برای داریوش همایون مهم فلسفۀ پادشاهی نشسته بر قانون اساسی مشروطه و تفاوت بنیادین آن فلسفه با فلسفۀ حکومت جمهوری اسلامی مبتنی بر قانون اساسی ملتزم به اسلام شیعه و ولایت فقیه بود. آن پادشاهی، در صورت ارادۀ بازگشت به فلسفه حکومتیاش یعنی مشروطیت و پایبندی به حکومت قانون آزادی مهیایش در ایران، از استعداد و امکان اصلاح برخوردار بود … اما برای وی نام «جمهوری» بر ناصیۀ حکومت اسلامی، که از خاستگاه و خواستگاه دشمنی با انقلاب مشروطه و با قانون اساسی مشروطیت و دستاوردهای آن، پیروز شده بود، هرگز نمیتوانست، هیچ توجیه دیگری جز فرصتطلبی و عوامفریبی داشته باشد.
بازگشت به مشروطیت، کابوس حامیان جمهوری اسلامی
فرخنده مدرس
در بخش نخست این نوشته، محور را بر مروری در آثار داریوش همایون و مضمون نگاه وی به مشروطیت و دفاع از آرمانها و دستاوردهای آن گذاشتیم که در عین حال پاسخی بود به نسبت ناسنجدۀ «سلطنتطلبی» به این روزنامهنگار اهل نظر و سیاست. در آن بخش، به اجمال از نبرد فکری و فرهنگی داریوش همایون با سلطنتطلبی، به مثابه طرز رفتار، گفتار و فکر و فرهنگ گروهی که، عموماً در تبعید، زیر پوشش دفاع از «پادشاهی مشروطه»، گردآمده بودند، اشاره کردیم و از منابع آن در میان آثار وی نام بردیم. در این بخش تلاش میکنیم، به وجوه دیگری از نبرد فکری داریوش همایون با برداشتهای پر خبط از مشروطیت و مقابلۀ وی با جریان تخطئۀ و تنزل معنای آن اشاره نماییم. نخست در بارۀ خطای جامعۀ روشنفکری سیاستزدۀ ما در خلط میان صورت و مضمون نظام سیاسی و یکی انگاشتن پادشاهی و مشروطیت.
خطاب داریوش همایون در روشنگری و نقد درهمآمیختن صورت و محتوای نظام سیاسی، رو به آن نیروها و گرایشهایی داشت که در ناتوانی از تفکیک نماد پادشاهی و نهاد مشروطیت که ریشه در جهل در بارۀ «فلسفۀ حکومت» داشت، صورت پادشاهی را با محتوای نظام و دولت مشروطه یکی انگاشته، علیه هر دو دههها، یکجا و یک نفس، به مبارزه پرداخته و عاقبت نیز دست در کار انقلابی شدند و به تأسیس نظامی یاری رساندند که فلسفه و آرمانی جز بازگشت به مناسبات دوران پیش از انقلاب مشروطه و قصدی جز نابودی دستاوردهای دورههای مختلف آن و نیتی جز پاک کردن آنها از خاطرۀ ایرانیان نداشت. آن نیروهای انقلابی که پس از «پیروزی» انقلاب و تأسیس جمهوری اسلامی و در پروسۀ استقرار حاکمان جدید، از سرکوبها جان بدر برده و بیرون رانده شده بودند، با از سرگیری فعالیت در تبعید، اما همچنان بیتوجه و ناآگاه به آنچه از دست رفته و یا به خطر افتاده بود، و بیاعتنا به این که در «شکست» دادن مشروطه در ایران سهیم بودهاند، موضع «جمهوریخواهی» اتخاذ کردند.
از آن پس، «جمهوریخواهی» موضع یکدست و مخرج مشترک کلیۀ نیروهای سهیم در انقلاب اسلامی، اعم از مارکسیستها و چپهای نو، ملی ـ مذهبیها و اصلاحطلبان اسلامگرا شد و به رغم همۀ مخالفتها و رقابتهای درونی، دفاع از «جمهوریت» در کنار توجیه و دفاع از انقلاب، بند اتصال میان آنها گردید. برای همۀ گروههای «جمهوریخواه» اعم از مذهبی و غیرمذهبی، مهم کلمۀ «جمهوری» بود که رژیم اسلامگرا بر ناصیۀ خود نشانده و گویا ـ به دلیل همین نام ـ به خودی خود از نظام پادشاهی سرنگون شده پیش میافتاد. و این که در این میان پروندۀ نظام مشروطه و قانون اساسی آن به دست نیروهای مذهبی فائق آمده تا مدتها بسته شده بود و فرهنگ برخاسته از مشروطیت بدست آنان با قصاوت تمام سرکوب میشد، خیال هیچ یک از «جمهوریخواهان» جدیدالولاده ایرانی را نیز نیشی نمیزد و ناآسوده نمیکرد.
