Author's posts
سبز، بر بام هزارة نو / ماندانا زندیان
ماندانا زندیان
در خرقه از این بیش منافق نتوان بود
بنیاد از این شیوة رندانه نهادیم
حافظ
آسمان خانه خط خطی بود و ما باید در اتاقهایی متروک رؤیایی ناتمام را در زمستان ادامه میدادیم. فرصت ناامیدی نداشتیم. پس از هر بمباران به هم خیره میشدیم در حیرت آن که هنوز زندهایم. زمان از دستهای ما میگریخت و خانه همچنان در تردید سال نو و کهنه میماند و کسی نمیخواست از این تردید رها شود. میدانستیم ما و اتاقهای متروک قربانی هستیم و سرانجام روزی در فراموشی دفن خواهیم شد. ما سن خود را از جای چکمههای بمب در برف زمستان و آفتاب تابستان باز میشناختیم.
سالها با یک رؤیا هر صبح گلدانها را آب داده بودیم، برای کبوتران دانه پاشیده بودیم، آب ماهیان سرخ را تازه کرده بودیم و زندگی ادامه داشت و زمان جاری بود و برگها و کبوتران و ماهیان جاری بودند: سبز، سفید، سرخ؛ این رنگها همیشه ادامه داشت چون ما و خورشید تازه نگاهشان میداشتیم.
جنگ که تمام شد، دستهای ما را در مه پیچیدند و ابر بر سرمان کشیدند. خورشید با ما بود، باران شدیم و شهر را شستیم. اصلاحطلبان و اصلاحگران برای همراهی ما ـ آن مایی که آنها از ما میشناختند ـ بسیار جامههای نو دوختند اما ابر همچنان بر گیسوان ما بود و مه بر تصویر نابرابریمان.
واپسماندگی آن اتاقهای متروک که ما را اشیائی در خدمت مرد میدانست و بخشی از دارایی او، موجودیت ما را از ما گرفته بود. ما اگر فرمانبر مرد یا مادر فرزندش نمیبودیم، هویتی نداشتیم و طرفه آن که هویت واپسماندگان در همین بیهویتی ما بود. انکار ما ثبات نظام بود، حضورمان انکار ایدئولوژیاش.
بهمن اسلامی هر چه نابرابری را بر سرزمینمان فرو کوبیده بود: نابرابری دینی، مذهبی، قومی، جنسیتی و نابرابری نظامهای ارزشی و اندیشهای؛ و ما همیشه در غیرخودیترین بخش این نابرابریها جایمیگرفتیم همان خانة متروک که چهار دهه پیشتر کسی کوشیده بود با زور زمان را در آن جاری کند و سه دهه بعد دیگری حق انتخاب را به آن زمانِ جاری تعارف کرده بود و حالا باز ما بودیم و آن نگرش جنسیتمدار واپسمانده که جز خشونت و نابرابری نمیشناخت.
اما زمان از دستهای ما رهاتر است. بر بام هزارة نو نشستیم و باغ را از ته دل تماشا کردیم. تصویر نوسازندگی مانند عطر بهار نارنج سراسیمه بر دستهایمان ریخت. ما نه زوال مرگ را باور داشتیم نه شادی ابدی تور و پولک را. دریافته بودیم آنچه میخواهیم دمکراسی است و آزادی و عدالت و نوگری.
گفتیم: ما شکوفهها را تلف نمیکنیم، شکوفهها میتوانند میوه شوند. ما شهروندان این جهانیم و حقوق انسانی برابر میخواهیم، برابری در چهارچوب اعلامیة جهانی حقوق بشر.
و مردمانی گشادهدست از کنارمان میگذشتند و ما را با حیرت و گاه سرزنش نگاه میکردند که چطور هنوز هستیم و هنوز زمان را میشناسیم و به کوچه میآییم. (سالها بود که صاحبان صدا در کوچههای شهر پایان مییافتند.) ما صدا را با سکوت جایگزین کردیم، سکوتی فاخر و مجلل، با دستهای سبز، چشمهای مرطوب و قامت افراشته.
و اینک ازدحام کوچه با هزاران سبد انگور جوان همراه بود. ما به مرگ هم شراب و سیب و نان تعارف میکردیم. دریافته بودیم مرگ روزی سیب را خواهد بویید و نان را نیز و در خم کوچه گم خواهد شد. لبخند ما در حافظة انگورها پنهان بود. ما به فردا رسیده بودیم. و آن مردمان گشادهدست برای فردا ـ و نه برای هیچ کس و نه برای ما ـ کلاه از سر برمیداشتند.
ما آزادی میخواستیم و برابری و دمکراسی. ما برای نوسازندگی به کوچه آمده بودیم و در تاریخ همروزگارمان جنبشی هم اندیشة ما نفس میکشید: انقلاب مشروطه در ما زنده بود و با ما به کوچه میآمد. ما از آن اتاق متروک رهیده بودیم و خورشید پشتمان بود.
گفتیم: ما انسانیم، و از بخت بلند، زن؛ و تمام کوششمان برای خوبتر کردن زندگی انسان است که اگر انسان نباشد کوششی نیست و انگیزهای برای داوری خوب یا خوبتر که هر دو خود زاییدة کوشش و داوری انسانند.
و انسان حقوق فردی خود را میخواهد و حق خود را بر ادارة جامعه نیز، و هویت حکومت اسلامی خانة ما در ندیدن حقوق فردی ما در جایگاه زن و حقوق اجتماعیمان در جایگاه انسان بود.
ما یک بار باران شده بودیم و شهر را شسته بودیم و میدانستیم جایی برای اصلاح نیست. هر نوسازندگی به فاصله گرفتن ـ دست کم برای بازنگری ـ از ارزشهای نهادینه شده به دست جامعة پیشامدرن نیاز دارد. ما فاصله را آزموده بودیم، به گسستن نیاز داشتیم و ناگهان هستی چنان شد که دیگر نیستی در خانه بیداد نمیکرد.
بسیار کوشیده بودند به ما بگویند سیاست پلید است و هیچ فرهنگ نمیشناسد. ما جامعهای مدنی میخواستیم، به معنای امروزیاش: نوگرا و چندصدا در ایدئولوژی، در سیاست و در اقتصاد. این جامعه را کسی به ما تقدیم نمی کرد. از ستم شب و روز گریختیم. سبدی از انگورهای ذخیره در سالهای قحط را به بام بردیم. میدانستیم در بام معجزهای رخ نخواهد داد. فقط میخواستیم رگ تاک را در چهار فصل سال ستایش کرده باشیم. سبز شدیم، و رواداری را از آن فرهنگ سیاسی آموختیم که سالها بود نمیگذاشتند دریابیم: «منظور اصلی سیاست، منش خوب و زندگی خوب است… حقوق بشر و دمکراسی از فرد انسانی برآمدهاند ولی فردگرائی بی احساس پیوستگی، نه حقوق بشر را نگه خواهد داشت نه دمکراسی را. از اینجاست که مشارکت و علاقهمندی مردم به امور عمومی اهمیت بنیادی در یک نظام سیاسی دمکراتیک دارد. به یک تعبیر، عبادت تازه، عمل سیاسی است که مانند همتای مذهبیاش فریضه و تکلیفی است. مشارکت مردم نتیجه اعتقاد به حقوق بشر است ــ حقوق و مسئولیتهای آن؛ شهروند خوب بودن به تعبیر ارسطو… ارسطو نتیجه میگرفت که شهر (جامعه، یا دولت) تنها برای زیستن نیست برای خوب زندگانی کردن است. برای آن است که انسان به حداکثر ظرفیت خود برای خوشبختی برسد، و خوشبختی در معنای او زندگی کردن بر طبق فضیلت است ارسطو میگفت فضیلت شهروند خوب در این است که هم چگونه حکومت کردن را بداند و هم چگونه حکومت شدن را.»*
ما سزاوار خوشبختی بودیم، سبز شدیم تا خوب زندگانی کنیم.
آذر یکهزار و سیصد و هشتاد و هشت خورشیدی
ـــــــــــــــــــــــــــــ
* صد سال کشاکش با تجدد، داریوش همایون، نشر تلاش، 1385 خورشیدی
جنبش سبز به ایران میاندیشد / نگاهی به مسئلة رهبری و ادبیات جنبش سبز
جنبش سبز به ایران میاندیشد
نگاهی به مسئلة رهبری و ادبیات جنبش سبز
ماندانا زندیان:
ـــ یکی از مواردی که بسیار مورد توجه و بحث نویسندگان و تحلیل گران سیاسی قرارگرفته است، مسئلة رهبری در جنبش سبز است. نوشتهها و بحثهای نسل جوان ایران نشان میدهد که در جنبش سبز رهبری به آن معنای شناخته شده وجود ندارد و سران جنبش دنبال خواستهای بدنة جنبش حرکت میکنند.
دکتر داریوش همایون در این باره میگوید: «این خلاصة مبارزة صد سالة جامعة ایرانی برای بیرون آمدن از روحیة فرمانبری، اطاعت، پرستش و ایستادن روی پای خود است که به اینجا رسیده و بزرگترین قدرت این جنبش است. این جنبش در سرتاسر اجتماع پخش شده است. هزاران رهبر دارد. هر گوشهای، عدهای یا کسی دارند کارهایی میکنند و دیگران هم همکاری میکنند. . . ما وارد عصر نئوتکنیک شدهایم و جنبش سبز، جنبشی دموکراتیک است؛ جنبش پوپولیستی نیست. جنبش پوپولیستی بدون رهبری فرهمند امکانپذیر نیست.»
اما هستند نویسندگانی ـ تا آنجا که من خواندهام بیشتر در نسل گذشته، در میان جمهوریخواهان، و به ویژه در ایرانیان مقیم خارج از کشورـ که نداشتن رهبر را نقطه ضعف جنبش میدانند. نگاه شما از درون متن جنبش به این موضوع چگونه است؟
مهتاب/ تهران:
جنبش سبز نمیتواند یک رهبر داشته باشد. از کسی که رهبری یک جنبش پیشرو و نوگرا را با خصوصیاتی اینچنین را به عهده میگیرد انتظار میرود چنان ظرفیت سیاسی داشته باشد که وقتی به نام این جنبش سخن میگوید آرمانها و خواستهای مشترک جنبش را بیان کند. در غیر این صورت رهبری این فرد هم از سوی بدنة جنبش و هم از سوی نیروهایی که مواضع سیاسی دیگری دارند زیر سؤال میرود و یکپارچگی جنبش دچار تزلزل میشود. جنبش سبز در زیر ضربههای خشن یک رژیم بیرحم و مستبد شکل گرفته است و نیاز هرچه بیشتر به همبستگی دارد.
ما باید بپذیریم که آقای موسوی گاه مواضعی اتخاذ میکند که از سوی بسیاری از نیروهای فعال در این جنبش پذیرفتنی نیست. جمله معروف ایشان که «جمهوری اسلامی، نه یک کلمه کم و نه یک کلمه زیاد» به وضوح به معنای نفی نیروهای عظیمی در جنبش سبز بود که خواستار دموکراسی لیبرال هستند و باور دارند که رسیدن به چنان خواستی در ساختار جمهوری اسلامی امکانناپذیر است. کسانی که جانشان را برمیدارند و به خیابانها میآیند تا جنبش را زنده نگاه دارند. سخن این است که نه آنان انتظار دارند آقای موسوی خواست آنان (نفی حاکمیت دین) را بپذیرد یا بیان کند و نه آقای موسوی میتواند آنان را نفی کند. در نتیجه هر دو پذیرفتهاند که مسئلة رهبری فرهمند را کنار بگذارند و هیچ مشکلی هم در این باره ندارند.
به نظر من مسئلة رهبری در جنبش سبز بیشتر بحث هموطنان خارج از کشور است. من چنین نگرانی در ایران و میان فعالان جنبش ندیدهام. سران جنبش خود میدانند رهبران ما نیستند، سخنگوی مطالبات ما هستند همراهان ما. آن چند تن هم که در خارج از ایران با قاطعیت دربارة شعارها و نمادهای همراه مردم در تظاهرات خیابانی نظر میدهند نه رهبران ما هستند نه نمایندگان ما.
لاله/ اصفهان:
رسیدن به هر هدفی به پیمودن مسیری خاص نیاز دارد. جنبش سبز مردم ایران که رنگ سبز آن گرچه از مبارزات انتخاباتی آقای موسوی آغاز شد بعد از کودتای انتخاباتی معنایی به کلی متفاوت یافت، یک جنبش مدنی است و سخن از قانونمداری، مطالبات مشخص و بالا بردن سطح درک و توان ابراز قدرت دارد. امروز سخن ما از آزادی بیان و عقیده، تجمع مسالمت آمیز و رسانه خصوصی، توجه دادن به حقوق ملت، انتخابات آزاد و قانونمند است. یعنی پذیرش تکثر و تنوع در جامعه.
