بایگانی موضوعی: تلاش شماره 33

ما همه ایرانی هستیم / رضا

ما همه ایرانی هستیم

 رضا

بعضی وقت‌ها در زندگی اتفاق‌هایی می‌افتد که می‌توانستند هرگز اتفاق نیفتند و زندگی هم همانطور که داشت می‌گذشت ادامه پیدا می‌کرد و آدم هرگز متوجه نمی‌شد می‌شود بعضی چیزها و بعضی آدم‌ها را طور دیگری هم دید و کاملا متفاوت درباره‌شان قضاوت کرد. یکی از این اتفاق‌ها چند ماه پیش برای من افتاد و من را متوجه خیلی مسائل و آدم‌هایی کرد که تا قبل از آن یا اصلا متوجه‌شان نبودم یا نمی‌خواستم متوجه‌شان بشوم.

مهم ترین آنها این حرف آقای داریوش همایون است:

“ما لازم است نخست به این تفاهم برسیم که یک ملت هستیم. ما ایرانی هستیم، همه ما.”

برای من تازگی دارد که نوشته‌های آقای همایون و بعضی همفکران ایشان را می‌خوانم و با این که با خیلی حرف‌هایشان کاملا مخالفم خشمگین نمی‌شوم و سوالاتم را درباره این نوشته‌ها برزبان می‌آورم و با نویسندگانی که باورهای سیاسی‌شان را قبول ندارم گفتگو می‌کنم و در طول گفتگو هم می‌دانم نه من مانند آنها فکرخواهم کرد نه آنها مانند من چون پایه فکری‌مان خلاف هم است. آنها در یک کلام اپوزیسیون نظامی ‌هستند که من طرفدارش هستم.

پس چرا من چنین می‌کنم و چرا آنها در چنین گفتگویی شرکت می‌کنند؟ تنها جوابش گفته آقای همایون است. ما یک ملتیم. و نکته مهم دیگر که بسیار خوشحالم از آقای همایون شنیدم این است “بهترین‌ها در دو سوی این شکاف (زیرا هیچ‌گاه نمی‌باید همه را به یک چوب راند) نگران آینده این ملت هستند.” به عبارت دیگر طرف مقابل من اصلا “آنها” نیست و من هم برای بعضی از فعالان آن طرف “از آنها” نیستم. ما همه یک ملتیم و بر اساس باورهای سیاسی مان اعتقاد داریم فکر ما برای ایران و ملت ایران درست‌تر است.

من با نظام جمهوری اسلامی ‌موافقم و به آقای احمدی‌نژاد رای داده‌ام و از رایم دفاع می‌کنم ولی از گفتگو با آقای داریوش همایون که طرفدار نظام پادشاهی است و از جنبش سبز حمایت می‌کند و خواستار از میان برداشته شدن دولت آقای احمدی‌نژاد است و با تمام اعتراض‌ها و انتقادهای من به جنبش سبز مخالف است بسیار یاد گرفتم و این درس به شناخت آقای همایون و این گفتگو خلاصه نمی‌شود. امروز من می‌توانم این حرف آقای همایون را بپذیرم که هدف گفتگو رسیدن به یک نظر مشترک یا قانع کردن یا قانع شدن نیست.

*****

به نظر من اصلاحات در هر نظامی ‌خوب و لازم است و هر نظامی‌ همیشه جا برای اصلاح شدن دارد ولی اصلاح‌طلبان ایران و همفکرانشان در جناح اپوزیسیون خارج از کشور تند و حتی دست راستی شده‌اند. آنقدر دست راستی شده‌اند که نظام را فاشیست می‌خوانند و بخشی از آنها از تحریم اقتصادی کشور پشتیبانی می‌کنند تا نظام را به زانو درآورند و با مذاکره با دول غرب مخالفند چون این دولت را قبول ندارند. ضرر همه این‌ها بیشتر به ملت ایران که همه ما هستیم وارد می‌شود و من با آن مخالفم و با کلمات تندی مثل فاشیست هم مخالفم ولی قبول دارم ما نباید خودی و غیر خودی بشویم.

خوب است این مخالفت‌ها از هر دو سو مطرح شود و این اعتماد وجود داشته باشد که در هر دو سو آدم‌های دلسوز برای ایران و ملت ایران وجود دارند که دنبال راه حل‌اند نه انتقام‌جویی و سود شخصی بردن. من این اعتقاد را که از این اتفاق به دست آوردم پاس خواهم داشت و برای همفکرانم تعریف خواهم کرد: ما باید با احترام به آزادی و حقوق همدیگر در چارچوب قوانین کشورمان با هم گفتگو کنیم چون ما یک ملتیم و گفتگو بهترین راه رسیدن به راه حل است برای کسانی که علاقه ای مشترک هدفشان است و پیوندشان می‌دهد و این علاقه کشور ما و ملیت ما است. ما همه ایرانی هستیم.

… / لیلا فرجامی

GetAttachmentCA1H6DSX

لیلا فرجامی

 ‌

بخوان:

 «خانه سیاه است»

 پنجره­های روشن

هر روز

هر روز

هر روز

به جزام­های تاریک

تجزیه می­شوند.

امروز خورشید  به تنهایی

بهانۀ زندگی­کردن نیست

وقتی که دو پای تو را از شرقی­ترین کوچۀ دنیا

به طناب ترسشان می­آویزند و آخرین چراغ خانه­ات را

غروب می­کنند

بخوان:

افسوس

آنها از خودمان بوده­اند

آنها که می­کُشند

آنها که کشته می­شوند

آن گلوله­ها که شعاع میدان را می­درند

و آن گلوها

آن گلوها

آن پرندگان سبز

که به لحظه­ای از قفس­هایشان

در  نفس­های بی اجازۀ صبح

 بال­می­زنند

و سرخ

می­میرند.

چو تیره شود مرد را روزگار. . . / ایرج گرگین

Iraj Gorgin

چو تیره شود مرد را روزگار. . .

ایرج گرگین

چند روز پس از راهپیمایی بزرگ و مسالمت‌آمیز سبزی که علیه اعلام نتایج انتخابات در تهران برگزار شد و بازتاب وسیعی در جهان یافت، از سفری به واشنگتن باز می­گشتم. در راه فرودگاه به خانه، رانندة تاکسی به رسم معمول، شاید برای این که سر صحبت را باز کند، پرسید که کجایی هستم، چون به نظر آمریکایی نمی­رسم. گفتم زادگاه من ایران است و سال­هاست در آمریکا زندگی­ می­کنم. به خنده گفت: ایرانی؟ کدام ایران؟

فکرکردم درست نشنیده­ام یا رانندة تاکسی آدم کودنی است که نمی­داند ایران چه و کجاست. با بی­حوصلگی جواب­ دادم: مگر چند تا ایران هست؟ و آن وقت راننده دفترچه­ای را که جلد سبزی داشت به دست گرفت و در حالی که آن را تکان می­داد پرسید: این ایران یا آن یکی؟

شاید خستگی سفر ذهنم را کندکرده ­بود. لحظاتی طول ­کشید تا دریافتم منظورش چیست. با دیدن دفترچة سبز همة صحنه­های سبز روزهای گذشته، صف‌های سبز، پرچم­های سبز، سربندهای سبز، دستبندهای سبز، چهره­های خندان سبز در یک لحظه در خاطرم زنده­ شدند. گفتگوی ما در طول راه ادامه یافت. رانندة کنجکاو که زادة الجزایر و شهروند آمریکایی بود، اکنون ایران را دو پاره می­دید: یکی ایران سبز جوان و پرجوش و خروش و در پی عدالت و آزادی؛ و دیگری ایران خشن و مستبد و عبوس و بی­رحمی که از ریختن خون مخالفان پروایی ندارد. او می­خواست بداند مسافر ایرانی­اش به کدام یک از این دو تعلق­دارد.

به راستی کدام ایران؟ این پرسش هوشمندانه‌ای است که در برابر همة ایرانیان قرار گرفته ­است.

«جنبش سبز»، عنوانی که مجموعة اعتراض­های ضد دولتی در ایران با آن شناخته می­شود، در میان ابراز خشمی که نشانه­ای از عصیان در آن دیده ­نمی­شد، آغاز گردید و به نظر می­رسد که در پاسخ به سرکوب غیر منتظرة دولتی­ها به تدریج به خشونت می‌گراید. این خشونت هرچه می­گذرد «سبزی» را از این جنبش آرام می­ستاند و همه نگران آنند که مبادا «سرخی» ـ رنگ خون ـ را جایگزین آن کند. اما این کدام ایران است که با فرزندان خود چنین می­کند؟ این کدام ایران است که شتابان به سوی پرتگاه روان است؟ آن ایران بدنام کدام است که با اتباعش بدون آن که در هیچ یک از حوادث تروریستی این سال­ها شرکت ­داشته ­باشند، در فرودگاه­ها همان رفتاری می­شود که با سعودی­ها و پاکستانی­ها و یمنی­ها و اردنی­هایی که شهوتشان برای آدم­کشی و خشک­اندیشی مذهبی­شان جهان را اینچنین آشفته و غیرقابل تحمل ساخته ­است. اگر ایران متعلق به همة ایرانی­هاست، چرا بخشی از آنها اجازه ندارند فکر کنند و فکر خود را بر زبان آورند؟

«جنبش سبز» مانند یک جشنواره آغاز شد. جشنواره­ای که اعتراض و حرفی هم داشت و جوانان شادمانه در صف اول راهپیمایی‌های اعتراض‌آمیز آن، پدران و مادران خود را در پی خویش به خیابان­ها آوردند و تا آنجا که در توانشان بود آرام ماندند و دست به خشونت نزدند. اما طرفِ نادان و تمامیت­خواه، تحمل این را نداشت. پس شعار «رأی من کجاست» جایش را به «مرگ بر دیکتاتور» داد و اعتراض­های روز عاشورا دیگر شباهتی با راهپیمایی روز نخست نداشت.

می‌توان در انتظار برخوردهای شدیدتر نیز بود، زیرا گفته­اند کلوخ‌انداز را پاداش سنگ است. چنانچه رژیمی «اسلامی» انتظار دارد که ملت تحت سلطه­اش اگر از دولت خود سیلی خورد مسیح‌وار طرف دیگر صورتش را برای دریافت یک سیلی دیگر به او عرضه کند، اشتباه کرده­ است، و همین نکته است که نگرانی کسانی را برمی­انگیزد که درس­های تاریخ را فرا گرفته­اند و تجربه­های گذشته را از یاد نبرده­اند.

خشونت بهترین بهانه برای سرکوب و استقرار حکومت پلیسی است. در بیش از یک قرن گذشته، در اغلب اعتراض­ها و قیام­ها، در کشورهای مختلف کسانی بوده­اند که در میان مردم نفت­اندازی کرده­اند تا آتش به­پا کنند. این پرووکاتورها (provocateurs) را دولت­ها اجیر می­کنند تا معرکه بیافرینند و بهانه به دست نیروهای نظامی و انتظامی حاکمان دهند تا دست به سرکوب و کشتار بزنند و زندان­ها را از بیگناهان انباشته ­کنند.

گرچه در تظاهرات اعتراض­آمیز اخیر ایران نشانه­هایی از این روند دیده شد ولی در حقیقت دولتیان خود بی‌پروا به این کار اشتغال دارند: فشار بر دگراندیشان، مخالفان سیاسی و اندیشمندان اسلامی منتقد تا سرحد جنون و خشمگین کردن معترضان صلح‌جو با انداختن جوانان بی تجربة بسیجی که در لباس­هایی چون سیاهی لشکرهای فیلم­های  star warsسر از پا نمی­شناسند به جان مردم، به اندازة کافی تحریک­ کننده است. با وجود این مبارزة سیاسی و خیابانی یک کارناوال نیست که هر کس در آن هر لباسی خواست بپوشد و هر حرفی خواست بزند.

جنبش سبز در آغاز حرکت خود چنین بود و زیبایی آن هم در همین بود: جنبشی خودجوش که از یک سو به قدیمی­ترین وسیله­ای که انسان روی کرة زمین برای اطلاع رسانی و گردهم آمدن از آن استفاده ­کرده ­است، یعنی دهان به دهان خبردادن متکی بوده است، و از سوی دیگر مدرن­ترین وسیلة ارتباط و اطلاع رسانی این عصر یعنی اینترنت و شعبه­های آن را به خدمت گرفته است. این جنبش به چند تنی که بخشی از خواست­های آن را بازگو می­کردند، و در مخالفت با دولتی که اعتبار خود را نزد بخش مهمی از جامعه از دست داده بود استوار ایستاده بودند، چشم دوخته بود و از آنها الهام می­گرفت؛ اما در حقیقت رهبری نداشت. سازمانی آن را هدایت نمی­کرد. گوش به فرمان کسی نایستاده بود.

با گذشت روزها و هفته­ها کاستی این «مزیت» که در میان جنبش­های رنگین دو دهة اخیر تقریباً بی­سابقه بود، آشکار می­شود. گرچه این جنبش اکنون تنها نهالی است که یا دست دشمن با بی­رحمی آن را خواهد شکست و یا در مقابله با بادها و سُمومی که بر آن می­وزد، خم نخواهد شد؛ ولی درس تلخ تاریخ این است که هر جنبشی باید سرانجام نظم و سازمانی بیاید و کس یا کسانی خط مشی آن را روشن ­کنند و به هدایت آن بپردازند. درس دشوار دیگر تاریخ برای نسلی که جان بر کف می­گیرد و بدون ترس از «تیر غیب» تک تیراندازان دولتی در خیابان­ها به جنگ و گریز با پلیس می‌پردازد این است که تنها اتحاد وسیع مردم زیر یک چتر با شعارهای معین کارساز خواهد بود وگرنه با گهگاه شعار دادن و راهپیمایی کردن، با دولتی که قصد ندارد قدمی کوتاه در جهت مصالحه با مخالفان بردارد و قواعد بازی را اندکی جوانمردانه مراعات­ کند، نمی­توان مقابله­ کرد و چیزی را تغییر داد. سرانجام چنین وضعی یا هرج و مرج آمیخته به سرکوبی شدیدتر خواهد بود و یا منفعل شدن و سال­ها ناامید به گوشه­ای خزیدن، و یا بدتر از آن، برخوردهای مسلحانه.

حاکمان کنونی ایران بدون آن که به نتایج رفتار خود بیندیشند به پشتگرمی طرفداران خود عرصة زندگی را بر دگراندیشان و مخالفان مسالمت­جوی خود هرچه بیشتر تنگ می­کنند و «خودی»ها را به اردوی «غیرخودی»ها می­رانند. آنان که در انتظار پایان کار این رژیم­اند، این را تحول مثبتی می­شمارند که به راستی دو صف، دو ایران، را مقابل هم قرار می­دهد. اما خون­هایی که انقلاب پنجاه و هفت به زمین ریخته هنوز خشک نشده ­است. «انقلاب» در جهان کنونی دیگر کلمة مقدس و محترمی نیست که زیر هاله‌ای رمانتیک و آرمانی پوشیده ­شده ­باشد. همه خوانده­اند و دیده­اند که حاصل «انقلاب» حکومتی «انقلابی» است که نخست جویی از خون مخالفان به راه می­اندازد، طبقة حاکم جدیدی به وجود می­آورد و سپس در مستی و ظلم و فساد غوطه می­زند تا کی نوبت او برسد. جنبش سبز ایران در پی انقلاب نیست و از آغاز نیز نشان داده ­است که الگوی متمدنانة رسیدن به خواست­های خود از طریق رفتن پای صندوق­های رأی و راهپیمایی آرام را برگزیده ­است. جنبش سبز به نمایندگی از مردم ایران خواستار انجام اصلاحات دموکراتیک در کشور بوده ­است، حتی اگر عده­ای از این «مردم» در صف مخالف، در میان بسیجی­ها و سپاه پاسداران و خانواده­های آنان و نیز حقوق بگیران موظف دولت قرار داشته ­باشند. انجام اصلاحات که برقراری عدالت اجتماعی و برخورداری از حق آزادی بیان و حقوق بشری دیگر را موجب می­شود به سود آنان نیز هست، زیرا آنان نیز از زمرة همین مردمند، گرچه چند صباحی خود را وابسته به آن «ایران دیگر» بدانند؛ ایران دیگری که به جای ایجاد کار و اشتغال برای جوانان تنها در پی افزایش تعداد سانتریفوژهایی است که معلوم نیست چه زمانی ایران را از استفاده از مادة گرانبهای نفت برای سوخت بی نیاز می­کند و شهرها و دهات دورافتاده را به برکت نیروگاه­های اتمی چون روز روشن خواهد کرد و موتور کارخانه­ها را به حرکت در خواهد آورد. ایران دیگری که نمی­بیند چگونه جهان را به ضد خود برانگیخته است و با سیاست­ها و روش­های غلط خود، کشور را در صحنة بین‌المللی منزوی کرده، از حقوق طبیعی­اش نظیر استفادة صحیح از انرژی اتمی محروم می‌سازد. این «ایران دیگر» نگران آن نیست که بر سر این سرزمین باستانی که هزاران سال از مهلکه­های گوناگون جسته ­است و اقوامی که هزاران سال در گوشه و کنار آن زیسته­اند چه خواهدآمد. این «ایران دیگر» در انتظار ظهوری است که جهان را به نور عدل و داد روشن خواهد کرد و تا آن زمان برای خودی­ها مال اندوزی و اِفساد بر روی زمین را جایز می­شمارد و به غیرخودی­ها جز حبس و زندان وعدة دیگری نمی­دهد.

نمایندگان و رهبران این «ایران دیگر» در مجلس شورا و دولت و دستگاه رهبری و سپاه پاسداران و برخی مراکز مذهبی نشسته­اند و تعداد آنان با وابستگانشان شاید بیشتر از پنج درصد جمعیت کشور نباشد، اما میلیون‌ها ایرانی دیگر پیرو آنانند و به سخنان آنان گوش می­سپارند و از آنان فرمان می­برند.

درنظر نگرفتن این نکته، چشم بستن بر واقعیت است. «جنبش سبز» ـ اگر به همین نام باقی بماند ـ بیش از هرچیز به آن نیاز دارد که از افراد آن «ایران دیگر» سپاه­گیری کند و بر نفرات خود بیفزاید. در این مرحله، به گمان من، به ده راه نیافته، سراغ کدخدا را گرفتن و بر سر این که رهبر جنبش کیست و باید و نباید او دعوا کردن، زیاده­خواهی است، همچنان که همة خواست­های دارندگان عقاید مختلف را شعار قرار دادن و فریاد کردن زیاده­روی است. هواداران جنبش سبز باید تعیین تکلیف «جمهوری اسلامی» یا «جمهوری ایرانی» را به عهدة یک رفراندوم دیگر بگذارند. اگر دیر نشده باشد خواست­های خود را در این مرحله که رژیم حاکم در پی بهانه برای سرکوب بیشتر و پراکنده ­کردن افراد این جنبشِ بدون سازمان و تشکیلات است، محدود و منظم کنند. حکومت نیمه­نظامی کنونی ایران نشان­ داده­ است که استعداد و قابلیت تحمل آراء مخالف خود ـ حتی در چهارچوب ایدئولوژی  انقلاب اسلامی ـ را ندارد، وگرنه تجربة کوتاه بحث­های تلویزیونی کاندیداها پیش از برگزاری انتخابات ریاست جمهوری را تکرار می­کرد و از نمایش آرام اعتراض­ها نمی­هراسید.

رهبری جمهوری اسلامی اگر از رویدادهای دهة گذشتة جهان پند گرفته ­بود با تجدید انتخابات و گردن­ نهادن به خواست معترضان، یک انقلاب مخملی سبز را پشت سر نهاده بود بدون آن که اساس نظام مورد تهدید قرار گیرد: اصلاح‌طلبان و آقای موسوی در مقام ریاست جمهوری، رژیم اسلامی را از بُن دگرگون نمی­کردند، جمهوری اسلامی با پذیرفتن آراء مردم مشروعیت جهانی می­یافت، و دولت جدید می­بایست در سیاست­های داخلی و خارجی ایران تجدیدنظر کند و گرنه باز با اعتراض مردم در داخل و فشار بین‌المللی از خارج رو به رو می‌شد و از این امر ناگزیر بود. اما «جمهوری اسلامی» تا زمانی نامعلوم «جمهوری اسلامی» باقی می­ماند، تنها آقای احمدی­نژاد و چند تن دیگر به خانه­هایشان می­رفتند. همة ناظران اوضاع ایران از سیاستی که رهبری در پی انتخابات اتخاذ کرد شگفت­زده شده بودند. بسیاری به این نتیجه نهایی رسیدند که نظام جمهوری اسلامی قابلیت تطبیق با شرایط جهان در این عصر را ندارد، و ایجاد الیگارشی مذهبی و یا تقلید از کشورهای عربی و آمریکای لاتین که در گذشته تحت سلطة گروه کوچکی از نظامیان Military Junta به سر می­بردند، در ایران به جایی نمی­رسد. تاریخ و سابقة فرهنگ هر جامعه سرانجام نظامی درخور آن جامعه را در آن مستقر می­کند. جنبش سبز حتی اگر در نیمه راه مبارزة خود بماند، به ایرانیان معنی پلورالیسم سیاسی را آموخته ­است و این درس بزرگی است که هر ملتی را در شرایط سخت یاری می­کند. شاید مهم­ترین کار این جنبش تعمیق و گسترش یک فرهنگ سیاسی مترقی و متجدد در ایران باشد که از اسلام که با فرهنگ ایرانی آمیخته ­است فاصله ­نمی­گیرد، اما صف خود را از افراط­گرایان و متعصبان مذهبی جدا می­کند، همان­ها که دانشجویان ایرانی متهمشان می­کنند که خواهان استقرار «نظام طالبانی» در کشورند.

نظام حکومتی کنونی ایران با عدم همراهی با جنبش مسالمت­جویانة مردم که در آغاز انتظارات و خواست­های زیادی را مطرح نمی‌کرد، و با قرار گرفتن در مقابل آن، راهی را انتخاب کرده است که دیگران آن را پیموده­اند و به ورطة خطرناکی سقوط کرده‌اند. آنان خود را در گرداب طوفانی قرار داده‌اند که گریختن از آن و رسیدن به ساحل نجات را برایشان دشوار کرده است و این همه به آسانی ممکن بود روی ندهد. هشدار فردوسی این است که:

چو تیره شود مرد را روزگار

 همه آن کند که اش نیاید به کار.

ژانویة دو هزار و ده میلادی

در غیاب رنگ ـ نگاهی به آثار حسام ابریشمی

با سپاس از حسام ابریشمی بابت اجازه بهره‌گیری گزیده‌هائی از آثار هنریش از مجموعه‌ی «در غیاب رنگ» برای  این دفتر، همراه با بیوگرافی کوتاهی در باره‌ی نقاش، به روح این مجموعه از نگاه پیتر فرانک منتقد آمریکائی راه می‌یابیم:

حسام ابریشمی، نقاش و مجسمه ساز، سال ۱۳۳۰ خورشیدی در شیراز زاده شد. وی دانش آموختۀ رشتۀ هنر در  کشور ایتالیاست.  برگزاری نمایشگاه های  نقاشی متعدد در آمریکا و اروپا، تدوین چهار جلد کتاب دربرگیرندۀ نقاشی های او و نقد نظر تحلیلگران بر آنها- به دو زبان فارسی و انگلیسی، و بنیان نهادن انجمن هنرمندان هنرهای تجسمی در لس آنجلس از دستاوردهای فرهنگی حسام ابریشمی در سال های پس از ترک ایران بوده است.

وی در حال حاضر ساکن آمریکاست.

 Dar Ghiyab 2

در غیاب رنگ

پیتر فرانک

حسام ابریشمی، نقاش شناخته شدۀ بین المللی، با سه دهه فعالیت حرفه ای پس از تحصیل هنر در زادگاهش شیراز و نیز در ایتالیا جایگاه خود را به عنوان استاد رنگ ها در هنر نقاشی تثبیت کرده است.

با این که پیکره های نقاشی های حسام مشخصاً در دل رنگ های روشن و غنی شکل می گیرند، می توان چهرۀ سخت و خشن دنیا را که در طول زمان های دراز روح نقاش را آزرده است، در آنها یافت.

حسام ابریشمی در غیاب رنگ نیز به خلق آثاری پرداخته است که توانایی او را در آفرینش نقاشی و رساندن پیام های انسانی و اخلاقی در هیأت یک داستانسرا به نمایش می گذارند.

نمایش حالت و خطوط پیکره های این آثار بدون حضور رنگ برجسته تر و واضح تر است با این وجود غیاب رنگ در این مجموعه کامل نیست. لمس های ظریفی از رنگ زرد یا قرمز در گوشه هایی از این پرده ها به بیان حالت و فرم بدن پیکره ها کمک می کند تا حسی بین رنج و اعتراض را به بیننده منتقل کنند. طرح حرکت این پیکره ها چنان گویاست که مانند تلنگری بر احساس بیننده وارد می شود.

ابریشمی در این آثار آمیزه ای از طراحی و نقاشی را در نهایت کمال به نمایش می گذارد و ترکیبی هماهنگ از هنر و سیاست را به ما عرضه می کند.

اگر رابطۀ بین طراحی و نقاشی را به شعر و قصه مانند کنیم، این طرح ها به اشعاری حماسی می مانند که شبیه داستان های هزار و یک شب، شکیبائی انسان را در برابر خشونت نشان می دهند.

آثار مشخصی از این مجموعه به وقایع کنونی زادگاه حسام- ایران- از نگاه یک هنرمند تبعیدی بازمی گردند. اما همچنان که اعتراض به بی عدالتی های اجتماعی در خطه ای خاص می تواند به خلق آثاری در غیاب رنگ بینجامد، بیماری، درد، و فجایع دیگری از این دست در هر جای جهان نیز قادرند بر هنرمند چنین اثری بگذارند. چرا که رنگ در نگاه حسام از جهان بیرون او برگرفته شده و مجموعۀ «در غیاب رنگ» اعتراض هنر تجسمی است به هر چه نفهمیدن و ندانستن در آن جهان بیرونی، که از درونی ترین عواطف خالقش برآمده اند: مکانی مشترک در قلب همۀ انسان ها که هرگز به ارزش های غیر انسانی تسلیم نمی شود و اگر آزرده شود به خلق هنر ناب و ماندگار می انجامد.

آغاز  خلق مجموعۀ «در غیاب رنگ ها» به معنای نفی یا کنارگذاشته شدن سبک و شیوۀ همیشگی نقاشی حسام ابریشمی نیست. این مجموعه از دورانی سخن می گوید که نقاش به ضرورت بیان حقیقتی خاص رسیده است و می خواهد بیننده را نیز وادارکند با نگاهی عمیق تر به درون خویش آن حقیقت را بر پردۀ حسام و در قلب خویش بازیابد. جهانی بودن پیام این آثار چنان است که اگر زمانی بتوان در ایران، سودان، زیمبابوه، برمه یا حتی پکن، مسکو، یا واشنگتن به نمایششان گذاشت، نمادی از حقیقت عریان خواست های جامعه را در برابر قدرت تداعی خواهند کرد.

خشم ابریشمی در این آثار یک احساس شخصی برآمده از گذشته، کودکی یا باورهای اهریمانانه نیست؛ شعله های خشم نقاش به سوی بی رحمی های روزگار است و ما سایۀ انسانی خویش را در احساسات او می بینیم.

با این همه «در غیاب رنگ ها» تنها یک بیانیه محکم نیست، یک زیبایی غریب هنرمندانه است که تابشی از هنر حسام را نمایش می دهد که میان رنگ های نقاشی های پیشین او محو شده بود.

او با تکیه بر حرکت و با رعایت توازن و تناسب،  تفاوتی آشکار به جایگاه سیاه و سفید کار می دهد که اثر را همان اندازه لطیف می کند که ملتهب.

در غیاب رنگ ها مجموعه ای سراسر مطبوع نیست، هنری است تأمل برانگیز و متقاعد کننده ودر عین حال دل انگیز.

دریا نوید ِ سبز ِ “ندا” را شنیده است / رضا مقصدی

Maghsadi.

دریا نوید ِ سبز ِ “ندا” را شنیده است

زیبایی ِ زمانه صدا می زند ترا
از هر طرف، ترانه صدا می زند ترا

****

در جان ِ این درخت ِ تناور روانه باش!
شادا که هر جوانه صدا می زند ترا

****

خورشید را بگو که بگوید به ارغوان :
این ماه هم شبانه صدا می زند ترا

****

آئینه را به جانب ِ فریادها گرفت
هر کس که عاشقانه صدا می زند ترا

****

چشم ِ “ندا” ی توست که سرشار ِ انتظار
اینگونه غمگنانه صدا می زند ترا

****

صورتگر ِ صمیمی ِ یک نسل ِ سوخته ست
این دل، که صادقانه صدا می زند ترا

****

فرهاد، زنده باد که از بیستون ِ عشق
شیرین وُ شادمانه صدا می زند ترا

***

این فصل ِ تازه یی ست که آغاز گشته است
با اینهمه نشانه صدا می زند ترا

****

ای دل به هوش باش که در اوج ِ موج ِ درد
دریا درین میانه صدا می زند ترا

****

عشق ست با ترانه ی تابانِِِِ ِ آینه
از هر کجای خانه صدا می زند ترا

****

آتش به جان ِ عاشق ِ آن باغ، می کشَد
شوری که شاعرانه صدا می زند ترا

****

دریا، نوید ِ سبز ِ “ندا” را شنیده است
این موج ِ بیکرانه صدا می زند ترا

****

تنها صدای توست که می مانَد این زمان
این است این زمانه صدا می زند ترا

رضا مقصدی ـ کلن ۰۴٫۰۷٫۲۰۰۹

جنبش سبز، پیشگام ائتلاف ملی / نیلوفر بیضایی

Byzaie

جنبش سبز، پیشگام ائتلاف ملی

نیلوفر بیضایی

“ما امروز در اینجا جمع شده‌ایم تا صدای اعتراضمان را علیه دیکتاتورها و مستبدین و در راس آنها آقای خامنه‌ای بلند کنیم.” این بخش کوتاهی از سخنان شجاعانه‌ی مجید توکلی، دانشجوی جوانی است که در روز ۷ دسامبر ۲۰۰۹ علیرغم سرکوبهای وحشیانه‌ی معترضین ماههای اخیر در تجمع دانشجویان تهران حضور پیدا کرد و پس از سخنرانی‌اش توسط ماموران حکومتی ضرب و شتم و سپس دستگیر شد. دو روز بعد خبرگزاری فارس عکس مجید توکلی را در حالیکه روسری و چادر بر سر داشت، منتشر کرد و با لحنی تمسخر آمیز مدعی شد که ‌او با “لباس زنانه” قصد فرار داشته‌است.

“زن” بودن باز دلیلی می‌شود برای تحقیر و با “ضعیف” بودن برابر انگاشته می‌شود و مردی که لباس زنانه بپوشد، از “مردانگی” که تسلط و قدرت را در ذهن کلیشه‌ای سنتی تداعی می‌کند، تهی نمایانده می‌شود. چادر که پرچم نمادین حکومت دینی است و ابزاری برای تسلط تام بر بدن و نوع بودن، ابزاری که حکومت اسلامی‌ به‌ آن نوعی تقدس بخشیده تا زن و زنانگی را سرکوب کند، بناگاه تبدیل می‌شود به ‌ابزار تحقیر و تمسخر.

در عکس العمل به ‌این حرکت حکومت، صدها مرد ایرانی عکس خود را در حالیکه روسری یا چادر بر سر دارند در اینترنت منتشر می‌کنند و زیر عکسها می‌نویسند “من مجید توکلی هستم”. بسیاری از این مردان دریادداشتهای خود به تحقیر سی ساله‌ی زنان ایرانی در اثر تحمیل حجاب اجباری نیز اشاره می‌کنند و با زنان ایرانی از این طریق اعلام همبستگی می‌کنند. در نتیجه‌ این حرکت اعتراضی مردان ایرانی به حرکتی چند بعدی تبدیل می‌شود. در حین اعلام حمایت از مجید توکلی و ابراز احترام و اعلام همبستگی با او، این حرکت به یک اعتراض مردان ایرانی به محروم کردن زنان ایرانی از حق انتخاب پوشش نیز می‌شود.

چنین حرکتی سی سال پیش در زمان وقوع انقلاب اسلامی‌ در ایران غیر ممکن بود. در آن دوران اکثر مردان ایرانی در برابر تحمیل حجاب اجباری به زنانشان سکوت کردند و اصولا نگاه سنتی به زن حتی در پیشرفته‌ترین بخشهای جامعه‌ی ایران نیز نگاه غالب بود. شاید این پروپاگاندای حکومت اسلامی،یعنی چادر بر سر‌یک مرد معترض کردن و به تعبیر حکومت تحقیر او در آن دوران در سطح وسیعی از جامعه نیز می‌توانست تاثیر گذار باشد. در آن دوران ساختار فکری پدرسالار در جامعه‌ی ایران بسیار قوی بود و در چنین ساختار فکری یک مرد هرگز نمی‌توانست بایک زن برابر باشد.

این نمونه را در آغاز مطلبم آوردم تا به‌یک تفاوت اساسی میان انقلاب اسلامی‌ و جنبش آزادیخواهانه‌ی مردم ایران یا جنبش سبز که در شش ماهه‌ی اخیر با سرعتی باور نکردنی شکل گرفته ‌است اشاره کنم. نیروی غالب شرکت کننده در انقلاب اسلامی ‌دارای یک نگاه سنتی و در بند نوعی واپسگرایی فکری بود و هر چند بر علیه دیکتاتوری به پا خواسته بود، اما با مشخصات و ساختار فکری که بدان اشاره کردم، مسلما نمی‌توانست آزادی و دمکراسی برای ایران به ‌ارمغان آورد.

اما نیروی محرک و بدنه‌ی اصلی جنبش سبز را نسل و نگرشی تشکیل می‌دهد که بارها در شکل حرکتها و آکسیونهای اعتراضی خود نشان داده یک جنبش آوانگارد، چند بعدی و کثرت‌گراست. نه ‌انتقام جوست و نه کینه و نفرت می‌پراکند. جنبشی است علیه ‌استبداد دینی و تبعیض ناشی از آن. جنبشی است که برای احقاق حقوق از دست رفته و‌یا وجود نداشته‌ی ایرانیان بعنوان شهروندان صاحب حق پا به میدان گذاشته ‌است. جنبشی که می‌رود تا مفهوم آزادیخواهی را در خود درونی کند و حاضر است بهای آن را نیز بپردازد.

در ایران امروز بیش از دو سوم جمعیت در شهرها زندگی می‌کند و از نظر کمی ‌نسبت شهرنشینها حتی از کشوری مثل ژاپن هم تا حدودی بیشتر است. تنها در شهر تهران،یکی از هفت شهر ایران که جمعیتی میلیونی را در خود جای داده ‌است، حدود دوازده میلیون ساکنند.

اکثریت جامعه‌ی‌ ایران و جمعیت شرکت کننده در جنبش اعتراضی کنونی را جوانان تشکیل می‌دهند. این جمعیت جوان متولد سالهای پس از انقلاب اسلامی ‌است و در فضای تهییجی و تبلیغاتی حکومت اسلامی ‌که ‌ایرانیان را به تولید مثل تشویق می‌کرد و می‌خواست نسلی دیگری از فداییان اسلام و منادیان جهانگیر شدن اسلام را تربیت کند، متولد شده و رشد کرده‌ است. این جوانان با میانگین سنی ۲۰ تا ۳۵ سال، زنان و مردانی رشد یافته در ایران پسا انقلابی و فرزندان دوران جنگ ایران و عراق هستند. نسلی که هم نتیجه‌ی انقلاب اسلامی ‌را که حکومتی ایدئولوژیک و بغایت خشن بوده ‌است و هم نتایج‌ یک جنگ خانمانسوز را بعنوان دو بار سنگین بر دوش کشیده و می‌کشد و تحت فشار نتایج اسف‌بار ایندو بهترین سالهای زندگی‌اش رایعنی دوران نوجوانی و جوانی را از دست رفته می‌بیند.

نسل جوان امروز ایران ناچار به ‌آموختن بوده ‌است. همواره گفته‌ام و باز هم می‌گویم که‌یکی از مهمترین نشانه‌های آزادیخواهی و دمکراسی‌طلبی در ایران امروز را میزان حساسیت به مسئله‌ی تبعیض علیه زنان می‌دانم و چنین نشانه‌ای را در بدنه‌ی جنبش سبز می‌بینم. امروز مردان بسیاری از میان فعالین این جنبش در کنار جنبش برابری طلبانه‌ی زنان ایرانی قرار دارند و بخشی از آنها جزو فعالین جنبش رو به رشد زنان هستند. با اینهمه‌ امیدوارم که مطالبات زنان در این جنبش در سطح وسیعتر و به شکل برجسته‌تری در آینده مطرح شوند. جنبشهای اجتماعی و جنبش زنان بعنوان ‌یکی از قویترین جنبشهای اجتماعی ایران امروز به باور من نه تنها در جنبش وسیع سبز تقلیل نمی‌روند، بلکه همانگونه که قبلا نیز اشاره کرده‌ام، ستونهای اصلی جنبش سبز را تشکیل می‌دهند.

این نسل مصایب انقلابی را متحمل شده‌ است که خود در بوجود آمدنش نقشی نداشته ‌است. انقلاب اسلامی، انقلاب والدین و نسل مادر بزرگها و پدربزرگهایش بوده ‌است. نتیجه‌ی این انقلاب بوجود آمدن یک نظام اسلامی ‌بود که میان حریم شخصی و عمومی ‌تفاوتی قائل نمی‌شود، در تمامی‌ عرصه‌های زندگی انسان دخالت می‌کند و بزرگترین هدفش تحمیل مدل اسلامیستی زندگی و اندیشه به تمام سطوح جامعه بوده‌ است.

حرکتهای اعتراضی در این سی سال اخیر همواره وجود داشته‌ است. اما در شش ماه گذشته برای نخستین بار میلیونها ایرانی به خیابان آمدند تا حقوق ابتدایی خود را طلب کنند. ترس و گسستی که در سی سال گذشته در اثر سرکوب و فشار ارگانهای رسمی‌ و غیررسمی ‌حکومتی بر فضای ایران سنگینی می‌کرد، گویی به‌یکباره فرو ریخت.

“مابیشماریم”، اما تعداد کسانی که خود را جزئی از جنبش سبز می‌دانند، براستی چقدر است. آیا جامعه‌ی ایران برای یک نظم دمکراتیک و سکولار آماده‌است؟ پاسخ من به‌ این پرسش آری است. ریشه‌های جنبش کنونی مردم ایران را باید در انقلاب مشروطه جست. جنبش سبز جزئی از پیکار صد ساله‌ی ملت ایران برای یک نظام سیاسی حق‌مدار و دمکراتیک است که در تمامی ‌اقشار جامعه ریشه دوانده ‌است، هر چند وسیعترین حاملین و نقش آفرینان آن از طبقه‌ی متوسط شهرنشین جامعه‌ی ایران برخاسته باشند. به باور من جنبش سبز آنجا که بر حقوق فرد و احترام به کیستی انسان در گوناگونی‌اش پای می‌فشارد و آن را بعنوان پایه‌ی ایجاد تکثر سیاسی می‌پذیرد، آنجا که‌ ازادی را پیش‌شرط دمکراسی می‌داند، از انقلاب مشروطه و خواسته‌هایش فراتر نیز رفته ‌است. این جنبش در وسعت و گستردگی تعداد اعضایش و با طرح خواسته‌هایش بازتاب خواسته‌های سیاسی جامعه ‌ایران است و حضوری غیرقابل انکار دارد. رابطه‌ی بدنه‌ی این جنبش با اهداف انقلاب اسلامی یک ارتباط انتقادی است. انقلاب اسلامی یک حرکت ضد غربی بود و این مشخصه ‌آن را بسوی نفی تمام دستاوردهای غرب، حتی بخش مثبت آن‌یعنی آزادی اندیشه، برابری حقوق زن و مرد و حقوق بشر سوق داد. اگر انقلاب اسلامی ‌را بعنوان ‌یک اعلام حضور به غرب در قالب ” ما خود کسی هستیم”  بپذیریم، جنبش سبز تلاشی است برای یافتن پاسخ برای پرسشی اساسی که نتیجه‌ی بقدرت رسیدن حکومت دینی در ایران بود: “ما که هستیم؟” این “ما” که حکومت اسلامی ‌را بقدرت رساند، یک توده‌ی بی شکل بود که ‌از اهداف انساندوستانه و دمکراتیک انقلاب مشروطه فرسنگها فاصله گرفته بود و به سود استقلال، از طلب آزادی دست کشیده بود. سی سال حاکمیت روحانیت و اسلامگرایی این پرسش را بار دیگر در برابر ما قرار داد: “ما کیستیم؟”

نکته‌ی قابل توجه حضور گسترده و بسیار فعال زنان در جنبش سبز است. زنان بعنوان نیمی ‌از جامعه که سی سال است مورد تبعیض قانونی قرار می‌گیرد و قوانین ایران خشونت علیه‌ آنها را موجه کرده‌اند، انگیزه و منافع قطعی در شرکت فعالانه‌ی خود در جنبش دارند. ما در خیابانهای تهران این شش ماهه با زنان اکثرا جوان روبرو شدیم که با شهامت و اعتماد به نفس کم نظیری به خیابان آمدند . جنبش سبز بعنوان جنبشی که عدم خشونت را در دستور کار خود قرار داده‌ است بسیار متاثر از جنبش زنان و نتایج فعالیتهای زنان در این سالها بوده‌ است. در صحنه‌های جانخراش بیرحمی‌ و شقاوت نیروهای دولتی زنان در حین حضور شجاعانه‌ی خود نقش مهمی ‌در متوقف کردن خشونتهای متقابل دارند، چرا که به تجربه ‌اموخته‌اند “ما مثل آنها نیستیم” و نمی‌خواهیم باشیم. برای تغییر وضعیت خود و جامعه‌ی خود بسود دمکراسی، دور باطل خشونت باید متوقف شود. پرهیز از خشونت اما بهیچوجه بمعنای دست کشیدن از طرح خواسته‌ها نیست. ترکیب ایندویعنی مبارزه‌ی مسالمت‌آمیز و در عین حال پافشاری بر خواسته‌های خویش، باز کردن راه گفتگو بجای بستن درها و قهر و حذف، هنری است که زنان ما در این سالهای دشوار مبارزه‌ی روزمره بخوبی آموخته‌اند.

جنبش سبز تجربه‌های تلخ انقلاب اسلامی ‌را با خود حمل می‌کند. در سی سال گذشته خشونت و اعدام پر مصرف‌ترین واژگان ادبیات سیاسی کشور بوده‌ است و جمهوری اسلامی ‌بالاترین تعداد اعدام بدلایل سیاسی را نه تنها در تاریخ معاصر ایران که در سراسر آسیای میانه داشته ‌است. جنبش سبز به‌ این امر آگاه‌ است. پرسش این است که چگونه جنبشی که برای ساختن آینده به میدان آمده خواهد توانست با این گذشته‌ی تلخ که هنوز نیز ادامه دارد، فاصله بگیرد. جامعه‌ی ایران دارد خود را از نو تعریف می‌کند. ما رنگین کمانی از رنگها و سایه روشنها هستیم و این قدرت ماست. ما ‌یک رویای مشترک داریم. ما‌ یک ایران دمکراتیک می‌خواهیم، ما آزادی می‌خواهیم، ما احترام به حرمت و حقوق انسانی خود را می‌خواهیم، ما رفع تبعیض میان خودی و غیرخودی، میان مرد و زن، میان مسلمان و غیرمسلمان را می‌خواهیم. تنها‌ یک ایران دمکراتیک می‌تواند یک ایران مستقل و در عین حال بخشی از جهان گلوبال باشد. این است پاسخ جنبش سبز به‌انقلاب و حکومت دینی.

جنبش سبز از نیروهای گوناگونی تشکیل شده که در ‌یک شرایط سیاسی عادی، احتمالا با‌ یکدیگر مرتب در چالش بسر می‌بردند و در کنار ‌یکدیگر قرار نمی‌گرفتند. این “ما”‌ی جدید از “من” های بسیاری تشکیل شده‌ است که‌ آموخته‌اند در حین حفظ هویتها و نظرات گوناگون خویش، حضور و هویت دیگری را برسمیت بشناسند. هدف کنونی این جنبش به کرسی نشانده حقوق دمکراتیک مردم، از آزادی اندیشه تا آزادی بیان، آزادی مطبوعات، آزادی تجمع و تحزب، انتخابات آزاد است. واضح است که ‌این خواستها، حداقل خواسته‌هایی است که حیات مدنی  و پایه‌ی ‌یک ائتلاف ملی را تشکیل می‌دهند که‌ احتمالا یک ائتلاف موقت خواهد بود. در اینکه ‌این جنبش به موفقیت خواهد رسید، شک نکنیم.

با اینهمه لازم می‌بینم به نکات مهم دیگری اشاره کنم که در راه رسیدن به‌این پیروزی مسئله‌ساز است و باید با هوشیاری و با دید باز با آنها برخورد کرد و در جایی که لازم است به چالش برخاست:

- ترکیب سیاسی حکومت اسلامی ‌بسیار پیچیده‌تر از نظام سلطنتی است. در راس نظام پیشین شخص شاه قرار داشت و حیات یا مرگ نظام شدیدا به حضور او وابسته بود. بهمین دلیل نیز با رفتن شاه، تمام سیستم از هم پاشید. حکومت اسلامی ‌اما نه یک دیکتاتوری فردی است و نه یک نظام‌یکدست. هفت ارگان حکومتی از ولی فقیه گرفته تا شورای نگهبان و مجلس خبرگان و مجمع تشخیص مصلحت نظام و سپاه پاسداران و… در حیات سیاسی جامعه‌ی ایران نقش بازی می‌کنند. جناحهای مختلف حکومتی از درون این ارگانها عمل می‌کنند و هر کدام در جامعه وابستگان و هوادارانی دارند. بهمین دلیل بر خلاف نظام پیشین که شناسایی شاه بعنوان مسئول و هدف اعتراض ممکن بود، در این حکومت پیدا کردن مقصر اصلی کار ساده‌ای نیست. هر چند شخص خامنه‌ای بعنوان مسئول اصلی و بالاترین مقام مملکتی مورد اعتراضات بسیاری قرار می‌گیرد و این مسئولیت تا حد زیادی نیز برای او محتمل است، اما ساده‌انگاری خواهد بود اگر تمام آن ارگانهای دیگر که بخشا اختیارات و قدرت بسیار دارند را تنها تحت کنترل خامنه‌ای فرض کنیم.

- حکومت تلاش می‌کند در ترکیبی از سرکوب، خشونت سیستماتیک، دستگیریهای گسترده و در جاهایی نیز مصالحه‌های ناچیز قدرت خود را حفظ کند. آقای موسوی و همراهانش در صورت جدی شدن تقابل میان مردم و حکومت، بعید خواهد بود که کل حاکمیت را بزیر سوال ببرند. بعبارتی مردم بنوعی ناچار از پذیرفتن رهبری کسانی هستند که ‌از آنها در دعوای قدرت خود بهره می‌برند. با اینهمه ‌اقای موسوی و خاتمی ‌و کروبی توانایی کنترل کل حرکت اپوزیسیون را ندارند، چرا که جنبش سبز از “پایین” ساخته شد و برآمد جنبشهای مدنی جامعه‌ی ایران است. از فعالین جنبش زنان گرفته تا فعالین حقوق بشر، دانشجویان، روشنفکران، اقلیتها همه و همه در این جنبش حضور جدی دارند و این مانع از آن می‌شود که‌ افراد بر آمده‌ از حاکمیت که همچنان به چارچوب کلی حکومت دینی پایبند هستند و حتی بسیاری از اهدافی که بدان اشاره می‌کنند مثل بازگشت به دوران “امام خمینی” و دهه‌ی اول انقلاب بکل با خواسته‌های بدنه‌ی جنبش مغایرت نیز دارد، بتوانند جنبش را در حد چارچوبهای مورد نظر خود نگاه دارند. بعبارت دیگر جنبش نیز آموخته ‌است و باز هم بیشتر  خواهد آموخت که ‌از این رهبران در حال حاضر غیر قابل تعویض در جهت طرح خواسته‌های خود بهره ببرد.

با اینهمه ‌اشاره به ‌این نکته مهم است که بخش عمده‌ی فعالین جنبش سبز، متعلق به نیروهای سکولار جامعه‌ی ایران هستند و این یک فاجعه خواهد بود اگر این بخش سخنگویان خود را نیابد.