داریوش همایون از نخستین کسانی بود که با ایستادگی در برابر اخذ موضع «جمهوریخواهی» مانع کشیدن «پردههای پندار» جدید بر گرد مفهوم تهی شده از معنای «جمهوری» و سدی در برابر برکشیدن «جمهوریخواهی» به مثابۀ موضع، یا بهتر است بگوییم، ژستی، به خودی خود «مترقی» در برابر پادشاهی گردید. وی با گشودن بحث تفکیک میان صورت و محتوای نظامهای سیاسی، و ضرورت جداکردن صورت پادشاهیها یا جمهوریها که میتوانند به یکسان «ظرفی» برای مضمون و محتوای نظامهای دمکراتیک و یا غیردمکراتیک شوند، و با ارائۀ نمونههای روشنگرانه و از راه قیاس، توجه ایرانیان را به تجربههای عینی و واقعیت نظامهای «جمهوری» و «پادشاهی» واقعاً موجود در سطح جهان جلب نمود و از این طریق، بیش از پیش، سطح نازل درک و دانش نازلتر دستههای مختلف جمهوریخواهی را که چه در درون و چه در بیرون ایران فراوان بودند عریان کرد. از جمله او در پیامی به یکی از گردهمآییهای جمهورخواهان در بیرون کشور، از «جمهوریهای عربی»، نظیر سوریه، لیبی، عراق، «جمهوریهای دمکراتیک» آفریقایی یا نظامهای جمهوری نظایر «پاکستان و قفقاز و آسیای مرکزی و…» جمهوریهای وراثتی کیم ایل سونگی در کرۀ شمالی یا حافظ اسدی در سوریه نمونههایی آورد و آنها را در قیاس با نمونههای پادشاهیهای پارلمانی اروپایی نظیر بریتانیا، سوئد و نروژ نشاند و نوشت:
«جمهوری هیچ اشکالی ندارد و یک صورت دیگر نظام حکومتی است مانند هر شکل دیگر حکومت؛ ظرفی است که نظام سیاسی و روابط قدرت در آن میریزد؛ درست مانند پادشاهی. موضوع مهم محتوای ظرف است که شکل ظرف را نیز تغییر میدهد. جمهوریخواهان عموماً همه بر نام تکیه میکنند؛ نه اکثریت جمهوریهای دیکتاتوری را در جهان به روی خود میآورند، نه اکثریت پادشاهیهای دمکراتیک را. مانند چپگرایان که شصت هفتاد سالی طول کشید تا سوسیالیسم واقعاً موجود را بشناسند آنها نیز به جمهوری و پادشاهی واقعاً موجود کاری ندارند. نمیگذارند واقعیات مزاحم، آسودگی خاطرشان، و تصمیمی را که پیشاپیش گرفتهاند برهم بزند.»
مزیت داریوش همایون، بر آن «سپاه آسوده خاطر جمهوریخواه»، هشیاری و توانمندی وی در تشخیص سریع مواضع به ظاهر فریبنده، اما بیمعنا و میان تهی بود که ریشه در همان آگاهی و دانش گستردۀ وی در بارۀ تجربههای عملی و بحثهای نظری داشت. از جمله آگاهی از تفاوتهای بنیادی میان «فلسفۀ» نظامهای سیاسی، صرف نظر از نامی که بر خود میگذارند. برای داریوش همایون مهم فلسفۀ پادشاهی نشسته بر قانون اساسی مشروطه و تفاوت بنیادین آن فلسفه با فلسفۀ حکومت جمهوری اسلامی مبتنی بر قانون اساسی ملتزم به اسلام شیعه و ولایت فقیه بود. آن پادشاهی، در صورت ارادۀ بازگشت به فلسفه حکومتیاش یعنی مشروطیت و پایبندی به حکومت قانون آزادی مهیایش در ایران، از استعداد و امکان اصلاح برخوردار بود و این استعداد بالقوه را داشت که در کنار نمونههای پادشاهیهای پارلمانی و دمکراتیک اروپا قرار گیرد. اما برای وی نام «جمهوری» بر ناصیۀ حکومت اسلامی، که از خاستگاه و خواستگاه دشمنی با انقلاب مشروطه و با قانون اساسی مشروطیت و دستاوردهای آن، پیروز شده بود، هرگز نمیتوانست، هیچ توجیه دیگری جز فرصتطلبی و عوامفریبی داشته باشد و برای کشور، در بهترین حالت، یعنی پایبندی کامل عاملان و حاکمان جدید به قانون اساسی اسلامی، وضعیتی جز تنافض و درهماشفتگی در مناسبات قدرت و سرگشتگی و پریشانفکری جمهوریخواهان در پیکار داشته باشد. از این رو، بجای اخذ موضع «مترقی» جمهوریخواهی و در اصل در مقابله با فرار «جمهوریخواهان» به جلو و گریز از مسئولیتهایشان در آنچه بر سر ایران آورده میشد، داریوش همایون «رفتن به ژرفای مشروطیت» و قیاس دو تجربۀ عملی پادشاهی و جمهوری را در آینۀ این ژرفا توصیه کرده و خود نیز آن را یکی از مهمترین مضامین تلاشهای فکری خویش کرده بود.
