خط پررنگی که داریوش همایون از همان آغاز میان سلطنتطلبی و طرفداری از پادشاهی و همچنین میان صورت نظام پادشاهی و مضمون مشروطهخواهی کشید، ژرفتر، اما آشکارتر و روشنتر از آن بود که به دیدهها نیاید، مگر از سوی کسانی که ذهن اسلامگرا و آشفتهشان به سیاهی خو کرده و از روشنی میگریزد. و برای درهم ریختن مرزهای تفکیک میان مفاهیم و فرایافتهای سیاسی و فکری، بیشرم حضور همۀ روشنگریها و تلاشهای فکری داریوش همایون به وی نسبت سلطنتطلبی میدهند.
ذهن آشفتۀ اسلامگرا را به مشروطه چه کار؟!
فرخنده مدرس
داریوش همایون بکارگیری بجا و درست واژهها را از نقاط قوت ما نمیدید، اما تهی کردن و دستبرد در معانی مفاهیم را از نشانههای ضعف کاراکتری روشنفکری ما و موجب آشفتگیها و سوءتفاهمهایی میدانست که زمینهساز کژرویهای بسیار در عمل اجتماعی و سیاسی میشد. در مقابله با این ضعفها و نادرستیها، بازگشت به «معنای بدیهی» و توجه به سیر دگرگونیهای تاریخی مضامین ریخته در واژهها، توصیۀ وی بود. او خود در استفاده از مفاهیم و معانی بر بستر تاریخی و فرهنگی آنها مقید و در توضیحشان کوشا بود. این کوشش پایی بر دانشی وسیع در بارۀ تاریخ و ادبیات ایران، گنجینۀ زبان فارسی و پایی دیگر بر آگاهی از تاریخ و فرهنگ غرب داشت.
مشروطیت از آن جمله «اصطلاحات» یا فرایافتهای سیاسی بود که داریوش همایون، در بخش بزرگی از طول عمر سیاسی و اجتماعی خود، بدان پرداخت. کسانی که با گفتهها و نوشتههای داریوش همایون، آشنایی دارند، میدانند که؛ در کنار موضوع محوری دیدگاه وی، یعنی الویت حفظ ایران ـ «به هر قیمت» ـ و دفاع از تمامیت ارضی کشور و یکپارچگی ملی آن، همچنین دفاع از مشروطیت، به عنوان طرح بزرگ توسعه، ترقی و نوسازندگی فراگیر کشور، صفحات پرشماری از آثار وی را به خود اختصاص داده است. از نظر داریوش همایون بدون مشروطیت و دستاوردهای آن ارکان دوام و قوام کشور لرزانتر از آن میشد که امروز هست.
تکیه بر سیاست بر پایۀ اولویت حفظ ایران، و تأکید بر اهمیت شناخت بنیادهای مشروطیت و ضرورت ارزیابی درست از آرمانها و دستاوردهای آن، منحصر به دیدگاه داریوش همایون، در سه دهۀ زندگی در تبعید و تنها برآمده از مخالفت وی با مضمون ایدئولوژی انقلاب اسلامی و حکومت برخاسته از آن نبود. مقالات مندرج در روزنامههای گذشته ایران و از جمله در روزنامۀ آیندگان، به ویژه سرمقالههای این روزنامه به قلم داریوش همایون، دیرپایی آن دیدگاه و دوام ایستادگی استوار وی بر این اصول را نشان میدهند. از جمله نزدیک به پنج دهۀ پیش، در سرمقالۀ آیندگان ۱۴ مرداد ۱۳۴۹ تحت عنوان «انگیزههای انقلاب مشروطه» از داریوش همایون میخوانیم:
«مشروطیت ایران که امسال ۶۵ ساله میشود، یک حرکت اصیل عمومی ملت ایران بود. ما هنوز عظمت این انقلاب را … چنانکه باید، ارزیابی نکردهایم. دوره اصلی پیکار انقلابی از ۱۲۸۴ تا ۱۲۹۰، با آنکه از درخشانترین مشخصات همه تاریخ طولانی ایران است، تا کنون مقام شایسته خود را در فرهنگ سیاسی ایران نیافته است. ملاحظات درجه دوم و فرعی در باره رفتار یا مقاصد رهبران انقلاب، در لحظهها و مرحلههای گوناگون و اهمیت دادن بیش از اندازه به شکستهای داخلی و خارجی انقلاب مشروطه، ما را از شناخت سهم واقعی آن غافل ساخته است. اهمیت انقلاب مشروطه برای ایران نوین، بیش از آن است که صفات و طرز عمل رهبران مشروطه، آن را ناچیز سازد… این که رهبران مشروطه در مجموع روشنبینی و قدرت اقدام لازم را برای دفاع از انقلاب نداشتند، از ارزش جنبش نمیکاهد. در شرایط آن روز ایران ، مشروطیت، حرکت اصیل همگانی ملت ما بود ـ نخستین جنبش ملی آزادیخواهانه ایرانیان در طول تاریخ خود.»