کدام یک تن هر چه فرهمند و کاریزماتیک میتواند این همه باشد؟ رهبر ما همین خواستهاست. در جنبش سبز رهبر و مسیر و هدف به گونهای بر هم منطبق شدهاند و این خیلی خوب است. چون از به بیراهه افتادن جنبش جلوگیری میکند. اصلا ما چرا باید امور عمومی را به دست یک تن بسپاریم و همگی به او چشم بدوزیم؟
بابک/ اصفهان:
رهبری جنبش سبز در روزهای انتخابات و پس از آن در تظاهرات میلیونی یک رهبری شبکهای به جای یک رهبری هرمی بوده است. در این جنبش هیچ کس به تنهایی تصمیم نمیگیرد، نخست فعالان سیاسی پیشنهادی را مطرح میکنند و اگر توافق بر روی آن بر اساس محدودیتها و ظرفیتها امکانپذیر باشد چهرههای شاخص جنبش ـ سران جنبش ـ (کسانی که نام آنها بیشتر در رسانهها به چشم میخورد) در آن مورد اعلام موضع میکنند. طبیعی است که این اعلام موضع عموماً با حس و حالی که از سوی مردم و فعالان انتقال داده میشود انطباق دارد. این یعنی پاسخ شعار «رأی من کجاست». بعد از هر حرکت نیز فعالان سیاسی ـ در داخل و خارج از کشور ـ به بررسی و نقد آن حرکت مینشینند و آنقدر مقاله و مصاحبه و سخنرانی منتشر میشود که هیچ صدایی خود را خاموش نمییابد.
رأی و نظر و حق دخالت ما در ادارة جامعه در همین مسیر تأیید و تمرین میشود. جنبشی که میخواهد جامعة شهروندی بسازد نمیتواند رهبر فرهمند داشته باشد، مسیر جنبش باید شبیه نقطة پیروزی باشد.
احسان/ لاهیجان:
در جنبش سبز چگونگی رهبری اهمیت دارد و نه اینکه چه کسی در مقام رهبر قرار دارد. فعالان جنبش به دنبال شیوهها و استراتژیها و روشها هستند و نه افراد. به نظر من مسئلة رهبری این جنبش درگیری ذهنی نسل پیش از ماست. من حتی یک مورد ندیدهام که هم نسلان ما در هر کجای این دنیا نگران نداشتن یک رهبر کاریزماتیک باشند. نسل ما اصلا رهبر کاریزماتیک را برنمیتابد، نه برای جنبش سبز نه برای هیچ منظور دیگر.
نسل پیش از ما درست بر عکس همه چیز را در شکل و نام و گذشتة افراد میبینند. یکی دو تجربهای هم که داشتهاند، با رهبران فرهمندی مانند رضا شاه، دکتر مصدق یا آیتالله خمینی بوده است. امروز دیگر زمان رهبری این آدمها نیست. هیچکس نمیتواند تجلی همة خواستهای ما باشد و هیچ کس نمیتواند خواستهای خودش را به ما تحمیل کند.
مهتاب/ تهران:
آقای همایون کاملا درست میگویند، جنبش سبز ما هزاران رهبر دارد که در سراسر اجتماع پخشاند. یعنی رهبری جنبش سبز غیرمتمرکز است. در این جنبش اصلاحطلبها، نیروهای غیرمذهبی، چپ، جبهه ملی، مشروطهخواه (حزب مشروطه ایران) و نیروهایی با دغدغههای قومی، جنسی و مذهبی حضور دارند و به نوعی هماهنگ با هم کار میکنند.
جنبش سبز با نگاه به تجربه انقلاب ۱۳۵۷ و عوارض و مشکلات آن از تمرکزگرایی گذر کرده است. حرف ما این است:
1- جنبش سبز عجله ندارد. ۲- جنبش سبز رهبر كاریزماتیك ندارد. ۳- جنبش سبز، سیاه و سفید ندارد. ۴- جنبش سبز ترس و واهمه ندارد. 5- جنبش سبز خودی و غیر خودی ندارد. 6- جنبش سبز به ایران میاندیشد.
مهشید/ کرمان:
جنبش سبز یک جنبش فرا مذهبی، فرا قومی، فرا ایدئولوژیک، فرا طبقاتی و فرا قشری است که نمیتواند یک رهبری سنتی یا کاریزمانیک را پذیرا شود و بیشتر به خردگرایی جمعی تمایل دارد. خردی جمعی که بتواند فعالان سیاسی از همه گروههایی که همراه جنبشند را به رسمیت بشناسد.
نتیجه این امر کاهش هزینهها و استفاده حداکثر از نیروی مردمی و کمترین خسارت از سوی حکومتی است که برای بقای خود ظرفیت کشتار معترضان و نابود کردن بسیاری از منابع کشور را دارد. نیروها و فعالان جنبش سبز نشان دادهاند که علیرغم رنگارنگی جامعه میتوانند بر سر اصولی توافق کنند. مسئلة رهبری جنبش هرگز دغدغة ما نبوده است.
ماندانا زندیان:
ـــ آقای موسوی در بیانیة شانزدهم خود گفتهاند که زیباترین پدیده این است که مردمی از سلیقههای گوناگون گرداگرد هم هستند که تفاوتها و تنوعهایشان را کنار نمیگذارند، بلکه به رسمیت میشناسند.
و تأکید کردهاند: «در تمام این مدت کسی لازم نمیدید که برای شرکت در این یکرنگی هویت خویش را از دست بدهد و دیگری شود. در آن یگانه شدنها حظی وجود داشت که فطرتهایمان میپسندید. چنین چیزی بدون تردید نشانهای از طلوع بزرگی و رشد در حیات یک ملت است.»
با این وجود برخی نویسندگان و تحلیلگران سیاسی ـ به ویژه اصلاح طلبان ـ در داخل و بیشتر در خارج از کشور طرح برخی خواستها و شعارها را در ایران نقد میکنند و مثلا شعار «نه غزه، نه لبنان، جانم فدای ایران» را تندروی میخوانند.
شعارهای جنبش سبز در عرض شش ماه گذشته بسیار گسترش یافتهاند و از «رأی من کجاست؟» به باطل شمردن ولایت آقای خامنهای و طرح «جمهوری ایرانی» و پس از آن «دولت سبز ملی» رسیدهاند، نگاه شما به این روند چگونه است؟ آیا باید مراقب شتاب این گسترش بود؟
حنانه/ تهران:
به نظر من جنبش سبز همانطور که آقای موسوی به خوبی دریافتهاند، یک جنبش متکثر است و هر کس باید آزاد باشد در متن این حرکت خواست و شعار خود را مطرح کند. خوب است یک شعار هم وجود داشته باشد که بتواند همه را دور هم جمع کند و این شعار وجود دارد و آن خواست انتخابات آزاد و به شمار آمدن رأی و نظر ما در ادارة جامعه است.
ما پذیرفتهایم که در درون جنبش سبز آدمهایی هستند که به آقای خمینی احترام میگذارند و آدمهایی هم هستند که هیچ نظام دینی را باور ندارند و به خصوص رژیم جمهوری اسلامی را به هیچ وجه اصلاحپذیر نمیبینند. یعنی کسانی هستند که هنوز جمهوری اسلامی را میخواهند (در فرمی تغییر یافته از درون) و کسانی که جدایی دین را از حکومت میخواهند. این آدمها گرد هم آمدهاند تا جامعهای شهروندی بسازند که در آن خودی و غیرخودی وجود ندارد. به این منظور دارند تمرین میکنند خواستها و شعارهایشان را هم از همین ابتدای مسیر خودی و غیرخودی نکنند و این نقطة قوت جنبش ماست.
مهتاب/ تهران:
این بحث بر سر شعارها به نظر من از پایه اشتباه است. ما سال هفتاد و هشت این اشتباه را کردیم و پذیرفتیم که نباید خواستها و شعارهای گوناگون را به خیابانها کشاند تا خواست مشخصتر ما که اعتراض به قانون اصلاح مطبوعات بود به جایی برسد. مردم باید بتوانند خواستهایشان را در جامعه مطرح کنند. خیابان را نمیشود از درون خود جنبش کنترل کرد و به مردم گفت که حرفشان را نزنند چون الآن وقتش نیست.
به نظر من با فضای گسترده و بازی که تکنولوژی در اختیار جنبش سبز قرار داده است و با وسعت اندیشه و نقدپذیری جنبش سبز هر حرکت یا شعار نامناسب خود به خود اصلاح میشود یا پایان میپذیرد. این اتفاق چندین بار در همین شش ماه رخ داد. ما امروز به جایی رسیدهایم که جز مرگ بر دیکتاتور، شعار مرگ نداریم. روز اول ما اینجا نبودیم. جنبش سبز یک مسیر است، مسیری دور از یک ایدئولوژی به آن معنا که پاسخ همه چیز را در خود دارد. هر قدم ما فتح هدفی است که در چند قدم پیشتر اصلا وجود نداشت. ما به سادگی به «مرگ بر هیچ کس» نرسیدیم. سیاست در کشور ما به قدری خشن بود که شکل گیری اندیشة «مرگ بر هیچ کس» یک معجزه است. ما این معجزه را در دستهای خودمان خلق کردیم. دیگر چه جای نگرانی است؟ شعارهای تندی هم اگر طرح شد خودشان کنار رفتند.
احسان/ لاهیجان:
شعارهای جنبش سبز و حتی تجمعهای ما یکی از شگفتیهای این جنبش است. ما تقریبا هرگز نمیفهمیم آغاز این هماهنگیها کجاست. بر تلفنهای همراه، در ایمیلها، در فیس بوک، تویتر و در سایت بالاترین پیامها را میگیریم، پیشنهاد میدهیم، اصلاح میشویم و اصلاح میکنیم و روز موعود میرسد و همدیگر را میبینیم.
درست است که گسترش تظاهرات یکی از مهمترین جلوههای جنبش سبز است و کمک میکند تا در دستگاه سرکوب خلل بیافتد، ولی ما نمیتوانیم خودمان خودمان را سرکوب کنیم تا مبارزه با یک سرکوب دیگر را ادامه دهیم. خیلی خوب است در این باره حرف بزنیم و به نتیجه برسیم. حرکتهایی مانند همین گفتگو و بسیار گفتگوهای دیگر که در این شش ماه صورت گرفت و تا آنجا که امکان داشت منتشر شد و مورد بحث قرار گرفت نمیگذارد جنبش سبز از مسیر متمدن و امروزیاش منحرف شود.
ما هموطنان خارج از کشور را داریم و برخی از آنان دارند با ما در این فضا نفس میکشند. بعضی نظرها و تحلیلها و نقدها و پیشنهادهای هموطنان خارج از کشور حقیقتا در هر اعتراض با ما به خیابان میآیند و به ما کمک میکنند. سیاستگران فرهیختة تبعید شدة ما که به اینترنت و ماهواره و شبکههای سیاسی خارج از ایران دسترسی دارند نشان دادهاند به این مهم که شعارهای جنبش سبز تأثیر فراوانی در بالا بردن سطح جنبش و رساندن پیام ما به مجامع بینالمللی داشته، آگاهند و راهنمایی آنها برای ما مغتنم است. من هم هیچ جای نگرانی نمیبینم.
لاله/ اصفهان:
شعارهای جنبش از روزهای ابتدایی این حرکت تا کنون تفاوتهای بسیاری کرده است . درست است که گروهی از تحلیلگران سیاسی به این نتیجه رسیدهاند که توقعات جنبش سبز بسیار بالا رفته و شعارهای آنان از درخواست پس گرفتن رای فراتر رفته و امروز شخص رهبری نظام را هدف قرار داده و میگویند مردم از سران جنبش پیشی گرفتهاند. به طوری که سران جنبش (موسوی و کروبی) به دنبال این حرکت میدوند نه مردم به دنبال آنان. یعنی موضوع رهبری جنبش و شعارهای جنبش در بیشتر مواقع با هم نقد میشوند و مورد سؤال قرار میگیرند. این حرف ها بیهوده با هم همراه نشدهاند. به نظر من هم مسئلة مطالبات و شعارهای جنبش سبز بی ارتباط با مسئلة رهبری این حرکت نیست.
وقتی میگوییم جنبش سبز رهبر فرهمند را برنمیتابد، به نوعی به این معناست که جنبش سبز چنان سریع خودش را اصلاح میکند و پیش میرود و به روز میشود و چنان افکار و باورهای گوناگونی را در خود جای داده است که یک شخص نمیتواند همیشه چند قدم از آن جلوتر باشد و مسیر را به جنبش نشان دهد.
شما همین سخنان آقای موسوی را با عکس العمل نخستش به « جمهوری ایرانی» مقایسه کنید، او هم دارد با همة ما رشد میکند و میآموزد. دربارة شعارها هم همینطور است. آگاهی و حضور گسترده مردم با نگاههای مختلف در داخل و خارج کشور از نقاط قوت جنبش سبز است و نشان میدهد که اعتراضات مربوط به یک گروه یا جناح خاص نیست و مردمان بسیاری با اختلاف نظرهای بسیار در آن حضور دارند و همین حضور همگانی تبدیل به یک شبکه اجتماعی با رهبری غیرمتمرکز شده است.
عدم امکان فعالیت موثر نهادهای مدنی مانند مطبوعات و احزاب و ارتباط کمتری که روشنفکران به همین دلائل با بدنه جامعه میتوانند برقرار کنند، در جنبش سبز حل شده است. هر یک تن در این مسیر یک رسانه است. سانسور هر صدا سانسور یک رسانه است. آیا ما چنین چیزی را میخواهیم؟ بگذاریم حرف ها زده شود. مطالبات مطرح شود بعد اکثریت تصمیم میگیرند کدام حرف را بپذیرند.
جنبش سبز میتواند از این چندصدایی برای تحمیل خواستهای به حق خود استفاده کند. و این خواستهای به حق هرچند نباید با ادبیات تند مطرح شوند ـ که نمیشوند ـ ولی اصلشان باید مطرح شود. سکولاریسم یکی از خواستهای اساسی ماست و نباید به هیچ دلیلی از مطرح کردنش هراس داشته باشیم.
شعار جمهوری ایرانی در ذات خود حامل این پیام است، یعنی ما حکومت دینی نمیخواهیم. من شک ندارم در میان ما همه خواهان نظام جمهوری نیستند. کسی که چنین ادعایی کند خود میداند که دارد خود را فریب میدهد. مسئلة این شعار تأکید بر عرفیگرایی است به گونهای که میشود در ایران مطرح کرد. جنبش سبز همة تشکل های سیاسی را در خود جای داده است و وقتش که برسد میایستد تا همة این تشکلها حرفشان را بزنند و رأیشان را به صندوقها بریزند. اصلا ما برای چنان روزی است که از امروز خود گذشتهایم. طرفداران پادشاهی همان اندازه در این کشور حق دارند که طرفداران جمهوری. هیچ بحثی بر سر این واقعیت نیست. ولی در شرایطی که یک کلمه کمتر از جمهوری اسلامی را با هراس میتوان بر زبان آورد واقع گرایانه نیست که از اشکال دیگر نظام آینده سخن گفت. آینده متعلق به همة ماست. همه با هم میسازیمش.
این سخن آقای موسوی را باید در بسیاری جاها آورد تا بیشتر خوانده شود و دیگر کسی رنگ پرچم را مجوز ورود به تجمع ها نکند و نظرات خود را بیانگر نظرات سران جنبش و مردم ایران نداند.
بابک/ اصفهان:
اقتدارگرایان معمولا از رادیکال شدن شعارها استقبال میکنند و تجربه نشان داده است همواره اقتدارگرایان برای انحراف جنبشهای مردمیخود فضا را رادیکالیزه میکنند تا سرکوب جنبش آسان توجیه شود. ایرانیان خارج از کشور به دلیل مواجه نبودن با محدودیتهایی که شبکههای اجتماعی داخل کشور دارند در برخی مواقع میتوانند با دستهای بازتری به جنبش سبز یاری رساندند. تجربه قبل و بعد از انقلاب نشان میدهد مهمترین نقشی که ایرانیان خارج از کشور میتوانند داشته باشند حمایت از جنبش مردم در داخل و انعکاس آن در خارج از کشور است.
جنبش سبز و اصلاحات به دنبال تحول تدریجی و درونزا هستند، به نظر من این که عدهای به دنبال تسریع در جنبش و دادن شعارهای تند هستند، درست نیست. دلیل تدریجی بودن جنبش آگاهی دادن به مردم است و این کار را نمیتوان به طور دفعی انجام داد. ما هر ارزشی را که در این مسیر در خود نهادینه کنیم فردای پیروزی در فرهنگ سیاسی حاکم بر جامعه نهادینه خواهیم کرد. من نمیگویم طرح سکولاریسم یا شعاری مانند نه غزه نه لبنان جانم فدای ایران زیاده روی است. اینها فوقالعاده است. اما شعارهایی که خواستار براندازی تمامیت نظام هستند جایی در این میان ندارند. و خوشبختانه همانطور که دیگران گفتند خود به خود حذف میشوند.
با این همه من هم موافقم که باید و نباید در طرح خواستهای جنبش درست نیست. خوب این است که آقای کدیور شعار جمهوری ایرانی را تند و فاقد معنا بخواند، طرفداران پادشاهی ادبیات این شعار را نقد کنند و آقای نوری علا از لزوم تأکید بر شعار جمهوری ایرانی بنویسد و ما هم اینجا این حرفها را بزنیم. آنچه از میان همة این نوشتهها و حرفها بیرون میآید نزدیکترین انتخاب به درست است.
مهشید/ کرمان:
شعارهای جنبش سبز بر ضد استبداد و ارتجاع و در حمایت از آزادی و دمکراسی و عدالت است. جنبش سبز با وجود چند صدایی یک جنبش ملی است. حرکتی است که از ایدة ملی ـ مذهبی عبورکرده است. به دین دینداران احترام میگذارد اما خواستار حاکمیت خرد جمعی بر جامعه است.
طرح شعارهایی مانند نه غزه نه لبنان جانم فدای ایران یا استقلال آزادی جمهوری ایرانی اصلا نشان دین ستیزی و تندروی و افراط نیست. نشان ملی بودن خیزشی است که شکل گرفته است. ما برای نخستین بار نامزدهای ریاست جمهوری را به جایی رساندیم که از مطالبات ما و منافع ملی سخن بگویند. جنبش سبز شاید در حقیقت با همان گفتمان مطالبه محور آغاز شده بود ولی آن روزها در دست قشر خاصی از جامعه بود، بعد از تقلبی که صورت گرفت، جنبش سبز به معنای واقعی یک حرکت شهروندی شد و هر ایرانی دریافت که یک شهروند است با حقوقی که باید برایش بایستد.
شعار رأی من کجاست از حقوق مدنی ما سخن میگوید. حقوقی که همه صداهای جنبش سبز حتی آنها که با نظام جمهوری اسلامیمخالفت بنیادی ندارند بر آن توافق دارند. این اشتراک دارد ما را پیش میبرد و جای هیچ نگرانی نیست.
ماندانا زندیان
ـــ با سپاس از همة شما که نظر دادید.
این شعر / سارا محمدی اردهالی
اگر این شعر حرف نمیزند
اگر این شعر هر جا میرود
به هر زبانی ترجمه میشود
رد خون پشت سر میگذارد
اگر این شعر قابل چاپ نیست
او را بلند بلند در خیابان بخوانید
دستش را محکم بگیرید
تعادلش را از دست ندهد
اگر این شعر درد دارد
اگر این شعر لنگ میزند
به او تجاوز شده
حفظش کنید.
سارا محمدی اردهالی ـ شهریور هشتاد و هشت
انقلاب آگاهی / مهتاب ص.
انقلاب آگاهی
مهتاب ص.
تاریخ این قرن را که بنویسند، فصل اولش را با ما شروع خواهند کرد. لابد جایی در مقدمه کتاب هم خواهند نوشت که پیش از جنبش ما هم در این قرن وقایعی رخ داده است، یازدهم سپتامبر، جنگ افغانستان و جنگ عراق. اما همهشان بازمانده از قرن قبل بودند، با گفتمانی مانده از آن قرن و با ابزار قرن بیستمی، هواپیما و موشک و گلوله. و آنوقت خواهند نوشت که فصل اول را به ما دادهاند برای اینکه فرزند راستین زمان خودمان بودیم و گفتمانمان، گفتمان آغاز هزاره سوم بود.
همان اوایل کتاب خواهند نوشت که جنبشهای اجتماعی فرزند فناوریهای ارتباطی هستند و همانجا خواهند نوشت که ما نخستین جنبشی بودیم که به تمامی، مسیرهای ارتباطی نوینی که از آغاز این قرن گسترش یافته بود را به کار بستیم.
شاید همانجا مدخلی باز کنند به اینکه این ابزارها چگونه ساختار جوامع را تغییر دادند و چطور نگرش دنیا را به طبقات اجتماعی، گردش کار، تولید و توزیع ثروت، رهبری و مدیریت اجتماعی و حتی نگرش دنیا به ارزشهای پایدار انسانی را تغییر دادند.
در همان صفحه شاید، عکسی باشد از مخترع اولین نمونه گوشیهای تلفن همراه و عکسی باشد از بنیانگذاران ویکی پدیا، فیس بوک، بلاگر، یوتیوب، پادکست و یا شاید از مجسمه آنها در میادین اصلی شهرهای پیشرو جهان و لابد زیرنویس عکس هم خواهد بود : “چهرههایی که جهان قرن بیست و یکم را ساختند”.
همانجا خواهند نوشت که تا پیش از این، مسیرها یکطرفه بود: کسی مینوشت و روزنامهها چاپ میکردند و الباقی مردمان میخواندند، یک نفر حرف میزد و الباقی مردمان میشنیدند، یک نفر در صفحه تلویزیون بود و الباقی نگاهش میکردند، کسی فرمان میداد و رهبری میکرد و تودههای بیشکل در پشت سرش به راه میافتادند. خواهند نوشت که ساختار جامعه و توزیع اطلاعات و ثروت و قدرت هرمی بود، و بعد خواهند نوشت و لابد پررنگ هم خواهند کرد که فناوریهای نوین ارتباطی، جامعه را مسطح کرد. آنقدر به پایههای هرم توانایی بخشید که آنها را تا راس بالا کشید. این امکان را فراهم کرد که با هم در ارتباط باشند، خبر بگیرند و خبر بدهند، اطلاعات رد و بدل کنند، بگویند و بشنوند، ببینند و دیده شوند و مسیرهای تازهای پیدا کنند که همکاری کنند، تولید فکر کنند، نقد کنند و پیشرفت کنند.
بعد آنوقت بالای همان صفحه عکس ما را خواهند گذاشت. خواهند نوشت که ما اولین جنبش اجتماعیای بودیم که رهبرش همهمان بودیم، برنامهریزش هم همهمان و آن کسی هم که نامش را صدا میزدیم، حداکثر سخنگوی بخشی از مطالبات ما بود. شاید همانجا کادری هم باز کنند و داخلش بیانیه میرحسین را که نوشته با توجه به اینکه مردم در نماز جمعه شرکت میکنند، دعوتشان را میپذیرد و میآید را به عنوان نمونه بگذارند و لابد برای خوانندگان آن دوره توضیح هم بدهند که تا پیش از آن مرسوم بوده که رهبر یک جنبش اعلام کند که میرود و مردم را دعوت به آمدن کند.
بعد لابد زیر آن فصلی باز میکنند که چطور جنبشی که مرکز فرماندهی نداشت، آنقدر هماهنگ عمل میکرد، آنقدر خوب ایدهها، خواستهها و شعارهایش مطرح میشد، نقد میشد، کامل میشد و بعد یکروز آنقدر خوب بیان میشد که انگار همه این میلیونها نفر، سالها با هم تمرین کردهاند. شاید همانجا، در نسخه الکترونیکی این کتاب تاریخ لااقل، لینکی هم باشد به فیلمی از ما که بلندگو فریاد میزند مرگ بر آمریکا و ما این همه آدم جواب میدهیم مرگ بر روسیه بیآنکه کسیمان از قبل به این پاسخ فکر کرده باشد، بیآنکه هماهنگ کرده باشیم چنان فریاد میزنیم که انگار یک دهانیم و یک حنجره.
همانجا خواهند نوشت که ما اولین حزبی بودیم که شورای مرکزی نداشت، دبیرکل نداشت، شاخه سیاسی نداشت. خواهند نوشت حزبی بود با آنارشی کامل که رفتاری کاملا نظاممند داشت. لابد طعنهای هم خواهند زد به احزاب آنارشیست دهههای قبل از ما که وجودشان نظاممند بود و رفتارشان آنارشیستی. خواهند نوشت که حزب ما ارگان حزبی نداشت، اما با این همه مواضعش روشن بود، برنامههایش هم درست تنظیم میشد. خواستههایمان هم جمع بندی میشد، نقد میشد، کامل میشد و به واضحترین شکلی بیان میشد.
در همین فصل خواهند نوشت که ما آخرین روزهای تفنگ و گلوله را زندگی کردیم و نشان دادیم که هر کجا که آگاهی و اطلاعات و مسیرهای کافی برای ارتباط انسانی وجود داشته باشد، گلوله بیمعنی است. لابد عکسی هم خواهند گذاشت از تک گلولهای در جایی از موزه آزادی ما و زیرنویسش خواهند نوشت “آخرین گلولهای که از خشاب در آمد”.
روش ظریفی هم لابد پیدا خواهد شد که حساب کند وزن کل الکترونهای سازنده وبلاگها و وبسایتهای ما، چقدر است و حساب خواهد کرد که همهشان باهم یک هزارم وزن یک گلوله هم نمیشدند. شاید وزن همه مولکولهای هوای شعارهای ما را هم حساب کند، تمام مرگ بر دیکتاتورهایمان، تمام زندانی سیاسی آزاد باید گرددهایمان و آخرش نشان دهد که وزن همهشان با هم ، وزن یکی از دیوارهای زندان اوین هم نمیشده است.
بعد خواهند نوشت که ما تعریف دوبارهای کردیم از جامعه انسانی، از روابط انسانی، از جهانی بودن و از زندگی در دهکده جهانی. بعد هرکدام این تاریخ نویسها هم لابد نامی به ما خواهد داد، سادهترینشان لابد خواهد نوشت انقلاب سبز، دیگریشان خواهد نوشت انقلاب سکوت، آن یکی خواهد گفت انقلاب لبخند و لابد کسی این وسط پیدا خواهد شد که بنویسد انقلاب آگاهی.
بيرون از جهان سوم در تهران / احسان
با احترام به اندیشههای داریوش همایون “من باید کاری برای آقای همایون انجام دهم. ایران که بیایند هرطور شده، میروم فرودگاه. ولی تا آن روز جز نوشتن کاری از دستم برنمیآید. “
بیرون از جهان سوم در تهران
احسان
ایران دارد از کشور اسلامی و خاورمیانهای و جهان سومی بودن رد میشود. برای همین سبز شده است.
