پیامدهای این بحث منطق ملی برای ما امروز این است که ما دارای یک وحدت ملی بودیم و هستیم. فهم این منطق، مسئلۀ اساسی کنونی ماست یا به عبارت دیگر موضوع اصلی دانشگاهی باید باشد که الان نیست و باید درست کرد. از اینجا به بعد است که دانشگاه ملی با علمی ایجاد خواهد شد که علم ماست. علم بومی ما نیست، علم جهانی ماست. چون سهم ما هم، که قبل از ما هگل این را گفته است، سهم ما در تاریخ ملتها و در تاریخ دولتها اگر بتوانیم چنین علمی را اینجا درست کنیم، سهم ما به علم جهانی این خواهد بود.
در تبیین مفاهیم اصلی و توضیح ایرادهای وارده به اندیشۀ ایرانشهری
“ایران به عنوان ایرانشهری”
سخنرانی استاد جواد طباطبایی در “خانۀ گفتمان شهر و معماری”
دو سه دههای بود که من بحث اندیشه ایرانشهری را مطرح و این اصطلاح را به کار برده بودم، اما در شرایط خاصی از هفت، هشت سالِ پیش کمی و از دو سه سال پیش، بیشتر به آن توجه شده است. عدۀ زیادی تقریباً آن را تکرار کردند؛ عدهای هم دربارۀ اندیشۀ ایران شهری حرف زدند، کتاب نوشتند، تا جایی که اطلاع دارم در دانشگاهها چند رساله در این مورد نوشته شده است. اگر بگویم اکثریت کسانی که در این مباحث شرکت میکنند و سخن میگویند تا حد زیادی به درستی نمیدانند دربارۀ چه صحبت میکنند، اغراق نکردم. حتماً هم چند نفری هستند که مسائل را از نزدیک دنبال میکنند و نوشتهها را میخوانند و حرف میزنند؛ ولی تا جائی که من متوجه شدم اکثریت نمیخوانند و فهم درستی از این مباحث ندارند. یکی از منابع اطلاعاتی کنونی ما اینترنت است. البته اینترنت بهتر بود. بالاخره یک صفحهای روی مانیتور باز میشد، یکی دو صفحه مطلب جا میگرفت. اماّ الان متاسفانه با تلگرام که به چند خط، تبدیل شده است، مشخص است که چنین بحثهائی به چه نتایجی میانجامد. هر کسی، آنچه را میفهمد میگوید. اعتراضی هم با توجه به ایدئولوژی خودش میکند، و در درجۀ اول، قبل از اینکه، مطلبی را بفهمد، مراجعه میکند به ایمان یا ایدئولوژی که دارد تا ببیند که چقدر این حرف با ایمانش و ایدئولوژیش سازگار است. با توجه به آن، بلافاصله یک موضعی میگیرید، که معمولاّ حرفهای بیربط زیادی میزنند. اینکه در رسانهها، موضوعی چنین بازتابی پیدا کند، یک مسئله است؛ اما اینکه در دانشگاههای ما کسانی نخوانده از این حرفها بیربط بزنند میشود گفت فاجعه است. افرادی فقط از طریق یک پیام تلگرامی یا یک مقالۀ مختصری که یک دانشجویی برای درس و نمره گرفتنش تهیه میکند که معمولاً جمعآوری از روی اینترنت است. همه میدانیم که دانشجوی امروزی هم معمولاً چیزی نمیخواند، اگر سند و مستند منقدان ما اینچنین باشد؛ با کمال تأسف باید بگویم که فاحعه است. استادان دانشگاهی ما لااقل آنهایی که من دیدیم و چیزی گفتند و یا نوشتند، البته بیشرشان مصاحبه کردند، چون مصاحبه هم راحتتر است و هم احتیاج به سند ندارد وقتی حرف میزنیم، مصاحبه میکنیم بعد میشود تکذیب کرد که حرف من درست فهمیده نشده است. با این وضعیت حرفهای بیربط زیادی میزنند. “روز و شب عربده با خَلق خدا نتوان کرد”. با همه نمیشود جنگید، ولی میتوانم در هر فرصتی مقداری توضیح دهم که اصلاً بحث بر سر چیست و درواقع کلمه ایرانشهری از کجا آمده است.
حدود سی و پنج سال پیش من این کلمه را برای اولین بار به کار بردم، در نوشتهای که ابتدا یک مقاله در مورد خواجه نظامالملک طوسی بود و بعد تبدیل به کتاب شد. در آنجا گفتم تجدید اندیشۀ ایرانشهری یا اندیشۀ ایرانشهری در سیاستنامۀ خواجه نظامالملک طوسی. آنوقت کسی متوجۀ نشد که این بحث به چه چیزی مربوط میشود. افرادی که خوانده بودند اعتراضی نکردند. یکی از استادانی که خوانده بود بعد از چند روزبه من تلفن کرد و گفت مطلب مهمی در این بخش از کتاب گفتید. و این احتمال دارد که شخصی به نام الایران شهری که در کتابهای قدیمی ماست که گویا یک فیلسوفِ دهری بوده است و هیچ راجع به شرح حالش نمیدانیم، گفته باشد، شاید آن ایران شهری هم در واقع شخص نباشد و یک فکری است که شاید از آنجا بوده و ربطی به آن داشته باشد. بعداً که من در مورد آن شخص تحقیق کردم و لااقل اسم و اسم کوچک آن را پیدا کردم، متوجه شد ارتباطی به بحث ندارد. اما بحث من در واقع از کجا آمده است. این بخش کمی شرح حال است ولی بد نیست که من توضیح دهم.
بحث اندیشۀ سیاسی در اروپا سابقۀ طولانی دارد؛ در کشور ما هیچ سابقهای ندارد. در واقع از زمانی که دانشکدۀ حقوق یا علوم سیاسی را باز کردند در حدود ۱۳۳۰ هنوز اندیشه درس داده نمیشد، چون علم سیاست در ذیلِ حقوق عمومی فهمیده میشد. افرادی که از ایران برای خواندن علوم سیاسی میرفتند در جاهائی درس خواندند، که در واقع حقوق عمومی بود. یکی دو واحدی بعضی آنها اندیشه میگذراندند. بعد که اولین نفرها آمدند از سال سی شمسی به بعد اندیشۀ سیاسی درس دادند. هیچکدام از آنها در این رشته تخصص نداشتند. از آن زمان به بعد تا حال چه اتفاقی افتاد من دیگر وارد این بحث نمیشوم ولی از زمانی که من در دانشکدۀ حقوق بودم این درس در این حد بود. من چون علوم سیاسی در ایران نخواندم بنابراین اصلاً در این بحثها نبودم، علوم سیاسی ما آنقدر سطحش پائین بود که میشد اصلاً نخواند. دانشکذۀ حقوق از دو رشته، فقط رشتۀ حقوقش اهمیت داشت. من بر حسب تصادفِ در کنکور در رشتۀ حقوق قبول شدم. اما بعداٌ رفتم که بحثش طولانی است و وارد این بحث نمیشوم ولی بعد از انقلاب، در سالهائی که کار من تقریباً تمام شده بود، در یکی از مراکز دانشگاهی مهم فرانسه، یک گروه کوچکی گردهمآیی تشکیل میداد که دریدای معروف جلسه را اداره میکرد. بعضی از شاگردها، استادیارها و دوستانِ استادش در آنجا حضور پیدا میکردند. از همه طیفها بودند از طیفِ چپِ بسیار چپ گرفته تا آدمهای غیرِ چپِ میتوانیم بگوئیم تا حدی لیبرال هم در آن جلسه شرکت میکردند. بیست، سی نفر هم از دانشجویانِ دورۀ دکتری یا دفاع کرده مثل من در آن جلسات شرکت میکردند. من دو سالی که در ۶۲ و ۶۳ در آن جلسات شرکت میکردم، متوجۀ یک مسئله شدم، و آن این بود که بحثهای جدیدی در اندیشۀ سیاسی در اروپا و خصوصاً فرانسه در گرفته است. اتفاق مهم، سقوط بعد از سال ۸۰، ماجراهای لهستان، متزلزل شدن کمونیزم، بود البته هنوز دیوار برلین تخریب نشده بود، هنوز سوسیالیزم بود ولی در عین حال نبود. این بحرانهائی که در جنبش چپ در اروپا ایجاد شده بود و تأثیر آن بر جریانهای لیبرالِ اروپائی از طرف دیگر، متزلزل شدن نظام تثبیت شدۀ دانشگاهی در واقع در اروپا از سالهای هفتاد میلادی به بعد، یعنی پنجاه خورشیدی به آن طرف، موجب شد، که افرادی متوجۀ یک بحران بزرگ – لااقل در حوزۀ نظر بشوند. این گردهمایی و جلسات هر ماه برای همین بحران تشکیل میشد. فردی یک سخنرانی انجام میداد و بعد دو سه ساعتی بحث میشد و تا آنجا که میدانم سه جلد از آن سخنرانیها چاپ شد که بعضی از آن مقالات بسیار مهماند. تنها ایرانی آنجا من بودم که از قبل در آن مؤسسه رفت و آمد داشتم – چون جائی بود که خارجیها در آن خیلی وارد نمیشدند – به دلیل کارم که هگل ـ کانت بود، در آن جلسات شرکت میکردم. وقتی از آنجا بیرون میآمدم مسئلهای که برای من مطرح میشد این بود که همۀ آنچه اینجا شنیدم، درست، ولی؛ چه به درد من میخورد. این که در اروپا یک بحرانی است چه ارتباطی به من دارد؟ این بحران چقدر با بحرانِ من نسبتی دارد؟ بنابراین من یک شیفت دومی هم کار میکردم، بعد از آن جلسات و بیرون از آنجا که ببینم آیا ما هم دارای بحرانی هستیم؟ آیا ما هم میتوانیم از این سنخِ اندیشیدن فلسفی دربارۀ سیاست، بهرهای ببریم؟ برای ما چقدر مهم است؟ تا آن سالها در ایران چیزی به اسم اندیشه به این معنا وجود نداشت، ولی بعداً، البته با آمدن من به ایران و دانشگاه و بعد ماجراهای بعدی که لازم نیست در موردش صحبت کنم موجب شد که به تدریج آنچه که از آنجا گرفته بودم، در واقع تجربۀ نوع اندیشیدن سیاسی آنها را سعی کنم در مورد مواد ایران به کار ببرم. این موضوع موجب شد که من به تدریج تمام چیزهائی که پیش از آن از منابع ایرانی خوانده بودم، دوباره مجبور شوم برگردم و دوباره همه را از نو با یک نظام مفاهیم جدید بخوانم یا به عبارت دیگر سعی کنم آن ابزارهای مفهومی که در ده ـ پانزده سال تحصیل کسب کرده بودم را از آنجا جدا کنم. چون بحث آنها در مورد ما – یا بیرون از اروپا – چه در مورد ما صحبت کنند و چه نکنند، وقتی نمیکنند که بهتر است ولی وقتی صحبت میکنند ناچار از دیدگاه خودشان صحبت میکنند. بنابراین ابزارهای خودشان را به کار میبرند، چون این ابزارها را دارند و غیر از این ابزاری وجود ندارد. مسئلۀ مهم ما این است که آیا این ابزارها قابل انتقال به بیرون از آنجا است، ما چقدر میتوانیم بحثهای مفهومی یا بحث دربارۀ تحول مفاهیم را از آنجا بگیریم و چقدر از آن را دربارۀ مفاهیم خودمان، دربارۀ تاریخ اندیشهای که تا کنون در ایران نوشته نشده است، به کار ببریم. بنابراین از آنجا به بعد، من شروع کردم به کاری که البته همچنان ادامه دارد و به اینجا رسیدم که چیزی در ایران وجود دارد که در مجموع با ابزارهای مفهومی جهان غرب تا حد زیادی قابل توضیح نیست. باید مثل صنعتگران خوب آنچه که از ابزارهای جهان غرب یا اروپا میگیریم، تصرفی در آن ابزارها بکنیم. یعنی ببینیم که این مفاهیمی که آنها به کار بردند؛ قدیم – جدید، قرون وسطی – رنسانس، جهان باستان و غیره اینها را ما تا چه حدی میتوانیم در مورد مبانی خودمان به کار ببریم و نوشتههای خودمان را چطور میتوانیم با این ابزارها بفهمیم. این در واقع کوششی بود که من به نتایجی برسم. چون تا آن زمان اروپائیان میگفتند که ایران یکی از کشورهای جهان اسلام است. هنر ایران فصلی است از هنر اسلامی. اندیشه در ایران بخشی است از اندیشه در جهان اسلام. به تدریج من به این نتیجه رسیدم که اگر حرف کلی بخواهیم بزنیم، میشود تا حدی از این حرف دفاع کرد. اما این امکان وجود دارد که ما، مواد و منابع تاریخی خودمان را به نوع دیگری مورد بررسی قرار دهیم، و به نتایجی که اروپائیان رسیدند، نرسیم.
اینجا یک پرانتز باید باز کنم و این پرانتز به مورد ادوارد سعید مربوط میشود که در آن زمانها او هم به چنین فکری افتاده بود. اما او آمده بود تا نشان دهد که آنچه دانش غربی است در مورد orient، شرق، که معلوم نیست کجاست، چون اگر از مصر تا ترکیه کشورهائی هستند که موضوع دانش غربی بوده است، این مجموعه را در ذیل این مفهوم به هیچوجه نمیشود مورد بررسی قرار داد. بنابراین او حرفی در مورد orient زد و بخشی از آن در مورد جهان اسلام که از نظر من به لحاظ ایدئولوژیک که البته چیز خوبی است، اما به لحاظ علمی، به رغم تسلطی که به بسیاری از منابع داشت و به زبان و ابزارهای دانش غربی بسیار مسلط بود، با وصف این کارش هیچ ارزشی ندارد. در مورد ما که اصلاّ ارزشی ندارد، اینکه در مورد فلسطین ارزشی دارد یا ندارد مسئلۀ من نیست و وارد آن نمیشوم. در مورد ایران هیچ ارزشی ندارد. به نتیجهای که رسیدم این است که اگر آن orientalism یعنی آن شرق شناسی، آن چیزی باشد که ادوارد سعید گفته است، ما اصلاً در ذیل این شرق قرار نمیگیریم. و از طرف دیگر در ذیل شرق اسلامی یا جهان اسلام هم قرار نمیگیریم. بعدها هم من این تعبیر را به کار بردم که ما همیشه در بیرونِ، درونِ اسلام بودهایم ــ منظورم جهان اسلام و امپراطوری اسلامی است – که البته نیاز دارد تا من اینها را توضیح دهم. به هر حال، به تدریج بررسیهائی که من کردم از اولین آن که در واقع خواجه نظام بود، متوجه شدم که به خلاف آن چیزی که غربیها، نویسندگان و تاریخنویسان غربی نوشتند، حتی آنهائی که ایران را میشناختند و زبان فارسی را درست بلد بودند، بحثهای آنها تا حد زیادی از کنار مباحث ما رد میشود، از کنار واقعیت تاریخ و تاریخ فرهنگی ما رد میشود و ما باید اینها را دوباره بررسی کنیم. یعنی نیاز اساسی است که یک نقد اساسی از اینها صورت گیرد و بعد ببینیم که خودمان چه میتوانیم بکنیم به عبارت دیگر باید مرکز ثقل بحثی در بارۀ ایران را از خارج، از نظام دانش غربی به داخل ایران منتقل کنیم. به این دلیل بود که من در جائی این اواخر گفتم که دانشگاه ما هیچوقت دانشگاه ملی نبود، تا یک زمانی هم بود و بعد از بین رفت. معنایش این است که دانشگاه ما متولّیِ این مِلکی که بهتر است بگویم، غصب شده بود و ما از خارج گرفتیم، متولیِ ادارۀ علمی آن نبود. به این لحاظ است که استاد ما به محض اینکه دهانش را باز میکند، هر قدر که متعهد باشد، از تمام فیلترهای بومی هم گذشته باشد، از پائینترین سطح ایدئولوژی غربی بیشتر نمیتواند حرف بزند. حالا مثالی میزنم که بعداً توضیح میدهم، هر وقت من میگویم ایرانشهر، میگویند اینکه نظریۀ فاشیستی است. فاشیسم یک تاریخ غربی بسیار مشخص و معین دارد. اینکه در سیاست، حزب مخالف ما آن طرف خیابان وارد بحث شود و بگوید این نظرات فاشیستی است، شاید بشود گفت این منطق کار سیاسی است، اما وقتی در یک بحث علمی بگوئیم که این نظریۀ فاشیستی است، اینجاست که معلوم میشود چیزی بلد نیستیم و حرف یاوه میزنیم و پاسخ حرف یاوه هم همانی است که من چند بار دادم و البته که باز هم خواهم داد. بنابراین دانشگاه ما حتی در بومیترین جایش غیربومی است. بنابراین ما دانشگاه ملی نداریم.
یک پرانتز باز کنم بد نیست. یک جوانی آمده بود به من زنگ زد و لهجهاش هم تا حدی انگلیسی بود و گفت من از کیمبریج میآیم. تعجب کردم که از آنجا میآید. گفت میخواستم بگویم من در کانادا درس خواندم و حرفی که در مورد داشگاه ایران زدید که اینجا دانشگاه ملی نیست. درست است. در دانشگاههایی که من در خارج بودم، آنها ملی هستند. گفتم بله، اگر کسی خوب درست بخوانَد میفهمد که آنجا دانشگاه ملی دارند نه اینجا. این بومی کردن به معنای این است که اصلاً ما نمیدانیم دانشگاه چه است و چه تحولی باید در آن صورت گیرد. پرانتز بسته.
سیاست خواجه ایرانی است نه اسلامی
خواجه نظامالملک که یکی از بزرگترین عالمان و امیران ایرانی است، اولین فردی است که در باب اندیشه ایرانشهری، وارد شده و با تفکیک نظامنامه شریعت از نظامنامه سیاست، طریق ایجاد دولت، بر اساس نظامنامههای سیاسی را تدوین کرده است. بررسیهای بنده نشان میدهد که خواجه نظام الملک طوسی، صرفاً یک کارگزار نبوده است؛ او با اینکه هم علوم روز را میدانسته و هم به علوم دینی؛ تسلط داشته و هم به شدت دیندار بوده؛ ولی زمانی که در باب سیاست صحبت میکند، از اسلام نمیگوید، بلکه از ایران میگوید.
