درواقع من روشنفکری دینی را نمیشناسم، قبلاً هم اشاره کردم، مسئلۀ ادعا نیست. من روشنفکری دینی یا روشنفکر دینی را نمیشناسم که با منابع اساسی غربی ور رفته باشد. نمیگویم حتما افلاطون، ارسطو، کانت یا هگل، بلکه میگویم حتی با منابعی در قرون وسطی هم چنین کاری نکرده است. آنچه تا بحال ترجمه کردهاند و تا به امروز نوشتند همه خلاصههای منابع جدید غربی بوده است که از فلسفۀ دین و فلسفۀ اخلاق، چندین کتاب ترجمه کردهاند. در این خلاصهها چیزی پیدا نمیشود که به درد شما بخورد.
در نقد روشنفکری دینی
دکتر جواد طباطبایی
درواقع من روشنفکری دینی را نمیشناسم، قبلاً هم اشاره کردم، مسئلۀ ادعا نیست. من روشنفکری دینی یا روشنفکر دینی را نمیشناسم که با منابع اساسی غربی ور رفته باشد. نمیگویم حتما افلاطون، ارسطو، کانت یا هگل، بلکه میگویم حتی با منابعی در قرون وسطی هم چنین کاری نکرده است. آنچه تا بحال ترجمه کردهاند و تا به امروز نوشتند همه خلاصههای منابع جدید غربی بوده است که از فلسفۀ دین و فلسفۀ اخلاق، چندین کتاب ترجمه کردهاند. در این خلاصهها چیزی پیدا نمیشود که به درد شما بخورد. و از طرف دیگر گرفتاری اصلی که اینها دارند و خودشان هم نمیدانند این است که وقتی شاخههایی از علم که نسبتی با سنت ندارد، مثلا اگر فیزیک باشد میشود یاد گرفت یا ریاضیات را میشود در ام.آی.تی یاد بگیریم و به اینجا بیاییم. اما در جاهایی که بحث سنت و نظام سنتی وجود دارد که این مباحث جدید علمی روی آن منابع سنت ایجاد شده است، شما نمیتوانید خلاصههایی از آنها را بیاورید و بگویید در اینجا آنها میگویند که فلسفۀ دین چنین است، ما هم از طریق ترجمه فلسفۀ دین آنها چیزی یاد میگیریم و بعد در مورد اسلام نظر میدهیم. اولین ایراد مهمی که میشود گرفت تقلید کردن از غربیها است و دومین اشکال، که در واقع اساسیتر است این است که نه از اسلام چیزی میدانیم و نه از مسیحیت. چون اگر میدانستیم که تمایزهای این دو دین چیست آنوقت میفهمیدیم که چرا در آنجا اصلاح دینی انجام شد و چرا به آن ترتیب انجام شد. در واقع فسلفۀ دین بیان این فهم دینی از مسیحیت است. چه ربطی به ما دارد که اساسا دینی متفاوت با مسیحیت داریم؟ کرم نیوا که نیست به تن همه بمالید. چنین اتفاق نخواهد افتاد. موضوع پیچیدهتر از این حرفها است. من هر وقت میبینم که آنها راجع به این مسائل صحبت میکنند، ایرادهای بسیار اساسی وجود دارد. در واقع عدم فهمهای خیلی بنیادینی در آنها پیدا میکنم که وقتی هم شما سؤال میکنید، چون چیزی بلد نیستند نمیتوانند بفهمند که اصلاً سؤال چیست. درست مثل این است که شما یک مسألۀ فیزیکی را از من بپرسید چون من بلد نیستم اصلاً نمیفهمم شما چه ایرادی میگیرید، فیزیکدان میفهمد. من صدبار گفتم که در اسلام، سکولاریزاسیون به معنایی که در مسیحیت اتفاق افتاد، نخواهد بود. دلایلی دارد که حالا نمیشود درموردش صحبت کرد. پنج روز پیش از طر ف یک دکتر معمّمی چیزی برای من فرستادند، که باید اقلاً کمی از اسلام بداند و اگر دکترا خوانده است کمی هم در مورد