بعضی سوختنها جوری هستند که تو امروز میسوزی، فردا دردش را حس میکنی… داستان کیفیت زندگی و “رشد” آدمها در جاهایی که “جهان سوم” نامیده میشوند، مثل همین جور سوزشهاست… از هر دوره که میگذری، میسوزی و در دوره بعد دردش را میفهمی…
شادیها و دغدغههای کودکی ما: در همان گوشه دنیا که “جهان سوم” نامیده میشود، شادیهای کودکی ما درجه سه است، ولی دغدغههای ما جدی و درجه یک… شادی کودکیمان این است که کلکسیون “پوست آدامس” جمع کنیم… یا بگردیم و چرخ دوچرخهای پیدا کنیم و با چوبی آن را برانیم… توپ پلاستیکی دو پوستهای داشته باشیم و با آجر، دروازه درست کنیم و در کوچههای خاکی فوتبال بازی کنیم… اما دغدغههایمان ترسناکتر است… اینکه نکند موشکی یا بمبی، فردا صبح را از تقویم زندگی امان خط بزند… اینکه نکند “دفاعی مقدس”، منجر به مرگ نامقدس ما بشود یا ما را یتیم کند…
شادیها و دغدغههای نوجوانی ما: دورهای که ذاتا بحرانی است و بحران “جهان سومی” بودن هم به آن اضافه میشود… در این دوره، شادیهایمان جنس “ممنوعه” دارند… اینکه عاشق شوی… یا دوست داشته باشی… اینکه دست کسی را بگیری و لبت را با لبی آشنا کنی، مثل همه آدمهای دنیا، اینها ممنوعه است. ما همه این شادیها را در ذهنمان برگزار میکنیم… در خیالمان عاشق میشویم… میبوسیم… عشق میورزیم. کلا زندگی یک نفرهای داریم با فکر دو نفره… این است که یاد میگیریم “جهان سومی” شادی کنیم… و هیچ وقت به کسی نگوییم «دوستت دارم» در عوض دغدغههایمان جدی هستند… اینکه از امروز که 15 سال داری، باید مثل یک مرتاض روی کتابهای میخی مدرسهات دراز بکشی و تا بیست و چهار سالگی همانجا بمانی… بترسی از این که قرار است چند صفحه پر از سوالات “چهار گزینهای”، آینده تو، شغل تو، همسر تو و لقب تو را تعیین کند… تو فقط سه ساعت برای همه اینها فرصت داری…
شادیها و دغدغههای جوانی ما: شادیها کمرنگتر میشود و دغدغهها پررنگتر… نه، اصلا شادیهایت هم، شکل دغدغه به خودشان میگیرند… مثلا شادی تو این است که روزی خانه و ماشین میخری… اما رسیدن به این شادیها برایت دغدغه میشود… رسیدن به آنها برای تو هدف میشود… هدفی که حتما باید “جهان سومی” باشی که آنرا داشته باشی… و هیج جای دیگر برای کسی هدف نیستند…
معیارهای “آدم خوب بودن” جهان سومیهم دغدغه تو میشود، دغدغهای که همهاش این است: میترسی از اینکه نکند کسی قبل از خدا، تو را در این دنیا محاکمه کند… این ترس تو را کمیغیرانسانی میکند.
اگر جهان سومی باشی، استاندارد و مقیاسهای تمام اجزای زندگی تو، جهان سومی میشود… اینکه در سال چند بار لبخند میزنی… در روز چند بار گریه میکنی… راهی که تو را به بهشت و جهنم میرساند… و حتی جنس خدای تو هم جهان سومیست…
ما همه ایرانی هستیم / رضا
ما همه ایرانی هستیم
رضا
بعضی وقتها در زندگی اتفاقهایی میافتد که میتوانستند هرگز اتفاق نیفتند و زندگی هم همانطور که داشت میگذشت ادامه پیدا میکرد و آدم هرگز متوجه نمیشد میشود بعضی چیزها و بعضی آدمها را طور دیگری هم دید و کاملا متفاوت دربارهشان قضاوت کرد. یکی از این اتفاقها چند ماه پیش برای من افتاد و من را متوجه خیلی مسائل و آدمهایی کرد که تا قبل از آن یا اصلا متوجهشان نبودم یا نمیخواستم متوجهشان بشوم.
مهم ترین آنها این حرف آقای داریوش همایون است:
“ما لازم است نخست به این تفاهم برسیم که یک ملت هستیم. ما ایرانی هستیم، همه ما.”
برای من تازگی دارد که نوشتههای آقای همایون و بعضی همفکران ایشان را میخوانم و با این که با خیلی حرفهایشان کاملا مخالفم خشمگین نمیشوم و سوالاتم را درباره این نوشتهها برزبان میآورم و با نویسندگانی که باورهای سیاسیشان را قبول ندارم گفتگو میکنم و در طول گفتگو هم میدانم نه من مانند آنها فکرخواهم کرد نه آنها مانند من چون پایه فکریمان خلاف هم است. آنها در یک کلام اپوزیسیون نظامی هستند که من طرفدارش هستم.
پس چرا من چنین میکنم و چرا آنها در چنین گفتگویی شرکت میکنند؟ تنها جوابش گفته آقای همایون است. ما یک ملتیم. و نکته مهم دیگر که بسیار خوشحالم از آقای همایون شنیدم این است “بهترینها در دو سوی این شکاف (زیرا هیچگاه نمیباید همه را به یک چوب راند) نگران آینده این ملت هستند.” به عبارت دیگر طرف مقابل من اصلا “آنها” نیست و من هم برای بعضی از فعالان آن طرف “از آنها” نیستم. ما همه یک ملتیم و بر اساس باورهای سیاسی مان اعتقاد داریم فکر ما برای ایران و ملت ایران درستتر است.
من با نظام جمهوری اسلامی موافقم و به آقای احمدینژاد رای دادهام و از رایم دفاع میکنم ولی از گفتگو با آقای داریوش همایون که طرفدار نظام پادشاهی است و از جنبش سبز حمایت میکند و خواستار از میان برداشته شدن دولت آقای احمدینژاد است و با تمام اعتراضها و انتقادهای من به جنبش سبز مخالف است بسیار یاد گرفتم و این درس به شناخت آقای همایون و این گفتگو خلاصه نمیشود. امروز من میتوانم این حرف آقای همایون را بپذیرم که هدف گفتگو رسیدن به یک نظر مشترک یا قانع کردن یا قانع شدن نیست.
*****
به نظر من اصلاحات در هر نظامی خوب و لازم است و هر نظامی همیشه جا برای اصلاح شدن دارد ولی اصلاحطلبان ایران و همفکرانشان در جناح اپوزیسیون خارج از کشور تند و حتی دست راستی شدهاند. آنقدر دست راستی شدهاند که نظام را فاشیست میخوانند و بخشی از آنها از تحریم اقتصادی کشور پشتیبانی میکنند تا نظام را به زانو درآورند و با مذاکره با دول غرب مخالفند چون این دولت را قبول ندارند. ضرر همه اینها بیشتر به ملت ایران که همه ما هستیم وارد میشود و من با آن مخالفم و با کلمات تندی مثل فاشیست هم مخالفم ولی قبول دارم ما نباید خودی و غیر خودی بشویم.
خوب است این مخالفتها از هر دو سو مطرح شود و این اعتماد وجود داشته باشد که در هر دو سو آدمهای دلسوز برای ایران و ملت ایران وجود دارند که دنبال راه حلاند نه انتقامجویی و سود شخصی بردن. من این اعتقاد را که از این اتفاق به دست آوردم پاس خواهم داشت و برای همفکرانم تعریف خواهم کرد: ما باید با احترام به آزادی و حقوق همدیگر در چارچوب قوانین کشورمان با هم گفتگو کنیم چون ما یک ملتیم و گفتگو بهترین راه رسیدن به راه حل است برای کسانی که علاقه ای مشترک هدفشان است و پیوندشان میدهد و این علاقه کشور ما و ملیت ما است. ما همه ایرانی هستیم.
… / لیلا فرجامی
لیلا فرجامی
بخوان:
«خانه سیاه است»
پنجرههای روشن
هر روز
هر روز
هر روز
به جزامهای تاریک
تجزیه میشوند.
امروز خورشید به تنهایی
بهانۀ زندگیکردن نیست
وقتی که دو پای تو را از شرقیترین کوچۀ دنیا
به طناب ترسشان میآویزند و آخرین چراغ خانهات را
غروب میکنند
بخوان:
افسوس
آنها از خودمان بودهاند
آنها که میکُشند
آنها که کشته میشوند
آن گلولهها که شعاع میدان را میدرند
و آن گلوها
آن گلوها
آن پرندگان سبز
که به لحظهای از قفسهایشان
در نفسهای بی اجازۀ صبح
بالمیزنند
و سرخ
میمیرند.
چو تیره شود مرد را روزگار. . . / ایرج گرگین
چو تیره شود مرد را روزگار. . .
ایرج گرگین
چند روز پس از راهپیمایی بزرگ و مسالمتآمیز سبزی که علیه اعلام نتایج انتخابات در تهران برگزار شد و بازتاب وسیعی در جهان یافت، از سفری به واشنگتن باز میگشتم. در راه فرودگاه به خانه، رانندة تاکسی به رسم معمول، شاید برای این که سر صحبت را باز کند، پرسید که کجایی هستم، چون به نظر آمریکایی نمیرسم. گفتم زادگاه من ایران است و سالهاست در آمریکا زندگی میکنم. به خنده گفت: ایرانی؟ کدام ایران؟
فکرکردم درست نشنیدهام یا رانندة تاکسی آدم کودنی است که نمیداند ایران چه و کجاست. با بیحوصلگی جواب دادم: مگر چند تا ایران هست؟ و آن وقت راننده دفترچهای را که جلد سبزی داشت به دست گرفت و در حالی که آن را تکان میداد پرسید: این ایران یا آن یکی؟
شاید خستگی سفر ذهنم را کندکرده بود. لحظاتی طول کشید تا دریافتم منظورش چیست. با دیدن دفترچة سبز همة صحنههای سبز روزهای گذشته، صفهای سبز، پرچمهای سبز، سربندهای سبز، دستبندهای سبز، چهرههای خندان سبز در یک لحظه در خاطرم زنده شدند. گفتگوی ما در طول راه ادامه یافت. رانندة کنجکاو که زادة الجزایر و شهروند آمریکایی بود، اکنون ایران را دو پاره میدید: یکی ایران سبز جوان و پرجوش و خروش و در پی عدالت و آزادی؛ و دیگری ایران خشن و مستبد و عبوس و بیرحمی که از ریختن خون مخالفان پروایی ندارد. او میخواست بداند مسافر ایرانیاش به کدام یک از این دو تعلقدارد.
به راستی کدام ایران؟ این پرسش هوشمندانهای است که در برابر همة ایرانیان قرار گرفته است.
«جنبش سبز»، عنوانی که مجموعة اعتراضهای ضد دولتی در ایران با آن شناخته میشود، در میان ابراز خشمی که نشانهای از عصیان در آن دیده نمیشد، آغاز گردید و به نظر میرسد که در پاسخ به سرکوب غیر منتظرة دولتیها به تدریج به خشونت میگراید. این خشونت هرچه میگذرد «سبزی» را از این جنبش آرام میستاند و همه نگران آنند که مبادا «سرخی» ـ رنگ خون ـ را جایگزین آن کند. اما این کدام ایران است که با فرزندان خود چنین میکند؟ این کدام ایران است که شتابان به سوی پرتگاه روان است؟ آن ایران بدنام کدام است که با اتباعش بدون آن که در هیچ یک از حوادث تروریستی این سالها شرکت داشته باشند، در فرودگاهها همان رفتاری میشود که با سعودیها و پاکستانیها و یمنیها و اردنیهایی که شهوتشان برای آدمکشی و خشکاندیشی مذهبیشان جهان را اینچنین آشفته و غیرقابل تحمل ساخته است. اگر ایران متعلق به همة ایرانیهاست، چرا بخشی از آنها اجازه ندارند فکر کنند و فکر خود را بر زبان آورند؟
«جنبش سبز» مانند یک جشنواره آغاز شد. جشنوارهای که اعتراض و حرفی هم داشت و جوانان شادمانه در صف اول راهپیماییهای اعتراضآمیز آن، پدران و مادران خود را در پی خویش به خیابانها آوردند و تا آنجا که در توانشان بود آرام ماندند و دست به خشونت نزدند. اما طرفِ نادان و تمامیتخواه، تحمل این را نداشت. پس شعار «رأی من کجاست» جایش را به «مرگ بر دیکتاتور» داد و اعتراضهای روز عاشورا دیگر شباهتی با راهپیمایی روز نخست نداشت.
میتوان در انتظار برخوردهای شدیدتر نیز بود، زیرا گفتهاند کلوخانداز را پاداش سنگ است. چنانچه رژیمی «اسلامی» انتظار دارد که ملت تحت سلطهاش اگر از دولت خود سیلی خورد مسیحوار طرف دیگر صورتش را برای دریافت یک سیلی دیگر به او عرضه کند، اشتباه کرده است، و همین نکته است که نگرانی کسانی را برمیانگیزد که درسهای تاریخ را فرا گرفتهاند و تجربههای گذشته را از یاد نبردهاند.
خشونت بهترین بهانه برای سرکوب و استقرار حکومت پلیسی است. در بیش از یک قرن گذشته، در اغلب اعتراضها و قیامها، در کشورهای مختلف کسانی بودهاند که در میان مردم نفتاندازی کردهاند تا آتش بهپا کنند. این پرووکاتورها (provocateurs) را دولتها اجیر میکنند تا معرکه بیافرینند و بهانه به دست نیروهای نظامی و انتظامی حاکمان دهند تا دست به سرکوب و کشتار بزنند و زندانها را از بیگناهان انباشته کنند.
گرچه در تظاهرات اعتراضآمیز اخیر ایران نشانههایی از این روند دیده شد ولی در حقیقت دولتیان خود بیپروا به این کار اشتغال دارند: فشار بر دگراندیشان، مخالفان سیاسی و اندیشمندان اسلامی منتقد تا سرحد جنون و خشمگین کردن معترضان صلحجو با انداختن جوانان بی تجربة بسیجی که در لباسهایی چون سیاهی لشکرهای فیلمهای star warsسر از پا نمیشناسند به جان مردم، به اندازة کافی تحریک کننده است. با وجود این مبارزة سیاسی و خیابانی یک کارناوال نیست که هر کس در آن هر لباسی خواست بپوشد و هر حرفی خواست بزند.
جنبش سبز در آغاز حرکت خود چنین بود و زیبایی آن هم در همین بود: جنبشی خودجوش که از یک سو به قدیمیترین وسیلهای که انسان روی کرة زمین برای اطلاع رسانی و گردهم آمدن از آن استفاده کرده است، یعنی دهان به دهان خبردادن متکی بوده است، و از سوی دیگر مدرنترین وسیلة ارتباط و اطلاع رسانی این عصر یعنی اینترنت و شعبههای آن را به خدمت گرفته است. این جنبش به چند تنی که بخشی از خواستهای آن را بازگو میکردند، و در مخالفت با دولتی که اعتبار خود را نزد بخش مهمی از جامعه از دست داده بود استوار ایستاده بودند، چشم دوخته بود و از آنها الهام میگرفت؛ اما در حقیقت رهبری نداشت. سازمانی آن را هدایت نمیکرد. گوش به فرمان کسی نایستاده بود.
با گذشت روزها و هفتهها کاستی این «مزیت» که در میان جنبشهای رنگین دو دهة اخیر تقریباً بیسابقه بود، آشکار میشود. گرچه این جنبش اکنون تنها نهالی است که یا دست دشمن با بیرحمی آن را خواهد شکست و یا در مقابله با بادها و سُمومی که بر آن میوزد، خم نخواهد شد؛ ولی درس تلخ تاریخ این است که هر جنبشی باید سرانجام نظم و سازمانی بیاید و کس یا کسانی خط مشی آن را روشن کنند و به هدایت آن بپردازند. درس دشوار دیگر تاریخ برای نسلی که جان بر کف میگیرد و بدون ترس از «تیر غیب» تک تیراندازان دولتی در خیابانها به جنگ و گریز با پلیس میپردازد این است که تنها اتحاد وسیع مردم زیر یک چتر با شعارهای معین کارساز خواهد بود وگرنه با گهگاه شعار دادن و راهپیمایی کردن، با دولتی که قصد ندارد قدمی کوتاه در جهت مصالحه با مخالفان بردارد و قواعد بازی را اندکی جوانمردانه مراعات کند، نمیتوان مقابله کرد و چیزی را تغییر داد. سرانجام چنین وضعی یا هرج و مرج آمیخته به سرکوبی شدیدتر خواهد بود و یا منفعل شدن و سالها ناامید به گوشهای خزیدن، و یا بدتر از آن، برخوردهای مسلحانه.
حاکمان کنونی ایران بدون آن که به نتایج رفتار خود بیندیشند به پشتگرمی طرفداران خود عرصة زندگی را بر دگراندیشان و مخالفان مسالمتجوی خود هرچه بیشتر تنگ میکنند و «خودی»ها را به اردوی «غیرخودی»ها میرانند. آنان که در انتظار پایان کار این رژیماند، این را تحول مثبتی میشمارند که به راستی دو صف، دو ایران، را مقابل هم قرار میدهد. اما خونهایی که انقلاب پنجاه و هفت به زمین ریخته هنوز خشک نشده است. «انقلاب» در جهان کنونی دیگر کلمة مقدس و محترمی نیست که زیر هالهای رمانتیک و آرمانی پوشیده شده باشد. همه خواندهاند و دیدهاند که حاصل «انقلاب» حکومتی «انقلابی» است که نخست جویی از خون مخالفان به راه میاندازد، طبقة حاکم جدیدی به وجود میآورد و سپس در مستی و ظلم و فساد غوطه میزند تا کی نوبت او برسد. جنبش سبز ایران در پی انقلاب نیست و از آغاز نیز نشان داده است که الگوی متمدنانة رسیدن به خواستهای خود از طریق رفتن پای صندوقهای رأی و راهپیمایی آرام را برگزیده است. جنبش سبز به نمایندگی از مردم ایران خواستار انجام اصلاحات دموکراتیک در کشور بوده است، حتی اگر عدهای از این «مردم» در صف مخالف، در میان بسیجیها و سپاه پاسداران و خانوادههای آنان و نیز حقوق بگیران موظف دولت قرار داشته باشند. انجام اصلاحات که برقراری عدالت اجتماعی و برخورداری از حق آزادی بیان و حقوق بشری دیگر را موجب میشود به سود آنان نیز هست، زیرا آنان نیز از زمرة همین مردمند، گرچه چند صباحی خود را وابسته به آن «ایران دیگر» بدانند؛ ایران دیگری که به جای ایجاد کار و اشتغال برای جوانان تنها در پی افزایش تعداد سانتریفوژهایی است که معلوم نیست چه زمانی ایران را از استفاده از مادة گرانبهای نفت برای سوخت بی نیاز میکند و شهرها و دهات دورافتاده را به برکت نیروگاههای اتمی چون روز روشن خواهد کرد و موتور کارخانهها را به حرکت در خواهد آورد. ایران دیگری که نمیبیند چگونه جهان را به ضد خود برانگیخته است و با سیاستها و روشهای غلط خود، کشور را در صحنة بینالمللی منزوی کرده، از حقوق طبیعیاش نظیر استفادة صحیح از انرژی اتمی محروم میسازد. این «ایران دیگر» نگران آن نیست که بر سر این سرزمین باستانی که هزاران سال از مهلکههای گوناگون جسته است و اقوامی که هزاران سال در گوشه و کنار آن زیستهاند چه خواهدآمد. این «ایران دیگر» در انتظار ظهوری است که جهان را به نور عدل و داد روشن خواهد کرد و تا آن زمان برای خودیها مال اندوزی و اِفساد بر روی زمین را جایز میشمارد و به غیرخودیها جز حبس و زندان وعدة دیگری نمیدهد.
نمایندگان و رهبران این «ایران دیگر» در مجلس شورا و دولت و دستگاه رهبری و سپاه پاسداران و برخی مراکز مذهبی نشستهاند و تعداد آنان با وابستگانشان شاید بیشتر از پنج درصد جمعیت کشور نباشد، اما میلیونها ایرانی دیگر پیرو آنانند و به سخنان آنان گوش میسپارند و از آنان فرمان میبرند.
درنظر نگرفتن این نکته، چشم بستن بر واقعیت است. «جنبش سبز» ـ اگر به همین نام باقی بماند ـ بیش از هرچیز به آن نیاز دارد که از افراد آن «ایران دیگر» سپاهگیری کند و بر نفرات خود بیفزاید. در این مرحله، به گمان من، به ده راه نیافته، سراغ کدخدا را گرفتن و بر سر این که رهبر جنبش کیست و باید و نباید او دعوا کردن، زیادهخواهی است، همچنان که همة خواستهای دارندگان عقاید مختلف را شعار قرار دادن و فریاد کردن زیادهروی است. هواداران جنبش سبز باید تعیین تکلیف «جمهوری اسلامی» یا «جمهوری ایرانی» را به عهدة یک رفراندوم دیگر بگذارند. اگر دیر نشده باشد خواستهای خود را در این مرحله که رژیم حاکم در پی بهانه برای سرکوب بیشتر و پراکنده کردن افراد این جنبشِ بدون سازمان و تشکیلات است، محدود و منظم کنند. حکومت نیمهنظامی کنونی ایران نشان داده است که استعداد و قابلیت تحمل آراء مخالف خود ـ حتی در چهارچوب ایدئولوژی انقلاب اسلامی ـ را ندارد، وگرنه تجربة کوتاه بحثهای تلویزیونی کاندیداها پیش از برگزاری انتخابات ریاست جمهوری را تکرار میکرد و از نمایش آرام اعتراضها نمیهراسید.
رهبری جمهوری اسلامی اگر از رویدادهای دهة گذشتة جهان پند گرفته بود با تجدید انتخابات و گردن نهادن به خواست معترضان، یک انقلاب مخملی سبز را پشت سر نهاده بود بدون آن که اساس نظام مورد تهدید قرار گیرد: اصلاحطلبان و آقای موسوی در مقام ریاست جمهوری، رژیم اسلامی را از بُن دگرگون نمیکردند، جمهوری اسلامی با پذیرفتن آراء مردم مشروعیت جهانی مییافت، و دولت جدید میبایست در سیاستهای داخلی و خارجی ایران تجدیدنظر کند و گرنه باز با اعتراض مردم در داخل و فشار بینالمللی از خارج رو به رو میشد و از این امر ناگزیر بود. اما «جمهوری اسلامی» تا زمانی نامعلوم «جمهوری اسلامی» باقی میماند، تنها آقای احمدینژاد و چند تن دیگر به خانههایشان میرفتند. همة ناظران اوضاع ایران از سیاستی که رهبری در پی انتخابات اتخاذ کرد شگفتزده شده بودند. بسیاری به این نتیجه نهایی رسیدند که نظام جمهوری اسلامی قابلیت تطبیق با شرایط جهان در این عصر را ندارد، و ایجاد الیگارشی مذهبی و یا تقلید از کشورهای عربی و آمریکای لاتین که در گذشته تحت سلطة گروه کوچکی از نظامیان Military Junta به سر میبردند، در ایران به جایی نمیرسد. تاریخ و سابقة فرهنگ هر جامعه سرانجام نظامی درخور آن جامعه را در آن مستقر میکند. جنبش سبز حتی اگر در نیمه راه مبارزة خود بماند، به ایرانیان معنی پلورالیسم سیاسی را آموخته است و این درس بزرگی است که هر ملتی را در شرایط سخت یاری میکند. شاید مهمترین کار این جنبش تعمیق و گسترش یک فرهنگ سیاسی مترقی و متجدد در ایران باشد که از اسلام که با فرهنگ ایرانی آمیخته است فاصله نمیگیرد، اما صف خود را از افراطگرایان و متعصبان مذهبی جدا میکند، همانها که دانشجویان ایرانی متهمشان میکنند که خواهان استقرار «نظام طالبانی» در کشورند.
نظام حکومتی کنونی ایران با عدم همراهی با جنبش مسالمتجویانة مردم که در آغاز انتظارات و خواستهای زیادی را مطرح نمیکرد، و با قرار گرفتن در مقابل آن، راهی را انتخاب کرده است که دیگران آن را پیمودهاند و به ورطة خطرناکی سقوط کردهاند. آنان خود را در گرداب طوفانی قرار دادهاند که گریختن از آن و رسیدن به ساحل نجات را برایشان دشوار کرده است و این همه به آسانی ممکن بود روی ندهد. هشدار فردوسی این است که:
چو تیره شود مرد را روزگار
همه آن کند که اش نیاید به کار.
ژانویة دو هزار و ده میلادی
در غیاب رنگ ـ نگاهی به آثار حسام ابریشمی
با سپاس از حسام ابريشمی بابت اجازه بهرهگيری گزيدههائی از آثار هنريش از مجموعهی «در غياب رنگ» برای اين دفتر، همراه با بيوگرافی کوتاهی در بارهی نقاش، به روح اين مجموعه از نگاه پيتر فرانک منتقد آمريکائی راه میيابيم:
حسام ابریشمی، نقاش و مجسمه ساز، سال 1330 خورشیدی در شیراز زاده شد. وی دانش آموختۀ رشتۀ هنر در کشور ایتالیاست. برگزاری نمایشگاه های نقاشی متعدد در آمریکا و اروپا، تدوین چهار جلد کتاب دربرگیرندۀ نقاشی های او و نقد نظر تحلیلگران بر آنها- به دو زبان فارسی و انگلیسی، و بنیان نهادن انجمن هنرمندان هنرهای تجسمی در لس آنجلس از دستاوردهای فرهنگی حسام ابریشمی در سال های پس از ترک ایران بوده است.
وی در حال حاضر ساکن آمریکاست.
در غیاب رنگ
پیتر فرانک
حسام ابریشمی، نقاش شناخته شدۀ بین المللی، با سه دهه فعالیت حرفه ای پس از تحصیل هنر در زادگاهش شیراز و نیز در ایتالیا جایگاه خود را به عنوان استاد رنگ ها در هنر نقاشی تثبیت کرده است.
