«

»

Print this نوشته

انقلابِ «ملّی» در انقلاب اسلامی / بخش نخست / جواد طباطبایی

کوشش برای تبدیل یکی از کهن‌ترین ملّت‌ها به امّت‌‌ـ خلق‌ها بزرگ‌ترین اشتباهی بود دو طیف مذهبی و ضد مذهبی انقلاب ۵۷ مرتکب شدند. همۀ وقایع روزهای اخیر – و ماه‌ها و سال‌های پیش از آن – دلیلی بر این تحول شگرف در کشور است که ملّت ایران انقلابی «ملّی» در انقلاب کرده‌اند و آن را پیش می‌برند. این «انقلاب ملّی» تنها در ایران ممکن بود، و اینک که ممکن شده است پیش می‌رود.

 1402

انقلابِ «ملّی» در انقلاب اسلامی

بخش نخست

جواد طباطبایی

«انقلاب در انقلاب» عنوان کتابی بود که یک فرانسوی روشنفکر، رژیس دبره، که چه گوارا را در بلیوی همراهی می‌کرد، اندکی پیش از مرگ اِل چه به فرانسه نوشت و بلافاصله به زبان‌های دیگر ترجمه شد. داستان رسیدن نسخه‌هایی از چاپ جیبی ترجمۀ انگلیسی این کتاب را من به خاطر دارم. گمان می‌کنم سال ۴۵ بود که در یک بعد ظهر در دانشکدۀ حقوق و علوم سیاسی خبر پیچید که بچه‌ها چه نشسته‌اید نسخه‌هایی از کتاب رژیس دبره به تهران رسیده است. نزدیک‌ترین جای به دانشگاه این گونه کتاب‌ها به آن‌جا می‌رسید یک کتابفروشی در خیابان شاهرضا نرسیده به میدان فرودسی بود که کتاب انگلیسی وارد می‌کرد. اندک کسانی که چیزی از انگلیسی یاد گرفته بودند، گاهی، سری به آن‌جا می‌زدند. فکر می‌کنم صاحب مغازه یک هموطن ارمنی بود. گروه‌هایی از دانشکده مخفیانه رو به میدان فردوسی گذاشتند و با خرج دو سه تومان – یعنی بیست سی ریال رایج ممالک محروسه، معادل قیمت بُن ارزان‌ترین غذای دانشگاه – نسخه‌ای از این شاهکار را خریدند، در حالی‌که به اطراف نگاه می‌کردند، در جیب خود مخفی کردند و خود را به پستوی خانه رساندند تا درخت انقلابیگری خود را خزعبلات اشراف‌زادۀ فرانسوی آبیاری کنند. ذهن من در آن زمان هنوز چندان عیب پیدا نکرده بود که بخواهم از نخستین کسانی باشم که آن شاهکار را بخرم و اگر بتوانم بخوانم. چند سالی گذشت تا پایم به پاریس رسید. در این فاصله رژیس دبره با فشار دولت فرانسه از زندان آزاد شده و پس اقامتی در شیلی آلینده و کودتای پینوشته به پاریس برگشته بود و عملیات چریکی را در ساحل چپ رود سِن سازمان می‌داد و البته با «جذابیت پنهان بورژوازی» نیز آشنایی پیدا می‌کرد.

من «انقلاب در انقلاب» را در همان ماه‌های اول دانشجویی در دانشگاه پاریس و به فرانسه خواندم. این بیانیۀ سیاسی، چنان‌که از عنوان آن برمی‌آید، توضیح می‌داد که عصر انقلاب‌های کلاسیک گذشته است و می‌توان با جنگ‌های چریکی و بر پا کردن «صدها ویتنام‌»، (۱) به تعبیری که چه گوارا در یک مقاله به کار برده بود، کمر امپریالیسم را شکست و بر آن فائق آمد. انقلاب کوبا نخستینِ از این انقلاب‌ها بود و اِل چه، که مانند همۀ انقلابیان ساده‌لوح و خیال‌اندیش بود، فیدل کاسترو را ترک کرد و با گروهی به جنگل‌های بلیوی رفت که رژیس دبره یکی از آن‌ها بود. داستان گرفتار شدن چه گوارا و یاران را همه می‌دانند و نیازی به تکرار آن نیست. این داستان بی‌شباهت به «حماسۀ سیاهکل» خودمان نیست که تقلیدی از آن و تکرار همان تجربۀ محتوم به شکست بود. در هر دو مورد، رفقا به یاری و همّت همان کسانی گرفتار شدند که کمر به رهایی آنان بسته بودند. رژیس دبره، به عنوان شهروند فرانسوی، چندان خطر نکرده بود. دولت بلیوی او را به حبس ابد محکوم کرد و با فشارهای دولت فرانسه نیز او را آزاد کرد. دبره از آن پس، مانند بسیاری از انقلابیانی که توجهی به اشتباه خود پیدا می‌کنند، چندان هم «وا نداد» و با روی کارآمدن فرانسوا میتران و حزب سوسیالیست فرانسه به رایزنان او پیوست و از طریق دانیل میتران، همسر رسمی، اما «دکور» رئیس جمهوری، رابطۀ میان جنبش‌های رهایی‌بخش با دولت فرانسه را برقرار می‌کرد. در حکومت میتران، فرانسه یک دولت رسمی داشت که رئیس جمهور و سوسیالیست‌های قدیمی آن را اداره می‌کردند. این دولت رسمی ادامۀ همان دولت فرانسه، به عنوان قدرت استعماری سابق، بود. «دولت» دیگری نیز در این دولت وجود داشت که انقلابی عمل می‌کرد، و با عقب‌مانده‌های همۀ کشورهای جهان سوم، که در زیِّ جنبش‌های رهایی‌بخش عمل می‌کردند، پیوندهایی داشت. در حالی‌که میتران به نفقۀ ملّت فرانسه با «نشمۀ» خود خوش می‌گذراند، همسر رسمی او با گرو ملّت‌های جهان سوم با انقلابیان نرد رهایی‌بخشی می‌باخت.

نظریۀ «انقلاب در انقلاب» اگر خطری داشت به همان کشورهایی مربوط می‌شد که برای «رهایی» آن‌ها تدوین شده بود. نظریه‌های عقب‌ماندگی – یا فلک‌زدگی – در کشورهایی مُضرّ هستند که عقب‌مانده‌اند و این نظریه‌ها نیز یکی از عوامل عقب‌ماندگی در آن کشورها هستند. آمریکای لاتین یک نمونۀ بارز از این عقب‌ماندگی مضاعف در دوره‌ای است که از فرانسه برای آن‌ها نظریه صادر می‌شد و از زمانی نیز که این نمودهای عقب‌ماندگی از میان رفتند، یا مردم عقلی پیدا کردند، دیگر به «ردِّ تئوری بقای» روشنفکرانی که هیچ اعتقادی به ترهات خود نداشتند نیازی نبود. حنای رژیس دبره، و محفل چپول‌های دانیل میتران، که پسرش، ژان کریستف، به عنوان مشاور پدر در امور افریقا در قاچاق جنگ‌افزار به آنگلا دست داشت و بارها به جرم رشوه‌خواری محاکمه و حتیٰ محکوم شد، در نزد ملّت فرانسه، که با آسانی نمی‌توان سر او را کلاه گذاشت، رنگی نداشت و به تدریج همۀ این گروه‌های رسوا را از هضم رابع گذراند. خطر آش شله‌قلمکار نظریه‌های عقب‌ماندگی در کشورهایی است که برای آن‌ها بار گذاشته‌اند. در کشوری مانند ایران بود که «انقلاب در انقلاب» با انگلیسی شکسته‌بستۀ مسعود احمدزاده و بیانیۀ سیاسی امیرپرویز پویان به نظریۀ «مبارزۀ مسلحانه هم استراتژی هم تاکتیک» و «ردِّ تئوری بقا» تبدیل شد و وقتی، به گفتۀ لنین، این «تئوری‌ها در توده‌های» ابلهی که سرکردۀ آن‌ها شکرالله پاک‌نژادها، بیژن جزنی‌ها، و در سطح نازل‌تری، فرخ نگهدارها، مسعود رجوی‌ها و دیگر عقب‌مانده‌های ذهنی بودند «نفوذ کرد به نیروی مادی» تخریب کشور تبدیل شد. آن «انقلاب در انقلاب» نظریه‌ای برای افلاس و فلک‌زدگی مردم ایران بود و به صورت فاجعه‌باری در ایران ۵۷ موفق شد. از بختِ بدِ مردم ایران بود که چنین اتفاقی، که در کمتر کشوری می‌توانست بیفتد، در ایران افتاد و امروز، پس از چهار دهه، می‌توان گفت که کشور را چنان نابود کرده است که حتیٰ اگر روند کنونی دگرگون شود دهه‌ها طول خواهد کشید تا اصلاحی در امور ممکن شود.

«انقلاب» در انقلاب ۵۷، به گونه‌ای که از رژیس دبره تا چریک‌های ایرانی آن را فهمیده بودند، جز انقلاب ضد ملّی نمی‌توانست باشد. «نفوذ این تئوری» در گروه‌های مذهبی – از مذهبیان شرمگینی مانند جبهۀ ملّی تا نهضت آزادی و از ملایان «سیاسی» زندانی که از سیاست هیچ نمی‌دانستند تا مجاهدین خلق که تحت تأثیر کسانی مانند علی شریعتی قرائتی چریکی‌ـ توتالیتر از اسلام عرضه کردند – بر صبغۀ ضد ملّی آن افزود : اگر از برخی استثناهای در طیف جبهۀ ملّی صرف نظر کنیم، می‌توان گفت که هیچ یک از این گروه‌ها‌ تصوری از ایران و منافع ملّی آن نداشتند. دو گروه بزرگ چپ – با سرکردگی حزب توده و اقمار آن – و مذهبی‌ها، حتیٰ اگر اقرار به لسان می‌کردند، هیچ تصوری دربارۀ امر ملّی نداشتند. کافی است کسی به اعلامیه‌های هر یک از این گروه‌ها نظری بیاندازد که از آغاز انقلاب تا اشغال شرم‌آور «لانۀ جاسوسی» صادر شده و خبرهای مربوط به آش و شورباخوری جلوی همان «لانۀ جاسوسی» را بخواند که در فضای مجازی قابل دسترسی است. چنین کسی خواهد فهمید چگونه نظریه‌های رهایی‌بخشی جزئی از استراتژی همان امپریالیسم برای فلک‌زدگی ملّت‌هایی بود که دشمنان آشتی‌ناپذیر درونی داشت و در لحظه‌ای پرمخاطره دست در دست دادند تا با «انقلاب» ضد ملّی ایران را نابود کنند. همان رژیس دبره، که همۀ عیب‌های او را گفتم، این هنر را نیز داشت که «خَلقِ کُرد» را به بانو متیران قالب کرد. پیشتر، سازمان ملل برای «ملّت‌های بدون کشور» تسهیلات ویژه‌ای را در نظر گرفته بود. برای وارد کردن «خلق کورد» در این مقوله و تخصیص امتیازهای ویژه به آن، دانیل میتران «مادر ملّت کورد» خوانده شد و ژیلبر میتران، پسر دیگر همان دانیل در «پارلمان اقلیم کوردستان» سخنرانی کرد. بدیهی است که نه مادر و نه پسر پیش از آن‌که قرار شود نقشۀ خاورمیانه را بر هم بزنند، با رهنمودهای چپ افراطی فرانسه، از ژان پُل سارتر تا همین دبره، و جانفشانی‌های پادوهای داخلی آنان، چیزی دربارۀ خلق کرد نشنیده بودند، اما منافع فرانسه ایجاب می‌کرد که اتفاق‌هایی در منطقه بیفتد، که افتاد!

