بایگانی موضوعی: مشروطه نوین

بخش ۳ / ملت ایران و اقوام ایرانی / مسئله قومی ایران؛ دو روشنگری و دو هشدار

بخش ۳

 

ملت ایران و اقوام ایرانی

 

مسئله قومی ایران؛ دو روشنگری و دو هشدار

بحث دربارة اقوام ایرانی یا به اصطلاح مسئله قومی ‌ایران را باید با دو روشنگری آغاز کرد: نخست دربارة تاریخ و دوم درباره اصطلاحات (ترمینولوژی.)

از نظر تاریخی موقعیت ایران بکلی با هر کشور دیگری که در دنیای کنونی با مسئله قومی ‌روبروست تفاوت دارد. ایران نه مانند عراق بطور مصنوعی از اقوام گوناگون در یک سرزمین قراردادی بوجود آمده است؛ نه مانند روسیه یا ترکیه با تصرف سرزمین‌های دیگران به حدود کنونی خود رسیده؛ نه مانند سویس از یک میثاق میان چند قوم تشکیل شده است؛ و نه مانند یوگسلاوی آن را از سرِ ناچاری سر هم بندی کرده‌اند.

 ایران یک ملت تاریخی است. اگر با هگل (در بافتار دیگری) هم آواز نشویم که ایران نخستین ملت تاریخی است، باری از قدیم‌ترین ملت‌های تاریخ است. اقوام ایرانی که امروز در خاک ایران می‌زیند از آغاز تاریخ ایران در همین جا و زیر همین نام (در صورت‌های گوناگون آن) با هم زیسته‌اند. خواهران و برادران آنها اکنون در سرزمین‌های فرارود (ماوراءالنهر) و میانرودان (بین‌النهرین) یا ترکیه یا قفقاز یا پاکستان و افغانستان به سر می‌برند. اینان در پنج سده گذشته به شمشیر مهاجمان خارجی از ایران جدا شده‌اند. ما امروز بر آنها ادعائی نداریم و تنها می‌خواهیم نزدیک‌ترین روابط را با آنها داشته باشیم. اقوام عرب و ترکمان نیز که در خاک ایران به سر می‌برند باز با پیشینه دو هزارساله و هزار ساله خود در ایران در این ماهیت تاریخی که ایران است انباز شده‌اند. آنها دیگر کمتر از هیچ یک از ما ایرانی نیستند. ایران مجموعه‌ای از سرزمین‌ها و اقوام فتح شده نیست. بسیاری از اصطلاحات و تعبیراتی که در این گونه بحث‌ها بکار می‌رود ارتباطی به ایران ندارد. ستم ملی در کشوری که ستم‌کشان مدت‌ها حکومت را در دست داشته‌اند و مردمان‌ش در هزار و سیصد سال گذشته بیشتر در زیر حکومت بیگانگانی بوده‌اند که سرانجام در این ملت حل شدند یک اصطلاح وارداتی بی‌ربط است. تُرکمانان و اعراب ایرانی بازماندگان فاتحان گذشته این سرزمین هستند و امروز هم با آنان رفتار مغلوب نمی‌شود.

ملت، قوم، خلق و ملیت را نمی‌توان به همین شیوه سهل‌انگارانه و دلبخواه گروهی از کُردان و چپگرایان افراطی و پان‌ترکیست‌ها بکار برد. از ملت تعریف‌های گوناگون کرده‌اند. اما مهم‌ترین عنصر در هر تعریفی تاریخ است، یک گذشته و خاطره مشترک که مردمان را با رشته‌های مادی و معنوی به هم می‌پیوندد. قوم آن عنصر تاریخی را که در ملت هست ندارد. اقوام ایرانی هیچ کدام تاریخ مشترکی جدا از ایران ندارند، تاریخ اقوام ایرانی همان تاریخ ایران است ـ از اشتراک در فرهنگ و خون و سود می‌گذریم. فرهنگ و خون همه ما کم و بیش آمیخته است و سود واقعی همة ما در یکپارچه نگهداشتن این کشور و بالا بردن این ملت است.

این اقوام سهم خود را در حکومت بر ایران داشته‌اند. تبعیض سیاسی در میان‌شان کمتر بوده است. افراد به دلیل وابستگی قومی‌ به شغلی نمی‌رسیده‌اند یا کنار گذاشته نمی‌شدند. قدرت سیاسی مدت‌هاست در ایران جنبه قومی ‌ندارد. در ایران کسی به این نمی‌اندیشد که فلان مقام بالای سیاسی یا نظامی ‌خراسانی یا کُرد یا آذربایجانی است. این مردم در کنار هم از این سرزمین دفاع کرده‌اند. کُردها در پادشاهی اردشیر هخامنشی با سپاه ده هزار نفری یونانیان جنگیدند (آناباز). فرزندان‌شان در زمان شاه عباس برای دفاع از خراسان کوچ کردند و بیش از دویست سال مرزبانان شمال خاوری ایران بودند. آذربایجانیان بیشترین قربانیان را در جنگ‌های دویست ساله با تُرکان همزبان دادند. ایرانیان هر چه هم از یکدیگر دور افتاده یا با یکدیگر در کشاکش باشند بهم نزدیک‌ند و با رشته‌های تاریخ و فرهنگ خود بخود بسوی هم کشیده می‌شوند. ملت‌سازان و تاریخ‌سازان در برابر این پدیده زبون مانده‌اند.

خلق معادل عربی مردم است و مردم چنان واژه کلی نامشخصی است که بهره‌ای در این بحث از آن نمی‌توان گرفت. تصادفی نیست که محافل و نویسندگان معینی از خلق دست کشیده‌اند و در برابر قوم واژة ملیت را عَلـَم کرده‌اند. ملیت‌های ایرانی اصطلاح مؤدبانه و نه چندان پوشیده‌ای است که بجای ملت‌های سرزمین ایران که گویا چند ملتی یا به گفته آنان کثیرالملّه است بکار می‌رود.

ما بیش از صد سال است ملت و ملیت را در مفهوم امروزی و اروپائی آن بکار می‌بریم و پس از اینهمه مدت باید تصور درستی از آن داشته باشیم. ملیت مفهومی ‌در برابر ملت نیست، صفتی است که ملت به افرادش می‌دهد. ما ملیت ایرانی داریم؛ تا وقتی که این سرزمین با این مردم برجاست افرادش ملیتی جز ایرانی ندارند. از ملیت‌های ایرانی سخن نمی‌توان گفت. آنجا که اصطلاح چند ملتی و چند ملیتی رواجی تمام داشت اتحاد جماهیر شوروی بود که جانشین سخت گیرتر و مطلق‌تری از “زندان ملت‌ها و اقوام” یعنی امپراتوری روسیه گردید.

«مسئله ملی» که استالین نوشت و عمل کرد هیچ ارتباطی به وضع ایران ندارد که هنوز راهنما و دستور عمل چپگرایان افراطی است. استالین می‌خواست نظام تازه را بر سر سرزمین‌هایی که برای بار دوم در صد سال فتح می‌شدند تحمیل کند. استدلال‌های او مصرف محدود در آن زمان و مکان معین داشتند و برهان قاطع‌ش هم نه آن نظریه سازی‌ها بلکه سرنیزه ارتش سرخ بود.

آنها که از قوم می‌پرهیزند و جامه ناساز ملیت را بر آن می‌پوشانند از نظر واژگانی نیز پایه استدلال خود را سُست می‌کنند. ما هنگامی ‌که از ملیت سخن می‌گوئیم مقصودمان «از ملتی بودن» است. دست کم برای آنها که این فرایافت‌ها را در زبان خود بطور دقیق بکار بردند ملیت چنین دلالتی دارد: Nationality, Nationalité. ما در فارسی تابعیت را نیز مترادف ملیت بکار می‌بریم، چنانکه در فرانسه یا انگلیسی. تابعیت تعبیر رسمی ‌و اداری ملیت است.

به همین ترتیب «ملت فارس» و «فارس‌ها» و «ناسیونالیسم فارسی» اصطلاحات گمراه کننده‌ای هستند که گاه با مقاصد زهرآگین بکار می‌روند. ما هرگز ملت فارس نداشته‌ایم. پارس و فارس را دیگران برای نامیدن ما (ایرانیا) بکار برده‌اند، چنانکه در مورد آلمانیها و یونانیان و لهستانیان شده است. مردم استان فارس خود را ملت فارس نمی‌نامند و حداکثر از فارسی‌ها و نه فارس‌ها سخن می‌گویند. حتی فارسی نام اصلی زبان ملی ایران نیست و از سوی همه مردم ایران بر زبان دری گذاشته شده است. در ناسیونالیسم فارسی بسیاری از کُردان و آذربایجانیان و گیلک‌ها، مازندرانیان و بلوچان که زبان مادری هیچ کدام‌شان فارسی نیست از فارسی زبانان در می‌گذرند. زیرا این زبان از تهران و فارس برنخاسته است. هزار و دویست سال همه مردم این سرزمین آن را پیش برده‌اند، از نظامی ‌شاعر ترک جمهوری باکو (همه عالم تن است و ایران دل) تا لوکری که به دربار سامانی آمده بود و با آنکه «بخارا خوش تر از لوکر، خداوندا تو می‌دانی» به زادگاه‌ش بازگشت که «ولیکن کُرد نشکیبید از دوغ بیابانی.»

ناسیونالیسم فارسی مانند ناسیونالیسم ایرانی به طور کلی، یک روحیه دفاعی و نگهدارنده است. ناسیونالیسم فارسی خود را رو در روی کُردی یا تُرکی آذری نمی‌بیند. آنچه این زبان را تهدید می‌کند حتا عربی نیست، انگلیسی است. سخن گفتن بخش‌هایی از مردم ایران به زبان‌های غیرفارسی یا غیرایرانی در چهارچوب یک کشور واحد مشکلی نیست و نخواهد بود. هجوم انگلیسی به فارسی مسئله ماست و ناسیونالیسم فارسی در برابر آن لازم است.

***

بحث قومی ‌یا بحث ملیت‌ها بیشتر از سوی حزب دمکرات کردستان پیش کشیده می‌شود، و چپگرایان افراطی که دیگر ظاهراً موضع و موضوعی ندارند و به فدرالیسم و ستم قومی ‌پناه برده‌اند. در اینجا و آنجا به آذربایجانیانی نیز می‌توان برخورد که یا می‌گویند تُرک هستند و ایرانی نیستند و یا ظریف‌تر عمل می‌کنند و در واقع دنبال همان برنامه‌ای هستند که در بیرون مرزهای ایران طرح ریخته می‌شود. آنها بیشتر با کُردان همگام می‌شوند و از آنها نیرو می‌گیرند زیرا در توده‌های آذربایجانی چنین مسائلی کمتر در میان است. با آنکه آذربایجانیان تفاوت زبانی بیشتری با گروه‌های زبانی ایرانی دارند از نظر احساس ملی ایرانی همواره در صف مقدم ایرانیان بوده‌اند. تاریخ ایران چند سده‌ای، در همین سده‌های اخیر، اساساً تاریخ آذربایجان بوده است، که در آغاز تاریخ نیز بود.

جز آنها که آشکارا درپی جدا کردن کُردستان یا آذربایجان از ایران هستند، دیگران مسئله قومی‌ را از نظر فرهنگی و اداری و سیاسی پیش می‌کشند: زبان محلی در برابر زبان ملی در آموزش، رسانه‌ها و در اداره چه جائی باید داشته باشند؟ اختیارات اداری مردم در هر محلی چه اندازه باشد و نوع رابطه واحد محلی (کُردستان) با حکومت مرکزی چه باشد ـ خودمختاری، فدرالیسم؟

سخنگویان حزب دمکرات کردستان از تأکید بر این موضوع خسته نمی‌شوند که مسئله قومی ‌یا به قول خودشان مسئله ملیت کُرد در ایران با بقیه استان‌ها و مناطق تفاوت دارد. پاره‌ای از آنان تا آنجا می‌روند که ضمن دفاع از رجوع مسئله به همه پرسی می‌گویند در هر محلی از خود مردم محلی باید مستقلاً همه پرسی شود. یک همه پرسی سراسری نیز برای‌شان بس نیست. هر دِهی باید در یک همه پرسی مستقل تصمیم بگیرد که آیا ملیتی است و می‌خواهد جدا شود یا نه؟

برای بقیه ایرانیان مسئله قومی ‌اگر طرح شود ارتباطی به یک استان یا منطقه ویژه ندارد. مسئله فرهنگی و اداری در همه جا هست و در همه جا باید یک راه حل داشته باشد. مشکل این بقیه ایرانیان با حزبی چون دمکرات کُردستان در همین «حالت ویژه» است. چرا کردستان «مورد ویژه»ای است؟ زیرا پشت فرمان حزب دمکرات کردستان رهبری‌های کُردان عراق و ترکیه نشسته‌اند. حزب دمکرات کردستان با سرعت آنها حرکت می‌کند.

کُردهای ترکیه و عراق در سده شانزدهم از ایران جدا شدند. تا خلافت عثمانی بود، اقوام گوناگون مسلمان در آن سرزمین، جز شیعیان، بیشتر به چشم همکیش نگریسته می‌شدند تا گروه قومی. پس از جنگ جهانی اول، کُردهای پیرامون منابع نفت کرکوک را به عراق نوساخته دادند که ارتباط چندانی با عراقی‌های دیگر نداشتند. در خود ترکیه نیز دولت ـ ملت ترک جای خلافت اسلامی ‌را گرفت و کُردها تُرک‌های کوهستانی خوانده شدند تا مشکل نظری ماهیت سیاسی تازه «حل» شده باشد.

امروز آنچه در عراق یا ترکیه می‌گذرد بازتاب خود را در حزب دمکرات کردستان می‌یابد. ما تنها با این حزب سر و کار نداریم و باید پیوسته خواست‌ها و برنامه‌ها و طرح‌های گروه‌های کُرد را در عراق یا ترکیه نیز در نظر آوریم. در این حزب بسیار عناصر هستند که جز یک دولت کردستان از چهار کردستان ترکیه و عراق و ایران و سوریه آرزوئی ندارند. آرزوی آنها هیچ ارتباطی به واقعیات جهانی و منطقه‌ای ندارد. خودشان نیز هیچ ارتباطی به واقعیت وضع ایران و منافع ملی ایران ندارند.

آنها از ملیت کُرد دم می‌زنند و در همان حال فرایافت ملت ایران را همزبان با پاره‌ای سخنگویان چپ استهزا می‌کنند. می‌گویند در یک نظام فئودالی چگونه ملت ایران می‌توانسته است پدید آید؟ پاسخ‌ش این است که همان گونه که ملیت کُرد می‌توانسته در کردستانی که هنوز بیشتر فئودالی است پدید آید، کسانی که سه هزار سال تاریخ و سرنوشت مشترک را برای تشکیل یک ملت بس نمی‌دانند به آسانی خلق‌ها و ملیت‌ها و چند ملیتی و چند ملت می‌سازند.

***

اگر مسئله قومی‌ را در چهارچوب مسائل فرهنگی و اداری و سیاسی و آزاد از تأثیرات خارجی ـ خواست‌های کُردان ترکیه و عراق یا طرح‌های پان ترکیستی بررسی کنیم چندان مسئله‌ای نمی‌ماند. جامعه ایرانی صد سالی در راه نوگری و تجدد پیش رفته است. ما بسیاری تجربه‌های گرانبها اندوخته‌ایم. از تحولات صد ساله گذشته جهان که با هزار سال پیش از آن برابری می‌کند درس گرفته‌ایم و پاره‌ای از حساسیت‌های پیشین را از دست داده‌ایم. بسیاری از ضرورت‌ها و محدودیت‌های دهه‌های پیش دیگر در میان نیست. ایران به یگانگی ملی، به تشکیل یک دولت ـ ملت رسیده است و با آنکه در همسایگی ایران هنوز هستند دولت‌هایی که چشم به بخش‌هایی از خاک ایران دارند، امپراتوری روسیه که دو سده بزرگترین خطر برای تمامیت ایران بود از هم پاشیده است. ما دیگر بر سر نگهداری خود با یک ابرقدرت روبرو نیستیم.

تعهد به اعلامیه جهانی حقوق بشر که در میان ایرانیان دارد پیوسته نیرومندتر می‌شود موضوع را به مقدار زیاد حل کرده است. نیازهای یک استراتژی کارآمد توسعه نیز بقیه‌اش را حل می‌کند. ما نمی‌توانیم از حقوق بشر دم بزنیم و جمهوری اسلامی‌ را از این نظر محکوم بدانیم و با حق اقوام ایرانی در سخن گفتن و آموزش دیدن به زبان مادری‌شان مخالف باشیم. همچنین نمی‌توانیم به پیشرفت سریع اقتصادی و اجتماعی ایران در یک چهارچوب دمکراتیک بیندیشیم و عدم تمرکز و خودگردانی استان‌ها را کارآمدترین شیوة اداره کشور نشماریم. حکومت باید غیرمتمرکز باشد و اختیارات اداری میان حکومت مرکزی و حکومت‌های محلی پخش شود. منظور از حکومت‌های محلی، انجمن‌ها و مجلس‌های انتخابی و مقامات اجرائی مسئول در برابر آنهاست.

پدران انقلاب مشروطیت منطق عدم تمرکز و خودگردانی را در بستر کلی تعهد به آزادی و ترقی از همان آغاز پذیرفتند. انجمن‌های ایالتی و ولایتی که در قانون اساسی مشروطیت آمد از شناخت مشکل اداری و سیاسی کشور سرچشمه می‌گرفت. اگر آن بخش قانون اساسی، مانند پاره‌ای بخش‌های حیاتی دیگر اجرا نشد بخشی از گناه‌ش به گردن نیروهای مخالفی است که به براندازی حکومت ازهر راه و به هر بها کوشیدند و از دهة بیست این سده برای برای تجزیه ایران در خدمت شوروی قرار گرفتند. ما گناه حکومت‌ها را ندیده نمی‌گیریم ولی باید اوضاع و احوالی را که آن حکومت‌ها در آن عمل می‌کردند نیز در نظر آوریم. امروز برای نسل جوان ما دشوار است که سنگینی وظیفه‌ای را که دو نسل ایرانی از اوایل این سده برای نگهداری یکپارچگی ایران و استواری وحدت ملی ما در شرایط غیرممکن کشیدند احساس کند. آن دو نسل بسیار اشتباه کردند و در بسا جاها کوتاه آمدند ولی این کشور را یکپارچه نگه داشتند.

اما برخلاف حکومت، حاکمیت بخش بردار نیست. در ایران حاکمیت یکی خواهد بود. حاکمیت از سوی مردم ایران به مجلس و “دولت” (در واقع قوه اجرائی) مسئول در برابر آن واگذار می‌شود و این برای کشوری در شرایط ایران پس از جمهوری اسلامی‌ جنبه حیاتی خواهد داشت. تمامیت و یگانگی ملی ایران و توانائی‌اش برای بازسازی و جبران زیان‌ها و ویرانی‌های رژیم آخوندی با بهره‌گیری از منابع کشور برای توسعه و پیشرفت همه مناطق در گرو یک حکومت مرکزی نیرومند دمکراتیک است. اگر منظور از خودمختاری و فدرالیسم تقسیم حاکمیت باشد به هیچ توافقی نمی‌توان رسید. اما اگر خودگردانی و حکومت‌های محلی بخواهند؛ اگر بخواهند در چهارچوب ایران اختیار اداره کارهای خودشان را داشته باشند کمتر کسی در برابرشان خواهد ایستاد.

کسانی که از سویس و آلمان مثال می‌آورند که هیچ با ایران قابل مقایسه نیستند می‌توانند از فرانسه و انگلستان نیز یاد کنند. در فرانسه و انگلستان رژیم‌های واحد، نه فدرال، توانسته‌اند به درجات بالای خودگردانی و حکومت‌های محلی برسند. فدرالیسم نه در همه جا لازم است نه سودمند. در ایران با توجه به گرایش‌های تجزیه طلبانه‌ای که از آغاز این قرن از پشتیبانی خارجیان برخوردار بوده به هیچ وجه نمی‌توان با حاکمیت ملی بازی کرد. و بعد هم موضوع نفت و گاز در میان است. دو سه استان ایران باید جور بقیه را بکشند. ساختار فدرال که «مورد ویژه» نمی‌شناسد در این باره دشواری‌های نالازم پیش خواهد آورد. تا جائی که پای تجزیه کشور و طرح‌های دور و دراز و نه چندان نهانی در میان نباشد هیچ کس اولویت‌های برکشیدن ایران را از حاشیه جهان سومی‌ آن فدای سرکوبی زبان‌های دیگر نخواهد کرد. این اولویت‌ها البته ایجاب می‌کند که همه مردم ایران یک زبان مشترک داشته باشند و این زبان بتواند نیازهای آموزشی و علمی ‌آنان را بر آورد. در امر آموزش نیز مانند اقتصاد نباید مکتبی و ایدئولوژیک بود. باید به انرژی و هزینه‌هایی که یک کشور می‌تواند از آن برآید توجه کرد. یک زبان مشترک از نظر گسترش آموزش، رسانه‌ها و صنعت نشر کارآمدتر است.

دشورای‌هایی که آموزش فارسی در آذربایجان ببار آورده و با آن روبرو بوده از «ستم ملی» برنخاسته است. منابع ناچیز در برابر نیازهای شگرف و شیوه‌های نادرست آموزشی سهم بزرگ‌تری در آن داشته است. آموزش دادن کودکان به دو زبان آن چنان مسئله ناگشودنی با ابعاد تراژیک نیست که جلوه می‌دهند. اگر دوزبانه بودن کودکان کُرد یا آذربایجانی گناهی نباشد با شیوه‌های درست آموزشی و منابع کافی به آن می‌توان رسید.

درباره واپس‌ماندگی استان‌های آذربایجان و کردستان نسبت به تهران نیز همین برداشت‌های نادرست تبلیغاتی را می‌بینیم. صرفنظر از آنکه استراتژی توسعه ایران در آینده باید از اشتباهات گذشته درس بگیرد و ما خواهیم توانست در آینده به رشد هماهنگ‌تر اقتصادی دست یابیم. باید واقعیاتی را درباره آذربایجان و کردستان روشن کنیم. آذربایجان تا نیمه‌های دهه ۱۹۲۰ شاهراه بزرگ بازرگانی ایران بود. رونق اقتصادی آن از اینجا بر می‌خاست، و از مبادلات گسترده‌ای که با قفقاز داشت. از آن پس به ملاحظات سیاسی و ترس روزافزون ایران از مقاصد شوروی، روند بازرگانی ایران تغییر کرد و راه بازرگانی از طریق شوروی اهمیت خود را از دست داد. مبادلات با قفقاز نیز به دلیل سیاست‌های اقتصادی استالین محدود شد. این سیاست‌ها به اندازه‌ای برای ایران تهدیدآمیز بود که رضاشاه برای رویاروئی با آن بازرگانی خارجی را در انحصار دولت قرار داد.

ولی از همه مهم‌تر غیراقتصادی بودن راه بازرگانی از خشکی بود. با گسترش روزافزون حجم مبادلات خارجی ایران به ناگزیر راه دریا اهمیت روزافزون پیدا کرد. بندرهای جنوب گسترش یافتند و راه‌آهن سراسری که از ترس لشکرکشی شوروی تا مرز آن کشور امتداد نیافت اهمیت بازرگانی آذربایجان را پاک از میان برد.

سیاست‌های آگاهانه حکومت مرکزی نبود که آذربایجان را فقیر کرد. همه استان‌های ایران به سود تهران بطور نسبی فقیر شدند یا چنانکه باید پیش نرفتند. این روندی است که در همه کشورهای جهان سومی ‌می‌بینیم. اما سیاست‌های آگاهانه حکومت مرکزی بود که در دهه‌های شصت و هفتاد تبریز را مرکز صنعت سنگین ایران ساخت. در کردستان نیز تا آنجا که می‌شد صنعت را گسترش دادند. اما کردستان نیاز به سرمایه‌گذاری‌های سنگین‌تر دارد زیرا ظرفیت اقتصادی آن محدودتر است.

این بحث مسئله قومی ‌ایران را باید با دو هشدار به پایان برد. ما باید در همین جا به روشنی هر چه بیشتر بدانیم که فرا آمدهای این بحث، اگر اندیشه جدائی پشت سرش باشد چه تواند بود؛ چه احتمالاتی بیشتر است؟

نخستین هشدار آن است که اکثریتی، اکثریت بسیار بزرگی از ایرانیان تا پای هر چه، در دفاع از یکپارچگی و یگانگی ملی خواهد ایستاد. بر این موضوع باید تأکید کرد که جای تردید برای کسی نماند، تا پای هر چه. این را تاریخ و روانشناسی این ملت می‌گوید. هر چه هم ملت ایران را قبول نداشته باشند تفاوت نمی‌کند. بارها در تاریخ ما روی داده است، تا همین اواخر، و باز روی خواهد داد. در برابر خطر تجریه ـ نام‌ش را فدرالیسم بگذارند یا خودمختاری ـ همه اجزای این اکثریت با هم یکی خواهند شد. اختلاف‌های سیاسی و گروهی را کنار خواهند گذاشت.

دومین هشدار آنست که اگر کار به جدا کردن اقوام ایرانی از هم بکشد نمونه چکسلاوکی تکرار نخواهد شد. آنچه روی خواهد داد تکرار یوگسلاوی خواهد بود، با ابعاد بسیار بزرگ‌تر. در ایران اقوام به روشنی و سرراستی چک‌ها و اسلواک‌ها با هم فاصله ندارند و بسیار بیش از یوگسلاوی در هم تنیده‌اند. جدا کردنشان پاکشوئی‌های قومی‌ گسترده‌تر و خونین‌تر خواهد خواست. پیش از هر چیز باید پان ترکیست‌های جمهوری آذربایجان تکلیف نقشه آذربایجان خود را با نقشه کردستان بزرگ آینده روشن گردانند. این گونه که دو طرف ادعا دارند بر سر این نقشه‌ها در حدود همدان بایست نبردهای خونین روی دهد.

در اینجا نیازی به تفصیل درباره ابعاد بین‌المللی مسئله نیست. ترکیه در جمهوری آذربایجان نه تنها با ایران بلکه روسیه و آمریکا نیز (پشت سر ارمنستان) روبروست. شکست پان ترکیست‌ها در باکو باید ضربه‌ای هشیار کننده بوده باشد. پان ترکیسم پایه‌های لرزانی دارد. ترکیه زیر فشار واقعیات ناگزیر خواهد بود رؤیاهای پرهزینه تورگوت اوزال را رها کند. در سرزمین‌های امپراتوری رؤیایی ترک مرداب‌ها وسرداب‌ها فراوانند.

کردانی که خواب کردستان بزرگ می‌بینند نباید از پشتیبانی نیم‌بند کنونی غرب از کُردان عراقی بیش از اندازه غره شوند. ترک‌ها در آن بالا نخواهند گذاشت که رشته کار از دست برود. دولت‌های غربی کُردان را در برابر حکومت بغداد نگهداشته‌اند، اما برای همین عملیات به ترکیه نیاز دارند ــ همچنانکه کُردان عراقی برای دریافت خواربار و ملزوماتی که از راه ترکیه می‌رسد. برای باز نگهداشتن این راه آنها هم اکنون در کنار واحدهای ارتش ترکیه با حزب کارگران کُرد جنگیده‌اند ــ دنباله سُنّت پنجاه ساله گذشته که پیادگان شطرنج قدرت‌های منطقه‌ای و ابرقدرت‌ها بوده‌اند. برای کُردان ایران خانه‌ای آسوده‌تر از ایران نیست. جدا افتادن کُردان از یکدیگر یک واقعیت پانصدساله است. بسا اقوام دیگر در وضع آنها هستند. کوشش برای تشکیل دولت واحد کُردستان به بهبود وضع اجتماعی و فرهنگی کُردان در عراق و ترکیه کمک نخواهد کرد و در ایران مردم را، حتا سرسخت‌ترین مخالفان را، درپشت رژیم جمهوری اسلامی ‌متحد خواهد گرداند. برای نگهداری این رژیم بهتر از این راهی نخواهد بود که مردم متقاعد شوند گزینشی جز میان جمهوری اسلامی‌ و تجزیه ایران نخواهد داشت.

ما در این روزگار، روبرو با اینهمه چالش در بیرون و درون، بیش از همیشه نیاز به یگانگی و بر روی هم ریختن نیروهای‌مان داریم. سخنگویان حزب دمکرات کردستان اعلام می‌کنند که حاضر به گفتگو و روبرو شدن با مشروطه خواهان نیستند. این یک اعلان جنگ است. ما به این اعلان جنگ‌ها عادت داریم و باکی نیست. اما آیا این است آن ایرانی که می‌خواهیم در آینده بر روی ویرانه‌های جمهوری اسلامی ‌بسازیم؟

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

هامبورگ، کمیته همبستگی، اگوست ۱۹۹۳

بخش ۳ / ملت ایران و اقوام ایرانی / ملت سازی‌های نافرجام

بخش ۳

ملت ایران و اقوام ایرانی

 

ملت سازی‌های نافرجام

علت اینکه من به این موضوع علاقمند شده‌ام و مدت‌هاست در این باره کار می‌کنم، این است که ما داریم یک میراث زهرآگین تاریخ معاصر ایران را به جاهای خیلی بدی می‌کشانیم. این میراث زهرآگین، در یک کلمه اگر خلاصه کنم، ناتوانی ما از توافق با یکدیگر و شکاف پر نشدنی میان گرایش‌های مختلف سیاسی و گروه‌های مختلف است. موضوع خودی و غیرخودی است. به بهترین صورت در این دو واژه خلاصه می‌شود و این واژه منحصر و مخصوص جمهوری اسلامی‌ نیست، گرچه مثل همه مفاسد در جامعه ما به صورت یک دُمل در جمهوری اسلامی ‌تظاهر کرده است. ولی ما این را از دوران مشروطه شروع کرده‌ایم و تا اینجا رسانده‌ایم.

در دوران مشروطه ما برای اولین بار نبرد سیاسی در تاریخ مان داشتیم ــ بجای نبرد مذهبی و یا نبرد سلسله‌ای و قبیله‌ای. نبرد سیاسی به معنای امروزی از دوران مشروطه شروع شد. دو طرف بر سر گرایش‌های سیاسی یکدیگر را تا حد کشتن زیر حمله گرفتند.

در دوره رضاشاه ما با مفهوم جرم سیاسی آشنا شدیم. تا آن موقع جرم، جنبه مذهبی داشت، و جنبه جنایی که در هر جامعه‌ای هست. رضاشاه روی مبارزه با کمونیست‌ها جرم سیاسی را وارد فرهنگ سیاسی ایران کرد. کسانی که به مرام اشتراکی و کمونیستی اعتقاد داشتند دستگیر و محکوم می‌شدند. آنها را نمی‌کشتند ولی در زندان می‌انداختند.

در دوره مصدق ما مفهوم مخالفت یعنی خیانت را وارد فرهنگ سیاسی‌مان کردیم. هر کس مخالف بود، خائن و مزدور بیگانگان بود. در دوران محمدرضا شاه خودی و غیرخودی را پیش‌تر بردیم: هر کس که نمی‌خواهد، می‌تواند برود. همین است که هست. البته اظهار نظر خیلی بدی بود و نتایج بدی هم به بار آورد. این پیشینه در کشور ما، در جامعه ما و در فرهنگ سیاسی ما بوده است.

امروز با ۲۸ سال سابقه جمهوری اسلامی ‌و با آن انقلاب، این مفهوم خودی و غیرخودی به آخرین درجه‌اش رسیده است. این دُمل در جمهوری اسلامی ‌مثل بقیه دُمل‌ها سر باز کرده. ما الآن جامعه‌ای داریم که از هر نظر به خودی و غیرخودی تقسیم شده است. یکی از این خودی‌ها و غیرخودی‌ها که به مقدار زیاد باز محصول جمهوری اسلامی ‌است، موضوع اقوام است.

تا جمهوری اسلامی ‌ما گرایش‌های تجزیه‌طلبی گاه گاه این سو و آن سوی ایران داشتیم ولی اینها موضعی بود و محلی و کوچک و در جامعه ایران انعکاسی نداشت. در دوران جمهوری اسلامی، به سبب اینکه تبعیض اساس حکومت را تشکیل می‌دهد، به ویژه مذهبی، خودی و غیرخودی شدیدتر از همیشه بر فرهنگ سیاسی و بر فرهنگ جامعه تسلط پیدا کرده است.

یکی از جلوه‌های‌ش که به عرایض امروز من مربوط می‌شود، موضوع قوم بجای ملت و در برابر ملت است. ما تاکنون اگر هم در میان کسانی که غیرفارسی صحبت می‌کردند مخالفت‌هایی می‌دیدیم، جنبش‌هایی می‌دیدیم، این در مقابله با ملت ایران نبود. می‌گفتند: ما ایرانی هستیم ولی این خواست‌ها و این شکایت‌ها را داریم. امروز ما یک ملت ایران داریم که برای بسیاری از ما واقعیت دارد و یک سلسله ملل ایران داریم. برای بسیاری از سازمان‌هایی که در میان اقوام ایران فعالیت می‌کنند، ملت ایران برای آنها جای خودش را به ملت‌های ایران داده است.

در آغاز، کلمه خلق و قوم را بکار می‌بردند؛ خلق عرب، قوم عرب، خلق کُرد، قوم کُرد و امثال آنها. بعد، ملیت کُرد، ملیت عرب، ملیت بلوچ، ملیت تُرک. امروز صحبت از ملت عرب است، ملت تُرک است، ملت کُرد است، ملت بلوچ است و برای بقیه که بیشتر، من و شما باشیم، یک ملت دیگری اختراع شده است: ما ملت فارس هستیم. ما نمی‌دانستیم که تابحال نام ما فارسی زبانان ملت فارس است. ما ملت ایران نیستیم، ما ایرانی نیستیم، ما فارس هستیم. این بازی با واژه‌ها، البته به هیچ وجه تصادفی نبوده است بلکه یک طرح پیش اندیشیده خیلی پردامنه‌ای است و نتیجه اول‌ش، چنانکه کاملاً آشکار است، از همان آغاز، از میان بردن ملت ایران است.

ما اگر روی ملت‌های ایران تکیه بکنیم، ملت تُرک در ایران یا ملت کُرد در ایران، ملت ایران را حذف کرده‌ایم. وقتی شما ملت ایران را حذف کردید، راه برای حذف کشور ایران باز می‌شود. ملت‌ها با کشور شناخته می‌شوند. این مطلبی است که این دوستان جعل کننده این واژه‌ها ممکن است که از نظر تاریخی ندانند، ولی از نظر سیاسی به آن آگاه هستند. یک گوشه ای بزنم به پیشینه این موضوع.

شما Nation State شنیده‌اید در انگلیسی و Etats Nation در فرانسه. Nation State همیشه وجود داشته و خود ما در دوران ساسانی به صورت ابتدائی آن داشته‌ایم. ولی از قرن هفدهم در حقوق سیاسی وارد شد. منظور، مردمانی هستند که در یک محدوده جغرافیایی با مرزهای معین زیر یک حکومت و قانون زندگی می‌کنند. و دیگران حق تجاوز به مرزهای آن را ندارند. در قرن هفدهم، در آلمان، در شهر مونستر که یک شهر وستفالی است در سالنی نمایندگان شماری کشور‌های اروپائی جمع شدند و عهدنامه وستفالی را بستند که به موجب آن، ملت دولت‌ها رسما موجودیت تاریخی ـ سیاسی و حاکمیت ملی پیدا کردند و از زیر نفوذ کلیسا خارج شدند ــ شما می‌دانید که کلیسا حاکمیت برین داشت بر همه حکومت‌های اروپا ــ و دولت‌ها از تجاوز به همدیگر منع شدند. البته دست‌شان آزاد بود خارج از قاره اروپا هر کاری دل‌شان خواست بکنند و کردند.