فلسفۀ دین که تخصصش است بداند. میگوید، طباطبایی اِشکالش این است که اسلام را عین مسیحیت میداند. میگویم، من بیست سال است که میگویم این دو دین متفاوتند. تو حتی نوشتۀ مرا متوجه نمیشوی، یا لااقل با یک تلفن از من نمیپرسی که چرا تو اینها را مثل هم میدانی که من لااقل بگویم که نه تنها من اصلاً چنین نگفتم و بلکه در واقع عکس این مطلب را گفتم. معلوم است که نمیدانند، در کلههایشان چیزی رفته است که بعد روی آن استدلال میکنند. مثل ایرادی که چند سال پیش من به کتاب ” سنت، سکولاریسم و..” آقایان شبستری، سروش، کدیور و ملکیان، گرفتم که مجموع چهار سخنرانی از آنها بوده است که بصورت کتاب نوشته و منتشر کردند. من ایرادم به آن چیزی بود که آنها آن را اصلاح دینی شماردند و جملهاش را آوردم، که اصلاً اصلاح دینی این نبود که شما گفتید، شما اصلآ نفهمیدید. هیچوقت هم به من جواب ندادند. گفتم اصلاً چنین چیزی نبود. شما باید سندی از لوتر به من نشان دهید که او چنین گفته باشد. لوتر اصلاً چنین چیزی نمیگوید. در صد جلد آثار لوتر شما اصلاً نمیتوانید چنین چیزی را پیدا کنید. ولی چون روی شنیدهها و بدیهیات که اینجا معمولآ مذهب مختار است و همه هم بلدند، آنها دارند روی همین شنیدهها صحبت میکنند، به همین دلیل نمیتوانند به من جواب دهند به نظر من اصلآ نمیدانند که لوتر چه گفته است، و خیال میکنند اینجا هم لوتری پیدا خواهد شد. علتی که پیدا نمیشود این است که اصلاً اسلام دین متفاوتی از مسیحیت است. چطور خواهد شد؟ یک بحث دیگر است. اما روشنفکر دینی اشکالش در اینجاست که خلاصۀ حرف من است. از تحولات جدید در آنها صحبت نمیکنم، میگذرم، هفت هشت سال پیش که چیزی به نام روشنفکری دینی مطرح بود و چون آقای مجتهد شبستری نمیگوید که من یک روشنفکر دینی هستم و از طریق دیگری بحثش را پیش میبرد. در آن سالها مقلد بودند. مقلد اصلاح دینی مسیحی بودند، که به نظر من به جایی نرسید و نخواهد رسید. مگر اینکه از یک راه دیگری بروند مثل آقای مجتهد شبستری که گاهی میبینم و با هم صحبت میکنیم، میدانم که او از یک مسیر دیگری میرود. یک زمانی هم ما نمیتوانستیم با هم حرف بزنیم که زبان هم را بفهمیم ولی حالا گاهی اوقات به من میگوید من هم مثل تو فکر میکنم. هر دو خوشحالیم که مثل هم فکر میکنیم.!
بله، یعنی تحولی در جریان است.
پاسخ به پرسشی درمورد رابطۀ سنت و تجدد از دیدگاه طباطبایی
پاسخ به پرسشی در مورد رابطهَ سنت و تجدد از دیدگاه طباطبایی و اینکه به نظر میرسد که او راه بیرون رفت از وضعیت انحطاط تمدنی، را از بازخوانی سنت و تحول در اندیشه میداند. و حال چگونه میتوان تحولی در یک اندیشه، آنهم در یک تمدن منحط ایجاد کرد.
پاسخش برای من هم همینطور باقی است و به این زودیها هم حل نخواهد شد. ولی یک اشارهای کردم که مسئلۀ سنت مسئلۀ مهمی است. سالهای قبل آن اوایل وقتی که من این موضوع را مطرح میکردم، تقریبا اسباب خنده و انبساط خاطر بود که یک نفر آمده است، و تازه از غرب هم آمده است و خودش هم میگوید که من اصلاً نمیخواستم بیایم.!