با خاکستر «ایدئولوژیکی» که از سال‌ها پیش از آن آل احمدها و شریعتی‌ها در چشم ایرانیان کرده بودند چشم بسیاری از اینان کور یا کمسو شده بود و زمانی که آنان را زیر عَلَمِ «امت‌ـ خلق‌ها» هُل دادند نمی‌توانستند ببینند که زیر کدام علم و کُتلی سینه می‌زنند. آن‌چه نه طیف گروه‌های چپ، نه طیف گروه‌های مذهبی نمی‌دانستند این بود که «انقلاب» در انقلاب آنان در کشوری اتفاق افتاده است که یک دولت ملّی درازآهنگ دارد و این امکان وجود دارد که روزی انقلابی دیگر در «انقلاب» آنان رخ دهد. چنین انقلابی، اگر اتفاق می‌افتاد، یا اگر بیفتد، می‌تواند به معنای شکست نهایی این هر دو طیف باشد. از دهه‌ها پیش، این اتفاق به صورت زیرزمینی در حال افتادن بود، اما دو نوع چشم‌بندی – چشم‌بندی خدا و ایدئولوژی چریکی، که سیاه‌زخم ذهن و شعور آدمی است – اجازه نمی‌داد که دیده شود. به نظر من، حتیٰ خداوند هم در جایی «وارثان خود بر روی زمین» را به حال خود رها می‌کند، یعنی اگر بتوان گفت مشیت الهی ایدئولوژیکی عمل نمی‌کند که پشتیبان همۀ بلاهت وارثان خود باشد. آن انقلابی که می‌بایست در «انقلاب» می‌افتاد، این روزها، در ایران، در حال افتادن است. در رخدادهای سال‌های اخیر، برای کسی که چشمی داشت معلوم بود که «جمع کردن از کف خیابان» بدترین راه حلِّ ممکن است. اگر بخواهم به زبان اهل «جمع کردن» سخن بگویم می‌توانم نظر آنان را به آیه‌ای از سورۀ آل عمران جلب کنم.(۲)  کوشش برای تبدیل یکی از کهن‌ترین ملّت‌ها به امّت‌‌ـ خلق‌ها بزرگ‌ترین اشتباهی بود دو طیف مذهبی و ضد مذهبی انقلاب ۵۷ مرتکب شدند. همۀ وقایع روزهای اخیر – و ماه‌ها و سال‌های پیش از آن – دلیلی بر این تحول شگرف در کشور است که ملّت ایران انقلابی «ملّی» در انقلاب کرده‌اند و آن را پیش می‌برند. این «انقلاب ملّی» تنها در ایران ممکن بود، و اینک که ممکن شده است پیش می‌رود. این جنبش ملّی نیازمند توضیحی است که در دنبالۀ مطلب خواهم آورد.

دنباله دارد

https://t.me/jtjostarha

(1) این مقاله در همان زمان به فارسی شکسته‌بسته‌ای ترجمه شد و در مجلۀ نگین، به سردبیری محمود عنایت، برادر حمید عنایت، انتشار پیدا کرد.

(۲)  نص و ترجمۀ فارسی آیه ای که به آن اشاره می کنم چنین است : «و البته نباید کسانى که کافر شده‌اند تصور کنند این که به ایشان مهلت مى‌دهیم براى آنان نیکوست؛ ما فقط به ایشان مهلت مى‌دهیم تا بر گناه [خود] بیفزایند، و [آنگاه‌] عذابى خفت‌آور خواهند داشت.» وَلَا یَحْسَبَنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا أَنَّمَا نُمْلِی لَهُمْ خَیْرٌ لِّأَنفُسِهِمْ ۚ إِنَّمَا نُمْلِی لَهُمْ لِیَزْدَادُوا إِثْمًا ۚ وَلَهُمْ عَذَابٌ مُّهِینٌ. آیۀ ۱۷۸، سورۀ آل عمران.

https://t.me/jtjostarha