بایگانی موضوعی: در جستجوی پاسخ

مبارزه و مبارزان را‌‌ رها نباید کرد

بخش ۳

            جنبش سبز ـ جنبش دگرگونی

 ‌

مبارزه و مبارزان را‌‌ رها نباید کرد

 ‌

ــ دو هفته‌ای از اعلام نتیجه دستکاری شده انتخابات و ایستادگی دو نامزد اصلاح‌طلب برخواست ابطال انتخابات می‌گذرد. مقاومت مردم از جان گذشته، به ویژه جوانان و زنان جای هیچ تردیدی در حمایت بی‌دریغ آنها از این آقایان و مبارزه برای کسب حقوقشان باقی نمی‌گذارد. لطفا در درجه نخست بفرمائید تأثیر این ایستادگی‌ها تا همین جا بر روی دستگاه حکومت چه بوده است؟

 ‌

داریوش همایون ــ خیزش ۲۳ خرداد (خرداد در قاموس سیاست ایران دارد جای مرداد پنج شش دهه گذشته را می‌گیرد) بزرگ‌ترین حرکت اعتراضی ملی در سی ساله گذشته است و اگرچه (هنوز) نه در ابعاد و نه در فرا آمد به پای حرکت آن سال‌ها نرسیده رژیم را از پایه‌هایش لرزانده است. جمهوری اسلامی ‌با هر درجه سرکوبگری دیگر نمی‌تواند آسیب پذیری مرگبار خود را چاره کند. توده عموما جوانی (هفتاد در صد جمعیت) که به نظر می‌رسید تن به وضع موجود داده است و گریز خود را از راه‌های دیگر می‌جوید به دراماتیک‌ترین وضع در برابر سرکوب وحشیانه ‌ایستاده است. رژیم آخوندی رویارو با چالشی این چنین سنگین ناگزیر دچار دگرگونی‌های مهم خواهد شد ــ از سپاهی و بسیجی‌تر شدن تا گشادن دروازه‌ها بر دگرگونی‌های بنیادی.

 ‌

ــ خامنه‌ای و نیروهای نظامی‌ حامی‌ش هیچ ابائی از به نمایش گذاشتن قدرت سرکوبگری و تصمیم به ریختن خون هر چه بیشتر مردم ندارند. پیش از پرداختن به جبهه مبارزه مردم، بفرمائید ارزیابی شما از موقعیت جبهه سرکوب چیست؟ قدرتی که نشان می‌دهد تا کجا دوام خواهد آورد؟

داریوش همایون ــ در کوتاه مدت توانائی سرکوب رژیم به ‌اندازه‌ای خواهد بود که آن را نگهدارد. ولی در کارساز بودن سرکوب جای تردید است. سلاح سرکوب در ابعادی که جمهوری اسلامی ‌نمی‌تواند به آن برسد در کشور‌های فراوان کند شده است. سرکوب با طبیعت گردش کار یک جامعه ناسازگاری دارد و دیر یا زود از اثر خواهد افتاد. در جامعه نیرو‌های دیگری نیز هستند. در این عصر توده‌ها که ما زندگی می‌کنیم هر رژیمی ‌سرانجام مغلوب مردم خواهد شد. خیزش ۲۲ خرداد نشان داد که مردم، بیشترشان جوانان، با این رژیم مشکل وجودی دارند. سرکوب جنبش بر پهنا و ژرفای ورطه‌ای که جمهوری اسلامی ‌در آن خواهد افتاد افزود.

 ‌

ــ پس از حوادث اخیر در تحلیل‌های بسیاری چه در رسانه‌های ایرانی و چه بین‌المللی آشکارا سخن از دگرگونی بنیادین در ساختار رژیم اسلامی‌ می‌شود. صحبت از تغییر آن از حکومت فقها به حکومت نظامیان است. با وجود رهبری خامنه‌ای به عنوان ولی فقیه و شورای نگهبان و شورای خبرگان رهبری با بخش بزرگ‌تر آخوندی آیا چنین ارزیابی درست است؟

 ‌

داریوش همایون ــ ما از چهار سال پیش شاهد سپاهی شدن تدریجی حکومت اسلامی ‌بوده‌ایم. احمدی‌نژاد که با استراتژی «چراغ خاموش» سپاه در بار نخست پیروز شد هرچه توانسته اختیار کشور را به عناصر سپاهی داده است. او در پایگان مذهبی و محافل رهبری آخوندی جایگاهی ندارد. پایه‌های قدرت او سپاه است و بخشی از جامعه که هم بسیار مذهبی از نوع خرافی آن و هم بسیار خریدنی است. این بار او با استراتژی چراغ روشن (دزدی آشکار انتخابات) و به زور سرنیزه سپاه انتخاب شده است و بیش از پیش در سویه (جهت) سپاهی کردن حکومت پیش خواهد رفت. رهبری سنتی جمهوری اسلامی ‌به خطر افتاده است و خامنه‌ای واپسین ولی فقیه خواهد بود. اگر رژیم اسلامی‌ بپاید بیشتر در صورت سپاهی ـ مافیائی ـ امنیتی خواهد بود. این در طبیعت رژیم‌های دیکتاتوری است که به درجات گوناگون ارتشی و امنیتی می‌شوند.

 ‌

ــ شایعه برکنار کردن تعدادی از فرماندهان سپاه، اعلام نظرات قالیباف شهردار تهران و از فرماندهان نظامی ‌سابق در بی‌نتیجه بودن سرکوب مردم، مواضع یکی به نعل و یکی به میخ محسن رضائی کاندیدای سوم که فرمانده کل سپاه در جنگ هشت ساله بود، مخالفت‌های لاریجانی با احمدی‌نژاد که وی نیز زمانی از فرماندهان امنیتی ـ سپاهی بود و…، نمی‌تواند حکایت از یکدستی سپاه داشته باشد. کسانی که امروز به معنای واقعی قدرت حکومتی را در دست دارند، تا کجا می‌توانند روی این نیرو برای سرکوب مردم حساب کنند؟ اینکه گفته می‌شود سپاه خود مدعی قدرت و انحصار آن است، تا چه حد می‌تواند صورت عملی و واقعی به خود گیرد؟ آیا سپاه مانند سایر نیروهای نظامی ‌برای استقرار یک حکومت نظامی‌ از یکدستی و دیسیپلین فرمانبری کامل برخوردار است؟

 ‌

داریوش همایون ــ هیچ گوشه جمهوری اسلامی ‌یک دست نیست و سپاه به همچنین. به ویژه که خامنه‌ای نیز صرفه خود را در اختلاف انداختن و بازی کردن میان جناح‌های سپاه می‌داند. ولی امروز سپاه هم در برابر مردم است هم با رهبران نسل اول رژیم روبه روست و می‌باید از جایگاه ممتاز و قدرت فزاینده خود دفاع کند. در آستانه حرکت قطعی برای گرفتن قدرت سیاسی ــ اگر چه فعلا در عمل و نه به طور رسمی ‌ــ بدنه سپاه می‌تواند متحد بماند. (کسانی که نام بردید قدرتی در سپاه ندارند). آنچه از اختلاف نظر‌ها بروز کرده است به دستگاه حکومتی به طور کلی بر می‌گردد که پس از بحران انتخابات و خیزش مردمی ‌دیگر نخواهد توانست مانند گذشته یگانگی ظاهری خود را حفظ کند. نسل اول رهبری حکومت اسلامی ‌از همه سو به ویژه سپاه زیر تهدید و از درون به دو پاره شده است.

 ‌

ــ در بسیاری از نامه‌های سرگشاده و فراخوان‌ها دائماً از آیت‌الله‌های بزرگ خواسته می‌شود که به نفع مردم و به دفاع از دو نامزد معترض وارد میدان شوند. اما تا کنون جز تعداد محدودی از چهره‌های سر‌شناسی که آنها نیز سالیانی است حساب خود را از این حکومت جدا کرده‌اند، ما شاهد حرکت علنی و تعیین کننده‌ای از سوی این گروه نبوده‌ایم. آنچه هم که در باره تلاشهای رفسنجانی گفته می‌شود و با توجه به سکوت وی بیشتر به شایعات می‌ماند. شما نیز در تحلیل‌های خود تا کنون از طرف سوم مبارزه قدرت یعنی روحانیت سنتی که به عقب رانده می‌شود، یاد کرده‌اید. نمود مبارزه این جبهه سوم را کجا می‌بینید؟

 ‌

داریوش همایون ــ دست به دامن آیت‌الله‌های بزرگ شدن از «غلط‌های مشهور» سیاست ایران است. آن آیت‌الله‌ها تا هنگامی ‌بزرگ‌اند که تصمیم‌های سیاسی نگیرند. آنها در بحران‌های سیاسی همواره می‌کوشند در طرف بازنده نباشند. گفته‌اند که زبان را برای آن به انسان داده‌اند که چیزی نگوید. سیاست پیشگان جهان سومی‌ و دیپلمات‌ها که بهتر از همه معنای این سخن را می‌دانند بیش از شاگردان آن آیت‌الله‌ها به شمار نمی‌آیند. نامه نوشتن موسوی به‌ آیت‌الله‌ها جز یک اقدام تبلیغاتی نبود. رفسنجانی به رغم مقامات و پیوستگی‌هایش سخت آسیب‌پذیر است و در چهارچوب تنگی حرکت می‌کند. او می‌باید نگران بسیار چیز‌ها باشد ــ از خانواده تا نظام ــ ولی خاموشی او نشان بی‌حرکتی نیست. او رهبری جناح مخالف درون رژیم را در دست دارد.

احمدی‌نژاد در مناظره مشهورش نخستین تیر مرحله تازه و سخت‌تر نبرد قدرت را شلیک کرد. او و فرماندهی سپاه پشت سر او تا هر جا بتوانند برای به عقب راندن رهبری سنتی خواهد رفت. مانع اصلی او نه رفسنجانی که خامنه‌ای است که نمی‌خواهد دست رئیس جمهوری نا‌منتخب بیش از این‌ها گشاده باشد. آنچه به روشنی می‌توان دید صف بندی تازه‌ای است که در درون نظام شکل می‌گیرد و از درجه‌ای از موازنه نیرو‌ها برخوردار است و به خامنه‌ای فرصت تازه‌ای برای نگه داشتن نقش داور می‌دهد. او هیچ‌گاه رهبر ایران نبود و پس از دزدی انتخابات، رهبری رژیم را نیز از دست داد و رهبر بخش رسوا‌تر آن شد. اکنون باز می‌تواند رهبر رژیم باشد زیرا هر دو طرف به او نیاز دارند. سخنان اخیرش در باره مدارا و ملایمت متوجه مردمی‌که قربانی سرکوبگری شده‌اند نبود. او می‌خواهد دو طرف را از ضربه زدن به رژیم باز دارد و نگذارد یکی از آن‌ها پیروزی قطعی به دست آورد.

 ‌

ــ حضور چندین صدهزار نفری و به روایت‌های بسیار میلیونی مردم در خیابان‌ها با حضور علنی رهبران کنونی مقاومت مردم در صفوف آن‌ها در روزهای نخست به تدریج به درگیری‌های شدید خیابانی میان دسته‌های پراکنده مردم از یک سو و نیروهای نظامی ‌و انتظامی‌ و همچنین چماقداران سواره و پیاده از سوی دیگر بدل شد، آن هم بدون حضور آشکار رهبران. آیا این نشانه‌ای از تغییر وضعیت و موقعیت جبهه مبارزات مردمی‌است، اگر بله، تغییر به کدام سمت و سو؟

 ‌

داریوش همایون ــ باید در نظر داشت که بهانه تظاهرات مردمی‌ دزدی آشکار انتخابات بود و رهبری آن را طبعا موسوی بر عهده داشت که برنده اصلی انتخابات است. سرکوب تظاهرات شعار‌ها را رادیکال‌تر کرد، چنانکه همیشه پیش می‌آید، و موسوی اگرچه تا نیمه راه آمد به علت بستگی‌اش به نظام نمی‌توانست از رهبری اعتراض به رهبری جنبش مردمی ‌برای تغییر، دگردیسی یابد. اما‌‌ همان اندازه که‌ ایستاده است و به مبارزه خود، در واقع با خامنه‌ای ادامه می‌دهد به زنده ماندن جنبش کمک می‌کند. کروبی از او هم پیش‌تر رفته است؛ و این ویژگی خیزش ۲۲ خرداد را کسانی که از حال و هوای ۲۲ بهمن بیرون نمی‌آیند می‌باید همواره در نظر داشته باشند: این بار رهبران دنباله رو مردم هستند. اکنون انتخابات موضوع اصلی نیست، مردم با همه رژیم در افتاده‌اند و همین که به گفته یک ناظر امریکائی رژیم را برهنه کردند دستاورد بزرگشان در این دور اول است. ولی جنگ سیاسی ادامه دارد. کروبی و موسوی می‌باید جای خود را در این موقعیت تازه پیدا کنند و به نظر می‌رسد که با موج راه می‌آیند.

 ‌

ــ در یکی از مصاحبه‌های اخیر خود در پاسـخ به یکی از پرسشگران به این نکته اشاره داشتـید، که مردم باید خود را برای مبارزات بلندمدت‌تری آماده کنند. از این سخن شما می‌توان این برداشت را کرد که مبارزات مردم با رژیم اسلامی ‌یک مرحله دیگر را پشت سر گذاشته بدون آنکه بتواند به نتیجه قابل لمسی در این لحظه به نفع خود دست یابد. اگر این برداشت درست باشد، مراحل بعدی که نیروهای مردمی ‌باید خود را برای آن آماده سازند چگونه خواهد بود؟

 ‌

داریوش همایون ــ نمی‌توان پنداشت مردمی ‌که به دزدی انتخاباتی چنان پاسخی دادند در هم کوفتن تظاهرات مسالمت‌آمیز و قربانیان خشونت رژیم را فراموش کنند. رژیم اسلامی ‌با اطمینان بیشتر بیش از پیش بر شیوه‌های ترور ــ ترساندن و خفه کردن صدا‌های مخالف و از میان برداشتن کانون‌های مقاومت تکیه خواهد کرد. مردم نیز طبعا درپی چاره‌های تازه‌ای برخواهند آمد تا فضای فعالیت خود را گسترده‌تر سازند. شیوه‌های گوناگون مقاومت مدنی تا آنجا که امکان داشته باشد؛ آگاهی دادن و نگهداشتن روحیه‌ها تا دچار نومیدی نشوند؛ بیش از همه حفظ ارتباط‌ها و شبکه اجتماعی که در این ماه‌ها ساخته شد. سپهر سایبر cyber sphere یکی از مهم‌ترین میدان‌های نبرد در این مرحله تازه است که در گذشته جوانان دست بالا‌تر را در آن داشتند و اکنون خود را با چالش دشوارتری روبرو می‌یابند. ایران با ولایت فقیه و رئیس جمهوری که خود را مایه نکوهش و تحقیر همگانی کرده‌اند صحنه پیکار‌هائی شده است که زور برهنه بسیج و پاسدار در آن به کار نخواهد آمد.

 ‌

ــ هر چند نیروهای سکولار و آزادیخواه عموماً از کارزار انتخاباتی که امکان طرح مطالبات دمکراتیک و آزادیخواهانه مردم را برای نخستین بار با صراحت هرچه بیشتری فراهم ساخت، دفاع کردند و حتا بعضی از آن‌ها به یکی از نامزدهای اصلاح طلب نیز رأی دادند، اما در بیانیه‌ها و اعلامیه‌های برخی از آن‌ها نشانه‌هائی از تردید و دودلی از این عمل مشاهده می‌شود. در ذهن‌هائی حتا خاطره شرکت در انقلاب اسلامی ‌و دفاع از رهبری آن زنده شده است. بعضاً شعارهای آمیخته به باورهای مذهبی از سوی کسانی که رهبری مبارزه در این چند روزه را برعهده گرفته‌اند، این اذهان را به تردیدهای بیشتری می‌اندازد، به ویژه دست به دامن رهبر انقلاب شدن و اعلام تعهد به آرمانهای نخستینی انقلاب اسلامی ‌توسط مهندس موسوی هراس بیشتری از یک انحراف دوباره به دل‌های آن‌ها می‌اندازد، هر چند که بنا بر سرشت مبارزاتیشان، نتوانند از حمایت مبارزات مردم و قرار گرفتن در کنار آن‌ها چشم بپوشند. برعکس این نیرو‌ها، شما با صراحت و بدون هر گونه پروائی از مواضع مذهبی، دربست از این مبارزات و حتا از رهبری آن دفاع می‌کنید. چه نشانه‌هائی شما را در این حمایت چنین مطمئن می‌سازد، که مرددان آن‌ها را نمی‌بینند؟

 ‌

داریوش همایون ــ ما در بیرون می‌باید گوش‌های خود را به تحولات درون بچسـبانیم و نه در پـی رهبری مردم باشیم و نه دنباله رو کسانی که با هزار ملاحظه و سازشگری اجازه فعالیت می‌یابند. مسئله ما نه اشخاص است نه انتخابات، بلکه پیشبرد پیکار مدنی است که به رهبری طبقه متوسط و پیشتازی نسل جوان ایرانیان جریان دارد. ما در بیرون نمی‌باید چنان رفتار کنیم که گوئی در درون به سر می‌بریم. آزادی عمل ما مزیتی است که شرکت در انتخابات رژیم و مانند‌های آن از ما می‌گیرد. نیرو‌های درون با همه روشن‌بینی خود که از بیشتر ما درگذشته است نمی‌توانند و نمی‌باید در این مرحله سخن آخری را بگویند. ولی آن سخن می‌باید گفته شود و ما در بیرون می‌توانیم.

نکته بعدی هراس از تکرار تجربه انقلاب اسلامی ‌است. ولی آن انقلاب هرگز در هیچ جای جهان تکرار نخواهد شد؛ تصویر هیچ کس دیگری در ماه نخواهد افتاد. این جنبش در همه چیز با انقلابی که خود را محو خمینی کرده بود تفاوت دارد. از ترکیب جمعیت گرفته تا گفتمان جامعه تا کیفیت رهبری آن، که در هر گام دنباله رو جنبش است وگرنه بی‌ربط خواهد شد. موسوی ناگزیر است از درون سیستم کار کند ولی مردم با ریختن به خیابان‌ها و کشته دادن او را وادار به‌ایستادن در برابر رهبر کرده‌اند. او عملا به موج تغییر پیوسته است. الله اکبر گفتن مبارزان از بام‌ها تاکتیکی بسیار هوشمندانه است. به آن‌ها نمی‌توان تیراندازی کرد.

به همین ترتیب کسانی که پشتیبانی از مبارزه موسوی را انحراف از اصول می‌دانند غافل‌اند که اصل مبارزه در آن صد‌ها هزاری است که فریاد آزادیخواهی سر دادند و خود را آماج سلاح‌های آدمکشان و اوباش خامنه‌ای – احمدی‌نژاد ساختند. آن‌ها از نامزدی موسوی یا کروبی در انتخابات باره کوبی ساختند که دژ رژیم ولایت فقیه را از پایه به لرزه ‌انداخت. ما نمی‌توانیم از مبارزه و حقوق آنان پشتیبانی کنیم ولی از موضوع مبارزه بترسیم. نمی‌توانیم کسانی را که به خیزش پیوسته‌اند آزمون عقیدتی کنیم و گذشته‌هاشان را به رخ بکشیم و محکوم بدانیم. در این جامعه فرصت طلبان حتی آنها که از فرصت طلبی به رنگ جماعت در آمده‌اند جای خودشان را دارند. رژیم از هیچ چیز بیش از این حق به جانبی‌ها خوشحال نخواهد شد.

غم جایگاه ‌اینده خود را داشتن از این هم نامربوط‌تر است. هنوز هیچ نشده است که کسانی ترس عقب افتادن در مسابقه پس از جمهوری اسلامی ‌را داشته باشند. اگر مردم ایران بتوانند خود را از این رژیم‌‌ رها سازند میدان برای همه گشاده خواهد بود که سخن خود را بگویند و خود را عرضه کنند تا چه قبول افتد و چه در نظر آید. اکنون زمان این ملاحظات نیست. سراسر منظره ‌ایران دگرگون شده است. می‌باید تغییر کرد و نو اندیشید.

 ‌

تلاش ـ آقای همایون با تشکر از شما

تیر ماه ۱۳۸۸

جبهه مخالفی از یک ائتلاف نیرومند در پیش است

بخش ۳

            جنبش سبز ـ جنبش دگرگونی

 ‌

جبهه مخالفی از یک ائتلاف نیرومند در پیش است

 ‌

ــ دولت‌ها به ویژه دولتهای غربی با حساسیت و افکار عمومی جهان با علاقمندی اخبار ایران را دنبال می‌کنند و به سهم خود تا کنون از هیچگونه حمایتی از جنش درون ایران که عنوان «جنبش سبزآزادی» برای آن به تدریج در حال جاافتادن است، خودداری نکرده‌اند. سیل اعلام‌ همبستگی‌های گسترده از سوی نهاد‌ها و جامعه‌های مدنی و مدافع حقوق و آزادی انسان‌ها با مبارزات درونی مردم ایران، پیام‌ها و اقداماتی مدافعانه از سوی روشنفکران و سرآمدان علمی و فرهنگی، دانشگاهیان، روزنامه‌نگاران، هنرمندان و… از سراسر جهان بدون توقف جاریست. سه شنبه بیست و یکم ژوئیه هم از سوی سازمان عفو بین‌الملل روز همبستگی با مردم ایران اعلام شد. این حمایت گسترده را چگونه توضیح می‌دهید؟ آیا احساس یگانگی با مضمون این جنبش است یا کمک به بستن دست و بال رژیمی که سال‌هاست اسباب مزاحمت در عرصه بین‌المللی بوده است ــ مثلا در مسئله اتمی؟

داریوش همایون ــ حکومت‌های غربی و سازمان‌های مدنی همواره از جنبش‌های مردمی به درجات گوناگون پشتیبانی می‌کنند ــ بیشتر به علت گرایش طبیعی فرهنگی و احساس همرنگی. کدام دمکراسی است که از جوشش آزادیخواهانه مردمی در بند به نشاط نیاید و همدلی نکند؟ برمه یا میانمار در عرصه بین‌المللی حضور چندانی ندارد با اینهمه آنگ سان سوچی و جنبش آزادیخواهانه‌اش در طول سالیان دراز از سوی دمکراسی‌های غربی فراموش نشده است. اما این بار واکنش‌ها در برابر رویدادهای ایران حال و هوای دیگری دارد. مردم ما با انقلاب سی سال پیش خود و تصوری که به جهانیان دادند سطح انتظار دیگران را بیش از اندازه پائین آورده بودند. «جنبش سبز» که هم بسیار رنگ خوبی است و هم می‌باید آن را در کلام و در معنی زنده نگهداشت دنیا را شگفت زده کرد. بسیاری از ایرانیان را نیز به خودشان این گمان نبود. من خود بار‌ها از سوی هم میهنان به بیماری خوش‌بینی متهم شده‌ام. ناگهان ملتی که تصور می‌شد تن در داده است و از آن بد‌تر، پذیرفته است چنان برخاست که همه به یاد مردم ویژه‌ای که ما هستیم (ویژه و نه بر‌تر، که کم و کاستی‌هامان نیز داستانی است) و فرهنگ یگانه ایران افتادند و شکاف ژرفی که میان مردمی با چنین فرهنگ والا و حکومتی چنین فرومایه هست. اما الحق در هر جای جهان مردم اینهمه دلیری و هوشمندی و پختگی از خود نشان دهند مایه شگفتی خواهد بود.

به عنوان نمونه بخش‌هائی را از مقاله مارتین‌ ای میس رمان‌نویس بریتانیائی که پدرش کینگزلی نیز رمان نویس خوب و بسیار مشهوری بود در گاردین می‌آورم تا نگویند همه‌اش «ملت خود ستائی» می‌کنم:

«ایران یکی از ارجمند‌ترین تمدن‌ها بر روی زمین است؛ چین در برابرش همچون جوانکی جلوه می‌کند و آمریکا پسرکی در آستانه بلوغ… این شاید افسونگر‌ترین جنبه زندگی ایرانی باشد که مردمان‌ش نه تنها به زیارت مزار شهیدان بلکه مزار شاعران خود نیز می‌روند… سی سال سرکوب روان در هم‌آمیخته ایرانی (به گفته ‌ای میس ایران و اسلام، تخت جمشید و قم) ــ که به آزادی و رواداری، به عشق و زندگی و هنر، به اسلام و به مدرنیته آری می‌گوید ــ انرژی و دلیری رویدادهای ژوئن (خرداد) را فراهم کرد و همراه آن کشتن زشت و وحشتناک ندا سلطان را آورد.»

آن مردمی که در ایران امواج ددمنشی رژیم آخوندی ـ جمکرانی را ایستاده‌اند، خوب است بدانند که جهانیان چگونه به آنان می‌نگرند، تا احیانا نومیدی در دل‌هاشان راه نیابد.‌‌ همان فرهنگ (و تاریخ) که نویسنده بریتانیائی با چنین احترام از آن یاد می‌کند پابرجائی و دوام این پیکار را نیز فراهم خواهد کرد. ما از این رژیم بر خواهیم آمد.

دولت‌های غربی طبعا از تغییر حکومت در ایران چشم میانه‌روی بیشتر دارند. می‌توان انتظار داشت که اگر حکومت تازه‌ای در راه باشد بجای ماجراجوئی‌های پر هزینه خارجی به گشودن مسائل داخلی اولویت خواهد داد. حتی در مسئله اتمی نیز با همه تعهد به دنبال کردن برنامه کنونی احتمال بیشتر دارد که در پی کاهش بحران باشد.

 ‌

ـــ سخنان روز جمعه علی اکبر هاشمی رفسنجانی، در اکثر رسانه‌های ایرانی و خارجی بازتابی بسیار مثبت یافت. کمتر کسی پیش‌بینی می‌کرد که وی صریح سخن بگوید. اما همه سخنان او را در جهت تقویت مردم و معترضین دانستند. ارزیابی شما از نقش تازه او چیست؟

داریوش همایون ــ رفسنجانی که مانند شریف امامی‌ تردامن «همان رفسنجانی بیست روز پیش» است برای زندگی خود می‌جنگد. احمدی‌نژاد در مناظره مشهورش خط و نشان هراس‌آور را برای او کشید. اگر جلو احمدی‌نژاد گرفته نشود آینده خانواده رفسنجانی تیره و تار خواهد بود. ولی او نگران جمهوری اسلامی نیز هست و شاید اندکی به اندیشه ایران نیز بیفتد. او به درستی خامنه‌ای را مایه اصلی ویرانی همه کار‌ها می‌داند و بازی پیچیده‌ای را پیش گرفته است که بر سرنوشت ملی اثر خواهد گذاشت. از سوئی می‌خواهد شاهین ترازوی موازنه تازه نیرو‌ها باشد و هم جلو پیروزی جنبش جامعه شهروندی را بگیرد که به معنی پایان جمهوری اسلامی خواهد بود، هم احمدی‌نژاد را بر سر جای‌ش بنشاند که در غیر آن صورت همه قدرت حکومتی را به سپاه خواهد سپرد، هم قدرت خامنه‌ای را محدود سازد و اگر شد در فرصتی دیگر تا برکناری‌ش برود. متحدان او عناصر گوناگون طیفی هستند که جنبش را می‌سازند یا در حال حاضر از آن پشتیبانی می‌کنند، و رهبران مذهبی هستند که بر آینده خود و آینده دین به حق بیمناک شده‌اند. در برابر، او با دشمنانی روبروست که نشان داده‌اند تا کجا‌ها می‌توانند سقوط کنند. اگر رفسنجانی بتواند نیروی رهبران بزرگ مذهبی را پشت استراتژی خود ــ دادن کمترینه امتیازات به مردم، واداشتن خامنه‌ای به تقسیم قدرت با خود او و متحدان‌ش ــ گرد آورد بخت آن را دارد که به همه مقاصد‌ش برسد

 ‌

ـــ سخنان خامنه‌ای در حضور سران سه قوه و همچنین سران نهادهای حامیش و دولتی‌ها نشان می‌دهد که سانتی متری هم عقب نخواهند نشست. از دستگیری‌ها و سرکوب و تهدید سران معترضین هیچ کوتاه نیامده‌اند. آیا در این صف بندی‌هائی که هرچه می‌گذرد سخت‌تر می‌شود، می‌توان انتظار سازش داشت؟

 ‌

داریوش همایون ــ به نظر می‌رسد کار از سازش گذشته است. اختلافات بسیار جدی است و هیچ کس نمی‌تواند به دیگری اعتماد کند. همه سناریو‌ها برای رژیم گران تمام خواهد شد. خامنه‌ای و احمدی‌نژاد امیدوارند با ادامه سرکوبگری خاموش و تاکتیک فرسایشی، نیروهای مخالف را بی‌اثر سازند ولی این فرسایش دامن خود آن‌ها را نیز خواهد گرفت. حکومت آینده احمدی‌نژاد از هم اکنون فلج شده است. از هرجا نغمه‌های مخالف به گوش می‌رسد. آسیبی که به «مشروعیت» به معنی اقتدار خامنه‌ای و احمدی‌نژاد خورده بیش از اینهاست. مبارزه مدنی نیز نخواهد ایستاد. همه این‌ها دست جناح مخالف خامنه‌ای را نیرومند‌تر و انگیزه‌اش را برای امتیاز دادن کمتر خواهد کرد.

در نبود یک ضرب شصت نظامی، سیر چند قطبی شدن حکومت اسلامی سرعت خواهد گرفت و مردم فرصت‌های بیشتر به دست خواهند آورد. در بیرون نیز دمکراسی‌های غربی، اگر مبارزان در ایران دست بر ندارند، بر فشارهای خود خواهند افزود ــ و البته مسئله حساس بمب اتمی جمهوری اسلامی نیز هست که می‌تواند همه چیز را برهم ریزد.

ـــ از شکاف و جبهه‌گیری عناصر درون یک حکومت، همواره با عنوان جنگ قدرت یاد می‌شود. حضور رفسنجانی، موسوی یا خاتمی در یک سو و خامنه‌ای و احمدی‌نژاد در سوی دیگر، رودرروئی احزابی چون مشارکت و مجاهدین انقلاب اسلامی با شخصی‌پوشان ایدئولوژیک ـ پادگانی در سوی دیگر، جبهه وسیع‌تر روحانیون مخالف احمدی‌نژاد و در رأس آن‌ها آیت‌الله منتظری و چند روحانی دیگر که سالهاست از حکومت کنار کشیده‌اند در یک طرف و شورای نگهبان و آخوندهائی مانند مصباح یزدی و… در طرف دیگر، همه نشانه جدال قدرت است. این جنگ آیا فقط برای کسب هرچه بیشتر قدرت و انحصاری کردن آن و بیرون راندن رقباست؟ آیا هنوز می‌توان گفت که دعوای جناحی است و ربطی به مردم ندارد؟

 ‌

داریوش همایون ــ جنگ البته بر سر قدرت است و زمینه آن را نیز مردم با جنبش شگرف خود آماده کرده‌اند. یک گروه می‌کوشد مردم را حذف کند و جن دمکراسی را به قول یکی از امام جمعه‌های نادان به شیشه برگرداند. گروه دیگر می‌کوشد برای نگهداری موقعیت ممتاز خود با مردم همسو شود و از آنها بهره گیرد. دعوا جناحی است ولی مردم در هر مرحله آن تاثیر می‌کنند. دست درکاران رژیم ناگزیرند در هر حرکت خود گوشه چشمی به جنبش مدنی داشته باشند که یک نیروی سیاسی شده است ــ چه برای جلوگیری و چه برای برخورداری از پشتیبانی آن. جنبش ۲۲ خرداد دینامیسم تازه‌ای به سیاست در ایران داده است که راه را بر امکانات تازه و همه گونه ائتلاف‌ها و همکاری‌های کوتاه و دراز مدت می‌گشاید. کانون مخالفت تازه‌ای بر می‌آید که شباهتی به مناقشه خانوادگی اصلاح‌طلبان و اصول‌گرایان ندارد و بر یک عنصر نیرومند مردمی نیز می‌تواند تکیه کند ــ اگر در مسیر آن قرار گیرد. این کانون تازه هنوز شکل سازمانی خود را با توجه به غیرممکن بودن هر فعالیت رسمی نیافته است و به ناچار می‌باید غیرمتمرکز باشد و شبکه سازی تکنولوژی نوین را بجای سازماندهی سنتی بگذارد. اما مخالفان فراوان و روز افزون خامنه‌ای و احمدی‌نژاد از هم اکنون می‌توانند به نیروی تازه‌ای پشتگرم باشند که ربطی به دسته بندی‌های همیشگی و آشنای رژیم اسلامی ندارد. حکومت آینده احمدی‌نژاد جز در شرایط حکومت تمام عیار نظامی با هیچ درجه سرکوب نخواهد توانست جبهه مخالفی را که یک سرش در خود نظام و ارگان‌های آن است و سر دیگرش در جامعه مدنی ایران، از میان ببرد.

نماز جمعه رفسـنجانی گوشه‌ای از منظره تازه سـیاسی ایران را نشان داد. سیاستگران بی‌اعتباری که بار دیگر می‌توانند نقش کلیدی داشته باشند زیرا نیروهای خواهان دگرگونی‌های پردامنه آماده‌اند به آن‌ها فرصت دهند. نیروهای جامعه مدنی که می‌توانند از عناصری پاک بیگانه از خود به درجاتی پشتیبانی کنند. هر دو طرف از یکدیگر بهره می‌گیرند و در برابر دشمنان نیرومند به هم نیاز دارند. بی‌اعتمادی بجای آنها به یکدیگر کمتر از مخالفتشان با خامنه‌ای نیست و یکی از دو طرف همواره آماده است دیگری را ابزار معامله با هم پالکی‌های دیرین خود در رژیم سازد. اما مگر سیاست در شرایط غیرانقلابی بجز این است؟

 ‌

ــ با سپاس از شما

مرداد ماه ۱۳۸۸

دیگر نوشته، بر دیوار است

‌‌

بخش ۳

            جنبش سبز ـ جنبش دگرگونی

 ‌

دیگر نوشته، بر دیوار است

 ‌

ــ «تغییر فلسفه حکومت و تغییر رژیم»، اگر درست فهمیده باشیم، فرمولبندی و تبیین تازه‌ای است منطبق بر تجربه‌های تاریخی خودمان. با پیروزی انقلاب مشروطه، نظام سیاسی کشور پادشاهی ماند، اما فسلفه حکومت تغییر کرد و ما به جرگه کشورهای دارای حکومت قانون بر پایه اراده ملت، پیوستیم. در زمان پیروزی انقلاب اسلامی نظام دیکتاتوری شاهنشاهی برافتاد، اما خودکامگی حکومت چند پرده هم بالا‌تر رفت و در فلسفه حکومت فقها مردم و ملت بالکل هیچ کاره شدند و مشروعیت هم از سوی خدا آمد. و آیا این بار مهم نیست که کلمه اسلام جلوی نام حکومت باقی بماند؟

 ‌

داریوش همایون ــ پیروزی انقلاب مشروطه نسبی بود و قانون اساسی مشروطه نیز گذشته از پاره‌ای تناقضات عملی و نیز فلسفی، از جمله مذهب رسمی و تبعیض‌های جنسیتی و مذهبی، دقیقا بر اراده مردم تکیه نداشت و پایه‌های نظام پیش از مشروطه ــ قدرت دربار و حوزه ــ تا اندازه‌ای بر جای ماندند. در قانون اساسی جمهوری اسلامی نیز مردم هیچ کاره نشدند و بخشی از مشروعیت از سوی مردم آمد؛ زیرا بخش مهمی از قانون اساسی مشروطه ــ نهادهای انتخابی و حق رای مردم ــ باز در تناقض همیشگی قانون‌های اساسی ما، در آن گنجانده شد. تنش میان قانون و خودکامگی، ویژگی همه صد ساله گذشته ما بوده است. امروز کشور ما با یکی دیگر از بحران‌های بزرگ تاریخ نوین ما، یک جابجائی بزرگ دیگر روبروست. میلیون‌ها ایرانی در سخت‌ترین شرایط صد ساله گذشته با بهره‌گیری از‌‌ همان تناقض، حق انتخاب در چهارچوب ولایت فقیه، به پا خاسـته‌اند تا پیکار صد ساله برای حاکمیت مردم را این بار تا پایان ببرند.