مسئلۀ سنت مهم است. سعی کردم که یکی دوجنبهاش را بگویم. یک جنبۀ خیلی مهمش که یکی از جلدهای بعدی کتاب تأملی در بارۀ ایران خواهد بود، البته اگر روزی بشود و امکانپذیر باشد، به تفسیر حقوقی از مشروطیت مربوط میشود. چند بار هم به این مسئله اشاره کردم. این که ما باید تحولی پیدا کنیم، مسئلۀ جامعه شناختی است که من وارد آن نمیشوم. اما ضرورت آن برای ما روشن است. اما مسئله این است که به چه ترتیبی این اتفاق خواهد افتاد. یک چیزهایی را از تاریخ غربی میدانیم که اصلاح دینی به این صورت اتفاق افتاده است. یا اینکه اصلاح دینی و تحولاتی که اصلاح دینی در حوزۀ مناسبات اجتماعی ایجاد کرده است، و فهم جدید از مسیحیت و غیره را میدانیم. یکی از مواردی که از صد، صد و پنجاه سال پیش هم در جهان عرب و هم در اینجا مطرح بوده است، بحث سکولاریسم بود. کسانی که طرفدار سکولاریسم بودند میگفتند که باید دین را از سیاست جدا کنیم و بعد در ادامه یک تحول دیگری پیدا کرد که گفتند، خیر، این اتفاق در درون خود دین خواهد افتاد. از انقلاب اسلامی که رقیقترین اینهاست، و اگر بشود گفت داعش هم در این پارادایم است. حداقل چیزی که میشود گفت، این است که هر دو طرف، از نظر من لااقل، یک بن بستی را ایجاد میکنند. چون درست نمیدانیم که با شرع در اسلام چه باید کرد. این مسئلۀ خیلی مهم و اساسی است. اگر بگویم که حتی علمای ما تصور درستی از اینکه شرع چیست ندارند شما حتماً تعجب خواهید کرد، ولی حدوداً نظرم این است. ولی چرا این است؟ و چرا ما در گذشته بعضی از مسائل را فهمیدیم ولی امروز نفهمیدیم، بحثی است که اتفافاَ من حدود پانزده، بیست سال پیش در مورد مشروطه شروع کردهام. تا آن وقت بنظر میرسید که مشروطه تمام شد و رفت. مشروطه یعنی سلطنت، که افتاد و برگشتنش هم دیگه ممکن نیست و به این صورت از حوزۀ توجه ما بیرون رفت. من از آن موقع شروع به انجام کاری کردم که البته هنوز نیمه کاره است، به این دلیل که اولاً مشروطیت سلطنت نیست. مشروطیت، مشروط بودن نظام است به نظامِ قوانین. اگر مشروطیت این باشد که هست، به این دلیل است که اگر در کتابها بگردید میبینید که بیشترین کتابهایی که در بارۀ مشروطیت نوشتند، در مورد مشروطیت در امریکا نوشتند. در حالی که مشروطیت اصلاً سلطنت نیست و از اولش هم هیچوقت نبوده است. پس مشروطیت یک چیز خیلی پیچیدهتر حقوقی، فلسفی، و اندیشۀ سیاسی است که باید آن را فهمید. توضیح من در واقع این بوده است که به خلاف آنچه به آن اشاره کردم، اصلاً اسلام چیست؟ دو اینکه وقتی فهمیدم چیست، به چه ترتیبی میتوان در موردش بحث کرد؟ به عبارت دیگر اگر بخواهیم اصطلاح سکولاریزاسیون را به هر قیمتی به کار ببریم، به هر حال در علوم اجتماعی به کار میرود و چارهای نیست، اگر این را بخواهیم به هر قیمتی به کار ببریم، ناچار باید همان اجتهادی را بکنیم که در زمینههای دیگر کردیم. یعنی اگر سکولاریسم را به این معنا بفهمیم که یک دین الهی به چه ترتیبی خودش را با الزامات دنیای جدید سازگار میکند، به این صورت میشود یک توضیحی داد. این سکولاریسم را در مورد اسلام هم میشود مطرح کرد. این را بگویم صد جلد کتاب مخصوصاً در قم در مورد سکولاریسم نوشتند، در هیچیک از این کتابها شما نمیتوانید یک جمله پیدا کنید که سر و ته داشته باشد. شعارهایی است که از روی همدیگر نوشته و گفته شده است. فایدهای ندارد.
