«

»

Print this نوشته

بهار ایرانشهری / مصطفی نصیری

اتهام دولت‌گرایی توسط کسانی که از اموال دولتی ارتزاق کرده‌اند و می‌کنند، به کسی که اخراجی دولت متبوع آنهاست، نیازی به هیچ توضیحی ندارد. فقط از باب یادآوری؛ روشنفکران دینی و همین‌طور چپ، کسانی هستند که دیروز ایران را به تقابل با آمریکا و اروپا کشاندند که به مجموعه آن‌ها «استکبار جهانی» می‌گفتند، و امروز معلوم شده است که تقریبا همه آن‌ها، در لوای مبارزه با استکبار جهانی، به دنبال اخذ «سیتیزن» کشورهای موصوف بوده‌اند. واقعا این جماعت چه کلاهی بر سر ما گذاشتند، و چه کلاهی از سر ما برداشتند!!!!

‌ ‌

بهار ایرانشهری

مصطفی نصیری

پنج‌شنبه ۲۶ اسفند ۹۵ قصد داشتم بحثی را در مراسم دیدار نوروزی با جناب آقای دکتر طباطبایی تقدیم کنم ولی شرایط نامساعد جسمانی این فرصت را از من دریغ داشت، بنابراین سعی می‌کنم چند خطی از بحثم را قلمی کنم.
روزهای پایانی سال ۱۳۹۵ را، از جهاتی می‌توان روزهای خوبی برای نظریه زوال اندیشه خردگرای ایرانی یا همان ایرانشهری به‌شمار آورد، حداقل از منظری که من نگاه می‌کنم، چنین است. مهم‌ترین رخدادی که این روزها را، روزهای مبارکی کرد، از یکسو تولد جریانی از اندیشمندانی بود که بالاخره دیوار «مانع زبانی» را که روشنفکران وطنی برای عدم ورود در مدعای نظریه ایرانشهری بر دور این نظریه کشیده بودند، کنار گذاشته و با عینک انتقادی به درون نظریه زوال اندیشه پای گذاشتند. و از سوی دیگر اعتراف کمپانی ورشکسته روشنفکری دینی به افلاس خود بود که مهم‌ترین عامل دامن زدن به ایدئولوژی وامتناع تاسیس علم در ایران بودند و هنوز متاسفانه هستند.

ابتدا به تولد جریان انتقادی‌ ـ عمدتا جامعه‌شناس ـ می‌پردازم. تولد این جریان که با نقد کتاب ارزشمند «ابن‌خلدون و علوم اجتماعی» آغاز شد، به‌خلاف این‌که تعدادی از نقدها همچنان در ادامه میراث روشنفکرانْ در پشت دیوار بلند مانع زبان مانده است، و علاوه بر آن، اکثر نقدهای ابراز شده نیز غیر وارد بوده و نشان از عدم احاطه ناقدان محترم به زوایا و پیچ‌ـ ‌و‌ـ خم‌های نظام اندیشه دکتر طباطبایی داشت، اما با این‌حال، نفس تولد این جریان، فرصتی مغتنم و مبارک بود که جای دارد تداوم و غنای بیشتر آن را در سال ۱۳۹۶، به‌عنوان بهترین آرزوی نوروزی برای دکتر طباطبایی آرزو کنیم.

تولد این جریان از این جهت اهمیت دارد که اولا ورود در نقد مدعای نظریه زوال اندیشه، به‌منزله پذیرش پیشینی چیرگی متصلبانه شرایط «زوال» بر فضای اندیشیدن است. طبیعی است که اقرار به زوال و در نتیجه اندیشیدن در باره آن، هم‌چنان‌که مدعای نظریه زوال می‌باشد، یگانه اندیشه ممکن در «شرایط امتناع اندیشیدن» است. به‌بیان دیگر، اندیشیدن «در شرایط زوال» جز «به زوال» نمی‌تواند بوده باشد. تردیدی نیست که ورود در نقد نظریه زوال، به‌جای انکار آن، می‌تواند در صورت دور شدن از میدان تاثیرگذاری ایدئولوژیکی روشنفکران، آغازی برای اندیشیدن باشد.
به‌هرحال و به‌خلاف همه اهمیتی که برای تولد این جریان قایل هستم، اما با این‌حالْ جایی برای تعارف نیست که مهم‌ترین نقدهای این جریان بر نظریه زوال اندیشه فعلا در خور هیچ اهمیتی نیست. به‌عنوان مثال، مهم‌ترین نقد ارایه شده این است که وقتی از زوال اندیشه سخن می‌گویم به این معنی است که قبلا در وضعیت «رنسانس» قرار داشته‌ایم و دکتر طباطبایی با تاکید بر این نکته که «دوره میانی» اندیشه اسلامی، به‌خلاف تاریخ اندیشه در غرب، به‌دنبال «عصر زرین فرهنگ» آغاز می‌شود، به این امر تن داده است. کسانی‌که این بحث را در آثار دکتر طباطبایی دنبال کرده باشند، به‌یاد می‌آورند ایشان با ارجاعی به کتاب «آدام متز» ـ که متاسفانه عنوان اصلی آن در زبان اصلی، به‌عنوان فرعی در ترجمه عربی و سپس فارسی تبدیل شده و برعکس ـ ادامه داده‌اند که اگر تسمیه آدام متز وجهی داشته باشد، لاجرم تجدید نوآیین «اندیشه خرد گرای ایرانی» است که اخیرا تحت عنوان «هیومنیزیم یا الانسنه فی‌الفکر العربی» مورد توجه امثال محمد ارکون هم قرار گرفته است. خود دکتر طباطبایی؛ فارابی را به‌عنوان «موسس فلسفه» در جهان اسلام و آغازگر تامل نظری در باره «شهر» به‌مثابه واحدی «سیاسی»، و هم‌چنین ابن‌سینا را به‌عنوان مبتکر تبیین عقلانی از دین را مورد توجه قرار داده است. طبیعی است که تداوم نیافتن تاملات فلسفی این دو اندیشمند، و در صورت کلی، آسیب یافتن «پایه‌های عقلانیتی که در سده‌های سوم و چهارم تدوین شده» بود، همان زوالی است که دکتر طباطبایی مورد توجه قرار داده است.

این‌جا به‌مناسبت بحث می‌خواهم مضمون «مدینه» در نزد فارابی که درواقع به‌مضمون «شهر» است، و مضمون آن در نزد ابن‌خلدون را مورد بررسی قرار دهم که سیری روشنی از زوال را به نمایش می‌گذارد. سیری در مقدمه ابن‌خلدون نشان می‌دهد که وی «مدینه» را به‌عنوان یک «مفهوم» مورد توجه قرار نداده، و یا این‌که «مدینه» به‌عنوان یک مفهوم، خالی از مضمونی واحد و تکرار شونده است. ابن‌خلدون بارها از کلمات مختلفی مانند (بلد، مصر، قریه، مورد، حِلّه) را نیز به‌جای مدینه سود جسته است که «وجه‌الشبه» مضمونی این کلمات چیزی جز «زیست‌بوم» نیست. مدینه در نزد ابن‌خلدون درواقع به‌مضمون «محل سکونت ثابت» در مقابل شیوه «کوچ» است که مختص بادیه است. بنابراین مدینه ابن‌خلدون همانند «مدینه» فارابی، واحدی ذاتا سیاسی نیست، زیرا علاوه بر عدم تثبیت مضمونی سیاسی برای آن، این نکته نیز قابل تامل است که مبنای دولت در مدینه، همان «عصبیت»ی است که محل تولد آن بادیه است. درواقع تعصب در بادیه بوجود می‌آید، در مدینه دولت را تشکیل می‌دهد، یا با تشکیل دولت «مدنی» می‌شود، و سپس در همین‌جا دچار «ترف» شده و نابود می‌گردد. اما مضمون «مدینه» در نزد فارابی، اساساً سیاسی و به‌معنی قلمرو حکمفرمایی است. اگر شهریار کسی است که فرمان می‌راند، بنابراین شهر جایی است که در آن فرمان رانده می‌شود، نه این‌که صرفا بومی برای زیست جمعی است. عمران ابن‌خلدون به دو نوع «بدوی» و «حضری» تقسیم می‌شود که مدینه متعلق دومی است اما «فضیلت» فارابی به شهری و روستایی تقسیم نشده است، زیرا فضیلت تنها در شهر رخ می‌نمایاند. «ریاست» و یا «امامت» نیز تنها در شهر تاسیس می‌شود، و به‌همین جهت است که همه وجوه ممکن اجتماع بشری، اعم از «فاضله» و «جاهله و ظالمه و فاسقه و …»، همگی دارای صورت «شهر» هستند. سخن بر سر مقایسه میان مدینه ابن‌خلدون (سکونتگاه) و مدینه فارابی (حوزه نفوذ ریاست) و برتری یکی بر دیگری نیست، بلکه سخن بر سر این است که مدینه فارابی که پدیده‌ای ذاتا سیاسی، با ‌مضمون حوزه فرمانروایی و ریاست بود، در نزد ابن‌خلدون به امری ذاتا طبیعی و با مضمون زیستگاه تقلیل پیدا کرد، و این امر در نظریه زوال اندیشه خردگرایی ایرانی، مصداق زوال است. باز تاکید می‌کنم‌که زوال به‌معنی دور شدن از دستاورد فلسفه فارابی در باره مدینه نیست، بلکه به معنی دور شدن از تأمل نظری در باره شهر به‌عنوان واحدی سیاسی است.