گریز از این ژرفا اما همچنان از سوی جمهوریخواهان، به ویژه آنان که در تبعید نشسته بودند، تا درجۀ بیربطیشان، ادامه یافت. عدم رغبت، تا حد کراهت جمهوریخواهان تبعیدی به درنگ بر مشروطیت و تاریخ آن پای در این هراس داشت که «مبادا پادشاهی پهلوی از آن اعتباری بگیرد». دراین هراس بود که آنها از خیر مشروطه و مشروطهخواهی گذشته بودند. در اصل بدون آن که بدانند مشروطیت چیست، از نام آن نیز میگریختند؛ چنان که در جایی داریوش همایون در بارۀ این گریزندگان گفت آنان را «البته از زمرۀ تحریفکنندگان [مشروطه] میباید بیرون برد. آنها در سیاهچال خود درگیر نبرد قهرمانانه تا مرگ همین را کم دارند که اتهام مشروطهخواهی نیز بر آنها ببندند.»
اما مسئله برای«جمهوریخواهان» اسلامگرای نشسته در حاشیۀ قدرت در ایران و اصلاحطلبان حکومتی منتظر خدمت، علاوه بر موضوعِ «سربلند» نگاه داشتن انقلاب اسلامی، همچنین حفظ جمهوری اسلامی به «هر قیمت بود»، که با تغییر رویکردها به مشروطیت، هر دو یکجا با خطر هستی و نیستی روبرو شده بودند. این خطر، در سیر استقبال فزایندۀ لایههای جوانتر ایران به تاریخ مشروطه و جذب نظریهها تاریخی ـ فلسفی جدید و موضوع آثار گرانقدری که در ایران منتشر میشد، هر روز نمودی گستردهتر و جدیتر مییافت. در چشم اصلاحطلبان دینمدار و «نظریهپردازان» «فشار از پایین چانهزنی در بالا» به تدریج ابزار فشار از پایین بود که از دست میرفت و به درستی در نظرشان «رفتن به ژرفای مشروطیت» به تدریج همچون سلاحِ مرگباری، نشانه رفته بر پیشانی رژیم جلوه میکرد و آنان را، که جز مصادره به میل و به نفع خویش، حتا با تاریخ و مفاهیم، رفتار دیگری نمیشناسد، سخت به دست و پا و به کار تخطئه و دستکاری در معنای مشروطیت میانداخت. حاصل آن دستوپا استخراج «شرط» و «مشروط» از معنای مشروطیت بود که طبعاً از چشم داریوش همایون، که کار این گروهها را با دقت نظر دنبال میکرد، نمیتوانست دور بماند و نمیتوانست از تیغ تیز نقد وی جان بدر برد.