بحث من این است که اسلام دارای یک نصّ است مثل همۀ ادیان. ولی این نصّها با هم بسیار متفاوتند. مثلاً نصّ انجیل اگر هم به معنای اسلامی کلمه هم بگوییم که دقیقاً نصّ نیست، اگر هم نصّ باشد، نصّ ما نیست. چون وقتی در آنجا اصلاح دینی شد، شعار اصلاح دینی لوتر دو چیز بود: فقط کتاب. چرا مسئلۀ بازگشت به کتاب را مطرح کرد؟ به این اعتبار مطرح کرد که به زبان امروزی کلیسا را دوُر بزند. چون کلیسا اوُتوُریتهای را ایجاد کرده بود، نظام سنتی را ایجاد کرده بود که راه تحول در مسیحیت را میبَست. بنابراین گفت من برمیگردم به کتاب. مگر اصل کتاب حرف خداوند، یعنی عیسی مسیح، انجیل نیست؟، من برمیگردم به اصل کتاب که انجیل است. آنوقت انجیل را نمیتوانستند بخوانند، چون زبان علمی آن زمان حداقلش لاتینی بود. با کتاب لغت شروع کرد به ترجمه انجیل، کتاب مقدس. گفت حالا دیگر هر کسی در دهات خودش اگر کمی مقدمات خواندن و نوشتن را بلد باشد میتواند انجیل را بخواند و دیگر نیازی به کشیش نیست که توضیح دهد که در انجیل چه نوشته است، خودش میخوانَد. این انقلاب اساسی را لوتر کرد که حالا به تحولات بعدیش کاری ندارم.
اما اگر در مشروطه، میگفتند که ما چون انقلاب کردیم برمیگردیم به کتاب، اتفاقاً راه را کتاب بست، یعنی نصّ راه را بست. چرا راه را بست؟ اینکه بعد از انقلاب برای چهل سال ما نظام حقوقی نداریم به این دلیل است. که باید دست، و انگشتان دزد را بِبُرید اما نمیتوانید ببرید. پس بنابراین گفتن اینکه در اسلام اتفاق مشابه از نوع مسیحیت میافتد به کل بی مبناست. یعنی بازگشت به کتاب به معنای دوُر زدن یک چیزی نیست، اتفاقاً بازگشت به چیزی است که ما میخواهیم دوُر بزنیم. یعنی ما امروز به یک نظام حقوقی جدید لازم داریم، از مشروطه به بعد منظورم است، صد و ده سال گذشته این نیاز را داشتیم، اما نصّ کتاب این اجازه را به ما نمیداد. اگر کتاب را قشری، به معنایی که امروزیها میفهمند، که سنگسار کنیم، اگر به این ترتیب میفهمیدیم، این دوران جدیدِ برای ما حاصل نمیشد. چون شما نمیتوانید در این شرایط هم سنگسار کنید هم دست بِبُرید، درواقع این احکام به این صورت دیکر قابل اجرا نیست. مشروطه، با توضیحی که درواقع من دادم، فهمید که مرکز ثقل اسلام در کجاست، بخش اخلاق و آداب کتاب مقدس ما نیست، بلکه بخش آیاة الاحکام است که مشکل ساز است. به آن نمیشود برگشت. گفتند که باید به صورت جدید فهمیده شود. آنجا بود که منابع و امکانات علم اصول را وارد کردند و اجتهادِ در زمان و مکان را مطرح کردند. به این نتیجه رسیده بودند که دیگر نمیشود برای انواع خلافهایی که در اسلام فقط یک حکم بیشتر ندارد دست بُرید . یعنی به زبان عامیانه، برای دزدی یک آفتابه، تا دزدی یک برج پنجاه طبقه، یک حکم دارید و آن بریدن دست است. گفتند با توجه به حقوق جدید میشود مجازاتهای