توازن قوا در درون جنبش نیز تغییر می‌کند. نسل پس از انقلاب بمرور زمان رهبران را مجبور خواهد کرد که واقعیتهای پیش رو را بدرستی ببینند و مواضع اصلی خود را اعلام کنند. آنچه مسلم است اینکه ‌ایران دیگر به وضعیت پیش از تابستان ۲۰۰۹ باز نخواهد گشت.

نیلوفر بیضایی ژانویه ۲۰۱۰

… / ماندانا مشایخی

Putinsiyahماندانا مشایخی

پوتین­های سیاه

بر ذهنش

بر نبضش

تکه تکه زیر آوار ضربه­ها

نعره می­شود:

«دستانم از آنِ شما

پاهایم،

حتی لبانم با طعم بوسه­های او بر آن»

فریاد می­کشند دو حفره به جای چشمانش:

«از آنِ شما

همه از آنِ شما». . .

. . . «رؤیاهایم را پس­دهید. »

نبود خواسته‌های زنان در خواسته‌های عمومی‌جنبش … / شهلا فرید

Shahla Faridنبود خواسته‌های زنان در خواسته‌های عمومی‌جنبش

آنگاه که زنان بهای سنگین برای حضور می‌پردازند و نمایندگی نمی‌شوند

 

شهلا فرید

 

مهمترین مشخصه جنبش سبز که همگان بر آن توافق دارند، شرکت گسترده زنان و دختران جوان در آن است. آنها با فداکاری در خیابان حضور دارند، شعار می‌دهند، نمادهای جنبش را همگانی می‌کنند، کتک می‌خورند، سرکوب می‌شوند، دستگیر می‌شوند و با وجود سرکوب گسترده پا پس نمی‌کشند. تا جایی که می‌توان گفت جنبش ایران با چهره زنانه در دنیا شناخته شده است. سوال اکنون این است که آیا حضور گسترده زنان در جنبش خیابان، طرح خواسته‌های زنان را در این جنبش در پی داشته است.

برای آنکه به این موضوع بپردازیم ابتدا نگاهی می‌کنیم به جنبش زنان در چند سال اخیر و قبل از خرداد ۸۸٫

کمپین یک میلیون امضا: در شهریور ۸۵ طرحی توسط تعدادی از فعالان جنبش زنان و دیگر فعالان مدنی در ایران انتشار یافت که حرکتی را برای جمع آوری امضا به منظور تغییر قوانین تبعیض آمیز علیه زنان شروع کرد. اهداف این طرح چنین عنوان شد: جلب مشارکت شهروندان برای تغییرات مثبت، آشنایی و گفتگوی رو در رو با گروهای مختلف اجتماعی، انعکاس صدای خاموش (زنان)، اعتقاد به توانمند سازی زنان، ایجاد تغییرات با کمترین هزینه و نشان دادن این که خواسته زنان فراگیر است.

فعالین زنان با آغاز کمپین یک میلیون امضا با چاپ جزوه‌هایی که در آن قوانین تبعیض‌آمیز و همچنین اهداف کمپین را توضیح می‌داد به میان زنان در کوچه و خیابان و در شهرهای مختلف رفتند و تاثیرات قوانین تبعیض‌آمیز بر زندگی زنان را توضیح دادند. موجی که بدین ترتیب آغاز شد تاثیرات بسیار خوب بر جنبش زنان داشت. خواسته‌های زنان در عرصه‌های مختلف مطرح شد و نسل جدیدی از فعالین زنان پرورش یافتند و با نسل قبل‌تر پیوند پیدا کردند، حتی فشارهای حکومتی و دستگیری‌ها مانع از تداوم کار نشد و خود عاملی شد که این طرح در رسانه‌ها بیان شود.

جنبش زنان در این دوره با ایجاد کارزارهای دیگر مانند علیه سنگسار و یا ایجاد دفاتر حقوقی برای مشاوره با زنان نقش ویژه‌ای در بالابردن خودآگاهی زنان و هم چنین حساس کردن تشکل‌های مدنی نسبت به خواست‌های زنان داشتند. فعالین زنان از زنانی که در محاکم قضایی بر اساس قوانین شرع مبتنی بر انتقام و بدون در نظر گرفتن شرایط به مجازات‌های بی‌رحمانه محکوم می‌شدند، دفاع می‌کردند و به این ترتییب ناعادلانه بودن این قوانین را آشکار می‌کردند. این امر تاثیرات مثبتی داشت و ناعادلانه بودن امر قضاوت بر اساس شرع را در سطح گسترده‌ایی روشن سا خت.

کار مداوم مطبوعاتی فعالین زنان و استفاده از هر روزنه‌ایی برای بیان برابرخواهی، عرصه دیگری از کار زنان بود. پاداش این کار زنان تهدید دائمی ‌به دستگیری، دستگیری، زندان و ممنوع الخروج شدن بود. از سوی دیگر این مجموعه کار زنان کیفیتی نوین به کار در عرصه تشکل‌های مدنی داد و هم‌چنین شیوه‌هایی که توسط زنان انتخاب شد، شکل کار را متحول کرد. استفاده از کار شبکه‌ای و کنار گذاشتن تشکل هرمی‌گسترده شد.

نوشین احمدی خراسانی در باره این دوره از کار زنان می‌نویسد: … در طول ۵ سال گذشته، “جنبش زنان” با توجه به ارائه پتانسیل‌های جدید موفق شده بود با قبول مسئولیت سنگین و پذیرش هزینه‌های آن، جلودار دیگر جنبش‌ها حرکت کند…”

این کار مداوم زنان، این نتیجه را در پی داشت که نیروها و شخصیت‌های سیاسی قادر نباشند که از کنار این خواسته‌ها بی‌اعتنا بگذرند. تا جایی که در انتخابات ریاست جمهوری دو کاندیدای آن موسوی و کروبی به طور مشخص برخی خواسته‌های زنان را در برنامه‌ها خود گنجاندند و از پیوستن ایران به کنوانسیون رفع تبعیض از زنان حمایت کردند. در زمان کوتاه و پرتحرک بین آغاز تبلیغات انتخابات ریاست جمهوری و روز انتخابات امکان آن پدید آمد که بسیاری از این مطالبات بین مردم مطرح شوند.

در کنار جنبش زنان، که همواره با فشار حکومتی مواجه بوده است، تک تک زنان نیز به اشکال مختلف به مقاومت‌های تحسین آمیزی دست زده اند. علاوه بر قوانین تبعیض آمیز و نا عادلانه، فرهنگی که در تمام این سالها در مورد زنان بکار رفت و رواج داده شد، همه در خدمت تحقیر زنان و سلطه بر زنان بود. فرهنگی که حکومت در مکالمه با زنان از آن استفاده کرد، نمونه آشکار خشونت کلامی ‌علیه زنان است.

در کنار جنبش زنان و فعالیت‌های پیوسته آن در جهت تاثیرگذاری بر قوانین، زنان و دختران جوان در همه این سالها نقش تحمیلی زنانه که توسط حکومت تبلیغ می‌شد را به سخره گرفتند. آشکارترین آنها گردن کشی در مقابل حجاب تحمیلی بود. در کنار قوانین همیشگی و مراقبت‌های دم و دستگاه حفاظت از حجاب هر چند وقت یک بار گزمکان حکومتی در خیابانها راه می‌افتادند، تا نوع حجاب زنان را با متر خودساخته اندازه بگیرند. زنان “بد حجاب” را به زندانها کشاندند، برایشان سوسابقه درست کردند تا نتوانند به دستگاههایشان راه یابند.

جنبش زنان در این سالها این شورش‌های تکنفره را نمایندگی نکرد. تابویی که حکومت ایدئولوژیک از مخالفت رسمی ‌با حجاب ساخته بود دلیلی بود که جنبش زنان نتواند نیروی محدود خود را با مخالفت رسمی‌ با آن هرچه بیشتر زیر ضرب ببرد. ولی شورش‌های یک نفره به پهنای کشور ادامه یافت به اشکال مختلف. حتی آنگاه که زنان ۶۳ درصد ظرفیت دانشگاهها را پر کردند، خود نمادی از این شورش‌های یک نفره بود. شورشیانی که به دخالت دستگاه دینی در همه عرصه‌های خصوصی اعتراض داشتند و اندازه‌گیری حکومتی را برای اندازه کردن درجه “متانت” و “عزت” برنمی‌تابیدند و خواهان آن بودند که به آنها و سلیقه‌های شخصی‌شان و به تفاوت‌هایشان احترام گذاشته شود.

در جنبش اعتراضی پس از تقلب انتخاباتی این شورشیان پی‌گیر و بی‌ادعا و بی‌نماینده به جنبش خیابان پیوستند، و فریاد سالها در گلو مانده‌شان رها شد و در خیابان جاری شد. آنها این تصور را درهم شکستند که گویی مشتی زنان بی‌درد هستند که با اولین نشانه‌های تهدید ترسیده و به گوشه‌ای پناه می‌برند. جنبش سبز اعتراضی با حضور زنان نیرو گرفت، شکوفا شد و همچنان پایداری می‌کند. حضور وسیع زنان در این جنبش مهر و نشان ویژه‌ای به آن داد. بدون این زنانی که برای دفاع از حق انتخاب خود به خیابان آمدند، بدون زنانی که برای دفاع از حق انتخاب‌شان که سالها به تمسخر گرفته شده بود، جنبش اعتراضی این کیفیت را نداشت.

سمبل جنبش سبز، “ندا” خود آینه‌ایی از این زنان است. دختر دانشجویی که برای یافتن جواب به سوالات خود رشته فلسفه را انتخاب می‌کند، موسیقی را دوست دارد و یاد می‌گیرد، الگوهای پوششی و آرایشی تجویز شده نمی‌پذیرد و برای اعتراض به تحقیر به خیابان می‌آید. جنبش خیابان با حضور اینان رنگین شد، شکل‌های متنوع اعتراضی را به تماشا گذاشت. در روز نماز جمعه خیایان شاهد آن بود که زنان با شرکت نمادین در این نماز با آن پوششی که خود انتخاب کرده بودند، نمایش‌ها و شوهایی را که به بهانه مذهب و در خدمت حکومت به راه انداخته می‌شد را بی اعتبار کردند.

شکل‌های مختلفی که جنبش خیابان به واسطه ابتکارات زنان به خود گرفت، گرچه امکانات حکومت را در سرکوب محدود کرد، مانع از آن نشد که جکومت شکل‌های خشن سرکوب را به عمل در نیاورد. از آن سو فعالین جنبش زنان در این دوره نیز از بگیر و ببند پس از انتخابات درامان نماندند. بسیاری از فعالین دستگیر شده برخی از آنها با وثیقه آزاد شدند، هنوز نیز چندتن از آنها در زندان هستند. بسیاری دیگر امکان فعالیت ندارند.

کمترین تاثیر جنبش زنان بر جنبش فعلی استفاده از شکل ارتباطی شبکه‌ای است که در جنبش سبز پیش می‌رود. استفاده از امکانات ارتباطی دیجیتالی و ابتکارات فردی که امکان نظردهی عمومی‌می‌یابند، و هسته‌های تک نفره در ارتباط با تمام نفرات دیگر قرا ر می‌گیرد به خصلت جنبش سبز تبدیل شده است. ولی باید گفت که در مطالبات عمومی‌جنبش، به دلایل مختلف جای مطالبات زنان خالی است.

روندی که در آستانه انتخابات پیش می‌رفت، اکنون متوقف شده و دیگر در شرایط سرکوبی که بوجود آمده، جایی نمانده است که از شرایط ویژه تبعیض بر زنان سخن رود. از سویی جنبش زنان در این موقعیت قادر نیست که دیگر همان روند آرام و پیوسته قبل از خرداد را دنبال کند. کمپین یک میلیون امضا عملا فلج شده و ساکن مانده است، زیرا در حالی که مردم در خیابان مشروعیت حکومت را زیر سوال برده‌اند، دیگر نمی‌توان برای تغییر قوانین توسط این حکومت امضا جمع آوری کرد، از سویی هیچ گونه فعالیت مدنی دیگر تحمل نمی‌شود و در نتیجه جنبش زنان به نوعی درخود فرو رفته است.

این امر در جنبش زنان بحثی را در مورد چگونگی فعالیت در شرایط حاضر بوجود آورده است. بسیاری از فعالین این خطر را می‌بینند که جنبش زنان در جنبش عمومی‌ حل شده و امکان برآمد مستقل نداشته باشد و در نبود یک برآمد مستقل و نبود نمایندگی زنان در سطح جنبش عمومی‌ بار دیگر طرح مطالبات زنان به عقب رانده شود. خطری که واقعی و جدی است. این خطر جدی را در شرایطی به چشم می‌بینیم که بهایی که زنان در این جنبش می‌پردازند بسیار است. بسیاری از دستگیر شدگان تظاهرات زنان گمنام هستند و حتی صدای آنها نیز بازتاب نمی‌یابد. فعالین جنبش زنان نیز در زیر تیغ دستگیری و زندان‌های دراز مدت قرار دارند.

در موردی که جنبش زنان چه راهکاری را باید در پیش گیرد و چگونه موفق از این مرحله بگذرد، تشکل‌های زنان به نتیجه عملی نرسیدند. تشکل‌های زنان تشکل‌هایی هستند که خصلت آن فراگیر و روش آن کار دراز مدت و مدنی است. و شرایط سرکوب خشن حکومتی تشکل‌های مدنی را دچار تضاد و ابهام در هدف می‌کند.

اکنون مرحله ایی است که کل جنبش بر سر موقعیتی حساس و دشوار قرار گرفته است، چگونه باید در مقابل سرکوب خشن حکومتی به جنبش تداوم بخشید. چه باید کرد که فضای نا امیدی بر پشتیبانان و شرکت کنندگان در این جنبش چیره نشود. چگونه می‌شود با پرداخت هزینه کمتر از این راه پرپیچ عبور کرد و مشخصا این سوال در مقابل زنان قرار می‌گیرد چگونه نیرویی اعمال کنیم که همراهان جنبش را قانع کنیم که خواسته‌های زنان که بخش جدایی ناپذیر خواسته‌های دمکراسی خواهانه است به این جنبش نیرو ی بیشتری می‌بخشد.

زنان اکنون با نوع حضورشان بر جنبش تاثیر می‌گذارند و امیدوارند که همراهان دیگر آن را درک کنند که باید جنبش را تا رسیدن خواسته‌هایی که شامل حداقل خواسته‌های زنان نیز می‌شود، یاری کنند. ولی تجربه نشان می‌دهد که این امر بدون اعمال فشارهای دائمی‌قابل دسترسی نیست و برای این اعمال فشار دائمی‌زنان باید ابزارهایی داشته باشند و هم چنین در تمام سطوح نمایندگی شوند. این که زنها موفق شوندکه خواسته خود را به خواست عمومی‌جنبش تبدیل کنند، چیزی است که نمی‌شود در باره آن اکنون اظهار نظر کرد. تنها ابزاری که زنان دارند شرکت مداوم در جنبش و خسته نشدن از آن است که خواسته‌های خود را تکرار کنند و هم چنین این تجربه را دیگر نپذیرند که خواست آنها به یک آینده موهوم حواله شود.

… / شهاب مقربین

Unbenannt-43 Kopie

شهاب مقربین

نمی­توانم با کلاشینکف شعر بنویسم

نمی­توانم با کوکتل مولوتف نقش بزنم بر کاغذ

نمی­توانم با تفنگ…

تف بر تفنگ

تف بر کوکتل مولوتف

بر کلاشینکف

بر همۀ این کلمات تف

اینها شاعرانه نیستند

می­خواهم از تو بنویسم

اما تو را با همین کلمات نقش­کردند

بر زمین.

… / نارسیس زهره نسب

 نارسیس زهره نسب

ندای گلوی بریده­ام!

شب وقتی نیست که می­خوابیم،

وقتی که نمی­گویمت شب است

وقتی که نمی­شنوندت شب است.

نترس

این گونه که با توام

این گونه که با هم هستیم

در دست­های به پیروزی فرازشده و پاهای دوان

از مسلخی به مسلخی دیگر،

بگذار بگویمت

شب نمی­شود هرگز

در این کوچه­های شوق و خیابان­های امید.

شب وقتی نیست که پدرت فریاد می­زند

وقتی نیست که ازچهارراه انقلاب تا میدان آزادی همۀ چراغ ها  سبزند

این که شب نیست نازنینم،

شب وقتی­ست که در محاصرۀ این همه دروغ

تلویزیون را خاموش می­کنم

برای این که بالا نیاورم

به پشت بام می­روم

خودم را در غریو هماهنگی گم می­کنم

در غریو صداهای آشنا

دلم خنک­ می­شود.

شب این نیست که از دانشگاه اخراجت کنند

یا شغلت را بدزدند

نترس

شب این نیست که خانۀ مردم آب و نانت بدهند

شب این نیست که چشم آماسیده­ات جهان را تار نشانت می­دهد

یا گلوله­ای که تو را فلج کرده­است، شب نیست.

شب، دستی­ست که فراموش­می­کند خودش را

و چشم­های قضاوتگر جهان را ریشخندمی­کند

و پا بر پدال موتوری می­گذارد که مرگ را می­راند

شب قولی­ست که او را به هیولای بی مغز می­پیوندد

شب چراغ جادوی غولی­ست که وردمی­خواند

و از فلز درونش خون می­جوشد

شب تو نیستی ندای گلوی بریده­ام

و من نیستم که تو را فریادمی­کشم

شب حوالی مردن می­پلکد

و بوی تعفن کهنگی می­دهد

تو شب نیستی

آزادی شب نیست چون در هوای تازه نفس­می­کشد

و بوی بهار می­دهد.

… / شبنم آذر

 

شبنم آذر

خنجری درمن بود

که می­دویدم

 ‌

دویدنِ باهم

آزادیِ کوچکی­ست.

 ‌

ما

به خیابان­هایمان بازگشته بودیم

و اشک­هایمان

طبیعی بود

وسکوتمان

طبیعی بود

 ‌

دویدنِ باهم

آزادی کوچکی­ست.

 ‌

سنگی  بودیم

که پرتاب می­شدیم

گلوله­ای بودند

که اصابت می­کردند

 ‌

خنجری درمن بود

که می­دویدم

زخمی

که به خونریزی فکرنمی­کرد

خانه‌ام آتش گرفته ست / دکتر ارکیده بهروزان/ آمریکا

Unbenannt-49 Kopie

خانه‌ام آتش گرفته ست

دکتر ارکیده بهروزان/ آمریکا

بی کلمه مانده‌ام ـ بی کلمه. برای حجم این بهتی که هی اشک می‌شود و هی خشم. مدام یاد التهابی می‌افتم که توی صدای اخوان است وقتی می‌خواند :

«خانه ام آتش گرفته ست ـ آتشی جانسوز…»

رای‌ها را به صندوق انداختیم، انگار که به رودخانه چارلز انداخته باشیم. و اتفاق افتاد. آنطوری که نباید. بعد بهتمان را و حیرتمان را باهم به بغض نشستیم. هی می‌گویند صحنه خیابانها شبیه آن صحنه‌هایی‌ست که یک عمر از روزهای انقلاب نشانمان دادند. اما ما می‌دانیم که این انقلاب نیست. یکی می‌گوید کودتا، یکی می‌گوید بازی. می‌گویم این «چیز» همه اینهاست و هیچکدام اینها نیست. به قول مولانا «آن چیز دیگر است». چیزی که تنها در این گره بی مانند زمانی و مکانی خودش تعریف شده: در بغض، در به ستوه آمدن، در فریاد وامصیبتای نسلی که بی‌گناه به ورطه این گرداب افتاد. «چیز»ی است که باید بغض حرف زور را بشناسی تا بفهمی‌. چیزی که کاش، کاش به خون نکشد. ترسم این است که ختم شود به سکوتی سربی‌تر، سنگین‌تر، پر از هراس‌تر. اینجا می‌نشینیم و جز این نگاههای نگران و این ویدیوهای کوتاه چیزی نداریم که قسمت کنیم. دلم می‌رود تا کوی دانشگاه که پستخانه‌اش انگار به آتش نشسته، به میدان ونک که دخترکی جیغ می‌زند «نزن!»، به خوابگاه دانشگاه شیراز که می‌گویند در محاصره است، به مشهد، به تبریز، و یادم می‌افتد به همه «این مباد آن باد»های به حسرت نشسته. قرنی گذشت و هنوز می‌شود خواند با ملک‌الشعرا «ظلم ظالم ـ جور صیاد ـ آشیانم ـ داده بر باد ـ ای خدا، ای فلک، ای طبیعت ـ شام تاریک ما را سحر کن..» ای خدا، ای فلک، انگار زمان بر این دیار قصد گذشتن ندارد، یا اگر دارد تنها رو به عقب می‌تازد. همان ذره ذره‌هایی را هم که ملک‌الشعرا و مصدق و صدها عاشق آزادی به چنگ و دندان جمع کرده بودند، یکجا باختیم. بار اول نیست، این را می‌دانیم. اما این بار، باختیم نه آنجوری که من و نسل من عادت دارد به باختن ذره ذره و تدریجی و جزیی از زندگی و جوانی، بلکه این بار به یکباره، ناگهانی، به ضرب باتوم و سیلی، به بهت، ختم کلام.

کاش ملک‌الشعرا بود و دماوند را جور دیگری می‌سرود امروز: جوری که بغرد و بغضش جاری شود و اینهمه پلیدی را بشوید.. ای دیو سپید پای در بند، ای گنبد گیتی ای دماوند.. کاش من صبر تو را داشتم.

یک جایی دارند الله اکبر می‌گویند، از همانها که نیمه شبها روی پشت‌بام خانه‌ها می‌گفتند سی سال پیش، از همانها که قرار بود «آزادی» را از آن دورها آزاد کند و نکرد. یک جایی دارند می‌خوانند «قسم به اسم آزادی ـ به لحظه ای که جان دادی»، و هی اشک می‌آید و هی قورتش می‌دهی و می‌دانی که وقت اشک نیست، وقت فریاد است. روی تمام این صحنه‌هایی که هی با چشم‌تر می‌بینیم، سرودهای قدیمی‌ هم نشسته..

سرودهای انقلابی، برادر غرق خونه ـ برادر کاکلش آتشفشونه ـ سرودهای آشنا، پر از «آزادی» و «استقلال» و «آینده» و «بر پا خاستن». اینجا نشسته‌ای و از خودت شرمت می‌آید که هیچ‌کاری از دستت بر نمی‌آید، هیچ‌کاری مگر اعتراض به آنچه دارد بر مردمی ‌می‌رود با صدای بلند، و مگر این جمع شدن‌های همزمان توی شهرهای دنیا که بلکه این «جهانیان» دلسوز بفهند و این رسانه‌های «بی طرفشان» لطف کنند و این لحظه تاریخی را درست گزارش کنند بلکه صدایی به جایی برسد.. آزادی، آزادی، یادت هست نوشته بودم به ستاره سهیل می‌مانی؟ «هرشب بگرایم به یمن تا تو برآیی ـ زیرا که سهیلی و سهیل از یمن آید…»، آخر می‌آیی؟ نمی‌آیی؟ تا کی؟ تا چند؟

اخوان می‌خواند:

«خفته‌اند این مهربان همسایگانم شاد در بستر

صبح از من مانده بر جا مشت خاکستر

وای آیا هیچ سر بر می‌کنند از خواب

مهربان همسایگانم از پی امداد؟

سوزدم این آتش بیدادگر بنیاد

می‌کنم فریاد، ای فریاد، ای فریاد…»

تهران دور است و نزدیک. یوتیوب و فیس بوک تهران را می‌آورند اینجا. من را می‌برند به تهران. رفته‌ام تا میدان هفت تیر آنجا که تیری شلیک شد و یکی داد زد «نصر من‌الله و فتح قریب ـ مرگ بر این دولت مردم فریب». نگرانم. نگران ِ همه آنچه پشت سر دارم اما هیچوقت نتوانستم ترکشان کنم. آدمها، آدمهای صبور صبور صبور… نگرانم، نگران فردایی که مبادا ترسناکتر از این باشد که فکرش را کرده باشیم، و خدا نکند خون‌آلود. از فردا می‌ترسم و از سویی بی‌تاب فردا هستم. دولتمردی را حبس خانگی کرده‌اند، گفته می‌شود با یک بلندگوی دستی به مردم پیامش را فرستاده، به مردم، یعنی به هم بندانش. نه مگر که ملتی در حبس خانگی‌ست؟ درها بسته‌اند، موبایلها قطع، اینترنت مخدوش، رسانه‌ها در انحصار، و انتقال ماوقع تا جایی که می‌شود دشوار، و این شور و شیدایی تا کجاست که هنوز ویدیو می‌آید از موبایلی، از گوشه‌ای، تا بگوید که تا کجا مگر می‌شود پنجره‌ها را بست؟ حبس خانگی. ملتی در حبس خانگی.