معنی این سخن آن است که دیگر با سرکوب و زندان و آدمکشی نمی‌توان جلو این حرکت را گرفت. نسل تازه ایرانیان ــ که اکثریت جمعیت نیز هست هم به ایدئولوژی تازه‌ای، به گفتمان دمکراسی لیبرال، مسلح است که جای گفتگو نمی‌گذارد؛ و هم به یک تکنولوژی تازه که مانند آن گفتمان یک ظرفیت مقاومت ناپذیر انقلابی دارد و گوئی برای عصر دمکراسی لیبرال ساخته شده است. آنچه جای گفتگو نمی‌گذارد حق اکثریت مردم بر حکومت است و حقوق سلب نشدنی فرد انسانی، بی‌هیچ تفاوت و تبعیض، به قول نویسندگان قانون اساسی آمریکا ــ حقایقی که باز به قول‌‌ همان نویسندگان به خودی خود آشکارند. آن تکنولوژی هم که دارد جامعه و سیاست را در یک فرآیند انقلابی دگرگون می‌کند، میلیون‌ها تن را در هر نقطه در ارتباط با هم می‌گذارد و به هر یک از آن‌ها امکاناتی می‌دهد که در گذشته سازمان‌های خبری با بودجه‌های صد‌ها میلیون دلاری از عهده بر می‌آمدند. عصر دمکراتیک با این سه دگرگونی بنیادی مانند یک تیر شهاب بر زمین مرگ خیز نظام جمهوری اسلامی خورده است و آن را زیر و زبر خواهد کرد.

این بار احتمال اینکه باز زیر فشار یک دولت امپریالیست یا به رعایت آیت‌الله‌ها جنبش آزادیخواهانه به مصالحه و امتیاز دادن بیفتد نمی‌رود. با پیروزی این کارزار، که تنها مسئله زمان است، تناقض قانون و واقعیت حکومت برطرف خواهد شد. سرانجام مردم ما دارند تصوری از دمکراسی و لیبرالیسم می‌یابند که پیشرفته‌ترین کشور‌ها را از بن‌بست سیاست بدر آورده است. ما به چشم خود تغییر فلسفه حکومت را در ایران حتی از درون نظام می‌‌بینیم و تغییر رژیم در راه خواهد بود.

اینکه تا چند گاهی پسوند اسلامی بر نام رژیم ایران بماند چندان اهمیت نخواهد داشت. می‌باید امیدوار بود که رهبری مذهبی به ملاحظه آینده خود و اسلام هم شده تن به گذار تدریجی و دور از کمترین انتقام جوئی و آزار و تعقیب حتی یک نفر، بدهد و نگذارد که تلخی میوه این «درختی که تلخ است او را سرشت» تا همیشه، و با پیامدهای پیش‌بینی پذیر برای خودشان، در کام ملت ایران بماند.

 ‌

ــ ملاک تشخیص این گفتمان مسلط چیست؟ اگر باور عمومی است، که برای اندازه گیری آن مقیاسی وجود ندارد. اگر شعار آزادی است، چگونه می‌توا ن میان خواست آزادی امروز، با آنچه که به نام آزادی، سرامدان فکری و فرهنگی جامعه‌مان در مطالبه آن به صف انقلاب اسلامی پیوستند، تفکیک قائل شد؟ جهان‌بینی رهبری جنبش و مبارزاتی که جریان دارد چطور؟ با نگاه به کسانی که یک دم از اعلام وفاداری خود به آرمان‌های انقلاب اسلامی و رهبرِ درگذشته آن کوتاه نمی‌آیند، چگونه می‌توان گفت که حرکت کنونی در پرتو گفتمان «دمکراسی لیبرال» است؟

داریوش همایون ــ تازه‌ترین نشانه‌اش را در شعار انبوه جمعیت سوگواران شنیدیم. آن‌ها پس از تکرار «عزا عزاست امروز» قدیمی که خمینی را از آن انداخته بودند یکی از نخستین شعارهای جنبش انقلابی را در پائیز ۱۳۵۷با تغییری بسیار پرمعنی چنین سر دادند: آزادی، استقلال، جمهوری ایرانی! هواداران پادشاهی نمی‌باید از این شعار بهم برآیند. در مرحله کنونی پیکار با رژیم اسلامی مسئله بر سر جمهوریت و اسلامیت رژیم است، نه پادشاهی. مصباح یزدی و یزدی می‌گویند مردم حقی ندارند و همه‌اش ولایت فقیه و امام غایب است و به مردم بهانه لازم را می‌دهند که یک گام پیش‌تر بروند ـ اصلا جمهوری، اسلام نمی‌خواهد ــ اسلام نه تنها در برابر جمهوری، بلکه در برابر ایران. دیگر نوشته بر دیوار است. این از هر الله‌اکبر بر سر بام یا قرآن بر بالای سر‌ها پر معنی‌تر است. یاری گرفتن از نمادهای مذهبی برای کاستن از وحشیگری بسیجی‌ها یک اقدام لازم تاکتیکی است و اگر هم نزد کسانی ریشه در باور‌هاشان داشته باشد اهمیتی ندارد. چه کسی گفته است که مذهبی بودن، انسان را از دمکرات و لیبرال بودن دور می‌کند؟ همه نظام‌های مذهبی بر تفسیر،‌‌ همان زند پهلوی، گشوده بوده‌اند. ما خود از دو هزار و چند صد سالی پیش یکی از کهن‌ترین دست‌ها را در این کار داشته‌ایم. از سرچشمه اخلاقی خالص گاته‌ها جویبار‌ها روان کردیم که جریان‌های اصلی مذاهب ابراهیمی شدند. مذهب‌‌ همان اندازه رنگ جامعه را می‌گیرد که رنگ به جامعه می‌دهد.

نشانه‌ها بسیارند و از گفتمان مطالبه محور تا بیانیه شهروند آزاد تا بیشتر مباحثات انتخاباتی سه ماهه گذشته را در بر می‌گیرند. امروز شعارهای تظاهرات عموما پیام دمکراسی و حقوق بشر را می‌رسانند که‌‌ همان دمکراسی لیبرال است. آن سه دگرگونی انقلابی که اشاره کردم ــ نسلی، گفتمانی، و تکنولوژی ــ با این فلسفه سیاسی پیوند ارگانیک دارند. این‌‌ همان «روح زمان» هگلی است، «سوار بر اسب سفید» که در آن لحظه در توصیف پدیده ناپلئون می‌گفت. رنگ روح زمان ما سبز است.

 ‌

ــ در یکی از سخنرانی‌های اخیر خود در آمریکا گفته‌اید؛ همه لازم نیست به گفتمان مسلط باورمند باشند. اما نا‌آشنائی و نشناختن زمینه مناسبی است برای کژ و کور کردن یا مصادره به میل و مٌثله کردن مفاهیمی که اجزای یک گفتمان را می‌سازند. ما ایرانی‌ها نیز در این مورد دستِ توانائی داریم. حال اگر لازم نباشد، همه به گفتمان لیبرال دمکراسی باورمند باشند، چگونه جلوی وارونه شدن‌ها گرفته خواهد شد؟

 ‌

داریوش همایون ــ همه هیچ‌گاه در جامعه بشری وجود ندارد. نیروی برانگیزاننده همه نیستند، آن توده تعیین کننده critical mass است. توده تعیین کننده شمار مشخصی ندارد. هر‌گاه به اندازه‌ای برسد که بتواند دیگران را فهمیده و نفهمیده، خواه و ناخواه، دنبال خود بکشد پدید آمده است. آنگاه دیگر نمی‌باید بیم چندانی از وارونه شدن‌ها داشت. آنجا‌ها که وارونه شد از آن رو بود که توده تعیین کننده خودش هم درست نمی‌دانست چه می‌خواهد. در چنان صورتی البته میدان برای هر کس بخواهد گشاده است. ما این بار با یک جریان اصلی آگاه درس‌های گذشته را آموخته سر و کار داریم که گام به گام پیش می‌رود؛ و همین ویژگی بس است که آن را پاک از نسل‌های پیشین متمایز گرداند. با اینهمه حق با شماست. دمی از مراقبت نمی‌باید آسوده نشست. همه گونه انحراف پیش می‌آید. ما نیز می‌باید درس‌های پیشین را خوب بیاموزیم. گفته مشهوری است که ژنرال‌ها جنگ گذشته را تکرار می‌کنند که درست نیست و تنها نوآوران در شمار فرماندهان بزرگ می‌آیند. ولی نو آوران از شناخت جنگ‌های پیشین آغاز می‌کنند.

 ‌

ــ کسانی نگران آلوده شدن مطالبات دمکراتیک، دیگران را با همه مواضع آزادیخواهی و برابر طلبی حقوقیشان به دنباله روی متهم می‌کنند و بعضاً به انتقاد از چهره‌ها و جریان هائی که دعوت به شرکت در انتخابات، و از «جنبش سبز» دفاع می‌کنند، افتاده‌اند. دیگران هم چنین کسانی را «زیاده‌خواه»، «همه‌چیز‌دان»، «تبعیدیان بی‌ربط شده»، «مدعیان رهبری» و… لقب می‌دهند. اینکه چنین نظراتی در داخل اصلاً وجود ندارند، قابل اثبات نیست. نمی‌دانیم چند تن مانند «ندا» نه در دفاع از موسوی، کروبی یا رفسنجانی و… بلکه برای خواست آزادی و حقوق برابر به خیابان‌ها آمدند؟

 ‌

داریوش همایون ــ آیا این بحث‌ها حتی در بیرون اهمیتی دارد؟ ما در گرماگرم جابجائی تاریخی، دورانی، هستیم.

 ‌

ــ به نظر نمی‌رسد کسانی هم که کل نظام اسلامی را رد می‌کنند، خواهان کشتن و کشته‌شدن بیشتر از این باشند. در تصور بسیاری از آن‌ها هم نمی‌گنجد، که برای رسیدن به قدرت به هر وسیله‌ای دست یازند. اما اینکه می‌گوئید، شیوه‌ها و ابزار‌ها هدف را تعیین می‌کنند، باز فرمول‌بندی جدیدی است. شاید ناروشنی رابطه هدف و عمل و شیوه عمل است که موجب این صف‌بندی شده است؟ آیا ما از اینکه در عمل هر لحظه به هدف نزدیک می‌شویم غافلیم؟

 ‌

داریوش همایون ــ نخستین بار ادوارد برنشتاین، پدر تجدید نظرطلبی و سوسیال دمکراسی (که بسیار مورد علاقه من است) بود که در آلمان اواخر سده نوزده گفت هدف هیچ نیست، وسیله مهم است. در انقلاب‌های مخملی اروپای شرقی شعار برنشتاین را شرح و بسط دادند، تا آنجا که آدام منچیک، به نظرم لهستانی، گفت آن‌ها که با ویران کردن باستیل آغاز می‌کنند با ساختن باستیل به پایان می‌رسانند. کشمکش‌های لفظی بیرونیان مانند بیشتر کارهای این سال‌ها توفان‌های فنجان چای است و ترافالگارهای‌‌ همان فنجان. موضوع اصلی این کشاکش‌ها نه استراتژی کشتار در برابر مسالمت بلکه منزه طلبی در برابر عملگرائی است ــ روحیه درون در برابر بیرون؛ تجمل کار سیاسی بی‌هزینه در برابر اشگ و خون و عرق خیابان‌های ایران. به نظرم حتی در بیرون هم از این عوالم گذشته‌ایم. نبرد سیاسی واقعی در پیوسته است و در پایان ما همه با هم خواهیم بود و فراموش خواهیم کرد و می‌باید بسیار چیز‌ها را فراموش کنیم.

 ‌

ــ در صفوف مخالفین، برخی نیروهائی که کم‌وبیش با تأئید «جنبش سبز» حمایت کامل و حضور خود را در کنار مردم اعلام کرده‌اند، اکراه و دو دلی خود را نسبت به رهبری آن هم پوشیده نمی‌دارند. به ویژه در میان چپ‌های میانه که حضورشان در بیرون آشکار‌تر است، تلاش ‌هائی دیده می‌شود برای برجسته کردن چهره‌ای به عنوان «رهبر». آیا چنین تلاش‌ها ثمری دارند؟ آیا اساساً در یک حرکت عمومی که آن هم بدون هدایت و رهبری نمی‌شود، رهبرپروری ارادی ممکن است؟ و آیا امروز زمان این گونه رقابت هاست؟

 ‌

داریوش همایون ــ بهتر است رهبر تراشی بگوئیم که من در میان راست نستالژیک بیشتر می‌بینم و به ویژه در شرایط امروز نامربوط است. اما دودلی و حتی بدگمانی به سران کنونی جنبش جامعه شهروندی ایران بسیار بجا خواهد بود.‌‌ همان پیشینه آنان و آدم‌هائی که هستند بس است. می‌باید مانند هر جامعهٔ مردمان پرورش یافته، روی افراد کمتر و روی پیام و شیوه‌ها بیشتر تکیه کنیم. در رود سیاست آب‌ها از همه گونه روان می‌شوند و جلو کسی را نمی‌توان گرفت و اگر بگیرند‌‌ همان دیکتاتوری خواهد شد. نباید گذاشت مسیر رود منحرف شود. تا اینجا هر چه می‌بینیم نقش فزاینده بهترین و پیشرفته‌ترین عناصر جامعه ایرانی، سرامدان سیاسی و فرهنگی پرورش یافته در بستر اندیشه‌های امروزی، است که تار عنکبوت‌های جزمگرائی مذهبی و چپ پیشین را به کناری زده، آزاد از نستالژی راست پا در گل گذشته‌اند و طرح تازه‌ای برای جامعه ایران می‌ریزند. رهبران واقعی آن‌ها هستند و سران ناگزیر جنبش جز پیروی از آن‌ها ــ در تخته بند محدودیت‌های خودشان ــ چاره‌ای نمی‌بینند. ما با پدیده دیگری روبروئیم که صد سالی از یادمان رفته بود. آشنائی ما با جهان نوین نیز همین گونه روی داد و اکنون که در کار رخت کشیدن نهائی خود به این جهان نوین هستیم باز به‌‌ همان نمونه برگشته‌ایم که تنها صورت درست اینگونه جا به جائی هاست ــ نه به اراده یک تن، نه زیر رهبری خردمندانه یا فره‌مند این و آن.

مسئله اصلا شخصی نیست؛ این نیست که ما این یا آن را دوست یا دشمن بداریم. اصل برداشت، گذاشتن رهبر به جای راه، نادرست است. پیشرفت واقعی، پیروزی به درد خور، از پائین می‌جوشد. در دوره‌هائی رهبران به کار می‌آمدند ــ هنگامی که جامعه ناپخته سرگردان نمی‌دانست چه می‌خواهد. هیچ کدام آن رهبران هم بسنده نبودند و پاره‌ای از آن‌ها با بهترین نیت‌ها بزرگ‌ترین آسیب‌ها را زدند. امروز از آن دوره‌ها نیست.

 ‌

ــ با سپاس از شما

مرداد ماه ۱۳۸۸

قدرت و زیبائی پدیده‌ای بی‌مانند

بخش ۳

            جنبش سبز ـ جنبش دگرگونی

 ‌

قدرت و زیبائی پدیده‌ای بی‌مانند

 ‌

جنبش سبز ایران یک بلندگو، یک پایگاه مبارزاتی و یا یک مرکز خبری ندارد. شاهد این ادعا همین بس که رژیم به خیال خود برای زدن سرِ این جنبش تا کنون صد‌ها نفر را در زندان‌های خود به بند کشیده است، اما کار همچنان ادامه دارد و هر روز عرصه بر رژیم تنگ‌تر می‌شود.

 انبوه کانال‌های ارتباط‌گیری، خبررسانی و کانون‌های بیشمار بحث و گفتگو در باره «جنبش سبز» کار را بر آنان که پیگیر هر چه بیشتر و نزدیکترِ افکار و روحیه عمومی ‌در این حرکتند، آسان می‌کند. «تلاش» در جستجو و بررسی‌های خود در باره «جنبش سبز» این بار در میان کارهای وبلاگ‌نویسان و بلوگرهای جوان داخل کشور، به مجموعه‌ای از نظرات، نقد‌ها و پرسش‌ها در سطوح مختلف و از زاویه‌های گوناگون، از بنیان‌های فکری و گفتمان مسلط براین جنبش اجتماعی گرفته تا روش‌های مبارزه و همچنین رفتار عناصر و جریان‌های فعال در آن، دست یافته و در صدد است این مجموعه را پایه بحث‌ها و طرح پرسش‌های خود قرار دهد.

 ‌

ــ آقای همایون اجازه دهید، این گفتگو‌ را با شما و از خودِ اصل موضوع یعنی «جنبش سبز» و از این جمله‌ آغاز کنیم که یکی از وبلاگ‌نویسان نوشته است: «این جنبش دارد خودش را پیش می‌برد، ولی نقد‌ها و بحث‌هائی که پیرامونش می‌شود، بر چگونه پیش رفتنش اثر می‌گذارد.»

ابتدا بفرمائید تعبیر شما از این سخن چیست؟

 ‌

داریوش همایون ــ تکه نخسـت آن جمله حتی درسـت‌تر است. ما در ایران با پدیده تازه‌ای، تا آنجا که به یاد می‌آید، روبرو هستیم. مردم می‌دانند چه می‌خواهند و چه می‌کنند. مبارزه و جنبشی را خودجوش به راه انداخته‌اند؛ شیوه‌های مبارزه را در عمل می‌یابند؛ آینده را روشن می‌بینند. مانند هر جنبشی انتظاراتشان بلند و شاید بیش از اندازه بلند است ولی سرشان پائین و به راه است نه لای ابر‌ها و به ماه. بسیار چیز‌ها دارند که به بیرونیان بیاموزند.

بررسی و اظهار نظر حتی در بی‌نقص‌ترین پدیده‌ها لازم است. می‌باید از درون و بیرون مراقب بود که جنبش به ناامیدی نیفتد؛ به شعار‌ها و راه‌های افراطی کشیده نشود؛ هدف بلندمدت را فراموش نکند؛ چند پاره نشود. بسیار می‌شود که آن‌ها که از بیرون نگاه می‌کنند قدرت و زیبائی پدیده‌ای را که بر دست درکاران مستقیم پوشیده است بهتر می‌بینند. از این نیز غافل نمی‌باید بود.

 ‌

ــ نقد و بحث در جامعه‌های انسانی پایانی ندارد. اما امید به پیروزی درهر جنبشی لازم است که انگیزه شرکت در آن نیز هست. مدافعان و شرکت کنندگان در جنبش سبز بسیار متنوع و از نظر جهان‌بینی، افکار و آرمان‌ها و سطح انتظار پیروزی بسیار متفاوتند. در این مقطع پیروزیی که همه کس در این جبههٔ گسترده و متنوع خود را در آن سهیم بداند، چه خواهد بود؟

 ‌

داریوش همایون ــ شکست احمدی‌نژاد اولویت این مرحله جنبش است. او در بد‌ترین و نامناسب‌ترین احوال دومین دوره ریاست جمهوری خود را آغاز می‌کند. تقریبا همه چیز جز زور محض برضد او کار می‌کند ولی زور محدودیت‌های خود را دارد. نظام جمهوری اسلامی ‌یک دست نیست و به زور یا با خرید اشخاص نمی‌توان آن را پشت حکومتی به بی‌اعتباری احمدی‌نژاد متحد کرد. جنبش سبز پشتیبانان بی‌شمار در هر سطح دستگاه حکومتی و رهبری مذهبی دارد و می‌تواند نیرو‌هائی را که از پیروزی گروه سپاهی ـ امنیتی احساس خطر می‌کنند پشت سر خود بیاورد. شرطش آن است که آنها از خود جنبش سبز احساس خطر نکنند. آرمان‌های گروه‌های مختلفی که جنبش سبز را می‌سازند هر چه هم متفاوت، آنها در شکست دادن حکومتی که ایران را به یک نظام فاشیستی از بد‌ترین نمونه‌های جهان سومی‌اش می‌برد یکی هستند. احمدی‌نژاد اگر زمان یابد ایران را با یک تفاوت عراق دیگری خواهد کرد ــ صدام حسین به اضافه چاه جمکران.

 ‌

ــ شما بار‌ها در نوشته‌ها و گفته‌های خود بر گفتمان مسلط لیبرال دمکراسی بر مبارزات چند سال اخیر مردم ایران و از جمله جنبش سبز تکیه داشته‌اید. خاطرم هست که پیش از انتخابات، با نگاه به بیانیه «مطالبه محور» در مقاله‌ای نوشتید که «چیزی بیشتر از آنچه در این بیانیه آمده است، نمی‌توان خواست.» در سیر حوادث بیش از ۴۰ میلیون آمدند و در انتخابات جمهوری اسلامی ‌شرکت کردند، بعد مبارزه‌ای سخت بر سر رأی مردم و رفتنِ احمدی‌نژاد درگرفت و امروز هم ماندن یا برداشتن خامنه‌ای به بحث گذاشته شده است. اما کسی دیگر از آن خواست‌ها سخنی نمی‌گوید. آیا آن‌ها در گیرودار مبارزه و مقاومت فراموش شده‌اند یا اینکه میان آن مطالبات و مضمون این مبارزات پیوندی وجود دارد؟

 ‌

داریوش همایون ــ گفتمان مطالبه محور و بیانیه شهروند آزاد پس از آن مانیفست‌های جنبش سبز بودند و نمی‌توانند شعار‌های آن باشند. شعار‌ها با تحولات روز پیش می‌روند. دو ماه پیش مردم رای خود را می‌خواستند. امروز پایان دیکتاتوری را می‌خواهند. این بستگی شعار‌ها به جریانات روز لازم است و ما هنوز انحرافی از دمکراسی لیبرال در هیچ جای جنبش سبز نمی‌بینیم. مبارزه بر بستر عمومی ‌آزادیخواهی نوین ایران جای دارد. نمی‌باید فراموش کرد که جنبش هنوز در وضع دفاعی است و پیش از هر چیز می‌باید در پی نگهداری خود باشد. شعار‌های فردا مال فردا هستند. حفظ نظام اکنون گزینه‌ای واقعگرایانه است.

 ‌

ــ برخلاف شما جریان‌ها و افرادی با نگاه به سران این جنبش، حضور غیرقابل اغماض بخشی از همین حکومت، آن هم در رده‌های بالا و تلاشی که این مجموعه برای حفظ نظام از آسیب‌های خرد کننده به خرج می‌دهند، در ماهیت آن به عنوان یک جنبش دمکراتیکِ لیبرال تردیدهای اساسی وارد می‌کنند و دفاع از جنبش سبز را نقض غرض از سوی نیروهای دمکرات عرفی‌گرا می‌دانند. آیا ـ به گفتهٔ آن‌ها ـ بار دیگر اشتباه انقلاب اسلامی‌۵۷ نیست که دارد تکرار می‌شود؟

 ‌

داریوش همایون ــ چنانکه اشاره شد جنبش امروز می‌باید خود را نگهدارد و در نظامی ‌مانند جمهوری اسلامی ‌با اینهمه امکانات خریدن و ترساندن و از میان بردن که او راست، به هر متحد و پشتیبانی که بتواند نیاز دارد. ولی نکته اصلی جای دیگر است. حضور بخشی از همین نظام، از بهترین سویه (جنبه) های این جنبش است. چه بهتر که سرسخت‌ترین نمایندگان یک جهان‌بینی فاشیستی در جامه تقدس مآب مذهب به جنبشی پیوسته‌اند که احترام مذهب و رهبران مذهبی را نگه خواهد داشت ولی مذهبی نیست و مذهب را از آلودگی مرکبارش به حکومت، به دیانتی که عین سیاست شده است، پایان خواهد داد. حتی اگر آنان به تقیه پیوسته باشند احترامشان را می‌باید نگهداشت. دست کم روشن‌بینی را دارند. این جنبش می‌کشم می‌کشم نیست.

حفظ نظام در مرحله کنونی گزینه‌ای واقعگرایانه است. برای درآوردن دمکراسی لیبرال از موقعیت کنونی نمی‌توان از روی ویرانه جمهوری اسلامی و ایرانی که از گورستان‌ها پوشیده خواهد شد گذشت. می‌باید به آنان که می‌خواهند با کنار زدن عناصر تبهکار به حکومت رنگ بهتری بدهند کمک کرد. آن مجموعه که گفتید برای اصلاح نظام به رهبری خامنه‌ای به جنبش نپیوسته است. نه تنها اشتباه سال ۵۷ بلکه سال ۷۶ (دوم خرداد) نیز تکرار نخواهد شد. این بار فرمان در دست مردم است. موسوی و کروبی هر یک به شیوه و به فراخور طبیعت خود سران جنبشی شده‌اند که سرکشی و نه سرنهادن ویژگی آن است. آن‌ها قدرت خود را از پیروی از مردم دارند نه پیروی مردم.

 ‌‌

ــ دفاع از سکولار شدن حکومت و جامعه و خروج دین از سیاست از یک سو و از سوی دیگر دفاع از حرکتی که شناخته شده‌ترین سرانش دوباره سعی در کشاندن پای پایوران درجه اول شیعه و مداخله آن‌ها در حل بحران کنونی دارند، چگونه با هم خوانائی دارند؟

 ‌‌

داریوش همایون ــ بزرگ‌ترین کمبود جنبش همین است که هنوز بیشتر مراجع مذهبی مخالفت خود را با آنچه از فساد و جنایت و زورگوئی به نام دین بر جامعه می‌رود آشکار نکرده‌اند. عرفیگرا کردن حکومت در ایران مرحله آغازین مبارزه نیست و چه بهتر که به رهبری یا دست کم مشارکت رهبران مذهبی انجام گیرد تا جای شایسته و احترام آمیز مذهب و رهبران مذهبی هر دو محفوظ‌تر بماند. جنبش سبز در اینجا نیز صورت مسئله بسیاری نیروهای مخالف رژیم را عوض کرده است. دوستان به ویژه در بیرون بهتر است با زبان و روحیه سیاست تازه‌ای که در ایران شکل می‌گیرد آشنا شوند.

 ‌‌

ــ اگر از سکولار شدن سیاست‌‌ همان نمونه جامعه‌های آزاد مورد نظر باشند، خوب در این جوامع آنچه به چشم می‌خورد، آزادی ادیان و رواداری دینی است. پایگان دینی در این کشور‌ها نیز کم در سیاست روز دخالت نمی‌کنند. در هیچ بحث اجتماعی و امور مربوط به مردم و بغرنجی‌های جامعه نیست که از آن‌ها نظرخواهی نشود. از هیچ سیاست‌گر یا حزب و سازمان جدی سیاسی، سخنی در ضدیت با اعتقادات و باورهای دینی مردم شنیده نمی‌شود. در رسیدن به چنین درجه‌ای از رواداری و همزیستی مسالمت‌آمیزی، از جمله میان دین و سیاست، این جوامع از کدام تجربه‌های تاریخی عبور کرده‌اند؟

 ‌

داریوش همایون ــ عامل کلیدی، طبیعت نظام سیاسی و نیرومندی نهاد‌هاست. در یک دمکراسی که کار کند به این معنی که به بهترین صورت از اداره جامعه برآید و بتواند از خود دفاع کند همه حق دارند نظر بدهند و قدرت اخلاقی رهبران مذهبی سرمایه‌ای است که سیاستگران و افکار عمومی‌از آن بی‌نیاز نیستند. ما نمی‌باید از زیاده روی حکومت دینی به ضدیت با دین به نام عرفیگرائی بیفتیم. هر رهبر مذهبی حق دارد آنچه را که به مصلحت جامعه می‌داند بگوید. آنچه به سیاست و مذهب هر دو آسیب می‌زند بهره برداری از مذهب برای پیش افتادن در سیاست است. سرانجام ما می‌باید سیاست را با زبان سیاست و نه زبان کربلا بورزیم. کربلا جای خود را دارد سیاست جای خود را. همه جامعه‌های پیشرفته‌ای که مذهب را از افتادن در ورطه سیاست و آلودگی حکومت و سیاست را از تقدس دکان‌دارانه آزاد کرده‌اند کم و بیش از همین مراحل ما گذشته‌اند. تجربه تلخ آنان را نیز مانند ما به اینجا رسانید که کاری به باور‌های مذهبی شهروندان نداشته باشند. حقوق و حرمت همه مذاهب را نگهدارند؛ و از مذهب برای نیرومند کردن بنیاد‌های اخلاقی جامعه بهره‌مند شوند. از هنگامی ‌که تفاوت میان مذهب و نگرش مذهبی شناخته شد مشکل مذهب و سیاست از میان برخاست. برای روشن شدن منظورم همین بس که به جامعه خودمان نگاه کنیم. ببینیم در زیر یک حکومت مذهبی که سرتاسر بهره برداری مادی از مذهب (پول و قدرت) است به چه اندازه نگرش‌های مذهبی گوناگون و حتی متضاد بر می‌خوریم ــ از مصباح یزدی تا سروش و از جنتی تا کدیور و دیگران. در همه دنیای اسلامی ‌این تنوع را به درجات کمتر می‌بینیم. هیچ کدام هم کمتر از دیگران مسلمان نیستند. تفاوت آن‌ها در زور است. اگر رابطه زور را با مذهب ببریم دین و سیاست و حکومت توازن خود را به سود آرامش اجتماعی بدست خواهند آورد. مشکل با مذهب نیست با آن نگرش مذهبی است که برای تحقق خود زور، زور چالش ناپذیر، لازم دارد.

 ‌

ــ گفته‌ای از یک اندیشمند چینی شنیده‌ام که مذهب ستیزی درست مانند کوبیدن بر میخی است که ضربه هرچه محکمتر باشد، میخ بیشتر فرو خواهد رفت. ظاهراً نمونه کشورهای کمونیستی سابق و دین ستیزی مارکسیست‌ها در اروپا نیز مصداقی از این سخن باید باشد. با وجود این در بسیاری از این کشور‌ها از جمله آلمان شرقی و لهستان در دوران حکومتهای کمونیستی، گروههای مسیحی و کلیسا‌ها به کانونی برای مبارزه برای آزادی و حقوق بشر بدل شده بودند. به نظر می‌رسد، هیچ حکم قطعی و الگوی صددرصدی وجود ندارد؟

 ‌

داریوش همایون ــ اصلا چرا بر میخ بکوبیم؟ دین یک ضرورت اجتماعی است. برای بیشترین مردمان، جهان و زندگانی جز با دین توضیح پذیر و زیستنی نیست. هیچ منطق قابل دفاعی برای دین ستیزی نمی‌توان آورد. آن‌ها که ریشه بدبختی ایران را در اسلام می‌بینند، مانند بیشتر ما اگر‌‌ همان به خودشان از نزدیک‌تر بنگرند خواهند دید که مردمانی با چنین ویژگی‌های اخلاقی، با دین و بی‌دین، سرنوشتی بهتر از این نمی‌توانستند داشت. در جنبش سبز نشانه‌های دین ستیزی نیست و از کم و کاستی‌های سیاسی برخاسته از معایب اخلاقی جامعه ایرانی هم پاک است. بجای دین بهتر است با خود درآویزیم. ما بوده‌ایم که دین را به چنین روزی انداخته‌ایم. اسلحه روی پیشانیمان نگذاشته بودند.

 رهبران مذهبی اروپای شرقی سرمشق‌های درجه یکی هستند. مراجع بزرگ شیعه گذشته از برطرف کردن خطر احمدی‌نژاد برای خودشان، یک فرصت تاریخی دارند که با پیوستن به مردم گره دین در جامعه را در ایران بگشایند. سی ساله گذشته میراث ویرانگری گذاشته است که هیچ نوید خوشی برای آینده دین، دست کم آینده رهبران مذهبی ندارد.

