بایگانی موضوعی: نوشتهها و گفتهها
کلمه ایران تاریخ طولانی دارد و به عنوان یک پیشنهاد و طرح مسئله معتقدم موضوع دانشگاه باید روزی بر این متمرکز شود که ایرانشهر چیست. ایرانشهر باید به عنوان موضوع دانشگاه ایران مطرح شود. اگر این را به عنوان موضوع علم قرار دهیم، تمام علوم انسانی و اجتماعی از آن ناشی میشود. یعنی ایران کجاست؟ جغرافیای سیاسی این ایران کجاست؟ مناسبات سیاسی آن چیست؟ تاریخش چه بوده است؟ مناسباتش با سایر جوامع چگونه بوده است؟ چه تحولی در تاریخ ایجاد کرده است؟ هویت مردم این کشور چه بوده و تمایزش با مردم دیگر چه بوده است؟ این علم ایران است. همان طور که در اروپا میراث مشترک یونانی ـ رمی ـ مسیحی توانسته موضوع نظام دانشگاهی باشد و تحولش در رنسانس به بعد دوران جدید اندیشیدن اروپایی را ایجاد کند، در ایران هم همین طور است.
ایرانیان سدههایی پیش از مهاجرت ترکان، که خود از پیامدهای حملۀ عربان به ایران و شکست خلافت در تحمیل زبان و آداب تازیان به ایرانیان بود، تجربهای از شکست نظامی پیدا کرده بودند، و میدانستند که پایداری در برابر مهاجمان پیوسته ممکن نیست، اما این درس را نیز از آن تجربه آموخته بودند که سنگر راستین آنان در جبهۀ فرهنگ قرار دارد و در این جبهه کسی نمیتواند بر آنان چیره شود. ایرانیان تنها قومی در این منطقه بودند که توانسته بودند نوعی نظام سیاسی ایجاد کند، که دو سده پیش نخستین نظریهپرداز «دولت»، هگل، آن را ذیل مفهوم Reich فهمیده و گفته بود که تاریخ جهانی با تأسیس آن نظام در ایران آغاز میشود. ایرانیان با پشتوانۀ چنین تجربه از دولتداری توانستند بر همۀ مهاجمان همۀ تاریخ خود تا سدههای اخیر برتری جویند.
تردیدی نیست که ما ایرانیان، که پیوسته در تاریخ فرهنگی خودمان همچون ماهی در آب بودهایم، اهمیت شاهنامه و بسیاری دیگر از نامههای ارجمندی که ستونهای استوار ملّیت ایران هستند به درستی نمیتوانیم دریافت. حتیٰ آتاترک نیز میدانست که شاهنامه، و نیز بسیاری از همان نامههای دیگرِ تمدنِ ایرانی،کتابهایی در میان کتابهای بسیار دیگر نیستند، بلکه همچون رمزی از تمدن دیرپایی هستند که ایرانیان آن را از «انفجار کوه و انقلاب اقیانوس گذر» دادهاند.
درواقع من روشنفکری دینی را نمیشناسم، قبلاً هم اشاره کردم، مسئلۀ ادعا نیست. من روشنفکری دینی یا روشنفکر دینی را نمیشناسم که با منابع اساسی غربی ور رفته باشد. نمیگویم حتما افلاطون، ارسطو، کانت یا هگل، بلکه میگویم حتی با منابعی در قرون وسطی هم چنین کاری نکرده است. آنچه تا بحال ترجمه کردهاند و تا به امروز نوشتند همه خلاصههای منابع جدید غربی بوده است که از فلسفۀ دین و فلسفۀ اخلاق، چندین کتاب ترجمه کردهاند. در این خلاصهها چیزی پیدا نمیشود که به درد شما بخورد.
پیامدهای این بحث منطق ملی برای ما امروز این است که ما دارای یک وحدت ملی بودیم و هستیم. فهم این منطق، مسئلۀ اساسی کنونی ماست یا به عبارت دیگر موضوع اصلی دانشگاهی باید باشد که الان نیست و باید درست کرد. از اینجا به بعد است که دانشگاه ملی با علمی ایجاد خواهد شد که علم ماست. علم بومی ما نیست، علم جهانی ماست. چون سهم ما هم، که قبل از ما هگل این را گفته است، سهم ما در تاریخ ملتها و در تاریخ دولتها اگر بتوانیم چنین علمی را اینجا درست کنیم، سهم ما به علم جهانی این خواهد بود.
فارسیدانی کسانی چون فروغی و مهدوی و نادرزاد به حس ملیشان ربط داشت. از تعبیر هویت ملی یاد نمیکنیم، چون تعبیر «هویت» خطرناک است و الان نباید اصلا به کار برد. زبان فارسی بخش مهمی از حس ملی اینها بود. وقتی جهانگیر نخستین کتابش را منتشر کرد، ٣٢ سال داشت. نثر او در ٣٢ سالگی حیرتانگیز است، به خصوص کسی که در ژنو درس خوانده است. مشخص میشود او کسی است که کشورش را در زبان خودش با خود به مهاجرت برده و برگردانده و به تمامی ظرایف آن زبان فکر کرده است. او در ژنو راه رفته و به فارسی فکر کرده است. او درست فارسی یاد گرفته و با حسی از کشور خودش به مهاجرت رفته و آن را پختهتر کرده و برگشته است.
تا اطلاع ثانوی، در واقعیت مناسبات جهانی، ما ملّت هستیم، مردمان کشوری دارای تاریخ! این ملّت منافعی دارد که حدود و ثغور آن را خود تعیین و «به هر قیمت» از آن دفاع میکند. چنین دریافتی از ملّت، به ضرورت، ناسیونالیسم نیست. ایران کشورّ ملّتی بوده است که هر زمان به بهایی مناسب از خود دفاع نکرد مجبور شده است «به هر قیمت» از خود دفاع کند، یعنی به بهایی گزاف! این واقعیتها برای یک ملّت الزاماتی دارد.
مشروطیت نظریۀ نظام آزادی رقاب رعیت بود، اما پیوستگی تاریخی «دو شعبه استبداد» موجب شده بود که هر تغییری در مضمون اندیشۀ سیاسی به فهم عامۀ مردم در اندیشهی دینی نیز تعمیم داده شود… بسیاری از ایرادهایی که به اساس نظریۀ مشروطهخواهی گرفته میشد، مبتنی بر این دریافت از وحدت دیانت و سیاست بود. از این رو اهل شریعت هوادار اندیشۀ مشروطیت ناچار شدند فهم جدیدی از دریافت دینی خود عرضه کنند که یکی از پیآمدهای مهم آن وارد کردن تمایزی میان سیاست و دیانت بود. همۀ این هواداران اهل شریعت توضیح دادهاند که سیاست بطور عمده، در منطقۀ فراغ شرع قرار دارد و نباید برای هر امر سیاسی حکمی شرعی پیدا کرد.
بحث من در اندیشه ایرانشهری این بوده است که این ایرانِ بزرگِ فرهنگی، به راستی یک تافته جدا بافته است. ما باید بدانیم مهم بودیم و متفاوت. باید بدانیم که در ایرانشهر، چیزی در سطح جهانی تولید کردیم. ما مکتب معماری داریم، مکتب شهری داریم، مکتب ادبی داریم، مکتب تاریخ نویسی داریم. ما موسیقی داریم. و همه اینها از ویژگی ملی برخوردارند. …نام ایران قدیمیترین نام کشوری است که هست. نام ایران هم نام کشور است، هم نام ملت، هم نام دولت. این پیچیدگی این ملت است.
ایراد اساسی ما این است که یک زبان میدانیم (فرض بر دانستن)، اما هیچیک از زبانهایی که این منابع اصلی را تولید کردند، یعنی فرانسه، آلمانی، ایتالیایی (در اندیشۀ سیاسی جدید)، یونانی (در اندیشۀ سیاسی قدیم) را نمیدانیم. تا زمانی که اینها را ندانیم هرگز نخواهیم توانست اندیشیدن درست را یاد بگیریم، چون اساس و پایهها در آنجاست.
آن چیزی که بسیار مهم است و ما باز متوجه آن نمیشویم، انتزاعی بودن واقعیت دولت است؛ یعنی حکومت یک امر روشن و مشخص است و عبارت است از رئیس حکومت (که ما میگوییم رئیس دولت) مثل نخستوزیر یا رئیسجمهور و هیئت وزیران؛ و امری است ملموس و بین اصناف و گروههای مختلف میگردد. اما دولت چیز دیگری است، امری است انتزاعی که با آمدن و رفتن حکومتها و افراد اتفاقی در آن نمیافتد و امری است انتزاعی که وجود دارد.