با این که پیکره های نقاشی های حسام مشخصاً در دل رنگ های روشن و غنی شکل می گیرند، می توان چهرۀ سخت و خشن دنیا را که در طول زمان های دراز روح نقاش را آزرده است، در آنها یافت.
حسام ابریشمی در غیاب رنگ نیز به خلق آثاری پرداخته است که توانایی او را در آفرینش نقاشی و رساندن پیام های انسانی و اخلاقی در هیأت یک داستانسرا به نمایش می گذارند.
نمایش حالت و خطوط پیکره های این آثار بدون حضور رنگ برجسته تر و واضح تر است با این وجود غیاب رنگ در این مجموعه کامل نیست. لمس های ظریفی از رنگ زرد یا قرمز در گوشه هایی از این پرده ها به بیان حالت و فرم بدن پیکره ها کمک می کند تا حسی بین رنج و اعتراض را به بیننده منتقل کنند. طرح حرکت این پیکره ها چنان گویاست که مانند تلنگری بر احساس بیننده وارد می شود.
ابریشمی در این آثار آمیزه ای از طراحی و نقاشی را در نهایت کمال به نمایش می گذارد و ترکیبی هماهنگ از هنر و سیاست را به ما عرضه می کند.
اگر رابطۀ بین طراحی و نقاشی را به شعر و قصه مانند کنیم، این طرح ها به اشعاری حماسی می مانند که شبیه داستان های هزار و یک شب، شکيبائی انسان را در برابر خشونت نشان می دهند.
آثار مشخصی از این مجموعه به وقایع کنونی زادگاه حسام- ایران- از نگاه یک هنرمند تبعیدی بازمی گردند. اما همچنان که اعتراض به بی عدالتی های اجتماعی در خطه ای خاص می تواند به خلق آثاری در غیاب رنگ بینجامد، بیماری، درد، و فجایع دیگری از این دست در هر جای جهان نیز قادرند بر هنرمند چنین اثری بگذارند. چرا که رنگ در نگاه حسام از جهان بیرون او برگرفته شده و مجموعۀ «در غیاب رنگ» اعتراض هنر تجسمی است به هر چه نفهمیدن و ندانستن در آن جهان بیرونی، که از درونی ترین عواطف خالقش برآمده اند: مکانی مشترک در قلب همۀ انسان ها که هرگز به ارزش های غیر انسانی تسلیم نمی شود و اگر آزرده شود به خلق هنر ناب و ماندگار می انجامد.
آغاز خلق مجموعۀ «در غیاب رنگ ها» به معنای نفی یا کنارگذاشته شدن سبک و شیوۀ همیشگی نقاشی حسام ابریشمی نیست. این مجموعه از دورانی سخن می گوید که نقاش به ضرورت بیان حقیقتی خاص رسیده است و می خواهد بیننده را نیز وادارکند با نگاهی عمیق تر به درون خویش آن حقیقت را بر پردۀ حسام و در قلب خویش بازیابد. جهانی بودن پیام این آثار چنان است که اگر زمانی بتوان در ایران، سودان، زیمبابوه، برمه یا حتی پکن، مسکو، یا واشنگتن به نمایششان گذاشت، نمادی از حقیقت عریان خواست های جامعه را در برابر قدرت تداعی خواهند کرد.
خشم ابریشمی در این آثار یک احساس شخصی برآمده از گذشته، کودکی یا باورهای اهریمانانه نیست؛ شعله های خشم نقاش به سوی بی رحمی های روزگار است و ما سایۀ انسانی خویش را در احساسات او می بینیم.
با این همه «در غیاب رنگ ها» تنها یک بیانیه محکم نیست، یک زیبایی غریب هنرمندانه است که تابشی از هنر حسام را نمایش می دهد که میان رنگ های نقاشی های پیشین او محو شده بود.
او با تکیه بر حرکت و با رعایت توازن و تناسب، تفاوتی آشکار به جایگاه سیاه و سفید کار می دهد که اثر را همان اندازه لطیف می کند که ملتهب.
در غیاب رنگ ها مجموعه ای سراسر مطبوع نیست، هنری است تأمل برانگیز و متقاعد کننده ودر عین حال دل انگیز.
دریا نوید ِ سبز ِ “ندا” را شنیده است / رضا مقصدی
دریا نوید ِ سبز ِ “ندا” را شنیده است
زیبایی ِ زمانه صدا می زند ترا
از هر طرف، ترانه صدا می زند ترا
****
در جان ِ این درخت ِ تناور روانه باش!
شادا که هر جوانه صدا می زند ترا
****
خورشید را بگو که بگوید به ارغوان :
این ماه هم شبانه صدا می زند ترا
****
آئینه را به جانب ِ فریادها گرفت
هر کس که عاشقانه صدا می زند ترا
****
چشم ِ “ندا” ی توست که سرشار ِ انتظار
اینگونه غمگنانه صدا می زند ترا
****
صورتگر ِ صمیمی ِ یک نسل ِ سوخته ست
این دل، که صادقانه صدا می زند ترا
****
فرهاد، زنده باد که از بیستون ِ عشق
شیرین وُ شادمانه صدا می زند ترا
***
این فصل ِ تازه یی ست که آغاز گشته است
با اینهمه نشانه صدا می زند ترا
****
ای دل به هوش باش که در اوج ِ موج ِ درد
دریا درین میانه صدا می زند ترا
****
عشق ست با ترانه ی تابانِِِِ ِ آینه
از هر کجای خانه صدا می زند ترا
****
آتش به جان ِ عاشق ِ آن باغ، می کشَد
شوری که شاعرانه صدا می زند ترا
****
دریا، نوید ِ سبز ِ “ندا” را شنیده است
این موج ِ بیکرانه صدا می زند ترا
****
تنها صدای توست که می مانَد این زمان
این است این زمانه صدا می زند ترا
رضا مقصدی ـ کلن 04.07.2009
جنبش سبز، پیشگام ائتلاف ملی / نیلوفر بیضایی
جنبش سبز، پیشگام ائتلاف ملی
نیلوفر بیضایی
“ما امروز در اینجا جمع شدهایم تا صدای اعتراضمان را علیه دیکتاتورها و مستبدین و در راس آنها آقای خامنهای بلند کنیم.” این بخش کوتاهی از سخنان شجاعانهی مجید توکلی، دانشجوی جوانی است که در روز 7 دسامبر 2009 علیرغم سرکوبهای وحشیانهی معترضین ماههای اخیر در تجمع دانشجویان تهران حضور پیدا کرد و پس از سخنرانیاش توسط ماموران حکومتی ضرب و شتم و سپس دستگیر شد. دو روز بعد خبرگزاری فارس عکس مجید توکلی را در حالیکه روسری و چادر بر سر داشت، منتشر کرد و با لحنی تمسخر آمیز مدعی شد که او با “لباس زنانه” قصد فرار داشتهاست.
“زن” بودن باز دلیلی میشود برای تحقیر و با “ضعیف” بودن برابر انگاشته میشود و مردی که لباس زنانه بپوشد، از “مردانگی” که تسلط و قدرت را در ذهن کلیشهای سنتی تداعی میکند، تهی نمایانده میشود. چادر که پرچم نمادین حکومت دینی است و ابزاری برای تسلط تام بر بدن و نوع بودن، ابزاری که حکومت اسلامی به آن نوعی تقدس بخشیده تا زن و زنانگی را سرکوب کند، بناگاه تبدیل میشود به ابزار تحقیر و تمسخر.
در عکس العمل به این حرکت حکومت، صدها مرد ایرانی عکس خود را در حالیکه روسری یا چادر بر سر دارند در اینترنت منتشر میکنند و زیر عکسها مینویسند “من مجید توکلی هستم”. بسیاری از این مردان دریادداشتهای خود به تحقیر سی سالهی زنان ایرانی در اثر تحمیل حجاب اجباری نیز اشاره میکنند و با زنان ایرانی از این طریق اعلام همبستگی میکنند. در نتیجه این حرکت اعتراضی مردان ایرانی به حرکتی چند بعدی تبدیل میشود. در حین اعلام حمایت از مجید توکلی و ابراز احترام و اعلام همبستگی با او، این حرکت به یک اعتراض مردان ایرانی به محروم کردن زنان ایرانی از حق انتخاب پوشش نیز میشود.
چنین حرکتی سی سال پیش در زمان وقوع انقلاب اسلامی در ایران غیر ممکن بود. در آن دوران اکثر مردان ایرانی در برابر تحمیل حجاب اجباری به زنانشان سکوت کردند و اصولا نگاه سنتی به زن حتی در پیشرفتهترین بخشهای جامعهی ایران نیز نگاه غالب بود. شاید این پروپاگاندای حکومت اسلامی،یعنی چادر بر سریک مرد معترض کردن و به تعبیر حکومت تحقیر او در آن دوران در سطح وسیعی از جامعه نیز میتوانست تاثیر گذار باشد. در آن دوران ساختار فکری پدرسالار در جامعهی ایران بسیار قوی بود و در چنین ساختار فکری یک مرد هرگز نمیتوانست بایک زن برابر باشد.
این نمونه را در آغاز مطلبم آوردم تا بهیک تفاوت اساسی میان انقلاب اسلامی و جنبش آزادیخواهانهی مردم ایران یا جنبش سبز که در شش ماههی اخیر با سرعتی باور نکردنی شکل گرفته است اشاره کنم. نیروی غالب شرکت کننده در انقلاب اسلامی دارای یک نگاه سنتی و در بند نوعی واپسگرایی فکری بود و هر چند بر علیه دیکتاتوری به پا خواسته بود، اما با مشخصات و ساختار فکری که بدان اشاره کردم، مسلما نمیتوانست آزادی و دمکراسی برای ایران به ارمغان آورد.
اما نیروی محرک و بدنهی اصلی جنبش سبز را نسل و نگرشی تشکیل میدهد که بارها در شکل حرکتها و آکسیونهای اعتراضی خود نشان داده یک جنبش آوانگارد، چند بعدی و کثرتگراست. نه انتقام جوست و نه کینه و نفرت میپراکند. جنبشی است علیه استبداد دینی و تبعیض ناشی از آن. جنبشی است که برای احقاق حقوق از دست رفته ویا وجود نداشتهی ایرانیان بعنوان شهروندان صاحب حق پا به میدان گذاشته است. جنبشی که میرود تا مفهوم آزادیخواهی را در خود درونی کند و حاضر است بهای آن را نیز بپردازد.
در ایران امروز بیش از دو سوم جمعیت در شهرها زندگی میکند و از نظر کمی نسبت شهرنشینها حتی از کشوری مثل ژاپن هم تا حدودی بیشتر است. تنها در شهر تهران،یکی از هفت شهر ایران که جمعیتی میلیونی را در خود جای داده است، حدود دوازده میلیون ساکنند.
اکثریت جامعهی ایران و جمعیت شرکت کننده در جنبش اعتراضی کنونی را جوانان تشکیل میدهند. این جمعیت جوان متولد سالهای پس از انقلاب اسلامی است و در فضای تهییجی و تبلیغاتی حکومت اسلامی که ایرانیان را به تولید مثل تشویق میکرد و میخواست نسلی دیگری از فداییان اسلام و منادیان جهانگیر شدن اسلام را تربیت کند، متولد شده و رشد کرده است. این جوانان با میانگین سنی 20 تا 35 سال، زنان و مردانی رشد یافته در ایران پسا انقلابی و فرزندان دوران جنگ ایران و عراق هستند. نسلی که هم نتیجهی انقلاب اسلامی را که حکومتی ایدئولوژیک و بغایت خشن بوده است و هم نتایج یک جنگ خانمانسوز را بعنوان دو بار سنگین بر دوش کشیده و میکشد و تحت فشار نتایج اسفبار ایندو بهترین سالهای زندگیاش رایعنی دوران نوجوانی و جوانی را از دست رفته میبیند.
نسل جوان امروز ایران ناچار به آموختن بوده است. همواره گفتهام و باز هم میگویم کهیکی از مهمترین نشانههای آزادیخواهی و دمکراسیطلبی در ایران امروز را میزان حساسیت به مسئلهی تبعیض علیه زنان میدانم و چنین نشانهای را در بدنهی جنبش سبز میبینم. امروز مردان بسیاری از میان فعالین این جنبش در کنار جنبش برابری طلبانهی زنان ایرانی قرار دارند و بخشی از آنها جزو فعالین جنبش رو به رشد زنان هستند. با اینهمه امیدوارم که مطالبات زنان در این جنبش در سطح وسیعتر و به شکل برجستهتری در آینده مطرح شوند. جنبشهای اجتماعی و جنبش زنان بعنوان یکی از قویترین جنبشهای اجتماعی ایران امروز به باور من نه تنها در جنبش وسیع سبز تقلیل نمیروند، بلکه همانگونه که قبلا نیز اشاره کردهام، ستونهای اصلی جنبش سبز را تشکیل میدهند.
این نسل مصایب انقلابی را متحمل شده است که خود در بوجود آمدنش نقشی نداشته است. انقلاب اسلامی، انقلاب والدین و نسل مادر بزرگها و پدربزرگهایش بوده است. نتیجهی این انقلاب بوجود آمدن یک نظام اسلامی بود که میان حریم شخصی و عمومی تفاوتی قائل نمیشود، در تمامی عرصههای زندگی انسان دخالت میکند و بزرگترین هدفش تحمیل مدل اسلامیستی زندگی و اندیشه به تمام سطوح جامعه بوده است.