 ‌

تلاش ـ با سپاس از شما

مرداد ماه ۱۳۸۸

اجزاء جنبش سبز همه به هم نیاز دارند

بخش ۳

            جنبش سبز ـ جنبش دگرگونی

 ‌

اجزاء جنبش سبز همه به هم نیاز دارند

 ‌

ــ «حفظ نظام در مرحله کنونی گزینه‌ای واقعگرایانه است.» این گفته شما از آن مواضعی است که بی‌تردید، بازهم شگفتی‌ها و اعتراض‌های بسیاری را برخواهد انگیخت. با علم به اینکه این رژیم‌ اسلامی‌ است که مانند هر رژیم خودکامه‌ای در سیاست‌های سی‌ساله سرنوشت خود را به سرنوشت کشور ـ تا درجه بقای آن ـ پیوند زده است، اولویت ما در اینجا چیست که از مسیر این «گزینه واقعگرایانه» دست ‌یافتنی است؟ مگر نه اینکه کارکرد همین نظام و ساختار آن کار را به جائی رسانده که حتا ماندن یا رفتن یک رئیس جمهورش هم چنین بحران عظیمی ‌ایجاد کرده است؟

 ‌

داریوش همایون ــ «حفظ نظام در مرحله کنونی اولویتی واقعگرایانه است» حتی در همین صورت بیرون از بافتار context خود گویاست. مرحله کنونی و اولویت واقعگرایانه به معنی آن است که مبارزه مراحلی دارد و در هر مرحله می‌باید اولویت ویژه آن را تشخیص داد و آن اولویت می‌باید نه آرزوپرورانه بلکه واقعگرایانه باشد. من در‌‌ همان گفتگوی پیشینمان اشاره کردم که پیروزی جنبش سبز در این مرحله شکست دادن احمدی‌نژاد است. روشن است که اگر آن جنبش بخواهد احمدی‌نژاد را شکست دهد نمی‌تواند با شعار سرنکونی و مرگ بر خامنه‌ای به آن برسد. باز‌‌ همان جا گفته شد که جنبش سبز نیاز به متحدانی به ویژه در دستگاه حکومتی دارد تا بتواند پیش از هر چیز خودش را حفظ کند. ولی شرطش این است که آن متحدان از خود جنبش سبز نترسند. شکست دادن احمدی‌نژاد اولویتی است که با گذشت هر روز فوریت بیشتر می‌یابد. امروز وقت بحث‌های نظری نیست. از خود خامنه‌ای نیز می‌باید کمک گرفت. او و پیرامونیانش را نیز می‌باید بیدار کرد. ناقوس فاشیسم صدامی، مرگ همه رهبران نسل اول را می‌زند ــ هر کدام به نوبت و به یاری یکایکشان. این درست است که همه فجایع از خود این نظام است ولی همه امکانات دگرگونی را نیز از همین وضع موجود می‌توانیم درآوریم ــ مگر حکم دهیم که‌اینها بروند هر چه بشود بهتر است. اگر در رژیمی ‌کار به‌اینجا رسیده باشد که ماندن یا رفتن رئیس جمهوری‌اش چنین بحرانی به پا کند روشن است که عوامل دگرگونی در آن فعال شده است. در آن گفتگو من به مردمی‌ فکر می‌کردم که صد‌ها تن آنان به دلیل رفتن به تظاهرات و سردادن الله‌اکبر بی‌هیچ نشانی سر به نیست یا کشته شده‌اند؛ بی‌شمارانی به زندان افتاده‌اند، در زندان با گروهی از آنان رفتاری شده است که از مرگ بد‌تر است. البته روی سخن با مبارزان نستوه شهر‌های اروپا و امریکا نبوده است.

همه جنبش سبز که آن مبارزان نستوه برایش مقاله می‌نویسند و تظاهرات می‌کنند از اعتراض به تقلب بزرگ در انتخاباتی برخاست که هیچ چیزش بیرون از چهارچوب نظام و برای از میان بردن آن نبود. ادامه آن مبارزه نیز تنها در چهارچوب نظام امکان یافته است و خواهد یافت. آن دو سه میلیون تن که تنها در تهران به خیابان‌ها ریختند و یک شعار بیرون از نظام جمهوری اسلامی‌ ندادند دست کم به ‌اندازه بیرونیان از طبیعت این نظام و کارکرد ساختار‌های آن آگاه بودند. گناه آنان و همه ما چیست که نسخه سرنگونی رژیم که‌ اینهمه شعارش را می‌دهند همچنان پوشیده مانده است و نمی‌گویند؟ اینکه حفظ نظام در مرحله کنونی گزینه بهتری است به معنی مبارزه از درون همین سیستم است و من راه عملی‌تری در این مرحله نمی‌شناسم.

 ‌

ــ آیا سخن فوق به این معناست که در چشم‌انداز، هیچ جایگزین دیگری نمی‌بینید، یا در نظام جمهوری اسلامی ‌ظرفیتی برای چرخش به سمت مقدمات عبور به نوعی دمکراسی؟

 ‌

داریوش همایون ــ ظرفیت‌های رژیم اسلامی‌ بسیار است و اینکه کدام ظرفیت ــ نگهداری وضع موجود غارتگری و سرکوبگری، یا دگرگونی و احساس مسئولیت بیشتر به مردم و میهن ــ دست بالا را بیابد بستگی به نقش مردم خواهد داشت. همین بحران انتخابات ریاست جمهوری برای اثبات این نظر بس است. رژیم، از درون و بیرون و به ویژه در برابر مردم آسیب پذیر است؛ توانائی حفظ خود را به گران‌ترین بها نیز دارد.

نقش مردم تعیین کننده است. اما مردم بهتر است بر سر گزینه‌های واقعگرایانه خود بمانند. بد نیست در اینجا تکه‌ای از بلاگی از ایران بیاورم تا تصویر روشن‌تر شود:

 «اجازه بدهید به عنوان کسی که به هیچ کدام از کاندیدا‌ها دلبستگی خاصی ندارم بگویم که بهتر است کمی‌ متعادل‌تر رفتار کنیم. منتقدان جنبش نه منافقند، نه خیانت‌کارند. آن‌ها هم دلشان برای ایرانی آزاد می‌تپد. موافقین جنبش هم نه اسلامگرا هستند، نه فاشیست. همه ما ایرانی هستیم. بیایید نقص تاریخیمان را در کار گروهی، در این جنبش تکرار نکنیم. ابتدا روی سخنم با منتقدان جنبش است. به یقین بعضی از رهبران جنبش کنونی (هرچند که رهبران اصلی مردمند) خود در سال‌های نه چندان دور جزیی از نظام سرکوب و خونریزی جمهوری اسلامی ‌بوده‌اند‌. بسیار بد عمل کرده‌اند. شاید در سرکوب اعتراضات مردمی ‌نقش داشته‌اند. در ایجاد جو خفقان دست داشته‌اند. اما بیایید اجازه دهیم که هرکسی هم توان جبران اشتباهش را پیدا کند. شاید کروبی، موسوی و… جزیی از دستگاه سرکوب بوده‌اند اما اجازه دهیم حالا به روش انسانی عمل کنند تا حتی کسانی هم که سرکوبگر بوده‌اند به کلمه‌ای به عنوان آزادی ایمان بیاورند؛ بدانند که آزادی دروغ نیست. بدانند که آزادی‌خواهان قدرت بخشش دارند. کروبی و موسوی باید طعم بخشش منتقدان را بچشند تا به آزادی ایمان بیاورند و این شمایید که باید آن‌ها را ببخشید. روی دیگر سخنم با موافقین این جنبش (انقلاب سبز) است که شما هم لطفا در جواب هر انتقادی سعی در توهین کردن به انتقاد کننده و یا منافق و.. خواندن فرد انتقاد کننده نکنید. انتقاد جزیی از اصول دموکراسی است و بت ساختن از کسی که دوستش دارید‌‌ همان بلایی را سر این جنبش خواهد اورد که ۳۰ سال پیش بر سر خمینی آمد و به خمینی احساس خدا بودن دست داد. همه ما یار ایران هستیم. به عنوان کسی که شاید بی‌طرف باشد این مطلب را نوشته‌ام و باز هم بیندیشیم که چگونه می‌توانیم بر سر هم داد نزنیم. صدایمان را فریاد نکنیم. بلکه فریادمان را بر خون ریزی‌ها و جنایتکاران خونریز بزنیم. به امید پیروزی، به امید آزادی.»

 ‌

ــ برداشت دیگر از آن گفته این است که: در پرتو تغییر گفتمان، پختگی و بلوغ روحیه عمومی‌، به ویژه در میان سرآمدان کشور در قشر‌ها و گروه‌های سیاسی و فرهنگی، شرایط را به آن درجه‌ای مهیا می‌بینید که با عبور از مرحله کنونی، هیچ رژیم دیگری قادر به بستن کشور در بند خودکامگی نخواهد بود، حتا اگر در ظاهر آنچه که هست بماند؟

 ‌

داریوش همایون ــ همین طور است. آن قدر تغییر روی داده است که دیگر با یک زیرو روئی سر و کار داریم: تغییر نسلی، تغییر گفتمان، تغییر تکنیک‌های بسیج عمومی ‌و تغییر در جهانی که از غفلت بیست ساله خود در برابر اسلامگرایان رادیکال بیدار می‌شود. جنبش سبز با یک استراتژی درست و پابرجا ماندن بر آن، با تمرکز بر شبکه سازی اجتماعی، و به یاری عناصری از خود این دستگاه حکومتی، خواهد توانست شرایط گذار به دموکراسی لیبرال را فراهم کند. در اینجا مقایسه رژیم‌های اسلامی‌ و شاهنشاهی، و دوم خرداد و جنبش سبز به روشن شدن موضوع کمک می‌کند.

جمهوری اسلامی‌ یک فلسفه حکومتی است ــ هر چند پا در هوا و خرد ستیز ــ و یک دستگاه حکومتی است که نمی‌تواند یک پارچه بماند. فلسفه حکومتی جمهوری اسلامی‌ اصلاح‌ناپذیر است. از ولایت فقیه چیز بهتری در نمی‌آید. این اشتباهی بود که در دوم خرداد کردند. اما اگر عامل مردم وارد مبارزه درونی دستگاه حکومتی شود، راه برای دگرگونی‌های بزرگ باز خواهد بود. رژیم شاهنشاهی پس از انقلاب مشروطه، و انحرافی از پاره‌ای اصول آن انقلاب بود و بر خلاف رژیم ولایت فقیه با دگرگونی دمکراتیک تضاد فلسفی نداشت. دستگاه حکومتی آن نیز ــ بجز رقابت‌های شخصی و سیاسی که همه جا به درجاتی هست ــ تا پایان یکپارچه ماند. مسئله در آن رژیم بازگرداندنش به اصول انقلابی بود که خود را اگر چه به ظاهر، دنباله آن می‌دانست و در زمینه‌های مهمی ‌هم می‌بود.

در جمهوری اسلامی ‌مسئله در خود اصول انقلابی است که رژیم دنباله آن است. انقلاب به رهبری آیت‌الله‌ها و حجت‌الاسلام‌ها بود و حکومت نیز به دست آنها افتاد. آیت‌الله‌ها و حجت‌‌الاسلام‌ها طبعا حکومت اسلامی ‌خود را می‌خواستند و‌‌ همان هم شد و در میان سکوت همگانی همه اختیارات قانونی را به خودشان دادند ــ اسباب قدرت را هم با کشتار و سرکوبگری‌های بیکران باز در میان سکوت عمومی ‌به دست آورده بودند. حکومت، اسلامی ‌شد با حفظ ظواهر جمهوری، و با حکومت اسلامی‌ هیچ کار نمی‌شود کرد. وقتی افراد معینی حق الهی دارند و با فتوای یک «آقا» می‌توان شرعا در زندان دست به چنان جنایات هولناکی زد و با مانند‌های ترانه موسوی چنان رفتاری کرد، انتظار تغییر نمی‌توان داشت، و هرج و مرج اجتناب ناپذیر و بحران‌های روز افزون یا به فرو پاشی خواهد انجامید، یا از هم پاشیدن، یا ضرب شصت نظامی. یا در بهترین سناریو، پیروزی جنبشی مانند جنبش سبز که راه مسالمت آمیزی برای برون رفت از بن بست جمهوری اسلامی ‌بیابد.

جنبش سبز با دوم خرداد این تفاوت را دارد که نیروی مردم وارد مبارزه سیاسی شده است و این بار مبارزه سیاسی در ‌‌نهایت برای فیصله دادن تضادی است که از نام خود رژیم سر می‌گیرد: جمهوری به معنی یکی از اشکال حکومت پارلمانی، با اسلامی ‌به معنی حق الهی یک لایه اجتماعی به نام فقیه بر حکومت، به قول خودشان ولایت مطلقه. این تضاد که در سی سال گذشته به زیان جمهوری نادیده گرفته شد اکنون به لطف جنبش مردمی‌ به صورت رژیم خورده است و دیگر نمی‌توان با آن بسر برد.

 ‌

ــ بازگردیم به «جنبش سبز»، در پاسخ‌های قبلی شما به اهمیت و ضرورت هشیاری حامیان جنبش سبز در برابر چند خطر اشاره داشتید، که مایلیم در باره آنها توضیحات بیشتری بدهید. از جمله گفته‌اید: «جنبش به ناامیدی نیفتد!» شما شکست احمدی‌نژاد را گام اول پیروزی این جنبش دانسته‌اید. حال وی مراسم تحلیف و تنفیذ ریاست جمهوری تقلبی خود را بدون دردسر زیاد گذراند و احتمالاً کم و بیش موفق خواهد شد کابینه و وزرای خود را نیز از مرحله رأی اعتماد مجلس نیز بگذراند، در این صورت ــ گفته می‌شود ــ برداشتنش دیگر کار آسانی نخواهد بود. آیا جائی برای امیدواری هست؟ امیدواری که مانعی باشد بر سر راه افتادن به راه‌ها و شعارهای افراطی؟

 ‌

داریوش همایون ــ هشیاری درست در چنین برهه‌هائی به کار می‌آید. پس از قربانی‌هائی که مردم داده‌اند جای نا‌امیدی هست و جای تکه تکه شدن جنبش در بحث‌های پایان ناپذیر هست و وسوسه تغییر استراتژی و افتادن به دام هر انحراف دیگر نیز. در نگاه اول گروه سپاهی ـ امنیتی توانسته است خیابان‌ها را از مردم بگیرد و ترس در دل بسیاری بیندازد. فرایند تشکیل کابینه دهم در جریان است. رئیس مجمع تشخیص و شورای خبرگان که از متحدان جنبش سبز بود از در آشتی با خامنه‌ای در آمده است تا خود و خانواده را نگهدارد. همه ‌این‌ها هست.

ولی آیا همه چیز از دست رفته است؟ اگر به تصویر کلی بنگریم پاسخ را منفی خواهیم یافت. جنبش سبز در سه زمینه مهم کامیاب شده است:

نخست، یک توده بی‌شکل را که عادت کرده بود سرش به کار خود باشد و بزرگ‌ترین آرزوی جوانانش بیرون زدن از ایران بود به صورت جنبشی در آورده است که دارد با بهره‌گیری از تکنولوژی نوین، شیوه تازه‌ای از شبکه سازی و سازماندهی را به دنیا می‌آورد. جنبشی که نه تنها اعتماد از دست رفته ملت ما را به خود باز گردانده بلکه در سراسر جهان بازتاب یافته است. نام ایرانی اکنون با سرکشی در برابر زورگوئی مترادف شده است. دانش آموز آمریکائی، به نقل از یکی از نویسندگان، هنگامی ‌که می‌خواهد بگوید زیر بار نمی‌رود می‌گوید I am going Iranian (به راه ‌ایرانی می‌روم.) و سرانجام، مردم را یک بازیگر فعال نبرد سیاسی در جمهوری اسلامی‌ کرده است. از این پس سیاست در ایران میدان انحصاری جناح‌های حکومت نخواهد بود. مردم نیز وزنه‌ای هستند. بخشی از رژیم به آن پشتگرم است و بخشی دیگر می‌خواهد پشت آن را بشکند.

دوم، رژیم اسلامی ‌را از بنیاد دو پاره کرده است. دیگر اصلاح‌طلبی سازشکار در برابر اصولگرائی نیست، حق مردم است در برابر دیکتاتوری فقیه، جمهوری رژیم است در برابر اسلامی‌ رژیم؛ و در جبهه‌ای دیگر، دار و دسته سپاهی ـ امنیتی برآینده است در برابر رهبری سنتی زوال یابنده. این جبههٔ دیگر البته ربطی به جنبش سبز نداشته است ولی جنبش اکنون به آن رهبری سنتی دلگرمی ‌بیشتری برای مقاومت می‌دهد.

سوم، به «میت» (افسانه) ولایت فقیه پایان داده است. رهبر، سیاست پیشه منفوری بیش نیست، بازیچه دست فرماندهان پاسدار که میلیارد‌های فروش مواد مخدر کشف شده و واردات قاچاق را با کانتینر به لبنان می‌فرستند تا شستشو شود.

‌‌

ــ باید از «چند پاره» شدن جنبش اجتناب و جلوگیری کرد! چگونه؟ در ائتلاف گسترده‌ای که در جنبشی به نام «سبز» بوجود آمده، آیا همه مثل هم فکر می‌کنند؟ آیا زیر فشار رژیم احتمال این نمی‌رود که چاره جوئی‌های متفاوت، مقدمه «چند پاره شدن» گردد؟

 ‌

داریوش همایون ــ بزرگ‌ترین مسئولیت را سران جنش دارند. اگر آن‌ها اصول خود را مصالحه نکنند می‌توانند همبستگی عناصر گوناگونی که جنبش را می‌سازند نگهدارند. پا برجائی بر اصول به آنان اجازه خواهد داد که تاکتیک‌های لازم را برای هر مرحله مبارزه درازی که در پیش است اختیار کنند. جنبش سبز می‌باید هدف‌های آزادیخواهانه خود را از درون نظام و بر پایه همین قانون اساسی دنبال کند. این سخن به معنی پذیرفتن تضادی است که می‌تواند جنبش را چند پاره کند ــ کسانی از طرف آزادیخواهی بیفتند و کسانی از طرف وفاداری به نظام. ولی این تضادی است برخاسته از تضاد خود جمهوری اسلامی، و ما ایرانیان استادان (و قربانیان) تضاد هستیم. ما بهتر از بسیاری دیگران می‌توانیم از چنین موقعیت‌هائی برآئیم.

 ‌

ــ در بحث‌ها و استدلال‌هائی از سوی برخی از نیروهای عرفی‌گرا، سخن از این است که همه اینها ابزار و سکوی پرش است، یا به قول یکی از بلاگ‌نویسان: «آقای موسوی یک پاگرد است برای پله‌های جنبش که باید به سکولاریسم و دمکراسی لیبرال برسد.»

خوب نیروهای عرفی‌گرای بیرون از چهارچوب نظام برای آقای موسوی و بیشتر از ایشان آقای رفسنجانی و… نیز می‌توانند پاگردی محسوب شوند. سران جمهوری اسلامی‌ در استفاده از این دست «پاگرد‌ها» هم تجربه بیشتری دارند و هم امکانات فراوان. آیا این «بی‌اعتمادی» برای جنبشی که قرار است به پلورالیسم برسد که ذاتی دمکراسی لیبرال است، بیش از اندازه سنگین نیست؟ چگونه می‌توان با این بار سنگین به مقصد رسید؟

داریوش همایون ــ این سخنان که فلان کس پاگرد است که دوستانی در ایران از سر توجیه می‌گویند نا‌لازم است. اجزاء جنبش سبز همه به یکدیگر نیاز دارند و ضرورتی به پوزش خواهی و توجیه و پراکندن تخم بی‌اعتمادی نیست. بزرگ‌ترین توجیه پیوستن به جنبش سبز همین دار و دسته‌ای است که برای دست یافتن به قدرت و تاراج منابع ملی از هیچ جنایتی پرهیز ندارد. عمده آن است که در چهارچوب هدف‌ها و اصول جنبش سبز بمانند و همراه تحولات حرکت کنند. بی‌تردید هر جنبشی که از حق مردم بر حکومت بر خود دفاع کند در راستای عمومی ‌دموکراسی لیبرال است. جای افراد در جنبش بستگی به صمیمیت و کاردانی‌شان دارد.

سران رژیم از هیچ چیز بیش از این شادمان نخواهند شد که آنچه آن دوست نا‌شناس در بلاگ خود آورده است بر سر جنبش سبز بیاید: «بیایید نقص تاریخیمان را در کار گروهی، در این جنبش تکرار نکنیم.»

 ‌

ــ آقای همایون با سپاس فراوان از شما

شهریور ماه ۱۳۸۸

پاسخ‌هائی به اعتراضات یک هوادار رژیم

بخش ۳

            جنبش سبز ـ جنبش دگرگونی

 ‌‌

پاسخ‌هائی به اعتراضات یک هوادار رژیم

 ‌‌

آقای همایون در بخش سوم گفتگویمان بر بستر پرسشهائی از ایران در باره «جنبش سبز»، چند ابراز نظر دریافت کرده‌ایم ‌که از سوی فردی در موضع طرفداری از دولت احمدی‌نژاد و نقد این جنبش مطرح شده‌اند و ما نیز آنها را بدون تغییر با شما در میان می‌گذاریم:

 ‌

ــ به این حرکت (جنبش سبز) خیلی انتقاد وارد است. اولا شعار مطرح ترشان که «مرگ بر دیکتاتور» است یک حرف خیلی کلی است، مثل اینکه بگوییم «جنگ بد است.» کسی مخالفِ مخالفت با دیکتاتوری نیست. ولی دیکتاتور کیست؟ استبداد و دیکتاتوری و اقتدار با هم فرق دارند. رهبر مقتدر با رهبر مستبد و رهبر دیکتاتور فرق دارد. این حرکت با کدام یک از تعاریف و به چه کسی یا کسانی دیکتاتور می‌گوید؟ اگر دولت آقای احمدی‌نژاد دیکتاتور بود که مخالفان الآن در خیابان‌ها نبودند و این حرف‌ها اصلا مطرح نمی‌شد.

 ‌

داریوش همایون ــ در آغاز می‌باید ارزش کار نویسنده این پرسش‌های اعتراض‌آمیز را شناخت. ما در هر جا باشیم و هر موضعی بگیریم همه ایرانی هستیم و روزی خواهد آمد که گفتگو را بجای باتوم و کارد و زنجیر و گلوله و زندان بنشانیم.

این درست است که شعار کلی نمی‌باید داد. ولی توجه داشته باشیم که شعار مرگ بر دیکتاتور پس از اعلام شتابزده نتایج انتخابات ریاست جمهوری (تنها دو سه ساعت پس از «قرائت» نزدیک به چهل میلیون رای کاغذی) و بی‌توجهی محض به اعتراضات داده شد. شعاری بود در ارتباط با رویدادی که خود مقامات جمهوری اسلامی‌ همه مقدماتش را فراهم کرده و سازمان داده بودند ــ از تعیین و اعلام کاندیدا‌ها تا تشویق مردم به رای دادن و استقبال مردم از انتخابات که چند هفته منظره شهر‌های ایران را عوض کرد. در هر کشور دیگری چنان رفتاری با صندوق‌های رای به اعتراض عمومی ‌می‌انجامد.

اقتدار با دیکتاتوری و استبداد تفاوت دارد و حکومت در هر جا می‌باید اقتدار داشته باشد. ولی آن تفاوت را همیشه می‌باید رعایت کرد. من نمی‌دانم فرق مستبد و دیکتاتور چیست. پیش از اینکه ما با زبان‌های اروپائی آشنا شویم به دیکتاتوری، استبداد می‌گفتیم مثلا در جنبش مشروطه. اکنون اگر کسی با دیکتاتوری مخالف ولی با استبداد موافق باشد نظرش درست است؟ اشکال تنها در واژه‌هاست؟ ایشان می‌گویند اگر دولت احمدی‌نژاد دیکتاتور بود که مخالفان الآن در خیابان‌ها نبودند؟ اما مخالفان در چند هفته‌ای که از نوشته ایشان می‌گذرد الآن یا در زندان‌ها هستند، یا در بهشت زهرا و گور‌های بی‌نشانی که مردم هر روز یکیشان را پیدا می‌کنند، یا زیر شکنجه مرده‌اند (ده‌ها نام را می‌توان آورد از ندا و ترانه و سعیده و… و نمونه نزدیک‌ترشان به حکومت، محسن روح الامینی) یا در دادگاه دسته جمعی تلویزیونی با آن وضع اعتراف می‌کنند. مردم دیگر الله‌ اکبر هم نمی‌توانند بگویند. در نماز جمعه هم آنها را می‌زنند و زخمی ‌می‌کنند. آنها در خیابان‌ها نیستند چون خطر جانی دارد. آنچه نویسده محترم می‌گویند مال‌‌ همان چند روز بود که همه غافلگیر شده بودند. در این چند هفته با مردم رفتاری شده است که خود رهبر جمهوری اسلامی ‌زندان کهریزک را بست و وعده رسیدگی به تجاوزات داد.

 ‌

ــ دولت آقای احمدی‌نژاد در سیاست خارجی هم از حق اتمی ‌شدن صلح‌آمیز ایران در برابر مقتدرین جهان دفاع کرد. این اقتدار است. دیکتاتوری نیست.

 ‌

داریوش همایون ــ دفاع از حق اتمی‌شدن صلح آمیز ایران بسیار خوب است و اقتداری هم لازم ندارد زیرا همه دنیا آماده است هر کمکی در این زمینه به ایران بکند. پیشنهاد پشت پیشنهاد داده‌اند و امروز هم اطمینان داشته باشند که اگر جمهوری اسلامی ‌جدی باشد هر کمکی بکنند. اشکال در این است که به هر دلیل کشور‌های مقتدر جهان به سخنان سران جمهوری اسلامی ‌اعتماد ندارند و ادامه این وضع ممکن است کار را به جائی برساند که اقتدار دولت احمدی‌نژاد به اقتدار صدام حسین شباهت یابد. او دو بار و هر بار به مراتب با اقتدار بیشتری در برابر بزرگ‌ترین کشور‌های جهان ایستاد ــ حتی وقتی نیم میلیون سرباز پشت مرز‌هایش گرد آمده بودند. اصرار دولت احمدی‌نژاد بر پیشبرد برنامه اتمی ‌به این صورت و در برابر جامعه بین‌المللی (به سه قطعنامه تحریم جمهوری اسلامی ‌در شورای امنیت سازمان ملل متحد توجه فرمائید) ارتباطی به دیکتاتوری و دمکراسی ندارد. در اینجا اختلاف بر سر مصلحت ملی است.

 ‌

ــ یک انتقاد بسیار مهم دیگر که به این اعتراض‌ها وارد است این است که به اصطلاح سبز‌ها با اینکه تمام تاکید و شعار‌ها و خواست‌هایشان بر اساس ارزش‌های ملی و حقوق شهروندی و جامعه مدنی است و این خواست‌ها حتی بر اساس مشروطیت که با این حرکت خیلی مطرح‌تر شده است و سبز‌ها هم خیلی به آن استناد دارند و از آن یاد می‌کنند و خودشان را همراه با خواسته‌های آن می‌دانند، اول به یک کشور یکپارچه و با حکومت قانون احتیاج دارد. سبز‌ها حتی یک جا با خودشان پرچم ایران را حمل نمی‌کنند. آیا این خودش به معنای زیر سوال بردن این پرچم و این نظام نیست؟ گرچه ادعای دیگر سبز‌ها این است که خواستار مطالباتشان در چهارچوب قوانین نظام هستند. طرفداران آقای احمدی‌نژاد در تمام گرد‌همایی‌هایشان پرچم ایران را همراه دارند. در عکس‌ها مشخص است.

 ‌

داریوش همایون ــ هر ملتی به کشور یکپارچه با حکومت قانون نیاز دارد ولی با همه اهمیتی که می‌توان به پرچم رسمی ‌داد نیاوردنش در تظاهرات انتخاباتی یا اعتراضی نه نشانه بی‌اعتقادی به قانون است نه یکپارچگی کشور را به خطر می‌اندازد. پرچم رسمی ‌و ملی اختراع اروپائی‌هاست ولی ما در بیرون ندیده‌ایم که مردم در هر تظاهرات خود پرچم ملی را بیاورند. اگر هواداران ریاست جمهوری پرچم می‌آورند مربوط به خود آنهاست و نیاوردن پرچم نمی‌تواند بر ضد تظاهر کنندگان بکار رود. اما رنگ سبز تا پیش از این تظاهرات، بسیار هم در جمهوری اسلامی‌ احترام و عزت داشت. اگر یک عده می‌خواهند به یاری چنین رنگی خود را مشخص کنند و یکدیگر را بشناسند از دشمنی با قانون و یکپارچگی کشور نیست. در هیچ جای جهان چنین برداشتی نمی‌کنند. آیا برای نشان دادن پایبندی به حقوق شهروندی و جامعه مدنی و ارزش‌های مدنی حتما می‌باید پرچم رسمی‌ کشور را دائما به رخ کشید؟ آیا همراه داشتن پرچم از سوی طرفداران احمدی‌نژاد از آن‌ها فعالان جامعه مدنی و حقوق شهروندی ساخته است؟

 ‌

ــ چطور می‌شود همه این کارهای زیرکانه بدون هدایت و رهبری هیچ جریانی چه از داخل چه از خارج چه ایرانی چه غیر ایرانی صورت بگیرد؟ آیا پوشش خبری وسیع غرب در ابتدای این اعتراض‌ها به خاموش نشدنش کمک زیادی نکرد؟ آیا همین کمک به یک انقلاب مخملی نیست؟

 ‌

داریوش همایون ــ مسـلما هر جنبشی رهبـرانی دارد. جنبش سـبز نیـز رهبران خود را دارد. منتـها نمی‌توان فرد یا حتی افراد معینی را به عنوان رهبران نشان داد. رهبری در جنبشی که نمی‌تواند سازماندهی شود زیرا هم شمار افراد آن بسیار زیاد است و هم اجازه به آن داده نخواهد شد ناگزیر غیر متمرکز و در سطح جامعه گسترده است. تظاهرات عظیم پس از ۲۲ خرداد بی‌هیچ مقدمه صورت گرفت. امکان تهیه‌های از پیش نبود، زیرا هیچ کس پیش بینی نمی‌کرد که نتایج انتخابات به آن صورت اعلام شود. ما در عصر انقلاب ارتباطات بسر می‌بریم و ایرانیان با هوشمندی و توانائی‌هائی که دارند، به ویژه نسل جوان‌تر ایرانیان که نویسنده محترم نیز ظاهرا از‌‌ همان نسل هستند ــ و من این را از بخش دوم پرسششان در می‌یابم ــ به آسانی تکنولوژی نوین را در خدمت خود گرفته‌اند و در آن نوآوری‌هائی نیز می‌کنند. داشتن رهبری سند محکومیت هیچ جنبشی نیست.

من در بیرون ایران هیچ نشانی از رهبری جنبش سبز نمی‌بینم. پشتیبانی هست ولی رهبری نه، چون نیازی به آن نیست. کار‌های زیرکانه‌ای را که نویسنده محترم به آن اشاره می‌کنند به آسانی از سوی چنین مردمی ‌و چنین نسلی که من باز خود ایشان را نمونه می‌آورم می‌توان انتظار داشت. ایرانیان بی‌خودستائی مردمان باهوشی هستند. تنها ما نیستیم که ادعا می‌کنیم. هر خارجی که با ایرانیان تماس داشته است می‌گوید.

خاموش نشدن آتش بیش از هر عاملی از بزرگی آتش است. نمی‌شود یک حرکت میلیونی در چند روز به توقف بیفتد. هر روز که بر آن بگذرد عمرش را دراز‌تر می‌کند. سرکوب نیز بر قدرت و پابرجائی‌اش می‌افزاید و هر چه سرکوب تلخ‌تر باشد انرژی بیشتری را در پشت جنبش ذخیره می‌کند تا باز از جائی بیرون بزند. این در طبیعت هر جنبش اجتماعی است. جنبش سبز در جهان بازتاب گسترده‌ای داشت. هر جنبش دیگری نیز بسته به ابعاد خود آن و اهمیت کشوری که صحنه چنان رویداد‌هائی است‌‌ همان حال را پیدا می‌کند. نویسنده محترم چنان که حدس می‌زنم انقلاب اسلامی ‌سال ۱۳۵۷ را ندیده‌اند. بازتاب جهانی آن هزار برابر این جنبش بود. آیا انقلاب را می‌باید به آن دلیل دست پخت پوشش خبری وسیع غرب دانست؟

هر کس با کار رسانه‌ها در یک جامعه آزاد آشنائی داشته باشد که دستگاه حکومتی قانونا و فرا‌تر از قانون، همه چیز را کنترل نمی‌کند می‌داند که آن‌ها به این پوشش‌ها زنده‌اند. در انتخابات ریاست جمهوری اخیر، خود وزارت ارشاد اجازه داد که شمار زیادی از روزنامه‌نگاران بین‌المللی به ایران بیایند. آن‌ها آمدند و دیدند که مردم چه ‌اندازه موضوع را جدی گرفته‌اند و بعد هم از نزدیک شاهد حرکت اعتراضی و دنباله‌های آن بودند و همه را گزارش کردند و افکار عمومی ‌جهانی طرف مردم را گرفت که همیشه چنین بوده است و از سی و یک سال پیش اول در ایران و سپس از فیلیپین ۱۹۸۰ تا اوکراین و گرجستان این دو سه ساله همه جا تکرار شده است. اگر این فرایند به نظر مشکوک بیاید بیشترین شک را می‌باید درباره خود انقلاب اسلامی ‌داشت که پوشش خبری آن تا کنون در جهان مانند نداشته است.

دو کلمه پایانی درباره انقلاب مخملی. من طبعا مخالفتی با انقلابی که از خشونت عاری باشد و برای دمکراسی و حقوق بشر برپا شود ندارم و در اینکه آیا این انقلاب مخملی هست یا نیست مشکلی نمی‌بینم. ولی این البته نظر من است. اما اگر خود حکومت احمدی‌نژاد کار را به این رویداد‌های تاسف‌آور در تاریخ ایران نمی‌کشاند و از انتخابات چنین فاجعه ملی در نمی‌آورد آیا اصلا نامی ‌از انقلاب به میان می‌آمد؟

 ‌

ــ با سپاس از شما و قدردانی از اقدام با ارزش نویسنده این پرسش‌ها

شهریور ماه ۱۳۸۸

زمان گسترش شعارهای مبارزه است

بخش ۳

            جنبش سبز ـ جنبش دگرگونی

 ‌

زمان گسترش شعارهای مبارزه است

 ‌

ــ روز سیزده آبان، مانند روز قدس مردم به خیابان‌ها آمدند. در این روز، درمقایسه با روز قدس، نیروهای سرکوب حکومتی در پراکنده ساختن تجمع معترضان و مخالفان خود، شدت عمل بیشتری نشان دادند. نظر شما این است که روزهای «کلیدی» دیگر خودِ رژیم در راهند و در آخرین مقاله‌تان نتیجه گرفته‌اید که رژیم هنوز توان ایستادگی دارد. معترضان و مخالفان چطور؟ اینکه گفته‌اند و تجربه‌های بسیاری نشان داده‌اند که هیچ رژیمی ‌با سرکوب ماندگار نشده است، آیا بدون هر اما و اگری درست است؟

 ‌

داریوش همایون ــ هنگامی‌که کار به رویاروئی یک حکومت با توده مردم برسد پیکار وارد مرحله فرسایشی می‌شود. هیچ طرفی کوتاه نمی‌آید تا ‌یکی زود‌تر بشکند. در مرحله نبرد فرسایشی توانائی‌های یک دستگاه را نمی‌توان تنها در نیرو‌های سرکوبگری آن اندازه گرفت. حکومتی که با توده مردم در این ابعاد روبرو شود ناچار به تنگنا‌ها و حتی بن‌بست‌هائی خورده است و در درون خود به شکاف‌هائی افتاده است که آن را آسیب پذیر می‌کند. جنبش مردمی‌ نیز البته در یک نبرد فرسایشی آسیب‌پذیری‌های خود را دارد ــ از پراکندگی و چند دستگی تا نومیدی و‌‌ رها کردن. نکته اصلی در موقعیت کنونی ما این است که جنبش سبز از دو سرچشمه پر زور پایان ناپذیر می‌جوشد: از جمعیتی که پیوسته جوان می‌شود و به هیچ روی نمی‌تواند با نظام کنونی سر کند؛ و از طغیان لایه‌های اجتماعی روز افزون که با ورشکستگی همه سویه حکومت غارتگران و ناشایسته سالاران اجتناب‌ناپذیر است. در براورد موازنه نیرو‌ها این عوامل را می‌باید در نظر گرفت ــ‌‌ همان واقعیات میدان و واقعیات جامعه‌شناسی.