وقتی ما موردی را بررسی میکنیم، چون قبلاً در مورد خواجه نظام چیزهایی نوشته بودم، بررسی موردی من نشان داد که خواجه نظام به رغم اینکه کاملاً شخص متشرعی بود و نظامیههای بغداد را او پایهگذاری کرد، و صرفاّ کارگزار دولتی نبود. مثل بسیاری از وزرای ایران مثل خواجه نصیر، مثل جووینیها، مثل رشیدالدین فضلالله همدانی، همۀ اینها در درجۀ اول اهل علم بودند، بعد وزیر شدند. از کسانی است که علم میداند و علم دین را هم به درستی میداند. از اینکه نظامیۀ بغداد را باز کردند اولین جلسۀ افتتاحیه خواجه نظام رفت آنجا املای حدیث کرد، در جائی که بعداً غزالی نشست. متوجه شدم که چنین آدمی وقتی در بارۀ سیاست حرف میزند، دیگر از اسلامش حرف نمیزند، از ایران صحبت میکند. از چیزی صحبت میکند که ورای اسلام در ساختار ذهنی جمعی ایرانیان همچنان تداوم پیدا کرده است، راجع به آن دارد صحبت میکند. بعد وقتی این را طولانیتر بررسی کردم، همانطور که میدانید، توضیح دادم که چطور وقتی ایرانیها دربارۀ سیاست حرف میزدند، اسلامی حرف نمیزنند بلکه ایرانی حرف میزنند. اسم این را گذاشتم ایرانشهری به معنای تداوم اندیشۀ ایرانی در دورۀ اسلامی. این اصطلاح را من جعل نکردم. از جایی هم وام نگرفتم. این اصطلاح حاضر و آماده در اینجا بود، همه هم میخواندند و از کنارش رد میشدند. در منابع قدیمی ما چه عربی و چه فارسی، در همۀ آنها ایرانشهر آمده است و در اینجا شهر به معنای دولت است. اگر شخصی این را نمیداند و بعد نوشته که این شخص ایرانشهر را از دولت ــ شهرهای یونان گرفته است، معنایش این است که باید برگردد به دبیرستان از اول درس بخوانَد و نمیداند که حرف بیخود میزند. اول، کسی که نمیداند ایرانشهر کجاست. دوم، نمیداند یونان چیست. سوم، نمیداند که در یونان دولت نبود، بنابراین ایرانشهر، این شهر و آن شهر اصلاً ربطی به هم ندارد. اصلاً ایرانشهری همانی نیست که یونانیها میگفتند. شهر سیاسی منظورم است. ایرانشهر را یونانیها ترجمه کردند به پِرس پوُلیس. این پوُلیس تنها اصطلاحی که در زبان یونانی بود و در زبانهای باستانی، هرودوت توانست بیان کند به این صورت بیان کرده است. بنابراین ایرانشهر، کشور و دولتِ ایران است. البته این کلمات که من به کار میبرم اِشکال دارد ولی ناچار به کار میبرم. بنابراین به اینجا رسیده بودم که گفتم اندیشۀ ایرانشهری و بعد در ادامۀ این، بررسی کتابهائی که اسمش را به قیاس سیاستنامه بعداً گذاشتم. شریعتنامه به این معنا بود که در سیاستنامهها موضوع بحث مناسبات قدرت سیاسی است. در شریعتنامهها موضوع بحث شریعت است و اجرای احکام شریعت است. این دو به هم ربطی ندارند. شریعتنامهها از سنخ سیاستنامهها نیستند. چون این بحث ادارۀ کشور یا دولت است، اما در شریعتنامه اجرای احکام شرع است. بنابراین در آنجا دولت موضوعیت ندارد. مسئلۀ اصلی این است که چه کسی باید به عنوان جانشین پیامبر اسلام احکام شرعی را، به اجرا بگذارد. با تحول جهان اسلام، بعدها امپراطوری اسلامی به راحتی گفتند که شخص خلیفه اگر هم فاسد شد اِشکالی ندارد چون احکام شرع را اجرا میکند. یعنی نوعی از رئالسیم سیاسی که در جهان اهل سنت است. در ایران وضع متفاوت بود. ایرانیها حتی زمانی که سنی بودند، در حوزۀ سیاست، ایرانشهری فکر میکردند. یعنی مسئلۀشان ادارۀ ممالک محروسه بود، مسئلۀشان ادارۀ دولت بود و نه اجرای شرعیت. در عین حال شرع را هم اجرا میکردند. اما این فرع بر آن بود. تا همینجا که بایستیم و پشت سرمان را نگاه کنیم و توضیحی که تا اینجا من دادم به این نتیجه میرسیم که یک حوزهای وجود دارد که – بگوئیم ایرانشهری – این نوعی از اندیشیدن سیاسی است که در ایران بوده است و در بیرون ایران، در بخشهای دیگر جهان اسلام وضع کاملاً متفاوت بوده است. اولین نتیجهای که من میگیرم این است؛ چون در ایران در بسیاری از موارد یک دولت متمرکزی بود که موضوع بحث سیاسی، مناسبات قدرت در دولت بود، در جاهای دیگر وضع کاملاّ متفاوت بود، البته در آنجاها هم در مواردی دولت و غیره بود. اما چون در ذیل شریعت نامهها فکر میکردند، اندیشیدن سیاسیشان چون در ذیل شریعت بود، نه به بحث دولت میپرداختند و نه در واقع بحث مناسبات قدرت را میکردند. و یک نکتۀ بسیار مهم این است که چون در ذیل شریعتنامهها فکر میکردند ناچار بودند که امت را موضوع تحلیل سیاسی قرار دهند. در حالی که ما چون در داخل آن امت نبودیم، و در بیرون جهان اسلام بودیم، بحث ما ناظر بر ملت بود و نه امّت.
همۀ این چیزهایی که من خیلی سریع از رویش رد میشوم، تالیهای بسیار زیادی دارد که امروز هم میگوئیم که جهان عرب که ظاهراً باید از عربستان تا شمال افریقا را دربر بگیرد، اشَعبُالعربی، یعنی ملت عرب که باز همین مناطق را دربر میگیرد، در واقع معلوم نیست به چه ترتیبی یک تونسی با یک عربستان سعودی یکی است این روشن نیست. این البته جزئی از ایدئولوژی جهان عرب است. شما میتوانید به آن اعتراض بکنید و بگوئید اینطور نیست چون آنجا بلافاصله محکوم میشوید به چیزهائی که الان خواهم گفت و طبیعی است که این اصلاً مسئلۀ ما نیست که وارد این مباحث شویم. اما وقتی در مقابل ما قرار میگیرند حتی خیلی جدیهایشان هم مثل جابری که میگوید جهانِ اشعبالعربی، یعنی این جهان عربی یک عقل عربی هم داشته است. یعنی چه داشته است؟ افرادی مثل ابنرشد میگویند جهان عربی و عقل عربی. پس باید کسی پیدا شود که این عقل عربی را از بین برده باشد، از ایران هم بهتر کسی گیرشان نمیآید. میگوید که آن نوعی از فلسفیدنی که در ایران بود، آن عقل عربی را که نزدیک بود، ما جلوتر از اروپا به رنسانس برسیم را، از بین بُرد. الجابری شاید از جدیترین و کتاب خواندهترینشان بود که همین چند سال پیش مُرد. بقیه زیاد شعار میدهند. ولی کسی که بگوید عقل عربی هم داریم، کمی عجیب به نظر میآید که این عقل عربی چطور ششصد، هفتصد میلیون نفر را در برمیگیرد با شصت، هفت میلیون نفر ایرانیهای کنونی با اِشِل آن وقت، توانسته باشند عقل را زایل کنند. این بحث ایدئولوژیک آنهاست. ما بحثمان کاملاً با اینها متفاوت است. همانطور که میدانید ما یک جنبۀ نقادی نسبت به خودمان و مجموعۀ خودمان داریم که، این در بیرون ایران تا حد زیادی کم است. در واقع دو مسئله برای من روشن شد که به صورت دو مفهوم آوردم، سیاستنامهها و شریعتنامهها. و بعد این دو مفهوم را توضیح دادم که بعضی از شریعتنامه نویسان خیلی مهمی که در منطقۀ ایران بزرگ فرهنگی بودند، یعنی برای آنوقت اگر بخواهیم بگوئیم از بصره و بغداد گرفته تا خراسان بزرگ، قبلاّ توضیح دادم که در اینجا و در این حوزه ما هیچ نویسندهای نداریم که دربارۀ خلافت بحث کرده باشد؛ یا نظریۀ خلافت داشته باشد. این برای امروز مهم است چون چند سال پیش قبل از اینکه داعش در مرزهای ما هم پیدا شود، گفتند ممکن است داعش به شهرهای ما حمله کند و شهر سقوط کند. ولی به این دلیل که ساختار ذهنی ما اصلاً با نظریۀ خلافت سازگار نیست و ما اصلاً به عنوان شعوبیه اگر بشود گفت درست شدیم برای اینکه، مخالف خلافت باشیم، احتمال اینکه بیایند در داخل کاری انجام دهند ممکن است ولی اینکه یک شهر ایرانی با آمدن داعش سقوط کند، امکان پذیر نیست. بنابراین این یک اثر سیاسی بسیار مهم دارد. ولی نویسندگانی که شریعتنامه نویسان مهم بودند و در حوزۀ فرهنگی ایران، در بصره بودند، آنها هم نوشتههائی دارند که دربارۀ سیاستنامه، جالب توجه است. ابوالحسن نیآوردی که درواقع مهمترین اینهاست، هم قاضی بسیار مهم است و هم افضل قُضاة به او میگفتند و در زمان آلبویه زندگی میکرد و طبیعتاً قاضی بزرگی هم بوده است، در عین حال متفکر سیاسی مهمی هم بود، و کارگزار سیاسی مهمی هم بوده است، برای اینکه در دعوای بین خلافت و آلبویه، او واسطه شد. او را فرستادند که با آلبویه مذاکره کند تا یک راهحلی پیدا کنند. این شخص اولین کتاب احکام سلطانیه، اولین کتاب منضبط نظریۀ خلافت را در حدود چهارصد و خُردۀ هجری نوشته است و در عین حال چندین کتاب هم از او پیدا شد که دربارۀ وزارت از نوع ایرانی است که خود عربها چاپ کردند. در مورد بعضیها تردید است که آیا از اوست یا نیست ولی اینها به طور سنتی از نیآوردی به حساب میآمده است و یکی دو تا از آنها حتماً باید مستند باشد چون از نیآوردی است. سیاستنامه هم نوشته است. علتش این است که در این منطقهای که ما بودیم، در فاصلۀ بصره و بغداد تا ایران، تا شیراز و تا عراق عجم، نظام خلافت در اینجا جواب نمیداد. نظام خلافت نمیتوانست یک نظریۀ منسجم اساسی پیدا کند. ما در بیرون آن بودیم. با خلافت همیشه در مخالفت و درحال جنگیدن با خلافت به صورتهای مختلف بودیم و در حوزۀ نظر هم همینطور بود. از اینجا من به این نتیجه رسیدم که ایران در بیرون حوزهای که خلافت در آن عمل میکرد، بود. بنابراین به همین دلیل گفتم که از اول، ایران کشوری بود متفاوت با نظام اندیشِگی متفاوتی نسبت به جهان عرب یا بعداّ عرب شدهاند. من به این واقعیت، میگویم ایرانشهر, یا ایران زمین را در این مورد به کار میبرم یعنی ایران بزرگ فرهنگی قبل از اینکه متلاشی شود. اسم ایران اسم امروزی است برای واقعیت سیاسی که ما در آن هستیم با مرزهای مشخص ما. اما ایران زمین معنایش این است که ما تا بخارا و سمرقند از یک طرف تا شامات، تا مصر ودر یک زمانی تا بخش مهمی از ترکیه، که ما در آنجا حاضر بودیم. اینها جزئی از ایرانزمین بوده است با فرهنگ و اندیشۀ ایرانی. بنابراین ایران بطوری که توضیح دادم یک واقعیت قدیمی است. کافیست تمام منابعی که از قرن دوم به زبان عربی، بعدها فارسی در مورد تاریخ ایران، در تاریخ این منطقه نوشته شده است، مراجعه کنید، حدود و ثغور ایران کاملاً مشخص و روشن است.