این روزها هم با تکیه بر ملت، ملتی که با این تعریف ملت ـ دولت سازگار نیست برای اینکه هیچ یک از این اقوام هیچ وقت حکومتی و یا مرزهای شناخته شده‌ای نداشتند. ولی با تکیه بر ملت اختراعی، وقتی شما جزء ملت را قبول کردید و به کُرسی نشاندید، جزء دولت‌ش هم باید بیاید. ملت به تنهایی وجود ندارد. ملت، عرض کردم، مربوط است به سرزمین و حکومت. و ملتی که سرزمین و حکومت مشخص ندارد، ملت نیست. ولی اینها دارند ملت‌هایی را که سرزمین و حکومت مشخصی ندارند سر زبان‌ها می‌اندازند تا بعد سرزمین و حکومت‌ش هم مشخص بشود. این کاری است که دنبال‌ش هستند.

ارتباط این موضوع با خودی و غیرخودی، حالا آشکارتر می‌شود. ما دیگر به عنوان ایرانیان با هم ارتباط نداریم. در گذشته همه ایرانی بودیم و آذربایجانی و کُرد پهلوی هم می‌نشستند و تهرانی با مازندرانی. امروز شما به دلیل زبان مادری‌تان ناگزیر باید از بقیه جدا باشید. ممکن است با همدیگر دوست باشید و زندگی کنید، اما تا وقتی دعوای تقسیم پیش نیامده است. فعلاً در این مورد بحثی نداریم. این خودی و غیرخودی، تا این درجه که می‌رسد به چه آسیب می‌زند؟ به دو چیز: یکی استقلال و تمامیت ارضی ما و یکپارچگی کشور ایران، یکی به دمکراسی. خیلی جالب است که تمام تکیه ملت‌سازان و این سازمان‌های قومی‌ که این تفکر را نمایندگی می‌کنند، بر ارتباط حیاتی و تنگاتنگ شناخت حقوق ملت‌ها با دمکراسی است. می‌گویند، برای اینکه دمکراسی در ایران برقرار بشود باید حقوق ملت‌ها شناخته بشود. که آخرین حرف ملت‌ها چیست؟ حق تعیین سرنوشت. یعنی جدایی.

اگر ملت کُرد یک روزی تصمیم گرفت، حق دارد از ایران جدا بشود. ولی وقتی شما به عنوان کُرد، به عنوان عرب و به عنوان ملت فارس شناخته می‌شوید، ناگزیر یک سیستم واحد برای همه کشور که مبتنی بر حق همه افراد آن ملت، در هر جا که زندگی می‌کنند و با هر زبان که صحبت می‌کنند و با هر مذهبی که هستند، آن را از بین می‌برید.

شما فقط در یک ملت و در یک کشور یکپارچه می‌توانید از حق فردی صحبت بکنید. فرد ایرانی در هر جای ایران که باشد، با بقیه افراد ایرانی هیچ تفاوتی نباید داشته باشد. این اصل دمکراسی است. ولی وقتی دیوار کشیدند و گفتند این فرد ایرانی حقی ندارد مگر اینکه عضو یک ملتی باشد، حق این فرد ایرانی وقتی تحقق پیدا می‌کند که عضو ملت کُرد و فارس باشد، اولاً دارند راه را برای جدایی و یا به قول خودشان حق تعیین سرنوشت باز می‌کنند و دوم، دمکراسی را در ایران بی معنی می‌کنند. برای اینکه من، به عنوان فارسی زبان، در آن کشوری که بعداً ملت کُرد تشکیل خواهد داد، حق سخن گفتن به فارسی نخواهم داشت. هم اکنون در عراق که می‌دانید یک حکومت کُرد هست، و اگر شما دمکراسی را می‌خواهید ببینید، بهتر است یک سفری به آن منطقه کردستان بکنید. ببینید یعنی چه؟ دمکراسی در جامعه قبیله‌ای چه صورتی پیدا می‌کند؟ یا می‌توانید به پاکستان بروید و ببینید خان خانی و دمکراسی و فئودالیته، چه ترکیبی است و چه آش در هم جوشی است.

به هر حال، در کردستان عراق، که حکومتی را تشکیل داده و رئیس جمهوری‌اش هم آقای بارزانی است. می‌دانید که طالبانی و بارزانی رهبران دو قبیله کُردستان عراق هستند که قدرت را همیشه در آنجا در دست داشتند. یکی‌شان الآن رئیس جمهوری عراق است و دیگری رئیس جمهوری کردستان عراق که پسرش هم رئیس سازمان امنیت کردستان عراق است؛ و چه به روز روزنامه‌نگاران و آزادی بیان می‌آورند، قابل بررسی است. من این اواخر چند گزارش تکان دهنده خوانده‌ام از این وضع. به هر حال، در این کشور و به اصطلاح در این حکومت، قانون گذرانده‌اند در مجلس محلی‌شان که سخن گفتن به فارسی قدغن شده است. این اتفاقی است که فردا در سنندج خواهد افتاد، اگر قرار باشد که آن ملت کردستان، ملت کُرد، حکومت کردستان را تشکیل بدهند. و فردا در خوزستان اتفاق خواهد افتاد.

آقای امینی که ذکر خیرشان را کردم، ایشان یک نظر بسیار جالبی آن روز ارائه کرد. گفت که، همه گرایش‌های قومی ‌و پان و همة اینها، هم یک رگة فاشیستی دارند و هم به فاشیسم ختم می‌شوند، و کاملاً نکته درستی گفت. برای اینکه اینها روی خودی و غیرخودی تنظیم می‌شوند. وقتی شما جامعه را به خودی و غیرخودی تقسیم کردید، یعنی فاشیسم. هر که زورش بیشتر است، به بقیه زور خواهد گفت. ما با دامن زدن به گرایش‌های تجزیه‌طلبانه قومی ‌در ایران هم دمکراسی را از لحاظ نظری بی پایه خواهیم کرد هم از نظر عملی. و اینجاست که من به دو خطری که در این زمینه متوجه ماست، یعنی در این بحث متوجه ماست، وارد می‌شوم.

یکی از این خطرها همین است که ما دمکراسی را کنار خواهیم گذاشت. اگر کار به مبارزه برای احقاق حقوق ملت‌ها در ایران برسد و قرار باشد «ملت‌های» ایران به جان هم بیفتند، ملت‌های ایران در همه جا پراکنده اند و اگر قرار باشد ماهیت‌های متفاوت و مستقلی باشند، غیر خودی‌هائی را هم که در آن منطقه ملی‌های هستند، باید بیرون کرد. یکی از اولین رزمگاه‌های این آش ملی که برایمان دارند می‌پزند، آذربایجان غربی است. آنجا آذربایجانی‌ها و کُردها که باهم زندگی می‌کنند، البته آذربایجانی‌ها زورشان بیشتر است، همه کُردها را یا بیرون خواهند کرد یا خواهند کُشت. و این تهدیدها از حالا شروع شده است. وقتی قرار شد کار به اینجاها برسد ما عملاً دمکراسی را خواهیم بوسید. من و شما همه با هم. برای اینکه مسئله مهم‌تری در میان خواهد آمد. خواهیم گفت، فعلاً ما جلوی این جنگ داخلی و برادرکشی و چند پارچه شدن ایران را بگیریم، تا بعد به دمکراسی برسیم.

دوم اینکه، الآن در این شرایط بسیار حساس، ما فقط این را کم داریم که در مبارزه برای آزادی و دمکراسی در ایران، برای حقوق بشر در ایران، موضوع دعوای مان جنگ میان ملت‌های کُرد و فارس باشد. باز طبیعی است که اگر کار به اینجا بکشد و مسئله جنگ بین اقوام مختلف باشد، ما مبارزه با جمهوری اسلامی ‌را فراموش خواهیم کرد. موقتاً، این را هم می‌گذاریم کنار. برای اینکه باز یک مصلحت بزرگ‌تری در میان است. ما نمی‌توانیم به نام دمکراسی یا به نام مبارزه با جمهوری اسلامی، شرایطی را تحمل کنیم که نتیجه‌اش تکه پاره شدن ایران است و از آن بدتر، افتادن ایرانی‌ها به جان یکدیگر.

شما دیده‌اید همسایه‌ها چه در عراق ـ در عراق همچو خبری نبود ـ و چه در یوگسلاوی که نمونه زننده‌تر آن بود، شروع کردند همدیگر را کُشتن (در یوگسلاوی میان صرب‌ها و کروات‌ها صد هزار تن کشته شدند.) همسایه‌هایی که سال‌ها با هم زندگی کرده بودند. خانواده‌های مرکب که مثلاً صرب و کرُوات با هم ازدواج کرده بودند از هم پاشیدند چون شروع کردند به کشتن همدیگر. کار به آنجاها خواهد کشید. ما نخواهیم گذاشت این اتفاق بیفتد. به نام مبارزه با جمهوری اسلامی ‌یا به نام دفاع از دمکراسی.

این مخاطرات است که عرض کردم و با توجه به وضعی که ایران پیدا کرده است باید ما را شدیداً به فکر بیندازد. در بیرون ایران نیروهایی هستند که از فرط دشمنی با جمهوری اسلامی، هر وسیله‌ای را الآن دارند بررسی می‌کنند برای اینکه ضربه‌ای به این رژیم بزنند. و یکی از این وسایل دامن زدن به این اختلافات قومی‌ است. به هیچ وجه تصادفی نیست که از وقتی در کردستانِ عراقِ یک واحد حکومتی تشکیل شد زیر سایه هواپیماهای آمریکایی در آغاز و بعد ارتش آمریکا از سال ۲۰۰۲، ما می‌بینیم که حزب دمکرات کردستان که در گذشته می‌گفت: خودمختاری برای کردستان، دمکراسی برای ایران، امروز می‌گوید فدرالیسم برای کردستان و همه ایران، و رهبرش و دبیرکل و معاون‌ش صحبت از استقلال کردستان می‌کنند در فرصتی که مناسب باشد. این را در کنگره ملل ایران گفته‌اند. دیگر صحبت از استقلال ملل ایران است تا فرصت مناسب.

چون اوضاع بین‌المللی طوری است که ممکن است نادانانی در همین کشور یا درکشورهای خاورمیانه روی دشمنی با جمهوری اسلامی ‌دست به کاری بزنند که بعد به زیان خودشان تمام بشود، ما باید جلوی این کار را چه در میان خودمان و چه در کشوری که بخصوص در آن زندگی می‌کنیم، بگیریم. این آمریکایی‌ها، بدون آشنایی با وضع عراق، روی صحبت چند سیاست پیشه ناپاک و نادرست، امثال چلبی، خودشان را در ماجرایی انداختند روی دشمنی با صدام حسین که نتیجه‌اش را می‌بینیم. ایران به مراتب وضع‌ش از عراق بدتر است. اگر آمریکایی‌ها روی صلاح اندیشی این افرادی که الآن این سازمان‌ها را تشکیل داده‌اند و با این ور و آن ور دارند تماس می‌گیرند، در فکر استفاده از گرایش‌های قومی ‌برای ضعیف کردن جمهوری اسلامی ‌بیفتند، یک بازی با آتش شروع خواهد شد که دامنگیر خودشان خواهد شد. برای اینکه ایران اگر منفجر بشود، عراق نیست که حداکثر با شعاع ۵۰۰ کیلومتری، تأثیر بکنند. ما تا همه دنیا این تأثیر را خواهیم دید. تأثیر از هم‌پاشیدگی ایران و انفجار ایران را. و به هیچ وجه نباید اجازه بدهیم که کار به آنجاها بکشد. ما می‌توانیم دوستان خودمان را در کشورهای دیگر آگاه کنیم که راه مبارزه با جمهوری اسلامی ‌تقویت این عناصر نیست و این عناصر به هیچ وجه نماینده مردم ایران نیستند سهل است، نماینده اقوامی ‌که مدعی عضو آن هستند نیز نیستند. بیشتر این سازمان‌های قومی، از طرف ایلات تقویت می‌شوند و می‌دانیم هنوز هم در خوزستان، هم در کردستان و هم در بلوچستان، روحیه ایلی به شدت غلبه دارد و اینها اختیار این کار را در دست دارند. و خان زادگانی هستند که از همه چیز افتاده‌اند و می‌خواهند از این طریق مسلط بشوند بر تکه‌هائی از آن کشور. و نباید اجازه بدهیم که به نام دمکراسی چنین بازی‌هایی در ایران بشود.

من تا اینجا همه از نباید صحبت کردم. ولی با نباید کار تمام نمی‌شود. ما به هرحال یک مسئله قومی ‌داریم. مسلماً در ایران مردمانی زندگی می‌کنند و در پاره‌ای از نقاط ایران اکثریت دارند که به زبان دیگری صحبت می‌کنند. و این حق آنهاست که به این زبان صحبت بکنند، آموزش ببینند، انتشارات داشته باشند و دانشگاه درست بکنند و هر کار که خواستند بکنند. این حق همه آنهاست و حق هر کسی که در آنجاها زندگی می‌کند ولی به آن زبان صحبت نمی‌کند. گفتم، ما دنبال حقوق بشریم نه حقوق طوایف، نه حقوق اقوام، نه حقوق ملل در داخل ایران. جامعه ایرانی را نمی‌خواهیم گروه، گروه بکنیم. ما از این مراحل گذشته‌ایم. صد سال است این کشور دارد صنعتی می‌شود، دارد باسواد می‌شود، طبقه متوسط می‌سازد. صد سال. شوخی نیست. از خیلی کشورها در این زمینه‌ها جلوتریم. ما دیگر لازم نیست، البته قادر هم نخواهیم بود، برگردیم به دوران ملوک‌الطوایفی. فلان ایل اینجا، فلان خان آنجا. حالا زیر اسم مدرن حزب دمکرات فلان جا. ولی به هر حال این حق هست و باید آنرا شناخت. موضوع اکثریت و اقلیت هم نیست چون یکی از اولین چیزهایی که ما در یک جامعه دمکرات باید کنار بگذاریم، اقلیت است. اقلیت معنی ندارد در یک جامعه. اقلیت اجتماعی، اقلیت مذهبی، اقلیت قومی‌… معنی ندارد. ما همه اکثریت هستیم به عنوان ایرانی. در بحث سیاسی بله، در یک رأی گیری من اقلیت هستم شما اکثریت. فردا ممکن است من اکثریت باشم. ولی اقلیت به عنوان تبعیض حقوقی باید از این فرهنگ برداشته بشود. و در نتیجه، هیچ کس به دلیل سخن گفتن به زبان غیرفارسی نباید محروم بشود از اِعمال این حق. اینها در جای خود محفوظ است.

یا در مسئله عدم تمرکز. گلة بسیاری از این سازمان‌ها، و گلة بحق، این است که همه چیز ایران، در تهران متمرکز است. و به نحو روزافزون این طور شده است. از دوره رضاشاه بخصوص. و چاره‌ای هم نداشتیم. برای ساختن دولت ـ ملت برای اینکه اول چیزی بوجود بیاوریم در ایران که بشود بعداً درش یک کارهایی کرد، باید این قدرت مرکزی را درست می‌کردیم که وجود نداشت. ولی اینها در این مسئله حق دارند که قدرت حکومت مرکزی بیش از اندازه است و باید شکسته بشود. ولی شکسته شدن حکومت به معنی شکسته شدن حاکمیت نیست. شما بسیار شنیدید در ایران حاکمیت را بجای حکومت بکار می‌برند. منظور من این است که حکومت را که Government باشد، باید تقسیم کرد. ولی حاکمیت یا sovereignty قابل شکستن نیست. یا یک قدرت مرکزی حق حاکمیت بر یک سرزمین را دارد یا ندارد. اگر ندارد، دیگر یک سرزمین نیست. دیگر یک کشور نیست. یک کشور، یک ملت، به این معناست. حاکمیت یگانه دست نمی‌خورد. ولی حکومت شکسته می‌شود و به نظرم باید هم شکسته بشود.

در این زمینه، هر چه ما بکنیم، در جهت دمکراسی لیبرال است. یک کلمه راجع به دمکراسی لیبرال بگویم و عرضم را تمام بکنم. شما اگر یک نظامی ‌داشته باشید که اکثریت حکومت بکند، اکثریت قانون بگذارد و مجریان را انتخاب بکند و این اکثریت حق نداشته باشد که از چهارچوب اعلامیه حقوق بشر یک قدم پا آن طرف‌تر بگذارد، یعنی حق یک نفر را هم پامال بکند، چه برسد یک قوم را یا یک گروه زبانی یا مذهبی را، آن وقت دمکراسی لیبرال برقرار است.

ما باید به دنبال دمکراسی لیبرال برویم که تمام این مسائل درش حل خواهد شد. در این کشور که شما زندگی می‌کنید، بهترین نمونه است. شما Ethnic Groups دارید. گروه‌های قومی. مکزیکی، کره‌ای، ژاپنی، ایرانی. شما به خودتان ملت ایران نمی‌گویید در اینجا. هیچ کس شما را ملت ایران نمی‌داند. و این است داستان. دوستانی که در ایران دارند زبان را دستاویز می‌کنند برای جدایی و ملت‌سازی، توجه نمی‌کنند که ملت تعریف دیگری دارد. و نمونه آمریکا و نمونه سویس در برابرشان است و نمی‌بینند. در سویس که من زندگی می‌کنم هیچ کس نمی‌گوید من آلمانی هستم، من فرانسوی هستم یا ایتالیایی هستم. به سه زبان هم صحبت می‌کنند. می‌گوید من سویس آلمانی هستم، سویس فرانسوی هستم، سویس ایتالیائی هستم. در آن صورت ما هیچ مشکلی نخواهیم داشت.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــ

روتاری کلاب لوس آنجلس ۲۰۰۶

بخش ۳ / ملت ایران و اقوام ایرانی / ما تا پایان تعهد ملی خود می‌رویم

بخش ۳

ملت ایران و اقوام ایرانی

 

ما تا پایان تعهد ملی خود می‌رویم

در زندگی حزبی ما هیچ کنفرانس یا کنگره‌ای مانند این کنفرانس زیر سایه رویداد‌های بیرون از کنترل ما، بیرون از کنترل مردم ایران، نبوده است. تا کنون ما سرتاسر دلمشغول درآویختن با جمهوری اسلامی ‌بوده‌ایم، که از مبارزه با کم و کاستی‌های خودمان آغاز می‌شود و به فرهنگ سیاسی ایران می‌رسد که چنین رژیم و گروه فرمانروائی را در کشور ما امکان‌پذیر ساخته است، و آنگاه به آنچه وظیفه یک حزب سیاسی است ــ عرضه داشتن یک جایگزین باورپذیر credible و پیکار برای تغییر وضع موجود. امروز ما همه آن دلمشغولی‌ها را داریم ولی پرهیبی (شبحی) بر این کنفرانس افتاده است که از پنج سال پیش میهن ما را تهدید می‌کند.

من خودستائی را که در کنار بدگوئی از دیگران یک عیب ملی ماست دوست ندارم. اما در توضیح موضع‌گیری خود به عنوان حزبی مسئول اکنون و آینده ایران ناگزیر از یادآوری هشداری هستم. این هشدار از هنگامی‌ که برنامه تسلیحات اتمی ‌جمهوری اسلامی ‌از پرده بیرون افتاد برای نخستین‌بار از سوی ما داده شد. ما پنج سالی است هربار با تاکید بیشتر گفته‌ایم که این برنامه تحمل نخواهد شد و به هر وسیله جلو آن را خواهند گرفت و رژیم اسلامی ‌با ادامه آن موجودیت ایران را به خطر خواهد افکند. اگر ما به این شدت نگران آینده ایران هستیم از اینجاست که می‌بینیم بدترین پیش‌بینی‌های ما دارد درست در می‌آید.

اینکه داشتن بمب اتمی ‌حق مسلم جمهوری اسلامی ‌و جلوگیری از آن به هر وسیله حق مسلم دیگران است یا نه، می‌تواند موضوع مقاله نویسی‌های بی پایان باشد. ما با واقعیتی، با اوضاع و احوالی اندک اندک اضطراری، روبرو هستیم و دیگر فرصتی برای این سخنان نداریم. رژیم آخوندی ـ سپاهی به اعتراف خودش هژده سال برنامه اتمی‌اش را از چشم جهانیان پنهان کرده بود. از چند سال پیش هم با ترفند‌های گوناگون آن را به سرعتی که می‌تواند در زیر چشمان سازمان بین‌المللی انرژی اتمی ‌پیش می‌برد و قطعنامه‌های شورای امنیت را با بی‌اعتنائی رد می‌کند و تا اینجا مصمم است به بهای بدترین مخاطرات برای ایران به بمب اتمی ‌دست یابد. امریکائیان نیز با یک دیپلماسی شکیبایانه و بهره‌گیری از اقدامات و سخنان سران رژیم دارند زمینه را برای رویاروئی نهائی آماده می‌کنند. دیگر کمتر کسی تردید دارد که اگر رهبر و رئیس جمهوری باور نکردنی ایران (آیا در خواب هم می‌دیدیم که ملت‌مان به این پستی‌ها بیفتد؟) تن به سازشی ندهند و تحریم‌ها کار نکند جنگ، هم کاملا امکان پذیر و هم اجتناب ناپذیر خواهد بود.

درباره این جنگ که احتمال‌ش پیوسته بیشتر شده است نمی‌باید هیچ توهمی ‌داشت. اگر کار به حمله به ایران برسد نخواهند گذاشت یک رژیم تروریست و تروریست‌پرور، از ضربات هزاران بمب هشیار کمر راست کند و توان انتقام گرفتن داشته باشد. موضوع تنها ویران کردن تاسیسات اتمی ‌نیست. ما می‌باید خود را برای بدترین شرایط آماده کنیم. ــ برای هنگامی‌ که در هم شکستن ماشین قدرت در میان تلفات و ویرانی‌های فلج کننده زمینه را برای نیرو‌های هرج و مرج و تجزیه‌طلبی آماده خواهد ساخت. اگر پس از پیروزی انقلاب اسلامی ‌تقریبا بلافاصله جنگ داخلی ــ هرچند با ابعاد کوچک ــ در دو استان مرزی ایران درگرفت این بار در اوضاع و احوالی هزار بار آشقته‌تر می‌توان بدترین انتظار‌ها را داشت.

پیشینه مخالفت ما با جنگ به دهه گذشته بر می‌گردد. بدنبال حملات تروریستی جمهوری اسلامی‌ برضد تاسیسات امریکائی در کنیا و عربستان سعودی گفتگوی جنگ و مجازات رژیم بالا گرفت. ما در ۱۹۹۶ در تظاهراتی که شاخه واشینگتن در برابر کاخ سفید ترتیب داده بود اعلام کردیم که هیچ دولتی حق حمله به خاک ایران ندارد. در عین حال ما تنها سازمان سیاسی بودیم که از تحریم اقتصادی جمهوری اسلامی ‌دفاع کردیم. در آن هنگام دیگران به عنوان اینکه دود تحریم‌ها به چشم مردم ایران خواهد رفت از ما انتقاد کردند. حکومت وقت امریکا البته تنها به اقدامات نمایشی می‌اندیشید و از تحریم‌هائی که برقرار کرد دودی برنخاست که به چشم کسی برود. امروز ییشتری طرفدار تحریم شده‌اند.

چهار سال پیش در کنفرانس اروپائی، کنفرانس هوشنگ وزیری، (۲۷ سپتامبر ۲۰۰۳) حزب مستقیما به بحران اتمی‌ پرداخت. در بخشی از قطعنامه آن کنفرانس که سراسر به بحران اتمی‌ می‌پرداخت آمده است:

“ما هرگونه ماجراجوئی اتمی‌ جمهوری اسلامی ‌را محکوم می‌کنیم و مسئولیت هر آسیبی را که سیاست‌های کنونی رژیم به کشور وارد کند مستقیما متوجه زمامدارانی می‌دانیم که برای سود کوتاه مدت شخصی با سرنوشت مردم بازی می‌کنند.

“کنفرانس ضمن ابراز نگرانی سخت از پیامدهای ناگزیر اقدامات غیرمسئولانه رژیم،

۱ ــ همه ایرانیان دلسوز را فرا می‌خواند که یک صدا با مسلح شدن رژیم ضد مردمی ‌اسلامی ‌با سلاح هسته‌ای مخالفت ورزند. این مبارزه‌ای که رژیم با جامعه بین‌المللی آغاز کرده مبارزه مردم ایران نیست و سران حکومت از هر جناح می‌باید از این پندار باطل بدر آیند که مردم را مانند سال‌های جنگ با عراق پشت سر خود خواهند داشت.

۲ ــ دولت‌های خارجی را به مسئولیت بزرگی که در حفط صلح و امنیت بین‌المللی دارند توجه می‌دهد و انتظار دارد با وارد کردن فشار مداوم و هماهنگ بر رژیم آخوندی، مانع درگیر شدن مردم ایران با پیامدهای اعمال ماجراجویانه سران رژیم شوند.”

پس از چهار سال رژیم اسلامی ‌نه تنها توانسته است بحران را به مرحله وارد شدن ضربات کشنده بر ایران بکشاند بلکه با سیاست‌های همیشگی تبعیض‌آمیز و سرکوبگرانه‌اش در میان اقلیت‌های مذهبی و اقوام ایران درجه‌ای از نارضائی و دشمنی برانگیخته است که به آسانی می‌تواند از سوی قدرت‌های بیگانه بهره‌برداری شود. گروه‌هائی که از دیرباز با نیروهای بیگانه در ارتباط بوده‌اند با آغوش باز به فعالیت‌هائی پیوسته‌اند که هدف‌ش گشودن جبهه تازه‌ای برضد جمهوری اسلامی ‌در استان‌های مرزی ایران است. در این رابطه گزارش‌هائی از تهیه‌های نظامی‌ در بیرون مرز‌ها می‌رسد که موجب نگرانی هر دوستدار ایران است.

* * *

پیش از همه اینها (۱۹۹۲) در تدارک‌های نظری و تشکیلاتی برای پایه‌گذاری سازمانی از مشروطه‌خواهان سندی تنظیم شد که در کنفرانس موسس سال ۱۹۹۴ به عنوان منشور آن سازمان (از یک دهه پیش حزب مشروطه ایران) به تصویب رسید. این سند از نظر موضع گیری ما در برابر جنگ و تجزیه ایران و اساسا نگاه ما به کل مسئله مبارزه بسیار مهم است. در مقدمه منشور چنین می‌آید:

“تلاش ما برای آزادی میهن، رهایی از فاشیسم مذهبی و پایه‌گذاری یک نظام ملی، مردمی ‌و پیشرو در ایران است.

“به عقیده ما سرنگونی رژیم جمهوری اسلامی‌ نخستین مرحله پیکار است. مرحله دوم که به همان اندازه اهمیت دارد ساختن یک جامعه نوین ایرانی است که تنها با مشارکت همه مردم و گرایش‌های گوناگون میسر خواهد بود.”

“آنگاه نخستین بند برنامه سیاسی حزب چنین تصریح می‌کند:

“۱ ــ استقلال و تمامیت ارضی و یگانگی ملی ایران برای ما از همه بالاتر است و به هر قیمت و در هر وضعی از آن دفاع می‌کنیم.”

از این روشن‌تر در آن زمان که هیچ از این خبر‌ها نبود نمی‌شد گفت ولی بدبختانه شرایط به گونه‌ای است که احتمال دارد ناگزیر به آن تعهد عمل کنیم. در آن صورت، و تنها در آن صورت، همه گزینه‌ها روی میز خواهد بود و برای دفاع از استقلال و یکپارچگی و یگانگی ملی ایران از جمله با بدترین دشمنان خود نیز موقتا همکاری خواهیم کرد. در زندگی هر فرد و اجتماعی لحظاتی پیش می‌آید که چنانکه سعدی گفت “دست بگیرد سر شمشیر تیز.” ما سرکشیدن کاسه زهر را بر تماشاگر ازهم‌پاشی ایران بودن ترجیح خواهیم داد. دیگران را نمی‌دانم ولی ما همان لحظه که به حزب پیوسته‌ایم موضع خود را در برابر چنان خطری روشن ساخته‌ایم.

من می‌دانم که این پیام سخت و تلخ چه تکانی به بسیاری داده است و خواهد داد ولی به نظر من لازم است به همه گوش‌ها برسد. ما نقشی در سیاستگزاری‌ها نداریم ولی می‌توانیم با برطرف کردن پاره‌ای اشتباه حساب‌ها، در جلوگیری از جنگ، که در‌های دوزخ تازه‌ای را بر ایران باز خواهد کرد، نقشی داشته باشیم. پیام سخت ما به رفع پاره‌ای اشتباه حساب‌ها کمک خواهد کرد:

۱ ــ “خطر جنگ جدی نیست و امریکا نمی‌تواند جبهه تازه‌ای را بگشاید.”

امریکا در افغانستان و عراق نشان داد که اراده و توان جنگ دارد و فرو باریدن هزاران بمب هشیار و بتن‌شکن بر ایران برایش مسئله چند روز است.

۲ ــ “امریکا از هزینه‌های حمله به ایران آگاه‌تر از آن است که دست به دیوانگی بزند.”

با همه مخالفتی که در افکار عمومی ‌امریکا با جنگ و آگاهی از پیامد‌های فاجعه بار آن، هست کمتر مقام مسئولی است که گزینه جمهوری اسلامی‌ اتمی‌ را بدتر از هر گزینه دیگر نداند.

۳ ــ “بمب اتمی ‌غرور ملی و حق مسلم ماست؛ چرا دیگران داشته باشند و ما نداشته باشیم؟”

دیگران بسیاری چیز‌های حیاتی‌تر دارند که ایران ندارد؛ آخوند‌ها هم بمب را برای غرور ملی نمی‌خواهند. اگر قرار است برنامه اتمی‌ به بهای جنگ پیش برود بهتر است در این مورد از غرور ملی پائین بیائیم و مثلا به دریای خزر و خلیج فارس بیندیشیم.

۴ ــ “ایرانیان از حمله امریکا استقبال می‌کنند.”

همین اندازه کافی است به ما بنگرند که با همه پشتیبانی از امریکا در جنگ با تروریسم اسلامی ‌به درجه‌ای با حمله نظامی ‌به ایران مخالفیم که کاسه زهر را هم سرخواهیم کشید.

یک اشتباه حساب دیگر هم هست که موضع گیری رادیکال ما در برطرف ساختن آن از هر زمینه دیگر موثرتر خواهد بود. نیرو‌های تجزیه‌طلب از پیامد‌های حمله نظامی‌ امریکا چشمداشت‌های فراوان دارند. اکنون می‌بینند که اگر بخواهند با بهره‌گیری از مداخله نظامی ‌بیگانه، ایران را به جائی ببرند که خاطر خواه‌شان است چه مقاومتی در برابرشان سازمان خواهد گرفت و ایرانیان چه اندازه آماده خواهند بود بدترین دشمنی‌ها را موقتا برای نگهداری میهن خود فراموش کنند. چنین هشداری بی‌تردید عناصر روشن‌تر و مسئول‌تر را در سازمان‌های قومی ‌به دوباره اندیشی خواهد انداخت ــ آنها حتا با حمله نظامی ‌امریکا نیز نخواهند توانست.

نکته بسیار مهم در همین جاست. حزب می‌باید برای پیامد‌های جنگ، و برای پس از جمهوری اسلامی، آماده باشد. ما با موضع‌گیری امروزمان در بهترین موقعیت برای کاستن از هزینه‌های جنگ و برطرف کردن بدترین پیامد‌های آن خواهیم بود. هم اکنون حزب در این بزرگ‌ترین بحث ملی ما چنان موقعیتی را پیدا کرده است.

به گمان من تا همین جا فضا بسیار از چند ماه پیش روشن‌تر است. در امریکا کمتر کسی درباره استقبال مردم ایران از حمله سخن می‌گوید؛ چلبی‌هائی که نمی‌توانستند شادمانی خود را از احتمال درگرفتن جنگ پنهان کنند خاموش شده‌اند و اعتباری نزد دوستان محافظه‌کار خود ندارند. مخالفت با جنگ و رویاروئی با گروه‌های تجزیه‌طلب، گفتمان غالب ایرانیان شده است. خطر جنگ نزدیک‌تر است ولی به همان درجه تلاش برای حل مشکل بالا گرفته است. همه می‌دانند که هیچ جای خوشبینی برای هیچ طرفی نیست. من نمی‌دانم سهم ما چه اندازه است ولی خوشحالم که به وظیفه خود عمل می‌کنیم.

حزب سیاسی کارش همین است. گریز از برابر مسائل دشوار و تکرار سخنان کلی همه‌پسند و بی اثر که به کسی برنخورد، دنباله رو بودن بجای پیشتاز بودن نه شایسته حزبی سیاسی است نه به هیچ امری خدمت خواهد کرد. حزب می‌باید انگشت بر حساس‌ترین جا‌ها و مهم‌ترین مسائل بگذارد و راه‌حل‌های درست را صرفنظر از پسند و ناپسند دیگران به مردم عرضه دارد. رهبری افکار عمومی ‌وظیفه احزاب سیاسی به ویژه در اوضاع بحرانی است؛ آنها هستند که می‌باید از امر درست دفاع کنند، و مسلم است که درست‌ترین موضع گیری‌ها نیز مخالفانی خواهد داشت.

***

سخنرانی امروز بی آوردن یک سند دیگر کامل نخواهد شد. این سند را که تفصیل بیشتر اصل هفتم منشور حزب است ما به عنوان قطعنامه کنفرانس امریکائی (۷-۸ ژوئن ۲۰۰۳) تصویب کردیم و در کنگره پنجم، کنگره همبستگی ملی (۲-۳ اکتبر ۲۰۰۴) به عنوان سند پیوست به منشور حزب افزوده شد. برای نشان دادن حسن‌نیت کسانی که در این سال‌ها به ما از موضع دمکراسی و “حقوق ملیت‌ها” می‌تازند هیچ چیز بهتر از این نمی‌توان گفت که در چهار سال گذشته یک اشاره به این سند که موضع رسمی ‌حزب مشروطه ایران است ندیده و نشنیده‌ایم. با آنکه آن را رسما برای یکی دو سازمان قومی ‌فرستاده‌ایم؛ با آنکه مدت‌ها آن را در صفحه نخست سامانه حزب گذاشته‌ایم؛ با آنکه در مقالات و سخنرانی‌های بی‌شمار در این سال‌ها به آن استناد کرده‌ایم هیچ‌کس حتا در خرده‌گیری، از آن سخنی نگفته است. با چنین روحیه‌هائی آیا می‌توان ما را ملامت کرد که چرا دیگر حاضر نیستیم در نشست‌های بیهوده، در گفتگوی کران، شرکت جوئیم؟

این سند را در تمامیتش بار دیگر در اینجا می‌آورم که به اندازه کافی روشن هست و جای تردید در آنچه ما برای اقوام ایرانی می‌خواهیم و آنچه برای یک نظام حکومتی غیرمتمرکز و دمکراتیک، نه قبیله‌ای، می‌خواهیم نمی‌گذارد. درست است که ما برای نگهداری و دفاع از این ملت و این سرزمین همه چیز را فدا خواهیم کرد و از هر مرزی خواهیم گذشت ولی در عین حال در ارتباط با دمکراسی و حقوق بشر ذره‌ای کوتاه نمی‌آئیم:

“از آنجا که دمکراسی یا مردمسالاری و حقوق بشر به یکدیگر بسته‌اند و یکی بی‌دیگری معنی ندارد؛

از آنجا که رعایت حقوق مدنی و فرهنگی اقوام و مذاهب گوناگون، در مقوله دمکراسی و حقوق‌بشر هردو می‌گنجد؛

و از آنجا که حزب مشروطه ایران مردمسالاری و اعلامیه جهانی حقوق‌ بشر و میثاق‌های حقوق اقوام و مذاهب پیوست آن را (که در سال‌های پیش از انقلاب به امضای دولت ایران رسید) پایه برنامه سیاسی خود قرار داده است، کنگره پنجم، کنگره همبستگی ملی، اصول زیر را به عنوان پیوست منشور حزب تصویب می‌کند:

۱ ــ ما مردمسالاری را به معنی حق برابر همه ایرانیان در حکومت بر خود توسط نهادهای انتخابی آنان می‌دانیم. هیچ تبعیض جنسیتی یا مذهبی یا قومی ‌در میان ایرانیان نیست. همه ساختار حکومتی و سازمان‌بندی اجتماعی باید به اراده و در خدمت مردم و برای دفاع از حقوق افراد جامعه باشد. ما هیچ اقلیتی جز در رای‌گیری نمی‌شناسیم. اقلیت به معنی تمایز و تبعیض می‌باید از قاموس سیاسی ایران حذف شود.

۲ ــ ملت ایران از اقوام و مذاهب گوناگون تشکیل شده است که در طول هزاره‌ها با هم زیسته و از سرزمین ملی با خون خود نگهداری کرده‌اند. نیرومندی ملی و غنای فرهنگی ایران از این تنوع قومی ‌و مذهبی بوده است و نگهداری ویژگی‌های اقوام و مذاهب گوناگون جامعه ایرانی نه تنها یک حق دمکراتیک بلکه یک ضرورت ملی است. ملت ایران به هر بها و مانند همیشه در یک تاریخ هزاران ساله، از استقلال و یکپارچگی سرزمین ملی دفاع خواهد کرد و سیاست ایران بر پایه احترام به حقوق مدنی و فرهنگی شهروندان یک جامعه دمکراتیک خواهد بود.

۳ ــ حقوق اقوام و مذاهب در یک نظام مردمسالار مبتنی بر اعلامیه جهانی حقوق ‌بشر و میثاق‌های آن با اصل یک کشور، یک ملت منافاتی ندارد و همه اقوام و مذاهب ایران می‌توانند زیر یک حکومت مرکزی با یک قانون غیرمذهبی و عرفیگرا بسر برند و فرهنگ و هویت ویژه خود را نیز در پناه همان قانون نگهداری کنند. زبان رسمی ‌ایران زبان ملی یعنی فارسی است ولی مردم در هرجا می‌توانند به زبان مادری خود آموزش ببینند و سخن بگویند و رسانه‌های همگانی داشته باشند؛ رسوم خود را نگهدارند و از هر مذهبی پیروی کنند.

۴ ــ عدم تمرکز به معنی تقسیم اختیارات میان حکومت مرکزی و حکومت‌های محلی برای کارایی و دمکراسی بیشتر ضرورت دارد. تصمیم‌گیری امور محلی در هر محل باید تا پایین‌ترین واحد تقسیمات کشوری توسط مردم محل انجام گیرد. حزب ما در ادامه سنت انجمن‌های ایالتی و ولایتی قانون اساسی مشروطه، حکومت‌های محلی را در سطح استان و شهرستان و دهستان و روستا پیشنهاد می‌کند. حکومت‌های محلی بر اصل تجزیه‌ناپذیر بودن حاکمیت sovereignty و تقسیم‌پذیر بودن حکومت government استوار است. کشور ایران یکپارچه خواهد ماند و مردم ایران زیر یک قانون خواهند زیست. اما ایران از یک مرکز اداره نخواهد شد و واحدهای تقسیمات کشوری، امور محلی را از اجرای قانون تا خدمات اجتماعی مانند آموزش و بهداری و امور شهری و اجرای طرح‌های توسعه و مانندهای آن که در صلاحیت حکومت مرکزی نیست با ارگان‌های انتخابی خود اداره خواهند کرد.

۵ ــ در تقسیم‌بندی استان‌های ایران که بطور سنتی جنبه جغرافیایی داشته است علاوه بر نظر مردم هر محل، ملاحظات مربوط به توسعه اقتصادی باید در نظر گرفته شود. ایرانیان و کسانی که اجازه اقامت در ایران دارند می‌توانند آزادانه در هر جای کشور سکونت کنند. در تخصیص منابع ملی میان استان‌ها به آنها که از امکانات کمتری برخوردارند باید بیشتر داده شود تا به میانگین ملی برسند. در ادامه سیاست عدم تمرکز، یک مجلس سنا با نمایندگان برابر از همه استان‌ها در کنار مجلس ملی در قانونگزاری شریک خواهد بود.

یگانگی ملی در یک جامعه آزاد و همسود، با نظام دمکراتیک و غیرمتمرکز، به ما امکان خواهد داد که با بهره‌گیری از ظرفیت اقتصادی و فرهنگی بزرگ ایران بهترین سطح زندگی را برای همه مردم ایران فراهم آوریم.”

***

اگر قرار است ایران یک آینده آزاد و سربلند با رفاه روزافزون داشته باشد در چهارچوب یک کشور یک ملت، و نظام سیاسی دمکراسی لیبرال و حکومت غیرمتمرکز به همه آنها می‌توان رسید. کسانی که در میان مردم ایران بجای تاکید بر نقاط مشترک به دنبال شکاف انداختن هستند نمی‌دانند چه آسیبی به همه ایرانیان از جمله خودشان می‌زنند. ما به همه آنان اطمینان می‌دهیم که در حزب مشروطه ایران بزرگ‌ترین دوستان و همکاران خود را برای ساختن یک جامعه دمکراتیک و غیرمتمرکز، یک جامعه شهروندان برابر خواهند یافت. ایران، در مرکز یکی از مهم‌ترین مناطق جهان، با منابع شگرف و جمعیت جوان درس خوانده و بازار داخلی هفتاد میلیونی، تنها نیاز به هماهنگی و آشتی دادن نظرات و منافع گوناگون لایه‌ها و بخش‌های اجتماعی دارد تا جای برجسته خود را در جامعه جهانی بازیابد. این نخستین حقیتی است که می‌باید دریابیم: هیچ گروهی به همه آنچه می‌خواهد نمی‌تواند برسد. دومین حقیقت را از زبان دکارت باید شنید: چندگونگی که به یگانگی نینجامد آشفتگی است و یگانگی که از چندگونگی نباشد ستمگری است.

اکتبر ۲۰۰۷

بخش ۴ / به سوی جنبش سبز / پرواز با بال های آزاد و در هوای تازه

بخش ۴

به سوی جنبش سبز

 

پرواز با بال های آزاد و در هوای تازه

دو سال پیش ما در کنفرانس اروپائی اخیر حزب در برمن، با جدائی افرادی که به اشتباه به ما پیوسته بودند، خود را از بقایای روحیه و کارکردهائی که در بیست سال گذشته نگذاشت مبارزات هواداران پادشاهی به جائی برسد آزاد کردیم. یک سال پیش در دومین کنگره حزب در برلین با تغییر نام، گامی ‌در این راه پیش‌تر رفتیم و خود را در مقوله‌ای جدا از سازمان‌های متعدد هوادار پادشاهی قرار دادیم. امسال در چهارمین کنفرانس امریکائی در لوس آنجلس این روند را با گسترش دادن افق مبارزات خود و افزودن یک بعد فرهنگی و فلسفی بر آن باز هم فراتر بردیم ـ به گونه‌ای که دیگر هیچ‌کس ما را از آن سازمان‌های بیشماری که در بیست سال گذشته آمدند و رفتند و پاره‌ای از آنان هنوز هستند نمی‌شمارد.

از آن سه گردهمائی بزرگ حزبی، عملا یک گروهبندی تازه بدرآمده است ــ بی آنکه تغییری در اصول عقاید و شیوه‌های دمکراتیک ما داده شده باشد. ما جامه تازه‌ای بر سازمان پیشین مشروطه‌خواهان ایران پوشانده‌ایم که با ماموریت بزرگ‌تری که برای خود نهاده‌ایم سازگاری بیشتری دارد. افراد نیز برای کارهای گوناگون جامه‌های متفاوت می‌پوشند. هویت آنها تغییری نمی‌کند ولی ازکارهای بیشتری بر می‌آیند.

اکنون در این کنفرانس ــ سومین کنفرانس اروپائی پس از کنفرانس موسس کلن (۱۹۹۴) ــ می‌توانیم تکان دیگری نه تنها به حزب بدهیم بلکه بطور موثر به بهبود فضای مبارزه ایرانیان در بیرون کمک کنیم. کنفرانس رتردام به خوبی در موقعیتی است که یک راهشمار landmark مهم در این راه دراز دشواری که اجتماع ایرانی بیرون در پیش گرفته است باشد. پس از گذشتن تقریبا یک نسل از انقلاب اسلامی، ما نشانه‌های بهبود را در بسیاری جاها می‌توانیم ببینیم وخودمان این خوشبختی را داشته‌ایم که بخشی از این بهبود باشیم.

به ویژه در این دو سه ساله که آخرین سنگ‌های آسیاب، خودشان را ازگردن‌مان بازکرده‌اند با سبکبالی بیشتری به پرواز در هوای تازه سیاست‌های ایران در می‌آئیم.

در اینجا نگاهی به این بهبود و هوای تازه بی مناسبت نیست:

۱ – جنبش جامعه مدنی در ایران

جامعه مدنی را اگر بخواهیم در یک واژه خلاصه کنیم چندگرائی یا پلورالیسم است. جامعه مدنی آن است که همه چیز در اختیار یک کنترل مرکزی نباشد و فعالیت اقتصادی و سیاسی و زندگی اجتماعی مستقل از دولت امکان یابد و سازمان‌های مدنی یعنی سازمان‌هائی که فضای میان عرصه‌های خصوصی و حکومتی را پرمی‌کنند، بتوانند رشدکنند. در ایران امروزکه هیچ چیز در جای‌ش نیست و تناقض و ناهماهنگی، روال عادی است البته از جامعه مدنی به مفهوم جامعه‌های دمکراتیک ــ که بهترین شرایط رشد جامعه مدنی در آنها فراهم است ــ نمی‌توان سخن گفت. آنچه از جامعه مدنی در ایران می‌توان سراغ گرفت در چهارچوب یک نظام سیاسی است که می‌کوشد توتالیتر باشد ولی نه خودش استعداد کافی برای آن داشته است و نه زورش به جامعه پیچیده و زیربار نرو ایرانی رسیده است.

نهادهای مستقل و نیمه مستقلی که جامعه مدنی گسترنده ایران را می‌سازند همه بنابر تعریف، و صرف نظر از باورهای درونی اجزائشان، در نظامی‌ کار می‌کنند که جز خودی‌ها کسی در آن نمی‌تواند نفس بکشد. ولی جمهوری اسلامی ‌با ناتوانی ذاتی که در سیستم سازی دارد در جداکردن خودی از غیرخودی نیز با تناقض هر روزی روبروست؛ گروهی، از گروه‌های دیگری که هر روز بر انبوه‌شان می‌افزاید خودی ترند، و باز این گروه‌ها خود به درجات کمتر و بیشتر، خودی شمرده می‌شوند (خودی‌های غیرخودی، غیرخودی‌های خودی ــ تا هرجا تابش‌ها یا نوانس‌های واژه اجازه دهد.)

در این جامعه مدنی، روزنامه‌های بسیار را می‌توان دیدکه به سبب استقلال رای نسبی خود و چالش کردن “دستگاه ” establishment، تسلط برگشت ناپذیر بر افکار عمومی ‌یافته‌اند (همین که در ایران از افکار عمومی، یعنی مردمی‌ که نظرشان به شمار می آید، می‌توان سخن گفت از نشانه‌های مهم رشد جامعه مدنی است)؛ سازمان‌های صنفی فراوان هستند که در نبردی هر روزی دامنه استقلال و آزادی گفتار خود را فراتر می‌برند؛ احزاب و گروه‌های شبه حزبی، همه از سردمداران حکومتی و در نبرد واقعی سیاسی و ایدئولوژیک، تشکیل شده‌اند. دانشگاه‌ها به ویژه از میان رفتن روزافزون تسلط جمهوری اسلامی ‌را بر نسل جوان ایران، بر توده جمعیت ایران، به نمایش می گذارند.

حکومت اقتدارگرا چه رسد به توتالیتر، با جامعه مدنی ناسازگار است و از آنجا که نیروهای سرکوبگر و انحصارجوی رژیم همه کوشش خود را در دو سال و نیمه گذشته برای خفه کردن جامعه مدنی کرده‌اند و نتوانسته‌اند، بی‌دشواری زیاد می‌توان پیشاپیش دید که جامعه مدنی نوپای ایران است که نیروهای سرکوبگر و انحصارجو را همچنان واپس خواهد نشاند؛ معنای‌ش آن است که مردم سهم روز افزونی در اداره کشور می‌یابند و پیکار با جمهوری اسلامی ‌از یک مولفه مهم مردمی ‌برخوردار می‌شود. نیروهای مخالف می‌توانند و می‌باید از نزدیک با مردم کار کنند.

انتخابات یکی از برجسته‌ترین مواردی است که تغییر بنیادی سیاسی را در ایران، و تغییر استراتژی را از سوی نیروهای مخالف، نمودار می‌سازد. تا دو سال و نیمی ‌پیش، انتخابات در جمهوری اسلامی ‌یک صحنه‌سازی بی‌اعتبار، و بی‌اعتبار کننده بود.

بی‌اعتبار بود، چون در آن جناح‌های حکومتی، کرسی‌ها را در میان خود پخش می‌کردند. با آنکه در دو انتخابات مجلس ــ ۱۹۸۸و ۱۹۹۶ / ۱۳۷۵ ــ ۱۳۶۷ کار آنها به جائی رسید که یک جناح، دیگری را تقریبا از مجلس بیرون راند باز کشمکش در پشت درهای بسته بود و در حلقه‌های درونی قدرت و به گفته خودشان در “گروه‌های محفلی” فیصله می‌یافت.

بی‌اعتبارکننده بود، چون بیشتر کسانی که به دلخواه رای می‌دادند شمال شهری‌ها و لایه‌های مرفه اجتماعی بودند که برای جلب حسن‌نیت مقامات و رفع مزاحمت‌های احتمالی، جامه احترام بر نمایش انتخاباتی می‌پوشاندند. برای یک گروه دیگر نیز بی‌اعتبارکننده بود ــ برای وفاداران کنار گذاشته جمهوری اسلامی، مانند نهضت آزادی، و همراهان‌ش در بیرون که در هر انتخابات مردم را به مشارکت فرا می‌خواندند و اندکی نگذشته، رو در رو با بی‌اعتنائی منجمد کننده عمومی ‌و بی‌مهری یاران سوار برکار، رنجیده پس می‌زدند و دست‌کم حرمت مخالفت را دست نخورده نمی‌گذاشتند.

در انتخابات ریاست جمهوری ۱۹۹۷/ ۱۳۷۶ ، آنها برهمان روال و بی‌هیچ بینش یا تحلیل تازه‌ای باز به میان پریدند. ولی این بار سخن‌شان درست درآمد. (ما در آن انتخابات هیچ موضوع را درنیافتیم ولی بی‌فاصله خود را تصحیح کردیم). از آن انتخابات بینش و تحلیل تازه‌ای به همه نیروهای مخالف راه یافته است. انتخابات بزرگ‌ترین عامل دگرگونی در سیاست ایران شده است؛ و استراتژی درست برای همه نه تحریم سرتاسری، بلکه تشویق به موقع مردم به شرکت در انتخابات خواهد بود. این یکی از زمینه‌هائی است که می‌توان مبارزه را با مردم همراه کرد؛ پشتیبانی فعال از دانشجویان و روزنامه‌نگاران آزاده ایرانی یکی از زمینه‌های دیگر است.

۲ – بهبودگفتمان سیاسی مخالفان

پس از بیست سال جنگ لفظی دل بهمزن برسر تاریخ همروزگار (معاصر) ایران ــ بیشتر، پادشاهی پهلوی ــ که هر پیکار موثر برای آزادی و رهائی ایران را محدود می‌کرد، نیروهای مخالف در سرتاسر طیف سیاسی، نشانه‌هائی از خستگی یا پختگی، هر کس به فراخور خودش، بروز می‌دهند. طبعا هنوز گروه‌هائی مانده‌اند که عامل زیست‌شناسی بزرگ‌ترین سهم را در هستی سیاسی‌شان دارد: در گروه سنی معینی هستند، که چندان با فراموشی گذشته زندان آسا، و فراگیری برای اکنون و آینده دیگرگون، میانه‌ای ندارد؛ و در مرحله‌ای از زندگی‌اند که رشد در هیچ جلوه خود در کار نیست و هرچه هست کاستی است.

ولی دربخش قابل ملاحظه‌ای از طیف سیاسی، نگاه‌ها از گذشته بر آنچه به امروز و آینده ارتباط دارد افتاده است. عوامل گوناگون، هریک در بخشی از گروه‌های مخالف بیرون، در این دگرگشت اثر داشته‌اند.

در توده بزرگ هواداران پادشاهی مهم‌ترین عامل، فرونشستن امید پیروزی و بازگشت نزدیک بوده است. ده‌ها هزارتنی که در چهارچوب چند ماه و چند سال دیگر می‌اندیشیدند و در بی‌صبری خود نیازی نه به رفتن به ژرفای مسائل می‌دیدند و نه دادن کم‌ترین امتیاز استراتژیک به دگراندیشان؛ با گذشت زمان بیشترشان دست کشیدند؛ معدودی نیز آغاز کردند جدی‌تر به مسائل بنگرند و کوتاهی‌ها و کاستی‌های بزرگ گذشته و اکنون خود را ببینند و کمتر مانند بقیه ایرانیان همه گناهان را به گردن این و آن بیندازند. نه در هیچ گوشه‌ای چراغی سبز می‌شد و نه شهسواری بر اسب سپید بود که پشت سرش پیروزمندانه گام بر فرش سرخ بگذارند. پیکار سختی بود از پائین‌ترین جاها بی‌هیچ پشتیبانی از بیرون یا از بالا و آغشته به همه گرفتاری‌های پیکار در تبعید، با پاداش غیرمسلم و مخاطرات و زیان‌های مسلم. موقعیتی بطور خلاصه مانند دیگر مبارزان دگراندیش.

چپگرایان که تراژیک‌ترین گروهای سیاسی ایران‌اند از شکست خونین به دست آخوندها بدر نیامده به چاهی که فروپاشی کمونیسم در زیر پایشان کند افتادند. بحران سیاسی و اخلاقی‌شان اندازه گرفتنی نیست؛ و از آنجا که عمری به موشکافی‌های اسکولاستیک خوکرده بودند می‌توانستند چندی هم به شکافتن واقعیات بپردازند و خود را چنانکه بوده‌اند ببینند و به دیگران نیز شاید کمی ‌بیشتر چنانکه در واقع هستند بنگرند. احساس برتری آنان که نام‌ش را اراده‌گرائی گذاشته بودند در اقلیتی رو به افزایش جایش را به آمادگی بیشتری برای پذیرفتن محدودیت‌های خواست فردی و گروهی، و ضرورت حیاتی همرائی در کار سیاست داد.

حتا در هواداران جبهه ملی نه چندان تعریف‌پذیر نیز امید هست که کسانی پرستش و دشمنی کور را جانشین اندک مایه‌ای برای سیاستگری، چه رسد به کشورداری ببینند و بتوانند بر موانع عاطفی باستانی چیره شوند.

ما در اینجا از سازمان‌ها می‌گذریم که با سرعت کندترین اعضای خود حرکت می‌کنند ولی مبارزان، بیشتر در بیرون سازمان‌هایند و در ارتباط با آنهاست که می‌توان روی مسائل اصلی ایران، روی حقوق بشر و جامعه مدنی تاکید گذاشت (در اعلامیه جهانی حقوق بشر و میثاق‌های آن آنچه که در زمینه عدالت اجتماعی و حقوق اقوام برای همرای شدن گرایش‌های سیاسی لازم است درج شده.

* * *

برای حزبی مانند ما که از آغاز دنبال رسیدن به توافق‌های اصولی و کار کردن با دگراندیشان بوده است، و شیوه پیکار سیاسی مردمی ‌را استراتژی خود کرده است، در این اوضاع و احوالی که مبارزه در ایران تا جائی که بتوان انتظار داشت شدت گرفته است و هم سیاسی و هم مردمی ‌است، و بیشتر مبارزان جدی‌تر بیرون دست‌کم از نظر ایدئولوژیک، اگرنه هنوز عاطفی، آماده‌اند میدان‌های جنگ بیهوده گذشته را واگذارند و به مردم بپیوندند، چه می‌ماند؟ (البته جز گسترش و بهبود کمی ‌و کیفی که کارکرد هر ارگانیسم سالمی ‌است).

ما درحدودی داریم برآورده شدن بسیاری از خواست‌های اصلی خود را به چشم می‌بینیم. آنچه که همین سه سال پیش دور می‌نمود اندکی نزدیک‌تر شده است و می‌باید باز نزدیک‌تر و بیشترش کنیم. اگر پیوستن مردم به پیکار سیاسی فعال است، یا گسترش دادن فضای همکاری با دگراندیشان، ما می‌باید بیشترین کوشش خود را بکنیم. هفت سال طول کشید که ما یک حزب به معنی واقعی آن شدیم؛ و بیست سال طول کشید که نیروهای مخالف در خارج، آغاز کردند از فضای خفه کننده کین‌خواهی پنجاه و شصت ساله بدر آیند و همین مدت طول کشید که جامعه ایرانی نخست از خوابگردی انقلابی‌اش به بیداری دردناک رسید، و سپس بر دلمردگی، و آنگاه بر بیم خود چیره آمد؛ و الیگارشی آخوندی به دو اردوی متخاصم ایدئولوژیک بخش شد و بخشی از آن، رستگاری خود و رژیم را در تکیه کردن به مردم جست ــ مردمی ‌که از این حساب‌ها فراتر می‌روند. در همه این سال‌ها ما این دگرگونی‌ها را در افق‌های دوردست می‌دیدیم و گاه بیشتر از آنچه می‌باید خوشبین بودیم ولی اطمینان داشتیم که زمان به سود آزادی و ترقی برای ایران و پختگی سیاسی برای نیروهای مخالف است.

اگر ما زمانی برای خوشبینی می‌داشته‌ایم اکنون آن زمان است، نه آن سال‌ها که هرکسی از ظن خود به امر پادشاهی به عنوان قالیچه پرنده‌ای که ما را به ایران خواهد برد می‌نگریست و اگر پس از سه جلسه و دو تظاهرات، قالیچه‌ای نمی‌دید زبان به نکوهش “اپوزیسیون” می‌گشود و به یاد نادر و شاه اسماعیل می‌افتاد؛ یا حکم می‌داد که بیرون هیچ است و درون اهمیت دارد. پافشاری، و آری روشن‌بینی، ما به نتیجه‌هائی می‌رسد و ما را به مرحله‌ای، ونه هدفی، که می‌خواستیم می‌رساند. استراتژی ما در همه اجزایش درست‌تر از دیگران درآمده است، و هرچند به کندی، حرکتی دارد. بقیه‌اش نیز اگر پافشار و روشن‌بین بمانیم در راه است.

این مختصرکه به خود اجازه تشویق خویشتن داده‌ایم از آن روست که سالیان دراز تلاش، کسانی را خسته نکند یا به فکر نیندازد که نیاز بیشتری به مبارزه نمانده است. مراحل بسیار دیگر هست که می‌باید برسد و پیموده شود تا ایران از حکومت آخوندی رهائی یابد.

بر پایه این کامیابی‌ها ــ کامیابی‌های مردم ایران که ما نیز سهم خود را از آن داریم ــ دو جبهه اصلی ما همچنان کمک به سرعت گرفتن دگرگشت دمکراتیک در ایران و پیشبرد همکاری نیروهای دمکرات در بیرون ایران خواهد بود.

پشتیبانی با همه نیرو از مبارزان جامعه مدنی در ایران، به گفته خود آن مبارزان بسیار ثمربخش است. هر یک از آنها که توانسته است سخن خود را به بیرون برساند بر این تاکید کرده است. یک دلیل آن موقعیت بین‌المللی است. چه امریکا و چه جامعه اروپائی می‌خواهند به حقوق بشر و جامعه مدنی ایران کمک کنند. امریکا استراتژی چماق را در پیش گرفته است و جامعه اروپائی، هویج را. به عنوان نمونه دستگیری یهودیان و تهدید به اعدام آنها به اتهام خنده‌آور جاسوسی، یا صدور حکم اعدام دانشجویان، مستقیما بر سیاست‌های آن کشور‌ها اثر می‌گذارد.

کسانی از رهبران رژیم که می‌دانند بر قله آتشفشان نشسته‌اند و حس می‌کنند که چه انفجاری در راه است به آسانی بیشتری این استدلال را می‌توانند بپذیرند که برداشتن محدودیت‌های خارجی از اقتصاد بیمار ایران چه اهمیت حیاتی دارد و چه ارتباط مستقیمی ‌میان سیاست‌های داخلی ایران و آسان کردن این محدودیت‌ها هست. برای آن دسته آخوندها و عناصرحزب‌اللهی که از لجنزارهای زیرین جامعه ایرانی ــ که بدبختانه هنوز ژرف و پهناور است ــ بدرآمده‌اند این ملاحظات در میان نیست، ولی آنها که مسئولیت اداره روزبروز کشور را دارند می‌دانندکه با روحیه حزب‌الله درهای دوزخ بر رژیم و برکشور گشوده خواهد بود.

ممکن است کسانی از ما بگویند چه بهترکه با ادامه سیاست‌های حزب‌اللهی، با زدن و کشتن و اعدام دانشجویان و یهودیان، وضع خارجی رژیم بدتر شود و اقتصاد به ویرانی بیشتر بیفتد تا مردم برخیزند و خون و آتش بر جمهوری اسلامی ‌ببارند. اینان کسانی هستند که موضع غیردشمنانه مخالفان بیرون، به نیروهای دمکراتیک‌تر را ــ در ایران این مفاهیم به شدت نسبی است ــ تا حد نسبت دادن خیانت محکوم کرده‌اند. در پاسخ باید گفت که یک، هرچه هم وضع اقتصاد بدتر شود، رژیمی‌ که هزاران تن را در چند هفته اعدام کرد و برای‌ش تفاوت ندارد که هزاران تن را به سیاهچال‌ها بیندازد، همچنان با تکیه بر منابع نفت و گاز ایران خواهد توانست مدت نا معلومی ‌هر خیزش مردمی ‌را در خون و آتش خفه کند.

دو، اگر ما تنها به انتقام‌جوئی و کشتار نمی‌اندیشیم و از اصل اخلاقی و حقوقی پنج هزار سال پیش “چشم در برابر چشم و دندان در برابر دندان” اندکی پیش‌تر آمده‌ایم و بهروزی ملی خود را نیز در نظر داریم، یک پیروزی “پیریک” بر جمهوری اسلامی، پیروزیی که لاشه جامعه و اقتصاد ایران از خون و آتش آن بدرآید، چه سود خواهد داشت؟ از یک نبرد خونین با حزب‌الله حتا چیز قابلی نخواهد ماند که بتوان فروخت و پولش را بیرون آورد. حزب‌الله به بسیاری چیزها گفته می‌شود ولی معنی واقعی‌اش همه آن توده بزرگی است که به لطف حکومت اسلامی، هرکدام به سهم خود، بر دارائی‌های ایران و گروه‌های بزرگ ایرانیان دیگر افتاده‌اند و در یک رویاروئی قهرآمیز از “حق” خود تا آخرین قطره خون ایرانیان دیگر دفاع خواهندکرد.

سه، در امن و آسایش نسبی بیرون، به آسانی می‌توان از مردم خواست که بکشند و کشته شوند. ولی کسی از مردم پرسیده است که خودشان کدام راه چاره را بیشتر می‌پسندند؟ اگر مردم از انقلاب قهرآمیز، و از راه‌حل آتش و خون بیزار شده باشند، و از انقلاب اسلامی درس‌هائی متفاوت از انقلابیان اروپا و امریکا نشین گرفته باشند چه باید کرد ــ زیرا بیرونیان که دوست ندارند گام به چنان میدان‌هائی بگذارند؟

اکنون که نیروهای جامعه مدنی بدترین هجوم‌ها و توطئه‌های سرکوبگران انحصارجو را از آدمکشی‌های زنجیره‌ای، و نیز از ۱۸ خرداد، به این سو دوام آورده‌اند و به نظر نمی‌رسد دیگر بتوان پیشرفت گام بگام آنان را متوقف کرد، یک زمینه استوار برای بیرون راندن نهائی خشونت از سیاست در ایران پدید آمده است. ریشه خشونت در سیاست، فرایافت جرم سیاسی است؛ سیاست را عرصه حق و ناحق دانستن است، و اینکه می‌توان کسان را به دلیل مواضع یا تصمیم‌های سیاسی که می‌گیرند کیفر داد. ما می‌باید به جنبش پایان دادن به این روحیه سیاسی و رویه قضائی بپیوندیم. سیاست ربطی به حق و نا حق ندارد و هیچ مطلقی را در آن راه نباید داد (حق را در این بافتار context نمی‌باید با حقوق بشر اشتباه گرفت). حق کسی ناحق دیگری است و تنها به زور می‌توان یک حق را بردیگری چیره گردانید. سیاست، چنانکه خود خمینی هم اذعان کرد و شورای تشخیص مصلحت را بالای فقیهان شورای نگهبان گذاشت، عرصه مصلحت است؛ و آدمیان از پیش از تاریخ دانستند که زور و خشونت کاربرد محدودی دارد، و مصلحت در همرائی است؛ در توانائی سازش دادن نظرها و منافع متضاد است. در روزگار ما که برتری دمکراسی لیبرال، یعنی احترام به اراده آزاد انسانی و حقوق سلب نشدنی او، بر همه نظام‌های حکومتی دیگر و در همه زمینه‌ها پیاپی به اثبات رسیده بسیار نابجاست که ما هنوز به جرم سیاسی باور داشته باشیم.

کسان، مواضع و تصمیم‌های سیاسی می‌گیرند و تنها در میدان عمل سیاسی است که درستی و نادرستی آنها ثابت می‌شود. پاداش و کیفر آنها نیز در همان میدان عمل سیاسی داده می‌شود. مردم با رای دادن یا ندادن، با پذیرفتن یا نپذیرفتن خود نظر می‌دهند و همان خواهد بود و بس. تردید نیست که سوءاستفاده مقامات سیاسی و دزدی و سرکوبگری، جنایاتی قابل پیگرد هستند. پینوشه را امروز در انگلستان می‌گیرند تا به اتهام جنایاتی که بیست سال پیش در زمان فرمانروائی‌اش در شیلی برضد بشریت روی داده است در اسپانیا به دادگاه ببرند. ولی یک، گفتگو از جنایت برضد بشریت است و نه صاحب مقامی بودن؛ و دو، موضوع در دادگاه طرح می‌شود و هر قربانی واقعی یا ادعائی به خود حق نمی‌دهدکه انتقامش را بگیرد.

پایان دادن به مقوله‌ای به نام جرائم سیاسی و بویژه کیفر اعدام برای چنان “جرائمی” نخستین اطمینانی است که نیروهای مخالف می‌توانند به مردم ایران بدهند که دوران خونریزی به هر نام از نظر آنها پایان یافته است. ایران را می‌باید باز ساخت، و نه بر خون و ویرانی. احساس تلخ قربانیان بی‌شمار جمهوری اسلامی ‌ــ و همه ما از قربانیان هستیم ــ قابل فهم است ولی ما بیش از همه قربانی تعصب و حقمداری خود هستیم. هنگامی‌ که حق را به جانب خود می‌دانیم یا اکثریت داریم مرزی نمی شناسیم. این یک بلیه ملی ما بوده است و می‌باید خود را از آن درمان کنیم.

در جبهه دیگر، افزایش تفاهم و همکاری میان نیروهای دگراندیش، نه تنها برای پایان دادن به حکومت آخوندی و دینسالاری، بلکه برقراری دمکراسی لیبرال در ایران، شاخه‌ها و هسته‌های حزب و هواداران آن در هرجا می‌باید با دگراندیشانی که آمادگی دارند در چهارچوب و با روحیه فراحزبی کمیته‌های مشترکی بسازند تا در یک شبکه جهانی بهم بپیوندند. درکنار ادامه کوشش‌ها برای پیشبرد کمی ‌و کیفی حزب، و سازمان دادن یا پیوستن به اقدام‌های جمعی برای پشتیبانی از نیروهای جامعه مدنی در ایران، این بخش فعالیت‌های حزب در یک سالی که به کنگره سوم حزب مانده است اولویت خواهد داشت.

مشکلات فراوانی که در پیش است برای ما که روبرو شدن با دشواری را پیشه خود ساخته‌ایم به زحمت حس خواهد شد.

اکتبر ۱۹۹۹

بخش ۴ / به سوی جنبش سبز / مرحله ناگزیری در مبارزه

بخش ۴

به سوی جنبش سبز

 

مرحله ناگزیری در مبارزه

سیزده سال پیش در نوشته‌ای زیر عنوان استراتژی پیکار سیاسی مردمی ‌امری بدیهی را بررسی کردم که به زودی به عنوان استراتژی پیکار حزب مشروطه ایران با جمهوری اسلامی‌ پذیرفته شد. بدیهی از این نظر، که استراتژی‌های دیگر ــ ضربت نظامی ‌یا حمله خارجی ــ یکی تخیلی و دیگری با منافع ملی ناسازگار بودند. پیکار سیاسی مردمی ‌چنانکه از عنوان‌ش بر می‌آید بر بسیج نیرو‌های اجتماعی برای رسیدن به منظور‌های معین و استوار بر زمینه زندگی روزانه در زیر یک نظام فاسد سرکوبگر؛ و گسترش دادن تدریجی مبارزات صنفی و محلی به پهنه سیاسی و عمومی ‌استوار است. در این استراتژی، نافرمانی مدنی و اعتراضات و تظاهرات و اعتصابات و بهره‌گیری از اختلافات درونی گروه فرمانروا و شرایط مساعد خارجی، سلاح‌های اصلی هستند. نیرو گرفتن مخالفان، یک سر این استراتژی است، ناتوان شدن حکومت سر دیگر آن. خاستگاه هردو نیز بی‌تناسب بودن رژیم حکومتی با خواست مردم و نیاز‌های جامعه است.