فردا دور است و نزدیک. مثل تهران عزیز. یادم می‌افتد به نامه مرتضی کیوان به کسرایی «سیاوش جان، ما را از این لَختی و بی برگ و باری نجات باید داد. وطن ما نه تهران است نه بابلسر. هم این دو شهر است هم خارک هم فلک الافلاک و هم سایر زندان‌ها…». این روزها زندگی پر شده از کلمه‌هایی عجیب: دروغ، چیز، آمار دروغ، شعبده بازی، کودتا، آزادی، تقلب، انتظار. نتایج نا شمرده آرا که اعلام شد، اشک آمد، ترسیدم. ترسیده‌ام، از ممکن نمودن همه آن چیزهایی که دست کم آرزو کرده بودیم ناممکن باشد.

و باز درهای آن خوابگاه شکسته شد. و سیاهپوشان ِ بی شمار. و نگاههای منتظر به امید خبر، که خوب نیست و خوب هست. که خشم است و امید. و سوگ. و سوگ که در طول تاریخ ما همیشه آغازگر و ادامه دهنده اعتراض بوده. و سوگ. و سوگ که در تار و پود ملتی می‌دود و نقش استمرار می‌زند. و ما. و انتظار. و کابوسهای تازه. و این حس لعنتی که زمان و مکانت را گم کرده‌ای انگار. و تکنولوژی، که به عمیق‌ترین زخمهامان دارد مرهم می‌گذارد با تمام بی جانی‌اش.

و فردوسی که بگوید :‌ به سوگ سیاوش همی‌جوشد آب / کند چرخ نفرین بر افراسیاب

باز درهای آن خوابگاه شکسته شد تا یاد آن تیرماه لعنتی بیفتم، و آن چشمهای پر از خون و پاهای شکسته. و کابوس. و پراکنده گفتن از بس که خاطره در خاطره می‌آمیزد، و در حال می‌آمیزد. و در من. و در ما. و در بی سرزمینی‌هامان. و این امید ِِِ نامیرا که نمی‌میرد. و سکوتی که از فریاد طوفانی تر است…

هوای سرودهای دور است این هوای ابری. و آسمان که با ما می‌گرید اینجا. دلم هوای یار دبستانی خواندن می‌کند. و هی می‌چرخد آن صداها توی سرم.. همراه شو عزیز. ما که همراه هم حتی نیستیم. هی این انتظار می‌ماند و یاد و یاد و یاد. و کولی که سر به کوه گذاشته دیگر، بی طاقت این لحظه‌ها و بی طاقت ِ روزها و شبهای سرگردانی خودش هم. همه چیز با هم می‌آمیزد تا کولی هم زیر باران من را بگذارد و برود آن دورها تا بفهمم که تنهاست، که بی‌تابم کند و آسمان ببارد و هیچ صدایی نیاید الا صدای شر شر باران که تا بشکنی‌اش زیر لب می‌خوانی «توی سینه‌ش جان جان جان…». و تا می‌خوانی بغض می‌آید که یادت بیفتد به سیاووشانی که تمامی ‌ندارد. یکبار نوشته بودم «سیاووشانی‌ست این روزها خانم دانشور!». خانم دانشور الان کجاست؟ کاش بیاید و امتداد آن هواهای معنوی را که سالها پیش در چهره‌ها و چشمها دیده بود و به آن امید داشت ببیند. کاش می‌گفتید خانم دانشور ـ که هنوز هم عاشق قلم و صلابتتان هستم ـ که حالا چه باید کرد، که «هستی» و «مراد» قصه‌تان را کشتند، به همین سادگی. و شما که ساعدی را و شاملو را بدبین می‌دانستید در آن روزها از آن رو که چشم انتظار کرامتی نبودند، به نسل من که دچار این به قول شما «حیرانی عارفانه» بود بگویید ـ دست‌کم یکبار ـ باید معجزه از خودشان شروع شود، که نفس ِ آگاهی‌شان والاترین کرامتهاست.

نه مگر که انسان، دشواری وظیفه بود، نبود؟‌ آخر همه این روزها و شبها به یکجا می‌رسد:‌ »امید» که باشد، تغییر دیگر رویایی دور نیست. این را می‌شود توی چشمها دید، توی چشمها و دستها که حلقه می‌شوند وقت خواندن یار دبستانی. آدمها همانقدر که تغییر را می‌خواهند، تشنه امید هم هستند. سرنوشت ملتها را «امید» می‌تواند زیر و رو کند.

و این یادداشت ادامه دارد…

… / شهاب مقربین

شهاب مقربین

‌‌

اعتراف می‌کنم

هرچه کردم  اشتباه بود

هرچه گفتم  اشتباه بود

هرچه دیدم  اشتباه بود

درخت‌ها  سبز نبودند

سربی بودند

آسمان را  نشانه گرفته بودند

‌‌

اعتراف می‌کنم

خواب دیدن‌ م  اشتباه بود

بیدارشدن‌ م  اشتباه بود

آن‌ها  رویاهای مخملی بودند

کابوس‌ها را نمی‌دیدم

‌‌

اعتراف می‌کنم

سکوت کردن‌ م  اشتباه بود

فریاد کشیدن‌ م  اشتباه بود

گوش تا گوش آسمان  سنگین ‌بود

از دریایی واژگون

و تازیانه‌ا‌ی که برق می‌زد

خیرگی چشمم بود

‌‌

اعتراف می‌کنم

هرجا رفتم  اشتباه بود

برگشتن‌ م  اشتباه بود

تنها مردن‌ م  اشتباه نیست

اگر برگشتم

دوباره اشتباه می‌کنم

همه چیز  اعتراف بود

ببخشید

دوباره اعتراف می‌کنم

همه چیز  اشتباه بود

ببخشید

دوباره اشتباه می‌کنم

پشت پرده / روجا چمنکار

3630995591_eaf9259788

پشت پرده

 ‌

گوشه ی جگرم!

آب گل آلود بود و

دود بود و

هر چه قطعه ها را کنار هم می چیدیم

مخروبه بزرگ تر می شد و

خاک تر می شد و

لای لای لای     که تمام سیاهی ها از تو دور شوند

حالا

چطور عصرها

از خیابان های زیرو رو شده بگذرم

از گودال های زخم

واز تن زخمی آب بگذرم

مردن به زبان مادری سخت است

گوشه ی جگرم

مردن به زبان مادری…   پشت به مخروبه

 ‌

راحتم بگذارید

دستم به قطعه ها که بیفتند و

پرده ها که بیفتند و

درخت ها که به راه بیفتند و

لای لای لای که گردبادی شود میان گودال ها

 ‌

می خواستم عصرها

همپای پای در به درم باشی

دیگر

حرفی نمی ماند

مگر هیس !

و اینکه می خواستم     جگرم باشی .

 ‌

                                        روجا چمنکار

بسیج حداکثر نیرو در مقابله با خشونت‌گری حاکم / گفتگوی فرخنده مدرس با بهزاد کریمی

behzad_karimi

بسیج حداکثر نیرو در مقابله با خشونت‌گری حاکم

گفتگوی فرخنده مدرس با بهزاد کریمی

تلاش ـ سیاست امروزی، می‌توان گفت، معنای دیگری در قیاس با آنچه از این مفهوم در ذهنیت سنتی فهمیده می‌شود، یافته است. به نظر می‌رسد همین تفاوت معنائی میان حکومت اسلامی‌از یکسو و مبارزین جنبش سبز از سوی دیگر دیده می‌شود. در حالی که حکومتگران بکارگیری قهر و خشونت را جای هر سیاستی گذاشته و آن را بخشی از «حق حاکمیت» و ادامه‌ی منطقی وظیفه‌ی اداره‌ی کشور می‌شمارند، اما در جنبش سبز از هر سو سخن از خودداری از دست زدن به خشونت شنیده می‌شود. حتا از سوی بسیاری از تظاهرکنندگان خیابانی دادن شعار «مرگ بر…» مردود شمرده و از تکرار آن خودداری می‌شود.

نظر شما در باره این که گفته می‌شود؛ انسانی که قدرت استدلال و تبیین ندارد، دست به خشونت می‌زند، چیست؟

بهزاد کریمی‌ـ بگذارید در همان آغاز گفتگو یک نکته را روشن کنیم و آن اینکه، اگر من و شما قصد کرده‌ایم تا این بحث نظری ـ سیاسی را در پرتو برآمد جنبش سبز پیش ببریم و آن را برهمین بستر هم ادامه دهیم، مراد نه ارایه تصویری ایده‌الیزه از این جنبش که تکیه بر جوهر دموکراتیک و خصلت شعورمندانه آنست. شما و من، برآنیم تا این جنبش را در واقعیت آن و با همه‌ی تناقضاتش که خود بازتابی از جامعه امروز ایران و در عین حال حاصل تکامل تاکنونی آنست، درک کنیم. تصریح این نکته از آنرو اهمیت دارد که گاه دیده می‌شود که در سایه حقانیت و اصالت جنبش سبز، نوعی فتیشیسم نسبت به آن سر بر می‌آورد و این برآمد مدنی واقعا ستودنی شهروندان، چونان مظهر پاکی مطلق در برابر پلشتی نظام حاکم فهم می‌شود و بر زمینه ستایش عبودانه از آن نیز لاجرم سیاست عملی دنباله روانه و پاسیفیستی ظهور می‌یابد! نه حکومت اسلامی ‌ورای جامعه ما است تا چنین تصور شود که گویا خشونت‌گرایی آن ربطی به این جامعه ندارد و نه جنبش سبز به عنوان چهره امروزین جامعه ایران، عاری از بی‌تابی‌ها و غیرخویشتن ‌داری‌هایی است که ریشه در این جامعه دارند.

با اینهمه این درست است که حکومت اسلامی‌علیه غیر خود و در برابرکمترین انتقاد و مخالفت، متوسل به قهر و خشونت شده و می‌شود، و برعکس، این جنبش معترض به اعمال و رفتار آنست که عدم خشونت را پرچم خود کرده است. نکته اما، چرایی شکل‌گیری این معادله است! حکومت به این دلیل به خشونت رو می‌کند که می‌خواهد برج و باروی سیستم مبتنی بر تبعیض موجود را حفظ کند؛ و می‌دانیم که اعمال تبعیض، بی توسل به خشونت ممکن نیست. آنکه از تبعیض رنج می‌برد دیر یا زود در برابر تبعیض می‌ایستد وچون آن را بر نمی‌تابد لاجرم با اِعمال خشونت از سوی تبعیض‌گر روبرو می‌شود. برای اهل تبعیض، قاعده، اجرای قانون تبعیض است که بدون قهر و خشونت میسر نمی‌شود و اگر هم به دلیل پر زور بودن مقاومت، قادر به اعمال زور نباشد به اصل تقیه متوسل می‌شود که صرفا پرانتزیست در متن روایی این جماعت بمنظور جستن فرصت برای تعرض بعدی. این حکومت از همان آغاز حاکمیت خود و در همه طول حیات خویش حامل و عامل خشونت بوده است، اگر چه درچند مقطع استثنایی کمتر و در عمده مسیر سی ساله خویش بیشتر. به این دلیل که اگرچه با وعده سیاسی رفع تبعیض به قدرت رسید، اما آرمان و هدف آن برقراری نظام مبتنی بر تبعیض بود و پاسداری از تبعیضاتی که، علت وجودی آنند. خشونت مولود تبعیض و نتیجه منطقی آنست. مسئله این نیست که حکومت تبعیض قدرت استدلال و تبیین ندارد، مسئله آنست که آنانکه خود را تحت تبعیض می‌بینند و به آن وقوف می‌یابند هرگز قانع نخواهند شد که گویا تبعیض لازم است و «حق» و سهم آنهاست! وگرنه اهل تبعیض در دستگاه عقیدتی خویش که توجیه‌گر منافع آنان است ـ همان منافع ناشی از تبعیض- به اندازه کافی دلیل و برهان در چنته تاریخی خویش جمع دارند و راه وعظ و تحمیق را هم که خیلی خوب بلدند.

و جنبش سبز درست به این علت با سیمای مسالمت شناخته شده است و به این دلیل اجتناب از خشونت متقابل، خصلت نمای آن شده که بر ضد تبعیض است؛ که جنبش و قیام شهروندان است در برابر اهل تبعیض. حیات این جنبش بستگی به این دارد که درون خود تبعیض را راه ندهد، متکثر بماند و طیف رنگارنگ معترضان تبعیض در آن، همدیگر را در تفاوت‌هایشان بشناسند و بپذیرند. نیروی جنبش سبز چه آگاهانه و چه حتی اینجا و آنجا نه چندان از سر بصیرت، اما در هر حال موجودیت اجتماعی و سیاسی طرف مقابل خویش را هم می‌پذیرد و برای وی جایگاه رقابت در میدان دموکراتیک قایل است. نیروی اجتماعی این جنبش در پی حذف هیچ جریان و فکری نیست تا به خشونت تمایل بیابد. این جنبش آنجا هم که به دنبال حذف است، اساسا در پی حذف خودِ فکر و روش حذف است و بس. راهنمای این جنبش، حاکمیت حق عمومی‌است و نه «حق حاکمیت» و طبیعی است که ذهن آنی که بدنبال حذف نیست، نمی‌گردد تا که ابزار قهر جستجو کند. این جنبش، عصاره و تکامل سی سال فکر نقاد علیه هر نوع تبعیض است و همین است که صورت نمادین چالش بین نیروی منتقد تبعیض و حاکمیت تبعیض، شکل تقابل خشونت و ضد خشونت به خود می‌گیرد وهمان «سیاست امروزی» می‌شود که شما در پرسش‌تان به آن اشاره دارید!

 ‌

تلاش ـ زاویه‌ای که شما در پاسخ خود بازکرده‌اید بسیار درخور اهمیت است، یعنی برقراری رابطه میان روش‌ها و نگرش‌ها یا نسبت میان اهداف و ارزشهائی که راهنمای عمل قرار می‌گیرند. اما آیا این رابطه مکانیکی است و خودبخود بوجود می‌آید؟ برای حفظ آن «خصلت شعورمندانه»‌ای که شما و بسیاری از تحلیل‌گران و مدافعان جنبش سبز به آن نسبت می‌دهید، در تمام طول راه که نمی‌دانیم چقدر به درازا خواهد کشید، چه باید کرد؟

بهزاد کریمی- می‌دانید که من از چپ می‌آیم و همچنان هم چپ هستم اما با تجدید نظرهایی بسیار در اندیشه، روش و عمل پیشین؛ هم از اینرو شاید آموزنده باشد که با رجعت به اندیشه‌های راهنمای دیروز و بازبینی امروزین در آنها، به پاسخ پرسش شما بنشینم. چرا که نقطه عزیمت هر نگاه و نگرش جدید، نقد روش و عمل متعلق به قبل است. ما می‌گفتیم که جنگ ادامه سیاست است، چونان اصلی آزموده شده؛ بعد هم نتیجه می‌گرفتیم که: ۱) از رسیدن به جنگ، گریزی نیست، ۲) و پس، تدارک آن وظیفه ایست ناگزیر. ما می‌گفتیم که قهر، مامای انقلاب است و انقلاب، راه نجات توده‌ها از یوغ استبداد و استثمار؛ و منطقا نتیجه می‌گرفتیم که برای درهم شکستن قهر ضد انقلابی اِعمال قهر انقلابی نیاز است تا که راه برای انقلاب توده‌ای توسط توده ها هموار شود. بدینسان بود که در قیام علیه اختناق شاهی و واکنش در برابر قهر ساواک شاه، ما متوسل به قهر شدیم تا چونان جوانانی یگانه در پندار و گفتار و کردار قد برافرازیم و هر آنچه را که باورش داریم به محک عمل کشیم. چریک فدایی به این اعتبار یکی از زلال‌ترین تجلیات اندیشه سیاسی در تاریخ ما بوده است! نقد گذشته من نه نقد عمل‌ام که اساسا نقد نگاهی باید باشد که داشتم. نقد نگاهی که همه جهان را از منشور آنتاگونیسم (تعارض) عبور می‌داد و وحدت را تنها جایگاهی برای با هم بودگی ضدین با یکدیگر و ایستگاهی گذرا برای زیست موقت اضداد می‌فهمید. مقوله پیوست از نظر آن بیشتر برای طبیعت معتبر بود تا جامعه، و تاریخ همانا در گسست‌ها و انفصال‌های کیفی مقام می‌یافت. جامعه را نه همبسته‌ای می‌خواست که همواره بستر چالش‌ها خواهد بود و البته در راستای مدنیت و عدالت بیشتر، بل محل چکاک شمشیرهای طبقاتی برای حذف تا رسیدن به میعادگاه یکدست. این نوع نگاه تنها به ما چپ‌ها تعلق نداشت که البته رادیکال ترین راوی آن، چه در نگاه و چه در عمل، ما بودیم. این، نگاه مسلط زمان بود در ایران آنزمان و گفتمان غالب جامعه در انواع تجلیات آن. ما همه در محاصره قهر و غضب بودیم: غضب رژیم دیکتاتوری علیه هر آنکس که غیر او نغمه سر می‌داد و قهر رو به رشد در جان جامعه و مورد استقبال از سوی بیشترین نخبگان سیاسی جامعه.

اما اکنون نگاه دیگری در کار است: جنگ، تنها ادامه آن سیاستی می‌تواند باشد که در ذات خود و به تصمیم طرفین، در کار تدارک جنگ است! تازه آنهم با قید «می‌تواند» و نه اینکه الزاما چنین شود. مطابق نگاه کنونی و امروزین، در برابر هرسیاست می‌باید که سیاست کرد و با تلفیق هوشمندی، بردباری و جسارت بر پایه قانون توازن قوا، سیاست حاکم را به سوی خود حکام کمانه داد تا که شرایط دگرگونی سیاست و در صورت ضرور و توانایی، تغییر خود نهادها، واضعان و مجریان سیاست حاکم فراهم آید. من اینرا همان سیاست‌ورزی می‌فهمم که آنزمان ما حتی با واژه‌اش آشنا نبودیم. اما حالا آنچنان به روش سیاسی مسلط و الزام گفتمان سیاسی دموکراتیک در ایران کنونی بدل شده است که می‌بینیم بیشترین مسئله هر محفل یا تشکل گرداننده این یا آن نهاد مدنی- سیاسی در کشور همین موضوع سیاست‌ورزی است و بس! بلوغ سیاسی را با همین شاخص باید متر کرد. اقبال به سیاستِ سیاست ورزانه هم به این دلیل است که، امرسیاست ورزی در همانزمان که سیاست ضد دموکراتیک را به چالش می‌کشد و در کارِ از کار انداختن آنست‌، در همان حال تار و پود سیاست دموکراتیک را می‌تند تا آینده دموکراتیک را پی‌ریزد. و این ، یعنی برقراری منطقی‌ترین ارتباط منطقی بین نفی و اثبات و پلی از حال به فردا؛ حرکت در پیوست با نتیجه دگرگشت، تجلی شعور شهروندی در عین شور سیاسی و رهایی از شعار زدگی‌ای که زیبنده اهل بیعت است و باشد که ارزانی تبعه‌اش باد.

و باز به این بر می‌گردم که این گفتمان، جلبکی نیست که به یکباره در شوره زار سر برآورده باشد! خیر! این گفتمان حاصل نقد گفتمان‌های پیشین است، از سوی همگان و از جمله بخش عظیمی ‌از همان پیشینیان. در جنبش سبز جاری به درستی بر نقش جوانان و به ویژه دختران جوان ـ ناز دختران شجاعی که هر وقت عکس و نامی ‌از هر یک از اینان را می‌بینم و می‌شنوم ، نمی‌دانم چرا بی‌اختیار اشگ شوق و تحسین بر چشمانم جاری می‌شود- انگشت می‌گذاریم و تفاوت نگاه و عمل این نسل با نسل‌های گذشته را می‌بینیم، اما در تبیین این تفاوت‌ها به جای فهم تاریخی و تحلیل چرایی آن، گاه با تفسیرها و توجیهات سطحی روبرو می‌شویم که بنا به آن: نسل پیشین مظهر بطلان مطلق است و نسل کنونی، تجلی عقل محض! این تبیین علاوه بر سهل‌نگری و ساده‌انگاری بد آموزانه، در فهم قانونمندی تحولات مربوط به گفتمان‌های فکری- فرهنگی- سیاسی، نوعی از در جا زدن در گذشته است و نگاه به سبک و سیاق سابق در رابطه‌ی مقولات پیوست و گسست! گفتمان امروز جامعه پیش از همه حاصل بازبینی و بازنگری گفتمان دیروز جامعه است و آنهم عمدتاً توسط اندیشمندان و اندیشه ورزان متعلق به گفتمان دیروز، که اینک حاصل انتقاد از خود آنان در عمل جوانان سرتاپا مالامال از انرژی زندگی به منصه ظهور می‌رسد. اگر گسستی در میان است که هست، گسستی است رخ داده بر بستر پیوست؛ با امروزی فراروئیده از دیروز و بروز یافته در اقدام نسل روز با ثقل سنگین جوانان در آن و همراهی پر معنای میانسالان و پیران برنا دل با آن! اقدامی‌که مسلما پس زمینه آن، اندیشه و روشی است متفاوت با قبل و در بیانی مرکب، در پرتو گفتمان امروزین و نوین که چیزی نیست جز دگرگشت گفتمان سابق از مجرای نقد و نقادی دیروز. من در این جوانان، امروزم را می‌بینم و آنها فردا بهتر خواهند فهمید که امروز آنان تکوین و تحول دیروزی ها بوده است.

تلاش ـ یکی از مهمترین روشهای صیانتِ «خصلت شعورمندانه» را واقع‌بینی انتقادی دانسته‌اید، آن هم نه به حکومت ـ که به نیروی نه استدلال بلکه دروغ‌بافی، «تحمیق»، خشونت و سرکوب آویخته است ـ بلکه به عناصر درون جنبش. به عبارت دیگر از سوی شما ضرورت داشتن یک نگاه واقع‌بین، بدون ستایشگری‌های شاعرانه‌ای که به نوعی روح بسیاری از ما را در قبال جنبش سبز تسخیر کرده است، مورد تأکید است. تلویحاً می‌گوئید؛ جامعه‌ای که به فرهنگ خشونت آلوده است، عناصر فعال در جنبش ضد تبعیض آن نیز در خطر این آفت هستند. خشونت‌گرائی از کدام درِ دیگری جز آرمان و جوهره‌ی فکری، می‌تواند وارد شود؟

بهزاد کریمی- اول، فرهنگ! فرهنگ عمومی. به جنبش سبز بعداً و مشخص‌تر خواهم پرداخت. ببینید اگر می‌گوییم ما با یک گفتمان نوینی روبرو هستیم که حاوی و حامل یک رشته ارزش‌های نوین رو به اقبال در جامعه است، این به هیچوجه به معنی آن نیست که گویا یکباره اوضاع گل و بلبل شده و دیگر خبری از خشونت نیست! ما نه فقط با حکومتی روبرو هستیم که مظهر خشونت عیان است، که صدا و سیمای آن محلی برای تولید هر روزه خشونت و قهر و مدارس، مطبوعات و منابر آن کانونی جهت اشاعه روزانه زور و تبعیت، بلکه در خود عرصه عمومی ‌یعنی جامعه هم گرفتاری کمی ‌با مسئله خشونت نداریم. هم میراث بسیار سنگین صدها سال قهر وخشونت ناشی از استبداد شرقی جان جامعه را در خود می‌پیچد و هم در سطح لایه‌های سیاسی با جان سختی رفتارهای عادت شده مربوط به گفتمان‌های مندرس گیر و گرفتاری داریم. اگر قبلا گفتم که تبعیض، زاینده خشونت است اکنون باید اضافه کنم که انحصارطلبی در هر شکل و اندازه هم راه را بر تساهل و تسامح می‌بندد! ببینید در همین جنبش سبز که سبزینه‌گی‌اش به دلیل ایستادگی‌اش در برابر تبعیض حاکم است چطور یک عده کوشیده‌اند که آنرا تنها در رنگ سبز سیدی تعریف کنند و در برابر هر پرچمی‌که خواسته زیر چتر بزرگ سبز رخ نماید سینه سپر کرده و دست رد دراز نموده‌اند؟ مگر نمی‌بینیم که از آنسوهم اینجا و آنجا یک عده به نام سلطنت، کسانی با نام مجاهدین خلق و گروهی تحت عنوان کمونیست کارگری این یا آن حرکت اعتراضی متعلق به جنبش دموکراتیک را دچار اخلال می‌کنند و نا خواسته ـ و نمی‌دانم، شاید هم خواسته – آتش بیار معرکه‌ای می‌شوند که تنها خوشایند استبداد حاکم است؟ آری بیش از و پیش از سیاست، ما به دگردیسی فرهنگی نیازمندیم. آزادیخواهی، جوهر و پایه دموکراسی است و نه یک رعایت مکانیکی قانون و مقررات؛ فرهنگ است و می‌‌باید که در وجود شهروند و جامعه نهادینه شود. آزادیخواهی باید به رفتار طبیعی استحاله یابد و چنان با شخصیت فرد عجین گردد که عمل به الزامات آزادیخواهی همان عملکرد غیر شرطی پاولوف روانشناس فهمیده شود. تحول فرهنگی که محصول اشراق نیست و یا که جرقه‌ای، تا بخواهد در لحظه‌ی الهام غیبی، وجود آدمی‌ را روشن کند! تجهیز به فرهنگ دموکراتیک کاری است بسیار زمانبر و آموختن و آموزش آن، بسی دشوار. آنچه که منبع شادکامی‌همه ما است، آنست که جامعه ایران امروز در سمتگیری دموکراتیک‌اش شاخص است و نیز در نفی و طرد خشونت از سوی اکثریت. آنچه که مایه امید است، ارتقای روحیه تحملِ غیر است و نیز جایگزینی تفاهم و اشتراک جویی بین متمایزهاست – در عین به رسمیت شناختن تمایزها هم – به جای روحیه طرد، انحصار طلبی و حذف. یک نگاه مقایسه‌ای به گفتار وکردار اپوزیسیون در دو موقعیت تاریخی یعنی دو دهه‌ی شصت و هشتاد خورشیدی از منظر نوع رفتار با دیگری و فرهنگ برخورد نسبت به غیر – و در هر نحله و شاخه آن- بیندازیم آنگاه در می‌یابیم که جامعه ما در زمینه فرهنگ دموکراتیک چه اندازه پیش رفته است. اما احساس غرور بجا از این تحول هم، نباید ما را آنچنان مغرورکند که پی نبریم که تازه داریم سنین بلوغ را پشت سر می‌نهیم و تا به پختگی و جا افتادگی برسیم، همچنان کار داریم و کار بسیار!

تلاش ـ آیا فکر نمی‌کنید که لازم است معنا و مصداق خشونت و خشونت‌گرائی در جبهه مبارزین نیز روشن‌تر گردد؟ این پرسش از آنجاست که پس از هر تظاهرات گسترده و طرح برخی از شعارها، بلافاصله بحث‌های بسیاری در باره مضمون برخی شعارها در گرفته است. در حالی که از سوی برخی از مخالفین کلیت نظام بعضی از این شعارها به نشانه‌ی نفی کل نظام از سوی «مردم»، مورد حمایت قرار گرفته، عده‌ای دیگر آن را «انحرافی»، «رادیکال» یا حتا «خشونت‌طلبانه» و… ارزیابی می‌کنند. آیا اساساً رابطه‌ای میان شعار و خشونت‌گرائی هم وجود دارد؟ به معنای دیگر؛ آیا شعارها می‌توانند، زمینه عمل خشونت‌آمیز را فراهم کنند؟ چگونه؟

بهزاد کریمی- منهم می‌خواستم در ادامه موضوع فرهنگی، وارد خودِ جنبش سبز شوم و در حیطه سیاسی و وضع روز، حرفم را کامل کنم. اگر در حوزه سیاست مشخص نمی‌توان بدون تعریف مشخص از رادیکالیسم از «انحراف» سخن گفت، پس ناگزیر از تعریف رادیکالیسم مشخص و تعیین مرزهای کنونی آن هستیم تا اعلام موضع کنیم که چه چیزی اقتضای سیاست روز است و دو مرز محافظه کاری و ماجراجویی چنین سیاستی کدامند؟

جنبش سبز با شعار «رای من کو؟» برآمد میلیونی یافت و در طول مسیر، بر زمینه آگاهی از نقش تعیین کننده خامنه‌ای ولی فقیه در پیشبرد پروژه سرکوب معترضین به کودتای انتخاباتی، به درستی به نفی او و نقد جایگاه وی رسید. پس سکوت در مورد نقش وی و احتراز از به چالش کشیدن او، عین محافظه‌کاری است. جنبش شهروندی سبز می‌تواند و می‌باید از عدم تسلیم و تمکین رفسنجانی در برابر خامنه‌ای و هسته سخت جناح حاکم استقبال کند و سیاست سر شاخ نشدن مثلث موسوی ـ کروبی ـ خاتمی ‌با خامنه‌ای را درک نماید، اما نمی‌تواند با درجا زدن در زاویه تنگ تاکتیک ابتر آقای رفسنجانی مبنی بر جدا کردن حساب «رهبر» آمر از عوامل اجرایی سرکوب، در لحظه خود را آچمز کند تا که در آینده مغبون بماند! مشی سکوت در برابر خامنه‌ای و سیاست همه چیز را در احمدی‌نژاد خلاصه کردن فاقد رمانتیسیسم لازم برای تغییر و خالی از اخلاق ضرور برای دگرگونی است؛ یک چنین مشی‌ای نه سیاست ورزی، که سیاست بازی است و به درد شکستن بال دور پیمای جنبشی می‌خورد که خود را برای طی مسیر طولانی به پرواز درآورده است. جنبش شهروندی با افق دید ناظر بر دموکراتیزاسیون ساختار قدرت در ایران بمثابه پشتوانه حاکمیت حق عمومی ‌و آزادی شهروند، می‌داند که دستکم بدون عقب نشاندن جدی خامنه‌ای از موضع تعرض او به حداقل حقوق شهروندی در جمهوری اسلامی، امکان ندارد که راه پیشروی به سوی تامین حق کامل و نهادینه شده شهروندی در ایران باز شود و بر پایه همین هوشمندی، حاضر نمی‌شود که هدف فرعی را جایگزین آماج اصلی سازد. اصلا بسیار مضحک است که وقتی ولی فقیه خود با هزار اشاره رو به جامعه می‌گوید که: آهای! شماها بدانید که با خودِ خودِ من طرفید و اطرافیانش نیز، همه منتقدان و مخالفان را با چوب تکفیر ضد ولایت فقیه می‌کوبند، از جنبش خواسته شود که چشم بر واقعیت بر بندد و بپذیرد که انشاءالله گربه است! وگرفتاران این نوع وسوسه‌های سیاسی، مرزداران مرز محافظه‌کاری جنبش سبز هستند. اما از سوی دیگر، عین ماجراجویی و خلاف اصل طلایی سیاست ورزی خواهد بود – که چیزی نیست جز بسیج حداکثر نیرو علیه ضعیف‌ترین حلقه ـ هرگاه که چشم‌انداز کاملا بجای جمهوری ایرانی تا سطح خواست و تاکتیک روز کشانده شود. جمهوری ایرانی، هنوز یک چراغ دریایی است و طبعا سمت‌نما، نه که تحقق آن هدف مقدم و روز جنبش باشد. تبدیل این خواست به خط‌‌‌‌‌ کش تعیین مرز جنبش، یک خودزنی سیاسی و واریزی بی‌حساب و کتاب به جیب حکومت جیب‌بر خواهد بود. مورد دیگر، داستان اخیر پاره کردن عکس آیت‌الله خمینی است. نقد میراث خمینی، وظیفه تعطیل ‌نابردار و تاخیرناپذیر نیروهای سیاسی آزادیخواه و دموکرات کشور است، یعنی بوده و هست و خواهد بود و امروز شاهدیم که همین نقد، به سطح مبارزه مستقیم با شوم‌ترین بخش این میراث که همانا حرف و عمل و اصولا وجود همین جریان حاکم به زعامت ولی فقیه خامنه‌ای می‌باشد، فرا روئیده است! نقد میراث خمینی – این رهبر گذشته و مرده- همانا در به چالش طلبیدن رهبر زنده است و بس، و پاره کردن عکس وی ـ ولو که یک حق طبیعی هر شهروند باشد که هست- در این گیر ودار بیشتر غوغاگریست و نه چیزی دیگر. به همین دلیل هم هست که به ظن قریب به یقین، این خود غوغاسالاران حاکم هستند که توطئه می‌چینند تا که برای نجاتِ زنده‌ی رو به موت پای مرده به میان کشیده شود.

و اما این نکته را هم بگویم که البته نوع شعار می‌تواند میزان سرکوب را کم و زیاد کند، اما به یاد باید داشت که در مبارزه علیه استبداد خشن اولا حتی در آرامترین شکل اعتراض هم نمی‌توان خشونت‌گری طرف خشونت را از بین برد، کما اینکه جنبش سبز در هنگامه راهپیمایی سراسر سکوتش بود که بیشترین قربانی و تلفات را داد؛ و ثانیا متاسفانه در مبارزه با استبداد حدی از قربانی ‌دادن و شدن ناگزیر است. نقش نیروی هوشمندِ سیاست‌ورز در اینست که هوشیارانه بکوشد هزینه خشونت‌گری را برای خشونت‌گر بالا ببرد و جنبش را در سیمای مسالمت‌آمیز بخواهد و نه اینکه به خاطر احتراز مطلق از هر گونه خونریزی و اسارت و دربدری از میهن، چنان از قرار گرفتن در برابر خشونت بهراسد که فلج شود و منفعل بماند.

بر یک نکته هم می‌خواهم تاکیدی داشته باشم که اگرچه ارتباط مستقیمی ‌با موضوع خشونت مورد بحث ما ندارد ، اما هم ربط تعیین کننده‌ای با سرنوشت جنبش دموکراتیک جاری پیدا می‌کند و هم البته در خنثی کردن خشونت‌گرایی حکومت سرکوب عریان نیز کاملا موثر است. این جنبش، برای آزادی شهروندان است و خصلت اصلی و عمده آن نیز در آزادیخواهی و دموکراسی خواهی‌اش. این جنبش اما، بازتاب یک تجربه مکرر در کشور ما هم است که بنا به آن، تا جامعه ما در مدار دموکراسی قرار نگیرد، صحبت از توسعه موزون و بر زمینه آن، تولید و توزیع بهنجار ثروت و گسترش رفاه عمومی ‌و تحقق عدالت اجتماعی، حرفی بیهوده و سخنی بی پایه است. این اما نه بدان معنی است که پیوند آزادی و عدالت در کالبد این جنبش گویا که پایه مادی یافته و آنچه هم اینک جریان دارد بر نیروی اجتماعی توده وسیع زحمتکشانی متکی است که به ضرورت استقرار آزادی و دموکراسی در کشور آگاهی یافته‌اند. نه! چنین نیست و دستکم، فعلا چنین نیست. هم از اینرو، درک این واقعیت آزار دهنده، دارای اهمیت کلیدی در سرنوشت جنبش سبز است و غلبه بر نقیصه آن در این زمینه، نقشی محوری در به سر انجام رسیدن آن خواهد داشت. جنبش سبز البته قسما توده‌های زحمتکش را با خود دارد که مشخصا به آگاه‌ترین لایه‌های این اقشار تعلق دارند، ولی در عین حال «سبز» نه می‌تواند و نه می‌باید که خود را در سطح جهان‌بینی توده فقر زده پایین بیاورد و یا که به رقابت با عوامفریبی‌های باند قدرت رانت خوار در زمینه جلب توده‌های زحمت و محروم از نعمات مادی و آگاهی‌های سیاسی و مدنی برخیزد! این جنبش، برای مرید پروری آفریده نشده است؛ مرید پروری از راه ترحم ریاکارانه ارزانی حریف باد که دستگاه صدقه‌دهی به راه انداخته است تا به برکت ذره‌ای از درآمدهای میلیاردی عمومی، «مستضعف» در خدمت مقام کبریایی «مستکبر» بماند! اما «سبز»، اگر هم به درستی با صدقه بخشی کاری ندارد، اما صدقه بگیران را نمی‌تواند و نباید فراموش کند؛ او راهی جز این ندارد که علیرغم همه محدودیت‌ها و ضعف امکانات، بکوشد تا به طرق مقتضی با خواست‌های معیشتی طبقات و اقشار زحمت و محرومان جامعه در آمیزد. و جنبش سبز، تنها از طریق به کار انداختن الک و سرند آگاهی در میان پایگاه اجتماعی نیروی زور و فریب حاکم است که خواهد توانست سطح اتکای حریف را تا لانه مزدوران صرف و لومپن‌های جامعه کاهش دهد که همانا بمعنی فرا رسیدن لحظه مرگ قطعی وی است. آری! یک راه خنثی کردن خشونت حاکم، درست در این درآمیزی دو امر نان و آزادی است. پرچم آزادی به هیچوجه نباید فرو بیفتد، بلکه راه باید جست تا محنت‌کشیدگان از فقر و فاقه، فراخوان برای گرد آمدن زیر این پرچم را بشنوند و آنرا به گوش جان بگیرند. و این، ناشدنی است اگر آزادی برای آنان همراه نان تفسیر و شناسانده نشود. اشتباه نشود که گویا قصد سرخ کردن سبز در میان است! نه! قصد، تنها نیرومند کردن سبز است و بس، اما همراه با این فاش‌گویی که موفقیت جنبش دموکراتیک جاری بیش از همه به سود توده زحمت خواهد بود. و «سبز» می‌تواند مطمئن باشد که قادر به رفتن میان اقیانوس توده زحمت است، هر آینه اگر فراموش نکند این واقعیت‌ها را که، هم حد تکامل جامعه‌ی ما در این دوران ارتباطات فراگیر و نیزسطح با سوادی در کشور تا بدانجاست که کمتر خانواده محرومی ‌را می‌توان در ایران کنونی یافت که فرزندی در دانشگاه نداشته باشد، و هم جامعه ایران امروز دارای یک قشر میلیونی آموزگار است که فقر مادی و بلوغ فرهنگی را یکجا با خود دارد، و هم اهرم‌های اجتماعی مشابه دیگر. آری! امکانات بسیارند، تنها جمع‌شان باید کرد و به کارشان می‌باید گرفت.

تلاش ـ توجیه خشونت به عنوان واکنش در برابر قهر و سرکوب حکومتی و ضروتی برای شکستن کمر استبداد، «استدال» شناخته شده‌ایست. یک دهه و نیم پیش از انقلاب اسلامی، این استدال یکی از پایه‌های شکل‌گیری جنبش چریکی که شما خود از بازماندگان یکی از مهمترین بخشهای آن هستید، قرار گرفت. آیا چنین پتانسیلی را در مقابله با خشونت و سرکوب عریان رژیم می‌بینید؟

بهزاد کریمی- پیش از آنکه به این سئوال از زاویه ارزیابی‌ام از واکنش‌ها در جنبش جاری نسبت به خشونت حکومت‌گران و سرکوب عریان استبداد مذهبی پاسخ بگویم، جا دارد که باز از نقطه نظر متدیک درنگی بر موضوع خشونت در برابر خشونت داشته باشیم. چرا که تعریف از خشونت واکنشی، اندکی کشدار است! مهم‌تر از آن، بروز خشونت در برابر خشونت یک چیز است و ترویج و سازمانگری خشونت در برابر خشونت یک چیز دیگر.

از خودم شروع کنم. اگر من مورد یورش مشتی زورگو قرار بگیرم که در برابر دعوت من از آنان به بحث و گفتگو جهت تشخیص حق و حقوق، اما آنان با توسل به خشونت عریان صرفا مشت و لگد و چوب و چماق تحویلم دهند؛ و اگر من در این وانفسا به پلیس دسترسی نداشته باشم و یا که پلیس از آن نوعی باشد که زور خود را پشت همان عامل خشونت قرار دهد؛ چرا مثلا یک مشت ناچیز دفاعی من در برابر آوار سیلی و باتوم و زنجیر و قداره، نامش خشونت متقابل است و دور از تمدن ؟! راستش من یکی هنوز هم نتوانسته‌ام آن قدرها دستانم را در دستکش‌های شیک بپوشانم و یا به آن سطح از مسیحیت عروج یابم که آن سوی صورتم را هم برای تداوم سیلی خوری پیشکش آدمخوران کنم! می‌خواهم بگویم که واکنش در برابر خشونت حتی به تمامی‌از جنس واکنش اجتماعی نیست که بخواهیم بر سر آن تنها بحث اجتماعی صورت دهیم؛ خیر، این موضوع جنبه روانشناسانه و غریزی هم دارد، تا آنجا که به گمانم حتی باید تاکید کرد که انفعال در برابر خشونت پیش از آنکه معرف تعالی فرهنگی شخص باشد نشانه‌ای از ترس و تسلیم‌طلبی در شخصیت آدمی‌است و در ریشه‌یابی آن جا دارد تا روانکاو هم وارد قضیه شود! و اما بیاییم و به موضوع در کادر کنش و واکنش‌های اجتماعی بنگریم . می‌پرسم که اگرما مردم ببینیم که گروهی اوباش به اصطلاح «لباس شخصی»، یاجمعی بسیجی مزدور قدرت‌پرست و یا حتی چند مامور یونیفورم پوش سرکوبگر کسی از میان ما را در چنگ خود گرفته‌اند ودر همانحال ما مردم خود را در موقعیتی بیابیم که می‌توان با حرکت جمعی دفاعی و خنثی کننده رو به سوی شکارچیان آدم، جوانمان را از گرفتار آمدن به سرنوشت کهریزک‌ها نجات داد ، چرا باید لحظه‌ای فرصت را از دست نهاد؟ کجای این کار تخطی از تمدن است و چرا می‌باید نام خشونت به خود بگیرد هرگاه که در هنگامه آزاد سازی یک عزیز همراه از دست سرکوبگران، از دماغ فلان یا بهمان آمر و عامل کنش خشن هم خونی جاری شده باشد؟ فراتر برویم و بپرسیم که اگر توازن قوا اجازه دهد که مثلا نیروی عظیمی‌از مردم در تظاهرات مسالمت‌آمیزشان برای آزادی زندانیان سیاسی- و همچنان مواجه با انکار و حاشای قدرت زندانبان – بتواند رو به اوین کند و خود راساً با شکستن قفل این باروی سمبل خشونت، درب‌های آنرا بگشاید تا زندانیان آزادیخواه آزادیخواهانی آزاد باشند، چرا نباید این امر صورت بگیرد و یا اقدامی ‌به مثابه تجاوز از قانون یا توسل به خشونت معنی شود؟ راستی قضاوت تاریخ در مورد فتح باستیل توسط شورشیان پاریس چیست؟ توصیف آن به مثابه اقدامی‌است خشن در مسیر تاریخ یا جا گرفته‌ای درهیات مجسمه آزادی و رهایی، که دویست سال است افتخار این فتح را در میدان زندان بوربن‌ها به نمایش گذاشته است؟ اگر می‌بینید که من این چنین سخن را به درازا کشانده و اینهمه روی فرضیات- واقعیاتی از ایندست تکیه می‌کنم فقط و فقط به این دلیل است که اینجا و آنجا می‌بینیم که کسانی با تکیه بجا براصل و روش درست مبارزه مسالمت‌آمیز تا به آخر، به رد پاره‌ای واکنش‌های ناگزیر مردم در برابر کنش خشونت بر می‌خیزند و نا خواسته نوعی از روحیه تسلیم و تمکین را در برابر قداره بندان رواج می‌دهند. کاری که، می‌تواند به روحیه ایستادگی در جنبش آسیب بزند. وگرنه، حمل واقع‌بینی‌هایی از این نوع در میدان پیکار نیروی دموکراسی علیه استبداد خشن در کشور ما، نباید بدین معنی فهمیده شود که گویا به مبارزه مسالمت‌آمیز با اما و اگر برخورد می‌شود. مبارزه مسالمت‌آمیز، استراتژی و تاکتیک جنبش است و تا آنجا که به نقش، وظیفه و مسئولیت نیروی دموکراسی بر می‌گردد، این نیرو، هشیار و استوار، مشی مسالمت‌آمیز را مهندسی خواهد کرد و تا آخر هم به آن وفادار مانده و از سیاست‌ورزی، چونان روش استراتژیک، دست برنخواهد داشت.

اکنون ولی در ادامه همین بحث متدیک، جا دارد که به قلب موضوع بپردازیم و در واقع بر خودِ قضیه‌ی انقلاب سیاسی متمرکز شویم؛ به این معنی که: انقلاب سیاسی ،آری یا نه؟ انقلاب سیاسی در یک جامعه استبدادی، جزو احتمالات جدی در نوع گذار از استبداد حاکم است چه در شکل مخملی آن باشد و چه بخواهد که شکل غیر مخملی به خود بگیرد. در واقع هر اندازه که انقلاب اجتماعی به معنی انتقال دفعتا قدرت سیاسی از دست نمایندگان طبقه و قشری به دست مدعیان منافع طبقه و قشری دیگر و بر این اساس نامیدن آن انقلاب به نام این یا آن نوع از سازماندهی اجتماعی، امری است بیهوده و مظهر اراده‌گرایی تام و تمام، و هر چه فهم از تحولات اجتماعی از نوع ناگهانی آن و مبتنی بر گسست تاریخی را بدرستی می‌باید کج فهمی‌از نوع جهش ها و پرش‌های نابجا دانست؛ ولی به همان اندازه هم، نفی انقلاب سیاسی و آنرا محصول اراده‌ی گروه یا همه مردم دانستن ، خطایی است محض و چیزی نیست جز تجلی دگماتیسم فکری که جایگزین دگماتیسم انقلاب سیاسی پیشین شده است. البته می‌توان گفت که از سه دهه پیش به اینسو، این گفتمان رفورم است که بر گفتمان انقلاب چیره شده است و به تبع آن، تحولات سیاسی در سراسر جهان هم عمدتا از طریق انتخابات و رفورم‌های سیاسی انجام گرفته‌اند که روندی است مداوم و همچنان رو به تقویت، اما نمی‌توان گفت که در جوامع تحت سلطه استبداد و درست هم به دلیل مقاومت لجوجانه استبداد حاکم در برابر اراده‌ی مردم برای دموکراسی، انفجار سیاسی در شکل قیام و انقلاب سیاسی گویا امری است بکلی منتفی و رف‌نشین موزه تاریخ برای همیشه. بوده‌اند و هستند جریانها و افرادی از منتقدان و مخالفان جمهوری اسلامی‌که در خواست خود مبنی بر گذار سیاسی کشور از استبداد فقاهتی و ولایی از طریق رفورم ـ که مسلما بهترین نوع گذار هم است، اگر که ممکن می‌بود و باشد ـ چنان غرق شده‌اند و می‌شوند ، که انقلاب سیاسی را امری تمام شده وب کلی به تاریخ پیوسته می‌فهمند و می‌فهمانندش. من اما بر این نظرم که انقلاب سیاسی یک امر تماما ارادی نیست که اگر اراده برای آن رخت بر بسته باشد، دیگر وقوع نمی‌یابد. واقعیت آنست که انقلاب سیاسی قبل از همه انفجار ناگزیر جامعه بی‌گریز است در برابر حکومتی که به دست خود پتانسیل انفجار جامعه علیه خویش را فراهم می‌آورد. انقلاب سیاسی، پیش از هر چیز بر ساخته خود حکومت تبعیض و دیکتاتوری خشن است و مسئولیت اصلی آن نیز بر عهده آنکه قدرت را در دست دارد و حاضر نیست اراده همگان را برتابد. نکته اینجاست که ما در پی انقلاب نیستیم، آنرا به پیشواز نمی‌رویم و تدارک‌اش نمی‌بینیم. ما شریک بسیار خوبی برای شاه شدیم آنجا که او با دیکتاتوری و انسداد سیاسی کشور را به سوی انقلاب سوق داد و زمینه را برای شورش و انقلاب فراهم آورد و ما نیز از اینسو جاده را کوبیدیم تا شاه فقط با انقلاب برود! ما نمی‌توانیم مدعی شویم که نیروی رفورم بودیم و این شاه بود که ما را وادار به انقلاب کرد، اما می‌توانیم بگوییم که شاه بود که جامعه را به انقلاب کشاند و اپوزیسیون در اکثریت قاطع خود ـ و تا حد یکپارچه حتی! ـ او را در اینکار یاری داد! و اکنون با تاملات ژرف در تجربه سنگین سی ساله و البته تجربه‌های پیشین‌مان نیز، و افزوده بر آنها تجربه عام بشریت، اپوزیسیون جمهوری اسلامی‌در بیشترین بخش خود بر این است که رژیم ولایت فقیه را در کشاندن جامعه به شورش و انقلاب همدست نشود و در پی چنان مشی سیاسی‌ای باشد که برچیدن رژیم ولایی و بساط حاکم دینی، از طریق مسالمت‌آمیز مهندسی گردد. تولید و بسیج اکثریت عظیم مردم برای انجام انتخابات آزاد، برای رفراندوم جهت تصحیح و تدوین قانون اساسی، برای دموکراتیزاه کردن ساختار قدرت در کشور، بنیان و پایه مشی مسالمت‌آمیز و اساس استراتژی این گذار غیر قهرآمیز است. اندیشه‌ی راهنما باید این باشد که جز اعمال نیروی مردمی‌ در برابر اعمال خشونت‌آمیز قدرت حاکم، نمی‌توان آنرا مهار و کشور را از شر آن رها ساخت. اتخاذ استراتژی مبتنی بر مسالمت و سیاست‌ورزی دموکراتیک اما ، دستکم در ایران ما با حاکمیت استبداد دینی در آن، به هیچوجه نباید با این رویکرد خطا دچار مسخ شود که بنا به آن، گویا که وقوع انقلاب سیاسی در ایران دیگر منتفی است! خیر! این ما هستیم که اراده کرده‌ایم که گذار در کشور به دموکراسی از طریق انقلاب سیاسی صورت نگیرد، اما حد لجاجت رژیم فقاهتی در برابر خواست دموکراسی مردم که دست ما نیست! آنچه که ما نمی‌خواهیم، همواره آن نیست که نخواهد شد. نیروی سیاست‌ورز برای آنکه در صورت وقوع انقلاب سیاسی غافلگیر نشود، خانه‌نشین نماند و بتواند که وظیفه خود را در جهت‌دهی به سیر روندها در راستای اندیشه، روش و عمل دموکراتیک وکاهش از عوارض شورش‌گری‌ها به سرانجام برساند، می‌باید که پیشاپیش هم روحا و هم به گونه نظری و سیاسی آمادگی لازم برای شرکت در این بازی مردمی ‌تاریخ را داشته باشد. اما صرفا آمادگی، و نه که تدارک سیاسی و سازمانی آن! ما کارمان، سیاست‌ورزی است و باید هم سیاست‌ورزی بماند.

حال بر گردم به نکته مورد نظر مشخص شما، یعنی موضوع کنش و واکنش خشونت، و به عنوان نتیجه‌گیری همه آنچه که در بالا گفتم ، بگویم که: واکنش در برابر خشونت، هم اجتناب‌ناپذیر است و هم تا اندازه‌ای توجیه پذیر؛ ولی، تئوریزه کردن خشونت برضد خشونت و بر این پایه، برنامه‌ریزی برای اقدام خشونت‌آمیز علیه خشونت حکومتی و سازماندهی قهر تحت عنوان قهر انقلابی در برابر قهر ضد انقلابی، کاری اشتباه و رویکردی مهلک است. استراتژی قهر که جای خود دارد، بگویم که حتی تاکتیک قهرآمیز نیز، تنها موجب آن می‌تواند باشد که هزینه ایستادگی در برابراستبداد هار و خشن حکومتی بنحو خطرناکی افزایش یابد و بخش بزرگی از نیروی اعتراض حاضر در میدان، به ناگزیر صحنه عمل را ترک گوید و بدین ترتیب توازن قوا مطلقا به سود حکومت بهم بخورد. رویکرد مبتنی بر تایید و تقدیس قهر باعث می‌شود که نیروی عمل و ابتکار جنبش، در جریان کشاکش مطلقا نابرابر به هدر برود که بر آن جز انتحار کادری جنبش نام دیگری نمی‌توان نهاد؛ و موجب می‌شود که سرکوب حکومتی زمینه توجیه بیابد و بیش از پیش گسترش یابد. و در یک کلام، رویکرد قهر آمیز، امری است کاملا خلاف اصل حداکثر بسیج نیروی جامعه علیه استبداد خشن و تحمیل بیشترین انزوا و تفرقه بر صفوف آن. من اینجا البته فقط در وجه سیاسی موضوع سخن گفتم و آثار سوء یک رویکرد قهرآمیز فرضی را از دیدگاه صرف سیاست و آنهم نه همه جانبه مورد اشاره قرار دادم و گرنه، بسیار گفته‌اند و گفته‌ایم که نتایج و تبعات آن در تخریب شعور دموکراتیک در جامعه و فرهنگ دموکراتیک کشور هم در حال و هم برای آینده، بسی بیشتر، گسترده‌تر وژرفتر از عرصه تاکتیک‌های سیاسی است.

و سر انجام می‌رسیم به پاسخ در برابر این پرسش مشخص شما، که پرسیده‌اید: آیا در این جنبش جاری، می‌توان تصور پتانسیلی را هم داشت برای رویکرد قهرآمیز در برابر سرکوب عریان ولایت فقیه؟ در وجه عام، خوشبختانه نمی‌توان! و می‌توان گفت که سرکوبگران خشن حاکم، چنین واکنشی را آرزو بر دل خواهند ماند. این جنبش شهروندی، بالغ‌تر از آنست که در دام ماجرا آفرینی‌های حکومتگران بیفتد و به راه و روشی کشیده شود که قهر حاکم آنرا بهانه قرار دهد تا بیش از پیش قلاده‌ها را برگردن سگان هار سرکوب شل‌تر کند. مردم در این شش ماه، وقاحت‌ها و جنایت‌های زیادی از این حکومت دیده‌اند و هر زمان هم بر خشم‌شان نسبت به این سرکوبگران که مظهر معجونی کم مانند از دروغ و خشونت هستند افزوده شده است، اما این دیگ جوشان خشم بر حق، قصد پریدن به هوا را ندارد! مردم سبز، با اینهمه خشم اما، آگاه واستوار بر خویشتنداری سیاسی خویش ایستاده‌اند. شهروند ایرانی در مسیر ایستادگی بر حق شهروندی خویش و استقرار دموکراسی در کشور، خشم دم‌افزون خود نسبت به نیروی سرکوب را نه درجهت رادیکال‌تر کردن افزار مبارزه که در راستای رادیکال کردن اهداف و خواست مبارزه کانالیزه کرده است. و اینست منشاء امیدی که باید به این اراده تاریخی داشت و آن مایه باورمندی به جنبش سبز! من با خوش‌بینی به این می‌اندیشم که انگار وقت تجدیدنظر در این استنتاج بموقع خود بسیار نغز شاملو که گفت: «ملت ایران حافظه تاریخی ندارد»، فرا رسیده است. به این فکر می‌کنم که جنبش دموکراسی‌خواهی این مرحله از حیات تاریخی جامعه ایران، تجلی وجه اثباتی همه جنبش‌هایی است که در سد سال گذشته رخ داده ولی از بوته نقد خرد شهروند کنونی ایرانی گذشته است. آری! چه بسا که خشونت حکومتی اینجا و آنجا، این یا آن واکنش خشن ما سرکوب شده‌ها را هم پاسخ گیرد، ولی این جنبش دموکراسی‌خواهی عزم کرده است که استبداد خشن را با سیاست‌ورزی سنجیده و دراز آهنگ‌اش ـ این تجلی خردورزی شهروند دموکرات ـ گام به گام به سوی موزه تاریخ براند.

تلاش ـ آقای کریمی ‌با سپاس بی‌پایان

انقلابی‌گری راهکار رسیدن به آزادی و دمکراسی نیست! / گفتگوی فرخنده مدرس با جمشید طاهری‌پور

Taheripour

انقلابی‌گری راهکار رسیدن به آزادی و دمکراسی نیست!

گفتگوی فرخنده مدرس با جمشید طاهری‌پور

تلاش ـ در روزها و هفته‌های گذشته دوباره موجی از بحث بر سر افراط و رادیکال شدن جنبش سبز برآمده است. صرف نظر از مضمون دیدگاههای شرکت کنندگان در این بحث، به نظر ما تا زمانی که ـ به گفته‌ی خود شما به مناسبت دیگری ـ راه گفتگو باز باشد، و رفتارها در چهارچوب یک گفتگوی آزاد، تحلیل و استدلال بمانند، از درون یک کوشش عمومی‌ و با اتکا به خرد جمعی و بلوغ و «پختگی»، راههای میانه و مناسبترین شعارها یافت خواهند شد. آیا شما در جنبش سبز و در رفتار عناصر شرکت کننده و فعال آن چنین بلوغ و پختگی را مشاهده می‌کنید؟

جمشید طاهری‌پور ـ  عناصر شرکت کننده و فعال در جنبش سبز بسیار متنوع و گوناگون هستند و فکر نمی‌کنم بشود یک ارزیابی بدست داد که همه را یکسان در بر گیرد. بعلاوه بلوغ و پختگی، در نظرگاههای مختلف، معنای مختلفی دارد؛ مثلا” وقتی کسی می‌گوید همه باید مثل من سبز باشند و لاغیرِمن، ربطی به جنبش سبز ندارد. این در چشم من که از همرأئی ملی، یعنی همگرائی در عین تفاوت در جنبش سبز دفاع می‌کنم، بلوغ و پختگی نیست. راستش آنچه که بیش از هر چیز مشاهده می‌کنم، یک روانشناسی واهمه در لایه‌های قابل توجه-ای از جنبش سیاسی اپوزسیون است؛ این واهمه وجود دارد که جنبش سبز از بیرون و درون، لت و پار، بی‌رمق و بی‌جان شود و از حرکت و بالندگی باز ایستد. بر اثر این واهمه، یک تمایل در حال فراگیر شدن است که درباره رادیکال شدن جنبش سبز مدام هشدار می‌دهد و مخالفت می‌کند. آیا بر پایه این روانشناسی واهمه، که بلوغ و پختگی نیست، مناسب ترین راهها و شعارها یافت خواهند شد؟ من تردید جدی دارم. با وجود همه این حرف‌ها، موقع سنجی که تا امروز توسط جنبش سبز بظهور رسیده، مؤید بلوغ و پختگی موثرترین عناصر و شبکه‌های اجتماعی است که در جنبش سبز شرکت فعال دارند.

تلاش ـ آیا شما نگران رادیکال شدن نیستید؟ اساساً در چه صورت و در چه وضعیتی چنین خطری جنبش سبز را تهدید می‌کند؟

جمشید طاهری‌پورـ شاید اول بهتر است “رادیکالیسم” را با طرح تعریف و مصادیق آن مشخص کنیم زیرا تقریبا” در اغلب موارد اغتشاش مفهومی‌مشهود است. جنبش سبز هم در خاستگاه خود و هم در حرکت بالنده-ای که طی این شش ماه داشته، یک جنبش مدنی – سیاسی مسالمت‌آمیز علیه نظام تبعیض و استبداد دینی در مسیر دستیابی به آزادی و دموکراسی است. یک مصداق رادیکال شدن، انحراف از این شناسائی و مسیر است. اگر جنبش سبز در هر گام زندگی خود، بیشتر متمرکز می‌شود روی ضرورت عبور کشور از “ولایت مطلقه فقیه”، این مایه نگرانی من نیست. نگرانی وقتی است که ما در تشخیص مراحل این مسیر و تعیین اولویت‌های پیکار، دچار اشتباه بشویم.

در حال حاضر جنبش سبز در این مرحله قرار دارد که بعنوان اپوزسیون از سوی حکومت کنندگان برسمیت شناخته شود و اولویت پیکار، بی اثر ساختن سیاست سرکوب و برانداختن سیطره و برتری آن در ساختار قدرت است. در وضعیت کنونی؛ هدف اثرگذارترین عناصر شرکت کننده و فعال در جنبش سبز، گشایش “فضای باز” در کشور است. فضائی که در آن همه-ی گروههای اجتماعی مردم مجال طرح مطالبات مستقل خود را داشته باشند. قدرت جنبش سبز در همگرائی گرایش‌های متنوع علیه دیکتاتوری و استبداد، در عین برسمیت شناختن یکدیگر در تفاوت‌هاشان است. در صورتی که از این قدرت صیانت بعمل آید، برای پیشروی در مسیر دستیابی به آزادی و دموکراسی چشم انداز گشوده می‌آید و راهی باز می‌شود برای تشکیل همرائی ملی اصلاح طلبان و تحول‌خواهان برای پایان دادن به حکومت ولائی‌ ـ‌‌ نظامی‌موجود و مستقر، که چنانچه پیداست از تمکین به خواست مردم و گشایش فضای باز در جامعه، سرباز می‌زند!

رویکرد حمایت انتقادی از کروبی و موسوی بر چنین ارزیابی و اهدافی استوار است. در صورتی که در ارزیابی درست وضعیت کنونی و شناخت واقعبینانه اهداف، ناتوان باقی بمانیم، در آن صورت رادیکالیسم خطری است که جنبش سبز را تهدید می‌کند! آبشخور رادیکالیسم، یک سوی آن سیاست سرکوب نظام اسلامی‌است، اما سوی دیگری هم دارد و آن؛ نشاندن آرمان و دلخواه بجای واقعیت در سیاست اپوزسیون است.

تلاش ـ بی‌تردید کسانی که به سرنوشت جنبش اجتماعی کنونی ایران علاقمندند، نباید نسبت به هیچ یک از دو سوی این خطر غفلت ورزند. انگیزه‌ی ما برای ترتیب دادن این گفتگو و چند گفتگوی مشابه با افرادی نظیر شما، از همرزمان امروز و دیروزتان، در این شماره همین نگرانی و اجتناب از این غفلت است. نوعی از بیدارباش می‌تواند از مسیر بازگشت به تجربه‌های گذشته و بازبینی و عبرت‌گرفتن از آنها باشد. برای انجام این بحث، انتخاب شما و عزیزان دیگری که از تجربه جنبش چریکی و مبارزه مسلحانه بدرآمده‌اید، به نظر ما بسیار مناسب است. چه کسانی برای سخن گفتن در باره خطر رادیکالیسم، مناسب‌تر از افرادی که با گذاشتن زندگی خود یکبار چنین تجربه‌ای را آفریده و زندگی کرده‌اند‌ و امروز با فاصله، به عنوان یک پدیده عینی و بیرون از آن، دوباره به آن می‌نگرند.

اجازه دهید باهم نگاهی داشته باشیم به تجربه‌ی گذشته شما به عنوان یک چریک فدائی خلق. نخست بفرمائید آیا اساساً زمینه‌ای برای مقایسه میان شرایط کنونی و وضعیتی که بر بستر آن جنبش چریکی شکل گرفت وجود دارد؟

جمشید طاهری‌پورـ جنبش چریکی و نبرد آن علیه دیکتاتوری، بخشی از تجربه ۱۵۰ ساله ایرانیان برای رسیدن به آزادی و دموکراسی است. عبرت‌های تجربه-ی مبارزه مسلحانه فدائیان خلق وقتی شناخته می‌آیند که در چهارچوب آسیب شناسی “تجدد بومی” مورد کاوش قرار گیرند. این یک بحث درازدامن است و در این گفتگو به بیان این عبرت بسنده می‌کنم که الزاما” هر مبارزه علیه دیکتاتوری و استبداد، برای آزادی و دموکراسی راه نمی‌گشاید!

و اما آیا اساساً زمینه‌ای برای مقایسه میان شرایط کنونی و وضعیتی که بر بستر آن جنبش چریکی شکل گرفت وجود دارد؟ آشکار است طی ۴۰ سال گذشته، با چنان تغییرات گسترده و ژرفی روبرو بوده‌ایم که می‌توان گفت؛ اکنون مردم دیگری هستیم و در ایران و جهان دیگری زندگی می‌کنیم! با این حال برای مقایسه میان شرایط کنونی و وضعیتی که منجر به شکل‌گیری جنبش چریکی شد، برخی زمینه‌ها وجود دارند:

دیکتاتوری و اختناق دهه‌ی چهل، محیطی برای پرورش جنبش چریکی بوجود آورده بود. اکنون در ایران بدترین و خشن‌ترین نوع استبداد و سرکوب و دیکتاتوری وجود دارد. وقتی مجاری قانونی برای اعتراض به پایمال شدن حقوق اساسی مردم، مسدود می‌شود و یا اساسا” وجود ندارد، وقتی مطالبات مردم و حق حاکمیت ملت با خشونت تمام پایمال و سرکوب می‌شود،  واکنش‌های خشونت‌آمیز در صفوف مبارزان، زمینه پیدا می‌کنند. تراکم نفرت از سرکوبگران و تقویت روحیه انتقام‌گیری، بر بستر ناشکیبائی که تحقق همه‌ی آمال و آرزوها را، در عمر کوتاه خود دستیاب می‌خواهد، و نومیدی که مدام القاء می‌کند؛ مبارزات مسالمت‌آمیز ـ که صبر و صبوری می‌خواهد ـ  بی‌عملی است، بی ثمر و بدون نتیجه است. این وضعیت و روانشناسی ناشی از آن، الهام بخش و ترغیب کننده‌ی واکنش‌های خشونت آمیز هستند. مبارزان جوان آسیب پذیرترند اما فراموش می‌شود که سیاست تسلیم و رضای مبارزان پیر، از جمله زمینه ساز واکنش‌های خشونت‌آمیز در جنبش اعتراضی هستند. در شرایط امروز ایران، بالا گرفتن دامنه‌ی سرکوب و نیز خودسری‌ها در بالا و پائین حکومت ولائی ـ نظامی، از سرچشمه‌های اصلی گسترش خشونت در حیات سیاسی و اجتماعی کشور است. بعنوان یک نتیجه‌گیری با اهمیت، می‌توانم بگویم حساسیت اپوزسیون، بیش از پیش باید متوجه پاسداشت سرشت ضد خشونت و تعمیق ماهیت مدنی “نگاه” عناصر فعال در جنبش باشد! منظورم تأکید بر تفاوت ماهوی میان ایدئولوژی‌های دینی، جزمی‌و توتالیتر دهه چهل و پنجاه با آن “گفتمان” است که راهنمای جنبش سبز در شرایط کنونی است. خوشبختانه در گفتمان مدنی سبز که از حقوق و آزادی‌های اساسی مردم و حق حاکمیت ملت دفاع می‌کند، جائی برای توجیه خشونت و مبارزه مسلحانه وجود ندارد.

احساس می‌شود هشدار در باره رادیکالیسم ـ دستکم از سوی برخی گرایش‌ها ـ  طرح “خطر” به صورت اشتباه‌آمیز آن است، زیرا ارتقاء مطالبات مردم و ژرفش جنبش اعتراضی سبز علیه “ولایت مطلقه فقیه” را آماج انتقادات خود قرار داده است. برای آن که میدان دست یک رادیکالیسم کور نیفتد، باید از مبانی گفتمانی فاصله گرفت که بجای پیکار سیاسی دموکراتیک، اعمال قهر و خشونت را توصیه می‌کرد و این یا آن استبداد و دیکتاتوری را بر اریکه قدرت می‌نشاند. بی جهت نیست که در حال حاضر بیشترین هشدارها نسبت به “رادیکالیسم”، از سوی کسانی شنیده می‌شود که میان “ولایت فقیه” و “انتخابات آزاد” در ترددند و آدم نمی‌تواند اعتماد کند که “انتخاب” آنان کدام است!

تلاش ـ شما در باره «تجربه سیاهکل» که در شماره پیش همین فصلنامه نیز تجدید چاپ شد، آورده‌اید؛ در صحبت‌هائی که با «حمید اشرف» داشتید، وی از فقدان «موقعیت انقلابی» سخن گفت. اگر ما «موقعیت انقلابی» را، حداقل در بخشی از معنای آن، به حضور مردم در صحنه برای تغییر وضعیت تعبیر کنیم، از این نظر چه تفاوتی میان وضعیت امروز و زمانی که چریکها عمل دست به سلاح بردند، وجود دارد؟

جمشید طاهری‌پورـ بعد از کودتای انتخاباتی، نافرمانی مدنی میلیونی مردم به ظهور رسید که نشانه‌ی آن بود، اکثریت بزرگی از مردم نمی‌خواهند به شیوه ولائی حکومت شوند. شاید بشود گفت یک “موقعیت انقلابی” به طرز خودویژه به ظهور رسید. زمانی که چریکها دست به سلاح بردند چنین وضعیتی وجود نداشت. موقعیت انقلابی، توجیه گر شکل مبارزه نیست، بلکه مشخص کننده‌ی میدان اصلی نبرد است؛ این که میدان اصلی نبرد اعتصابات سراسری است، تظاهرات خیابانی است و یا این که قیام است. “مسعود احمدزاده”؛ مبارزه مسلحانه “پیشاهنگ” را “آغاز قیام” می‌دانست؟! باید توجه داشت که “موقعیت انقلابی”؛ مفهومی‌متوجه‌ی “انقلاب” در معنای لنینی آن است که  درهم شکستن قدرت دولتی و بزیرکشیدن قهری حکومت‌کنندگان را هدف خود می‌شناسد. کاربست “موقعیت انقلابی” در وضعیت امروز ایران برای تبیین “بحران”، باید نقادانه و مشروط صورت گیرد. البته نمی‌توان گفت هیچگونه توجیه‌ی ندارد. دلیل این که در معنائی خودویژه توجیه کننده است، ناتمام ماندن انقلاب دموکراتیک در ایران است! به گمان من ایران در حال انجام و فرجام انقلاب مشروطیت دوم است. “جنبش سبز”؛ جنبش مشروطه خواهی ملت ایران، در شرایط امروز ایران و جهان است. اما این یک جنبش مسالمت‌آمیز، مدنی و شهروندی است که هدف آن تحقق عام و تام پروژه دولت/ملت؛ یعنی دستیابی به برابر حقوقی شهروندی و انتخاب دولت دموکراسی مبتنی بر حقوق بشر در ایران است.

تلاش ـ از این پاسخ همزمان چند پرسش برمی‌آید: نخست آن که با برداشتی از توضیح شما، «مشی مسلحانه» در مبارزه با رژیم گذشته با هدف ایجاد «موقعیت انقلابی» بود، یا بهتر است بگوئیم، اقدام «پیشاهنگان» به منظور کشاندن توده‌ها به مبارزات گسترده همگانی به منظور سرنگونی رژیم. اما امروز با توجه به حضور گسترده مردم و طرفداری وسیع از جنبش سبز، نیاز به چنین اقدام «پیشگامانه‌ای» منتفی است. پرسشی که از بطن این توضیح برمی‌آید این است که؛ پس ارتباط  میان انگیزه‌ی آغازین مشی چریکی در مبارزه با دیکتاتوری، فقدان آزدادی و سرکوب از سوی رژیم چیست؟ اگر در آن زمان رفتار سرکوب‌گرانه و استبداد رژیم مانع از آمدن مردم به صحنه بوده است، پس چگونه است که امروز علیرغم سرکوبهای سی‌ساله و خشونت هول‌آور گسترده، مردم نیازی به چنین اقداماتی از سوی «پیشگامان» نداشته‌اند، یا حداقل پیشاهنگان این جنش با قلم، بیان، نظر و استدلال آغاز کردند و علیرغم سرکوبهای عریان و بدون واهمه از سوی رژیم به روشهای مختلفی به کار خود ادامه داده و هرگز خوشتن‌داری را از دست نداده و به توصیه یا توجیه دست بردن به خشونت متقابل نپرداخته‌اند؟

جمشید طاهری‌پورـ من گفته‌ام زمانی که چریکها دست به اسلحه بردند، “موقعیت انقلابی” وجود نداشت و از این حرف نباید این برداشت را کرد که من می‌گویم؛ “امروز با توجه به حضور گسترده مردم و طرفداری وسیع از جنبش سبز، نیاز به چنین اقدام “پیشگامانه‌ای” منتفی است”! “مشی مسلحانه” هم در مبارزه با رژیم گذشته و هم در مبارزه با رژیم کنونی – تحت هر شرایطی- اشتباه است و ایران را به آزادی و دموکراسی نمی‌رساند. یک دلیل خشونت‌گریزی‌های فعالین جنبش سبز، برخورداری آنان از همین درس و عبرت است.