جانشین برای این خلافها در نظر گرفت و دست قاضی را هم باز گذاشتند که اجتهاد کند و بفهمد که این شخص که یک آفتابه دزدیده است، یا میوه و پنیر یا سنگکی دزدیده است، آیا این نیاز زنده ماندنش بوده است یا صرفاَ دزدیده است. چون انواع دزدی هم یک چیز نیست و دزدی مقول به تشکیک است به قول علما. در نتیجه یک نظام حقوقی را ایجاد کردند. به عبارت دیگر سکولاریزاسیون اسلام را که مشروطیت در عمل آورد ولی نظرش را تدوین نکرده بود و باید بعداً تدوین میکرد. ما باید مرکز ثقل اسلام را که عبارت باشد از آیاة الاحکامش، را به عنوان یک نظام حقوقی و با توجه به نظام حقوقی جدید، بفهمیم، این تحول اساسی بود که در جهان اسلام صورت گرفته است. البته در جهان اسلام فقط در ایران به این فکر افتادند. این اتفاق فقط در ایران افتاد. چون بقیۀ کشورهای اسلامی خصوصاً عربها مستعمره بودند. این نظامهای حقوقی، مثل نظام حقوقی انگلیسی، فرانسوی، به اینها تحمیل شد. ما از درون به تدریج می فهمیدیم که اینجا باید یک کاری انجام میدادیم. مشروطیت این کار را انجام داد. برگردم به روشنفکری دینی، مشروطه اسلام را تبدیل کرد، اما نه مانند روشنفکری دینی، این ابزارها را از غرب گرفت و نه از آنهایی که برمیگردند به عقب، بازگشت به علامه، x، y یا هر کسی دیگری میکنند، برگشتند. اجتهادی کردند گفتند این بخش از آیاة الاحکام را نمیشود کنار گذاشت، این نصّ است و نمیشود کنار گذاشت. در مسیحیت نصّ به این صورت وجود ندارد، چند تا بیشتر نیست و نصوص بعدی نصوص کلیساست که ما چیزی از آن نمیدانیم. آن نصّها را گفتند، نمیشود دوُر زد، این کار شدنی نیست اما قابل فهم جدید است. اینها را میشود وارد نظام حقوقی کرد، وقتی شما آن بخش در واقع پر مقاومتِ اسلام را که عبارت باشد از قبیل احکام، سنگسار، شلاق، دست بریدن، همه اینها را شما حقوقی بفهمید آنچه میماند اخلاقش است، همان که همۀ ادیان دارد. آنجا دیگر بحثی نیست، میشود هرمنوتیک کرد مثل مجتهد شبستری، آقای سروش، دیگران. همه این کار را میکنند اما نکتۀ اصلی، این اتفاقی است که باید اینجا میافتاد. من در جلد بعدی سعی میکنم توضیح دهم که آنجا چه اتفاقی افتاد و البته یک چیز میمانَد که شاید من نتوانم بگویم که اتفاقاً با انقلاب اسلامی که ما به آن نظام حقوقی دست زدیم، درواقع یک آشوب در نظام حقوقی کشور ایجاد کردیم. یعنی جایگاه خیلی از این چیزها را دیگر نمیدانیم کجاست . این قانونها را از بین بردیم. بعضیها را نتوانستیم از بین ببریم مثل قانون مدنی. بعضیها را از بین بردیم مثل قانون جزای سابق، قانون جزای دورۀ مشروطه. با از بین بردن این قوانین نظام حقوقی را بهم ریختیم، متلاشی کردیم. بسیاری از آسیبهای اجتماعی، اقتصادی و غیره بعد از آن، متأسفانه حاصل این وضعیت است. این یک نظر است.
تقریر : جعفر پارساپور_مستانه بهادر