در آن هنگام استراتژی پیکار سیاسی مردمی ‌به جائی نمی‌رسید، با آنکه اساسا درست بود. چند سالی پس از پایان جنگ و در گرماگرم یک دوران “سازندگی” به معنی ثروت‌اندوزی بی‌بند و بار آخوند و بازاری و “طبقه جدید” دلالان و بساز و بفروشان، کمتر می‌شد انتظار جنبش عمومی ‌را داشت. از درامد فزاینده نفت چیزی هم به پائین‌تر‌ها نشت می‌کرد و دست آزادی که رئیس جمهوری “میانه رو و عملگرا” در کشتار مخالفان در هر جا، و به گلوله بستن تظاهر کنندگان از زمین و هوا، داشت گروه‌های اجتماعی را از نظر سیاسی کم اثر می‌ساخت. مردم فرسوده از انقلاب و جنگ، راه سلامت می‌جستند و اگر هم تظاهراتی در می‌گرفت از عنصر سیاسی بی‌بهره بود. روشنفکران به کار فکری بسنده می‌کردند و همگان درپی آسان‌ترین و کم هزینه‌ترین راه‌های بهبود نسبی و تعدیل فشار‌ها بودند. ته مانده‌های گفتمان انقلابی و گرایش ملی مذهبی هنوز بر جامعه چیرگی داشت و توده‌های مردم پاک از عوالم انقلابی نبریده بودند. دانشجویان که پیشتاز خیزش‌های سیاسی ضد دیکتاتوری هستند از انجمن‌های اسلامی پا فراتر نمی‌گذاشتند.

چهار سالی بعد منظره تغییر یافت. کار فرهنگی چند ساله روشنفکران و بیرون آمدن نسل تازه دانشجویان و دانش آموختگان دانشگاه، مرحله تازه‌ای را در مبارزه سیاسی مردمی‌ آغاز کرد که بزرگ‌ترین ویژگی آن گشادگی نسبی سیاست و بالا گرفتن کشاکش درونی رژیم بود. از پرده بیرون افتادن راز آدمکشی‌های زنجیره‌ای و نقش سران رژیم در ترور رهبران حزب دمکرات کردستان ایران؛ و رسوائی خودکشی کارگردان اصلی کشتار مخالفان رژیم، بیم مرگ در هر لحظه را برطرف کرد. روزنامه‌هائی که به آزادی و فراوانی بی‌سابقه انتشار می‌یافتند با افشاگری‌های خود مردم را دلیرتر کردند و به بحث‌هائی دامن زدند که در تغییر گفتمان سیاسی موثر افتاد. جنبش دانشجوئی که فراورده مستقیم دوم خرداد بود با نخستین تظاهرات سراپا سیاسی تاریخ جمهوری اسلامی‌ که در ۱۸ تیر برضد رژیم درگرفت خط سیر آینده مبارزه را کشید. بی‌مبالغه می‌توان گفت که پیکار سیاسی مردمی ‌از دوره گشادگی دوم خردادی نخستین فرصت خود را یافت.

در آن دوران اصلاح از درون که هشت سال را دربر گرفت آرزوی مبارزه آسان و کم هزینه بر واقعیت بیرنگی اصلاحات و فساد و سازشکاری اصلاح‌طلبانی که مانند رقیبان انحصارگر خود جامعه را به خودی و غیرخودی بخش می‌کردند چیره بود. بیشتر مردم ترجیح می‌دادند ظاهر سازی‌ها و اصلاحات زبانی دوم خردادیان را تا می‌توانستند باور کنند و لحظه حقیقت را عقب بیندازند. خستگی انقلاب و جنگ هنوز گروه‌های بزرگی را از پذیرفتن ناممکن بودن اصلاحات از درون یک حکومت هیولاوش که همه پلیدی نظام‌های ایدئولوژیک و مافیائی را دارد و فساد و بی اخلاقی محض را در جامه ایمان مذهبی پوشانده است، باز می‌داشت. پایان دوران دوم خرداد که مانند آغازش در انتخابات صورت گرفت، مرحله تازه‌ای در جمهوری اسلامی‌ و پیکار سیاسی مردمی ‌شد.

این مرحله تازه را می‌توان از جمله با واژه ناگزیری بیان کرد. مردم را ناگزیر کرده‌اند با واقعیت رژیم روبرو شوند و رژیم ناگزیر شده است هر ظاهرسازی و مصالحه را کنار بگذارد و به طبیعت سراسر ارتجاعی و آخرالزمانی خود برگردد. رویاروئی گروه‌های اجتماعی با رژیم نیز ناگزیر شده است زیرا حکومت اسلامی ‌در صورت خالص‌تر انقلابی خود به چنان رویاروئی در هر گام دامن می‌زند. حکومتی که خود را نه در برابر مردم بلکه امام زمان و چاه جمکران مسئول می‌داند کار کشور را به مقدار زیاد گذاشته است و به اداره بحران می‌رسد؛ و بحران به سبب این شیوه و روحیه کشورداری، هر روزه و فزاینده است. ما نمی‌باید توانائی‌های رژیم را در اداره بحران دست‌کم بگیریم ولی این “سندان اهریمنی،” به قول فردوسی، رژیم‌های نیرومندتر از جمهوری اسلامی‌ را سائیده است. با زندگی در بحران نمی‌توان عمر دراز داشت. سیاست‌های رژیم همه را از بیرون و درون از آن بیگانه می‌کند، و بی‌میل‌ترین را نیز به جبهه گرفتن وا می‌دارد. پیوستن سه کشور اروپائی به پیکار ضد برنامه اتمی ‌جمهوری اسلامی، و رای‌های موافق روسیه و چین به قطعنامه‌های مخالف میل بمب سازان نطنز نمونه‌هائی از این ناگزیری به شمار می‌رود. در درون نیز نومید شدن مردم از اصلاحات بی‌هزینه، و گستاخی و زیاده‌روی سران حکومت، به شدت گرفتن اعتراضات انجامیده که اعتصابات صنفی و بازتاب‌های سیاسی آنها نمونه‌ای از آن است. ما بطور قطع وارد سخت‌ترین دوران برای جمهوری اسلامی ‌شده‌ایم. در هشت ساله جنگ با عراق، ایران با دشمنی کوچک‌تر از خود می‌جنگید و مردم در کنار حکومت می‌بودند. چه کسی جز مجاهدین خلق می‌خواست عراق پیروز بدر آید؟

***

تغییر رژیم در ایران امروز دیگر نه یک شعار است و نه، تنها از سوی کشور‌هائی که با دورنمای یک رژیم تروریست دارای بمب اتمی ‌روبرویند و بهترین راه جلوگیری از برخورد نظامی ‌را در روی کار آمدن یک نظام دمکراتیک می‌بینند پیش کشیده می‌شود. نیرو‌های سیاسی ایران پس از بحث‌های دراز درباره دگرگشت تدریجی رژیم آخوندی، اکنون به این واقعیت سر فرود آورده‌اند که دگرگشت رژیم به سوی ریشه‌های اسلامی ‌و انقلابی آن است و این در طبیعت نظام مافیائی ـ مذهبی است که هر چه فاسدتر و زورگوتر شود. دگرگشت اصلی در جامعه ایرانی است که از کوردلی اسلام انقلابی به سرهم بندی ملی مذهبی، و از آن به دمکراسی لیبرال گذر کرده است. خواست تغییر رژیم، دیگر از سوی سازشکارترین عناصر مخالف نیز به عنوان انتقامجوئی و خشونت و قدرت‌طلبی رد نمی‌شود. دیگر به دشواری کسی را جز در هواداران نظام می‌توان یافت که پاسخ مشکل ایران را در جانشین کردن جمهوری اسلامی ‌با یک رژیم مردمی‌ نداند.

همزمانی خواست تغییر رژیم در محافل خارجی و مخالفان اصلی جمهوری‌اسلامی ‌نباید به عنوان پشتگرمی ‌به بیگانگان رد شود. به مردم ایران ارتباطی ندارد که حکومت آخوندی ـ سپاهی ـ بسیجی کار خود را به جائی می‌رساند که دیگران چاره‌اش را تغییر نظام سیاسی می‌دانند. این نخستین‌بار نیست، حتا در تاریخ خود ما، که خواست مردم با منافع ملی پاره‌ای قدرت‌های دیگر می‌خواند. ما نمی‌توانیم از مبارزه خود چشم بپوشیم چون دیگران نیز همان نتیجه را می‌خواهند. مسئله عمده رابطه این دوست: نه آن اندازه بهم پیوسته که عنصر ملی را کمرنگ کند و به خدمت بیگانه ببرد و نه آن اندازه دور که از نقش گاه تعیین کننده فشار خارجی، بی‌بهره شود. زیرا این واقعیت را می‌باید پذیرفت که دیکتاتوری‌های مدرن، تکنیک‌های تسلط، و دفاع از خود در برابر فشار‌های اجتماعی و مخالفان سیاسی را تکمیل کرده‌اند، بویژه اگر از منابع مالی برخوردار باشند که موازنه را پاک به زیان مردم برهم می‌زند.

مردم در برابر چنین حکومت‌هائی هر پشتیبانی را که بتوانند لازم دارند. ما می‌بینیم که جمهوری اسلامی ‌تا کنون توانسته است از برآمدن هر نیروئی که رژیم را چالش جدی کند برآید. جنبش دانشجوئی را اگر نتوانند پراکنده و چند پاره کنند با زندانی کردن گسترده و گریزاندن فعالان آن به بیرون بی‌سر می‌سازند. در زندان‌هائی که دالان‌های مرگ است رهبران سیاسی مانند اکبر گنجی را به حال نیمه جان در می‌آورند یا چنان می‌ترسانند که در بیرون زندان آوازی از آنها بر نیاید. در برابر جنبش کارگری پاسخ آنها به زندان انداختن دسته جمعی و شکنجه رهبر اعتصاب و بیکار کردن کارگران است تا در ترکیبی از فشار مالی و بیم جان از پا درآیند. در بیرون با گشودن درهای ایران بر پناهندگانی که گویا “در بازگشت به ایران اعدام می‌شدند” اکثریت بزرگی را غیر فعال کرده‌اند. بقیه کارشان را نیز کسانی انجام می‌دهند که فضای سیاسی را در عدم اعتماد و ابتذالی فرو برده‌اند که کمتر کسی رغبت درگیر شدن با آن را می‌یابد.

چشمداشت اینکه مبارزان جدی‌تر رژیم ــ آنها که مشکل‌شان نه مبارزان دیگر بلکه سرنوشت تباه ایران است ــ خود را از پشتیبانی سیاسی و دیپلماتیک و اخلاقی قدرت‌های بیگانه بی‌بهره سازند دور از واقع و بی‌پایه است. ما می‌باید این پشتیبانی را به بیشترینه برسانیم. تجربه اروپای خاوری در دوران جنگ سرد پشت سر ماست. امپراتوری شوروی را امواج آزادیخواهی از بیرون و درون غرق کرد و هیچ جنبش آزادیخواهانه از پشتیبانی بیرون زیان ندید. در بیشتر جا‌ها پشتگرمی ‌به نیرو‌های بیرون بود که مبارزان را دلیر کرد. در این عصر جهانگرائی، راه‌های نفوذ از بیرون بسیار شده است و می‌باید از امکانات تازه‌ای که فراهم آمده به سود ملی بهره گرفت. هیچ اشکالی در این نیست که دربرابر سوریه و چین و روسیه، امریکا و جامعه اروپائی هم باشند که در کارزار با بنیادگرائی اسلامی ‌و خطر دستیابی تروریست‌های جمکرانی به سلاح اتمی‌ در کنار ملت ایران قرار گیرند.

***

اکنون که زمینه‌های بالا گرفتن پیکار سیاسی مردمی ‌بیش از همیشه آماده شده است رساندن کمک به گروه‌های مبارز بالاترین جا را می‌یابد. چنان کمکی سیاسی، تبلیغاتی و مالی است. کمک سیاسی، موضع‌گیری‌های صریح مقامات و مراجع بین‌المللی از موارد مشخص است مانند آنچه درباره اکبر گنجی یا اعتصاب رانندگان شرکت واحد اتوبوسرانی شد. مردم ایران می‌باید احساس کنند که جهان در هر گام همراه آنهاست و جمهوری اسلامی ‌زیر نگاه و فشار جامعه بین‌المللی است. نمی‌توان انتظار داشت که شورای امنیت سازمان ملل متحد همان واکنش را به زیر پاگذاشتن حقوق بشر در ایران نشان دهد که در افریقای جنوبی نشان داد. ولی مجازات اقتصادی رژیم به دلائل دیگر احتمال دارد و مردم بی‌تردید ناراحتی‌های آن را با سودمندی درازمدتش در ترازو خواهند نهاد.

کمک تبلیغاتی، رساندن پیام مردم به بیرون و رساندن پیام مبارزه به درون است. مبارزه تبلیغاتی با رژیم، آن را در چشم مردم بی‌آبروتر می‌کند و در وضع ضعیف‌تری می‌گذارد. رادیو‌ها و تلویزیون‌هائی هستتد که منظره‌ای متفاوت با آنچه از منابع رسمی ‌حکومت اسلامی‌ می‌رسد به مردم عرضه می‌کنند ولی آنچه نیاز داریم رسانه‌های دسترس‌پذیر نیرومند در خدمت تغییر دمکراتیک رژیم است. رسانه‌های فارسی که اکنون در مبارزه‌اند نتوانسته‌اند نیروی انسانی و امکانات فنی و مالی لازم را بسیج کنند. در دهه‌های پس از جنگ جهانی در اروپای خاوری نقش چنان رسانه‌هائی از بیرون در دراز مدت تعیین کننده بود.

کمک مالی به مبارزه در درون، حیاتی‌ترین و حساس‌ترین است و تنها می‌تواند به یاری شبکه گسترده‌ای از بیرون بسیج و اداره شود. در اینجاست که گروه‌های مخالف هر کدام به فراخور خود تاثیرگذار خواهند بود. همکاری کلی آنها، هم منابع بیشتری را بسیج خواهد کرد هم دوباره کاری و انحراف را به کمترینه خواهد رساند. ادامه دشمنی و دوری در صف مخالفان نتیجه‌ای جز از میان بردن بخت تغییر رژیم به دست ایرانی و با کمترین هرج و مرج و خونریزی نخواهد داشت. گروه‌های مخالف غافل‌اند که چشم بستن‌شان بر مصلحت ملی، سهل است، بر منافع خودشان، چه اثر ویرانگری در تصویر بزرگ‌تر، تصویری که از نگاه تنگ محفلی و گروهی بیرون است گذاشته است و بیش از این‌ها خواهد گذاشت. مردمانی که شب و روز سرگرم کوبیدن دیگران و “افشاگری” و خرده‌گیری هستند و مانند “زاهد خودبین” حافظ “جز عیب نمی‌بینند” در نمی‌یابند که خود نیز در هوائی که به آلودن‌ش می‌کوشند به تنگ نفس افتاده‌اند.

ما با اعتقاد به ضرورت گسترش دادن پهنه مبارزه و تغییر صورت مسئله بود که خود را از نخستین ماه‌ها در خدمت جنبش فراخوان رفراندم گذاشتیم. در این جنبش است که همه اسباب توافق بر سر اصول یک جامعه دمکراسی لیبرال و تفاهم درباره فرایند انتقال قدرت از جمهوری اسلامی ‌و همکاری برای کمک به مبارزه در درون فراهم است. برای مرحله انتقالی و پس از جمهوری اسلامی ‌چه کسی راه‌حل بهتری پیشنهاد کرده است و جز سپردن حق تعیین نظام سیاسی به مردم چه می‌توان کرد؟ در آنجا هم که به مبارزه با رژیم و بوجود آوردن شرایط انتخابات و همه‌پرسی آزاد مربوط می‌شود فراخوان رفراندم نه تنها مانع مبارزه نیست بلکه زمینه‌ای طبیعی برای همکاری نیرو‌های مخالف فراهم می‌کند. جنبش رفراندم همه هواداران‌ش را سازمان نمی‌دهد و هیچ جنبشی سازمان بردار نیست ولی هر بخش جنبش حق دارد ترتیباتی میان خود بدهد. عمده آن است که متن و روح فراخوان رفراندم پابرجا بماند.

ــــــــــــــــــــــــــــــــ

کنفرانس امریکائی، سیاتل ۲۰۰۶

بخش ۴ / به سوی جنبش سبز / کنگره جهانی جنبش فراخوان رفراندوم

بخش ۴

به سوی جنبش سبز

 

کنگره جهانی جنبش فراخوان رفراندوم

امروز دو موضوع برای صحبت دارم. یکی اینکه این جنبش فراخوان رفراندوم چیست و دیگر یک جمع‌بندی در مورد بحثی که تاکنون شده است و چون نکته‌های مهمی ‌در آنها هست بهتر است نگذاریم فراموش شوند. اینکه رفراندوم چه هست و چه نیست، به نظر من مسئله اصلی ماست. برای اینکه مثل همه موارد دیگر اگر شما در تعریف دچار اشکال بشوید، تا آخر دچار اشکال خواهید شد. ایرانیان ضعف اساسی در تعریف دارند. کاری که بدست می‌گیرند، عقیده‌ای که ابراز می‌کنند و مطلبی را که بیان می‌کنند، برای خودشان تعریف نشده. مهمترین چیز در دنیا در امر تفکر، اندیشه و عمل، تعریف کردن است. از همه چیز مهم‌تر است.

ارسطو کسی بود که اهمیت تعریف را دریافت و برای همه چیز تعریف داشت و بیهوده نبود که ۲۳۰۰ سال بر اندیشه بشری حکومت کرد. حالا، بنده ارسطو نیستم اما، این جنبش رفراندوم را باید تعریف کرد. تعریف‌ش هم آن است که چه هست و چه نیست. برای این جنبش رفراندوم آن قدر تعریف‌های مختلف شده است که ما نمی‌دانیم حقیقتاً منظور چیست. اگر در مورد بدیهیات صحبت می‌کنم، تعریف وقتی انجام می‌گیرد یک چیز بدیهی است. من اول شروع می‌کنم از چی هست.

جنبش فراخوان رفراندوم پیش از هر چیز یک گفتمان، جنبشی بر سر یک گفتمان است. گفتمان یعنی چه؟ ما این کلمه گفتمان را برابر واژه discours به فرانسه یا انگلیسی، بکار می‌بریم. گفتمان مذاکره بین چند نفر نیست. آن اسم‌ش گفتگوست. مذاکره دو طرف مخالف هم نیست. به آن می‌گویند dialogue گفت و شنود. گفتمان عبارت است از بحث جاری یا مسلط بر یک جامعه یا گروه یا دوره. موضوعی است که همه سر آن بحث می‌کنند و یک مسئله عمومی ‌است. این جنبش فراخوان رفراندوم پیش از هر چیز یک گفتمان است. در متن این فراخوان هم این موضوع تصریح شده است که ما می‌خواهیم این گفتمان گسترش پیدا بکند در سطح جامعه و عمیق‌تر بشود. حال منظور از این گفتمان چیست؟ منظور، تغییر صورت مسئله سیاسی ایران است. مسئله سیاسی ایران در طول ۲۷ سال گذشته، اساساً ادامه جنگ سیاسی و مسلکی دوران پیش از انقلاب و دوران انقلاب بوده است. شما مجموع مطالبی را که در این مدت نوشته شده است نگاه کنید می‌بینید که این اقیانوس مرکبی که روی صحرای کاغذ‌ها ریخته و صرف این نوشته‌ها شده، ادامه بحث‌ها و دعواهای گذشته است. و وقتی شما مبارزه را چنین تعریف کنید که ادامه آن چیزی است که ما در گذشته سرمان با آن گرم بود، مبارزه به جایی نمی‌رسد. اصلاً مبارزه چیست؟ تعریف مبارزه در این ۲۷ سال ادامه گذشته‌های شکست خورده بود و تمام این‌هایی که درگیر این بحث شده‌اند، شکست خورده‌اند. آن آخوندها دارند کار خودشان را می‌کنند. این بقیه از دم و بتدریج شکست خورده‌اند. و همان دعواها ادامه دارد.

این گفتمان تازه بحث تازه‌ای را پیش کشیده، یک صورت مسئله جدید آورده است. این صورت مسئله چیست؟ این صورت مسئله اعلامیه جهانی حقوق بشر با میثاق‌های‌ش است و این بحث را عوض کرده. پس اولین چیزی که این فراخوان رفراندوم هست، این است که گفتمان تازه‌ای آورده، صورت مسئله مبارزه را عوض کرده و یک زمینه‌ای برای همکاری بین گروه‌ها و گرایش‌هایی بوجود آورده که قبلا حاضر نبودند با هم کار بکنند. حتی وقتی با هم گفتگو می‌کردند. می‌آمدند در جلسه برای اینکه همدیگر را بکوبند.

دومین چیزی که در این جنبش رفراندوم هست، یک نقشه راهی است برای مرحله گذار از جمهوری اسلامی. یعنی چه؟ یعنی شما سرانجام به یک جایی خواهید رسید که جمهوری اسلامی ‌جای‌ش را به یک نظام دیگر می‌دهد. حالا در اثر نافرمانی مدنی است، مبارزه سیاسی است، فشار خارج است و… حالا فرض کنید حالتی است که عراق بود. عراق دیگر بدترین موقعیت است. نیروی خارجی آمده یک کشوری را در هم کوبیده و نظام آن را به زور اسلحه سرنگون کرده، حالا می‌خواهد بجای‌ش یک چیز دیگری بیاورد. چه بیاورد؟ انتخابات آزاد در شرایط عراق، مجلس مؤسسان که قانون اساسی را تنظیم می‌کند و همه پرسی و انتخابات مجلس. منظورم این است که راه دیگری حتا در بدترین شرایط، برای سرنگونی جمهوری اسلامی ‌نیست. بدترین شرایط تغییر نظام جمهوری اسلامی، با مداخله خارجی است. این سناریویی است که همه ما باید بر ضدش متحد بشویم. حتا آنهایی که در این جلسه نیستند.

ولی منظورم این است که حتا در آن صورت، یک راهکاری برای گذار از جمهوری اسلامی، پیشنهاد شده است. و این راهکار چیست؟ که بر اساس اعلامیه جهانی حقوق بشر زیر نظارت بین‌المللی قانون اساسی از طرف یک مجلس مؤسسان که در یک انتخابات آزاد تأسیس شده است، تدوین بشود و این قانون اساسی به همه پرسی گذاشته شود. بیش از این نیست.

حال چه نیست؟ جنبش فراخوان اولاً یک سازمان سیاسی جدید نیست. یک حزب تازه نیست. جنبش است و گفتمان. معنی‌اش این است که دارای حداقل ساختار تشکیلاتی است که هر کس مطابق امکانات خودش بتواند کار کند. پس هر کوششی برای اینکه این جنبش رفراندوم را تبدیل به یک ساختار منسجم، با انضباط، سختگیر بکند، طبیعت این جنبش را از بین می‌برد. مخالف طبیعت جنبش رفراندوم است. جنبش رفراندوم با تأکیدش روی گفتمان، خودش را از سازمان‌یابی به صورت حزبی، عملاً کنار کشیده. پس آنچه که نیست، اول این است که سازمان سیاسی نیست، دوم اینکه استراتژی مبارزه نیست.

باز این یک اشکالی است که بسیاری متوجه‌ش نشدند. خیال کردند با انتشار فراخوان رفراندوم در ایران، دیگر مسئله حل است. ما کار دیگری نباید بکنیم. نه، این مال بعد است. عرض کردم، برای مرحله گذار است. تا مرحله گذار هیچ چیز تغییر نکرده. یعنی اگر این فراخوان انتشار پیدا نمی‌کرد، ما داشتیم یک کارهایی می‌کردیم. حالا عیناً باید همان کارها را بکنیم. البته یک تفاوت‌هایی دارد که عرض می‌کنم.

اول باید به این نکته توجه کرد که ما چه هستیم و چه نیستیم و در نتیجه انتظارات‌مان از دیگران روشن خواهد شد. ما امروز در اینجا جمع شده‌ایم تا ببینیم بعد از این می‌خواهیم چه بکنیم. یکی از دوستان از من پرسید که اگر این کنفرانس سه روزه به چه نتایجی برسد، شما به عنوان شرکت کننده راضی خواهید بود. من گفتم که اگر به دو نتیجه برسد راضی خواهم بود. یکی اینکه ابهاماتی که در فراخوان رفراندوم هست و باعث ایرادات بسیار شده است و این ابهامات عمدی بوده است یا ناگزیر بوده است برای اینکه یک سرش در ایران باشد. توجه بفرمایید که این جنبش اساساً از ایران سرچشمه گرفته است و ناچار می‌بایست دچار ابهاماتی می‌بود. ولی این ابهامات به هیچ وجه صدمه‌ای به اصل کار نمی‌زند. یکی این ابهامات در این سه روز روشن شود و تأکید شود روی نکته‌های مهم فراخوان. دوم اینکه، یک ساختار حداقل تشکیلاتی از این جمع در بیاید که بتواند این مرحله جدید از مبارزه را چه مبارزه رفراندوم و چه مبارزه با جمهوری اسلامی ‌را به صورت مؤثرتری پیش ببرد. اگر این دو کار را در این دو سه روزه انجام بدهیم من یکی راضی خواهم بود.

منظور از این مرحله تازه مبارزه با جمهوری اسلامی‌ چیست؟

یکی از قدرت‌های این جنبش این بوده است و خواهد بود که به این متن وفادار باشد. یک متن یک صفحه‌ای که پر از معناست، بنده هیچ سهمی‌ در تهیه‌اش نداشتم. کسی که بیشترین سهم را در آن داشته در این جمع نیست. و یک سند فوق‌العاده است. به این سند باید وفادار باشیم. هر جا کمیته‌ای تشکیل می‌شود، پشتیبانی می‌شود باید روی این باشد. بخواهید تغییرش بدهید، راه را باز کردید برای اینکه صد جریان رفراندوم درست بشود و اصل موضوع از میان برد.

ما گفتیم که ممکن است جریانات مختلفی باشند و خیلی هم خوشحال می‌شویم که با هم کار کنند. ولی نه اینکه هر کدام کار خودش را بکند. فقط با وفاداری به متن می‌شود این وحدت را حفظ کرد و این جمع پراکنده را دور هم آورد.

بحث در باره مطالب سخنرانان را از سخنان آقای آهی شروع می‌کنم. جمهوری اسلامی، همان طور که آقای آهی اشاره کردند، وارد این مرحله شده است که سرنوشت تمام نظام‌های به بن رسیده دیکتاتوری است. یعنی نظامی‌ ـ امنیتی شدن. علاوه براین، همان طور که ایشان اشاره کردند، اینها برگشته‌اند به ریشه‌های انقلاب. نسل دوم انقلابی در پی بازگشت به خمینی است خمینی کی بود؟ کسی بود که می‌گفت این روشنفکران، این مغزهای پوسیده را بریزید دور. منظورش آن توده‌ای بود که به قول خودش در گذشته با چوبک ظرف می‌شست یعنی پایین‌ترین طبقات فرهنگی جامعه. انقلاب مستضعفان درست است که به کمک طبقه مرفه جامعه بود، ولی واقعاً اینها هم از نظر فرهنگ و روحیه به مستضعفان تسلیم شده بودند. اکنون می‌خواهند برگردند به همان جا. طبقات با فرهنگ جامعه را گذاشته‌اند کنار، می‌خواهند با پایین‌ترین قشرهای جامعه زندگی کنند. این حرف‌هایی که می‌زنند دقیقاً حساب شده است.‌ هاله نور بر چهره کسی چون احمدی‌نژاد، بمب اتمی‌ برای محو کردن اسرائیل، چاه جمکران و امام غایب و… همه اینها حساب شده است. می‌دانند دارند چکار می‌کنند. می‌خواهند به هدف مشخص‌شان برسند که بی دفاع کردن کامل جامعه است ــ چیزی شبیه جامعه لیبی.

در این مرحله مبارزه ما بهترین شرایط را داریم به عنوان مخالفین جمهوری اسلامی. برای اینکه تمام آن طبقه متوسط فرهنگی، تمام قشرهای میانی آن جامعه و تمام آدم‌های روشن در آن کشور اگر هم با ما نبودند دیگر از این به بعد با ما خواهند بود. این بسیار مهم است. یعنی حقیقتاً یک تغییر اقیانوسی روی داده است و از این وضع باید با هشیاری استفاده کنیم. اینها شعار نیست. این‌ها واقعیت‌های روز هستند. دانشگاه تهران یکپارچه آشوب شده برای اینکه یک آخوند بی سوادی را رئیس آن کرده‌اند.

همه ناراضی و همه بکلی از این رژیم بریده‌اند. تاکنون ما گرفتار این بودیم که چیزی از درون خودِ این رژیم در بیاید که درست‌ش کند. راه‌حل آسان و کم خرج. این تمام شد. یا باید همه با این وضع بسازند و هر روز پایین‌تر بروند یا باید فکر کنند. و این فکر جنبش فراخوان رفراندوم است. ما متحدین بی‌شمار و میلیون‌ها ایرانی هست آنها باشیم، باید باصطلاح لابی اینها باشیم در خارج. خانم مدرس روی یک نکته اساسی تکیه کردند . پابرجایی و سخت‌گیری بر روی اصول اصلاً شوخی بردار نباید باشد. ولی گشادگی بر اصول برای پذیرفتن همگان. هرکس، اگر دشمن خونی شما این حرف را قبول کند، او با شماست. حالا اگر زورش رسید، سر شما را می‌بُرد. ولی فکر می‌کنم اگر همه بر سر این اصول با هم توافق کنیم، دیگر کسی سر کسی را نخواهد بُرید.

ما به‌هیچ وجه نباید کوتاه بیاییم بر سر اصول و گشادگی بر سر پذیرفتن همگان. ولی همه این را نمی‌دانند. شما باید در را باز بگذارید. چاره‌ای نیست برای اینکه از داخل فشار شروع شده است. وقتی اتحاد دمکراسی خواهان ـ دیگر از این صریح‌تر نمی‌شود ـ می‌گویند خلاصه باید همه بیایند و فرقی نمی‌کند کی طرفدار کیست، دیگر این سد را شکسته‌اند. حالا فلان سازمان سیاسی هی اصرار کند که نه، مسئله پادشاهی و جمهوری است. نیست این طور.

آقای دکتر فاطمی ‌تمثیل تونل بکار بردند و این تمثیل خوبی بود. تونل یعنی بیرون آمدن از تاریکی و رسیدن به روشنایی. تیرگی این ۲۷ سال گذشته بود. در این ۲۷ سال ما در قرون وسطای سیاسی زندگی کردیم. حالا داریم می‌آییم بیرون از تونل. غیر از این نیست و جمهوری اسلامی‌ هم تکلیف‌ش روشن خواهد شد. این گسترشی که اندیشه آزادی خواهی پیدا کرده، یا حقوق بشر پیدا کرده خارق‌العاده است و این را کم نگیرید. این یک نمونه دیگری است از جهش‌های رفتاری Mutation به معنی زیست شناسی آن. این ملت ما هر چند سالی یک بار ناگهان می‌زند به سرش مثل ویروس انفولآنزا و دچار Mutation می‌شود. این پیوستن به جامعه حقوق بشر یکی از آن Mutation‌هاست. یک دفعه می‌بینید تمام شد و همه‌جا را گرفت. و این بارها در جامعه ما پیش آمده. یک نمونه‌اش انقلاب اسلامی ‌بود. ایشان انگشت گذاشتند روی حرکت پیروزمندانه دمکراسی و حقوق بشر در ایران.

آقای آهی، بر ضرورت ائتلاف چپ و راست میانه در برابر گرایش‌های افراطی اشاره کردند. اینها دارد می‌شود. شکستی در تمام گرایش‌های سیاسیِ گذشته‌زی روی داده است. حقیقتاً کار به گریه و زاری رسیده. کار به جایی کشیده است که صریحاً می‌گویند که اینها دارند اشتباه می‌کنند. نظام سیاسی ایران را نباید به عهده مردم گذاشت. ببینید بن‌بست تا به کجاست! دو سخنگوی نام آور چپ، تکیه مطلب‌شان این است که مردم نباید نظام سیاسی را تعیین کنند چون اشتباه خواهند کرد، نمونه‌اش هم نظام جمهوری اسلامی ‌است!

کسی نیست بپرسد، شما چرا اشتباه کردید؟ چرا خودتان را نمی‌گویید؟! چرا مردم را می‌گویید؟! معتقدند؛ ما اشتباه نکردیم، مردم اشتباه کردند.

آقای دوشوکی مطلبی را گفتند که خیلی قابل توجه است. و آن این است که جنبش فراخوان رفراندوم نباید با یک جریان سیاسی معین یکی شناخته شود. این بسیار درست و مهم است.

من الآن اجازه می‌خواهم به عنوان یک عضو حزب مشروطه ایران صحبت کنم چون به ما مربوط می‌شود. این یک واقعیتی است: ما در طول یک سال گذشته این جنبش رفراندوم سهم زیادی در این کار داشته‌ایم. نه اینکه همه کار را ما کردیم، ولی سهم زیادی داشته‌ایم. و این سهم ما سبب گریز خیلی‌ها از این جریان شد. این را هم قبول داریم. ولی اولاً، ما نمی‌توانیم، چون دیگران از ما می‌گریزند، وارد یک مبارزه‌ای که درست می‌دانیم نشویم. این بی‌انصافی است. دوم اینکه، حتی اگر ما چنین سهمی ‌را در این جنبش به خود اختصاص نمی‌دادیم، به شما اطمینان می‌دهم که اینها پس از یکسال به هر حال، دنبال قضیه را رها می‌کردند. برای اینکه ما در هموطنان‌مان آن پافشاری و اصرار را کمتر سراغ داریم. ما همچنان در خدمت این جنبش فراخوان رفراندوم خواهیم بود. چه برنجند، چه نرنجند. چرا؟ چون به هیچ کس حق نمی‌دهیم دیگری را از مبارزه کنار بگذارد. هیچ کس حق ندارد بگوید که یا من، یا تو. دیگر آن جامعه، هم من هستم، هم تو. چون هم من، هم توست، همه در بازی هستیم و باید تا آخرش رفت.

آخرین نکته این که، ما سهم مبارزمان با جمهوری اسلامی‌ را می‌ریزیم در قالب جنبش فراخوان رفراندوم. از این پس، ما زیر چتر جنبش رفراندوم با جمهوری اسلامی‌ مبارزه خواهیم کرد.

بخش ۴ / به سوی جنبش سبز / دمکراسی و نقش رهبری*

بخش ۴

به سوی جنبش سبز

 

دمکراسی و نقش رهبری*

 

 

در میان سوء تفاهم‌های مردمانی تازه آشنا با مردمسالاری، مسئله رهبری از پیچیده‌ترین است. آنها می‌توانند اعتبار رای اکثریت و حق مردم را بر حکومت کردن برخود، با نفی هر پایگانی (سلسله مراتب) اشتباه کنند و منکر نقش رهبری شوند و هنگامی‌ که بی‌نظمی ‌و توقف کار‌ها روی نمود از آن سر بیفتند و رمه‌وار به جستجوی چوپان برآیند. دمکراسی حق برابر مردمان بر اداره کارهای عمومی ‌درهر سطح است؛ و از آنجا که همگان نمی‌توانند یک رای (متفق‌الرای) شوند رای اکثریت به عنوان نظر عموم اعتبار می‌یابد. اما برابری همگان در حق تصمیم‌گیری به معنی آن نیست که همه به بهترین صورتی که می‌باید و حتا در توانائی خودشان است رفتار می‌کنند؛ و در اینجاست که پای رهبری پیش می‌آید و پیچیدگی‌هائی که در هر موقعیت بشری، کمتر و بیشتر هست.