- ایران به مثابه واقعیت بیرونی
ایرانشهر یا ایران زمین، یعنی ایران بزرگ فرهنگی و این مطلب، یک واقعیت تاریخی است. اگر استادِ تاریخی بگوید ایران را رضاشاه درست کرد، خلط مبحث کرده است. رضاشاه و مشروطه در واقع دولت قدیم را ساماندهی جدیدی کردند و به دولت قدیمی صورتبندی نوینی دادند. ایران تا زمان رضاشاه، به زبان اروپایی، پرشیا گفته میشد. بعدها فهمیدند پرشیا قسمتی از ایران است. هم اکنون نیز، سازمان ملل متحد گفته است که به ایران، همان ایران گفته شود نه پرشیا. همه کشورها واقعیت بیرونی ندارند. کلمه ایران، بیش از هزار بار در شاهنامه فردوسی تکرار شده است و این موضوع ناظر بر واقعیت بسیار پیچیدهای است.
بنابراین اگر کسی که خصوصاً استاد تاریخ باشد و بگوید که ایران را رضاشاه درست کرده است، ایران جعل رضاشاه است، معنایش این است که در این مباحث هیچ نمیفهمد و به کل مرخص است! آن چیزی که شنیده است و نمیداند، این است که ایران تا زمان رضاشاه در زبانهای اروپائی pers، یا Persia گفته میشد، بعداً به این نتیجه رسیدند که این Persia در وضعیت کنونی جغرافیای سیاسی ایران، بخشی از ایران است، فارس است، بنابراین پیشنهاد کردند که کلمۀ ایران را که بسیار قدیمی است، یعنی حداقل ۲۰۰۰ سال به همین صورتی که ما بکار میبریم سابقۀ استعمال در زبان پهلوی دارد. حداقل ۲۰۰۰ سال سابقۀ این کلمه وجود دارد، گفتند همین را بگویند. به این دلیل است که سازمان ملل و هر جا تصویب کردند که بعد از این رسماً کشور ایران اسمش ایران است، به زبانهای غیر ایرانی ودر بیرون از ایران، نه Persia یا معادلهای آن، بلکه فقط ایران. اگرچه هنوز در بسیاری از کشورها مثل آلمان persian بیشتر به کار میرود تا ایران. یعنی شما وقتی میگوئید ایرانی هستم میگوئید من پِرزا هستم نه ایرانی. آن را هم میشود گفت ولی کلمهای که هنوز رواج بیشتری دارد این کلمه است. بنابراین چیزی نیست که رضاشاه درست کرده باشد و به این ترتیب هم تسویه حساب میکنیم با رضاشاه، هم با ایران و هم با خیلی چیزهای دیگر و بیشتر از همه با شعور دانشگاهی خودمان تسویه حساب میکنیم یعنی گوینده باید خجالت بکشد ــ در مورد یکی من پیشتر از این گفتم که تو خودت خحالت نمیکشی که در دانشکدهای درس میدهی که یک زمانی رئیس اینجا دهخدا بوده است و تو الان در ده خط فارسی بیست غلط داری. ــ این ایران در درجۀ اول همانطور که میدانید به هر حال یک اسم است. ولی یک واقعیت است که این اسم ناظر بر آن است. همۀ کشورها اسمشان دارای معنا نیست، یک واقعیت بیرونی ندارد. واقعیتی است که درست شده است و بعداً برایش اسمی درست کردند. مثل فرض کنید افغانستان که تازه شامل بخشی از مردم آنجا میشود. کلمۀ ایران که بیشتر از هزار بار فقط در شاهنامه تکرار شده است و در همۀ منابع دیگر ما نیز تکرار شده شده است، ناظر بر یک واقعیت بسیار پیچیده است. و اینکه هر کسی بلند شود و بگوید که چون من با رضاشاه مخالفم و چون او هم گفت ایران، بنابراین ما تسویه حساب کردیم و تمام شده است و از طرف دیگر هر کسی که بگوید ایران ناچار ایران را در مقابل غیر ایرانی قرار داده است. و از اینجاست که کلمۀ نژاد هم چون کلمۀ فارسی قدیمی است که به کار رفته است، از جمله در شاهنامه بسیار به کار رفته است، چون چنین است پس میشود نژاد پرستی..! این نوع حرف زدن. اول یک توضیح باز بدهم و آن این است که کلمۀ همانطور که گفتم دانشگاه ما، دانشگاه ایرانی نیست، معنای اساسیش این است که با کلمات خودش و با مفاهیمی که دارای مضمونهای خاص خودشان هستند، نمیتواند صحبت کند. یعنی چه؟ یعنی وقتی دانشگاهی ما و بیرون دانشگاهی ما میگوید نژاد، این کلمه را از شاهنامه نگرفته است که بداند معنایش در انجا چیست. این را از کلمۀ race انگلیسی و زبانهای دیگری که ترجمه کردهاند در چهل، پنجاه، صد سال گذشته، از آنجا گرفته است. و در آنجا نژاد به معنای نژادهای بیولوژیکِ جدید است، سفید و سیاه و غیره. به این نژاد میگویند. استعمال قدیمیش که در شاهنامه هم مشخصترین آن است، هر کسی بخوانَد دیگر امکان ندارد این اشتباه را بکند مطلقاً به معنای بیولوژیک نژادهای امروز نیست. بنابراین گفتن اینکه ایرانشهری آخرش اگر شستشو بدهیم، استاد فرموده بودند، که شستشو دادۀ فاشیسم است، معلوم میشود که حتی در خشکشوئی کار نکرده است که بداند شستشو دادن چیست!. نمیداند که کلمۀ نژاد چیست و نمیداند که با این کلماتی که حرف میزند، این کلمات چه بار معنائی دارند. ایران حداقلش ۲۰۰۰ سال است که اقوام متفاوت در آن بودند و در میان آنها هم هرگز آن رابطهای که در نژادپرستی جدید اروپائی ایجاد شد، هرگز آن نژادپرستی در ایران به هیچ صورتی ظاهر نشده است. این یک واقعیت جدیدی است، یا کسی تاریخش را میداند یا نمیداند که از کجا میآید. و اصل این است که نمیداند، چون هر جا که میبیند نژاد، فکر میکند که همین نژادپرستی جدید اروپایی است. رستم که بزرگترین پهلوان ملی ماست، اگر بشود گفت، رستم اصلاً از یک طرف ایرانی نیست، به عبارت دیگر آریائی نیست. از طرف مادری نسبش به ضحاک میرسد. بنابراین خود رستم هم آمیختهای است مثل همۀ ما، مثل ایران بزرگ، آمیخته است از همه چیز. آمیخته از اقوام مختلف این کشور است و اهمیتش در این وحدتی است که رستم از سیستانی و از نسل ضحاک درست میکند. و این پهلون در واقع اهمیتش در این است که آمیخته است مثل همه