تردیدی نیست که ما ایرانیان، که پیوسته در تاریخ فرهنگی خودمان همچون ماهی در آب بودهایم، اهمیت شاهنامه و بسیاری دیگر از نامههای ارجمندی که ستونهای استوار ملّیت ایران هستند به درستی نمیتوانیم دریافت. حتیٰ آتاترک نیز میدانست که شاهنامه، و نیز بسیاری از همان نامههای دیگرِ تمدنِ ایرانی،کتابهایی در میان کتابهای بسیار دیگر نیستند، بلکه همچون رمزی از تمدن دیرپایی هستند که ایرانیان آن را از «انفجار کوه و انقلاب اقیانوس گذر» دادهاند.
راهزنان سیاستنامه
جواد طباطبایی
فروغی از آتاتورک نقل میکند که به او گفته بوده است: «شما ایرانیها قدر ملّیت خود را نمیشناسید، و معنی آن را نمیفهمید، و نمیدانید که ریشه داشتن، و حقِّ آب و گِل داشتن، در قسمتی از زمین چه نعمتی عظیم است. و ملّیت وقتی مصداق پیدا میکند که آن ملّت را بزرگان ادب و حکمت و سیاست، و در معارف و تمدن بشری، سابقۀ ممتَّد باشد. شما قدر و قیمت بزرگان خود را نمیشناسید و عظمت شاهنامه را درنمییابید که این کتاب سند مالکیت و ملّیت و ورقۀ هویت شماست، و من ناگزیرم برای ملّت ترک چنین سوابقی را دستو پا کنم.» کسی که اندکی از تاریخِ قلب سرزمینهای تورکستان بزرگ بداند، و ذهن او انباشته از ایدئولوژیهای جدید «پسامدرنیّت» نباشد، نمیتواند در بدیهی بودن اعتراف آتاتورک تردیدی به خود راه دهد. تردیدی نیست که ما ایرانیان، که پیوسته در تاریخ فرهنگی خودمان همچون ماهی در آب بودهایم، اهمیت شاهنامه و بسیاری دیگر از نامههای ارجمندی که ستونهای استوار ملّیت ایران هستند به درستی نمیتوانیم دریافت. حتیٰ آتاترک نیز میدانست که شاهنامه، و نیز بسیاری از همان نامههای دیگرِ تمدنِ ایرانی،کتابهایی در میان کتابهای بسیار دیگر نیستند، بلکه همچون رمزی از تمدن دیرپایی هستند که ایرانیان آن را از «انفجار کوه و انقلاب اقیانوس گذر» دادهاند. اینکه آتاتورک به جایگاه چنین نامههایی التفاتی پیدا کرده بود از هوشمندی او به عنوان مؤسسِ برای نظام ملّت ناموجودی است که او میبایست برای آن «سوابقی دستـ وـ پا» میکرد. آتاتورک، به عنوان رجلِ سیاسیِ مؤسس، به اقتضای الزامات تأسیس ترکیۀ جدید، با داعیههای ناسیونالیسم ترکی، به این ضرورت دستـ وـ پا کردن سابقهای برای ماقبلِ تاریخ «ملّتی» که میبایست از ترکان و بقایای رومیان فراهم میآورد به این نکته پی برده بود و نیازی به گفتن نیست که تصوری از بسیاری از الزامات این دستـ وـ پا کردن سابقه برای مردمانی بیسابقه نمیتوانست داشته باشد، اما سدههای پیشتر ادیبی مانند ابن اثیر، که اهل ایدئولوژی نبود و جایگاه نامههای مهم در تمدن عربی و ایرانی را میدانست، این نکته را دریافته بود که تنها ملّتی کهن، مانند ایرانیان، میتواند «شاهنامه» داشته باشد و ادب عربی، که اگر هم بتوان زبان یک «ملّت» واحد به شمار آورد، اما زبان «ملّی» نیست، به خلاف زبان فارسی که پیوسته زبان آئینی و ملّی یک ملّت تاریخی واحد بوده، در شرایط امتناع تدوین «شاهنامه» قرار دارد.