ــ اهمیت حضور مردم در خیابان‌ها و نشان دادن اعتراض و مخالفتشان در چیست و چه تأثیری بر رفتار حکومتگران و صاحبان قدرت از یک سو و سران جنبش از سوی دیگر دارد؟

 ‌

داریوش همایون ــ تظاهرات و نمایش‌های اعتراضی در شرایط کنونی بیشتر مبارزه جنبش سبز را می‌سازد. مردم با حضور خود در خیابان یا هر جای دیگر که دست دهد آن نبرد فرسایشی را تا فرسوده شدن حکومت و مراحل وارد شدن ضربه‌های نهائی خواهند کشاند. سختگیری‌های مقامات که تا وحشیگری رسیده است از همین‌جاست که اهمیت حیاتی تظاهرات را می‌دانند. سران جنبش نیز سراسر به نیروی مردم زنده‌اند. مردم این‌ها را می‌دانند و با همه قربانی‌هائی که می‌دهند از هر فرصت بهره می‌گیرند و ضربه‌های کاری بر رژیم، به ویژه احمدی‌نژاد می‌زنند. تظاهرات ضمنا شکل دهنده شعار‌های تحول یابنده جنبش سبز است که به نظر من اندک اندک می‌باید خواست‌ها و نارضائی‌های اقتصادی لایه‌های گسترده‌تر اجتماعی را نیز در بر گیرد.

 ‌

ــ از نشست مجلس خبرگان به این سو طرح‌های متعددی برای حل بحران در درون حکومت و به قول میانه‌گیران تشکیل «دولت آشتی ملی» ارائه شده و بی‌نتیجه مانده‌اند، مانع یا موانع مهم سازش چیست؟

 ‌

داریوش همایون ــ کار جناح‌های حکومت از آشتی گذشته است. در واقع احمدی‌نژاد و پشتیبانان او جای آشتی نگذاشته‌اند و تا پایان، تسلط کامل و حذف کامل، خواهند رفت. بسیاری از محافل حکومتی هنوز پیام را نگرفته‌اند و تماشاگر یا حتی دستیار از میان رفتن دیگران خواهند بود تا نوبت خودشان فرا رسد. رفسنجانی که می‌خواست سلسله جنبان چنان آشتی باشد به بازی محتاطانه‌ای برای حفظ خود افتاده است. دیگرانی هم نیستند که بتوانند میانه را بگیرند. پشت سر همه شکاف‌های گروه فرمانروا یک جابجائی نسلی است. گروه تازه نفسی همه غنیمت را می‌خواهد.

‌‌

ــ به نظر نمی‌رسد که طرح احمدی‌نژاد و نیروهای حامی‌ وی در استقرار یک حکومت نظامی ‌ـ امنیتی موفق شده باشد. اما از نظر برخی از تحلیل‌گران سیاسی، ادامه وضعیت کنونی، یعنی توقف امور کشورداری، از هم گسستن شیرازه‌ها و بوجود آمدن تدریجی خلأ قدرت، بی‌نظمی ‌و پیامدهای بسیار خطرناک آن برای ایران. چنین تحلیل‌های هشدارگونه چقدر به واقعیت نزدیکند؟ آیا روندی که امروز در پیش گرفته شده است، نمونه هراسناک پاکستان را تداعی نمی‌کنند؟ اصولاً نشانه‌های خلاً قدرت چیست؟

 داریوش همایون ــ درست است. گروه سپاهی ـ امنیتی هنوز همه جا را نگرفته است و مخالفان فراوان در دستگاه حکومتی دارد. جنبش سبز نیز هست که مانند خاری در پهلوی اوست. این نیز درست است که هیچ کاری مگر در سوی بدی پیش نمی‌رود ــ مهم‌ترین‌ش طرحی که به نام پرداخت نقدی یارانه‌ها همه از سوی دستگاه حکومتی بی‌هیچ نظارت که هدف آن جیره‌خوار کردن توده‌های مردم و خریدن گروه‌هائی و مجازات گروه‌های دیگر خواهد بود و به یک تخمین سالی معادل پنجاه میلیارد دلار در اختیار رئیس جمهوری خواهد گذاشت. ایران از «توقف امور کشور، از هم گسستن شیرازه‌ها» گذشته است. ما شاهد گونه‌ای فساد و بهم خوردگی خواهیم بود که برای جمهوری اسلامی ‌نیز تازگی خواهد داشت.

ولی مقایسه با پاکستان تصور نمی‌کنم درست باشد. تفاوت‌ها میان مردم ما با دیگران از‌‌ همان پاکستان تا هر جای دیگر رو به شمال افریقا، و حتی ترکیه و مسلما اندونزی، با همه آنان که سده‌ها زیر طاق بلند اسلام گذاشته می‌شدند به اندازه‌ای زیاد است که نگران پاکستان شدن نمی‌باید بود. این رژیم دارد کشور ما را به پرتگاه‌هائی می‌اندازد بد‌تر از هر پاکستان. اگر امیدی به جلوگیری باشد در‌‌ همان مردم است که مانندشان در جا‌های دیگر نیست.

 ‌

ــ در‌‌ همان روزهای نخست آغاز حرکت اعتراضی مردم، در یکی از گفتگو‌هایمان، اعلام داشتید: «باید مراقب بود که جنبش به شعار‌ها و راه‌های افراطی کشیده نشود.» آیا آن هشدار شامل هشیاری و بیداری در مقابله با چنین موقعیتی هم می‌‌شود؟ نقش و مسئولیت طرفداران جنبش سبز، منظور همه اجزای آن است، از تک تک عناصر و شبکه‌های فعال در آن تا سرآمدان و کسانی که در موقعیت هدایت جنبش قرار گرفته‌اند، چیست و چقدر اهمیت دارد؟

 ‌

داریوش همایون ــ ــ سیاست‌های اقتصادی حکومت یک جبهه تازه و حیاتی مبارزه بر جنبش سبز گشوده است. در این بحث‌هائی که بر سر شعار‌های جنبش و رهبری آن در گرفته است و به نظر من در باره آن مبالغه‌هائی هم می‌شود درست‌ترین استراتژی برای جنبش در دست گرفتن رهبری موج تازه نارضائی و اعتراض مردمی ‌است که زندگانیشان زیر و زبر خواهد شد. راه سبز امید و بخش نمادین جنبش نیز در این جبهه تازه آزادی عمل بیشتری خواهد یافت و دیگر با معمای حفظ نظام (به ضرورت نگهداری خود و کوشندگان جنبش) و مبارزه برای دگرگونی نظام (به ضرورت ادامه پیکار و نگهداشتن مردم) روبرو نخواهد بود. شعار‌های افراطی البته زمان خود را دارند. در آن آغاز کار لزومی‌ نمی‌داشت پای خامنه‌ای به میان کشیده شود ولی اکنون می‌توان تصویر او را نیز لگدمال کرد. رژیم با رفتار جنایت‌آمیز خود مرز افراط را پیش‌تر می‌برد.

اکنون احمدی‌نژاد و حکومت او بیش از همیشه آماج اصلی و طبیعی سخت‌ترین حملات هستند. تمرکز مبارزه بر او به کشاکش بر سر شعار‌ها پایان خواهد داد که امروز اصلا مورد ندارد. مردم دگرگونی‌های اساسی می‌خواهند؟ از جای عملی‌تر و فوری‌تر شروع کنند. شکست دادن و به بن‌بست رساندن احمدی‌نژاد بزرگ‌ترین کاری است که در شرایط کنونی می‌توان کرد و بخش بسیار بزرگی از سرسخت‌ترین مدافعان رژیم هیچ مشکلی با آن ندارند و همکاری هم خواهند کرد به شرط آنکه جنبش سبز آنها را نترساند. برانداختن رژیم ولایت فقیه را فعلا بهتر است به مبارزان نستوه و آشتی ناپذیر در بیرون گذاشت.

خویشتنداری یکی از زیبائی‌های جنبش سبز بوده است. خویشتنداری به معنای‌‌ رها کردن و چشم پوشیدن نیست. به معنای پابرجائی و وارد کردن خرد در تاکتیک‌هاست.

 ‌

ــ نظیر همین هشدار‌ها از زبان برخی از سران جنبش در داخل و همچنین از سوی برخی از چهره‌های سر‌شناس آنان در خارج شنیده می‌شود. به ویژه پس از برخاستن دو شعار «جمهوری ایرانی» و «نه غزه، نه لبنان، جانم فدای ایران» که موجب فشارهای مضاعفی بر سران جنبش سبز در داخل گردید، برخی به صراحت آنها را «انحرافی» نیز قلمداد کردند. صرف نظر از نوع ادبیات و لحن‌های متفاوت این هشدار‌ها، آنچه روشن نیست، مرز افراط و انحراف در شعارهاست.

 ‌

داریوش همایون ــ نخست، میان شعار و هدف جنبش می‌باید تفاوت گذاشت. شعار را می‌توان دیر و زود کرد و تغییر داد؛ هدف را می‌باید نگهداشت. هدف جنبش ساختن یک نظام سیاسی دمکراسی لیبرال بجای ولایت فقیه و دیکتاتوری فاشیستی مذهبی است؛ از پیش از انتخابات هم بوده است و مردم به همین انگیزه مبارزه انتخاباتی را جدی گرفتند و به سود خود برگرداندند. اما در رژیمی‌که می‌تواند اینهمه پول را با اینهمه گشاده دستی در حفظ خود و تجاوز به مردم هزینه کند تنها با تظاهرات نمی‌توان به چنان هدف بلندی رسید. در نتیجه تاکتیک‌ها و در نتیجه شعار‌ها می‌باید با توجه به امکانات و ضرورت‌های روز برگزیده شود. مهم‌تر از همه آن است که هیچ شعار یا حرکت تاکتیکی از فضای آن گفتمان دمکراسی لیبرال که رهبر و پدیدآورنده این جنبش بوده است بیرون نرود.

 ‌

دوم، چه مرجعی می‌باید شعار‌های جنبش را تعیین کند؟ پاسخ درست‌تر همین مردم هستند در همین بحث‌ها. جنبش سبز مرز ندارد و اگر در جائی گروهی سخنی گفتند لزوما مربوط به همه جنبش نیست. اگر شعار نامناسبی داده شد بحث در می‌گیرد و شعار بهتر داده می‌شود. چرا حتما یک تن یا یک گروه می‌باید تصمیم گیرنده باشند.؟ از این گذشته اگر اجزاء جنبش آن‌ها را ندیده گرفتند چه خواهند کرد؟ بجز‌‌ همان بحث و راهنمائی چه می‌توانند؟ مشکل در این نیست که چرا جنبش رهبر ندارد. مشکل در این است که هنوز کسانی نمی‌توانند از قالب‌های ذهنی خود بیرون بیایند و مردم را دست کم می‌گیرند. من نمی‌گویم مردم همه در بالا‌ترین سطح آگاهی هستند ولی دیده‌ام که اگر به همین مردم اجازه داده شود که آزادانه بحث کنند؛ این احساس به آنها داده شود که آنهایند که می‌باید تصمیم بگیرند ذهن‌هایشان باز می‌شود؛ بیشترشان سخن درست و مصلحت خویش را می‌فهمند

 ‌

سوم، جنبش سبز هر چه محترمانه از دوم خردادی و ملی مذهبی فاصله بگیرد به سودش خواهد بود؛ به ویژه آنهائی که از اروپا و امریکا افاضه می‌کنند (زیرا آشکارا در کار زمینه سازی برای بازگشت هر چه زود‌تر به ایران‌اند.) این گروه‌ها کار‌شناسان اخته کردن هر حرکت اجتماعی، هر جنبش فکری هستند. می‌باید سخنشان را شنید و به اقتضای زمان تصمیم گرفت. جهان ملی مذهبی و دوم خردادی پایان یافته است. هم این، هم آن به درد نسلی می‌خورد که نمی‌توانست خود را از باور‌هائی که زمانشان گذشته بود آزاد کند. امروز زمان ملی بودن است در عرصه عمومی ‌و سیاسی، و مذهبی بودن است (اگر کسی بخواهد) در عرصه خصوصی و وجدانی. اما آنها نمی‌خواهند دست از ملغمه‌ای که با‌‌ همان انقلاب مشروطهٔ خاستگاه ایران نو آمد بردارند و می‌کوشند جمهوری اسلامی ‌را آن قدر نگاه دارند تا به میل خودشان بازسازی کنند.

انسان می‌باید از سرچشمه قدرت خود جدا نشود. قدرت جنبش سبز در باز بودن‌ش بر اندیشه‌ها و برخورد آزادانه آنها بوده است. همین را می‌باید دنبال گرفت. اگر اختلاف نظری پیش آمد باکی نیست؛ پاسخ درست‌تر یافته خواهد شد. شعار‌هائی مانند نه غزه نه لبنان بسیار هم لازم بودند. اینکه در مرحله معینی به بنیاد نظام نمی‌باید کاری داشت درست؛ ولی آیا شعار‌ها و سیاست‌ها نیز دست نزدنی هستند؟

 ‌

ــ‌‌ همان گونه که قبلاً اشاره‌های بسیاری در این باره شده‌، جنبش سبز قریحه‌ها و ادراک را به جوشش آورده است. از جمله در این فاصله جملات و سخنان بسیار و پرمغزی در توصیف آن شنیده‌ایم، به عنوان نمونه: این گفته نغز ابراهیم نبوی «جنبش: «واقعه‌ای که در آن مردم تغییر می‌کنند، برخلاف انقلاب که در آن حکومت تغییر می‌کند.». یا گفته مهندس موسوی که جنبش سبز را باید زندگی کرد، و یا جنبش سبز، «انقلاب آگاهی» است و… و بالاخره جنبش سبز برآمد و برآیند یک جنبش اجتماعی تمام عیار است.

بدون آنکه بخواهیم ذره‌ای از اهمیت حیاتی و دلاورانه نمایش قدرت مردمی‌ در خیابان‌ها بکاهیم، با استناد به معنای ژرف این سخنان ـ تا چه میزان مسئولیت‌های آگاهانه فردی ـ حتا اگر کسی تلاش‌ها و مقاومت‌های دلیرانه را نبیند و به نمایش گزارده نشوند، با یا بدون برگزاری تظاهرات خیابانی ـ در تداوم و «سرزنده ماندن» این جنبش نقش پایه‌ای دارند؟ آن «خویشکاری» که شما در نوشته‌هایتان بسیار در باره‌اش سخن گفته‌اید، آیا مصداق خود را در این جنبش اجتماعی نیافته است؟

 ‌

داریوش همایون ــ هنگامی‌که از یک جنبش اجتماعی سخن می‌گوئیم می‌باید نگاه را از ملاحظات روزانه با همه اهمیت آنها بلند‌تر بگیریم. جنبش‌هائی این چنین ریشه در ضرورت‌ها و نیاز‌های عملی دارند ولی بر یک پایه استوار‌تر فلسفی که بیان درست و شایسته خود را می‌خواهد بالا می‌آیند. منظورم این است که جنبش بی‌بلندپروازی‌های شایسته خود، نمی‌شود؛ مردم لازم است بیشتر و بلند‌تر بخواهند و همت خود را والا‌تر کنند تا از هر ناکامی‌ نومید و به هر پیشرفت خرسند نشوند. امروز ایرانیان به جائی رسیده‌اند که جامعه را به درجات بالا‌تر انسانیت ببرند (یک نمونه این روحیه تازه را در پایان از بلاگی در ایران می‌آورم.) زیستن در جنبش سبز یا انقلاب آگاهی و مانند‌هایشان فضای ذهنی و روان‌شناسی را در فرد فرد جامعه برای چنان طرح بلند پروازانه‌ای آماده‌تر می‌سازد. مردم درگیر جنگی هستند با تلفات واقعی؛ چنین جنگی آرمانی فرا‌تر از مشکلات روزانه لازم دارد. آن آرمان اکنون در عبارت‌ها، شعر‌ها، نقاشی‌ها و طرح‌ها، و نوشته‌هائی در خور این جنبش بیان خود را می‌یابد؛ روان مردمان بیشمار را شعله ور و انقلاب آگاهی را شکست ناپذیر می‌کند.

 ‌

اینک آن گفتاورد:

«جنبش آزادیخواهی ایران، می‌رود که در مصاف با زمان، پخته و پخته‌تر شود. هر روز شعور بیشتری در شعار‌ها دیده می‌شود و هر روز سطح مطالبات بالا می‌رود. با تحریم انتخابات و شک و تردید بر آن شروع کردیم. توانستیم یکدیگر را قانع به رفتن پای صندوق‌ها کنیم و بعد از آن صیانت از آرا.

شعار‌ها با رای من کجاست شروع شد و امروز اصلیترین پایه نظام ولایتی را می‌لرزاند کف مطالبات هر روز بالا‌تر می‌رود و سقف خواسته‌هایمان که آزادی و رسیدن به حقوق بشر است، هر روز شفاف‌تر و روشن‌تر می‌شود. ما در این راه بسیاری را که سال‌ها نشناخته بودیم شناختیم و دشمنی‌های بیهوده نسل پیش را به مخالفت‌های منطقی و بعد به گفتگو و همفکری و‌گاه تفاهم رساندیم..

زمان در خدمت جنبش آزادیخواهی قرار گرفته است. از داغی به پختگی در حرکتیم و در هر گامی‌که بر می‌داریم، استواری قدممان بیشتر می‌شود. کودتاگران می‌گویند هواداران ما در خارج از ایران روزنامه نگاران، نویسندگان، هنرمندان و روشنفکران سکولارند. خوشا برما! هر چه باور سبز هوادارماست!

ما ایرانی هستیم. همه ما ایرانی هستیم. بین ما هیچ کس غیرخودی نیست. یکپارچگی ما را ببینید و حظ کنید! زنده باد ما

 ‌‌

تلاش ـ آقای همایون با سپاس از شما

آبان ماه ۱۳۸۸

هنوز برای راه مسالمت‌آمیز دیر نشده است

بخش ۳

            جنبش سبز ـ جنبش دگرگونی

 ‌

هنوز برای راه مسالمت‌آمیز دیر نشده است

 ‌

ــ خوانندگان علاقمند به نظرات شما نمی‌توانند در خوشبینی سراسر آمیخته با نوشته‌های اخیرتان در بارهٔ جنبش سبز انباز نشوند. در یکی از همین نوشته‌ها جنبش سبز را بسیار تقویت شده تلقی کرده‌اید از چه نظر؟

 ‌

داریوش همایون ــ خوشبینی، دیدن نیمه پر لیوان است، و در پهنه عمل می‌باید آن را با کوشش برای پر کردن نیمه دیگر همراه کرد. آنچه در ایران می‌گذرد شاید بیش از نیمه لیوان را پر کرده است. این درجه پابرجائی هشیارانه را من در زندگی دراز سیاسی‌ام از اینهمه مردمان، می‌توان گفت از همه مردمان، ندیده‌ام. تظاهرات ضد حکومت‌ها، ضد رژیم پیشین بسیار بودند و تا میلیون‌ها را به خیابان کشانده‌اند. ولی آن تظاهرات سازمان یافته بودند و جز در خرداد ۱۳۴۲و شورش خمینی با مقاومت جدی روبرو نمی‌شدند. هیچ حکومتی اینهمه برای دفاع از خود بسیجیده نبوده است و با این شیوه‌های جنایتکارانه با مخالفان خود روبرو نشده است. در گذشته حتی اگر کار به تیراندازی به جمعیت می‌کشید (در تظاهرات روز عاشورا به آنجا هم رسید) آدمکشی، مانند خواهر‌زاده موسوی، در کار نمی‌بود و از حمله به خانه‌های مردم و سر به نیست کردن مخالفان و رفتاری که در زندان‌ها به موجب حکم شرعی با زندانیان می‌کنند شرم می‌داشتند. و با همه این‌ها باز جنبش زنده است و می‌بالد و ژرفای بیشتر می‌گیرد؛ شعارهای‌ش از ملاحظات روز آزاد‌تر می‌شود و سران جنبش را بیشتر به دنبال مردم می‌کشاند. اگر حکومتی که می‌تواند روزی دویست هزار تومان به بسیجی بدهد تا مردم را بزند از جلوگیری تظاهرات برنیاید زمان‌ش سرآمده است. در روز عاشورا و پیش از آن در سوگواری منتظری و روز به اصطلاح قدس مردم با همه این‌ها به میدان آمدند و دیگر نمی‌توان از پایان جنبش سخن گفت.

 ‌

ــ پیامتان به مناسبت درگذشت آیت‌الله منتظری هر چند برای کسانی که نظرات شما را در باره جنبش سبز و نیرو‌ها و گرایشهای گوناگون و با جهان‌بینی‌های متفاوت درگیر در آن را می‌شناسند، چندان غیرمنتظره نبود، اما این پیام از سوی فردی مخالف انقلاب اسلامی و مخالف کل حکومت برخاسته از آن، خود گواه دیگری بود از‌‌ همان مضمون و عنوان پیام: «مردی که از خود فرا‌تر رفت» در آن پیام مرگ ایشان را ضایعه‌ای برای ملت ایران ــ و بی‌تردید برای جنبش سبز ــ خوانده‌اید. ابعاد این ضایعه چیست؟ چه کسانی در درجهٔ نخست می‌توانند و می‌باید جای خالی این پشتیبان معتبر حرکت مردم را پر کنند تا ضایعه به کمبود بدل نشود؟

 ‌

د. ه. ــ تصور نمی‌کنم کسی بتواند جای او را بگیرد. اما با همه جای بزرگی که آیت الله منتظری داشت از کمبود نمی‌توان سخن گفت. رهبری مذهبی در ایران با آلوده شدن به حکومت، خود را دچار همه ابتلائات یک سیاست نا‌سالم گردانیده است و دیگر از آن به عنوان یک عامل اصلی در سیاست ایران نمی‌توان سخن گفت. قدرت اخلاقی رهبران مذهبی پاکیزه هنوز و همواره می‌تواند تاثیر گزار باشد ولی تا هنگامی که رهبران مذهبی برای خودشان هم شده در برابر این تجاوز‌های آشکار به همه چیز نایستند همین اندازه اهمیت خواهند داشت که می‌بینیم. مرگ منتظری نشان داد که رهبری مذهبی (روحانیت) هنوز می‌تواند دین را در جایگاه والای خود در یک نظام عرفیگرا نگاه دارد. اما بیشتر آن رهبری ترجیح داده است که خاموشانه میدان را به گرایش‌های ضد آخوندی توده‌های بزرگ مردم از یک سو و برآمدن مداحان به عنوان جایگزینی برای مراجع، و در دست پاسداران، بسپارد. اگر این روند بپاید ما با روی آوردن روز افزون به خرافات در بالا‌ترین صورت صفوی آن، و گریز روز افزون از مذهب در ابعاد قرن نوزدهمی اروپا سر و کار خواهیم داشت.

 ‌

ــ بازگردیم به خوشبینی شما! خوشبینی به قدرت جنبش سبز جای نگرانی‌های بسیاری را که در مورد وضعیت کشور وجود دارند، نمی‌گیرد. وضعیت وخیم اقتصادی، گسترش فساد مالی و ظهور روز افزون دسته‌های مزدور و آدم‌کش که می‌توانند بعد‌ها به کانون‌های ناامنی عمومی بدل شوند، انزوای فزاینده ایران در صحنه بین‌المللی، حل نشدن مسئلهٔ هسته‌ای و پنهانکاری دست درکاران حکومتی و تیرگی بیشتر در این موضوع، اوضاع نابسامان مناطق مرزی کشور که از زمان برآمد جنبش سبز کمتر با حساسـیت پیشـین از آن سخن می‌رود، وجود کانونهای متعدد قدرت که پیامد آن دیر یا زود خلأ قدرت است. کشور تا کجا تاب ادامة این وضعیت را دارد؟

 ‌‌

د. ه. به تصویر تیره و دقیق شما می‌توان مسلح شدن شمار روز افزونی از مردم را افزود. آن‌ها که پا به گریز ننهاده‌اند برای بد‌ترین روز‌ها آماده می‌شوند. کشور ما، و هیچ کشور دیگری تاب چنین اوضاعی را نخواهد آورد. از همین جاست که این رژیم می‌باید برود. اما برچیده شدن یک نظام کرم خورده پوشیده در پلیدی خود و خون مردمان به شیوه‌های گوناگون است. بهترینی که می‌توان خواست، حتی می‌توان انتظار داشت، همکاری جناح‌هائی از خود حکومت است برای پاره‌ای جابجائی‌های مهم در مقامات و دادن امتیازاتی به مردم که دگرگونی تدریجی را میسر سازد و هزینه آن را برای همگان به کمترینه برساند. وجود کانون‌های قدرت اتفاقا به سود چنان راه حلی است. بیشتر آنها می‌دانند که به تنهائی قدرت نگهداری خود را در توفانی که غرش آن را همه می‌شنوند نخواهند داشت. هر ناظر آگاهی به این نتیجه می‌رسد که هر چه هم رژیم اسباب خشونت و سرکوبگری را بیشتر کند سرانجام از دشمنی و کینه‌ای که در دل ده‌ها میلیون مردمان به جان آمده انباشته می‌شود بر نخواهد آمد.

جنبش سبز کاتالیست چنان همکاری است. میانه روی سران آن و خویشتنداری توده‌های مردمی که هنوز دست به خشونت نمی‌زنند؛ و خود جنبش که بنیاد رژیم را از جا خواهد کند زمینه‌ای برای یک سازش گسترده فراهم آورده است. سران حکومت دیر یا زود با این گزینش روبرو خواهند بود ــ یا همین گونه که هستند خود و رژیم و کشور را به پرتگاه بیندازند و یا با دادن امتیازاتی به مردم، که هنوز می‌توانند خود را کنترل کنند و راه‌حل مسالمت‌آمیز تدریجی را بپذیرند، بن بست خطرناک کنونی را برطرف سازند. هر توهمی را می‌باید به دور افکند. ادامه وضع کنونی هیچ برنده‌ای نخواهد داشت. ایران سی سال پیش می‌توانست چنان انقلابی را تاب آورد. امروز هم آسیب‌پذیری بیشتر شده است هم قدرت ویرانگری.

 ‌

ــ در پاسخ به ما در آخرین مصاحبه گفته‌اید «این رژیم دارد ما را به پرتگاه‌هایی می‌اندازد، بد‌تر از هر پاکستان» چه وضعیتی بد‌تر از پاکستان، مرکز تروریسم اسلامی و روزگاری غرق در فساد و خون و خشونت؟

 ‌

د. ه. هنگامی که بنا بر آن قانون مشهور هر چه بتواند بد شود خواهد شد مرزی نمی‌توان تعیین کرد. پاکستان چنانکه صادق هدایت در باره جامعه ایرانی زمان خود می‌گفت چاهک دنیاست ولی بد‌تر از آن نیز به صورت‌های دیگر شدنی است. یک مزیت بزرگ پاکستان که می‌تواند آن را رستگار کند انتخابات منظمی است که با همه تقلب‌ها و با همه قدرت فئودالی حکومت‌های ایالات فدرال جابجائی مسالمت‌آمیز فرمانروایان را ممکن می‌سازد. پشتیبانی امریکا از پاکستان با همه پیچیدگی‌ها و کوتاهی‌های خود عامل دیگری است که آن کشور را به ترتیبی نگه می‌دارد. ما اولی را نداریم و زیر بار دومی نخواهیم رفت.

 ‌

ــ آیت‌الله منتظری در یکی از آخرین سخنان خود اعلام داشت: «حفظ نظام واجب نفسی نیست.» از شعارهای مردم در تجمعات بزرگ و کوچکشان و از رفتار بسیاری از سرآن جنبش سبز نیز چنین برمی‌آید که از چنین ملاحظه‌ای (حفظ نظام مبتنی بر ولایت فقیه) عبور کرده‌اند. علیرغم این هیچ جریان جدی، به ویژه در داخل کشور، به دنبال شعارسرنگونی نظام نیست. به چه ملاحظه‌ای؟

 ‌

د. ه. در خود حکومت اسلامی هم کسی بر آن باور‌های نخستین در باره خاستگاه دینی و مقدس حکومت نیست. در واقع پس از آنکه خمینی گفت حکومت از احکام دینی بالا‌تر است نظریه ولایت فقیه از درون تهی شد. مسئله سراسر سیاسی است. گروهی روی منابع این کشور افتاده است و می‌خواهد مردم را نسل پس از نسل بدوشد. توده‌های بزرگی نیز حق خود را می‌خواهند اگر هم شعار سرنگونی به این صراحت هنوز بر سر زبان‌ها نیست به گونه‌های دیگر در هر جا بیان می‌شود. هنگامی که اکثریت بسیار بزرگ مردم به وضع موجود اعتراض می‌کنند و کشته و زخمی و زندانی می‌دهند و محرومیت می‌کشند جز سرنگونی آن گروه به چه می‌اندیشند؟ اما سرنگون کردن این رژیم نه آسان و نه ارزان است و مردم این را می‌دانند. در خود رژیم هم می‌دانند. مردم این خردمندی را دارند که برای جلوگیری از آسیب‌های بیشتر به دگرگونی‌های گام به گام تن در دهند. مقامات حکومتی نیز می‌باید این خردمندی را پیدا کنند که با خشونت، هر اندازه باشد، نمی‌توانند در برابر این سیل دشمنی و تنفر بایستند. سرنگونی رژیم آسان و ارزان نیست؛ برای سران و عوامل حکومت نیز گران تمام خواهد شد.

 ‌

ــ نیرو‌ها و هواداران جنبش سبز و سران آن از هر فرصت و رویدادی بهره گرفته و یکپارچگی و گستردگی حضور و پایداری مردم را به رخ می‌کشند. این پایداری از چشم‌ جهانیان نیز پنهان نمانده است. برخی از خبرگزاری‌ها پس از هر تجمع گران مردم در ایران، گزارش خود را چنین آغاز می‌کنند؛ اپوزیسیون ایران وجود و حضور خود را بار دیگر به نمایش گذاشت. دستاوردهای این حضور پر صلابت چه بوده است؟

 ‌‌

د. ه. مهم‌ترین دستاورد جنبش سبز تا کنون همین فوریت بخشیدن به برچیدن این دستگاه حکومتی است. برای نخستین بار در سی ساله گذشته دورنمای پس از جمهوری اسلامی به هر صورت در افق پدیدار شده است. برای نخستین بار خود رهبران به چنین احتمالی می‌اندیشند. واکنش‌های آنان مانند جانوری است که برای نجات خود به هر دری می‌زند ــ دست‌پاچه و بیرون از حد. من نمی‌دانم از آرامش و امن بیرون چه اندازه می‌توان آن توده‌های دلاور را به پابرجائی، به‌‌ همان حضور پر صلابت در میدان، برانگیخت ولی همین اندازه یاد آوری لازم است که قربانی‌ها بیهوده نبوده است. رژیم اسلامی همواره برای ماندگاری خود بحران در بیرون و دلمردگی توده‌ها را در درون لازم می‌دانست. اکنون بحران در بیرون می‌رود که زندگی رژیم و بسا چیز‌های دیگر را به خطر بیندازد و توده‌های دلمرده آتشفشانی از کینه شده‌اند که همه چیز را می‌تواند به کام خود بکشد. قدرت بسیاری از پدیده‌ها در‌‌ همان ماندن آنهاست. هوای بهاری همین بس که بپاید و طبیعت یخ بسته را بشکفاند. جنبش هر چه بماند این رژیم را بیشتر تهدید می‌کند.

حکومت اسلامی هیچ‌گاه نمونه کارائی نبوده است ولی فلج حکومتی در شش ماه گذشته استثنائی است. مترنیخ درباره امپراتوری هابسبورگ به تحقیر می‌گفت که حکومت (به معنی طرحی کلی، نقشه راهی برای رسیدن به هدف‌هائی) ندارد، اداره دارد. جمهوری اسلامی دیگر اداره هم ندارد. روز را شب و همه چیز را خراب‌تر می‌کنند. در چاهی افتاده‌اند و آن را ژرف‌تر می‌کنند.

 ‌

ــ هرچه جنبش سبز به درازا کشیده، بحث‌های بیشتر و عمیق‌تری حول آن صورت گرفته است. با وجود این ذره‌ای از همرائی و همسوئی در این جنبش کاسته نشده و در صفوف آن جدائی نیافتاده است. در صورتی که در گذشته‌ها، هر بحثی سرآغاز درگیری، انشعاب و جدائی و تضعیف بود. علت این تفاوت را در چه می‌بینید؟

 ‌

د. ه. دو علت می‌توان برشمرد. نخست، کیفیت بالای گفتمان سبز است. دمکراسی لیبرال جای کشمکش و خودی و غیر خودی نمی‌گذارد. هنگامی که میلیون‌ها تن خود را به خطر می‌اندازند که همگان بی‌استثنا، دشمن و دوست، گناهکار و بی‌گناه، هم‌اندیش و دگراندیش به حقوق برابر دست یابند چه درگیری و کشمکشی می‌توان داشت؟ همگان از همگان چه انشعابی می‌توانند؟ مگر می‌شود از خود جدا افتاد؟ جنبش سبز به مرحله سیاستگزاری و اجرا نیفتاده است و در آن مرحله دیگر جنبش نخواهد بود. امروز راه است که رهرو را می‌سازد و راه‌ها بسیار نیست، در یک جنبش آزادیخواهانه نمی‌تواند بسیار باشد. دوم، نداشتن رهبر است که دوستی و دشمنی شخصی را به کمترینه می‌رساند. گروه‌های بزرگی در گرماگرم عمل سیاسی دارند با گفتمان تازه‌ای آشنا می‌شوند. هیچ انگیزه‌ای برای درافتادن با یکدیگر ندارند. اختلاف در تاکتیک‌ها پیش خواهد آمد که می‌باید از هم اکنون چاره کرد. خشونت‌گرائی، گرایش مقاومت ناپذیر دفاع از خود، و گوشمالی دادن به متجاوز به آسانی می‌تواند نخست مسیر و سپس طبیعت جنبش را عوض کند و صفوف مدافعان فراوان رژیم را فشرده‌تر سازد. سر‌های داغی در جنبش می‌توانند احساسات برانگیخته (به حق) مردمی را که این چنین با وحشیگری حکومت روبر می‌شوند به رفتار متقابل برانند و در نیابند که در خشونت بالا گیرنده دست رژیم قوی‌تر و فرا آمد مبارزه تاسف‌آور‌تر خواهد شد. مولوی به این موقعیت ما نظر داشت که سرود «تیغ حلم از تیغ آهن تیز‌تر.»