چیز ایران آمیخته است اما این آمیختگی از یک اصل مهم دفاع میکند. از اصل پهلوانی، از اصل خِرد است که دفاع میکند، از اصل داد است که دفاع میکند. بنابراین اگر ما، اینها را نمیدانیم، با کمال تأسف باید بگویم، که خیلی زیاد باید متأسف باشیم که ما دانشجویان را با این همه خرج و این همه امکاناتی که در اختیار دانشگاه میگذاریم، به این صورت تلف میکنیم. این که من نخواندم که دلیل بر دفاع از واقعیتی که وجود ندارد نمیشود. اگر نمیدانید که ایران از کِی وجود دارد، بروید مطالعه کنید. اگرمعنای کلمات را نمیدانید، باید مطالعه کنید. گفتند دانشگاه ما دانشگاه ملی نیست. کلماتی که ما امروزه به کار میبریم، عمدۀ این کلمات که در سالهای اخیراستفاده میشود، البته تقریباً همه، نیمه انگلیسی صحبت میکنند از آیتِم و اینها که معمولاً پائینتر نمیآئیم، رادیو تلویزیون که در فارسی حرف زدن فاجعه است، با آن هم کاری نداریم، اما دانشگاه ما دارد روی ترجمهها صحبت میکند یعنی یک جائی میگوید که class که در علوم اجتماعی جدید میشود طبقه، ولی فکر میکند که کلمۀ طبقه در زبان فارسی معنای همان طبقهای را میدهد که در مارکس و جامعه شناسان جدید میدهد؛ اصلاً چنین نیست. وقتی شما اینها را بلد نباشید و ندانید که مضمون چیزهائی که شما به کار میبرید چیست. طبقاتی است یعنی چه؟ نمونۀ کاملش را میدانید که همیشه نمیتوان اسم برد هابیل و قابیل است. میفرمایند از آغازِ عالَم تا پایان آن، مبارزۀ طبقاتی است و هابیل و قابیل تجسم آن مبارزه طبقاتی است. البته میگوید ایدئولوژی من ایدئولوژی وحدت است، اما از این که میگذریم بعد میرسیم به مارکس که میگوید مبارزۀ طبقاتی از آغاز بوده است و همیشه خواهد بود. پس این با آن وحدتی که میگویید، چه نسبتی دارد؟ این تضاد طبقاتی از کجا بیرون میآید؟ اینها توضیح ندارد. اینها اصطلاحاتی است که ما روی اینها میایستیم و نمیفهمیم. یعنی یکبار کلمۀ طبقه، به هر حال کلمۀ عربیِ فارسی شده است، این را ما به کار میبریم، اینجا یک معنا دارد، اما وقتی در جامعه شناسی گفتیم طبقات اجتماعی آنجا یک معنای کاملاً متفاوت دارد. لغزیدن از آنجا به اینجا فاجعۀ التقاطی است که ایجاد کرده است و بخش مهم روشنفکری هم روی این التقاط ایستاده است. یک موردش را اشاره کردم که گفتند، ایرانشهری همان دولت شهری است، چون ما قافیه زیاد دوست داریم و به طور طبیعی فکر میکنیم که خیلی زیباست! و در ما یک علمی را ایجاد میکند. پس این شهری دارد آن هم شهری دارد، میشود دولت شهر. بنابراین خیلی حرف مهمی زدم. اصلاً هیچ حرف مهمی نزدید. و با کمال تأسف باید گفت که اصلاً این نوشته و این نوع استدلال کردن به درد زبالهدانی هم نمیخورد.
- دفاع از خرد و داد در شاهنامه
نژاد در شاهنامه، یک بحث بیولوژیکی نیست. ایران ۲۵۰۰ سال، دارای اقوام گوناگون بوده و رابطه نژاد پرستی اروپایی به هیچ وجه در ایران ظاهر نشده است. رستم که نماد شجاعت و دلاوری ایرانی است در واقع انسانی است، آمیخته از اقوام مختلف این کشور. او از اصل پهلوانی و خِرد و داد، دفاع مینماید و از ظلم و ستم بیزار است. دولت را یک ملت ایجاد میکند و حکومت کارگزار دولت و ملت است،. حکومتها گذرا هستند و این دولتها هستند که میمانند؛ دولت ایران از زمان هخامنشیان وجود داشته است و این دولت، دولت ملت ایران بوده است.
اخیراً در جایی نوشتم که این کلمۀ ایران را که ما به کار میبریم، کلمۀ بسیار پیچیدهای است. یعنی حتی اگر به آن هزار مورد شاهنامه هم دقت کنیم که چه اتفاقی افتاده است و هر جائی که میگوید ناظر بر چیست. گفتم ایران مفهومِ آبستن است، چون پشت افغانستان چیزی وجود ندارد. همینطور که پشت عراق چیزی وجود ندارد. چون عراق عرب به قرینۀ عراق عجم، شده است عراق. یعنی هر معنایی که بدهد اسمش از ماست. چون یک نظر براین است که اصلاً اسم عراق از سمت ایران گرفته شده است. ایران یک تحول بسیار پیچیدهای در ذیل این اسم پیدا کرده است. همانطور که تا اینجا اشاره کردم، ایرانشهر یک دولت بوده است. قبل از اینکه دولت در معنای جدید خودش ظاهر شده باشد، یک دولت بوده است. از طرف دیگر، ایران به معنای ایرانی، یعنی تمام ساکنان ایران زمین هم به کار رفته است. یعنی ایران کشور و دولت آن کشور است و ملت آن کشور است. به این دلیل گفتم که دولت ایران، توانسته است دولت ملی ایجاد کند، قبل از این که ایران واقعیت ملی داشته باشد، قبل از این که، این اصطلاحات در زبانها اروپایی ظاهر شده باشد. همانطور که اشاره کردم چون دانشگاه ما دانشگاه ملی نیست، کلمۀ ملی و ملت را هم، از این ترجمهها گرفته است. یعنی وقتی اروپاییها در یک زمانی در انجا گفتند دولتهای ملی، در قرن پانزده، شانزده دولتهای ملی ایجاد کردند، به دنبال آن، ما ترجمه کردیم Nation. این دولتِ خودش را درست کرد، شد Nation State – با توجه به این درست کردند. بعد ناسیونالیسم Nationalism را درست کردند. ما یکی را به دولت و یکی را به ملت و یکی را به ملیگرایی ترجمه کردیم. همین کلمات را که دقت کنیم، یکی از بحثها و یکی از ایرادهای مهمی که میگیرند همین است که این حرفها در بارۀ ایران، ملیگرایی است و ملیگرایی هم چیز بدی است و از این ملیگراییها در اروپا، فاشیسم و نظامهای استبدادی بیرون آمده است، بنابراین این به آنجا ختم خواهد شد. استدلالی است که تقریباً نود در صد مخالفان این بحث، مطرح میکنند.