این که ادامۀ زندگانی پس از تجربۀ «شکست مشروطه»، سرنگونی آخرین پادشاهی یک سنت چند هزارهای با «پیروزی انقلاب اسلامی» در عمل و مشاهدۀ تسلط حکومت اسلامی بر ایران، به ژرفا و گسترۀ دیدگاه داریوش همایون افزود و دفاع فکری و عملی از ایران، از آرمانهای مشروطه و از دستاوردهای آن در نوشتههای سالهای تبعید و پیکار فکری وی بازتاب و جایگاهی بلند یافت، بر کمتر کسانی از اهل نظر و سیاست پوشیده ماند. هر چه گذشت، به موازات پایینتر رفتن کشور در منجلاب حکومت اسلامی، چشمبستن بر آن نظرات و نوشتهها ناممکنتر شد. از شواهد این ناممکنی، از جمله سخنانیست که اخیراً در سمیناری، گویا، به مناسبت یکصدویازدهمین «سالگرد» مشروطیت، توسط استاد تحمیلی تاریخ در دانشکدۀ اشغال شده «تربیت مدرس» و عضو سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی گفته شده است و بویناکی آن را، بادهای اینترنتی به این سوی دنیا و به گوش و مشام کسانی رسانده است که اینجا نشستهاند، اما «ریشههای جانشان آنجاست…». این «تاریخنگار» حزبی غافل است که این کسان، همراه با بسیاری از ایرانیان دیگر، نوشتههای داریوش همایون را خوانده و در نشر آنها سخت کوشیدهاند و از شرم حضور همان نوشتهها از سخن سبک و بیمعنا در بارۀ این روزنامهنگار اهل نظر و سیاست، نمیتوانند به سادگی عبور کنند.
از سخنان افرادی که در فقدان این شرم حضور، یا به دلیل ندانستن و نخواندن آثار داریوش همایون و یا به اغراض شخصی و امیال سیاسی، یعنی همان ضعفهای کاراکتری، داریوش همایون را، به همان رسم پوسیده «سلطنتطلب» میخوانند. از این زنندهتر؛ نام چهرهای را بر این وادی نادانی میکشند و سخیفانه به فرزانهای «امید بازسازی ایرانشهری سلطنتبنیاد» را نسبت میدهند که چندین هزار صفحه آثار او منزلگاه روشنگری و مکان تبلور آگاهی تاریخی در بارۀ مضامین و مفاهیم گرهای از جمله در بارۀ «سلطنت» به مثابۀ «مرده ریگ» اندیشۀ ایرانشهری و «پادشاهی آرمانی»، بدرآمده از دستگاه فکری دورۀ اسلامی ایران، بوده است. هنگامی که خاستگاه فقدانِ شرم ناآگاهی و نخواندن است، چارهای جز توصیۀ مکرر به رجوع به همان آثار و تکرار فرازهایی از آنها به ضرورت بحث، نمیماند. به همین ضرورت ما خوانندگان را، برای دریافتی درست و تاریخی از مضامین و صورتهای رنگارنگ سلطنت در ۱۴۰۰ سالۀ گذشته اسلامیمان، از جمله دریافت معنای «سلطنت اسلامی»، «سلطنت مشروعه»، «سلطنت استبدادی»، «سلطنت مستقل» و نقطۀ پایانی و بیربطی تاریخی همۀ این صورتها، با فراهم آمدن شرایط تاریخی پیدایش «سلطنت مشروطه» یا به زبان داریوش همایون «پادشاهی مشروطه»، خوانندگان را از جمله به دو کتاب «مکتب تبریز و مبانی تجددخواهی» و «نظریۀ حکومت قانون در ایران» به قلم دکتر جواد طباطبایی ارجاع میدهیم. علاوه براین به منظور ملاحظۀ «معنای بدیهی» و روشن مفهوم «ایرانشهری» و «اندیشۀ ایرانشهری» همآنان را به خواندن نوشتۀ مصطفی نصیری تحت عنوان «بهارایرانشهری» دعوت میکنیم و سخن خود را در بارۀ دیدگاه داریوش همایون و آوردن نمونههایی از نوشتههای وی ادامه میدهیم. نمونۀ نخست در بارۀ موضع طرفداری از پادشاهی از سوی همایون و نابجایی نسبت «سلطنتطلبی» به وی:
دفاع داریوش همایون از نظام پادشاهی در ایران بر هیچ کس پوشیده نیست. همچنین دفاع آشکار، بیلکنت و استوار او از دستاوردهای ساختن ایرانی نو در دهههای پیش از انقلاب اسلامی، در دورۀ دو پادشاه پهلوی، خاصه در دورۀ پادشاهی رضاشاه، که هنوز در میان ایرانیان مانندی نیافته است. همچنین سالها تلاشهای سیاسی وی در تبعید، برای بازگرداندن وارث پادشاهی پهلوی، به دلایلی روشن و از جمله خدمت به دو امر فوق، بر همه کس روشن است. اما خواننده، پس از مطالعه و تأمل بر متن نوشتههای داریوش همایون، به دلیل شرم از حضور همین نوشتهها، دیگر بدین صرافت نمیافتد، به عادت کهنۀ روشنفکری ایران، به داریوش همایون نسبت «سلطنت طلبی» بدهد.
واژۀ سلطنت در نوشتههای داریوش همایون کمتر کاربرد داشت، تا زمانی که او به فعالیت سیاسی در خارج از کشور پیوست، همچنان وفادار به نظام پادشاهی و آخرین سلسلۀ آن. اما از همان آغاز پیوستن به پیکار او پروندۀ «شکست»، آن هم نه تنها شکست پادشاهی پهلوی، بلکه شکست سراسری جامعۀ ایرانی و ضعف انتلکتوئلی آن را گشود و موضوع بحث قرار داد. از همان نوشتههای نخست، وی در بررسی و نقدهای خود، بازماندگان و طرفداران پادشاهی پهلوی را که طیف وسیعتری را در تبعید و در میان شکستخوردگان و راندهشدگان داشتند، در صدر نشاند. از همان زمان به واژۀ «سلطنت طلبی» البته به همراه «فرهنگ درباری» همان باری را داد که لیاقت آن را داشت؛ یعنی بار منفی رفتار، گفتار، فرهنگ و طرز تفکری خاص که زمینههای شکست را در کنار عوامل و علل دیگر فراهم ساخته بود. در توضیح و روشنگری در بارۀ «فرهنگ درباری» و آمیختگی سراسری آن به فساد قدرت استبدادی در آخرین سالهای آن، داریوش همایون نوشتههای بسیاری دارد، از جمله سه کتاب نخست وی یعنی «دیروز و فردا»، «نگاه از بیرون» و «گذار از تاریخ» اساساً به این موضوع اختصاص یافته است. علاوه بر این فشردۀ نگاه همایون به دلایل و عوامل درونی فروپاشی رژیم محمدرضاشاه در مجموعه مصاحبهها در کتاب «آیندگان و روندگان»، منتشر شده در ایران به همت حسین دهباشی، آمده است؛ همان اثری که بیشترین خشم عاملان دستگاه استبدادی جمهوری اسلامی را برانگیخت؛ به مثابۀ همان گربهدزدهایی که ترکه را برافراشته دیدند.
نوبت نقد او به خود نیز رسید؛ این بیانتظاری از خود به عنوان کسی که بیش از هر چهره دیگری در نظام و دستگاه سیاسی گذشته، از مناسبات قدرت و از زیانهای قدرت مطلق آگاه بود، اما به رغم این آگاهی تن به آن داده و خود را گرفتار آن ساخته بود.
و اما نبرد فکری و فرهنگی داریوش همایون با «سلطنتطلبی» بسیار دراز دامنتر و روشنگری در بارۀ وجوهات مختلف و اجزاء گوناگون آن، در نوشتههای وی آشکارتر از آنست که ارجاع بدان آسان نیفتد. اما مطالعۀ کتاب «مشروطۀ نوین ـ نوآوریها و پیکارها»، با توجه به تمرکز آن بر این موضوع، ثمربخشتر باشد، که از جمله در بخش یک و در مقالۀ «پیکارها و نوآوریهای مشروطۀ نوین» آن در ژوئن ۲۰۰۰ میخوانیم:
«در میان تبعیدیان، سلطنتطلبان که “بالاتر نشسته بودند و استخوانشان سختتر شکسته بود” از همه تلختر و سردرگمتر بودند. نیاز روانشناسیشان آنها را بیش از دیگران قربانی افسانه پردازیهای توطئه اندیشان میکرد. این خودشان نبودند که چنان کوتاهیها و زیادهرویهائی داشتند و به آن آسانی خود و کشور را در پای یک انقلاب نالازم ریخته بودند. دنیا بود که از ترس، از حسادت، چنان بلائی برسرشان آورده بود. ده ساله نخستین حکومت اسلامی را در آرزوی بیهوده بازگشت دو ماه و دو سال دیگر سپری کرده بودند و هزار هزار رها میکردند و زندگیهایشان را باز میساختند. اگر امیدی در میانشان مانده بود، نادری و شاه اسماعیلی میبود که یک تنه مبارزه را به سامان رساند و تبعیدیان را به جهان گم کردهشان باز گرداند. انقلاب اسلامی از پایه تکانشان داده بود ولی عبرتی بیش از این نداشت که بار دیگر اگر دستمان رسید میدانیم با مخالفان چه کنیم. تقریبا همه آنها در پناه نظریههای توطئه هیچ ضرورتی به بازاندیشی موقعیت خود، همچنان که بردوش گرفتن بار مبارزه، احساس نمیکردند. چنانکه در بیشتر موارد پیش میآید ضربه شکست، آنها را بیشتر به گریز از مسئولیتهای آن و انداختنش به گردن دیگران کشانده بود.»
او در ادامۀ همین گفتاورد میگوید:
«مشکل اصلیشان [سلطنتطلبان] همان رویکرد سلطنتطلبی و اشتباه گرفتنش با مشروطهخواهی میبود. زمان سلطنتطلبان به پایان رسیده بود و خود نمیدانستند….مشروطه با پادشاهی استبدادی نمیخواند و اگر پادشاهی استبدادی از انقلاب شکست خورده بود، مشروطه پادزهر جهانبینی و برنامه سیاسی ارتجاعی آخوندی به شمار میرفت.»
خط پررنگی که داریوش همایون از همان آغاز میان سلطنتطلبی و طرفداری از پادشاهی و همچنین میان صورت نظام پادشاهی و مضمون مشروطهخواهی کشید، ژرفتر، اما آشکارتر و روشنتر از آن بود که به دیدهها نیاید، مگر از سوی کسانی که ذهن اسلامگرا و آشفتهشان به سیاهی خو کرده و از روشنی میگریزد. و برای درهم ریختن مرزهای تفکیک میان مفاهیم و فرایافتهای سیاسی و فکری، بیشرم حضور همۀ روشنگریها و تلاشهای فکری داریوش همایون به وی نسبت سلطنتطلبی میدهند و گرفتار در تناقضات فکری «تاریخنگار» حزبی ـ سفارشی و پای درگل دفاع از «عصر جمهوریت» خود، بی آن که در بارۀ صورت زشتترین «جمهوری»ها، از جمله «جمهوری» ولایت فقیهی کلامی بگویند، دم از «دور باطل مشروطهخواهی» و «بلاموضوع شدن مشروطیت» میزنند؛ بدون آن که دریافتی در بارۀ تفاوت میان مضمون و شکل نظام سیاسی داشته باشند. در بارۀ «شکست مشروطیت» یاوه میبافند بیآنکه درکی از معنای «شکست» داشته و در آینۀ آن معنا نگاهی به سراسر تصویر بیربطی تاریخی افکار خود بیافکنند.
ما سخن را در این بخش در همیجا خاتمه داده و در بخش بعدی به برخی مفاهیم و مضامین فوق از جمله معنای «شکست» با استناد به آثار داریوش همایون باز خواهیم گشت.
بخش دوم: بازگشت به مشروطیت، کابوس حامیان جمهوری اسلامی
بخش سوم: شکست تاریخی انقلاب اسلامی در آینۀ انقلاب مشروطه