زمانی که چریکها دست به اسلحه بردند از هر چهارسوی جهان بوی باروت به مشام می‌رسید و باوری که سیطره داشت عبارت از این بود که “آزادی” از لوله تفنگ بیرون می‌تراود! شورش ۱۵ خرداد ۴۲ که انفجار نفرت و خشونت عقب مانده‌ترین لایه‌های اجتماعی علیه مدرنیزاسیون “شاه” بود، زمینه را برای پذیرش “استراتژی انقلاب” مساعد کرده بود. در سال‌های پایانی دهه‌ی چهل، نسل‌های جوان کشور که جنبش دانشجوئی را می‌انباشتند، با نوعی “بحران هویت” دست بگریبان بودند. به نظر می‌رسد، ترکیب یک رشته عوامل درونی و بیرونی، به تشکیل روانشناسی اجتماعی منجر شد، که راه برون رفت از بحران هویت را، در “انقلابیگری” می‌جست! بویژه اگر دقت کنیم برخی اسطوره‌های دینی و فرهنگی در توجیه این انقلابیگری، دخالت موثر داشتند. به این ترتیب میان “انگیزه‌ی آغازین مشی چریکی” و “فقدان آزادی و سرکوب از سوی رژیم شاه”، حلقه ارتباط، انقلابیگری است.

و اما این که می‌پرسید؛ “پس چگونه است که امروز علیرغم سرکوبهای سی‌ساله و خشونت هول‌آور گسترده، مردم نیازی به چنین اقداماتی از سوی «پیشگامان» نداشته‌اند، یا حداقل پیشاهنگان این جنش …هرگز خویشتن‌داری را از دست نداده و به توصیه یا توجیه دست بردن به خشونت متقابل نپرداخته‌اند؟”، فکر می‌کنم پاسخ روشنی می‌توان بدست داد:

انسان ایرانی طی سی سال جباریت نظام اسلامی‌ تحولی را از سرگذارند که به او این امکان را داد تا خود را شهروند صاحب حق و حقوق تعریف کند. جانمایه جنبش سبز همین انسان شهروند صاحب حق و حقوق است در حالیکه حکومت اسلامی ‌مردم را “شهروند ولایتمدار” تعریف می‌کند. بنظر من در میدان تعارض این دو تعریف؛ خشونت پرهیزی “جنبش سبز” و خشونت هول آور گسترده حکومت اسلامی، قابل فهم می‌شود.

برای “شهروند”، خواست برابر حقوقی شهروندی یک مطالبه محوری و همگانی است، به این ترتیب نمی‌تواند با “انقلابیگری” که در هرحال بخشی از شهروندان را از حیات سیاسی و اجتماعی “حذف” می‌کند، و به همین دلیل نیز با قهر و خشونت همراه است، موافق باشد. تراکم یکرشته تجارب در مقیاس ملی و جهانی، بر ابطال انقلابیگری بعنوان راهکار رسیدن به آزادی و دموکراسی گواهی می‌دهد. در انقلابیگری پرسش مرکزی عبارت از این است که چه کسانی حکومت میکنند، در حالیکه در جنبش دموکراسی خواهی مدنی ـ سیاسی، پرسش مرکزی این است که چگونه حکومت میکنند. در پی جوئی این پرسشها معلوم میشود که آزادی و دموکراسی را نمیتوان صرفا” با تغییر و تعویض حکومت کنندگان بدست آورد، بلکه جامعه مدنی قدرتمند است که آزادی و دموکراسی را ممکن و نگهبانی می‌‌‌کند. شرط برپائی و توانمندی جامعه مدنی نیز، ایجاد نهادهای مدنی و گسترش و شکوفائی جنبش‌های اجتماعی و مطالبه محور است. شالوده‌ی جامعه مدنی؛ فعالیت دموکراتیک و مسالمت‌آمیز در عرصه عمومی ‌برای طرح و پیگیری مطالبات گروههای اجتماعی مردم، با هدف “تغییر” در جهت مشارکت در اداره کشور و دستیابی به زندگی بهتر است. لازمه‌ی چنین فرایندی؛ همزیستی دموکراتیک گرایش‌های متنوع است؛ برسمیت شناختن شبکه‌های اجتماعی متفاوت است در تفاوت‌هائی که دارند. اصالت جنبش سبز را در “پلورالیسم” آن و در این می‌توان دید که بسوی ایران برای همه ایرانیان در حرکت است. بعلاوه چنین فرایندی زمانبر است و از طریق تقویت و تحکیم نهادهای مدنی و بسط و گسترش روندهای دموکراتیک، اهدافش را متحقق می‌سازد. در پرتو این ملاحظات، حدودا” می‌توان درک کرد که چرا فعالین جنبش سبز، خودداری را از دست نداده و به توصیه یا توجیه دست بردن به خشونت متقابل نپرداخته‌اند.

تلاش ـ استدلال دیگری که در توضیح چرائی افتادن مبارزین به راه بکارگیری خشونت و مبارزه چریکی، ارائه می‌شود، تأثیرگیری از وضعیت جهان دوقطبی و وجود جنبش‌های چریکی در بیرون از ایران در دهه‌های شصت میلادی بوده است. صرف نظر از درستی یا نادرستی و میزان عمق این توضیح، پرسشی که پیش می‌آید، این است که این چنین پاسخ‌هائی تا کجا ناظر بر عنصر ناآگاهی و عدم تسلط و اختیار ما بر رفتارمان است. به عبارت دیگر شما تا کجا با این استدلال موافقید که جو زمانه و یا رفتار رژیم‌ها تعیین کننده‌ی تصمیم ما در در پیش گرفتن روش‌هایمان در مبارزه هستند؟

اگر این عوامل بیرونی تعیین کننده هستند و در صورت درآمدن مناسبات جهانی به رنگی دیگر و قطب‌بندی‌های جدیدی که ما از امروز نمی‌توانیم نه در آنها تأثیر تعیین کننده‌ای داشته باشیم و یا حتا محتوای آنها را پیش‌بینی کنیم، چه تضمینی وجود دارد که نسل‌های جدیدمان دوباره با همین استدلالها همان تجربه‌ی گذشته‌ی شما را در پیش نگیرند؟

جمشید طاهری‌پور ـ  هیچ انسانی بیرون از زمان و مکان قرار ندارد و هیچکس نمی‌تواند بیرون از زمان و مکان بی‌اندیشد. انسان در چهارچوب محدودیت‌هائی که زمان و مکان زندگی‌اش بر او تحمیل کرده و می‌کند، می‌اندیشد و رفتار می‌کند! اما از این نمی‌توان به این نتیجه رسید که در تصامیم و رفتار و کردار خود، وجودی لایشعر، بی اختیار و غیر مسئول هستیم. “جو زمانه” و یا “رفتار رژیم”، در این که کدام روش را در مبارزه در پیش گیریم، حامل تأثیراتی است، اما تعیین کننده‌ی تصمیم بشمار نمی‌آیند زیرا علایق ـ حس‌ها و فهم‌ها و باورهای ما ـ ساختار ذهن ما ـ کم و کیف آن تأثیرات را می‌سازد و بازمی‌ تابد! عامل تعیین کننده در تصامیمی‌که می‌گیریم، خود ما هستیم در آن کس که هستیم. به این ترتیب در نقد “تجربه گذشته” باید به فرا رفتن از “خود پیشین” اهتمام ورزید؛ یعنی روی آن محدودیت‌هائی متمرکز شد که ما را در آن “کس” که بودیم، از پاسخگوئی به ضرورت آزادی و دموکراسی ناتوان می‌کرد.

“جنبش فدائی” از انقلاب کوبا، انقلاب چین، جنگ ویتنام و شورش نسل‌های دهه ۶۰ میلادی در اروپا، قویا” تأثیر پذیرفته بود. این تأثیرات در چهارچوب یک آگاهی ایدئولوژیک جزمی ‌و توتالیتر ـ لنینیسم ـ که در جداسری و دشمنخوئی با ارزش‌های مدنی و دموکراتیک جهان غرب قرار داشت، مشوق مبارزه مسلحانه بود. اما عامل داخلی در تصمیم ما که روش مبارزه مسلحانه علیه دیکتاتوری شاه را در پیش‌ گرفتیم، روانشناسی اجتماعی بود که از مدرنیزاسیون آمرانه “شاه” بر می‌خاست. آمریتی که در عین حال جامعه را در انسداد سیاسی و فرهنگی فروبرده بود. بازتبیین این روانشناسی به صورت “بحران هویت”، مؤید قاطع بودن عناصر فرهنگ پیشامدرن در گرایش به انقلابیگری است و از اینجاست که می‌بینیم در تحلیل نهائی، “تصمیم” برساخته‌ی خود ما بوده است.

نسل‌های جوان کشور این امتیاز را دارند که “روح زمان” را در آزادی و دموکراسی درک کنند، ایران و جهان را از منظر “مبانی مدرنیته” باز شناسند و از سکوی “دیدبانی جامعه مدنی”، ساختار حقوقی- سیاسی حاکم را نقد کنند. برجستگی بزرگ نسل‌های جدیدمان، شناسائی نقاد خود و غیر خود، در منزلت فردیت و در مقام “شهروند” دارای حق انتخاب است. این کارسازترین تضمینی است تا نسل‌های جدید ایران، تجربه-ی گذشته-ی نسل مرا در پیش نگیرند.

تلاش ـ برداشت و پرسشی دیگر از پاسخ شما: روش مسالمت‌آمیز را شما از جوهره‌ی مبارزات دمکراتیک نتیجه می‌گیرید. بسیاری در همنظری با شما معتقدند قهر و خشونت جز به تسخیر روان طرفهای درگیر با احساس نفرت و دشمنی مطلق نمی‌انجامد و دشمنی مطلق جائی برای سیاست نمی‌گذارد. از دل دشمنی چیزی جز حذف برنمی‌آید که نتیجه آن هر چه باشد به هر صورت دمکراسی نخواهد بود که مستلزم حیات و حضور فعال همگانی است. بر خلاف این دیدگاه عده‌ای بر این نظرند، دمکراسی هدف است نه روش مسالمت‌آمیز! کسانی که روشها را تا جایگاه هدف بالا می‌برند، در اصل هدف استقرار دمکراسی را باخته و آماده سازش با رژیم هستند.

جمشید طاهری‌پور ـ دموکراسی که “مستلزم حیات و حضور فعال همگانی است”، موقعی دستیاب می‌شود که در پیکار برای دستیابی آن، همه‌ی دموکراسی خواهان کشور، حضور فعال داشته باشند و نیز این پیکار بر اراده‌ی “حذف” این یا آن نیروی اجتماعی و گرایش سیاسی ـ از جمله حکومت کنندگان امروز ایران- از حیات جامعه، مبتنی نباشد. سرشت دموکراسی بمثابه هدف ایجاب می‌کند که روش پیکار برای دستیابی به آن نیز دموکراتیک باشد که در یک تعبیر شفاف تر به این معناست که حرف آخر را “صندوق رأی” می‌زند. در حقیقت مطالبه “حق انتخاب”، که از انتخابات آزاد تا همه پرسی دموکراتیک برای انتخاب آزاد نظام دموکراسی برای کشور را در بر می‌گیرد، جوهره‌ی دموکراتیک استراتژی همرأئی ملی علیه استبداد دینی است و همان طور که مورد اشاره‌ی شما نیز هست، تأکید بر روش مسالمت‌آمیز مبارزه، استنتاجی از آن است.

می‌گوئید؛ عده‌ای میان دموکراسی بمثابه‌ی هدف و روش مسالمت‌آمیز مبارزه، فاصله می‌گذارند و این بیم را می‌پرورند؛ “کسانی که  روش‌های مسالمت‌آمیز مبارزه را تا  جایگاه هدف بالا می‌برند، در اصل هدف استقرار دموکراسی را باخته و آماده سازش با رژیم هستند”. اول باید تأئید کنم که چنین خطری محتمل است! اما منشاء این خطر را نباید در پایبندی به روش مسالمت‌آمیز مبارزه جستجو کرد. به نظر من پرورشگاه این خطر، رویکرد کسانی است که بجای دموکراسی، استقرار نظام سیاسی آرمانی خود را ـ نه یک کلمه کمتر و نه یک کلمه بیشتر -  هدف مبارزات کنونی می‌شناسند. و هیچ هم تفاوت نمی‌کند که آرمان این کسان، “جمهوری اسلامی” است، یا جمهوری سکولار، یا لائیک و یا پادشاهی پارلمانی! در هر حال برای کسانی که شکل نظام؛ هدف اصلی و محوری است، این خطر وجود دارد که خواسته و ناخواسته از محتوای پیکار که پیشروی در راه آزادی و دموکراسی است، دور و جدا بیفتند و یا حتی در تعارض با هدف جنبش که دموکراسی است، قرار گیرند.

من بارها گفته‌ام که مشکل ایران، حکومت اسلامی ‌و مسأله ایران برابر حقوقی شهروندی، دموکراسی و حقوق بشر است. این شناسائی وقتی به یک استراتژی سیاسی فرا می‌روید که مسیر حرکت و نقشه راه و برنامه عمل داشته باشد. شناسائی مسیر و طراحی نقشه راه و برنامه عمل، محتاج دو شرط مقدماتی است؛ اول: شناخت عناصر تشکیل دهنده‌ی ساختار قدرت و تعیین نسبت با آنان. و دوم: شناسائی همه‌ی آن نیروهائی که در مسیر و راه رفع مشکل قرار دارند و پاسخ گفتن به مسأله ایران از عهده و توان متفق آنان ساخته است. یک نقص عمده در اپوزسیون، عدم شفافیت و کژاندیشی و سردرگمی‌های عجیب و غریب در مجموع این موارد است! تا آنجا که به من مربوط است؛ طراحی “استراتژی همرأئی ملی علیه استبداد دینی”، تلاشی است برای بیرون آمدن از سردرگمی‌های عجیب و غریب در اپوزسیون و اتفاقا” مضمون واقعی آن، زمینه سازی برای سازش‌های سیاسی در مسیر دستیابی ایران به آزادی و دموکراسی است.

“سازش”، یک مؤلفه اساسی در هر سیاست دموکراتیک است. مسأله مرکزی؛ ماهیت سازش است و نه اصل سازش. در حال حاضر ایران در موقعیتی قرار دارد که مردم برای دست یافتن به حداقل حقوق و آزادی‌های مدنی و سیاسی  در همین رژیم کنونی مبارزه می‌کنند. سکولار- دموکرات‌ها، پشتیبان مبارزات مردم هستند و بعنوان بخشی از همین مردم، در این مبارزات، حضور و شرکت فعال دارند  و تا زمانی که آقایان موسوی و کروبی از مبارزات مردم و خواست آنان دفاع می‌کنند، حمایت انتقادی از ایشان نیز از سوی سکولار- دموکراتها – بمثابه یک گرایش در اپوزسیون – به قوت خود باقی خواهد بود. این در حقیقت یک مصداق سازش در مسیر دستیابی ایران به آزادی و دموکراسی است. در نگاه دقیق‌تر می‌توان گفت که اهتمام آقایان موسوی و کروبی و خاتمی، ممکن کردن یک سازش با “رژیم”، بر پایه   بیانیه شماره ۱۱ آقای موسوی است. چنین سازشی، مستقل از ممکن و یا ناممکن بودن آن، سازشی است که استبداد دینی را به عقب می‌راند و برای پیشروی ایران در مسیر آزادی و دموکراسی فضای مساعد بوجود می‌آورد و ممکنات دستیابی به آن را بیشتر می‌کند. حمایت انتقادی از بیانیه شماره ۱۱ آقای موسوی، بر این ارزیابی استوار است.

آنچه که باید در مرکز تأمل ما قرار گیرد، سازش با رژیم نیست؛ زیرا حکومت ولائی- نظامی‌هیچگونه آمادگی و هیچ استعدادی برای سازش با آزادیخواهان ایران ندارد. مسأله محوری در فرایند دموکراتیزه کردن ایران، تغییرات ساختاری است که به جدائی دین از دولت بیانجامد. به این ترتیب موضوعی که باید در مرکز تأمل اپوزسیون قرار گیرد، کم و کیف نسبت اسلامگرایان با نظام دموکراسی مبتنی بر حقوق بشر است.

متأسفانه ما از تجارب خود می‌گریزیم و به همین علت نیز همواره مجبوریم از نقطه صفر شروع کنیم. جنبش اپوزسیون ایران در زمینه‌ی سازش‌های سیاسی حامل تجارب تلخ و شیرینی است که به بهای گران بدست آمده است. برای نمونه  به تجربه‌ی سازش دکتر شاپور بختیار با رژیم شاه می‌توان اشاره کرد. تشکیل کابینه بختیار بر بنیاد؛ انحلال ساواک، آزادی زندانیان سیاسی، انتخابات آزاد، آزادی بیان و مطبوعات، آزادی فعالیت احزاب، سندیکا و انجمن‌های صنفی و …، نمونه سازش با رژیم در مسیر پیشروی ایران بسوی آزادی و دموکراسی بود. در برابر این سازش، انقلاب به رهبری آیت‌الله خمینی قرار داشت. ما سازش بختیار را محکوم کردیم و این یک اشتباه تباهی آور بود…!

تلاش ـ آقای طاهری‌پور گرامی، با سپاس از شما!  

جنبشِ امروز و فرهنگ نوینِ مخالفت با خشونت / گفتگوی فرخنده مدرس با مهدی فتاپور

Fatapour

جنبشِ امروز و فرهنگ نوینِ مخالفت با خشونت

گفتگوی فرخنده مدرس با مهدی فتاپور

تلاش ـ اگر خاطرتان باشد در گفتگوی آخرمان خواسته بودید تا در بحث جداگانه‌ای به موضوع مهمی‌ یعنی خشونت و مسئولیت فردی و جمعی در برابر آن بپردازیم. فکر می‌کنم، امروز نه تنها مناسب بلکه ضروری باشد.

چرا ضروری؟ تنها به همین یک دلیل که در مورد جنبش عظیم اجتماعی مردم ایران که در رأس و خط اول مبارزات مستقیم آن جوانان ایران ایستاده‌اند، از هر سو نسبت به کشیده شدن آن به خشونت هشدار داده می‌شود. آیا چنین هشدارهائی می‌توانند مایه‌ای از واقعیت داشته باشند؟

فتاپور ـ جنبش امروز منعکس کننده فرهنگ نوینی در مبارزه سیاسی در ایران است. در جنبشی با این عظمت و با شرکت صدها هزار تن از اقشار مختلف مردم، کمتر به موارد ی بر می‌خوریم که در برابر خشونت نیروهای سرکوبگر، مردم خویشتنداری خود را از دست داده و به اقدامات مشابه مبادرت کنند. تلاش اکثر کسانی که در این جنبش نقش دارند، خنثی کردن خشونت نیروهای سرکوب و باز کردن مسیر تحولات دموکراتیک در ایران است. همه قرائن نشان می‌دهد که بخشی از مسئولین بالاخص مسئولان سپاه مایلند که مخالفین را به اقدامات رادیکال وادارند و از این طریق هم بهانه‌ی بهتری برای اعمال قهر آشکار بدست آورند و هم دامنه شرکت کنندگان در جنبش را کاهش دهند. تا به امروز شرکت کنندگان در جنبش موفق شده‏اند چنین تلاشهایی را خنثی سازند.

بخشی از شرکت کنندگان در جنبش با توجه به تجربه انقلاب بهمن و تجربیات مشابه به این نتیجه رسیده‏اند که خشونت و خونریزی در جریان تحول، امکانات دست‏یابی به تحولات دموکراتیک را دشوارتر ساخته و جامعه را با خطرات نوینی مواجه خواهد ساخت.  بهمین دلیل از لحاظ نظری به کوشش برای مقابله با خشونت معتقدند. بخش دیگری براین پایه که اعمال خشونت خواست نیروهای سرکوبگر و بسود آنان است و گسترش خشونت امکان سرکوب جنبش را تقویت می‌کند، تداوم و رشد جنبش را در گرو خنثی کردن تلاشهای آنان می‏دانند و بر این اساس  در موقعیت کنونی از زاویه پراگماتیستی به مقابله با خشونت معتقدند.

می‏پرسید آیا این تلاشها و هشدارها می‏توانند مایه‏ای از واقعیت داشته باشند یا بعبارت دیگر آیا جنبش می‌تواند خشونت نیروهای سرکوب را مهار ساخته و راه تحول را بگشاید.

چگونگی تحولات هم به سیاست‏ نیروهای اپوزیسیون و هم به واکنش‏ نیروهای حاکم وابسته است. نمی‏توان این واقعیت را نادیده گرفت که نیروهایی امروز در راس قدرتند که سازمان‏یافته و آماده اعمال خشونت علیه مخالفانند. اعقاب لاجوردی‏ها و حاج داوودها هنوز در ارگانهای سرکوب حضور دارند. ‏خنثی کردن این نیروها تنها زمانی امکان‌پذیر است که ابعاد مبارزه و نارضایتی توده‏ها در درون نیروهای حاکم شکاف بوجود آورده و بخش عمده آنان را به تغییر روشهایشان وادارد. از امروز نمی‏توان راجع به تصمیم جریانها و شخصیت‏های سیاسی در شرایطی که تعادل نیروی دیگری در کشور حاکم است، اظهار نظر نمود. این شق منفی که در راس قدرت کسانی باقی بمانند که حاضر به پذیرش خواست مردم نباشند و کشور را به درگیری‏های خونین بکشانند بطور کلی منتفی نیست.

از سوی دیگر تحولاتی که در ایران و جهان در چند دهه اخیر رخ داده شرایطی بوجود آورده که امکان عملی شدن این مسیر، یعنی خنثی کردن نیروهای سرکوب در کشورما را به یک امکان واقعی بدل کرده است.

امروز اعمال قهر در برابر مخالفین در جامعه ما پایگاهی به مراتب محدودتر از گذشته دارد. خشونت‌هایی که امروز در قبال مخالفین اعمال می‌شود قابل مقایسه به آنچه در دهه ۶۰ گذشت نیست. در آنروزها با وجود عظمت فجایع، آنچه در زندانها صورت می‏گرفت انعکاس محدودی در جامعه یافته و واکنش مهمی‌را برنمی‏انگیخت. امروز مردم، حتی آنهایی‏ که به جنبش سبز تمایلی ندارند، حساسند. اخبار شکنجه در زندان کهریزک با مخالفت عمومی‌افکار عمومی‌ مواجه شد. اگر در دهه ۶۰ نیروهای حاکم با آسودگی از افکار عمومی‌ جامعه قادر بودند در زندان‏ها هر آنچه می‏خواهند انجام دهند، امروز آنان نمی‏توانند افکار عمومی ‌را نادیده بگیرند. چندی قبل سخنرانی از خانم مسیح علی‏نژاد دیدم که بدرستی میگفت تا دیروز ما از آنان می‏ترسیدیم و امروز آنان از زندانیان ما می‏ترسند.

تغییراتی که در کشور ما در سی سال اخیر در قشربندی‏های اجتماعی و در چگونگی نگاه به مسائل اجتماعی شکل گرفته، می‌تواند پایه یک امید واقعی به امکان موفقیت تلاشهای امروز باشد. نیروهای حاکم نیز نمی‏توانند از این تغییرات هیچ تاثیری نپدیرند.

تلاش ـ این نظر شما که وجود کسان و جریانهائی در رأس قدرت که حاضر به پذیرش خواست مردم نبوده و ممکن است کشور را به درگیری‏های خونین بکشانند، پیش‌بینی واقع‌بینانه‌ایست. اما پرسش این است که چگونه می‌توان جلوی چنین روند فاجعه باری را گرفت؟ عده‌ای بر این نظرند که برای شکستن اراده استوار رژیم در سرکوب مردم و برای محدود کردن آن در دامن زدن به امکان درگیریهای خونین، مقابله به مثل روش درست‌تری است. خشونت و قهر در برابرِ خشونت و سرکو ب! نتیجه چه خواهد بود؟

فتاپور ـ این ایده جدید نیست. چنین نظری سالها ایده حاکم بر نیروهای اپوزیسیون بود. مگر نه اینکه از نظر اخلاقی دفاع در برابر قهر و خشونت نیروهای حاکم باتکا قهر متقابل مجاز و در اعلامیه حقوق بشر نیز منعکس گردیده است.