 ‌

ــ در نوشته‌های خود همواره بر روی دو نکته تکیه داشته‌اید، یک اینکه جنبش سبز در دستیابی به هدف‌های خود راه درازی در پیش دارد و دوم همین که اشاره کردید در طی این راه است که می‌فهمد چه می‌خواهد و پخته می‌شود. چندین ماه از برآمد این جنبش می‌گذرد. با نگاه به نکته دوم، لطفاً بیلانی از آنچه که تا کنون فهمیده شده است ارائه دهید.

 ‌

د. ه. راه همچنان دراز است و دشوار‌تر خواهد شد. خامنه‌ای و احمدی‌نژاد با زیر پا نهادن همه چیز خود را در تنگنائی انداخته‌اند که بیرون آمدن از آن هر چه می‌گذرد سخت‌تر می‌شود و وضع را تحمل ناپذیر‌تر می‌سازد. جامعه‌ای که چنین عناصر ناسزاواری را به چنین قدرت‌هائی می‌رساند می‌باید چنین پیامدهائی را نیز انتظار داشته باشد. جنبش سبز در پی جبران اشتباهات دهه‌هائی است که ما نسل پس از نسل گذاشتیم این کشور را به چنین گودالی بیندازند. این جنبش شش ماهه نیست، صد ساله و بیشتر است. نتیجه راه دراز ناهمواری است که این ملت پیموده است و اکنون نیمی از اشتباهات خود و نیمی در آموختن از دیگران دارد بر مسیر درست می‌افتد. جنبش سبز دریافته است که هیچ چیز را نمی‌باید مسلم گرفت؛ هیچ چیز مقدس، و بالا‌تر از تردید و موشکافی و ژرف اندیشی نیست. در اداره یک جامعه بجای شیفتگی و آب شدن در شخصیت‌ها و ایدئولوژی‌ها به نتیجه می‌باید اندیشید، نتیجه‌ای که به بیشترین سود بیشترین مردمان باشد. در یافته است که بهشت را در فلسطین و لبنان و جهان سوم نکبت گرفته نمی‌توان جستجو کرد، و از لای کتاب دعا و پشت ضریح نمی‌توان بیرون کشید. بیشترین نمایندگان جنبش سبز تفاوت چندانی با همسالان اروپائی و امریکائی خود ندارند. آموخته‌اند که آن غرب، که بیشتر پدرانشان از نظر‌گاه چپ یا اسلامی عمری را در محکوم کردنش هدر دادند با همه کاستی‌ها و به ویژه در مقایسه با بهشت‌های کمونیستی و اسلامی، بالا‌ترین سطح انسانیت در روزگار ماست.

سرانجام و مهم‌تر از همه جنبش سبز دریافته است که سرنوشت خود و ملت‌ش در دست‌های خود اوست و تا به مشکلی برخورد نمی‌باید مسئولیت را به گردن این و آن بیندازد این همه شاید بیشتر در خوشبینی من ریشه داشته باشد. ولی به آن لیوان از نزدیک‌تر می‌نگرم و نیمه‌اش، بیش از نیمه‌اش، پر است. شش ماه، شش ماهی که صد سال داشته باشد، زمان کمی در سیاست نیست.

 ‌

تلاش ـ با سپاس از شما

دی ماه ۱۳۸۸

۳۱ سال برای کندن گوری به این بزرگی

بخش ۳

            جنبش سبز ـ جنبش دگرگونی

 ‌

۳۱ سال برای کندن گوری به این بزرگی

 ‌

ــ در آستانه ۲۲ بهمن روز پیروزی انقلاب اسلامی قرار داریم. رژیم اسلامی به منظور ایجاد وحشت برای جلوگیری از حضور گسترده و علنی نیروهای طرفدار جنبش سبز به همة ابزار‌ها و پلید‌ترین شیوه‌ها دست برده است. از تهدید به سرکوب گرفته تا اعدام جوانان در ملأ عام و نشان دادن حکم‌های اعدام دیگر به منزلة گروگانگیری زندگی بیگناهانی دیگر. شایعه‌ای هست مبنی بر جلسه‌ای سری برای دادن تکلیف سرکوب و اعزام نیروهای مزدورِ چماقدار از کشورهای دیگر. این همه تدارک زیر سایه وحشت از حضور مردم چیست و به کجا خواهد انجامید؟

 ‌

داریوش همایون ــ این شاید بزرگ‌ترین نشانه پیروزی جنبش سبز باشد که روز انقلاب اسلامی را برای حکومت اسلامی کابوسی مرگبار کرده است. در کمتر از یک سال نزدیک پنجاه سال تهیه‌های فکری، سازمانی و سیاسی برای حکومت اسلامی در ایران، برای نابود کردن ایران و اسلامی کردن هویت آن، برای صدور انقلاب شکوه‌مند به سراسر جهان، برای سروری جهان اسلام برباد رفته است. رژیمی که تا همین سال گذشته با دهه فجر به پیشباز ۲۲ بهمن می‌رفت امروز روبرو با طرد شدن از سوی ملت سی و یکمین سال خود را با اعدام‌ها و بازداشت‌ها و تهدید‌ها «جشن» می‌گیرد. ما نمی‌دانیم روز ۲۲ بهمن در خیابان‌ها چه خواهد گذشت. همین اندازه پیداست که مردم همه خطر‌ها را به جان خواهند خرید و فریاد آزادیخواهی خود را بلند خواهند کرد. تا آنجا که به حکومت مربوط است از سوئی هرچه توانسته‌اند برای ترساندن مردم کرده‌اند و از سوی دیگر خواهند کوشید با بسیج همه امکانات خود گروه‌هائی را به عنوان هوادار خود به خیابان‌ها بیاورند و تظاهرات مردمی را، هم از رونق بیندازند و هم به دست به اصطلاح مردم سرکوب کنند. تهیه‌های امنیتی رژیم نیز جای خود خواهد داشت و از همیشه بیشتر خواهد بود.

مشکل رژیم این است که هر چه بکند ورشکستگی سراسری آن نمایان‌تر خواهد شد. دیگر هیچ چیز جز زور برهنه از مشروعیت اسلامی و انقلابیشان نمانده است. نبردی است میان توده‌های مردم و نیرو‌های حکومتی، مانند هر دیکتاتوری فاسد دیگر که به بحران کشنده افتاده است.

 ‌

ــ به این ترتیب آیا خطر یک جنگ داخلی پیش نمی‌آید؟ سران رژیم نشان داده‌اند که هیچ باکی از آن ندارند؛ شخصیت‌های رژیم نیز که به درجاتی به جنبش سبز پیوسته‌اند نگرانی خود را از این بابت اعلام می‌دارند. آیا سران جنبش سبز در برابر چنین مخاطراتی عقب نخواهند نشست و آیا مطالبات جنبش فروکش نخواهد کرد؟

 ‌

د. ه. جنگ داخلی بیش از این هاست. اما احتمال زد و خورد‌های سخت میان دو گروه می‌رود. تصور نمی‌کنم چه مردم و چه سران راه سبز امید در این مرحله کوتاه بیایند. رویاروئی مردم و حکومت در ایران شدتی به خود گرفته است که از ۲۲ بهمن ۱۳۵۷ نیز در می‌گذرد. جامعه در خشم و بیزاری به خود می‌پیچد و سخنگویان حکومت زبانی به کار می‌برند که تا کنون در ایران شنیده نشده است ــ خشونت عوامل سرکوبگری از جمله روحانیون دولتی و دادگستری به کنار. در چنین فضائی بیش از هر چیز می‌باید راسخ شدن اراده مبارزه را انتظار داشت. سران راه سبز امید و پشتیبانان آن در دستگاه حکومت نیز تا کنون مردم را به شرکت در تظاهرات تشویق کرده‌اند.

 ‌

ــ به روز ۲۲ بهمن بازگردیم! فکر می‌کنم قیاس میان انقلابیون جوان ۲۲ بهمن ۵۷ که در خیابان‌های میهن سرسپرده آرمانخواهی خود و جان برکف بودند، با جوانان سبز امروز از برخی جهات قیاسِ چندان مع‌الفارقی نباشد. حداقل فکر می‌کنم بسیاری از میانسالان امروز ـ جوانان سی سال پیش ـ چندان از بند چنین مقایسه‌ای آزاد نباشند. بهزاد کریمی یکی از‌‌ همان جوانان که در روزهای انقلاب اسلامی تازه از زندان رژیم گذشته آزاد و در شهر زادگاه خویش غرق در شگفتی و همراه موج عظیم مردم انقلابی در خیابان‌های شهر تبریز شده بود، امروز در گفتگوئی می‌گوید:

«من در این جوانان، امروزم را می‌بینم و آن‌ها فردا بهتر خواهند فهمید که امروز آنان تکوین و تحول دیروزی‌ها بوده است.»

شما به عنوان یکی از مخالفین سرسخت آن انقلاب که در آن روز‌ها از درون زندان و در آینه مطبوعات رفتار آن جوانان را با تأسف و نگرانی دنبال می‌کردید و امروز به عنوان یکی از سبز‌ترین طرفداران جنبش سبز، اگر دست به چنین قیاسی بزنید، چگونه آن را تبیین خواهید کرد؟ اساساً این دو پدیده نسلی را در کنار هم چگونه باید ارزیابی کرد؟

 ‌

د. ه.‌‌ همان که آقای بهزاد کریمی گفته‌اند. اگر آن جوانان امروز به خیابان می‌ریختند همین گونه می‌اندیشیدند و اگر این جوانان آن روز تظاهرات می‌کردند آن شعار‌ها را نمی‌دادند و آن رفتار‌ها از آنان سر نمی‌زد. امروز کسی در پی ساختن جهان نوی بر ویرانه جهان کهن نیست زیرا جهان را، جامعه بشری را با ساختمان کلنگی نمی‌باید یکی گرفت. جهان کهن هر چه هم شایسته ویرانی، احترامی دارد که از کهن بودن‌ش بر می‌خیزد. کهن بودن به معنی ریشه‌های سخت و ژرف است. آن ریشه‌ها را نمی‌توان به یک ضربت کند. با جهان کهن می‌باید راه آمد و به تدریج آن را نو گردانید. چه از این نظر و چه بسیاری دیگر ۲۲ بهمن امروز با سی و یک سال پیش قابل مقایسه نیست، ضمن اینکه فرا آمد مستقیم آن است. ما، چنانکه میلان کوندرا می‌گوید، بهترین گورکنان خویشیم. جمهوری اسلامی سی و یک سال کوشید تا گور خود را به این بزرگی بکند.

آن روز‌ها برای کسی مانند من سراسر آمیخته با دریغ بر آنچه در برابر چشمان بر سر مدرنیته و روشنگری می‌آمد می‌گذشت. پس از دهه‌ها کشش و کوشش برای بیدار کردن این ملت از خواب هشتصد ساله (دوران پس از رنسانس کوچک سیصد ساله ایران که جهان اسلامی را فرا گرفت و تا اروپا کشید) می‌دیدم که آموزه‌های آل احمد‌ها و شریعتی‌ها و بازرگان‌ها و خمینی‌ها و مطهری‌ها و همدستانشان در دستگاه شاهنشاهی، ملت را به بیهوشی تازه‌ای می‌اندازند و نسل جوانی که بایست ایران را به بالا‌ترین سطح انسانیت زمان ما نزدیک کند، در آمیخته‌ای از چپگرائی و اسلامگرائی، هر دو از خشن‌ترین گونه‌های آن، در کار ناچیز کردن دستاورد‌های دو نسل پیش از خود است.

اکنون فرزندان همان‌ها در شورشی بر پدران و مادران خود، اما شورشی که مانند همه رویکرد این نسل متمدنانه است، سیر تاریخی ما را به سوی آینده‌ای که آرزوی بهترین عناصر این جمعیت در یک دو سده پیش از این بوده است پر زور‌تر و ژرف‌تر از همیشه از سر می‌گیرند. به گفته شکسپیر هر چه خوب تمام شود خوب است. در این سخن حتی در این روز‌های سیاه اطمینانی هست که گمان نمی‌کنم بیجا باشد.

 ‌

ــ در مصاحبه‌ای که اخیراً توسط خانم زندیان با تنی چند از جوانان داخل میهنمان صورت گرفته، در میان گفته‌های سرشار از پختگی و بلوغ آنان، محک و معیاری برای سنجش اقدامات، بیانیه‌ها و سخنان گروه‌ها و شخصیت‌های حاضر در جنبش سبز توجه را به خود جلب می‌کند:

 «معیار داوری ما برای سودمند بودن یا نبودن هر حرکت چیزی است که به سطح هشیاری سـیاسی و اخلاقی جنبش مدنی ما می‌افزاید.»

در لحظات کنونی بالا‌ترین میزان هشیاری سیاسی نسبت به چه چیز و در مقابله با چه چیز خواهد بود؟

 ‌

د. ه. ــ همین جمله تفاوت بنیادی این نسل شورشی را با پیشینیان بیان می‌کند. هشیاری سیاسی را در آن زمان‌ها هشیاری انقلابی می‌گفتند و مقصود از آن چشم بستن بر هر چه جز به قدرت رسیدن می‌بود ــ هر نامی به آن می‌دادند. اخلاق نیز همه چیز برای جبهه خود و هیچ چیز برای دشمن ــ هر که جز خود ــ معنی می‌داد.

آنچه این جوانان از آگاهی و اخلاق در می‌یابند نزدیک به تعریف‌های جامعه‌های پیشرفته جهان است ــ‌‌ همان سرزمین‌های استکبار و بورژوازی آن روز‌ها. اما نسل پیشین نیز از آگاهی و اخلاق به دریافت دیگری رسیده است. ما عموما آگاهی را گشاده بودن ذهن بر اندیشه‌ها و پدیده‌های تازه و اخلاق را روا داری ــ دیگری را همچون خود انگاشتن، با‌‌ همان حقوق، می‌شناسیم.

مبارزان در ایران با آزمونی هر روزه روبرویند. چگونه آرمان‌های بلند خود را با تنگنای یک رژیم سرکوبگر نزدیک به تعریف جنایت پیشه آشتی دهند؟ چگونه هم بیرون و بر ضد ساختار رژیم دیکتاتوری سپاهی ـ جمکرانی و هم در کنار بخشی از‌‌ همان رژیم به نام راه سبز امید عمل کنند؟ چگونه هم ویژگی انقلابی گفتمان لیبرال دمکرات جنش سبز را نگه دارند و هم گام به گام فضا را باز کنند. هشیاری سیاسی در نگه داشتن اندازه میان استواری استراتژیک و انعطاف پذیری تاکتیکی است؛ غرق نشدن در یکی به زیان دیگری است؛ آشتی ناپذیری و وارد کردن بیشترینه فشار بر رژیم است و ایستادن در جائی که نمی‌باید پیش‌تر رفت؛ جلوگیری از امتیاز دادن‌های نالازم راه سبز امید است. موسوی همه امید خود را به متقاعد کردن خامنه‌ای با پا درمیانی رفسنجانی بسته است و هر روز مواضع ضد و نقیض می‌گیرد. ولی جنبش سبز چنین ملاحظاتی ندارد. با اینهمه بریدن از او نیز کمکی به جنبش نمی‌کند. کار آموزشی و گسترش دادن گفتمان دمکراسی لیبرال در سطح جامعه، وظیفه‌ای است که می‌بینیم در جنبش جدی گرفته‌اند. این مبارزه کار یک روز و دو روز نیست. جنگی فرسایشی است که اگر مردم خسته نشوند رژیم را به زانو در خواهد آورد.

 ‌

ــ یکی از‌‌ همان جوانان می‌گوید: «باید در کنار سیاست و قدرت رژیم، با اخلاق، فرهنگ و فکر نظام حاکم مقابله کرد که نه روشهای انتقادی را می‌پذیرد و نه اندیشه مستقل را»

چنین مقابله و مبارزه‌ای چگونه پیش می‌رود و چه صورت‌های عینی و مادی می‌تواند به خود گیرد؟ و از نظر شما والا‌ترین سطح اخلاقی که جنبش سبز می‌تواند به آن سربلند باشد، کدام است؟

د. ه. در فرهنگ ما همواره به اصطلاح آن ضرب‌المثل «جواب‌ های هوی» بوده است؛ و در فرهنگ سیاسی ما از آن هم سخت‌تر. در جنبش سبز می‌بینیم که واکنش‌ها را از کنش‌ها جدا کرده‌اند. به قول سعدی پاسخ‌ها «در خورد خویش» است نه در همانند شدن با حریف. والا‌ترین سطح اخلاقی جنبش همین است که مانند جمهوری اسلامی نیست؛ هنجار‌های خود را دارد که حتی در برابر وحشیگری‌ها حفظ می‌کند. به نظر می‌رسد در جنبش سبز حکم مشهور ادوارد برنشتاین پدر سوسیال دمکراسی را پذیرفته‌اند: هدف هیچ است، وسیله همه چیز است. فعالان جنبش در سالم نگه داشتن وسائلی که بکار می‌برند کوشا هستند. دوری آن‌ها از خشونت گذشته از ملاحظات عملی برای همین است که در پایان بسیجی‌های دیگری نشوند. آن‌ها، چنانکه از همین گفتاورد بر می‌آید، به کمتر از دگرگون کردن فرهنگ حکومت که بخشی از فرهنگ جامعه ما نیز هست خرسند نمی‌شوند. این مستلزم زدودن خشونت از کارکرد و اندیشه است؛ وارد کردن ادب و انصاف در بحث سیاسی؛ در شمار آوردن دیگران؛ غیر شخصی کردن امر عمومی. سیاست را تنها در مخالفت و مبارزه ندیدن و سازش و همرائی concensus را نیز در آن وارد کردن. در رویاروئی جنبش سبز با رژیم جائی برای این سخنان نیست چرا که رژیم تنها به نابودی جنبش می‌اندیشد ولی جنبش سبز می‌تواند با گذاشتن سرمشق و نگه داری یکپارچگی اخلاقی خود به پیروزی پایداری دست یابد که تنها جابجائی قدرت نباشد.

 ‌

ــ از روح آن گفته‌ها برمی‌ آید که همة مدافعان جنبش سبز می‌توانند سخنان خود را بگویند و مطالباتی که دارند، مطرح کنند، با وجود این جنبش سبز می‌تواند همچنان «متحد» بماند. تفاوت چنین تلقی با «وحدت کلمه‌ای» که در انقلاب اسلامی تجربه کردیم چیست؟ پیامدهای جنبشی که در آن هر کسی حرف‌های خود را می‌زند، چه خواهد بود، یا به قول معروف، چه چیز ملاط نگه داری و انسجام آن می‌شود؟

 ‌

د. ه. وحدت کلمه اطاعت از یک سخن، سخن خمینی بود. اما سخنی که از برخورد نظر‌های بسیار بدر آید و از سوی آنان پذیرفته شود گفتمان است نه کلمه. از این گذشته آن کلمه فراخواندن مردم بود که آن اندازه اختیاری را نیز که در آن زمان بر زندگانی خود داشتند به مذهب و به آخوند و به او واگذارند. پذیرفتن گفتمانی که هر کس را مختار زندگانی خود می‌داند و همه را به یک چشم نگاه می‌کند و حق هر کس را به داشتن باور‌های خود می‌شناسد ‌‌نهایت آزادی است؛ وحدتی است سراسر، فردیت و تفاوت. در جنبش تا هنگامی که از مسیر دمکراسی لیبرال بیرون نرود هر کس نه تنها می‌تواند بلکه می‌باید حرف‌های خود را بزند تا جنبش شکل واقعی خود را بگیرد. همه انسجام جنبش سبز در همین است که هر کس می‌تواند حرف‌های خود را بزند ــ حرف هائی که بر پایه شناسائی حقوق برابر همگان است.

 ‌

ــ از جریان دائمی مباحث نظری که بی‌اغراق بعد از انقلاب اسلامی یکی از زنده‌ترین حوزه‌های فعالیت‌های فرهنگی و سیاسی بوده است، و به ویژه از خود شما یادگرفته‌ایم در معنای واژه‌ها همواره دقیق‌تر شویم،‌گاه در بکارگیری مفاهیم تجدید نظر کنیم و‌گاه آن‌ها را با مفاهیم دقیقتری جایگزین کنیم. شما از چند سال گذشته به این سو و در جنبش سبز به جای سخن از اتحاد و وحدت، از یکپارچگی، همسوئی و همرائی سخن می‌گوئید. تفاوت‌ها در چیست؟

 ‌

د. ه. ــ اتحاد و وحدت به خودی خود چیز‌های بدی نیستند. موضوع آنهاست که می‌تواند بسیار خوب و بسیار بد باشد. هر نگاه دقیقی به نیرو‌های سیاسی ایران، به ویژه پس از گذشتن چند سال‌ها از انقلاب نشان می‌داد که مشکل آن‌ها همکاری نکردن نیست نا‌همزبان بودن است. ایرانیان چه در درون و چه بیرون به اندازه‌ای از هم دور بودند که از یک جامعه سیاسی نمی‌شد سخن گفت. همانندیشان به اردو‌های دشمن بیشتر بود. طبیعی است که در چنان فضائی حتی همکاری، اگر هم دست دهد جز سود کوتاه مدت و محدود نخواهد داشت و به کار ساختن یک نظام دمکراتیک نخواهد آمد.

برای آنکه جامعه از حالت اردو‌های دشمن بدر آید تا بتوان منابع ملی را برای خوشبختی همگان روی هم ریخت نخست یکپارچگی اجتماعی لازم است که ربطی به هم اندیشی و کنار گذاشتن اختلافات ندارد. یکپارچگی اجتماعی یعنی پذیرفتن اختلافات در عین همبستگی؛ یعنی شناختن حقوق یکدیگر و احساس تعلق به یکدیگر. اتحاد و حتی همکاری در عمل امکان نیافت ولی جنبش سبز به همرائی تکان بزرگی داده است. دیر یا زود همکاری نیز اجتناب ناپذیر خواهد گردید و‌‌ همان بس است. برای کمک به جنبش سبز در بسیاری جا‌ها از همکاری گریزی نیست. هر جا نیز همکاری نشد اهمیتی نمی‌باید داد. در آنجا که به حساب می‌آید این مسائل به مقدار زیاد حل شده است.

 ‌

تلاش ـ با سپاس از شما

بهمن ماه ۱۳۸۸

راهی جز واژگون کردن ولایت فقیه نمانده است

بخش ۳

            جنبش سبز ـ جنبش دگرگونی

 ‌

راهی جز واژگون کردن ولایت فقیه نمانده است

 ‌

ــ بحث «بحران مشروعیت» در فاصله کوتاهی از نخستین تظاهرات خیابانی و سرکوب مردم، به صورت گسترده‌ای درگرفت. اما ارزیابی‌ها از گسترة سرایت این بحران، به بخشی یا سراسر پیکر نظام، بسیار متفاوت است. دلایل این گوناگونی‌ چیست؟ آیا باز هم ناروشنی و ناگزیر درک‌های متفاوتی از معنای یک مفهوم؟

 ‌

داریوش همایون ــ جنبش اعتراضی مردم یا جنبش سبز در شش ماه از مراحلی گذشته است و هنوز خواست‌های آن در حال شکل گرفتن است. نخست اعتراض به دزدی بی‌سابقه انتخاباتی احمدی‌نژاد بود، سپس هنگامی که خامنه‌ای خود به میدان آمد و مسئولیت دزدی انتخاباتی را بر عهده گرفت و فرمان سرکوب مردم را داد لبه تیز اعتراض و حمله مردم به او نیز برگشت و با جنایات و اعمال وحشیانه‌ای که بسیج و نیروهای سرکوبگری حکومت در این شش ماهه مرتکب شده‌اند اکنون سراسر نظام جمهوری اسلامی از سوی مردم نفی می‌شود. همه ناظران پس از تظاهرات دلیرانه ۱۶ آذر دانشجویان بر این بودند که نه تنها دامنه تظاهرات بلکه شدت خشم مردم را با گذشته حتی تظاهرات ۱۳ آبان نمی‌توان مقایسه کرد. امروز دیگر از مشروعیت رژیم در محافل مذهبی نیز نمی‌توان سخن گفت زیرا بیشتر رهبران مهم مذهبی هر کدام به گونه‌ای مخالفت خود را با اقدامات حکومت ابراز داشته‌اند.

 ‌

ــ در کتاب «صدسال کشاکش با تجدد» گفته‌اید:

 «مشروعیت جنبه نهادی دارد و مستلزم پذیرفته بودن کلیت نظام از سوی مردم، به زبان دیگر قانونی بودن حکومت، است و با فراز و نشیب بخت، کم و زیاد نمی‌شود.» پرسش این است که رابطه میان دو عنصر اصلی این تعریف یعنی شرط «پذیرفته بودن کلیت نظام از سوی مردم» و «قانونی بودن حکومت» چیست؟ قانونی که از اساس مبتنی بر حق و امتیاز ویژه و از پیش تعیین شده برای ولایت فقها و بعد ولایت مطلقه یکی از آنهاست، حتا اگر به رضایت مردم رسیده باشد، آیا تأمین‌کننده مشروعیت نظام خواهد بود؟ آیا می‌توان مشروعیت نظام سیاسی را بر رضایت مردمی که پایمال شدن و از میان برداشتن حق رأی خود را قانوناً پذیرفته‌اند، استوار نمود؟

 ‌

د. ه. قانون اساسی جمهوری مانند خود انقلاب اسلامی در تعریف‌هائی که ما از این مفاهیم و پدیده‌ها می‌کنیم نمی‌گنجد. این درست است که مردمی که این قانون را پذیرفتند (از جمله فراریانی که در برابر صندوق‌های رای در نمایندگی‌های رژیم در شهرهای اروپا و امریکا صف کشیدند) به پایمال شدن حقوق خود رای دادند ولی قانون اساسی اسلامی هم از ناسخ و منسوخ‌هائی که مسلمانان با آن‌ها بسیار آسوده‌اند بهره وافر خود را دارد. در این قانون ماده‌هائی هم هست که حکومت را به رای مردم می‌بندد. مشروعیت اصلی رژیم اسلامی از گونه اول مشروعیت‌های سه گانه‌ای است که وبر بر شمرده است: مشروعیت فره‌مند، مشروعیت سنتی، و مشروعیت عقلانی / قانونی.

رایی که به قانون اساسی سراپا تناقض جمهوری اسلامی داده شد به ولایت فقیه خمینی بود که به دلیل خیزش مردمی عنصری هم از اراده عمومی وارد آن کرده بودند. پس از مرگ خمینی در حالی که مردمان سرگرم حرکات دیوانه‌وار خود پیرامون تابوت او بودند گروه کوچک نزدیکان‌ش به سنت سقیفه بنی ساعده (محفلی که ابوبکر را «انتخاب» کرد) در میان خود ترتیباتی دادند که همه قدرت‌ها را به جانشین خمینی می‌داد. قانون اساسی اصلاح شد به این معنی که اراده یک نفر رسما بالای رای مردم قرار گرفت. آن یک نفر فره‌مندی نداشت ولی ولایت او به‌دنبال کشتار جمعی زندانیان آغاز شد و از آن پس زور و سرکوبگری سرچشمه اصلی اقتدار رژیم بوده است.

در گفتگو از مشروعیت اندک توضیحی بی‌فایده نیست. مشروعیت را ما در برابر legitimacy بکار می‌بریم و هردو ریشه در قانون دارند (lex و legis لاتینی و شرع عربی که در فقه اسلامی قانون یا خاستگاه قانون است.) مشروعیت فرایافتی غربی است و به یونان و رم بر می‌گردد. در تمدن‌های کهن‌تر خاوری با شاه ـ خدا‌ها و افسانه‌هائی مانند فره ایزدی جائی برای مشروعیت نمی‌ماند. کلیسای کاتولیک مشروعیت فرمانروائی پاپ‌ها را از پتر قدیس می‌گرفت که به آن سویه‌ای خدائی می‌داد. در اسلام سنی سنت سقیفه بنی ساعده و «شمشیر تیز» تعیین کننده، غلبه داشته است و در فقه شیعی از پس از نظریه امام غایب، کشاکش بر سر مشروعیت حکومت که تا سده شانزدهم همه‌جا اساسا در دست فرمانروایان سنی بود در سده نوزدهم به فساد نظریه ولایت فقیه افتاد و در سده بیستم به تبهکاری جمهوری اسلامی رسید. نظریه مشروعیت در فقه شیعی سراسر بی‌پایه است و تا هنگامی که قرار است امام زمان اعطا کننده آن باشد منطقی برا‌تر از سرنیزه ندارد.

امروز مشروعیت که در اصل موضوع فلسفه اخلاق بود بیشتر به قلمرو حاکمیت و اقتدار حکومتی ارتباط یافته است. تا حکومتی می‌تواند برای کشوری تصمیم بگیرد و اجرا کند با آن مانند حکومت‌های دارای مشروعیت گونه دوم وبر رفتار می‌کنند. حکومت‌های استبدادی و بی‌بهره از مشروعیت اخلاقی اعتبار ندارند ولی جز استثناهای انگشت شمار از سوی جامعه جهانی طرد نمی‌شوند. جمهوری اسلامی از مشروعیت بی‌بهره ولی از اقتدارauthority برخوردار است ــ اقتداری که اکنون با چالش روزافزون مردمی که کمر به واژگونی‌اش بسته‌اند روبروست و سرگشته در بحران سیاسی و مشروعیت هر دو، هیچ کار کشور را نمی‌تواند از پیش ببرد.

 ‌

ــ شما میان حکومت قانون و حکومت قانونی تفاوت گذاشته‌اید؛ میان حکومت قانون که در آن «فرمانروا ــ چه فرد چه گروه ــ خود را بالا‌تر از قانونی که خودش گذارده است، نمی‌نهد،» و حکومت قانونی که در آن «نه تنها فرمانروا بالا‌تر از قانون نیست بلکه قانون را مردمِ فرمانروا می‌گذارند، و نام دیگر [ش] حکومت مردم است.» در مورد پایبندی به قانون اساسی مبتنی بر اصل ولایت مطلقه فقیه جناح‌های حکومت از جمله اصلاح طلبان چه تفاوتی با هم دارند.

 ‌

د. ه. ــ بهترین نمونه حکومت قانون در اروپای مرکزی پیش از انقلاب دمکراتیک بود که در آلمانی به آن rechtstaat می‌گویند ــ پادشاهی‌های غیردمکراتیکی که با اینهمه تابع قانون بودند یعنی نظامات و رسوم و عرف جامعه، و فرمان‌های خود پادشاهان (که باز از آن رسوم و عرف بیرون نمی‌بود. در تاریخ خود ما نیز پادشاهان انگشت شماری بدان گونه حکومت می‌کردند و دادگر شمرده می‌شدند. داد در پهلوی‌‌ همان قانون است و عدالت به معنی اجرای قانون بود.

تفاوت میان جناح‌های حکومت اسلامی تفاوت در تاکید است که عبارت جمهوریت یا اسلامیت نظام آن را به خوبی بیان می‌کند. هر جناح بخشی از ویژگی نظام را نادیده می‌گیرد ولی مسلم است که در این اختلاف حق با اصولگرایان است. در قانون اساسی جمهوری اسلامی تاکید عمده بر ولایت فقیه نهاده می‌شود و بی‌تغییر کلی آن قانون و برچیدن ولایت فقیه نمی‌توان از عنصر مردمی سخن گفت. از اینجاست که حتی راه سبز امید نیز در کوشش خود برای عقب نماندن از مردم سخن از تغییر قانون اسـاسـی به میان آورده است. با این قانون اساسی نه تنها حکومت قانونی بلکه حکومت قانون نیز نمی‌شود. هر تکه قانون را بخواهند اجرا کنند تکه دیگر می‌تواند جلوش را بگیرد.

این تضاد ساختاری همراه با احساس دشمنی و کینه مردم به شخص خامنه‌ای، ولایت مطلقه فقیه را حتی در محافل حکومتی نیز زیر حمله می‌برد. خامنه‌ای با گره زدن سرنوشت خود با احمدی‌نژاد هزینه سنگینی می‌پردازد و همچنان خواهد پرداخت.

 ‌

ــ در بحث حکومت قانون و حکومت قانونی جای نظام ارزشی کجاست؟ به عنوان نمونه انکار حقوق اقلیـت؟

 ‌

د. ه. ــ عمل همواره از نظریه عقب‌تر می‌ماند. احترام به حقوق طبیعی سلب نشدنی فرد انسانی در سده‌های هفدهم و هژدهم با پایان جنگ‌های مذهبی و ممنوعیت برده‌داری در امپراتوری بریتانیا و به ویژه اعلامیه استقلال و قانون اساسی امریکا نهادینه شد ولی حتی در سرزمین‌های انگلوساکسون تبعیض تا سده بیستم ریشه کن نشده بود. قانون و حکومت قانونی با آنکه برای حفظ حقوق مردم است لزوما دربر گیرنده اعلامیه جهانی حقوق بشر نیست.

 ‌

ــ نیروهای عرفیگرا از التزام به حقوق بشر به عنوان مقدمه هر نظم حقوقی و قانونی در کشور سخن می‌گویند و همچنین «نواندیشان مذهبی» که مدافع حق مشارکت مردم بوده و از اصل دمکراتیک و انتخابی بودن نهادهای حکومتی دفاع می‌کنند، پایبندی به نظام ارزشی دین اسلام را مبنای حرکت خود قرار می‌دهند. هرچند رابطه ساختار حکومتی، نظام حقوقی و قانونی و ارزشهای اسلامی و تأثیر و نفوذ این نظام ارزشی بر نظم کشوری و حقوق فردی ناروشن است، اما بسیاری از همین «روشنفکران مذهبی یا نواندیشان دینی» ــ نامی که آنها برخود گذاشته‌اند ــ در انتقاد به آن دسته از همین گروه که منادی تعلق دین به حوزه خصوصی هستند، معتقدند که به این ترتیب سیاست تنها به راه مصلحت‌گرائی می‌افتد که در آن جائی برای «اخلاق» و «وجدان» نیست. آیا نقطه توافقی میان این گرایشهای گوناگون وجود دارد؟

 ‌

د. ه. ــ از دین اسلام مانند هر دین دیگری بسیار چیز‌ها می‌توان در آورد. همین بس که به سرنوشت آئین‌های زرتشت و بودا و مسیحیت بنگریم که پایگان مذهبی و حکومت‌ها با آموزه‌هائی ناب و مجرد چه کردند. از کوشش‌های نواندیشان دینی برای آشتی دادن اسلام با دمکراسی می‌باید استقبال کرد. جامعه نیز به آسانی می‌تواند باورهای دینی و حفظ جایگاه رهبران مذهبی نیالوده را با دمکراسی همراه سازد. آنچه نمی‌باید از نظر دور داشت مشکل ناسخ و منسوخ متن‌های مقدس است که هزار و چهار صد سالی راه را بر هر سوء استفاده و بد فهمی باز کرده است. از این رو می‌باید توصیه کرد که از بریدن پیوند دین و زور غافل نباشند که تعبیر اسلام را تا طالبان نیز می‌برد. زور با هیچ پدیده‌ای همزیستی ندارد و «زور»ش به همه می‌رسد. حکومت هم که باز به قول وبر انحصار خشونت را دارد می‌باید چنان در میان قوای حکومتی پخش و با سازمان‌های مدنی تکمیل شود که توانائی زورگوئی را از دست بدهد. آشتی دادن اسلام با دمکراسی مسئله آزادی عقیده و گفتار را نیز پیش می‌آورد و اینجاست که بیشترین گذشت را از نواندیشان دینی می‌خواهد. آن‌ها نخواهند توانست در یک دمکراسی جلو بحث آزادانه ــ و البته نه توهین آمیز ــ در موضوعات دینی را بگیرند.