رهبری در چهارچوب دمکراسی، حق نیست ــ چنانکه در فرهنگ غیردمکراتیک هست. هیچ‌کس به دلیل آنکه نسبتی با دیگری دارد یا در طبقه اجتماعی معینی است یا لباس ویژه‌ای می‌پوشد حق رهبری به دست نمی‌آورد. رهبری دمکراتیک با مزیت شخصی به دست می‌آید؛ پاداشی است که دیگران تاوقتی میل داشته باشند به افرادی که چنان مزیت‌هائی دارند و بهر حال از پذیرش دیگران برخوردارند می‌دهند. در گذشته‌های غیردمکراتیک و جامعه‌های واپسمانده امتیازات خانوادگی یا طبقاتی چنان “حق”ی را به افراد و گروه‌های معینی می‌داد و می‌دهد. این البته بدان معنی نیست که نسبت خانوادگی یا امتیازات مالی، مانع پذیرفته شدن از سوی دیگران شود و برضد افراد بکار رود. هر چه باشد کسان می‌باید موقعیت رهبری را از مردم، از افرادی که با آنها سر و کار دارند، بگیرند.

 با آنکه در برتری آشکار دمکراسی بر هر شیوه دیگر اجتماعات جای تردید نیست زیرا با طبیعت امور سازگار است (چگونه می‌توان به مردم گفت حق مداخله در زندگی سیاسی خود را ندارند و دیگران بهر نام می‌باید برای آنها تصمیم بگیرند؟) از کم و کاستی‌های ترتیبات دمکراتیک، بویژه در مراحل کارآموزی آن، نمی‌توان گذشت و اینجاست که نقش رهبری دموکراتیک، رهبری در چهارچوب دمکراسی، آشکار می‌شود.

جامعه پیش از دموکراسی، که ما هنوز هستیم، یک ویژگی عمده دارد که مستقیما به زیان دموکراسی است. ضعف روحیه و سازمان‌های مدنی سبب می‌شود که مردم در چنین جامعه‌هائی یاد نگرفته باشند با هم کار کنند؛ تا آنجا که همکار بودن برایشان بهترین فرصت بروز اختلاف و حتا دشمن تراشی می‌شود. بدون یک رهبری شایسته تقریبا هر کار جمعی در این جامعه‌ها به شکست می‌انجامد و فرایند دمکراتیک را عقب‌تر می‌برد. عامل رهبری در جامعه‌های پیشرفته‌تر نیز، نه به همان اندازه، اهمیت دارد. تفاوت در این است که در آن جامعه‌ها رهبر بیشتر به هماهنگ کردن فعالیت جمعی می‌پردازد؛ در فرهنگ‌های غیردمکراتیک بیشتر انرژیش را می‌باید در برطرف کردن اختلافات بگذارد.

نقش رهبر در بهترین تعبیرش همان بیرون کشیدن بهترین‌های گروهی است که او را در چنان پایگاهی گذاشته است. اما رهبر بسا می‌شود که بدترین‌ها را در فرد یا گروه تقویت می‌کند. تفاوت در نگرش به نقش رهبری است. تکیه بیش از اندازه به رهبر مانع رشد فضیلت‌های مدنی یا دمکراتیک ــ قضاوت مستقل، احساس مسئولیت، و بزرگ‌تر کردن “خود” در گروه ــ می‌شود. بهترین رهبری کمترین رهبری است. اینهمه رهبر رهبر کردن ایرانیان، هم نشانه و هم عامل بی اثری سیاسی انان است؛ اعترافی است به اینکه رشد کافی نکرده‌اند و نیاز به دستی دارند که آنان را پا به پا ببرد، و از آن بدتر، معجزه وار، راه‌ها را برایشان هموار کند و در‌ها را بگشاید. بهانه‌ای هم هست که دست به کار‌هائی که از خودشان بر می‌آید نزنند.

رهبری دلخواه این ایرانیان از نوع دمکراتیک نیست، یعنی کسی که کوشش‌های جمعی را به بهترین صورت بسیج کند و به مقصود برساند. آرزوی آنان رهبری فرهمند charismatic به قول “ماکس وبر” است، کسی که جاذبه نامش توده‌ها را به خیابان بریزد. آنها یک رضا شاه سده بیست و یکمی ‌یا خمینی غیرآخوند لازم دارند تا حرکت کنند؛ رهبری که نه تنها بجای آنان تصمیم بگیرد بلکه عمل کند. علاوه بر این چنان رهبری باید پس از پیروزی به گوشه‌ای بنشیند و در امری مداخله نکند و مثلا در قم مجاور شود. ایرانی به اصطلاح زرنگ است و همه چیز را با هم می‌خواهد. اصل کار آن است که بهترین نتیجه با هزینه نزدیک به صفر به دست آید و از پیش هم مسلم باشد. این آرزو البته برآوردنی نیست و همه رویکرد ما به مسئله رهبری نیاز به دگرگونی کلی دارد.

***

چنانکه گفته شد نخست می‌باید ببینیم که رهبری را در یک بافتار context دمکراتیک بررسی می‌کنیم یا پیش از دمکراسی. در بافتار دمکراتیک رهبری فرهمند هم پیش می‌آید اما نه چنان نیاز حیاتی به آن احساس می‌شود و نه سهم آن در بسیج عمومی ‌به اندازه نظام‌ها و فرهنگ‌های غیردمکراتیک است. در یک چهارچوب دمکراتیک تکیه بر رهبران است، بر رهبری در سطح محلی. جامعه دمکراتیک، جامعه مدنی است، ترکیبی از گروه بندی‌های مستقل از حکومت، که اگر هم به عنوان حزب یا ائتلافی از احزاب به حکومت برسند زندگی‌شان بستگی به حکومت ندارد و به عنوان مخالف نیز آزادی عمل دارند. جامعه مدنی به معنی مشارکت مردم در امور عمومی ‌است که البته همه افراد را در همه موارد در بر نمی‌گیرد ولی امکان آن را فراهم می‌آورد که هر تعداد افراد بخواهند در امور عمومی ‌مداخله کنند. در این سازمان‌های مدنی یا گروهبندی‌های داوطلبانه (به زبان دیگر گروهبندی‌های برخاسته از روحیه مدنی) در هر سطح است که رهبری دمکراتیک با توانائی‌اش در جلب اعتماد، نقش خود را بازی می‌کند.

اینها بدست آمده از تجربه دهه‌ها کار سیاسی و اجتماعی در میان ایرانیان است و تنها دو مورد استثنائی بر آن می‌توان شمرد: در مواردی که پای سود آنی یا مسلم، یا دشمنی سخت شخصی با کسانی در میان باشد که چندگاهی انگیزه‌ای به همان نیرومندی روحیه مدنی است و می‌تواند جایش را بگیرد. در اینجا‌هاست که “شور مدنی” به جوش می‌آید و البته با برطرف شدن اصل موضوع فروکش می‌کند. ما در صد سالی که از انقلاب مشروطه می‌گذرد نتوانسته‌ایم روحیه مدنی را به اندازه کافی وارد فرهنگ سیاسی خود کنیم و احساس نیاز به رهبری فرهمند از همین‌ روست. ولی اگر چنان رهبریی در میان نیست مسئله ملی ما ــ واپسماندگی، و حکومت اسلامی ‌ــ هست و هر روز تند و تیزتر می‌شود. ایرانیان آگاه‌تر نمی‌توانند دست روی دست انتظار بگذارند. جامعه ایرانی در خود ایران نیز پراکنده است و بسیج نیرو‌های سیاسی و اجتماعی تنها با رهبران محلی، رهبرانی در هرسطح، ممکن خواهد بود.

ما امروز برای بزرگداشت آقای نریمان صابر، یکی از این رهبران، گرد آمده‌ایم و برگن در نروژ، شهری از صد‌ها شهر جهان با یک اجتماع ایرانی قابل ملاحظه، نمونه خوبی است. برگن را بیشتر ایرانیان نمی‌شناسند و ایرانیان برگن می‌توانستند تا ابد انتظار ظهور رهبری را بکشند که از وجود آنان آگاه شود و آنان را با دمیدن در شیپور خود مانند ایرانیان دیگر در هر جا به حرکت در آورد و متحد سازد. گروه کوچکی از آنان ترجیح دادند خودشان دست به کار شوند. از برگن نمی‌شد جمهوری اسلامی‌ را سرنگون کرد؛ از لوس آنجلس هم نمی‌شود. اما در هر جا می‌توان کارهائی برای زنده نگهداشتن ایران و زنده نگهداشتن مبارزه انجام داد. می‌توان به روشن شدن افکار عمومی ‌کمک کرد و ضربه‌هائی به جمهوری اسلامی ‌زد. آقای صابر توانست این گروه را نگهدارد و تاثیر فعالیت‌های گروه را با هماهنگ کردن آن چندین برابر سازد. رسوا کردن رشوه‌گیری پسر رفسنجانی از شرکت نفتی دولتی نروژ یکی از نمایان‌ترین این اقدامات بود.

برگن می‌تواند در صد‌ها شهر دیگر تکرار شود و آنگاه خلائی که ایرانیان از آن می‌نالند و بیگانگان به رخ می‌کشند، دیگر حس نخواهد شد.

ــــــــــــــــــــــ

* سخنرانی در بزرگداشت نریمان صابر، برگن، ۲۶ مه ۲۰۰۶

بخش ۴ / به سوی جنبش سبز / نگاه فراگیرنده‌تری به همگرائی نیرو‌ها

بخش ۴

به سوی جنبش سبز

 

نگاه فراگیرنده‌تری به همگرائی نیرو‌ها

روزگار ایران چنان است که هر کنگره حزب در شرایط دشوار و دشوارتری برای میهن ما برگزار می‌شود. بویژه اکنون که وخامت اوضاع و دورنمای هراس‌آور آینده‌ای نه چندان دور، خوشبین‌ترین ناظران را به نگرانی می‌اندازد و امید است کسان بیشتری را به چاره‌جوئی بیندازد.

ردیف کردن مسائلی که ما با آن روبروئیم زحمتی ندارد. بهر سو چشم بیندازیم ازهم گسیختگی و فروتر رفتن در بحران‌هائی است که دهان باز کرده‌اند و نه تنها رژیم اسلامی ‌بلکه موجودیت ملی ما را تهدید می‌کنند: حکومتی که زورگوئی و تاراج را بجای کشورداری گذاشته است؛ اقتصادی غیرتولیدی، که هر نوسان بهای نفت ارکان‌ش را به لرزه می‌اندازد؛ جامعه‌ای که در جنایت و اعتیاد و، تن فروشی در همه کاربرد‌های‌ش، غوته‌ور است؛ توده جمعیت جوانی که آینده‌اش را از او گرفته‌اند؛ فرهنگی که می‌کوشند سراسر به لجنزار فولکلوری که به نام دین به خورد مردم می‌دهند بیفتد و از هر نشانه روشنرائی و آفرینندگی بی‌بهره شود. سرزمینی که از هر سو برای تجزیه‌اش دندان تیز کرده‌اند؛ سیاست خارجی ماجراجویانه‌ای که یادآور تجربه‌های هیتلر دور و صدام حسین نزدیک‌تر است.

من از نگرانی سخن گفتم و نه نومیدی، زیرا در همین جامعه و در زیر همین حکومت به چهره‌های بی‌شمار از زنان و مردانی که هر ملتی به آنها زنده است و به لایه‌های ستبر اجتماعی، که ایران را در شرایطی بدتر از این هم نگه خواهند داشت پشتگرم هستیم ــ زنان و مردانی که از جاها و پیشزمینه‌ها و دوره‌های گوناگون آمده‌اند، هر کدام در جایگاه خود، و با اینهمه همداستان در طرح کلی انداختن ایران بر راه برگشت ناپذیر مدرنیته، تجدد همه سویه، آزادی و پیشرفت و حقوق بشر. رژیم اسلامی ‌هرچه بتواند می‌کند که انقلاب خمینی، انقلاب ارزش‌های اجتماعی، را به پیروزی برساند و تا اینجا سیاست و اقتصاد را سرتاسر از ارزش‌های‌ش پر، و از خرد و انسانیت تهی گردانیده است. ولی تمدن ایرانی با ریشه‌هائی سه هزار ساله و جامعه‌ای که لایه‌های پیشرفته‌اش خود را به کاروان تمدن بشری رسانده‌اند جان سخت‌تر از اینهاست. ملتی با چنین تاریخ و فرهنگ هرگز مغلوب ناسزاوارترین عناصر خود نخواهد شد.

اما نشستن به امید تاب آوردن فرهنگ ایرانی بس نیست. ما همه سهمی ‌در پیکاری که بر سر اکنون و آینده ایران پیوسته است داریم. این سهم چیست؟ در نخستین نگاه چنین پرسشی بیهوده می‌نماید. روشن است که ما می‌باید جمهوری اسلامی ‌را رسوا و از مبارزات مردم ایران پشتیبانی کنیم. ولی آیا کار ما به همین پایان می‌یابد؟ تازگی یکی از آزادیخواهان در ایران به طعنه گفته بود که مبارزه به معنی پشتیبانی از مبارزان در درون است و مخالفان بیرون، به ویژه، بیشتر کار فرهنگی می‌کنند. من اتفاقا می‌خواهم روی همین کار فرهنگی تاکید بگذارم. کسانی که قلم‌هاشان شکسته می‌شود یا به گناه دفاع از آزادی به زندان می‌افتند مگر چه می‌کنند؟ آنها در برابر یک نظام حکومتی و یک فرهنگ سیاسی که اجازه سرکوبگری می‌دهد بر می‌خیزند و ما همه می‌باید از آنها به هر وسیله پشتیبانی کنیم. در اینجا به روشنی می‌توان دید که مسئله از دفاع از افراد و گروه‌ها در می‌گذرد و به کل نظام سیاسی و فرهنگی که هزار هزار مردان و زنان آماده پذیرش بدترین تباهی‌ها و تجاوزات و خرافات می‌پروراند بر می‌گردد. پشتیبانی از مبارزان در بستر یک کارزار سیاسی و فرهنگی قرار دارد که در رسوا کردن رژیم و توسل به مراجع بین‌المللی خلاصه نمی‌شود.

بسیار شنیده و خواندهایم که رژیم اسلامی‌ برپا مانده است چون جایگزین ندارد، و از جایگزین فورا به رهبر وشورای رهبری می‌رسند و افسوس می‌خورند. ولی جایگزین نیز تنها رهبر و شورای رهبری معنی نمی‌دهد ــ گذشته از اینکه فضای مبارزه ما دست کم تا مدت‌ها با چنان ترتیباتی سازگاری ندارد. نقش دیگر نیرو‌های مخالف، علاوه بر رسوا کردن رژیم و پشتیبانی مبارزان، سازوار articulate کردن به معنی تدوین و بیان روشن و متقاعد کننده یک نظام و فرهنگ سیاسی جایگزین جمهوری اسلامی ‌است. شعار دمکراسی و حقوق بشر و عرفیگرائی دادن بس نیست. هم می‌باید تا ژرفای این اصطلاحات رفت و هم آنها را در نظر و عمل زیست. سیسرو، بزرگ‌ترین وکیل دعاوی تاریخ و یک فیلسوف و سیاستگر دمکرات (در آستانه فرو پاشیدن دمکراسی رم و آغاز عصر امپراتوران) که کارش متقاعد کردن مردمان بود می‌گفت برای متقاعد کردن اعتقاد لازم است.

وظیفه دیرپای ما، اگر از آن برآئیم، نشان دادن این است که ایرانیان دست کم در شرایط آزادی و نه به این سبب که زورشان به یکدیگر نمی‌رسد می‌توانند سیاست دیگری بورزند و نمونه زنده‌ای از یک فرهنگ سیاسی سراپا متفاوت از جمهوری اسلامی ‌که جز زشت‌ترین جلوه فرهنگ عمومی ‌و سنتی ما نیست نشان دهند. در آن صورت است که از جایگزین می‌توان سخن گفت و آن جایگزین تاثیرش را در رسوا کردن رژیم و پشتیبانی از مبارزان و پیوستن به جریان اصلی مبارزه در درون نشان خواهد داد. ما هر چه از اهمیت و ارزش فرصتی که در جهان آزاد به ما داده شده است بگوئیم کم گفته‌ایم. ایران می‌باید بر راه دمکراسی‌های لیبرال غربی برود و ما خواه ناخواه از پیشگامان این حرکت هستیم.

در اینجا می‌خواهم مانند پاره‌ای کنگره‌ها و کنفرانس‌های دیگرمان یکبار دیگر به ضرورت بازاندیشی هدف مبارزه اشاره کنم. ما نیامده‌ایم که صرفا جمهوری اسلامی ‌را براندازیم. بگذارید موضوع را به گونه دیگری باز کنم. برانداختن جمهوری اسلامی‌ که البته در مبارزه ما جای بسیار بالائی دارد صورت‌های گوناگون، از بهترین‌ش مسالمت آمیز و تدریجی تا بدترین‌ش به کمک نیرو‌های خارجی، به خود خواهد گرفت. اینکه ایران چگونه از این رژیم رها شود به اندازه خود رهائی اهمیت دارد و جز گروه‌هائی که سر در جا‌های دیگر دارند هیج کس نمی‌خواهد ایران نیز همراه جمهوری اسلامی ‌برافتد. پس می‌بینیم که برانداختن جمهوری اسلامی ‌هدف اصلی کمتر کسی است؛ هدف اصلی، بهروزی ملت ماست که البته بی برافتادن رژیم به آن نخواهیم رسید. اما بهروزی ما تنها در یکپارچه ماندن ایران به عنوان یک کشور و یک ملت نمی‌تواند باشد. اینهمه کشور‌های شوربخت یکپارچه در جهان هستند.

اکنون به وظیفه‌ای که اشاره کردم می‌رسیم: جا انداختن نظام و فرهنگ سیاسی پیشرفته‌تری در گفتار و کردار. “پیشرفته‌تر” نه تنها از نظام و فرهنگ سیاسی ایران جمهوری اسلامی ‌بلکه از گذشته و شاید اکنون خود ما. بر این جمله می‌باید درنگ کرد که اصل موضوع است. هزاران ایرانی تبعیدی با خودآگاهی و انگیزه سیاسی بالا از همین جا به اشتباهی افتادند که بیشتر سال‌های اقامت اجباری ما را در این آموزشگاه شگرفی که تمدن باختری است بیهوده گذاشته است. ادامه و بازتولید گذشته، “بستن پرانتز” جمهوری اسلامی، نه عملی بود نه ارزش داشت. عملی نبود چون همان اختلاف برسر پیش و پس از پرانتز، گل‌های سر سبد جامعه را از میهن رانده بود. آن گل‌های سر سبد بیش از خطر جهان بینی آخوندی نگران سود و زیان تصوری خودشان بودند؛ کسی نمی‌توانست با دیگری کار کند و نیروی بزرگ‌تری برای مبارزه پدید آید. ارزش نداشت چون اگر پیش از پرانتز هر کس به آن خوبی بود که می‌پنداشت ایران چگونه ممکن بود در چنگال چنین رژیم باورنکردنی بیفتد؟

تبعیدیان از این معما پاک بی‌خبر نبودند و بیشتر وقت خود را به انداختن گناه به گردن یکدیگر و به قدرت‌های خارجی و توجیه و تبرئه خویش گذراندند و بی‌شماری هنوز می‌گذرانند. بخش عمده ادبیات نوشتاری و الکترونیک طیف چپ در این سال‌ها در خدمت اسطوره سازی تاریخ همروزگار ما بوده است. راست هوادار پادشاهی چند سالی است خاموش‌تر شده است زیرا از مایه امید خود پشتیبانی نمی‌بیند ولی نزدیک به دو دهه پس از انقلاب، کار اصلی‌اش اسطوره سازی از گونه دیگر بود. در ایران، مذهبی را که سیاست و حکومت هر دوست تا حد دوران صفوی فولکلوریک کرده‌اند، ما در بیرون تاریخ را میتولوژی می‌کنیم، و نمی‌باید در شگفت باشیم اگر سیاست ما نیز آمیخته‌ای از فولکلور و میتولوژی شده باشد.

اکنون اگر از گذشته‌ها درسی گرفته باشیم زمان آن است که به خود نگاهی ازنو بیندازیم. دلمشغولی‌های گذشته ما کسی را به قدرت نزدیک نکرد و در حالی که توده جمعیت ایران هر سال فاصله بیشتری از این عوالم می‌یابد هرگز به قدرت نخواهد رساند. دلخوشی پذیرفته بودن در حلقه‌های همفکران همدرد، بیش از همان دلخوشی نیست و سوگنامه‌هائی که برای هم می‌نویسیم در واقع برای دوران خودمان است. سی سال در این تلاش‌ها رفته است و بس است. ما نمی‌باید با یک جهان پایان یافته به آخر خط‌هایمان برسیم. از ما کار‌های بزرگ‌تری برمی‌آید به شرط آنکه اندکی به خود آئیم و از خود بدرآئیم.

* * *

رفتار سیاسی ما، آنها که در میدان مبارزه با جمهوری اسلامی ‌مانده‌اند، در دو زمینه نیازمند بازنگری است. نخست، در همان نگاه به نقش خودمان در این جهانی که سراپا دگرگون شده است و به ویژه در ایرانی که دیگر نه ارتباط به یادمانده‌های ما دارد نه اندک اندک به خود ما. می‌باید بپذیریم که پویش قدرت در این فاصله‌های جغرافیائی و زمانی اگر هم برای کسانی اهمیت داشته باشد فوریتی ندارد و بهتر است نیروی خود را در ساختن سیاست بهتری بکار اندازیم که اتفاقا بیشتر احتمال دارد به پویش قدرت کمک کند. مردم در ایران اگر هم صرفا به تغییر چهره‌ها در فرمانروایان بیندیشند از آن چهره‌ها فراوان در دسترس دارند. جامعه ایرانی نیازمند یک روحیه و فرهنگ و سیاست تازه است.

دومین زمینه، و از آن مهم‌تر، رویکرد به دگراندیشان است ــ همان دشمنان پیشین که برای شکست دادنشان از حقوق بشر تا خود انسانیت، و از مصلحت ملی تا سود شخصی را می‌شد فدا کرد. رویکرد تازه‌ای که زمان‌ش رسیده پذیرفتن و گزاردن حق دیگران به اندازه حق خویش است ــ اختلاف عقیده را به عنوان واقعیت زندگی پذیرفتن، ارج گفتار درست و کردار بجا را از هر سو باشد دانستن، و ادب سیاسی را رعایت کردن ــ در یک کلام از فضای قبیله‌ای به سپهر شهروندی درآمدن.

آنچه گروه‌های بزرگی از ایرانیان فرهیخته و با انگیزه در بیرون ایران می‌کنند نموداری از نظامی ‌است که به جای جمهوری اسلامی‌ می‌خواهند. ما فردا در ایران خیال داریم در چه نظام سیاسی (که با شکل حکومت فرق دارد) بسر بریم؟ آیا کسان را به سبب گذشته سیاسی‌شان به زندان می‌اندازیم؟ آیا سازمان‌های سیاسی مخالف خود را غیرقانونی می‌کنیم و راه فعالیت سیاسی را بر آنها می‌بندیم یا به مخالفان خود به اندازه خودمان آزادی سخن می‌دهیم؟ آیا به “هرکس یک رای یک بار” اعتقاد داریم یا می‌پذیریم که مردم می‌توانند نظر خود را تغییر دهند و آنکه امروز اکثریت دارد می‌تواند فردا در اقلیت بیفتد و اقلیت می‌باید امکان آن را بیابد که اکثریت شود؟ آیا فردا می‌خواهیم ۲۸ مرداد یا ۲۲ بهمن را همچون سند محکومیت بکار بریم و بهانه بی‌بهره ساختن کسان از حقوق مدنی سازیم؟ (فراموش نمی‌باید کرد که ۲۲ بهمن هم هست، اگرچه به اندازه رویداد دیگر به رخ کشیده نمی‌شود.)

نیاز به تذکر ندارد که در آزادمنش‌ترین کشور‌ها نیز گروه‌های فاشیستی و تروریستی که درکنار دشمن با میهن خود جنگیده‌اند و از این ارباب بیگانه به خدمت آن ارباب بیگانه در می‌آیند، همچنانکه گروه‌های مسلح، اجازه فعالیت سیاسی ندارند و از مقوله ما بیرون‌اند.

اینکه پاره‌ای از ما از شکل حکومتی (پادشاهی در صورت تازه پارلمانی آن) دفاع می‌کنند که تا انقلاب برسر کار بود؛ و دیگران دست درکاران یا وارثان سازمان‌ها و سنت‌های سیاسی هستند که به پیروزی انقلاب اسلامی‌ کمک کرد اموری است که اگر خواستند می‌توانند فردا در پیکار‌های سیاسی و انتخاباتی برضد یکدیگر بکار برند. اگر در آن زمان ۲۸ مرداد و ۲۲ بهمن برای مردم همان اندازه مهم باشد که امروز برای پاره‌ای دست درکاران هست البته در فرا آمد انتخابات اثر خواهد بخشید ولی امروز با چنان شعار‌هائی جز زهراگین کردن یک فضای سیاسی به خود مشغول چه می‌خواهیم بکنیم؟

مردمسالاری و حقوق بشر را از هم اکنون می‌باید در گفتار و رفتار بجای آورد. اگر می‌خواهیم در ایران آینده با هم در یک جامعه شهروندی و مدنی در عین مخالفت با یکدیگر کار کنیم و فرایند دمکراتیک و موجودیت کشور را از دشمنان‌ش نگه داریم، از هم اکنون باید رویکرد به مخالفان را در قالب‌های دمکراتیک بریزیم و راه‌هائی برای همکاری در زمینه‌های مشترک بیابیم؛ به یکدیگر نه به چشم دشمن، بلکه رقیب و هماورد (حریف) و مخالف بنگریم؛ و از آنجا که امروز مخالفت ورزیدن ما با هم بیهوده است، به همان رقیب و هماورد بودن بسنده کنیم و مخالفت را به فردای ایران واگذاریم که همه اینها معنی داشته باشد. بر سر اموری مانند شکل حکومت و اداره کشور و سازمان دادن اقتصاد و مسئولیت فرد و جامعه، در انتزاع از قدرت و توانائی سیاستگزاری می‌توان بحث کرد ولی لازم نیست کار را به گسست و رنجش رساند.

مشکل واقعی ما با هم در استراتژی و تاکتیک‌های پیکار (و نه سازش به عناوین دیگر) با جمهوری اسلامی، و مواضع ما در مسئله قومی، (که با “ملت”‌ها و “ملیت”‌های ایران تفاوت دارد) و در کارزار جهانی ضدتروریسم اسلامی ‌است. بر خلاف پایبندی به قواعد بازی، یا فرایند دمکراسی لیبرال که همداستان شدن بر آن ضرورت دارد، در این مسائل می‌توان اختلاف نظر را چه برای پیش افتادن از رقیبان و چه وفاداری به اصول عقاید نگهداشت؛ و گاهی هم توافق کرد که به توافق نرسید.

اما برای رسیدن به چنان پختگی سیاسی می‌باید گره گذشته را گشود. نیرو‌های سیاسی کنونی ایران ــ آنها که به کار باز ساختن کشور می‌آیند و نه فاشیست‌های چپ و راست و مذهبی ــ وارثان مستقیم کشمکش مسلکی دو نسل گذشته هستند که با روحیه جنگ صلیبی جنگیده شد. دو نسل زیر برچسب‌های شاهی و مصدقی و کمونیست در جنگی که تعصب شبه مذهبی و کینه‌کشی شبه ایلیاتی، دست زدن به هر وسیله را پسندیده می‌شمرد در حذف یکدیگر کوشیدند. دو طرف طیف سیاسی با شکنجه و ترور، با گشودن پای قدرت‌های بزرگ و کوچک بیگانه، با دروغ و تاریخ سازی، با هم درآویختند و سرانجام همه در انقلاب اسلامی ‌به دشمن مشترک‌شان باختند. این جنگ نسل و سن نمی‌شناسد و اکنون به موضوعات دیگری نیز مانند جای مذهب در جامعه که تا پیش از انقلاب نمودی نداشت کشیده شده است.

هر تفاهم ملی بر ضد حکومت مذهبی می‌باید میان نیرو‌های سیاسی اصلی ایران بویژه بخش سازمانیافته آن صورت گیرد. نه می‌توان آن نیروها را به یک اشاره دست بی‌ربط شمرد، نه می‌توان منتظر مرگ هر کسی ماند که دوران انقلاب و جمهوری اسلامی ‌را زیسته است. باید این گذشته را با نگاه انتقادی از نو بنگریم و به یک تعبیر از دستگاه گوارش ملی خود بگذرانیم؛ باید “از کابوسی که تاریخ ماست بیدار” شویم. نگرش انتقادی فارغ از یقین مذهبی و وابستگی ایلیاتی به گذشته نه پوزش‌خواهی است، نه فراموش کردن و نه دادوستد.

پوزش‌خواهی نیست زیرا از دست درکاران دونسل دوران انقلاب و حکومت اسلامی ‌کسی به کسی بدهکاری ندارد و در میان ما کیست که نامه‌اش از خطا یا بی عملی پاک باشد؟ پوزش را کسانی می‌خواهند که به کیفر نرسیده باشند. در این سه دهه چه کسی مانده است که کیفر ندیده باشد؟ این انقلاب حتی بسیاری از پیروزمندان‌ش را پایمال کرده است. اینکه جریان‌های اصلی چپ و راست و مذهبی عرفیگرا (سکولار و لیبرال) اکنون با هم گفت و شنود مستقیم و غیرمستقیم دارند، و دور نیست روزی که بر پایه اصول و ارزش‌های مشترک همکاری‌هائی نیز بکنند، بزرگ‌ترین پوزشی است که از گذشته پر از دشمنی می‌خواهند. عبرت گرفتن از هر پوزشی بالاتر است.

فراموش کردن نیست زیرا تاریخ را اگر فراموش کنیم افسانه را جایگزین آن خواهیم کرد. تاریخ بایگانی و بخشی از وجدان ملی ماست؛ زشت و زیبا‌ها و پسند و ناپسند‌های آن می‌باید در خودآگاهی ملی زنده بمانند و راهنمای نسل‌های آینده باشند. از تاریخ غفلت کردن و تاریخ را بازیچه کردن بازی خطرناکی با سرنوشت ملت است. تاریخی که در راه برانگیختن شور و تعصبات توده‌ها از آن سوء استفاده شود کشنده است. ما خود این را تجربه کرده‌ایم. دو نسل ایرانیان تاریخ را، چنانکه مذهب، به چنان منظور‌هائی بکار بردند. به قول یک نویسنده امریکائی توافق کردند که تاریخ خود را به نادرستی تعبیر کنند. اکنون نوبت موج تازه تاریخ‌سازی را برای سوءاستفاده سیاسی در گرایش‌های تجزیه طلبانه می‌بینیم.

سرانجام، دادوستد نیست. زیرا در میان بازندگان، در یک ملت بازنده، پس از اینهمه سال‌های پائین و پائین‌تر رفتن، چه تفاوت می‌کند که چه کسی زودتر یا بیشتر باخته است؟ مردم ایران نیاز به روی هم ریختن انرژی و منابع خود برای جبران ویرانی‌های سه دهه گذشته دارند. ما بهتر است بجای تصفیه حساب با یکدیگر با تاریخ همروزگار خود تصفیه حساب کنیم.

هر چه بیشتر به گذشته‌های خود به دیده انصاف بنگریم و آنچه که ایران را به این روز افکنده در گفتار و کردار از خود دور کنیم به پدید آوردن فضای اطمینان و ساختن پایه‌های آن فرهنگ سیاسی نوین بیشتر کمک خواهیم کرد. بازنگری و نقادی گذشته هیچ با احساس گناه و گرفتن موضع دفاعی نباید اشتباه شود. حتا جامعه‌هائی که هنگامه‌های تاریخ صد ساله گذشته ما را نگذرانده‌اند خود را نیازمند چنین بازنگری و نقادی می‌بینند.

***

مشروطه خواهان که مسئول شش دهه تاریخ ایران شمرده می‌شوند ــ بهترین دهه‌هائی که دست‌کم در چهارصد سال پیش از آن داشته‌ایم ــ سهم بالاتری در این بازنگری دارند. گذشته تاریخی آنها بسیار پربارتر و سنگین‌تر از دیگران است و مسئولیتی که در ساختن آینده احساس می‌کنند از همه بیشتر. ما لازم نیست با جابجائی نسل‌ها خود را امروزی کنیم. همین نسل دوران انقلاب با همین پیشینه و درست به دلیل همین پیشینه است که بیشترین توانائی را در دگرگون ساختن ایران دارند. یک ملت و کشور را با بی‌خبری یا چشم بستن بر گذشته نمی‌توان باز سازی کرد. جامعه نه لوح سپید است نه می‌شود نوشته‌های روی آن را پاک کرد.

حزب ما در چهارده سالی که برای پایه‌گذاری و ساختن آن رفته راه درازی را از یک گروه اساسا سلطنت طلب که با هردو چشم به گذشته می‌نگریست به یک جنبش مشروطه‌خواه ــ هوادار نوسازندگی فرهنگ و سیاست و اقتصاد جامعه ایرانی از جمله نهاد پادشاهی ــ آمده است ولی هنوز تا سراسر در خدمت مدرنیته (تجدد همه سویه) درآید بسیار کار داریم. نگاه‌ها هنوز چندان که می‌باید نو نشده است. اما تفاوت اصلی مشروطه‌خواهان با بسیاری دیگر در سرتاسر طیف سیاسی، آینده نگری و آزاد شدن از گذشته است ــ آزاد شدن نه فراموش کردن. قدرت ما در نوستالژی و نازیدن به این و آن نبوده است، به پیشگامی ‌است که آن آینده‌نگری به ما می‌دهد.

در بحث‌های عمده‌ای که حزب در دو ساله گذشته درگیرش بوده است پیشگامی ‌ما بهتر از همیشه ارزش خود را نشان داد. در پشتیبانی از جنبش رفراندم، که بسیار بیش از توافق بر همه پرسی برای تعیین نظام سیاسی آینده است؛ در تاکید بر استقلال حزب و تسلیم نشدن به گرایش‌های فرصت‌طلبانه؛ در مبارزه با مداخله بیگانگان در امور ایران و دفاع از یگانگی ملی و یکپارچگی ارضی که ما پیشتازش بوده‌ایم، همه جا حزب مشروطه ایران دژ استوار دفاع از اصول، و بالاترین مصالح ملی بوده است؛ از هیچ کس و از هیچ مد روز پیروی نکرده است، و همچنان نخواهد کرد. امروز ما با نگاهی گسترده‌تر و خوشبینانه‌تر از همیشه به مبارزه و آینده ایران می‌نگریم. از سوئی دریافته‌ایم که باید هواداران حقوق بشر و دمکراسی را در هر جامه و با هر پیشینه به عنوان همراهان خود بپذیریم و از سوی دیگر نیرو‌های دمکراسی لیبرال (بیشترشان سلطنت‌طلبان و کمونیست‌ها و اسلامگرایان پیشین) را می‌بینیم که سرانجام دارند به ضرورت همگرائی پی می‌برند.

ما هیچ راه دیگری برای جلوگیری از سقوط ایران در‌هاویه‌ای بدتر از انقلاب اسلامی ‌نمی‌شناسیم.