ما سالها تصور می‏کردیم، از آنجا که نیروهای حاکم به قوای مسلح و زندان و سرکوب متکی هستند، تنها راه مقابله با آنان اعمال قهر است. تجربه ما و همه کشورهای مشابه نشان داد که بکارگیری اسلحه و اعمال خشونت نه تنها قادر به جلوگیری از خشونت نیروهای حاکم نیست، بلکه زنجیره متقابل اعمال خشونت، تنها به گسترش آن می‌انجامد.

تجربه دهه‌ها تحول خونین و انقلاب بهمن و بخصوص آن‏چه در دهه ۶۰ گذشت نشان می‌دهد که در شرایط غلبه خشونت کسانی ابتکار عمل را بدست خواهند گرفت که آماده اعمال خشونتند و ‏توانایی سازماندهی قهر در برابر مخالفین خود را بیش از دیگران دارا هستند. در چنین شرایطی ‏دست‌یابی به دمکراسی و ثبات، دشوار و راه تحولات راهی است پر مخاطره. در چنین شرایطی همواره امکان دارد که کسانی قدرت را بدست گیرند که راه سرکوب دیگران را پیش گیرند. آنگاه که مقابله و اعمال خشونت در مورد یک گرایش سیاسی، حتی آنان که روزی قدرت را در دست داشتند و خود اعمال کننده خشونت بودند، به امری پذیرفته شده و عادی بدل شود، راه برای اعمال خشونت در برابر رقبای دیگر با همین استدلال باز خواهد شد.

علاوه بر این، در شرایط کنونی کشور ما نیروی حاکم همه نوع امکانات مادی برای اعمال خشونت را داراست. مخالفین قادر نخواهند بود در این عرصه با نیروی حاکم رقابت کنند. آنها توانایی در هم شکستن خشن مخالفینی که به قهر روی آورند را دارا هستند. بکارگیری قهر، تنها به خشن‌ترین نیروهای حاکم بهانه کافی برای متقاعد کردن دیگران و سرکوب وسیع‏تر نیروها میدهد.

همانگونه که صحبت شد موثرترین راه اعمال خشونت نیروهای حاکم شکل‌گیری یک جنبش توده‌ای در مقابله با خشونت آنان است، جنبشی که بتواند بدرون نیروهای مسلح و ابزارهای سرکوب راه باز کرده و آنان را در بکارگیری قهر عریان ناتوان سازد.

تلاش ـ رژیم کنونی حتا به قیمت صرف نظرکردن از بهره‌برداری از «روزهای کلیدی» و ساخته پرداخته خود، حاضر به دادن امکان قانونی حضور مردم و طرفداران جنبش سبز در خیابانها، حتا به مسالمت‌آمیزترین روش، نیست.  هر جا که مجبور به تن دادن چنین حضوری بوده، با به خیابان کشاندن سپاه و بسیج و نیروهای سرکوب، سعی در پراکنده ساختن اجتماعاتی دارد که در پیوستن صفوفشان به یکدیگر جمعیتی چند میلیونی را بوجود می‌آورند. چند پرسش از دل چنین وضعیتی بیرون می‌آید: نخست این که آیا اساساً چنین روشی امکان مهار بحران مشروعیت رژیم را فراهم می‌سازد یا بهتر است بگوئیم، می‌تواند فقدان پایگاه اجتماعی رژیم و گسترش مخالفت مردمی ‌با آن را بپوشاند؟

فتاپور ـ به نظر می‏رسد سیاست بکار گرفته شده توسط مسئولان رژیم در جریان انتخابات و هفته‏های اول پس از آن بر اساس یک خطای محاسبه پی‏ریزی شده بود. با وجود آن‏که شکل‏گیری جنبش اعتراضی در ماه‏های آخر قبل از انتخابات آشکار بود و بعید است که ابعاد این جنبش از چشم مسئولان رژیم پنهان مانده باشد. ولی همه شواهد نشان می‏دهد که آن‏ها  اعتراضاتی با این ابعاد را پیش بینی نکرده و به خصوص این سطح از مقاومت را انتظار نمی‏کشیدند.

مسئولان رژیم باتکا ارگان‏های نیرومند و سازماندهی پیچیده‏ای که برای مقابله با شورش‏های شهری سازمان داده بودند، تصور می‏کردند قادرند هر حرکت اعتراضی را به سادگی در هم‏شکنند و با دستگیری تعدادی از فعالان و سازماندِهان حرکت ‏را خاموش سازند.

شرایط حاکم بر کشور پس از بیست و دوم خرداد دگرگون گردید. امکان برگرداندن شرایط به یک سال قبل وجود ندارد. رژیم اقتدار خود را از دست داد و مردم روحیه یافته و به نیروی خود واقف گشته و اعتماد به نفس یافتند. متاسفانه نیروی حاکم بر کشور هنوز به خطای خویش واقف نگشته و همان سیاست را ادامه می‏دهد.

منطق آنان اینس ت که عقب نشینی در برابر مردم به زنجیره‏ای از عقب نشینی منجر خواهد شد و امکان کنترل آن وجود نخواهد داشت. آنان در استدلال‏های خود بیش از همه تجربه چین را سرمشق قرار داده‏اند و تصور می‏کنند که می‏توان مطابق این تجربه جنبش را سرکوب کرد و سپس برای گسترش پایگاه اجتماعی کوشید. ولی آن‏چه در این محاسبه مورد غفلت قرار گرفته تفاوت شرایط این دو کشور است. در کشورهایی مثل چین یا شیلی و حتی در یک دوره رژیم صدام، نیروی حاکم این امکان را داشت که از طریق رفرم، در زندگی اقشاری از جامعه بهبود محسوسی بوجود آورده و با شکل‌دادن یک پایه اجتماعی برای یک دوره، نظر مثبت اکثریت مردم را جلب کند. آنها تنها به نیروهای نظامی ‌و امنیتی متکی نبودند. چنین الگویی در شرایط کشور ما عملی نیست.

آقای احمدی نژاد زمانی که به ریاست‏جمهوری برگزیده شد، کوشید با اجرای برنامه‏های پوپولیستی و با اعلام برنامه مبارزه با فساد و طرح شعارهای تند ضد غربی و اسراییلی نیروهای معینی را در جامعه هدف قرار داده و پایه اجتماعی برای خود شکل دهد. در این زمینه در حد معینی هم موفقیت داشت و برخی اقشار و نیروهای کمتر آگاه جامعه را نیز جلب نمود. نتیجه چهارسال ریاست جمهوری ایشان، نشان داد که نیروی حاکم امکان اجرای هیچ یک از برنامه‏هایی که مدعی شده بود، ندارد. امروز کسانی قدرت را در کشور در دست گرفته‏اند که مقابله با اصلاحات مشخصه آنان است و کسانی مانند رفسنجانی که خطر را تشخیص داده و معتقدند تنها با اصلاحات و جلب بخشی از اقشار تحصیل کرده و نخبه جامعه و ارتقا کارایی، رژیم می‏تواند اقتدار خود را از نو کسب کند، بدترین دشمن خود می‏دانند.

امروز در ایران اکثریت قریب باتفاق نخبگان جامعه علیه شرایط موجودند. شاید نیروی حاکم بتواند با شدت عمل بیشتر و یا با دستگیری وسیع فعالین دامنه شرکت کنندگان در تظاهرات را محدود کرده و در تداوم این شیوه از مبارزه مشکل پدید آورد، ولی چنین روشی، قادر نخواهد بود برای رژیم پایگاه، مشروعیت و اقتدار بوجود آورد. بازگشت به شرایط قبل از بیست و دوم خرداد در ایران ناممکن است. متاسفانه کسانی در راس قدرتند که هنوز درک نکرده‌اند حکومتی که تقریبا تمامی ‌تحصیل‌کردگان و نخبگان جامعه را در برابر خود دارد قادر نخواهد بود تنها به زور نیروهای نظامی ‌امنیتی بر کشور سلطه داشته باشد.

تلاش ـ «مسئولیت خشونت و دامن زدن به آن در جامعه به گردن قدرت و رژیم است که همه‌گونه ابزار اعمال خشونت را در دست دارد.» استدلالی که با آن، همانگونه که توضیح دادید، آشنا هستیم. آیا مسئولیت رژیم در خشونت‌گرائی و خشونت‌پروری، نافی مسئولیت جبهه مخالف آن در بکار بردن روش‌های مشابه، در واقع ادامه همان فرهنگ خشونت، می‌شود؟

فتاپور ـ شما در این سوال خود بدرستی بر مسئولیت اصلی نیروهای حاکم تاکید نمودید ولی فراموش نکنید که این سوال زمانی می‏توانست مطرح باشد که جنبش راه گسترش خشونت در برابر خشونت رژیم را برگزیده بود. مثلا می‌توان در سالهای دهه ۶۰، در کنار مسئولیت اصلی که بر دوش نیروهای حاکم است از مسئولیت نیروهایی که راه مبارزه مسلحانه و تقویت زنجیره خشونت را در پیش گرفتند نیز صحبت کرد.

در سال‏های انقلاب و پس از آن همه نیروها تصور می‏کردند که مبارزه قهرآمیز تنها راه موفقیت است و برای بسیاری اعمال قهر و خشونت انقلابی در برابر ضد انقلاب مجاز و ضرور بود. خشونت‏های روزهای اول انقلاب در برابر مسئولان رژیم گذشته نه تنها با واکنش منفی نیروهای غیرحکومتی مواجه نشد، بلکه بخش عمده آنان چنین خشونت‏هایی را تایید کرده و نگرانی عمده‏شان سازش با بازماندگان رژیم گذشته و عدم مجازات آنان بود. در آن روزها همه چیز با کسب قدرت سیاسی گره خورده بود. سرکوب خشن بهایی‏ها در مبارزه آن‏روزِ نیروها برای کسب قدرت جایی نداشت و اعتراض به آن مطرح نبود. در آن‏ زمان شما می‏توانید از مسئولیت این تفکر و یا به عبارت دیگر از مسئولیت جمعی نیروها در غلبه مجدد استبداد و خشونت بر جامعه صحبت کنید، ضمن آنکه در همان زمان نیز این مسئولیت جمعی از مسولیت اصلی نیروهای حاکم که عریان‏ترین و خشن‏ترین اشکال سرکوب را در قبال دیگران بکار گرفتند، نمی‏کاهد  ولی امروز ما با شرایطی دیگر مواجهیم. جنبشی در ایران شکل گرفته که احتراز از خشونت و بکارگیری اشکال مدنی مبارزه از مشخصه‏های آن است. امروز دیگر صحبت از مسئولیت اصلی و مسئولیت جمعی نیست. امروز نیروهای حاکم تمامی ‌بار اعمال خشونت در جامعه را بدوش می‏کشند.  

‌‌

تلاش ـ پرسش بعد آن است که جلوگیری از حضور اعتراضی مردم در خیابان یا مسکوت ماندن سایر روشهای مبارزه یا بسته بودن راه‌های دیگر مانند اعتصاب و… که مردم در آن نقش تعیین کننده را دارند، ناگزیر جریان مبارزه آشکار را در لایه‌های بالائی و میان عناصری که با قدرت حاکم در ارتباط مستقیم و غیر مستقیم هستند، متمرکز می‌سازد. در چنین وضعیتی امکانِ سازش در اهداف جنبش وجود داشته که می‌تواند یأس و ناامیدی در میان نیروهای پرشور جنبش سبز، به ویژه جوانان، از پیامدهای احتمالی آن باشد.

حدود یک دهه و نیم پیش از پیروزی انقلاب اسلامی، یکی از استدلال‌های جوانان پایه‌گذار مشی چریکی و مبارزه‌ی مسلحانه عبارت بود از متهم ساختن نسل قدیمی‌سیاسیون ـ از سران جبهه ملی تا حزب توده ایران ـ به روش‌های سازشکارانه با رژیم وقت و این که این نیروها، هر یک در نوع خود، از فراهم ساختن شرایط انقلابی و سرنگونی رژیم سرباز زده یا درمانده است. آیا در صورت چنین سازشی، زمینه‌ای برای تکرار چنین استدلالهائی می‌بینید؟

فتاپور ـ در سال‏های نیمه دهه ۴۰ جنیش رادیکالی در میان جوانان و روشنفکران ایران و تمامی‌کشورهای غربی شکل گرفت. این جنبش خواهان دگرگونی همه نهادها و ارزش‏های حاکم بر جامعه بود. ما در آنروزها می‏خواستیم ایران و جهان را دگرگون کنیم و جهانی که آنرا عادلانه می‏دانستیم برپا سازیم. ویژگی اصلی این جنبش که در ایران از دل خود فداییان و مجاهدین را بیرون داد، رادیکالیسم آن بود. چریک‏ها بخشی از این جنبش بودند و نه تمامی ‌آن. در آنروزها ما سیاستمداران و احزاب سیاسی پیشین را رد می‏کردیم. توده‏ای‏ها را وابسته و سازشکار، جبهه ملی‏ها را بی عمل و سازشکار و جریان‏های مذهبی‏ را مرتجع و کنفدراسیونی‏ها را خارج‌نشین می‏دانستیم و خواهان غلبه فرهنگ و روش دیگری در مبارزه سیاسی بودیم. روشی که با قاطعیت و سازش‏ناپذیری با صداقت و فداکاری مشخص می‏شد.

این اتهامات بدین دلیل نبود که این جریانها با حکومت سازش کرده و به سیستم جذب شده و یا به اهداف خود  پشت کرده باشند. چنین امری اتفاق نیفتاده بود. توده‏ایها علیه رژیم مبارزه می‏کردند. حتی در سال‏های اول دهه ۴۰ پس از پیروزی انقلاب کوبا آنها حتی امکان بکارگیری این تجربه را در ایران در دستور کار خود قرار داده و رد کردند. آنان ضربه خورده و تضعیف شده بودند ولی سازشی صورت نگرفته بود. جبهه ملی‏ها فاقد برنامه و شعار متناسب با زمان بودند. رفرم‏های شاه آنان را خلع سلاح کرده بود. نفی حکومت کودتا و خواست بازگشت حکومت قانونی دکتر مصدق و ادامه راه مصدق به ده سال قبل بازمی‏گشت و آنان قادر نشده بودند در شرایط پس از کودتا برنامه و سیاستهایی متناسب با شرایط ارائه دهند و کنفدراسیونی‏ها علیه رژیم مبارزه‏ای موثر می‏کردند. اتهامات فوق نه ناشی از سازش این نیروها بلکه متاثر از اختلاف در دیدگاه‏ها و روشهای مبارزاتی بود. فراموش نکنید که در همان زمان در کشورهای اروپایی با وجود احزاب و سندیکاهای نیرومند، برداشت‏هایی مشابه وجود داشت. جنبش دانشجویی در آلمان زمانی در اوج قدرت خویش است که حزب سوسیال دمکرات و ویلی برانت قدرت را در دست دارند و گروه چریکی بادر ماینهوف در دوره‏ای از حمایت نزدیک به سی درصد دانشجویان آلمانی برخوردار است.

امروز شرایط دیگری در ایران حاکم است. ما با یک جنبش توده‏ای نیرومند مواجهیم. اگر این جنبش تا به امروز قادر نگردیده که اشکالی از مبارزه مثل اعتصاب عمومی‌ را بکار گیرد و این از نقطه ضعف‏های آن است. ولی این امر نفی توده‏ای بودن این مبارزه نیست. همزمان در درون و یا در جوار این جنبش نیروهایی حضور دارند که ‏در حاکمیت و یا پیرامون آن حضور داشته‏اند و امکان مذاکره و تاثیرگذاری بر نیروهای در راس قدرت را دارند. این، یک امتیاز است و نه نقطه ضعف. من تصور نمی‏کنم که در چشم انداز نزدیک ما شاهد افول این جنبش باشیم. شاید تاکتیک تظاهرات گسترده خیابانی با مشکلات مواجه شود، ولی تا زمانی ‏که شرکت کنندگان در این جنبش امید و روحیه خود را از دست نداده‏اند، این جنبش به حیات خود ادامه خواهد داد. پیوستن نیروهایی به صف نیروهای مقابل، آنان را از صفوف جنبش حذف خواهد کرد. مذاکره و عرضه خواست‏های معین، نه تنها نفی نمی‏شود بلکه یکی از اشکال پذیرفته شده این مبارزه است.

آنچه شما بعنوان نگرانی بدرستی مطرح کردید، در دوران‏های ضعف و عقب‌نشینی مطرح می‏شود. در چنین زمان‏هایی است که برخی ترجیح می‏دهند به اردوی مقابل بپیوندند و برخی می‏کوشند بدنبال مقصر بگردند. ما امروز با چنین شرایطی مواجه نیستیم. جنبش زنده است و در صورت بوجود آوردن سد در برابر این یا آن روش مبارزه، راههای دیگری را برای تداوم خود خواهد یافت.

 ‌

تلاش ـ شما در آن دوران عضو چریک‌های فدایی خلق بودید و مبارزه مسلحانه را تنها راه  تحول می‌دانستید. با توجه به تجربه گذشته خود، آیا اساساً شباهتی بین وضعیت امروز و آن روز می‌بینید؟ آیا به هر دلیلی، نظیر ادامه خشونت رژیم، موفقیت آن در سرکوب موقت جنبش یا سازش سرآمدان کنونی جنبش سبز و… امکان دارد، افکاری شبیه نظرات آن‏‏روز شما در میان جوانان شکل‌ گیرد؟ یا اگر چنین افکاری وجود داشته باشند، بتوانند از نفوذ و جذابیتی چون گذشته برخوردار گردند؟

فتاپور ـ طبیعی است در صورت تداوم خشونت نیروهای حاکم و محدود کردن راه‏های مبارزه شعارها و شیوه‏های رادیکال مبارزه طرفداران بیشتری خواهد یافت. ولی شرایط امروز با سالهای دهه پنجاه تفاوت‏هایی بنیانی دارد.

در آن سالها جهان دو قطبی بود. هم کشورهای غربی و هم کشورهای سوسیالیستی برای بزانو در آوردن دیگری و کسب برتری می‌کوشیدند و در این راه مساله اصلی برای آنان موضع هر کشور و هر حکومت در قبال این دو قطب بود. غربی‏ها و بخصوص آمریکایی‏ها کم پیش نیامده بود که از حکومت‏های فاسد و مستبد در برابر یک جنبش روشنفکری متمایل به چپ حمایت کنند. نمونه نزدیک آن در همسایگی ما حمایت از نظامیان معتقد به حکومت اسلامی ‌در برابر ذوالفقار علی بوتو و هندوستان تحت رهبری ایندیرا گاندی بود. یا از آن طرف حمایت شوروی از اتیوپی و سومالی و لیبی.

در آن دوران تحولات سیاسی عمدتا از طریق جنگ و درگیری‏های مسلحانه عملی شده بود. موفقیت‌های امثال مارتین لوترکینگ استثنا بود و زیاد هم مورد توجه روشنفکران کشور ما قرار نمی‌گرفت. برای ما مبارزات مردم ویتنام و کوبا و یا الجزائر الهام بخش بود. این نوع نگاه تنها مخصوص فدائیان و یا مجاهدین نبود. تمامی‌جنبش جوانان و دانشجویان و بخش عمده روشنفکران سرتاسر جهان مبارزه قهرآمیز را تنها راه رهایی در این کشورها می‏دانستند و مورد تایید قرار می‏دادند و معتقد بودند با قدرت سیاسی که از لوله تفنگ بیرون می‏آید، تنها می‏توان با تفنگ غلبه کرد. در ایران همه جریانهای سیاسی از مذهبی تا ملی گرا و مارکسیست در این رابطه مشابه بودند. انتقاد دیگران به فدائی‌ها این بود که  تاکتیک مسلحانه آنان به جلب توده‌ها منجر نمی‌شود وگرنه در اصل اعتقاد به ضرورت اعمال قهر برای گذار، همه هم‌نظر بودند. حتی معتدل‌ترین نیروی سیاسی آنزمان یعنی مهندس بازرگان هم در دادگاهش می‏گوید ما آخرین افرادی هستیم که با این زبان صحبت می‏کنیم و همه جوانان عضو نهضت آزادی در آن دوران به سازمان مجاهدین پیوستند.

امروز شرایط جهان و ایده‏های حاکم در ایران و جهان دگرگون شده است. در اروپای شرقی و آمریکای لاتین و آفریقا دهها تحول سیاسی بنیادین به اتکا بسیج توده‏ای و فشار سیاسی و یا تحولات درون نیروهای حاکم رخ داده است. نمونه‌هایی چون رومانی استثنا هستند. امروز کمتر کسی در میان روشنفکران بنام کشورهای غربی مبارزه قهرآمیز را تنها راه رهایی در کشورهایی مشابه ما می‏داند.

تجربه انقلاب بهمن و تحولات پس از آن به روشنفکران و فعالان سیاسی ایرانی که برای استقرار دمکراسی می‏کوشند این امکان را داد که از این تحولات بیش از دیگران درس‏آموزی کنند. در ایران اهداف و اشکال مبارزه و روانشناسی حاکم بر روشنفکران و فعالان سیاسی و جوانان دگرگون شده است.

در چنین شرایطی مقایسه امروز و سالهای دهه پنجاه نادرست است. چنان روندهایی تکرار نخواهد شد، نه به این معنا که در صورت پافشاری نیروهای حاکم بر سیاست‏های سرکوب‏گرانه به هیچ وجه کسانی به مبارزه مسلحانه روی نخواهند آورد، بلکه اگر سازمانهایی مشابه فداییان و مجاهدین، آنروز حمایت اکثریت قریب باتفاق دانشجویان فعال در مسائل اجتماعی و بخش بزرگی از روشنفکران ونیروهای سیاسی را در ابتدای فعالیت خود دارا بودند چنین جریانهایی در ایران امروز، بر فرض اگر هم در شرایطی شکل گیرند، منفرد خواهند ماند و مورد حمایت قرار نخواهند گرفت. تغییراتی که جریانهایی چون سازمان مجاهدین و کومله و حزب دمکرات خیلی دیر به آن پی‏برده و به این دلیل ضربات سنگین سیاسی متحمل شدند

همانطور که در سوال قبل پاسخ دادم اینها همه به آن معنا نیست که محدود کردن راههای مبارزه مسالمت‌آمیز، اشکال دیگری از مبارزه را شکل نخواهد داد ولی تصور تکرار شرایط سالهای دهه ۵۰ و شکل گیری سازمانهایی از نوع جریانهای چریکی آنروز غیر واقعی است.

تلاش ـ در مورد شرایط و جو جهانی چطور؟ به هر دلیلی اگر بازهم شرایط جهانی مشابه‌ای فراهم شود، آیا ما یا نسل بعدی بازهم روش‌های مشابه را در پیش خواهد گرفت و آن روشها را با همان شرایط توجیه خواهد کرد؟

فتاپور ـ طبیعتا ایده‏های حاکم بر روشنفکران و فعالان سیاسی هم دیروز و هم امروز از تحولات سیاسی و فکری در ایران و جهان تاثیر پذیرفته و می‏‏پذیرد. توضیح شرایط غلبه یک تفکر، به معنای تایید و یا توجیه آن نظرات نیست.  این فرض که امروز شرایط مشابه‏ای شکل گیرد غیرواقعی است. امکان بازگشت به شرایط پنجاه سال پیش وجود ندارد. آن شرایط محصول عواملی بود که امروز دگرگون گردیده است.

در کشورما روشنفکران و فعالان سیاسی ما باتکا سی سال مبارزه و درد و رنج تحولات نظری را پشت سر گذارده‏اند که حاصل آن در جنبش امروز کشور ما منعکس است. جنبشی که اتکا به نهادهای مدنی پایه آن است. جنبشی که مشخصه اصلی آن مقابله با تبعیض است و جنبشی که راه مبارزات مدنی را برگزیده است. جنبشی که قادر گردیده همگرایی نیروهایی با تفکر و سمت گیری‏های مختلف را در درون خود بپذیرد. نه در جهان امکان بازگشت به شرایط پنجاه سال قبل وجود دارد و نه روشنفکران و فعالان سیاسی ایران و سرتاسر جهان به چنان شرایط فرضی مثل پنجاه سال قبل واکنش نشان خواهند داد.

راهی که امروز مسئولان کشور پیش گرفته‌اند و می‏کوشند باتکا نیروی نظامی ‌و قهر راه مبارزات مدنی را مسدود کنند، شرایط و واکنش‏های جدیدی را شکل خواهد داد ولی این نگرانی که با همان واکنش‏های پنجاه سال قبل مواجه شود، غیرواقعی است.

تلاش ـ آقای فتاپور با تشکر از شما.

« نوشته‌های قدیمی‌تر

نوشته‌های جدیدتر »