اما اخلاق و وجدان پیش از دین‌ها بوده است و بی‌آنها نیز می‌تواند باشد. هیچ‌گاه نمی‌باید فراموش کرد که دین‌های بزرگ جهانی حتی همه تاریخ را نمی‌پوشانند و تاریخی که به دشواری چهار هزاره را در بر می‌گیرد در سرگذشت پنجاه هزار ساله انسان فرزانه و سلسله دراز دو میلیون ساله نیاکان انسانی و انسان گونه ما به چیزی شمرده نمی‌شود. مصلحت‌گرائی را نیز نمی‌باید دست‌کم گرفت. اگر اخلاق و وجدان فرایافت‌هائی انتزاعی هستند و می‌توان تعریف آن‌ها را دستکاری کرد مصلحت‌گرائی بر زمینه‌های لمس‌پذیر قرار دارد. سیاست با دین‌‌ همان اندازه به تباهی می‌افتد که بی‌آن، و اگر پیوند‌ش را با دین ببرد دست کم آن را به سهم خود تباه نمی‌کند. یک مصلحت‌گرای تمام عیار، جرمی بنتام مکتب سودگرائی utilitarianism معیاری برای عمل سیاسی نهاده است که مشهور است: بیشترین خوشبختی برای بیشترین مردمان. من هیچ عنصر غیر اخلاقی در این سخن نمی‌بینم.

 ‌

ــ سالهاست که حکومت اسلامی هر انتخاباتی را با ارائه درصد قابل قبولی از شرکت‌کنندگان، سندی بر مشروعیت خود محسوب می‌دارد، و با استناد به آن به خود حق می‌دهد نارضائی را سرکوب کند. نتیجه چنین روندی تمرکز و انحصاری شدن هرچه بیشتر قدرت در دست‌های کمتر و به نام برقراری ثبات سیاسی بوده است. در نگاه به سراسر این تصویر و خارج از اینکه سرانجام رژیم در این دایرة دوزخی چه خواهد شد، بفرمائید میان اِعمال اقتدار که وظیفه و اختیار هرحکومتی است، رضایت مردم، مشروعیت، ثبات سیاسی و امنیت در کشور چه رابطه‌ای برقرار است؟

 ‌

د. ه. مشروعیت در گسترده‌ترین و بهترین تعریف خود رضایت مردم و ثبات سیاسی را همراه دارد و این هر دو به امنیت کشور کمک می‌کند؛ اعمال اقتدار را نیز آسان‌تر می‌سازد. حکومت دارای مشروعیت در معنای اخلاقی آن می‌تواند از مردم گذشت‌ها و فداکاری‌هائی نیز انتظار داشته باشد. پرداخت مالیات که همه جا تحمیلی به شمار می‌آید مثال خوبی است. رژیم اسلامی جز با زور و خریدن افراد و گروه‌ها نمی‌تواند حتی خود را نگهدارد چه رسد به ثبات سیاسی در کشور. حکومتی که هر روز ناگزیر از بسیج نیروهای انتظامی برای سرکوب تظاهرکنندگان است به نگهداری امنیت نیز نمی‌رسد.

در نظام‌های باز و دمکراتیک «شخصیت و کارکرد رهبران سیاسی و حکومت‌گران تأثیر چندانی بر مشروعیت نظام ندارد. آن‌ها می‌روند و نظام پایدار و با ثبات می‌ماند.» اما بر عکس در نظام‌های بسته «محبوبیت رهبران است که به نظام مشروعیت می‌دهد و بی‌آن چیزی جز زور نمی‌ماند.» ما در جمهوری اسلامی هیچ کدام را نمی‌بینیم. حقیقتا در باره شخصیت و کارکرد و محبوبیت خامنه‌ای و احمدی‌نژاد‌ها چه می‌توان گفت؟

هیچ راهی در برابر مردم جز به زیر آوردن نظام ولایت فقیه نمانده است. هر کس دیگری، وابسته به جمهوری اسلامی یا نه، مهم‌ترین پایه‌های رژیم نیز، می‌توانند با مردم همراه شوند و هزینه‌های دگرگونی ناگزیری را که در پیش است برای خود و کشور کمتر کنند. جنبش سبز در پی انتقام گرفتن و بستن و کشتن نیست ولی زمان تنگ می‌شود. هر سرکوبگری حکومت به گرایش‌های افراطی دامن می‌زند. ما محکوم به آن نیستیم که از این دور خشونت به دور دیگر بیفتیم و هیچ‌گاه نتوانیم به هنگام پای خود را از لبه پرتگاه پس بکشیم.

 ‌

ــ با تشکر از شما

بهمن ماه ۱۳۸۸

ما جز جنبش سبز چه داریم؟

بخش ۳

            جنبش سبز ـ جنبش دگرگونی

 ‌

ما جز جنبش سبز چه داریم؟

 ‌

ــ در چند هفته اخیر موجی از بیانیه نویسی در میان ایرانیان خارج کشور به راه افتاده است. به روالی که در میان تبعیدیان پرسابقه است. چهره‌هائی از فعالین دسته دسته شده و به صورت فردی نامشان را زیر اعلامیه‌های صادر شده می‌گذارند. این بیانیه‌ها، به نظر می‌رسد، بیشتر از آنکه به قصد و نشانه دفاع یکپارچه از جنبش سبز و خیزش مردم باشد، نوعی تلاش برای تفکیک و جدا کردن دسته جمعی «خود» از دیگران است. آیا چنین اقدامی لازم است؟

 ‌

داریوش همایون ــ جنبش سبز به سبب فراگیر بودن‌ش بر روی همه گشوده است و هر کس حق دارد بدان بپیوندد و از آن پشتیبانی کند. تا آنجا که این پیوستن‌ها و پشتیبانی‌ها در راستای جنبش است، یعنی آن گفتمانی که بیش از رنگ‌ها یا کسان، ویژگی جنبش به شمار می‌رود هیچ مشکلی نیست و هر چه جنبش سبز پابرجا‌تر بماند و بخت پیروزی آن بیشتر شود این گونه پشتیبانی‌ها افزایش خواهد یافت. عموم بیانیه‌های تا کنون در‌‌ همان راستا هستند و نکته اساسی در همین جاست. ما که اعلامیه نداده‌ایم نیز آن گفتمان را که دموکراسی و اعلامیه جهانی حقوق بشر گوهر آن است پیش می‌بریم که همه را دربر می‌گیرد. با توجه به فرهنگ سیاسی ما و تاریخچه روابط گروه‌های سیاسی نمی‌باید بیش از این‌ها انتظار داشت. ما نخست می‌باید هم سخن شویم که در جنبش سبز به مقدار زیاد شده‌ایم. تا این اواخر همین اندازه که گروه‌هائی اگر چه جدا جدا یک سخن را بگویند ما را خشنود می‌کرد؛ و چه بسا رقابت‌های شخصی و سازمانی اثر آن هم سخنی را از میان می‌برد. اکنون چنان رقابت هائی نیز در این دریای سبز غرق شده است.

از این میان اعلامیه گروه کوچک و با نفوذی از روشنفکران دینی که به همه ما نشان داده‌اند هیچ تناقض عبارتی oximoron در روشنفکری دینی نیست شایسته توجه بیشتر است. نواندیشی و روشنفکری دینی یکی از پویا‌ترین جریانات فکری این جامعه‌ای است که در همه جبهه‌ها به جوش آمده است و ملت ما را (که وقتی راه می‌افتد باز ایستادنی نیست) از همسایگان جغرافیائی‌مان در جهان سوم و خاورمیانه اسلامی متمایز می‌کند. این گروه نواندیشان با اعلامیه خود تکانی تازه به جنبشی داده‌اند که می‌کوشد بجای آنکه مانند دو سده گدشته دمکراسی لیبرال و مدرنیته را بر «تخت پراکروست» شریعت بخواباند شریعت را برای فهمیدن و پذیرفتن و همزیستی با آنها آماده سازد. آنها تا پایان راه با نواندیشان عرفیگرا نیامده‌اند ولی یک، می‌باید گذاشت هر گروه سرعت خود را داشته باشد؛ و دو؛ در چنین کار بزرگی که دست گرفته‌اند به واژه‌ها و اصطلاحات نمی‌باید حساسیت نشان داد. به پیام و راه می‌باید پرداخت.

پس از آن اعلامیه یکی از امضا کنندگان در مصاحبه‌ای گروه خود را اطاق فکر جنبش سبز (اندیشه‌سرا آسان‌تر و خوشاهنگ‌تر نیست؟) نامیده است. گذشته از اینکه جنبش سبز اندیشه‌سرا کم ندارد و هفت ماه هوشمندانه پیکاری چنین پیچیده را بی‌این «اطاق»‌ها اداره کرده‌اند، بر این گروه خرده گرفته شده است که همه در پی مرزبندی خودی و غیرخودی هستند و به اندازه کافی از دین در امر عمومی فاصله نگرفته‌اند. آن اعلامیه در کنار منظور‌های دیگر، برای کمک به راه سبز امید موسوی نوشته شده است که اتهام ارتباط با ضد انقلاب را از خود دور کند. احساس مخالفت و احیانا بیزاری پاره‌ای امضا کنندگان از کسانی مانند همفکران این نویسنده نیز طبعا در پاره‌ای امضا کنندگان راه دارد که قابل فهم است. اما از آوردن مجاهدین خلق در کنار نام هواداران پادشاهی در مصاحبه پس از اعلامیه نمی‌توان به آسانی گذشت. مجاهدین خلق با جهان‌بینی و شیوه‌های پل پتی خود و خیانتی که در جنگ عراق به میهن روا داشتند در مقوله ویژه‌ای جای می‌گیرند. آن مصاحبه برای تاکید بر دوری راه سبز امید از گروه‌های آشتی ناپذیر با ولایت بود ولی از اندازه بیرون رفت. ما هرگز امضا کنندگان را به دلیل پیشینه آنان، در کنار بسیجیان نمی‌آوریم و خدمات یکی از امضا کنندگان را در وزارت ارشاد و فرهنگ به مطبوعات ایران از یاد نمی‌بریم.

در همین اعلامیه است که بستگی و تفاوت راه سبز امید و جنبش سبز را می‌توان به بهترین صورت دید. بر خلاف جنبش سبز، راه سبز امید در راستای عمومی خواست‌های جنبش سبز به خوبی می‌تواند چنین اعلامیه‌ای بدهد ــ هر چند خود موسوی پیوسته در پی کاستن از فاصله‌اش با جنبش سبز است. امضا کنندگان نمی‌خواهند آخرین پیوند‌ها را با رژیم اسلامی ببرند. آنها به اندازه بقیه ما در چشم رهبری رژیم منفور نیستند و یارانشان در ایران پذیرفتنی‌تر از همه مخالفان‌اند. این واقعیت سیاسی را می‌باید شناخت. اصلاح‌طلبان اصلاح شده و نشده به همین دلیل پیشاپیش جای بالاتری در «راه سبز امید» دارند و چه مردم و چه دولت‌های دیگر می‌توانند از آنها انتظاراتی داشته باشند. تا هنگامی که دار و دسته خامنه‌ای ـ احمدی‌نژاد کار را یکسره نکرده‌اند (خفه کردن هر صدای مخالف، یا مذاکره و امتیاز دادن) اصلاح‌طلبان و محافل نزدیک به حکومت اسلامی، آن جای بالا‌تر را خواهند داشت زیرا تنها مجاری ارتباطی جنبش سبز و رهبری نظام هستند. جنبش سبز حق دارد نگران معامله از بالای سر خود باشد. ولی فراموش نمی‌باید کرد که این همه از فشار مردمی است و اگر آن فشار به هر صورت ممکن ادامه یابد جای نگرانی نخواهد بود.

 ‌

ــ چنین تلاش‌هائی را به چه میزان می‌توان در پرتو هراس از ساختارشکنی که در انقلاب اسلامی دیده شد، و برای جلوگیری و دوری از آن دید؟

 ‌

د. ه. ــ مسلما در جاهائی این نیز هست. حتی در زیر یک اعلامیه، هم امضای کسانی را می‌توان دید که دلشان نمی‌آید موئی از سر جمهوری اسلامی کم شود، و هم امضای آنها که این رژیم را با موجودیت ایران در جنگ می‌دانند. ولی خواست‌هائی که در اعلامیه‌ها آمده است همچنانکه اشاره شد در راستای جنبش سبز است و همه آنها در پایان چیزی از جمهوری اسلامی، چنانکه می‌شناسیم نخواهند گذاشت. احتیاط در باره ساختار شکنی را در اصیل‌ترین پشتیبانان جنبش سبز و آشتی ناپذیر‌ترین مخالفان جمهوری اسلامی نیز می‌توان سراغ کرد. ما هرچه هم با این رژیم در جنگ باشیم، هیچ نمی‌خواهیم ایران آسیبی ببیند. برچیدن این رژیم و جانشین کردن‌ش با نظامی که به دست و برای مردم باشد هدف همه ماست ولی چگونگی برچیده شدن به اندازه خود آن می‌تواند اهمیت داشته باشد. با این ملاحظه، تحول گام به گام به مراتب بر فروپاشی یا از هم پاشیدگی ناگهانی ترجیح خواهد داشت.

 ‌

ــ فرض کنیم که گفتار و کردار تبعیدیان از سوی بدنه جنبش سبز در کشور، با حساسیت دنبال شود، پیام و تأثیر این دسته بندی‌ها و اعلام موضع‌ها ــ‌گاه از بنیان متفاوت ــ بر آنها چه خواهد بود؟

 ‌

د. ه. ــ نمی‌باید این تفاوت‌ها حتی اختلاف نظر‌های ناگزیر را در جنبش سبز جدی گرفت. از میلیون‌ها تن به هر حال یک صدا در نمی‌آید ــ مگر در سرمستی و از خود بی‌خبری مقدمه ویرانی. ما به همه اجزاء جنبش سبز نیاز داریم. این جنبش تنها نیروئی است که می‌تواند آینده این سرزمین را نجات دهد. رژیم اسلامی در کام بحران باکی از آن ندارد که ایران را عراق و افغانستان دیگری سازد؛ و هر روز دست به شیوه‌های فاجعه بارتری می‌زند. ترور با انفجار از راه دور به تروریست‌های وارداتی لبنانی محدود نخواهد ماند و تنها دامن هواداران جنبش سبز را نخواهد گرفت. در برابر این حکومتی که سود خودش را نیز نمی‌شناسد و «موگابه»وار می‌کوشد اقتصاد ایران را به روز زیمبابوه بیندازد، جز توده آگاه مسئولی که می‌تواند اختیار خود را در دست داشته باشد و در جنبش سبز گرد آمده است چه داریم؟

 ‌

ــ ما در داخل کشور هم شاهد چنین روندی هستیم، یعنی انتشار اعلامیه‌های دسته جمعی. اما بیشتر آن‌ها دارای امضای افرادی از گروه‌های اجتماعی هم‌سنخی هستند، شاید بهتر است بگوئیم هم‌صنف. به عنوان نمونه هشدار استادان دانشگاه طرفدار جنبش سبز، بیانیه‌های دانشجویی یا اعتراض‌های گروهی از هنرمندان، شاعران و نویسندگان و چهره‌های سر‌شناس سیاسی…. علاوه بر این در بیانیه نویسی‌های داخل ما کمتر شاهد تلاش برای خط کشی و اعلام موضع در مقابل مواضع سران جنبش سبز هستیم. آیا این بدین معناست که در خود ایران همه دربست پیرو این سران هستند؟

 ‌

د. ه. ــ این درست است و مردم در ایران می‌کوشند مرزبندی‌ها را هرچه کمتر کنند. در بیرون هنوز به این پایه نرسیده‌ایم. تفاوت اصلی تفاوت سنی است. بیرونیان زیر بار گذشته‌ای خم شده‌اند که از ظرفیت بیشترشان بیرون است و خود را محکوم به زیستن در عوالم نابود کرده‌اند. آنها هنوز گروه گروه می‌اندیشند ــ اگر خیلی پیشرفت کرده باشند. فرزندانشان نیز عموما در گریز از آن عوالم نامربوط، عملا پهنه فعالیت عمومی را‌‌ رها کرده‌اند. در ایران نسل جوان‌تر که همه جامعه را فرا گرفته است انگیزه هر روزه برای فعالیت در پهنه عمومی دارد و با سبکباری‌اش از پیشداوری‌های پدران خود نه تنها آزادی عمل و گذشت بیشتری یافته، آنان را نیز اصلاح کرده است. ما نیز اگر در ایران به سر می‌بردیم زیر فشار بی‌امان اکنون و نگرانی دائمی آینده سبکبار‌تر می‌شدیم.

پیروی و رهبری در جنبش سبز مانند همه ویژگی‌های‌ش با روال معمول تاریخ ایران تفاوت دارد. نه رهبران و سران چنان موقعیتی در جنبش می‌یابند که ما همیشه می‌شناختیم؛ نه پیروان به چنان درجاتی پیروی می‌کنند. رابطه میان سران و پیکره جنبش دو سویه است و تا کنون پیکره جنبش سهم بیشتری در گذاشتن روند پیکار داشته است. این همه البته بر می‌گردد به اینکه جنبش از روز نخست نه بر گرد یک نام مشهور یا شخصیت محبوب بلکه بر گرد گفتمانی شکل گرفت که جامعه ما را از پائین دگرگون می‌کند.

ــ چگونه می‌توان «جمع اضداد» را حفظ کرد؟ همسوئی، همرائی و یکپارچگی در جنبشی که یک سر آن حافظ نظام اسلامی است و سر دیگرش ضدیت با آن، چگونه در عمل پایدار می‌ماند؟

 ‌

د. ه. ــ ظرفیت مردم ما بیش از این‌ها بوده است و ما توانسته‌ایم از این ظرافت‌ها برآئیم. با این همه اگر رژیم به همین‌ترتیب پیش برود همه چیز می‌تواند بر هم بخورد. هنگامی که فرمانده سپاهی در حالت وعظ و با شیوه سخن گفتن مداحی دم از این می‌زند که اگر دو میلیون تن به خیابان‌ها ریخته‌اند (او تا دو میلیون را اعتراف می‌کند) همه از وابستگان ساواکی‌ها هستند و به هر وسیله باید جلو آنها را گرفت دیگر کار از رویاروئی سیاسی حکومت و مخالفان گذشته است. آشکار است که دست کم یک پاره رژیم هیچ به سازش نمی‌اندیشد و به هر بها می‌خواهد کار را سراسر به میل خود یک سره کند. در میان مخالفان نیز شمار کسانی که سود خود یا سود ملی را در نگهداری رژیم می‌بینند رو به کاهش است. این مخالفان از تندروی آشتی‌ناپذیر خامنه‌ای سرخورده‌اند و اگر هنوز از حفظ حکومت اسلامی دم می‌زنند به ملاحظات تاکتیکی است. دیگر بر همگان آشکار می‌شود که حفظ وضع موجود نه امکان دارد نه با مصلحت ملی سازگار است. از سوی دیگر رژیم کار خود را به جائی رسانیده است که هر امتیاز با معنی از سوی آن داده شود دیر یا زود طبیعت این نظام را تغییر خواهد داد.

 ‌

ــ هر جا نگاه می‌کنیم سایهٔ بی‌اعتمادی و ترس از نردبان شدن و همچنین رقابت‌های درونی ـ جز موارد واقعاً استثنائی ـ پر رنگ می‌شود. به نظر شما، اگر نخواهیم تنها به توصیه اخلاقی بپردازیم، راه عملی و مؤثر دوری از این ترس و بی‌اعتمادی، به ویژه رقابت در میدان‌های کوچک، چیست؟

 ‌

د. ه ــ به گفته شاعر ز آب خرد ماهی خرد خیزد. اگر تنها بتوان میدان را بزرگ‌تر کرد! این میدان برای بسیاری از ما بزرگ شده است و می‌باید خودمان را به اندازه‌اش برسانیم. همین چند سال پیش، آمدن پاره‌ای نام‌ها در کنار هم رویدادی به شمار می‌رفت و شگفتی‌ها در دگراندیشان و دشمنی‌ها در هم اندیشان بر می‌انگیخت. امروز هیچ کس توجهی به آن نمی‌کند. بیهوده نیست من این همه دم از جنبش سبز می‌زنم. مردم در ایران رقابت‌های بیرونیان را بی‌موضوع کرده‌اند. هم بی‌اهمیت بودن آن را به خود دست در کاران نشان داده‌اند ــ زیرا هر چه بکنند بازتابی در آن جنبش ندارد ــ و هم شیوه درست مبارزه را نشان داده‌اند که ذره‌ای از اصل موضوع انحراف نمی‌یابد و به گفته موسوی «اختلاف نظر‌ها را کنار نمی‌گذارد، به رسمیت می‌شناسد» و از آنها گذر می‌کند. برای همه واپس ماندگان در گذشته این فرصت پیش آمده است که خود را به امری که دارد به اندازه یک ملت بزرگ می‌شود ــ و امید است باز نایستد ــ ببندند و با آن رشد کنند. این ضمنا بهترین شیوه بزرگ شدن نیز هست ــ همراه با امری که ارزش بستن زندگی را به آن داشته باشد.

 ‌

ــ با سپاس فراوان از شما

بهمن ماه ۱۳۸۸

فاصله از کنترل تا تسلط

بخش ۳

            جنبش سبز ـ جنبش دگرگونی

 ‌

فاصله از کنترل تا تسلط

 ‌‌

ـــ خیلی پیش‌تر از روزهای عاشورا و ۲۲ بهمن گفته بودید؛ حکومت قادر به کنترل خیابان شده است. در تازه‌ترین «مصاحبه‌های با ایران» یکی از پاسخ‌دهندگان می‌گوید:

 «۲۲بهمن ما شاید نتوانستیم بیشترین توانمان را نشان دهیم، اما بیشترین توان رژیم را در به دست گرفتن خیابان‌ها دیدیم و یکی از بد‌ترین چهره‌های یک حکومت نظامی را به رسانه‌های بین المللی نشان دادیم.»

نمایان شدن زشت‌ترین چهره و سرشت حکومت در برابر تداوم آن. کدام یک از این دو واقعیت در ترازوی ارزیابی‌ها سنگین‌تر است؟

 ‌

داریوش همایون ــ در‌‌ همان جا اشاره هم کرده بودم که رژیم اما بر خیابان تسلط ندارد و خیابان سلاحی زیر پای مردم در مبارزه است. برای پیروزی در چنین پیکاری امیدواری و خوشبینی حیاتی است ولی بس نیست. ما می‌باید توانائی‌های این رژیم را در نظر بگیریم. درست است که حکومت اسلامی به ویژه به رهبری احمدی‌نژاد و «بچه محل»‌های او ناشایسته سالاری را به درجاتی رسانده است که در جمهوری اسلامی نیز تازگی دارد. ولی این رژیم یک حکومت از نوع قاجاری است با درامد‌های نفت و گاز افسانه‌ای، با منابعی که هرگز هیچ حکومتی در تاریخ ایران نداشته است. تفاوت دیگرش با تاراج و سرکوبگری و بی‌لیاقتی سرتاسری دوران قاجار، طبیعت امنیتی مدرن این رژیم است. با بهره‌گیری از تجربه‌های آلمان هیتلری و شوروی استالینی و شیوه‌های کنترل که تکنولوژی نوین فراهـم می‌کند، همه دسـتگاه حکومتی برای نگـهداری رژیم به بهای هرچه دیگر سازمان داده شده است.

با در نظر گرفتن این ویژگی‌ها می‌توان دوگانهٔ داشتن کنترل از یک سو و نداشتن تسلط از سوی دیگر را بهتر دریافت. حکومتی که تنها در پی نگهداری خویش باشد بسته به امکانات‌ش می‌تواند کنترل خود را چند گاهی حفظ کند. ولی برقراری تسلط مقوله دیگری است و از پذیرفتگی حکومت می‌‌آید. اگر مردم از حکومت خود بیزار و حتا دشمن آن باشند کار حکومت جز با زور پیش نمی‌رود. هر چه بیزاری و دشمنی بیشتر باشد زور بیشتری لازم است و هیچ زوری بس نیست ــ دست کم در جامعه‌ای مانند ایران بس نیست. زیرا ایران با یک کشور دور افتاده و برکنار از جریان عمومی پیشرفت تفاوت دارد.‌‌ همان گونه که حکومت می‌تواند از مدرن‌ترین تکنیک‌های کنترل بهره گیرد مردم نیز به تکنیک‌های پیشرفته آگاهی و ارتباط دسترس دارند. حکومت کار‌شناسان خود را دارد، مردم ارتشی از کار‌شناسان در میانه خود دارند. جهان آزاد نیز به درجاتی که بسته به رفتار جمهوری اسلامی است در کنار مردم است.

تضاد‌های وجودی و ساختاری رژیم اسلامی عامل دیگری است که برقراری تسلط آن را ناممکن می‌سازد. جمهوری اسلامی اگر به میل پایه‌گذاران و فرمانروایان‌ش می‌بود خلافت اسلامی نامگذاری می‌شد ــ دنباله خلافت علی که هزار و سیصد چهار صد سالی آرزوی شیعه بوده است. ایران اسلامی نه سینما می‌داشت نه ارکستر سمفونیک؛ نه دانشگاه نه میلیون‌ها ایرانی پیوسته در رفت و آمد با غرب و نه طبقه متوسطی که از مانند‌های غربی‌اش چندان بازشناختنی نیست. جمهوری اسلامی نه جمهوری در نام‌ش می‌داشت نه انتخابات در قانون اساسی‌اش. به یک سخن جمهوری اسلامی یک ناهنگامی anachronism است، یک جسم خارجی که به ارگانیسمی وارد شده است و آن را می‌خورد و از آن پس زده می‌شود. تا آن ارگانیسم زنده است جسم خارجی پس زده می‌شود هنگامی هم که مرد جسم خارجی می‌میرد. اما آیا هفتاد میلیون ایرانی می‌میرند؟

اکنون کدام وزنهٔ سنگین‌تری دارند، کنترل خیابان با نشان دادن زشت‌ترین چهره رژیم؟ حکومت توانست با اشغال نظامی شهر‌های بزرگ جلو تظاهرات گستره‌تر مردم را بگیرد ولی با همه هزینه‌ها و ترساندن‌ها و خط زنجیر هزار اتوبوس نتوانست به روز پیروزی انقلاب در میدان نیمه تهی آزادی رونقی ببخشد. بیست و دو بهمن که سی سال مایه سربلندی جمهوری اسلامی بود به جای درست خود فرو افتاد ــ نماد و یادآور بزرگ‌ترین اشتباه تاریخی مردم ایران.

رژیمی که دیگر هیچ امیدی به داشتن مردم در کنار خود ندارد (به درستی می‌توان گفت که هشتاد درصدی از مردم خواستار برچیده شدن جمهوری اسلامی هستند) روز به روز نظامی‌تر و به یک ارتش اشغالگر ماننده‌تر می‌شود. ارتش‌های اشغالگر نمونه‌های بالای کنترل بی‌تسلط هستند. دار و دسته خامنه‌ای ـ احمدی‌نژاد و فرماندهی سپاه (جایگاه واقعی خامنه‌ای در این ترکیب پیوسته پائین‌تر می‌آید) به یک دست زندانی و شکنجه می‌کنند و به یک دست دارائی کشور را به هوای دل خود به این و آن می‌بخشند. پشت سر آن‌ها یک ساختار پیچیده امنیتی ـ نظامی است و روبرویشان توده بزرگ مردم خشمگین و کوهی از دشواری‌ها که مانند سرریز آتشقشان پیوسته بالا‌تر می‌رود. اینکه چه اندازه این دو نیرو از یکدیگر بر خواهند آمد بستگی به پابرجائی عامل مردمی دارد و مشکلات وجودی و ساختاری رژیم. نخستین، بر خلاف منابع حکومت نامحدود است و دومی، دست در دست اصلاح ناپذیری رژیم، برطرف نشدنی. سه دهه گذشته جمعیت ایران را بیشتر و از رژیم اسلامی بیگانه‌تر، و کارائی حکومت اسلامی را به عنوان اداره کننده کشور کمتر کرده است.

هیچ نشانی از این نیست که آن جمعیت، خشمگین‌تر و بیزار‌تر نشود و این حکومت قابلیت و احساس مسئولیت بیشتری بیابد. تاراج و سرکوبگری ادامه خواهد یافت ولی ایران را به تاراج و سرکوبگری نمی‌توان‌‌ رها کرد. این ملت بیهوده سه هزاره از جمله دو سدهٔ پدران معنوی گروه فرمانروای کنونی را دوام نیاورده است.

 ‌

ــ بار‌ها در پرسش‌ها و فرصت‌های گوناگون بر این نکته انگشت گذاشته‌ایم که زیر پای این حکومت همه چیز در وضعیت توقف و بلاتکلیفی بسر می‌برد. آیا توقف در حال یک کشور، معنائی جز از هم‌پاشیدگی دارد؟ آیا این کافی است که گفته شود؛ رژیم عامل و بانی اصلی این روند هولناک است؟

 ‌

د. ه. از هم پاشیدگی حکومت که با هر قانون بودجه شدت بیشتر می‌گیرد مایه نگرانی برای کشور و مایه امیدواری برای مبارزه است. هیچ کدام ما ادامه وضع کنونی را نمی‌خواهیم ولی چاره‌ای جز بهره‌برداری از همین وضع تاسف‌آور نداریم و وضع تاسف‌آور‌تر خواهد شد. بودجه امسال که با فشار‌های مستقیم خامنه‌ای از مجلس گذشت دست حکومت را باز می‌گذارد که هر گونه خرابکاری در اقتصاد بکند.

ما نه تنها نمی‌باید از حمله به سیاست‌های حکومت و پیامدهای‌ش برای گروه‌های اجتماعی خسته شویم بلکه می‌باید امیدوار باشیم که چه جنبش سبز و چه راه سبز امید مسائل اقتصادی و اجتماعی را یک جبهه مهم مبارزه خود گردانند. با تمرکز هر چه بیشتر قدرت در احمدی‌نژاد هر قاعده و اصولی از اداره امور رخت می‌بندد و می‌باید انتظار بد‌تر از این‌ها را داشت. کسانی که به اختیارات قانونی خامنه‌ای اشاره می‌کنند اگر از نزدیک‌تر به همین موضوع بودجه بنگرند خواهند دید که قدرت واقعی در کجاست. دیکتاتور‌ها همه به سرنیزه تکیه دارند و همه خیال می‌کنند که سرنیزه در دست آنهاست ولی در بیشتر مورد سرنیزه پشت آنهاست منتظر هر نشانه نافرمانی. ما در جمهوری اسلامی این فرایند را به روشنی می‌بینیم. روز‌های قدرت «روحانیون» شمرده است و فرماندهی پاسداران روند‌ها را می‌گزارد.

 این همه در کنار مخاطرات بیشتر فرصت‌های تازه‌ای بر مبارزه می‌گشاید. اگر جنبش اعتراضی می‌خواهد ابعاد واقعی خود را بگیرد ناچار همه این ملاحظات را به نظر خواهد آورد

 ‌

ــ با سپاس از شما

اسفند ماه ۱۳۸۸

سخنان تازه‌ای از درون جنبش سبز

بخش ۳

            جنبش سبز ـ جنبش دگرگونی

 ‌

سخنان تازه‌ای از درون جنبش سبز

 ‌

دوستان جوانی از ایران که به لطف جنبش سبز با آنان آشنا شده‌ام ملاحظات و پرسش هائی را پیش کشیده‌اند که ما را در بیرون به اندیشه می‌اندازد و با دل‌مشغولی‌های پاره‌ای کوشندگان آن جنبش آشنا می‌کند. من در زیر همه آنچه را که فرستاده‌اند و در پایان نظر خود را می‌آورم جز یک دو نام که آوردنشان کمکی به بحث نمی‌کند:

 ‌

«هوشمند‌ترین گروه‌ها آنهائی هستند که افراد آن از تنوع بالا و استقلال رای هرچه بیشتر برخوردار باشند. مفهوم مخالف آن این است که جمعی که افرادش به لحاظ فکری به هم نزدیک و نزدیک‌تر شوند از درجهٔ هوش چندان بالائی برخوردار نیست.

استقلال به دو دلیل از اهمیت بسیاری در ارتقای هوش جمعی برخوردار است. اول اینکه از تکرار یک نوع خطا دوباره و سه‌باره و چندباره جلوگیری می‌کند. خطای یک فرد بر قضاوت یک جمع یک تاثیر خرد کننده ندارد اما اگر‌‌ همان خطا به طور سیستماتیک در تعداد زیادی از افراد جمع گسترش یابد آن وقت است که رای جمع را به طور منفی تحت تاثیر قرار می‌دهد. دوم آنکه افکار مستقل اطلاعات تازه و متنوع را وارد جمع می‌کند در حالی که اگر افکار مستقل نباشند‌‌ همان نوع اطلاعات در جمع تکرار می‌شود و چیز تازه‌ای به خرد جمع اضافه نمی‌شود.

معنی استقلال فکر افراد یک جمع الزاما این نیست که آنان دیدگاه‌های متین و منطقی داشته باشند.

هر قدر افراد یک جمع به یک‌دیگر نزدیک‌تر باشند و بتوانند با یک‌دیگر روابط فردی برقرار کنند تصمیم جمع از عقلانیت بیشتر بدور خواهد بود. هر چقدر ما به یک‌دیگر نزدیک‌تر باشیم باور‌هایمان به یک‌دیگر نزدیک شده و امکان تصحیح خطا‌هایمان کاهش می‌یابد. ممکن است به لحاظ فردی در اثر این هم‌نشینی خود به هوش و دانش بالاتری دست یابیم اما قطعا جمع را به بی‌خردی و بلاهت نزدیک می‌کنیم.»