آنچه اینک میتوان بر این دو امر واقع تاریخی، از ابن اثیر تا آتاتورک، افزود این است که، به تعبیر من، این شرایط امتناع تاکنون رفع نشده ــ و البته اینکه آیا این شرایط رفع شدنی است یانه موضوع بحث من نیست! آنچه موضوع بحث من در این یادداشت کوتاه است، این درازدستی بیآستینان «سابقه دستـ وـ پا شدگانی» است که گویا تمام شدنی نیست. پیشتر، فرزندان آتاتورک، با تصوری که از این «بیسابقگی» پیدا کرده بودند، مولانا را که از ترکی همین قدر میدانست که «آب را سو» میگویند در صورت مِولانا مِلکِ طِلق خود کرده بودند، و البته آب از آب تکان نخورده بود، شاید، در این بیخیالی که ما هستیم، به این زودیها هم نخورد. چنین مینماید که در این زمانۀ مناسبات استراتژیکی ــ در اصل، «راهبردی» ــ که ما با آن دولت علّیه داریم، و در بیخبری که دارد مزمن میشود، درازدستی دیگری در راه است: اکنون که، با گذشت زمان، مِولانا از هضم رابع ملّت «بیسابقه» گذشته، چه اشکالی دارد که مِولانای دیگری را نیز به سرمایۀ نداشتۀ «تورکی ـ اسلامی» خودمان بیفزایم، زیرا اگر بتوان مولانایی را مصادره کرد، که دربارۀ آن ملّت آن گفته که در ولدنامه از او نقل شده، و عفت کلام اجازه نمیدهد که اینجا نقل کنم، تردیدی نیست که خواجه نظامالملک را هم که عمری خود و فرزندانش در خدمت تورکان بودند میتوان آسانتر از مِولانا مصادره کرد! اینک میتوان این پرسش را مطرح کرد که مصادرۀ سیاستنامه در امپراتوریِ در حالِ تشکیلِ نوعثمانی چه معنایی میتواند داشته باشد؟ هر تفسیری که بتوان از رسالۀ خواجه عرضه کرد، و تفسیر درست آن جز در متن تاریخ اندیشه در ایران ممکن نیست، نمیتوان از آن نظریهای برای «دولت ترکی ـ اسلامی» «دست و پا» کرد. آتاتورک، که به بسیاری از ظرافتهای حکومت در پایان خلافت عثمانی بسی بیشتر از خلیفۀ کنونی التفات پیدا کرده بود، میدانست که باید چیزی را «دستو پا» کند، اما هلاهلِ تعصب چندان او را کور نکرده بود که شاهنامه را مصادره کند. او میدانست که همه چیز مصادره شدنی نیست و مصادره کردن چیزی که نمیتواند برازندۀ اندام ناساز کسی باشد موجب خندۀ خلق خواهد شد. چنین مینماید که فقدان نظریهای برای خلافت نوعثمانی و ضرورت «دستو پا» کردن نظریهای برای پر کردن خلأ آن موجب شده است که جماعت علمای خلیفه اقدام به مصادره خواجه کنند. سبب اینکه ترکان ناچار شدهاند، به دنبال مصادرۀ «موفقیتآمیز» مِولانا، مصادرۀ خواجه ــ لابدّ حاجه ــ نظامالملک را نیز در دستور کار خود قرار دهند، جز این نیست که پس از سدهها تجربۀ خلافت عثمانی و «سابقه دست و پا کردنِ» از نوع آتاتورکی کار مُلک آنان نظام نمییابد، و بازگشت به خلافت ممکن نمیشود. این نکتۀ مهم تمدنی را ایرانیان بسیار زود، در همان دو قرنی که سکوت اختیار کرده بودند، دریافته بودند که سیاست نمیتواند عین خلافت باشد. این نکته ظریفتر از آن بود که عربان و، بیشتر از آنان، ترکان بتوانند فهم کنند.
راهزنان سیاستنامه. فصلنامه سیاستنامه. شماره نهم. تابستان ۱۳۹۷٫ صفحه ۱۰