حرکتهای اعتراضی در این سی سال اخیر همواره وجود داشته است. اما در شش ماه گذشته برای نخستین بار میلیونها ایرانی به خیابان آمدند تا حقوق ابتدایی خود را طلب کنند. ترس و گسستی که در سی سال گذشته در اثر سرکوب و فشار ارگانهای رسمی و غیررسمی حکومتی بر فضای ایران سنگینی میکرد، گویی بهیکباره فرو ریخت.
“مابیشماریم”، اما تعداد کسانی که خود را جزئی از جنبش سبز میدانند، براستی چقدر است. آیا جامعهی ایران برای یک نظم دمکراتیک و سکولار آمادهاست؟ پاسخ من به این پرسش آری است. ریشههای جنبش کنونی مردم ایران را باید در انقلاب مشروطه جست. جنبش سبز جزئی از پیکار صد سالهی ملت ایران برای یک نظام سیاسی حقمدار و دمکراتیک است که در تمامی اقشار جامعه ریشه دوانده است، هر چند وسیعترین حاملین و نقش آفرینان آن از طبقهی متوسط شهرنشین جامعهی ایران برخاسته باشند. به باور من جنبش سبز آنجا که بر حقوق فرد و احترام به کیستی انسان در گوناگونیاش پای میفشارد و آن را بعنوان پایهی ایجاد تکثر سیاسی میپذیرد، آنجا که ازادی را پیششرط دمکراسی میداند، از انقلاب مشروطه و خواستههایش فراتر نیز رفته است. این جنبش در وسعت و گستردگی تعداد اعضایش و با طرح خواستههایش بازتاب خواستههای سیاسی جامعه ایران است و حضوری غیرقابل انکار دارد. رابطهی بدنهی این جنبش با اهداف انقلاب اسلامی یک ارتباط انتقادی است. انقلاب اسلامی یک حرکت ضد غربی بود و این مشخصه آن را بسوی نفی تمام دستاوردهای غرب، حتی بخش مثبت آنیعنی آزادی اندیشه، برابری حقوق زن و مرد و حقوق بشر سوق داد. اگر انقلاب اسلامی را بعنوان یک اعلام حضور به غرب در قالب ” ما خود کسی هستیم” بپذیریم، جنبش سبز تلاشی است برای یافتن پاسخ برای پرسشی اساسی که نتیجهی بقدرت رسیدن حکومت دینی در ایران بود: “ما که هستیم؟” این “ما” که حکومت اسلامی را بقدرت رساند، یک تودهی بی شکل بود که از اهداف انساندوستانه و دمکراتیک انقلاب مشروطه فرسنگها فاصله گرفته بود و به سود استقلال، از طلب آزادی دست کشیده بود. سی سال حاکمیت روحانیت و اسلامگرایی این پرسش را بار دیگر در برابر ما قرار داد: “ما کیستیم؟”
نکتهی قابل توجه حضور گسترده و بسیار فعال زنان در جنبش سبز است. زنان بعنوان نیمی از جامعه که سی سال است مورد تبعیض قانونی قرار میگیرد و قوانین ایران خشونت علیه آنها را موجه کردهاند، انگیزه و منافع قطعی در شرکت فعالانهی خود در جنبش دارند. ما در خیابانهای تهران این شش ماهه با زنان اکثرا جوان روبرو شدیم که با شهامت و اعتماد به نفس کم نظیری به خیابان آمدند . جنبش سبز بعنوان جنبشی که عدم خشونت را در دستور کار خود قرار داده است بسیار متاثر از جنبش زنان و نتایج فعالیتهای زنان در این سالها بوده است. در صحنههای جانخراش بیرحمی و شقاوت نیروهای دولتی زنان در حین حضور شجاعانهی خود نقش مهمی در متوقف کردن خشونتهای متقابل دارند، چرا که به تجربه اموختهاند “ما مثل آنها نیستیم” و نمیخواهیم باشیم. برای تغییر وضعیت خود و جامعهی خود بسود دمکراسی، دور باطل خشونت باید متوقف شود. پرهیز از خشونت اما بهیچوجه بمعنای دست کشیدن از طرح خواستهها نیست. ترکیب ایندویعنی مبارزهی مسالمتآمیز و در عین حال پافشاری بر خواستههای خویش، باز کردن راه گفتگو بجای بستن درها و قهر و حذف، هنری است که زنان ما در این سالهای دشوار مبارزهی روزمره بخوبی آموختهاند.
جنبش سبز تجربههای تلخ انقلاب اسلامی را با خود حمل میکند. در سی سال گذشته خشونت و اعدام پر مصرفترین واژگان ادبیات سیاسی کشور بوده است و جمهوری اسلامی بالاترین تعداد اعدام بدلایل سیاسی را نه تنها در تاریخ معاصر ایران که در سراسر آسیای میانه داشته است. جنبش سبز به این امر آگاه است. پرسش این است که چگونه جنبشی که برای ساختن آینده به میدان آمده خواهد توانست با این گذشتهی تلخ که هنوز نیز ادامه دارد، فاصله بگیرد. جامعهی ایران دارد خود را از نو تعریف میکند. ما رنگین کمانی از رنگها و سایه روشنها هستیم و این قدرت ماست. ما یک رویای مشترک داریم. ما یک ایران دمکراتیک میخواهیم، ما آزادی میخواهیم، ما احترام به حرمت و حقوق انسانی خود را میخواهیم، ما رفع تبعیض میان خودی و غیرخودی، میان مرد و زن، میان مسلمان و غیرمسلمان را میخواهیم. تنها یک ایران دمکراتیک میتواند یک ایران مستقل و در عین حال بخشی از جهان گلوبال باشد. این است پاسخ جنبش سبز بهانقلاب و حکومت دینی.
جنبش سبز از نیروهای گوناگونی تشکیل شده که در یک شرایط سیاسی عادی، احتمالا با یکدیگر مرتب در چالش بسر میبردند و در کنار یکدیگر قرار نمیگرفتند. این “ما”ی جدید از “من” های بسیاری تشکیل شده است که آموختهاند در حین حفظ هویتها و نظرات گوناگون خویش، حضور و هویت دیگری را برسمیت بشناسند. هدف کنونی این جنبش به کرسی نشانده حقوق دمکراتیک مردم، از آزادی اندیشه تا آزادی بیان، آزادی مطبوعات، آزادی تجمع و تحزب، انتخابات آزاد است. واضح است که این خواستها، حداقل خواستههایی است که حیات مدنی و پایهی یک ائتلاف ملی را تشکیل میدهند که احتمالا یک ائتلاف موقت خواهد بود. در اینکه این جنبش به موفقیت خواهد رسید، شک نکنیم.
با اینهمه لازم میبینم به نکات مهم دیگری اشاره کنم که در راه رسیدن بهاین پیروزی مسئلهساز است و باید با هوشیاری و با دید باز با آنها برخورد کرد و در جایی که لازم است به چالش برخاست:
– ترکیب سیاسی حکومت اسلامی بسیار پیچیدهتر از نظام سلطنتی است. در راس نظام پیشین شخص شاه قرار داشت و حیات یا مرگ نظام شدیدا به حضور او وابسته بود. بهمین دلیل نیز با رفتن شاه، تمام سیستم از هم پاشید. حکومت اسلامی اما نه یک دیکتاتوری فردی است و نه یک نظامیکدست. هفت ارگان حکومتی از ولی فقیه گرفته تا شورای نگهبان و مجلس خبرگان و مجمع تشخیص مصلحت نظام و سپاه پاسداران و… در حیات سیاسی جامعهی ایران نقش بازی میکنند. جناحهای مختلف حکومتی از درون این ارگانها عمل میکنند و هر کدام در جامعه وابستگان و هوادارانی دارند. بهمین دلیل بر خلاف نظام پیشین که شناسایی شاه بعنوان مسئول و هدف اعتراض ممکن بود، در این حکومت پیدا کردن مقصر اصلی کار سادهای نیست. هر چند شخص خامنهای بعنوان مسئول اصلی و بالاترین مقام مملکتی مورد اعتراضات بسیاری قرار میگیرد و این مسئولیت تا حد زیادی نیز برای او محتمل است، اما سادهانگاری خواهد بود اگر تمام آن ارگانهای دیگر که بخشا اختیارات و قدرت بسیار دارند را تنها تحت کنترل خامنهای فرض کنیم.
– حکومت تلاش میکند در ترکیبی از سرکوب، خشونت سیستماتیک، دستگیریهای گسترده و در جاهایی نیز مصالحههای ناچیز قدرت خود را حفظ کند. آقای موسوی و همراهانش در صورت جدی شدن تقابل میان مردم و حکومت، بعید خواهد بود که کل حاکمیت را بزیر سوال ببرند. بعبارتی مردم بنوعی ناچار از پذیرفتن رهبری کسانی هستند که از آنها در دعوای قدرت خود بهره میبرند. با اینهمه اقای موسوی و خاتمی و کروبی توانایی کنترل کل حرکت اپوزیسیون را ندارند، چرا که جنبش سبز از “پایین” ساخته شد و برآمد جنبشهای مدنی جامعهی ایران است. از فعالین جنبش زنان گرفته تا فعالین حقوق بشر، دانشجویان، روشنفکران، اقلیتها همه و همه در این جنبش حضور جدی دارند و این مانع از آن میشود که افراد بر آمده از حاکمیت که همچنان به چارچوب کلی حکومت دینی پایبند هستند و حتی بسیاری از اهدافی که بدان اشاره میکنند مثل بازگشت به دوران “امام خمینی” و دههی اول انقلاب بکل با خواستههای بدنهی جنبش مغایرت نیز دارد، بتوانند جنبش را در حد چارچوبهای مورد نظر خود نگاه دارند. بعبارت دیگر جنبش نیز آموخته است و باز هم بیشتر خواهد آموخت که از این رهبران در حال حاضر غیر قابل تعویض در جهت طرح خواستههای خود بهره ببرد.
با اینهمه اشاره به این نکته مهم است که بخش عمدهی فعالین جنبش سبز، متعلق به نیروهای سکولار جامعهی ایران هستند و این یک فاجعه خواهد بود اگر این بخش سخنگویان خود را نیابد.
توازن قوا در درون جنبش نیز تغییر میکند. نسل پس از انقلاب بمرور زمان رهبران را مجبور خواهد کرد که واقعیتهای پیش رو را بدرستی ببینند و مواضع اصلی خود را اعلام کنند. آنچه مسلم است اینکه ایران دیگر به وضعیت پیش از تابستان 2009 باز نخواهد گشت.
نیلوفر بیضایی ژانویه 2010
نبود خواستههای زنان در خواستههای عمومیجنبش … / شهلا فرید
نبود خواستههای زنان در خواستههای عمومیجنبش
آنگاه که زنان بهای سنگین برای حضور میپردازند و نمایندگی نمیشوند
شهلا فرید
مهمترین مشخصه جنبش سبز که همگان بر آن توافق دارند، شرکت گسترده زنان و دختران جوان در آن است. آنها با فداکاری در خیابان حضور دارند، شعار میدهند، نمادهای جنبش را همگانی میکنند، کتک میخورند، سرکوب میشوند، دستگیر میشوند و با وجود سرکوب گسترده پا پس نمیکشند. تا جایی که میتوان گفت جنبش ایران با چهره زنانه در دنیا شناخته شده است. سوال اکنون این است که آیا حضور گسترده زنان در جنبش خیابان، طرح خواستههای زنان را در این جنبش در پی داشته است.
برای آنکه به این موضوع بپردازیم ابتدا نگاهی میکنیم به جنبش زنان در چند سال اخیر و قبل از خرداد 88.
کمپین یک میلیون امضا: در شهریور 85 طرحی توسط تعدادی از فعالان جنبش زنان و دیگر فعالان مدنی در ایران انتشار یافت که حرکتی را برای جمع آوری امضا به منظور تغییر قوانین تبعیض آمیز علیه زنان شروع کرد. اهداف این طرح چنین عنوان شد: جلب مشارکت شهروندان برای تغییرات مثبت، آشنایی و گفتگوی رو در رو با گروهای مختلف اجتماعی، انعکاس صدای خاموش (زنان)، اعتقاد به توانمند سازی زنان، ایجاد تغییرات با کمترین هزینه و نشان دادن این که خواسته زنان فراگیر است.
فعالین زنان با آغاز کمپین یک میلیون امضا با چاپ جزوههایی که در آن قوانین تبعیضآمیز و همچنین اهداف کمپین را توضیح میداد به میان زنان در کوچه و خیابان و در شهرهای مختلف رفتند و تاثیرات قوانین تبعیضآمیز بر زندگی زنان را توضیح دادند. موجی که بدین ترتیب آغاز شد تاثیرات بسیار خوب بر جنبش زنان داشت. خواستههای زنان در عرصههای مختلف مطرح شد و نسل جدیدی از فعالین زنان پرورش یافتند و با نسل قبلتر پیوند پیدا کردند، حتی فشارهای حکومتی و دستگیریها مانع از تداوم کار نشد و خود عاملی شد که این طرح در رسانهها بیان شود.