 «خرد جمعی» نوشتهٔ «جیمز سورویس‌کی»

 ‌

جنبش سبز گواه درست بودن متن بالاست. چند صدایی جنبش سطح خرد سیاسی جامعه را بالا کشیده است، بدون آنکه الزما بپذیریم همۀ این صدا‌ها درست و متین و منطقی بوده‌اند. در نگاه به مسئلۀ سیاسی ایران جنبش موفق شد برای نخستین‌بار جمهوری‌خواه را کنار هوادار پادشاهی بنشاند و هردو را مجبورکند به صدای دیگری گوش دهند، حالا بعد از چند ماه هر دو دریافته‌اند حرف‌ها و بحث‌های خوب و مناسبی در گروه دیگر هم هست که می‌تواند به کارشان بیاید، انگار سی سال با هم حرف نزده بودند. (این مسئله عینا میان افراد همین گروهی که برایتان می‌نویسیم هم پیش آمد.)

دیگر کمتر کسی می‌گوید به علت سابقۀ سیاسی یک شخص یا یک حزب، یعنی به دلیل گذشته حاضر نیست کنار دیگری قرارگیرد. این مسئله حتی دربارۀ آنان که بخشی از بدنۀ همین نظام بودند هم صدق می‌کند، کافی است شرایط امروز را با زمان بیانیه رفراندم مقایسه کنیم. بخش بزرگی از مشکلات اپوزیسیون در آن زمان بر سر یکی از امضا کنندگان بیانیه بود ــ نه اینکه مقاله‌های منطقی برای نقد او بنویسند، فقط حمله به گذشتۀ ایشان.

این‌ها نمونه است. منظور این است که چندصدایی بسیار وسیع جنبش خیلی هم خوب است و هیچ لازم نیست بخواهیم همه را یک صدا کنیم یا صداهای متفاوت را دسته بندی کنیم و از هم جداسازیم. مثلا بگوییم ما چون سبز سکولار هستیم اصلا به حرفهای آقای موسوی گوش نمی‌دهیم و حتی نهادهای مدنی ایران را بی‌فایده می‌دانیم چون در یک جامعۀ دینی نمی‌شود نهاد مدنی داشت.

پاسخ ما این است که ایران حتی در بد‌ترین زمان که دوران ریاست جمهوری احمدی‌نژاد بوده است جامعۀ دینی نشد، جمکرانی‌ها فکر کردند جامعه دینی و خرافی زده شده است یا می‌تواند بشود، ولی نهادهای مدنی جلوی آن خرافات و واپس ماندن ایستادند. کمپین یک میلیون امضا در بد‌ترین دوران سرکوب زنان شکل گرفت و پیش رفت. انکار نتایج مثبت تلاش‌های ملت ایران نه به نفع اپوزیسیون است نه به نفع ملت نه به نفع جنبش سبز. ما بسیار از همین رژیم گرفتیم و پیش آمدیم و تا آخرش هم می‌ایستیم و پیش می‌رویم.

حالا بعضی‌ها می‌گویند لازم است یک خواست محکم محوری پیداکنیم که همه را دور خود جمع کند و بیشترین ضربه را هم به حکومت بزند.

اگر بتوان چنین خواست مشترکی میان چنین جمع چندصدایی با این همه اختلاف نظر و اختلاف پیشینه و اختلاف نظام‌های ارزشی پیداکرد، (نوع نظام حکومتی را کنارمی گذاریم، که می‌تواند بزرگ‌ترین اختلاف باشد و جدی‌ترین هم. چون مهم است، نمی‌توانیم بگوییم مهم نیست.) شاید بهترینش حقوق بشر باشد، یا آزادی در چهارچوب اعلامیه جهانی حقوق بشر.

حکومت اسلامی را نمی‌شود با حقوق بشر یکجا گرد آورد. خودشان هم می‌دانند، نه می‌توانند بگویند با حقوق بشر مخالفند نه می‌توانند به آن پایبند بمانند.

 ‌

سکولاریسم اولا به آن اندازه مردم را جمع نمی‌کند. دوم، راحت مورد حملۀ رژیم قرارمی گیرد. مهم‌تر اینکه راه‌حل مشکلات ما نیست. ما جامعۀ لیبرال دمکرات می‌خواهیم که در ذات خود مجبور است سکولار باشد. اما سکولاریسم در ذات خود نه لیبرال است نه دمکرات. یعنی می‌تواند باشد و می‌تواند نباشد.

یک مسئلۀ مهم دیگر این است که مسئلۀ ما در ایران فقط مسئلۀ سیاسی نیست، مشکلات اقتصادی و اجتماعی هم هست که هم به‌‌ همان اندازه به کشور و ملت آسیب زده‌اند و در نتیجه به‌‌ همان اندازۀ مسائل سیاسی و شاید هم بیشتر در پویا و سرزنده کردن جنبش سبز به ما کمک می‌کنند. سکولاریسم اصلا دغدغۀ صاحبان اصلی این مشکلات نیست. اما حقوق بشر می‌تواند باشد، اگر ما شروع کنیم در این باره صحبت کنیم و بنویسیم.

یک نکتۀ مهم دیگر انتظارهای زیاد از جنبش سبز است. جنبش سبز یک جنبش اجتماعی است، یک انقلاب کلاسیک نیست که هر شب منتظر باشیم صبح روز بعد پیروز شود.

رژیم هم خودش می‌داند که این حرکت شکوفاست و نمی‌خوابد وگرنه در مراسم تشییع جنازۀ خانم آقای منتظری آن برنامه‌ها را برگزار نمی کرد یا شب چهارشنبه سوری آن همه را دستگیر نمی کرد.

جنبش سبز ذره‌ای هم ضعیف نشده است. اما باید قبول کنیم که در مرحله‌ای است که باید کمک کرد از این پویا‌تر شود.

قبول کنیم اعتراض‌هایمان به اعدام‌ها و دستگیر کردن‌ها کمتر شده است. کشور ما در صدر کشورهای سرکوبگر قرارگرفته است، جوانان ما ماه‌هاست در زندان‌اند، باید با کمک اصول حقوق بشر مردم را به این فجایع حساس کنیم.

 ‌

باید به تعریف دوبارۀ خودمان و خواست‌هایمان و استراتژی جنبش و خواست مهم‌ترمان در این بازه زمانی بپردازیم. این کار را باید با کمک همدیگر انجام دهیم. مانند‌‌ همان زمان که می‌گفتیم خواست اصلی و مشترک ما شکست احمدی‌نژاد است، الآن هم باید خودمان را تعریف کنیم. می‌توانیم چند خواست مهم داشته باشیم می‌توانیم هر گروه‌مان بر خواستی کار کند ولی باید کاری بکنیم تا به خودمان و دیگران ثابت کنیم ده ماه رشد کرده‌ایم.

گرچه زیان‌های مادی حکومت دینی در این سی سال بسیار بوده است ولی بزرگ‌ترین آوار بر سر فرهنگمان وارد شده است. رواج ریا و دورغ و فریب با ظاهرسازی‌های دینی. گسترش خودخواهی و زرنگ بازی و کلاه‌برداری شرعی و کلاه‌گذاری شرعی، نبود اعتماد و احترام به نفس، بی‌قانونی، معمولی شدن روحیهٔ دلالی و راحت‌طلبی، سفسطه‌های کلامی، افزایش لحن تمسخر و تحقیر از یک سو و چاپلوسی و تملق از سوی دیگر، دو و چند شخصیتی شدن اکثر آفراد جامعه، ناآسودگی روانی و بی‌اطمینانی به اصول اخلاقی، همه‌گیر شدن فساد جنسی مخفی در عین انکار آن، دو قطبی شدن جامعه و رواج خشونت و بسیار ناهنجاری دیگر که شایستۀ نام ما ایرانیان نیست؛ جنبش سبز علیه این سیاهی به پاخاسته است و می‌خواهد بازسازی و نوسازی فرهنگی کند. ما وقت می‌خواهیم و اعتماد به نفس و کمک و امید. سخنان آقای آموزگار [در مصاحبه با خانم ماندانا زندیان] بسیار خوب و منطقی و حقیقی بود. ما حق زندگی کردن می‌خواهیم. این خود از اصول حقوق بشر است.

یک روش خوب با هم ماندن و از هم یادگرفتن و فکرتازه وارد جمع کردن گفتگوست. گفتگو با صداهای متفاوت و متضاد. با سیاستمداران، فرهنگیان، بدنۀ معترض جنبش و با هرکس می‌شود. چون هر دسته از این صداهای متنوع به طور طبیعی فقط در حلقۀ صداهایی مانند خودشان می‌چرخند و اصلا حرف دیگران را نمی‌شنوند. مقاله نوشتن هم خیلی خوب است ولی یک نظر است. گفتگو همیشه حرف‌های بهتر و کامل تری را حتی از‌‌ همان نویسندۀ مقاله بیرون می‌کشد و در ضمن ما را به هم نزدیک‌تر می‌کند.»

***

من خواندن گفتاورد بالا را به همه آن‌ها که در باره جنبش سبز می‌نویسند توصیه می‌کنم. هیچ اشکالی ندارد که پدر و مادران ‌گاه از فرزندان بیاموزند.

 ‌

اکنون پرسش و پاسخ‌ها:

ــ در بسیاری از نوشته‌ها از تعمیق جنبش سبز سخن گفته و گذر از شعار «رأی من کو؟» به «مرگ بر دیکتاتور» را نیز یکی از نشانه‌های آن ژرفا می‌دانید.

ما در گذشته نیز بسیار فریاد زدیم: «مرگ بر دیکتاتور» اما با این شعار نسل دیکتاتور‌ها در مملکت نه تنها برنیافتاد، بلکه یک نظام استبدادی تمام عیار جای دیکتاتوری سابق را گرفت. این چرخه، امیدواریم، با موفقیت جنبش سبز متوقف شود، «جنبشی که بر گفتمانی جدید» بر محور ضدیت با تبعیض، دفاع از حقوق مساوی استوار است و شما در بارهٔ حلقه‌های اصلی آن می‌گوئید: «من ایرانیم ـ دارای حق هستم ـ من حق خودم را می‌خواهم ـ می‌خواهم آزاد باشم…. و می‌خواهم رأی بدهم» به نظر می‌رسد که در تعمیق و گسترش «رأی من کو» ست که به این حلقه‌ها وصل می‌شویم. پس چرا شعار «مرگ بر دیکتاتور» را نشانهٔ ژرفای این جنبش بگیریم که الزاماً به دمکراسی و تثبیت حقوق ملت نمی‌رسد؟

 ‌

داریوش همایون ــ به ژرف‌تر کردن جنبش سبز می‌باید در سطح عمل و نظر هر دو نگریست. در سطح عمل انداختن تکیه بر مسائل روز مردم لازم است و گستراندن پیام به لایه‌های بیشتر اجتماعی و بوجود آوردن یک ساختار سیاسی برای درگیری هر روزه با حکومت؛ و در سطح نظر کار کردن بیشتر بر گفتمانی که بستر این جنبش و نیروی برانگیزاننده آن است. در نتیجه جنبش سبز را نمی‌توان در‌‌ همان مرحله انتخابات خرداد گذشته نگهداشت. ده ماه پس از انتخابات، پس از ۱۸۰۰۰ زندانی و چند صد کشته و اعدامی، پس از گوهر دشت‌ها «رای من کو» چندان بازتابی ندارد. در‌‌ همان چند شعار پرسش بالا «من ایرانی هستم، من حق خودم را می‌خواهم، من می‌خواهم آزاد باشم» حلقه‌های محکم‌تری از رای من کو هستند. شعار مرگ بر دیکتاتوری به همین ترتیب اثر بیشتری دارد. اما اصلا تنها به شعار‌ها نمی‌باید بسنده کرد.

با رای آزاد لزوما به دمکراسی و با دمکراسی لزوما به حقوق ملت نمی‌رسیم. گذشته از تجربه خود ما در رای گیری بهار ۱۳۵۸، در همه کشور‌های عربی بیم از پیروزی اسلامگرایان در انتخابات آزاد عامل مهمی در دراز کردن عمر دیکتاتوری‌ها بوده است. از اینجاست که گذاشتن دمکراسی‌خواهی من درآوردی این سال‌ها بجای آزادیخواهی ریشه‌دار، انحرافی است که می‌باید از آن پرهیز کرد.

 ‌

ــ در گزارش‌هائی از ایران گفته شده است که در تظاهرات خیابانی در کنار «مرگ بر دیکتاتور» شعارهای دیگری نظیر «انتخابات آزاد»، «رفراندوم»، «دولت به رأی ملت» و… سرداده شده‌اند. از سوی دیگر در حالی که سران جنبش سبز در ایران خواست انتخابات آزاد را طرح می‌کنند، برخی وابستگانشان در خارج از رفراندوم سخن می‌گویند. در برخی از نوشته‌ها و تحلیل‌ها ـ‌ گاه از سوی یک نویسنده! ـ همه این شعار‌ها با هم و همراه هم تأئید می‌شوند. بدون آنکه در نظر گرفته شود، هر یک از این شعار‌ها پیش‌شرط‌ها، الزامات و پیامدهای خاص خود را دارند. و شما، به نظر می‌رسد، هیچ یک از این شعار‌ها را مناسب لحظه سیاسی کنونی ندانسته و بر ضرورت تکیه بر نابسامانی وضع مردم و حمله به سیاست‌های رژیم در زمینه‌های اقتصادی تأکید می‌کنید، آن هم به منظور بسیج همه «مردمی که از وجود این رژیم آسیب می‌بینند» این تصویر ظاهراً آشفته را چگونه در ذهن خود منظم کنیم؟

د. ه. تا هنگامی که شعار‌ها یکدیگر را نفی نکنند اشکالی در گوناگونیشان نیست. به اندازه‌ای در همه جا کمبود داریم که هر چه بخواهند جا دارد. تنها می‌باید نگران یکپارچگی پیام بود.

 ‌

ــ برداشت ما از نظرات و گفته‌های شما در یک تصویر کلی: دامن زدن به یک مبارزه تمام عیار از طریق طرح موضوعاتی که مردم هرچه بیشتر در زندگی خود آن را لمس کنند، به ویژه توسط سران جنبش سبز ـ راه سبز امید ـ به منظور گشودن و گستردن جبهه مبارزه علیه رژیم و اکتفا نکردن به شعار انتخابات، دمکراسی و حقوق بشر که به دلیل «محدود بودن» پیامش به توده‌های مردم نرسیده است. تأئید مکرر نقش راه سبز امید، مسیری که تا کنون پیموده و کاراکتر آنکه به «چالشگر نظام کنونی» بدل شده است و اینکه «راه سبز امید» می‌رود که به عنوان «جایگزین» وارد میدان شود.

از قضا بخشی از مخالفین کل این نظام، در وجود چنین «جایگزینی» به تنهائی است که شکست یا توقف جنبش سبز را می‌بینند و به هر دری برای توافق بر روی شعارهای «فراگیری» چون انتخابات آزاد می‌کوبند. آیا شما چنین توقفی یا شکستی را ناممکن می‌دانید؟ به چه اعتبار؟

 ‌

د. ه. ــ اگر راه سبز امید را غایت جنبش سبز بدانیم و خیال کنیم با پیشرفت کار آن وظیفه ما به پایان رسیده است البته جای نا‌امید شدن هست. مگر آنکه راه سبز امید در فرایند مبارزه و زیر تاثیر جنبش سبز به اندازه‌ای پیش بیاید که ما می‌خواهیم. ولی در آن هنگام چیز دیگری خواهد بود.

ما می‌باید مشکلات راه را در نظر بگیریم. انقلاب‌های رنگ‌نشان و مخملی در یک فرایند ده ساله گام به گام به پیروزی رسیدند. ما نیز از مراحل میانی خواهیم گذشت تا به آنجا که می‌خواهیم برسیم. ده سال معنای ویژه‌ای ندارد و ما شاید زود‌تر بتوانیم ولی به تجربه دیگران نیز می‌باید نگریست. راه سبز امیدی که چالش جدی به عنوان جایگزین رژیم عرضه نکند بیش از تاثیر نمادین نخواهد داشت. نمی‌باید از ترس موفقیت راه سبز امید دامنه جنبش سبز را تنگ کرد یا ادامه بن بست کنونی را آرزو داشت. مسئله بالا‌تر از این هاست. به سبب اوضاع و احوال ویژه ایران، ما ــ که خواه ناخواه داریم بر راه اروپا می‌رویم ــ رنسانس و روشنگری و لیبرالیسم پنج قرنی اروپا را در زندگی سراسر تناقض چهار نسل گذشته ایرانیان تجربه کرده‌ایم و اکنون خود را در نیمه راه می‌یابیم. به هیچ ملاحظه عملی نمی‌باید از آن مسیر دور بیفتیم ــ تازه اگر آن ملاحظات حقیقتا ارزش عملی داشته باشند که من در هیچ کدام ندیده‌ام.

انتخابات آزاد یا سکولاریسم یا رفراندم خواست‌های درستی هستند ولی تنها در بافتار context دمکراسی لیبرال. وگرنه از همه آنها می‌توان به دیکتاتوری توتالیتر هم رسید. وقتی هم عوامل و اسباب مثلا انتخابات آزاد را برای برطرف کردن این مشکل تعریف کنیم به‌‌ همان دمکراسی لیبرال می‌رسیم که همه این‌ها را در بر دارد. اشکال بزرگ ترشان آن است که افق فکری ما را کوتاه‌تر می‌کنند. ما سرانجام به مرحله خواستن پا نهاده‌ایم ــ خواستن بالا‌ترین درجه انسانیتی که جامعه‌های بشری به آن رسیده‌اند. در آنجا که پای خواستن و ــ آموزش دادن ــ به میان است می‌باید آن بیشترینه را خواست و آموزش داد.

 ‌

ــ با سپاس از شما

فروردین ماه ۱۳۸۹

ما در رنج‌های مشترک خود یگانه‌ایم

بخش ۳

            جنبش سبز ـ جنبش دگرگونی

 ‌

ما در رنج‌های مشترک خود یگانه‌ایم

 ‌

ــ اعدام پنج تن دیگر از جوانان دربندمان موجی از نفرت و خشم عمومی را برانگیخته است. علیرغم آن، رژیم اسلامی اسامی بیست و هفت تن دیگر را به عنوان کسانی که احکام اعدامشان صادر شده، منتشر نموده است. این امر نشانة چیست، بی‌اعتنائی ناشی از احساس قدرت یا از بیم و زور وحشت؟

 ‌

داریوش همایون ــ از چند ماه پیش هر بار با نزدیک شدن روز‌های تظاهرات جنبش سبز، رژیم چند تنی را اعدام می‌کند. بیست و دوم خرداد نزدیک است، انتظار تظاهرات بزرگی می‌رود و عده بیشتری را می‌کشند. این دو، تظاهرات بعدی و اعدام‌های پیش از آن، نسبت مستقیم دارند. آشکار است که می‌خواهند مردم را بترسانند و جلو تظاهرات را بگیرند. بزرگ‌ترین هراس رژیم از تظاهرات است. ولی نمی‌باید حساسیت همین گروه آدمکشان را نیز در برابر افکار عمومی جهان دست کم گرفت. همه آنچه گفتید هست، هم می‌ترسانند هم می‌ترسند؛ هم احساس قدرت می‌کنند، هم می‌دانند که زمین زیر پا‌‌هایشان به لرزه در آمده است.

 ‌

ــ در بیانیه‌ها و سخنرانی‌های اخیر سران جنبش سبز بر تداوم حضور و اعتراض مردم بر علیه جناح حاکم تکیه شده است. در آستانه فرارسیدن ۲۲ خرداد و سالگرد جنبش سبز قرار داریم. بی‌تردید اقدام به چنین اعدام‌هائی با احتمال وقوع اعتراضات مجدد خیابانی ارتباط دارند. آیا رژیم به نوعی قصد به نمایش گذاشتن ناتوانی جنبش سبز و به ویژه ناتوانی سران آن را در حفظ و دفاع از جان مردم ناراضی که به اعتراض برخاسته‌اند را ندارد؟

د. ه. ــ راه سبز امید خود فراورده قربانیانی است که مردم یک سالی است در پیکار آزادی خواهانه خود می‌دهند. هیچ کس نمی‌باید از آن انتظار حفظ جان مبارزان را داشته باشد. مانند هر پیکار ضد دیکتاتوری، مبارزه به پرداخت همین هزینه‌ها زنده است. از راه سبز امید تا فعالان جنبش سبز در هر گوشه ایران همه ایستاده‌اند و نترسیده‌اند و استراتژی ترور رژیم در برخورد با تخته سنگ پایداری مردمی خواهد شکست.

 ‌

ــ یافتن اشکال جدیدی از مبارزه و گستردن ابعاد آن بیش از هر چیز می‌تواند، بازدارنده موج تهاجمی رژیم گردد. آیا برای اعتراض و عقب نشاندن موج خونریزی و سرکوب رژیم در شکل اعدام‌های دسته جمعی، تنها صدور اعلامیه و بیانیه کافی است؟

 ‌

د. ه. ــ اعلامیه‌ها تنها یکی از اشکال مبارزه‌اند و مسلما بس نیستند. میان اعلامیه‌هائی که در ایران نوشته می‌شود با اعلامیه‌های ما در بیرون تفاوت بسیار است. آن اعلامیه‌ها نشان سرکشی است و می‌باید چالش کردن‌های جدی رژیم به شمار آید. تظاهرات و اعتصابات در درون برای سست کردن کنترل رژیم و در بیرون برای برانگیختن افکار عمومی که بسیار هم به مردم ایران متمایل شده است ضرورت دارد. اعتصاب عمومی در کردستان ضربه بزرگی به رژیم بوده است. عکس‌های در‌های بسته مغازه‌ها بسیار موثر بود و تا اندازه‌ای جای تظاهرات را می‌گرفت. اما مبارزه ریشه‌ای و درازمدت و نهائی در جبهه خوداگاهی مردمان است. این هفتاد میلیون، حتا بخش قابل ملاحظه‌ای از آنان، اگر تصویر روشنی از موقعیت ملی پیدا کند کوه‌های دشواری‌ها را پست خواهد کرد.

 ‌

ــ اعدام کسانی که دیریست در زندان‌ها بسر برده‌اند، ابعاد تازه‌ای بخود گرفته است. نخست آنکه هر بار تعداد بیشتری به جوخه اعدام سپرده می‌شوند و دیگر آنکه چه در میان ۵ تن اعدام شدگان پیشین و چه در میان لیست بیست و هفت نفره، تعداد بیشتری از جوانان کرد میهنمان هستند. قصد و بهانه چیست؟

 ‌

د. ه. ــ شهر‌های کردستان هرگز آرام نشده‌اند. در کردستان وجود سنیان جمکرانی‌ها را می‌آزارد. مانند بلوچستان کینه مذهبی بر دشمنی سیاسی با مردم افزوده شده است. و رژیمی که تنها می‌خواهد سوار بماند از دامن زدن به گرایش‌های تجزیه‌طلبانه نیز برای منحرف کردن پیکار آزادی‌خواهانه باکی ندارد. آن قدر بر مردم سخت می‌گیرند که سعدی وار وطن دوستی را فراموش کنند که «نتوان مرد به سختی که من اینجا زادم.» و آنگاه لابد در جامه دفاع از ایران به سرکوب بیشتر مردم بپردازند. در کردستان نیز مانند بقیه ایران بزرگ‌ترین آرزوی رژیم هنگامی برآورده خواهد شد که همه غیر خودی‌ها، صاحبان اندیشه مستقل و حافظه تاریخی بروند و نباشند. باز به گفته سعدی «هنرمندان بمیرند و بی‌هنران جای ایشان بگیرند.» او بر این بود که محال است.

 ‌‌

ــ سال‌ها گفته و بار‌ها تکرار کرده‌اند که بزرگ‌ترین دشمن امروز ایران حکومتش است. خانم زهرا رهنورد، در یک بیانیة اعتراضی، با طرح پرسشی در بارة ماهیت اعدام‌های اخیر، آنها را کمک به تجزیه نامیده است. افراد و شخصیت‌های سیاسی دیگر نیز نسبت به چنین خطری هشدار می‌دهند. هشدار به چه کسانی؟ طرفداران آزادی و دمکراسی و کسانی که مردم را به ادامة مبارزه دعوت می‌کنند یا به سران رژیم، که تا کنون سیاستی جز دمیدن بر آتش احساس ستمدیدگی مضاعف دینی، قومی، فرهنگی و جنسیتی نداشته است؟

 ‌

د. ه. ــ بیانیه خانم رهنورد بجاست و بر نکته اصلی انگشت نهاده است. هشدارهائی از این دست بیش از آنکه خطاب به رهبران جمهوری اسلامی باشد به مردم در هر جاست وگرنه چنانکه اشاره کرده‌اید این جماعت چنان از عوالم ایرانی و ملی بدورند که تاریخ ایران را می‌خواهند از یاد فرزندان این ملت ببرند. اما مردم چه در کردستان و چه استان‌های دیگر می‌باید خود را از بازی حکومت اسلامی دور نگهدارند. مسئله تنها ستم قومی و رفتار با یک استان یا مذهب معین نیست. آینده فارسی زبان شیعه در حکومت اسلامی‌‌ همان اندازه تیره است که گویندگان هر زبان و باورمندان هر مذهب دیگری. این رژیم اسلام‌ش را دارد و منابع نفت و گاز را؛ و در زیر یوغ فرمانروائی خود جماعتی از نفس افتاده، رمه‌ای از گاوان شیرده و گوسفندان چشم به دست چوپان را می‌خواهد. ما با هر تفاوت زبانی یا مذهبی یا جنسیتی سرنوشت همانندی داریم. یا این رژیم است یا ایران آزاد آباد. آرزوی احمدی‌نژاد‌ها و خامنه‌ای‌هاست که هر تکه ایران خود را قربانی بزرگ‌تری بشمارد و حساب‌ش را از دیگران جدا کند.

جنبش سبز چنانکه در روز کارگر، با پیوستن به هر مبارزه مردمی، دفاع از هر گروه اجتماعی می‌تواند این ترفند‌های خونین حکومت را بی‌اثر سازد. هر قربانی خشونت و تبعیض یکی از خود ماست. ما در رنج‌های مشترک خود یگانه‌ایم.

 ‌

ــ طبق اخبار و تصاویر رسیده در شهرهای مهم و بزرگ کردستان در اعتراض به اعدام‌ها دست به اعتصاب زده شده است. دست رژیم در سرکوب مبارزات در شهرهای کوچک‌تر و مناطقی چون کردستان که در این سه دهه همواره زیر کنترل نظامی شدید بوده است، باز‌تر است. حمایت از اعتصاب در کردستان در شرایط کنونی و اعلام همبستگی با این مبارزات چقدر اهمیت دارد و در رشد مبارزات آزادیخواهانه و تساوی جویانه سراسری چه تأثیری خواهد داشت؟

 ‌

د. ه. ــ نکته درست در‌‌ همان کنترل بیشتر رژیم بر شهر‌های کوچک‌تر است. در کردستان مردم نشان داده‌اند که این کنترل را در همه‌جا می‌توان درهم شکست به شرط آنکه حرکت‌ها هماهنگ باشد. با همه اشغال نظامی شهر‌های کردستان هنگامی که مردم همچون یک تن عمل کردند جلوگیری از آنان ناممکن شد. عمده آن است که پیکار مردمی با همه گوناگونی یکپارچه شود. بی‌تردید هر گروه اجتماعی گذشته از نارضائی عمومی، خواست‌ها و گله‌های ویژه خود را دارد ولی این همه را می‌توان روی هم ریخت. اینجاست که گفتمان جنبش سبز کارائی و فراگیرندگی خود را نشان می‌دهد. در دمکراسی محدود به اعلامیه جهانی حقوق بشر، در دمکراسی لیبرال، همه خواست‌های بهینه (به زبان دیگر خواست‌های معقول) گروه‌های گوناگون اجتماعی را می‌توان آورد. البته هیچ گروهی به خواست‌های بیشترینه، حداکثر، خود نخواهد رسید زیرا دیگران نیز هستند. ولی زمینه زندگی ملی سالمی که نیرو‌ها به جای خنثی کردن، بر یکدیگر بار شوند فراهم خواهد شد.

گفتمان جنبش سبز بزرگ‌ترین سلاح نسلی است که با آن گام به این میدان نبرد اجتماعی که پیشینیان‌ش برای خود ساخته‌اند می‌گذارد. آن را نمی‌باید به عنوان «حرف» در برابر عملی که همه از آن دم می‌زنند به کناری افکند. «و اول کلمه بود.»

 ‌

ــ با سپاس از شما

اردیبهشت ماه ۱۳۸۹

جنبش سبز کوتاه نمی‌آید

بخش ۳

            جنبش سبز ـ جنبش دگرگونی

 ‌

جنبش سبز کوتاه نمی‌آید

 ‌

ـــ این روز‌ها شاهد اوج گیری جدال شدیدی هستیم بر سر تفسیر از آرمان‌های انقلاب اسلامی، نظرات و روش حکومتداری آیت‌الله خمینی و میراث وی یعنی حکومت اسلامی مبتنی بر ولایت فقیه. بفرمائید معنا و جایگاه این جدال در شرایطی که امروز بسر می‌بریم چیست؟

 ‌

داریوش همایون ــ آویختن به نام خمینی برای کسانی که همه چیز خود را از او داشتند طبیعی است. اکنون گروه‌هائی آمده‌اند که آنها را سراسر بی‌بهره می‌کنند ــ چنانکه در همه انقلاب‌ها روی داده است. «نسل» اول پیروزمندان انقلاب که در اوضاع و احوال غیر عادی به قدرت رسیده است دیر یا زود مغلوب اوضاع و احوال عادی جامعه بیمار و ناخویشکاری disfunctional می‌شود که شاهکارش‌‌ همان انقلاب بوده است. انقلابیان از برآوردن آرمان‌های خود، سهل است، از اداره کشور انقلاب زده هم بر نمی‌آیند و گروه‌های دیگری که بیش از آرمان به غنیمت می‌اندیشند، و بنا به منطق انحصارجوی انقلابی، جای آن‌ها را می‌گیرند. خمینی برای هر دو گروه وسیله‌ای بیش نیست. یکی گفتار‌های مصلحت‌آمیز او را ریسمان نجات می‌کند؛ دیگری هسته باور‌های او را گرفته است و با قدرت بیشتر همه از جمله خانواده و یاران خمینی را کنار می‌زند. خمینی مدت‌هاست به هر معنی مرده است. دیگر حتا بهره‌برداری سیاسی از او نیز چندان به کار نمی‌آید.

 ‌

ــ موضوع این است که در برابر گروه انحصارگر آیا می‌باید از این گروه پیروان «راستین» خمینی به پیروی دشمن دشمن من، دوست من است پشتیبانی کرد ــ خارج از اینکه واقعیت چیست؟

داریوش همایون ــ البته همیشه دشمن دشمن دوست نیست. چه کسی می‌تواند از جمهوری اسلامی با مجاهدین خلق دوستی کند؟ ولی دست کم این است که اکنون زمان حمله به کسانی نیست که پشت سپر خمینی پناه گرفته‌اند و با گروه خامنه‌ای ـ احمدی‌نژاد در افتاده‌اند. آوردن سخنان خمینی در باره کوتاهی‌اش در شکستن قلم‌ها یا یادآوری اعدام هزاران زندانی (از جمله آزادشدگان) به فرمان او بسیار بجا بود. «آزادیخواهان» مکتب خمینی نمی‌باید آبشخور‌های انقلاب و جمهوری اسلامی را از یاد‌ها ببرند.

 ‌

ــ در مصاحبة اخیرتان در رادیو صدای ایران، در توصیفی از جنبش سبز، آن را جنبش رهائی از گفتمان انقلاب اسلامی ـ و اساساً «گفتمان انقلابی به معنای کلاسیک» آن ـ نامیده و در نوشته‌ای گذر جامعه ایرانی از انقلاب و حکومت اسلامی و نگاه خشم‌آگین و بیزارش به سه دهة آن را مایة سرافرازی جنبش سبز خوانده‌اید. اما نام آور‌ترین سرآمدان اسلامگرا و سخنگویان پرکار این جنبش در بیانیه‌ها و رساله‌های خود ـ که با بیشترین استقبال و برخورد مواجه می‌شوند و شما نیز از تشویق ستایشگرانة آن‌ها خودداری نکرده‌اید ـ به هم آنچه شما با بیزاری می‌نگرید، آویخته‌اند. همزمانی و توازی آن گذر و آن بیزاری و این حمایت و پشتیبانی را در شما و در جامعه ایرانی که از آن سخن می‌گوئید، چگونه می‌توان توضیح داد؟

 ‌

داریوش همایون ــ هر کس با نگاه به خویشتن نیز می‌تواند دریابد که بریدن ناگهانی از «هسته باور‌ها»ی خود چه اندازه دشوار است. ما می‌باید در کنار پایبندی‌ها به گذشته، جدا شدن‌ها از آن را نیز ببینیم. گذشته از این بسیاری از وابستگان جنبش سبز در دستگاه حاکم یا حاشیه‌های آن ناگزیرند خود را حفظ کنند و به‌‌ همان ریسمان نجات که گفتیم بیاویزند. اما این‌ها فرعی است. اصل، آن دگرگونی ژرفی است که در جامعه ایرانی در جریان است،‌‌ همان که جانفشانان پیشین خمینی را وا می‌دارد که اعلام کنند بازگشت به راه خمینی را نمی‌خواهند.

همه کوشش یک ساله گذشته من در جدا کردن جنبش سبز از راه سبز امید که بسیاری از اصلاح طلبان را نیز به درجات گوناگون در بر می‌گیرد از همین رو بوده است که کوتاه آمدن‌های ناگزیر یا باورمندانه عناصر نزدیک به انقلاب و حکومت اسلامی با جابجائی تاریخی که در جامعه ایرانی زیر چشمان نگران این رژیم روی می‌دهد اشتباه نشود. در اندرکنش interaction جنبش سبز با راه سبز امید نکته مهمی که نمی‌باید از نظر دور داشت تاثیر یک سویه جنبش سبز است. هر چه هست از آن سو به راه سبز امید است. جنبش سبز هیچ کوتاه نمی‌آید.

ــ با کنار گذاشتن بخش دوم این گفتة آقای اشکوری که نوشته‌اند: «تحولات تاریخی معمولا خوابگردانه رخ می‌دهند و در بستر جامعه آماده تحول، هم افکار تازه پدید خواهد آمد و هم رهبرانی تازه و هماهنگ با نیاز‌ها و خواسته‌ها به عرصه خواهند آمد.»، رخ دادن «خوابگردانه تحولات تاریخی» چه معنا و ربطی می‌تواند با تلاش‌های دو سویة «سران راه سبز امید» داشته باشد ـ آویختن به گفتمان انقلاب اسلامی و قانون اساسی مبتنی به ولایت فقیه از یک سو تکیه بر حقوق شهروندی، حقوق بشر و… به عنوان هدف‌های آینده از سوی دیگر؟

 ‌

داریوش همایون ــ من با بررسی تحولات تاریخی در جهان و به ویژه پس از خواندن نظریه «نقطه جابجائی» tipping point بیشتر به این گرایش دارم که تحولات تاریخی را بروز ناگهانی فرایندی ببینم که به مدت‌های دراز و در زمینه‌های گوناگون، بیشتر با یک ایده آغاز می‌شود و هنگامی که بنا به آن نظریه، ویروس دگرگونی به نقطه واگیردار رسید ناگهان همه را فرا می‌گیرد. «تا آنجا که به راه سبز امید و اصلاح طلبان پیرامونی مربوط می‌شود دگرگونی در آن‌ها راه یافته است و دارد کار می‌کند. تکیه بر حقوق شهروندی و حقوق بشر تحول کمی نیست ــ حتا اگر بی‌فاصله پس از وفاداری به گفتمان انقلاب اسلامی بیاید. این را ما در نوشته یک اصلاح طلب می‌بینیم که نمایش تلویزیونی را نیز بر سرش آوردند. او تا پایان هیچ استدلالی نمی‌رود ولی به راه افتاده است.