اوّلاً قبل از آنی که کلمۀ Nation را معادل ملت قرار دهیم، ایران دارای واقعیت ملی بوده است. یعنی به عبارت دیگر ایران از زمانهای بسیار دور، با تمامی اقوامی که در ایران بودند، یک ملتی را ایجاد کردند، و این ملت است که در زمانهایی دولت خودش را ایجاد کرده است؛ دورۀ هخامنشی – دورۀ ساسانی – در دورههای بعدی تا صفویه نوعی دولت ملی است – تا پهلویها که این دولت ملی است. بنابراین، اینکه دولت از نظر کلمه واقعیت جدیدی در تاریخ ایران بود، بله، چون کلمۀ دولت در فارسی ــ عربی به این معنا به کار نمیرفت و معنای کمی متفاوتی از دولت به معنای State داشت. ما از طریق ترجمه کلمۀ دولت را درست کردیم. چون ایران ملت بوده است، در دورههای بسیارطولانی توانست دولت خودش را ایجاد کند. ما میتوانیم بگوییم که دولت ملی داشتیم. این دولت ملی، دولت ممالک مَحروسِۀ ایران بوده است. کلمۀ ممالکِ محروسه یعنی همان دولت در معنای جدیدش است. اینجا باید کمی توضیح دهم چون یکی از ایرادهایی که میگیرند همین دولت است. چون در نهایت کسانی که این انتقادها را مطرح میکنند، یک مسئلۀ آنها مخالفت با دولت است و از اینجا به بعد باید اصطلاحات را خیلی دقیق مطرح کنم، میگویند که این شخص و این بحث ایرانشهری در نهایت تقویت دولت است. ایراد در واقع کجاست و گیر مفهومی این در واقع کجاست؟ اوّلاً من در یک کنفرانس دیگر در جائی دیگر گفتم و نوشتم که حقوقدانهای ما هنوز کلمۀ دولت را درست استفاده نمیکنند. میگویند دولت هویدا به عنوان مثال یا الان دولت روحانی. اینها دولت نیستند اینها حکومتاند. دولت یک واقعیت دیگری است که یک ملت میتواند ایجاد کند. حکومت کارگزارِ دولت است. حکومت ادارۀ امور یک ملت را انجام میدهد، ملتی که دارای دولت است. این حکومتها همه گذرا هستند و آنچه که میماند آن دولتی است که میماند. دولت ایران از آغاز هخامنشی دولت بوده است، دولتِ ممالک محروسه بوده است و دولت ملت ایران بوده است که از اقوام بسیار فراهم آمده است. بنابراین اگر ایراد این است که این شخص دولت را تقویت میکند به یک معنا درست است. اگر آنها بفهمند چه میگویند که نمیفهمند من خواهم گفت درست است من همین کار را میکنم. یعنی مسئلۀ ما در وضعیت کنونی دفاع از دولت ملی ایران است که یک امر انتزاعی است و نمیشود اینجا بازش کرد. یک امر انتزاعی است که، در تمام طول تاریخ ما وجود داشته است، در دورههای بسیار و شاید در بیشتر دورهها وجود داشته است. این دولت ملی به صورتهای مختلف وجود داشته است. گفتن این که مردم شناسان میگویند – حالا کجا میگویند بمانَد – که کلماتِ دولت و ملت دیگر از درجۀ اعتبار ساقط است و تمام شده است، اصلاً اینطور نیست. ترامپ که آمد و مقتدرترین دولت جهانی است، اول آمد گفت که من میخواهم امریکا را قویتر کنم. یعنی مقتدرترین دولت هم حس میکند که ضعیفتر شده است که میخواهد قویتر شود. ما در مرحلهای هستیم که هنوز در خیلی از شهرستانها ما را چون از تهران آمدیم، اصلاً تحویل نمیگیرند و به فارسی هم اصلاً جواب نمیدهند، بعد میگوئیم که دولت وجود ندارد. به چه مناسبت دولت وجود ندارد؟ کی گفته که دولت وجود ندارد؟ پس چه چیز وجود دارد؟ بهتر بگویم نمایندۀ تجسم این ملت در کجاست؟ این دولتش است. این که حکومتش بد یا خوب است، اینکه شما با حکومتش مخالفید یا میخواهید بیندازیدش یا برقرار کنید من با این کاری ندارم. اما چیزی ورای این حکومت است که آن دولت ملی ایران است. اگر دربارۀ این دولت صحبت میکنید که بله، وظیفۀ همۀ ما این است که به هر قیمتی، و من در حوزۀ نظر بحث میکنم، از این دولت دفاع کنید. ایران دولت ملی بوده است و این اتفاق قبل از آنی در ایران افتاده است که دولتهای ملی در دنیای جدید ظاهر شوند. چون دانشگاه و نظام علمی ما، تکرار میکنم، ملی نیست، ناچار واقعیت خود را در قالبهایی میریزد که از جای دیگری گرفته است. این دانشگاه به دانشگاههای اروپا و امریکایی به هر حال وصل است، یعنی از اولش هم تا حد زیادی همینطور بوده است. این دانشگاه ما بند نافش به آمریکا و اروپا وصل است، اگرجه چیزی از آنجاها نمیفهمد، اما بدترین چیزهایش را میتواند وارد کند، از طریق آن توانست بند ناف دولت ملی را وارد کند، چون همۀ کتابها نوشتهاند در قرن پانزدهم، شانزدهم در اروپا ایجاد شد پس میگویند دولت چه حرف جدیدی است. در ایران هم که این دولت ملی بفرموده استاد تاریخ به تأخیر افتاد و رضاشاه برای اولین بار در ایران دولت درست کرد. چون ما با رضاشاه مخالفیم، بنابراین با دولت هم مخالفیم و این میشود علم. اوّلاً وقتی غربیها میگویند که در قرن پانزدهم، شانزدهم ملتها ایجاد شدند و دولتهای ملی ایجاد کردند، این معنایش این است که غربیها میگویند در کشورهای ما در اروپای غربی در قرن پانزده، شانزده انجام شده است. شما بپرسید که پس در کشور من کی؟ میگوید من چه میدانم. طبیعی است. میگوید من که متخصص کشور شما نیستم. خودت باید بروی مطالعه کنی و ببینی دولت و ملت در کشور خودت از کجا ظاهر شد. دولت و ملت ایران، باستانی و قدیم است، منتها ما همیشه شکل قدیمِ دولت و ملت را داشتیم. اینکه میگویند رضاشاه مشروطه ایجاد کرد، درواقع آن دولت قدیم را صورت و سازماندهی دولتِ جدید به آن داد. یعنی نهادهای دوران جدید آن دولت قدیم را درست کرد، نه اینکه او دولت درست کرد. او چکاره بود که یک روزه دولت و ملت ایجاد کند. چنین چیزی خنده دار و مسخره است که بگوییم یک نفر آمد هم ما را ملت کرد و هم برای ما دولت درست کرد. این که حرف بسیار مُفتی است. اما چرا چنین است؟ چرا واقعیت ما متفاوت است؟ یعنی چرا اروپا نمیتواند به ما در این موارد جواب بدهد؟ علتش روشن است، چون تاریخ آنها با ما متفاوت است.
- خروج ایران از امت اسلام
وظیفه ما در دوران کنونی، دفاع از دولت ملی ایران است و باید گفت چیزی که فراتر از حکومت است، دولت ملی است. ما در ایران وارد امت اسلامی نشدیم؛ جهان اسلام چون نیازمند جانشینی پیامبر بود و ما چون با فهم جدید از جانشینی پیامبر همراه نگشتیم، به طور کلی از امت اسلام خارج شدیم و به همین دلیل نیز، هنوز اعراب ما را به رسمیت نمیشناسند. میبایست بیان کرد که، اساساً ما از ابتدا بیرون بودیم و در واقع، شکاف اصلی در اسلام را ایرانیان ایجاد کردند.
مفاهیمِ تاریخ از سیر تاریخی گرفته شدهاند، از آسمان نازل نشدند و چیزی هم نیستند که افرادی جعل کرده باشند. مطالعۀ واقعیتهاست که ما را به جائی رسانده است که باید مفاهیمی ایجاد کرد و این مواد مشتت را ریخت در داخل این مفاهیم و توضیح داد. مفاهیم برای توضیح دادن مناسبات پیچیدۀ واقعیتهاست. حالا ملت درست کردند. میدانید که در زبانهای اروپائی هم کلمۀ ملت در قدیم به معنای دین به کار رفته است. بعدها در دوران جدید است که معنای متفاوت دیگری پیدا میکند. اما چرا با آن مفاهیم ما نمیتوانیم تاریخ ایران را مطالعه کنیم؟ علتش روشن است، گفتم تحول تاریخی ما متفاوت است. اروپا تا آغاز دوران جدید خود امپراطوری مقدس رُمی ــ ژرمنی بود. یعنی به عبارت دیگر برای ما یعنی خلافت، خلافتِ مسیحی در اروپا جاری بود تا قرن پانزدهم و ملتی در واقع وجود نداشت. به عبارت دیگراگر بخواهیم این اصطلاح را به کار ببریم، ملیگرایی، کفر به حساب میآمد یعنی ملیگرایی عبارت است از این که یکی از اقوامی که در داخل جمهوری مسیحی بزرگ Respublica christiana وجود داشتند، نسبت به وحدتِ امت مسیح ادعاهایی داشتند. همانطوری که میدانید بعضیها تازه از طریق کلیسا ظهور کردند و اعدام شدند، سوزانده شدند یا بلاهای متعددی که به سرشان آمد. آنجا هم امّت بود. اروپا، امّت اروپائی بود تا زمانی که به تدریج از طریق اختلافی که شاهان با خلیفه یعنی پاپ پیدا کردند. و اصلاحگران دینی کوشششان برای فهم جدید دینی و خصوصاً فهم مفهوم کلیسا، برای این بود که به تدریخ ملتهایی یا گروههای انسانی از آن واقعیت امّت جدا شدند. شدند ملت فرانسه، ملت آلمان، انگلیس و غیره. بنابراین هنوز فرانسهای وجود ندارد تا زمانی که امت بزرگ مسیحی در اروپا فرو نپاشیده باشد. آلمان وجود ندارد. دهها، صدها منطقۀ شاهزاده نشین و شاهنشین و غیره وجود دارد که هر کدام برای خودشان ساز خودشان را میزنند، اما جزیی از امّت بزرگ مسیحی هستند. از زمانی که آنها ادعایی پیدا میکنند که نه، مای فرانسه تا کنون این تو بودیم و شاهش میگوید من برای جنگهایی که پاپ میخواهد بکند مالیات و خراج نمیبندم که از مردم من مالیات بگیرند و بدهند به خلیفه که جنگ کند. این دعواها اینجاست که مسئلۀ حقوقی بسیار پیچیده و طولانی است که اینجا ضرورتی به ذکرش نیست. از اینجا به بعد است که مردم فرانسه به تدریج ظاهر میشوند. اصطلاح الناسُ به دینِ ملوکِهِم هم که در اروپا هم هست، دقیقاً از اینجا آمده است. یعنی قبلاً به عنوان امّت فرانسه وابسته به دین خلیفۀ مسیحیان بود، بعد از این گفتند آن چیزی که شاهِ ما بگوید، همان است. دیانت ما را شاه ما تعیین میکند. عجیبترین مورد، همانطوری که میدانید، مورد انگلستان است که استقلال کلیسای آنگلیکن و این که خود شاه گفت که من هم سرِ کلیسا و هم سرِ دولت هستم. چرا این اتفاقات در ایران نیفتاد؟ علتش این است که ما هرگز وارد امّت نشدیم. جهان اسلام هم مانند جهان مسیحی، در آغاز، مثل همۀ ادیانی که به خلیفهای نیاز دارد برای اینکه جانشینِ – حالا به دو صورت مختلف در مسیحیت و اسلام – جانشینِ بنیانگذار آن دین باشد، ما اصلاً آن جانشینی را به رسمیت نشناختیم. ما آن جانشینی متفاوت خودمان را فهمیدیم که البته تا زمان صفویه در هوا بود، ولی یک نوع دیگری فهمیدیم و با این نوع متفاوت فهمیدن جانشینی پیامبر، به کل از داخل جهان اسلام بیرون بودیم. این که گفتم در درونش بودیم چون کشورِ مسلمان بود اما در بیرونش بودیم معنایش این است که ما وارد امت هرگز نبودیم و به این علت هم عربها هنوز ما را به رسمیت نمیشناسند و به حق نمیشناسند، علتش همین است که ما اصلاً از آغاز بیرون بودیم. شکافِ اصلی در اسلام را ایرانیها ایجاد کردند. تا زمان آلبویه که رسید، درواقع خلیفه تعیین میکردند. یک خلیفه را برداشت و یکی را گذاشت و گفت این خلیفه باشد، این نباشد چون با من سازگار نیست، نه اینکه من با او سازگار نیستم و میدانید که انتقام اصلی که بعدها گرفتند با آمدن ترکها به ایران است. از اینجاست که در واقع غلامان ترک، شمشیرداران ترکی که در اختیار خلافت بودند، به ایران مسلط شدند و این مسلط شدن آنها بر ایران به تعبیر من، در واقع انتقامی است که خلافت از ایران گرفت چون ایران زیر بار خلافت نرفت. البته این انتقام دوم است، انتقام اول داستان پیچیده تری دارد که در تاریخ طبری، بلعمی گفتند که وقتی ایران سقوط کرد، شخصی گفت که بالاخره عرب انتقامش را از عجم گرفت. این انتقام اول است. این مورد دومی است که در بارهاش دارم صحبت میکنم. ما بیرون از این امّت بودیم و چون بیرون از این امّت بودیم، در واقع مفهوم ملت در ما بود، کلمه نبود چون لازم نداشتیم. مسیحیت چون جزیی از امّت مسیح بود، وقتی از آنجا بیرون آمد ناچار بود بگوید من بعد از این ملت فرانسهام یعنی امّت مسیحی نیستم. ما بیرون امّت بودیم بنابراین ما خودمان را ملت میفهمیدیم و میتوانم بگویم ملت هستیم به رغم همۀ چیزهایی که گفته میشود. ما ملت بودیم و نیازی نداشتیم که بگوییم ما چه هستیم. به این دلیل هم شاهنامه برای واقعیت ما هزار بارو هزار و پانصد بار ایران و ایرانیان و آزاده و آزادگان و غیره را به کار برده است. به این دلیل گفتند که این کتاب، کتاب حماسۀ ملی ایرانیان است. چون بیان واقعیت وجود یک ملت است که در آن کتاب آمده است. خود عربها نوشتند. ابنکثیر است اگر اشتباه نکنم در قرن ششم یا هفتم گفته است که؛ عرب نمیتواند شاهنامه داشته باشد. معلوم است که نمیتواند داشته باشد. برای اینکه شاهنامه داشتن مستلزم ملت بودن است و این که شما واقعیتی داشته باشید که هزار و پانصد بار درموردش حرف زده باشد و معلوم است که عرب نمیتوانست شاهنامه داشته باشد و هرگز نداشت. به عبارت دیگر بر مبنای امّت – اگر خودتان را جزیی از امّت تعریف کنید – دیگر نمیتوانید شاهنامه داشته باشید چون شاهنامه تاریخ ملی است. امّت که ملت نیست که بتواند شاهنامه داشته باشد. ادبیات ما بعد از فردوسی هم در این جهت است. حافظ هم در این جهت است. شاهنامه ندارند که سهل است، حافظ هم ندارند، سعدی هم ندارند. علتش این است که اینها که فقط شاعر نیستند که شعر خوب گفته باشند. سعدی کمی متفاوت است ولی حافظ که فقط شاعر بزرگی نیست، حافظ بیان اسطورۀ ملی ماست به این معنا. این غیب یعنی از چیزی صحبت میکند که ما ظاهر نیستیم، چون ما ملتِ غیبیم. به عبارت دیگر امروز به عنوان ملت، کلمۀ nation حضور ندارد، اما همیشه یک ملت بودهایم. حافظ لسان غیب یعنی لسان این ملتی است که کلمۀ ملت را نتوانسته درست کند، لازم نبوده درست کند. به این دلیل ما دولت هم بودیم. در واقع دولت تبلورِ مناسباتِ یک ملت است. و این مناسبات ملی ما بوده است، این مناسبات ممالک محروسه است که دولت خودش را ایجاد کرده است. البته دولت، نه به معنای امروزی. دولتهای بد و دولتهای خوب. آنهایی که خوب بودند نگهداشته است، خاطرۀ خوبی از آنها دارد. آنهایی که بد بودند وضعشان روشن است. بنابراین ما دولت ملی بودیم به دلیل این که وضعیت تاریخ تحول ما متفاوت بوده است. بنابراین ما نیازی به مفاهیم امروزی نداشتیم که از طریق ترجمۀ جامعه شناسی سیاسی، مقدمه بر علم سیاست که این چیزها را تعریف میکنند، خودمان را تعریف کنیم. وبگیریم و بگوییم ملت چیست، دولت چیست. البته برای فهمیدن دنیای امروز ناچار باید اینها را بلد باشیم که ببینیم امروز ملت به چه میگویند یا دولت به چه میگویند. اما اینکه ما چگونهایم این کاملاً امرمتفاوتی است. ما خودمان را نمیتوانیم در داخل این مقدمه دو واحدها، پنج واحدهایی که در دانشگاههای ما تحویل میدهند، استادهایی که نمیدانند راجع به چه چیز صحبت میکنند، در آن خودمان را بتوانیم توضیح دهیم.
- ما ملت غیبیم و حافظ لسان الغیب
عربها جایی عنوان کردهاند که عرب، نمیتواند شاهنامه داشته باشد. میبایست بیان کرد که، شاهنامه نوشتن مستلزم ملت داشتن است و اگر ملّت به اُمت مبدل شود؛ آن زمان دیگر نمیشود؛ شاهنامه داشت. اعراب نه تنها نمیتوانند شاهنامه داشته باشند، بلکه حافظ و سعدی هم نخواهند داشت. حافظ، بیان اسطوره ملی ما است. ما ملت غیبیم و حافظ لسان الغیب است چون لسان یک ملت است. مفهوم ایرانشهری و اندیشه ایرانشهری، در واقع کوششی است برای توضیح اینکه ملت ایران، ملت متفاوتی است. منطق ما، متفاوت از منطق امت است و ما ملتی هستیم، با تاریخی خاص و تنوع اقوام و گویشهای متفاوت. ایران همیشه یک کشور بوده است و کشور نیز، یک ملت واحد است.
برگردم دوباره به آغاز بحثم و مفهم ایرانشهر. اصطلاحی که من درست کردم، اینکه دیگران به چه ترتیبی به کار میبرند، همانطور که گفتم، عمدتاً تا جائی که من میبینم نادرست و نفهمیده است، بحث ایرانشهر و اندیشۀ ایرانشهری کوششی برای توضیح منطق ملتی است که دولت خودش را ایجاد کرده است. این تحول یک منطقی دارد متفاوت از منطقهای دیگر. همانطور که گفتم منطق تحول تاریخی اروپا، منطق تحول امّت است. کوششِ برای توضیح این است که ما متفاوت بودیم.