جنبش زنان در این دوره با ایجاد کارزارهای دیگر مانند علیه سنگسار و یا ایجاد دفاتر حقوقی برای مشاوره با زنان نقش ویژهای در بالابردن خودآگاهی زنان و هم چنین حساس کردن تشکلهای مدنی نسبت به خواستهای زنان داشتند. فعالین زنان از زنانی که در محاکم قضایی بر اساس قوانین شرع مبتنی بر انتقام و بدون در نظر گرفتن شرایط به مجازاتهای بیرحمانه محکوم میشدند، دفاع میکردند و به این ترتییب ناعادلانه بودن این قوانین را آشکار میکردند. این امر تاثیرات مثبتی داشت و ناعادلانه بودن امر قضاوت بر اساس شرع را در سطح گستردهایی روشن سا خت.
کار مداوم مطبوعاتی فعالین زنان و استفاده از هر روزنهایی برای بیان برابرخواهی، عرصه دیگری از کار زنان بود. پاداش این کار زنان تهدید دائمی به دستگیری، دستگیری، زندان و ممنوع الخروج شدن بود. از سوی دیگر این مجموعه کار زنان کیفیتی نوین به کار در عرصه تشکلهای مدنی داد و همچنین شیوههایی که توسط زنان انتخاب شد، شکل کار را متحول کرد. استفاده از کار شبکهای و کنار گذاشتن تشکل هرمیگسترده شد.
نوشین احمدی خراسانی در باره این دوره از کار زنان مینویسد: … در طول 5 سال گذشته، “جنبش زنان” با توجه به ارائه پتانسیلهای جدید موفق شده بود با قبول مسئولیت سنگین و پذیرش هزینههای آن، جلودار دیگر جنبشها حرکت کند…”
این کار مداوم زنان، این نتیجه را در پی داشت که نیروها و شخصیتهای سیاسی قادر نباشند که از کنار این خواستهها بیاعتنا بگذرند. تا جایی که در انتخابات ریاست جمهوری دو کاندیدای آن موسوی و کروبی به طور مشخص برخی خواستههای زنان را در برنامهها خود گنجاندند و از پیوستن ایران به کنوانسیون رفع تبعیض از زنان حمایت کردند. در زمان کوتاه و پرتحرک بین آغاز تبلیغات انتخابات ریاست جمهوری و روز انتخابات امکان آن پدید آمد که بسیاری از این مطالبات بین مردم مطرح شوند.
در کنار جنبش زنان، که همواره با فشار حکومتی مواجه بوده است، تک تک زنان نیز به اشکال مختلف به مقاومتهای تحسین آمیزی دست زده اند. علاوه بر قوانین تبعیض آمیز و نا عادلانه، فرهنگی که در تمام این سالها در مورد زنان بکار رفت و رواج داده شد، همه در خدمت تحقیر زنان و سلطه بر زنان بود. فرهنگی که حکومت در مکالمه با زنان از آن استفاده کرد، نمونه آشکار خشونت کلامی علیه زنان است.
در کنار جنبش زنان و فعالیتهای پیوسته آن در جهت تاثیرگذاری بر قوانین، زنان و دختران جوان در همه این سالها نقش تحمیلی زنانه که توسط حکومت تبلیغ میشد را به سخره گرفتند. آشکارترین آنها گردن کشی در مقابل حجاب تحمیلی بود. در کنار قوانین همیشگی و مراقبتهای دم و دستگاه حفاظت از حجاب هر چند وقت یک بار گزمکان حکومتی در خیابانها راه میافتادند، تا نوع حجاب زنان را با متر خودساخته اندازه بگیرند. زنان “بد حجاب” را به زندانها کشاندند، برایشان سوسابقه درست کردند تا نتوانند به دستگاههایشان راه یابند.
جنبش زنان در این سالها این شورشهای تکنفره را نمایندگی نکرد. تابویی که حکومت ایدئولوژیک از مخالفت رسمی با حجاب ساخته بود دلیلی بود که جنبش زنان نتواند نیروی محدود خود را با مخالفت رسمی با آن هرچه بیشتر زیر ضرب ببرد. ولی شورشهای یک نفره به پهنای کشور ادامه یافت به اشکال مختلف. حتی آنگاه که زنان 63 درصد ظرفیت دانشگاهها را پر کردند، خود نمادی از این شورشهای یک نفره بود. شورشیانی که به دخالت دستگاه دینی در همه عرصههای خصوصی اعتراض داشتند و اندازهگیری حکومتی را برای اندازه کردن درجه “متانت” و “عزت” برنمیتابیدند و خواهان آن بودند که به آنها و سلیقههای شخصیشان و به تفاوتهایشان احترام گذاشته شود.
در جنبش اعتراضی پس از تقلب انتخاباتی این شورشیان پیگیر و بیادعا و بینماینده به جنبش خیابان پیوستند، و فریاد سالها در گلو ماندهشان رها شد و در خیابان جاری شد. آنها این تصور را درهم شکستند که گویی مشتی زنان بیدرد هستند که با اولین نشانههای تهدید ترسیده و به گوشهای پناه میبرند. جنبش سبز اعتراضی با حضور زنان نیرو گرفت، شکوفا شد و همچنان پایداری میکند. حضور وسیع زنان در این جنبش مهر و نشان ویژهای به آن داد. بدون این زنانی که برای دفاع از حق انتخاب خود به خیابان آمدند، بدون زنانی که برای دفاع از حق انتخابشان که سالها به تمسخر گرفته شده بود، جنبش اعتراضی این کیفیت را نداشت.
سمبل جنبش سبز، “ندا” خود آینهایی از این زنان است. دختر دانشجویی که برای یافتن جواب به سوالات خود رشته فلسفه را انتخاب میکند، موسیقی را دوست دارد و یاد میگیرد، الگوهای پوششی و آرایشی تجویز شده نمیپذیرد و برای اعتراض به تحقیر به خیابان میآید. جنبش خیابان با حضور اینان رنگین شد، شکلهای متنوع اعتراضی را به تماشا گذاشت. در روز نماز جمعه خیایان شاهد آن بود که زنان با شرکت نمادین در این نماز با آن پوششی که خود انتخاب کرده بودند، نمایشها و شوهایی را که به بهانه مذهب و در خدمت حکومت به راه انداخته میشد را بی اعتبار کردند.
شکلهای مختلفی که جنبش خیابان به واسطه ابتکارات زنان به خود گرفت، گرچه امکانات حکومت را در سرکوب محدود کرد، مانع از آن نشد که جکومت شکلهای خشن سرکوب را به عمل در نیاورد. از آن سو فعالین جنبش زنان در این دوره نیز از بگیر و ببند پس از انتخابات درامان نماندند. بسیاری از فعالین دستگیر شده برخی از آنها با وثیقه آزاد شدند، هنوز نیز چندتن از آنها در زندان هستند. بسیاری دیگر امکان فعالیت ندارند.
کمترین تاثیر جنبش زنان بر جنبش فعلی استفاده از شکل ارتباطی شبکهای است که در جنبش سبز پیش میرود. استفاده از امکانات ارتباطی دیجیتالی و ابتکارات فردی که امکان نظردهی عمومیمییابند، و هستههای تک نفره در ارتباط با تمام نفرات دیگر قرا ر میگیرد به خصلت جنبش سبز تبدیل شده است. ولی باید گفت که در مطالبات عمومیجنبش، به دلایل مختلف جای مطالبات زنان خالی است.
روندی که در آستانه انتخابات پیش میرفت، اکنون متوقف شده و دیگر در شرایط سرکوبی که بوجود آمده، جایی نمانده است که از شرایط ویژه تبعیض بر زنان سخن رود. از سویی جنبش زنان در این موقعیت قادر نیست که دیگر همان روند آرام و پیوسته قبل از خرداد را دنبال کند. کمپین یک میلیون امضا عملا فلج شده و ساکن مانده است، زیرا در حالی که مردم در خیابان مشروعیت حکومت را زیر سوال بردهاند، دیگر نمیتوان برای تغییر قوانین توسط این حکومت امضا جمع آوری کرد، از سویی هیچ گونه فعالیت مدنی دیگر تحمل نمیشود و در نتیجه جنبش زنان به نوعی درخود فرو رفته است.
این امر در جنبش زنان بحثی را در مورد چگونگی فعالیت در شرایط حاضر بوجود آورده است. بسیاری از فعالین این خطر را میبینند که جنبش زنان در جنبش عمومی حل شده و امکان برآمد مستقل نداشته باشد و در نبود یک برآمد مستقل و نبود نمایندگی زنان در سطح جنبش عمومی بار دیگر طرح مطالبات زنان به عقب رانده شود. خطری که واقعی و جدی است. این خطر جدی را در شرایطی به چشم میبینیم که بهایی که زنان در این جنبش میپردازند بسیار است. بسیاری از دستگیر شدگان تظاهرات زنان گمنام هستند و حتی صدای آنها نیز بازتاب نمییابد. فعالین جنبش زنان نیز در زیر تیغ دستگیری و زندانهای دراز مدت قرار دارند.
در موردی که جنبش زنان چه راهکاری را باید در پیش گیرد و چگونه موفق از این مرحله بگذرد، تشکلهای زنان به نتیجه عملی نرسیدند. تشکلهای زنان تشکلهایی هستند که خصلت آن فراگیر و روش آن کار دراز مدت و مدنی است. و شرایط سرکوب خشن حکومتی تشکلهای مدنی را دچار تضاد و ابهام در هدف میکند.
اکنون مرحله ایی است که کل جنبش بر سر موقعیتی حساس و دشوار قرار گرفته است، چگونه باید در مقابل سرکوب خشن حکومتی به جنبش تداوم بخشید. چه باید کرد که فضای نا امیدی بر پشتیبانان و شرکت کنندگان در این جنبش چیره نشود. چگونه میشود با پرداخت هزینه کمتر از این راه پرپیچ عبور کرد و مشخصا این سوال در مقابل زنان قرار میگیرد چگونه نیرویی اعمال کنیم که همراهان جنبش را قانع کنیم که خواستههای زنان که بخش جدایی ناپذیر خواستههای دمکراسی خواهانه است به این جنبش نیرو ی بیشتری میبخشد.
زنان اکنون با نوع حضورشان بر جنبش تاثیر میگذارند و امیدوارند که همراهان دیگر آن را درک کنند که باید جنبش را تا رسیدن خواستههایی که شامل حداقل خواستههای زنان نیز میشود، یاری کنند. ولی تجربه نشان میدهد که این امر بدون اعمال فشارهای دائمیقابل دسترسی نیست و برای این اعمال فشار دائمیزنان باید ابزارهایی داشته باشند و هم چنین در تمام سطوح نمایندگی شوند. این که زنها موفق شوندکه خواسته خود را به خواست عمومیجنبش تبدیل کنند، چیزی است که نمیشود در باره آن اکنون اظهار نظر کرد. تنها ابزاری که زنان دارند شرکت مداوم در جنبش و خسته نشدن از آن است که خواستههای خود را تکرار کنند و هم چنین این تجربه را دیگر نپذیرند که خواست آنها به یک آینده موهوم حواله شود.
… / نارسیس زهره نسب
نارسیس زهره نسب
ندای گلوی بریدهام!
شب وقتی نیست که میخوابیم،
وقتی که نمیگویمت شب است
وقتی که نمیشنوندت شب است.
نترس
این گونه که با توام
این گونه که با هم هستیم
در دستهای به پیروزی فرازشده و پاهای دوان
از مسلخی به مسلخی دیگر،
بگذار بگویمت
شب نمیشود هرگز
در این کوچههای شوق و خیابانهای امید.
شب وقتی نیست که پدرت فریاد میزند
وقتی نیست که ازچهارراه انقلاب تا میدان آزادی همۀ چراغ ها سبزند
این که شب نیست نازنینم،
شب وقتیست که در محاصرۀ این همه دروغ
تلویزیون را خاموش میکنم
برای این که بالا نیاورم
به پشت بام میروم
خودم را در غریو هماهنگی گم میکنم
در غریو صداهای آشنا
دلم خنک میشود.
شب این نیست که از دانشگاه اخراجت کنند
یا شغلت را بدزدند
نترس
شب این نیست که خانۀ مردم آب و نانت بدهند
شب این نیست که چشم آماسیدهات جهان را تار نشانت میدهد
یا گلولهای که تو را فلج کردهاست، شب نیست.
شب، دستیست که فراموشمیکند خودش را
و چشمهای قضاوتگر جهان را ریشخندمیکند
و پا بر پدال موتوری میگذارد که مرگ را میراند
شب قولیست که او را به هیولای بی مغز میپیوندد
شب چراغ جادوی غولیست که وردمیخواند
و از فلز درونش خون میجوشد
شب تو نیستی ندای گلوی بریدهام
و من نیستم که تو را فریادمیکشم
شب حوالی مردن میپلکد
و بوی تعفن کهنگی میدهد
تو شب نیستی
آزادی شب نیست چون در هوای تازه نفسمیکشد
و بوی بهار میدهد.
… / شبنم آذر
شبنم آذر
خنجری درمن بود
که میدویدم
دویدنِ باهم
آزادیِ کوچکیست.
ما
به خیابانهایمان بازگشته بودیم
و اشکهایمان
طبیعی بود
وسکوتمان
طبیعی بود
دویدنِ باهم
آزادی کوچکیست.
سنگی بودیم
که پرتاب میشدیم
گلولهای بودند
که اصابت میکردند
خنجری درمن بود
که میدویدم
زخمی
که به خونریزی فکرنمیکرد