«خیلی طول کشید تا با رودخانه چارلز آشتی کردم. سالها با آن قهر بودم. دوستش نداشتم. خورشید که بالا میآمد و در چارلز منعکس میشد، به یاد میآوردم همین خورشید در سرزمینی که آن را از دست دادهام، در همین زمان، دارد دست و پایش را جمع میکند و کمرنگ و کمرنگتر میشود تا غروب کند. نمیتوانستم باور کنم خورشید همان خورشید است.
زمان گذشت تا باورش کردم و پذیرفتم هنگامیکه اینجا «امروز» است، آنجا «فردا»ست. تازه وقتی باورش کردم در میان تقویمها گم شدم. در میان امروز و دیروز و فردا سرگیجه گرفتم.»
******
«یخ، مهتاب، کافه»، نخستین کتاب خانم مهرانگیز کار، در گسترهٔ ادبیات داستانی، منتشر شد.
روایت کتاب، در کلیت خود تجربهٔ سنگین و دشوار رو در رو شدن ناگهانی هر انسان مهاجر با ناشناختههای بسیار و گوناگون کشور میزبان است، که در دوران میانسالی، پس از سامان دادن زندگی شخصی و حرفهای در سرزمین مادری، بهویژه، سخت پیچیده و چالش برانگیز است. داستانی چندصدا و نیمهمستند، که خواننده را روبهروی خود مینشاند تا خویشتنِ خود را بازخوانی کند و گذشتهٔ ناهمواری را که در بسیاری موارد با تلاش و همّتی شگرف، به اکنونی آرامتر و هموارتر رسانیده، بفهمد- مثل یک شعر خوب که انگار حسی زیسته شده را در برابر انسان میگیرد و انسان باور میکند در این جهان تنها نبوده، و زمانی، جایی، دیده و فهمیده شده است.
مهاجرت، بهویژه مهاجرت در زبان دشوار است. کلمات پاکیزه و روان مهرانگیز کار درک روند این دشواری را در یک داد و ستد فکری و عاطفی با خواننده پذیرفتنی میکنند، تا دریافتی بیرون از خواننده و متن، مستقل از هر دو، شکل گیرد که میتواند آینهٔ سالهای رفتهٔ خیلیها باشد.
«یخ، مهتاب، کافه» به دست توانای کورش بیگپور صفحهآرایی و طراحی شده است. پشتیبانی از اثر خوب، پشتیبانی از نویسنده و هنرمند خوب، و تکثیر اندیشه و عاطفهٔ خوب در جامعه است. «یخ، مهتاب، کافه» یک اثر خوب است: