بایگانی موضوعی: در جستجوی پاسخ

بلوغ و جسارت در درون، سیاستبازی در بیرون

بخش ۳

            جنبش سبز ـ جنبش دگرگونی

 ‌

بلوغ و جسارت در درون، سیاستبازی در بیرون

 ‌

ــ به قلم یکی از مدافعان فدرالیسم جمله‌ای خواندیم شگفت‌انگیز و یادآور تجربه‌ای ناشاد. ایشان در هشدار به شما و ایراد به ایستادگی‌ بر سر حفظ ایران از مبارزانی گفته‌اند که « حرفه‌ای هستند… زندگی‌شان مبارزه شده است، به عبارتی مبارزه برای‌شان عین زندگی است…» این شعارها یادآور این تلخکامی هستند که زیر تسلط «مبارزه عین زندگی» یکبار به لجنزاری چون حکومت اسلامی درغلطیدیم. امروز پیامد سخنانی چنین «پرحرارت» چیست؟


داریوش همایون ــ جنبش‌های آخرالزمانی، آرمان‌هائی که بر همه نیرو‌های ذهنی چیره می‌شوند، با خود چنین روحیه‌هائی می‌آورند. بهترین نمونه‌اش را شما به اشاره آورده‌اید ــ چریک گریزانی که با قرص سیانور در بغل و گاه در دهان از این خانه تیمی به آن نهانگاه در رفت و آمد است. مبارزه شدن زندگی یعنی جائی برای هیچ عاطفه، بستگی، شادی‌های کوچک و بزرگ روزانه و ملاحظات معمولی انسانی نماند. آن دوست ما که چنین گفته‌اند تا اینجا‌ها نرفته‌اند ولی کسان دیگری هستند که با غیر‌انسانی کردن زندگی ــ به همان معنی که وصف شد ــ خود و دیگران را قربانی امری می‌کنند که چه بسا ارزش چنان فداکاری را ندارد و اصلا نادرست و باطل است. زندگی از همه چیز، از مبارزه و آرمان نیز بالا‌تر است که بر خلاف زندگی با انسان به جهان نمی‌آیند و ما آنها را بر خود می‌بندیم. از این سویه است که اندیشه‌مندان سودگرا و سیاستگران عملگرا بسیار بیشتر به بشریت خدمت کرده‌اند تا برپا کنندگان آرمانشهر‌هائی که حتا بر کوه‌های استخوان قربانیان‌شان ساخته نشدند. آنها که مبارزه‌شان عین زندگی است مبارزه را نخواهند برد و می‌باید بکوشیم زندگی را نبازند.

ــ ما در نوشته‌ها و پیام‌های بسیاری از جوانان مدافع جنبش سبز بارها شنیده‌ایم و خوانده‌ایم که اگر مبارزه می‌کنند و با دست خالی و به مسالمت به خیابان‌هائی می‌روند که امید بازگشت با تن و جان سالم به خانه را ندارند، برای زندگی است. گاه تصورات آنان از زندگیی که در آرزویش به مبارزه با حکومت اسلامی برخاسته‌اند، بسیار رنگین، زیبا و منطق و فهم آن برای هر انسانی دستیافتنی و شادی‌آورست. تفاوت این دو نوع نگرش به زندگی و مبارزه در کجاست؟

 ‌
داریوش همایون ــ خود گزینش رنگ سبز گویای کاراکتر این جنش است. سبز رنگ جوانی و شادابی و شکفتن است، رنگ زندگی است. آن مردمی که به صورت‌های گوناگون به جمهوری اسلامی نه می‌گویند آگاهانه یک فرهنگ مرگ‌اندیش را کنار می‌گذارند و به شادی‌ها و زیبائی‌های زندگی که آن فرهنگ سرکوب می‌کند روی می‌آورند. ایرانی جوان امروزی آرمان‌خواهی هیستریک و اراده‌گرائی تکبر‌آمیز جوان نسل پیشین را کنار گذاشته است زیرا پیامد‌های‌ش را می‌بیند. او خود را به منطق زندگی و طبع جوانی سپرده است. بازماندگان نسل انقلاب نیز هر روز ناگزیر از روبرو شدن با محدودیت‌های اندیشه و عمل خود، اندیشه و عمل انسانی، هستند و بهتر می‌یابند که از فرزندان‌شان بیاموزند. راز مانائی جنبش سبز در همین سازگاری‌اش با طبیعت انسانی است که خوشی و آسایش زندگی و تجربه حسی خود را از جهان امروز بالا‌تر از تن در دادن به باید‌ها و نباید‌های آن فرهنگ مرگ‌اندیش می‌گذارد و با دگرگون شدن و آموختن و قالب‌های کهنه را به آتش افکندن آسوده است. کدام ایرانی است که اروپا و امریکائی را که خوب آشنائی دارد در ایران نخواهد و حتا به استانبول و دبی و باکو با چشمان آرزومند ننگرد؟ او مبارزه خود را نیز نه بجای زندگی، بلکه برای زندگی می‌گذارد. دست پاسدار بر زمین افتاده را می‌گیرد و تن خود را سپر او می‌کند.


ــ با اوج‌گیری تظاهرات خیابانی و حضور میلیونی مردم در ایران، روحی تازه به کالبد تبعیدیان دمیده شد. پس از سال‌ها شاهد صفوف متحد و یکپارچه ایرانیان بودیم، و حضور مردمانی که از فعالیت‌های سیاسی بریده بودند. گروه‌ها و سازمان‌های سیاسی قدیمی نیز سعی می‌کردند خود را هر چه بیشتر به جنبش سبز نزدیکتر بنمایانند. اما امروز به هر سو می‌نگریم، باز هم شعارهای پراکنده می‌بینیم و تفرقه. علت چیست؟


داریوش همایون ــ ایرانیان بیرون هر چه هم درگیر کار مردم و کشور، به هر حال در بیرون‌اند و از فشار هر روزه زندگی در درون بی‌خبر. آنها را بیش از اندازه نمی‌باید جدی گرفت. باز هم اگر مردم در ایران راه نفسی بیابند خواهیم دید که بیرونیان به جنبش در خواهند آمد. مشکل در این است که کوشندگان در ایران فرصت کمتر از آن دارند (فرصت در همه دلالت‌های آن) که لازم است و در بیرون بیش از آن دارند که سودمند است. گروه‌ها و سازمان‌های قدیمی مانند همیشه در پی یا‌فتن نقشی برای خود هستند. جنبش سبز به زندگی‌هاشان معنی تازه‌ای داد. اکنون که خاموشی گورستان و زندان بر جامعه افتاده است بیرونیان وظیفه خود می‌دانند که خلاء (همان وایوی پهلوی) را پر کنند. و “هر کس حکایتی به تصور …”


ــ در داخل کشور چطور؟ اخبار و گزارشات از ایران حکایت از درگیری‌های شدید میان باندهای حاضر در حکومت می‌کنند، احمدی نژاد، فرماندهان سپاه، خامنه‌ای، باند خانواده لاریجانی همه به جان هم افتاده‌اند. اما در صفوف مبارزان جنبش سبز در داخل چطور آیا نشانی از جدائی و پراکندگی مشاهده می‌‌کنید؟ آیا “افت” مبارزه، شعار‌ها و مطالباتی را که نمی‌توانند فراگیر باشند پیش آورده است؟

 ‌

داریوش همایون ــ پراکندگی روز‌افزون نیرو‌های مخالف در چند ماهه گذشته از ارزیابی نادرست موقعیت جنبش سبز و دامنه آن خاموشی گورستان و زندان برخاست. مبارزه افت کرده بود ولی تنها در تظاهرات بیرونی‌اش. آنچه از دیده بسیاری پنهان می‌ماند درآمدن جنبش سبز از یک واکنش اعتراضی با شعار‌های محدود به یک جنبش سیاسی و اجتماعی تمام‌عیار است که همه پهنه زندگی ملی و نه تنها سیاست روز و حکومت را دربر می‌گیرد. توده‌های بزرگ مردم و تقریبا همه لایه‌های انبوه درس‌خواندگان نگاه‌های خود را به افق‌های گسترده بهترین جهانی که بشریت امروز از ساختن‌ش برآمده است دوخته‌اند؛ مردمان دیگری شده‌اند. این یک دو ساله کار ده‌ها سال را کرده است. شعار‌ها را نمی‌توان به بانگ بلند گفت ولی مطالبات، زمینه‌ای برای دگرگونی‌های ژرف در جهان‌بینی و ارزش‌ها و اولویت‌ها می‌شود. آن شکاف فزاینده در حکومت، هم نیروبخش و هم تا اندازه‌ای نتیجه جنبش مردمی است. مردم آینده روشن خود را در بحران چاره‌ناپذیر رژیم نیز می‌بینند و خواست‌های خود را به تناسب ساختن جامعه نوین ایرانی بالا‌تر می‌برند. در این جاست، از جمله، که تفاوت اصلی درون و بیرون را می‌بینیم. در بیرون معامله سیاسی اهمیت هر چه بیشتری می‌یابد؛ مطالبات و شعار‌ها گرایشی به کوچک‌تر شدن دارند ــ به جلب گروه‌های معین، تمرکز بر حوزه‌های محدود‌تر.

 ‌

ــ صحبت از مطالبات فراگیر شـد، شـاید مقایسـه‌ای میان دو نوع ادبیات «مبارزاتی» و مقایسـه دو دسته از مطالبات بد نباشد. خانم زهرا رهنورد در یکی از مصاحبه‌های اخیر خود می‌گویند: «هر ایرانی که به دنبال حق، آزادی، دمکراسی و توسعه کشور است عضو این جنبش (جنبش سبز) است.»

اما در بیرون شنیده می‌شود که هرکس فدرالیسم قومی ـ زبانی را نپذیرد، یا بر سر «ملیت‌های ایران» و «مناطق ملی» در کنار«چپ‌ها»ی «دمکرات طرفدار مردم تحت ستم ملی در مناطق ملی» قرار نگیرد و با سازمانهای قومگرا و ملت‌ساز به توافق نرسد، یا مخالف به رأی گذاشتن امور اصولی باشد، در کنار جمهوری اسلامی و رودروی «مبارزان حرفه‌ای» ایستاده است! (از آنجا که سیل تاختن و پرسیدن از هرسو به سمت شما جاریست حق قضاوت را هم باید ابتدا به شما داد.)


داریوش همایون ــ گفتاورد خانم رهنورد درست همان است که در نظر داشتم. بسیار به من کمک کردید. ایشان در یک جمله هم بلوغ و بالندگی جنبش سبز و هم پویائی بارنایستادنی آن را گفته‌اند. همان راه‌یافتن توسعه به شعار‌های مبارزه نشانه پیشرفت مهمی در اندیشه سیاسی جامعه ماست که می‌باید رهبران بیرون را اندکی شرمسار کند. در این گفتاورد بر خلاف پراکنده گوئی‌های فراوان بیرون هیچ سیاستبازی نمی‌توان یافت. هر چه هست بازتاب دگرگونی گفتمانی جامعه ایرانی است که مردمان را نیز عوض کرده است. این زنان و مردان در صف‌های میلیونی‌شان هیچ مانند پیشینیان خود نیستند، مانند خود پیشین‌شان نیز نیستند. من از شهر‌های کوچک ایران، از حیاط خلوت‌های جامعه‌ای که می‌شناختم، همین روحیه و روشن‌بینی و جسارتی را می‌شنوم و می‌خوانم که در این گفتاورد خانم رهنورد موج می‌زند ــ جسارت به معنی بیرون زدن از معمول، از عادت شده.

پس کشیدن سازمان‌های قومی از جنبش سبز و گرو کشی‌های‌شان به زیان خود آنهاست زیرا تنها در یک نظام دمکراتیک می‌توانند به خواست‌های بهینه خود ــ برداشتن تبعیض و عدم تمرکز ــ برسند. جنبش سبز اگر به این معاملات بیفتد چه تفاوتی با پاره‌ای سیاستگران بیرون خواهد داشت؟

اما تاختن‌ها نمک زندگی سیاسی است و پرسش‌ها کلید گشاینده معانی. در این سیل کوچکی که دوستان از چپ و راست بسوی من روانه کرده‌اند هم فرصتی برای اندیشیدن دوباره و بیشتر در باره باور‌ها، حتا اصول و اولویت‌های‌ خود یافتم و هم در این پابرجا‌تر شدم که یک، ناسونالیسم روشنرای ایرانی را، ناسیونالیسم لیبرالی که در اروپای نیمه سده نوزدهم موقتا شکست خورد، از دست ننهم؛ و دو، دور از فراز و نشیب‌های جریانات سطحی بیرون هر چه بیشتر امید خود را به دگرگونی اقیانوسی که در ایران پدید آمده و آن گفتاورد نمونه‌ای از آن است ببندم. اگر نمک زندگی هم گاه به شوری رسید چه باک.

مهر ماه ۱۳۸۹

یک چشم ما باید به منظره کلی باشد

بخش ۳

            جنبش سبز ـ جنبش دگرگونی

 ‌

یک چشم ما باید به منظره کلی باشد

ــ در پاسخ به پرسشی از بلند نگه‌داشتن صدای جنبش سبز سخن گفته‌اید. از برآمد جنبش سبز افزون بر سالی می‌گذرد. در این صدا چه مانده است و چه تغییر کرده است؟ کم نیستند کسانی که «سکوت» کنونی در خیابان‌ها و دانشگاه‌های کشور را به نشانه تمام شدن و یا حتا شکست جنبش و بعضاً ناتوانی سرآمدان در شعله‌ور نگه داشتن اعتراضات مردم در داخل کشور ارزیابی می‌کنند. نشانه‌های تداوم از نظر شما کجاست؟

 ‌

داریوش همایون ــ صدای بیرونی جنبش که در خیابان‌ها می‌پیچید طبعا به آن بلندی نیست. صدای جنبش را اکنون در اعلامیه‌ها، تظاهرات موضعی؛ شعار‌ها در گوشه و کنار؛ روزنامه‌ها از هر گونه و با هر درجه آزادی که بتوانند؛ شعر‌ها و نقش‌هائی که هنرمندان فراوان می‌آفرینند، رنگ سبزی که به هر بهانه به رخ رژیم هراسان از همه چیز کشیده می‌شود؛ و در سکوت رعدآسای زندانیان و زندان‌ها می‌شنویم ــ در هر جا کمترین امکان باشد. صدائی است که اکنون در راهرو‌های قدرت نیز طنین‌انداز است؛ در دسته‌بندی‌ها؛ اختلاف‌هائی که به دشمنی کشیده است؛ ائتلاف‌هائی که شکل می‌گیرد.

صدای بلند یک سال و نیم پیش در زیر سرکوب خونین، به یک گفتگوی ملی فراروئیده است که بنیاد نه تنها جمهوری اسلامی بلکه یک جهان‌بینی مسلط پانصد ساله را به لرزه می‌اندازد. یک «نقطه جابجائی» واقعی روی داده است. رای من کو دیگر جز گوشه کوچکی از تصویر دگرگون شونده این بحث ملی نیست. تاریخ و فرهنگ من کو، بزرگی و سروری من کو، هویت ایرانی من کو، آزادی و حقوق من کو، شادی و زیبائی زندگی من کو، بهروزی و سهم من از این کشور کو؟ این پرسش‌هاست که در یک سال و نیم گذشته ذهن‌ها را گرفته است. اگر «دسیبل» صدا پائین آمده ژرفا و گستره آن از اندازه‌گیری گذشته است و کنترل کردنی نیست. به گفتار یک شاعر دوره مشروطه «ملتی به هوش آمد»ه است. جنبش سبز ممکن است برای حاشیه‌نشینانی شکست خورده بنماید، ولی برای خامنه‌ای‌ها و احمدی نژاد‌ها چنین نیست. هنگامی که «فتنه» از زبان خامنه‌ای و دیگران در رژیم نمی‌افتد و جنگ نرم و انقلاب رنگین کابوس هر شبه آن‌ها شده است چگونه می‌توان از تمام شدن یا شکست حرکت مردم سخن گفت؟

سرامدان جنبش در تنگنائی که در بیرون حس نمی‌شود آنچه را که می‌توانند می‌کنند و می‌باید متقاعدشان کرد که با انباشته شدن مشکلات حکومت بر هم، بیشتر نیز می‌توانند. اما بزرگ‌ترین دستاورد آنان در این ماه‌های به یاد‌ماندنی، دریافتن و به خود‌گرفتن گوهر پیام جنبش سبز بوده است که از آنها سرامدان بسیار بهتری ساخته است ــ یک پیروزی دیگر برای جنبش سبز.

 ‌

ــ بسیاری از تحلیل‌گران نقطه آغاز جنبش سبز را بسیار پیش‌تر از برآمد آن در‌‌ همان چندماه اول سال ۸۸ می‌برند. عده‌ای حتا آن را به مطالبات معوق مانده ـ مقدم بر هر چیز ضدیت با استبداد ـ از انقلاب مشروطه و در ادامة آن جنبش ملی شدن نفت، انقلاب اسلامی و جنبش دوم خرداد نسبت می‌دهند. چنین جنبشی در عین پرنفسی باید همچنین بسیار پر‌خطا بوده باشد که هنوز به نتیجه «دلخواه» نرسیده است. آیا چنین یکدست و یگانه جلوه دادن مضمون همه رخدادهای بزرگ جامعه ایران درست است؟ آیا نقش خطا‌ها و بیراهه‌ها پوشیده نمی‌مانند؟

 ‌

داریوش همایون ــ نقطه جابجائی که از آن سخن رفت هیچ‌گاه ناگهانی نیست و ریشه در دگرگشت‌های کوچک و بزرگ دارد. جامعه‌شناس امریکائی گزارنده این نظریه آن را به ویروسی مانند می‌کند که از یک بدن به بدن دیگر می‌گذرد، و زمانی که به اندازه کافی گسترش یافت» ناگهان» واگیردار می‌شود. آن دگرگونی ریشه‌ای در جامعه ایرانی از جنبش مشروطه سرگرفت و در دهه‌های بعدی با پیشرفت‌های فرهنگی و مادی و سیاسی جامعه اسباب آن بیشتر فراهم شد. انقلاب اسلامی واقعیت جهان‌بینی مسلط پانصد ساله‌ای را که بیشتر ایرانیان نادیده یا مسلم گرفته بودند به آن‌ها نشان داد. به یک معنی گریبانشان را چنان گرفت که دیگر نمی‌شد از کنارش گذشت. یک ویژگی تعیین‌کننده انقلاب در این بافتار context پشتیبانی عمومی لایه‌های اجتماعی از آن بود که با همه تئوری‌بافی‌های توطئه از سوی محافل سلطنت‌طلب، بر خود شرکت‌کنندگان نمی‌توانست پوشیده بماند. اسلام آخوندی و اسلام در حکومت چنان مانند یک سیاهچاله black hole جامعه را در خود کشید که دیگر نمی‌شد مانند همیشه به ورزش ملی ایرانیان پرداخت. این ورزش ملی که با این ‌همه دو سه دهه‌ای در بسیاری جا‌ها کشید جدا کردن علت از معلول، رویداد‌ها از عوامل آن‌هاست.

تظاهرات ضد حجاب زنان، انتخابات دوم خرداد و آزادی گفتار نسبی و انفچار انرژی مطبوعاتی آن، ۱۸ تیر، فراخوان ملی رفراندم که برای نخستین بار خودی و غیر خودی را از پهنه سیاست ایران بیرون برد، گفتمان مطالبه‌محور پیش از انتخابات سال گذشته، و سرانجام ۲۲ خرداد و پیامد‌های آن، این‌ها همه مقدمات جابجائی بوده‌اند. آن نتیجه دلخواه نیز که اشاره شد بدست آمده است. ما سرانجام به یک جامعه امروزی رسیده‌ایم. حکومت همین است که می‌بینیم و سر به سوی زباله‌دان تاریخ دارد. عمده مردم‌اند، بیش از همه روشن‌ترین لایه‌های اجتماعی هستند که صد سال کشید تا به این پایه رسیده‌اند. در اروپا بیشتر کشید. فراموش نمی‌باید کرد که ما در پگاه سده بیستم جز در لایه نازکی از روشنفکران و دولتمردان، یک قندهار امروزی بسیار بزرگ‌تر می‌بودیم. خطا و بیراهه رفتن کمترین انتظاری بود که از چنان فضای سیاسی و فرهنگی می‌شد داشت. شگفتی در آن است که امروز اینجا هستیم.

 ‌

ــ اینکه هنوز به نتیجه «دلخواه» نرسیده‌ایم، در هر حال نقطة توافق بخش بزرگی از نیروهای فعال اجتماعی ایران است که در تلاش برای تغییر وضعیت کنونی هستند. در جنبشی که همه کس هر چیزی می‌تواند بگوید، به قولی سره را از ناسره چگونه می‌توان تشخیص داد و چه چیزی و چه کسی می‌تواند تعیین کند که راه کدام است و بیراهه کدام؟

 ‌

داریوش همایون ــ اگر ما بتوانیم دست کم یک چشم خود را در هیچ حالتی از منظره کلی برنگیریم به بیراهه نخواهیم افتاد. جنبشی که با آن سر و کار داریم حتا از نظر منتقدان آن فرایندی امیدبخش است که می‌تواند ما را از رکود هشتصد ساله و پارگین پانصد ساله بدرآورد. این منظره کلی است و از آن نمی‌باید چشم برگرفت. می‌توان به جنبش انتقاد کرد؛ از آن دلسرد شد؛ سرانش را به کوتاهی متهم کرد. ولی از خود آن نمی‌توان برگشت. و اگر در برابر خود جنبش نایستیم بسیاری از انتقادات در پرتو واقعیات ایران تعدیل خواهد شد. همین بس که خود را اندکی در ایران بگذاریم.

سران حکومت اسلامی ظرفیت بزرگ جنبش سبز را خوب می‌دانند، تا جائی که می‌توان گفت بدان دست کم اهمیتی به اندازه بحران خطرناک اتمی می‌دهند. علاوه بر اقدامات گسترده سرکوبگرانه، بیشتر سیاست‌های داخلی احمدی‌نژاد مستقیم یا نا‌مستقیم به جنبش سبز ارتباط دارد. بستن دانشگاه‌ها، تعطیل علوم انسانی، بردن دانشگاه‌ها از تهران و تلاش برای کاستن از جمعیت تهران از آن جمله است. برداشتن یارانه‌ها که خانواده‌ها را مستقیما دست به دهان حکومت خواهد کرد از این نظر نیز در اولویت قرار گرفته است.

پیروزی در این پیکار پیروزی همه خواهد بود زیرا هدف، رساندن فرد فرد ایرانیان به حقوق برابر انسانی است. آزاد کردن همگان است که دنبال مقاصد شخصی خود ــ با حفظ حقوق دیگران ــ بروند. در ایران از بابت پشتیبانی عمومی از جنبش سبز نگرانی نیست و در بیرون اگر هم در جاهائی نباشد اهمیتی ندارد. بهتر است ما دیگر در بند کسانی نباشیم که روشن‌ترین نقطه امیدشان شکست خوردن جنبش سبز یا از آن بد‌تر حمله امریکا به ایران است. می‌دانم که ما در بیرون هستیم و طبعا به بیرون توجه داریم. ولی نگاه به منظره کلی ما را از این دل‌مشغولی نیز آزاد خواهد کرد.

ــ زیر فشار و قدرت تخریب حکومت اسلامی که کشور را هر چه بیشتر به قعر می‌برد، قابل تصور و حتا قابل درک است که بخش‌هائی از مردم در هراس بد‌تر شدن اوضاع و به امید متوقف ساختن روند از هم‌پاشی شیرازه‌های کشور به دنبال نیروهائی بروند که وعده «تغییر سریع» می‌دهند.

 ‌

داریوش همایون ــ ما هنوز چگونگی تغییر سریع و راه میانبر را از کسی نشنیده‌ایم. هر تغییر سریع از بیرون می‌تواند بیاید. بد‌ترین‌ش‌ جنگ و کم‌زیان‌ترین‌ش تحریم صادرات نفت ایران (که با بودن چینی‌ها آن نیز اثر لازم را نخواهد کرد.) پاره‌ای تغییرات سریع از وضع کنونی بد‌تر خواهند بود. مردم ما کنترلی بر چنان راه‌حل‌ها ندارند و می‌باید به نیروی خود تکیه کنند. بد‌تر شدن اوضاع احتمالی است که بر خلاف سال ۵۷ پشت بسیاری ذهن‌هاست و هیچ مبالغه‌ای در آن نیست. سناریو‌های بد‌تر از جمهوری اسلامی نیز هست و ما علاقه‌ای به گزینش میان آن‌ها نداریم مگر وادارمان کنند.

 ‌

ــ نیرو‌ها و گرایش‌های خواهان دگرگونی ایران بسیار گوناگونند و هر کدام منطق این تغییر و راه‌های آن را در دستگاه فکری و سیاسی خود و هدفهائی که برگزیده‌اند می‌بینند، می‌فهمند و می‌خواهند. از طرفداران چه انتظاری غیر از این می‌توان داشت؟ چگونه می‌توان هم جزئی از دستگاه فکری و گرایش سیاسی بود و هم پرسشگر و منتقد آن؟

 ‌

داریوش همایون ــ چکیده این پرسش امکان و توانائی انتقاد از خویشتن و فاصله گرفتن از باور‌های خود تا مرز بت‌شکنی است. همه فرایافت مدرنیته را می‌توان در همین خلاصه کرد. «من می‌اندیشم پس هستم» و وقتی می‌اندیشم اعتبار هیچ پدیده‌ای دور از دستبرد من نخواهد بود.

دستگاه فکری و گرایش سیاسی را بالای حقیقت و خیر عمومی نمی‌باید گذاشت و بهترین گرایش‌ها و اندیشه‌ها نیز نیاز به بازنگری در پرتو تجربه‌های تازه دارند. آن پانصد سال ما را به دور از منطق و خرد و اخلاق بار آورد. نخست از دیگران ترسیدیم و از پرسش و انتقاد دست برداشتیم و به زودی از خودمان نیز ترسیدیم: با «نکند درست باشد» یاوه‌ترین ادعا‌ها را پذیرفتیم و عمل کردیم. در این جنبش سبز می‌بینیم که یک توده عظیم بیشتر جوان سخن تام استوپارد را در نمایش آرکادیای او به دل گرفته است: لحظه‌ای است که می‌بینی آنچه می‌دانستی اشتباه بوده است.

 ‌

ــ با سپاس از شما

آذر ماه ۱۳۸۹

آنگاه که رودخانة تاریخ به دریای پیشرفت برسد! نقد‌ها و پاسخ‌ها

بخش ۴

            نگاهی دیگر به تاریخ دو انقلاب

 ‌

 ‌

آنگاه که رودخانة تاریخ به دریای پیشرفت برسد! نقد‌ها و پاسخ‌ها

 ‌

ــ در توصیف وضعیت خود، هنگام آغاز زندگی در تبعید، از مخالفت‌ها و دشمنی‌های همه‌گیر علیه خود سخن گفته‌اید؛ ‌اینکه در آن زمان «در اوج عدم محبوبیت ملی»تان بودید و به دشمنانتان حق می‌دادید که «کارتان را تمام شده» بپندارند. تغییر آن وضعیت را ظاهراً چنان سخت و دور از تصور می‌دیدید که خوشبینی معروفتان تا «امید به کار کوچکی در گوشة گمنامی» کاهش یافته بود. امروز چطور؟ پس از گذشت دو دهه از آن سال‌ها، در یک ارزیابی دوباره وضعیت خود را چگونه می‌بینید؟

 ‌

داریوش همایون ــ با همه تصور تیره (و درستی) که از موقعیتم در آن سال‌ها داشتم «خوشبینی معروف»‌‌ رهایم نکرده بود. من به موقعیت همه دیگران، از جمله پیروزمندان انقلاب، می‌نگریستم و جملگی را در ورشکستگی تاریخی می‌دیدم. انقلابی که مرا به آن پائین ترین‌ها برده بود زمین را زیرپای همه آن‌ها خالی کرده بود. دشمنان فراوان من وضعی نومید کننده داشتند و خودشان نمی‌دانستند. من‌ آینده را با خود می‌دیدم زیرا بجای هدر دادن خود در جنگیدن نبردهای دیروز، می‌خواستم گذشته و اکنون را از ریشه ــ تا آنجا که بتوانم ــ دگرگون کنم. امروز در مراحل پایانی زندگی، دشمنان من کمتر شده‌اند و آن‌ها که در زندگی یا در میدان مانده‌اند، باز از نظر تاریخی، وضعی به مراتب بد‌تر دارند. جامعه ‌ایرانی از نظر دگرگشت فکری و تغییر «پارادیم» ‌ها رو به ‌آینده‌ای حرکت می‌کند که آرزوی من بوده است. برای نخستین بار احساس می‌کنم که در اقلیت نیستم. دیگر شنا برخلاف جریان آب نیست. درباره محبوبیت زیاد نمی‌دانم. محبوبیت به روابط عمومی‌بستگی زیاد دارد و در جامعه ما که اصول و نهاد‌ها سراسر زیر سایه روابط شخصی است نقش روابط عمومی ‌که هیچگاه نقطه قوت من نبوده بر جسته‌تر است. من هیچ کوششی برای نزدیک‌تر شدن و در دسترس‌تر بودن نمی‌کنم و هر چه می‌گذرد فشار زمان و سال‌ها و زندگی که سر در پیم گذاشته است دور ترم می‌کند. تنها امیدم ‌این است که دوستان و کسانم با تفاهم به وضع من بنگرند. همین‌اندازه می‌توانم بگویم دیگر در اوج عدم محبوبیت ملی نیستم. ولی مهمتر این است که نشانه‌های اشتباه ناپذیر دگرگونی فرهنگی و سیاسی را در جهتی که به صلاح مردم ‌ایران است می‌بینم. همین سبب شده است که در‌این دو دهه به بیشتر دشمنان سیاسیم به چشم قربانیان نگریسته‌ام. آن‌ها دشمنان من بوده‌اند ولی من تنها، مخالفشان بوده‌ام. شاید بسیار بهتر می‌بود که پانزده سالی وقتم به آن دشمنی‌ها که اساسا به سبب گذشته من در کسان برانگیخته شده بود نمی‌گذشت. ولی آن دشمنی‌ها و واکنش من به آن‌ها در آنچه بدان دست یافته‌ام تعیین کننده بوده است. موقعیت‌ها و برخوردهای سخت اثرگذارترند؛ با طبیعت دراماتیک من هم سازگاری بیشتر دارند. در چنان موقعیت‌هائی است که سرمشق‌ها پدید می‌آیند وکار خود را بهتر انجام می‌دهند.

 ‌

ــ کار تهیه ویژه‌نامه‌ای در مورد ۶۰ سال حضور شما در عرصه سیاست و روزنامه‌نگاری فرصتی بود برای نظرخواهی از چهره‌ها، شخصیت‌ها و فعالین گذشته و امروز و از جبهه‌ها و جناح‌های گوناگون سیاسی ـ فکری. نظرات ارائه شده در ‌این دفتر در کنار هم و در یک ارزیابی کلی، مجموعه‌ای است که از احترام وافر به شما و ارزشگزاری قدر‌شناسانه نسبت به تلاشهای بی‌وقفه‌تان در زمینه‌های گوناگون زندگی اجتماعی حکایت می‌کنند. حتی انتقاد‌ها به برخی تصمیمات و اقدامات با زبانی احترام‌آمیز و سرشار از سعی برای دیدن و درک موقعیت آن تصمیم یا اقدام از نگاه شما، طرح شده‌اند. اغراق نخواهد بود، اگر گفته شود؛ هم‌نظری در مورد جایگاه برجستة شما در عرصة سیاست، نظر و روزنامه‌نگاری از نادر توافقهایی است که در‌ این سال‌ها میان جبهه‌های مختلف حاصل شده است، حتی در میان کسانی‌ که در دو دهه پیش در صف مخالفین شما قرار داشتند.

این تغییر نگاه به خود را حاصل چه می‌دانید؟ حاصل دو دهه و‌اندی فعالیت بدون وقفه در میدان مبارزه برای دمکراسی؟ حاصل نقدهایی که به صراحت در مورد کاستی‌های دوران گذشته نموده‌اید؟ و یا ریشه در تغییر و نزدیکی نگاه نیروهای روشنفکری ـ سیاسی به ارزش‌های بنیادین، ضرورت‌های ساختن یک جامعه نو، نسبت به تغییر مفهوم سیاست و…؟

 ‌

داریوش همایون ــ به نظر می‌رسد همه ‌این‌ها که شمرده‌اید. مبارزه بهرحال از چشم دوست و دشمن دور نمی‌ماند و در قحط سال سیاسی ما ارزش خود را دارد. کارکردن برای دمکراسی و بیش از آن، دمکرات بودن در عمل، بویژه دربرابر مخالف در جامعه‌ای که بسیاری از روشنفکرانش نیز نه چندان پایبندی بدان دارند نه حتا تصور جامعی، بر همه ما فریضه‌ای است. ارزیابی دوباره کارکرد‌ها و دوران خود و نگرش انتقادی، به معنی واقعگرایانه، از رژیم پیشین از آنجا که در‌ ایران کمتر معمول است برایم دوستان زیاد و دشمنان بسیار بیشتر فراهم کرده است ولی ‌این کار می‌باید از جائی آغاز می‌شد و من پشیمان نیستم که از آغاز کنندگان بوده‌ام. چنان دوره تعیین کننده‌ای را در تاریخ ‌ایران نمی‌توان تنها از پشت منشور شاهپرستان یا دشمنان وجودی پادشاهی دید. اصرار من بر قرار گرفتن گفتمان توسعه در مرکز‌ اندیشه سیاسی ‌ایران بجای کشاکش بر سر شکل حکومت یا تاریخ گذشته همروزگار، که دلمشغولی من در بیشتر زندگی بوده است، مسلما نقش مهمی‌ در نزدیک کردن نظرگاه‌های ما داشته است.

ولی شاید بیش از همه دگرگونی‌هائی که در خود من روی داده به ‌این تغییر تصویر ذهنی کمک کرده باشد. ما همه زیر ضربه انقلاب و ‌این بیست و پنج ساله فاجعه‌آمیز به درجاتی دگرگون شده‌ایم. من کوشیده‌ام هر چه بیشتر از پاره‌ای جنبه‌های ناستوده‌تر‌ اندیشه و رفتارم فاصله بگیرم. در گذشته دشمنی‌ها و مخالفت‌های ما بیشتر از سر نافهمی ‌بود. ملتی که عادت به ژرف رفتن در هیچ موضوعی نداشت و روشنفکرانش بجای ‌اندیشیدن، به بازاریابی سرگرم بودند، در متن یک سیاست واژگونه و بی‌اندام، روی شعار و هیاهو عمل می‌کرد. در سالهای پیش از انقلاب چند بیتی از مثنوی: «ماند احوالت بدان طرفه مگس / کاو همی ‌پنداشت خود را هست کس…» ورد زبان من بود و تصویر درستی از فضای روشنفکری و فرهنگی زمان. استثنا‌ها را می‌دیدم که مانند قله‌های پوشیده در ابر، از چشم‌ها نهان بودند؛ ولی در سیاست و روزنامه‌نگاری، و قلمرو فرهنگ در معنای خاص، دکانداران به چشم می‌خوردند و کار‌ها را می‌گرداندند. پس از انقلاب در بیرون، تا بیش از یک دهه‌‌ همان روحیه بود که با شکست و تبعید و ریشه کنی آغشته شده بود و معایب را برجسته‌تر می‌کرد.

زندگی «در اعماق» (نام کتابی دردمند و احساساتی است از اسکار وایلد که پس از ویرانی زندگیش در آخرین فرصت پیش از مرگ نوشت) ‌اندازه مگسی را که خود من نیز بودم برمن آشکار گردانید. ما همه در شهر کوران پادشاه می‌بودیم و هنوز بیشتر، هستیم. شکستن و کوچک شدن همه بت‌های ‌ایرانیان از چپ و راست و مذهبی، و آشنائی بیشتر با جهان پهناوری که ما از سوراخ کلید تاریکخانه‌های خود تماشایش می‌کردیم نظر عموم ما را به یکدیگر عوض کرده است. «در اعماق» به من تفاهم، حتا همدردی، نسبت به دشمنان سیاسی‌ام آموخت. بیشتری از آن‌ها، کسانی که اشکال در عقایدشان به مشکلات بزرگ در کاراکتر ربطی ندارد، نیز ‌این حالات را تجربه کرده‌اند. ما مگر سنگ باشیم که هنوز در جهان بیست و پنج و پنجاه سال پیش بسر بریم. از ‌این سنگ‌ها البته همچنان در هر گوشه هستند، سنگ‌های خزه بسته و پوک که زمانشان پیش از زندگیشان بسر آمده است.

اما مفهوم سـیاست برای ما کمترین تغییر را کرده است. می‌دانم که تلاش من برای آنکه سیاست را به مفهوم ارسطوئی آن نزدیک کنیم جنبه آرمانی دارد و هنوز از دسترس بیرون است. سیاست اساسا برای ما قدرت است و قدرت به خودی خود ارزش دارد. من چندان خوشبین نیستم که بیشترین همرائی‌های ما، دمی‌ هم نزدیک شدن به قدرت را تاب آورد؛ و تردید دارم که همه شکست‌ها ما را فروتن‌تر کرده باشد. به نظرم نمی‌رسد که از توانائی محدودمان برای رساندن جامعه به جائی که می‌خواهیم آگاهی کافی داشته باشیم. سیاست به معنی زیستن در فضیلت، در «شهر خوب» از تصور ‌ایرانی بیرون است و می‌باید با آموزاندن و به نیروی سرمشق با آن آشنایش کرد. ولی باز هم از مرحله آشنائی چندان بالا‌تر نخواهد رفت. در نوشتن قانون اساسی‌ آینده ‌ایران «نگرش تراژیک» پدران استقلال امریکا را می‌باید تا پایانش برد: بدبینی محض به طبیعت بشری که ماهی‌ای است که در کمترین زمان از سر و دم «گنده می‌گردد.» دوران انقلاب و جمهوری اسلامی‌ به ‌ایرانیان نشان داد که هیچ چیز را مسلم نمی‌توان گرفت. رودخانه تاریخ یک مسیر ندارد و در هر سو روان است ولی سرانجام به دریای پیشرفت می‌رسد و آن را بزرگ‌تر می‌کند. انسان می‌باید رو به آن دریای پیشرفت، استوار برود. رودخانه،‌گاه با تاخیر صد‌ها سال، به او باز خواهد گذشت. از تاخیر نیز، هرچند باشد، باکی نیست. وجود تاریخی انسان، انسانیت، مهم‌تر است.

 ‌

ــ همانگونه که انتظار می‌رفت، ‌این دفتر تنها حامل پیام احترام و قدردانی نیست. برخی نظرات و سخنان حاوی انتقادهایی هستند که از زاویه تعمیق بحث بر سر مفاهیم سیاسی پراهمیت‌اند. انگیزه‌این گفتگو نیز طرح‌ این نقد‌ها و شنیدن نقطه نظرات شما در برابر آنهاست.

ابتدا می‌پردازیم به یکی از پایدار‌ترین نظرگاه‌های شما در خلال چندین دهه، از قبل از انقلاب اسلامی ‌تا به امروز، یعنی امر توسعه و رشد کشور. منتقدین شما در‌ این زمینه عمدتاً‌ به دو گروه تقسیم می‌شوند؛ گروهی که به مراحل مختلف زمانی توسعه باور نداشته، جدایی میان عرصه‌های گوناگون توسعه را ناممکن می‌داند و به توسعه به عنوان فرآیندی یکپارچه در همه عرصه‌ها می‌نگرد و رشد و توسعه «واقعی» در یک جامعه را موکول به تغییرات بهم پیوسته، همزمان و موازی ساختاری، اجتماعی، اقتصادی، آموزشی و سیاسی می‌سازد. از نظر‌ این گروه دفاع شما از نظام گذشته و پادشاهان پهلوی با استناد به اقدامات اصلاحی و در خدمت توسعه کشور، حامل یک جانبه‌نگری بوده و در نظام ارزشی شما در ‌این دوره امر گشایش سیاسی جامعه جایگاه چندانی نداشته است. و آنچه امروز در دفاع از آزادی و دمکراسی می‌گوئید. در اثر رسیدن به شکست دیدگاه‌های گذشته‌تان است. از نظر شما درک‌ این گروه از مفهوم توسعه تا چه میزان با واقعیت‌ها همخوانی دارد؟

 ‌

داریوش همایون ــ توسـعه فرآیـندی یکـپارچه اسـت بدین معـنی که تنـها با در بـر گرفـتن هـمه زمینه‌های زندگی ملی موفق می‌شود؛ ولی نه لازم است و نه امکان دارد همزمان باشد. جامعه توسعه نیافته بنا برتعریف، زیر ساخت‌های اداری و فرهنگی و اقتصادی و روحیه و فرهنگ لازم برای رساندن توده‌های مردم خود را به سطح زندگی زمانه ندارد. ما هنگامی‌ که از اسباب و فرهنگ توسعه سخن می‌گویم به دگرگونی‌های ژرف در ‌اندیشه و نهاد‌ها و روابط توجه داریم که یکشبه روی نمی‌دهند و مقدمات بسیار ــ پیش از همه نهادهائی که به توسعه کمک کند ــ می‌خواهند. پیشرفت در همه‌ این جبهه‌ها همزمان و به یک ‌اندازه، تنها در آزمایشگاه ذهن روشنفکران آرمان‌اندیشی امکان دارد که از کارکرد قدرت و شکنندگی و برگشت‌پذیری فرایند توسعه آگاهی درستی ندارند. توسعه یک فرایند ارگانیک یا خودبخود نیست و خواست و‌اندیشه مردمان در آن مداخله می‌کند و به همین دلیل صورت‌ها و مراحل گوناگون به خود می‌گیرد که به معنی همه گونه ناهمزمانی و کژ و مژ شدن و آزمون و خطا و حتا ارتجاع و پیش بسوی گذشته است.

در تاریخ یک نمونه توسعه همزمان نمی‌توان یافت یا من سراغ ندارم. «ارگانیک»‌ترین و «خودبخود»‌ترین نمونه‌های توسعه به مفهوم مدرن آن در اروپا سرگرفت که فرایندی چند صد ساله بود و در آن،‌ گاه عامل اقتصادی و‌ گاه کم یا زیاد شدن قدرت حکومت دست بالا را داشت ولی نیروی برانگیزاننده‌اش نهادهای دولت ـ ملت مدرن بود که از نخستین هزاره مسیحی شکل می‌گرفت و توپخانه باره کوب در آن نقشی بسیار بیش از مشارکت عمومی ‌داشت. آنچه از توسعه سیاسی در آن نخستین مراحل می‌توان گفت احترام حق مالکیت و «پیکر» انسان بود که مصادره اموال و بازداشتهای خود‌سرانه را غیر قانونی می‌کرد و هر دو به ماگنا کارتای انگلستان سده سیزدهم بر می‌گردد که سرآغاز توسعه اقتصادی آن کشور بود ــ نخستین نمونه در جهان مدرن. آزادیهای سیاسی بسیار دیر‌تر از جا افتادن حکومتهای مرکزی و گسترش اقتدار حکومت به سراسر قلمرو، و حق الهی پادشاهان که در سده هفدهم بر سلطنت مطلقه در اروپا، حتا انگستان افزوده شد، وتحولات آموزشی و انقلاب صنعتی آمد (بطور گسترده در سده‌های نوزده و بیست.)

دیر پیوستگان به کاروان توسعه، روسیه و پروس و ژاپن و عثمانی و مصر و ‌ایران و چین و دیگران، همه از مراحل ناهماهنگ و نا‌همزمان گذشتند و پاره‌ای هنوز در آن به گل نشسته‌اند. در ‌ایران با توجه به فراهم نبودن هیچیک از اسباب توسعه در آغاز سده بیستم، جز رضاشاه هیچ راه‌حل دیگری نمی‌بود. در دو دهه نخستین محمد رضا شاه نیز اوضاع و احوال سیاسی برای از سرگرفتن نوسازندگی کشور مساعد نشد. منتقدان همین بس که به آنچه پس از رضاشاه و محمدرضا شاه برسر طرح توسعه ‌ایران آمد بنگرند. پیش از آن را که اصلا متذکر نمی‌شوند. ‌ این نگرش به توسعه دنبال طرز تفکر عمومی‌ «ملیون» است که پنجاه سالی خود را در فرمول انتخابات آزاد بجای همه چیز زندانی کردند.

ــ گروه دیگر در حالیکه به مراحلی از رشد و توسعه کشور و برداشتن گامهای اساسی در دوران رضاشاه قائل است و فراروئیدن جامعه‌ای با ساختاری نوین از دل جامعه‌ای سنتی را مدیون اصلاحات انجام شده در آن زمان می‌داند، اما انتقال همین نگاه به دورة محمدرضا شاه توسط شما را نادرست ارزیابی می‌کند. از نظر ‌این گروه پس از قوام یافتن مجلس و پشت سرگذاردن چندین دورة قانونگزاری، تشکیل دادگستری و استقرار نظام قضایی جدید، وجود قانون اساسی و قوانین مدنی، تولد و نضج نظام آموزشی مدرن، پیدایش صنایع و حضور طبقات جدید و… درعمل زمینه را برای توسعه سیاسی آماده کرده بود و می‌بایست گشایش فضای سیاسی و امکان مداخله مردم در سرنوشت خویش نیز تحقق می‌پذیرفت. اما مقاومت دستگاه حاکم در زمان پهلوی دوم در برابر ‌این ضرورت عملاً‌ ضربه گرانی بود که به کشور و ‌آینده آن وارد شد و زمینه را برای انحراف و انحراف‌های بعدی آماده ساخت. در مورد ‌این نگاه به تحولات ایران چه نظری دارید؟

 ‌

داریوش همایون ــ در پادشاهی محمدرضا شاه فرصت‌های گرانبهائی برای رسیدن به توسعه هماهنگ، نه همزمان، از دست رفت. او بی‌دشواری می‌توانست از دهه چهل/ شصت فضای سیاست را به تدریج بگشاید و طبقه متوسطی را که بیش از همه پرورده سیاستهای خود او بودند در تصمیم گیری و اداره کشور انباز کند و آنچه را که در پایان با درخواست و لابه به مردم تقدیم می‌کرد از موضع قدرت و در میان هلهله عمومی ‌به آن‌ها بدهد. دهه چهل بهترین دوران پادشاهی‌اش بشمار می‌رفت و چه پادشاهی و چه امنیت ملی ‌ایران با هیچ خطر جدی روبرو نمی‌بود. خود من از‌‌ همان زمان به ضرورت دمکراتیک کردن حکومت پی‌بردم و مقالاتی در اطلاعات نوشتم. تاکید من بر توسعه سیاسی ‌ایران که عنوان گفتاری است که در کنفرانسی در‌هاروارد (۱۹۶۵) ‌ایراد کردم به مدت‌ها پیش از «شکست دیدگاه‌های گذشته»‌‌ام بر می‌گردد.

با ‌اینهمه گناه را تنها به اقتدارجوئی محمدرضا شاه نباید بست که در اواخر از توانائی او و طاقت مردم گذشت. فضای ناسالم سیاسی، و روان‌شناسی طرف‌های پیکار قدرت نیز از عواملی بود که نگذاشت ‌ایران به یک نظام پادشاهی مشروطه تحول یابد؛ و کامیابی مایه ویرانی شد. منتقدان به حق بر کاستی‌ها و گرایشهای غیر دمکراتیک پادشاهی محمدرضا شاه اشاره می‌کنند. ولی با همه قدرتی که به سالیان دراز در دست‌های او جمع شد محمدرضا شاه در «وایو» (برگرفته از پهلوی، که بجای آن خلاء بکار می‌برند و برخی تهیگی را پیشنهاد کرده‌اند) عمل نمی‌کرد. در برابر او مخالفانی صف کشیده بودند بهمان ‌اندازه آشتی ناپذیر. رسیدن به همرائی در آن دوران با توجه به طبیعت دشمنانه مبارزه سیاسی ناممکن بود و محمدرضا شاه دست کم در آغاز دهه چهل (شمسی) کوششی برای رسیدن به آن کرد که من خود از نزدیک شاهدش بودم و خلیل ملکی به تفصیل نوشته است.

نیروهای مخالف نه تنها به پیشنهادش بی‌اعتنائی نمودند بلکه پس از اعلام برنامه اصلاحات اجتماعی او که از هر نظر پیشرو و به سود فرایند دمکراتیک بود به مبارزه فعال دست زدند، چنانکه دانشگاه تهران، پایگاه قدرت جبهه ملی، پرچمدار مبارزه با اصلاحات ارضی شد و کار به زد و خورد دانشجویان با روستائیان کشید که در تاریخ جنبش‌های دانشجوئی همان ‌اندازه بیمانند است که انقلاب اسلامی‌ به رهبری روشنفکران ملی و مارکسیست ـ لنینیست. از آن بد‌تر هنگامی‌ که خمینی و آخوند‌ها برضد اصلاحات ارضی و حق رای زنان شوریدند چنان از پشتیبانی مخالفان چپ و ملی برخوردار شدند که اگر بجای علم، امثال ازهاری و شریف امامی ‌برسر کار می‌بودند و شورش بجای سه روز به سه ماه کشیده بود، انقلاب اسلامی‌ همانگاه پیروز شده بود.

پس از چنین تجربه‌هائی، محمدرضا شاه از پدید آمدن هر مرکز قدرتی جلوگیری کرد و مخالفان بی‌مسئولیت و نا‌آگاه خود را هرچه خوار‌تر شمرد و سرانجام در توهم شکست‌ناپذیری و خدایگانی، فرایافت خودی و غیر خودی را وارد سیاست‌ایران، و به مخالفان اصول حزب خود پیشنهاد کرد که اگر نمی‌خواهند، گذرنامه‌هاشان حاضر است. پیش از او انقلاب مشروطه جنگ سیاسی ‌ایدئولوژیک را بجای جنگ مذهبی و با‌‌ همان روحیه به سیاست مدرن شده ‌ایران داده بود؛ رضاشاه در برابر فعالیت‌های کمینترن در‌ ایران و فشارهای اقتصادی شوروی، با غیر قانونی کردن فعالیت‌های اشتراکی، ‌ ایرانیان را با جرم سیاسی آشنا کرده بود؛ مصدق مخالفت را با خیانت و مزدوری بیگانه یکی شمرده بود، و دیگر تنها نوبت آخوند‌ها بود که جرم سیاسی، و مخالفت به عنوان خیانت، و غیر خودی به عنوان دشمن را تا خون آشامی‌ و ابتذال خود برسانند.

در ‌ایران دهه‌های چهل و پنجاه/شصت و هفتاد هیچ نیروی مخالفی نبود که کمتر از محمدرضا شاه به همه یا هیچ بیندیشد و از جنگ کلی total war سیاسی ــ و برای گروه‌هائی، مسلحانه ــ پائین بیاید. تنها حکومت نبود که فرصت‌ها را از دست داد، همچنانکه تنها حکومت نبود که جنگ را به آخوند‌ها باخت. ‌ ایران دو دهه آخری پیش از انقلاب به هیچ روی بر اصلاحات، از جمله سیاسی، بسته نبود ــ بهترین نشانه‌اش در ۱۳۵۷ که پادشاه فرمانده و خدایگان از مردم می‌خواست مهلت بدهند تا انقلابشان را به نتیجه برساند و در بدر دنبال کسی می‌گشت که او را از بار حکومت آزاد کند. من تردید ندارم که یک نیروی مخالف ــ نه ملی مذهبی، و ملی چاکر مذهبی، و چپ توتالیتر ــ که بیش از مخالفت چیزی در چنته می‌داشت می‌توانست پیش از انقلاب، دستگاه حکومتی و سیاست‌های از نفس افتاده مردی به پایان رسیده را کنار بزند و به یک فشار ایران را به راه دمکراسی بیندازد. آن فشار وارد شد و لی با چه پیامی ‌و با چه رهبری.

 ‌

ــ این بحث بدنبال خود ضرورت حضور و مشارکت مردم را در تکامل روند رشد و توسعه و به‌منظور تغییر فرهنگ و عادات اجتماعی، پیش می‌آورد. بدون دخالت مردم در ‌این پروسه عملاً اقدامات و قوانین اصلاحی از سوی روشنفکران به هدیه‌ای بی‌قدر تعبیر شده یا تحمیلی محسوب می‌شدند. همساز کردن اراده مردم و اراده حکومت در پیشبرد اصلاحات چگونه می‌بایست متحقق می‌شد؟

می‌دانیم پیشبرد و تحقق آنچه بعنوان قوانین یا اصلاحات از سوی دولت به جامعه اعطاء می‌شود مشروط به قبول عمومی ‌است. اما ضامن ‌این پذیرش، عمل آگاهانه روشنفکران و سرآمدن جامعه است یا بقول خانم امیرشاهی‌ «بسته به همت و غیرت» آنهاست. اما آنچه از مواضع ‌این نیرو‌ها در خاطره‌ها مانده است، بویژه برای نسلی که در فاصله یکی دو دهه بعد با مسائل اجتماعی آشنا و درگیر شد، بیشتر موضع مخاصمت، مخالفت و حداکثر سکوت در برابر اصلاحات انجام شده بود. صفوف نیروهای فعال و مخالف مذهبی، ملی یا مارکسیست نه از طریق قبول یا رد ‌این اصلاحات بلکه تنها در تفاوت راه و روش پیشبرد مخالفتشان قابل تفکیک از هم بودند.

شکستن چنین صف گسترده‌ای از مخالفت برای طرفداران اصلاحات یک ضرورت حیاتی بود. ‌آیا اصلاً اقدامی ‌در ‌این زمینه صورت گرفت؟

 ‌

داریوش همایون ــ محمدرضا شاه دوست داشت مانند خسرو انوشیروان باشد و چنان نامی‌ بیابد. او خطاب مشهورش را به کورش کرد ولی الگویش انوشیروان دادگر می‌بود: اصلاحات به صورت عطیه شاهانه. هیچ بدش نمی‌آمد که هر خانواده ‌ایرانی بر سر سفره رنگینش سپاس او را بگذارد. از ناهنگامی ‌این تصورات باستانی و ناسازی آن جامه بر‌اندام، بیخبر بود و هرچه گذشت و روزگار بهتر شد بیخبر‌تر افتاد. نوسازندگی modernization با روحیه قرون وسطائی، بلکه باستانی، تضادی بود که به‌اندیشه‌اش نیز نمی‌آمد. (هنوز کسانی را در ‌اینجا و آنجا می‌بینیم که چشم به کورش و مهستان اشکانی، نسخه دمکراسی ‌ایرانی و توسعه خسروانی می‌نویسند.) در ‌اینکه او در بیشتر سومین دوره پادشاهی‌اش (۱۳۴۰-۵۷/۱۹۶۱-۷۹) از محبوبیت گسترده ملی برخوردار بود تردید نمی‌توان کرد. من بار‌ها در سفر‌ها به شهرهای گوناگون، شادی خودجوش مردمان را از دیدار شاه و شهبانو به چشم دیدم. آن محبوبیت و کامیابی‌های پیاپی در درون و بیرون ــ کامیابی‌هائی که امروز برای ‌ایرانیان رویای حسرت آمیزی است ــ «پارادیم» انوشیروان را در او نیرومند‌تر کرد. ولی اگر انوشیروان در رویکردی غیر«تیپیک» به کبریا hubris نیفتاد. محمدرضا شاه به آسانی تسلیم ‌این عیب ملی شد و دشمنان خطرناکی در هر جا برای خود تراشید. از آن بد‌تر دیگر گوش خود را بر هر توصیه و پیشنهاد و راه‌حل جز مطابق میلش بست و آنقدر بست که پنج ماهی، تا از ‌ایران برای همیشه برود، به هر توصیه و پیشنهاد هر چه ابلهانه و از سوی مردمان هر چه ناشایست گوش فرا داد. در او ‌این دگرگونی‌های فاحش رفتاری به آسانی پیش می‌آمد.

اگر آنهمه هر پیشرفت و بهبود کم اهمیتی را به نام شاهنشاه قلمداد نمی‌کردند و اجازه می‌دادند مردم نیز سهمی داشته باشند از قدر پادشاه کم نمی‌شد و مردم بیشتر نیروی خود را پشت اصلاحات می‌گذاشتند. اما عطایای شاهانه بجای آنکه حق‌شناسی مردم را برانگیزد حالت سهم نفت گرفت، عبارت گویائی که در آن زمان برسر زبان‌ها بود. بهبود شرایط مادی به افزایش انتظارات چه در جبهه اقتصاد و چه در سیاست انجامید که رژیم پادشاهی یا نمی‌خواست یا نمی‌توانست برآورد.

از سوی دیگر چنانکه اشاره کردم یک موقعیت را همه طرف‌های درگیر، هر کدام به سهم خود، پدید می‌آورند. با جبهه ملی که نه حاضر بود تشکیلات بدهد، حتا وقتی می‌توانست، نه یک برنامه عمل جز نه گفتن و کناری نشستن و حد اکثر دانشجویان دانشگاه تهران را شوراندن می‌داشت؛ با چپگرایانی که تازه اگر از مسکو می‌بریدند ‌ایران را محکوم به الگوی چین مائو و کوبا و آلبانی می‌خواستند، و برای آزادی میهن فلسطینی قربانی می‌دادند؛ و مذهبیانی که حکومت اسلامی ‌را آرزو می‌کردند چه پشتیبانی از برنامه اصلاحی، هر برنامه اصلاحی را می‌شد انتظار کشید؟ توسعه اقتصادی و اجتماعی‌ ایران که با شتاب‌گیری چشمگیرش زمینه را برای توسعه سیاسی آماده می‌کرد برای آن مخالفان نه واقعیت و نه ارزشی می‌داشت. هیچ نمی‌توان اطمینان داشت که اگر حکومت پادشاهی نزدیک شدن به مخالفان را با جدیت بیشتری نیز دنبال می‌کرد به جائی می‌رسید در هر صورت خریدن پاره‌ای عناصر مخالف و باج دادن به پاره‌ای دیگر، بیشترینه‌ای بود که از آن برآمدند.

 ‌

ــ ‌آیا از سوی مخالفینی که مخالفتشان با رژیم، ‌ایدئولوژیک نبود، گامی ‌موثر و مثبت در جهت تقویت پروسه اصلاحات برداشته شد؟

 ‌

داریوش همایون ــ جز مخالفان فعال که تا بلند شدن ستاره خمینی (که خود با کوتاه آمدن شاه رابطه مستقیم داشت) اقلیت کوچکی بودند، طبقه متوسط درس خوانده و مرفه‌ ایران، سخت در بخشهای خصوصی و دولتی درگیر ثروتمند‌تر کردن خود و کشور می‌بود و دمی ‌از انتقاد و مخالفت زبانی شاه و حکومت نمی‌ایستاد. آن طبقه متوسط به حق از نامتناسب بودن سهم خود در سیاستگزاری ــ نزدیک به هیچ ــ با نقشی که در سازندگی‌ها داشت ــ به تندی از مخالفت غیر فعال آن پانزده ساله به مبارز انقلابی خون به چهره دویده نیمه دوم سال انقلاب درآمد. دانشجویان بیشتری دربست مخالف بودند و فرایند اصلاحات، بیرون از حوزه توجه‌شان می‌بود. پیشرفت‌ها را می‌دیدند ولی با زدن چند انگ «وارداتی و مونتاژ و امپریالیستی» به آسانی از آن، و از هر مسئله نیازمند ‌اندکی تفکر، می‌گذشتند. با آنکه از «روشنفکران» جامعه بشمار می‌آمدند رفتارشان تفاوتی با توده عوامی ‌که از سده هژدهم پیاده نظام انقلابات ‌ایدئولوژیک (شامل هیتلر و خمینی) بوده‌اند نداشت. آن‌ها پس از زنانی که ارتجاع مذهبی و حجاب ننگ‌آور را نشانه بیداری سیاسی شمردند بزرگ‌ترین قربانیان انقلاب شدند. عیب اصلاحات به صورت عطیه شاهانه آن بود که دیگر عملا دیده نمی‌شد. حتا مردمی ‌که به شمار فزاینده از آن برخوردار می‌بودند قدرش را نمی‌گزاردند.

ولی از همه ‌این‌ها گذشته آن طبقه متوسط در آفرینشگری و فرهنگ گستری خود، در ساختن کشوری که تا پیش از آن به چنان پایه‌ای نرسید و پس از آن نتوانست در‌‌ همان جا بماند، و در جوشش سیاسی و فرهنگی‌اش قهرمان واقعی آن سال‌ها می‌بود ــ هر چه هم می‌کوشیدند همه چیز را در پوشش شاهنشاهی بپوشانند.‌‌ همان طبقه متوسط است که امروز نمی‌گذارد عنصر عربی، ‌ایران را فرو گیرد و یک فولکلور مذهبی که صد‌ها سال جلو پیشرفت را سد کرده است و اصلا خویشکاری‌اش همین است، ‌ایران را به قرون وسطا برگرداند.

 ‌

ــ قبول پست وزارت در دولت جمشید آموزگار توسط شما به سرچشمه انتقادهای بسیاری بدل گردید. مخالفان که جای خود دارند، حتی بسیاری از میان دوستانتان همواره به ‌این سرچشمه بازمی‌گردند. با ‌اینکه ‌این دوره تنها یک سال ونیم بطول انجامید، اما وزن آن بنظر می‌رسد از تمام دوران پادشاهی خاندان پهلوی و دفاع شما از ‌این نظام کمتر نباشد.

از وجوه پیش پا افتاده انتقادهایی نظیر «قدرت طلبی» یا «جاه‌طلبی» که به قول خود شما بیشتر بیانگر نگرش معیوب ما به قدرت است که بگذریم، عده‌ بسیاری معتقدند؛ ساختار حکومت و مناسبات درونی صاحبان قدرت بنوعی نبود که شما بتوانید کار مثبتی از پیش برید. شما خود نیز در مورد ‌این تجربه گفته‌اید: «هیچ کاری به دلخواه خود نتوانستم انجام دهم.» ‌آیا چنین نتیجه‌ای را نمی‌شد از قبل و از تجربه کسانی گرفت که در دستگاه قبول مسئولیت کرده و کاری از پیش نبرده بودند؟

 ‌

داریوش همایون ــ برای کسی که تقریبا در همه دوران فعالیت سیاسی خود از کارکردن از درون نظام برای اصلاح آن دفاع می‌کرد، راه یافتن به هسته درونی قدرت نه نامنتظر می‌بود نه جای انتقاد می‌گذارد. ‌این یک رهیافت آگاهانه و عمدی بود که من در‌‌ همان گفتار‌ هاروارد از آن با اصطلاح جنگ چریکی سیاسی یاد کرده بودم. تا مدت‌ها ‌این استراتژی جنگ چریکی را در روزنامه‌نگاری عمل کردم ولی زمانی رسید که نابسندگی‌اش، بیش از آن بر من آشکار شد که در آن جبهه ادامه‌اش دهم. جنگ چریکی در روزنامه‌ها لازم و سودمند می‌بود و در «آیندگان» با بهترین نویسندگان و روزنامه‌نگارانی که احتمالا هیچ روزنامه فارسی زبان از آن درنگذشته است، ادامه می‌یافت. من بیشتر کار خود را در آن جبهه انجام یافته می‌دیدم و می‌توانستم به جبهه دیگر و بی‌تردید مهم‌تر سیاستگزاری و اجرا بپردازم.

کار عملی برای من بیش از آنکه از اشتغال همیشگی‌ام به نویسندگی برمی‌آید اهمیت دارد. من برای عمل و در عمل می‌اندیشم. اگر شناخت مسائل و یافتن راه حل‌ها در میان نباشد ترجیح می‌دهم بخوانم و مصرف کننده فرهنگی باشم. ‌ اینکه در آن دو سه ساله آخری به سیاست در بالا‌ترین سطحی که برایم فراهم بود پرداختم از سر قدرت طلبی صرف نبود (کیست از میان ملامتگران که قدرت نخواهد؟) زیرا از آغاز دهه چهل در مسیر راه یافتن به «هیئت حاکمه» بودم. جهانگیر تفضلی که یک سالی در «ایران ما»ی او می‌نوشتم (۱۳۳۴-۱۳۳۵) و راه یافتن به هیئت حاکمه سودای بزرگش بود همیشه می‌گفت که من به هیئت حاکمه خواهم رفت. پیش از رفتن به حزب رستاخیز سه بار از فرصتی که برایم پیش آمده بود چشم پوشیده بودم (ملامتگران از چند فرصت چشم می‌پوشیدند؟)

کار کردن از درون نظام از سه پیش فرض بر می‌خاست. نخست، سیاست قلمرو کمبود است (ریمون آرون) چنانکه اقتصاد نیز. می‌باید در پی بهترین راه عملی بود، نه راه حل آرمانی. آرمان را می‌باید به عنوان انرژی دهنده و همچون چراغی که راه را روشن می‌کند نگه داشت ولی ذهن فعال می‌باید پیوسته در پی آشتی دادن آن با امکانات باشد. از همین روست که سیاست را هنر ممکن خوانده‌اند. در‌این تعریف یک عنصر اصولی هست و «هنر» ش در شناخت درست اوضاع و احوال است و بهترین راه‌حل با توجه بدان اوضاع و احوال که بی‌وفادار ماندن به اصول نمی‌شود. سیاست بی‌هنر، به سیاست بی‌اصول، به نان را به نرخ روز خوردن، می‌کشد.

دوم، نظام پادشاهی سراپا کم و کاستی بود، ولی در یک بافتار ترقیخواهانه عمل می‌کرد و زیاده روی‌های آن، بخشی، از تعهدش به نوسازندگی جامعه برمی‌خاست. در آغاز دهه چهل شاه برنامه اصلاحات اجتماعی‌اش را به اجرا گذاشته بود که اصلاح ارضی‌اش ابعاد یک انقلاب اجتماعی داشت و کار توپخانه باره کوب رضاشاهی را تمام کرد؛ و حق رای زنانش نه تنها تکمیل کننده برداشتن حجاب در دوره رضاشاه بود بلکه بر فشار برای رسیدن به آزادی سیاسی افزود. ماشین حکومتی که بر آن فرماندهی می‌کرد به شتاب بنیه اقتصادی و آموزشی و فرهنگی و نظامی‌ ایران را نیرومند می‌کرد تا سه سال پیش از انقلاب که به حال گسیختن افتاد. برای من که مسئله‌ام تجدد بود و بیرون آمدن از جامعه و فرهنگ سنتی و نگهداری یکپارچگی ‌ایران، کار کردن از درون نظام بهترین ره‌یافت می‌نمود زیرا به همه اولویت‌هایم پاسخ می‌داد. کارکرد دستگاه حکومتی خشم و سرخوردگی خوشبین‌ترینان را نیز بر می‌انگیخت ولی دلیلی بر سرنگون کردن رژیم نمی‌بود. آن رژیم نشان داده بود که توسعه‌اندیش است و ‌ایران چهارده پانزده ساله آخری در زمینه‌هائی تند‌تر از هر کشور دیگری در آن زمان توسعه می‌یافت (یک قلم، بیست درصد رشد سالانه بخش صنعتی.)

دوستانم می‌باید به یاد داشته باشند که در آن سال‌ها در بررسی مسئله ‌ایران اصطلاح مشکل زیست‌شناسی را بکار می‌بردم. به نظرم می‌رسید که یک دگرگونی نسلی لازم می‌داشتیم که من خود در گرماگرم آن به حکومت رفتم. آن دگرگونی در راه بود و بسیار تند‌تر از آنکه من می‌پنداشتم. موانع اصلی اصلاح سیاسی و اداری ‌ایران یک گروه کوچک بودند در آستانه سالخوردگی و پس از بیرون رفتن ناگزیرشان از صحنه دیگر نمی‌شد روابط قدرت را به آن صورت سنگ شده نگهداشت. اگر دوستان و سروران ملامتگر (وکسانی که اکنون تا صد سال نیز حاضرند برای اصلاح ‌این رژیم مهلت بدهند) دو سه سال دیگر فرصت می‌دادند یکی هم از آن حلقه تنگ در میانه نمی‌بود که جلو دگرگشت جامعه را بگیرد. خود آن سروران نیز اکنون در ‌ایران میوه‌های دو دهه رشد توقف ناپذیر اقتصادی و آزادی‌های یک دمکراسی جا افتاده و از زمین میهن بررسته را می‌چشیدند. مشکل ‌ایران نه فرهنگی بود، نه حتا سیاسی؛‌‌ همان زیست‌شناسی و نسلی بود.

سوم، در مقایسه با جایگزینان رژیم، گزینه choice بهتری وجود نداشت. من اگر نمی‌خواستم زندگیم را پشت میز کار روزنامه بسر برم، و دستم را نیز به قدرت آلوده نکنم بایست مانند سروران منتقد به مخالفان فعال یا منتظر فرصت براندازی می‌پیوستم (این بحثی بود که با داریوش فروهر در آن زمان‌ها داشتم و اصطلاح آلوده شدن را او بکار برد.) نخستین گزینه از من برنمی‌آمد. من در چنان پوستی نمی‌گنجیدم. از انسان نمی‌توان خلاف طبیعتش را توقع داشت. من یک انسان عمومی‌هستم؛ در هر موقعیتی باشم. برای من گشاد و بند (حل و عقد پیشینیان) خویشکاری یا تکلیفی است که از آن گریزی ندارم. نفی سرتاسری نظام و آمادگی برای برانداختنش در نخستین فرصت و بدست هر که می‌توانست نیز برایم دست زدن به خودکشی ملی می‌بود. در کشوری که نزدیک دو سده بود همواره جز چند گامی ‌از کام شیر به صورت روسیه تزاری یا شوروی فاصله نداشت و صحنه سیاستهای مخالفش را «ملیون» و مارکسیست‌های انقلابی و اسلامیان پر کرده بودند (هنگامی‌که به دولت رفتم هنوز پانزده سال از خرداد ۱۳۴۲ و ده سال از سیاهکل نگذشته بود و ۲۱ آذر ۱۳۲۴/۱۹۴۵ برایم مانند دیروز می‌نمود.)

انتقادهائی را که آن زمان از من می‌کردند بهتر از انتقادهای کنونی می‌توانم درک کنم. ‌آیا امروز با مزیت نگاه به پشت سر نیز می‌توان در ترجیح رهیافتی که برگزیدم به‌‌ همان سختی قضاوت کرد؟ ‌این گناه سروران آزادیخواه و انقلابی و مترقی و متعهد و انسانگرا و ضد دیکتاتوری و قهرمان حقوق بشر نیست که پیامدهای ناخواسته را هم به پای انسان می‌نویسند، ولی دست کم می‌توان انتظار داشت که آن پیامد‌ها را نیز در ارزیابی‌هایشان به شمار آورند. برای کسی که می‌خواست از کارهای هرچه بیشتری برآید کدام گزینه برتری می‌داشت؟ تاسف بزرگ من در زندگی ‌این است که دوستانی که در آن هنگام می‌شناختم و دوستانی که ـ در صف مخالفان ــ در ‌این سال‌ها شناخته‌ام حضور سـازنده و سنگین خود را از فرآیند اصلاح از درون دریغ کردند و به چنین عناصری در چنان انقلابی، همه‌اش باور نکردنی، پیوستند. ما با هم چه‌ها می‌توانستیم!

اما گفتاوردی را که در پرسش آمده درباره کارهائی است که بیرون از حوزه اختیاراتم در وزارت اطلاعات و جهانگردی می‌خواستم انجام دهم. در حوزه خودم هر چه خواستم انجام گرفت و درحال انجام گرفتن بود. تجربه دیگران نیز منفی نمی‌بود. انسان کافی است به آنچه حضور یک تن، دکتر علینقی عالیخانی، در وزارت اقتصاد برای صنعت و اقتصاد ‌ایران کرد بنگرد. کسانی مانند او زیاد نبودند ولی هر کدام بیش از همه مخالفان بر رویهم خدمت کردند.

 ‌

ــ با وجود همه ‌این‌ها بنظر می‌آید؛ شما حتی اگر در مرداد ۵۶ از پذیرش پست وزارت سرمی‌زدید، باز از اساس مخالف شرکت در دستگاه قدرت نبودید. در حالیکه بسیاری از همکاران شما در عرصه روزنامه‌نگاری از پایه با چنین اقدامی‌مخالفند. با ‌این استدلال که روزنامه‌نگار به محض «آلوده شدن» به قدرت سیاسی یا حتی طرفداری از یک ‌ایدئولوژی خاص، موضع و نگاه مستقل خود به جامعه را از دست می‌دهد. آن‌ها از ‌این متاسف‌اند که شما در گذشته و حتی امروز به سیاست عملی پرداخته‌اید. نظر خودتان در‌این باره چیست؟

 ‌

داریوش همایون ــ روزنامه‌نگار نه می‌باید بیطرف باشد، نه لازم است مجموعه عقایدی از خود نداشته باشد، و نه «مستقل» است. زندگی روزنامه‌نگار در دست نیروهائی است بسیار بزرگ‌تر از خود او و تا هنگامی‌که کناره نگرفته است در چهارچوب‌هائی بیرون از کنترل خود عمل می‌کند. آنچه روزنامه‌نگار می‌باید باشد واقع نگر objective بودن است که یک لازمه‌اش چیرگی حرفه‌ای است. پاره‌ای موثر‌ترین روزنامه‌نگاران دارندگان باورهای نیرومند، حتا پیکارگران سیاسی و اجتماعی بوده‌اند ولی نه در عوامفریبی و دکانداری. با سپاس از حسن نظر و لطف دوستانی که از درگیری من با سیاست عملی متاسف‌اند ناگزیرم بار دیگر تاکید کنم که نویسندگی، شامل روزنامه‌نگاری، و عمل سیاسی برای من یک فرآیند است. ‌ اندیشه در خدمت عمل و عمل به عنوان برانگیزنده تفکر، آنچه یونانیان معجزه کار بدان praxis می‌گفتند، برای من شیوه طبیعی است (به گفته مشهور، یونانیان برای هر مفهومی ‌واژه‌ای داشتند.) نمی‌دانم چه ‌اندازه کارهای ‌این بیست و چند سال گذشته، بی‌فعالیت سیاسی من نانوشته می‌ماند.

 ‌

 ــ ازشما بار‌ها شنیده و خوانده‌ایم که نقص بزرگ تقریباً همه نیروهای ‌ایرانی، عدم آشنائیشان با «کارکرد قدرت است.» و «از حکومت تصورات دست دومی‌دارند.» منظورتان از ‌این «کارکرد» چیست؟ ‌آیا برای داشتن تصورات اصیل و دست اول الزاماً باید در دستگاه حکومتی شرکت جست؟ اساساً جامعه را چگونه باید سازماندهی کرد که نیروهای فعال آن درگروه‌های گسترده‌تری همواره آماده و از پتانسیل بالایی برای در دست گرفتن قدرت و اداره مطلوب جامعه برخوردار باشند؟

 ‌

داریوش همایون ــ منظورم از کارکرد قدرت، برد قدرت و محدودیت‌های آن است؛ اهمیت قدرت در برابر آرمان، توانائی آن در دگرگون کردن افراد و جماعات و ملت‌هاست. بی‌آشنائی با کارکرد قدرت، سیاست، هنر ممکن نخواهد شد. «اراده گرایان» و مهندسان اجتماعی، همچنانکه شعار دهندگان بی‌حاصل، کارکرد قدرت را نمی‌شناسند؛ خیال می‌کنند مسئله تنها در دست یافتن به اسباب قدرت است. کسی که از حکومت تصورات دست دوم دارد نمی‌داند پیش بردن کار حتا در بهترین حکومت‌ها چه ‌اندازه دشوار است. بیشتر سیاستگران آماتور نمی‌توانند تصور کنند که قدرت چه ‌اندازه و با چه سرعتی آنها را فاسد و از راه خودشان منحرف می‌کند. ــ اگر در هر گام هشیار و پابرجا نباشند. برای من یک نخستین تجربه در جای بالائی قرار دارد. روز دوم وزارت، در اتومبیل به جائی می‌رفتم. نگهبان شخصی من به تلفن اتومبیل پاسخ داد و گفت آقای وزیر به فلان جا می‌روند. من یک لحظه درنیافتم که درباره من است. تا آن زمان من آقای همایون می‌بودم. از آن پس در هر فرصت به یاد خودم می‌آوردم که آقای وزیر یک مرحله کوتاه در زندگی من است و من‌‌ همان کسم که پیش و پس از وزارت بوده‌ام و خواهم بود. ولی مطمئن نیستم که همواره توانستم فاصله‌ام را نگه دارم.

برای پی‌بردن به کارکرد قدرت و حکومت حتما شرکت در حکومت لازم نیست ولی سودمندیهای خود را دارد. یک سودمندی‌اش ‌این است که از خوشبینی به تحقق آرمانشهر‌ها می‌کاهد و بدبینی به هر چه را به انسان، بویژه در نزدیکی قدرت، ارتباط دارد به صورت سالمی‌ افزایش می‌دهد. سودمندی دیگرش آن است که نقش حیاتی را که دولت می‌تواند در ساختن ملت ـ دولت، در فرآیند نوسازندگی و توسعه و مدرنیته، در پیشبرد عرفیگرائی داشته باشد بر کسانی که دنبال توسعه همزمانند یا انتخابات آزاد و رای اکثریت را چاره همه کاستی‌های ریشه‌دار جامعه واپسمانده می‌شمرند آشکار می‌سازد.

یک نظام سیاسی تا هنگامی که مشارکت در عرصه عمومی، از جامعه مدنی گرفته تا حکومت، غیر انحصاری و تابع رقابت آزاد نباشد خوب کار نمی‌کند، درست مانند اقتصاد که در شرایط رقابت آزاد به آن شکوفائی که در ظرفیت جامعه است می‌رسد. ‌اینکه چگونه شرایط چنان مشارکتی فراهم شود موضوع مبارزه کنونی و تاریخی ماست. ما باید سرانجام نیروی لازم را در جامعه بسیج کنیم و ادامه انحصار و استبداد را ناممکن سازیم. در ‌اینجا شرط غیر انحصاری و تابع رقابت آزاد در باره جامعه مدنی، که بنا بر تعریف به فضای میانی خصوصی و دولتی گفته می‌شود و ناچار آزاد و غیر انحصاری است نیاز به توضیح دارد. جامعه مدنی در عین آزادی از نظارت دولت آزاد می‌تواند مانند سندیکاهای بسته و اجباری انگلستان پیش از مارگارت تاچر آن ویژگی را از دست بدهد.

 ‌

ــ ‌و اما در انتهای‌این گفتگو پرسشی از دیدگاه‌های تازه ترتان:

کامبیز روستا در مورد شما می‌گوید: «داریوش همایون شاید تنها فردی باشد که دیدگاه‌های خود را برمبنای ‌آینده‌نگری یعنی با نگاه به ‌آینده مطرح می‌سازد.» ما فکر می‌کنیم نظریه «خروج از سه جهان ما» از جمله ‌این دیدگاه‌ است و راه خروج از وضعیت امروز و جهت گیری عمومی ‌به سوی ‌آینده و الزامات آن را نشان می‌دهد. اما هر ‌ایده و یا طرح نظری که رو به ‌آینده دارد لاجرم می‌باید برای متحقق شدن راهکار و برنامه مشخصی را نیز بدنبال داشته باشد.

مطالعه استدلال‌های شما در اهمیت و ضرورت «خروج ما از سه جهان اسلامی، خاورمیانه‌ای و جهان سومی»» این پرسش را برای برخی پیش آورده است که چگونه؟ با کدام تصمیم‌ها و با برداشتن کدام گامهای عملی؟

داریوش همایون ــ نظر ‌ایشان درباره دلمشغولی من به ‌آینده درست است. تاریخ به عنوان تصویر کلی و بیرون آمدن از زمان و مکان معین، انسان را ‌آینده‌نگر می‌کند و تاریخ به عنوان سیاست‌ورزی، انسان را به زندان گذشته می‌اندازد.

جامعه نیز مانند فرد انسانی هدف لازم دارد، دیدی vision که از گذران و گردش روزانه فرا‌تر رود و نیروی برانگیزاننده جامعه یا فرد باشد. نان و کار و مسکن و بهداشت و آموزش و خانه، کمترینه نیازهای جامعه مصرفی‌اند و هر‌اندازه انرژی صرف آن‌ها شود کم است زیرا همه آن‌ها را می‌توان بهتر و بهتر داشت. ولی اگر عموم جامعه‌ها بتوانند به همین‌ها خرسند باشند شمار نسبتا کوچکی نمی‌توانند. کشورهای بزرگ یا نیرومند یا دارای تاریخ دورانساز، کشورهای برجسته، از ‌این شمارند. ملت‌هائی که نشان خود را بر تاریخ جهانی گذاشته‌اند از زیر بار آن تاریخ بیرون نمی‌آیند و نباید بیایند. «دید»ی که بدان اشاره کردم لازمه و فرا آمد آن تاریخ است که ملت را‌‌ رها نمی‌کند. ‌این ملت‌ها گذشته از هستی مادی خود نماینده «ایده»‌ای هستند، پیامی‌ که از سرگذشت و آثار خود به بشریت می‌دهند و به کار همگان می‌آید. از «ایده» ‌ایران به آسانی می‌توان سخن گفت. حضور فعال عنصر ‌ایرانی در زندگی جهانیان از سه هزاره پیش و دامنه نفوذ آنکه سه قاره را دربر می‌گیرد به خواننده و شنونده تصوری می‌دهد که دست کم دوسوم کشورهای عضو سازمان ملل متحد بهره‌ای از آن ندارند. ‌این‌ایده مایه گردنفرازی است و «بار امانت»ی برای یکصد نسل ‌ایرانیان بوده است، حتا اگر زمان‌هائی به مقدار زیاد از آن آگاه نبوده‌اند.

ما یکی از آن ملت‌ها هستیم، پانزده تائی، که نشان خود را بر تاریخ جهان گذاشته‌ایم و هنوز سخنی داریم که به کار ‌آید. گذشته‌ای داشته‌ایم که همواره به رهائی ما آمده است. «دید»ی که بدان اشاره کردم لازمه و فرا آمد آن تاریخ است که ملت را‌‌ رها نمی‌کند. ایده ‌ایران مصداق امروزی خود را می‌باید در آن دید بیابد. ‌ایده برانگیزاننده جامعه ما نمی‌تواند به نان و کار و بهداشت و خانه و آموزش، اگرچه از بهترین، محدود شود. دبی و کویت‌های جهان به بسیاری از ‌این‌ها رسیده‌اند ولی ما در ته گودال جمهوری اسلامی‌ نیز می‌دانیم که سرنوشت دیگری داریم و کارهای ناکرده‌ای هست که به دست ما خواهد بود.

آن ‌ایده برانگیزنده را در واژه والائی excellence می‌توان آورد. والائی، بهتر شدن و از همه درگذشتن و مرز ممکنات را فرا‌تر بردن است؛ و همت می‌خواهد، یعنی بیشتر خواستن و خود را برای رسیدن بدان آماده کردن؛ برای ‌ایرانی یعنی کنارگذاشتن نود درصد ادبیات فارسی که در ستایش درویشی و خرسندی است، مگر به قصد لذت بردن. این روحیه، میل به داشتن وبیشتر داشتن، در اروپای باختری یک موتور اصلی کنده شدن از زمین بینوائی بوده است و امروز بیشتر کشور‌ها را بی‌وقفه پیش می‌راند. اکنون ملت‌هائی را می‌توان یافت که در پویش والائی، تنگدستی سرزمینی خود را جبران کرده‌اند و مانند سویس و سوئد و کره جنوبی در زمینه‌هائی انگشت نما شده‌اند.

گذشته از فراموش کردن نود درصدی از ادبیات فارسی که همت را در چشم‌پوشی از جهان می‌داند (مگر به قصد لذت بردن) ما می‌باید رویکردمان را به نقش وجای خود در جهان تغییر دهیم. انسان به درجات بالا‌تر و پائین‌تر نزدیک به‌‌ همان می‌شود که خود را تصور کرده است. از هنگامی ‌که‌ ایرانیان در سده نوزدهم از تخت بزرگی بی‌پشتوانه خود بزیر کشیده شدند در فضائی بسر می‌برند که مانند تقریبا هر چیز دیگر به تعریف و نامگذاری غربیان شناخته می‌شود. ‌ ایران بخشی از خاور میانه، جهان سوم، و جهان اسلامی ‌بشمار رفت و ‌ایرانیان نه تنها ‌این تعریف‌ها را پذیرفتند از آن‌ها احساس سربلندی هم کردند. دو دهه‌ای روشنفکران مقدم ما حتا سرود ستایش جهان سوم سر می‌دادند. روشنفکری و ترقیخواهی را چندگاهی با جهان سومی‌گری، یکی دانستن خود با خاور میانه‌ای‌های دیگر، و بالا‌تر شمردن منافع فلسطینیان بر منافع ملی‌ ایران یکی کردند و از ‌اینکه ملت مسلمان شیعه و بخشی از جهان پر افتخار اسلام‌اند سر بر آسمان سودند. ‌ایران به عنوان کشوری که بزرگی‌اش ربطی به هیچیک از ‌این تعریف‌ها نمی‌داشت‌ اندک‌اندک فراموش می‌شد. انقلاب اسلامی‌ بر چنین زمینه فرهنگی و روان‌شناسی برضد رژیمی‌ روی داد که با گام‌هائی تردید آمیز و‌گاه نمایشی و دیده آزار از آن سه جهان دور می‌افتاد. اگر پیشرو‌ترین بخشهای جمعیت به آن آسانی به پیام خمینی افسون شدند از آنجا بود که رهبران فکریشان واپسماندگی را فضیلتی ساخته بودند.

اکنون پس از بیسـت و پنج سـال مردم ‌ایران حالت آهوئی را یافته‌اند که در داسـتان مثنوی در آخور ستوران بسته شده بود و خود را به ‌این تسلی می‌داد که «گر گدا گشتم گدارو کی شوم / ور لباسم کهنه گردد من نوم.» جهان سوم بینوائی و ادبار، که‌ ایران به تندی از آن بیرون می‌آمد، انتقام جویانه باز گشته است؛ جهان اسلامی ‌و خاورمیانه، که جهان سومی ‌است ساخته شده از عرب‌ها و اسلام، ‌ایران را سراپا در خود فرو برده‌اند و چاره‌ای حتا برای توده‌های غیر روشنفکر نگذاشته‌اند که حقیقت برهنه آرمانزدائی شده آن‌ها را ببینند. آنچه آرزوی روشنفکران دو سه دهه پیش می‌بود کابوس مردمی‌ شده است که دارند از همه چیز نا‌امید و به همه چیز بدگمان می‌شوند. پادزهر ‌این بدنگری (سینیسم) رو نهاده به هیچ انگاری، (نیهیلیسم) دگرگونی جهان بینی است؛ باز نمودن‌ ایده‌ ایران و جانشین کردن «پارادیم» (سرمشق آرمانی) مظلومیت و شهادت با والائی است.

ما بجای ملت شهیدپرور مظلوم پرست سینه زن مویه‌گر می‌باید به آنچه بودیم، به زمانهائی که‌ این «سنگستان» به گفته م. امید «شبچراغ روزگاران بود…» و «اگر تیر و اگر دی، هر کجا و کی / به فر سور و آئین‌ها بهاران در بهاران بود» برگردیم. موتور تاریخ، تاریخ بزرگی‌ها و عبرت‌ها، در پشت ماست و یاد شکوه و والائی‌های کهن، خاطر ما را‌‌ رها نمی‌کند. هم امروز نیز فنری جمع شده را می‌مانیم که منتظر برداشته شدن وزن جمهوری اسلامی ‌است تا از جا بجهد و گسسته‌ها را به رشته در آورد. واقعیت ما کشوری است که اقتصاد و حکومتی جهان سومی ‌و مردمانی تشنه و آماده پیشرفت و ورود به جهان اول دارد؛ در خاورمیانه جغرافیائی، نه فرهنگی، می‌زید و چشمانش از فراز خاورمیانه تنها به غرب می‌نگرد ــ چنانکه در بیشتر ‌این سه هزاره نگریسته است؛ مردمانش بیشتر‌‌ همان مسلمان شیعه‌اند ولی جامعه اسلامی ‌نیست و در بیشتر هزار و چهار صد سال گذشته با جهان اسلامی در کشاکش بوده است. اسلام بخشی از تاریخ و میراث فرهنگی آن است و بس، و همه هویت ملی او را ــ که در بخش بزرگ‌تر خود غیر اسلامی‌ بوده است و با ژرف‌تر رفتن در فرآیند تجدد، غیر اسلامی‌تر نیز خواهد شد ــ نمی‌سازد. ملتی است عمیقا غربگرا و از همه جهان اسلامی ‌ (حتا از جامعه ترک) عرفیگرا‌تر (سکولار) ــ حکومتش هر چه می‌خواهد بکند.

بیرون رفتن از سه جهانی که بیست و پنج سال پیش داشتیم خود را به رنج از گلزارش بیرون می‌کشیدیم، ‌ ایده‌ای است که زمانش رسیده است. مردمی‌ که از نکبت زندگی و حکومت جهان سومی ‌به تنگ آمده‌اند؛ و اسلام را هر کدام به میل خود و به شیوه گزینشی همیشگیشان، و آن نیز دور از عرصه عمومی‌ و سیاست و حکومت، می‌خواهند و بسیاری می‌خواهند که نخواهند؛ و از فساد و جمود و استبداد و اصلاح‌ناپذیری خاورمیانه (تا چشم کار می‌کند) به بیزاری افتاده‌اند، و مانند بقیه جهانیان از خاورمیانه و فلسطین و گرفتاری‌هایش خسته شده‌اند، آماده‌اند دید خود را عوض کنند. می‌خواهند در جهانی که دوست‌تر دارند بسر برند؛ بجای عرب و فلسطینی و افریقائی، همسایه معنوی و فرهنگی غرب باشند؛‌‌ همان غرب که زیر تاثیر اسلامیان و چپگرایان، از دشمنی‌اش، در واقع، بر خود شوریدند. جز آن‌ها که در انقلاب و حکومت آن سود پاگیر دارند کدام‌ ایرانی را می‌توان یافت که نخواهد به غربیان همانند شود؟ اما آن دارندگان سود پاگیر نیز یا در غرب جا خوش کرده‌اند و دشنام گویان به آن چسبیده‌اند؛ و یا پول‌ها و فرزندان خود را به غرب می‌فرستند. آن‌ها نیز از آن سه جهان به شیوه دوپهلوی خود بیرون آمده‌اند.

دگرگون کردن جهان‌بینی، تصمیم عملی نمی‌خواهد؛ یک فرایند فرهنگی است و در قلمرو آموزش و آگاهی، در قلمرو ارتباطی، جریان دارد. ما می‌باید مسئله را بشناسیم، و بیمی ‌از شکستن بت‌ها و دور ‌انداختن کلیشه‌ها و رویارو شدن با آنچه باور عمومی‌ می‌پنداریم، یا عادتهای ذهنی دیرپای، نداشته باشیم. شناخت مسئله به معنی پی بردن به واقعیت‌های آن سه جهان است و توانائی‌های خودمان. می‌باید جهان سومی ‌را که افریقا و خاور میانه نمایندگانش هستند و بقیه دنیا از آن بدر آمده‌اند یا دارند بدر می‌آیند با ویژگی‌هایش به‌ایرانیان شناساند. باید نشان داد که احساس قربانی بودن و حق را همیشه به خود دادن، گریز از مسئولیت شخصی و ملی، و چشم دوختن به دست و دهان دیگری که ویژه انسان جهان سومی‌است چه رابطه‌ای با فرو رفتن افریقائیان و خاورمیانه‌ای‌ها در پلیدی فیزیکی و فرهنگی و سیاسی، داشته است؟ خاورمیانه‌ای که هم عقده قربانی دارد، هم عقده برتری، هم همیشه حق دارد، هم هیچگاه کارش درست نیست چگونه ما را از پرداختن به مسائل خودمان باز داشته است؟ جهان اسلامی‌که بزرگ‌ترین صادراتش مغزهای پیشرفته و بالا‌ترین دستاوردش پروراندن بمب‌اندازان خودکشی و قهرمانانش صدام حسین‌ها (تا پیش از دستگیری) و بن لادن‌ها هستند تا کی می‌باید هویت و نشانی ما باشد؟ جهان اسلامی، با فرهنگی در زنجیر سنت‌های دست و پا گیر و یک فولکلور مذهبی آغشته به خرافات، در مقایسه با پیام آزاد منشانه و انسانی فرهنگی که پویائی و انعطاف پذیری‌اش در پنج سده گذشته مانندی در هیچ فرهنگی نداشته است، چه دارد که به ملتی مانند‌ ایران با تجربه تاریخی هزار و پانصد ساله پیش از اسلام و گرایش همیشگی‌اش به اروپا و امریکا عرضه کند؟

کنار کشیدن از‌ این عوالم، مهر رسمی‌زدن بر روندی است که از‌‌ همان جنبش مشروطه آغاز شده است. ما صد سال است می‌خواهیم از آن مرحله توسعه نیافتگی که در نیمه سده بیستم جهان سوم نام گرفت بدرآئیم و هم اکنون نیز در عین نکبت رژیم اسلامی، در زمینه اساسی فرهنگی بدر آمده‌ایم. خاور میانه (یک تعریف گنگ جغرافیائی که مانند جهان سوم، گویای یک حالت ذهنی است) تا فلسطین زدگان بر گفتمان روشنفکری تسلط نیافتند، بیشتر برای ‌ایرانیان از نظر مقایسه درشمار می‌آمد: پیشرفت‌های خود را با مقیاس آن می‌سنجیدیم و به رخ می‌کشیدیم. جهان اسلام با انقلاب اسلامی‌ در خودآگاهی ملی ‌ایرانیان جای بالائی یافت و همراه حکومت اسلامی ‌پائین رفته است و همچنان می‌رود. ما هرگز روابط با معنی نه با خاورمیانه و نه با جهان اسلامی‌ داشته‌ایم؛ نه بازرگانی، نه جهانگردی، نه مبادلات فرهنگی. مراودات ما امروز هم تقریبا همه با غرب است. آنچه سران جمهوری اسلامی‌ می‌کنند ربطی به مردم‌ ایران ندارد.

برای مردم ایران دشوار نیست که موقعیت تاسف آور جهان سوم و عرب‌های خاورمیانه را به روشنی دریابند و هیچ بستگی به آن‌ها حس نکنند بویژه که از آن سو هم هر چه هست دشمنی و ادعای ارضی و کینه تاریخی است. عرب‌ها چیزی ندارند که به ما بدهند (در میان همسایگان ‌ایران جز ترکیه با عرفیگرائی دولتی و گرایشش به جامعه اروپائی، هیچ کس ندارد) و اسلام مگر در قلمرو خصوصی، برای ‌ایرانی نیروی سیاسی مصرف شده‌ای است و جز با سرنیزه تحمل نمی‌شود. همین بس است که نگاه خود را به آفاق دیگر بیندازیم. پویش والائی، به بر‌ترین رسیدن در زمینه‌هائی که توانائیش را داریم و مانند ملتهای کهن دیگر قابل ملاحظه است؛ کشف جهان طبیعی‌مان فرا‌تر از مرزهای شمالی؛ و آماده شدن برای چالش ژئوپولیتیک تازه‌ ایران، برای‌ایرانیان به مراتب پر کشش تراست تا به سینه زدن سنگ فلسطین و عضویت اتحادیه عرب و همبستگی با شیعیان لبنان و عراق و باج دادن به سوریه و خریدن رای‌های افریقائیان در مجمع عمومی‌سازمان ملل متحد.

این ژئوپلیتیک تازه را فروپاشی امپراتوری شوروی و از میان رفتن خطر همیشگی تجاوز از مرز باختری (از آشوربانیپال تا صدام حسین) پدید آورده است. روشنفکر ‌ایرانی که در جنگ سرد یخ نزده باشد همین بس است که نگاهی به نقشه بیندازد و امکانات شگرف ارتباطی، بازرگانی و فرهنگی ایران را برای منطقه‌ای از روسیه در شمال و چین در شرق تا خلیج فارس،‌‌ همان سرزمین پهناوری که سه سده زرین ‌ایران را در باززائی پس از دو سده چیرگی عرب به ما داد، دریابد و دست از یاسر عرفات و آریل شارون بردارد؛ و زیر پوشش حمله به امریکا به حال بن لادن دل نسوزاند. ‌آینده ‌ایران در آن سرزمین‌های پهناور است که به ظرفیت فرهنگی و اقتصادی ‌ایران مجال بالیدن خواهد داد. اما ‌اینهمه در گرو سرنگونی جمهوری اسلامی ‌است که پیروزی نهائی و کشنده آن سه جهان (کشنده برای خود آن جهان‌بینی) بر ‌ایران بود، و در ‌اینجاست که نیاز به تصمیم و راه عملی داریم: دگرگونی سیاست و اقتصاد که در چهارچوب پیکار ما برای دمکراسی و حقوق بشر و آزاد کردن اقتصاد از مالکیت و اداره دولتی می‌گنجد و بستگی به سرنگونی جمهوری اسلامی ‌دارد.

آن دید تازه را سیاست جهانی، اساسا امریکا، برای ما امکان پذیر کرده است؛ اکنون می‌باید همتی بهم رسانیم که درست برخلاف نظر شاعر، و بسیاری شاعران بزرگ‌تر از او، نه‌ اینکه «از سر عالم بگذرد» بلکه همه خوبیهای عالم را برای خود و برای بشریت در یک جامعه مصرفی و تولید کننده و نگهدارنده اختر planet زمین بخواهد.

 ‌

فروردین ماه ۱۳۸۳

اهمیت وظائف تاریخی و بزرگی رضاشاه

بخش ۴

            نگاهی دیگر به تاریخ دو انقلاب

 ‌

اهمیت وظائف تاریخی و بزرگی رضاشاه

 ‌

ــ شما در برخورد به حوادث شهریور ۱۳۲۰ و در نوشته‌های خود بر «شادی سبکسرانه» دسته‌هائی از مردم و رهبرانشان، پس از رفتن رضاشاه انگشت گذاشته‌اید. آیا فکر نمی‌کنید؛ حتی اگر جنگ جهانی دوم در نمی‌گرفت، وقت آن رسیده بود که رضاشاه از مقام فرماندهی کل کشور کناره گیرد؟ با توجه به اینکه رضاشاه شخصیتی نبود که از دخالت و کنترل همه امور کشور بپرهیزد و به مقام نمادین سلطنت بسنده کند، آیا جز این استعفا چاره دیگری بود؟

 ‌

داریوش همایون ــ پس از حمله نیروهای متفقین کناره‌گیری رضاشاه بزرگ‌ترین خدمتی بود که می‌توانست به ملت خود بکند. پافشاری او تنها به سخت‌تر شدن موضع آنان می‌انجامید و وضع ایران یاس‌آور‌تر می‌شد. رضاشاه دشمنی انگلستان و روسیه هردو را برانگیخته بود و تکیه‌اش به آلمان برای صنعتی کردن ایران تنها یکی از دلائل آن دشمنی بشمار می‌رفت. انگلیس‌ها حتا اگر خزعل را فراموش کرده بودند اصرار رضاشاه را پس از آغاز جنگ به بالا بردن درآمد ایران از نفت بر او نبخشودند و روس‌ها فهرست درازی از اقدامات غیردوستانه رضاشاه داشتند، از سرکوبی کمونیست‌ها تا ایستادگی پیروزمندانه دربرابر فشارهای استعماری آن‌ها در زمینه بازرگانی. آن فشار‌ها تبریز را به عنوان یکی از مهم‌ترین مراکز بازرگانی خارجی ایران از میان برد و مهاجرت پردامنه از بازار تبریز به بازار تهران پس از آن روی داد. رضاشاه با انحصار بازرگانی خارجی و کشیدن راه آهن با طرحهای روس‌ها مقابله کرد.

اما با آنکه سالهای پایانی رضاشاه شاهد انزوای هر چه بیشتر او و پائین افتادن سطح کاردانی و صمیمیت کارگزارانش بود و استبداد و خشونت فرمانروائی‌اش درخشش سالهای پیش‌تر را کدر می‌کرد، تا پیش از سوم شهریور کناره‌گیری در خاطرش نمی‌گنجید. او چند سالی دیگر را برای آنکه اصلاحاتش به جائی برسد لازم می‌دید و هیچ مطمئن نبود که پس از او جانشینش بتواند از عهده برآید.

 ‌

ــ آیا رفتن رضاشاه الزاماً می‌بایست به «بازگشت از مسیری» که به پشتوانه اقتدار وی هموار شده بود، آن هم بصورت پشت کردن به دستاورهای آن دوران و وارونه جلوه دادن آن‌ها می‌انجامید؟

امروز در پاسخ به این پرسش بسیاری به این نظر رسیده‌اند که می‌توان با رژیمی مخالف بود و حتی در راه برانداختنش تلاش نمود، اما نابود ساختن دستاوردهای آن در حقیقت دشمنی با خود، با ملت و با میهن است.

آیا چنین پاسخ عجولانه‌ای امروز، با وجود تجربه انقلاب اسلامی و بجای توضیح شکست آن، باز هم به نوعی گفتن نیمی از واقعیت‌ها نیست؟ چه، دستاوردهای آن ۶ دهه قبل از انقلاب اسلامی و حاصل دوران پهلوی‌ها بر یک نظام ارزشی بنا شده بود که نه تنها «با روند تاریخی رشد ارزشهای تمدن ساز زمان در تضاد نبود»، بلکه با آن‌ها همسو و در جهت نزدیکی به آن‌ها بود. چگونه می‌شد در پی انقلابی بر علیه آن نظام ارزشی بود، اما دستاورد‌هایش را محفوظ داشت؟

 ‌

داریوش همایون ــ نیروهائی که از رضا شاه شکست خورده بودند و خود در سرنگونی‌اش نقشی نداشتند محافظه‌کارانی بودند (محافظه‌کار در کاربرد ما با کنسرواتیو تفاوت دارد) که اصلا ضرورتی به اصلاحات نمی‌دیدند و رضاشاه ارابه سنگین نوسازندگی را از روی آن‌ها گذرانده بود. خان‌های فئودال یا آخوند‌ها هر کمترین برنامه درآوردن ایران به کشوری یکپارچه و امروزی را به حق مرگ خود می‌دانستند. کمونیست‌ها مانند همیشه هر اصلاحی را که به دست خودشان نبود به عنوان جلوگیرنده انقلاب و راه رشدسرمایه‌داری محکوم می‌کردند. مصدق به عنوان بزرگ‌ترین نماینده طبقه سیاسی دوران مشروطه در حال و هوای آن دوره سیر می‌کرد و و آرزویش بازگشت به فضای آشنای مجلس‌های مشروطه و دربار فاسد و ناتوان آن زمان‌ها می‌بود. او اصلاحات و نوسازندگی رضاشاهی را یا مسخره می‌کرد یا نا‌لازم و حتا خیانت می‌شمرد. مشکل بیش از سیاسی، فلسفی بود. سرآمدان یک جامعه سنتی، از ناسیونالیست و مذهبی و خان، در لشگرکشی بیگانه فرصتی برای درهم پیچیدن یک دوره انقلابی تاریخ ایران و برگرداندن ساعت یافته بودند. جامعه ایرانی بایست تا مدت‌ها برای رسیدن به همرائی تازه‌ای بر لزوم اصلاحات و نوسازندگی صبر می‌کرد ولی آن محافظه‌کاران و کمونیست‌ها هرگز به آن همرائی نپیوستند و بقایای سرسخت‌ترشان هنوز نپیوسته‌اند. آنچه از دستاوردهای رضا‌شاه از سوی آن محافظه‌کاران پذیرفته شد، مانند دانشگاه، باز نه به عنوان فرا آمد ارزش تمدن‌ساز بلکه بیشتر وسیله تازه‌ای برای جنگ سیاسی بود.

ــ پس از دهه‌ها ستیز با نام رضاشاه و «بی‌اعتبار» نمودن دستاوردهای دوران اقتدارش، امروز بحث بر سر اینکه رضاشاه برای آینده ایران چه چیزی باقی گذاشت، تازه آغاز شده است. در اینکه او یک واحد یکپارچه سیاسی به مفهوم کشور و یک واحد اجتماعی به مفهوم ملت و هردو در یک صورت نوین و هم ارزِ انتظارات متداول در جهان امروز، برجای گذاشت، کمتر سخن به مخالفت گفته می‌شود. با این همه هنوز بسیاری دوره اقتدار و حکومت وی را به دلیل سلطه خودکامگی و انحصار قدرت، مصداق مفهوم «دولت ملی» نمی‌دانند. تا کجا می‌توان با این دیدگاه هم‌نظر بود؟

 ‌

دایوش همایون ــ تا هنگامی که آشفتگی در اصطلاحات جامعه‌شناسی در میان نویسندگان ما چاره نشود از این ابهامات بسیار خواهیم داشت. «ملی» یکی از آن اصطلاحات است که مانند قوم و ملت و خلق، بیشتر به عمد و برای بهره‌برداری سیاسی در معانی گوناگون بکار می‌رود. ما در کاربرد اصطلاحات جامعه‌شناسی چاره‌ای نداریم که مانند علوم دیگر از زبانهای بزرگ اروپائی پیروی کنیم. حکومت ملی national government از پیش از آنکه موج مردمسالاری اروپا را درهم نوردد بکار می‌رفت و منظور از آن حکومتی بود نه به دست بیگانگان. حکومت ملی با جا افتادن دولت ـ ملت آمد که پدیده‌ای پیش از دمکراسی است (درسده هفدهم که عصر جدید خوانده شد و سده مدرنیته است.) نباید فراموش کرد که که ملت پیش از نظام دمکراتیک هم بوده است؛ درباره همه ملت‌ها چنین بوده است. اکنون اگر برخی از ما تعریف‌های خود را دارند و حکومت ملی را با حکومت دمکراتیک یکی می‌دانند و از ملی، دمکراتیک اراده می‌کنند کاری نه به مقدمات علمی دارند نه تاریخی. امروز در پیشرفته‌ترین جامعه‌ها حکومت ملی، دمکراتیک هم هست. ولی آیا ایران صد ساله گذشته را می‌توان پیشرفته‌ترین دانست؟ رضاشاه دولت ـ ملت سده هفدهمی را به ایران داد و کار چند سده را در چند سال کرد. بقیه‌اش ــ دمکراتیک کردن دولت ـ ملت ــ نه از جامعه ایرانی زمان برمی‌آمد نه در تصور او می‌گنجید. در خود اروپا هم بیش از صد سال طول کشید. ملامتگران، دستاوردهای شگرف را چون ناقص و نیمه کاره بود انکار کردند ولی در کارنامه خودشان چه داشتند؟ مگر شکست و شهادت و مظلومیت را مهم‌تر بشماریم.

 ‌

ــ مشروط کردن ظهور «دولت ملی» به پیدایش مجلس نمایندگی ملت و سهم فعال آن در تصمیم گیری و اداره سیاسی کشور، با تجربه همه کشورهای جهان خوانائی ندارد. بعنوان نمونه ملت آلمان سرمنشاء ظهور «دولت ملی» خود را در حادثه به پادشاهی فراخوانده شدن ویلهلم اول توسط اتو فون بیسمارک در ۱۸ ژانویة ۱۸۷۱ می‌یابد. در واقعه‌ای که پس از اشغال پاریس در تالار آینه قصر ورسای رخ داد. علیرغم وجود روایت‌های بسیار از دمکراسی ستیزی، مخالفت با شکل‌گیری قانون اساسی، سرکوب سوسیال‌دمکرات‌ها و….. توسط بیسمارک صدراعظم مقتدر آلمان، اما هیچگاه در جایگاه ویژه وی به عنوان بنیانگزار «دولت ملی» آلمان تردید نشد. بیسمارک خواست ملت آلمان یعنی وحدت و یکپارچگی آن را از دل «آهن وخون» ـ و نه از درون بحث و گفتگوی نمایندگان پارلمان ـ بیرون کشید. امروز پس از صدوسی سال از او به عنوان «دیده‌بان آلمان مدرن» یاد می‌کنند. اگر ما چنین موردهائی را ـ حتا به عنوان استثناء ـ می‌پذیریم، چرا نمی‌توانیم آن را برای خود قائل شویم؟ اساساً تا چه میزان تجربه‌هائی نظیر فوق می‌توانند ما را در درک موقعیت تاریخی خود و دریافت دقیقتری از دستاورد‌ها و کم وکاستی‌هایمان یاری دهند؟

 ‌

داریوش همایون ــ در آلمان کسی از بیسمارک ترسی ندارد. در میان انقلابیان و سیاسی‌کارانی که زندگی سیاسیشان در دشمنی با رضاشاه و پهلوی‌ها سپری شده است ترس از رضاشاه و میراث او هنوز نمی‌گذارد تعادل و واقعگرائی به بحث سیاسی راه یابد. از بس تفاوت میان شش‌دهه پهلوی، که بیش از هرچیز مرهون رضاشاه است، با پیش و پس از آن زیاد است، بسیاری، خود را با ندیده گرفتن یا بی‌اعتبار کردن او تبرئه می‌کنند. پذیرفتن حقی که رضاشاه بر ایرانی که یکپارچه ماند و پائی در سده بیستم گذاشت دارد زندگی‌های سیاسی بسیاری را بی‌ارزش جلوه می‌دهد. ولی تاریخ کار خودش را می‌کند و هر کس را در جای خودش می‌گذارد. در عصر ما که عصر اطلاعات است مداخله سیاست در تاریخ دشوار‌تر شده است و عمر کوتاه‌تری دارد. نگاه دوباره به تاریخ همروزگار ما در چند ساله گذشته رونق بسزائی یافته است و نسل تازه‌ای از پژوهندگان، سخنان تازه‌ای برای ما دارد.

 ‌

ــ مجلس شورای ملی نهاد بنیادین و مهم‌ترین دستاورد جنبش مشروطه قلمداد می‌شود. اما در این صدساله دوران حیات خود هرگز قوام و دوام لازم را نیافت و هیچگاه به درجه‌ای از قدرت نرسید تا بتواند مستقلانه ـ مستقل از گروه‌ها و دسته‌های حاکم ـ به وظائف خود بپردازد. گفته می‌شود؛ استبداد و خودکامگی در ایران عنصر و عامل اصلی این تجربه ناموفق بوده است.

اما بررسی تاریخچة پارلمان‌ها در کشورهای دارای نظامهای دمکراتیک نشان می‌دهند؛ اعتبار، اقتدار، دوام و قوام آن‌ها پیشکشی نبوده که در طبقی تقدیم نمایندگان مردم گردد. مجلس‌های نمایندگی در بدو پیدایش خود در این کشور‌ها نیز بیشترین تنش‌ها را با خودکامگان و استبدادهای مطلقه داشته‌اند. بنابراین ـ باز هم در یک مقایسه تطبیقی با تجربه دیگران ـ آیا طرح وجود خودکامگی به عنوان عامل شکست تجربه دمکراسی در ایران به نوعی پوششی بر عدم کفایت و فقدان اراده یکپارچه سیاسی و…. نزد کوشندگان دمکراسی نیست؟

‌‌

داریوش همایون ــ هنگامی که رضا شاه در سیاست ایران قد برافراشت از فرمان مشروطیت شانزده سال می‌گذشت و مجلس شورای ملی پس از انحلال و فترت‌های دراز، دوره دو ساله سوم خود را می‌گذراند. مجلس در آن سال‌های کوتاه خود استبداد شاهی را در هم شکسته بود و دربرابر دست اندازی‌های استعماری پایداری کرده بود ولی مردم طبعا انتظارات بیشتری از انقلاب داشتند، پیش از همه امنیت حتا در کوچه‌های تهران. مجلس‌های مشروطه ـ گذشته از احزاب و مطبوعات کوچک آن زمان ـ در چهار دیواری خود بیشترین نشانه‌های یک نظام دمکراتیک را نمایش می‌دادند. ولی بیرون از آن چهار دیواری، هرج و مرج یک کشور قرون وسطائی زیر اشغال بیگانه و پاره‌پاره در دست هرصاحب قدرت از آخوند و خان بود و بس. ایران از دمکراسی سروصدایش را داشت و نه چندان بیش از آن. با همه روحیه ناسیونالیستی بیشتر نمایندگان، مجلس نمی‌توانست نیروهای نظامی ایران را از فرماندهی بیگانه افسران روسی در قزاقخانه و افسران انگلیسی در پلیس جنوب (Persian Rifles) آزاد کند یا انتشار اسکناس را از بانک انگلیسی که به تعارف بانک شاهنشاهی خوانده می‌شد بگیرد.

برتری مجلس که یک ویژگی دمکراسی پارلمانی است اگر به هزینه قوای دیگر حکومتی باشد‌‌ همان نتایج تسلط قوه اجرائی را بر قوای دیگر می‌بخشد و دمکراسی را ضعیف می‌کند در ایران آغاز دهه سوم سده بیستم قوه قضائی به معنی یک نظام قانونی و شبکه دادگاه‌ها نبود (هر آخوندی بساط خود را پهن می‌کرد و قانون مدنی و قانون جزا و قانون تجارت را در سال‌های پادشاهی رضا شاه نوشتند) و قوه مجریه که حقوق کارمندانش را نمی‌توانست بپردازد (گاه می‌شد که به کارمندان آجر می‌دادند) قدرتی نداشت. مجلس همه کاره بود و کشور دستخوش هوس‌ها و منافع نمایندگان. منکران رضاشاه چنان از پایمال شدن دمکراسی در زیر چکمه‌های او سخن رانده‌اند که گوئی کرامول دیگری «وست می‌نیس‌تر» بهارستان را تعطیل کرده است. رضاشاه دمکراسی را در ایران شکست نداد؛ مشروطه‌خواهان خود این کار را همانگاه کرده بودند. در ایران آن زمان مانند تاج پادشاهی، دمکراسی نیز بی‌صاحب افتاده بود. (در آغاز پادشاهی خود به بزرگان قاجار گفته بود که او تاج را نه از سر احمد شاه بلکه از وسط خیابان برداشته است.) آنچه رضاشاه کرد کشتن جوانه‌های دمکراسی در جامعه‌ای بود که به دست او برای نخستین بار در تاریخ داشت برای دمکراسی آماده می‌شد (اشتباهی که جانشینش هم کرد.) اینکه او در نخستین مراحل از پشتیبانی بیدریغ بیشتر طیف سیاسی زمان، از جمله در مجلس، برخوردار شد هم موقعیت یاس آور دمکراسی ایران را باز می‌گوید هم ناشکیبائی و بی‌مدارائی فزاینده و خفه کننده پادشاه را توضیح می‌دهد. هیچ جامعه‌ای حق ندارد در بد‌ترین شرایط نیز حتا به بهترین رهانندگان تسلیم شود. همراه شدن با تسلیم تفاوت دارد.

ــ با توجه به همین تجربه‌ها آیا می‌توان ادعا نمود؛ تشخیص اراده وخواست ملت و در جهت «مصالح ملی» در همه مقاطع تاریخی الزاماً در درون سالن‌ها یا راهروهای مجلس‌های نمایندگی و پارلمانهای ملی صورت نمی‌گیرد؟

رضاشاه همراه با تیم روشنفکرانش نه تنها در تشخیص اراده و خواست تاریخی ملت ایران ـ در بخش‌های اساسی و مهم آن ـ هم‌طراز با دیگران شد، بلکه در متحقق ساختن آن‌ها گوی سبقت را از دیگران ربود. پس چرا باید در برابر مشروعیت تاریخی حکومت وی هنوز تردید داشته باشیم؟

 ‌

همایون ــ شناخت مصالح ملی و عملی کردن آن در بهترین شرایط از مجلس‌های نمایندگی می‌گذرد ولی مجلس‌های نمایندگی تازه‌اند و مصالح ملی همیشه بوده‌اند. در بررسی دوران رضاشاه می‌باید واقعیات را در نظر گرفت. اگر مجلس‌های مشروطه می‌توانستند از کاری برآیند رضاشاهی پیدا نمی‌شد. جایگزینان دمکراتیک رضاشاه در آن دوره که‌ها می‌بودند؟ آیا می‌شد با سیاستبازی‌های سترون آن زمان که نمونه‌اش را هم امروز در بسیاری عناصر مخالف در بیرون می‌بینیم، و با مدرس و مستوفی و برادران پیرنیا، حتا قوام، برای ایرانی که بیشتر روی نقشه وجود داشت کاری انجام داد و‌‌ همان نامی را که مانده بود نگهداشت؟ (مصدق سیاستگری در رده دوم بود و چنانکه بعد‌ها نشان داد کشورداری و سازندگی نقطه قوتش بشمار نمی‌رفت.) ما امروز آنچه را که در بیست‌ساله پس از سوم اسفند شد مسلم می‌گیریم ولی معاصران نظر دیگری داشتند. ایران بایست بر راه تازه‌ای می‌افتاد و اراده و جسارت آن را نداشت. مردی مناسب در زمان مناسب در جای مناسب پیدا شد و اکنون که به پشت سر می‌نگریم تنها او بود که می‌توانست. هر کسی نمی‌تواند یک ملت را «گالوانیزه» و نیرو‌هایش را بسیج کند، چنانکه در سده گذشته رضاشاه و مصدق و خمینی کردند. امروز کدام ناظر بیغرضی تردید دارد که کدامیک برای ایران نتیجه‌بخش‌تر بود؟

ایرانیان هنوز در هر روز زندگی خود از آنچه رضاشاه کرد برخوردارند (درآمد نفت یکی از آشکار‌ترین آن‌ها) و دیگر نمی‌باید نگران مشروعیت دادن به حکومت او باشند. بقایای پنجاه سال سیاست به عنوان دشمنی و کینه‌جوئی، می‌توانند همچنان به انتقام گرفتن خود روزگار بگذرانند. آنچه اهمیت دارد آگاهی تازه توده ایرانیان بر اولویت‌های واقعی جامعه است که کمابیش‌‌ همان اولویت‌های هشتاد سال پیش است: نگهداری یکپارچگی ایران، بوجود آوردن زیرساخت‌های یک جامعه امروزی، رسیدن به پیشرفته‌ترین‌ها، البته همه در یک چهارچوب دمکراتیک که امروز می‌توانیم و هشت دهه پیش هیچ معلوم نیست می‌توانستیم. بار دیگر بجای فرهنگ شهادت و مظلومیت و شکست، بجای مرگ اندیشی مذهبی که سرمایه شیادان است شوق پیشرفت و زندگی و آزادی نشسته است. عزاداری و کربلا در برابر شادی و زیبائی و بلندپروازی ملی رنگ می‌بازد. ملتی آماده می‌شود که با کنار زدن مظاهر واپسماندگی، حرکت نیمه‌کاره و به کژراه افتاده خود را بسوی بزرگی از سرگیرد. آنچه رضاشاه در ژرفای تیرگی و سقوط نه دهه پیش ایران توانست، الهام بخش نسل تازه‌ای است که با دست‌های پر‌تر به پیشواز آینده بهتر می‌رود.

 ‌

ــ از نظر شما برجسته‌ترین آموزة تاریخی نهفته در این واقعیت، بویژه برای وضعیت امروز ما چیست؛ که هفت‌دهه پیش سرباز ساده قزاقی که همه عمر خود را تا آن زمان در جنگ‌های خونین یا ساخلوهای سربازی و دور از مناسبات و معادلات سیاسی سپری کرده بود، با ظهور یکباره خود در صحنه سیاست ایران، در وطن‌پرستی و در درک شرائط حساس تاریخی همطراز اشراف‌زادگان، سیاست‌پیشگان حرفه‌ای، تحصیل‌کردگان دانشگاه‌های معتبر عالم قرار گرفت و در شکستن بن‌بست و استیصال سیاسی و برون‌برد کشور از دوران فلاکت، گوی توانائی تصمیم و عزم و اراده را از آن‌ها ربود؟

 ‌

داریوش همایون ــ اولویت‌هائی که اشاره کردم در فضای ایران آغاز سده بیستم تنفس می‌شد. همه ‌جا سخن از اصلاحات بود. رضاشاه برآمده از ژرفای جامعه با نگاه شکافنده خود می‌دانست که گرفتاری‌ها کجاست. در ایران آن زمان آگاهی بود، قدرت عمل نبود. روشنفکران منتظر دست توانائی بودند که تا از آستین سردارسپه بدر آمد به او پیوستند. با این‌همه نمی‌توان شگفتی خود را از استعدادهای استثنائی مردی با آن زمینه محقر پنهان کرد. رضاشاه نه تنها منظره کلی، بلکه جزئیات را به روشنی می‌دید و می‌توانست اسباب لازم را برای اجرای استراتژی بدیع و رسیدن به هدف‌های جسورانه خود از تقریبا هیچ فراهم کند. آن‌ها که رضاشاه را عروسک آیرونساید می‌پندارند همین بس که پنج ساله فرازش (صعود) او را در عرصه نظام و سیاست بررسی کنند. هیچ رهبر سیاسی ـ نظامی ایران به آن‌همه کامیابی نتیجه‌بخش و نه صرفا جلب مردمان، در چنان مدت کوتاه نرسیده است.

مانند هر رهبر دیگری رضاشاه شامه‌ای تیز برای ارزیابی مردمان و ایده‌ها داشت. جز در سال‌های واپسینش که گندیدگی قدرت لبه تیز قضاوتش را کند کرده بود بهترین‌ها را می‌یافت. یک نمونه‌اش را دکتر علی‌اکبر سیاسی در خاطراتش آورده است. او و دوستانش در کانونی گرد آمده بودند و طرحی برای ایران‌نو داشتند. تا روزی سردارسپه او را خواسته و درباره طرح‌هایشان پرسیده بود و پس از آنکه به دقت گوش داده بود او را مطمئن ساخته بود که آن‌ها را اجرا خواهد کرد؛ و کرد.

 ‌

ــ از «عامی بودن»، «بیسوادی» و «بی‌دانشی» رضاشاه سخن بسیار رفته است. اما پرسش این است؛ اگر این سخن‌ها راست و بی‌غرض باشند، پس چگونه می‌توان قدرت درک و دید روشن او را از موقعیت ایران نسبت به جهان پیشرفته، آشنائی‌اش با تاریخ و اوضاع روز جهان و دید وسیع و ناظر به آینده‌اش در مورد ایران و طرح‌های روشن‌اش برای نوسازی کشور و راه‌های عملی دستیابی به این طرح‌ها را توضیح داد؟

 ‌

داریوش همایون ــ رضاشاه در آغاز سواد مختصری داشت که با خواندن کتاب‌ها در ساعاتی که از خواب خود می‌زد بر آن افزود. او بیشتر تاریخ می‌خواند که برای سیاستگر و دولتمرد از بایست‌هاست. بقیه‌اش را هوش تند، انرژی بی‌پایان و تجربه دست اول از جامعه در همه گوشه‌های آن به او داد. دانش و سواد او از گونه امثال رهبران نهضت آزادی یا سنجابی‌ها و حسیبی‌ها، همه دکتر و مهندس، نبود. ولی در تحلیل موقعیت و انگشت گذاشتن بر قلب مشکل و شناخت اولویت‌ها مانندی نداشت. پترکبیر هم در دانشگاه‌ها درس نخواند و سال‌هایش در اروپای باختری به کارگری و کارآموزی پیشه‌های گوناگون، از جمله کشتی‌سازی در هلند، سپری شد. مانند همه شخصیت‌های تاریخی او «دید»یvision داشت که انسان را به اندازه ماموریتی که برای خود قرار داه است می‌رساند. رویائی برای ایران داشت که نیروهائی ناشناخته را در جامعه و پیش از همه در روان خود او برانگیخت و از مرز ممکنات (تا آن لحظه) فرا‌تر برد.

 ‌

ــ آقای همایون با سپاس فراوان از شما

مهر ماه ۱۳۸۳

انقلاب مشروطه سرمشق زنده‌ای که باید از آن پیش‌تر رفت

بخش ۴

            نگاهی دیگر به تاریخ دو انقلاب

 ‌

انقلاب مشروطه سرمشق زنده‌ای که باید از آن پیش‌تر رفت

 ‌

ــ جناب آقای همایون شما در جدید‌ترین اثر خود «صد سال کشاکش با تجدد» گفته‌اید:

 «در تاریخ همروزگار ایران سنتی نیرومند‌تر و زاینده‌تر از مشروطه نمی‌توان یافت… سرآمدان ملتی در جهانی که هنوز سده نوزدهم را می‌گذراند (۱۹۱۴ تا ۱۹۱۸) به راه آخوندزاده‌ها و میرزا آقاخان کرمانی‌ها و رسولزاده‌ها افتادند و در پایان سده بیستم به کژراهه آل احمد و شریعتی و خمینی.»

آیا نگاه به واقعیت فوق نباید معتقدان به سیر بی‌وقفه پیشرفت را به تردید بیاندازد؟

 ‌

داریوش همایون ــ پیشرفت در نهاد آدمی ‌است ولی بسا چیزهای دیگر نیز در نهاد آدمی‌است از جمله گرایش به خود ویرانگری. این معنی را اقبال لاهوری در غزلی (آفرینش آدم) که مانند بسیاری شعرهای او پر از انرژی است و همه ضعف‌هایش را به عنوان شاعر و اندیشه‌مند می‌توان بدان بخشود، به شیوائی آورده است: «فطرت (خلقت) آشفت که از خاک جهان مجبور / خودگری، خودشکنی، خودنگری پیدا شد.» من در اینجا نمی‌توانم خواننده را در لذت نخستین بیت غزل انباز نکنم «نعره زد عشق که خونین جگری پیدا شد / حسن لرزید که صاحب نظری پیدا شد.»

در انقلاب مشروطه «دست، کم» بود و این را می‌باید از عوامل مهم پیروزی انقلاب در نخستین مرحله آن بشمار آورد. از طبقه متوسط کوچک و می‌توان گفت ناچیز ایران یک لایه بسیار نازک روشنفکران برآمده بود که به پیروی زمان با فضای فرهنگی دموکراسی لیبرال و ناسیونالیست آشنائی‌هائی یافته بود و در میدان اندیشه هماوردانی جز آخوند‌ها به خود نمی‌شناخت که بهترینشان مرتجعی چون نائینی بود، با فتوایش به حرام بودن آموزشگاه‌ها. آن لایه نازک به آسانی توانست جمعیت کوچک شهرنشین را، که هنوز در امواج روستائیان کوچنده غرق نشده بود، پشت سر خود آورد. در بزرگ‌ترین برخورد‌ها بسیج چندهزار تن کار را تمام می‌کرد. روشنفکران مشروطه بالاترین‌ها نبودند ولی «توده»‌های انقلابی،‌‌ همان چندهزار تن‌ها، رهبریشان را می‌پذیرفتند بویژه که چاشنی و فریب مذهب نیز همه جا حاضر می‌بود. این توهم به آسانی جا می‌افتاد که آرمان‌های مشروطه از اسلام جدا نیست و حتا از آن در آمده است.

در انقلاب اسلامی ‌دست زیاد، و همه چیز وارونه شد: طبقه متوسط بسیار بزرگ‌تر و گوناگون‌تر؛ لایه روشنفکری ستبر‌تر و شکاف افتاده‌تر، که بخش بزرگی از آن در نبردی خونین با بخش دیگرش بود؛ گفتمان دست بالا یافته پسامدرن، از جمله ارتجاع مذهبی به عنوان بازگشت به ریشه‌ها، در روشنفکرانی که هنوز مدرنیته را نمی‌شناختند، به زیان گفتمان دمکراسی لیبرال و ناسیونالیست؛ جمعیت شهرنشینی که در واقع بیشتر روستائی بود. تنها چیزی که عوض نشده بود ـ و نخواهد شد ـ آمادگی توده‌ها، این بار صد‌ها هزار نفری، برای پذیرفتن رهبری روشنفکران بود، روشنفکرانی که کم مایگیشان را در پشت اعتراضشان پنهان می‌کردند.

ما امروز در نگاه شتابزده، از دست رفته، و سرمایه‌های صدساله را از دست داده‌ایم. اما پویش پیشرفت با همه فاصله‌ها و کژ و راست شدن‌هایش، ادامه خواهد یافت زیرا همواره کسانی هستند که ناخرسند از وضع موجود، آرزوی پیشرفت و بهتر شدن را که در نهاد انسان است تحقق می‌بخشند. صدسال دیگر کسانی در باره پیروزی نهائی انقلاب مشروطه بر انقلاب اسلامی‌ خواهند نوشت. حُسن کار انسان این است که تجربه‌هایش انباشته می‌شوند و در روزگاری که دگرگونه خواهد بود به کار می‌آیند. ما اتفاقا به آن روزگار دگرگونه رسیده‌ایم. پاره‌ای از ما عملا در آن روزگار زندگی می‌کنیم و دیگرانی را نیز به آن خواهیم کشید.

 ‌

ــ بسیاری از محققان و اندیشمندان ما از شکست جنبش مشروطه‌خواهی و آرمان‌های انقلاب مشروطیت سخن می‌گویند. با اینهمه، توجه گسترده‌ای ـ حتا توسط بسیاری از همین افراد ـ به این دوره می‌شود. به نظر نمی‌آید که این روی آوردن به مشروطه از مقوله تاریخنگاری و ملاحظات تاریخی صرف در باره رویدادی باشد که به گذشته سپرد شده و به آن تعلق داشته باشد.

چگونه می‌توان رویدادی را که به همراه همه پشتوانه‌های آرمانی و نظری خود از تجربه عملی پیروز بدر نیامد، به عنوان یک موضوع تازه و پراهمیت محور بحث‌های امروز قرار داد؟ پس معنای این شکست را چگونه می‌توان فهمید؟

 ‌

داریوش همایون ــ شاید مهم‌ترین توضیحش آن باشد که جنبش مشروطه شکست نخورده است. در تاریخ، ما دوگونه شکست داریم، شکست سیاسی و شکست تاریخی. شکست سیاسی، مغلوب شدن در برابر اوضاع و احوال است؛ و می‌تواند در اوضاع و احوالی دیگر جبران شود. شکست تاریخی مغلوب شدن در برابر زمان است؛ سپری شدن و بی‌موضوع شدن است. انقلاب مشروطه شکستی سیاسی خورد. طرح یا پروژه اصلی آن در سده بیستم ناتمام ماند و در پایان با انقلاب اسلامی ‌به زیر افتاد. ولی طرح مشروطه خواهی زنده است و هنوز در بنیاد خود اعتبار دارد و در نتیجه دچار شکست تاریخی نشده است. برعکس انقلاب اسلامی‌ که پیروزی سیاسی تمام عیار و بسیار کامل‌تری از مشروطه داشت از نظر تاریخی شکست خورده و بی‌موضوع است؛ چیزی جز درس‌های تلخ برای آینده ندارد. شکست انقلاب مشروطه نیروی زندگی را از برنامه مشروطه خواهان نگرفت و بیشتر آن برنامه در ابعاد بسیار بزرگ‌تر در دهه‌های بعدی به اجرا درآمد. پدران جنبش مشروطه خواهی در نبرد شکست خوردند ولی جنگ را به تمام نباختند. در تاریخ نظامی ‌بسیار می‌شود که یک طرف نبرد را می‌بازد و جنگ را می‌برد. روس‌ها و بریتانیائی‌ها در جنگ جهانی دوم بیشترین تجربه را در این زمینه داشتند. آلمانی‌ها بر عکس نبرد‌ها را پیاپی می‌بردند.

ما به دوران مشروطه می‌نگریم نه تنها از نظر دستاورد‌هایش؛ نه تنها از نظر برجستگی تاریخیش که چراغی بود که جهان تاریک مستعمراتی را روشن کرد؛ نه تنها از نظر کیفیت رهبریش در شرایط آن زمان و بویژه در مقایسه با انقلاب اسلامی، بلکه به عنوان سرمشق زنده‌ای که می‌باید از آن پیش‌تر رفت. تا ایران برپاست میراث جنبش مشروطه خواهی ـ بازسازی دولت ـ ملت ایران در جامه مدرن آن از ممالک محروسه‌ای که هر گوشه‌اش میدان تاخت و تاز کسی بود؛ و نوسازندگی جامعه ایرانی از آن ژرفا‌ها ـ زنده خواهد ماند.

 ‌

ــ برخی از محققین جوان‌تر هم با شما همزبان هستند و بعضاً از «پروژة نیمه تمام مشروطیت» نام می‌برند. اگر معنای این عبارت اشاره به وجود یک طرحِ تغییر همه جانبه اجتماعی باشد که اجرای بخش‌هائی از آن صدسالی است که به تعویق افتاده است، لطفاً بفرمائید؛ آن کدام بخش است؟ به عبارت دیگر شما در چه چیز، کدام مطالبات و کدام رفتار امروزمان نشانه‌های قوی‌‌ همان آرمان‌های ترقیخواهانه صد ـ دویست سال پیش را می‌بینید؟

 ‌

داریوش همایون ــ جنبش مشروطه جنبش روشنگری و انقلاب دمکراسی لیبرال و باززائی ناسیونالیسم ایرانی و نوسازندگی سراسری ایران، همه با هم بود. طرحی بود برای توسعه همه سویه جامعه ایرانی. من چهل سالی پیش در «بامشاد» آن روز‌ها مقاله‌‌ای زیر عنوان «انقلاب نا‌تمام ایران» نوشتم در اشاره به همین طرح که در آن زمان بخش توسعه سیاسی‌اش به جائی نرسیده بود و من بر آن بودم که زمانش رسیده است که به آن بخش بپردازیم. در آن زمان هیچ نمی‌توانستم پیش‌بینی کنم که یک نسل بعد باز سخن از پروژه نیمه تمام مشروطیت خواهد بود و نیمه تمام‌تر از چهل سال پیش من. با اینهمه امروز در ارزیابی کامیابی‌ها و ناکامی‌های این صد ساله منظره هیچ یاس‌آور نیست.

در صد ساله پس از انقلاب مشروطه جنبش روشنگری ایران به پیروزی‌هائی بیش از اروپای سده هژدهم دست یافته است و روشنفکران و طبقه متوسط، بیشتر فرهنگی ایران، را برداشته است. ما چند صد سالی از این نظر پیش آمده‌ایم. دمکراسی لیبرال هر چه در عمل پس‌تر می‌رود در گفتمان دست بالا‌تر می‌یابد. ناسیونالیسم دفاعی و نگهدارنده، ناسیونالیسم لیبرال، به معنی اروپای ۱۸۴۸، پیروزمندانه استقلال ایران را در ۱۹۱۹ دست کم از نظر حقوقی نگهداشت و در ۴۶ ـ ۱۹۴۵ (۲۱ آذر) یکپارچگی ارضی و ملی ایران را حفظ کرد؛ در پیکار ملی کردن نفت ملت را یکپارچه گردانید، و امروز احساس چیره توده‌های مردمی ‌است که بخشی از امت اسلامی ‌بودن را تهدیدی بر موجودیت ملی و پائین‌تر از پایگاه بلند تاریخی خود می‌دانند و نمی‌خواهند کشورشان به دست همسایگان پاره پاره شود. نوسازندگی جامعه از انرژی افتاده است ولی در جاهائی به رغم جمهوری اسلامی ‌ادامه دارد. حکومت در پی بنگلادشی کردن ایران است، مردم در تلاش رسیدن به اروپا. اگر کسی از نسل انقلاب مشروطه زنده می‌شد از «پروژه نیمه تمام مشروطیت» پژوهندگان جوان‌تر تعجبی نمی‌کرد. پویش دمکراسی و حقوق بشر، آرزوی رسیدن به سطح زندگی جهان غرب، باز آوردن بزرگی ایران که آرزوهای نسل او می‌بود هنوز بسیار کار دارد. ولی او در نسل کنونی‌‌ همان جوششی را احساس می‌کرد که صد سال پیش ایران خواب رفته سده‌ها را برآشفت.

 ‌

ــ سال‌ها پیش مقاله‌ای از شما در کیهان خواندم که در آن بحث برسر موضوع مورد علاقه همیشگیتان یعنی مسئله ترقی و توسعه ایران بود. شما در آن مقاله در باره دوران مشروطه گفته بودید؛ (نقل به معنی) در زمان جنبش مشروطه اراده آن را داشتیم، اما ابزارش را نداشتیم. بعد‌ها ابزارش را یافتیم و اراده‌اش را نداشتیم. و امروز هم اراده و هم ابزار فراهم است.

نخست بفرمائید منظور از آن اراده و این ابزار چیست؟ و چه رابطه‌ای میان آن‌ها برقرار است که یکی بدون دیگری نتوانسته و یا نمی‌تواند آن پروژه تغییر همه جانبه اجتماعی (بنای ایرانی نو و به گونه انداموار و هماهنگ) را به ثمر رساند؟

داریوش همایون ــ اراده در جنبش مشروطه از دو چیز فراهم آمد: آگاهی بر موقعیت تحمل ناپذیر ایران و شناخت راه رهائی که می‌توانیم آن را در شعار آزادی و استقلال و ترقی خلاصه کنیم؛ و آمادگی جانفشانی برای دگرگون کردن شرایطی که تغییر ناپذیر می‌نمود. اما آن انقلابیان با ویرانسرائی به نام ایران سرو کار داشتند و هنگامی ‌که پس از پیروزی به بازسازی آن برخاستند چیز زیادی در دستشان بیش از‌‌ همان آگاهی و آمادگی نبود. مجلس‌های اول و دوم مشروطه به دست سرآمدانی که شمارشان از چند ده تن نمی‌گذشت، یک ردیف چشمگیر و ستایش انگیز قانون‌ها را تصویب کردند که حجم و کیفیت آن ما را به شگفت می‌اندازد (از جمله قانون تفصیلی انجمن‌های ایالتی و ولایتی که بازگشت به آن و بررسی‌اش در این روز‌ها بسیار بجا خواهد بود.) ولی هنگامی ‌که از وزیران اجرای آن قوانین را می‌خواستند با این پرسش بی‌پاسخ روبرو می‌شدند که با کدام پول، با کدام وسیله؟ و تازه این همهٔ گرفتاری نبود. دست گشاده روسیه و بریتانیا بر امور ایران، تا کوچک‌ترین تصمیم‌گیری‌های اداری، آزادی عمل را از مدیران و سیاستگران تازه کاری که در هر گام می‌توانستند اشتباهات مرگبار بکنند، می‌گرفت.

انقلابیان مشروطه هرگز حکومت نکردند زیرا حکومتی در میان نبود و چنانکه هر کمترین آشنا به مقدمات جامعه‌شناسی می‌تواند ببیند در یک جامعه، یک کشور، اول حکومت است و بعد آن چه آن جامعه می‌تواند با خودش بکند. یک ساختار حکومتی، یادگار زمان‌هائی که ایران حکومتی می‌داشت، بیشتر روی کاغذ و تشریفاتی، بجای مانده بود و بس و دیگر نه در خزانه پولی بود و نه نیروئی که پشتوانه قانون‌ها باشد. اسباب حکومت در ایران سرانجام از ۱۲۹۹/۱۹۲۱ فراهم آمد،‌‌ همان کودتائی که دیگر دشنامی ‌نمانده است که به آن بدهند و دشنام دهنده‌ای نمانده است که به او اعتنا کنند. گمان می‌کنم ما دیگر نیازی نداریم رابطه میان حکومت، و بعد هر چیز دیگر، را در یک جامعه یادآوری کنیم. جامعه بی‌حکومت یک توده انرژی است و می‌تواند منفجر هم بشود.

امروز بسیار بیش از کمترینه‌ای که می‌باید، ابزار در اختیار داریم. ایران را در صد ساله گذشته ساختند و ساخته‌ایم. می‌ماند اراده، که آن نیز هست. بهم برآمدن از حال و روز تحمل ناپذیر ایران؛ شناخت راه چاره که غربگرائی (به معنی جهان بینی خردگرا، انسانگرا، و عرفیگرا) در عین ایرانی ماندن است؛ و آمادگی جانفشانی، همه هست. شمار آن‌ها که در راه دمکراسی و حقوق بشر جان دادند و با هستی خود بازی کرده‌اند و می‌کنند در حکومت اسلامی ‌بسیار بیش از جانبازان انقلاب مشروطه شده است. تاکید را در اینجا بر موضوع، و نه عمل جانبازی می‌گذاریم. جانبازی به خودی خود مهم نیست. به اینهمه جهادی‌های خونخوار ددمنش بنگرید. جانبازی برای آرمان‌های توتالیتر و ناکجا آبادی، خطرناک‌تر از دلمردگی و بی‌عملی است.

اگر مانع جمهوری اسلامی‌ را ـ نه با مداخله بیگانه ـ از میان برداریم همه عوامل برای آنکه تکان آخری را به گردونه به گل نشسته تجدد در ایران بدهیم جمع شده است. صد سال کشاکش ما با تجدد بیهوده نبوده است. ما به انباشت آگاهی‌ها و تجربه‌ها و زیرساخت‌ها نیاز داشته‌ایم و مانند همه نادانان تا همین جا بیشترین بها را برای آن پرداخته‌ایم. ترس من از این است که همچنان لازم باشد بپردازیم. در رویکرد‌ها و روان‌شناسی بسیاری از دست در کاران کوتاهی‌هائی است که مگر با آگاهی بیشتر، به نیروی انتلکت، برطرف شود.

 ــ به عبارتی انقلاب مشروطه در یک سده پیش به ثمر رسید و دولت مشروطه بر سر کار آمد. پس از آن و به عنوان پیامدهای آن، رویدادهائی صورت گرفت که هرچند در ثبت تاریخی و نظریه‌پردازی مورد لطف و عنایت نسل‌های بعدی روشنفکری قرار نگرفت، اما در آن رویداد‌ها می‌توان پیوند آشکاری با ایده‌ها و آرمان‌های مشروطه خواهان صدر جنبش را مشاهده نمود. نمونه‌هائی از آن رویداد‌ها: تأسیس پارلمان و افتادن اختیار قانونگزاری به یک نهاد زمینی، ایجاد نظام حقوقی و تدوین قوانین موضوعه و عرفی، ایجاد وزارت دادگستری و گسست از قضاوت سنتی، بنیان‌گذاری و گسترش نظام آموزش و پرورش، تأسیس و گسترش نظام اداری و بوروکراسی نوین، ایجاد ارتش منظم و متحدالشکل با فرماندهی منضبط و متمرکز و… بنا بر نظریه دولت‌های مدرن تمامی‌ این پدیده‌ها مؤلفه‌ها و مفرداتی هستند که تشکیل دولت مدرن در ایران را نشان می‌دهند. درست است که این واقعیت‌های مهم در ایران تا مدت‌های مدید یا مورد بی‌توجهی قرار گرفتند یا بعضاً انکار شدند، اما این ابزارهای مهم نیز در عمل قادر نشدند رشد انداموار و موزون را در کشورمان تضمین کنند و از سقوط جامعه به چاه ابتذال و انحطاط جلوگیری بعمل آوردند. چه چیز در این میان غایب بود؟

 ‌

داریوش همایون ــ در اینجا باز به پدیده یکی شدن کارکرد علت و معلول، به پدیده اندرکنش interaction (که از نظر بار فلسفی خود با تعامل به معنی کلی برقراری رابطه، که تازگی برسر زبان‌ها افتاده است، تفاوت عمده دارد) بر می‌خوریم. یک عامل بزرگ در ناتوانی جامعه سیاسی ما به اینکه فراهم شدن اسباب و زیرساخت‌های دمکراسی را تا رسیدن به دمکراسی ببرد و مقدمات را به نتیجه برساند، انکار و یا دست کم گرفتن، فرایندی بود که پس از شکست مجلس‌های اول و دوم مشروطه در راستای عمومی ‌برنامه‌های آنان سرنوشت ایران را دگرگون کرد و به سراپای جامعه صورتی نوین و به درجات گوناگون، امروزی داد. هنگامی‌ که یک بخش هیئت سیاسی polity یا طبقه سیاسی به قول فرانسویان، با اهمیت فزاینده‌ای که یافت، واقعیات جامعه‌شناسی را چنان در مجادله سیاسی درپیچید که ساختن راه آهن نیز خیانت به کشور و خدمت به متفقین آینده دور تعبیر شد. بخش دیگر، آنکه قدرت را هرچه در دست‌های خود بیشتر تمرکز می‌داد، انگیزه بیشتری یافت که چشمانش را بر واقعیات جامعه شناسی‌دیگری که با گذشت زمان اهمیت تعیین کننده یافت ببندد.

 انقلاب مشروطه در آنچه می‌خواست کامیاب نشد زیرا زور کافی نداشت. پس از آن کسانی آمدند که زور را بوجود آوردند و برنامه مشروطه را با اولویت‌هائی نزدیک‌تر به واقعیت‌های جامعه ایرانی آن زمان پیش بردند ولی زور در چنین موقعیت‌هائی تقریبا همیشه از وسیله به هدف در می‌آید. آنچه زمانی برای مقصودی لازم بوده است خود مقصود می‌گردد. کسانی سوار می‌شوند و دیگر جز زیر فشار پائین نمی‌آیند. اگر در ایران دهه‌های بیست تا پنجاه / چهل تا هفتاد، دست کم می‌توانستند توسعه و تجدد را از جنگ سیاسی بیرون ببرند و بر دمکراسی تمرکز دهند ما در وضعی به مراتب بهتر می‌بودیم که طرح توسعه اجتماعی و اقتصادی را، که در‌‌ همان دهه‌ها به صورتی نمایان به کامیابی‌هائی رسیده بود، تا توسعه سیاسی که پس از آن می‌آید فرارویانیم. انکار و دست کم گرفتن توسعه که به اندازه سرکوبگری، واقعیت جامعه ایران می‌بود فرایند توسعه را از تاثیر سازنده انتقاد بی‌بهره کرد. زیرا اگر یک قطب سیاسی، نگرش نقادانه را به سود منفی بافی و عیبجوئی از رژیمی ‌که خودکامگی را مانند هوای زندگی بخش تنفس می‌کرد، کنار گذاشته بود، قطب دیگر، آسوده بر مسند قدرت روزافزونش، گروه‌هائی را که جز عیب نمی‌دیدند تنها به دیده دشمن می‌نگریست. یکی همه از دمکراسی می‌گفت و آن را هم ناقص می‌فهمید؛ دیگری همه از ترقی و توسعه می‌گفت و آن را هم ناقص عمل می‌کرد.

 ‌

ــ مواضع و دیدگاه‌های انتقادی شما نسبت به انقلاب اسلامی ‌بر کمتر کسی پوشیده است و همچنین تلخکامیتان از موقعیت و وضعیتی که پیامد یک انقلاب دینی است و در سایه حکومت دینی ایجاد شده است. با وجود این به نظر می‌رسد، با نتیجه‌ای که از این تجربه سنگین می‌گیرید، بار این تلخکامی ‌را سبک می‌کنید. نتیجه: بدر آمدن از دور باطلی است که با طرح دائمی ‌یک پرسش غلط و لاجرم دریافت پاسخ نادرست، ما را سده‌ای به خود مشغول کرده بود. به نظر شما با آمدن آخوند‌ها به قدرت به این دور تسلسل پایان داده شده است.

آن دور تسلسلِ محصول پرسش و پاسخ خطا چه بود؟ چرا تصور می‌کنید با قرار گرفتن دین در دولت دیگر حلقه این دور باطل شکسته است و ما از آن بیرون آمده‌ایم؟

 ‌

داریوش همایون ــ در انقلاب اسلامی‌ هردو طرف جنگی که چهار دهه پس از سرنگونی رضاشاه را پوشانید از نیروهائی بی‌خبر از عوالم آنان ولی آماده بهره برداری از فضای بیمار سیاسی که پدید آمده بود، به نوبت شکست خوردند. موضوع اصلی در آن جنگ دمکراسی نبود که روح عموم هماوردان از آن خبری نداشت. یک طرف مشروعیت خود را از انکار واقعیت اصلاحات اجتماعی و پیشرفت‌های اقتصادی و البته کاستی‌های فراوان حکومت می‌گرفت و طرف دیگر پیوسته دستاورد‌هایش را در آن عرصه به رخ می‌کشید و از فلج سیاسی هماوردان خود بهره می‌برد (زیستن در جهان تصوری به فلج ذهنی می‌انجامد.) هردو کم و کاستی‌های فراوان خود را به آسانی فراموش می‌کردند. اگر مخالفان و دشمنانشان به آن بدی می‌بودند که باور داشتند چه نیاز به خودنگری و خود شکنی و خودگری می‌بود؟

امروز منظره دارد تغییر می‌کند. هنوز هستند بقایای نگرشی که اگر موضوع مشروطیت است از ستارخان و باقرخان ژرف‌تر نمی‌رود و اگر بحث تجدد و توسعه در ایران است از امیر کبیر دهه چهل سده نوزدهم جلو‌تر نمی‌آید. ولی جای انقلاب مشروطه و دوران بازسازی پس از آن، اگر چه آمرانه و سرکوبگرانه و با همه معایبی که ویژگی قدرت سیاسی در بیشتر تاریخ ایران بوده است در آنچه هستیم و توانسته‌ایم از امواج حادثه بدر بریم شناخته‌تر می‌شود. شکست و گذر سال‌ها هماوردان آن جنگ را فرسوده است و از جدل‌های تکراری جز همهمه ضعیفی نمانده است. ما می‌بینیم که هر جا اندیشه‌ای بر پایه پژوهش جدی هست نگاه تازه و واقعگراتری به تاریخ این صد ساله می‌افکنند که تاریخ را از موضوع کشاکش سیاسی بیرون می‌برد. در آزادی از نبرد سیاسی بر سر تاریخ همروزگار، و شناخت مسئولیت و مالکیت مشترک ما بر آن، بهتر می‌توان بحث و پیکار سیاسی را به میدان واقعی و با ربط به مسئله ملی ما بازگرداند. مانند صد سال پیش مسئله ما واپسماندگی و تجدد است که چپ و راست نمی‌شناسد. چپ و راست تجدداندیش و غیرمذهبی از راست و چپ مذهبی (منظور ضدمذهبی نیست) شکست خورده‌اند و هردو سود مشترک دارند که پیش از هر چیز سیاست و حکومت را از نماد‌ها و نهادهای مذهبی، از صحرا و چاه و حوزه و تکیه، آزاد کنند. حکومت اسلامی‌ به رهبری آیت الله‌ها که به سه دهه کشیده است و هیچ بهانه‌ای و توجیهی برای شستن کارنامه ننگ بار و پلیدی ذاتیش نمانده، ناگزیر نگاه چشمان بینا‌تر را به قلب مسئله انداخته است.

دیگر با هیچ نظریه‌پردازی نمی‌توان پاسخ تجربه عملی سی ساله را در همه صورت‌های سنتی و اصلاح طلبانه و عملگرایانه‌اش داد. زمانی گفتند مشکل ما دور افتادن از دین است. آنگاه استدلال کردند که به اندازه کافی از سنت‌های خود برای گشودن مسائلی که در واقع از‌‌ همان سنت‌ها برآمده بود بهره نمی‌گیریم. اکنون سه دهه است که سراپای جامعه در دین و سنت‌هائی که با دین درآمیخته‌اند فرو رفته است و رهبران دینی از همه رنگ آزمایش خود را در کشورداری داده‌اند. مذهب در سیاست و حکومت یک دور کامل زده است و از مارکسیسم و جهان سوم گرائی و اسلام انقلابی شریعتی تا ارزش‌های اصیل روشنفکران دلال سیاست تا اقتصاد توحیدی و لیبرالیسم اسلامی و آشتی دادن جمهوریت و اسلامیت نظام و جامعه مدنی مدینه النبی روشنفکران میانمایه، همهٔ رنگ‌های خود را نشان داده و سرانجام به اصل و ریشه خود بازگشته است، به آن صحرای خشک ولی پر برکت، و آن چاه بی‌بنِ بی‌زمان که همه درآمد نفتی را می‌توان در آن ریخت، رسیده است. مذهبی که پاسخ مسئله سیاسی و اجتماعی خود را در آن می‌جستند یا هنوز می‌جویند همین است که مانند پتکی برسر جامعه می‌خورد.

آن‌ها که مشکل اصلی را در نگرش دینی ایرانی به سیاست و حکومت می‌دیدند در عمل درست درآمده‌اند. دیگر کجا مانده است که تجربه نشده باشد؟ چه ابزاری لازم بوده است که این سرزمین و مردم و این جهان اهل معامله دریغ نکرده باشند؟ مسئله ملی ما واپسماندگی است؛ زیستن در جهانی است که‌‌ همان هزار سال پیش به پایانش رسیده بود و اگر غزان و مغولان شهرهای ایران را ویران نکرده بودند و ریشه تمدن را به گفته ابن‌خلدون برنکنده بودند ما خود را از آن بیرون کشیده بودیم. پاسخ مسئله را مدرنیته، تجدد، در آن یک سوم خوشبخت‌تر جهان داده است. بجای درجا زدن در بحث سنت و نوگری بهتر است عینک‌هامان را عوض کنیم و با نگاه انسان امروزین به خود بنگریم. این انسان امروزین نیز مانند ما بوده است و دیر زمانی را در یافتن راهی از هزار خم سنت، سنتی که مرده است و به زور آن را نگه می‌دارند، گذرانده است. و بهتر است بجای جنگیدن بر سر تاریخ، مسئله توسعه و تجدد را از پهنه کشمکش‌های سیاسی بیرون ببریم. نبرد همگی ما با نیروهای ارتجاع و واپسماندگی است.

 ‌

ــ چگونه شما در این سرگردانی و دور باطل که یک سده‌ای به طول انجامید و بزرگ‌ترین مشکلات را در سر راه حل مسئله عقب ماندگی ایران ایجاد نمود، بیش از آنکه نقش مذهب را ببینید، بر مشکل روشنفکری و «کم مایگی» سرآمدان فکری و سیاسی جامعه انگشت می‌گذارید؟

 ‌

داریوش همایون ــ مردمان در برابر یک مشکل چاره‌های گوناگون می‌جویند و فرآمد رویکرد و تصمیم‌شان از بد و نیک به خودشان برمی‌گردد. نقش مذهب در ۱۳۰۰ ساله گذشته ما قاطع بوده است ولی حتا در آن سده‌های پیش از عصر جدید ایران (سده بیستم) ما شاهد رویکردهای گوناگونی به مذهب بوده‌ایم. در‌‌ همان دوره قاجار و پس از فرمانروائی دراز و مصیبت بار فتحعلی شاه بازیچه آخوند‌ها (بزرگ‌ترین نگرانیش این بود که از مجتهد زمان این اطمینان را بدست آورد که پس از مرگ بساط نکاح و متعه همچنان دائر خواهد بود) محمدشاه و صدر اعظمش حاج میرزا آغاسی نزدیک‌ترین سند آزادی مذهبی را در آن دوران صادر کردند و باب را از گزند آخوند‌ها نگهداشتند. اگر پدر، دست آخوند شفتی را در اصفهان باز گذاشت، پسر (محمد شاه) بر سر او لشگر آورد.

مسئولیت بزرگ سرآمدان سیاسی و فرهنگی پس از رضاشاه (مورد خود او در زمانی که جامعه از دوران بعدی مذهبی‌تر بود، بسیار گویاست) در آن است که به ملاحظات پست و خطاآمیز سیاسی، به دست خود پایگان مذهبی را برکشیدند و در مسابقه‌ای برای بهره‌برداری از مذهب، آن پایگان را سرانجام «طبقه» حکمروا گردانیدند. در این میان گناه روشنفکران زننده‌تر است زیرا خویشکاری روشنفکر جنگیدن با تاریک اندیشی است که فولکلور مذهبی پایگان آخوندی بزرگ‌ترین سرچشمه آن بشمار می‌رود و هشتصد سال هر جنبش روشنگرانه و روشنفکری را در ایران خفه کرده است و مسئول اصلی جدا شدن بخش بزرگی از سرزمین ایران از میهن بوده است (در سنی کشی صفویان و جنگ دوم ایران و روس.) روشنفکرانی که هر چه را از اندیشه کم می‌آوردند با سیاستبازی پر می‌کردند بجای آنکه نقش روشنفکر را برعهده گیرند فرصت طلبانه به عبای آخوند‌ها آویختند و دانشگاهی را که از باززائی و روشنگری غرب به ایران آورده شده بود به حوزه بازگرداندند. ولی بخش بزرگی از مسئولیت روشنفکران به سیاستگرانی باز می‌گردد که نفهمیدند با آخوندبازی و بی‌شهامتی خود چه ماری را در آستین پرورش می‌دهند. روشنفکران هنگامی ‌که با سیاستبازان همراهی کردند آسیب خود را زدند.

چهار دهه سیاستگران و رهبران سیاسی از بالا تا پائین برای نادیده گرفتن پیام مشروطه دلیل آوردند که تقویت مذهب برای جلوگیری از کمونیست‌ها لازم است. آن‌ها بجای برآوردن خواست‌های آزادیخواهانه طبقه متوسطی که با برنامه‌های اصلاحی خود در رشد و برآمدنش می‌کوشیدند با ارتجاعی‌ترین عناصر جامعه که به جان برای شکست آن برنامه‌ها می‌زدند همدست شدند. اما زندگی در دروغ و تناقض حدی داشت.

این سخنان از سر خشم و لگد زدن به مرده نیست. یادآوری گذشته‌ها برای جلوگیری از تکرار اشتباهات است. انداختن یک جامعه بر مسیر مدرنیته جسارت و پافشاری می‌خواهد و هیچ مصالحه‌ای در اصول بر نمی‌دارد. سازشکاری‌های تاکتیکی نمی‌باید به قلمرو استراتژی و از آن بد‌تر، هدف اصلی راه یابد. روشنفکران ما می‌توانند با نگهداشتن اصالت روشنفکری، سیاستگران همیشه آماده سست آمدن را نیز به راه درست آورند.

 ‌

ــ روشنفکران جنبش مشروطه برای دستیابی به مردم و طرح نظرات و برنامه‌های خویش، خود را نیازمند توسل به مذهب و متولیان دین می‌دیدند. و این را شما بزرگ‌ترین «مهار بر اندیشه» شمرده‌اید که در عمل از انقلاب مشروطه تا انقلاب اسلامی ‌منجر به بطالت نیروهای فکر و سیاست در جامعه ما گشته است. برخی از اندیشمندان و محققان ما «اعراض» روشنفکری عرفیگرا در برخورد به «سنت» ـ که در جوامع اسلامی‌آغشته به دین است ـ و چالش نکردن آن را موجب تعطیل اندیشه و ناگزیر شکل نگرفتن بنیان‌های اندیشگی مشروطه خواهی می‌دانند. رابطه و نسبت این دو نظر را شما چگونه توضیح می‌دهید؟

 ‌

داریوش همایون ــ رهبران فکری مشروطه گذشته از اینکه در بستر باورهای استوار دینی پرورش یافته بودند با مسائل عملی بسیج یک طبقه متوسط سنتی برای یک دست زدن به یک انقلاب مدرن نیز روبرو می‌بودند. ایران سده نوزدهم که آن رهبران را در خود پرورش داد بیش از سده‌های پیشین در جوش و خروش فکری، و از هر نظر در حال دگرگشت بود. ولی هر چه از آن جوش و خروش فکری درمی‌آمد نگرش تازه‌ای به مذهب دست نزدنی بود. شیخی از شیعه کامل سخن می‌گفت و بابی در را بر امام زمان می‌گشود، اصولی راه را بر اخباری می‌بست و صوفی در پاسداری نمادهای شیعه با آخوند رقابت می‌ورزید. آنان که از موضع روشنگری بر آن رهبران می‌تازند حق دارند و نمی‌باید در عرفیگرائی جنبش مشروطه مبالغه کرد. ولی ذهن ایرانی آغاز سده بیستم، زمان، و انقلاب مشروطه، را می‌خواست که کم کم از قفس مذهبی‌اش بیرون بیاید ـ چنانکه در دگرگشت فکری پاره‌ای رهبران مشروطه می‌بینیم.

اعراض روشنفکران عرفیگرا را از چالش کردن سنت (اساسا فولکلور شیعی) می‌باید بخشی در مقوله تنبلی فکری و بخشی‌‌ همان فرصت طلبی سیاستبازانه که بدان نام عملگرائی می‌دهند بررسی کرد ـ‌‌ همان تنبلی فکری و فرصت طلبی که ایرانی را استاد و قربانی تناقض می‌سازد. در کجای جهان مانند ایران می‌توان یک رهبر «لیبرال» بود و لاف آن زد که دانشگاه را به حوزه نزدیک کرده است، یا به آسانی ایران می‌توان روشنفکر مذهبی بود؟ اینهمه از عوارض دوران گذار است. مردمان با سرعت‌ها و به اشکال گوناگون تغییر می‌کنند (پاره‌ای منتظر تغییر در صورت نهائیش می‌مانند که سربسر شدن مشهور با هفت هزار سالگان است.) ما واپسین جلوه‌های اعراض از چالش‌کردن سنت‌های تهی از نیروی زندگی، و تعطیل اندیشه نوجو را شاهدیم. بازهم می‌باید یادآوری کرد که این صد ساله هدر نرفته است.

 ‌

ــ آنچه ما از عبارت ««مشروطه پروژه نیمه تمام» می‌فهمیم، این است که؛ جنبشی که بر بستر گفتمان ترقیخواهی حدود دوقرن پیش آغاز شد و صد سال پیش با انقلاب مشروطه خود را به کرسی نشاند، اگرچه نتوانست آنچه را که آرمانش بود به کمال به سرانجام رساند، با وجود این ـ و به قول شما ـ هنوز سنتی نیرومند‌تر و زاینده‌تر از این جنبش را در تاریخ ایران و برای آویزه گوش کردن درس‌های مثبت آن در راه ترقی و تجدد امروزمان، نمی‌توان سراغ کرد. با همه روشنی این توصیه و قدرت ایجابی آن و همچنین توافقی که در این زمینه در میان بسیاری از اندیشمندان ما وجود دارد، اما هنوز ما در تشخیص آن آموزه‌ها و درس‌ها سرگردانیم. به عنوان نمونه شما در میان برجستگان روشنفکری دوران مشروطیت، بر راه تقی‌زاده انگشت گذاشته‌اید. و چهره‌های برجسته‌ای از میدان اندیشه امروز بالا‌ترین دستاورد انقلاب مشروطه را تأسیس نهاد قانون و تبدیل فقه به نظام حقوقی دانسته و آن را بیشتر از هر شخصیت مشروطه خواهی مدیون روحانیونی چون نائینی می‌دانند. یکی راه امروز ما را در رفتن به مسیر غرب و فهمیدن این تمدن پویا و از آن خود کردن آن می‌داند، راهی که با جنبش مشروطه آغاز شد ـ و تقی‌زاده یکی از پیشگامان آن است ـ اما در لابیرنت و بیراهه‌های «آنچه خود داشت» گم شد. دیگری کسب آگاهی از بنیان‌ها و مبانی اندیشه تمدن زای غرب و ایستادن بر این آگاهی برای کلنجار رفتن با سنت خودکامگی در عرصه اندیشه سیاسی را ـ که در آن سنت دینی دست قوی را دارد ـ نشان می‌دهد. و می‌گوید شعله کوچکی که با جنبش مشروطیت روشن شد با وزش بادهای سمی ‌ایدئولوژی از تبارهای گوناگون ـ از جمله «غربگرائی» ـ خاموش گشت. آیا فکر نمی‌کنید؛ امروز باز هم روشنفکری تجددخواه ما در دو صف ایستاده است و ما لاجرم بر سر دوراهی هستیم؟

 ‌

داریوش همایون ــ پدیده‌ای به گستردگی جنبش مشروطه که در گستره جامعه و فرهنگ و سیاست ایران چیزی را به حال گذشته‌اش نگذاشت، طبعا از گوشه‌های گوناگون قابل بررسی است و هر کس حق دارد تاکیدهای خود را داشته باشد. جنبش مشروطه سراسر از ناهنجاری پر بود. کهنه و نو در کنار یکدیگر و‌گاه در یک شخص و حتا همزمان بسر می‌بردند. ما می‌توانیم نورافکن را بهر گوشه بتابانیم و تصویر متفاوتی نشان دهیم. تبدیل فقه به یک نظام حقوقی که پایه نظریش را نائینی گذاشت و داور در قانون مدنی خود نهادینه کرد دستاورد بزرگی بود و احتمالا به قول دکتر طباطبائی تنها اصلاح مذهبی ممکن در شیعه بشمار می‌رود. وارد کردن جامعه ایلیاتی و آخوندزده ایران با نظام سلطنتی قرون وسطائی‌اش به عصر دمکراسی پارلمانی و حکومت قانون و قانونی (مشروطه، constitutional) اگر چه بیشتر در صورت تا معنی، که پایه گذاری دولت ـ ملت نوین ایران و زیر ساخت‌هایش را به دنبال آورد؛ و‌‌ همان گشتاوری (impetus) که به ناسیونالیسم نگهدارنده ایرانی داد، دستاورد دیگری است که از نظرگاه ملی اهمیتی بسیار بیشتر دارد و زندگی چهار نسل ایرانی را تا کنون، و نسل‌های آینده را نیز بهتر کرد و خواهد کرد.

آگاهی از، و تسلط یافتن بر بنیادهای تمدن غرب عین غربگرائی و تنها راه رهائی ما از گلزار سنت‌های دست و پا گیر است. به یاری آن آگاهی از آنچه خود داشته‌ایم و هستیم نیز با خبر‌تر می‌شویم و بجای فرو‌تر رفتن در آنچه نباید باشیم، بسا عناصر مدرن را از یک تمدن سه هزار ساله بازمی‌یابیم و به خدمت طرح نیمه تمام انقلاب مشروطه می‌آوریم. تفاوت در برداشت‌ها هست ولی من تفاوتی در رویکرد (attitude)‌ها نمی‌بینم. امروز هیچ اندیشه‌مند جدی ایرانی نیست که به تعبیر تقی‌زاده غربگرا ـ نه غربزده که مقصود پرسش شماست ـ نشده باشد، بدین معنی که با پشتوانه فرهنگ ایران و پس از غوته زدن در تاریخ و ادبیات و فلسفه و مذهب (و دین)‌های ایرانی (ما یکی از پرکار‌ترین مذهب سازان جهانیم) با سر در تمدن غربی فرو نرفته باشد. هرکدام ما می‌توانیم گزینش‌های خود را بکنیم و ترکیب دلخواه خود را بدر آوریم ولی هر چه بکنیم در متن این تمدن جهانی و ایست ناپذیر خواهد بود که بر هر نوآوری و وارداتی گشاده است و بد و نیک را در دستگاه گوارش خستگی ناپذیرش تحلیل می‌برد. راه درست یکی بیشتر نیست. بیراهه‌ها بسیارند.

 ‌

ــ به عنوان آخرین پرسش برمی‌گردم به مضمون پرسش چهارم خود. اگر امروز همچنان تحقق پروژه مشروطیت ـ قرار دادن ایران در شاهراه تجدد، پیشرفت و ترقی ـ در دستور کار قرار دارد و برای آن ما هم اراده‌اش را داریم و هم ابزارش را، بزرگ‌ترین مانع در برابر آن چیست؟

همایون ــ پاسخ کوتاه است و توضیح فراوان می‌خواهد. بزرگ‌ترین مانع، جمهوری اسلامی ‌است و آنچه در ما نمی‌گذارد چنین رژیمی را، پیش از آنکه ایران را به حد خود پائین آورد، از میان برداریم. برای یافتن آنچه نمی‌گذارد، می‌باید به همه آنچه در صد ساله گذشته نا‌تمام ماند یا از آن برنیامد برگردیم. آن صد سال بس نبوده است که ما بر اولویت‌های ملی خود توافق کنیم و بس نبوده است که با تقویت فضیلت‌های مدنی ـ احساس مسئولیت، قضاوت مستقل، و بزرگ کردن خود در گروه ـ به ما توانائی کار کردن با دیگران را بدهد. سده بیستم ایرانیان را پراکنده‌تر کرد و بر اختلافات آنان افزود. تا انقلاب مشروطه ما یک جامعه سیاسی به معنی امروزی نداشتیم. جامعه به اصطلاح «گلنر» بخشابخشی بود؛ افراد به قبایل و تیره‌ها و اصناف و محله‌ها و هیئت‌های مذهبی و فرقه‌ها و مانندهای آن بخش می‌شد. در دهه‌های بعدی بیشتر آن بستگی‌ها سستی گرفت و در نبود سازمان‌های مدنی به اندازه کافی، جامعه اتمیزه شد و هرکس از گوشه‌ای با هرکس دیگری در افتاد. اما روحیه قبیله‌ای نیز در صورت نوسازندگی شده خود ماند و در حزب‌ها و گروه‌ها و گرایش‌های سیاسی ادامه یافت.

امروز از بزرگ‌ترین مسائل ملی تا کوچک‌ترین نکته‌های معنی‌شناسی (semantic) می‌تواند موانع برطرف نشدنی در راه توافق بشود. افزایش ارتباطات به همه مجال می‌دهد که نظر ویژه خود را عمومی‌کنند، در حدی که بیشتر این «قلمرو» یا (domain)‌های تارنمائی یا اینترنتی می‌رسند. چگونه می‌توان این کاستی‌ها را چاره کرد، پاسخش در مبارزه است؛ مبارزه نه به معنی هرکس در گوشه خود با هر کس دیگر. به قول عطار، هم راه بگویدت که چون باید رفت.

 ‌

ــ با سپاس فراوان از شما بابت فرصتی که مثل همیشه به ما دادید.

مرداد ماه ۱۳۸۵

مسئولیت شخصی و شرایط سیاسی و اجتماعی در انقلاب اسلامی

بخش ۴

            نگاهی دیگر به تاریخ دو انقلاب

 ‌

مسئولیت شخصی و شرایط سیاسی و اجتماعی در انقلاب اسلامی

 ‌

ــ در هفته‌های اخیر به مناسبت سی‌مین سالگرد انقلاب اسلامی با سیلی از گزارش‌ها، نوشته‌ها و مصاحبه‌ها در باره آغاز و انجام ـ و نه هنوز سرانجام ـ این انقلاب روبرو شدیم.

آیا دربررسی این دیدگاه‌ها ـ پس از سی سال از وقوع انقلاب اسلامی ـ به نکته یا زاویه نگرشی جدیدی که ما را در شناخت واقعی‌تر پدیده انقلاب اسلامی ‌و علل آن یاری دهد، برخورده‌اید؟

 ‌

داریوش همایون ـ پیش از هر چیز می‌باید بررسی رویکرد دست درکاران شکست خورده انقلاب را به نقش خودشان، از کوشش برای محکوم کردن این و آن پاک کرد. به گفته یک ناظر هوشمند نمی‌باید سهم افراد و گروه‌ها را در انقلاب به یک میدان دیگر مبارزه تبدیل کرد. هستند کسانی که هنوز طلبکارانه به انقلابی که خودشان نیز قربانی‌ش شدند می‌نگرند و تقصیر را به گردن این و آن می‌اندازند. آن‌ها را می‌باید نادیده گرفت و به حال خودشان گذاشت. سی سال است، چهل سال است خود را تکرار می‌کنند.

اما تازه‌ترین نگاه به انقلاب اسلامی ‌را می‌توان نگاه درماندگی نام گذاشت: «هیچ کار ش نمی‌شد کرد.» در گذشته هم از اجتناب ناپذیری انقلاب بسیار شنیده بودیم. ولی آن اجتناب ناپذیری لحنی پیروزمندانه داشت. کسانی حتی اگر از پیامد‌های انقلاب سرخورده بودند و از تکرار انقلاب مصادره شده و خیانت شده نیز خسته شده بودند آن را سوار بر موج تاریخ می‌شمردند، و مگر با فرمان تاریخ می‌توان در افتاد (می‌توان، و اصلا کدام فرمان؟) اکنون لحن پیروزمندانه به شانه بالا انداختن و تسلیم و رضا رسیده است ــ «قضای آسمان بود و دیگرگون نمی‌شد.» با اینهمه ‌اندک اندک به پاره‌ای قضاوت‌های درست نیز بر می‌خوریم. پذیرفتن اینکه در انقلاب کسی دنبال آزادی نمی‌بود پیشرفت بزرگی است. ما داریم ارتباط روحیه و گفتمان را با فرآمد یک جنبش اجتماعی درمی‌یابیم. برای رسیدن به دمکراسی می‌باید برای دمکراسی پیکار کرد. هر مبارزه برای قدرت به دمکراسی نمی‌رسد.

 ‌

ــ امروز تقریباً بخش اعظم نیروهای انقلابی با نتایج ببار آمده از انقلاب اسلامی ‌مخالفند و با نظام سیاسی برخاسته از آن به طرق گوناگون در حال مبارزه‌. آیا با توجه به نظراتی که پس از این سه دهه مشاهده می‌کنیم، این نارضایتی شامل اصل واقعه و اصول و مبانی که انقلاب اسلامی ‌برآن شکل گرفت و به ثمر رسید هم می‌شود؟

 ‌

داریوش همایون ـ مسلما، و این پیشرفتی است که زود‌تر روی داد. انقلاب «مصادره شده و خیانت شده» که هنوز طنین آن را در جا‌هائی می‌شنویم برای همین بود که از اصول و مبانی انقلاب برائت جویند و آن را وارونه جلوه دهند. آن‌ها نه برای حکومت اسلامی‌ که برای آزادی به پا خاسته بودند ولی آخوند‌ها که رهبریشان از‌‌ همان روز نخست پذیرفته شده بود به انقلاب خیانت و آن را مصادره کردند. اکنون کمتر از این سخنان می‌شنویم. انقلاب پیروز انقلابی است که هدف آن از نخست روشن شده است و رهبری استوار و مصمم دارد. انقلابات کلاسیک که شمارشان در تاریخ زیاد نیست بنا بر تعریف به رادیکالیسم خود شناخته‌اند. انقلاب خونین ویرانگر به قصد زیر و رو کردن نظام سیاسی و اجتماعی با هدف‌های میانه روانه دمکراسی لیبرال قابل تصور نیست. آنچه سی سال پیش مصادره شد عقل سلیمی بود که سود شخصی خود را نیز نشناخت.

 ‌

ــ انقلاب اسلامی ‌یک رویداد بی‌هدف یا به قول بخشی از انقلابیون، شورشی کور نبود. این انقلاب بر گفتمانی شکل گرفت. رویداد اجتماعی بدین سترگی بدیهی است که بایست پای بر گفتمان مسلطی می‌داشت که کار استیلای آن در مدت زمانی کوتاه با نیروی محدود ناممکن می‌نماید. شما چنین انقلابی را بر پایه نکوهش «سست عنصری و خودباختگی بالا‌ترین قدرت که بیشترین مسئولیت» را داشت، «انقلابی نالازم» می‌شمارید که در اصل معنای آن این است که رژیم وقت اگر دست به سرکوب انقلابیون زده و تعدادی از رهبران را دستگیر می‌کرد، آتش آن انقلاب سرد می‌شد و چنان توده‌ بزرگی به صف آن نمی‌پیوستند. اما پرسش ما بیش از آنکه متوجه جلوگیری از انقلاب و برهم زدن شرایط انقلابی باشد، ناظر بر آن گفتمان است. به نظر ما تغییر گفتمان به زور سرکوب نمی‌شود. همانگونه که به اجبار نیز ظهور نمی‌کند. آیا فکر نمی‌کنید، اسـتدلال شما پناهگاه محکمی ‌است برای گریز از بررسی اصل گفتمان انقلابی؟

 ‌‌

داریوش همایون ـ در این پرسش سه نکته را می‌باید روشن کرد ــ سرکوب جریان انقلابی؛ نا‌لازم بودن انقلاب؛ و تغییر گفتمان.

نخست، جریان انقلابی در آغاز سیلی نیست که «با پیل نیز از آن نتوان گذشت.» در مراحل آغازین، جلوگیری بیش از سرکوب کاربرد دارد. منظور از جلوگیری نیز تنها دستگیر کردن گروهی از سران شورش نیست (انقلاب با شورش آغاز می‌شود،) هر چند دستگیر کردن، مهم‌ترین بخش استراتژی ضد شورش به شمار می‌رود. برای جلوگیری از شورش می‌باید کار را بر عوامل شورشی دشوار و بر نیروی مقابل آنان آسان گردانید. در مصر هنگامی‌ که موج تروریسم اسلامی ‌برخاست علاوه بر جلوگیری و سرکوب که در برابر تروریسم اجتناب ناپذیر است برنامه بحث‌های تلویزیونی میان بنیادگرایان و رهبران مذهبی میانه‌رو ترتیب دادند. دستگاه حکومتی ایران در سست عنصری و خودباختگی‌ش شش ماهه آخر را به دلگرمی ‌و آزادی عمل دادن به انقلابیان، و ترساندن و گریزاندن هواداران خود، و راندن بیشتر آنان به صف انقلاب سپری کرد.

دوم، نالازم بودن انقلاب. من تا کنون به نالازم بودن انقلاب از نظر عوامل سیاسی و جامعه‌شناختی پرداخته‌ام ــ ایران نه جامعه بسته طبقاتی بود نه مشکل سیاسی آن به چنان توفان ویرانگری که هر انقلاب کلاسیکی هست، نیاز داشت. اکنون بد نیست از نظرگاه انتظارات شخصی نیرو‌های انقلابی به آن بپردازیم. آیا با توجه به آنچه انقلاب بر سر عموم نیرو‌های انقلابی آورد می‌توان از لازم بودن آن سخن گفت؟ سرنوشت ایران به کنار، آیا لازم بود خود را به چنین روزهائی بیندازند؟ لازم بود آنهمه مردمان درس خوانده تا دیدن تصویر خمینی در ماه سقوط کنند و دست کم کلامی‌ در سرزنش چنان کسانی بر زبان نیاورند؟

سوم گفتمان. تردید نیست که گفتمان و پارادایم در انقلاب نقش شکل دهنده دارد و فراورده سال‌ها و ــ در مورد انقلاب اسلامی‌ــ سده‌هاست. اکنون، گذشته از اینکه گفتمان انقلابی لزوما به انقلاب نمی‌انجامد، در ایران دوره انقلاب گفتمان دیگری نیز بود که نیرو‌های بزرگ و پرزوری در پشت آن بودند. گفتمان توسعه و ترقی هفت هشت دهه برتری داشت؛ اسباب قدرت در دست آن بود و یک طبقه متوسط که همه‌اش هم به مانند‌های پویان و شریعتی و آل احمد تسلیم نشده بود، سوار بر موج آن، فاصله جامعه قرون وسطائی را چند صد سالی با جهان همروزگار کوتاه‌تر کرده بود. آن طبقه متوسط می‌توانست از سوی پادشاه با دادن امتیازات به تاخیر افتاده بسیج شود؛ یا دست کم هنگامی‌ که نمایندگان فراوانش در تظاهرات قانون اساسی به خیابان‌ها ریختند از سوی حکومت بختیار پشتیبانی شود.

این درست است که فرصت طلبی و پیوستن به طرف برنده، سهم شیر را در راندن مردم به انقلاب می‌داشت ولی فرصت دیگری به مردم عرضه نشد. حتی این شعور را نداشتند که رساله و کتاب‌های خمینی را که در جمهوری اسلامی‌جمع آوری شده است در دسترس مردم قرار دهند. من در وزارت اطلاعات و جهانگردی خبر از کتاب‌های خمینی نداشتم. دروغ گوئی و پوشاندن حقیقت چنان جای بزرگی در روان‌شناسی و سیاست‌های آن رژیم داشت که نگذاشت شاه بجای شنیدن پیام انقلاب،‌‌ همان با در میان گذاشتن بیماری کشنده‌اش با مردم همه منظره را دگرگون سازد. بختیار با سخنرانی‌هایش کوشید گفتمان را عوض کند. ولی کار از نمایش یک نفره گذشته بود. یک بسیج گسترده ضرورت می‌داشت ــ از جمله با شرکت کسانی که حکومت لرزان بی‌اعتبار تا واپسین لحظه، آنان را به‌‌ همان اندازه انقلاب دشمن می‌داشت.

ما پس از پیروزی انقلاب طبعا چیرگی محض گفتمان میان تهی و ناقص‌الخلقه مارکسیست ـ اسلامی‌را مسلم می‌گیریم ولی ورشکستگی آن گفتمان که از‌‌ همان فردای انقلاب آشکار شد نشان می‌دهد که آن گونه‌ها هم نبوده است و یک رهبری سیاسی آگاه و مصمم در زرادخانه ‌ایدئولوژیک خود نیز سلاح‌هائی می‌داشت که رویاروی شعار‌های خمینی و چپگرایان و مصدقی‌ها بفرستد. در این جبهه نیز مانند جبهه سیاسی، رژیم پادشاهی شش ماه ترجیح داد میدان را بی‌مبارزه به دشمنان بسپارد.

 ‌

ــ جای دیگری در یکی از نوشته‌های خود در باره نظراتی که در باره علل وقوع انقلاب اسلامی‌داده شده است، اشاره نموده‌اید: «تلاش شده است ثابت شود (از سوی انقلابیون گذشته) که گناه از مخالفانشان بوده است.» اما آیا اساساً تصمیم دیگری، در فضای برانگیخته و حضور میلیون‌ها توده مردم، برای رسیدن به هدفی که از دهه‌ها پیش برای همگانی کردنش تلاش شده بود، آن هم از سوی کسانی که خود در راه این هدف کوشش‌های بسیار ـ تا مرحله از جان‌گذشتگی ـ کرده بودند، ممکن و مهم‌تر از آن منطقی بود؟ کجای این سخن که عمل از منطق هدف پیروی می‌کند خطاست؟

 ‌

داریوش همایون ـ آن انقلابیون از آغاز و پیش از آنکه بدنبال میلیون‌ها کشانده شوند می‌توانستند تصمیم‌های دیگری بگیرند. بخشی به علت تصمیم‌های خود آنان بود که حضور آن میلیون‌ها صورت گرفت. اگر عمل از منطق هدف پیروی می‌کند و به باخت همگانی، بیش از همه دست زنندگان به عمل، می‌انجامد پس منطق هدف عوضی بوده است. ما که عروسک خیمه شب بازی روزگار یا تماشاگران بی‌اختیار و بی‌مسئولیت توطئه ابرقدرت‌ها نیستیم. راهی را از میان راه‌های گوناگون بر می‌گزینیم و بعد قربانی منطق آن می‌شویم. خطائی در این فرایند نیست، سراپای این گزاره خطا بوده است.

 ‌

ــ انقلابیون پیشین هنوز هم به اصول و آرمان‌های خود نگاه می‌کنند و خود را در شرکت در انقلاب محق می‌دانند. آن‌ها رهبری مذهبی انقلاب را تا سرنگونی رژیم وقت در خدمت اهداف خود می‌دیدند و بعضاً هنوز هم می‌بینند. نگاه کنید به گفتگو و پرسش‌های فرستاده دولت فرانسه نزد خمینی ـ در مصاحبه با ابراهیم یزدی در سامانه روز ـ وی‌‌ همان جمهوری فرانسه مورد نظرش بود، تنها با قید اسلامی! آیا خمینی معنای حکومت اسلامی ‌را از «سرآمدان اهل قلم و فکر» جامعه‌مان پنهان کرده بود؟

 ‌

داریوش همایون ــ من بهتر و بیشتر از خود خمینی پاسخی ندارم که ریشخند کنان می‌گفت «بازی خورده‌اند!» اما شاید کار آن سروران از آن هم بد‌تر بوده است. آن‌ها در به در درپی بازی خوردن می‌بودند. می‌گویند خمینی را نمی‌شناختند و نمی‌دانستند چه می‌خواهد و به شاه گریانی که همراه با گروهی از بالا‌ترین سران کشوری و لشگری چنان می‌رفت که نگاهی نیز به پشت سر نینداخت اطمینان نمی‌کردند. اما می‌توانستند به کسی که نخستین سخن‌ش در رسیدن به خاک میهن «هیچ» بود (در پاسخ چه احساسی دارد؛) و نخستین سخنرانی‌ش «من توی دهن این دولت می‌زنم؛ من دولت تعیین می‌کنم» تا سال‌ها اطمینان کنند.

 ‌

ـــ اجازه دهید برگردیم به انتقاد شما به انقلابیون سابق در ندیدن سهم خود در پرتو «گناه» مخالفان و اشتباهات دیگران. آیا تصمیم‌گیری‌ و عمل سیاسی را می‌توان در خلأ، بیرون از شرایط و مستقل از مقدمات آن بررسی و ارزیابی کرد؟ پیامدهای عمل سیاسی را چطور؟ در این میان انگیزه‌ها و آرمان‌های خیرخواهانه چه جایگاهی دارند؟ اساساً مسئولیت در حوزه عمل اجتماعی از کجا آغاز می‌شود؟

 ‌

داریوش همایون ـ تصمیم گیری یعنی گزینش؛ گزینش از میان شماری،‌گاه انبوهی از گزیدار‌ها. (option به معنی طیف احتمالات است که سپس به گزینه می‌رسد. گزینه گزیداری است که اختیار شده است). طبیعی است که گزینش بر مقدمات استوار است و با در نظر گرفتن پیامد‌ها صورت می‌گیرد. نکته اصلی در همین جاست. هر کس برداشت خود را از مقدمات و پیامد‌ها دارد و آنجاست که درست از نادرست باز شناخته می‌شود. هیچ جبری در گزینه‌ها نیست. هر کس هرچه «با نفس خود می‌کند به مراد هوای خویش» است. مسئولیت یعنی همین که انسان «با نفس خود به مراد هوای خویش» آن کند که سود شخصی روشن رایانه‌اش در آن باشد. روشن رایانه به معنی فرا‌تر از ملاحظات تنگ و سودجوئی فرصت طلبانه. این انتظار بزرگی است که از یک طبقه سیاسی بتوان داشت ولی هنگامی‌که پای یک ملت در میان است، در شرایطی مانند امروز، می‌باید اندکی از خود فرا‌تر رفت و به جامعه بزرگ‌تر اندیشید.

 ‌

ــ اجازه دهید در خاتمه پرسشی را مطرح کنیم که شاید جنبه شخصیتی ـ کاراکتریستیک ـ فردی داشته باشد. آیا مسئولیت در حوزه ‌اندیشیدن، استقلال رأی و نظر، خاصیت و ویژگی فردی ندارد؟ دامنه آن کدام نیرو را در بر می‌گیرد، روشنفکران یا همگان؟ (در اینجا از بکارگیری واژه عوام آگاهانه خودداری می‌کنیم. زیرا قاعدتاً فاصله میان روشنفکران و عوام را نیروهای دیگری پر می‌کنند که عامی‌نیستند.) بسیار شنیده‌ایم که ‌اندیشه و عقل از هیچ فرمانی ـ و لاجرم سرکوب ـ تبعیت نمی‌کند. در حوزه فکر، انتخاب راه و دست زدن به عمل اجتماعی آیا تکیه بر عناصر بیرونی ـ از جمله سرکوب یا فضای عمومی‌ـ نادیده گرفتن و خلع عنصر و سرشت روشنفکری از حوزه مسئولیت آن نیست؟ آیا گمراهی و ناراست بودن دیگران توجیه گر اشتباهات و گمراهی‌های «من» است؟

 ‌

همایون ــ اندیشه و عقل را در بیشتر تاریخ به آسانی سرکوب کرده‌اند و نیروی عادت و فشار همگنان در آن سهمی ‌بیش از استبداد حکومتی داشته است. ولی اساسا انسان با اندیشه و عقل تصمیم نمی‌گیرد. چنانکه هیوم گفت اندیشه و عقل به انسان بهترین راه اجرای فرمان عواطف پر شور (پاسیون،‌‌ همان هوای دل) را نشان می‌دهد. در اینجا به اهمیت بلوغ عاطفی که باز هیوم و دوست همفکرش آدام اسمیت بر آن تاکید داشتند و فضیلت‌های مدنی از آن می‌زاید می‌رسیم. سرامدان جامعه بیش از دیگران نیاز به چنان بلوغ و چنان فضیلت‌هائی دارند. تسلیم شدن به توده‌های به هیجان آمده، توده‌هائی که خود سرآمدان به هیجان آورده بودند، همواره در شکست و بدبختی فرو می‌رود. آن چوپان که با نی سحرآمیزش پیشاپیش گله به پرتگاه افتاد بهترین تمثیل در این جستار ماست. آیا گناه ما به گردن دیگران بود؟ آری، گناه دیگران نیز به گردن ما بود.

تلاش ـ آقای همایون با تشکر از شما.

اسفند ماه ۱۳۸۷

امروز هم اسباب و هم اراده‌اش را داریم

بخش ۴

            نگاهی دیگر به تاریخ دو انقلاب

 ‌

امروز هم اسباب و هم اراده‌اش را داریم

 ‌

ــ «در مورد آنچه که ما از نوآوری لازم داریم، می‌توانیم از منابع صد سال پیش خود بگیریم. می‌خواهم از این فرصت استفاده کنم و بگویم که نه تنها طرفداران پادشاهی و گرایش [مصدقی] که به لیبرال‌ها و ملیون معروف‌اند و آن گرایشی که چپ ایران نامیده می‌شود و حتا جنبش مذهبی کنونی، همه سوابق خود و ریشه‌های خود را در انقلاب مشروطه دارا می‌باشند. نه تنها ما طرفداران مشروطه که ارتباط مستقیم با انقلاب مشروطه داریم، بلکه «لیبرال»‌ها و ملیون فرزندان انقلاب مشروطه هستند و چپ‌گرایان ایران، مثلاً فدائیان، پدران فکریشان [از جمله] حیدرعموغلی است. من امیدوارم که بازگشت به این ریشه‌ها کمک کند تا همدیگر را بهتر بفهمیم.»

این سخنان باید به نظرتان آشنا بیایند؛ از نخستین گفتگوئی است که حدود ۱۸ سال پیش (۱۹۹۲) حضوراً با شما داشتم. در صدمین سالگرد انقلاب مشروطه گسترده‌ترین مراسم در تجلیل این انقلاب در ایران و خارج برگزار گردید. آثار پرشماری از کتاب و ویژه‌نامه و رساله در بررسی و بازبینی آن منتشر شدند. و این توجه گسترده هر سال ادامه داشته است. به نظر می‌رسد آرمان‌های جنبش مشروطه و انقلاب آن به عنوان سرچشمه الهام مورد استناد نیروهای بسیار بیشتری نسبت به آن دو دهه پیش قرار گرفته است. آیا در این رویکرد تازه، طلایه تحقق آن امیدواری را می‌بینید؟

 ‌

داریوش همایون ــ در آن هنگام همه نیرو‌های سیاسی انقلابی پیشین به مشروطه پشت کرده بودند مبادا پادشاهی پهلوی از آن اعتباری بگیرد. مشکل آن گرایش‌ها‌‌ همان فراموش کردن نسب‌شناسی خودشان بود. زیر تاثیر تاریخ‌نگاری مسلکی و حزبی ایران که شصت سالی از فردای هجوم متفقین به ایران مکتب تاریخی ما بوده است، جنبش مشروطه از تقریبا همه اسباب بزرگی خود برهنه شد. آن را صرفا انقلابی ضد استبدادی شمردند که چند سالی آزادی را به ایران آورد تا رضاشاه آمد و مشروطه را از میان برد و تنها دوره مصدق بود که باز موقتا دمکراسی را برقرار کرد. تجددخواهی و توسعه و نوسازندگی در این مکتب تاریخی از یاد‌ها رفت و اگر هم بدان پرداختند در امیرکبیر متوقف ماند که به او نیز در پانتئون مصدق در کنار مصدقی‌های دیگر که معصومان شبه مذهبی عصر ما قلمداد شده‌اند، جائی دادند. ریشه کژاندیشی نسل انقلاب را می‌باید در همین نگرش غرض ورزانه و یک سو نگر جستجو کرد که تاریخ را سیاستبازی با وسائل دیگر می‌شمارد.

در جبهه دیگر، با‌‌ همان نگرش سیاستبازانه و تبلیغاتی به تاریخ، جنبش مشروطه را زیر سایه سنگین پادشاهی انداختند که جای ملت و میهن را نیز با شعار خدا شاه میهن تنگ کرد. جنبش مشروطه با همه سهمی که در برآمدن پادشاهی تازه داشت همچون رقیب و دشمنی تلقی شد که اگر چه فراموش کردنی نمی‌بود می‌شد آن را به خشک‌ترین و سترون‌ترین تشریفات فروکاست. جنبش مردمی با همه هدف‌های نوسازندگی و تجدد آن بایست فراموش می‌شد. هر چه خوبی در جهان بود از «سرچشمه یک خورشید درخشان» می‌تافت.

گفته‌اند که ملتی که گذشته خود را فراموش کند محکوم به باز زیستن آن است. گرایش‌های سیاسی ایران از چپ و راست با فراموش کردن ریشه‌های خود در نخستین عصر روشنگری ایرانی محکوم به باز زیستن دوران‌های صفوی و قاجار شدند.

روی آوردن دوباره مردم ایران به آرمان‌های حنبش مشروطه، که مانند دوران‌های شکوه و بزرگی ایران الهام بخش هر روزی توده‌های گسترده شده است، کمتر کسی را به اندازه من شادمان می‌کند. همواره در انتظار چنین دگرگشتی بوده‌ام و آن را همچون شمشیری رفته در نیام می‌دیدم که یک روز سلاح دست این مردم در نبرد با قرون وسطای جمهوری اسلامی خواهد شد.

 ‌

ــ دهه‌های طولانی است ـ دهه‌ها پیش از سی ساله تبعید ـ که از نوشتن و گفتن در باره انقلاب مشروطه باز نمانده‌اید. یکی از آن سخنان دربارة «شکست سیاسی» و نه «شکست تاریخی» مشروطیت است. آیا با رویکرد جدید جامعه ایرانی و سرآمدانش که در جنبش سبز خود را نمودار کرد و آن دگرگشتی که در الگوی آرزوئی این مردم فرآهم آمده است، می‌توان از پیروزی تاریخی انقلاب مشروطه سخن گفت؟

 ‌

داریوش همایون ــ تاریخ ایران پس از مغولان بیشتر تاریخ شکست‌هاست. این همه شکست با خود روان‌شناسی شکست می‌آورد. از این رو شکافتن معنی‌های شکست لازم می‌آید تا هر شکستی همچون پایان جهان ننماید. ما شکست سیاسی در برابر شکست تاریخی داریم و دچار شکست شدن در برابر شکست خوردن. شکست سیاسی برنیامدن از اوضاع و احوال است و در اوضاع و احوال دیگرگون ممکن است جبران شود. شکست تاریخی بی‌موضوع شدن و سپری شدن است. ایرانیان از اسکندر مقدونی شکستی سیاسی خوردند ولی شاهنشاهی ایرانی در اوضاع و احوال دیگر باز برخاست. اما شکست در نهاوند یک شکست تاریخی بود. ایران پیش از آن به تاریخ سپرده شد و ایران دیگری سر برآورد که آن شکست تاریخی را جبران کرد؛ ایده ایران نمرد.

 جنبش مشروطه به کژراهه رفت و در انقلاب اسلامی از پهنه سیاست رانده شد ولی نه بی‌موضوع و سپری. هر چه از حکومت پیروزمندان گذشت قدر مشروطه آشکار‌تر گردید. این انقلاب اسلامی بود که در پیروزی سیاسی تمام عیار خود به شکست تاریخی افتاد ــ مایه عبرت، نه سرچشمه الهام.

به همین ترتیب دچار شکست شدن، آنچه در انگلیسی setback می‌گویند با شکست خوردن تفاوت دارد که از پا افتادن است. اگر بر زمین افتاده باز برخیزد ــ با هر فاصله و به هر ترتیب ــ شکست نخورده است. جامعه ایرانی و جنبش مشروطه در ۱۳۵۷ بر زمین افتادند ولی از پا نیفتادند. نه جامعه ایرانی بویه رسیدن به ملت‌های پیشرفته شعار انقلابیان مشروطه را فراموش کرد، نه جنبش مشروطه پویائی و باززائی خود را از دست داد. جنبش سبز مانند گلی که جامعه، مایه‌های‌ش را مانند شیره درخت، صد سال برای شکفتن آن در رگ‌های خود انباشت، نشان پیروزی تاریخی جنبش مشروطه است ــ با آن یکی نیست؛‌‌ همان است در جامه سده بیست و یکمی خود؛ ژرف‌تر و گسترده‌تر و آگاه‌تر. استوار بر پایه‌های مادی و فکری و اجتماعی که مشروطه خواهان صد سال پیش جرئت آرزو کردن‌ش را نیز نمی‌داشتند.

ــ و اما امروز ـ ۴ سال بعد از آن صد سال ـ آنچه به طور خاص جلب توجه می‌کند، نیروهای فراوان با گرایش دینی است که اکنون رودرروی حکومت اسلامی ایستاده‌اند، نیروهائی که در کنار ملت، ولی فقیه به کرسی نشانده شده را بار گرانی برگرده‌ خود احساس می‌کنند. آن‌ها در سخنان نائینی و آخوند خراسانی به دنبال چه می‌گردند؛ «مقید» و «مشروط» کردن قدرت ولی فقیه یا آزاد کردن سیاست از بندِ دین؟

 ‌

داریوش همایون ــ پیشرفت فرهنگی جامعه ایرانی در پرتو تجربه تلخ این سه دهه همه لایه‌های اجتماعی را در بر می‌گیرد و رهبران و اندیشه مندان مذهبی را نیز برکنار نداشته است. در پهنه نواندیشی دینی جامعه ایرانی سهمی بیش از مجموع کشور‌های اسلامی دارد که نواندیشان مذهبی‌شان بیشتر به بیرون گریخته‌اند.

شرایط کنونی ایران بی‌شباهت‌هائی به دوران جنبش مشروطه نیست. در آن هنگام نیز پاره‌ای رهبران مذهبی و مردمانی با گرایش‌های نیرومند مذهبی به تجددخواهی مشروطه‌خواهان گرایش داشتند و در پی آشتی دادن آن دو عنصر، دیرجوش بودند. آنها از سوئی با نیرو‌های ارتجاع به سرگردگی روحانیت و پادشاهی قاجار در جامعه‌ای که هشت سده‌ای از پیشرفت و آگاهی بی‌خبر مانده بود، و از سوئی با نظام ارزش‌های ریشه گرفته در سراسر هستی خود در جنگ بودند.‌‌ همان نائینی که رساله در دفاع از مشروطه می‌نوشت برضد مدارس نوین فتوی می‌داد. بسیاری از آنان زود از پیامد‌های جنبش تجددخواهی به هراس افتادند و از  مشروطه بریدند.

امروز روشنفکران مسلمان و روحانیان نواندیش با‌‌ همان معما‌ها و دشواری‌ها به صورت دیگر روبرویند. آنها نمی‌توانند به آسانی ذهنیتی را که در حوزه یا در مکتب «مدرن» شریعتی، شکل گرفته است برای پذیرفتن مدرنیته آماده سازند؛ و با حکومتی روبرویند که دست سرکوب آن هزاران بار زورمند‌تر از قاجار‌های پوسیده است. از همه این‌ها گذشته هیچ انقلابی نیست که پاک از جامعه‌ای که از دل آن بر می‌آید بریده باشد. در جائی تعریفی از حالت انقلابی خواندم بسیار شیوا و رسا: نظم کهنه‌ای در آستانه سپردن جای خود به نظمی تازه، یک جهان گذرنده، وارثی در پشت سر نمی‌گذارد؛ بلکه یک بیوه آبستن از آن می‌ماند، یک شب دراز کائوس و فروریختگی که در آن کهنه رفته است و نو هنوز‌زاده نشده است (کائوس caos حالت پیش از آفرینش جهان برای یونانیان بود.)

روشنفکران و نواندیشان مسلمان امروز ایران در کشاکشی قهرمانانه‌اند و می‌باید کوشش‌های آنان را پاس داشت. آنان دست در دست نیروهای لیبرال و سیاستگران عملگرا مشکل اسلام در یک جامعه مدرن را خواهند گشود.

 ‌

 ــ انقلاب مشروطه تا انتهای آرمان‌های خود در تحقق حکومت قانون مبتنی بر اراده آزاد ملت نرفت و نتوانست، قدرت و سلطه فردی پادشاه را برای همیشه و به طور قطعی به بند بکشد. این قدرت با انقلابی دیگر که به روایتی «ضد انقلاب» مشروطه بود، برچیده شد. آیا قدرت متولیان و اصحاب دین و استبداد دینی را می‌توان با «اسلام رحمانی» در قدرت و به کمک «اجتهاد» در تعبیر و تفسیرهای به روز از احکام دینی، از میان برد؟

 ‌

داریوش همایون ــ مسئله امروز ایران بیش از اسلام ــ تعبیر‌های گوناگون، سیاسی است. آنچه در جبهه نواندیشی دینی می‌گذرد سویه (جنبه) کمکی دارد. جمهوری اسلامی با پیکار سیاسی مردمی که بسیار فرا‌تر از نافرمانی مدنی می‌رود کنار زده خواهد شد. با اینهمه نمی‌باید از اهمیت‌‌ همان تعبیر و تفسیر‌های روزآمد از احکام دینی غافل شد. هر درجه وارد کردن خرد خودمختار در امر دین پیشرفتی است که دامنه‌اش به احکام دینی محدود نخواهد ماند. ما با یک توده خرافات زده بیست سی در صد جمعیت سر و کار داریم که نیاز به آشنائی با آن تعبیرات دارند. بودن رهبران و اندیشه مندان مذهبی در جنبش سبز یا حتا حاشیه‌های آن پذیرفتن پیام جنبش را بر آنان آسان‌تر خواهد کرد. آینده اسلام را هم در ایران نجات خواهد داد.

 ‌

ــ بازهم به سخنان گذشته‌تان بازگردیم و آن‌ها را زمینة پرسش‌های امروز کنیم! سال‌ها پیش ـ پیش از آشنائی با شما ـ از یکی از نخستین مقاله‌هایتان (کیهان لندن) در باره انقلاب مشروطه این جمله‌ها بر خاطرم نقش بسته است: «آن زمان [زمان انقلاب مشروطه] اراده‌اش را داشتیم، اسبابش را نداشتیم. در دهه‌های پیش از انقلاب اسلامی اسبابش را داشتیم، اراده‌اش را نداشتیم. امروز [زمان اوج قدرت حکومت اسلامی] هم اسباب و هم اراده‌اش را داریم.»

در طول سال‌ها گفتگوهای بسیار فرصتی پیش نیامد تا مستقیماً از شما بپرسم آن اسباب و این اراده چه بوده که بود و نبودشان این چنین تعیین کننده تاریخ و سرگذشت این ملت بوده است؟ چگونه می‌توان بر این دریافت و آگاهی ملت اطمینان داشت که امروز به اهمیت این هر دو عنصر در کنار هم رسیده است؟

 ‌

داریوش همایون ــ سران و سخنگویان جنبش مشروطه که آنان را می‌باید در آن بافتار سترون اجتماعی و زمین خشک سیاسی گذاشت و به عنوان شگفتی‌های تاریخ ما ستود، با دلیری و روشن بینی به پاره‌ای بنیاد‌های واپس‌ماندگی جامعه ایرانی زدند. اراده و جسارت استثنائی می‌خواست که چنان طرح زود هنگام، و «لقمه از حوصله (جامعه) بیش» را در دست گیرند و تا‌‌ همان جا که رفت برسانند. پیروزی آن طرح اسبابی می‌خواست که نه یک کشور از هم گسیخته در پائین‌ترین درجات انسانیت روزگار آنان، و نه تسلط محض بیگانگان اجازه می‌داد.

در پادشاهی پهلوی آن اسباب فراهم آمد ــ بیش از همه پایان یافتن مداخلات هر روزه بیگانگان ــ و جامعه ایرانی سرانجام به جائی رسید که می‌توانست هم به آزادی برسد و هم فرایند توسعه آن کند نشود. اما این بار طبقه متوسط و جامعه روشنفکری ایران که موتور انقلاب مشروطه بودند نیروی خود را در ستیز با هم و مبارزه با هر حرکتی در راستای آزادی و توسعه ــ هر کدام به سهم و بسته به اولویت‌های خود ــ فرسودند.

آن طبقه متوسط و جامعه روشنفکری، امروز چه در کمیت و چه کیفیت با مقیاس‌های بی‌پیشینه در تاریخ ایران نیرومند شده است و آزاد از دودلی‌ها و سازشکاری‌های نسل‌های پیش از خود استوار و آگاه رو به سوی یک جامعه شهروندی دارد. اگر کمترین تردیدی در سرسپردگی این توده انبوه هست می‌توان به شمار کشتگان و زندانیان و قربانیان دیگر سرکوب‌های همین یک ساله گذشته نگریست. این بار جنبش روشنگری ایران نه شکست می‌پذیرد نه بیراهه خواهد رفت.

ــ در این سال‌ها در ناکامی مشروطیت و «کامیابی» انقلاب اسلامی بار‌ها بر شکست اخلاقی «انتلکتوئل ایرانی» و «گلهای سرسبد» جامعه انگشت گذاشته‌اید. از جمله در بارة اشتباهات بزرگ عرفیگرایان در ارزیابی از نقش مذهب در کتاب «صد سال کشاکش با تجدد» گفته‌اید:

 «چه در انقلاب مشروطه و چه برداشتن حجاب، توده ایرانی بسیار از بیست و پنج سال پیش مذهبی‌تر بود. تفاوت را می‌باید در کیفیت سرآمدان سیاسی و فرهنگی آن دوره‌های روشنرائی با جهان سومی‌های قرون وسطای پایان سده بیستم ایران یافت.

 «آنقدر همه عرفیگرایان خواستند مذهب را بازیچه کنند که خود به رقابت یکدیگر بازیچه آن شدند…. یک دهه پس از انقلاب صرف این شد که روشنفکران برای هر چه نزدیک‌تر کردن خود به آخوند‌ها به زبان آنها هر چه نزدیک‌تر شوند و از این» استادی «خود شادمان بودند.»

تقریباً و تلویحاً همین سخنان امروز به صورت ابزاری در دست «سکولارهای» مخالف سخنگویان و سرآمدان جنبش سبز ـ راه سبز امید ـ علیه مدافعان آنها بکار گرفته می‌شود. مشکل کجاست؟ عنصر استواری اخلاقی را باید کجا جستجو کنیم و برآن بایستیم تا همباز «روشنفکری تاریک اندیش» گذشته‌ها نشویم؟

 ‌

داریوش همایون ــ آنها که در بیرون می‌خواهند جای سران جنبش سبز را بگیرند بهتر است زیاد تند نروند. بیرون بودن از کشوری که صحنه پر هیجان‌ترین نمایش‌های اراده و روشن‌بینی از سوی همه لایه‌های اجتماعی، از جمله روشنفکران مسلمان، است اگر با ادعاهای بیش از گنجایش همراه شود خطر پرت افتادن خواهد داشت. در آن جامعه هیچ نشانی از کمبود خرد و آگاهی و دانش نمی‌بینیم. اینکه کسانی در تنگنای همه فشار‌ها و تهدید‌ها و محدودیت‌ها که افراد خانواده‌شان را نیز بی‌تعرض نمی‌گذارد سخنانی می‌گویند که ما در بیرون می‌توانیم نگوئیم هر دلیلی می‌تواند داشته باشد. عمده آن است که آن‌ها سخنانی نیز می‌گویند که تا کنون تنها در بیرون می‌شد گفت. عمده‌تر آن است که یک نیروی مردمی پشت آنهاست که نمی‌گذارد از مسیر بیرون بزنند ــ تا کنون آن‌ها را پیوسته بیشتر به راه آورده است.

ما خوشبختانه پس از این سی سال، روشنفکری تاریک اندیش کمتر داریم. اما بیماری‌های روشنفکری یکی دو تا نیست.

ــ با سپاس از شما

مرداد ماه ۱۳۸۹

تروریسم، بنیادگرائی اسلامی، جنگ افغانستان و چشم اندازها

بخش ۵

            اوضاع ایران و کشورهای همسایه

تروریسم، بنیادگرائی اسلامی، جنگ افغانستان و چشم اندازها

 ‌

ــ آقای همایون از نظر من شما همیشه یکی از شخصیت‌های سیاسی و سیاستمداران بسیار خوشبین بوده‌اید. چندی پیش که باهم صحبت کوتاهی در باره حوادث جهان بعد از جریان ترور ۱۱ سپتامبر داشتیم، باز هم امیدواری و خوشبینیتان نسبت به روند حوادث به نفع مبارزات دمکراتیک مردم مشاهده می‌شد. در حالیکه مجموعه اخبار و گزارش‌ها حکایت از این دارد که جهان و هرگوشه‌ای از آن بنوعی در بدبینی و نگرانی عمیق نسبت به روند حوادث و خطرات احتمالی ترور، جنگ و خونریزی و ناروشنی آینده بسر می‌برد. ممکن است بفرمائید که ارزیابی شما از اوضاع بعد از حادثه ترور در ایالات متحده آمریکا و حمله نظامی این کشور به افغانستان چیست؟ و چه ویژگی در این لحظه‌ها می‌بینید که آن در جهت تقویت مبارزات آزادیخواهانه ایرانیان است؟

 ‌

داریوش همایون ــ نگرانی هست اگر چه در بسیاری جا‌ها از اندازه می‌گذرد، لازم است. ترکیب پیشرفته‌ترین تکنولوژی‌ها با واپسمانده‌ترین فرهنگ‌ها؛ با این “نادانان علم بدست افتاده” جای نگرانی هم دارد. ولی این نگرانی‌ها به دگرگونی‌های مثبتی در اندیشه و عمل انجامیده است. هشیاری و عزم تازه‌ای که در بسیاری کشورهای کلیدی دیده می‌شود شاید بی ‌۱۱ سپتامبر پیش نمی‌آمد. یکی از مهم‌ترین تحولات مثبت، بدر آمدن نهائی جهان از دوران جنگ سرد است که درصف‌بندی تازه قدرت‌های بزرگ می‌بینیم. نزدیک شدن آمریکا و روسیه احتمالاً بزرگ‌ترین فرآمد مثبت ۱۱ سپتامبر است. این دو کشوری بودند که در دهه‌های جنگ سرد “درختان تلخ” فراوانی در هرگوشه جهان به رقابت یکدیگر کاشتند ـ عادتی که روس‌ها در سالهای جنگ سرد دوم به تمام از آن بیرون نیامدند. اکنون‌‌ همان میوه‌های تلخ را می‌بینند که تازه دارد به بار می‌آید.

 از این پس رقابت قدرت‌ها خواهد ماند ولی بر یک زمینه سودهای مشترک حیاتی و همکاری‌های گسترنده. میدان بازی کشور‌ها و عناصر “یاغی” که دست به هر وسیله‌ای می‌زنند تنگ‌تر شده است. جمهوری اسلامی یکی از این کشورهاست که در شکست طالبان آینده تاریک‌تر خودش را نیز می‌بیند. میدان بازی او نیز بسیار تنگ‌تر شده است. جبهه ضدتروریسم بین‌المللی در قندهار متوقف نخواهد شد. مردم ایران این را بهتر از گمراهان نه یکبار و دوبار می‌بینند که اکنون دلسوزی به حال افغانان را بهانه کرده‌اند. من البته به عنوان یک هوادار پادشاهی مشروطه نمی‌توانم تاثیرات مستقیم و نامستقیم برآمدن پادشاه پیشین افغانستان را به عنوان آشتی دهنده افغانستان از هم گسیخته، در پیکار آزادیخواهانه مردم ایران نادیده بگیرم.

(در باره دلسوزی به حال افغانان همین بس که از خود آن چهار پنج میلیون تنی که پیش از اکتبر گذشته از کشور خود گریختند، بپرسند. اگر در قندهار به ادعای ثابت نشده طالبان با دروغگوئی مشهورشان ۲۰۰ تن زیر بمبهای آمریکا کشته شده‌اند، خود آن‌ها در مزار شریف، یک قلم ۶۰۰۰ نفر را، پس از گرفتن شهر، سر بریدند و صدائی هم از این دلهای نازک برنیامد. سروران بشردوست پیش از هم صدائی با ملاعمر بد نیست تجربه پیکار ضد امپریالیستی خود را به رهبری امام خمینی به یاد آورند.)

 ‌

ــ با اینکه غرب و بویژه آمریکا از دست داشتن حکومت جمهوری اسلامی در بسیاری از ترورهای بین‌المللی در گذشته اطمینان دارد، امّا بنظر نمی‌آید ایران مورد توجه کنونی این کشور برای حمله نظامی باشد. چنین حمله‌ای، در صورت وقوع چه تأثیری می‌تواند برروی سرنوشت سیاسی کشور داشته باشد، چه از نظر مواضع حکومت اسلامی و چه از نظر جهت گیری‌های مردم که تجربه نشان داده هرقدر هم که مخالف حکومت باشند، امّا هیچگاه نسبت به حمله به خاک کشور بی‌طرف و بدون عکس‌العمل نمانده‌اند؟ آیا پیامد چنین اقدامی شکاف جدیدی در میان اپوزیسیون جمهوری اسلامی خواهد بود؟

 ‌

داریوش همایون ــ حمله نظامی به خاک ایران به هیچ عنوان جایز نیست و نیروهای مخالف رژیم اسلامی می‌باید در مخالفت با آن یک صدا باشند. تردید نیست که چنان اقدامی از هر نظر به زیان پیکار ایران نیز خواهد بود. ولی پیوند جمهوری اسلامی با تروریسم بین‌المللی و جنایات رژیم در جهان پس از ۱۱ سپتامبر برجستگی بیشتری یافته است که نیروهای مخالف رژیم نباید بگذارند به فراموشی سپرده شود یا زیر سایه ملاحظات دیگر برود.

 ‌

ــ آیا فکر می‌کنید ایران به سکوت در برابر حملات نظامی آمریکا به افغانستان ادامه خواهد داد؟ این تجربه را ما در جنگ خلیج هم داشته‌ایم. در دوران تسلط طالبان در افغانستان بشدت احتمال می‌رفت که ایران درگیر جنگ مستقیم با طالبان گردد. امّا چنین نشد. آیا این خودداری و عقب نشینی از یک هوشیاری و پراگماتیسم سیاسی جمهوری اسلامی در سیاست خارجی نشأت می‌گیرد یا بیشتر دلایل داخلی داشته و مربوط به عدم علاقه مردم به سیاستهای ضدغربی رژیم می‌باشد؟ آیا جمهوری اسلامی از ادعای رهبری مبارزات جهانی اسلام دست کشیده است؟

 ‌‌

داریوش همایون ــ جمهوری اسلامی در بیرون حتا بیش از دورن به اقتضای موقع سخن می‌گوید و رفتار می‌کند. جناحهای رژیم در افغانستان نیز تقسیم کار کرده‌اند. از سوئی آمادگی برای نجات خلبان آمریکائی، از سوی دیگر محکوم کردن آمریکا. در پشت همه این مانوور‌ها یک امر مسلم است. جمهوری اسلامی نه تنها احساس خطر می‌کند، همه آینده خود را در افغانستان و آسیای مرکزی نقش بر آب می‌بیند. سکوت و بی‌حرکتی رژیم از درماندگی است. ادعای رهبری جهان اسلام پیشکش، حکومت اسلامی به رهبری “ولی امر مسلمین” در کشور همسایه‌اش نیز پس از اینهمه سرمایه‌گذاری‌ها نمی‌تواند نقشی بیش از یک ناظر ناخرسند که تنها می‌تواند کار‌ها را کمی خراب‌تر کند داشته باشد.

 ‌

ــ آیا پس از اعلام برنامه گسترده کشورهای غربی در مبارزه علیه تروریسم بین‌المللی این چشم‌انداز وجود دارد که حکومت جمهوری اسلامی از حمایت و حضور در گروههای تروریستی دست بکشد؟ فشارهای غرب برجمهوری اسلامی به چه صورتهائی خواهد بود؟

 ‌

داریوش همایون ــ دست داشتن جمهوری اسلامی در تروریسم بر همه آشکار است و نوبت فشار آوردن بر آن نیز خواهد آمد. ولی تا هنگامی که کار طالبان و بن لادن به پایان نرسد عراق نیز بطور جدی در دستور کار نخواهد بود. یک جبهه متحد ضد تروریستی که اروپا و روسیه نیز در آن باشند وسایل کافی برای آوردن فشارهای دیپلماتیک و اقتصادی بر رژیم دارد که پیوند‌هایش را با تروریسم ببرد. نمی‌باید فراموش کرد که جنگ کنونی هر سرانجامی پیدا کند جمهوری اسلامی از آن ضعیف‌تر بیرون خواهد آمد. در حکومت پنج ساله طالبان، جمهوری اسلامی طرف گیرنده تجاوزات طالبان بوده است، از هزاران کشته در جنگ با قاچاقچیان افغان و میزبانی بی‌میل سیل پایان‌ناپذیر پناهندگان، تا دیپلماتهای قصابی شده‌اش. اکنون آمریکاست که طالبان را کیفر می‌دهد و رژیم اسلامی همچنان جز نگرنده‌ای ناتوان نیست.

 ‌

ــ تصمیم یک‌شبه حکومت پاکستان در دست شستن از حمایت طالبان در افغانستان و اعلام آمادگی در همکاری با آمریکا در جنگ علیه طالبان و به منظور دستگیری بن لادن مسلماً تنها با رابطه حسنه میان آمریکا و حکومت پاکستان قابل توضیح نیست. با توجه به مخالفت‌ها و دشمنی‌های شدید میان پاکستان و نیروهای ائتلافی شمال افغانستان، آیا فکر می‌کنید در آینده، در صورت سرنگونی طالبان و تشکیل دولت ائتلافی افغانهای مخالف پاکستان، روابطی بدور از تنش و درگیری میان این دوکشور قابل تصور باشد؟ شایعه تقسیم افغانستان به قسمتهای شمالی و جنوبی با حمایت آمریکا تا چه میزان می‌تواند صحت داشته باشد؟ باتوجه به اینکه منبع پخش این خبر پاکستانی‌ها هستند، آیا می‌توان تصور نمود که با وعده سپردن جنوب افغانستان به این کشور، حکومت نظامی ژنرال مشرف به همکاری با آمریکا ترغیب شده باشد؟

 ‌

داریوش همایون ــ پاکستان برخلاف جمهوری اسلامی بیشترین تأثیر را درتعیین سرنوشت افغانستان دارد. پاکستانی‌ها به تندی از طالبان بریدند زیرا:

الف ـ می‌دانستند که رژیم آن‌ها یارای ایستادگی در برابر دشمنان درونی و بیرونی خود را ندارد.

 ب ـ با نگرانی شاهد نزدیک شدن هند به آمریکا بودند که از ماه‌ها پیش آغاز شده است. هندی‌ها بلافاصله همکاری کامل خود را به آمریکا عرضه کردند.

 پ ـ دورنمای افغانستان در زیر تسلط دشمنان پاکستان ـ و بسیاری از افغانان پاکستان را مسئول شوربختی خود می‌دانند ـ آن‌ها را به هراس افکند و تصمیم گرفتند با پیوستن به آمریکا برتحولات آینده افغانستان نیز تأثیر داشته باشند.

 ت ـ از همه این‌ها گذشته آمریکائیان به آسانی توانستند بازوی یک حکومت ورشکسته (با ۳۶ میلیارد بدهی خارجی و زیرتحریم اقتصادی) و از همه سو در خطر را بپیچانند. برای پاکستان هیچ چاره‌ایی نمانده بود. پیوستن به آمریکا سودهای اقتصادی و دیپلماتیک و سیاسی بزرگی برای پاکستان دارد که به خطر شوریدن اسلامی‌های متعصب و پشتوهای پاکستانی و افغانی که سیاست پاکستان را گروگان گرفته‌اند، می‌ارزد. ژنرال مشرف امیدوار است که با شکست طالبان و جلوگیری از نا‌آرامی در کشورش ـ که تا این لحظه توانسته است ـ جلو فرو رفتن کشور خود را در گلزار بنیادگرائی بگیرد و آن را قابل اداره سازد. پاکستان از حکومت مصیبت بار مذهبی ضیاءالحق بیش از پیش در سراشیب اسلامگرائی افتاده است وآلودگی بیست ساله افغانستان، بر تباهی جامعه و حکومت بازهم افزوده است. پاکستانی‌ها، ناخواسته با فرصتی تاریخی روبرویند.

 در اینکه پاکستانی‌ها برای نگهداری موقعیت بر‌تر خود در افغانستان تا تجزیه آن سرزمین نیزخواهند رفت تردیدی نیست ولی این برخود افغانهاست که بلوغ شایسته چنین تجربه هراس‌انگیزی را نشان دهند و برکینه‌های سیاسی و قومی چیره شوند. آمریکائیان هیچ سودی در تن دادن به خواستهای پاکستان ندارند و چنین امتیازاتی نیز به کشور و حکومتی در وضع یاس‌آور پاکستان نخواهند داد. طرح آمریکا برای آینده افغانستان، حکومتی ائتلافی و در برگیرنده است که اروپا و سازمان ملل متحد نیز در کنار آمریکا برآن نظارت داشته باشند. دبیرکل سازمان ملل متحد هم اکنون نماینده‌ای برای وظیفه سیزیف آسای تشکیل چنان ائتلافی گمارده است.

 ‌

ــ تحلیلهائی از سوی برخی منابع مطبوعاتی غرب موجود است که حوادث اخیر بویژه، بی‌ثباتی کنونی پاکستان، آمریکا را لاجرم به جمهوری اسلامی نزدیک خواهد نمود. آیا در آینده‌ای نه چندان دور می‌توان رابطه دوستانه‌ای میان ایران و آمریکا تصور نمود؟

 ‌

داریوش همایون ــ برقراری رابطه میان آمریکا و ایران تنها مسئله زمان است و مافیای حزب الله هر چه بتواند خواهد کرد که زمان دراز‌تر شود، مگر آنکه مستقیماً بدست خودش باشد. آمریکائیان نیز تا امتیازات در زمینه تروریسم و سلاحهای کشتار جمعی نگیرند نمی‌توانند بر مخالفتهای سخت داخلی چیره شوند. با اینهمه تحولات پس از ۱۱ سپتامبر روزنه‌ای بر حکومت اسلامی گشود است.

 ‌

ــ میزان نزدیکی جمهوری اسلامی به غرب و به آمریکا آیا تأثیری بر روی مواضع شما و سایر گروه‌ها و جریانهای طرفدار نظام پادشاهی نسبت به جمهوری اسلامی خواهد داشت؟

 ‌

داریوش همایون ــ نزدیکی و دوری مناسبات آمریکا و جمهوری اسلامی برای ما از اهمیت ویژه‌ای برخوردار نیست. ما با تأسف و‌ گاه ناباوری به رفتار کسانی می‌نگریم که با هر بالا رفتن درجه مناسبات دو کشور به سرماخوردگی و گرمازدگی می‌افتند. فشار آمریکا و هر کشور دیگری به جمهوری اسلامی برای رعایت حقوق بشر بسیار سودمند است و ما خود بار‌ها به دوستان اروپائی در احزاب راست و چپ میانه اهمیت چنان فشارهائی را گوشزد کرده‌ایم، و اصرار داریم که برداشتن تحریم اقتصادی آمریکا ـ که از آن پشتیبانی کردیم ـ به این موضوع نیز بستگی یابد. اما سرنوشت مبارزه مردم ایران در گرو رابطه با آمریکا نیست.

 ‌

ــ با تشکر از وقتی که به ما دادید.

آبان ماه ۱۳۸۰

پیش‌شرط‌ها و رابطه میان ایران و آمریکا

بخش ۵

            اوضاع ایران و کشورهای همسایه

 ‌

پیش‌شرط‌ها و رابطه میان ایران و آمریکا

 ‌

ــ در غرب کارنامه یکساله مبارزه علیه تروریسم بین‌المللی و پیامدهای جنگ افغانستان چنین ارزیابی می‌شود:

ضربات شدید به شبکه تروریستی القاعده، رانده شدن طالبان از قدرت و رهائی ملت افغانستان از یک حکومت ارتجاعی و عقب مانده؛ هر چند بن لادن بعنوان دشمن شماره یک امنیت جهان غرب متواری و پنهان است، امّا افغانستان دیگر مرکز پرورش و صدور تروریست نیست و با تمام سختی‌ها و موانع هر چند به زحمت در مسیر بازسازی و بازگشت به یک زندگی عادی است (البته آن برداشتی که پس از یک ربع قرن جنگهای مداوم، خون‌ریزی و نابودی و ویرانی، از واژه عادی می‌توان داشت.) جمعبندی شما از این یکساله گذشته چیست؟

 ‌

داریوش همایون ــ نخستین سال دوران تازه‌ای که در تاریخ جهان آغاز شده رویهمرفته موفقیت‌آمیز بوده است و مسیر آینده را تعیین کرده است. طالبان و القاعده که همه کشورهای همسایه و مهم‌ترین مراکز تمدن جهانی را تهدید می‌کردند درهم شکستند؛ افغانستان با همه ناامنی و هرج و مرج و آینده مبهمی که دارد از یک مرکز پرورش و صدور تروریسم در بد‌ترین صورت خود بدر آمده است و به دنبال آن پاکستان و تاجیکستان نیز کمتر احتمال دارد افغانستان‌های دیگری بشوند. امریکائیان در افغانستان با دشواریهای باورنکردنی یک سرزمین غیرممکن روبرویند. ولی این دشواری‌ها را می‌باید با خطرات سهمگین واکنش نشان ندادن و طالبان و بن لادن را به حال خود گذاشتن مقایسه کرد. اگر آمریکای بوش مانند امریکای کلینتون و کار‌تر رفتار می‌کرد امروز دنیا درکجا می‌بود؟

صد سال پیش جهان در دوران صلح مسلح بود. از پایان جنگ بزرگ، دوران آشوب و بحران فرا رسید و در کام جنگ بزرگتر جهانی دوم رفت. پس از آن جنگ سرد آمد و اکنون زمان جنگ بر ضد تروریسم بین‌المللی است. این دوران نیز دشواری‌ها و ناکامیهای بزرگ خود را خواهد داشت ولی‌‌ همان عزمی که دو جنگ جهانی و جنگ سرد را برد، پشت سر این جنگ نیز دیده می‌شود. پس از درهم شکستن طالبان و القاعده، مهم‌ترین تحول یک ساله گذشته همین تصمیم استوار امریکا به دنبال کردن جنگ در همه جبهه‌های نظامی، دیپلماتیک و مالی است که جهان آینده را بویژه در خاورمیانه شکل خواهد داد.

 ‌

ــ در حالیکه بسیاری از افراد و جریانات سیاسی ایران در داخل و خارج به آمریکا بدلیل بمباران هوائی افغانستان تاخته و نسبت به نتایج نامطلوب این جنگ هُشدار می‌دادند ـ تا هفته‌ها پس از خاتمة موفقیت آمیز حملة نظامی آمریکا صفحات بیشماری از نشریات و مطالب خود را به بیان رنج و درد ملت افغانستان که زیر بمباران هوائی آمریکا هست و نیست خود را از دست می‌دهد، اختصاص دادند. ـ امّا امروز پس از حضور نیروهای غربی پاسدار صلح در خاک این کشور با مأموریت از سوی سازمان ملل و پس از تشکیل دولت موقت افغانستان و انتخاب مجدد کارزای، همین نیرو‌ها در قبال روزنه‌های امیدی که برآینده افغانستان و ملت آن باز شده است، سکوت اختیار نموده‌اند.

آیا برای نیروهای سیاسی ما مسائل افغانستان بهانه‌ مناسبی برای تاختن به آمریکا و ستیز با دولت این کشور نیست یا اینکه ما هنوز در درک این واقعیت ناتوانیم که ملت‌ها در مرحلة استیصال و عجز محض در حل مشکلات خود، از پذیرش دخالت مستقیم کشورهای قدرتمند ابائی نداشته و به راه حلهائی از بیرون چشم خواهند دوخت؟

 ‌

داریوش همایون ــ امریکا ستیزی در محافلی حالت علت وجودی گرفته است. هر چه نشانی از امریکا داشته باشد بد است. ولی اگر امریکا نمی‌بود صدام حسین امروز بر دریای نفت خلیج فارس نشسته، ایران و هر که را در برابرش می‌بود با سلاحهای کشتار جمعی، از جمله بمب هسته‌ای، یا تهدید می‌کرد و یا از میان برمی‌داشت؛ میلوسویچ طرح صربستان بزرگ خود را به بهای کشتار و پاکشوئی چند صد هزار تنی از کروات‌ها و مسلمانان عملی کرده بود؛ کشورهای عرب اسلامی یکپارچه پشت بن لادن بودند؛ و اروپا خود را بهر که اول می‌رسید تسلیم می‌کرد. کسانی که غم افغان‌ها را می‌خورند چرا هنگامی که طالبان هزاران تن را در مزار شریف سر می‌بریدند خاموش ماندند؟

کشورهائی هستند که خود نمی‌توانند به رهائی خویش برخیزند. افغانستان یکی از آنهاست. نه می‌توانست خود را از طالبان رهائی دهد، نه می‌تواند خود را با همه کمکهای جهان خارج اداره کند. جز امریکائیان، به دلائل خودشان، هیچ کس به آن‌ها کمک نمی‌کرد. بجای حکم صادر کردن بهتر است از خود افغانان بپرسند.

 ‌

ــ پس از ترور ۱۱ سپتامبر و از هنگامی که رئیس جمهور آمریکا از ایران، عراق و کره شمالی تحت عنوان «محور شر» یاد کرد، تا کنون لحظه‌ای نیست که در ایران از احتمال حمله نظامی به ایران سخن گفته نشود ـ حتا جناحهای درگیر در داخل جمهوری اسلامی بعضاً تحلیل‌ها و تاکتیکهای خود را برمبنای این احتمال گذاشته‌اند. از نظر شما حمله نظامی آمریکا به ایران در حال حاضر یا در آینده‌ای نزدیک عینیت خواهد یافت؟

 ‌

داریوش همایون ــ در اینکه جمهوری اسلامی در ربودن توجه مقامات امریکائی با عراق پهلو می‌زند تردیدی نیست. بسیاری از سیاستگزاران و سازندگان افکار عمومی در امریکا جمهوری اسلامی را خطر امنیتی بزرگتری می‌دانند. عراق درکار ساختن سلاحهای کشتار جمعی است و زرادخانه سلاحهای شیمیائی و زیست‌شناسی هراس‌آوری دارد که می‌تواند به تروریست‌ها برای کشتار مردم امریکا بدهد. عراق همچنین با همه نیرو به تروریسم در فلسطین کمک می‌کند تا جلو روند صلح را بگیرد. جمهوری اسلامی از این هردو نظر همسنگ عراق است ولی از آن گذشته در جنوب لبنان یک حکومت تروریستی که سراسر هزینه‌های آن را می‌پردازد برپا داشته است و اردوگاههای پرورش تروریست‌هایش دائر است و در افغانستان پشت سر نیروهائی است که از یکپارچگی و ثبات آن کشور زیان خواهند دید. عراق با امریکا جنگیده است ولی جمهوری اسلامی نیز از آغاز هرچه توانسته در گروگان‌گیری و ربودن و کشتار آمریکائیان و خرابکاری در تاسیساتشان کوشیده است.

آمریکا به یک اندازه تغییر رژیم را در هردو کشور لازم می‌داند؛ ولی در حالی که در عراق جز با لشگرکشی نمی‌توان به این منظور رسید در جمهوری اسلامی امریکائیان امید خود را به مردم و بویژه توده جوانان بسته‌اند. اگر کشورهای پیرامون عراق شاهد برسازی توانائیهای نظامی آمریکا هستند در پیرامون ایران تدارک آنتن‌ها و فرستنده‌های رادیو ـ تلویزونی را می‌بینند. حمله به ایران صرفا در رابطه با نیروگاه هسته‌ای بوشهر است. اگر آمریکائیان نتوانند در چانه زنیهای خود با مسکو در این زمینه بجائی برسند نیروگاه بوشهر را می‌باید نابودشده گرفت. تردید نیست که آمریکائیان نخواهند گذاشت دست جمهوری اسلامی و عراق به سلاحهای هسته‌ای برسد.

 ‌

ــ یکی از سخنگویان اصلاح‌طلبان دینی در بهمن ماه گذشته در مقاله‌ای در ماهنامه آفتاب ضمن تحلیل «راهکارهای اصلاح‌طلبان» تحت شرایط مختلفی که ممکن است در آینده برای ایران پیش آید، از نیروهای خارجی و بین‌المللی بعنوان فاکتوری نام می‌برد که در صورت فشار و اقدامات ناگهانی خود (البته تا زمانیکه اصلاح‌طلبان در حکومت حضور دارند) در مورد ایران به زیان جنبش اصلاح‌طلبی عمل خواهند نمود. وی در مقابله با این فاکتور از نیروی ایرانیان خارج کشور بعنوان «لابی پرقدرت جنبش اصلاح‌طلبی» نام برده که می‌تواند برعلیه و در جهت خنثی سازی نیروهای خارجی وارد عمل شود.

اخیراً اعلامیه‌ای در فراخوان دولتهای ایران و آمریکا به آغاز مذاکرات و برقراری رابطه با یکدیگر از سوی افرادی از نیروهای خارج کشور صادر شده است که نگارندگان و سازماندهندگان اصلی آن از چهره‌های معروف اپوزیسیون مدافع «دوم خرداد» هستند. آیا این اعلامیه در جهت عملی ساختن‌‌ همان راهکارهای مورد نظر اصلاح‌طلبان در جهت خنثی سازی فشارهای بین المللی نیست؟

 ‌

داریوش همایون ــ این درست است که فشارهای خارجی که اکنون درجهت سرنگونی جمهوری اسلامی است سودی به حال جنبش اصلاح‌طلبی ندارد. جنبش اصلاح‌طلبی سه سالی است درکار بی‌آبرو کردن خویش است و نخست مردم ایران و اکنون نیروهائی در بیرون از آن ناامید می‌شوند. هیچکس نمی‌تواند بیش از این‌ها منتظر جنبشی که اساسا سازشکارانه است تا اصلاحگرانه بماند. ولی سخنگوی یادشده در ارزیابی «لابی پر قدرت جنبش اصلاح‌طلبی» در میان ایرانیان خارج کشور دچار اشتباه شده است. این «لابی» اگر عوامل مزدبگیر بنیاد علوی نیستند که در اجتماعات بیرون سرشان را نمی‌توانند بلند کنند، بقایای انقلابیان شکوهمندند که بهای همدستیشان را با اصلاح‌طلبان با انزوای روزافزون می‌دهند. پاره‌ای از آنان در آن هشت ساله سراپا فرورفته در خون و فساد، «لابی پرقدرت جنبش میانه روی و سازندگی» بودند و عملا از جریان خارج شدند.

 «لابی پر قدرت» با اعلامیه… در جهت خنثی کردن فشارهای بین‌المللی به میدان آمده است ولی اکنون خودش از هرسو زیر حمله و فشار است. من از اینکه نام چند تنی از دوستان مورد احترام و علاقه‌ام را در این اعلامیه در کنار عوامل رژیم در امریکا می‌بینم بسیار متاسفم. ردیف کردن چند ده امضا در زیر اعلامیه‌ای با این پیام و بهمراه چنان عناصر شناخته شده‌ای هیچ کس را متقاعد نخواهد کرد. موضوع اصلی که نادیده گرفته شده آن است که دیگر نمی‌توان با ورق دوم خرداد بازی کرد. دوم خرداد سپری شده است. ولی چنانکه از سخنان دوم خردادیان نیز بر می‌آید بازی از این‌ها پیچیده‌تراست. ورق اصلاحات اکنون در دستهای رفسنجانی بازی می‌شود. ظاهرش این است که امریکا می‌باید برای نیرو بخشیدن به اصلاحگران از سختگیری دست بردارد و هرچه زود‌تر رابطه را برقرار کند. ولی اصلاحگران مورد نظر، دوم خردادیان نیستند که اتفاقا روی پیش‌شرط‌های امریکا بیش از امضاکنندگان اعلامیه اصرار دارند.‌‌ همان که فرمان اقدام به «لابی پرقدرت» در بیرون را صادر کرد امروز مدافع اصلاحات از نوع چینی است. اکنون که از راه دوم خرداد به اصلاحات نرسیده‌اند می‌خواهند نخست با پوشش دوم خرداد به امریکا نزدیک شوند و سپس به رهبری سردارشان، سرکوب را سخت‌تر، حکومت را با اقتدار‌تر، و دست تاراج را از اینهم گشاده‌تر سازند.

 ‌

ــ می‌دانیم چنانچه آمریکا سیاست حمله نظامی به ایران را دنبال نماید دلائل محوری دولت این کشور، نقش حکومت اسلامی در حمایت از تروریسم بین‌المللی و حمایت آشکار و پنهان از سازمان‌ها و گروههای تروریستی و از این طریق تخریب در پروسه صلح میان اسرائیل و فلسطین و همچنین تلاش برای دستیابی به سلاحهای اتمی و کشتار جمعی است. جالب توجه این است که موارد فوق همچنین سالهاست که در فهرست مطالبات اپوزیسیون دمکرات و مدافع صلح ایران جای دارند. امّا در بیانیه «فراخوان مذاکرات» نه تنها در خصوص این مطالبات سکوت شده است بلکه حتی به هر دو کشور توصیه می‌شود که بدون هیچ پیش‌شرطی با هم به مذاکره بپردازند. این سکوت از نظر شما به چه معناست؟ آیا طرح مطالبات فوق در مورد حکومت اسلامی با وجود و حضور اصلاح‌طلبان دیگر موضوعیتی نداشته و تنها اتهام و بهانه جوئی از سوی دولت آمریکا برعلیه رژیم ایران است؟

 ‌

داریوش همایون ــ آنچه امریکا از جمهوری اسلامی می‌خواهد، و در حکومت کنونی امریکا بطور جدی می‌خواهد، به خاطر مردم ایران نیست و در جهت منافع ملی خود آن کشور است. ولی احترام به حقوق بشر در ایران، بریده شدن دست تروریسم اسلامی در میهن ما، موقوف شدن بازی خطرناک سلاحهای کشتار جمعی، بویژه بمب هسته‌ای، که امنیت ایران و زندگی مردم ما را تهدید می‌کند همه در جهت منافع ملی ما نیز هست و هیچ دلیلی ندارد که امریکائیان را از پافشاری بر این شرایط بازداریم. به بهانه ظاهری نجات یک جماعت ورشکسته که پنج بار اکثریت‌های خرد کننده انتخاباتی نیز نتوانست جانی در کالبد بی‌نورشان بدمد نمی‌توان ملتی را قربانی کرد. دست برداشتن از پیش‌شرطهای امریکا‌‌ همان است که رفسنجانی هم می‌خواهد. صدام حسین هم می‌خواهد.

 ‌

ــ امکان دیگر اینکه؛ امضاء کنندگان اطمینان دارند، حتا با کمترین یا هیچ پیش‌شرطی هم جمهوری اسلامی پای میز مذاکره علنی با آمریکا نخواهد رفت چون چنین اقدامی یعنی برقراری مذاکره و رابطه با آمریکا خود بخود به مفهوم دست کشیدن از سیاستهای گذشته خواهد بود. آیا این فرض صحیح است؟

 اگر چنین است چگونه می‌توان نقش عربستان سعودی در پرورش و حمایت از تروریسم اسلامی دخالت و تخریب در مسئله صلح میان اسرائیل و فلسطین و نقض گسترده حقوق بشر در این کشور با وجود دوستی و رابطه عمیق بین سران حکومتی این کشور با آمریکا را توضیح داد؟

لازم به‌یادآوری است از سوی برخی از تهیه کنندگان اعلامیه مذاکره با آمریکا براین دوسـتی و ادامه‌‌ همان سیاست‌ها تکیه می‌شود.

 ‌

داریوش همایون ــ حتا ضد امریکائی‌ترین آخوند‌ها نیز از خطری که نزدیک می‌شود به هراس افتاده‌اند و اگر بتوانند آمریکا را نرم کنند، وارد مذاکرات بی‌قید و شرط خواهند شد. آنها برای ادامه حکومت خود تا همه جا می‌روند. امیدوارند با دادن امتیازات یک سویه به شرکتهای امریکائی ــ در ابعاد چند برابر آنچه به شرکتهای فرانسوی داده‌اند ــ یک «لابی پر قدرت» واقعی در امریکا به سود طرح چینی کردن جمهوری اسلامی بوجود آورند. از دوم خردادیان نیز، پاره‌ای دانسته و پاره‌ای ندانسته، دارند در خدمت این طرح در می‌آیند. همه امضا کنندگان احتمالا تا اینجای مسئله را نمی‌بینند.

مقایسه جمهوری اسلامی و عربستان سعودی یک ترفند دیگر برخی از سیاستگران جاگرفته در «منطقة خاکستری» برای دور کردن خطر از جمهوری اسلامی است (منطقه خاکستری، فضای ایرانیان «مخالف» است که با جمهوری اسلامی نیز رفت و آمد در سطح‌ها و درجات گوناگون دارند.) عربستان سعودی بیش از آنکه کشوری باشد یک پمپ بنزین خانوادگی است (هفت هزار تن و به تندی رو به افزایش) به عنوان حکومت در اختیار آمریکاست و به عنوان خوان یغما گروگان هر قدرتی در خاورمیانه. از مصریان و سوری‌ها و گروههای تروریستی اسلامی و فلسطینی و طالبان و حتا جمهوری اسلامی هیچ کس نبوده که باج و امتیاز و «پول حفاظت» از آن نگرفته باشد. عربستان سعودی با دور ریختن پول، خود را، اگرچه موقتا، از مهلکه بدر می‌برد؛ جمهوری اسلامی با دور ریختن پول برای خود خطر می‌خرد.

آمریکائیان می‌توانند عربستان سعودی را تحمل و تا اندازه‌ای کنترل کنند و بهر حال آن را برای طرحهای خود در عراق لازم دارند. جمهوری اسلامی برفراز کشوری مانند ایران از مقولة متفاوتی است. در عربستان سعودی جایگزینی جز اسلام انقلابی در افق به چشم نمی‌آید. در ایران اسلام انقلابی منتظر هر جایگزینی است و مردمی که دیگر می‌توان گفت سراسر عرفیگرا (سکولار) شده‌اند بیش از هر جامعه دیگر در آن منطقه آماده حکومت مردمسالار و برپایة حقوق بشر هستند. ایرانیان حتا دارند از نظر فرهنگی و سیاسی از خاورمیانه بیرون می‌آیند. کدام سیاستگزار روشن‌بینی در امریکا می‌تواند ایرانیان را با عربستان سعودی مقایسه کند؟

 ‌

ــ در متن اعلامیه «فراخوان به مذاکره…» نیروهائی در درون اپوزیسیون متهم به کارشکنی در برقراری رابطه بین ایران و آمریکا شده‌اند. در بحثهای شفاهی برخی از مبتکران این اعلامیه پافشاری روی مطالباتی نظیر رعایت حقوق بشر در ایران، دست شستن از سیاستهای تروریستی و تروریسم دولتی و اتخاذ مواضع عاقلانه و مطابق برمنافع ملی ایران در قبال اسرائیل و به رسمیت شناختن این کشور بعنوان پیش‌شرط‌های هرگونه مذاکره و رابطه سیاسی ـ اقتصادی، به منزله «تحریک آمریکا به حمله نظامی به ایران» قلمداد می‌شود. تا چه میزان چنین مواضعی منصفانه است. آیا اساساً در میان ایرانیان نیروی قابل ملاحظه‌ای که مدافع درگیر شدن ایران در جنگی جدید آنهم با آمریکا باشد وجود دارد؟

و اساساً چه مسائلی موجب شده نیروهائی که خود دهه‌ها در چارچوب مواضع ایدئولوژیک‌یشان از مبلغین پرحرارت ستیز با آمریکا بوده‌اند امروز خود را طلایه دار انحصاری طرح مذاکره و رابطه با آمریکا می‌دانند؟

 ‌

داریوش همایون ــ در میان مخالفان شناخته جمهوری اسلامی هیچ کس را نمی‌توان نشان داد که پشتیبان حمله امریکا یا هیچ کشوری به ایران باشد. اصرار بر استراتژی کنونی امریکا اتفاقا هر ضرورت و امکان حمله را از میان خواهد برد. هیچ قدرتی در جهان نمی‌تواند به کشوری که حقوق بشر در آن رعایت می‌شود و تروریسم در سیاست‌هایش جائی ندارد و درپی دستیابی به سلاحهای کشتار جمعی نیست حمله برد. منتقدان بهتر است برای دفاع خود از مواضع جمهوری اسلامی (در واقع از مواضع رفسنجانی زیر پوشش دوم خرداد) درپی استدلالهای نیرومندتری باشند.

 ‌

ــ با توجه به اینکه کمتر نیروی معقولی در اپوزیسیون مدافع دشمنی و ستیز با آمریکا یا هر کشوردیگری است و همه جهان و زود‌تر از همه خود آمریکائی‌ها به موضع علاقمندی ملت ایران به عادی سازی روابط میان دو کشور پی‌برده‌اند، اصولیترین شکل طرح مسئله چیست و چگونه و در چه مقطعی می‌تواند طرح موضوع برقراری رابطه ایران و آمریکا منبطق برمنافع ملی ایران و در جهت تقویت چشم اندازهای دمکراسی در ایران باشد؟

 ‌

داریوش همایون ــ اصولیترین شکل برقراری رابطه با امریکا اجرای پیش شرط‌های سه گانه است. عملی ترینش اصرار بر آن پیش شرط‌ها و گذاشتن قدرت سیاسی و اخلاقی امریکا در پشت مبارزه مردم ایران برای سرنگونی رژیمی است که اصلا نمی‌باید روی کار می‌آمد.

 ‌

ــ آقای همایون! سپاسگزار از وقتی که به ما دادید.

شهریور ماه ۱۳۸۱

تأثیر انتخابات عراق برهمسایگان

بخش ۵

            اوضاع ایران و کشورهای همسایه

 ‌

تأثیر انتخابات عراق برهمسایگان

 ‌

ــ مهم‌ترین گام پس از انتخابات در عراق تدوین قانون اساسی توسط مجلس منتخب است. قانون اساسیی که بتواند بیان و زبان همه مردم عراق و اکثر گروهبندی‌های آن باشد و بیش از هرچیز امید ایجاد ناامنی و بی‌ثباتی در این کشور را در دل عاملان ترور و جنایت نابود سازد! با توجه به‌اینکه در انتخابات اخیر تمایلات و گروه‌گرائی‌های مذهبی و قومی نقش تعیین کننده‌ای داشت، آیا مجلس برآمده از آن و با این ترکیب، قادر خواهد بود مسائل را فرا‌تر از منافع قومی ـ مذهبی ببیند؟

 ‌

داریوش همایون ــ تجربه ملی عراقیان در هشت دهه‌ای که از عمر آن کشور می‌گذرد به‌خوبی با ژرفای تجربه خود ما قابل مقایسه است. هر عراقی آگاه می‌تواند به‌تاریخ دراز دیکتاتوری و کشتار جمعی و حکومت ارتشی ـ پلیسی، همه برخاسته از ناسازگاری‌های مذهبی و قومی، بنگرد و درس‌هائی برای آینده بگیرد. عراق کشوری چندپارچه است و با اینهمه محکوم است یکپارچه بماند. همسایگان عراق اجازه نخواهند داد عراق از هم‌بپاشد و تا کنون این یکپارچگی با بیرحمانه‌ترین دیکتاتوری‌ها و بد‌ترین تجاوزات تحمیل شده است. اکنون عراقیان می‌باید سرنوشت ناگزیر خود را در دست گیرند و در فضای دمکراتیک پکپارچه بمانند. آن‌ها می‌دانند که یا می‌باید، باهم زندگی کنند و یا درهم بیفتند و آسایش و خود زندگی را، برای گروه‌های بیشمارشان، بدرود گویند. پس از انتخاباتی که از تهران تا پاریس خنده را بر لب‌ها شکست نوشتن قانون اساسیی که به‌همه طرف‌ها چیزی بدهد ناممکن به ‌نظر نمی‌آید. رسیدن به یک همرائی میان شیعیانی که برای نخستین بار از یوغ مثلث سنی آزاد می‌شوند، و کردانی که از آغاز دهه نود به ‌درجات بالای خودمختاری رسیده‌اند و وسوسه استقلال کامل در محافلی از آن‌ها نیرومند است، و سنیانی که همه تلخی و سرخوردگی‌اند، آسان نیست. به‌ همین ‌ترتیب در کشوری با باورهای مذهبی تند و خشونت‌بار، گرایش به ‌تحمیل یک حکومت به ‌درجات گوناگون، مذهبی، ممکن است تدوین قانون اساسی را به ‌دست‌اندازهای سخت اندازد. در برابر، سه عامل مهم بسود یک قانون اساسی پذیرفتنی برای گروه‌های قومی گوناگون عراق کار می‌کند. نخست، دورنمای هراس‌آور شکست که عراق ۲۰۰۵ را لبنان ۱۹۷۵ بدتری با ابعاد بزرگ‌تر خواهد کرد: صحنه قدرت‌نمائی دیگران از دور و نزدیک و میدان جنگ بیرحمانه داخلی. دوم، حضور چیره امریکا که جلو پاره‌ای زیاده روی‌ها را می‌تواند بگیرد. سوم، حق وتوی هر سه استانی از استان‌های عراق که قانون اساسی آینده را با اکثریت دو سوم رد کنند. عراقی‌ها چاره‌ای جز رسیدن به‌یک مصالحه ندارند.

ما هر چه در اهمیت این انتخابات بگوئیم مبالغه نکرده‌ایم. خود اینکه هشت میلیون‌ونیم عراقی در زیر رگبار گلوله و رگبار تبلیعاتی رسانه‌های عرب و اروپائی در شرایط اشغال نظامی که با انتخابات آزاد سازگاری ندارد، توانستند در یک انتخابات آزاد شرکت جویند عاملی است هم‌ارز ترکیب جمعیتی عراق و شکاف‌هایی که در آن جامعه هست و مخاطراتی که عراق را از بیرون تهدید می‌کند. عراقیان اکنون می‌دانند که راهی جز دست بردن به ‌اسلحه برای برطرف کردن اختلافات هست. (رسانه‌ها و نویسندگان «مترقی» که هرچه توانستند برضد این انتخابات کار کردند، از انتخابات ریاست جمهوری صدام که با صددرصد دارندگان حق رای برگزیده شد بی‌اشاره‌ای گذشته بودند. به ‌آسانی می‌توان «مترقی» را به‌جای «در طرف عوضی تاریخ» بکار برد.)

 ‌

ــ پیش از برگزاری انتخابات چهره‌ها و شخصیت‌های شرکت کننده در جبهه شیعیان یکی از برنامه‌ها و هدف‌های انتخاباتی خود را، جلب هرچه بیشتر سُنیان به‌مشارکت در سرنوشت سیاسی آینده کشور قرار داده بودند. حتی از سوی کاندیدای حزب شیعه الدعوه اعلام شده بود پس از برنده شدن حاضر به ‌واگذاری چند کرسی به‌نمایندگان سُنی است. آیا تا کنون در جهت هدف فوق گامی برداشته شده است و آیا سُنی‌ها هنوز در بایکوت سیاسی خود و عدم همکاری با دولت عراق پافشارند؟

 ‌

داریوش همایون ــ واگذاری کرسی‌های اضافی به‌ کسانی که در انتخابات شرکت نکرده‌اند عملی نیست و سنیان شامل کُردان که خود سنی هستند بیش از صد نماینده در مجلس دارند. شریک کردن سنیان در فرایند سیاسی در تدوین قانون اساسی خواهد بود که مسلما به سنیان عرب درون و بیرون از پارلمان سهم زیادی داده خواهد شد. در جمعیت سُنی، گروهی از ترس و بیشتری در اعتراض به اصل هر کس یک رای، در انتخابات شرکت چندانی نکردند. تروریست‌ها، چنانکه می‌دانیم در استان‌های سُنی فعالند و بیشتر از همان‌ها می‌کشند و در انتخابات نیز رای دهندگان بیش از همه در‌‌ همان استان‌ها خود را با خطر مرگ روبرو می‌یافتند. ولی مشکل سنیان با خود دمکراسی بود. آن‌ها نمی‌خواستند قدرت سیاسی از صندوق رای بیرون آید زیرا بیست درصدی جمعیت سُنی عرب عراق در اقلیتی است که با دمکراسی نمی‌تواند برتری تاریخی‌اش را حفظ کند. بهرحال به ‌سنیان عرب، صرفنظر از کرسی‌هایشان در مجلس، سهم کافی در تدوین قانون اساسی داده خواهد شد. در ترکیب کابینه نیز بعید است آنان را نادیده بگیرند. نمی‌باید فراموش کرد که استان‌های سنی‌نشین حق وتو بر قانون اساسی دارند و می‌باید به‌ درخواست‌های معقولشان تن در داد.

 ‌

ــ در حالی که اقدام شجاعانه اکثریت مردم عراق را که بدون توجه به ‌تهدیدات تروریست‌های اسلامی به ‌پای صندوق‌های رای رفتند در سراسر دنیا ستودند، موضع رسمی بسیاری از سران کشورهای عربی سکوتی همراه با ناخرسندی بود. رئیس اتحادیه عرب (عمرو موسی) در‌‌ همان زمان اعلام داشت: «جریان انتخابات عراق با دقت و همراه با نگرانی از سوی سران کشورهای عربی دنبال می‌شود… همه کشورهای عربی از نظر اقتصادی، اجتماعی یا مذهبی آمادگی پذیرش دموکراسی را ندارند.» با توجه به‌ تجربه دخالت‌های آشکار و پنهان رژیم‌های عربی در بحران‌های منطقه آیا جمعیت ۲۰ درصدی عرب‌های سُنی عراق می‌توانند پایگاه مناسبی برای این دخالت‌ها باشند؟

 ‌

همایون ــ دمکراسی و انتخابات آزاد و خاورمیانه عربی ـ اسلامی اساسا یک تناقض عبارتی است. هنگامی که چند سال پیش سران کشورهای عرب در مراسم خاکسپاری ملک‌حسین در عمان حضور یافنند روزنامه‌نگاران غربی از منظره مردانی در دهه‌های هفتم و هشتم زندگی که تا چشم می‌توانست به‌عقب بنگرد بر سرکار بوده‌اند به ‌شگفتی افتادند. بسیاری از این مردان روسای جمهوری هستند که پی‌درپی با اکثریت‌های بزرگ انتخاب می‌شوند و پسرانشان را در پشت ‌سر برای پس از خود آماده می‌کنند. یکی از آن‌ها، حافظ ‌اسد سوریه، در عمل موفق هم شد (در جمهوری‌آذربایجان و کره‌شمالی نیز شاهد این پدیده هستیم.) در عراق، مانند افغانستان، تانک‌های امریکائی راه انتخابات آزاد را گشودند و چنین خطری هیچ رژیم خاورمیانه‌ای دیگری را تهدید نمی‌کند. با اینهمه عمرو موسی از زبان همه حکومت‌های عرب سخن می‌گوید و نگرانی او درست است. هیچ حکومت خاورمیانه‌ای تاب یک انتخابات آزاد را نخواهد آورد و از آن بد‌تر، در بیشتر این کشور‌ها انتخابات آزاد به ‌روی کار آمدن اسلامیانی خواهد انجامید که اصل هر کس یک رای یکبار را قبول دارند. ایران دهه ۱۹۷۰ در جهان عرب نمونه‌های فراوانی دارد: رژیم‌های فرسوده و به‌ فساد و لختی فرمانروائی دراز بی‌رقیب افتاده، سیاستگرانی آماده هر معامله، روشنفکرانی عوامفریب و فریفته عوام (و با توجه به‌ فرآورده‌های فکری‌یشان کم و بیش از جنس‌‌ همان عوام) و یک جریان اسلامی مسلط (که نباید با مسلمان اشتباه شود) که از شکست برنامه‌های سیاسی ناسیونالیستی (ناصری) و کمونیستی و نوسازندگی نیمه‌ کاره نیرو می‌گیرد. جامعه‌های عرب البته تجربه ایران را پیش چشم دارند ولی خاورمیانه‌ای چنان کسی است که نگاه می‌کند بی‌آنکه ببیند و گوش می‌دهد بی‌آنکه بشنود. او حقانیت دارد و به ‌واقعیات مزاحم راه نمی‌دهد. نمونه‌هایش اینهمه نویسندگان و سیاسی‌کاران هم‌میهن در بیرون.

تاثیرات انتخابات عراق در همسایگانش درازمدت خواهد بود و به‌جنبش‌های آزادیخواهانه کمک خواهد کرد. اگر آمریکائیان در طرح خاورمیانه بزرگ جدی باشند انتخابات عراق بهترین رهسپاریگاه است. انتخابات آزاد حتا زیر سرنیزه ارتش بیگانه در این منطقه بدعتی است. خاورمیانه‌ای‌ها نمی‌باید از این حقیقت گله کنند. اگر آن‌ها دشمنانی بد‌تر از خودشان و مخالفانی خونی‌تر از میان خودشان ندارند و جنگشان بیشتر با یکدیگر است ناچار دیگران به‌جایشان تصمیم خواهند گرفت، از ابومصعب زرقاوی اردنی تا فلان آخوند قمی تا ژنرال ابوزائید آمریکائی سوری تبار.

 ‌

ــ با تشکیل یک حکومت شیعه در دل کشورهای عربی که پیوندِ نژادی ـ قومی و همچنین دینی و مذهبی یگانه از حلقه‌های مهم «اتحادشان» محسوب می‌شود، آیا همانگونه که پادشاه اردن عبدالله اعلام داشته است، توازن قوا در منطقه عربی برهم خواهد خورد؟

 ‌

داریوش همایون ــ ملک‌عبدالله که مانند پدرش از استعداد سیاسی بزرگی برخوردار است (در این مورد وراثت پادشاهی از وراثت جمهوری بهتر درآمده است) نگران هلال شیعی است که از ایران تا عراق و لبنان کشیده شود و با توجه به تروریسمی که شیعه آخوندهای ایران به ‌اسلام داده است و قدرتی که ایران می‌تواند پشت هر طرح سیاسی بگذارد حق دارد نگران توازن قوا باشد. ولی میان یک حکومت شیعه، مانند آنچه در ایران داریم و حکومتی که شیعی مذهبان در آن اکثریتی نیز داشته باشند تفاوت است. عیب ملی عراق، ناهمگنی جمعیت و محکوم بودن به‌ زندگی با یکدیگر، در این اوضاع و احوال استثنائی می‌تواند به‌ سود همه دنیای عرب درآید. اگر اکثریت عراقیان اعراب سنی یا شیعه می‌بودند نتیجه انتخابات به‌احتمال زیاد یک حکومت اسلامی می‌شد. با قدرتی که به‌مردم عراق بخشیده شده است نمی‌توان تصور کرد چهل درصدی از جمعیت اجازه دهد رفتاری که حکومت شیعه با سنیان ایران می‌کند در عراق تکرارشود (اینکه قدرت‌بخشی چگونه بوده است اهمیت دراز مدت ندارد؛ بهر حال در عراق نیز مانند افغانستان راه دیگری نمی‌بود.)

 ‌

ــ پنهان نیست که بخشی از نگرانی سران عرب از تشکیل حکومت شیعیان در عراق احتمال تقویت

موقعیت جمهوری‌اسلامی در منطقه است. آیا واقعاً حکومت اسلامی می‌تواند روی دولت جدید عراق و اکثریت شیعه‌ای که در مجلس ملی آن دارد، حسابی بازکند؟

چشم انداز رابطه میان حکومت عراق و حکومت اسلامی در ایران چه خواهد بود؟ شیعیان عراق چقدر با مدل حکومت الهی در ایران احساس نزدیکی می‌کنند؟

 ‌

داریوش همایون ــ جمهوری اسلامی به‌دلیل بیش از دو دهه پشتیبانی و میزبانی بسیاری از رهبران شیعی عراق و پولی که هزینه می‌کند از نفوذ قابل ملاحظه‌ای برخوردار است ولی در عراق آمریکائیان نیز هستند که تا باشند از جمهوری‌اسلامی نیرومندترند و اگر مداخلات رژیم آخوندی از حد بگذرد خود آن را تهدید خواهند کرد. در جهان عرب جز سوریه هیچ کشوری سودی در خراب‌تر کردن وضع عراق ندارد و آمریکائیان می‌توانند از همکاری پاره‌ای از آنان برخوردار شوند. کوشش جمهوری‌اسلامی برای بازآفرینی نمونه خود در عراق محکوم به‌شکست است. خود رهبران شیعی عراق بویژه آیت‌الله‌هایشان بیش از همه از ورشکستگی نه تنها سیاسی بلکه تاریخی یک جمهوری‌اسلامی شیعی (نسخه بدل جمهوری‌اسلامی سُنی طالبان) آگاهند. بیشتر عراقیان در همسایگی ایران با اوضاع آن کشور آشنا‌تر از آنند که تکرار چنان تجربه هولناک و ننگینی را بخواهند. در این لحظه نمی‌توان گفت که چه کسی نخست وزیر آینده عراق خواهد شد.

 ‌

ــ انسجام و اتحاد درونی گروه‌های ائتلافی شیعه برسر تقسیم کرسی‌های قدرت و یا برسر میزان دخالت دین در حکومت چقدر است؟ آیا ممکن است بدلیل کشاکش برسر قدرت یا برسر مواضع، نیروی مسلح آن‌ها یعنی سپاه بدر به طرفداری از هریک از گروه‌های شیعه به روی هم اسلحه بکشند؟

 ‌

همایون ــ سپاه بدر در نبرد نجف و شهر صدر شکست بدی از آمریکائیان خورد و در شطرنج سیاسی به ‌سیستانی باخت. مقتداصدر رهبر آن در مجلس نمایندگانی دارد که یک گروه حاشیه‌ای است آلوده به ‌لکه دست‌نشاندگی آخوندهای ایران و تصور نمی‌رود دیگر بتواند عراق را به‌خطر اندازد. در ائتلاف سی و چند گروهی که اتحادیه شیعی را می‌سازند همه گونه گرایش‌ها از جمله عرفیگرائی می‌توان یافت. سیاست عراق را صرفا با شیعه و سنی نمی‌توان توضیح داد. میدان گشاده‌ای است با بازیگرانی که به‌آسانی می‌توانند جای خود را عوض کنند. عامل آمریکا را نیز نمی‌باید فراموش کرد. هر چه هم این سخن برمحافل مترقی گران آید امریکائیان اکنون و پس از درس گرفتن از اشتباهاتی که همواره در نخستین مراحل می‌کنند یک عامل ثبات و ترقیخواهی (با مترقی عوضی گرفته نشـود) در عراق هسـتند. آنها نیز محکومند در ماجرای خطیری که درگیرش شـده‌اند کامیاب شوند.

 ‌‌‌

ــ برخلاف علاقمندی آمریکا و تلاش‌های دولت موقت عراق به تقویت مواضع عرفی‌گرایان و کسانی که خود را بیشتر عراقی می‌دانند تا کرد و شیعه و سنی و لاجرم برایشان حفظ یکپارچگی و ثبات کشورشان نسبت به منافع گروهی از اولویت برخوردار است، همانگونه که گفته شد، فرقه‌های مذهبی ـ قومی دست بالا را در حوادث سیاسی امروز عراق دارند. آیا عرفی‌گرایان عراقی در موقعیتی هستند که بتوانند بر تحولات این کشور تأثیر گذاشته و ثبات و یکپارچگی آن را حفظ کنند؟

همایون ــ عراق در دوران بعث چند بار از حمام خون بدرآمد ولی یک تجربه دراز نزدیک به دو نسل از یک عرفیگرائی نسبی را پشت‌سر گذاشت. زنان عراقی بویژه نیروئی هستند که می‌باید در شمار آیند. گروه‌های بزرگ عراقی که از تبعید بیرون به‌ کشورشان باز می‌گردند جبهه عرفیگرائی را گسترده‌تر می‌سازند. در همه گروه‌های قومی و مذهبی عراق عناصر عرفیگرا حضور برجسته دارند و کُردان با بیست و پنج درصدی که در مجلس کنترل می‌کنند و متحدان عرفیگرایشان در چهل‌واندی نماینده گروه علاوی و تهدید وتوی قانون اساسی، نخواهند گذاشت یک حکومت مذهبی در عراق روی کار آید. صحنه سیاسی عراق چنان گشوده و گشاده است که هر کشور عربی می‌باید غبطه‌اش را بخورد. صدوپنجاه روزنامه می‌توانند هر چه بخواهند بنویسند، مگر ترس از تروریست‌ها نگذارد؛ و همین اندازه و بیشتر سازمان‌های سیاسی در صحنه‌اند. کمونیست‌های اصلاح شده و نشده خودمانی هیچ به ‌رو نمی‌آورند که حزب‌کمونیست عراق در پناه سربازان آمریکائی تظاهرات می‌کند؛‌‌ همان حزب که صدام‌حسین محبوب شوروی و اردوی صلح و بشردوستی و عدالت، یا اعضایش را کشت یا به‌ تبعید و زندان فرستاد.

 ‌

ــ احتمال اینکه جنایاتی که امروز تروریست‌ها در عراق صورت می‌دهند ـ و ظاهراً بعد از انتخابات برمحور کشتار شیعیان متمرکز شده است ـ به ‌یک جنگ مذهبی داخلی فراروید چقدر است؟

 ‌

داریوش همایون ــ جنگ داخلی در عراق احتمال دوری است. یک نشانه پختگی جامعه عراقی پابرجائی شیعیان دربرابر تحریکات آدمکشان بعثی و تروریست‌های اسلامی است. همه کشتارهای آنان نتوانسته است به‌ تنش‌های مذهبی ازگونه پاکستان که آخرین کشوری است که انسان بخواهد سفر کند بینجامد. تروریسم یا «مقاومت» به‌زعم آمریکاستیزان و پدرکشتگان مترقی، در عراق محکوم به ‌شکست است. با بمب نمی‌توان به‌جنگ صندوق رای رفت بویژه که ژنرال سوری‌تبار نیز درپیرامون صندوق باشد. زرقاوی هنگامی که در آستانه انتخابات به‌‌دمکراسی اعلان جنگ داد سخن آخر و یکی از آخرین سخنانش را گفت.

 ‌‌

ــ یکی دیگر از مسائل حساس عراق، وضعیت کردهاست. با آرائی بیش از ۲۵ درصد در مجلس ملی عراق جهت‌گیری آن‌ها به‌کدام سمت خواهد بود: بسمت حفظ وحدت و یکپارچگی عراق یا جدائی و استقلال‌طلبی؟

برخلاف زمان جنگ و سرنگونی صدام و دوره قبل از انتخابات، رفتار رهبران کرد عراق از متانت دیپلماتیک و دولتمداری کافی برخوردار نبوده و بعضاً تحریک کننده است. آیا آن‌ها حاضرند سلطه خود برچاه‌های نفت کرکوک و موصل را قربانی حضور سیاسی موثر در بغداد و سراسر عراق نمایند؟ آمریکا چقدر متعهد به‌حفظ وحدت و یکپارچگی عراق و متعهد ساختن کُرد‌ها به‌آینده این کشور است؟

 ‌

داریوش همایون ــ آمریکائیان هر چه بتوانند برای یکپارچگی عراق انجام خواهند داد و ترکیه در بالا عاملی است که تندرو‌ترین کُردان را نیز ناگزیر از واقع‌بینی خواهد کرد. در این تردید نیست که کُردان بیشترین چانه را برای گرفتن امتیازات خواهند زد و کسی نمی‌تواند آنان را سرزنش کند. پس از یک تاریخ دراز تحمل تبعیض و سرکوبی، کُردان حق دارند از حقوقی که در میثاق‌های پیوست اعلامیه‌جهانی حقوق‌بشر ناظر بر حقوق اقلیت‌های قومی و مذهبی، آمده است برخوردار باشند و امور خویش را خود اداره کنند و سهم عادلانه‌ای از منابع طبیعی منطقه خود ببرند. ولی آینده آن‌ها در عراق است و یک کشور کوچک کُرد در محاصره قدرتهای متخاصم بختی نخواهد داشت. مردم کُرد بیش از سهم خود از کشتار و پاکشوئی قومی داشته‌اند و سزاوار زندگی آرام شهروندان آزاد در یک نظام دمکراسی لیبرال هستند. حضور نیرومند کُردان در صحنه عراق اتفاقا بسود یکپارچگی و دمکراسی و عرفیگرائی در عراق است و جلو زیاده‌روی‌های دیگران را خواهد گرفت.

 ‌

 ــ ایرانیان کُرد با چه نگاهی تحولات این منطقه را دنبال می‌کنند، آیا اساساً وضعیت کردهای عراقی می‌تواند برروی مواضع کردهای ما تأثیری داشته باشد؟

 ‌

داریوش همایون ــ کُردان ایران مسلما با ‌‌نهایت علاقه تحولات عراق را دنبال می‌کنند و اگر بخواهند‌‌ همان موقعیت را در ایران داشته باشند در شگفت نباید شد. با آنکه وضع کُردان در ایران و عراق قابل مقایسه نیست اثر پیوند‌های قومی را در موضع‌گیری‌های سازمان‌های سیاسی کُرد نباید نادیده گرفت. توصیه‌ای که به‌گروه‌های سیاسی ایران می‌توان کرد آن است که در دفاع از حقوق اقوام بیش از مرز دمکراسی و حقوق‌بشر نروند و برای گردآوری نیرو و لشگرآرائی از آن سو نیفتند. دهان به دهان شدن با تجزیه‌طلبان زیر علم حق تعیین ‌سرنوشت نه بسود دمکراسی است نه پیکار با جمهوری‌اسلامی و نه حقوق اقوام. چنان انحرافی بر عمر جمهوری‌اسلامی خواهد افزود و گرایش‌های نظامی‌گری و حتا فاشیستی را دامن خواهد زد. در ایران کمتر از بسیاری کشورهای دیگر می‌توان با یکپارچگی ملی بازی کرد. نگهداری این آب و خاک از آن موارد معدودی است که می‌تواند چشم ایرانی را بر هر ملاحظه‌ای ببندد. اما تا آنجا که به‌سازمان‌های سیاسی اصلی کُردان ارتباط می‌یابد جز تاکید بریکپارچگی ایران چیزی نمی‌گویند. اختلاف ما با آن‌ها به ‌نظر می‌رسد بیشتر در نام‌هاست. ما در حزب مشروطه‌ ایران، که بزرگ‌ترین نماینده گرایش لیبرال دمکرات ایران بشمار می‌رود، به‌دلیل پیشینه تاریخی فدرالیسم و ناسازگار بودنش با شرایط ایران و سوءاستفاده‌هائی که از آن در موقعیت جغرافیائی ایران می‌توان کرد طرح حکومت‌های محلی را بجای فدرالیسم برای تمرکززدائی از حکومت پیشنهاد کرده‌ایم. در آنچه به‌حقوق اقوام مربوط می‌شود ما در چهارچوب اعلامیه‌جهانی حقوق‌بشر و میثاق‌های پیوست آن فکر می‌کنیم. کُردان ایران اگر از رهبری روشن‌بینی برخوردار باشند، که امید است چنین باشد، و اگر چپگرایان از همه سو نومیدی را که برای جلب پشتیبانی، وعده استقلال به‌هر گروه قومی می‌دهند جدی نگیرند، هیچ مشکلی با جریان اصلی ناسیونالیسم دمکرات و لیبرال ایرانی ندارند. آن‌ها بازماندگان نخستین ایرانیانی هستند که هنگامی که پا به ‌میدان تاریخ گذاشتند جهان را دگرگون کردند. چنانکه نلسون فرای، پروفسور ایران دوست هاروارد، نوشته است با آن ایرانیان بود که فرایافت دین از دولت جدا شد. ما که «دو بینی» dualism را به جهان داده‌ایم به‌ یک معنی عرفیگرائی را نیز آغاز کردیم.

 ‌

ــ اخیراً با اوج‌گیری جدال‌های انتخابات ریاست جمهوری دور نهم میان جناح‌های حکومت اسلامی در ایران، شاهد تاکتیک‌هائی از سوی اصلاح‌طلبان حکومتی هستیم که نشان می‌دهند، آن‌ها به هر وسیله‌ای دست می‌زنند تا بتوانند به هزینه ملت ایران خود را در قدرت حتی بصورت «تدارکاتچی» ـ و در حاشیه آن نگاه دارند. ته‌مانده‌های اصلاح‌طلبان ‌دینی با استفاده از تجربه دوم خرداد، این بار مسئله اقوام ـ این گروه‌های بالقوه ناراضی ـ بویژه کُرد‌ها را به مسئله زنان و جوانان افزوده و امیدوارند با سودجوئی از نارضایتی‌ها و مطالباتشان، آن‌ها را به ‌صورت لشگر خود به‌پای صندوق‌های رأی بکشانند. از نظر شما آن‌ها این بار در ابزارسازی خود به‌هزینه مردم ایران و ایرانیان کُرد چقدر موفق خواهند بود؟

 ‌

داریوش همایون ــ اصلاحگران در ایران غم‌انگیز‌ترین افرادند. آن‌ها در سراشیبی افتاده‌اند که به‌سردار دزدسالاری cleptocracy ختم خواهد شد. از اصلاح‌طلبان حکومتی هر فریبکاری بر می‌آید، چه در قدرت باشند و چه بیرون از آن. گوئی در مسابقه‌ای با انحصارگران در نشان دادن چهره اسلام راستینی هستند که بیست‌وشش سال است در آن فرو رفته‌ایم. تاکتیک‌های آنان هر چه باشد اعتبارشان در حدود صفر است. هیچ کس جز همپالکی‌های بی‌امیدشان در بیرون، خریدار سکه تقلبی آنان را نخواهد بود. انتخابات ریاست‌جمهوری امسال با این مشکل روبروست که شمار رای دهنگان واقعی و به‌میل خود از نامزدان چندان بیشتر نباشد.

 ‌

ــ جریان جنبش رفراندوم تا چه حد توانسته نظر گروه‌های فعال منتسب به‌اقوام ایرانی را به خود جلب نماید؟ آیا بیانیه فراخوان ملی برگزاری رفراندوم، از ظرفیت کافی برای پاسخگوئی اصولی به ‌مطالبات گروه‌های فعال این اقوام و فعال‌ترین آن‌ها یعنی ایرانیان کُرد دارا می‌باشد و چشم‌اندازی روشن برای جذب آن‌ها به ‌پروسه بنیانگذاری ایران دموکراتیک پس از جمهوری‌اسلامی را ارائه می‌دهد؟

 ‌

داریوش همایون ــ بزرگ‌ترین سازمان‌های سیاسی قومی تا کنون و تا جائی که من می‌دانم در برابر فراخوان خاموش مانده‌اند و شماری سازمان‌های کوچک اعتراض کرده‌اند که چرا در بیانیه از تمامیت ارضی ایران یاد شده است. از گروه دوم می‌گذرم که در پیله تنگ خود هیچ ربطی به‌جهان بیرون از جمله مبارزات مردم ایران ندارند. ولی در مورد سازمان‌های بزرگ‌تر، این کنار کشیدن از پیکار ملی و تمرکز بر مسائل قومی هیچ کمکی به‌افزایش تفاهم که لازمه حل مشکلات است نخواهد کرد. گذشته از این، چه در حقوق اقوام و چه تمرکززدائی هر پیشرفتی بستگی به‌تغییر رژیم در جمهوری‌اسلامی دارد و همکاری همه نیروهای آزادیخواه برای آن لازم است. اما در آنچه به‌همه ایران و نه تنها بخشی از آن مربوط می‌شود ما کمتر شاهد مشارکت جدی این سازمان‌ها بوده‌ایم. به‌نظر می‌رسد آن‌ها مبارزه با جمهوری‌اسلامی را از پشت منشور فدرالیسم می‌بینند. مشارکت آنان در حدی است که گروه‌های سیاسی دیگر را پیشاپیش به‌چنان فرمولی متعهد سازند. این استراتژی می‌تواند آنان را به ‌انزوا بکشاند.

 فراخوان همه‌پرسی متن کوچکی است و وارد بسیاری موضوعات نشده است ولی هر چه در دایره آزادیخواهی و حقوق‌بشر بگنجد در آن هست. تاکید نشدن بر موضوعاتی مانند جدائی دین از حکومت یا حقوق اقوام به ‌معنی غفلت از آن‌ها نیست. قانون اساسی برپایه حقوق‌بشر که از سوی نمایندگان مردم در یک انتخابات آزاد تدوین و به ‌رای همگانی گذاشته شود حقوق و آزادی‌های همه را تضمین می‌کند. هیچ‌جائی در اعلامیه‌جهانی حقوق‌بشر نیست که تجاوز به‌حقوق قومی یا کمترین تبعیضی را اجازه دهد و اداره امور مردم توسط خود آن‌ها از حقوق‌بشر است. فراخوان همه‌پرسی یک برنامه سیاسی نیست؛ یک استراتژی پیکار نیز نیست، گرچه بخش موثری از آن بشمار می‌رود و رژیم را در تنگنای بیشتری می‌گذارد. فراخوان نقشه راهی است برای پس از جمهوری‌اسلامی. این گروه‌های سیاسی‌اند که می‌باید اصول قانون اساسی آینده را در میان خود بحث کنند و زمینه را برای هنگامی که سرانجام مردم بتوانند تصمیم بگیرند آماده سازند. توافق بر سر سه اصل بنیادی در فراخوان، نخستین مرحله چنان توافقی است: اصلاح‌ناپذیری رژیمی که با موجودیت ایران و بهروزی مردم ناسازگار است؛ قانون اساسی نوینی برای ایران برپایه اعلامیه‌جهانی حقوق‌بشر که در واقع آن را متن سیاست‌های ایران قرار می‌دهد؛ و فرایند انتخابات مجلس موسسان و همه‌پرسی در شرایط آزاد و زیر نظارت بین‌المللی برای تدوین و تصویب آن قانون.

دریافتن معنی و دامنه واقعی فراخوان ما را قادر می‌سازد که سیاست را در ایران به‌سطح بالاتری برسانیم و از کشاکش مبتذل بر سر شکل حکومت یا نبرد بر سر گذشته بدر آوریم. تا همین‌جا فراخوان به‌این منظور خدمت کرده است. ببینید مخالفان یک راه‌حل دمکراسی لیبرال، یک ایران همه ایرانیان، خود را به‌چه بن‌بست تاسف‌آوری انداخته‌اند.

 ‌

ــ با سپاس از شما

فروردین ماه ۱۳۸۴

اوباما، غزه، و درس‌هائی که رژیم اسلامی می‌گیرد

بخش ۵

            اوضاع ایران و کشورهای همسایه

اوباما، غزه، و درس‌هائی که رژیم اسلامی می‌گیرد

 ‌

ــ تا چند روز دیگر اوباما رئیس جمهور منتخب ایالات متحده آمریکا رسماً اداره امور را بدست می‌گیرد. مبارزات انتخاباتی که به گزینش وی انجامید، یکی از مهم‌ترین حوادث سال گذشته بود که نظر میلیون‌ها انسان در سطوح مختلف و در چهار گوشه جهان را به خود جلب کرد. به نسبت همین توجه، از وی انتظار دگرگونی‌ها و امید به حل مشکلات بسیاری می‌رود، از جمله خاموش کردن آتش درگیری‌های خونین منطقه خاورمیانه. این انتظار از اوباما چقدر واقعی است؟

 ‌

داریوش همایون ــ انتظارات از اوباما در همه زمینه‌ها بسیار است. او در بحرانی‌ترین اوضاع اقتصادی هشت دهه گذشته و در گیر و دار دو جنگ، علاوه بر مشکلات همیشگی آمریکا (که از معیوب‌ترین جامعه‌ها در جهان پیشرفته است) بر روی کار می‌آید. ولی هرچه تا کنون از او برآمده نشان می‌دهد که به خوبی احتمال دارد خود را به پای این لحظه تاریخی برساند. او بی‌تردید بهترین رهبری است که آمریکائیان می‌توانستند در این دوران سخت داشته باشند. اما پایان دادن به جنگ صد ساله اسرائیل و فلسطین به این زودی‌ها از هیچ قدرتی ساخته نیست. بهبودی در اینجا و توافقی در آنجا بیشترینه‌ای است که در بهترین حالات می‌توان انتظار داشت.

 ‌

ــ خاورمیانه یکی از کانون‌های پیچیده‌ترین بحران‌هاست. سیاست‌های آمریکا در این منطقه به ویژه در سال‌های اخیر به شدت مورد انتقاد قرار داشته است. بسیاری پیش‌بینی می‌کنند که اوباما در منطقه خاورمیانه از سیاست دیگری پیروی کند. در این صورت آیا سیاست‌های آینده ایالات متحده آمریکا در قبال اختلاف و درگیری‌های میان اسرائیل و فلسطین تغییر خواهد کرد؟ با توجه به اینکه اوباما نیز بار‌ها بر حمایت از موجودیت اسرائیل و حق این کشور در دفاع از خود در برابر حملات موشکی حماس و حزب‌الله به عنوان گروه‌های تروریستی تأکید کرده است و در درگیری اخیر میان اسرائیل و حماس وی نیز با تروریست خواندن این گروه در عمل مذاکره با سران آن را منتفی دانسته است، پس چه تفاوتی میان این مواضع و مواضع پیشین وجود دارد تا انتظار رود که سیاست دیگری در پیش گرفته شود؟

 ‌

داریوش همایون ــ یک ویژگی اوباما که در کنار عوامل دیگر او را کامیاب‌ترین سیاستگر نسل خود گردانیده است توانائی گذاشتن خویش به جای دیگران است. او بر خلاف یک سیاست پیشه معمولی «همه چیز برای همه کس» نیست و حقیقتا می‌تواند دو طرف یک اختلاف را دریابد. تعهد او به دور نگه داشتن اسرائیل از مخاطره از هیچ کس دیگر در آمریکا کم نمی‌آورد. امریکائیان به اسرائیل هم بدهی سنگین اخلاقی دارند، هم‌ بستگی استراتژیک، هم نزدیکی فرهنگی. برای آن‌ها اسرائیل چیزی میان متحد سیاسی ـ نظامی و استان پنجاه و یکم است. اما رئیس جمهوری تازه با آمادگی‌ش برای گفتگو و درگیر بودن با هر مخالفی، در موقعیت بهتری خواهد بود. او دست کم خواهد توانست زندگی را برای «جبهه سرکشی» (حماس و پشتیبانان‌ش در تهران و دمشق) دشوار‌تر سازد. اکنون با درس کمرشکنی که حماس و فلسطینیان دریک ماهه گذشته گرفته‌اند می‌توان انتظار داشت که آن بهبود‌ها و توافق‌ها در اینجا و آنجا آسان‌تر به دست آید.

 ‌

ــ ذکر نام جمهوری اسلامی ایران به عنوان حامی گروه حماس و حزب‌الله در منطقه توسط اوباما موضعی جدید و مختص به او نیست. اما در طول دوران روابط بحرانی میان جمهوری اسلامی و ایالات متحده آمریکا و تا پیش از وی، کسی از مذاکرات مستقیم با جمهوری اسلامی سخن نمی‌گفت. آیا دست برداشتن از دشمنی با اسرائیل و خودداری از حمایت از گروه‌هائی چون حماس در منطقه جزء ‌شرط‌های چنین مذاکراتی است؟

 ‌

داریوش همایون ــ هر مذاکره‌ای بی‌پیش‌شرط خواهد بود. نمی‌توان انتظار داشت جمهوری اسلامی یا حماس پیشاپیش امتیازی بدهند. مسائل میان آمریکا و جمهوری اسلامی فراوان و پیچیده است و به همه آن‌ها نمی‌توان پرداخت. رویکرد جمهوری اسلامی به اسرائیل با همه اهمیت خود پاک زیر سایه مسئله اصلی که تسلیحات اتمی باشد می‌رود. اگر آمریکائیان و اسرائیلیان و مصریان بتوانند جلو فرستادن سلاح از شبه جزیره سینا را بگیرند مشکلی با رویکرد رژیم اسلامی به اسرائیل و حتی کمک‌های مالی آن به حماس و حزب‌الله نخواهند داشت. به ویژه که هر تعهد جمهوری اسلامی به خودداری از فرستادن اسلحه کمترین ارزشی ندارد. گفتگوی مستقیم و بی‌پیش‌شرط با جمهوری اسلامی بیش از هر چیز بر مسئله اتمی تمرکز خواهد یافت. آیا رژیم مذهبی در تهران آماده است به انرژی اتمی بسنده کند یا در پی قرار دادن جهانیان در برابر عمل انجام شده است؟

 ‌

ــ برافراشته نگه‌داشتن پرچم دشمنی با اسرائیل و دفاع از گروه‌های بنیادگرای مسلح عرب به نام دفاع از فلسطینی‌ها، توسط حکومت اسلامی آیا ابزار سیاسی و اهرم فشار بر آمریکاست و یا هنوز مسئله ایدئولوژیکی است و در خدمت برانگیختن و رهبری مبارزات جهان اسلام؟

 ‌

داریوش همایون ــ ایدئولوژی، مذهب ایدئولوژیک، روح چیره بر جمهوری اسلامی است، چنانکه در انقلاب اسلامی بود. ولی در انقلاب نیز رهبری مذهبی ملاحظات عملی را می‌توانست مقدم بدارد و امروز واقعیات حکومت و اداره بیش از دوره انقلاب دست در کار است. آخوند‌ها می‌خواهند ابرقدرت منطقه باشند و بازی با کارت فلسطین را برای جلب توده‌های عرب و قرار دادن رژیم‌های ناتوان کشورهای عربی در وضع دفاعی سودمند می‌یابند. این ورق در گفتگو‌ها با آمریکا نیز سودمندی‌های محدودی دارد. محدود از این نظر که دست جمهوری اسلامی گشاده نیست. در بحران غزه هر کس می‌خواست می‌توانست ببیند که یک، رژیم آخوندی آماده است که در کمال بی‌اعتقادی، مردم غزه را بازیچه سیاست‌های خود کند؛ و دو، اگر هم بخواهد چندان کاری از آن بر نمی‌آید. اکنون کم پولی نیز آمده است و دست رژیم تنگ‌تر می‌شود. از همه این‌ها گذشته در اهمیت خیابان در سیاست‌های کشورهای عربی مبالغه نمی‌باید کرد. شصت سال است برای فلسطین نعره می‌کشند، همه چیز را به پیکاری که همراه زمان، به زیانشان بوده بسته‌اند و گذاشته‌اند حکومت‌هایشان به بهانه فلسطین در زورگوئی و رکود و فساد بیشتر فرو روند. در همین ایران خودمان با همه بی‌اعتنائی مردم، دیدیم که چگونه جنگ غزه بهانه سنگسار و سرکوب شد.

 ‌

ــ در سایت تابناک تحلیل‌هائی از سوی «طرفداران» اسلامی فلسطینی‌ها و مدافعین حماس می‌خوانیم، که آشکارا خشونت و کشتاری را که از سوی اسرائیلی‌ها در بمباران غزه صورت می‌گیرد پیش‌بینی کرده و آن را در خدمت بی‌اعتبار شدن اسرائیل و موجب فشار هرچه بیشتر افکار عمومی جهان بر روی دولت این کشور ارزیابی می‌نمایند. با خواندن چنین تحلیل‌ها و نظراتی انسان بی‌اختیار به یاد ضرب‌المثل یا جمله‌ئی که شما به مناسبت دیگری بکار برده‌اید، می‌افتد: «غرقش کن من هم روش!» اما به نظر نمی‌رسد که عرب‌های ساکن مناطق فلسطینی، به دلیل شدت نفرتی که از اسرائیل دارند به زشتی و پلیدی چنین بازی‌هائی که با سرنوشت آن‌ها می‌شود پی‌ببرند.

 ‌

داریوش همایون ــ درسـت است. فلسطینی‌ها شش دهه گذشـته را به مقدار زیاد از دسـت داده‌اند و دریافت درستی از موقعیت تاسف‌آور خود ندارند. آن‌ها در این شصت سال بیش از همه توانسته‌اند هر از چندگاه یک جنگ دیگر عقب بیفتند. تا هنگامی هم که قربانی بودن را بجای پذیرش مسئولیت، و شهیدپروری را بجای پرورش دادن ذهن جوانان خود می‌گذارند، تا هنگامی که فرهنگ سیاسی آن‌ها یا الفتح تولید می‌کند یا حماس، امید چندانی نمی‌توان داشت. کشورهای عرب به بهانه آن‌ها جلو اصلاحات اجتماعی را می‌گیرند و هر کس، حتی جمهوری اسلامی دور دست‌تر، از آنان سوء استفاده می‌کنند.

 ‌‌

 ــ اما خود بازیگران چطور؟ تا جائی که به خاطر داریم پس از آخرین درگیری نظامی اسرائیل با حزب‌الله و بمباران جنوب لبنان توسط ارتش اسرائیل، شما در مقاله‌ئی در باره درس‌هائی که جمهوری اسلامی از این جنگ گرفت یا باید می‌گرفت، نوشتید. آیا این جنگی که این روز‌ها با شدت تمام و با ابعاد وحشتناکی از کشتار مردم غزه و ویرانی شهر‌ها جریان دارد، باز هم درسی برای حکومت اسلامی در بر دارد؟

 ‌

داریوش همایون ــ این‌بار جمهوری اسلامی درس‌های بیشتری گرفته است ــ اگر این درس‌ها اثری داشته باشد. اسرائیلیان از جنگ پیروز بدر آمده‌اند و حماس تنها شکست خورده جنگ نیست. از این بد‌تر کشتار و ویرانی که حماس به دلگرمی جمهوری اسلامی بر مردم غزه تحمیل کرد واکنشی ملایم‌تر از گذشته برانگیخت. تصویرهای زنان و کودکان کشته و زخمی دلخراش بود ولی جنگیان حماس نیز که با لباس مردم عادی و در میان مردم عادی می‌جنگند و مدرسه و مسجد و بیمارستان را میدان جنگ و انبار اسلحه می‌کنند از نظر‌ها دور نمی‌ماند. هرچه زمان بگذرد ــ چنانکه در لبنان نیز پیش آمد ــ اشتباه بزرگ حماس و مسئولیت جمهوری اسلامی در انداختن غزه به کام این جنگ پرهزینه و بیهوده نمایان‌تر خواهد شد. بیم گسترش نفوذ جمهوری اسلامی و در آمدن غزه به صورت پایگاه آن در همسایگی مصر شکاف بیشتری در صف دولت‌های عربی انداخته است. می‌توان گفت که برای پاره‌ای کشورهای عرب، جمهوری اسلامی دارد جای اسرائیل را به عنوان خطر بزرگ می‌گیرد. اینهمه می‌باید هر حکومت مسئولی را به ارزیابی دوباره سیاست‌های‌ش وادارد.

 ‌

ــ شما دهه‌هاست پیگیرانه از پیوندی که در عمل و درافکارِ نه تنها حکومت اسلامی و اسلامگرایان در ایران بلکه بسیاری از گروه‌های مختلف ایرانی میان سرنوشت ایران و درگیری‌های میان فلسطینی‌ها و اسرائیلی‌ها برقرار است، به روشنی و صراحت تمام انتقاد می‌کنید. البته نوع نگاه شما امروز در میان ایرانیان طرفداران زیادی پیدا کرده است و نمونه‌های آن بسیار دیده می‌شود. اما اگر بخواهیم از زاویه نگاه شما به قضایا بنگریم، در عمل چگونه باید به این بحران یا بحران‌های مشابهی که در همسایگی و در منطقه خاورمیانه شاهد هستیم، برخورد کنیم؟ آیا حکومت و ملتی که جغرافیای زیستش در این منطقه است، می‌تواند بی‌اعتنا به چنین درگیری‌هائی به زندگی خود ادامه دهد؟

 ‌

داریوش همایون ــ حتی در آن زمان‌ها که زندگی این چنین بر مردم ایران تنگ نشده بود ما نمی‌توانستیم دمی از برطرف کردن کمبودهای خود، به دیگران از جمله فلسطینی‌ها بپردازیم؛ امروز که جای خود دارد. از آن گذشته سیاست خارجی سراسر قلمرو داد و ستد است. توجه و هزینه کردن به و برای دیگران می‌باید سودی داشته باشد. ما از هیچ فلسطینی سودی نبرده‌ایم و انتظار سودی نمی‌توانیم داشته باشیم. بر عکس فلسطینی‌ها به رغم کمک‌های ما در همه جا بر ضد ایران موضع گرفته‌اند و می‌گیرند. در سال‌های پایانی سلسله پهلوی، شاه به سازمان آزادیبحش فلسطین و سوریه پشتیبان آن کمک‌های مالی داد و بدگمانی اسرائیل و اجتماع با نفوذ یهودیان آمریکائی را برانگیخت، با پیامدهائی که در جریان انقلاب پدیدار شد. در برابر، آن‌ها با شدت بیشتر، چریک‌های مارکسیست لنینیست و اسلامی را آموزش دادند و سازمان آزادیبخش فلسطین به شاه و ایران حمله کرد و در سال انقلاب تا حد شرکت افراد مسلح خود، در کنار خمینی قرار گرفت. پس از انقلاب نیز هر دو آن‌ها هیچ فرصتی را برای رای دادن بر ضد ایران در مجامع کشورهای عرب از دست نداده‌اند.

سیاست خارجی یک کشور ربطی به احساسات شخصی زمامداران ندارد. دولت مسئول جامعه است و مسئولان دولت نمی‌باید حق جامعه را در پای پسند و ناپسند شخصی خود بگذارند. افراد حق دارند شب و روز عزای فلسطین بگیرند و هیچ ناروائی دیگری را در جهان نبینند و یهودی ستیزی را در جامه نخ نمای ضد امپریالیسم بپیچند ولی مصلحت ملی مقوله دیگری است. ما از دوستی اسرائیل تا دهه پنجاه/هفتاد بسیار برخوردار شدیم ــ خرده ریزهای آن مناسبات در نخستین ماه‌های جنگ با عراق نیز ریسمان نجات نیروهای مسلح ایران شد. در سی ساله گذشته قربانی کردن مردم ایران در پای فلسطین و تکرار صحنه‌های عربده کشی شهرهای عرب در خیابان‌های ایران چه به ما رسانده است؟ بی‌اعتنا ماندن به رنج دیگران شایسته نیست ولی در حدود امکانات و با در نظر گرفتن نسبت‌ها و واقعیات. بیشترینه‌ای که از ما بر می‌آید کمک‌های انسانی به قربانیان جنگ و کمک به فرایند صلح است. اما اساسا انرژی ما می‌باید صرف بالا کشیدن ملت از این گودال فرهنگی و سیاسی باشد که نامش خاورمیانه است. هیچ باکی هم از فسیل شدگان جهان پنجاه شصت سال پیش نمی‌باید داشت. زمان به زیانشان است ــ تا کنون بوده است و پس از این هم بسیار دیر شده است.

 ‌

ــ مدتی اسـت که بسـیاری از سـران کشور‌ها و از جمله اوباما بر اهمیت نقـش ایران در منطقه و برعهده گرفتن نقش سازنده توسط حکومت آن تأکید می‌کنند. کسانی هم می‌گفتند و می‌گویند «ایران زیادی بزرگ» و خطرناک است. تفاوت این دو نظر در سیاست‌های دولت‌ها چه خواهد بود؟

 ‌

داریوش همایون ــ به ایران به‌‌ همان علت بزرگ و خطرناک بودن دست نمی‌توان زد؛ و مهم‌ترین مسئولان سیاست خارجی آمریکا از این اندیشه که چنین کشوری را به روز عراق و افغانستان بیندازند می‌گریزند. با اینهمه تا بمب ساعتی اتمی تیک تیک می‌کند همه گونه انتظار بد می‌توان داشت. نقش پر اهمیت ایران یک امر مسلم است و می‌باید با حکومت آن هر چه هم بیزار کننده، بر زمینه‌هائی که سود هر دو طرف را دربر دارد به توافق رسید. کشوری مانند آمریکا با اقتصادی که دو برابر دومین اقتصاد جهان است (و سروران چپ، در فضای تصوری همیشگی، بیهوده سوگنامه‌اش را می‌نویسند) و بودجه دفاعی‌اش به اندازه همه بقیه، اسباب لازم را دارد که آن زمینه‌های سود مشترک را به رژیمی زیر فشار و در تهدید همه سویه بپذیراند. رئیس جمهوری تازه آمریکا، سوار بر موج حسن نیت جهانی، به ویژه در چنین موقعیتی هست.

 ‌

ــ می‌دانیم که پاسخ همه این پرسش‌ها در حکومت اسلامی نهفته است. آیا حکومت اسلامی ظرفیت، توانائی و استعداد بهره‌گیری از این فرصت‌ها را یافته است؟ در شرایط کنونی منطقه، وضعیت ایران، و موقعیتی که آمریکا در آن بسر می‌برد، چه رفتاری از سوی حکومت ایران می‌تواند در انطباق با منافع بلند مدت کشور و خردمندانه باشد؟

 ‌

داریوش همایون: ــ نگهداری خود، دوری از مخاطرات نا‌لازم، شناخت مصالح شخصی و گروهی. کار ما به جائی رسیده است که می‌باید از آن‌ها بخواهیم خودشان را فدای شعارهای میان تهی و تصورات باطل در باره قدرت خودشان و زوال آمریکا نکنند. هنگامی که ملتی اجازه می‌دهد چنین گروهی بر آن فرمانروائی داشته باشند ناچار در برابر خطر از هم‌پاشی می‌باید آرزوی‌ها‌یش را هم پائین بیاورد.

 ‌

ــ موانع درونی حکومت اسلامی در بروز این خردمندی کدام است؟

 ‌

داریوش همایون ــ در یک سخن پائین بودن سطح. این رژیم، مانند انقلابی که سکوی پرش آن شد، انتقام لای و لجن یک جامعه قرون وسطائی است از بخش‌های روزافزونی که به تندی می‌کوشیدند و می‌کوشند هر دو پایشان را از آن لای و لجن بیرون بکشند و زمان نیافته‌اند. انتظار دانستن و فهمیدن و به ژرفای موقعیت رفتن از این عناصر نمی‌توان داشت. اما این پروردگان کوچه و خیابان بویائی نیرومندی برای دریافتن سود و مخاطره دارند. پاداش و کیفر، وادار شدن و به امتیازاتی رسیدن زبان واقعی آنهاست. آمریکا و غرب که می‌باید امیدوار بود هماهنگ‌تر عمل کنند (شرایط بد اقتصادی به سود این هماهنگی کار نمی‌کند) می‌توانند هر دو را به رژیم عرضه دارند.

ــ با سپاس از شما

بهمن ماه ۱۳۸۷

شکست در غزه و چشم انداز سیاست عربی رژیم اسلامی

بخش ۵

            اوضاع ایران و کشورهای همسایه

 ‌

شکست در غزه و چشم انداز سیاست عربی رژیم اسلامی

 ‌

ــ اکنون که جنگ غزه با آتش‌بس به پایان رسیده است، ارزیابی شما از جنگ و پیامد‌های آن چیست؟

 ‌

داریوش همایون ــ آتش‌بس هنوز کاملا برقرار نشده است و حماس می‌کوشد با پرتاب موشک‌های گاهگاهی چنین وانمود کند که جنگ را برده و قدرت آن دست نخورده است. اما این دور تازه جنگ نیز مانند همه جنگ‌های شش دهه گذشته اسرائیل و همسایگان عرب‌ش بی‌نتیجه قطعی بوده است. باز اسرائیلیان در جبهه نظامی ‌پیروز شده‌اند و در جبهه تبلیغاتی شکست خورده‌اند و باز فلسطینیان سر پا مانده‌اند و یک جنگ دیگر عقب افتاده‌اند. پیروزی قطعی، از آن گونه که تا جنگ ویتنام هنجار عمومی ‌جنگ‌ها می‌بود در جهان سراسر بهم بسته ما، با تلویزیون‌هائی که ۲۴ ساعته صحنه‌های جنگ را به صد‌ها میلیون خانه می‌برند نا‌ممکن شده است. تلویزیون بیش از هر رسانه دیگر، مسائل را در تنگ‌ترین و برنده‌ترین صورت خود عرضه می‌دارد. از سوئی مجالی برای ورود در جزئیات ــ که اصل موضوع است ــ نمی‌گذارد و از سوی دیگر عواطف توده‌های انسانی را به بالا‌ترین درجه بر می‌انگیزد. در چنین شرایطی جنگ نمی‌تواند دوره خود را بگذراند و زیر فشار شورای امنیت و افکار عمومی ‌نیمه کاره به پایان می‌رسد. گذشته از این بردن جنگ گاهی بیش از باختن آن به زیان تبلیغاتی برنده است ــ حتا کم تلفات دادن گناهی شمرده می‌شود. از همین روست که «واکنش بیرون از اندازه» به عنوان فرایافت تازه‌ای به اصطلاحات نظامی ‌راه یافته است. در دوران کلاسیک جنگ، هیچ کس اعتراض نمی‌کرد که چرا یک طرف همه نیروی خود را برای بیشترین آسیب به دشمن و کمترین آسیب به خود وارد میدان کرده است.

آنچه جنگ را از حالت سرراست خود بیرون آورده جمعیت غیر نظامی ‌است. از جنگ دوم جهانی به این سو غیر نظامیان نه تنها مستقیما درگیر برخورد‌های نظامی ‌شده‌اند سهم‌شان از تلفات نیز بیش از نظامیان بوده است. این نتیجه ناگزیر توسعه تکنولوژی تسلیحاتی، و استراتژی جنگ غیرمنظم است که روند چیره بر درگیری‌های نظامی‌ شده است. به ویژه که طرف‌های ناتوان‌تر می‌کوشند با به کشتن دادن غیر نظامیان خود بهره برداری تبلیغاتی کنند. مانند‌های حماس یا حزب‌الله لبنان آشکارا کشته شدن شمار هر چه بیشتری از مردم خود را یک عنصر آموزه (دکترین) نظامی ‌خویش گردانیده‌اند. در جنگ اخیر غزه شمار فراوان کشتگان فلسطینی که صد برابر کشتگان اسرائیلی بود به یاری پوشش هیجان‌انگیز تلویزیونی ورق را به زیان اسرائیل برگرداند. جزئیاتی مانند آنکه جنگیان حماس در جامه مردم عادی و در میان آن‌ها، در خانه‌ها و کوچه‌ها و خیابان‌ها، جنگیدند و کشته شدند و دیگران را سپر بلای خود کردند پاک از نظر‌ها رفت.

 ‌

ــ گزارش‌هائی می‌رسد که حماس دارد با کمک جمهوری اسلامی ‌برای دور بعدی آماده می‌شود. آیا با توجه به قاطع نبودن نتیجه جنگ باز شاهد تکرار چنان صحنه‌هائی خواهیم بود و از این جنگ ویران کننده هیچ درسی گرفته نشده است؟

 ‌

داریوش همایون ــ در تهران و اورشلیم بلافاصله به بررسی درس‌هائی که برای دور بعدی می‌توان گرفت پرداخته‌اند. در این هیچ تردید نیست که حماس شکست بدی خورده است و سپاه پاسداران که وزارت جنگ حماس به شمار می‌رود در کار فرستادن سلاح‌های تازه و اندیشیدن تاکتیک‌های موثر‌تر برای حماس است. اینکه دور بعدی کی و چگونه آغاز شود بستگی به درسی دارد که فلسطینی‌ها از پیامد‌های شکست گرفته باشند. حماس تنها از نظر سیاسی اشتباه نکرد که به اسرائیل بسجیده و درس‌های لبنان را به خوبی فرا گرفته بهانه دلخواه‌ش را داد. از نظر نظامی ‌نیز نیرو‌های حماس از کاری بیش از پرتاب موشک‌های پراکنده، هر چند صد‌ها، از خانه‌ها و کوچه‌های پر جمعیت بر نیامدند که گلوله‌ها و بمب‌های بلافاصله اسرائیلی را بر محل به دنبال داشت. جنگاوران حماس در آپارتمان‌های پر از پای دام booby trap به انتظار کشتن و ربودن اسرائیلیان نشستند و آن‌ها نیز بجای پیشباز خطر، خانه‌ها را بر سر هر که در آن بود ویران کردند. رهبران حماس البته جز یکی دو تن تا همین چند روزه در بیمارستان‌ها پناه گرفته بودند.

کمک مالی حماس به ساکنان بیست و چند هزار خانه‌ای که ویران شده یا آسیب دیده است عامل دیگری خواهد بود. در لبنان یک سال و نیم پیش حزب‌الله به هر صاحب خانه ویران شده ۱۲ هزار دلار اسکناس بسته بندی شده نو که به فوریت از تهران رسیده بود داد و کمک صد‌ها میلیون دلاری بعدی رژیم تهران برای باز سازی محله‌های شیعیان به کار افتاد. این بار حماس نتوانسته است از آن پول‌ها به کسی بدهد. باز سازی غزه نیز در گرو توافق با اسرائیل است زیرا عملا هر کیسه سیمان آن می‌باید از اسرائیل بیاید. هر چه هم در تهران بخواهند تا واپسین فلسطینی با اسرائیل بجنگند در غزه کمتر گرایشی به تکرار آن سه هفتة دریافت ضربات پیاپی می‌توان دید. اگر دور دیگری در کار باشد کشتگان و آسیب‌های جنگ سه هفته را می‌باید ضرب در ده و بیشتر کرد. جمهوری اسلامی ‌تصمیم دارد موشک‌های فجر به حماس بدهد که تا تل‌اویو را خواهد پوشاند و به خوبی می‌توان پاسخ اسرائیل را پیش‌بینی کرد. دور تازه اساسا جنگی با غیرنظامیان خواهد بود. حماس خواهد کوشید غیرنظامیان بیشتری را از اسرائیلیان بکشد و شمار بیشتری فلسطینی را به دم ماشین جنگی اسرائیل بدهد.

 ‌

ــ به این ترتیب آیا باز هم می‌توان گفت که جنگ در غزه بر رویهم باعث تغییرات مهمی ‌نشده است؟

 ‌

داریوش همایون ــ جنگ نمی‌تواند بی‌پیامد‌هائی باشد. در معادله اسرائیل ـ فلسطین این جنگ موازنه نیرو‌ها را میان اسرائیل و اعراب تا اندازه قابل ملاحظه‌ای عوض کرده است. این تغییرات را می‌توان به این ترتیب آورد:

الف ــ دست اسرائیل به زیان حماس، جمهوری اسلامی، سوریه و حزب‌الله نیرومند‌تر شده است. حماس با چند صد سرباز کشته، ویرانه همه ساختار حکومتی خود، توده جمعیتی که هر روز بیشتر خواهد پرسید که بر هم زدن آتش‌بس چه ضرورتی می‌داشت روبرو ست؛ و به هیچ هدف خود نرسیده است. نه محاصره غزه پایان یافته، نه آسیبی به ارتش اسرائیل زده، نه موشک‌هایش به آماج مهمی ‌خورده‌اند.

ب ــ جبهه شکاف افتاده کشور‌های عرب شکاف ژرف‌تری برداشته است. کنفرانس قطر با شرکت جمهوری اسلامی ‌و اقلیتی از کشور‌های عربی مصر و عربستان سعودی و اردن را از حماس دور‌تر ساخته است. آن‌ها اکنون بیش از مصالح حماس نگران افزایش نفوذ رژیم اسلامی‌ در دنیای عرب هستند.

پ ــ مانند حزب‌الله پس از جنگ ۲۰۰۷ جنوب لبنان، حماس از این پس می‌باید درجه‌ای از مداخله بین‌المللی را بر منطقه‌ای که عملا در اختیار آن بود تحمل کند. در گذشته حماس در گذرگاه رفاح در مرز مصر و غزه با مصریانی سر و کار می‌داشت که هم هوادارش بودند و هم با گرفتن رشوه همه کار می‌کردند. با باز شدن پای آمریکائیان و اروپائیان به صورت کمک‌های فنی برای جلوگیری از تونل‌هائی که شریان حیاتی حماس است و بیدار شدن مصریان بر خطر روزافزون یک حکومت جهادی در همسایگی‌شان، قاچاق سلاح‌های سپاه پاسداران به دشواری‌های بیشتری برخواهد خورد.

ــ در آخرین مصاحبه تلاش گفته‌اید، پایان دادن به جنگ صد ساله اسرائیل و فلسطینی‌ها به این زودی از هیچ قدرتی ساخته نیست. آیا به این دلیل است که عوامل درگیر در این جنگ تنها فلسطینی‌ها و اسرائیلی‌ها نیستند و مداخله‌گران هر یک به فراخور منافع خود، آن را به ابزاری برای خدمت به این منافع بدل کرده‌اند، از جمله در جهت کسب موقعیت به عنوان رهبر منطقه خاورمیانه و اگر شد رهبری جهان اسلام در جبهه فلسطینی آن؟

 ‌

داریوش همایون ــ فلسطینیان از‌‌ همان نخستین روز، اختیار خود را به دیگران دادند. در ۱۹۴۸ به دنبال رای شورای امنیت به بخش کردن فلسطین میان یهودیان و فلسطینیان، همسایگان عرب، همگروه به کشور نوپای اسرائیل هجوم آوردند و سهم فلسطینیان از سرزمین بخش شده بسیار کمتر شد. در ۱۹۶۷ باز آن همسایگان با اسرائیل وارد جنگ شدند و سرتاسر فلسطین عرب از دست رفت. از آن پس نیز سوریه و بدنبال آن جمهوری اسلامی، رهبران فلسطینی را بازیچه سیاست‌های خود کرده‌اند. سوریه می‌خواهد گولان را پس بگیرد و جمهوری اسلامی ‌در پی برگرداندن توجه از برنامه اتمی ‌است و فلسطینی‌ها قربانی می‌شوند.

در حال حاضر جمهوری اسلامی ‌بزرگ‌ترین مسئولیت را دارد. حماس با سلاح و پولی که از جمهوری اسلامی‌ می‌گیرد تنها توانسته است بدبختی ۵/۱ میلیون مردم غزه را شدت بخشد. هر کشته فلسطینی هدیه‌ای است که به آخوند‌ها داده می‌شود.

 ‌

ــ هرچند جهان اسلام بسیار گسترده‌تر و رنگارنگ‌تر از منطقه خاورمیانه است اما شگفت‌آور است که کانون داعیه رهبری این جهان در این منطقه متمرکز است. چرا حکومت اسلامی ‌تصور می‌کند که در «بازی با کارت فلسطین برای جلب توده‌های عرب» و برای کسب موقعیت رهبری شانس بیشتری از رهبران عرب منطقه دارد؟ توده‌های عرب شاید از دشمنی رژیم اسلامی ‌با آمریکا استقبال کنند، اما در ستیز با غیر عرب‌ها تاکنون بدنبال رهبران عرب افتاده‌اند، از عبدالناصر گرفته تا عرفات و صدام و بن لادن.

 ‌

داریوش همایون ــ نامهربانی متقابل ایرانیان و عرب‌ها به گذشته‌های دور بر می‌گردد و امروز بکلی بی‌معنی و نا‌شایست است. رژیم آخوندی هر چه هم کاتولیک‌تر از پاپ باشد نخواهد توانست آن را برطرف سازد. اما اهمیت مرکزی خاور میانه در جهان اسلام ــ جهان اسلام دیگر معنی عملی ندارد ــ یا به عبارت بهتر در میان کشور‌های مسلمان، به موقعیت جغرافیائی آن در این جهان اروپا محور و به ویژه منابع نفتی بر می‌گردد. هر دو این مایه‌های اهمیت در فرسایش است. محور جهان رو به آسیای خاوری می‌چرخد. اقیانوس آرام جای اقیانوس اطلس را می‌گیرد؛ و ما در بیست ساله پایانی برتری نفت هستیم. پر جمعیت‌ترین کشور‌های مسلمان در خاور آسیا هستند و هم اکنون نیز به خاورمیانه عربی بستگی ندارند.

سیاست عربی جمهوری اسلامی ‌چندان بیش از سودمندی‌های موقت برای آن نخواهد داشت. عرب‌ها چیزی ندارند که به ما عرضه دارند. رابطه با کشور‌های عربی هرگز ژرفای فرهنگی و اقتصادی پیدا نخواهد کرد. ایرانیان حتا پس از چرخش محوری به آسیای خاوری، اروپا محور خواهند ماند. عرب‌مآبی و عربزدگی جمهوری اسلامی ‌ایرانیان را از عرب‌ها باز هم دور‌تر می‌کند.

 ‌

ــ حکومت اسلامی ‌به نسبت سرمایه‌ای که برای دامن زدن به دشمنی با اسرائیل و آمریکا روی نیرو‌های رادیکال عربی صرف کرده است، نه تنها در تثبیت و اعمال رهبری خود موفق نبوده است، بلکه برعکس رقبا و رژیم‌های عرب را شدیداً به وحشت انداخته و زمینهٔ پیدایش جبهه سختی از آن‌ها علیه ایران را فراهم نموده است که شما از آن به عنوان سیاست غیر مسئولانه رژیم یاد می‌کنید. آیا وجود چنین جبهه‌ای علیه ایران می‌تواند خطر جدی باشد؟

 ‌

داریوش همایون ــ جمهوری اسلامی ‌همان گونه که اشاره کرده‌اید توانسته است یک جبهه سنی نیرومند بر ضد ایران بوجود آورد. در خود ایران نیز مرزنشینان سنی ایران بر اثر سرکوبگری مذهبی حکومت آخوندی از ملت خویش دور‌تر می‌افتند ــ درست‌‌ همان بلائی که صفویان بر سر ایران آوردند. اینکه آن‌ها چه ‌اندازه خطرناک خواهند بود بستگی به دشواری‌های درونی و بیرونیشان دارد که روزافزون است. با اینهمه نمی‌باید از اقدامات آن‌ها در میان گروهی از عرب زبانان ایران غافل ماند.

 ‌

ــ شکستن صف رژیم‌های عرب سیاستی است که جمهوری اسلامی ‌در جریان جنگ غزه دنبال نمود. از جمله سرهم نمودن جبهه‌ای از چند کشور عربی نظیر سوریه و قطر در مقابل مصر، عربستان سعودی و اردن ـ پس از کمک‌های فراوان به سوریه امروز به قطر وعده داده می‌شود که در صورت همکاری با ایران می‌تواند «محوریت» را از سایر عرب‌ها ربوده و به خود منتقل نماید! امیر کویت و برخی از روزنامه‌های عربی نسبت به مؤثر افتادن این سیاست در از هم پاشیدن اتحاد عرب هشدار داده‌اند و کار‌شناسان سایت‌های خبری وابسته به حکومت اسلام این هشدار‌ها را نشانه قدرت رژیم در منطقه و درستی چنین سیاستی جلوه می‌دهند. اساساً «دیپلماسی» بر محور برهم زدن اتحاد‌هائی که بر علیه ایران ایجاد می‌شود، تا کجا می‌تواند به جمهوری اسلامی‌ کمک کند؟ نقطه کور چنین سیاستی کجاست؟

 داریوش همایون ــ جمهوری اسلامی ‌با وضع اقتصادی و اجتماعی رو به نشیب ایران جز چنین ابزاری برای در دست گرفتن رهبری خاورمیانه ندارد. حتی سلاح اتمی ‌آن برتری پایداری نخواهد آورد ــ حداکثر تا قدرت اتمی‌ خاورمیانه‌ای بعدی. هشدار امیر کویت بی‌موضوع است. اتحادیه عرب جز پیکر نیمه جانی نیست و هر گرد همائی سران و رهبران آن شکست تازه‌ای است. آنچه دیپلماسی جمهوری اسلامی‌ از آن بر آمده بیش از همه در سویه تقویت سیاست اسرائیل بوده است. پاره‌ای مهم‌ترین کشور‌های عربی اکنون اولویت را به مبارزه با جمهوری اسلامی ‌می‌دهند.

ــ به موازات چنین سیاستی ما در ایران و در میان مردم شاهد رشد احساسات ضد عربی شدیدی هستیم که در رسانه‌های خبری ــ از زبان مردم ــ به آن دامن زده شده و تبلیغ می‌شود. از سوی دیگر هستند کسانی که در نگاه به نظرات شما در مورد «بالا کشیدن ملت از گودال فرهنگی و سیاسی خاورمیانه»‌‌ همان روحیه ضد عربی ایرانی را می‌بینند. تفاوت در کجاست؟

 ‌

داریوش همایون ــ کدام ایرانی است که بتواند تصویر کودکان کارتن خواب ایرانی را در کنار فیلم حزب‌اللهی لبنانی تحمل کند که با چهره خندان دسته اسکناس ۱۲۰۰۰ دلاری را تنها برای پرداخت اجاره‌اش، از مامور لبنانی جمهوری اسلامی‌ می‌گیرد. موضوع احساسات ضد عربی نیست. ولی مردم حق دارند دهنده و گیرنده پول‌ها هر دو را تجاوزکاران به حق خود بشمارند. آن آخوند پیشنماز که در خطبه روز جمعه‌اش می‌گوید ما می‌بایست‌‌ همان کار سپاهیان اسلام را (در حمله به ایران ساسانی) با خانواده کارکنان رژیم پادشاهی می‌کردیم جز یادآوری آن دوران خونبار ننگ‌آور به مردم چه می‌کند؟ ایرانیان دشمنی با اعراب ندارند. این رژیم است که همه جا تخم دشمنی می‌پراکند.

در باره بالا کشیدن این ملت از گودال فرهنگی و سیاسی خاورمیانه، من نه تنها به عرب‌ها بلکه به ویژه به آن بخشی از فرهنگ و سیاست ایران نظر دارم که در‌‌ همان گودال است. ولی بیائیم خاورمیانه را بی‌هیچ پیشداوری نگاه کنیم. جز گودال فرهنگی و سیاسی، گویا‌ترین نمونه‌اش همین حکومتی که به نام ارزش‌های اصیل (خاورمیانه‌ای) بر خود تحمیل کرده‌ایم، چه نامی ‌بر آن می‌توان گذاشت؟

 ‌

ــ با سپاس از شما

اسفندماه ۱۳۸۷

نخستین گفتگو

بخش ۶

            سیاست و احزاب

نخستین گفتگو

 ‌

ــ قبل از هرچیز تقاضا داریم سپاس صمیمانه ما را جهت قبول دعوت برای سخنرانی و انجام این مصاحبه بپذیرید و اجازده دهید صحبت خود را با پرسش‌هائی در مورد خودِ جنابعالی شروع کنیم.

همانطور که حتماً می‌دانید، شما چهره شناخته شده‌ای در جنبش سیاسی ایران هستید. امروز هر چند برای گروه‌های سیاسی به صورت عام روشن است که شما با جناحی از اپوزیسیون مرتبط هستید که معتقد به برقراری مجدد نظام سلطنتی در چهارچوب حکومت مشروطه است، اما با توجه به اینکه در این جریان نظرات و خطوط فکری مختلفی موجود است و از جانب دیگر با توجه به تحولات نسبتاً عظیم و سریع فکری و نظری در خود شما، هنوز بطور قطع و دقیق مشخص نیست که شما به کدامیک از این گرایشات فکری درون این نیرو وابستگی دارید؛ با در نظر گرفتن اینکه در این مجموعه جریانات فکری مختلفی از نیروهای سلطنت‌طلب سنتی تا نیروهایی که از قدیم خود را مشروطه‌خواه می‌نامیدند مثل نهضت مقامت ملی حضور دارند.

 ‌

داریوش همایون ــ سئوال شما دربرگیرنده دو مطلب است. یکی اینکه گرایشات مختلف در میان سلطنت‌طلبان و طرفداران نظام پادشاهی و من به کدام دسته وابسته هستم و دوم، تحولات سریع در نظرات خود من.

در مورد اول باید عرض کنم که گرایشات طرفداران نظام سلطنت هم مثل بقیه گرایش‌ها به خرده گرایش‌های متعددی تقسیم می‌شود. این طبیعی است. برای اینکه فضای فکری سیاسی ایران اصولاً بعد از انقلاب فضای فعالی بوده، بخصوص طی همین یک سال همگی ما آزادی‌هایی بدست آورده‌ایم و یک اکسیون‌هایی پیدا کرده‌ایم که اندیشه‌های ما را به حرکت در می‌آورد و سبب می‌شود که مواضع متفاوتی بگیریم و فضاهای متفاوتی پیدا کنیم. ولی در هر گرایش سیاسی، یا هر مکتب سیاسی که در نظر بگیریم رویهمرفته با یک تقسیم بندی مواجهه خواهیم بود که می‌شود به تقسیم بندی میانه‌رو و غیره نامگذاری کرد. یکی از دوستان فدائی تقسیم‌بندی ارائه داده و گفته است که در سه خانواده سیاسی اصلی ایران یک تقسیم بندی عمودی می‌شود ارائه کرد. بدین ترتیب که نزدیکی اندیشه‌ای و فکری دست راستی‌های هر گروه با دست چپی‌های گروه‌های دیگر بیشتر است تا با اندیشه‌های داخل خود یک گروه. من کاملاً با این نظر موافقم و فکر می‌کنم این جهت نهائی اندیشه سیاسی و گرایشات سیاسی ایران را تعیین می‌کند و نه تنها در این حد بلکه در حدی که آن جریان اصلی سیاسی ایران از گرایشات میانه‌رو از هر سه خانواده سیاسی که ایشان در نظر گرفته‌اند تسریع خواهد شد. من تعلقم به گرایش میانه‌روست و به نظر من در میان طرفداران نظام پادشاهی طرفدار مشروطه هستیم و هیچ نباید از این موضوع احساس شگفتی کنیم که نوآوری ما در واقع بازگشتی است به ۷۰ـ۸۰ سال پیش. در مورد آنچه که ما از نوآوری لازم داریم، می‌توانیم از منافع صد سال پیش خود بگیریم. می‌خواهم از این فرصت استفاده کنم و بگویم که نه تنها طرفداران پادشاهی و گرایش لیبرالی که به لیبرال‌ها و ملیون معروفند و آن گرایشی که چپ ایران نامیده می‌شود و حتی جنبش مذهبی کنونی، همه سوابق خود و ریشه‌های خود را در انقلاب مشروطه دارا می‌باشند. نه تنها ما طرفداران مشروطه که ارتباط مستقیم با انقلاب مشروطه داریم، بلکه لیبرال‌ها و ملیون فرزندان انقلاب مشروطه هستند و چپ‌گرایان ایران، مثلاً فدائیان، پدران فکریشان حیدرعموقلی است. من امیدوارم که بازگشت به این ریشه‌ها کمک کند تا همدیگر را بهتر بفهمیم.

و اما در مورد تحولات سریع فکری من، باید عرض کنم که من تحولات سریع نکرده‌ام. من محصول ۵۰ سال گذشته ایران هستم و تمام عناصر فکری امروز من در این ۵۰ ساله هست و بوده و در کارهائی که انتخاب کرده‌ام دیده می‌شود. حُسنی که کار من دارد این است که من در سال ۱۳۲۹ـ۳۰ مطالبم به نام خودم در روزنامه‌ها چاپ شده است. از جمله در اطلاعات، سومکا، بامشاد و آیندگان و غیره. این سیر فکری بنده خیلی تدریجی صورت گرفته و اشاره‌هائی می‌توانم ارائه دهم که مثلاً ۳۰ سال پیش نوشته‌ام و حالا انعکاس آن‌ها در نوشته‌های امروزم یافت می‌شود. فکر نمی‌کنم که من دچار تحولات سریع شده باشم. دوستان ما آشنائی زیادی با کارهای من ندارند، چون خیلی از این‌ها بعد از من بدنیا آمده‌اند. مخصوصاً در آن دوره‌ها بچه بوده یا بدنیا نیامده بودند. ولی من کار سیاسی‌ام را بعنوان یک مخالف، نه بعنوان مخالف رژیم بلکه بعنوان مخالف حکومت شروع کردم و تا سال ۱۳۵۴، که پیوستم به حزب رستاخیز و از سران حزب رستاخیز شدم، موضع من موضع مخالفت مشروط بود. همیشه در نوشته‌هایم از موضع موافق پادشاهی مشروطه، ولی مشروط و مخالف سیاست‌ها، روش‌ها، دولت‌ها، و به اصطلاح حکومت‌های زمان بوده است و بار‌ها ممنوع‌القلم شده‌ام. بعنوان مثال یکبار با اینکه مدیریت آیندگان را بر عهده داشتم پنج هفته ممنوع شدم پا به روزنامه بگذارم. بار‌ها جلو مقالاتم گرفته شد. مثلاً یکبار در سال ۱۹۶۳ زمانی که رابرت کندی را کشتند، من مقاله‌ای در روزنامه اطلاعات نوشتم و در آن مقایسه‌ای میان برادران کندی و برادران گراکوس (گراکیل تاریخ نویس یونانی) کرده بودم. هر دو این‌ها از اصلاح‌طلبان بودند و این دو برادر رُمی نیز کشته شده بودند. خلاصه از این نوع گرفتاری‌ها زیاد داشتم.

آنچه که امروز عرض می‌کنم، مطلب تازه‌ای نیست. ممکن است با نقش من در یکی دو سال آخر نظام محمدرضا پهلوی در تضاد بوده باشد، ولی ازنظر من پیوستن به دستگاه حکومتی یک اقدام اصلاح‌طلبانه بود. من می‌خواستم در جهاتی اصلاحاتی انجام دهیم. البته این بحث دیگری است، ولی تحولات فکری من سریع نبوده و دنباله تمام گرایش فکری ۵۰ سال گذشته خودم هستم.

 ‌

ــ در میان جریان طرفدار مشروطه پادشاهی گروه‌ها و دسته‌های متشکل و غیرمتشکل موجود است. شما آینده‌ این جریان را به لحاظ گرد آمدن درون یک تشکیلات با یک برنامه و طرح معین سیاسی و ساختار حزبی چگونه می‌بینید؟ آیا در تلاش‌ها و فعالیت‌های شما این شیوه کار نیز مورد نظر قرار می‌گیرد؟

 ‌

داریوش همایون ــ گرایشات سیاسی باید متشکل شوند. نه فقط مشروطه‌خواهان، بلکه همگی. چون ارتباط میان آن‌ها تند و همکاری نهائی آن‌ها عملی‌تر خواهد شد. پراکندگی سازمانی، پراکندگی فکری بسیار خواهد داشت و بی‌اثر خواهد بود. تا جائی که در توان من است، متشکل کردن مشروطه‌خواهان را دنبال کرده و مدتهاست که به دنبال آن هستم. البته خودم این کار را انجام نداده، بلکه به این روند کمک می‌کنم. آنطور که من می‌بینم “سازمان مشروطه‌خواهان” بصورت یک تشکیلات غیرمتمرکز و دمکراتیک خواهد شد و اساسنامه‌ای برای آن تنظیم شده که بموجب آن در هر شهری مشروطه‌خواهانی که در صدد آن هستند، هیئت مؤسسی را تشکیل داده و یک سازمانی را ایجاد نموده و شورائی برای خود انتخاب می‌کنند و آن شورا یک هیئت اجرائی انتخاب خواهد کرد و این سازمان‌های شهری در کارهای خود کاملاً استقلال دارند. با این شرط که در چهارچوب سازمان مشروطه‌خواهان عمل نمایند. اداره مرکزی وجود نخواهد داشت، بلکه یک هیئتی بعنوان ستاد هماهنگی کارهای آن‌ها را هماهنگ خواهد نمود. همچنین ضرورت عملی ایجاب می‌کند که این سازمان‌های شهری استقلال داخلی داشته باشند و به صورت خودگردانی کارهای خود را از پیش ببرند و از طرف دیگر خواهان آن نیستیم که تمرکزگرائی را تقویت نمائیم چون من این را به ضرر آینده می‌بینم. پس خودسازمانی بکلی ساخت دمکراتیک دارد. منشور این سازمان منتشر شده و بنظر من کاملاً چهارچوبی دمکراتیک دارد و با تمام خواست‌های معقول نیروهای دیگر می‌تواند همکاری و همراهی داشته باشد. هدف سازمان مشروطه‌خواهان تسریع توافقی اصولی بین سازمان‌های مختلف در حداقل‌ها برای همکاری و همراهی می‌باشد. در عمل هر سازمان و در هر شهری طبیعت افرادی را که آن سازمان را تشکیل می‌دهند، در بر خواهد گرفت. هیچ کاری هم در این مورد نمی‌توان کرد و ما نیز هیچ مکانیزمی نداریم و نه به صلاح است. امر پاکسازی و تسویه و اصلاح را ما نمی‌خواهیم. زیرا شما با انگیزه خیر وارد می‌شوید ولی به کنترل غیردمکراتیک کار‌ها ختم خواهد شد. ما این امر را به عهده خود افراد و اعضاء واگذار می‌کنیم. البته این ترکیب با آنچه که در سازمان‌های دیگر که وجود دارند متفاوت است. ستاد هماهنگی پس از تشکیل، مأمور نظارت بر حُسن جریان انتخابات خواهد بود. در صورتی که سازمان شهری دست به عمل خلافی مغایر با اساسنامه و منشور سازمان مشروطه خواهان بزند، در آن موقع سازمان در منشور خود انحلال چنین سازمان‌های شهری را پیش بینی نموده است. ولی بجز این ستاد هماهنگی کاری انجام نخواهد داد. امید من این است که با توجه به اینکه مطالب سخنگویان اصلی مشروطه‌خواهان در تضاد مستقیمی با بسیاری از سلطنت طلبان بود، و رفتارشان بهیچ وجه سازگار نیست، با این‌ها خودبخود یک تقسیم بندی صورت گیرد و مشروطه‌خواهان واقعی به این سازمان پیوسته و سلطنت‌طلبان که اعتقاد به مشروطه ندارند و فقط بدنبال این هستند که موضوع را وسیله‌ای برای اهداف سیاسی خود قرار دهند، بدنبال کار خود بروند. من این تقسیم بندی را تشویق می‌کنم و تا کنون خود سخنگویان اصلی این جریان، خود رضا پهلوی، پادشاه، کردار و رفتارش بزرگ‌ترین تسویه کننده جریان مشروطه‌خواهی بوده است. و بنظر من خواهد بود. بهرحال کسانی که طرفدار او هستند نمی‌توانند مخالف او موضع بگیرند. تا مدتی ممکن است صورت گیرد اما دیگر غیرقابل تحمل خواهد بود. گمان من این است که بدون خوش‌بینی زیاد می‌شود پیش‌بینی کرد که یک سازمان مشروطه‌خواهان وفادار به اصول مشروطه در شهر‌ها بوجود خواهد آمد و از مجموعة این‌ها یک سازمان جهانی مشروطه‌خواهان بوجود خواهد آمد. فکر می‌کنم در عرض دو ماه آینده بتوانیم کنگره این سازمان را تشکیل دهیم.

 ‌

ــ در همین رابطه قابل ذکر است که در تجربه مستقیم خود ما چنین بنظر می‌رسد که جنابعالی در جریان مشروطه خواهان بصورت فردی فعالیت داشته و تحت نام خودتان عمل می‌کنید. ظاهراً این وظائف از جانب هیچ سازمانی برعهده شما قرار داده نشده است. همین طور که در میان نیروهای دیگر از جمله چپ و ملیون جریان وسیعی بنام منفردین بوجود آمده که همه این آقایان و خانم‌ها تحت نام‌های فردی خود فعالیت می‌کنند. در میان آن‌ها نظراتی مطرح است، از جمله می‌گویند؛ چون تمامی گروه‌ها و سازمان‌ها دچار اشتباه و بعضاً خیانت شده‌اند، بنابراین لازم است اکنون دیگر افراد وجیه‌الملّه امور را در دست گرفته و مطرح شوند و یا اینکه مطرح می‌کنند؛ اصولاً جامعه ایرانی تحزب‌گرا نبوده و همواره این افراد بوده‌اند و خواهند بود که وظایف تاریخی را بر عهده داشته یا خواهند داشت. شما نقش اینگونه نظرات که هم اکنون تا حدودی هم مقبولیت یافته در تحولات آتی ایران چگونه ارزیابی می‌کنید؟ مثبت یا منفی؟ و در همین رابطه باید اشاره کنم که بنظر می‌آید، طرح شخصیت رضا پهلوی به صورت سمبولیک جهت ایجاد وحدت و هماهنگی خود بنوعی یاری دهنده به چنین طرز تفکری باشد. با در نظر گرفتن این امر که شما نقش ایشان را بعنوان عامل مؤثر در گردآمدن و تجمع می‌پذیرید، ولی طیف‌های دیگر نمی‌پذیرند و از سوی دیگر همین طیف‌ها شخصیت‌های دیگری را بین خود مطرح کرده و این رسالت را برای آن‌ها قائل می‌شوند. آیا شما فکر نمی‌کنید این نحوه تفکر در اصل خلاف معیارهای دمکراسی باشد.

 ‌

داریوش همایون ــ خیر خلاف اصول دمکراسی نیست. بهرحال افراد حق دارند هرگونه که فکر می‌کنند عمل نمایند. اما فایده زیادی بحال ما ندارد. اینهمه افراد منفرد که ضد تشکیلات هستند، فایده‌ای نخواهد داشت و بهتر است و امیدوارم با توجه به زمینه‌های مشترکی که فی‌مابین خود دارند بتوانند با هم همکاری کنند. مگر اینکه مسئله شخصی خود افراد باشد که متأسفانه در این صورت نمی‌توان چندان کاری کرد. توده بزرگ منفردین چون فاقد پیروان وسیع، نام‌آوری و مقبولیت عام هستند، بهر حال نمی‌توان بین سه میلیون تبعیدی ایران چند هزار رهبر سیاسی وجود داشته باشد. عملی نیست. بهر حال یک عدة معدودی به این عنوان شناخته خواهند شد. امّا امیدوارم بقیه دست از این ادعا اگر بدنبال این ادعا هستند بردارند و با هم کار کنند و در درون تشکل‌ها شاخصیت پیدا کنند. چرا آسان‌تر خواهد بود و اصولاً رهبر بدون پیرو فایده ندارد. امّا اشاره‌ای که به پادشاه، رضا پهلوی کردید. فکر می‌کنم که توضیح در این باره لازم باشد. اگر در میان گروه‌های چپ کسانی پیدا شوند با موقعیت رضا پهلوی، هیچ اشکالی ندارد. اگر چند نفر داشته باشند که بتوانند هر کدام چند هزار نفر را به هر حال جهتی، الهامی داده و کمکی به کار‌ها بکنند، عیبی ندارد. اما من تردید دارم که بشود چنین کسانی را پیدا کرد. رضا پهلوی، و پادشاه در اصطلاح من، موقعیت بکلی یگانه‌ای دارا می‌باشد. می‌توان گفت که هیچ موقع پادشاه ایران نشد، اما چون وارث سلسله‌ای است و نامی داراست و سابقه‌ای پشت سر دارد و دارای دوست‌ها و دشمنانی است و هیچ کس دیگر آنرا ندارد. اینهمه به او موقعیت یگانه بخشیده و بنظر من سودمند‌ترین استفاده‌ای که از شخص مثل پادشاه می‌توان کرد، این است که وی را وابسته به گروهی نکنیم. من سخت با این نظر مخالف بوده‌ام که رضا پهلوی یا پادشاه رئیس یک سازمان یا رهبر یک جریان و مسئول یک حزب شود. بنظر من بهیچ وجه صحیح نیست. اگر رضا پهلوی بیش از پیش تلاش نماید برای متشکل کردن نیروهای مختلف ـ حقیقتاً وی این کار را انجام می‌دهد ولی بنظر من باید بیش از این، این کار را انجام دهد ـ حتی بگوید بیائید بر ضد من دور هم جمع شوید و این مخالفت را اما گروهی انجام دهید و همچنین طرفداران خود را متشکل سازد، مبارزه آنگاه خیلی سالم‌تر خواهد شد. ما بالاخره به این خواهیم رسید که مسئله نوع حکومت یک مسئله مقدس مذهبی نیست. نوع حکومت امری مربوط به مصلحت است. حال ممکن است ریشه و رگه‌های عاطفی هم داشته باشد. بنده ۵۰ سال در آن رژیم زندگی کرده‌ام و شما بنوعی ۲۰ سال با آن رژیم مبارزه کردید و حالا دوست ندارید. ولی نه من به پادشاهی مؤمنم و نه شما ایمان ضد سلطنتی دارید. دیگر در این دوران ایمان عصرش به سر رسیده. ایمان مربوط به اموری است که انسان نمی‌تواند آنرا اثبات کند. ایمان وقتی حاصل می‌شود که مسئله قابل اثبات نباشد. هر چیزی که بتوان بر سر آن بحث کرد، و بتوان آنرا نفی یا اثبات کرد دیگر در محدوده ایمان نیست. نوع حکومت مسئله‌ای نیست که نتوان آنرا نفی و اثبات کرد. چنانچه هم نتوان بر سر نوع حکومت توافق کرد، حداقل می‌توان توافق کرد که بر سر این موضوع توافق نکنند. در ثانی مسئله بر اثر رأی مردم تعیین خواهد شد. من فکر می‌کنم، این موضوع سلطنت یا جمهوری و اصولاً نوع حکومت باید در یک زمینه قرار گرفته، ولی باید وارد کار مبارزه شویم و بعداً هر کدام استدلالات خود را در ایران خواهیم گفت و هر گروه و سازمانی حرف خود را خواهد زد و مردم هم در ‌‌نهایت تصمیم خواهند گرفت. فکر نمی‌کنم این نقش پادشاه بعنوان تسریع کننده یک در جهت متشکل شدن گروه‌ها، دو برای همکاری میان گروه‌ها ضرری داشته باشد.

 ‌

ــ البته منظور ما استفاده یا عدم استفاده از موقعیت یا نقش رضا پهلوی در ایران نیست. در واقع بحث بر سر طرد آن تجربه‌های تلخ گذشته است. بعنوان نمونه فرض بفرمایید سیاست‌های عمومی رژیم گذشته که بقول خودتان مسئله توسعه ایران به امر خصوصی یک نفر بدل شده بود. و یا طرد تجربه تلخ انقلاب ۵۷ یعنی طرد گرایش به یک رهبر، یک راه و یک برنامه… است. آنچه که بعنوان نیروی جایگزین چنین طرز تفکری مطرح باید باشد در واقع‌‌ همان حضور تمامی نیرو‌ها آنهم در قالب تشکل‌ها و احزاب سیاسی گوناگون. یعنی در اصل می‌بایست از این قالب فردی خارج شده و تقسیم وظایف اجتماعی صورت گیرد. اگر هم قرار است گروه‌ها و احزاب بدور هم بنشینند این نمایندگان منتخب آن‌ها باید باشند که بدون توصیه فردی، یا میانجیگری شخصی پیشبرد امور را برعهده می‌گیرند. این شیوه مسلماً با اصول دمکراسی مطابقت بیشـتری داشته و موجب جلب اعتماد بیشتر مردم و پیروان جریان‌های مختلف سیاسی خواهد بود.

 ‌‌

داریوش همایون ــ من هیچ مخالفتی با مطالبی که گفته شد نمی‌توانم داشته باشم. بنظر من هم همین است. باید سازمان‌های مختلف وجود داشته باشد و من تا آنجا پیش می‌روم که می‌گویم یکی از وظائف پادشاه این است که مخالفان خویش را تشویق به تشکل نماید. امّا آنچه که راجع به طرد یا ارعاب یا درس گرفتن از تجربه گذشته ماست، اول به مقدار زیادی حاصل شده است. من نمی‌توانم تصور کنم که ما به گذشته بر می‌گردیم، یعنی، پیش از انقلاب اسلامی یا به خود این انقلاب حقیقتاً زمان این دوره‌ها تمام شده است. این مردم عوض شده‌اند. من می‌خواهم در اینجا از این فرصت استفاده کنم و به دوستان چپ بگویم که هر نظری نسبت به آینده ایران داشته باشند یک چیز را مسلم بدانند: آن‌ها در یک امر کامیاب شده‌اند، به قیمت فوق‌العاده سنگینی اوضاع گذشته را عوض کرده‌اند. مخالفان رژیم پادشاهی به قیمت نابود کردن مملکت هم عوض کرده‌اند و ما دیگر به آن برنخواهیم گشت. دیگر ایران به گذشته‌اش بر نخواهد گشت. هیچ یک از اسباب بازگشت به گذشته فراهم نیست. برای اینکه این مملکت زیر و رو شده. در این ۱۵ سال گذشته ایران را زیر و رو کرده‌اند. ما هر چه بشویم متفاوت خواهد بود از گذشته. برای اینکه خود ما هم نمی‌توانیم برگردیم. دهسال دیگر من نیستم، بیست سال دیگر، دیگران نیستند. بعد از گذشت اینهمه سال دیگر آدم‌های دیروزی نیستند. من خود جزء آخرین ایرانیانی هستم که گذشته را تجربه کردم. این چیزهائی است که عوض شده‌اند. در جریان این مبارزه که امیدوارم خیلی طول نکشد، ما می‌توانیم کمک کنیم تا پایه‌های جامعه آینده ایران را بریزیم. شرط این امر این است که از این بغض‌ها بیرون بیائیم. بغض من به شما که چرا مملکت را از بین بردید. بغض شما به من که چرا چنین اسبابی برای انقلاب فراهم کردید که مملکت از بین رفت. کارهائی که ما با هم و با مملکت در عرض چندین سال گذشته کردیم، درس کافی باید در این ۱۵ سال بنظر برسد. من بغض را در این ریشه‌ها می‌بینم. شما دیگر نمی‌توانید کاری را که پیش از ۱۵ سال می‌کردید در مورد من بکنید و من هم نمی‌توانم کاری بیش از آنچه در گذشته کردم انجام دهم. بدین ترتیب مخالفان چپ اگر در ایران روی کار بیایند، دیگر نخواهند توانست شبی ۵۰۰ نفر را اعدام کنند. چه ما این مسائل را پشت سر گذاشته‌ایم. چنان درسی روزگار بما داده و چنان گُرده این ملت کشیده شده که دیگر نمی‌توان راجع به سی سال پیش فکر کرد. دیگر به سی سال سابق نمی‌توان برگشت.

 ‌

ــ از جانب بعضی شخصیت‌های درون جریان موسوم به سلطنت‌طلب حملات شدیدی به «شورای جدید مشروطیت» می‌شود. آیا خود جنابعالی با این «شورای جدید مشروطیت» همکاری تنگاتنگ دارید یا خیر و اصول برنامه‌ها و اهداف آن چیست و اصلاً علت چنین مخالفت‌ها و حملاتی به این شورا چیست؟

 ‌

داریوش همایون ــ اسم آن شورا نیست، «سازمان مشروطه‌خواهان ایران» است و من عضو شاخه پاریس «سازمان مشروطه‌خواهان ایران» هستم ولی از ۵ ـ ۶ ماه قبل بطور فعال در کار سازمان دادن شرکت داشته و در اروپا و بخصوص در آمریکا به تشکیل سازمان‌های شهری مختلف کمک کرده‌ام. همچنین در تنظیم منشور و اساسنامه این سازمان یاری نموده‌ام. در این راه سعی شده که کاملاً منطبق با اصول دمکراتیک و عدم تمرکز باشد. علت مخالفت بعضی از دوستان سلطنت‌طلب با من و با این سازمان مشروطه‌خواهان یکی نیست. علل مختلفی دارد. باید اساساً از خود آن‌ها سئوال کرد که چرا مخالفند. ولی بنظر من در میان طرفداران نظام پادشاهی یک گرایش عمده را می‌توان تشخیص داد. عده‌ای معتقدند، با استفاده از نکات مثبت گذشته و با بزرگداشت گذشته و با مقایسه خیلی سریع و خام امروز و دیروز بهتر می‌توانیم مبارزه را سازمان دهیم و در ایران جمهوری اسلامی را شکست دهیم. معتقدند مردم به جائی رسیده‌اند که باید تمام توجه‌اشان را به خوبی‌های گذشته و بدی‌های کنونی جلب کرد و در آن‌ها یک شور و تعصب، همیّت و غیرت برانگیخت که با بحث‌های استدلالی عمیق حاصل نخواهد شد. و خلاصه باید شعار را جانشین استدلال کرد تا موفق شویم. در نتیجه هرگونه نقادی، هر نوع بررسی انتقادی از تاریخ اخیر ایران را مضرّ به حال مبارزه می‌دانند و به حال جمهوری اسلامی سودمند ارزیابی می‌کنند.

من فکر می‌کنم ریشه اصلی این مخالفت‌ها در این برداشت از روان‌شناسی کنونی ایران و ایرانی است و خوب عامل دیگری هم وجود دارد. از نظر گرایش دیگر که من به آن وابسته هستم: ما در بهترین شرایط هم نباید بازگشت به گذشته را بخواهیم. من می‌گویم که اگر هدف مبارزه ما تکرار پیش از ۱۳۵۷ باشد، فقط با این تفاوت که این بار می‌کُشیم ـ «آندفعه نکُشتیم و اینبار می‌کُشیم» ـ این ایده آلی نیست که من برای آن مبارزه می‌کنم. این ایده آلی است که خیلی از ایرانی‌ها حاضر به مبارزه برای آن نیستند. سودی ندارد، وضعی را که بوده است، با زحمت دوباره برگردانیم و عملی هم نیست و امکان ناپذیر. ما آدم‌های دیگری با ایده‌های دیگری روی کار خواهیم آورد. در این تصویر با استفاده از نام گذشتگان کارهای برتری را انجام دهیم.

 بعلاوه، من اصلاً نمی‌دانم که مردم ما فقط با شعار و فقط با مقایسه امروز و دیروز و فقط با نوسازی این رژیم را بتوانند سرنگون بکنند؟ این رژیم قوی‌تر از این است که با شعار سرنگون شود. البته این مطالب مهم هستند و من نمی‌خواهم ارزش آن‌ها را نادیده بگیرم، ولی همه چیز نیستند. بخصوص که با گذشت ۱۵ سال از پایان آن رژیم به اندازه‌ای داده‌ها از آن دوره بدست مردم رسیده، به اندازه‌ای اطلاعات انتشار یافته و به اندازه‌ای آگاهی نسبت به تاریخ معاصر ایران رشد یافته که کار ما آنگاه جنبه سفیدکاری و دروغ گوئی و پنهان کردن حقیقت پیدا خواهد کرد. یعنی شعارهای ما تاب هیچ نوع انتقادی را نخواهند آورد. یک گرایش سیاسی که قدرت خود را از پوشاندن واقعیت بگیرد، و مبالغه کردن در قبال واقعیت دیگری را پیش گیرد، به سرنوشت مجاهدین خلق دچار خواهد شد. یعنی بکلی مجزا و منفرد از ملت ایران. مردم ایران در سال حداقل ۲۰۰ ـ۳۰۰ جلد کتاب در مورد تاریخ معاصر ایران دارند و این کتاب‌ها همه تعارف‌آمیز و ستایشگرانه نیستند. واقعیات و مطالب درست بسیاری هم در آن‌ها یافت می‌شوند. واقعیات البته محتوی مطالب خوب هم هستند. حالا من باید مطلبی را بصورت جمله معترضه بیان کنم؛ این انقلاب سبب شد که مردم قدر رژیم گذشته را بدانند. در آن زمان رژیم همه کار‌ها را از بالا کرده و مردم خودشان را مجبور به اطاعت و مطیع می‌دانستند. امّا امروز در موضع مستقل، خودشان قضاوت می‌کنند که خیلی از کارهای گذشته همه بد نبوده، اتفاقاً این امر خیلی هم مفید بوده و باید هم چنین باشد.

اما علیرغم این، من معتقدم که بازسازی گذشته مخالف اصول بوده و ارزش ندارد. اینکه فقط «چون نکشتیم، شکست خوردیم» در واقع ساده کردن قضیه است. هر چند که اگر رژیم گذشته محکم می‌ایستاد، انقلاب اسلامی نبود، ولی چیز دیگری روی کار می‌آمد، که این مربوط به بحث دیگری است. از نظر تاکتیکی هم صلاح نیست که اینکار را بکنیم. یعنی تمام تکیه‌مان را بر ساده کردن قضایا، چند سئوال و چند مقایسه گذاشته و تصور کنیم که مردم را با این کار راضی می‌کنیم. گذشته از این، شاید چند سال اول می‌شد، ولی حالا دیگر امکان ندارد. بنظر من تنها راه‌مان این است که متکی به حقیقت باشیم و آنچه که هست را به بازو و قدرت خود تبدیل کنیم. در این صورت صد در صد موفق خواهیم شد. چون آنچه که می‌ماند دیگر انرژی لازم ندارد. برای سرکوب کردن، انرژی ما متوجه کاراکترمان خواهد شد، آنچه که هست به ما نیرو خواهد داد. من کاملاً در تجربه ۱۵ سال گذشته با این امر روبرو بوده‌ام. که هر چه ما نقادی واقع‌گرایانه‌تر و منصفانه‌تری از رژیم گذشته صورت دهیم، قوی‌تر خواهیم شد. یکی از دوستان دیشب به من انتقاد کرد که به اندازه کافی جنبه انتقادی نسبت به رژیم گذشته را حفظ نکردی و اگر چنین بود، به مراتب بهتر می‌شد. چرا این ایراد به گروه‌های چپ نیست. بنظر من نیروهای چپ اگر واقع‌گرایانه به گذشته خود برخورد نموده و در صدد توجیه گذشته خود و ظاهرسازی برنیایند، مسلماً خیلی قوی‌تر خواهند شد. در هر حال می‌خواهم بگویم که اینکار هم از نظر تاکتیکی و هم از نظر ایدئولوژیکی مفید‌تر خواهد بود.

 ‌

ــ در رابطه با بیان واقعیت و از این طریق ایجاد زمینة اعتماد و در نتیجه نزدیکی میان گروه‌های مختلف، ضروری است که به نکته‌ای اشاره کنم. در مسیر ایجاد اعتماد و نزدیکی در میان مردم و نیروهای سیاسی، به نظر می‌آید، دیگر تنها کافی نباشد که ما فقط به شعار عام حمایت از دمکراسی اکتفا کنیم و تنها ادعا کنیم که حالا دیگر، دمکرات شده‌ایم. طبعاً در اینجا دیگر پای طرح و برنامه برای حل مسائل و مشکلات ایران به میان کشیده می‌شود. بقول معروف باید از تعارف کاست و بر مبلغ افزود. از جمله مسائل ما همین مسئله ملی یا قومی است.

 پس از شنیدن نظرات شما در مورد مسئله ملی و تمامیت ارضی در ایران، با توجه به نکاتی که در پاسخ به سئوال قبلی طرح کردید، این برداشت حاصل می‌شود که بنوعی شما سیاست‌های گذشته را در روند عمومیشان (با در نظر گرفتن جنبه‌های مثبت و منفی آن) نه حاصل یک سیستم فکری مشخص، بلکه نتیجه شرایط تحمیلی ارزیابی می‌کنید و اتخاذ سیاست‌ها و رویه رژیم گذشته بخصوص در مورد مناطق مرزی ایران و مسائل قومی را زائیده عوامل بیرونی و شرایط آن زمان و ناگزیر می‌دانید. این نوع برخورد بنظر ما و نیز به نظر دوستانی که از این نوع برخوردهای شما گله‌مند بودند، می‌تواند دو نتیجه منفی در بر داشته باشد:

۱ـ اینکه باعث می‌شود مشکلات آنگونه که هستند مورد ارزیابی و بررسی قرار نگیرند. همیشه استناد به نیروی خارجی، عوامل تحریک بیگانه در واقع موجب سرپوش گذاشتن روی آن مشکلاتی که در عمل موجودند، می‌شود. چرا که اگر مشکلی وجود نداشته باشد، طبعاً عنصر تحریک بیگانه و خارجی نمی‌تواند زمینه‌ای برای رشد پیدا کند. در این زمینه در سطح جهان کم تجربه نداریم. بعنوان نمونه آلمان بعد از جنگ جهانی دوم و تقسیم آن به دو کشور. ما شاهدیم که غرب و آلمان فدرال سعی می‌کنند برلین را به آنچنان رفاه و رشدی برسانند که مرکز جذب برای مردم داخل آلمان شرقی بشود. طبعاً اگر مردم مناطق مرزی ایران هیچ مشکلی نمی‌داشتند و راضی بودند، هیچ خطری هم موجود نبود و طبعاً جنبشی هم علیه حکومت و دولت بوجود نمی‌آمد، حال چه وابسته و چه مستقل که بخواهد رژیم را وادار به سرکوب کند.

۲ـ تأثیر منفی دیگر در واقع از میان بردن زمینه‌های اعتمادی است که بایستی میان نیرو‌ها بوجود آید. چون این اشتباه خواهد بود که ما فکر کنیم ایران و آینده آن بسته به سیاست‌ها و برنامه یک گروه می‌باشد. طبیعتاً آینده ایران را، همانگونه که خود نیز اشاره فرمودید، گروه‌های مختلف با برنامه‌های گوناگون خواهند ساخت. البته ممکن است گروه‌های افراطی با حرکاتی غیردمکراتیک نظیر کودتا به نتایج کوتاه مدتی دست یابند که مسلماً حاصلی جز دیکتاتوری و عقب گرد ندارد، ولی این آینده‌ای نیست که شما امروز از آن صحبت می‌کنید و قرار است ساخته شود، با شرکت وسیع‌ترین نیروهای داخل اپوزیسیون است که به آینده این کشور می‌اندیشند. ولی برخورد دیشب شما، برخوردی یکجانبه به مشکل قومی و مناطق مرزی بود. این امر بنوعی به آن زمینه لازم برای ایجاد و اعتماد میان طبقات گوناگون مردم و همچنین گروه‌های مختلف سیاسی لطمه وارد می‌سازد.

داریوش همایون ــ عرض کنم که ما باید با واقعیت روبرو شویم، حقیقت نه یک طرفه است و نه به این سادگی که بعضی از دوستان ما دیشب مطرح می‌کردند. من اتفاقاً به عمد روی این مسئله تأکید می‌کنم که ۵۷ سال دوران پهلوی نتیجه سیاست‌های از پیش اندیشیده و یک طرح درازمدت نبود و اساساً جنبه واکنشی داشت. نسبت به آنچه که امروز پیش می‌آید. اصلاً وضعیت انتلکتوئلی در مورد چنین کاری از زمان محمد رضاشاه نبود و چنین ظرفیتی برای یک استراتژی درازمدت وجود نداشت. یک نمونه، آن تلاش‌های حقیقتاً خنده آور که برای تدوین ایدئولوژی آن رژیم صورت می‌گرفت. رژیم‌هایی از این دست، یعنی بدون اتکاء به یک پایگاه فکری، بدون اتکاء به یک سلسله مراتب اندیشه‌ای و ایدئولوژیک همگی اینگونه‌اند. رژیم پادشاهی ایران بخصوص در دوران محمدرضا شاه، رژیمی بالکل غیرایدئولوژیک بود، یعنی بدون یک برنامه مشخص. ولی حتی بهترین حکومت‌ها هم به مقدار زیاد محصول عوامل بیرونی هستند. یعنی عواملی که از بیرون بر آن تأثیر دارند. شما مورد آلمان را مثال زدید که مثلاً در برلین چه کار‌ها می‌کردند. اینکار‌ها چرا صورت می‌گرفت؟ درست بهمین دلیل، در این مورد کاری نمی‌توان کرد. ما هر چند با این اندیشه مشیّت خارجی مبارزه کنیم، که باید بکنیم، منکر آن نمی‌توانیم بشویم که ۲۰۰ سال گذشته ایران دقیقاً و مستقیماً تحت تأثیر عوامل خارجی ساخته شده. ۲۰۰ سال گذشته ایران تحت تأثیر خارجی زندگی کرده و هر کاری صورت گرفت تحت تأثیر خارجی صورت گرفته. این گفته نه برای این است که، گناه را از خودمان سلب کنیم. من دیشب در حرف‌هایم اشاره کردم که البته عوامل داخلی وجود داشته تا خارجی هم بتواند تأثیر خود را اِعمال نماید و بیشتر هم می‌توان روی آن تکیه کرد. ولی آنطرفی که بکلی منکر این امر است و تمام گناه را به گردن رژیم گذشته می‌اندازد و حتی امروز را هم به گردن رژیم گذشته می‌اندازد، این نوع برخورد هم به ایجاد اعتماد کمک نمی‌کند. شما خیال نکنید که ما فقط با توده‌های چپ روبرو هستیم. این طرف هم هست که می‌گوید: که چه اعتمادی به اینهاست؟ ما اعتماد هر دو طرف را باید تأمین کنیم و باید هر دو طرف قضیه را ببینیم. ایران در آغاز قرن و در نیمة قرن در شمال آذربایجان با جمهوری آذربایجان روبرو بود. جمهوری آذربایجان دقیقاً توسط روس‌ها به این نام خوانده شد که آذربایجان جنوبی را مورد تصرف قرار دهند. هدف آن‌ها چیزی جز این نبود و «باقراُف» کار و هدفش این بود. پول و اسلحه می‌فرستادند و تحریک می‌کردند و ارتش می‌فرستادند. کردستان بهر حال موقعیت دیگری داشت.

خود من در سال ۱۹۸۰ وقتی از ایران فرار کردم و برای نخستین بار سوار بر اسب شدم، از کوههای مرزی ایران به کوههای مرزی ترکیه رفتیم، در آنسوی کوه ترکیه قرار داشت و هر دو طرف منطقه کردستان بود و هیچ چیزی از جمله مرزی و کنترلی وجود نداشت. خوب، در یک چنین وضعی اگر در آنسو تحریکاتی وجود داشته باشد، بعنوان نمونه رژیم عراق در تمام دوران گذشته دشمن ایران بود و جنگ‌های مرزی فی مابین وجود داشت و در سال ۱۹۷۵ شاه با خفت قرارداد الجزایر را به صدام حسین تحمیل کرد. صدام حسین صبر کرد و پس از رفتن شاه به ایران حمله کرد. این‌ها واقعیت‌های تاریخی است. دائماً تحریک وجود داشته و در این تحریکات دائماً آدم کشته می‌شود. وقتی شما در سال ۱۳۲۰ مملکتی دارید ضعیف، بیچاره و فقیر، با یک ارتش صدهزار نفری وجود ۱۰۰ تا ۲۰۰ آلمانی در راه آهن را بهانه می‌کنند. ارتش انگلیس و شوروی به ایران حمله می‌کنند و ایران را می‌گیرند و ۵ سال ایران را در اشغال نگه می‌دارند. گندم ایران را به سربازان خود داده، حال آنکه مردم ایران از قحطی می‌مردند. خوب این‌ها واقعیتی است که متأسفانه نسل کنونی این مسائل را نمی‌فهمد و نمی‌داند که وقتی ما نام روس را می‌شنیدیم برایمان مرگ و زندگی مطرح بود. متأسفانه نسل کنونی این‌ها را نمی‌تواند درک کند ولی برای من و میلیون‌ها نظیر من شوروی یعنی ابوالهول یعنی ملک الموت. شوروی یعنی پایان دهنده موجودیت من بعنوان یک ایرانی. حال می‌گوئید اشتباه می‌کردند، ولی در هر حال این امر در آن دوره وجود داشت. ما دیده بودیم که سرباز روسی چه کرده و بعد هم از ایران خارج نشده و بالاخره به زور دگنگ و حقه‌بازی مجبورش کردند ایران را ترک کند و برود. در چنین وضعیتی حکومتی می‌آید سر کار و شاه در ۲۲ سالگی به پادشاهی می‌رسد. در آن موقع ایران در دست روس‌ها و انگلیس‌ها بود و وی تا سال ۱۳۲۶ برای بقای ایران مبارزه کرد. از آن ببعد هم با حزب توده روبرو بودیم و دائماً از جانب آن در خطر بودیم. «آقای آذرنور» در مصاحبه خود با «نیمروز» راجع به نیروی حزب توده در سال ۱۳۳۲ اشاره می‌کند که بسیار گویاست. من اصلاً فکر نمی‌کردم که اینقدر آن‌ها قوی بوده باشند. واقعاً می‌توانستند ایران را بگیرند. حال اگر نگرفتند بخاطر‌‌ همان کارهای رهبری حزب توده و روابطشان با روسیه بوده است.

من معتقدم که در همین جمهوری اسلامی در اوایل دهه ۱۹۸۰ ممکن بود با یک کودتا ایران را بگیرند. وقتی ما با یک چنین واقعیت‌هائی روبرو بودیم، یعنی با دسته‌های مسلح متشکل طبعاً سیاست‌ها رادیکالیزه می‌شوند. شما با یک گروه رادیکال یک نظام سیاسی را می‌توانید خیلی راحت رادیکال بکنید. آلمان تحمل این امر را داشت اما ایران نمی‌توانست تحمل اینگونه مسائل را داشته باشد و حتی در آلمان دمکراتیک که هیچ فشاری به رژیم وارد نمی‌آورند، شما ملاحظه می‌کنید که به RAF هیچ شکلی رضایت نمی‌دهند، باید با خون و کشتار بیایند سرِ کار. در ایران هم اینگونه مسائل بود. حالا دیکتاتوری هم که بود، بد‌تر و دمکراسی هم علاج اینگونه مشکلات نیست.

 در تاریخ دنیای تحت تسلط آئین‌ها و ایدئولوژی‌های توتالیتر و خشونت آمیز، خون و کشتار و پرستش انقلاب، نمی‌توانید انکار کنید که مقدار زیادی از سیاست‌های رژیم واکنشی بوده در برابر اتفاقاتی که بر روی آن‌ها کنترلی نداشت و بخش زیادی نیز هم نتیجه کار‌ها و افکار خودش بود. شاه اگر آدم دیگری می‌بود، مسلماً ما حکومت دیگری و سرنوشت دیگر داشتیم. مسلماً این مسئله صحیح است، اما نافی آنطرف قضیه نیست. منتها چون هیچ جریانی آن طرف را مورد توجه قرار نمی‌دهد، من مجبورم توجه را دائماً متوجه آن موقعیت بکنم تا نشان دهم که دلایل دیگر و قضایای دیگر هم بوده است.

ما یک زمینه آزاد و راحت نداشتیم و روی پرِ قو نخوابیده بودیم و دارای زندگی راحت نبودیم. بنده در سیاست گذاری سهم نداشتم و در این سال‌ها با قلم و زبان دنبال کوبیدن همه اینکار‌ها بوده‌ام. زیرا احساس خطر می‌کردم. من می‌گفتم، ما صد نسل ایرانی را پشت سر داریم. این صد نسل و این چهار دیواری را داشته و نمی‌توانیم آنرا از دست بدهیم. چندی پیش صحبت بود که آقا شما روز ۲۸ مرداد درست است که جلوی روس‌ها را گرفتید، اما مملکت را دادید به آمریکا. معلوم است که دادیم. بیشتر هم حاضر بودیم بدهیم، مشخص بود. چون آمریکا نمی‌توانست ایران را اشغال کند، ولی روس‌ها می‌توانستند اینکار را انجام دهند. آذربایجان را با ایالت آذربایجان یکی بکنند. و تازه شاه در ۱۳۳۲ کاری را نکرد که امروز خود روس‌ها می‌کنند. امروز خود روس‌ها دست به دامان آمریکا شده‌اند. برای نسل کنونی ایرانی‌ها قابل تصور نیست که چه احساس خطری ما در شمال و غرب ایران می‌کردیم. تجزیه ایران در آن قسمت‌ها تمام شده بود. حال روی احساسات ملی، روی تعصب، بهر حال بر اساس هر چه که بود. واقعیتی است که یک عده بسیاری ایرانی حقیقتاً اینگونه می‌اندیشیدند و طرفدار اینگونه سیاست‌ها بودند. شاه در خلاء نمی‌توانست این کار‌ها را انجام دهد. وی پشتیبان داشت و در همین اواخر نیز پشتیبان داشت. حتی در همین اواخر سال ۵۷.

باید بار مسئولیت را ما همه بشناسیم. چپ ایران امروز می‌خواهد با اسلحه دمکراسی کار ۱۵ سال پیش ما را بکوبد که شما دیکتاتور بودید و غیره. در حال حاضر این بحث‌ها در فضای غیرواقعی صورت می‌گیرد، زیرا آن موقع دعوای دیکتاتوری در مقابل دمکراسی نبود، یا حداقل مربوط به چپ نبود. البته حقیقتاً باید به آن رژیم هم گفت که به چه مناسبت جلوی نیروی سوم را گرفت. چرا خلیل ملکی را به زندان افکند. این کار‌ها همه اصلاً ابلهانه بوده و موجب رادیکالیزه شدن جامعه ایران گردید. ولی جامعه ایران رادیکالیزه شده بود. جامعه ایران از سال ۱۳۲۰ رادیکالیزه شده بود. خوب این زیاده روی‌ها همینطور همدیگر را تقویت کرده تا بکلی همگی ما به این بدبختی افتادیم.

 ‌

ــ ما وقتی این بحث را طرح کردیم مسلماً بدنبال هدف خاصی بودیم و انتظارات معینی داشتیم. البته این بحث همواره بین نیروهای چپ با توجه به ایدئولوژی گذشته و طرز تفکر قبلی‌اشان، طرح بوده و فکر می‌کنم، بهترین و جامع‌ترین کار را در این زمینه آقای بابک امیرخسروی انجام داده و در نوشته‌های خود در نشریه «راه آزادی» اگر چنانچه مطالعه کرده باشید، بررسی اساسی و انتقادی نسبت به برخورد چپ به مسئله ملی و به آن حرفی که مطابق با واقعیت نبوده، می‌کنند که بقول خود شما و دوستان دیگر، اندیشه‌ای بوده که از خارج و تحت تأثیر آن موقع کشور شوروی وارد ایران شده بود. ایشان این مرزبندی‌ها را بخوبی انجام داده است. اما وقتی ما امروز این موضوع را طرح می‌کنیم، متوقعیم که صاحب نظران در گروه‌های مختلف سیاسی یک مقدار از فضا و جوّ گذشته خارج و مسائل را حداقل امروز دیگر با توجه به شرایط واقعی ایران و مشکلات کنونی آن بررسی نمایند. بعنوان مثال در مورد مسئله اقوام ایرانی و یا بقول بعضی دوستان مسئله ملی و ستم ملی توقع داریم که دوستان به خود مشکل بپردازند و به مسائل موجود در مناطق مختلف ایران توجه داشته باشند و بگویند که آیا چنین مشکلاتی وجود دارند یا خیر و اگر بله، چگونه می‌توان آن‌ها را برطرف نمود. تا علاوه بر رفع مشکلات مردم، منطقه دیگر بازیچه دست نیروهای سیاسی چه وابسته یا مستقل قرار نگیرد. ما انتظار داریم که مسایل در چنین ابعادی بیشتر مورد توجه و بررسی قرار گیرند. بعنوان مثال توقع ما از شما این بود که بپردازید به این امر که آیا مسائل و وضعیتی که در مناطق مرزی ایران، کردستان، بلوچستان و… موجودند، برحقند یا باید در جهت تغییر و بهبود آن‌ها تلاش نمود. درست است که وضعیت در اینگونه مناطق بد‌تر شده، امّا چیزی نیست که در این دهساله بوجود آمده باشد. آیا روابط موجود باید دگرگون شوند یا نه. برای تغییر آن‌ها چه برنامه عملی و مشخصی پشت ذهن شما و دوستان مشروطه‌خواه وجود دارد؟

 ‌

داریوش همایون ــ  بنده دیشب عرض کردم که ما یک برنامه‌ای برای آن مناطق و سایر مناطق ایران داریم. امّا این تأکید من بر این مسائل، نشان دهنده پذیرش این امر هم هست که مشکل وجود دارد. بنظر ما چنین مشکلی موجود است و وسیله بازی نیز هست. اگر ما مشکل تمرکز را در ایران حل نکنیم، همیشه این مشکل را خواهیم داشت. اگر مسئله فرهنگی را حل نکنیم، همیشه این امر دستاویز قدرت‌‌ها و سیاست‌ها خواهد بود. منتها علت اینکه بحث به جاهای دیگر می‌کشد، این است که ما از طرف مقابل مسئله حل مشکلات امروز را نمی‌بینیم. بیشتر تاریخ سازی است و انداختن گناه به گردن این و آن و برداشتن آن از دوش خود و وارد نمودن مسائلی که مربوط به این مسئله نیست. علت اینکه دیشب مجبور شدم در مورد ترمینولوژی بحث  صحبت کنم، این است که از ریشه کار خراب است. بحث در مسیری است که کار دیگری نمی‌توان کرد. اگر شما بحث را در مسیر سالمی بیندازید مثلاً اینکه ما مملکتی داریم وسیع با جمعیتی حدود ۶۰ میلیون که به زبان‌ها و اقوام مختلف تقسیم شده‌اند. حال چگونه می‌توان این مملکت را امروزی نمود. جواب این امر در خودِ سئوال است. امروزی شدن با همفکری عملی است. یعنی باید عدم تمرکز را متحقق نمود. حق مردم را چه فرد، چه گروه، چه قوم، چه منطقه و غیره باید داد و سهمش را از بودجه ملی باید پرداخت. همه باید در سرنوشت مملکت شریک باشند. خوب همه این‌ها را در دل خود نهفته دارد. ولی وقتی بحث از ملیت‌ها و کشور چند ملیتی شروع شود، خوب بنده مجبورم از هخامنشیان شروع کنم و خوب این داستان دیگری است. تقصیر من نیست که بحث‌های ملی در ایران داریم در چنین زمینه‌هائی و از اینجا آغاز می‌شود.

باز هم عرض می‌کنم تا آنجائی که مربوط به خودگردانی باشد، تصمیم گرفتن در محل باشد، تقویت حکومت‌های محلی باشد، و یا در مورد مسئولیت حکومت‌های محلی در مقابل پارلمان، حق اقوام درمورد آموزش به زبان مادری هیچ بحثی نیست. اما زبان فارسی باید زبان ملی باشد. مملکت باید برنامه متمرکز داشته باشد، برای اینکه با این منابع و چندرقاز برای ۶۰ میلیون نمی‌توان کار دیگری کرد. باید برای مدتی متمرکز باشد.

 ‌

ــ با توجه به تأکیداتی که بر روی دمکراسی، کثرت‌گرائی و تقسیم قدرت می‌کنید، باید توجه داشت که پایه تمام این ایده‌های مثبت باید همین امروز پی‌ریزی شود و از داخل خود نیروهای درون اپوزیسیون آغاز گردد و لازمه آنهم نشست‌ها و برخوردهای سالم اندیشه‌ای است. حال سئوال ما این است که اقدامات یا برنامه شما در رابطه با گروه‌های خارج از طیف سلطنت‌طلبان و مشروطه‌خواهان چه بوده است. آیا تاکنون اقداماتی نظیر همین دعوت کمیته همبستگی را انجام داده‌اید و اصلاً نظرتان در این زمینه چیست؟

 ‌

داریوش همایون ــ بنده از هر گردهمائی با حضور دگراندیشان استقبال می‌کنم و با تحمل زحمت و هزینه سعی می‌کنم از این فرصت استفاده نموده و جهت آشنائی بیشتر هر جا که بتوانم با سخنگویان و نمایندگان گرایشات مختلف صحبت کنم. دوستان دیگری هم در بین مشروطه‌خواهان همین کار را انجام می‌دهند. خود پادشاه سخت به دنبال ارتباط با دیگران است و مایل به شنیدن حرف همه می‌باشد و این اطمینان را به همه می‌دهد که در صدد برقراری نظام بخصوصی در ایران نیست. حقیقتاً می‌خواهد، اگر هم پادشاه شود، پادشاه مردم باشد. هر چه مردم گفتند. از این گذشته من می‌نویسم و سعی می‌کنم با نوشتن با دوستان دیگر ارتباط برقرار کنم و سعی کنم دوستان در این بحث‌ها شرکت کرده و یاری کنند و تا آنجا که از دستم ساخته است در این زمینه فعالیت می‌کنم. بیشتر واقعاً احتیاج به همکاران دیگران و سایر دوستان است.

 ‌

ــ شما بر روی انتخاب نوع رژیم توسط مردم تکیه دارید. امّا علیرغم آن هر بار که صحبتی از رضا پهلوی در میان است او را پادشاه می‌خوانید. بدین ترتیب شما بر امری تکیه دارید که هنوز توسط مردم انتخاب نشده است و البته در سیستم فکری مشروطه‌خواهی پادشاه وجود دارد، ولی شما با این بیان عملاً شخص معینی را القاء می‌کنید و این درست مانند‌‌ همان کاری است که برخی‌ها با انتخاب دولت در تبعید انجام می‌دهند یعنی عدم تکیه بر انتخاب مردم و نوعی گرایش به تمرکز و تمرکزگرائی.

 ‌

داریوش همایون ــ مطلبی که شما می‌فرمائید اگر در چهارچوب تمرکز محصور نکنید و بگوئید، تعیین حزبی بهتر است. شما می‌گویید که تکلیف مردم را با پادشاه نامیدن رضا پهلوی روشن کرده‌اید، پیش از اینکه انتخابی صورت گرفته باشد. این قابل بحث است. ولی تمرکز بحث دیگری است و عبارتست از اینکه اختیارات تصمیم گیری و اجرائی در یکجا صورت می‌گیرد. امّا اینکه من به رضا پهلوی می‌گویم پادشاه، این استفاده از حق خودم است. من می‌گویم تا وقتی مردم تعیین و تکلیف نکرده‌اند، من حق دارم طرفدار پادشاهی باشم. شما حق دارید مخالف باشید. رضا پهلوی را هم حق داریم هر طور دلمان بخواهد بنامیم. من به رضا پهلوی می‌گویم پادشاه. نه به پادشاه نامیدن من وی پادشاه می‌شود و نه با رضا پهلوی نامیدن شما، پادشاهی وی از میان می‌رود. ممکن است روزی وی پادشاه بشود و شما کماکان وی را رضا پهلوی خطاب کنید. این امر مقداری جنبة عاطفی داشته و تا اندازه‌ای هم جنبه اصولی دارد. جنبه عاطفی از این نظر که من پنهان نمی‌کنم. ۵۰ سال از زندگی و فعالیتم را در رژیم پادشاهی سپری کردم و وابسته و طرفدار پادشاهی بودم و روزی که در سال ۱۳۵۹ رضا پهلوی در قاهره اعلام کرد مسئولیت و وظائفم را بر عهده می‌گیرم، من از‌‌ همان روز وی را پادشاه خطاب می‌کنم و این به مفهوم آن است که وی از نظر من پادشاه است و اگر روزی مردم پای انتخاب بروند، من ایشان را انتخاب خواهم کرد. ولی اگر رئیس جمهور انتخاب شد، طبعاً می‌گویم آقای رئیس جمهور، یا خانم رئیس جمهور، اگر خانمی به این مقام انتخاب شود. ولی چنانچه ایشان برگزیده شوند بعنوان پادشاه، من از جمله اولین طرفدارانش خواهم بود و اطاعت خواهم کرد. این امر را بنظر من باید گذاشت در اختیار خود اشخاص، هر کس هر گونه که می‌خواهد انتخاب کند. بسیاری از دوستان معتقدند مثلاً در جمهوری آینده ایران، جمهوری‌های فدراتیو وجود خواهد داشت. من خواهان سیستم پادشاهی هستم و از هم اکنون هم پادشاه خود را انتخاب کرده‌ام. من نمی‌توانم به این فرد رضا پهلوی بگویم، برای اینکه وی همواره برای من وارث تاج و تخت بوده. برای اولین بار که نام وی را شنیدم در سایگون بودم در سال ۱۳۳۹، اعلام شد که ملکه ایران پسری به دنیا آورده و نام وی را رضا گذاشته‌اند. وی از‌‌ همان روز برایم ولیعهد ایران و شاهزاده رضا پهلوی بوده است. در سال ۱۳۵۹ اعلام کردند که حاضرند پادشاه بشوند. خب، برای من ایشان اکنون پادشاهند و من به وی خدمت می‌کنم تا تکلیف نهائی معلوم شود و فکر نمی‌کنم که این بمنزلة تعیین تکلیف از قبل باشد. در هر صورت این امر مغایرتی با عدم تمرکز نخواهد داشت.

ــ ایشان خودشان هم در مصاحبه‌ها و صحبت‌هایشان اعلام می‌کنند که به من نگویید اعلیحضرت. این امر جنبه ایجاد جبهه یا امری از پیش ساخته شده را می‌یابد که نام خوبی هم ندارد. خواه توجیه شود و یا توضیحاتی داده شود که مورد قبول باشد یا خیر. چون در هر حال تداعی ذهنی آن مثبت نیست. بعقیده من این امر را خود رضا پهلوی بخوبی درک کرده که باید مسئله را به دو قسمت تقسیم کرد. قسمت اول، ایجاد یک جبهه بدون تحمیل امری از پیش ساخته شده خواه به نام پادشاه یا بنام مشروطه و بعد امری است که چنانچه در ایران و امر انتخاب طرح شد می‌توان اعلام نمود که وی وارث تاج و تخت پادشاهی بوده است. عمل بصورت دیگر، در واقع نشاندهندة مدعی نوع حکومت بودن است که این امر موجب تفرقه میان گروه‌های اپوزیسیون می‌شود، حال آنکه بدون آن نزدیکی اپوزیسیون سریع‌تر و راحت‌تر است.

 ‌

داریوش همایون ــ ما این بحث را در بین خودمان مفصل داریم. ما می‌گوییم پادشاه حق دارد بگوید که من الآن بدنبال پادشاهی نبوده در درجه نخست می‌خواهم مملکت آزاد شود و بعد در ایران تعیین تکلیف خواهد شد. ولی ما بعنوان مشروطه‌خواه نمی‌توانیم نگوئیم پادشاه. و فرض کنیم وی پادشاه نبوده. ما توقع نداریم همه ایرانیان با ما هم‌عقیده باشند، ولی توقع داریم دیگران ما را بعنوان مدعیان پادشاهی بشناسند. من هیچ نیازی نمی‌بینم مردم را فریب دهیم. ما صریح و روشن می‌گوییم ما طرفدار نظام پادشاهی هستیم. این آدم می‌خواهد پادشاه بشود. اگر با ما موافقید قدمتان روی چشم وگرنه، بسیار خوب. ما بعنوان مشروطه‌خواه وفادار به پادشاهی هستیم و از هم اکنون نیز اعلام می‌کنیم. حالا عده‌ای از این امر خوششان نمی‌آید. از اسم پادشاه از اسم رضا پهلوی خوششان نمی‌آید، حق دارند، اشکالی ندارد. ما می‌خواهیم اتفاقاً در مورد این حق مبارزه کنیم. بنده دعوتم این است که ما با جنابعالی در مورد جمهوری یا پادشاهی با هم مبارزه کنیم. من نمی‌خواهم شما با من هم‌عقیده باشید. فقط باید چهارچوب این مبارزه مشخص شود و روشن شود که این مبارزه در چه چهارچوبی صورت می‌گیرد. بعنوان نمونه مایلم که گروه‌های مخالف جمهوری اسلامی با هم بر سر مبارزه با این رژیم هم عقیده بشوند. در سایر موارد اگر هم عقیده شدیم چه بهتر اگر نه، قصد این نیست که همه مردم هم عقیده بشوند. ما اگر بتوانیم بر سر چهارچوب‌های دمکراتیک با هم توافق کنیم مسلماً دیگر دعوائی بر سر رضا پهلوی نخواهیم داشت. خوب عده‌ای مخالف پادشاه هستند و می‌گویند رضا پهلوی حتی آقای رضا پهلوی نمی‌گویند. خوب باشد، هر کس هر چه دلش می‌خواهد بگوید. قبول داریم. ولی برای من مشروطه‌طلب، وی پادشاه است.

 ‌

ــ افراد بسیاری در جریان‌های مختلف چه چپ و چه راست هستند که مردم در بخش وسیعی آن‌ها را مسئول وضعیتی که در ایران ایجاد شده می‌دانند. آیا فکر نمی‌کنید که این افراد در حین ادامة فعالیت سیاسی خود از مسئولیت‌های کلیدی و حساس کنار بکشند تا فراهم ساختن جوّ اعتماد و اطمینان سهل‌تر گردد و از طرفی این کار جلوی دوباره کاری را خواهد گرفت. یعنی یکبار توجیه اعمال گذشته، که آنهم معلوم نیست که آیا مردم آن‌ها را بپذیرند یا نه، و یکبار هم تلاش برای پیشبرد امر مبارزه.

 ‌

داریوش همایون ــ برای انجام این امر، نیاز به یک پایة اصولی و مکانیزم خاصی داریم. باید دید بر چه اساسی باید مانع فعالیت اینگونه افراد شد. من هیچ پایه‌ای و توضیحی برای اینکار نمی‌بینم. امّا این امر را باید بر عهده انتخاب مردم گذاشت و بهترین راهش هم ایجاد یک نظام دمکراتیک است. یعنی در واقع اگر مردم آن را که خوش نام نباشد، انتخاب نکنند، مسلماً این فرد پیش نخواهد رفت. حال شما مکانیزمی ندارید که اگر مثلاً ایرانیان در هامبورگ مرد بدنامی را انتخاب می‌کنند، در مقابلش ایستادگی کرده و آنرا رد کنید. تنها راه چاره و تنها راه ناگزیر اعتماد به شیوه‌های دمکراتیک است. همین حالا نیز در سازمان مشروطه‌خواهان با اینکه سازمان بوده و دارای توانائی‌های بیشتری است و بهرحال مکانیزمی در هر سازمانی جهت کنترل وجود دارد، امّا بطور قطعی قادر به جلوگیری از آن بطور کامل نیستیم. مگر اینکه سوءاستفاده‌هایی در این میان طرح باشد که در آنصورت به تقابل با این اقدامات خواهد پرداخت. و در جهت منحل ساختن چنین واحدهائی اقدام می‌شود. در ‌‌نهایت اما نمی‌توان در مقابل رأی و نظر مردم ایستاد. علیرغم اینکه به اعتقاد من چنین انتخابی نمی‌تواند درست باشد.

 ‌

ــ کمیته همبستگی در برنامه‌های خود بدنبال آن است که تنها به صاحب نظران سه زمان اکتفا نکرده بلکه از طیف‌های دیگر از جمله حزب دمکرات کردستان و طرفداران نظام مشروطه سلطنتی دعوت نماید. حزب دمکرات کردستان ایران چهارچوب‌ها و خواست‌های خود را معین نموده و می‌گوید در این چهارچوب آماده به همکاری است. آیا مشروطه‌خواهان نیز چهارچوب‌های معین و اصول مشخصی برای همکاری تعیین می‌کنند؟ یا اینکه حاضر به پذیرش چهارچوب مشترکی با سایر نیروهای اپوزیسیون جهت همکاری و در این مسیر حاضر به پذیرش نکاتی از طرح‌های دیگران هستید؟

داریوش همایون ــ ما نمی‌گوییم دور ما، نه، بیایید دور هم جمع شویم. این امر هم باید بر اساس یک توافق حداقل باشد که دو ویژگی دارد: یکی اینکه بر اساس مطالب و خطوط ارائه شده از جانب گروه‌های موافق در این ۱۴ ساله گذشته باشد، دوم، برای ساختن جامعه آینده ایران باشد. ما فکر نمی‌کنـیم که غیر از این امـکان پذیر باشـد. ما خود به چـهار اصل قائلیم که می‌تواند پایه آن توافق

حداقل قرار گیرد.

۱ـ استقلال و تمامیت ارضی و یگانگی ملی ایران ۲ـ دمکراسی و چندگانگی سیاسی بدون هیچ پیش شرطی برای نوع حکومت ۳ـ رعایت اعلامیه حقوق بشر شامل حقوق اقوام ایرانی، جدائی دین از سیاست، برابری زن و مرد… ۴ـ مبارزه برای سرنگونی رژیم جمهوری اسلامی

علت اینکه روی سه اصل اولیه تأکید می‌شود، این است که جنبة همیشگی آن است. ولی چهارمی جنبه موقتی دارد. در اصول توافق روی سه اصل نخست است. ما می‌گوییم اگر می‌توان چیزی از آن‌ها کم کرد، بفرمائید، طرح کنید تا بتوانیم آن حداقل را تعیین کنیم. امّا ما می‌دانیم که عملی نیست. چه می‌خواهیم در مورد حقوق بشر بگوییم آیا می‌شود مثلاً برابری زن و مرد را نپذیرفت و یا می‌توان در مورد قائل نبودن به تمامیت ارضی توافق کرد، خوب در این صورت دیگر ایرانی وجود ندارد و اگر قرار باشد دیگر مملکتی بعنوان ایران نباشد چه ضرورتی است که دور هم جمع شویم و یا اصول دیگر هم به همین صورت.

خوب اگر این نکات را شما می‌پذیرید طرح کنید. ما نمی‌خواهیم شروع کننده باشیم. پیشنهاد می‌کنیم که شما اعلام کنید و ما آماده پیوستن هستیم. این حرف ماست. امّا اینکه ما حاضر نیستیم با فلان گروه صحبت کنیم، اینطور نیست، این شیوة کار ما نیست. ما با همه گروه‌ها می‌نشینیم و صحبت می‌کنیم.

 ‌

ــ با سپاس از فرصتی که به ما دادید.

فروردین ماه ۱۳۷۱

۲۸مرداد: «پیروزی» قهرمان ملّی و۵۰ سال زیستِ پیروان در ناکامی

بخش ۶

            سیاست و احزاب

۲۸مرداد: «پیروزی» قهرمان ملّی و۵۰ سال زیستِ پیروان در ناکامی

 ‌

ــ بدون اغراق باید گفت در مورد هیچیک از دوره‌های تاریخی کشورمان به‌اندازه نهضت ملی کردن نفت و واقعه ۲۸ مرداد سند، مدرک، گفته و نوشته انتشار نیافته است. با اینهمه آیا فکر می‌کنید هنوز ناگفته و ناشنیده‌ای در این باره باقی مانده است؟

 ‌

داریوش همایون ــ درباره یک رویداد تاریخی همواره ناگفته و نانوشته‌ای هست و ما کمتر می‌توانیم به همه آگاهیهای مربوط و لازم دست یابیم. ۲۸ مرداد بحث انگیز‌ترین رویداد تاریخ همروزگار ما شده است و از نظر بار عاطفی تنها با عاشورای کربلا قابل مقایسه است. می‌باید انتظار داشته باشیم که همچنان درباره‌اش بگویند و بنویسند. بیشتر آنچه درباره ۲۸ مرداد نوشته شده از نظر پژوهشی ارزش چندانی ندارد. بررسی بیطرفانه و برپایه اسناد موجود، تاره آغاز شده است زیرا نخست، اسناد آن زمان تا کنون در دسترس نبود و دوم، بحث از دست نسل ۲۸ مرداد بیرون می‌رود.

تا آنجا که به اسناد ارتباط می‌یابد سهم خود ایرانیان چندان نیست و بسیاری نیز چنانکه می‌توان انتظار داشت صرفا از دید مسئولان مانند مصدق و محمدرضا شاه نوشته شده است. مانند همه دوره‌های تاریخ ایران، ما برای آنکه تصویر درست‌تر و فراگیرتری داشته باشیم ناگزیریم به منابع غربی برگردیم. قدرت مشاهده و تحلیل انسان غربی هنوز از توانائی عموم ایرانیان بیرون است، بویژه که «شیشه کبود» مولوی نیز جلو چشم‌ها باشد. تعبیر تاریخ یکی از مصرف‌های آن است. هرنسل با توجه به شرایط و اوضاع و احوال و نیاز‌هایش می‌تواند تعبیر خود را از تاریخ داشته باشد. در مورد تاریخ همروزگار ایران، ما با سرازیر شدن اسناد تازه نیز روبروئیم که بازنگری این تاریخ را ضروری‌تر می‌سازد. در بینوائی تاریخنگاری ایران همین بس که ما تازه پس ازهشتاد سال به بررسی‌های اساسی درباره رضا خان سردار سپه آنهم به انگلیسی دسترس می‌یابیم و تاریخ جنبش مشروطه را از نظرگاه‌های تازه‌تر و گویاتری می‌خوانیم. در چنین وضعی ۲۸ مرداد جای خود را دارد و ما تازه بررسی و بحث انتقادی و واقعگرایانه آن را داریم آغاز می‌کنیم.

 ‌

ــ در گفته‌ها و نوشته‌هایتان همواره نیروهائی را که در مقطع ۲۸ مرداد متوقف شده‌اند، سرزنش کرده و خود نیز حوادث گذشته را خیلی زود به تاریخ می‌سپارید.

در یکی از مصاحبه‌هایتان با آقای مُهری نه تنها ۲۸ مرداد و انقلاب اسلامی ‌بلکه حتا دوم خرداد را گذشته‌ای می‌دانید که باید از آن درگذشت. امّا بنظر می‌رسد تأثیر و نفوذ سیاسی حوادثی چون پیکار نفت که به ۲۸ مرداد ختم شد، پایدار‌تر از آن است که بتوان با اراده و خواست برآن‌ها چشم پوشید و بدست تاریخشان سپرد. تداوم این تأثیر برمبارزات امروز و وظائف فردا چه خواهد بود؟

داریوش همایون ــ مسئله اراده نیست. گذشته چاره‌ای ندارد مگر آنکه به تاریخ سپرده شود، دیر‌تر یا زود‌تر. اگر گذشته را سرمایه سیاسی روز نکنند یا چنان دربند آن نمانند که از اکنون و آینده پس بیفتند زود‌تر آن را به تاریخ می‌سپرند. ولی به تاریخ سپرده شدن به معنی فراموش کردن و گذشتن نیست. به عنوان موضوع بررسی و درس گرفتن، و چنانکه اشاره شد، بازنگری و تعبیر از نو، گذشته از میان نمی‌رود و نمی‌باید از میان برود. این بستگی به ظرفیت اخلاقی و انتلکتوئل یک جامعه سیاسی دارد که با گذشته رفتار درخورش را بکند. توانائی ساختن بر آن و فرا‌تر رفتن از آن را درخودش پرورش دهد یا تا عمر دارد به یادآوری آن وقت بگـذراند و فرصت‌های تغییر را از دست بدهد. یک جهان بینی پویا که لطف سیاست را در پیش بردن و بهترکردن می‌داند طبعا نمی‌تواند گذشته را به بیش از حد سودمندی آن ـ چه از نظر عبرت آموزی و چه از نظر دستمایه کردن برای آینده ـ بکشاند.

در پنجاه ساله گذشته کارنامه جامعه سیاسی ما چندان از این نظر درخشان نبوده است. نه تنها در ۲۸ مرداد بلکه در هررویداد مهم تاریخ همروزگار ما تاریخ را موضوع پرستش و نفرین گرفته‌اند. این گرایش جامعه ما به روضه خوانی و گریه و زاری از یک سو و خشم و خروش کودکانه از سوی دیگر انسان را بهم بر می‌آورد. ما کی می‌خواهیم به بلوغی برسیم که در طیف رنگ‌ها تنها سیاه و سفید را نبیند و به این آسانی دستخوش هیجان بی‌اختیار نشود؟ ولی کاش به همین جا بسنده می‌کردیم. ما «سینیسم» یا بی‌اعتقادی و نشناختن ارزش‌ها را نیز بر هیجان و پارانویا و تعصب افزوده‌ایم و درهم جوشی فراهم آورده‌ایم که تنها شایسته چنان انقلاب شکوه‌مندی می‌بود.

تا آنجا که به ۲۸ مرداد مربوط می‌شود اوج تاثیر آن بر گفتمان سیاسی مدتهاست گذشته است. ۲۸ مرداد بیشتر در وجود دو نسل پس از آن زنده بود و با بازماندگانش دارد به تاریخ می‌پیوندد. ما برای فردای ایران می‌توانیم درسهائی از ۲۸ مرداد بگیریم ولی هیچ چیز در آن رویداد نیست که تعیین کننده راه آینده ایران باشد. تجدید شرایط ۲۸ مرداد ناممکن است و هر چه تجدیدش ناممکن باشد به تاریخ پیوسته است و از سیاست روز بیرون می‌رود. برای بسیاری از روشنفکران وکوشندگان سیاسی ایران ۲۸ مرداد مهم‌ترین رویداد تاریخی بوده است ولی زمان این روشنفکران و کوشندگان در واقع با انقلاب اسلامی ‌سپری شد. آن‌ها سودازدگی ۲۸ مرداد را تا پایان فاجعه بارش بردند و امروز هم سخنی ندارند. زندگی سیاسی آنان در گرفتن انتقام ۲۸ مرداد گذشت ولی جز آتش بیاران دور‌انداختنی جنبشی نبودند که اعتنائی به ۲۸ مرداد نداشت و می‌خواست انتقام ۱۴ مرداد را بگیرد. تنها کسانی در میانشان که بتوانند از ۲۸ مرداد فرا‌تر روند به امروز و فردای ایران با ربط خواهند بود.

۲۸ مرداد جائی بود که به هر گذشت و سازش در جامعه ایرانی پایان داد. جامعه سیاسی ما دیگر نتوانست بر هیچ امری همرای شود؛ تا جاروی خشن انقلاب و حکومت اسلامی‌ آن جامعه و فرهنگ سیاسی میراث ۲۸ مرداد را به کناری زد. طبقه سیاسی ایران، از محافل حکومتی که در گذار از یک جابجائی نسلی و جهان‌بینی می‌بودند، تا مخالفانی که آینده‌شان بستگی به پیروزی در پیکار نوسازندگی جامعه می‌داشت، حتا نتوانست بر جنبش اصلاحی ششم بهمن ۱۳۴۱/۱۹۶۳ همرای شود و آن جنبش را به جائی که می‌توانست، یعنی نوسازندگی نظام سیاسی ایران برساند. اصلاحات به بالا گرفتن یک جنبش ارتجاعی کمک کرد که نخست آن طبقه سیاسی و سپس همه جامعه ایرانی را ویران کرد. اکنون ایران تازه‌ای که از ویرانه نظام شاهنشاهی و جمهوری اسلامی‌ بدر می‌آید این مراحل را پیموده است و فضیلت‌های گذشت و سازش پذیری و همرائی را که از اعتقاد به حقوق بشر می‌آید کشف کرده است. ما دیگر نباید بگذاریم کارمان به برخوردهای از نوع ۲۸ مرداد برسد.

 ‌

ــ در روند حوادث سیاسی پس از سرنگونی دولت دکتر مصدق و رفتار در پیش گرفته شده توسط پیروزمندان ۲۸ مرداد در مقابل جبهه ملی و رهبر آن که از یک جدال داخلی و خارجی شکست خورده بیرون آمده بودند، هیچ نشانی از سعی بر جبران بی‌اعتمادی‌ها و از میان برداشتن خصومت‌ها دیده نشد.

حتا اگر اجتناب ناپذیری واقعه ۲۸ مرداد علیه طرفداران نهضت ملی و دکتر مصدق را بدلیل اشتباهات سیاسی زیان آورشان قابل پذیرش بدانیم، امّا پس از آن پیروزی، در پیش گرفتن روش سرکوب در برابر مخالفان، از میان بردن زمینه هرنوع رقابت سیاسی، خالی ساختن نهادهای قدرت نظیر مجلس، دولت و نخست وزیری از جوهره و عملکرد مستقل‌شان، تمرکز قدرت در دست پادشاه و در ‌‌نهایت هدایت کشور به سمت دیکتاتوری، چه ضرورتی داشت؟ آنهم در کشوری که بقول خود شما در اوائل قرن بیستم یکی از نخستین کاندیداهای جدی نظام‌های سیاسی دمکراتیک در منطقه‌ای عقب مانده به حساب می‌آمد؟

 ‌

داریوش همایون ــ این مهم‌ترین میراث ۲۸ مرداد بود که تا امروز آثارش بکلی از میان نرفته است. از آن هنگام دیگر سازش و گذشت پذیری از سیاست ایران رخت بربست. جامعه سیاسی ایران دیگر پس از آن نتوانست بر هیچ امری همرای شود؛ تا جاروی خشن انقلاب و حکومت اسلامی ‌آن جامعه، و فرهنگ سیاسی میراث ۲۸ مرداد، را به کناری زد و درکار آن است که به یاری عوامل دیگر، فرهنگ سیاسی نوینی به یک جامعه سیاسی پیشرفته‌تر بدهد. پیش از آن انقلاب مشروطه جنگ عقیدتی (بجای جنگ مذهبی سنتی) را به جامعه ایرانی شناسانده بود. در دوران رضا شاه فرایافت جرم سیاسی با غیرقانونی شدن عقاید اشتراکی به حقوق جزا و سیاست ایران راه یافته بود. مصدق مخالفت را با خیانت یکی کرده بود و رژیم پیروزمند پادشاهی آن روحیه را پیش‌تر برد تا جائی که مخالف‌ترین عناصر به پیکار مسلحانه روی آوردند و جنگ چریکی را جانشین پیکار سیاسی کردند و خود پادشاه به مخالفانش تکلیف کرد که ترک کشور گویند. فرمان او در باره یک نفر هم اجرا نشد ولی خودی و غیر خودی به فرهنگ سیاسی راه جست و ابعاد واقعی‌اش را در حکومت اسلامی‌ یافت. مسئولیت رهبری سیاسی در آشتی ناپذیر شدن سیاست در ایران بی‌تردید بزرگ‌تر است زیرا مسئولیت با قدرت می‌آید. ولی سهم نیروهای مخالف را در رابطه دیالکتیکی و‌اندرکنش interaction حکومت و مخالفان نمی‌توان نادیده گرفت. اگر پادشاه پیروزمند با شکست خوردگان رفتار دشمن مغلوب در پیش گرفت آن‌ها نیز هر فرصتی را برای آنکه به فرایند سیاسی برگردند از دست دادند و همه به انتقام‌ اندیشیدند. پادشاه دوبار در بحران (۱۳۴۰/ ۲ـ۱۹۶۱و۱۳۵۷/۱۹۸۷) به رهبران جبهه ملی روی آورد ولی بیهوده. مخالفان پادشاه حتا در اصلاحات اجتماعی سال ۱۳۴۱/۱۹۶۳ که ابعاد یک انقلاب اجتماعی داشت به رهبری ارتجاعی مذهبی گرایش یافتند و زمینه تسلیم ۱۵ سال بعد را آماده کردند. کینه کور که در پادشاه به تحقیر و در مخالفانش به بیزاری مرگبار رسیده بود فضا را دشمنانه‌تر کرد.

 ‌

ــ در سالهای اخیر در برخورد به این دوره تاریخی مقالات و کتبی منتشر شده‌اند که حامل روش و نگرش متفاوتی هستند. در این آثار ـ برخلاف گذشته ـ مبنای کار نه حرکت از اثبات حقانیت و صحت یک طرف و عدم مشروعیت و خلاف بودن طرف دیگر، بلکه تلاش در جهت بررسی دقیق‌تری از شرایط جهان و موقعیت ایران در زمان اوج گیری پیکار نفت و واقعه ۲۸ مرداد است و همچنین سعی می‌شود همه جوانب در ارتباط با امکان واقعی برای کامیابی سیاست‌ها و روشهای بکار گرفته شده از سوی دکتر مصدق در این پیکار و بربستر آن شرایط و آن موقعیت مورد توجه و ارزیابی قرار گیرند.

از این نظرگاه جدید دو انتقاد اساسی به رهبری نهضت ملی طرح می‌شود:

الف ـ ارزیابی غیر واقعی از امکانات و توان کشور در رو در روئی با مشکلات عظیم داخلی و خارجی

ب ـ عدم آمادگی رهبری نهضت برای مصالحه، هرجا که ممکن بود منافع ملی حفظ شود.

نخستین پرسشی که در این نگرش انتقادی پیش می‌آید، رابطه مشروعیت و حقانیت یک جنبش با نحوه هدایت یا میزان شانس کامیابی آن است. آیا اساساً اتخاذ روش‌های نامتناسب در هدایت یک پیکار و بی‌توجهی به امکانات و توان واقعی آن برای پیروزی، می‌تواند در مشروعیت و حقانیت آن جنبش تعیین کننده باشد؟

 ‌

داریوش همایون ــ پیش از پرداختن به جنبه سیاسی موضوع بد نیست به بعد دیگر پیکار ملی کردن نفت بپردازیم. بیشتر ما به عنوان ایرانی با فرهنگ مظلومیت و شهادت بار آمده‌ایم. در چنین فرهنگی مرز میان پیروزی و شکست تار می‌شود و شکست،‌گاه ارزشی بر‌تر می‌یابد. این روان‌شناسی بویژه در دومین مرحله پیکار نفت، پس از سی تیر ‌اندک ‌اندک دست بالائی یافت. دکتر مصدق در پایان، چنانکه در دادگاه گفت خود را سیدالشهدای دیگری می‌دید و به دست حکومت پادشاهی و در دست پیروان خود‌‌ همان نیز شد. بسیاری از چپگرایان هم که پس از شکست انقلاب اسلامی ‌و شکست «اردوگاه سوسیالیسم و صلح و دمکراسی به «میت» تازه روی آوردند به همین عوالم افتادند و استعدادهای خود را در غنی کردن یک فولکلور سیاسی ـ شبه مذهبی با ادبیات سوزناک عاشورائی‌اش بکار ‌انداختند. اما یک ملت نمی‌تواند با ناکامی‌هایش زندگی کند. ما بیش از مظلومیت و شهادت به کامیابی و پیروزی نیاز داریم و بیش از گنهکار دانستن دیگران می‌باید عادت کنیم کم و کاستی‌های خود را حتا در قهرمانان و پرستیدگانمان بشناسیم. ملتهای پیشرفته چنین می‌کنند وحتا بزرگ‌ترین فاجعه‌های تاریخ خود را خوراک روزانه روضه خوانی سیاسی و ذکر مصیبت نمی‌گردانند. تاریخ، آموزشگاه است نه میدان جنگ صلیبی. قرون وسطای ما بیهوده تا سده بیست و یکم نکشیده است.

در پیکار نفت، کار‌شناسی چه در سیاست خارجی و چه در اقتصاد نفت جای چندانی نداشت و عامل سیاسی و بسیج همگانی همه چیز بود. دکتر مصدق به درستی اهمیت نمادین و بعد تاریخی پیکاری را که آغاز کرد دریافته بود ولی آن را بجای همه چیز گذاشت. قهرمان ملی تاریخی که او شده بود نمی‌توانست به چیزی کمتر از پیروزی کاملی که از توانائی‌اش بیرون می‌بود تن در دهد. پیکار نفت می‌توانست با بهترین شرایطی که اقتصاد نفت و قدرت انگلستان آن زمان اجازه می‌داد پایان یابد و به رهبری مصدق همه نیروی یک ملت از نو‌زاده شده و سرشار از انرژی را برای ساختن یک جامعه نوین بسیج کند. ولی چنان فراآمدی به رهبری گونه دیگری نیاز می‌داشت: شناختن حد ممکن؛ شکیبائی، تا زمان مناسب دررسد؛ و آمادگی برای مصالحه در جائی که همه چیز را نمی‌توان داشت؛ جسارت ایستادگی در برابر افکار عمومی ‌لحظه، افکار عمومی ‌که می‌تواند به تندی عوض شود. ولی اینگونه رهبری در «پارادایم» کربلا نمی‌گنجد.

حتا اگر اولویت دکتر مصدق پیروزی در جبهه داخلی و در برابر نهاد پادشاهی و نیروهای محافظه کار می‌بود با فیصله دادن مسئله نفت بهتر می‌توانست به آن برسد. پافشاری او در موضوع کم اهمیت غرامت یک بحران دیرپای پدید آورد که کنترلش به زودی از دست ناتوان حکومت فردی او بیرون رفت. دکتر مصدق در قدرت مخالفان خود مبالغه می‌کرد و به آسانی می‌توانست هرچه را که دربرابرش می‌بود یکی پس از دیگری و نه همه با هم، کنار بزند ولی خود را در وضع غیرممکنی‌ انداخت. نویسندگان نسل جوان‌تر که درگیری عاطفی پیشینیان خود را ندارند از نظرگاه درست، از نظرگاه پیروزی به آن رویداد می‌نگرند. وظیفه یک رهبری رسیدن به پیروزی ممکن است؛ پیشبرد ملت است. درسی که این نویسندگان از تاریخ گرفته‌اند همین است. تصادفی نیست که جای احمد قوام در تاریخ صد ساله گذشته ایران بالا‌تر می‌رود.

اما بحث مشروعیت و حقانیت را از بررسی تاریخی می‌باید بیرون برد. این‌ها واژه‌هائی با بار‌های سنگین‌اند درست و نادرست، بهتر و بد‌تر، کم عیب‌تر و پر اشتباه‌تر، حتا درخشان و مصیبت‌بار صفات مناسب‌تری هستند. تاریخ را موضوع پرستش و تقدس نمی‌باید کرد. ما تاریخ همروزگارمان را، هر گروه بهره خودش را، آئین cult کرده‌ایم.

 ‌

ــ شما ۱۸ سال پیش (سپتامبر ۱۹۸۵) در مقاله‌ای تحت عنوان «۲۸ مرداد و میراث‌هایش» از‌‌ همان دیدگاه انتقادی به مبارزات نفت، می‌گوئید:

 «پیکار نفت تا سال ۱۳۳۱ به خوبی پیش می‌رفت و پیروزی ایران در دیوان بین‌المللی لاهه تاج افتخاری برتارک این پیکار بود و راه را بر همه کشورهای مستعمره و نیمه مستعمره گشود.»

امّا پس از گذشت نیم قرن از مبارزات استقلال طلبانه در بسیاری از این «کشورهای مستعمره و نیمه مستعمره» که در حوزه تاثیری ایرانِ دوران پیکار نفت قرار داشتند، کمتر شاهد دستاورد‌ها و نتایج درخشان هستیم. وضع بسیاری از آن‌ها حتا از ایران نیز تأسف بار‌تر و بی‌چشم‌انداز‌تر است. چرا؟

آیا دست «توطئه» استعمار و امپریالیسم در همه ناکامی‌های این کشور‌ها در کار بوده است؟ یا اینکه آن‌ها در مکانیسم درونی خود و در‌‌ همان آرمان‌ها و ایده‌ها به کجراه رفته‌اند؟

داریوش همایون ــ آن فراز به مرحله پیکار ضد استعماری کشورهای جهان سوم اشاره داشت که دکتر مصدق الهام بخش بسیاری از آنان گردید. بدبختی جهان سومی‌ها این بوده است که پس از پیروزی بر استعمارگران، هر چه جهان سومی‌تر ماندند. رویاروئیشان را با استعمار در بازگشت به ارزشهای اصیل وگریز از ارزشهای وارداتی استعماری و غربی دیدند. این اصطلاحاتی است که در گوشهای ما طنین آشنای دردآوری دارد. روشنفکران تاریک‌اندیششان گوش به نغمه «سیرن»‌های چپ شیک فرانسه (فرانس فانون و امه سزر را نیز می‌باید در همین مقوله جای داد) سپردند و استقلال را چنان تعریف کردند که بازگشت به توحش و قرون وسطا از یک سو و بستگی بیش از پیش به جهان خارج، و واپس ماندن روزافزون از غرب معنی می‌داد. این بدبختی دامن روشنفکران تاریک‌اندیش ما را نیز گرفت تا سرانجام توانستند در انقلاب شکوه‌مند اسلامی ‌به ناکجا آباد نیهیلیسم خود برسند. (آن چپ شیک هنوز با پیام نسبی‌گرائی فرهنگی خود نه تنها می‌کوشد جهان سومی‌ها را در گنداب فرهنگیشان نگهدارد، بلکه انسان غربی را هم از بزرگ‌ترین دستاوردهای تمدن بشری بیگانه سازد.)

 ‌

ــ پس از یک قرن پیکار نه چندان پربار در راه آرمانهای استقلال طلبانه و آزادیخواهانه، توجه امروز ما از عوامل بیرونی به مکانیسم روابط درونی و نقش مناسبات داخلی معطوف شده است و در بازبینی‌های تاریخی خود به همه چیز با نگاه پرتردید می‌نگریم.

در مورد ۲۸ مرداد بسیار گفته می‌شود که این اقدام به نهضتی خاتمه داد که رهبر آن دکتر مصدق توانسته بود این احساس را در مردم بیدار کند که در آینده‌ای نزدیک به دو هدف دیرین مبارزات خود یعنی استقلال و آزادی دست خواهند یافت. امّا در ازای این احساس هیچ تعریف روشن و دقیقی از این مفاهیم بدست داده نمی‌شود و معلوم نیست با درک آن زمان، دستیابی به هدف استقلال در ایران یعنی چه و اگر ـ به فرض آنکه ۲۸ مرداد وجود نمی‌داشت ـ سوار بر بستر تفکرات و درک نیروهای رهبری کننده این مبارزات به «استقلال» خود دست می‌یافتیم و یک کشور مستقل بحساب می‌آمدیم، وضعمان با امروزمان و با حضور جمهوری اسلامی‌ (بعنوان مستقل‌ترین نظام فرهنگی ـ سیاسی و اقتصادیِ جهان) چه تفاوتی داشت. تنها تصویری که به کمک ادبیات گسترده نیروهای ملی ـ مصدقی از مفهوم استقلال می‌توان داشت،‌‌ همان معنای مستتر در «سیاست موازنه منفی» است.

پیگیری «سیاست موازنه منفی» در جهان دوقطبی به رهبری غرب لیبرالیستی و شرق کمونیستی که بر سر ماندن ایران در کدام قطب درگیر نبردی سخت با یکدیگر بودند، چه معنائی می‌توانست داشته باشد و چه پیامدهائی برای ما می‌توانست به ارمغان آورد؟

داریوش همایون ــ نگهداری استقلال برای کشوری که در آن زمان ۱۵۰ سال مداخلات غرب را ـ در بیشتر آن دوران مداخلات هر روزه و در کمترین امور اداری و قضائی تحمل کرده بود به حق اولویت بزرگی بشمار می‌آمد. ولی در گرماگرم جنگ سرد، نگهداری یکپارچگی (تمامیت) ایران اولویتی حتا بزرگ‌تر می‌بود. ایران قدرت نظامی ‌و اقتصادی، و طبقه سیاسی توانائی و انسجام لازم را که از هردو برآید نداشت و به نیروی دیپلماسی، هر چه هم ماهرانه، نمی‌شد هردو را به درجه‌ای که ناسیونالیست‌ها و ملیون ایرانی می‌خواستند نگهداشت. شوروی یک استراتژی بی‌امان پیشرفت به جنوب را در ایران و افغانستان دنبال می‌کرد و آمریکا تنها نیروئی بود که می‌توانست جلوش را بگیرد. در افغانستان سیاست موازنه به شکست انجامید و چپ توانست ماموریت تاریخی‌اش را در آن کشور تا سپردن افغانستان به اسلامیان انجام دهد. در ایران سیاست موازنه‌‌ رها شد و یکپارچگی ماند و شکست در برابر اسلامیان در بخشی، از همین تضاد استقلال و یکپارچگی برخاست. استقلال طلبان دست به دست اسلامیان دادند و آن‌ها را بر گرده خود، و بعد کشور، سوار کردند.

دکتر مصدق استقلال و یکپارچگی هردو را می‌خواست واگر می‌توانست تا پایان برود و بر سراسر ایران و همه فرایند سیاسی تسلط یابد احتمالا به هردو هم می‌رسید. ولی با سیاستهای شکاف‌انداز و روحیه بی‌گذشت و خامدستی دیپلماتیک او نمی‌توان چنان احتمالی را درنظر آورد. دو سال و نیمه حکومتش همه در نبرد‌ها، بسیاری نا‌لازم و دست کم پیش از موقع، گذشت و پیروزی‌اش یک پاکسازی پردامنه بهمراه می‌آورد که ایران را در کوتاه مدت، که می‌توانست دورانساز باشد و پیامد‌هایش به دهه‌ها بکشد، ناتوان‌تر و پریشان‌تر بجای می‌گذاشت.

تعریف استقلال برخلاف یکپارچگی آسان نیست. می‌توان استقلال محدود داشت (همه کشور‌ها به درجات کم و بیش استقلال محدود دارند) ولی پکپارچگی محدودیت بر نمی‌دارد. همچنین پویش استقلال می‌تواند به عکس خودش برسد. جمهوری اسلامی‌ نمونه خوبی است. رهبری آخوندی در پی بریدن پیوند‌ها با جهان غیر خودی‌اش برآمد ولی اگر شوروی فرونپاشیده بود ایران را به یکی از ماهواره‌های آن درمی‌آورد و تا چند سال پیش نرخ سبزی هم در ایران با دلار تعیین می‌شد. استقلال در معنی محدود آن در عصر سازمان‌ها و عهدنامه‌های بین‌المللی (اعلامیه جهانی حقوق بشر و میثاقهای آن و عهدنامه مجازات جنایتکاران برضد بشریت) و در فضای فرهنگی و اقتصادی جهانگرا بیشتر به معنی بستگی متقابل است ـ سهمی‌که هر کشور می‌تواند در فرایند جهانی داشته باشد. در ایران پس از ۲۸ مرداد مسئله این بود که با چنان جامعه سیاسی از هم گسیخته و اقتصاد و نیروی نظامی‌ ناچیز و حکومت ناتوان یا بایست به محدود شدن استقلال تن در داده می‌شد و یا در برابر جهانجوئی خستگی ناپذیر شوروی همسایه از یکپارچگی و استقلال هردو درگذشت.

ــ امروز خطر در غلتیدن ایران به دامان کمونیسم منتفی شده است. حتی کمونیست‌های ایرانی (اگر کسانی هنوز براین افکار باقی مانده باشند) رؤیای کمونیستی کردن ایران را کمتر در سر می‌پرورانند.

امّا کابوس دائمی‌خطر روسیه تزاری و بعد شوروی کمونیستی تا فروپاشی این کشور (شاید هنوز هم) و امکان تجزیه بخش‌هائی از خاک ایران بدست آن، یکی از فاکتورهای مهم جهت گیری ما بسمت غرب و بویژه آمریکا بوده است. امّا نیروهای ملی ـ مصدقی و طرفداران دیروز و امروز حزب توده همچنان پایدار، معتقدند خطر کمونیسم، اشغال یا تجزیه کشور توسط اتحاد شوروی در حقیقت تنها بهانه‌ای در دست آمریکائیان و طرفداران شاه برای انجام کودتا علیه دکتر مصدق بوده است.

با توجه به آنکه رهبری نهضت ملی با‌‌ همان سرسختی که در برابر انگلیس ایستادگی می‌کرد برعلیه مطامع شوروی بود، چرا نباید آنان را در این استدلال محق دانست؟

 ‌

داریوش همایون ــ بحث در نیات رهبری نهضت ملی نیست، در توانائی‌های آن است. دکتر مصدق بردستگاه حکومت ناتوانی فرمان می‌راند و تنها با پاکسازی و سرکوبی پردامنه می‌توانست همه نیروهای سیاسی را زیر نگین خود در آورد. هوادارانش ادعا می‌کنند که چند امریکائی و انگلیسی به یاری انگشت شماری ایرانی با هزینه ۶۰ هزار دلار و راه‌انداختن چند صد تن اوباش در یک نیمه روز حکومت ملی او را برانداختند. آن‌ها توجه ندارند که چنین ادعائی چه ‌اندازه ملی بودن حکومت مصدق را ـ نه به معنی جنبه ناسیونالیستی تردید ناپذیر آن، بلکه به معنی پشتیبانی عمومی‌ از آن سست می‌کند. مقایسه ۲۸ مرداد با سی تیر یک سال پیش از آن بسیار روشنگر است و در نوشته‌های سیاسی ـ شبه مذهبی مربوط به جنبش ملی کردن نفت نادیده می‌ماند. اگر در ۲۸ مرداد حکومت او نتوانست هیچ مقاومتی را سازمان دهد چگونه می‌توان تصور کرد که پس از پاکسازی‌هائی که قرار بود زیر نظر دکتر فاطمی انجام گیرد و تهیه‌هائی که حزب توده و سازمان نظامی ‌آن به پشتیبانی شوروی برای کودتا می‌دید برایش امکان ایستادگی می‌بود؟ (حزب توده تا پایان بی‌شکوهش حزب کودتا و در آرزوی تکرار قیام «کرنشتات» بود.)

به عنوان یک چشمدیده آن روز‌ها با پیشینه بیش از ده سال فعالیت سیاسی همانگاه، و ناظر نزدیک تحولات سیاسی، برای من تردید نیست که دکتر مصدق بدون ۲۸ مرداد یا کرنسکی ایران می‌شد و یا دکتر بنش ایران. ایران آن زمان محکوم ژئوپلیتیک خود می‌بود و امریکا، چنانکه قوام السلطنه از‌‌ همان سال ۱۹۲۱/۱۳۰۰ دریافت، گزینش کم خطر تری بشمار می‌رفت. در اینجا بی‌انصافی است اگرخدمتی که سپهبد زاهدی در آن لحظه تاریخی به نگهداری ایران کرد فراموش شود. پس از رضاشاه به هیچ شخصیت تاریخی بیش از او بی‌مهری نشده است ولی خدمات گذشته او، از جمله بازگردانیدن خوزستان، به کنار، او و فروغی و قوام و رضاشاه چهار چهره تاریخی هستند که اگر ایران از میدان مین صد ساله گذشته یکپارچه بدر آمد بیش از همه مرهون آنهاست.

 ‌

ــ در مورد بحران‌های سال ۱۳۳۲ گفته می‌شود در صورت عینی شدن خطر کمونیسم برای ایران، یا بازگشت نیروهای شوروی به خاک ایران، انگلیس مصمم به اشغال بخش‌های دیگری از خاک کشور بود. آیا در این صورت سرنوشتی چون کره (تقسیم به شمالی و جنوبی) یا تقسیم آلمان بعد از جنگ جهانی دوم (غربی و شرقی) در انتظار ما می‌بود؟

 ‌

همایون ــ همه این احتمالات را می‌توان داد. دست کم برای بیشتر ایرانیان آن زمان چنین تصوری پیش آمده بود. هر نسل چنانکه گفته شد آزاد است تعبیرات خود را از تاریخ داشته باشد ولی رویداد تاریخی را می‌باید از دریچه چشم همروزگارانش دید. اگر ما امروز را چنان برگذشته فرا افکنیم که گوئی آن مردم مانند ما می‌اندیشیدند به همین دید یک سویه و سیاست زده از تاریخ می‌رسیم که شش دهه‌ای تاریخنگاری ما را شکل داده است.

 ‌

ــ فرض‌ها و تصورات فوق در رفتار و تصمیم مردم (مردمی‌که در تمام دوران پیکار نفت با یک فراخوان جبهه ملی و دکتر مصدق در حمایت هرگامِ وی آماده حضور در صحنه پیکار بودند) در عدم حضورشان در خیابان‌ها در روز ۲۸ مرداد، در دفاع از دکتر مصدق به چه میزان تأثیر داشت؟

 ‌

داریوش همایون ــ شما می‌باید روزهای ۲۷ و ۲۸ مرداد در شهرهای ایران بویژه تهران می‌بودید تا می‌دیدید هراس عمومی‌چگونه جایش را به انفجار شادی داد. مردمی‌که یک سال پیش در پشتیبانی دکتر مصدق دسته دسته به صف آتش سربازان و پاسبانان می‌زدند در ۲۸ مرداد انگشتی هم به دفاع از او بلند نکردند. او در آن روز‌ها جز بخشهائی از ارتش پشتیبانی نداشت. آن‌ها با رهبر ملی مخالف نشده بودند ولی بن بست خود ساخته‌اش را می‌دیدند و نمی‌خواستند ایران در بی‌نظمی ‌و سقوط اقتصادی و به خطر افتادن امنیت ملی ایران بیفتد.

 ‌

ــ شما دوران پادشاهی رضاشاه را نقطه آغاز جدائی میان اهداف و آرمانهای مشروطه و مشروطه خواهان می‌دانید. یکدسته مشروطه خواهانی که به ترقی و توسعه و نوسازی ایران پرداختند و دسته دیگری که عمر خود را در راه جدال با نفوذ و منافع بیگانگان در ایران و دفاع از آزادی سرمایه نمودند.

پس از واقعه ۲۸ مرداد و با حضور روزافزون و دست بالای ایدئولوژی‌های رنگارنگ مذهبی، مارکسیستی و ناسیونالیسم ضدغربی و جهان سومی‌ بتدریج خواست آزادی در این جبهه نیز بشدت رنگ باخت و کم کم بدست فراموشی سپرده شد تا جائیکه تعابیری چون دیکتاتوری پرولتاریا به مثابه بالا‌ترین درجه آزادی، رهائی کشور از یوغ امپریالیسم و بالاخره، آزادی مستضعفان جایگزین خواست آزادی گردید.

در این پنجاه سال پس از ۲۸ مرداد، در ضدیت با پادشاهان پهلوی از سوی مخالفین هرچه توان بود برسر بی‌رونق ساختن برنامه توسعه و نوسازی کشور و برقراری امنیت ملی ـ که یک پا در استقلال به مفهوم حفظ تمامیت ارضی ایران داشت و در همسوئی و حمایت غرب بویژه آمریکا پیش می‌رفت، خرج گردید. همه رفرمهای اجتماعی و اسباب قدرتمندی ایران در منطقه از سوی این نیرو‌ها یکصدا در سرسپردگی حکومت به منافع امپریالیستی غرب و آمریکا توضیح داده شد.

اما امروز پس از تجربه انقلاب اسلامی ‌و رویاروئی با فلاکت همه جانبه و قاجاروار کشور، پس از ۲۵ سال حاکمیت «مستقل‌ترین» رژیم جهان، از قضا مسئله ترقی، توسعه، نوسازی و امنیت ملی در کنار آزادی و حفظ تمامیت این خاک از برجسته‌ترین و مهم‌ترین مطالبات ملت ایران شده و در اولویت قرار گرفته‌اند!

آیا ضرورت پیروزی در این چالش عظیم که تنها با برآمدن یک توافق ملی برسر اهمیت یکپارچهِ همه این مطالبات همراه با هم، می‌تواند در چشم‌انداز قرار گیرد، به فراروئیدن همبستگی میان روشنفکران و طبقه سیاسی ایران از جناح‌ها و جریانهای مختلف یاری خواهد رساند و به «جنگهای مسلکی» و به «نبرد قدرت مرگ و زندگی» میان آنان خاتمه داده و برزخمهای دیرین دشمنی ـ از جمله «زخم ۲۸ مرداد» مرهم خواهد گذارد؟

 ‌

داریوش همایون ــ جریان اصلی روشنفکری ایران آشکارا از کارزارهای عقیدتی پنجاه شصت ساله گذشته پخته‌تر بدر آمده است. ما هرچه از آزادی و استقلال و ناوابستگی (به چه معنی و از که و از چه؟) بگوئیم اگر نیک بنگریم با مسئله تجدد و توسعه روبروئیم. آن‌ها که امروز از اصلاحات و فرایند تدریجی بهبود در جمهوری اسلامی ‌دفاع می‌کنند از آن سر بام افتاده‌اند. اصلاحات و بهبود گام بگام یکبار در اوایل دهه چهل/ شصت و یکبار در نیمه دهه پنجاه/ هفتاد روی داد و دیگر فرصتش در ایران پیش نیامده است. امروز هر چه بتوان کرد به برچیدن رژیم اسلامی ‌بستگی دارد. عمده آن است که شعار میان تهی استقلال (در جهانی که گرفتن استقلال کشور‌ها دیگر برای فرانسه هم صرف نمی‌کند و حتا امریکا به هزار سو وابسته است و نمی‌تواند هر چه می‌خواهد بکند) چندان طنینی ندارد و آزادی که همه چیز از اوست جایش را گرفته است؛ ولی آزادی نیز در ارتباط با حقوق بشر تعریف می‌شود و دیگر از آن نه دیکتاتوری پرولتاریا می‌توان بیرون کشید، نه پیوند عرفانی و معنوی شاه پدر و ملت ستایشگر، نه پرستش پیشوا و امام.

زخم ۲۸ مرداد در واقع چندان هم کاری نبود و در آن مبالغه بسیار شده است. ما در همین صد ساله رویدادهای بسیار خطیرتری داشته‌ایم. ولی امروز دیگر وقت پرداختن به این زخم‌ها نیست. ملتی که گرفتار اسلام سیاسی است و به ژرفای لجنزار جهان سوم و خاورمیانه رانده شده است آیا این ملاحظات بازماندگان یک نسل رو به پایان را که هنوز در جاهائی دربرابر جهان نوین ایستادگی می‌کند را اصلا حس خواهد کرد؟

 ‌

تلاش ـ آقای همایون با سپاس فراوان ازشما.

مرداد ماه ۱۳۸۲

منفردین و سیاست اتمیزه نسخه‌ای برای بی‌اثری و رشد نظامهای استبدادی

بخش ۶

            سیاست و احزاب

منفردین و سیاست اتمیزه نسخه‌ای برای بی‌اثری و رشد نظامهای استبدادی

 ‌

ــ آقای همایون شما در سخنرانی خود در کنفرانس اروپائی ماه اوت «حزب مشروطه ایران» به پیدایش وضعیت جدیدی اشاره داشتید که بر پایه بی‌اعتبار شدن دوم خرداد و آغاز دور دیگری از تهاجم، با آمدن دولت احمدی‌نژاد و قبضه قدرت توسط سپاه، بسیج و حوزه شکل گرفته است. و ضمن نگاهی اجمالی به یک ربع قرن مبارزه علیه رژیم اسلامی و انتقال «گرانیگاه» این مبارزه به تناوب به بیرون و درون کشور، نتیجه گرفته‌اید که بار دیگر وزنه اصلی مبارزه به بیرون منتقل می‌شود.

اما دراین میان ما بیش از آنکه شاهد این انتقال و آغاز جنبش و جوششی در خارج کشور باشیم، ناظر نوعی مات‌شدگی و شوک سراسری چه در داخل و چه در خارج هستیم. به نظر می‌آید با برآمدن احمدی‌نژاد و وضع موجود، آن هم پس از ۲۵ سال مبارزه از پایگاه دفاع از آزادی و حقوق بشر، گوئی گَردی از تلخکامی و ناامیدی برسر ما پاشیده‌اند!

آیا تکیه ما بر نارضایتی مردم از پسرفت ایران، بیزاری آنان از دخالت و مزاحمت متولیان دین و حکومت دینی در تمامی ارکان زندگی خصوصی و اجتماعی‌اشان، از روند فزاینده فقر و ناامنی و…. فرضی برخاسته از ذهنیت خودمان بوده است؟ آیا صلح، امنیت، آزادی، ترقی، توسعه، کسب آبرو و اعتباری در جامعه جهانی، آن گونه که ما می‌اندیشیم، از اولویت‌های جامعه و ملت ایران بدور است؟

 ‌

داریوش همایون ــ انتخابات ریاست جمهوری و تشکیل حکومت سپاهی ـ بسیجی ـ امنیتی، حکومتی که خاستگاهش دسته‌های سینه‌زنی و قرائت قرآن و روحیه‌اش روحیه حسینیه است یک مرحله «تکاملی» جمهوری‌ اسلامی به شمار می‌رود که من در جائی از آن به عنوان مرحله رسیدن به خلوص رژیم یاد کرده‌ام. جمهوری‌اسلامی به طبیعت خود هر چه نزدیک‌تر می‌شود و این بجای پاشیدن گرد تلخکامی می‌باید پرتو تازه‌ای از امید برما بتاباند. گروه تازه‌ای که به قدرت می‌رسد درگیر رقابت‌ها و کارشکنی‌های هر روزی و روبرو با دشواری‌های روز افزون در همه جبهه‌ها، کمترین آمادگی را برای حل مسائل خود و کشور دارد. ایران را با چنین افراد و در چنین فضائی نمی‌توان اداره کرد و ایران هائیتی «پاپا دوک» نیست که با دسته‌های اوباش مسلح بتوان یک رژیم فرو رفته در نادانی و تباهی را سر پا نگه داشت. در سیاست خارجی و اقتصاد، ناکامی‌ها و بحران‌های سخت در انتظار رژیم است و سختگیری‌های اجتماعی بر نارضائی مردم خواهد افزود.

مات شدن بسیاری از نیروهای سیاسی در بیرون به سبب درگیری نزدیکشان با بازی‌های سیاسی درون رژیم بود که کنترلی برآن نداشتند و ندارند و امید است دیگر چنین اشتباهی نکنند. بخشی از آن نیز در واقع حالت انتظاری است که طبعا پس از تحولات مهم داخلی پیش می‌آید. مبارزه ما بهر حال بستگی به آنچه در ایران می‌گذرد دارد. ولی مبارزه تعطیل نشده است و باز بالا خواهد گرفت، چون رژیم روبه گرداب‌ها و تندباد‌ها می‌رود. در سفر احمدی‌نژاد به نیویورک ایرانیان بیشمار از هر جای امریکا به مقابل سازمان ملل متحد رفتند تا به حضور او اعتراض کنند. آنان را که به هزینه خود رفته بودند البته نمی‌باید با دسته دیگری عوضی گرفت که با هزینه سنگین به نیویورک برده شده بودند و بسیاریشان ایرانی نبودند و تظاهر کنندگان کرایه‌ای بشمار می‌رفتند. ما اشتباه نکرده‌ایم که تکیه خود را بر مردم و نارضائی‌ها و آرزو‌هایشان گذاشته‌ایم. عامل مردم تنها چیزی است که برای رهائی و بازسازی ایران داریم. جامعه و ملت ایران وجود یک لخت هم شکلی نیست. پیشرفته‌ترین عناصر در کنار زائران گمراه امامزاده‌ها، و مبارزان از جان گذشته در کنار خیل معتادان ـ که عملا از گونه‌‌ همان زائران هستند ـ زندگی می‌کنند. ما تکیه را همواره می‌باید بر بهترین عناصر در جامعه بگذاریم. نه چنگ زنان در ضرایح و نه معتادان می‌توانند کاری برای خودشان بکنند ولی همه مردم در تخدیر جسمی و فکری بسر نمی‌برند.

 ‌

ــ در آن سخنرانی شما به اعضا و طرفداران حزب و سایر نیرو‌ها در خارج کشور در مورد «انحرافاتی که در کمین است» هشداری تلویحی داده‌اید. گذشته از ترفندهای طرفداران و حافظان حکومت دینی کدام انحرافات دیگر؟ به ویژه کدام انحراف بر بستر ناامیدی و دلسردی؟ پذیرش محتوم و غیرقابل تغییر بودن سرنوشت رو به زوال ایران؟ دلزدگی از سیاست و پرداختن به کارهای فرهنگی به امید ظهور تأثیرات آن در آینده‌ای نامعلوم؟ و….

 ‌

داریوش همایون ــ انحراف مشخصی که در نظر داشتم تشکیل جبهه دمکراسی‌خواهی است که عناصری از درون رژیم می‌خواهند راه بیندازند و جامه تازه‌ای است که خیال دارند بر جبهه مشارکت بپوشانند. جبهه دمکراسی‌خواهی اگر به معنی کار کردن از درون رژیم باشد ـ که با توجه به بسیاری سردمدارانش هست ـ چیزی بیش از نهضت آزادی نخواهد شد. این رژیم را نمی‌توان بهتر کرد زیرا خلاف طبیعت اوست؛ گرایش رژیم به این است که هرچه بیشتر خودش بشود. انقلاب خمینی بایست به فرمانروائی سینه‌زنان و هیئت‌های مذهبی و تروریست‌ها می‌انجامید. آن‌ها که در بیست و هفت سال گذشته می‌خواستند جمهوری‌اسلامی را یک حکومت معمولی کنند از منطق انقلاب‌اسلامی شناخته شده همه جهان، و انقلاب «بهمن» عناصر مترقی دور می‌بودند. جمهوری‌اسلامی چنانکه خمینی در باب «احکام حکومتی» فتوا داد ولایت فقیه هم نیست. زیرا رهبرش لازم نیست فقیه باشد و حکومت در آن جائی بالا‌تر از اسلام دارد و می‌تواند اصول شرع را هم تعطیل کند. آنچه تعطیل بردار نیست خرافات یک میتولوژی مذهبی است که جامعه را از خرد و اخلاق بی‌نیاز می‌کند و اسباب دست هر گروهی می‌شود که قدرت را در دست داشته باشد. (آخوندی که سلسله جنبان چاه جمکران است گفته است که در انتخابات آینده چهار میلیون رای از آن چاه پربرکت، بدر خواهد آورد.)

سرنوشت ایران نه زوال است نه تغییر ناپذیر. همه چیز به ما بستگی دارد. یک نویسنده امریکائی تازگی در کتابی پیش‌بینی کرده است که جامعه ایرانی نه تنها از این مراحل خواهد گذشت مشکل مدرنیته را هم برای مسلمانان جهان حل خواهد کرد. او بیش از بسیاری ناظران ایرانی به جوشش درونی این ملت و توانائی فرهنگی‌اش اعتقاد دارد. در واقع نیز اگر جامعه‌ای در دنیای مسلمان باشد که بتواند گره اسلام را از مدرنیته باز کند و عرفیگرا (سکولار) بودن در عین دینداری را، هر دینی، معنی کند همین ایرانی است که با یکی از بد‌ترین تعبیرات اسلام به عنوان جمهوری‌اسلامی دست به گریبان است. سرانجام این ایرانیان خواهند بود که بیهودگی تعبیر و تاویل را به همه روشنفکران اسلامی نشان خواهند داد؛ به همه آن‌ها که می‌خواهند اسلام را به چیزی تبدیل کنند که نیست. (این تکه ربطی به آن نویسنده ندارد.) اما کار فرهنگی در هر صورتش، حتا اگر از دلزدگی سیاست باشد، بخشی از مبارزه است. پیکار ما برای ایران آینده دست کم‌‌ همان اندازه فرهنگی است که سیاسی. نسل جوان ایران را می‌باید بر واقعیت ایران آگاه و با بهترین دستاوردهای بشریت آشنا کرد. جهان‌بینی ایرانی مانند جهان سیاسی او و جایگاهش در جهان می‌باید زیر و رو شود ـ هر اندازه وقت لازم داشته باشد. شرم‌آور است که مردم ما بجای کمر بستن و بازو گشادن «عریضه‌های پر از شور و اخلاص» به زنبیلی در چاهی که صرفا کسی درباره‌اش ادعائی کرده است می‌افکنند؛ و در ویلاهای «بورلی هیلز» سفره‌های نذری می‌اندازند.

 ‌

ــ ظاهراً امروز دیگر بی‌ثمر بودن «کار کردن از درون نظام و اصلاح آن» آشکار شده است. اما کار کردن در کنار آن چطور؟ در کنار حکومت اسلامی به عنوان واقعیتی که هرچند نامطلوب است، بعضاً اما گفته می‌شود؛ جامعه با وجود آن نیز در این ۲۵ ساله رشد خود را کرده و پویائی خود را داشته است. مثلاً نهادهای مدنی و مستقل در دل جامعه شکل گرفته‌اند، طبقات اجتماعی بالندگی خود را کم و بیش داشته‌اند. امکانات و کارکرد نهادهای سنتی و مراکز تولید و باز تولید مناسبات استبدادی نظیر دستگاه حکومت، نهاد روحانیت، بازار و… تا حدود زیادی مختل و محدود شده‌اند. در این صورت و با چنین تصویری که از جامعه امروز ایران داده می‌شود، چرا باید برداشتن نظام اسلامی در دستور کار بوده و اولویت سیاسی داشته باشد؟

 ‌

داریوش همایون ــ ارزش کار آن‌ها را که در کنار حکومت به پیشبرد جامعه، به نگهداری آنچه می‌شد از ایران و ایرانیت نگه داشت، خدمت کرده‌اند می‌باید شناخت. کار آن‌ها از بسیاری مخالفان که جز برآشفتن اوضاع و پائین آوردن سطح مبارزه دستاوردی ندارند اهمیت بیشتری در پیکار رهائی و بازسازی ایران دارد. مردمان در برابر هجوم یک عنصر بیگانه یا دشمن رفتارهای گوناگون دارند و مقاومت آن‌ها صورت‌های گوناگون به خود می‌گیرد. حتا در میان کسانی که همکاری می‌کنند به نمونه‌های این مقاومت می‌توان برخورد و بسیار نیز. همچنین انکار نمی‌توان کرد که کار در کنار رژیم و از درون رژیم به آنچه اشاره کردید ـ به شکل گرفتن نهادهای مدنی؛ محدود شدن نهادهای سنتی در برابر مناسبات و نهادهای مدرن‌تر؛ رشد طبقه متوسط فرهنگی یا اینتلیجنتسیا ـ کمک زیادی کرده است. ما در آسایش نسبی و آزادی بیرون کمترین حق را داریم که به میلیون‌ها زن و مردی که ناگزیر از ساختن با شرایط موجودند ولی تسلیم آن نشده‌اند خرده بگیریم.

ولی هنگامی که دستاوردهای جامعه را در برابر ویرانی‌های حکومت می‌گذاریم نه تنها ضرورت بلکه فوریت مبارزه بر ما آشکار می‌شود. پائین افتادن سطح در همه جا (روی کار آمدن پست‌ترین عناصر اجتماعی، بسیاری با پیشینه بزهکاری؛) نابودی منابع طبیعی ایران از ماهی گرفته تا جنگل و نفت؛ و منابع انسانی ایران (بیکاری و بینوائی و گرسنگی در جلوه‌های گوناگونش و اعتیاد همه‌گیر و گریز مغز‌ها؛) و از هم‌گسیختگی اجتماعی و بالا گرفتن تنش‌های قومی و مذهبی و در پیچیدن کشور در بحران‌های پرخطر فوریتی به مبارزه می‌دهد که از هر ملاحظه دیگری بر‌تر است. از رسوا و ضعیف کردن رژیم هرگز نمی‌باید دست شست. این حکومت با موجودیت ایران در ستیز است.

 ‌

ــ تصویری که ما در پرسش خود «از رشد و پویائی» جامعه در این ۲۵ سال دادیم بر مبنای دیدگاهی است که در برخورد به دشواری‌های نیروهای مخالف جمهوری‌اسلامی و نقد پراکندگی و مشکل پاگیری احزاب در ایران شکل گرفته است. دیدگاهی که نیروهای مخالف جمهوری‌اسلامی را امروز در وضعیت «بی‌اعتباری میان مردم» ارزیابی می‌کند و علت را عقب‌افتادن این نیرو‌ها از تحولاتی می‌داند که در این ربع قرن در ایران رخ داده است. عقب‌افتادن از جامعه‌ای که در آن طبقات و اقشار اجتماعی شکل گرفته و آگاهی نسبت به گوناگونی منافع، تعیین کننده تصمیم‌گیری‌های سیاسی است. از این نظرگاه، دیگر تنها دامن زدن به مبارزه علیه حکومت‌اسلامی، انگشت گذاردن بر ضعفهای آن، افشای نقض حقوق بشر بدست حکومت یا دادن شعارهای کلی در دفاع از دمکراسی از سوی مخالفین و تشکیل جبهه و اتحاد میان این نیرو‌ها که خود فاقد پایگاه اجتماعی گسترده هستند، کمکی به مبارزه نمی‌کند. لذا از نظر مدافعین این دیدگاه خروج از این وضعیت «بی‌اعتباری» مستلزم ارائه برنامه‌های دقیق و روشن از سوی هر جریان سیاسی و جستجوی مخاطبین واقعی در میان طبقات و اقشار مختلف در جامعه و در میان مردم است و در چنین روندی است که احزاب و سازمانهای قدرتمند شکل خواهند گرفت. شما که از یک سو از طرفداران سرسخت تشکل‌گرائی و تأسیس احزاب قوی هستید و از سوی دیگر بیشترین تلاش‌ها را در ایجاد اتحاد‌ها و همکاری‌های گسترده و محدود، کرده‌اید، نظرتان در این باره چیست؟

 ‌

داریوش همایون ــ یک برنامه سیاسی فراگیر و روشن و بهم‌پیوسته که دست‌کم خواست‌ها و آرزوهای بخش مهمی از جامعه را بازتاب دهد مسلما لازمه هر حزبی است که شایسته نام خود باشد و ما در حزب مشروطه ایران به سهم خود از این غافل نبوده‌ایم. ولی نمی‌باید پنداشت که داشتن چنین برنامه‌های سیاسی به شکل‌گیری احزاب نیرومند خواهد انجامید. مسئله مهم‌تر شرایط مبارزه ماست. ما از ایران سخن می‌گوئیم نه مثلا از آلمان، اگرچه بیست سی سال گذشته را هم در آلمان بسر برده باشیم. سازمان‌های سیاسی نیز مانند جمعیت ایران دو بخش تبعیدی و خانگی دارند، با این تفاوت مهم که سازمان‌های سیاسی تبعیدی نمی‌توانند مانند این میلیون‌ها ایرانی بیرون هر وقت خواستند سری به میهن بزنند. شرایط کار در درون و بیرون بسیار تفاوت دارد. در درون سازمان سیاسی نیرومند مگر از عناصر حکومتی نمی‌توان تشکیل داد و آن سازمان‌ها بنا بر تعریف از بسیج مردم ناتوانند زیرا حکومتی هستند. (کشاندن مردم به رای دادن در انتخابات با بسیج تفاوت دارد.) بی‌وابستگی به حکومت بهترین برنامه سیاسی نیز در ایران جز گروه‌هائی را، آن هم به صورت پراکنده و عموما نیمه مخفی، سازماندهی نخواهد کرد.

در بیرون ایران آن میلیون‌ها مهاجر که پائی، و‌گاه فرا‌تر از پائی، در ایران دارند حتا بیش از مردم در خود ایران از هر فعالیت سیاسی در هراس‌اند و برنامه سیاسی را که به نیاز‌هایشان پاسخ دهد در احزاب کشورهای میزبانشان خواهند جست. ایرانیانی که در خارج رای می‌دهند بجز در مسائل تابعیت و رفتار با خارجیان، مانند رای دهندگان خود آن کشور‌ها رفتار می‌کنند. اما بیگانگیشان با روحیه حزبی و کار منظم تشکیلاتی که گذشت و انضباط می‌خواهد چندان است که جز در صد ناچیزی از آنان به احزاب اروپائی و امریکائی نپیوسته‌اند. برنامه سیاسی احزاب تبعیدی به نیازهای فوری ایرانیان در هیچ جا نمی‌تواند پاسخ دهد. باورپذیری credibility این احزاب بیشتر در پهنه مبارزه با رژیم دست می‌دهد و برنامه‌های سیاسیشان حداکثر پشتوانه‌ای است، نه سرمایه روز. بی‌اعتباری آن‌ها از ناکارائیشان در مبارزه با رژیم بر می‌خیزد و این مشکلی است که به اصل مسئله یعنی اولویت‌های مخالفان رژیم در بیرون برمی‌گردد. مقصودم از اولویت‌ها‌‌ همان است که در احزاب با تعریف معمولی در شرایط سیاسی معمولی نیست.

مشکل در این نیست که ما احزابی نداریم که طبقه زحمتکش یا بورژوازی را نمایندگی کند (با وامگیری موقتی از ادبیات سیاسی که جز حزب طبقاتی نمی‌شناسد.) سیاسیکاران تبعیدی هیچکدام این‌ها نیستند و حتا نمی‌توانند زحمتکشان و بورژوازی پیرامونشان را جذب کنند. زیرا چنانکه گفتم ایرانیان علاقه‌مند به دفاع از منافع خود ناچار به احزاب کشورهای میزبان روی می‌آورند. آنچه هم که سازمان‌های سیاسی بیرون را از هم جدا می‌کند برنامه‌های سیاسی نیست زیرا فوریتی ندارد. ما با رقابت انتخاباتی چهار سال دیگر روبرو نیستیم. آن اولویتی که اشاره کردم از تفاوت در برنامه‌های سیاسی یا نبود آن‌ها ژرف‌تر و فلج کننده‌تر است. نخستین اولویت بیشتر سیاسیکاران، چه آن درصد کوچکی که در سازمان‌های سیاسی گرد آمده‌اند و چه توده بزرگ منفردین، جلوگیری از یکدیگر است. در بیست و پنج شش سال گذشته سهم «جنگ داخلی» نیروهای سیاسی تبعیدی به مراتب بیش از «جنگ خارجی» آن‌ها بوده است. هنوز هم نمی‌توان مطمئن بود که آیا بیشترینه آنان با ادامه وضع موجود آسوده‌ترند یا دورنمای پیش افتادن رقیبان (دشمنان، در موارد بسیار.) برای توضیح ناکارائی و «بی‌اعتباری در میان مردم» می‌باید بکلی از مقایسه سپهر سیاسی ما با احزاب کشورهای خارجی و جامعه‌های معمولی دست برداشت. این بی‌اعتباری، ویژگی همه محیط‌های سیاسی تبعیدی است. تبعدیان روس صد سال پیش همین گرفتاری‌ها را داشتند که ما در ابعاد چند میلیونیمان چند برابر داریم. استثنای بزرگ، اجتماع تبعیدی کوبائی در امریکاست.

به نظرم می‌رسد که پیش از همه باید به ساختن فضای اعتماد پرداخت. ما می‌باید نخست قابل اعتماد باشیم تا بتوانیم به درجاتی با هم کار کنیم. برای برقراری اعتماد که کمیاب‌ترین کالای اجتماعی ماست سه شرط لازم است. نخست، بیان روشن آنچه در ته دل ماست؛ سخن آخر را از‌‌ همان آغاز گفتن. در همه ما آن اندازه تیزبینی هست که پشت پرده‌های زبان‌آوری و ابهام را ببینیم. «زیرکی» معمول ما به زیان اعتماد کار می‌کند و منظور را نیز برنمی‌آورد. دیگران هم دست کم‌‌ همان اندازه «زیرک»‌اند. دوم، وفاداری در عمل. چیزی گفتن و خلاف آن رفتار کردن باز از‌‌ همان گونه «زیرکی» هاست که جوانمرگی می‌آورد. سوم، دست‌کم دربرابر همفکرانمان دست از پنهان‌کاری و دسیسه برداریم. همین تازگی‌ها ابتکاری که در سودمندی‌اش تردیدی نمی‌توان داشت از سوی گروهی از گرایش‌های گوناگون به دیوار بی‌اعتمادی و رنجش خورده است زیرا بیهوده و به عادت تبعیدیان می‌خواستند نقشه‌ای را که بی‌دشواری زیاد می‌شد قبولاند حتا پنهان از نزدیک‌ترین دوستان پیش ببرند.

 ‌

ــ دشواری مبارزه بدون احزاب و سازمانهای سیاسی قوی ـ و بالطبع دشواری حفظ دمکراسی پس از تغییر نظام سیاسی بدون آن‌ها ـ امری مشهود و از مسائل اساسی ماست. اما پیش‌شرط پاگیری احزاب در ایران فراهم شدن امکان رابطه با مردم و اقشار مختلف و مستلزم فعالیت آزادانه در کشور است که از مسیر مقابله با جمهوری اسلامی می‌گذرد ـ البته اگر مقصود از رابطه تنها وجود ارتباطات مخفیانه و پراکنده با محافلی در داخل یا ارتباطات زیرزمینی آن‌ها با هم نباشد ـ مبارزه‌ای که برای ثمربخشی نیازمند تشکیل جبهه‌ای قدرتمند از نیروهای طرفدار دمکراسی و استقرار حقوق بشر در ایران است، جبهه‌ای که بخشی از نیرو‌ها به دلیل عدم حضور احزاب قدرتمند از شرکت در آن خودداری می‌ورزند. آیا به این ترتیب ما در دایره‌ای بسته دور نمی‌زنیم؟

 ‌

داریوش همایون ــ پراکندگی سیاسیکاران بزرگ‌ترین مشکل مبارزه در بیرون است. ما بیش از اندازه منفرد داریم. سیاستی که از منفردین پوشیده باشد سیاست اتمیزه است ـ نسخه‌ای برای بی‌اثری و رشد نظام‌های استبدادی. دایره بسته‌ای که نام می‌برید واقعیتی است ولی علتش تنها دسترس نداشتن به توده ایرانیان در کشور نیست که برای هیچ گروه تبعیدی مگر در مراحل پایانی مبارزه دست نمی‌دهد. دایره بسته از آنجاست که تا مرکز قدرت متقاعد کننده‌ای نباشد منفردین گرد نخواهند آمد و تا منفردین گرد نیایند مرکز قدرت متقاعد کننده‌ای نخواهد بود. با اینهمه ما با همه مقاومت‌ها بسوی جبهه‌ای برگرد آزادی و آزادمنشی و مردمسالاری برای ایران، دمکراسی در چهارچوب حقوق بشر و در چهارچوب ایران یک کشور یک ملت، پیش می‌رویم. اینکه چنان جبهه‌ای چه اندازه بزرگ و کارآمد باشد از اکنون نمی‌توان گفت. ولی به یاری عواملی که در ایران و بی‌مداخله ما دست درکار است می‌توان به هردو این‌ها رسید. ما در پیکار با رژیم‌اسلامی سهم بزرگ خودش را نباید از یاد ببریم. آن‌ها دشمنانی بد‌تر از خودشان ندارند. منظورم رقابت‌ها و دشمنی‌های جناح‌ها و افراد نیست؛ طبیعت خود این رژیم است. هرچه این رژیم به طبیعتش نزدیک‌تر شود سرنگونی‌اش مسلم‌تر خواهد شد. در جمهوری‌اسلامی گرایش مسلط، چنانکه در پیش اشاره شد فرو رفتن در فساد و ناکارائی و ماجراجوئی هر چه بیشتر است. گروهی که اصطلاح «بچه محل» شاید بهتر از همه توصیفش کند دارند مشاغل حساس را میان خود تقسیم می‌کنند و انحصارطلبی و اشتها و در عین‌حال تنگدستیشان به اندازه‌ای است که به افراد بیش از یک سمت بالای دولتی می‌دهند. اینان خود را دولت منتظر می‌نامند و برنامه سیاسیشان هم فراهم کردن مقدمات ظهور است که معلوم نیست از چاه سامره صورت خواهد گرفت یا جمکران و از بخش مردانه چاه جمکران خواهد بود یا بخش زنانه‌اش. البته گروه تازه به دوران رسیده در مدت انتظار هر چه بتواند لقمه را از دهان دیگران، بیش از همه مردم، خواهد ربود. با چنین فرمانروایان و برنامه سیاسی، جمهوری‌اسلامی تیر خلاصی به خود زده است که چراغ عمرش را زود‌تر خاموش خواهد کرد. در انتخابات ریاست جمهوری، استراتژهای رژیم با گزینش یک تیر خلاص‌زن و پیش گرفتن تاکتیک «چراغ خاموش» پیامبرانه عمل کردند.

 ‌

ــ رقابت میان احزاب و گروه‌های سیاسی که عنصر جدائی ناپذیر سیاست است، البته می‌تواند و باید ـ‌‌ همان طور که طرفداران دیدگاه فوق تکیه می‌کنند ـ ریشه در منافع و علاقمندی‌ گروهبندی‌ها و طبقات گوناگون اجتماعی داشته باشد. روشن بودن گوناگونی و اختلافات در همه سطوح از مشخصه‌های جامعه پیشرفته و آشکار ساختن آن‌ها از وظائف سرآمدان آن است. اما آنچه همواره بغرنج می‌نماید ایجاد تعادل و تشخیص مرزهای میان منافع گروهی و اهداف ملی است. به ویژه برای نیروهای طرفدار دمکراسی که مشترکاً درگیر یک مبارزه ارزشی، جهان‌بینی در همه سطوح و مضامین اجتماعی با جمهوری اسلامی هستند، اما نمی‌خواهند به هویت سیاسی‌اشان در سایه این مبارزه خدشه‌ای وارد شود. آیا مبارزه در راه اهداف ملی که لاجرم مستلزم همگامی و همرائی است، به منزله دست‌کشیدن از هویت‌ها و غایت‌های گروهی است؟

 ‌

داریوش همایون ــ یکی از پیشرفت‌های بیست و پنجساله گذشته در فضای سیاست ایران که نخست در بیرون روی داد و به درون کشید دگرگونی گفتمان سیاسی بر زمینه دمکراسی و حقوق بشر بود که مذهب را در سیاست بکلی عقب نشانده است و فرد انسانی و حقوق جدا نشدنی او را بجای امت و ملت و طبقه، بجای پیشوا و شاه و امام، به مرکز اندیشه و عمل سیاسی آورده است. بر این زمینه در بیرون محافل حکومتی، از جمله مخالفان وفاداری که خواب دوره دولت موقت را می‌بینند، همرائی بدست آمده است و از آنجا تا همکاری راهی نیست که نتوان پیمود. گروه‌هائی هم تا پایان تلخ (خودشان) بیرون از اینهمه خواهند ماند. نگهداشتن هویت سیاسی و گروهی در عین همکاری برای هدف‌های ملی امری پیش پا افتاده است. همین بس که به پیرامون خود در هر کشور دمکراسی غربی، جای جغرافیائی‌اش هرچه باشد، بنگریم. می‌توان با بد‌ترین مخالفان در مهم‌ترین مسائل، در اصولی که جامعه آینده بر آن ساخته شود، یگانه بود. بیست سالی پیش که این سخنان را می‌گفتیم مخالفان بیشمار (تقریبا همه) چنان برآشفته می‌شدند که گوئی تجاوز ناموسی صورت گرفته است. امروز برای بیشتر باور دارندگان مکتب‌های سیاسی، حرمت ناموسی همرائی با مخالف بر سر آن اصول، با دشمنی که به سبب آن همرائی دیگر وجود ندارد و نمی‌باید وجود داشته باشد، از میان رفته است. بی‌میلی و «آنتی پاتی» هست و فراوان است ولی ناموس پرستی سیاسی دارد کمتر می‌شود. زمان آن می‌رسد که فرهنگ و سیاست خود را از فرایافت ناموس و مفهوم جنایتکارانه آن پاک کنیم.

‌‌

تلاش ـ با سپاس از شما

آبان ماه ۱۳۸۴

انتخابات در جمهوری اسلامی‌و استراتژی مبارزه از بیرون

بخش ۶

            سیاست و احزاب

انتخابات در جمهوری اسلامی‌و استراتژی مبارزه از بیرون

 ‌

ــ نزدیک شدن انتخابات جدید مجلس خبرگان، میاندوره‌ای مجلس شورای اسلامی ‌و شوراهای شهری زمینه بحث دوباره بر روی سیاست تحریم یا شرکت در انتخابات را فراهم نموده است. در درجه نخست بفرمائید؛ در وضعیت امروز ایران و احتمال تغییرات جدیدی که در سطح بین‌المللی و در رابطه با مسئله ایران می‌رود، بازتاب این تغییرات احتمالی بر روی توازن نیرو‌ها در داخل دستگاه حکومتی و جناح‌های مختلف آنچه بوده و این انتخابات به ویژه انتخابات مجلس خبرگان رهبری چقدر از آن متأثر خواهد بود؟

 ‌

داریوش همایون ــ هنوز بسیار مانده است که امریکا و بریتانیا در گفتگو و از آن دور‌تر معامله را با جمهوری اسلامی ‌بگشایند. با اینهمه نمی‌توان حساسیت بیش از اندازه سیاستگران اسلامی ‌را به رابطه با امریکا نادیده گرفت. نزدیک شدن به امریکا یا ادامه دشمنی با آن از سه دهه پیش مسئله اصلی سیاست‌های داخلی و خارجی رژیم بوده است؛ رقابت برسر اینکه کدام گروه ابتکار مذاکرات با امریکا را در دست داشته باشد مسئله مهم دیگری است. اما نبرد انتخاباتی که در پیش است در میدان‌های دیگری جریان دارد. در این انتخابات یک طرف برای موجودیت خود می‌جنگد.

 ‌

ــ در باره این مجموعه انتخابات آنچه که روشن است؛ مردود بودن هرگونه شرکت در انتخابات مجلس خبرگان از سوی همه نیروهای خارج از دایره خودی‌هاست. نه ماهیت بسته انتخابات این نهاد و نه حساسیتی که برای حفظ کل نظام و حفظ قدرت ولایت فقیه و رهبری دارد، جای هیچگونه توجیهی برای توصیه به شرکت در آن باقی نمی‌گذارد. اما در باره نهادهای دیگر این نظام و از جمله شوراهای شهری وضع به گونه دیگری است. بی‌تردید در شرایط سختی که پس از تشکیل دولت احمدی‌نژاد بر کشور حاکم شده است، نیرو‌ها و نهادهای مستقل و نیمه مستقل، نیمه علنی و مخفی که از هرگونه تلاش برای باز شدن فضای جامعه باز نمی‌نشینند، این انتخابات ممکن است زمینه‌ای برای فعالیت‌های جدید و بسیج نیروهای مأیوس شده تلقی شود. آیا این طریق را می‌توان روزنه‌ای برای تغییر وضعیت کنونی دید؟ آیا شرکت با چنین قصدی در انتخابات شوراهای شهری می‌تواند موفقیت‌های قابل لمسی ببار آورد؟

 ‌

داریوش همایون ــ این درست است که در انتخابات شورا‌ها ناراضیان فرصتی دارند که با بهره‌گیری از کارنامه مصیبت‌بار دار و دسته جمکرانی، جبهه خود را تقویت کنند ولی باز تا تغییر وضع کنونی راه درازی است و انتخابات شورا‌ها تنها می‌تواند موقعیت آنان را در انتخابات مهم‌تر آینده بهتر سازد. اینهمه البته بستگی به این دارد که کمبودهای بزرگ خود را چه در سازماندهی و چه استراتژی برطرف سازند؛ امری که ما هنوز نشانه‌ای بر آن نمی‌بینیم. کارنامه مهم‌ترین هماوردان «حکومت پادگانی» کنونی، جای زیادی برای خوشبینی به آینده آنان نمی‌گذارد. ما می‌دانیم که نیروهای قابل ملاحظه‌ای در جامعه هستند که آرزوی دگرگونی‌های اساسی دارند ولی رهبری آنان تا کنون با عناصر ناتوان و بی‌شهامتی بوده است که یک فرصت را پس از دیگری از دست داده‌اند. انتخابات خبرگان اصلا در چهارچوب حوزه جریان دارد و از این مقوله‌ها بیرون است.

 ‌

ــ آیا در این زمینه میان مواضع ایرانیان تبعیدی مخالف نظام دینی با هم‌وطنانمان که در داخل کشور و در مرکز رودرئی با رژیم و زیر فشار سیاست‌های سرکوبگرانه آن قرار دارند باید همسوئی و یگانگی وجود داشته باشد؟ به عبارت دیگر آیا تعیین تکلیف برای مردم در داخل و توصیه به شرکت یا تحریم انتخابات از بیرون از مرزهای کشور درست است؟ جایگاه اصول و مبارزات آزادیخواهانه پرنسیب‌های ارزشی در مخالفت با رژیم اسلامی‌ از یکسو و احترام به تجربه‌ها و تلاش‌های مردمی ‌که از هر وسیله برای بهبود وضع خود می‌کوشند از سوی دیگر را چگونه می‌توان توضیح داد؟

 ‌

داریوش همایون ــ ما در بیرون هستیم و در نتیجه نمی‌توانیم مانند نیروهای درون رفتار کنیم. مردمان گوناگونند و بسته به نگرش و منافع خود واکنش‌های گوناگون دارند و تاثیر رهنمود‌ها از بیرون بسیار محدود خواهد بود. ما می‌باید به اصول خود وفادار باشیم و با فراز و نشیب‌های ناگزیر افکار عمومی ‌یا بخش‌هائی از آن مواضع خود را جابجا نکنیم. اگر کسانی تصمیم به پشتیبانی از گروه‌های ناراضی بگیرند به دلیل تشویق ما نخواهد بود. آن‌ها به کارکرد سیاستگران رقیب دار و دسته فرمانروای کنونی می‌نگرند. آنچه در ایران به نام جناح اصلاح‌طلب شهرت یافته تاکنون بیشتر مردم را ناامید کرده است. با اینهمه نمی‌توان کسانی را که بهر دلیل و نه کمتر از همه به امید بهبود اوضاع در انتخابات شرکت می‌جویند نکوهش کرد. مردم حق دارند از وسائلی که در اختیار دارند بهره گیرند. ما نیز وظیفه داریم برای آنچه نیست و می‌باید باشد مبارزه کنیم. در جاهائی ما به درون نزدیک‌تر و در جاهائی از آن دور‌تر می‌شویم ولی لازم نیست پیوسته در غم آن باشیم. هیچ کس در ایران انتظار ندارد که ما چنان رفتار کنیم که گوئی سایه زندان در پشت سر ماست.

 ‌

ــ گفته می‌شود برخلاف انتخابات مجلس خبرگان و مجلس شورای اسلامی، امکانات کمتری برای کنترل کاندیداهای شورا‌ها وجود داشته و شانس عبور نمایندگان غیرخودی از فیلترهای سخت گیری و ورودشان به شوراهائی که در مناطق کمتر مهم مانند شهرهای کوچک و بی‌اهمیت‌تر از نظر حکومت، وجود دارد. فرض بر صحت این امیدواری، شانس چنین نمایندگانی برای تأثیرگذاری و تغییر وضعیت چقدر خواهد بود؟

 ‌

داریوش همایون ــ به خوبی احتمال دارد که نمایندگانی کمتر خودی به شورا‌ها راه یابند ولی غیرخودی‌ها در ایران‌‌ همان اندازه با دشمنی خودی‌ها روبرویند که با کمتر خودی‌ها. اصلاح‌طلب و جمکرانی در این زمینه فاصله چندان با یکدیگر ندارند. اصلاح‌طلب برای مشارکت در قدرت مبارزه می‌کند و از جنبش مردمی، از نافرمانی مدنی، و از به خطرافتادن نظام به‌‌ همان اندازه بیمناک است. استدلال اصلی او این است که بهتر از جمکرانی می‌تواند رژیم را نگهدارد.

در آنجا که به تغییر وضع ارتباط می‌یابد، شوراهای شهر‌ها با دایره تنگ اختیاراتشان بخت چندانی ندارند و بیش از تخته پرشی برای انتخابات آینده نخواهند بود. در بیشتر شهرهای ایران شورا‌ها حتا در‌‌ همان دایره تنگ نیز از کار زیادی بر نیامده‌اند.

 ‌

ــ طرفداران شرکت در انواع انتخابات تحت کنترلی که از سوی حکومت برگزار می‌شود ـ به ویژه انتخاباتی که مربوط به یکی از نهاد‌ها به قول آنان «نهادهای جمهوریت نظام» می‌گردد ـ هرگز از تکرار این نکته خسته نشده و نمی‌شوند که تحریم انتخابات دوره پیشین ریاست جمهوری موجب به قدرت رسیدن دولت احمدی‌نژاد و سخت‌تر شدن اوضاع شده است. آیا چنین تحلیلی پایه‌ای در واقعیت دارد؟

 ‌

داریوش همایون ــ برای پاره‌ای دوستان‌‌ همان لفظ جمهوری بس است که رژیم جمهوری اسلامی ‌را نیز در پرتو بهتری ببینند. «نهادهای جمهوریت نظام» تنها هنگامی ‌شایسته پشتیبانی هستند که اثری از زندگی در آن‌ها باشد و رویاروی دستگاه‌های سرکوب و غارتگری بایستند، بگذریم از اینکه «جمهوریت» مورد نظر دوستان با اینهمه محدودیت‌ها و دست بردن‌ها، از نامزدی گرفته تا خواندن رای‌ها، سازگاری ندارد. اما گناه پیروزی احمدی‌نژاد را در جاهای دیگری می‌باید جستجو کرد. دوستان فراموش نکنند که احمدی‌نژاد در برابر رفسنجانی پیروز شد و انتخابات ریاست جمهوری به دنبال یک سلسله انتخابات دیگر بود که در همه آن‌ها مردم بیشتر با پاهای خود رای دادند. تحریم کنندگان دست کم اعتبار خود را با پشتیبانی از رفسنجانی‌ها پائین نیاوردند. آیا به سود مبارزه می‌بود اگر همه مبارزان و نه پاره‌ای از آن‌ها داغ رفسنجانی‌ها را بر پیشانی داشته باشند؟

هیچگاه نمی‌باید فراموش کرد که ما بیرون از کشوریم و این مزیت و وظیفه را داریم که بکلی بیرون از این نظام فعالیت کنیم. من می‌پذیرم که مبارزه و مخالفت با هر رژیمی ‌صورت‌ها و درجات گوناگون به خود می‌گیرد و نمی‌توان حکم داد که همه راه و روش یگانه‌ای درپیش گیرند. از این رو به خود حق نمی‌دهم کسانی را که حتا از بیرون می‌کوشند با قواعد رژیم بازی کنند و از هر کمترین فرصتی برای اندکی بهتر کردن اوضاع بهره گیرند نکوهش کنم. اگر عناصری در مخالفان می‌خواهند با بخشی از رژیم که به نظرشان بهتر می‌رسد نزدیک باشند و آنان را تقویت کنند اختیار خود را دارند و محکوم کردنشان درست نیست. هر کس از هر راهی به نظرش بهتر می‌آید دستی در کاستن از بار شوربختی ملی برمی‌آورد.

ولی ما به عنوان مخالفان رژیم نمی‌توانیم بخشی هم از خود آن، اگرچه به عنوان منتقد یا مخالف مشروط، باشیم. شأن مخالفت در اوضاع و احوالی که ایران از آن رنج می‌برد و هیچ نیازی به دراماتیک کردن ندارد، عرضه کردن یک جایگزین (آلترناتیو) دربرابر رژیم است که ناچار می‌باید تفاوت‌های بنیادی با آن داشته باشد. بجای آنکه مخالفان به نام مصلحت و عملگرائی به رنگ رژیم درآیند می‌باید کوشید که عناصری از رژیم ریزش کنند و خود را با مخالفان همانند سازند. مخالفانی که هر روز به سیاست‌های رژیم اسلامی ‌و سیاستگران تردامن آن آلوده شوند و یک روز از خاتمی ‌در برابر ناطق نوری دفاع کنند و روز دیگر از رفسنجانی در برابر احمدی‌نژاد و فردا مثلا از احمدی‌نژاد در برابر جنتی، دیگر نمی‌توانند جایگزین رژیم بشمار آیند. شناخت و در شمار آوردن تفاوت‌های میان جناح‌ها و شخصیت‌ها و سیاست‌های رژیم البته هم از نظر سیاسی و هم اخلاقی لازم است. اگر ما چشم خود را حتا بر کمترین تابش (نوانس) ببندیم از سیاستگر به هوچی‌هائی فروکاسته می‌شویم که سی سالی است افشاگری می‌کنند و دشنام و اتهام می‌پراکنند.

اما شناخت واقعیات و سازگار کردن سیاست‌ها که اگر نباشد سیاست را به خیالبافی می‌کشاند با همرنگ شدن با هر گوشه‌ای از رژیم تفاوت دارد. جمهوری اسلامی‌ می‌خواهد همه چیز را در کشور ما انحصاری کند. نمی‌باید اجازه داد که مخالفت و مبارزه و استراتژی پیکار را هم به انحصار خود در آورد. در برابر چنین نظام حکومتی و گروه فرمانروائی که کمر به تباه کردن سرتاسر جامعه ایرانی بسته است گروه‌های مخالفی نیز می‌باید باشند که برای یک نظام بکلی متفاوت بجنگند. سیاست همه‌اش مصالحه و تن در دادن به کمترین درجه پلیدی و جنایت نیست. در شرایط عادی البته می‌باید سازش را با مبارزه درهم آمیخت تا پیکره سیاسی body politics بتواند یکپارچه برای خیرعمومی‌ کار کند. در شرایط عادی، جایگزین وضع موجود، با آن در مخالفت وجودی نیست و مخالف، بهای متفاوت بودنش را با زندان یا اعدام و شکنجه نمی‌پردازد.

ما در ایران با سیاست چنانکه در دمکراسی‌های لیبرال ورزیده می‌شود سروکار نداریم. گروه‌هائی در رقابت با یکدیگر ولی همدست در یک طرح کلی، سه دهه است کشور ما را دچار یک ایدئولوژی و نظام مذهبی کرده‌اند که نزدیک است چیزی از آنچه به نام ایران می‌شناختیم باقی نگذارد. طرح کلی دیگری در برابر این آزمایش ویرانگر و مایه شرمساری جهانی ما، هست که می‌باید از سوی مخالفان عرضه شود. آن‌ها نیز می‌باید در فضای آزاد دمکراسی‌های غربی، در رقابت با یکدیگر ولی همدست در آن طرح کلی، بکوشند که ایران را از این پارگین بیرون بکشند.

سیاستگران مخالف اگر در دام سیاست‌های رژیم بیفتند به این معنی که فاصله‌ای میان مصلحت و سازشکاری نشناسند اعتبار و کارسازی خود را به عنوان مخالف از دست خواهند داد. این بازی بسیار ظریفی است و بیشتری در آن بازنده شده‌اند. به نام واقع‌بینی و مصلحت‌گرائی نمی‌باید با هر که یک آب شسته‌تر است و از آن بد‌تر با کسانی که به هیچ آبی شسته نخواهند شد یکی شناخته شویم. در خود ایران به اندازه کافی هستند ایران دوستان و آزادمنشانی که از ناچاری به «مار غاشیه» پناه می‌برند. ما ناچار نیستیم. ما ارزش مبارزات آن‌ها را هرکدام در اندازه خود می‌شناسیم و همین بس است که رابطه با درون را نگهدارد. اما معیارهای ما برای کسانی که در آزادی بیرون یا در اسارت درون برای دمکراسی پیکار می‌کنند نمی‌تواند یکی باشد.

از اینجاست که هیچ ضرورتی ندارد خود را موظف بدانیم که در برابر هر رویدادی موضع بگیریم و از جمله برای هر انتخاباتی اعلامیه صادر کنیم. اصلا در این عادت اعلامیه صادر کردن در هر مورد می‌باید بازنگری کرد.

 ‌

ــ انتخابات دور گذشته و دستکاری‌هائی که در آن به منظور رساندن رقم شرکت کنندگان به سقف بیشتر از شصت درصد صورت گرفت، هرچند نشانگر توجهی است که رژیم اسلامی ‌به این امر و به منظور نشان دادن پایگاه خود در جامعه و یا حداقل تلقین کنار آمدن اکثریت مردم با این حکومت است، اما از سوی دیگر با باز بودن دست رژیم در دستکاری در هر انتخاباتی و اساساً آزاد نبودن آن‌ها، همواره ریختن و تهیه رأی ۶۰ درصدی امکان پذیر است. و نتیجه آن بی‌تأثیری فزاینده نقش مردم و کنار کشیدن آن‌ها از حوزه فعالیت و طرح مطالبات خود و عدم شرکت در فرآیند انتخابات در عمل است. بنابراین و به این ترتیب سیاست تحریم چه تأثیری می‌تواند داشته باشد؟ در هر صورت مردم بدون آنکه در جائی بازتاب یابد میل به شرکت در انتخابات نخواهند داشت.

 ‌

داریوش همایون ــ این بسته به تشخیص رای دهندگان است که سودی در شرکت در انتخابات ببینند یا نه. در انتخابات شورا‌ها موضوعات محلی، از جمله رقابت‌ها و دسته بندی‌های خانوادگی و خاندانی، جای مهمتری دارد و تحریم کردن و نکردن عملا بی‌اثر است. مردم در جاهائی به سود خود می‌دانند که برای جلوگیری هم شده رای بدهند. جمهوری اسلامی ‌نظام درهم جوش آشفته‌ای است و با کره شمالی و حتا سوریه تفاوت دارد. رای دادن در این نظام در پاره‌ای اوضاع و احوال می‌تواند تا اندازه‌های معینی اثرگذار باشد. در این نمی‌توان تردید کرد که مثلا در عراق صدام حسین هیچگاه به اندازه جمهوری اسلامی ‌نگران انتخابات نمی‌بودند.

 ‌

ــ تلاشهای تبلیغاتی نیروهای طرفدار شرکت در انتخابات حکومت اسلامی‌ در میان صف مخالفین این رژیم همواره دارای دو سمت و سو بوده است. یکی تلاش برای عبور از فیلترهای حکومتی و به منظور نفوذ در ارگان‌های انتخابی با هدف تغییر توازن نیرو و ایجاد تغییراتی در نظام به نفع دمکراسی. دیگری نفی و تخریب هرگونه حرکتی که در جهت شکل گیری نطفه‌ها و پایه‌های نزدیکی میان نیروهای لائیک و دمکرات که راه حل تغییر ساختاری نظام را در بیرون از آن جستجو می‌کنند.

درست است که تلاش این نیرو‌ها برای رفتن به درون نظام به قصد متحول ساختن آن به نفع دمکراسی هرگز نتیجه‌ای در بر نداشته است، اما از سوی دیگر تلاشهای بیرون از این نظام نیز تا کنون به سرانجامی‌ دلگرم کننده و امید بخش نرسیده است. نتیجه چنین وضعیتی گسترش یافتن و دامنه‌دار‌تر شدن یأس و ناامیدی مردم و تن در دادن هرچه بیشتر آنان به بقای نظام اسلامی ‌است. چگونه می‌توان بر چنین وضعیتی غلبه نمود؟

 ‌

همایون ــ پیکار رهائی و بازسازی ایران از هر سو آسیب دیده است و نه تنها از سوی کسانی که در سازگار کردن خود با واقعیات از آن سوی بام می‌افتند. آن‌ها که شب و روز کارشان دشنام دادن و حمله به این و آن است در رماندن و بیزار کردن هزاران ایرانی از هر چه مبارزه است سهم بیشتری داشته‌اند. نمی‌توان انکار کرد که نه کار کردن از درون رژیم به جائی رسیده است و نه هنوز از بیرون توانسته‌ایم دمکراسی را به ایران بیاوریم. ولی هیچ کس زمان و موعد معینی نگذاشته است. کار ما به این سادگی‌ها نیست و شکیبائی و پابرجائی و هشیاری قابل مقایسه با عزم و توانائی‌های رژیمی‌که تنها در اندیشه ماندن است می‌خواهد. چنانکه اشاره شد ما نباید تلاش برای دگرگون کردن نظام را از درون از سوی هرکس باشد محکوم بدانیم زیرا آن هم سودمندی‌های خود را دارد. هر بخش نیرو‌های مخالف حق دارد استراتژی خود را برگزیند.

من استراتژی مبارزه از بیرون رژیم را کارساز‌تر می‌دانم و ممکن است زمانی هم برسد که این هردو استراتژی همگرا شوند. در بیست ساله پایانی سده بیستم در بسیاری کشور‌ها چنین روی داد و وجود ارتباطات گسترده میان عناصر مخالف از مکتب‌های گوناگون به انتقال آرام قدرت کمک کرد. درست‌تر آن است که به هر که جز ما اندیشید به چشم خائن و بدخواه ننگریم و فضای سیاست را از غوغا و هوچیگری پاک نگهداریم. زمان‌هائی می‌رسد که انسان می‌باید بتواند حتا از روزنه دشمن خویش به منظره بنگرد.

 ‌

ــ با سپاس از شما

آذر ماه ۱۳۸۵

آخوند‌ها دیر به وعده‌گاه با تاریخ رسیده‌اند

بخش ۶

            سیاست و احزاب

آخوند‌ها دیر به وعده‌گاه با تاریخ رسیده‌اند

 ‌

ــ به مناسبت بیست و نهمین سال انقلاب اسلامی‌ که با تبلیغات انتخاباتی دور هشتم مجلس نیز همراه شده است، به روال این دهه‌ها از سوی جبهه مخالفین سیلی از گفتار‌ها و نوشتارهای افشاگرانه در باره کارنامه حکومت اسلامی‌ روان شده است. سیاهکاری‌های رژیم و تباهی‌هائی که موجب شده از چشم کمتر کسی پنهان مانده است. درجه فساد، تبهکاری، سرکوب و به‌‌ همان نسبت میزان رویگردانی مردم و بی‌اعتباریش روزافزون است. علیرغم این رژیم اسلامی ‌هنوز مانده و به قول شما «معلوم نیست تا کی ماندگار خواهد ماند.» این بازگوئی‌های افشاگرانه در مقابله و مبارزه با رژیم چه جایگاهی دارند؟ آیا عریان ساختن ماهیت رژیم که بی‌تردید در بی‌اعتباری و ریختن بدنه آن نقشی دارد، برای مبارزه کافیست؟

داریوش همایون ــ بی‌تردید کافی نیست ولی لازم است. ما از یاد می‌بریم که مردم چه ‌اندازه می‌توانند به وضع موجود خو کنند. زندانی هم پس از چندی دیگر از اوضاع ناپسند خود چندان رنجی نمی‌برد و خود را برای زیستن در شرایط تازه می‌سازد. درست است که مردم هر روز با زشتی‌ها و بدی‌ها سر و کار دارند ولی خود این سر و کار داشتن‌ها عادت می‌آورد و عادت از اثر زشتی‌ها و بدی‌ها می‌کاهد. برهنه کردن ماهیت چنین رژیم‌هائی برای مخالفان‌‌ همان اندازه لازم است که تبلیغات برای خود آن رژیم‌ها. از این گذشته نشان دادن سیاهکاری و کوتاهی‌های رژیم امکان دگرگونی در شرایط زندگی مردم و اوضاع کشور را نیز در خود دارد. ما از عیب‌ها می‌گوئیم زیرا به برطرف کردن آن‌ها باور داریم و وضع موجود را اجتناب ناپذیر نمی‌دانیم.

چامعه ما تنها از بی‌اعتقادی (سینیسم) و نومیدی توده‌ها در نظام‌های دیکتاتوری دیرپای رنج نمی‌برد

ـ تا آن لحظه تاریخی که به نقطه جوش می‌رسند و عموما می‌رسند. از آن بد‌تر فولکلور مذهبی است که ذهن لایه‌های بزرگی از جامعه ما را در چنبر خود دارد آن‌ها را به تسلیم و رضا و پشتگرمی ‌به امداد غیبی می‌راند. ابوالفضل و امام حسین و به ویژه امام زمان هستند که سرانجام مشکلات شخصی و اجتماعی را برطرف خواهند کرد. نشان دادن سیاهکاری‌ها اگر با روشنگری همراه باشد به مردمی‌ که درماندگی را فضیلتی ساخته‌اند و فخر می‌فروشند که بیش از همه به زیارت می‌روند و گریه می‌کنند به خود خواهد آورد که جایگزین‌های بهتری هست.

نیرو‌های مخالف جمهوری اسلامی ‌وظیفه‌ای دشوار‌تر از یک «اپوزیسیون» معمولی دارند؛ و گذشته از مبارزه با یک دستگاه حکومتی سرکوبگر و ناسزاوار می‌باید درپی دگرگون کردن روحیه و رویکرد (طرز تفکر) بسیاری از هم میهنان خود، کسانی که به رهائیشان می‌کوشند، نیز باشند. این دومی ‌دشوار‌تر است و ظرافت بسیار می‌طلبد. ولی ــ و این اهمیت حیاتی دارد ــ نه به بهای چشم پوشی از روشنگری.

 ‌

ــ پنج سال پیش، به مناسبت چنین روزهائی، در تحلیل انقلاب و حکومت برآمده از آن، علل ماندگاری حکومت را به‌‌ همان عواملی نسبت دادید که از عهده فراآوردن یکی از «احمقانه‌ترین و نالازم‌ترین» انقلابات جهان برآمدند. اما این بار گفته‌اید: «این رژیم ماندگاریش را بیشتر مرهون تصادف تاریخی است.»

اگر از اتفاقاتی که تصادفاً و از «بخت بد» امروز به نفع ادامه رژیم اسلامی‌ کارکرده‌اند صرف نظر کنیم، آیا در آن نیروهای عامل انقلاب، دگرگونی می‌بینید؟

داریوش همایون ــ تصادف تاریخی عبارت از اتفاقاتی است که از بیرون یک موقعیت آبستن تحولات بزرگ، در آن اثر می‌بخشد به گونه‌ای که‌گاه سرنوشت آن را تعیین می‌کند. در انقلاب اسلامی ‌مانند هر انقلاب دیگر تصادفات تاریخی و همزمان شدن عواملی که مستقیما مربوط به موقعیت آبستن تحولات نمی‌بود سهمی‌به سزا داشت. در ماندگاری حکومت اسلامی‌ نیز تصادفات تاریخی بیش از قدرت درونی آن سهم دارد. این البته به هیچ روی به معنی انکار زمینه‌های انقلاب و ماندگاری هردو نیست.

 گذشت زمان بسیار عوامل را تغییر می‌دهد. این تغییرات را به ویژه در نیرو‌های انقلابی می‌توان دید. در دستگاه حکومتی یک لایه تازه فرمانروا دارد سربلند می‌کند که می‌تواند برای آینده ‌ایران به مراتب زیانبار‌تر و خطرناک‌تر باشد. در نیرو‌های انقلابی سی سال پیش عوامل سیاسی و جامعه‌شناسی و نه کمتر از همه زیست‌شناسی سخت درکارند. اکثریت بزرگ آن‌ها از جمله کسانی که در حاشیه دستگاه حکومت هنوز جائی دارند از انقلاب خود سرخورده‌اند و یک گرایش نیرومند دمکراسی لیبرال، حکومت مردم و چهارچوب اعلامیه جهانی حقوق بشر، در جامعه ‌ایرانی پیشرفت می‌کند که دورنمای جامعه ‌ایرانی را روشن کرده است. با اینهمه نسل انقلاب در بخش بزرگ خود همچنان بی‌ربط irrelevant است، اگر مانند سی سال پیش زیانکار نیز نباشد. ایران روحیه و رویکرد‌هائی هر چه متفاوت‌تر با جمهوری اسلامی ‌و دوران انقلاب لازم دارد. مخالفت با رژیم بس نیست اگر در کردار و گفتار مانند آن باشند.

 به نسل انقلاب دیگر فرصت سی سال پیش داده نخواهد شد ولی بسیاری از نمایندگان آن همچنان، از هر چه بتوانند برای جلوگیری از پایه‌گذاری یک ایران آزاد و آباد و یکپارچه در عین چندگانگی، دریغ ندارند. آن‌ها در درون خود‌‌ همان تشنگان قدرت به هر بها، و خودکامگان ناتوان از همرائی، و متعصبان هر که نه با من… مانده‌اند. جای آنها را نسل تازه‌ای می‌گیرد که به دلیل درگیر نبودن با عوالم نسل انقلاب می‌تواند از اشتباهات آن بیاموزد.

 ‌

ــ از نگاه شما به این دگرگونی‌ها و از امیدواری‌هایتان به نسل جدیدی از ایرانیان که می‌رود از سایه گذشته و گذشتگان خود بطور کامل بدر آید، چنین برداشت می‌شود که این نسل با رویکردهای نوینش به آزادی، تجدد و توسعه و ترقی آینده پس از حکومت اسلامی ‌و برگشت ناپذیری آن آینده را تضمین خواهد کرد. اما برای دستیابی به آن آینده باید مانع حکومت اسلامی‌ برداشته شود. در این راه از مبارزه، تا حد از خود، از زندگی و از جان گذشتگی از سوی کسانی چه از نسل انقلابی گذشته و چه از میان جوانان کم نداریم. اما آنچه غایب است حمایت گسترده مردمی‌ است. بدون این حمایت، این از خودگذشتگی‌ها حکم فرسوده کردن و از دست دادن بهترین سرمایه‌هاست. برای بیرون آمدن از چنین تنگنائی چه باید کرد؟

 ‌

داریوش همایون ــ پیکار رهائی بی‌رنج‌ها و از دست دادن‌ها نیست، آنهم از چنگال رژیمی ‌که به فساد و خون آشامی ‌جامه تقدس پوشانده است. حمایت گسترده مردمی ‌نیز پدیده‌ای کمیاب است و هر روز و هرجا دست نمی‌دهد. مردم بیش از هرچیز به پیرامون بلافاصله خود و گذران روزانه توجه دارند و خشم و سرخوردگی خود را با گفتن لطیفه‌ها و ساختن شوخک (جوک)‌ها و شکایت از روزگار ابراز می‌کنند. با اینهمه فداکاری‌ها همواره بیهوده نمانده و مردم از پشتیبانی گسترده کم نیاورده‌اند. مبارزه در همه جا بوده است و در کشور‌های بیشمار، پیشتازی و جانبازی گروه‌هائی نه چندان بزرگ سرانجام مردم را به جنبش آورده است. چنانکه در پیش اشاره شد برای ملت‌ها نقطه جوشی هست که به دلائل گوناگون فرا می‌رسد. عامل اصلی در انقلاب و حکومت اسلامی ‌ــ جایگاه بلند مذهب در سیاست و آخوند در رهبری سیاسی ــ در عین حال چشم اسفندیار جمهوری اسلامی ‌است و‌‌ همان است که سرانجام این نظام را زمین خواهد زد. آخوند‌ها با همه بخت بلند خود دیر به وعده گاه‌شان با تاریخ رسیده‌اند.

 ‌

 ــ در تبلیغ و توجیه شرکت در انتخابات دور هشتم مجلس اسلامی ‌یکی از سخنگویان اصلاح‌طلبان گفت؛ حتا برای دست یافتن به مردم باید در قدرت بود. صرف نظر از حقیقت نهفته در این گفته که مردم برای اقدام به اعتراض و برای وارد کردن فشار به نفع هر تحول مثبتی در درجه نخست نیاز به امنیت دارند و سپس نیاز به اطمینان از مؤثر واقع شدن اقدامات اعتراضی خود، پرسش اینجاست که این مردم را آن اصلاح‌طلبان درون حکومت برای چه می‌خواهند؟ زیرا در فرصتی که داشتند، از عهده هیچ یک برنیامدند.

 ‌

داریوش همایون ــ چنانکه اشاره کردید آن سخنگو حق دارد. در قدرت بودن فرصت‌هائی برای دست یافتن به مردم می‌دهد که بیرون از آن در یک نظام بسته ممکن نیست. اما باز چنانکه اشاره کردید آن فرصت یکبار و به مدت هشت سال به آن‌ها داده شد و بیشتر برای دست یافتن به مواضع قدرت و نزدیک کردن خود به رهبری جمهوری اسلامی ‌بکار رفت و اصلاح‌طلبان از خنجر زدن به پشت مردم و حتا اهانت به آن‌ها فروگذار نکردند. آنان باز مردم را لازم دارند و به‌‌ همان منظور. می‌خواهند در بازی باشند و سهمی ‌از غنائم ببرند. مردم این را می‌دانند و اگر اصلاح‌طلبان با چنین وضع تحقیرآمیزی کنار گذاشته می‌شوند برای آن است که در سه انتخابات گذشته، مردم آنها را به چنان وضع تحقیرآمیز نادیده گرفتند. هر کس می‌تواند دریابد که در جمهوری اسلامی ‌نمی‌شود هم مردم را داشت و هم خامنه‌ای را. اصلاح‌طلبان حکومتی می‌باید گزینش خود را بکنند.

 ‌

ــ روال رفتاری حکومتگران اسلامی‌ از مقطع دوم خرداد در برابر کسانی که حساب خود را از تبهکاری‌های رژیم جدا کرده و خواسته‌اند از درون قدرت نیروی حمایت از دگرگونی را فراهم آورند، عبارت بوده است از بیرون راندنشان از دستگاه قدرت و سپس سرکوب و بریدن دست و صدایشان. با توجه به تکرار تجربه فوق و آشکار بودن آن برای همگان، مردمی‌که هنوز به قدرت چشم دوخته و در انتخابات شرکت می‌کنند، بدنبال چه چیزی هستند؟ آیا اساساً آرای چنین مردمی ‌به صندوق طرفداران اصلاحات در درون حکومت ریخته خواهد شد؟ چه تضمینی وجود دارد؟

 ‌

داریوش همایون ــ آن‌ها که در انتخابات شرکت می‌کنند اگر به دلایل مربوط به ثبت شدن در شناسنامه یا علاقه به رژیم (که مسلما در گروه‌هائی هست) یا رقابت‌های شخصی و محلی و طایفه‌گی نباشد هر جایگزین یک آب شسته‌تر را ترجیح می‌دهند و نمی‌خواهند حکومت هرچه بیشتر سپاهی ـ بسیجی ـ حوزه‌ای شود. رای‌های آنان اثری نخواهد داشت. این بار انحصارجویان با استرتژی چراغ روشن آمده‌اند و دیگر نیازی به خاموش کردن چراغ نیز نمی‌بینند. در جمهوری اسلامی ‌ما به یک تخمین، یک قلم شش میلیون «ارواح مرده» انتخاباتی داریم؛ و بسیج و سپاهی با روحیه ‌ایثار، رنج رفتن پای صندوق را از دوش مردم بر می‌دارند. از این گذشته در رد صلاحیت‌ها چنان دایره خودی‌ها را تنگ کرده‌اند که راه یافتن نمادین چند «کمترغیرخودی» تاثیری نخواهد داشت.

 (ارواح مرده نام رمانی از گوگول، پدر رمان روسی است که قهرمان داستان اوراق هویت «سرف» ‌های مرده را می‌خرید تا بتواند روی املاک دست بیندازد. در روسیه تا دهه هشتاد سده نوزدهم روستائیان یا سرف‌ها با روستا‌ها خرید و فروش می‌شدند. الکساندر سوم سرف‌ها را آزاد کرد و انقلابیان سوسیالیست او را کشتند چون اصلاحات اجتماعی او انقلاب را عقب می‌انداخت. چنانکه می‌بینم هیچ چیز در زیر این آسمان بکلی تازه نیست و پیروزی امید حتا آرزو پروری بر تجربه به ازدواج دوم که برنارد شا می‌گفت محدود نمی‌شود).

 ‌

ــ «انتخاباتی نه آزاد نه بی‌معنی» در رژیم اسلامی ‌اصطلاحی است که شما وارد بحث‌های سیاسی بر محور انتخابات کرده‌اید. تحلیل‌گرانی هم هستند که از جابجائی قدرت در درون دایره بسته حکومت اما به نیروی رأی مردم سخن می‌گویند. مخرج مشترک هر دو می‌تواند به معنای شرکت در انتخابات به منظور دامن زدن به تضاد‌ها و درگیری‌های درونی حکومت اسلامی ‌و جلوگیری از یکدست شدن آن باشد. اما واقعیت‌های دیگری هم هر روز بیشتر خودنمائی می‌کنند که در پدیدار شدن و تقویت آن‌ها رأی مردم ــ حتا برای برهم زدن تعادل یا توازن قدرت ــ نقش چندانی نداشته است. به عنوان نمونه قدرت گیری جریان پادگانی ـ ایدئولوژیک ـ مافیائی و عروسک شدن بالا‌ترین مقامات حکومتی در دست این جریان. با توجه به ماهیت استبدادی و تمامیت‌خواهی نهفته در جوهره نظام و رقابت‌های درونی و دور از دسترس مردم، آیا روند پروبال گرفتن و پرورانده شدن سپاهیان مدعی قدرت پدیده‌ای دور از انتظار بود؟

داریوش همایون ــ اگر اصلاح‌طلبان مردم را چنان سرخورده نکرده بودند انتخابات می‌توانست در بازی‌های سیاسی درون رژیم سهمی ‌داشته باشد. زیرا از انتخابات دوم خرداد تا ده دوازده سالی رای دادن یا ندادن مردم در همین نظام انتخاباتی غیر دمکراتیک معنای سیاسی یافته بود. جناح‌های حکومتی نمی‌توانستند پشتیبانی یا رویگرداندن رای دهندگان انبوه را نادیده بگیرند. هنگامی ‌که مجلس اصلاح‌طلبان به یک اشاره خامنه‌ای خود را بی‌معنی ساخت و مردم آغاز کردند به گفته لنین با پا‌های خود رای بدهند انحصارجویان سپاهی و حوزه‌ای،‌‌ همان پادگان ـ مافیا، فرصت یافتند که نه تنها مواضع قدرت را یکسره در دست گیرند، خود فرایند انتخاباتی را به پیش از دوم خرداد برگردانند. با نمایشی که وزارت کشور و شورای نگهبان تا همین جا داده است دیگر نمی‌توان از با معنی بودن انتخابات سخن گفت.‌‌ همان انتخابات نه آزاد نه با معنی شده است که بود.

اما یکدست شدن حکومت و برجسته شدن نقش مافیای سپاهی ـ امنیتی که اگرچه امروز دست در دست آیت‌الله‌ها عمل می‌کند سرانجام حوزه بی‌اعتبار تردامن را نیز از قدرت خواهد انداخت ــ همچنانکه سرنوشت اصلاح‌طلبان حکومتی ــ اجتناب ناپذیر بوده است. رژیم اسلامی‌ مانند هر دیکتاتوری دیگری رو به تمرکز هرچه بیشتر قدرت می‌رود و نیروهای مسلح و پلیس سیاسی یا سازمان‌های امنیتی با تسلطی که بر منابع مالی کشور نیز می‌یابند سخن آخر را خواهند گفت. اصلاح‌طلبان حکومتی هم جز آنچه کرده‌اند نمی‌توانستند. از هواداران ولایت فقیه که نخستین نگرانیشان نگهداری نظام است انتظار دیگری نمی‌شد داشت. جمهوری اسلامی‌ برای پراکندگی سازمان داده شده است ولی چالش‌های فزاینده‌ای که با آن روبروست آشفتگی و چند محوری قدرت را برنمی‌تابد. اگر این رژیم بپاید شاهد تمرکز هرچه بیشتر قدرت در دست مافیائی که اشاره کردید خواهیم بود.

 ‌

ــ آیا در درون حکومت اراده‌ای در مخالفت با چنین جریانی دیده می‌شود که این انتخابات بتواند آن اراده را تقویت نماید؟

 ‌

داریوش همایون ــ اینجا می‌باید میان قصد و اراده تفاوت بگذاریم. می‌توان به یقین گفت که کسانی از سران رژیم پیوسته به خامنه‌ای هشدار می‌دهند که ‌اینهمه به سپاه و بسیج میدان ندهد. ولی چنانکه مقدمات انتخابات مجلس نشان می‌دهد دست‌های او هم گشاده نیست و می‌باید جانب مراکز پرقدرت‌تر را نگهدارد. گفته‌اند که خامنه‌ای به عنوان فرمانده نیروهای مسلح هر اختیاری دارد و نخواهد گذاشت حکومت پادگانی شود. ولی او بیش از جابجا کردن سران سپاه کاری نمی‌تواند. او با این تاکتیک‌ها از احتمال کودتا می‌کاهد و نه بیش. سپاه و بسیج جایگزینی ندارند و به عنوان نهادهای پرقدرت با رقابتی در دستگاه حکومتی روبرو نیستند. مجلس و ریاست جمهوری می‌توانستند چنان جایگزینی باشند که نشدند. خامنه‌ای نمی‌تواند روند کنونی را سد کند؛ و اگر تصمیم به جانشین کردن پسرش داشته باشد بیش از پیش به سپاه نیازمند خواهد بود.

 ‌

ــ از آنچه مشهود است جامعه سیاسی ایران با دو موضوع اساسی روبروست: یک ـ مقاومت وجلوگیری از بد‌تر شدن اوضاع یعنی مخالفت با یکدست شدن حکومت، آن هم به نفع جریان‌های خطرنا‌تر و فاسد‌تر. دوم ـ مبارزه با کلیت نظام به عنوان بزرگ‌ترین مانع تحولات اجتماعی به نفع آزادی و دمکراسی. ما شاهدیم در مقطع هر انتخاباتی طرفداران هر یک از این دو به صورت استراتژی‌های جداگانه رودرروی یکدیگر قرار می‌گیرند و در بحث‌های خود نیروی یکدیگر را می‌فرسایند. برای اینکه نیرو‌ها در جدال با یکدیگر نفرسایند و در عین حال هیچ یک از این دو هدف لطمه نخورند، چه باید کرد؟

 ‌

داریوش همایون ــ گردش اوضاع در جمهوری اسلامی ‌چنان جدال‌هائی را نامربوط کرده است. هنگامی‌که خود اصلاح‌طلبان حکومتی و مخالفان وفادار حکومت از انتخابات بیرون می‌روند و بیش از اعتراضی از آن‌ها ساخته نیست دیگر چه جای فرسودن نیرو‌ها می‌ماند؟ آنهائی را که هنوز از اصلاحات دست بردار نیستند می‌باید در تنهائی نومیدانه‌شان‌‌ رها کرد. اگر این انتخابات اثری کرده باشد در نزدیک کردن گرایش‌هاست. همه به‌این نتیجه می‌رسند که تنها امید ایران به جامعه مدنی و مبارزات گروه‌های اجتماعی مانند دانشجویان و زنان و کارگران و جامعه روشنفکری بطور کلی است. مخالفت با یکدست شدن حکومت‌‌ همان تلاش برای گسترش آزادی و دمکراسی است. شعار‌ها اهمیت ندارند. آن‌ها که با صداهای هرچه بلند‌تر سرنگونی رژیم را فریاد می‌کنند اگر به مبارزه عملی بپیوندند جز پشتیبانی از مبارزات جامعه مدنی و دفاع از مبارزان و پیشبرد امر دمکراسی و حقوق بشر در ایران چه می‌توانند؟ آن‌ها هم که با سرنگونی مخالفند کاری جز‌‌ همان نمی‌توانند. بر سر شعارهای بی‌پشتوانه که نمی‌باید برسر و روی یکدیگر زد. شعار‌ها هرچه باشد استراتژی یکی بیشتر نیست ــ‌‌ همان قرار گرفتن در خدمت مبارزات مدنی در ایران که یک سویه (جنبه)اش پشتیبانی از مبارزان است و سویه دیگرش سخت کردن زندگی بر رژیم.

من زمانی توصیه کردم که مبارزه را بجای شعار سرنگونی بگذارند تا هم در کشاکش برسر موضوعی که در شرایط کنونی از قدرتشان بیرون است خود و دیگران را نفرسایند و هم به سبب دشواری و دوری راه ناامید نشوند ــ چنانکه هزاران تن که به امید دو ماه و دو سال و مانند‌های آن نشسته بودند شدند. شاید امروز هردو طرف کشاکش بهتر بتوانند به چنان نتیجه‌ای برسند.

 ‌

ــ آقای همایون با سپاس از شما

بهمن ماه ۱۳۸۶

« نوشته‌های قدیمی‌تر

نوشته‌های جدیدتر »