داریوش همایون در مقالهای با نام «مشروطه و “مشروطه”» به نقد تحریف مشروطه از طریق استخراج «شرط» و «مشروط» پرداخت. اما پیش از آنکه در این نوشتۀ کوتاه اما موجز تیغ نقد از نیام قلم برون آورد و از «هنرنمایی» «طراحان مصادرۀ مشروطه» و از طرح آنان در «فروکاستن مشروطه به مشروط» پرده بردارد، در مقدمه، آن گونه که روش همایون بود، ابتدا تعریف روشنی در بارۀ معنا و مقصد جنبش مشروطه و در بارۀ چگونگی اخذ این نام برای آن جنبش و قانون اساسیاش، منطبق با آنچه بر بستر تاریخ شکل گرفته بود، میآورد و مینویسد:
«نود و نه سال پیش با صدور فرمان مظفرالدین شاه جنبشی که از دو سه دهه پیش از آن برای آزادی و ترقی، برای رسیدن به اروپا، جامعه ایرانی را به تکان انداخته بود به پیروزی رسید. این جنبش که از یک بیداری فرهنگی آغاز شده بود چهارچوب سیاسی متناسب با طرح نوسازندگی همه سویه جامعه ایرانی را که بدان تجدد یا مدرنیته میگفتند در قانونمدار کردن حکومت میجست. جنبش بازسازی جامعه در زمینه سیاست، قانون اساسی میخواست که لفظ فرنگی آن کنستیتوسیون در کام فارسی زبان نمیگشت. معادلش را از عثمانیان اندکی پیشرفتهتر وام گرفتند که مشروطه را از chart (لوحی که فرمانها یا قانونهای کهن را بر آن مینوشتند) در آورده بودند و حکومت مبتنی بر قانون اساسی را مشروطه مینامیدند. آن جنبش و پیروزی که نخستین در بیرون از اروپا بود چشمان جهانی را خیره کرد و کتابها و مقالهها درباره Constitutional Revolution ایران نوشتند. ناگهان ایران پوسیده قرون وسطائی در یک جوشش بیسابقه انرژی به نوسازندگی آنچه در توان آن جامعه پوسیده قرون وسطائی بود دستزد و جنبش مشروطه به حق سرآغاز بیداری ایرانیان شد تا دوباره تصمیم گرفتند به کابوس حکومت اسلامی بیفتند.»
او سپس در آینۀ آن مقدمه تاریخی و تعریف کوتاه اما شفاف از مبدأ و مقصد روشن جنبش مشروطه، تصویر بدلی مصادره شده و «تحریف نه چندان زیرکانه» به دست اصلاحطلبان اسلامگرا را نمایانده و مینویسد:
«فرو کاستن مشروطه به مشروط در نزد بسیار کسان پیش از انقلاب اسلامی روی داد ولی در سالهای حکومت حوزه و حجره بود که یک طرح اندیشیده برای مصادره مشروطه و تهی کردنش از معنای واقعی به اجرا در آمد. یک معمار و قربانی ماشین ترور رژیمی که آنتیتز مشروطه است در دست و پا زدنهایش برای نگهداشتن دستاورد یک زندگی فرو رفته در خون و پلیدی به این اندیشه بدیع رسید که جمهوری اسلامی را میباید مشروطه کرد ولی او از مشروطه conditional میفهمید؛ همین نظام مذهبی سراپا تبعیض و حقکشی و خونآشامی، برهنه از تجدد و پیشرفت و نوجوئی، منتها به ولایت فقیهی که اختیاراتش مشروط شود….سودمندی سیاسی این تحریف نه چندان زیرکانه در این است که انقلاب مشروطه را که بزرگترین چالشگر انقلاب اسلامی است بیاثر میکند و مشروطهخواهی را که در این هنگامه ارتجاع و تاریکاندیشی با اعتبارترین جایگزین مذهب سیاسی و حکومتی است به ولایت فقیه میآلاید.»
و در بخش انتهایی و در نتیجهگیری نهایی خطاب به تحریفکنندگان میگوید:
«این کوششها البته بیهوده است. نه “کشور امام زمان“ را میتوان با ولایت فقیه اگرچه مشروط از این مایه سرشکستگی بدر آورد، نه مشروطه را میتوان به مشروط فروکاست. پیش از این دست و پا زدنها، آرمانهای آزادی و ترقی مشروطه نشان داده بود که از مشروطهخواهان بیاعتنا به دمکراسی، آزادیخواهان بیاعتنا به ترقی، و تحریف کنندگان آزادی و ترقی هردو، دیرپایتر است و اگرچه در ۱۳۵۷/۱۹۷۹ یک دور را به دشمنان هرچه آزادی و ترقی است باخت امروز خار چشم آنان شده است. در جامعهای که هرچه بیشتر به ایران دوران جنبش مشروطه ماننده میشود روشنفکری بیدار شده از خواب خونین دوران انقلاب اسلامی به آن آرمانها بر میگردد و رژیمی که مرگ خود را در آن آرمانها میبیند با همه نیرو برای نگهداری وضع موجود میجنگد.»
البته کار ما در بررسی نظرات و رفتن به ژرفای گفتهها و نوشتههای داریوش همایون پایانناپذیر مینماید، اما در بخش پایانی این نوشته، یعنی در قسمت سوم، به موضوع آن «باخت» و این «دیرپایی» و موضوع «شکست» در نظرات داریوش همایون بازخواهیم گشت.
بخش اول: ذهن آشفتۀ اسلامگرا را به مشروطه چه کار؟!
بخش سوم: شکست تاریخی انقلاب اسلامی در آینۀ انقلاب مشروطه