عرض کردم ماه پایانی سال ۹۵ از این جهت نیز مهم بود که طشت ورشکستگی گروه روشنفکران وطنی را از بام بر زمین انداخت. یک فعال سیاسی عصبانی از این‌که چرا اندیشه دکتر طباطبایی؛ «در میان کسانی‌که گوششان بدهکار سخنان و مواضع روشنفکران ایرانی است، امروزه دست بالا را پیدا کرده» است، پروژه دکتر طباطبایی را دارای سه رکن؛ «دولت‌گرایی اقتدارطلب، ملی‌گرایی تک‌صدایی و هویت‌گرایی تک‌گویانه» معرفی کرد. این سخنان و گوینده آن هیچ ارزشی ندارند جز آن‌که طشتی برای رسوایی یکی از شاگردان استاد معظم گردند. جلایی‌پور که خود روزگاری نه‌چندان دور استاندار دگم و ایدئولوژیک دولت انقلابی در کردستان بود، ضمن بازتاب سخنان فعال سیاسی مورد نظر، یا به‌بیان بهتر، امضاء آن سخنان، و متصف کردن نظریه ایرانشهری به «ایرانشاهی» اضافه کرده؛ «سخنان طباطبایی خوراک خوبی برای تمامیت‌گرایی سکولار» است که ضمنا «استعداد ترکیب شدن با تمامیت‌گرایی مذهبی را هم دارد»؟؟!! اتهام دولت‌گرایی توسط کسانی که از اموال دولتی ارتزاق کرده‌اند و می‌کنند، به کسی که اخراجی دولت متبوع آنهاست، نیازی به هیچ توضیحی ندارد. فقط از باب یادآوری؛ روشنفکران دینی و همین‌طور چپ، کسانی هستند که دیروز ایران را به تقابل با آمریکا و اروپا کشاندند که به مجموعه آن‌ها «استکبار جهانی» می‌گفتند، و امروز معلوم شده است که تقریبا همه آن‌ها، در لوای مبارزه با استکبار جهانی، به دنبال اخذ «سیتیزن» کشورهای موصوف بوده‌اند. واقعا این جماعت چه کلاهی بر سر ما گذاشتند، و چه کلاهی از سر ما برداشتند!!!!

ـــــــــ

نقل از:

https://www.facebook.com/mostafa.nasiri.378?fref=pb&hc_location=friends_tab&pnref=friends.all