اینجا یک پرانتز لازم است که اخیراً هم که این خیلی کلمات گنده را یاد میگیریم و خیلی هم استفاده میکنیم که آقا مفاخره نکیند. اصلاً بحث مفاخره نیست. ما که رجز نمیخوانیم. ما بیان واقع میکنیم. بیان تاریخ است، البته میتواند غلط باشد، اشکالی ندارد اما نمیتوانید بگوئید مفاخره است. این فخر فروختن نیست، این بیان واقعیت است، خوب است یا بد است من با آن کاری ندارم. اینکه به نفع شماست یا نیست، با آن هم کاری ندارم. من بیان واقع میکنم. ما یک ملتی بودیم که یک تحول متفاوت داشتیم. این تحول بدتر از تحول عربی است یا اروپائی است یا بهتر است، اصلاً مسئلۀ من نیست. یعنی بحث اخلاقی مطلقاً اینجا مطرح نیست. کار من این بوده است یا کوششی که میکنم این است که بگویم منطق تحول تاریخی ما چگونه بوده است. این تحول تاریخی منطقی متفاوت دارد از آن چیزی که تاریخهای مبتنی بر امت دارند. اعم از اینکه اسلام باشد، مسیح باشد یا غیره. درواقع توضیح این منطق است. ولی این منطق یک عواقبی دارد، پیامدهایی دارد که مهم است. آنهایی هم که خیلی مخالفت میکنند بدون اینکه بدانند؛ در واقع با آن عواقب مخالفت میکنند. مخالف نتایجاند. آن چیست؟ اینکه ما یک منطق تحول تاریخ خودمان را داریم که متفاوت از تحول امّت است, معنایش این است که یک منطق ملی بر امور ما جاری است که این منطق مطابق با کشورهائی که آنجا امّت بوده است، یا ذیل امّتاند یا ایدئولوژیهایی که در ذیل امّتها بحث میکنند، با آنها متفاوت است. یعنی ما ملت بودهایم با تاریخ خاص خودش. و فهم این منطق که ایران ممالک محروسه بوده است. ایران همیشه تنوع قومی، زبانی، فرهنگی و غیره داشته است. اما در نهایت این تنوع، یک ملت واحدی را ایجاد کرده است با یک فرهنگ عامّی که مال همۀ این اقوام است. مخرج مشترک همۀ این اقوام است. با یک زبانی که زبان ملی است. این اوّلاً بیان واقع است، بعد مسئلۀ در واقع نتایجش برای امروز است. مخالفت با بحث ایرانشهری به این صورت که بسیار به اجمال توضیح دادم به این مسئله برمیگردد که به صورتهای مختلف به جریانهای گریز از مرکز و جریانهایی که قصد اصلیشان این است که این وحدت را تضعیف کنند که به اهداف خودشان برسند، در واقع به آن دامن میزنند. بحث بر سر رضاشاه نیست – چون کسی یک شوخی نوشته بود و برایم فرستادند دیدم، نوشته بود این آدم انقدر راجع به رضاشاه بد میگوید، عجیب است در دانشگاهی که رضاشاه درست کرده است درس میدهد! اگر انقدر ضد رضاشاه بود که بهتر بود میرفت بیرون و مثلاً میرفت دانشگاه یاسوج که بعداً درست شده است. ولی از آنجا معمولاً تکان نمیخورد، چون صرف نمیکند. از این شوخی که بگذریم یک واقعیتی در این طنزی که نمیدانم کی نوشته است و آن این است که ما داریم یک اهداف استراتژیک دیگری را دنبال میکنیم و آن تضعیف این وحدتی است که در اینجا ایجاد شده است. و این وحدتی است که در بسیاری از جاهای دیگر ایجاد نشده است. در اطراف ما که در جایی ایجاد نشده است. نه افغانستان کشور به معنای ماست و نه عراق به معنای ما کشور است. احتمالاً فقط روسیه به این معنا در اطراف ما کشور است. عربستان کشور نیست. سوریه کشور نیست. هدف اصلی تضعیف آن وحدتی است که به طور طبیعی در این کشور ایجاد شده است. روی این تأکید میکنم، به طور طبیعی در تاریخ تحول ما ایجاد شده است. و ما هرگز به زور در داخل این وحدت نرفتیم. ما وحدتی را ایجاد کردیم که همه داخلش قرار میگیریم، البته هزار اِشکال دارد و تردیدی در این نیست. اما ما یک وحدت تاریخی به طور طبیعی ایجاد کردیم و این مسئلۀ مهمی است. هدف اصلی از بین بردن آن وحدت است. اقوام متعدد، جریانهای متعدد، ایدئولوژیهای مختلف، منافع مافیایی بسیار پشتش است که با این وحدت مخالف است. در بحث مخالفت با ایرانشهر هم بحث علمی نیست، چون این آقایان و خانمها در سطحی نیستند که وارد این مباحث بشوند. بحث علمی نیست، بهتر بگویم، نوعی اعلانِ جنگ است به این وحدتی که وجود دارد. از بین بردن ریشههای این وحدت طبیعی ملی ماست. ایران همیشه یک کشور بوده است. کشورِ یک ملت واحد. امروز با این بحثهای جدید که من وارد نمیشوم و چون خیلی هم سیاسیِ روز است که فایده ندارد و جایش هم اینجا نیست، ولی بخشی از این بحثها ناچار میریزد به دریایی که آنور تشتت قومی، تجزیه طلبیهای متفاوت و متکثری که هستند. به عبارت دیگر در تعبیری که در جای دیگری به کار بردم، اعلان جنگِ است به واقعیتِ وحدتِ ملی ما، این بحثها ناظر بر آن است، نه دانشگاهی است و نه علمی. حرف من در نهایت این است که هدف بحث ایرانشهری این بوده است که این منطق ملی را بشود توضیح داد، کوشش برای این است ک ما این منطق را بتوانیم توضیح دهیم. نتایجش برای امروز روشن است. ما وحدت ملی متکثر همیشه داشتهایم. از قدیمیترین ایام متکثر بودهایم. این را قبل از اینکه ما ببینیم چون ما ابزارهای لازم برای دیدن این واقعیت پیچیده را نداشتیم، این ابزارها را ما نتوانستیم کشف کنیم. از زمانی که در اروپا مفهوم دولت در معنای جدیدش State منظورم است، از وقتی که آن درست شد، شروع کردند به توضیح این که دولت در کجاها بوده است. به طور تاریخی دولت در کجاها ظاهر شده است. یک موردش را که همه تقریباً میدانند حرف هگل در درسهایش در ۱۸۲۰ است. میگوید تاریخ جهانی با ایران آغاز میشود. چرا با ایران آغاز میشود؟ برای اینکه ابرانیان اولین دولت یا شتات staat را درست کردند. ولی مگر چین، مصر قبل از ما دولت نبود؟ از نظر هگل نبود. هگل میگوید دولت یعنی دولت جدید که ما در اروپا میفهمیم. این دولت در ایران نطفهاش بسته شده است. هم چین و هم مصر دولت بودند، اما اینها نظامهای استبدادی مبتنی براقتدار یک شخص بوده است و بیشتر از این میگوید اینها دولتهایی بودند – اگر بتوانیم این را دولت بگوییم – اینها دولتهایی بودند که وحدتشان کثرت را نمیپذیرفت. دولت جدید، دولت کثرتها و دولت اقوام متکثر است. کلمۀ آلمانی که هگل به کار میبرد رایش است که بعداً میدانید که با هیتلر به اصطلاح به گند کشیده شد و رایش معنی دیگری پیدا کرد، اما رایش دقیقاً در زبان آلمانی، اگر بخواهیم ترجمه کینم همان شاهنشاهی قبلی ماست. میگوید، ایران رایش بود، یعنی شاهنشاهی بود، به معنای اینکه دولتِ واحدِ مرکزی، کثرتها را میپذیرفت. و اگر با فلسفه جدیدتر بگوییم این است که این کثرتها در یک رابطۀ دیالکتیکی پیچیدهای با نظام وحدت عمل میکرد. میگوید، اینجاست که تاریخ جهانی با ایران آغاز میشود چون قبل از آن استبداد است. در استبداد تاریخ نیست. تاریخ آنجایی آغاز میشود که میان شهر و حاکم و شهروندان یا رعیت نسبت متفاوتی از آنچه که در مصر یا چین بود برقرار شود. در مورد یک چیز ظاهری که همه میدانند، در ایران بردهداری نبود و در ساخت تخت جمشید همه حقوق میگرفتند، در حالی که در ساختن اَهرام، در فیلمها هم حتماً دیدید که اگر کسی میافتاد و نمیتوانست سنگ را بِکِشد، آنجا تمامش میکردند. این دو نسبت متفاوت است. این معنایش این است که حالا بگوییم رعیت، شهروند هنوز نیست، ولی معنایش این است که نسبتی وجود دارد بین منی که کاری میتوانم انجام دهم و دولتی که از من کار میخواهد. یا یک نظام و کلیتی که از من کار میخواهد. یک نسبتِ متقابلِ پیچیده وجود دارد. بدیهی است که در تاریخ ما همیشه اینطور نبوده است. تاریخ ما صفحات تاریک و طبیعتاً سیاه بسیاری دارد. ولی مسئلۀ مهم این است که ما در عین حال یک منطق متفاوتی را هم ایجاد کردیم که هگل به آن اشاره میکند و میگوید ایرانیها تواستند, نسبتی بین کثرتها و وحدت ایجاد کنند و تاریخ جهانی اینجا آغاز میشود و بعد طبیعتاً به اروپا میرسد که ما با آن کاری نداریم.
پیامدهای این بحث منطق ملی برای ما امروز این است که ما دارای یک وحدت ملی بودیم و هستیم. فهم این منطق، مسئلۀ اساسی کنونی ماست یا به عبارت دیگر موضوع اصلی دانشگاهی باید باشد که الان نیست و باید درست کرد. از اینجا به بعد است که دانشگاه ملی با علمی ایجاد خواهد شد که علم ماست. علم بومی ما نیست، علم جهانی ماست. چون سهم ما هم، که قبل از ما هگل این را گفته است، سهم ما در تاریخ ملتها و در تاریخ دولتها اگر بتوانیم چنین علمی را اینجا درست کنیم، سهم ما به علم جهانی این خواهد بود. دانشگاههای دیگر به این دلیل دانشگاههای ملی هستند که توانستند نسبتی میان علم ملی خودشان با علم جهانی ایجاد کنند و نه علم بومی که نمیدانیم چه خواهد بود و هر کسی از ظن خود یک داستانی را میگوید. این کلیات من است که تا حد زیادی تمام شد اما یکی دو نکته بگویم که نتیجهگیری کنم و آن این است که این بحث نظریۀ ایرانشهری به هیچوجه بحث ایدئولوژیک یعنی بحث مناسبات قدرت نیست. بحث علمی است. هر کسی که از زاویه ایدئولوژیک بخواهد وارد شود معنایش این است که ما را میخواهد به انحراف بِکِشَد. ما به هیچوجه نباید وارد این بیراههای بشویم که ما را به آن سوق میدهند. هدف، فهم این منطق ملی ماست و دفاع از آن منطقِ ملیِ دولتِ ملیِ ماست. هر حکومتی که داشته باشد آن یک بحث سیاسی ایدئولوژیک دیگری است.
تقریر: جعفر پارساپور – مستانه بهادر
سه شنبه یازدهم مهرماه ۱۳۹۶ ساعت شانزده
منبع: https://www.facebook.com/jafar.parsapour.16?fref=hovercard&hc_location=chat