نسب‌نامه جنبش سبز از بیست و دو خرداد آغاز نمی‌شود. از‌‌ همان دو سه سال نخست پیروزی انقلاب، نخستین نشانه‌های راه یافتن گفتمان دمکراسی لیبرال در نوشته‌های بیرون پدیدار گردید و در ریاست جمهوری رفسنجانی در مجلات سنگین‌تری که پیاپی انتشار یافتند بیرون رفتن از گفتمان انقلاب اسلامی را می‌شد به طور منظم دید. پس از دوم خرداد این گفتمان تازه که هنوز با وزنه سنگین ملی مذهبی به پائین کشیده می‌شد گسترش یافت و اندیشه‌مندان اسلامی گام‌هائی به سوی در آمدن به اندیشه‌مندان مسلمان برداشتند. در‌‌ همان سال‌ها روشنفکران به شمار فراوان به گفتمان دمکراسی لیبرال که در اجتماع ایرانی بیرون دست بالا می‌یافت پیوستند. انتخابات بیست و دو خرداد را نیز می‌باید دنباله مستقیم گفتمان رفراندم در ۲۰۰۵ و گفتمان مطالبه محور اندکی پیش از رای گیری دانست. هر دو سند نشانه‌های روشن آن نقطه جابجائی هستند.

اگر ما همه جنبش سبز را انقلاب آگاهی می‌نامیم که نخستین بار خانم جوانی از ایران در هفته‌های آغازین پس از تظاهرات ۲۵ خرداد بکار برد از همین روست که در این فرایند دراز کمتر می‌توان به خوابگردی اصطلاح شده برخورد. رهبران فراوان جنبش سبز سال‌ها آگاهانه خود را و اجتماع بزرگ‌تر را پیش برده‌اند تا آنجا که امروز جامعه ایرانی با همین حکومت، تنها نقطه امیدواری و بخت رهائی سرتاسر جهان خاورمیانه‌ای است که ما به شتاب از آن دور می‌شویم ــ به ویژه پس از آنکه جامعه ترک سرانجام تصمیم به بازگشت به اصل گرفته است و با کنار گذاشتن واپسین بقایای جهان‌بینی آتاترک می‌خواهد هجرت از اروپائی را که هیچ‌گاه خانه توده‌های ترک نبوده به خاورمیانه آغاز کند. مردم ایران با کمال میل جائی را که جمهوری اسلامی آرزوی‌ش را دارد به مردم ترک پیشکش می‌کنند.

 ‌

ــ با سپاس از شما

تیر ماه ۱۳۸۹

می‌باید به کاروان پیوست

بخش ۳

            جنبش سبز ـ جنبش دگرگونی

 ‌

می‌باید به کاروان پیوست

 ‌

ــ بحث بی‌پایان «رهبری» جنبش سبز اوج دوباره‌ای گرفته است. این همه توجه و علاقه بر گرد این موضوع، آیا تنها مختص به روحیه ما ایرانی هاست، یا ضرورت پیش برد هر مبارزة جمعی است؟ به عبارت دیگر؛ «مگر مبارزه بدون رهبری می‌شود؟!»

ملت ما چند بار شاهد «ظهور» رهبران بوده است. رهبران بغایت فره‌مند، قدرتمند و پر نفوذی که از عهدة تکان سراسری جامعه و سرآمدانش برآمده‌اند. رهبرانی که حتا پس از گذشت دهه‌ها از مرگشان هنوز هم برای کسانی سایه‌شان کم رنگ نشده و به قولی، «جمجمه‌هایشان از درون گور‌ها» بر آنها حکومت می‌کنند!

 ‌

داریوش همایون ــ این گونه بحث‌های بیرون مانند همه این سی ساله سرگرمی است و پیامدی ندارد و نداشته است. اما بد نیست ببینیم منظور از رهبری چیست. رهبری آن گونه که در جامعه‌های واپس مانده می‌شناسیم رهبری فره‌مند charismatic وبری است ــ شخصیتی که‌‌ همان نام‌ش بس است که توده‌ها را به حرکت درآورد؛ کسی که سرنوشت ملت یا امری را تعیین می‌کند. در چامعه‌های مدرن آن گونه رهبری ناممکن است. پیچیدگی و تنوع جامعه سیاسی چنان است که هیچ کس نمی‌تواند شخصیت و باور‌های خود را بجای نیرو‌های اجتماعی بگذارد. سیاست در آن جامعه‌ها یک موضوعی نیست و بسیج مردم ــ لایه‌های اجتماعی و گرایش‌ها و منافع فراوان و‌ گاه متناقض ــ نیاز به رهبران در هر سطح دارد. چنین نیست که سرانجام کسی یا کسانی بر تارک جنبش سیاسی یا اجتماعی ننشینند و حتا جنبش به آنان شناخته نشود ولی آنها پیوسته ناگزیر از کاستن فاصله خود با توده‌ها هستند ــ با مردمی که تنها به درد زنده باد و مرده باد گفتن نمی‌خورند.

رهبری جویان بیرون اگر تنها در پی پیش انداختن خود در فضای مساعدتری که جنبش سبز پدید آورده نباشند، از شناخت دگرگونی انقلابی که در جامعه ایرانی روی داده است ناتوان‌اند. آنها هنوز غرق در گذشته‌های بی‌شکوه شکست خورده به نمونه‌های مصدق و خمینی می‌اندیشند ــ نستالژیک‌ترین آنان به اندیشه جا انداختن رهبری مصدق در جنبش سبز افتاده‌اند! ملت ما محکوم است پس از گذاشتن خمینی بجای مصدق سه دهه پیش اکنون مصدق را بجای خمینی بگذارد. گذشته‌زیستی اندازه ندارد. در این جامعه‌ای که گفتمان را پیش از اشخاص گذاشته است و رهبران را به پیروی خود می‌خواند رهبری فره‌مند وبری جائی نخواهد داشت؛ جستجوی (بیهوده) آن توهینی به هوش مردم خواهد بود.

 ‌

ــ صرف نظر از دسته‌هائی که در تلاش ثبت مقام رهبری به نام آقایان موسوی و کروبی و… هستند، گروه‌های دیگری برای خود وظیفه‌ای جز ستیز، نفی، کم رنگ جلوه دادن تا حد بی‌اعتبار کردن نقش این افراد نمی‌بینند. محافل دیگری نیز کوشش می‌کنند، «رهبران» خود را بجای آنها بنشانند. آیا ادامه چنین فضائی می‌تواند برای جنبش سبز زیان‌آور باشد؟

 ‌

داریوش همایون ــ تردید دارم که حتا بتوانند زیان‌آور باشند. اما برجسته شدن نقش موسوی درجنبش سبز بیش از کوشش صاحبان «اطاق فکر» از دو عامل نیرو می‌گیرد. نخست، پیشرفت توقف ناپذیرش در پهنه اندیشه و عمل سیاسی که در بنیاد، و نه در تاکتیک‌ها، اندک اندک تفاوتی با پیام و روحیه جنبش سبز ندارد. دوم، دستگیری سرتاسری (به اصطلاح این سال‌ها فله‌ای) سرامدان سیاسی و فرهنگی که جز موسوی و کروبی کسی را در میدان نگذاشته است. کروبی دلیر‌تر است و به نظر می‌رسد برای جبران آنچه برای انقلاب و حکومت اسلامی کرده تا پایان، هر چه باشد خواهد رفت. موسوی و خانم رهنورد درکنار او سیاستگرانه‌تر عمل می‌کنند. رژیم و اوضاع و احوال، آنان را سخنگویان و نمایندگان این جنبش ساخته است و آن‌ها می‌کوشند خود را به اندازه نقشی که چنین شرایطی به آنها داده است برسانند.‌ گاه در تاریخ ملت‌ها پیش می‌آید که مردمانی کمابیش معمولی، مانند همه ما‌ها، فرصت می‌یابند که شخصیت‌های تاریخی شوند. به قول اقبال «خرم آن کس» که این فرصت را بشناسد و خود را به آن، و بزرگی‌ها و مخاطرات‌ش بسپارد.

در پشت سر حملاتی که به سران جنبش می‌شود تلاش نه چندان پوشیدة کنار زدن خود جنبش سبز را می‌توان دید. در ایران دگرگشتی روی داده که نقش همه بیرونیان را کم‌رنگ،‌ گاه تا حد زوال کرده است. کسی در ایران به سخنان آنان توجهی نمی‌نماید. آنها اکنون که جنبش موقتا از خیابان دست کشیده است و بیشتر در اعلامیه‌ها و سخنان موسوی بازتاب بیرونی دارد به نقطه ضعف اشکار «رهبری» جنبش، پیشینه موسوی، می‌زنند تا گفتمان خود را جانشین جنبش سبز سازند. مشکل آنها این است که اگر تاکید بر پیشینه‌ها باشد کمتر کسی از مدعیان سالم خواهد ماند. موسوی نخست وزیر محبوب خمینی، نامه سیاه‌تر از آن کسان که همه جوانی خود را برای پیشبرد گفتمان شریعتی‌ها و آل احمد‌ها و سپس خمینی‌ها گذاشتند و احتمالا تا چهرة بر ماه تابان را دیدند نیست ــ هر کس به فراخور خود. امروز همه از موافق و مخالف در یک قایق هستیم و گذشته‌ها را می‌باید بر یکدیگر و بر ملت خود ببخشائیم ــ‌‌ همان ملی کردن تاریخ و در آوردن‌ش از سلاح سیاسی. در بیرون و درون جنبش سبز هر کس به شیوه خود در تلاش بیرون آوردن کشور از این سیاه چاله‌اند و بهتر است دست از گریبان گذشته یکدیگر بردارند. این روش‌ها شایسته یخزدگان تاریخ است.

مشکل اصلی، نابسنده بودن گفتمان‌هائی است که به عنوان جایگزین گفتمان جنبش سبز و زمینه همکاری عرضه می‌شود. در حالی که مردم در ایران همه راه دمکراسی لیبرال را رفته‌اند فراخواندنشان به اینکه در کاروانسرای انتخابات آزاد (از سوی گروهی که در کنار جنبش سبز است و حمله‌ای به هیچ کس نمی‌کند) یا عرفیگرائی بیارامند بازتابی نخواهد داشت. می‌باید به کاروان پیوست.

 ‌

ــ به تازگی بر این بحث زاویه جدیدی گشوده شده که در مصاحبه اخیر «روز» با خانم رهنورد و در پاسخ‌های ایشان تبلور یافته است. ضرورت پرهیز از «کورمال کورمال رفتن و آنارشیسم» و به موازات آن حل مسئلة «رهبری» به یاری قانون اساسی جمهوری اسلامی. قانون اساسی جمهوری اسلامی حلقه توافق و پیوند جنبش سبز! چنین طرحی چقدر واقع بینانه است؟

 ‌

داریوش همایون ــ بیش از واقع‌بینانه زیرکانه است. خانم رهنورد با چیره دستی مشکل سیاسی راه سبز امید را گشوده‌اند. راه سبز امید نمی‌تواند بیرون از قانون اساسی جمهوری اسلامی عمل کند. ادامه همین اندازه فعالیت‌های آنکه بسیار لازم است، و تنها بخت آن برای تشکیل ائتلافی شامل عناصر موثر رژیم برای شکست دادن احمدی‌نژاد در همین استراتژی است ــ هشدار دادن همه آنها که از دست اندازی‌های روز افزون سپاه و آدم آن، احمدی‌نژاد، بیمناک شده‌اند به اینکه دست کم از قانون اساسی و خودشان دفاع کنند.

در عین حال راه سبز امید می‌باید جنبش سبز را نیز در کنار خود نگه دارد که با کل این رژیم و قانون اساسی آن در ستیز است. قانون اساسی به عنوان جلوگیری از «کورمال رفتن و پرهیز از آنارشیسم» فرا خواندن جنبش سبز است به اینکه سود عملی پیشرفت گام به گام هماهنگ را دریابد و محدودیت‌ها را بشناسد و راه سبز امید را کمتر سرزنش کند. یک ملاحظه عملی نیز هست. چه موسوی و چه خانم رهنورد در هر فرصت تاکید می‌کنند که قانون اساسی می‌تواند در راستای حقوق مردم تغییر یابد. این دعوی را در عمل می‌باید آزمود. قانون اساسی جمهوری اسلامی اجازه تغییر می‌دهد ولی نه اصلاح. زیر پا گذاشته شدن قانون از سوی احمدی‌نژاد این موضع گیری را آسان کرده است. اگر می‌توان قانون اساسی را برای حکومت فردی نادیده گرفت تجدید نظر در آن برای تامین حقوق مردم به مراتب سزاوار‌تر خواهد بود. اما تجدید نظر با لغو کردن یکی نیست.

 ‌

ــ مطالبات مشترک بجای رهبری و بجای قانون اساسی جمهوری اسلامی، طرح دیگریست که به منظور حفظ چندگانگی یا رنگارنگی جنبش سبز ارائه می‌شود. می‌گویند؛ چرا از همین امروز «اعلامیه جهانی حقوق بشر» را به عنوان سند وحدت این جنبش قرار ندهیم؟

 ‌

داریوش همایون ــ اعلامیه جهانی حقوق بشر همه روح و معنای جنبش سبز است. هرچه از جنبش می‌‌اید‌‌ همان را می‌رساند. زمانی در باره جنبش سبز نوشتم همه برای همه به پا خاسته‌اند ــ همة صاحب حقوق، همة بی‌تبعیض. اعلامیه… سند هست، نیاز به سند شدن ندارد. از همین جاست که هیچ گفتمان دیگری جای دمکراسی لیبرال اعلامیه… را نگرفته است. کمتر و بیشتر آن چه می‌توان خواست؟

 ‌

ــ همرائی و همکاری حول شعارهائی چون «سکولاریسم»، «انتخابات آزاد» یا «رفراندم» «استراتژی‌های» دیگری هستند، که هر یک به محوری برای تلاش‌های گروه‌ها و محافل ایرانی بدل شده‌اند. در مقابل این همه «نقشة راه» چاره چیست؟ با استفاده از این گفتة شما که «بیراهه‌ها بیشمارند، و راه یکی است»، این «راه» کدامست؟

 ‌

داریوش همایون ــ حتا اگر استراتژی‌های دیگر می‌توانستند مانند گفتمان جنبش سبز به همرائی و همکاری کمک کنند نیازی به آنها نمی‌بود. چه اصراری بر رفتن بر بیراهه هاست؟ ما هنوز از نقشه راه سخن نمی‌گوئیم. نخست می‌باید ببینیم که به کجا می‌خواهیم برسیم؟ تنها هنگامی که با این پرسش اساسی روبرو شویم خواهیم دانست که ارزش نقشه‌های راه چیست؟

مقصد ما نه یک حکومت عرفیگرای صدامی است نه انتخابات آزاد فلسطینی در غزه. ما می‌خواهیم عرفیگرائی را همراه با دمکراسی و بقیه حقوق بشر، و انتخابات آزاد را برای ریشه دار کردن دمکراسی و (نه تعطیل آن پس از گرفتن اکثریت) داشته باشیم ــ انتخابات و عرفیگرائی نه به تنهائی بلکه بر بستر دمکراسی و حقوق بشر که هم مقصد و هم نقشه راه است.

تیر ماه ۱۳۸۹

آنها تنها آزادی ما را ندارند

بخش ۳

            جنبش سبز ـ جنبش دگرگونی

 ‌

آنها تنها آزادی ما را ندارند

 ‌

ــ «ما بر پایه مبانی ارزشی و مواضع سیاسی و با حفظ استقلال خود از جنبش سبز دفاع می‌کنیم.» این جمله تقریباً روح کلی سخن بسیاری از سازمان‌ها، احزاب و شخصیت‌های مخالف جمهوری اسلامی است. در داخل و در خط مقدم مبارزه این دفاع تا کنون معنای هماهنگی و همراهی در عمل داشته و در هر فرصتی، به صورت‌های گوناگون از جمله در خیابان‌ها به نمایش گذاشته شده است. سخنگویان و مدافعان سر‌شناس جنبش نیز به منظور جلوگیری از پراکندگی، در موضع‌گیری‌های فراگیر خود سعی کرده‌اند، هم‌نظری و همرایی میان خود و بدنه جنبش را نشان دهند. اگر چنین است، پس معنای «با حفظ استقلال» در داخل و خارج چیست؟

 ‌

داریوش همایون  ـ جنبش سبز به سبب طبیعت خود بر دگرگشت‌های گوناگون گشاده است و اگر کسانی در درون و بیرون با فاصله از آن پشتیبانی می‌کنند از سر احتیاط است. در درون یک ملاحظه دفاعی نیز هست: اگر شعار‌ها و اقدامات جنبش سبز تند‌تر از انتظارشان شد بتوانند خود را حفظ کنند. ولی تا اینجا به نظر می‌رسد که این ملاحظات بیهوده است. شعار‌ها تند‌تر وتند‌تر می‌شوند و پیام جنبش به لایه‌های بیشتر اجتماعی سرایت می‌کند. آنها که بر استقلال خود این همه تاکید می‌کنند می‌باید مراقب باشند به تکروی معمول سیاستگران ایرانی نیفتند.

 ‌

ــ شما و همفکرانتان بار‌ها بر ضرورت پشتیبانی بیرونیان از جنبش سبز و از سرامدان و سخنگویان آن در خط مقدم مبارزه تکیه کرده‌اید و بابت آن نشانِ «انحلال طلبی» یا «دنباله‌روی» دریافت نموده‌اید. اما چگونه می‌توان از کسانی که از قضا از دل همین نظام بیرون آمده و به آن وابسته‌اند، چنین دفاع بی‌باکانه‌ای کرد، و در عین حال شرط وجودی سیاسی و اجتماعی خود را ضد وجود حکومت جمهوری اسلامی اعلام داشت؟

 ‌

داریوش همایون  ـ مشکلی نیست. ما راه دراز پرمخاطره‌ای (برای مردم در درون) در پیش داریم و از منزل‌گاه‌ها و مراحل بسیار، هر کدام در هنگام و جای خود، می‌باید بگذریم و دستمان نیز در گزینش همراهان گشاده نیست؛ گذشته از آنکه جلو همراهی هیچ‌کس را نمی‌توانیم بگیریم. میهن خود را بر لبه پرتگاه نزدیک‌تر از آن می‌یاببم که پروای منزه‌طلبی داشته باشیم. انقلابیان سینه‌چاک پیشین را در بیرون می‌بینیم که عبرت گرفته‌اند و اصلاح شده‌اند و فکر می‌کنیم در درون نیز چنین عبرت‌ها و بهبود‌ها امکان داشته است و احتمالا بیش از بسیاری در بیرون. پشتیبانی ما از نام‌ها نیست؛ از مایه‌ای است که از خود در مبارزه می‌گذارند. چگونه می‌توانیم بابت گذشته‌ها از کسانی که قربانی داده‌اند و می‌دهند طلبکاری کنیم؟ آیا می‌توان کسانی را که در برابر خامنه‌ای‌ها و احمدی نژاد‌ها ایستاده‌اند و یا به زندان افتاده‌اند یا هر روز ممکن است بیفتند کنار گذاشت و دل به کسانی خوش کرد که در ده پانزده هزار کیلومتری سخنانی‌گاه خطرناک و عموما ناقص‌تر از آن زنان و مردان در خط آتش می‌گویند؟

 ‌

ــ اجازه دهید پرسش را عکس کنیم؛ آیا می‌توان به نام استقلال هر کاری کرد و هر موضعی گرفت و خود را همچنان بخشی از جنبش سبز نامید؟

 ‌

داریوش همایون  ـ میان استقلال و فرصت‌طلبی می‌باید تفاوت گذاشت. مستقل در این معنی کسی است که به خود اجازه اندیشیدن می‌دهد و جنبش سبز را پیش‌تر می‌برد که ضرورتی است. یکی از قدرت‌های جنبش سبز نیز در این است که می‌تواند اتدیشه‌های تازه را در خود بگیرد.

 ‌

ــ در نوشته خود «از پشت کدام منشور؟» به جریان‌هایی که در خارج کشور جبهه متحدی را تشکیل داده‌اند اشاره کرده‌اید، جبهه‌ای بر محور چند شعار و شخصیت، که در باره آن می‌گوئید:

 «نیرو‌های بیرون اگر به این جنبش تازه نپیوسته‌اند یا خود را در بیهودگی مبارزات سردرگمشان فرسوده‌اند یا نومیدوار در پی جانشین کردن خود با جنبش سبز هستند.»

اما آیا به هم رسیدن نیروهائی ظاهراً و سنتاً متفاوت، از چپ و راست، پادشاهی و جمهوری، قومگرای جدائی‌خواه و ناسیونالیست ایران‌پرست را نباید یک موفقیت سیاسی تلقی کرد؟

 ‌

داریوش همایون  ـ من به نتایج تا‌کنون می‌نگرم و چیز قابلی نمی‌بینم. اما هر بهم رسـیدنی موفقیت سیاسی نیست. اگر گروهی از چپ و راست و جمهوری‌خواه و سلطنت‌طلب و ناسیونالیست و عضو کنگره ملیت‌های ایران بر سر فدرالبسم به هم برسند و در سکولاریسم توقف کنند چه جای شادی است؟ از همه بد‌تر این تشنگی رهبری جنبش سبز است که هیج نقشی در آن نداشته‌اند و از هر فرصت بهره می‌گیرند که سران‌ش را بکوبند. ما لازم نیست در ایران باشیم تا واکنش کوشندگان جنبش سبز را در برابر این «بیهودگی مبارزات سر در گم و کوشش نومیدوار برای جانشین کردن خود با جنبش سبز» حس کنیم.

 ‌‌

ــ بسیار شنیده‌ایم که «در سیاست گذاشتن همه تخم‌مرغ‌ها در یک سبد شرط عقل نیست.» بسیار خوب! حال آیا کسانی که خود را حامی جنبش سبز دانسته و در خارج در ـ تشکیل یک جبهه متحدند و دربدر به دنبال چهره، شخصیت و رهبر می‌گردند و در هر فرصتی «نالایقی» و «ناتوانی» و کارنامه گذشته سخنگویان کنونی مبارزات داخل را به رخ می‌کشند، به‌‌ همان «شرط عقل» عمل نمی‌کنند؟ آیا در صورت تسلیم یا حتا نابودی چهره‌هائی چون موسوی و کروبی و…. عاقلانه نیست که چیزی برای روز «مبادا» داشته باشیم و آن را بلافاصله ــ پیش از آنکه مردم ناامید شوند ــ جایگزین کنیم؟ اگر «مردم» تعهدی نداده‌اند که تا ابد به پای رهبران کنونی بنشینند، آیا تدارک بدیل دیگری یاری به آن‌ها در مبارزه نیست؟

 ‌

داریوش همایون  ـ این «بدیل» هم مانند تعمیق و فله‌ای و هجمه هر بار مانند صدای ناخوشی در گوش من می‌پیچد. درست است که اگر موسوی و کروبی را بگیرند سخنگویان و سران دیگری برای جنبش لازم خواهند بود (بگذریم از آنکه دستگیری، آنان را بالا‌تر خواهد برد). ولی این جنبش بر گرد شخصیت‌ها نیست و رهبران بسیار دارد. بعد هم جایگزینان سران جنبش اگر در ایران نباشند بیش از آنچه هستند چه می‌توانند بکنند؟ جایگزین‌سازی در این مرحله اگر به فرض به جائی هم برسد به انحراف و تکه تکه شدن جنبش کمک خواهد کرد. من اصلا بختی برای مدعییان نمی‌بینم و سازنده‌ترین رویکرد‌‌ همان پشتیبانی است؛ خدمت به مبارزه است؛ بقیه‌اش را یک توده درس‌خوانده چند ده میلیونی پیش خواهد برد. جنبش سبز کی منتظر رهبری مانده است؟ از توانائی رژیم در خفه کردن جنبش سبز نیز نمی‌باید مطمئن بود. در یک سو توده بیدار شده‌ای است که هر چه هم می‌گیرند و می‌کشند از پا نمی‌ایستد و سرامدانی که روز به روز پابرجا‌تر می‌شوند؛ و در سوی دیگر مقاماتی که هیچ تکیه‌گاهی جز سرنیزه ندارند و در نبردی نابرابر با دنیا درافتاده‌اند.

 ‌

ــ در میان مخالفت‌های شما با سه شعار ۱ ـ رهبری از بیرون ۲ ـ سکولاریسم ۳ ـ فدرالیسم که ظاهراً متحد کننده این جبهه است، از همه شگفت‌آور‌تر، مخالفت با سکولاریسم است. با توجه به درجه فزایندهٔ بیزاری مردم از رژیم اسلامی و رژیم آخوندی، با توجه به اینکه حتا نیروهای مذهبی و بسیاری از آخوندهای بزرگ می‌دانند دین و سیاست هر دو چه زیان جبران‌ناپذیری از تداخل دین و سیاست دیده و در آرزوی بازگشت به شرایط پیش از این آزمون و خطای بزرگ هستند، چرا شما در درستی انتخاب این شعار تردید دارید؟

 ‌

داریوش همایون  ـ من مخالف عرفیگرائی (سکولاریسم) نیستم. هژده سال پیش در منشور سازمانی که به حزب مشروطه ایران (لیبرال دمکرات) دگرگشت یافت نوشتم: «همه افراد در برابر قانون برابرند و هیچ امتیاز قومی، دینی، جنسی یا طبقاتی به کسی داده نمی‌شود و هیچ‌کس حق ندارد به نمایندگی خدا یا به موهبت الهی سرنوشت مردم را در دست گیرد. دین و مذهب از حکومت جداست. هیچ مقامی حق ندارد مذهب افراد را بپرسد. ما اقلیتی جز در رای‌گیری‌ها آنهم موقتا نمی‌شناسیم.» در آن زمان‌ها بازار این سخنان چندان گرمی نداشت. در منشور ما نیز این عرفیگرائی بجای همه چیز ننشسته بود.

امروز در ایران برای نخستین‌بار به یک همرائی بر سر دمکراسی و حقوق بشر رسیده‌ایم که عرفیگرائی را نیز در‌بر می‌گیرد. بیش از صد سال آشنائی و تجربه و به هر کوره‌راه و کژراهه‌ای رفتن سرانجام دارد ما را در مسیر درست مدرنیته می‌اندازد. آن توده تعیین ‌کننده که برای جابجائی فرهنگی لازم است در جامعه ما پیدا شده است. اکنون اگر در بیرون ایران، که می‌باید پیشتاز روشنگری ایرانی باشد ما به ملاحظات تاکتیکی و برای بهره‌برداری از احساسات ضد آخوندی همه تاکید را بر عرفیگرائی بگذاریم به انحرافی نا‌بخشودنی خواهیم افتاد. سکولاریسم را در برابر طرح کلی مدرنیته و بیان سیاسی آن، دمکراسی لیبرال، نهادن، همه به آن پرداختن و از عناصر مهم دیگر بی‌خبر ماندن حتی از نظر سیاستبازی صرف نیز ورشکسته است.

ببینید مردم در ایران برای چه شعار‌هائی کشته و زندانی و شکنجه می‌شوند؟ آیا اصانلو‌ها و باقی‌ها و زیدآبادی‌ها و نسرین ستوده‌ها را برای دفاع از نظام سکولار مثلا سوریه و کره شمالی و زیمبابوه به زندان انداخته‌اند و احکام زندانی تازه‌ای برای کسانی هم ‌اکنون در زندان‌ها صادر می‌کنند؟ نسل کنونی ایران پس از یک سده و بیشتر آزمون و خطا، در همه جبهه‌ها به مسئله اساسی فرهنگی و سیاسی خود حمله‌ور شده است و اولویت را به آزادی و حقوق بشر داده است تا بقیه هم همراه‌ش بیایند. آن وقت ما داریم جبهه‌های دروغین خود را می‌گشائیم. رهبران بی‌شمار جنبش سبز از سیاستگران و اندیشه‌مندان و روزنامه‌نگاران و کوشندگان کارگری و سازمان‌دهندگان جامعه مدنی ایران کمتر از بیرونیان به اهمیت حیاتی کوتاه کردن دست مذهب از حکومت و حکومت از مذهب آگاه نیستند. ولی مبارزه برای آنان تفنن نیست و هزینه‌های‌ش به برپائی نشست‌ها محدود نمی‌شود. آن‌ها در جامعه‌ای عمیقا مذهبی برای مدرنیته، برای دمکراسی لیبرال کار می‌کنند و از برانگیختن بیهوده احساسات مذهبی می‌پرهیزند. عرفیگرائی آنان ــ هوشمندانه ــ بخشی از یک برنامه سیاسی پردامنه است نه موتور یا پرچم آن.

 ‌

ــ اگر می‌پذیریم گوناگونی از ویژگی‌های جنیش اجتماعی ـ سیاسی امروز ایران است، پس باید قبول کنیم که این یا آن نیرو دلبستگی بیشتری به این یا آن شعار داشته، این یا آن مطالبه را اصل دانسته و بخواهد برگرد آن بحث راه انداخته و در صدد جلب نیروی بیشتری باشد. در چه صورتی چنین تلاشی در چهارچوب گوناگونی جنبش می‌گنجد و در چه حالتی موجب تضعیف آن می‌گردد؟

 ‌

داریوش همایون  ـ پرداختن به یک گوشه طرح کلی دمکراسی لیبرال اشکالی ندارد. کمپین انتخابات آزاد یک نمونه آن است. ولی اگر تکیه بر یک گوشه جنبش سبز بهانه تاختن به هر کس نامی در جنبش دارد باشد؛ اگر مثلا گریبان موسوی را بابت انتخابات در سال‌های جنگ بگیرند؛ یا برگزار نشدن تظاهرات نخستین سالگرد ۲۲ خرداد امسال را با تظاهرات میلیونی سال پیش مقایسه کنند و نتیجه بگیرند که گناه رهبری بوده است و می‌باید در بیرون جایگزین ‌سازی کرد ما با روند دیگری سر و کار داریم که تا‌کنون به سود هیج‌کس تمام نشده است.

موضوع اصلی که می‌باید در بیرون روشن شود و از بس بدیهی است کسانی نمی‌بینند این است که آن چند ده میلیون حقیقتا نیازی به رهبری بیرون ندارند. آن اندازه آگاهی یافته‌اند که بدانند دارند چه می‌کنند؛ نه از ما کمتر به عرفیگرائی باور دارند نه ارزش آزادی را کمتر از ما می‌دانند. نشانه‌اش نخستین ماه‌های جنبش سبز و آن همه خردمندی و دورنگری و خویشتن‌داری که از سوی توده‌های میلیونی در هر سطح اجتماعی نشان داده شد. آنها تنها ازادی ما را ندارند.

 ‌

ــ شما همواره از روح مسلط لیبرال ـ دمکراسی بر جنبش سبز سخن می‌گوئید و در فراگیری که برای آن قائل هستید، تقریباً بسیاری از شعار‌ها و مطالباتی را که در سطح جنبش سیاسی مطرح هستند، در چهارچوب آن و به عنوان جزئی از آن، دست‌یافتنی می‌دانید. آیا مطالبه‌ای هست که از اساس با روح جنبش سبز نخواند؟

 ‌

داریوش همایون  ــ هویت‌طلبی و فدرالیسم به عنوان تنها گزینه در برابر تمرکز، حتا دیکتاتوری؛ و خط کشی زبانی در میان ایرانیان و در سرزمین ایران به عنوان حق تعیین سرنوشت از اساس با روح جنبش سبز نمی‌خواند زیرا جنبش سبز فرد را به عنوان خودش دارای حقوق برابر با هر فرد دیگر می‌داند و هویت‌طلبان که کمر به تکه تکه کردن «این نقشه» بسته‌اند فرد انسانی را تنها به عنوان جزئی از یک ملیت یا ملت به معنی گوینده یک زبان معین، دارای حقوق می‌دانند که خودی و غیر خودی کردن جامعه شهروندی و درهم شکستن بنیاد حقوق بشر است. در اینجا من وارد سناریو‌های هراس‌آور اجرای این طرح‌ها در ایران، چنانکه هست، نمی‌شوم.

 ‌

ــ اما کم نیستند نیروهائی که به چنین نگاه کلی و چنین ظرفیتی باور و اعتماد ندارند و ترجیح می‌دهند از همین امروز بر شعار‌ها و خواست‌های خود به طور تفکیک و خرد شده تکیه کنند. راه هماهنگی میان این دو نگاه چیست؟

 ‌

داریوش همایون  ــ آنها مانند معمول با دنبال کردن خواست‌های بیشترینه (حداکثر) خود رسیدن به راه‌حل‌های بهینه optimum (از جمله خواست‌های بهینه خودشان) را ناممکن می‌سازند. یک موضوع دیگر که سیاسی‌کاران ما نمی‌توانند بپذیرند آن است که در یک دمکراسی هیچ‌کس به بیشترینه خواست‌های خود نخواهد رسید.

 ‌

ــ آیا ایستادگی در برابر مطالبات و نظراتی که بی‌ربط و بیرون از جنبش سبز، یا حتا در مقابله با آن مطرح می‌شوند، به نوعی انحراف از اصل مبارزه و تضعیف جنبش است؟

 ‌

داریوش همایون  ـ هیچ امری از پابرجائی بر اصول زیان ندیده است. اشخاص ممکن است چندگاهی زیان ببینند ولی برد نهائی با آنهاست زیرا امری که برایشان اهمیت دارد پیش خواهد افتاد. خودشان نیز بسیار می‌شود که به گفتار انگلیسی‌ها خنده آخر را خواهند داشت. در برابر هر انحراف از اصول از سوی هر کس باشد می‌باید ایستاد. این رفتار به ویژه در فضای سیاست ما که از فرصت‌طلبی و سست‌عنصری انباشته است اهمیت حیاتی دارد. ما می‌باید با گذاشتن سرمشق‌های عملی به پاک کردن «این هواهای عفن وین آب‌های ناگوار» کمک کنیم.

 ‌

ــ با سپاس از شما

آبان ماه ۱۳۸۹

« نوشته‌های قدیمی‌تر

نوشته‌های جدیدتر »