ــــــــــــــــــ

کنگره ششم حزب مشروطه ایران، نوامبر ۲۰۰۶

بخش ۴ / به سوی جنبش سبز / میدان‌های نبرد سیاسی و ایدئولوژیک ما*

بخش ۴

به سوی جنبش سبز

 

میدان‌های نبرد سیاسی و ایدئولوژیک ما*

سه هفته‌ای پیش از کنگره ما انتخابات امریکا چنان تکانی به تقریبا همه جهان داد که بسیار احتمال دارد آغاز دوران تازه و بهتری باشد. از این رویداد نمی‌توان بی‌احساس خوشبینی تازه‌ای به طبیعت بشری و توانائی اجتماع انسانی گذشت. امید در نا‌محتمل‌ترین جا‌ها و زمان‌ها نیز بر نومیدی و ترس چیره می‌آید؛ دگرگونی‌های ژرف امکان دارد؛ و بحران سخت پیشدرامد نوسازی و پیشرفت است. چنین لحظه‌های تاریخی، به انسان گرایش و توانائی تازه‌ای می‌دهد که از قالب‌های متعارف و عادت شده بیرون آید و به افق‌های تازه‌ای بنگرد.

ما امروز از افتخار میزبانی شاهزاده گرامی‌ و شنیدن سخنان تامل‌برانگیز دوستان برجسته‌ای از طیف جمهوریخواه برخوردار بودیم. من می‌خواهم توجه دوستان و سروران را به نکته‌هائی که به نظرم مهم‌تر می‌آیند جلب کنم. آنچه شاهزاده در باره تفاوت شکل نظام سیاسی با محتوای آن گفتند به ویژه از سوی کسی مانند ایشان بسیار پر‌اهمیت است. شکل نظام به معنی پادشاهی یا جمهوری در برابر دمکراتیک بودن یا نبودن محتوای نظام اهمیتی ندارد و می‌باید چنانکه گفتند آن را از موضوع کشمکش بیرون برد. شاهزاده چنانکه هر شنونده ایشان می‌توانست ببیند از مزیتی برخوردارند که نمی‌باید در مبارزه‌ای که در پیش داریم از آن چشم پوشید. شناخته بودن و دسترس داشتن به مراجع بین‌المللی سرمایه‌هائی هستند که در رساندن صدای ایرانیان به جهان به کار می‌آیند.

آقای دکتر گنج‌بخش که یک دانشمند فیزیکدان برجسته‌اند و من در چندین سال گذشته از نزدیک کار‌های ایشان را دنبال کرده‌ام انگشت روی پاره‌ای مسائل اساسی ما گذاشتند، نخستینش اینکه مبنای دمکراسی توافق داشتن نیست، همرائی و همکاری در عین حفظ اختلافات است. در اینجا باید اضافه کنم که برای رسیدن به چنان پختگی سیاسی می‌باید چند اصل بنیادی که ما آن را در زیر عنوان دمکراسی لیبرال می‌آوریم پایه‌های نظام سیاسی باشد و جامعه سیاسی بر آنها همرای شده باشد. آقای گنج‌بخش همچنین با شهامتی که هنوز در بسیاری سیاستگران ما کمیاب است ضرورت اسطوره‌زدائی از تاریخ و آمادگی پذیرفتن مسئولیت را در هر گوشه طیف سیاسی یادآور شدند. من در سخنان ایشان مانند نوشته‌ها و سخنان همفکران دیگر‌شان در فراکسیونی که تشکیل داده‌اند نشانه‌های نوزائی اندیشه در صف جمهوریخواهان را می‌بینم. این سروران هم‌اکنون مشکل ایدئولوژیک جمهوریخواهان را حل کرده‌اند، آنها جمهوریخواهی را از حالت یک ایدئولوژی بدر ‌آورده‌اند.

اقای دکتر خوبروی پاک یک مرجع مسلم در مسئله تمرکز‌زدائی و از کارشناسان حقوق اساسی هستند و ما بسیار از اینکه نظرات‌مان در موضوع حقوق مدنی اقوام ایرانی و یکپارچگی ایران در عین عدم تمرکز، به ایشان نزدیک است خوشحال هستیم. یاد‌آوی اینکه ما قوم ایرانی نداریم و مشکلات کنونی کشور در موضوع اقوام نیز مانند دیگر مشکلات اساسا به جمهوری اسلامی ‌بر‌می‌گردد در عین بدیهی به نظر آمدن بسیار مهم است. همه ما هر نامی ‌روی خود بگذاریم و هر خطی میان خود بکشیم همیشه، دست کم از دو هزار سال پیش، ایرانی شناخته شده‌ایم. نام کشور ما همان وقت نیز ایرانشهر بود به معنی دولت یا کشور ایران و دو هزار سال پیش هم آن نام از آسمان نیفتاد و پیشینه داشت و برای ساکنان این سرزمین نا‌آشنا نبود. بدون جمهوری اسلامی، ایران در سی ساله گذشته با دمکراتیزه شدن ناگزیر جامعه‌ای که با شتاب امروزی می‌شد، به عدم تمرکز و حقوق مدنی و فرهنگی اقوام نیز می‌رسید.

آقای دکتر نوری علا نه از موضع یک موافق بلکه یک نگرنده خیرخواه به ما نگریستند و دو مشکلی را که به نظرشان در کار ما هست خاطر‌نشان کردند. نخست ما که خود را مشروطه‌خواه می‌نامیم چه مشروطه‌ای را در نظر داریم؟ من تصور می‌کنم این مشکل در جای دیگر است، در این است که هنوز مشروطه به مقدار زیاد مترادف با پادشاهی گرفته می‌شود. ما باید از این فرصتی که ایشان برای ما در چنین موقعیتی پیش آورده‌اند استقبال کنیم. مشروطه‌ای که ما در نظر داریم نوسازی شده و گسترش یافته جنبشی است که در کمتر از یک نسل، جامعه ایرانی را از قرون وسطا به نوزائی یا رنسانس سده شانزدهم و روشنگری سده نوزدهم و ناسیونالیسم سده نوزدهم اروپا وارد کرد. پادشاهی بخش کوچکی از پروژه کشورگیر مشروطه خواهی است و هواداران و مخالفان‌ش در آن بسیار مبالغه کرده‌اند. یک تفاوت ما با سلطنت‌طلبان نیز در همین است. ما بالا‌ترین جا را به پادشاه یا شکل حکومت نمی‌دهیم، چنانکه خود شاهزاده نیز امروز تاکید کردند.

یک جلوه این رویکرد به مشروطه‌خواهی در همراهی ما با آقای دکتر نوری علا در پیشبرد عرفیگرائی یا سکولاریسم است که بخش مهمی ‌از طرح مشروطه‌خواهی بود و مانند بسا دیگر نا‌تمام ماند. جلوه دیگرش در پشتیبانی از تلاش‌های خستگی‌ناپذیر خانم شکوه میرزادگی در نگهداری میراث ملی ایران است. ما از اینکه در این پیکار مشارکت داریم سربلندیم. به عنوان مشروطه‌خواهان، این پشتیبانی بخشی از هدف‌های ما نیز هست که اکنون خانم میرزادگی بیش از هر کس دیگری دنبال می‌کنند.

مشکل دومی ‌که ایشان به ما هشدار دادند اشتباه نگرفتن برنامه سیاسی با ایدئولوژی است و گمراهی‌هائی که در ایدئولوژیک شدن حزب هست. در توضیح باید اضافه کنم که از فروپاشی امپراتوری شوروی اصطلاح پایان ایدئولوژی بر سر زبان‌ها افتاد ولی نه به معنی لفظی کلمه. منظور از پایان در اینجا ایدئولوژی با “ای” بزرگ است یعنی یک دستگاه فکری منسجم که مدعی توضیح دادن جهان است و برای همه چیز پاسخی دارد ــ چنانکه مارکسیست‌ها ادعا می‌کردند. در برابر، یک ایدئولوژی با “ای” کوچک نیز هست که مجموعه‌ای از ایده‌ها و گرایش‌های فکری است که لزوما ارتباط ارگانیکی با هم ندارند و دامنه محدود‌تری از ایدئولوژی با ای بزرگ را می‌پوشند. مثلا اقتصاد بازار یک ایدئولوژی است ولی کاربرد‌ها و تعریف‌های متفاوتی بسته به اوضاع و احوال دارد. در همین بحران سیستم بانکی جهانی، دولت‌ها بیشترین مداخله را در اقتصاد می‌کنند ولی همچنان در چهارچوب اقتصاد بازار مانده‌اند. احزاب سیاسی جدی همه ایدئولوژی به معنی طرح کلی و روحیه چیره بر برنامه سیاسی دارند و برنامه‌های سیاسی‌شان در واقع مکانیسم اجرائی ایدئولوژی‌های آنان است. ما حزب ایدئولوژیک نیستیم ولی مشروطه ایدئولوژی ماست و مشروطه به گفته فریدون آدمیت ایدئولوژی آزادی و ترقی است.

آقای دکتر حمید علی‌زاده که پیام‌های شادباش بخشی از جبهه ملی در خارج و بخش دانشجوئی آن در ایران و پیام آقای حشمت‌الله طبرزدی را ابلاغ کردند به خوبی آگاهند که حزب مشروطه ایران همواره در پی فراهم کردن زمینه برای همرائی اصولی گرایش‌های سیاسی گوناگون در عین اختلاف بر سر تاریخ یا سیاست‌ها بوده است. ما تنها حزبی هستیم که اساسنامه خود را که ربطی به مسائل عقیدتی ندارد با اعلام چنین آمادگی آغاز کرده‌ایم. من امیدوارم که آقای طبرزدی با همه بی‌پروائی در برابر خطر، از بابت پیام شادباشی که برای کنگره ما فرستاده‌اند دچار محدودیت‌های بیشتر نشوند.

* * *

ما چهارده سال است در چنین همایش‌ها نگاهی، نه همیشه تعارف‌آمیز، به خویشتن، به جامعه ایرانی، به جهان دگرگون شونده پیرامون‌مان می‌اندازیم. دستاورد‌های ما با مقیاس‌های کوچک جهان کوچک تبعیدیان کم نبوده است ولی خود بهتر می‌دانیم که کجا‌ها هنوز کوتاه می‌آئیم و کجا‌ها می‌باید شیوه‌های‌مان را دگرگون کنیم.

دوری از میهن که تقریبا همه چیز در آنجا روی می‌دهد دست و پای ما را نیز مانند دیگران می‌بندد ولی ما می‌کوشیم از این محدودیت فضیلتی بسازیم و فراغت از مبارزه قدرت را صرف مبارزه برای ایران و اندیشیدن در باره مسائل بنیادی جامعه و دگرگون کردن فرهنگ سیاسی کنیم. امروز می‌خواهم بیشتر به سه مقوله که در چند سال گذشته و به ویژه از کنگره ششم جای بالا‌تری در گفتار و اندیشه ما داشته است، و جائی که همچنان در دو سال آینده می‌باید داشته باشد بپردازم. به نظر من در اهمیت این مقولات برای آینده ایران مبالغه نمی‌توان کرد.

نخست عرفیگرائی یا سکولاریسم است، بیرون بردن سیاست و حکومت از قلمرو تقدس؛ جلوگیری از بهره برداری سیاسی از مذهب، و تبعیض به نام مذهب. ما با خشنودی شاهد بالا گرفتن این تفکر در درون و بیرون ایران هستیم ولی نمی‌توانیم مطمئن باشیم. فرصت‌طلبی همیشه هست و همه چیز را بهم می‌زند. در همان حال که جامعه روشنفکری ایران برای نخستین بار دارد عرفیگرائی را باز‌ می‌یابد و آینده ایران را دور از بختک سیاست کربلائی می‌جوید، سودای همدستی با مذهبیان و “بوسیدن دستی که به دندان نتوان برد” بسیار کسان را رها نمی‌کند. باز بهانه‌تراشی است که ما با منافع کارگران سرو کار داریم نه عقاید آنها؛ و متعرض مذهب در حکومت یا سیاست نمی‌باید شد. انگار که در یک نظام مذهبی بی‌خبر از توسعه و عدالت اجتماعی می‌توان منافع کارگران را تامین کرد. ما در کارزار خود با جمهوری اسلامی‌ کمتر سلاحی کارساز‌تر از عرفیگرائی داریم که به علت وجودی نظام ولایت فقیه می‌زند. رسوخ مذهب در فرهنگ و سیاست، مشکلی است که ما در هر گام با آن روبرو شده‌ایم. نمی‌توان ایران را از ارتجاع و حکومت مافیائی و واپسماندگی فزاینده رهائی بخشید و به عرفیگرائی اولویت نداد.

سیاست مذهب‌زده اکنون موجودیت این سرزمین ناشاد را نیز به خطر انداخته و گروه‌های روزافزونی از ایرانیان را از ملت خود بیگانه کرده است. حزب به عنوان یکی از پیشروان عرفیگرائی در ایران وظیفه دارد که در برابر گرایش‌های سازشکارانه بایستد و نگذارد کسانی بار دیگر با دست‌کم گرفتن مسئله، خود و کشور را به آخوند‌ها بسپارند. ما در اینجا نیز اصول را بالا‌تر از حساب‌های سیاسی (آن هم نادرست) می‌گذاریم. بیم از حساسیت‌های مذهبی مردم نمی‌باید جلو روشنگری در باره بهره‌برداری جنایت‌آمیز آخوند‌ها را از آن حساسیت‌ها بگیرد. پس از سی سال زیستن با ریاکاری و فساد و بی‌اعتقادی آخوند‌ها و همدستان‌شان ایرانیان به جائی رسیده‌اند که میان باور‌های مذهبی و حکومت مذهبی تفاوت بگذارند. یک بار دیگر روشنفکران ما (این بار نه اکثریتی از آنها) خود را به جای توده مردم می‌گذارند، از سوی آنها تصمیم می‌گیرند و به سطح تصوری که از آنها دارند پائین می‌آورند. اما این بار حتا بیش از سی سال پیش فرو افتادن به پائین‌ترین مخرج مشترک، هم اشتباه و هم نا‌لازم است. مردم حتی در آن زمان آماده شنیدن پیام ترقیخواهانه‌تری از روشنفکران خود می‌بودند.

* * *

دوم، نگهداری ایران است، آنچه پس از سی سال تاراج و ویرانی و ندانم‌کاری از این سرزمین و دارائی‌های‌ش مانده است. من در سراسر طیف سیاسی ایران هیچ گروهی را نمی‌شناسم که بیش از ما در این سال‌ها برای دفاع از این کشور و ملت، سینه سپر کرده باشد. مسئله برای ما بیش از بستگی عاطفی است که دیگرانی ممکن است احساس نکنند. در پشت سر نگرانی‌های ما یک محاسبه سرد و تردید‌ناپذیر قرار دارد. ما بیش از امکانات ایران یکپارچه چیزی برای رساندن مردم خود به سطح زندگی و تمدن بالای جهانی نداریم. جنگ و گرایش‌های تجزیه‌طلبانه نه تنها به کشوری که فداکاری‌های صد نسل ایرانیان آن را تا اینجا کشانده است پایان خواهد داد بلکه تکه پاره‌های ایران را نیز از رسیدن به چنان آینده‌ای باز خواهد داشت. آنها اگر هم بتوانند اراده ملت ایران را، آن اکثریتی که برای دفاع از این سرزمین تا هر جا می‌رود، در هم شکنند باز به ناکجا آباد‌شان نخواهند رسید. تکه پاره‌هائی که از پاک‌شوئی‌ها و خونریزی‌های برادر‌کشی بدر آیند، هر سرنوشتی بیابند ــ چه جدا جدا و چه چسبیده به همسایگان ــ زیان خواهند کرد. امروز آن همسایگان گویای فردای‌شان است ــ با این نمایشی که هم اکنون از دمکراسی و حقوق بشر و استقلال می‌دهند. رستگاری ملت ما در افتادن به جان یکدیگر به نام فدرالیسم یا هویت‌طلبی و چسبیدن به دیگران و باز کردن پای امریکا و روسیه و پاکستان و جهان عرب و همسایگان دیگر به امور داخلی‌مان نیست. ما می‌باید مسائل خود را با رعایت اصول جهانروای حقوق بشر در یک جامعه شهروندی با یکدیگر حل کنیم. ملت‌های دیگر در سده‌هائی که هنوز از شب دراز قرون وسطائی بیرون نیامده بود توانستند، ما نیز می‌توانیم.

از این گذشته پیکار ما با جمهوری اسلامی ‌است که به تلاش هماهنگ همگانی ما بستگی دارد. به امید حمله امریکا نشستن، و قومی ‌کردن مبارزه ملی ــ هر گروه زبانی تنها نگران حال خودش ــ در دو سه ساله گذشته آسیب‌های سخت بر این پیکار زده است. فرمانروایان اسلامی ‌با خشنودی به منظره‌ای می‌نگرند که هر روز شکسته‌تر می‌شود و به کشاکش‌هائی می‌نگرند که تیزی حملات به رژیم آنها را می‌گیرد. آنها با آزادی عمل بیشتر، پشتگرم به موافقت نهانی گروه‌هائی که به تندی لحن ضد ایرانی می‌گیرند به ویرانی نشانه‌های فرهنگ و تاریخ ایران سرگرم شده‌اند. سود مشترک در ایران ستیزی، مبارزه با جمهوری اسلامی‌ را می‌تواند زیر سایه بگیرد؛ و ایرانیان بیش از آن با یکدیگر درگیر شوند که به دشمن ملی بپردازند. اصلا خود تعریف دشمن ملی در پرده ابهام رفته است.

حزب ما چهارده سال پیش، گوئی با پیش‌بینی چنین موقعیت‌هائی، در اصل یکم منشور خود چنین تعهد کرده است: “استقلال و تمامیت ارضی و یگانگی ملی ایران برای ما از همه بالاتر است و به هر قیمت و در هر وضعی از آن دفاع می‌‌کنیم.” آزمایش این تعهد هر بار که گفتگو از حمله به تاسیسات اتمی ‌ایران بالا گرفت پیش آمد. ما به جای آنکه در موضوعی بدین اهمیت “سلامت را در کنار” بدانیم و خاموش بنشینیم؛ یا بد‌تر از آن، چلبی‌وار، با سر هم کردن گروهبندی‌ها جایگزین‌سازی کنیم و خود را به رخ امریکائیان بکشیم؛ یا شعار‌های میان‌تهی و برای لای پرونده بدهیم به آنچه پیش از آن “اندیشیدن درباره نیندیشیدنی” اصطلاح کرده بودیم بازگشتیم؛ در میان اتهامات ظاهر‌بینان و بدخواهان با صراحت اعلام کردیم که در صورت حمله به ایران جای ما موقتا در کنار جمهوری اسلامی‌ خواهد بود که از نظر ما با دنبال کردن برنامه تسلیحات اتمی، تنها مسئول چنان رویدادی است. برای ما آسان نمی‌بود که چنین موضع نا‌خوشایندی که با همه اصول دیگر منشور حزب در تضاد است بگیریم. ولی امری هست که از هر چیز دیگری از جمله جان‌های خود‌مان بالا‌تر می‌آید: استقلال و تمامیت ارضی و یگانگی ملی ایران، که در جنگی چنان ویرانگر بر باد خواهد رفت.

موضع‌گیری حزب در مخالفت با سیاست تغییر رژیم از سوی دیگران، در عین پشتیبانی از کارساز‌ترین تحریم‌ها بر ضد رژیم اسلامی ‌دنباله همین نگرش اصولی است. ما می‌خواهیم دیگران تنها جلو برنامه اتمی‌ جمهوری اسلامی ‌را بی جنگ بگیرند. بقیه‌اش مسئله خود ماست. برای ما یادآوری حملاتی که ١۲ سال پیش از سوی همین ظاهر‌بینان و بدخواهان به حزب می‌شد مایه سرگرمی ‌است. در آن هنگام تنها ما از تحریم رژیم دفاع می‌کردیم و گروه‌های دیگر، اگر خاموشی نگزیده بودند می‌گفتند که دود تحریم به چشم مردم خواهد رفت. امروز خوشبختانه دود توهم و عوامفریبی تصوری از بسیاری چشمان بیرون رفته است. در برابر دور نمای ضرب‌شصت نظامی، گزینه تحریم کمرشکن اقتصادی پذیرفتنی‌تر است. هر چه باشد دود بر شعله سوزنده برتری دارد.

***

سرانجام گشاده کردن چشم‌انداز حزب که سه چهار سالی است در سخنان و نوشته‌های ما جائی هر چه بالا‌تر می‌یابد. حزب مشروطه ایران، سازمان مشروطه‌خواهان ایران پیشین، با تعبیر تازه و گسترده‌تری از مشروطیت پایه‌گذاری شد. این تعبیر تازه و گسترده با همه جای مهمی‌ که به پادشاهی مشروطه برای آینده ایران می‌داد اساسا برنامه‌ای برای به انجام رسانیدن طرح تجدد‌خواهی انقلاب مشروطه بود که دامنه‌اش از شکل حکومت، پادشاهی یا جمهوری، بسیار فراتر می‌رفت. برنامه سیاسی و ادبیات حزبی که بر گرد آن در شانزده ساله مراحل مقدماتی و پایه‌گذاری رسمی ‌حزب شکل گرفت از نظام سیاسی دمکراسی لیبرال و از اقتصاد سیاسی راست میانه دفاع می‌کرد. در آن سال‌ها و تا همین اواخر این مفاهیم در ایران چندان شناخته نبودند و اصطلاحات چپ و راست و لیبرال به سهل‌انگاری به کار می‌رفتند. لیبرال و لیبرالیسم به ویژه موضوع بد‌ترین سوءتفاهم‌ها بود؛ یا اسلامی‌ها و چپگرایان همچون دشنام نثار مخالفان سیاسی خود می‌کردند و یا ناظران نا‌آگاه خارجی چون حلقه گل بر گردن گروهی یک‌سو‌نگر که مخالف باور‌های جزمی‌ خود را از هر فضیلتی بی‌بهره می‌داند می‌آویختند.

در خود حزب احتمالا هستند کسانی که یا لیبرال را مشکوک و در نهان ضد پادشاهی می‌شمرند و یا در کاربرد امریکائی آن به سوسیالیسم نزدیک می‌دانند. ما در کارزار فرهنگی و آموزشی خود از این آزمون‌ها بسیار داشته‌ایم. شاید هیچ حزبی را در این سی ساله نتوان نشان داد که به اندازه ما درگیر شکافتن مسائل و روشنگری در باره خود بوده باشد. این فرایند از همان مشروطه آغاز شد. بسیاری هموندان و هواداران ما از همان جا اشکال داشتند. لیبرال دمکرات نیز مانند مشروطیتی که پادشاهی تنها جزء کوچکی از آن به شمار می‌رود در گوش ایرانی تازه و نا‌آشناست ولی سرتاسر نظام حکومتی مورد نظر ما تنها در آن قالب می‌گنجد. حکومت اکثریت مردم در چهارچوب اعلامیه جهانی حقوق بشر نامش دمکراسی لیبرال است ــ دمکراسی که دیکتاتوری اکثریت را نیز بر نمی‌تابد و حقوق سلب نشدنی فرد انسانی را در یک جامعه شهروندی تضمین می‌کند و هم در شکل پادشاهی و هم جمهوری با موفقیت کار کرده است. ما مانند شخصیت نمایشنامه مولیر که نمی‌دانست همه عمر نثر می‌گفته است از نام فلسفه سیاسی خود بی‌خبر بودیم. اکنون پی برده‌ایم که به پیشرو‌ترین و آزادمنش‌ترین خانواده سیاسی جهان تعلق داریم و به جای آنکه بگذاریم دیگران ما را به میل خود تعریف کنند خود پیشگام شده‌ایم.

لیبرال دمکراسی چهار پنج دهه است در حزبی به همین نام در ژاپن، همچنانکه هم‌اکنون در اسپانیا به رهبری حزب سوسیالیست و در بریتانیا به رهبری حزب کارگر (هر دو عضو خانواده سوسیال دمکرات، چپ میانه و از نظر سیاسی در اردوی دمکراسی لیبرال، و هر دو مانند ژاپن دارای شکل حکومت پادشاهی مشروطه) حکومت می‌کند. هر کشور دیگری نیز، که حکومت به رای اکثریت انتخاب می‌شود و افراد در پناه اعلامیه جهانی حقوق بشر هستند دارای نظام دمکراسی لیبرال است، اقتصاد سیاسی آن هر چه می‌خواهد باشد.

میدان نبرد ایدئولوژیک ما با بقایای سوسیالیسم مارکسیستی و کمونیسم، از یک سو و اسلامیان و فاشیست‌های گوناگون از سوی دیگر جز فلسفه سیاسی دمکراسی لیبرال و اقتصاد سیاسی راست میانه نیست. ما ویژگی‌های این اقتصاد سیاسی را در منشور خود چنین آورده‌ایم:

* نظام اقتصاد بازار و ابتکار فردی، ولی زیر نظارت دمکراتیک دولت مسئول حفظ حقوق کارگر و کارفرما و مصرف‌کننده.

* تعبیر عدالت اجتماعی به صورت مسئولیت جامعه در دادن فرصت برابر به افراد جامعه و کمک به کسانی که نمی‌توانند ــ نه اینکه نمی‌خواهند ــ با کار خود زندگی‌شان را تامین کنند.

نبرد ایدئولوژیک اکنون در ایران و در بیرون ایران در این جبهه‌ها جریان دارد نه بر سر شکل حکومت که امروز برای اکثریت ایرانیان در‌گیر مبارزه بقا، از اولویتی برخوردار نیست؛ و پاسخ ما به چنین چالشی نمی‌تواند تنها تاکید بر بخش کوچکی از برنامه سیاسی حزب باشد. اگر ما به طور روز‌افزون بر آن نود و چند درصدی از منشور خود تاکید می‌کنیم که با موجودیت ایران و بیشترین خوشبختی برای بیشترین ایرانیان سر و کار دارد از همین روست. برقراری یک جامعه شهروندی، به عبارت دیگر نظام دمکراسی لیبرال، و یک برنامه اقتصادی راست میانه در ایران اولویتی بزرگ‌تر است تا ادامه بحث‌های خسته کننده‌ای که اکنون زمان‌شان نیست. ما در هنگام خود، زمانی که مردم ایران بتوانند تصمیم بگیرند مانند همیشه موثر‌ترین پشتیبانی را از پادشاهی مشروطه خواهیم کرد ولی امروز با مسائل فوری‌تری روبروئیم. در برابر تجزیه‌طلبانی که از حقوق مدنی به حق تعیین سرنوشت می‌جهند؛ و آنها که از عدالت اجتماعی به نبرد طبقاتی می‌رسند ما سلاحی برنده‌تر از جامعه شهروندی و اقتصاد بازار با مسئولیت اجتماعی نداریم. در یک جامعه شهروندی کشاکش‌های ناگزیر اجتماعی در یک فضای دمکراتیک و با در نظر گرفتن حقوق فرد و جامعه فیصله می‌یابد؛ و عدالت اجتماعی اگر با مسئولیت شخصی همراه شود هم فرد و هم جامعه را پیش می‌برد. اینها مسائلی است که پاسخ‌شان را در پادشاهی خوب است و جمهوری بد است نمی‌توان یافت.

آنچه به حزب ما شکوفائی داده و نگذاشته است به همراه اعضای خود پا به سن بگذارد همین پابرجائی بر اصول و آمادگی برای گشودن افق‌های تازه در چهار چوب همان اصول بوده است. کنگره هفتم می‌تواند این سرزندگی را نگهدارد و به آن نیروی تازه‌ای ببخشد. من امیدوارم که دوستان و همرزمان نگاه خود را به آینده و به آنچه در جامعه‌ی ایرانی دستخوش همه گونه دگرگونی‌ها می‌گذرد نیز بیفکنند. حزب ما همواره قدرت خود را از جای برجسته‌ای که در بحث سیاسی داشته گرفته است. ما همچنان می‌باید سوار بر موج نو‌اندیشی پیش برانیم.

* گسترش یافته سخنرانی در کنگره هفتم

شنبه ۲ آذر ١٣٨٧ November 22, 2008

بخش ۴ / به سوی جنبش سبز / جهان (مبارزه) ما در درون است

بخش ۴

به سوی جنبش سبز

 

جهان (مبارزه) ما در درون است

امروز می‌خواهم از این جمع خودمان، گروهی ایرانی ساکن و گاه تابع کشور‌های دیگر که برای ساختن یک ایران متفاوت، و در نتیجه پایان دادن به وضع فعلی، مبارزه می‌کنند، آغاز کنم. به نظر من همه معما و نویدی را که در تلاش ماست می‌توان و می‌باید در طبیعت همین جمع یافت. چیست که می‌تواند نقش کسانی مانند ما را بی‌ربط کند یا در جاهائی به ما نقش کلیدی بدهد؟

هر چه بگویند همه‌چیز در درون می‌گذرد، و ایران است که اهمیت دارد باز نمی‌توان تمرکز هزاران تن ایرانی درس خوانده و جهان دیده و کارآزموده را در مراکز ارتباطی جهان، در کشورهای آزاد غربی، و با برخورداری از آن آزادی که مانند هوا جریان دارد، بی‌اثر شمرد. این ترکیبی است که به سبب نبود آزادی عمل، به این کمال در ایران دست نمی‌دهد. در نشان دادن اهمیت تبعیدیان در مبارزه، من از سهم‌شان در گفتمان سیاسی که اصلا راه تازه‌ای بر جامعه ایرانی گشوده است می‌گذرم. همین بس که در بیرون ایران بوده است که گفتمان لیبرال دمکرات، بازگشت به آرمان‌های جنبش مشروطه، و بریدن کامل از تفکر مذهبی در سیاست شکل گرفته است. اندیشه سیاسی در درون، مشکلات بیشتری داشت تا خود را از مفاهیم سپری شده‌ای مانند اصلاح مذهبی، یا تناقضات عبارتی مانند روشنفکری اسلامی ‌آزاد کند. (روشنفکر مسلمان می‌توان داشت بدین معنی که روشنفکر، دین‌ش را برای وجدان‌ش بگذارد؛ ولی نمی‌توان جزم یا دگم دینی را مبنای روشنفکری قرار داد و از آنجا به یک نظام فکری شایسته روشنفکری رسید).

همچنین از این می‌گذرم که در خود ایران تا مدت‌ها نمی‌شد رهائی از حکومت مذهبی را بی چنگ زدن در عامل مذهب تصور کرد؛ و در بیرون بود که از همان آغاز بیهودگی این رویکرد نشان داده شد و “چاره کژدم زده را نه در خود کژدم” بلکه در بریدن از مذهب در سیاست و عرفیگرا (سکولار) کردن مبارزه یافتند. (من از سهم خودمان هم در این زمینه‌ها می‌گذرم).

مبارزه عملی با جمهوری اسلامی‌ که بر خلاف نظر ساده‌اندیشان بسیارگوی، دست بردن به اسلحه (خیالی) معنی نمی‌دهد، در یکی دو سال اول پس از انقلاب در بیرون از سوی نخستین موج تبعیدیان آغاز شد. آن سال‌هائی بود که مردم در ایران هنوز از ماهزدگی خمینی و تب انقلابی بیرون نیامده بودند. و هر چه از مخالفت با رژیم بود در بیرون جریان داشت. پس از شکست خونین سازمان‌های چریکی در پیکار قدرت اغاز دهه هشتاد/شصت، مخالفان در ایران بیم خورده و روحیه باخته از ناکامی‌های همه سویه و خود کرده، به فعالیت‌های فرهنگی و مقاومت منفی روی آوردند و مبارزه اساسا به بیرون انتقال یافت، بویژه که انقلابیان پیشین گروه گروه از ایران گریختند و با نخستین موج ایرانیان تبعیدی، نخستین قربانیان انقلاب و بازماندگان رژیم پادشاهی، پهلو به پهلو زدند و در کنار مبارزه با رژیم، نبرد‌های گذشته را از سر گرفتند.

تا اواخر دوره بساز و بفروشی کارگزاران سازندگی، گرانیگاه فعالیت برای تغییر وضع موجود در بیرون ایران بود. ترور چه در صورت پوشیده و مشئوم آن (سر به نیست شدن‌ها) و چه آشکار (آدمکشی‌های فجیع در درون و بیرون ایران که صد‌ها قربانی گرفت؛) و سرکوب خشن شورش‌های محلی غیرسیاسی (تا تیراندازی از هوا به تظاهر کنندگان و بازداشت‌های سراسری همراه با ناپدید شدن عناصر فعال) چنان فضای خون‌آلود ترسناکی پدید آورد که جز در امنیت نسبی و لرزان بیرون نمی‌شد دست به مبارزه آشکار با رژیم زد. در درون مبارزان بیشتر به پیکار فرهنگی روی آوردند یا همراه بسیاری در بیرون به عملگرائی و میانه‌روی مردی که ترور را سیاست رسمی ‌دولت خود در هر جا کرده بود دل بستند. پس از دوم خرداد نقش‌ها وارونه شد و نیرو‌های اصلاح‌طلب درون که کم هزینه‌ترین استراتژی تغییر را موعظه می‌کردند ابتکار مبارزه را در دست گرفتند و چند گاهی نیز به نظر می‌رسید حق با آنهاست. اکنون با بی‌اعتبار شدن دوم خرداد و سختگیری‌هائی که از حکومت بسیج و حوزه انتظار می‌رود، بار دیگر مبارزه بیرون می‌تواند در جلوگیری از انحرافاتی که در کمین است سهمی ‌بسزا داشته باشد.

***

اصلاح‌طلبی بی‌بنیاد و نمایشی، انحراف اصلی هر پیکار آزادی‌خواهانه است. اصلاح‌طلبان جمهوری اسلامی ‌بویژه دستخوش انحراف‌اند. طبیعت درنده رژیم اسلامی‌ که می‌تواند هر ناروائی را در ردای تقدس مذهبی بپیچد؛ نوع آدم‌هائی که قدرت را در دست دارند و تا سرحد مرگ، مرگ دیگران، آن را نگه می‌دارند؛ فلسفه سیاسی اسلام، به ویژه اسلام شیعی که به امام غایب و حسین مظلوم، بسته و از هنجار‌های دمکراسی لیبرال بیرون است؛ و درامد روزافزون نفت که اگر مسائل را نگشاید مشکلات فوری را برطرف می‌کند برضد اصلاحات دمکراتیک‌اند. تصادفی نیست که اصلاح‌طلبان ایران و خودی‌های دوم خردادی یا “مشروط خواهان” حکومت ولایت فقیه، خود بزرگ‌ترین دشمنان جامعه باز و نظام سیاسی بریده از مذهب هستند.

تازه‌ترین ابتکار اطلاح‌طلبان پیش کشیدن شعار جبهه دمکراسی‌خواهی است. این شعاری است که می‌تواند عناصر گوناگونی را از شکست خوردگان در انتخابات تا مبارزان راستین، در درون و بیرون جلب کند. با آنکه مبارزه برای دمکراسی چیزی نیست که بتوان با آن مخالفت کرد دربرابر این جبهه دمکراسی‌خواهی می‌باید به دلایل زیر ایستاد:

ــ ورود مخالفان وفادار رژیم به چنان جبهه‌ای، آن را جبهه مشارکت دیگری خواهد گردانید که مبارزه اصلی را، با سرتاسر رژیم سست خواهد کرد. از ورود مشارکتی‌های پیشین و عوامل نزدیک به آخوندهای حکومتی و شهیدان زندة ماشین ترور خودساخته به چنان جبهه‌ای نمی‌توان جلوگیری کرد.

ــ دمکراسی واژه‌ای کشدار است و اگر در چهارچوب حقوق بشر نباشد هر معنی را می‌توان از آن بدر آورد، از جمله دمکراسی اسلامی. هم اکنون بسیاری از دمکراسی‌خواهان دارند حدود دمکراسی خود را تعیین می‌کنند و پیشاپیش دیوار‌ها را برای کنار گذاشتن کسانی که نمی‌پسندند بالا می‌برند.

ــ جبهه دمکراسی‌خواهی چالش مستقیمی ‌به فراخوان ملی رفراندم است که سازنده‌ترین و با معنی‌ترین حرکت آزادیخواهان ایران در این بیست و چند ساله بوده است. کسانی در محافل حکومتی می‌خواهند با راه انداختن جبهه دمکراسی‌خواهی ضربتی به جنبش رفراندم بزنند و دیگرانی به دلائل شخصی و گروهی به آن می‌پیوندند.

در این میان چنانکه همواره شاهدش هستیم مبارزان راستینی، چون خودشان در بالا نیستند یا چون جنبشی در انداخته‌اند و در کوتاه‌مدت به نتیجه نرسیده‌اند دارند به این شعار تازه روی می‌نهند و باز آشفتگی و پراکندگی. شش ماهی پیش امید بیشتر این مبارزان به فراخوان ملی رفراندم بود. ولی هنگامی ‌که در ایران دسترسی به سامانه (وب سایت) رسمی ‌رفراندم ناممکن شد و دست‌هائی در بیرون آن سامانه را عملا از کار انداختند و موجی را که راه افتاده بود متوقف کردند، ذهن‌های بی‌حوصله و روان‌های بی‌قرار در پی فرمول دیگر برای گردآوردن نیرو‌ها برآمدند و اکنون به دمکراسی‌خواهی رسیده‌اند، گوئی فراخوان با آن زبان روشن و چاره‌جوئی قاطع خود از دمکراسی بی‌خبر بوده است.

انحرافی که می‌باید در برابرش ایستاد کمرنگ کردن و کنار زدن تنها راهکاری است که مخرج مشترک بهینه (اپتیموم) نیروهای دمکراسی در چهار چوب حقوق بشر، و ایران برای همه و نه تنها برای اصلاح‌طلبان و جمهوری‌خواهان، به شمار می‌رود؛ راهکاری که کار کردن از درون نظام و اصلاح آن را بی‌ثمر می‌شمارد و می‌خواهد مردم در شرایط آزاد از سرکوبگری رژیم به مجلس موسسان و قانون اساسی دلخواه‌شان رای بدهند. تنها فراآمد دمکراسی‌خواهی گروه‌هائی که می‌کوشند آن حرکت بیسابقه را دور بزنند شکاف انداختن در صف یگانه مبارزه برای ایران لیبرال دمکرات پس از جمهوری اسلامی ‌است. از نگاه دربرگرفتن همه موضوعات اساسی و همه طیف‌های سیاسی و اجتماعی ایران نیز، جبهه دمکراسی‌خواهی به گرد فراخوان ملی رفراندم نمی‌رسد. دمکراسی‌خواهان حتا آن درجه پشتیبانی فراخوان رفراندم را هم جلب نخواهند کرد و به بیش از خشنود کردن مراجعی که هر نشانه کشاکش مخالفان، لبخند بر لبان‌شان می‌آورد، بویژه اگر رایگان و بی هزینه باشد، برنخواهند آمد.

هستند کسانی که تا اینجا‌ها نمی‌روند و به سبب نارضائی از کار پشتیبانان جنبش رفراندم و برای بهتر کردن آن، در جستجوی شیوه‌های دیگر بر می‌آیند. اما راه بر این اصلاحگران گشوده است و در کنگره‌ای که در‌های‌ش بر هیچ‌کس بسته نخواهد بود می‌توانند نظر خود را عرضه کنند و در فضائی دمکراتیک و، امید است، همرایانه، به چاره‌جوئی پردازند. هیچ نیازی به تعدد مراجع و ترتیبات هماهنگی نیست.

ما در حزب مشروطه ایران بسیار متاسفیم که با پشتیبانی بیدریغ و بی توقع خود از فراخوان رفراندم کسانی را از پشتیبانی آن بازداشته‌ایم. این “مشکل” در کل مبارزه با رژیم نیز هست و کسانی در گذشته و هم اکنون نیز به دلیل حضور ما، از آن هم چشم پوشیده‌اند و می‌پوشند؛ و هر نمایش اصلاح‌طلبی، و ادامه وضع موجود را بر مبارزه‌ای که طیف ما نیز در آن نقشی داشته باشد ترجیح می‌دهند. ولی ما مشکل مبارزه نیستیم؛ روحیه قبیله‌ای و ملاحظات کوتاه گروهی است که می‌باید بدور انداخته شود. حزب ما مخالفان دیگر رژیم اسلامی ‌را بی توجه به احساسات‌شان به ما برای ساختن ایران دمکراتیک آینده لازم می‌داند. ما امیدواریم همه آنها به پیام و معنی فراخوان برگردند و پشتیبانی خود را از سر گیرند. فراخوان، تبلور یک همگرائی convergence استراتژیک نیرو‌هائی است که نظرشان به هم هرچه باشد از تحولات و تجربه‌های دو سه دهه گذشته این درس‌ها را گرفته‌اند: یک، ما چاره‌ای نداریم که برای جایگزین این رژیم پیکار کنیم؛ دو، ما به معنی همه است و هیچ ایرانی را به هیچ بهانه نمی‌توان از فرایند جانشین کردن قانون اساسی جمهوری اسلامی ‌با قانون اساسی بر پایه اعلامیه جهانی حقوق بشر حذف کرد؛ سه، جایگزین این رژیم یک دیکتاتوری دیگر، بهر نام جمهوری یا پادشاهی نخواهد بود؛ چهار، بستر سیاست ایران از این پس جز اعلامیه جهانی حقوق بشر نیست؛ بر آن می‌باید ساخت و پیشتر رفت ولی از آن دور نمی‌توان افتاد.

***

با آغاز کار کابینه‌ای که به گفته ای هشت تن از اعضایش سپاهی و امنیتی هستند و به ریاست کسی که رجائی فرومایه را سرمشق خود قرار داده است، یک دور تازه تاخت و تاز ارتجاع و سرکوبگری فرا می‌رسد. رژیم اسلامی‌ باز هم معیار‌ها را پائین آورده است و مردم می‌باید برای مبتذل‌تر و بدتر و غیرانسانی‌تر آماده باشند. در چنین شرایطی مبارزه به همان درجه رادیکال‌تر می‌شود و از سازش و راه آمدن با رژیم دورتر می‌افتد. قهرمانان چنان مبارزه‌ای دیگر نه متولیان جبهه دمکراسی‌خواهی نهضت آزادی بلکه گنجی‌ها هستند که سخن آخر را به بهای زندگی خود بر زبان می‌آورند: خامنه‌ای و رژیم‌ش باید بروند. در برابر یک نظام حکومتی و فکری که پس از بیست و هفت سال نمایش ناسزاواری، رستگاری خود را در فرو رفتن هر چه بیشتر به ژرفا‌های تیره نادانی و تبهکاری می‌بیند سخن گفتن از اصلاح تدریجی رژیم و راه‌حل‌های بی‌هزینه شوخی زشتی بیش نیست. هزینه هست و تا همین جا به سنگینی پرداخت شده است و می‌شود.

امروز بیش از همیشه نبض مبارزه در درون می‌زند و نقش ما به عنوان پشتیبان و کمک‌رسان، اهمیت می‌یابد. شرایط مبارزه در درون سخت‌تر و نیاز مبارزان به پشتیبانی بین‌المللی و هر کمک دیگری بیشتر خواهد بود. می‌باید نه تنها از نظر تشکیلاتی، بلکه از آن مهم‌تر روانی، برای این مرحله مبارزه آماده شویم؛ به این معنی که هر چند فضای فیزیکی مبارزه ما به ناچار در بیرون است، فضای روانی آن را باید به درون ببریم.

یک گرفتاری بزرگ نیرو‌های مخالف که در امواج پیاپی از هر رنگ سیاسی و به نوبت از ایران جانی بدر بردند، زیستن در فضای پیش از انقلاب بود ــ همان کشاکش‌ها و دشمنی‌ها را دنبال گرفتن، انگار هیچ امر تازه‌ای پیش نیامده است که بازاندیشی باور‌ها و موضع‌گیری‌های گذشته را لازم سازد. آن تبعیدیان نه تنها گناه شکست و شوربختی خود را به گردن یکدیگر انداختند بلکه نخست بر سر رسیدن خودشان به قدرت و سپس برای جلوگیری از به قدرت رسیدن دیگران وارد نبرد بیهوده ترحم‌انگیزی شدند که کارنامه پس از انقلاب‌شان را از شکست‌های تازه پوشانده است. گرفتاری دیگر آنها زیستن در فضای تبعیدیان بوده است: دور افتادن از مردم و خو کردن به زندگی تنگ حلقه‌ها و محافل هم مشرب که افق‌های نگاه را تنگ می‌کند. این گرفتاری‌هائی است که ما کمتر از بسیاری دیگر داریم زیرا از آغاز کوشیده‌ایم دچارش نشویم، یا از آن بیرون بیائیم. ولی بیش از اینها لازم است.

مبارزه ما اساسا در درون است، بخشی از مبارزه‌ای است که صمیمی‌ترین و جدی‌ترین و پاکبازترین مبارزان درگیر آن هستند. ما کاری به جناح‌های رقیب در جمهوری اسلامی‌ نداریم و پاسخ مسئله را در جابجائی افراد نمی‌دانیم (آن نیز رو به بدتری دارد.) رژیم را می‌باید جابجا کرد، و به نیروی گروه بزرگی از بهترین فرزندان ایران که آزادی و جان خود را در گرو این هدف گذاشته‌اند. زیستن در جهان مبارزه درون به معنی پشتیبانی بیدریغ از این شخصیت‌ها و نیروهای سیاسی است که با ما در همه زمینه‌ها هم نظر نیستند و چه بسا اختلافات زیاد دارند. اما نکته اصلی در آنچه بدان مبارزه می‌گوئیم در همین جاست. حزب ما از آغاز گفته است که نه صرفا برای رسیدن به قدرت و نه حتا صرفا برای زمین زدن جمهوری اسلامی ‌مبارزه می‌کند. ما از فرهنگ و جامعه خود خشنود نیستیم و می‌خواهیم آن را امروزی و نزدیک به استاندارد‌های دمکراسی لیبرال غربی کنیم و برای شکل حکومت نیز پادشاهی مشروطه را می‌پسندیم. به این منظور می‌باید جمهوری اسلامی ‌را که بزرگ‌ترین مانع رسیدن به چنان جامعه‌ای است سرنگون کنیم. ولی این تنها هدف ما نیست و راهکار‌های ما را آن آرمان اصلی یعنی رسیدن به بالاترین استاندارد‌ها تعیین می‌کند.

با چنین رویکردی پاره‌ای از پابرجاترین مخالفان جمهوری اسلامی ‌در صف مقابل ما قرار می‌گیرند. گروه‌های فاشیستی مذهبی و غیرمذهبی برای ما تفاوت بنیادی با جمهوری اسلامی ‌ندارند، اما جمهوری‌خواهانی که برای دمکراسی و حقوق بشر پیکار می‌کنند از بیشترین پشتیبانی ما برخوردار می‌شوند. هنگامی ‌که من دو ماهی پیش آقای اکبر گنجی را به عنوان مظهر مقاومت مردم ایران ستودم محافلی از سلطنت‌طلبان خرده گرفتند که او منشور‌های جمهوری‌خواهی نوشته است. ولی آقای گنجی اگر در شکل حکومت با ما اختلاف داشته باشد در موضوعاتی حیاتی‌تر مانند دمکراسی و حقوق بشر با ما یکی است. مایه خوشحالی ماست که کسی با پیشینه او چنین سلوکی داشته است و به اینجا‌ها رسیده است و امیدواریم چنین ریزش‌هائی از پیکر رژیم هرچه فراوان‌تر شود. آینده ایران را به عنوان یک کشور سده بیست و یکمی ‌(سده آرزوئی ما عقب‌تر می‌افتد) شکل حکومت پادشاهی یا جمهوری تعیین نخواهد کرد؛ کسانی مانند آقای گنجی پایندان (ضامن) پیروزی نهائی آرمان‌های دمکراسی و حقوق بشرند که از بیش از یک سده پیش سرنوشت ملت ما شده است، تا کی به آنها برسیم.

زیستن در جهان مبارزه درون به معنی کنار گذاشتن تنگ نظری‌های جناحی و گروهی، و نگریستن به دوردست جامعه آزادمنش و پیشروی است که می‌باید با هم بسازیم. امروز در این هنگامه بیداد، در این توفان نا اهلان به قول سنائی، از چه رقابتی می‌توان سخن گفت و چگونه می‌توان مبارزانی که تا نود در صد راه را با مایند نادیده گرفت یا تا هنگامی‌ که نمرده یا در زندان نپوسیده‌اند به مزدوری رژیم متهم کرد؟

* * *

کنفرانس‌های حزبی مرجع تصمیم‌گیری نیستند ولی می‌توان مباحثی را برای پیشنهاد به کنگره در آنها پیش کشید. من امیدوارم در یک دو روز آینده بتوانیم در دو موضوع مهم، علاوه بر آنچه که هموندان لازم می‌دانند، زمینه را برای تصمیم‌گیری کنگره سال آینده آماده کنیم. نخست تاکید صریح‌تر بر کاراکتر لیبرال دمکرات حزب. این حزبی است که از نظر اصول عقاید و نیز رفتار، مهم‌ترین نماینده گرایش دمکراسی لیبرال در ایران بشمار می‌رود. تعریف دمکراسی لیبرال را بارها از من شنیده‌اید و باز تکرار می‌کنم. دمکراسی لیبرال اعتقاد به رای اکثریت است که به اعلامیه جهانی حقوق بشر محدود باشد. این ویژگی ما نیاز دارد که از لابلای اصول منشور و ادبیات حزبی بیرون کشیده شود و به صراحت بیشتر در منشور حزب بیاید. سودمندی چنین اصلاح عبارتی تنها در این نیست که ما را مانند همیشه چند گامی ‌پیشتر از جریانات روز قرار می‌دهد. در این هم هست که نگاه دمکرات‌های نیمه‌کاره را گشاده‌تر می‌کند تا نپندارند که با دفاع از جمهوری “ناب” یا لائیک، مشکل سیاسی ایران را خواهند گشود. دومین موضوع، برطرف کردن پاره‌ای تناقضات میان منشور و اساسنامه است که اعتبار سخن مارا زیر پرسش می‌برد و باز با اصلاح عبارتی و نه تغییر در اصول بدست خواهد آمد.

کنفرانس ما دستور کار پر وپیمانی دارد و همرزمان با انبانی پر از انتقادات و نظرات، و امیدوارم پیشنهاد‌های عملی، از هر جای اروپا آمده‌اند. این پرورش عملی دمکراسی مسلما به هزینه و انرژی فراوانی که برای آن می‌گذاریم، بیش از همه شاخه‌های هلند در این کنفرانس، می‌ارزد.

هر گرد همائی ما با اعلام آمادگی برای همکاری با مخالفان دمکرات و آزادمنش ما پایان می‌یابد، و هر چند امید چندانی به شنیده شدن آن نداریم می‌باید با اقدام‌هائی مانند گشودن دریچه‌های حزب بر دگراندیشان، که از مدت‌ها پیش در سامانه‌های حزبی اغاز شده است ادامه دهیم. مشکل ایران درازمدت است و تنها به جمهوری اسلامی‌ ختم نمی‌شود. تغییرات ذهنی، و اگر نشد نسلی، لازم است که آن نیز پیش می‌آید. باید پابرجا ایستاد، بی انحراف از اصول، و از استراتژیی که هنوز بهترش پیشنهاد نشده است؛ و با انعطاف‌پذیری در روش‌ها و تاکتیک‌ها. مبارزه اگر دشوار و هدف اگر بلند و مقصد اگر دور است جای هر روز به راهی افتادن و از تاکتیک‌ها تا استراتژی و حتا اصول را عوض کردن نخواهد بود. جای رفتن و در خانه نشستن نیز نخواهد بود. چنانکه در آغاز گفتم ما می‌توانیم بی‌ربط باشیم یا نقش کلیدی داشته باشیم. اما کیست که بخواهد بیربط باشد، آن هم در حالی که زنان و مردانی در ایران و رو در روی گروه خون‌آشام اطلاعاتی ـ بسیجی برای ما و آینده ما جان بر کف گرفته‌اند.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

سخنرانی در کنفرانس اروپائی، لاهه، ۲۰۰۵

بخش ۴ / به سوی جنبش سبز / جنبش سبز وسه دگرگونی ساختاری

بخش ۴

به سوی جنبش سبز


جنبش سبز وسه دگرگونی ساختاری

موضوع بحث یبسیار کلی است. من آن را زیر عنوان سه دگرگونی می‌آورم. ما در ایران با سه دگرگونی رو به رو هستیم: دگرگونی نسل، دگرگونی گفتمان و دگرگونی رژیم. نخست دگرگونی نسل. هر نسل دوره‌اش ۲۵ تا ۳۰ سال است. منظور این نیست که در هر ۲۵ یا ۳۰ سال تمام یک جامعه عوض می‌شود بلکه زندگی فعال هر نسل مورد نظر است. نسلی که در این ۳۰ سال به دنیا آمد و پرورش پیدا کرد به سبب ویژگی‌هایی که دارد به احتمال زیاد حامل مهمترین تحول تاریخ ایران است. چون هیچ نسل ایرانی تا این حد درس‌خوانده نداشته است. البته ما نمی‌دانیم سطح دانش آن‌ها چقدر بالا است ولی مهم این است که مردمی ‌بتوانند بخوانند و خودآموزی کنند. خود این مساله که آدم احساس کند دانشگاه رفته و تحصیلکرده است ادعاها و خواست‌هایی را در انسان بر می‌انگیزد. به نظر من نسل کنونی اساس و پایه تغییراتی است که در جامعه ایرانی می‌توانیم انتظار داشته باشیم. نسلی که بعد از انقلاب برخاسته به سبب تجربه یگانه‌ای که ملت ایران در سی سال گذشته داشته نسلی متفاوت با ماست و این تجربه نه تنها آن‌ها را متفاوت از ما کرده بلکه با رژیم و فضایی هم که در آن بزرگ شده متفاوت است. بیست سال پیش می‌گفتند این جوانان را دارند مغزشویی می‌کنند ولی من می‌گفتم نه نمی‌توانند، زیرا به تاثیر درس خواندن و دانشگاه رفتن معتقد بودم.

اصولا نسل جوان دو ویژگی دارد: یکی این که در وضع موجود سود پاگیر ندارد در حالی که ما همه در وضع موجود سود پاگیر داریم؛ و از اینجاست که تغییر شروع می‌شود. انسان اگر از وضع موجود آزاد باشد به فکر تغییر می‌افتد. خصوصیت دوم این که نسبت به گروه‌های سنی بالاتر حساسیت‌ش در برابر خطر کمتر است. این دو خاصیت برای جامعه‌هایی مثل جامعه ما ماده منفجره است. علاوه بر تغییر کیفی، در رابطه با نسل تازه ایران با تغییر کمی ‌هم رو به رو هستیم. در حال حاضر حدود ۶۰ درصد جمعیت ایران زیر ۳۵ سال است. این پدیده‌ای است که تا به حال سابقه نداشته و پس از این هم در ایران تکرار نخواهد شد. زیرا این نسل به شدت نسل پیشین به فرزندآوری نخواهد پرداخت، چون نه روحیه‌اش را دارد و نه وقت‌ش را.

دگرگونی دوم همان تغییر گفتمان است. اصطلاح گفتمان را داریوش آشوری در برابر واژه فرنگی دیسکورس نهاده است. دیسکورس واژه تازه‌ای است در این معنا و بر می‌گردد به سده هفده میلادی. در آن هنگام دکارت کتاب کوچکی، رساله‌ای، نوشت به نام «دیسکورس در روش بکار بردن عقل» که محمدعلی فروغی آن را به فارسی زیر عنوان گفتار در روش ترجمه کرده است. جمله با‌مزه‌ای در آغاز این رساله است که می‌گوید: «هیچ چیز در جهان به خوبی عقل تقسیم نشده است زیرا هیچ کس بابت سهم خودش گله‌ای ندارد.» با این رساله پایه فلسفه جدید گذاشته شد و دیسکورس معنای نویی پیدا کرد. تا آن زمان مذهب بر اندیشه و زبان تسلط کامل داشت. دکارت یک ساختار منطقی را عرضه کرد که به پرسش‌های فلسفی پاسخ می‌داد و گفتمان تازه‌ای گفتمان مذهبی را پیروزمندانه چالش کرد. دیسکورس را در زبان‌های اروپائی، هم به معنی گفتمان رایج و هم به معنی بحث و گفتمان مسلط یک جامعه یا دوره بکار می‌برند و من به این معنی در نظر دارم. گفتمان دکارت تا سده نوزدهم گفتمان مسلط بود.

جامعه ما از دوران مشروطیت و از اواخر قرن نوزدهم صاحب گفتمان شد. ما از طریق لایه نازک ایرانیانی که با اروپا آشنا بودند با گفتمان تازه‌ای آشنا شدیم. در واقع از سده سیزده میلادی که مغول‌ها آمدند و همه چیز را به هم ریختند دیگر گفتمان نداشتیم. مذهب بود و بس که هرچه بیشتر آن را در خرافات فرو می‌بردند. پیش از آن البته داشتیم و باز از پایان سده نوزده دارای گفتمان شدیم یعنی بحث مشروطه به جامعه عرضه شد و سراسر جامعه را فراگرفت. در یک دوره کوتاه، یعنی طی یک نسل، انحصار ذهنیت ایران گفتمان دوره مشروطیت بود که می‌توان آن را گفتمان دوره دمکراسی لیبرال خواند، ولی البته این گفتمان صورت ناقصی از گفتمان روز اروپا بود که توسط ایرانیانی که اطلاعات اندکی از فرهنگ اروپایی داشتند وارد جامعه شده بود. می‌توان گفت از دریای فرهنگ اروپایی به قدر کوزه‌ای آب برداشته شده بود. ولی همان مقدار هم در آن زمان ما را متوجه این نکته کرد که سیاست و فرهنگ نیاز به گفتمان مشترک تازه‌ای دارد. از آن زمان بود که ما احساس کردیم برای این که کشورمان را از آن شرایط قرون وسطایی در آغاز سده بیستم میلادی بیرون بیاوریم به یک گفتمان عمومی ‌آزاد از مذهب نیاز داریم.

ریشه بحث‌های سیاسی تا امروز ایران از چپ تا راست در گفتمان آن دوره هست. در واقع پدران فکری همه اندیشه‌های گوناگون سیاسی که امروز در این سالن حضور دارند در صد و اندی سال پیش هم وجود داشتند. از همان زمان در کنار گفتمان دوره مشروطیت دو گفتمان چپ مارکسیسم ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ـ‌ لنینیسم و گفتمان مذهبی شروع به بالیدن کردند. از دهه چهل گفتمان مشروطیت فرو افتاد و دو گفتمان چپ و مذهبی شروع به رقابت با یکدیگر کردند. در دوران انقلاب ما وارد یک گفتمان مسلط جدید شدیم و آن گفتمان اسلامی‌و مذهب در جامه “مدرن” شده انقلابی بود. حکومت مذهبی تنها تسلط دولتی نداشت بلکه بر گفتمان جامعه مسلط بود. در سی سال گذشته یک‌ مقدار به سبب تغییر نسل ولی بیشتر به سبب تغییراتی که در ذهن ما رخ داده بود هر دو گفتمان چپ و مذهبی از تخت تسلط پایین کشیده شدند و گفتمان کنار گذاشته شده مشروطه شروع کرد به بازگشتن به ریشه‌ها و اصل خود. و ما که حالا زبان فرنگی را یاد گرفته بودیم رفتیم به جستجو در ریشه آن گفتمان در منابع اصلی و همت گماشتن به ترجمه آن‌ها به فارسی که حاصل‌ش کتاب‌های زیادی است که در این باره منتشر شده. من نام این گفتمان را دمکراسی لیبرال نهاده‌ام.

امروزه بحث اصلی مردم دمکراسی لیبرال است و از آن مهم‌تر تکیه بر لیبرالیسم است. بدون لیبرالیسم دمکراسی ناقص و ناپایدار است. لیبرالیسم از لحاظ لغت یعنی آزادی و آزادمنشی. اما در اصل از دو فرایافت اساسی تشکیل می‌شود، یکی حق فرد انسانی و دیگری مسئولیت فرد انسانی. حق فرد انسانی یعنی انسان با خودش حقوقی می‌آورد؛ با حقوقی به دنیا می‌آید که در سده چهارم پیش از میلاد اسمش را گذاشتند حقوق فطری (آفرینشی) یا حقوق طبیعی. آمریکایی‌ها در قانون اساسی‌شان به آن گفته‌اند «حقوق سلب‌نشدنی» یعنی هیچ اکثریت و حکومتی و هیچ مذهبی نمی‌تواند آن را سلب کند.

عنصر دوم لیبرالیسم مسئولیت فرد انسانی است. وقتی معتقد باشیم فرد انسانی حقوقی دارد در این صورت نمی‌توان او را عاری از مسئولیت دانست. فرایافت اول را یونانی‌ها و فرایافت دوم را ما ایرانی‌ها به دنیا شناساندیم. به این معنا که انسان خودش می‌تواند نیک و بدش را تشخیص دهد. ایرانی‌ها گفتند که فرد انسانی هم مسئول خودش است هم مسئول پیروزی اهورامزدا بر اهریمن است. زیرا اهورامزدا بی کمک انسان نمی‌تواند بر اهریمن پیروز شود و این پیشرفت بزرگی است که ما کردیم. اصل لیبرالیسم این است که خدمتتان عرض کردم نه به این معنا که هر که هر چه توانست پول در بیاورد. لیبرالیسم به معنایی که گفتم با خودش فرایافت برابری می‌آورد وقتی می‌گویید همه دارای حق هستند و همه مسئولیت دارند سراغ جاهای دیگر هم می‌روید. حالا در زمانه ما فرایافت انصاف هم وارد می‌شود که جان رالز بهتر از هر کس بسط داده است. افراد برابرند ولی جامعه نمی‌تواند برابر باشد، جامعه می‌تواند منصفانه باشد. امروز جامعه ایرانی توانسته است به این نکته‌ها برسد. چه اندازه مردم این را قبول دارند یا ندارند اصلا مهم نیست. گفتمان تنها از باورمندان درست نمی‌شود بلکه بیشتر از کسانی است که ناگزیر می‌شوند آن را بپذیرند. ما در دهه‌های چهل و پنجاه به خوبی می‌دیدیم که چگونه افراد ناگزیر می‌شوند به یک گفتمان بپیوندند.

پس تغییر گفتمان هم صورت گرفته است که در جامعه شناسی به آن تغییر پارادایم می‌گویند. امروز این تغییر پارادایم در ایران انجام شده است. کافی است اندکی به آنچه از ایران می‌آید توجه کنیم. یک نمونه‌اش گفتمان مطالبه‌محور است که متاسفانه در این غوغای انتخابات دیده نشد. این گفتمان از سنگ‌های بنای آینده سیاست ایران است هرچند ممکن است کسانی که آن را نوشته‌اند خود متوجه اهمیت کارشان نباشند. حالا همبستگی و همگرایی زنان هم البته به آن پیوسته است. پس دومین تغییری که با آن سر و کار داریم تغییر گفتمان است که در تاریخ خودمان هم دیده‌ایم چه نقشی در سرنوشت جامعه دارد.

تغییر سوم امر تغییر رژیم است که حالا در جریان‌ش هستیم و یک زمان تصور می‌شد تنها از راه قیام مسلحانه، مبارزه مسلحانه و انقلاب خونین به وقوع می‌پیوندد، اما این تفکر اندک اندک تغییر کرد و موضوع اصلاح‌طلبی پیش آمد زیرا در خود رژیم علایمی‌ دیده شد که جامعه را به امکان انجام اصلاحات امیدوار می‌ساخت. امروزه ما با تغییر رژیم به معنای تغییر فلسفه حکومت رو به رو هستیم و نه به مفهوم تغییر جمهوری اسلامی. دیروز جنبش مردم از اعتراض به نحوه شمارش رای‌ها شروع شد و فردا به تغییر رژیم خواهد رسید. با توجه به دو تغییری که گفته شد تغییر رژیم اجتناب‌ناپذیر است. در قرن چهارم پیش از میلاد یک تاریخ‌نگار یونانی تاریخ جنگ داخلی یونان را نوشت و برای اولین بار فلسفه و منطق تاریخ را نشان داد. منطق تاریخ به معنی نشان دادن معانی ژرف رویداد‌ها و رابطه علت و معلولی آنهاست. در مورد ما وقتی جمعیت و گفتمان تغییر کرده چاره‌ای جز تغییر رژیم نیست چون زمان به سود آن دو کار می‌کند.

اکنون ببینیم حوادث کنونی چه معنا دارد و چه مسیری را می‌تواند طی کند. خیلی‌ها گفتند انتخابات مسخره‌بازی است و مواد قانون اساسی را به رخ ما کشیدند و گفتند برویم انتخابات را تحریم کنیم. گویی دیگران قانون اساسی جمهوری اسلامی ‌را نخوانده‌اند و از آن اطلاعی ندارند! ولی این انتخابات در شرایطی رخ داد که منهای آزادی انتخاب بقیه آن آزاد بوده است. تبلیغات، بحث آزاد تلویزیونی، گردهمایی و تظاهرات، هر شب بحث و مجادله کردن در خیابان‌ها و میدان‌های شهر‌ها و… همه اسباب یک انتخاب آزاد بود بجز آزادی انتخاب.

دلائل این برخورد تازه رژیم بسیار است. رژیم درگیر مسایل خارجی بود، از جمله به علت مسئله هسته‌ای در معرض تحریم بیشتر قرار داشت و از سوی دیگر شرایط اقتصادی سخت کشور که بیشتر محصول چهار سال اخیر ولی در کل ناشی از دوران سی ساله جمهوری اسلامی ‌است مردم را به ستوه آورده بود، در نتیجه این نیاز وجود داشت که مردم به میدان بیایند تا خشم خود را بیرون بریزند و کمی ‌آرام شوند و به آمریکایی‌ها هم نشان داده شود که در ایران دمکراسی هست.

پشت سر همه اینها سپاه پاسداران است که چهار سال پیش گفتند با چراغ خاموش حرکت کرده و احمدی‌نژاد را سر کار آورده‌اند. در چهار سال گذشته استانداران از میان افراد سپاه برگزیده شدند. ضمن آن که ۷۰ درصد موسسات اقتصادی مملکت در دست سپاه است. احمدی‌نژاد هم تمامی ‌پولی را که می‌توانست از بابت افزایش بهای نفت خرج کند، پس از پرداخت حق بیت رهبری که حدود یک میلیارد دلار در سال می‌شود، همه را صرف تقویت پایگاه قدرت خود کرد. فرماندهان سپاه فکر کردند با این مقدمات می‌توانند رقیبان خود را در رهبری سنتی رژیم خرد کنند.

پاسداران اگر این مرحله مبارزه را ببرند دیکتاتوری نظامی‌ ـ جمکرانی مورد نظر خودشان را برقرار خواهند کرد. این‌ها آخوندها را هم قبول ندارند. نسل جوان پاسداران درس خوانده هستند. دفتر‌های پژوهش سیاسی ـ اجتماعی دارند و طبعا بلندپروازی دارند و می‌گویند می‌خواهیم جهان را اداره کنیم. این است که این‌ها حساب کردند که می‌توانند در این انتخابات احمدی‌نژاد را با تاکتیک چراغ روشن سر کار می‌آورند و بقیه امور را هم با کودتا انجام می‌دهند.

این برنامه اگر موفق شود حکومت پاسدار ـ مافیای مالی و چاه‌های جمکران و شعبه‌هایش در شهرها (به معنی کنار گذاشتن مذهب در فرم کلاسیک آن) را شاهد خواهیم بود. وقتی انتخابات انجام شد بدون شمارش آرا گفتند که برنده را تعیین می‌کنیم چون از یک سو ترسیدند اگر رای‌‌ها را بشمارند ممکن است نتیجه درز ‌کند و از سوی دیگر خواستند که به این مردم تودهنی بزنند و از آن‌ها زهر چشم بگیرند. این بود که به عمد دو ساعت پس از پایان انتخابات نتیجه را اعلام کردند یعنی چهل میلیون رای را ظرف دو ساعت خواندند! دفترهای سیاسی سپاه پیش‌تر نتیجه‌گیری کرده بودند که مردم در تابستان و زمستان امسال به علت شرایط ناگوار اقتصادی شورش خواهند کرد و این مطلب را به علی خامنه‌ای هم اعلام کرده بودند و سرکوب حرکت مردم را تصویب هم کرده بودند. فرماندهان سپاه امروز اطمینان دارند که از عهده سرکوب این جنبش برخواهند آمد. اما این که مردم تا چه حد مقاومت کنند معلوم نیست هر چند که مردم تا حالا خیلی خوب مقاومت کرده‌اند.

در این میان دو عامل به زیان برنامه سپاه عمل می‌کند. یکی اینکه نمی‌توانند میدان تیان‌آن‌من را تکرار کنند و دوم آن که روحانیت هم به آن‌ها اجازه این کار را نمی‌دهد. روحانیت که تعدادشان حدود ۲۰۰ هزار نفر است همه در غنایم سپاه سهیم نیستند و آن‌هایی هم که در مراتب بالا سهیم هستند نسبت به آینده خود و آینده اسلام نگران هستند و می‌ترسند که پاسداران ریشه آن‌ها هم را بزنند و تاثیر این سرکوب در میان مردم متوجه اسلام شود و آنگاه اسلام دیگر در ایران اعتباری نخواهد داشت.

با انتخابات بیست و دو خرداد جنبش و مبارزه‌ای آغاز شده است که متوقف کردنی نیست. ما احتمالا در آغاز پایان رژیم اسلامی ‌هستیم. وینستون چرچیل در جنگ جهانی دوم و بعد از پیروزی متفقین در العلمین گفت «این پایان نیست؛ آغاز پایان هم نیست؛ اما شاید پایان آغاز باشد.» من گمان می‌کنم در ایران از پایان آغاز گذشته‌ایم و در آغاز پایان هستیم.

بخش پرسش و اظهار نظر

پرسش ــ یکی از خواست‌های انقلاب مشروطه این بود که نهادهای دمکراسی برقرار شود ـ حتی پیش از آن امیرکبیر هم در این راستا گام‌هایی برداشت ـ با کودتای ۱۲۹۹ و ایجاد جمهوری اسلامی ‌شرایط ایجاد این نهادها از بین رفت. ما امروزه جامعه مدنی داریم و جمعیت زنان از خاتمی‌ حمایت کرد. در این انتخابات هم دیدیم که هر کاندیدایی که از خواست‌های زنان حمایت می‌کرد مورد حمایت زنان قرار می‌گرفت.
شما لیبرالیسم را مترادف با دمکراسی به کار می‌برید، آیا منظور شما از منصف بودن اجرای عدالت اجتماعی است؟ لطفا مطلب را روشن تر کنید.

همایون ــ در این که اصلاحات امیرکبیر زمینه دمکراسی را آماده می‌کرد من شک دارم. در شرایط دهه سی سده نوزده فکر نمی‌کنم کسی حتا تصوری دوردست از دمکراسی داشت. امیرکبیر بجز دارالفنون یک سری اصلاحات اداری کرد اما ایجاد زیر‌ساخت‌های اجتماعی ـ اقتصادی لازم برای دمکراسی نتیجه همان کودتایی است که شما اشاره کردید. من هر جامعه‌ای را نگاه می‌کنم می‌بینم نوعی کودتا یعنی یک ضرب‌ شصت نظامی ‌یا قدرت‌نمایی خواه از سوی پادشاه یا کسی چون کرامول لازم داشته است. جامعه مدنی که اشاره کردید درست است، ما از دوره مشروطه جامعه مدنی داشته‌ایم یعنی بخش‌هایی از جامعه یک کشور که فاصله بین مردم و حکومت را پر می‌کند و بستگی به حکومت ندارد ولی از توده مردم هم فاصله دارد چون سازماندهی شده است. دوتوکویل از آن به نام سازمان‌های مدنی نام می‌برد چون می‌خواهد بر اهمیت سازماندهی در آن تاکید کند. رشد وسیع‌تر جامعه مدنی در دوره جمهوری اسلامی‌ صورت گرفت.

لیبرالیسم مترادف دمکراسی نیست بلکه لازمه دمکراسی است یعنی اگر شما حق مردم بر حکومت بر خودشان را بشناسید لازم است که حقوق دیگر افراد را نیز به رسمیت بشناسید، حقوقی که حتا با رای اکثریت از دست نمی‌رود. در روزگار ما دمکراسی لیبرال حکومت اکثریت در چهارچوب اعلامیه حقوق بشر است.

جامعه منصفانه را در برابر عدالت اجتماعی آورده‌اند. چون در عدالت اجتماعی یک عنصر برابری به زور هست. انصاف در زبان انگلیسی نه تنها حق هر کس را در نظر گرفتن معنی می‌دهد بلکه در نظر گرفتن قوانین نیز از آن فهمیده می‌شود.

پرسش ــ جمهوری اسلامی‌بر دو هویت جمهور مردم و اسلام تنها بر قرائت خودش تکیه کرده است. خمینی در بهشت زهرا گفت من با کمک مردم توی دهن این دولت می‌زنم ولی در نماز جمعه این هفته خامنه‌ای در واقع گفت من به کمک دولت تو دهن مردم می‌زنم. سئوال من به‌طور مشخص این است که حالا که معترضین «الله‌اکبر» می‌گویند آیا این به مفهوم بازپس‌گیری شعارهای اسلامی ‌است که دولت سی سال پیش بیان می‌کرد یا این که معترضین به آن معتقدند؟»

همایون ــ خدا بازپس گرفته نشده است. «الله‌اکبر» هم یک شعار است مانند شعار‌های دیگر و کارساز هم هست و معترضین فکر می‌کنند نمی‌شود به کسی که «الله‌اکبر» می‌گوید تیراندازی کرد.

دکتر مهرداد مشایخی ــ در آینده هنگامی‌ که مورخین تاریخ این دوره را بررسی کنند این یک سال به یاد‌ماندنی خواهد ماند. چون پس از سی سال دارد توازن قدرت از دولت به ملت عوض می‌شود. دوم این که جامعه مدنی توانست در این سال خودش را بازسازی کند و با بحث مطالبه‌محور وارد فضای انتخاباتی و کارزار انتخاباتی شود و متعاقب آن تغییری است که در دولت داده می‌شود.» وی اضافه کرد: «دولت از ابتدای انقلاب اسلامی ‌این توانایی را داشته که خودش را ترمیم کند. برای مثال در مواردی چون کنار گذاشتن بنی‌صدر و حذف جناح چپ و… ولی امروزه این دولت ترمیم شدنی نیست با توجه به نطقی که خامنه‌ای در نماز جمعه کرد شکاف‌ها غیر‌قابل ترمیم است یعنی عامل ایدئولوژی در جمهوری اسلامی ‌پایان یافت. الان بازی رو در رو است و با سلاح و با قدرت. به هر حال یکی از مسایل جالب این است که جامعه مدنی که نمی‌توانست کاندیداهای خودش را داشته باشد با فشار سبب شد کروبی وموسوی به سوی جامعه مدنی بیایند.

همایون ــ من با بسیاری از دیدگاه‌های آقای مشایخی موافقم و مطالبی هم که الان گفتند درست است. درباره شکاف در جمهوری اسلامی ‌هم دکتر مشایخی حق دارد. حالا صحبت از تغییر رژیم است، یا به دست پاسداران یا به دست مردم، و مبارزه در این جهت است.

پرسش ــ شما استراتژی را بیان کردید ولی علت این استراتژی چیست؛ مذهبی است یا اقتصادی؟ اگر مذهبی است چه نیروهایی رو به روی هم هستند؟

همایون ــ انگیزه مبارزه قدرت خود قدرت است؛ قدرت کامل. اقتصاد وسیله مهمی ‌است ولی موضوع مبارزه قدرت خود آن است. مشکل روشنفکران ما در سی چهل سال گذشته این بوده که کارکرد قدرت را نمی‌شناسند. تمام این بحث‌هایی که در محیط دانشگاهی و روشنفکری صورت می‌گیرد ربطی به کارکرد قدرت ندارد. در خلا شرایط دمکراتیک و در خلا حضور مردم هر کس می‌کوشد قدرت را به دست آورد. انقلاب اسلامی‌ هم جنگی بود بر سر قدرت. خمینی هم فقط به فکر قدرت بود. او شیعه را هم ضعیف کرد، لباس آیت‌الله‌ها را هم درآورد. گروه‌های چپ هم همین‌طور در پی قدرت بودند. امروز هم همین‌طور است، پاسداران فکر می‌کنند حق‌شان بیشتر است و برای اداره کشور مناسب‌ترند.

دکتر امیرحسین گنج‌بخش ــ باید بگویم که من به جز یک نفر کسی را نمی‌شناسم که وضعیت امروز را پیش‌بینی کرده باشد، انتخاب احمدی‌نژاد هم همین طور و انتخاب خاتمی ‌را هم همین‌طور. اما سئوال من امروز از آقای همایون به عنوان رایزن حزب مشروطه ایران این است که با توجه به این که رهبری جنبشی که امروز پیدا شده نه در دست جمهوری‌خواهان است و نه در دست مشروطه‌خواهان، آیا ما حاضریم یک سری اختلاف‌نظر‌ها درباره کودتای ۲۸ مرداد و انقلاب اکتبر را کنار بگذاریم و مشترکا زیر شعار ابطال انتخابات و انتخابات آزاد با کودتایی که در ایران انجام شده مقابله کنیم؟

همایون ــ ما آن قدر دست‌مان را برای اتحاد و همبستگی دراز کرده‌ایم که دست‌مان سبز شده است. ما با همه حاضریم در این موضوع مشخص همکاری کنیم؛ به استثنای مجاهدین. شعار ابطال انتخابات دارد در ایران کهنه می‌شود و مبارزه از آن رد می‌شود. مبارزه بر سر انتخابات بود. این جنبش شباهت زیادی با جنبش مشروطه پیدا کرده است. رهبری جنبش کنونی در دست کسی نیست. رهبری در دست گفتمان است. دو ماه پیش چه کسی به موسوی و کروبی صفت رهبری می‌داد؟ موسوی دارد با حساب عمل می‌کند و ثابت مانده است روی انتخابات برای این که پیش از هر چیز از دستگیری خودش می‌ترسد. این رژیم دارد بخشی از تاریخ دوران انقلاب اسلامی ‌را تکرار می‌کند و همانند رژیم پیشین بخش‌هایی از تن خودش را می‌کند.

ما باید همراه جنبش باشیم نه این که از آن جلو بیفتیم. ما در بیرون ایران بکلی داریم بی‌ربط می‌شویم. باید گوش‌ها را چسباند به دیوار ایران و به آنچه در آنجا می‌گذرد توجه کرد و دچار عقده خود برتربینی نشد.

پرسش ــ شما از گفتمان لیبرالیسم در اروپا صحبت کردید. اما این گفتمان در جامعه نمی‌توانست پیدا بشود مگر آن که یک انقلاب پشت سرش باشد. بورژوازی فرانسه خواستار آزادی و برابری بود و به خاطر آن انقلاب کرد. ده‌ها انقلاب که بعد از انقلاب فرانسه در اروپا رخ داد لیبرالیسم را تقویت کرد. بدون سقوط حکومت قاجار هم نمی‌شد جنبش مشروطه موفق شود. بعد هم رضاشاه آمد و همه چیز را به هم زد و بعد دوران محمدرضا شاه که در آن خفقان کامل بود. بدون انقلاب ۵۷ هم شرایط امروز به وجود نمی‌آمد.

اگر این جنبش مردم شکست بخورد حکومت مردم را بدبخت‌تر خواهد کرد. حکومت جمهوری اسلامی ‌باید کاملا از بین برود. کنار آمدن با یک جناح رژیم باعث می‌شود بدبختی ادامه یابد.

همایون ــ انقلاب فرانسه در پایان سده هژده روی داد، اما مدرنیته بر‌می‌گردد به سده دوازدهم. پیش از آن از سده دهم میلادی تا سده سیزدهم یک جنبش روشنگری ایرانی اسلامی ‌وجود داشت که پروفسور فرای از آن به نام «سه سده زرین ایران» نام برده است و به ویژه اشاره دارد به کارهایی که ابن‌سینا روی کارهای ارسطو کرده است. اندیشه‌های ابن‌سینا از طریق اسپانیا به اروپا رسید. در قرن دوازدهم پاپ بندیکت ۱۵ که پاپ فعلی نام خود را از او گرفته به کشیش‌ها دستور داد تا به صومعه‌ها بروند و به تفکر و مطالعه بپردازند. آن‌ها اول از منابع عربی و بعد منابع یونانی استفاده کردند. و در نتیجه رنسانسی از قرن دوازدهم شروع شد که به آن رنسانس کوچک می‌گویند.

مدرنیته را باید از قرن پانزده و شانزده سراغ گرفت و ربطی به انقلاب فرانسه ندارد. تغییر نگاه انسان و از جمله سکولاریسم، همه پیش از انقلاب فرانسه است. بخش اعظم تمام فلسفه اقتصادی ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ـ سیاسی امروز جهان مربوط به قرن هژدهم است.

گفتمان جنبش تازه محصول انقلاب اسلامی ‌نیست. انقلاب بعدی هم از روی انقلاب فرانسه و روسیه نخواهد بود. انقلاب امروز لیبرال دمکرات است و آینده ما را از این که مرتب انقلاب کنیم نجات خواهد داد.

پرسش ــ تاریخ را با تاریخ باید ورق زد. می‌دانید که امیرکبیر بست مذهبی را از بین برد. در شرایط فعلی جنبشی که رهبری داشته باشد وجود ندارد ولی آیا می‌شود حرکتی را در جامعه به وجود آورد بدون این که رهبری داشته باشد؟

پرسش دیگر ــ آنجایی که بین دو جناح رژیم بحث قدرت صورت می‌گیرد بین دو نیرویی است که از آغاز حکومت اسلامی ‌وجود داشته است یعنی بین عدل اسلامی ‌و جمهوری اسلامی. زمانی که احمدی‌نژاد را سر کار آوردند بخشی از سپاه خامنه‌ای را هم به دنبال خود کشاند. اکنون هم احتمال زیاد دارد که حکومت عدل اسلامی ‌سر کار بیاید. من نمی‌دانم این جنبش آنقدر قدرت دارد که به پیروزی برسد یا نه؟»

پرسش دیگر ــ شما گفتید که گفتمان در زمان‌های مختلف و در کشورهای مختلف فرق می‌کند. وظیفه ما اکنون چیست و ما چه جور باید خودمان را با گفتمان جدید تطبیق بدهیم؟ آیا زمان‌ش نرسیده که از شعارهای دمکراسی‌خواهی، حق شهروندی، جدایی دین از حکومت استفاده کنیم؟ در زمان انقلاب اسلامی ‌شعارهای مرگ بر این و آن سبب انجام آن اعدام‌ها در پشت بام مدرسه علوی شد. آیا در شرایط امروز بهتر نیست شعار مرگ بر را حذف کنیم؟

پرسش دیگر ــ الان دو حالت وجود دارد، یا حکومت موفق می‌شود و یا مردم. اگر مردم پیروز شوند چه کسی شایستگی دارد جای حکومت فعلی بنشیند؟ در انقلاب اسلامی ‌همه می‌گفتند شاه برود شاه برود و فکر نکردند آنچه جای آن رژیم می‌آید ممکن است بهتر نباشد. چه باید بکنیم که آنچه جای این رژیم می‌آید بدتر نباشد؟»

پرسش آخر ــ مردم امروز از حداقل خواست‌هاشان صحبت می‌کنند نه از حداکثر خواست‌هاشان. من با شما موافقم که رهبری در داخل است و ما حاشیه‌نشین هستیم از شاهزاده گرفته تا مجاهدین. سئوال من این است که این رهبری که ما می‌گوییم در داخل است چگونه می‌تواند شکل بگیرد و ما تمرین دمکراسی را از کچا شروع کنیم. من چند روز پیش با دکتر اسماعیل خویی صحبت می‌کردم و از او پرسیدم مرگ بر را باید بگویم یا نه؟ او گفت بگو! مردم در ایران نمی‌توانند بگویند ولی تو بگو!

همایون ــ عدل اسلامی‌ و جمهوری برابر هم نبوده‌اند. درست است که یک ساختار مذهبی بر ساختار یک جمهوری دمکرات تحمیل شده ولی تا انتخابات دوم خرداد ۱۳۷۶ انتخابات درست و حسابی در ایران برگزار نشد. آنچه جای این رژیم خواهد آمد هم عدل اسلامی ‌نخواهد بود. پاسداران خرافات را جای دین گذاشته‌اند. ما داریم به سوی فاشیسم دهه سی قرن بیستم اروپای مرکزی می‌رویم. احمدی‌نژاد را دست‌کم نگیرید. او آدم بسیار محدودی است و نادانی و محدودیت قدرت زیادی به آدم می‌دهد.

گفتمان لیبرال دمکراسی را باید ورزید. سال‌هاست که پیشنهاد من به سیاسی‌کاران و روشنفکران این است که از همین حالا تمرین کنید و بورزید. با گفتن نمی‌شود، باید تمرین کرد. در ایران هم امکان این نوع آموزش هست.

وحشت نداشته باشید که پس از این جنبش، این انقلاب، اتفاقی مانند انقلاب اسلامی‌ خواهد افتاد. غیرممکن است که عوامل تشکیل دهنده دو پدیده متفاوت باشند و نتیجه یکسان شود. آنچه جای این حکومت را خواهد گرفت نیروی مردمی ‌است. در انقلاب قبلی فرهمندی خمینی برنده شد ولی در شرایط امروز موسوی و کروبی فقط ابزار هستند. مردم نمی‌توانند امروز موسوی را کنار بگذارند ولی فردا از او رد خواهند شد.

در پاسخ به این پرسش که چه کسی شایستگی جانشینی این رژیم را دارد تنها می‌توان گفت هر کس بهتر عمل کرده باشد، هر کس به شعارهای‌ش وفادارتر و در عمل نسبت به آن‌ها پایدارتر باشد. گفتمان انقلاب مشروطه پیروز شد چون به اعتبار و نام یک نفر شناخته نشده بود. بترسید از این که همه چیز به یک شخص شناخته شود. بیان کردن حداکثر آرزو ایرادی ندارد ولی در ایران باید مرحله به مرحله عمل کرد. ما در خارج آن ملاحظات را نداریم. حرف البته رایگان نیست ولی هزینه زیادی هم ندارد. در ایران بجای مرگ بر خامنه‌ای مرگ بر ولایت فقیه و بجای مرگ بر احمدی‌نژاد مرگ بر دیکتاتور می‌گویند. از آنها باید آموخت.

داریوش همایون در پایان با ابراز تاسف اظهار داشت که باخبر شده در تورنتو، کانادا، بین دو گروه از ایرانیان هنگام برگزاری تظاهرات پشتیبانی از جنبش مردم ایران برخوردی بر سر پرچم روی داده که منجر به دخالت پلیس شده است. وی آرزو کرد که دیگر چنین برخوردهایی صورت نگیرد.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

کانون دوستداران فرهنگ ایران، واشینگتن، ژوئن ۲۰۰۹

بخش ۴ / به سوی جنبش سبز / زیستن در فضای جنبش سبز*

بخش ۴

به سوی جنبش سبز

 

زیستن در فضای جنبش سبز*

در میان سازمان‌های سیاسی، حزب مشروطه ایران احتمالا بیشتر و پیش‌تر از همه در فضای جنبش سبز زیسته است. منظورم از فضای جنبش سبز دو چیز است ــ نخست، پایه‌های اعتقادی آن که دمکراسی لیبرال است و دوم، باور داشتن به یک جنبش مردمی، و نه ضرب شصت نظامی ‌یا تروریسم یا حمله از خارج، که رژیم دیکتاتوری ارتجاعی جمهوری اسلامی‌ را به زیر خواهد کشید.

مرامنامه حزب که در ۱۹۹۲ تدوین شد و از ۱۹۹۴ با پایه گذاری رسمی‌ حزب به عنوان منشور آن شناخته می‌شود یک سند تمام عیار لیبرال دمکرات است ــ حکومت اکثریت در چهارچوب اعلامیه جهانی حقوق بشر و میثاق‌های آن. امروز می‌بینیم که گفتمان غالب جنبش سبز همین دمکراسی محدود به حقوق بشر است، که جلو دیکتاتوری‌های پوپولیستی را نیز می‌گیرد. جامعه ایرانی پس از گذراندن مراحل اسلامگرائی، و ملی مذهبی، و اصلاحات در چهارچوب اسلام سیاسی، که می‌توان آنها را دوران‌های پارینه سنگی و دیرینه سنگی و نو سنگی (همان عصر حجر) سیاست ایران نامید سرانجام پا‌های خود را در زمین بارور دمکراسی لیبرال استوار گردانیده است.

از پنجاه سال پیش مردم ما آغاز کردند پاسخ مسائل سیاسی و اقتصادی کشور را در اسلام بجویند و دوگانگی تاریخی ایران و اسلام را با آمیزه ملی مذهبی برطرف سازند. تجربه انقلاب و حکومت اسلامی ‌آن، که مانند بهمنی بر کشور فرود آمد ذهن‌ها را بیدار کرد و به جنبشی برای اصلاحات دامن زد که در دوم خرداد به پیروزی بزرگ سیاسی و انتخاباتی رسید. ولی آن جنبش همچنان در زنجیر اسلام به عنوان چهارچوب دمکراسی و حقوق بشر (جامعه مدنی معروف مدینه با کشتار جمعی و اقتصاد غزواتی آن،) و پای بند آمیزه ملی مذهبی بود ـ یک ایران اسلامی‌ که در عین حال چندان هم ایران اسلامی ‌نباشد.

اکنون پس از شکست حکومت اسلامی همین که داشته‌ایم و داریم؛ و اصلاح حکومت اسلامی ‌بی نیاز از عنصر مردمی ‌‌و سراسر سازشکاری؛ و ملی مذهبی سرهم بندی شده با تعریف مبهم و مرز‌های نامعین که تنها گمراهی را درازتر کرد؛ پس از پنج دهه بی‌اعتباری رهبران مذهبی قدرت‌طلب و روشنفکران تاریک‌اندیش و سیاستگران میانمایه فرصت‌طلب، ایرانیان در آن اکثریت پیشرو و امروزین خود، ناگزیر شده‌اند دست از آشتی دادن آشتی‌ناپذیر، و زندگی در تاریک روشن ایرانی که ضمنا با اسلام به تعبیر سیاسی‌ترین آخوند‌ها و “دیانت ما عین سیاست ماست” تعریف شود، بردارند. ناگزیر شده‌اند از خواب آشتی دادن دانشگاه و فیضیه‌ی ملی مذهبی‌ها، و دمکراسی و حقوق بشر اسلامی ‌اصلاح‌طلبان بیدار شوند. دیگر در اصول نمی‌توان دنبال “از هر چمن گلی” بود. برای ما که از همان آغاز می‌گفتیم اسلام را می‌باید پاک از قلمرو عمومی ‌بیرون کشید و به مسجد برگرداند و به وجدانیات افراد برد؛ و می‌گفتیم ایران را می‌باید مقدم داشت و به مدرنیته پای گذاشت چنین دگرگشتی تنها می‌تواند مایه شادی باشد.

پانزده سال پیش جنبش سبز برای ما با عبارت پیکار سیاسی مردمی ‌بیان می‌شد. به نظر مان می‌رسید که تنها راه پیکار با رژیم، یک جنبش مردمی ‌بی نیاز از رهبری فرهمند، و با شیوه‌های دور از خشونت است که پیروزی را مسلم‌تر و کامل‌تر خواهد ساخت و کشور را به دیکتاتوری دیگری نخواهد انداخت. امروز جنبش سبز با آن که در نخستین مراحل است بلوغ آن پیکار سیاسی مردمی ‌را نشان می‌دهد و پیروزی آن تنها مسئله زمان خواهد بود. جابجائی در همه چیز، در جمعیت، در نسل، در سطح آموزشی، در تکنولوژی و، بالاتر از همه، در گفتمان به سود آن کار می‌کند.

هر کس ادبیات حزبی ما را دنبال کرده باشد، از اعلامیه‌ها، قطعنامه‌های کنفرانس‌ها و کنگره‌های حزبی، از سخنرانی‌ها و کتاب‌ها، این تعهد به پیکار سیاسی مردمی ‌را می‌بیند. ما هیچ‌گاه امید به پیروزی این پیکار را را از دست ندادیم. شاید کسانی ما را خیال پردازانی بیش نمی‌دیدند. من خود به یاد دارم که سال‌ها ما را می‌ترساندند که آخوند‌ها بچه‌ها را از همان دبستان مغز شوئی می‌کنند و جامعه چنان مذهبی شده است که هیچ احتمال شکست دادن حکومت دینی به رهبری آخوند نمی‌رود. در سر تا سر نیرو‌های مخالف رژیم این اندیشه‌ها چنان نیرومند بود که دائما دنبال راه‌حل‌های مذهبی و آخوندی بودند.

ما در آن اقلیتی بودیم که مسئله ایران را از نظرگاه جامعه شناسی بررسی می‌کرد. کشور خود را می‌دیدیم که دو سوم سده بیستم را در تلاش نه چندان نا موفق نوسازندگی گذرانده، با مقدمات مدرنیته (خرد گرائی، انسانگرائی، عرفیگرائی) آشنائی به هم رسانده است. طبقه متوسط فزاینده‌ای را می‌دیدیم که زود از نشئه انقلاب اسلامی ‌به خمار تاراج و کشتار آخوندی افتاده بود؛ و توده جوانی که نیمی ‌از زندگی‌اش به هر روی در جهان غرب می‌گذشت و با دلزدگی روز افزون به پیرامون خود می‌نگریست. از آن سو رژیمی ‌را می‌دیدیم که بجای بالا کشاندن خود به سطح جامعه‌ای که امروزی می‌شد همه نیروی‌ش را گذاشته بود که جامعه را به سطح خودش پائین بیاورد. حکومتی را می‌دیدیم که رهبری‌ش ناگزیر و روزافرون به دست ناستوده‌ترین عناصر می‌افتاد زیرا سراسر جامعه را به روزی می‌انداخت که مردم به کمک بدترین صفات خود می‌توانستند دوام بیاورند. ما امروز “شکوفه کردن” این روند کشورداری را در حکومت احمدی نژاد می‌بینیم، و کهکشانی از بدنامی ‌و نابکاری و ناشایستگی را که برگرد چاه‌های جمکران، پیروزی “استراتژی‌های چراغ خاموش و روشن” خود را جشن می‌گیرد.

از آنجا که هیچ‌گاه اعتقادی به توطئه‌اندیشی و نقشه‌های مرموز و دست‌های پشت پرده نداشته‌ایم، قضاوت خود را بر این واقعیت‌های تعیین کننده می‌گذاشتیم ــ بر کارکرد جامعه‌ای پوینده که هیچ ربطی به عموم سرزمین‌های پیرامون خود ندارد، و رژیمی‌ ناتوان از هر چیز جز نگهداری خود به یاری درامد‌های نفت و گاز ــ و دست برتر مردم را در پایان پیکاری هر چه هم دراز و پر هزینه می‌دیدیم.   ‌

***

جنبش سبز پدیده‌ای یگانه در تاریخ ایران است و در جهان نیز مانند‌های اندکی دارد که باز به دامنه و ژرفای آن نمی‌رسند. جنبشی است نه مانند گذشته، محو در یک رهبری فرهمند که حاضر باشد به قول خلیل ملکی با او تا دوزخ نیز برود (در ۱۳۵۷ رفت.) برگرد یک شعار نیست بلکه حتی بیش از جنبش مشروطه برگرد یک گفتمان است، و این بار بسیار روشن‌تر و از آلودگی مصالحه‌های اصولی پیراسته‌تر. نه تنها مانند هر جنبش دیگر سازمان ندارد بلکه سازمان‌پذیر هم نیست. دارد با شرکت مردمان بی‌شمار شکل می‌گیرد، از این نظر شباهتی به ویکی پدیا دارد که فرهنگنامه یا دائره‌المعارف گونه‌ای است که هر کس بر آن می‌افزاید.

آنها که برای این جنبش مرامنامه می‌نویسند البته به زودی در خواهند یافت که مرامنامه نوشتن ارتباطی به یک جنبش ندارد. اگر مرامنامه‌های آنان در راستای کلی گفتمان جنبش باشد یعنی همان دمکراسی لیبرال، هیچ مشکلی نخواهند داشت ــ بر ادبیات جنبش خواهد افزود و بس. اما آنها که به اندیشه سازمان دادن برای جنبش افتاده‌اند درست خلاف منظور عمل می‌کنند. از آنها گمراه‌تر کسانی هستند که بنا بر عادت “لیبرال” خود باز در پی بخش کردن مردمان به ملی (خودشان) و غیر ملی (به تعبیر خودشان) افتاده‌اند. تازه‌ترین ابتکار این “ملیون” تشکیل گروه جنبش سبز ملی ایران است. البته دیگران، یعنی عملا همه، همان جنبش سبز غیرملی خواهند ماند. (بزرگ‌ترین هنر “ملیون” این بوده است که خائن و خیانت و غیرملی را از معنی تهی کرده‌اند از بس که در دشنام و بد زبانی به دگراندیشان زیاده رفته‌اند.) این ویژگی پلاستیک بودن، به معنی شکل‌پذیری جنبش سبز مایه سرزندگی آن است به شرط آنکه نخست، هیچ مصالحه‌ای را، هیچ مصلحت‌گرائی را بر اصول خود روا ندارد. رویکرد‌هائی مانند “مردم مذهبی هستند، پس… رژیم زورمند است، پس…” نمی‌باید جائی در موضع گیری‌های اصولی داشته باشد. اینها بهانه‌هائی برای توجیه فرصت‌طلبی و سست عنصری بود که در همه طیف سیاسی ایران، از رژیم تا مخالفان آن، ما را در صد سال گذشته از رسیدن به آنچه می‌توانستیم، ناکام گردانیدند.

دوم، می‌باید دو پاره اصلی جنبش سبز را باز شناخت و در تاکتیک‌های پیکار مردمی ‌در نظر گرفت. جنبش سبز یک پیکره دارد ــ آن میلیون‌هائی که می‌توانند نماز جمعه را به تیراندازی و گاز اشک‌آور ماموران رژیم بکشانند و روز به اصطلاح قدس را روز نه غزه نه لبنان کنند و هر جشن حکومت را کابوس آن گردانند. سرانی هم دارد ــ که با رهبران به معنی دلخواه سنتی اندیشان چپ و راست تفاوت دارد (آن سنتی‌اندیشان دیدند که بی رهبری هم یک جنبش کامیاب مردمی ‌امکان دارد و بسیار سالم‌تر و بلوغ یافته‌تر است.) پیکره جنبش یک حرکت اعتراضی ملی است، در سطح جامعه ایرانی گسترده، که هیچ‌کس نمی‌تواند آن را زیر فرمان بیاورد و تنها از خرد جمعی خود پیروی می‌کند و تا همین جا شگفتی جهانیان را برانگیخته است. این جنبش اعتراضی را نمی‌توان در قید و بند‌های سران جنبش ــ راه سبز امید ــ محدود کرد.

برخورد درست به جنبش سبز آن است که از خودجوشی و آزادی جنبش اعتراضی پشتیبانی، و حق راه سبز امید به اینکه سراسر در چهارچوب همین نظام مبارزه کند شناخته شود. راه سبز امید می‌باید نخست خود را نگه دارد و متحدانی هر چه بیشتر از جناح‌های رژیم، هر که باشند و هر چه کرده باشند، بیابد تا به یاری جنبش اعتراضی و بخشی از خود رژیم جلو خطر تسلط کامل گروه جمکرانی را بر کشور بگیرد.

بسیاری از مبارزان خوش‌نشین کرانه‌های امن، نمی‌دانند نظام جمکرانی که افراد معینی با ادعای اجرای دستور‌های “آقا” و تماس مستقیم با او، آزاد از هر محدودیت سیاسی و حتی مذهبی به معنای تا کنون آن، چه با این کشور خواهند کرد. این سروران که هفته‌ای یک دو بار از امریکای شمالی و اروپای باختری، جمهوری اسلامی ‌را در تمامیت‌ش سرنگون می‌کنند نمی‌توانند مراحل و اولویت‌هائی برای مبارزه بشناسند؛ و میدان دیدی به همان فراخی نیرو‌های سیاسی سی سال پیش دارند که نمی‌دیدند دست انداختن “روحانیت” بر قدرت سیاسی چه معنی خواهد داشت.

جنبش سبز، از جمله بخش پشتیبان بیرونی آن، محدودیت‌های تاکتیکی راه سبز امید را ندارد و می‌تواند شعار‌ها و تاکتیک‌های خود را آزادانه‌تر برگزیند ولی نمی‌باید یکسره از راه سبز امید ببرد. اگر چنان شود همه موازنه نیروها به زیان کل جنبش خواهد گشت. تا آینده پیش‌بینی‌پذیر، بخشی از دستگاه حکومتی جمهوری اسلامی ‌و راه سبز امید به یکدیگر و هر دو آنها به جنبش اعتراضی مردمی‌ نیازمندند و جنبش به نوبه خود از هر دو آنها نیرو می‌گیرد، و نمی‌باید گذاشت این همسوئی عناصری هر چه هم ناسازگار، برهم خورد. این استراتژی ظرافتی دارد که جنبش شگفتاور سبز تا کنون از خود نشان داده است. (شعار جمهوری ایرانی با آنکه دوگانه‌ی جمهوریت و اسلامیت نظام را نفی می‌کرد زود فراموش شد؛ مردم دریافتند که شتابزده بوده است).

***

به گفته آقای دکتر نوریزاده جنبش سبز دیوار‌ها را میان درون و بیرون فرو ریخته است. یک معنی این سخن آن است که اگر از فضای مبارزه مردمی، همان پیکار سیاسی مردمی ‌پانزده سال پیش، بیرون بمانیم بی‌ربط خواهیم شد. این جنگ پادشاهی و جمهوری که مسئله اصلی سی ساله گذشته برای عموم مبارزان بوده است پاک در شرایط امروز ایران، در پیکاری که بر سر آینده این رژیم درگیر شده، نامربوط است. دیگر زمان این دعوا‌ها نیست. تنها هنگامی‌ که پای همه ما مخالفان به ایران برسد و همگان حق تعیین نظام حکومتی را داشته باشند زمان چنان بحثی خواهد بود. پیشروترین عناصر جامعه ایرانی امروز به جای گرد آمدن در زیر یک رهبری، دارند دمکراسی لیبرال را بستر همکاری‌های خود در جنبش خود جوش سبز می‌کنند. اعتقاد به مناسب‌تر بودن پادشاهی یا جمهوری برای ایران نمی‌باید مانع آن شود که موضوع را به مرکز کشمکش‌های نفاق افکن نبریم.

ـــــــــــــــــــ

* بر گرفته از سخنرانی در کنفرانس جنبش سبز حزب مشروطه ایران

اکتبر ۲۰۰۹

بخش ۴ / به سوی جنبش سبز / وضع موجود دو هزار ساله

 بخش ۴

به سوی جنبش سبز

 

وضع موجود دو هزار ساله

به جنبش سبز از نظرگاه‌های گوناگون نگریسته‌اند و جای آن هم هست. من امروز می‌خواهم این جنبش را که از هر نظر یکی از مهم‌ترین تکان‌های اجتماعی و سیاسی دوران ماست در یک چشم انداز تاریخی بگذارم، یعنی وظیفه‌ای که هر نسل (به معنی همه گروه‌های سنی) در رساندن جامعه خود به بالاترین سطح انسانیت روزگارش دارد. ما امروز پس از انقلاب اسلامی ‌سه دهه پیش در گرماگرم یک چرخشگاه دیگریم و این هر دو می‌توانند آن تکان قطعی لازم را برای امروزین کردن ملت ما بدهند؛ می‌توانند ما را از پارگینی که بیشتر تاریخ ایران را در دو هزار ه گذشته فرو گرفته است بدرآورند.

ایران پس از دو سه سده خفقان سیاسی و مذهبی شاهنشاهی ساسانی دست در دست موبدان، در سده‌های پنجم و ششم داشت خود را برای یک شکفتگی فرهنگی و سیاسی آماده می‌کرد ولی به ناگاه با هجوم بنیان‌کن بیابانگردان روبرو شد و دیگر تا سده بیستم جز آن “سه سده زرین تاریخ ایران” (۱۰ تا ۱۳) نتوانست کمر راست کند. بدنبال آن هجوم از باختر امواج پیاپی بیابانگردان از خاور آمدند. آن بیابانگردان نه تنها بیشتر آنچه را که پیش از آن ساخته بودیم به تاراج و ویرانی سپردند هر چه را هم از خشونت و واپسماندگی زندگانی چادرنشینی داشتند در جامعه ما که خود بهره کافی از هر دو داشت خالی کردند. از صد سالی پیش کوشش‌های چهار نسل ایرانیان می‌رفت که ما را در مسیر درست‌تری بیندازد ولی رسوبات آن دو هزار ساله دیرپای‌تر بود و بهمن انقلاب اسلامی ‌بر کشور ما افتاد.

انقلاب با جهان‌بینی خود، با حکومتی که از آن برآمد و با پیامد‌های ناگزیرش حتی برای بهترین و پرشورترین سینه‌چاکان انقلاب ــ از کشتار خاوران تا دادگاه تلویزیونی ــ یک رقص هفت پرده striptease کامل ملی بود. ایرانیان از همه رنگ و گرایش، خود را در آئینه تمام نمای انقلاب دیدند و هر روز بیشتر، از آنچه شده بودند بهم برآمدند. تلخی شکست، چنان بود که به نومیدی و شکست پذیری دامن زد ولی در همان حال گشتاور impetouos(تکان تند و پرزور) یک جنبش بزرگ ملی گردید. ما به پائین‌ترین ‌هاویه‌ای که چنین ملت بزرگی می‌توانست افتاده بودیم. دیگر پائین‌تر از آن نمی‌شد رفت و حرکت به سوی بالا آغاز شد.

امروز در گرماگرم دومین چرخشگاه تاریخی این سه دهه هستیم با جنبش سبز که می‌تواند از بزرگ‌ترین تحولات زندگی ملی ما در طول دو هزاره باشد. جامعه ما درس‌های آن دو هزار ساله‌ی بیشتر پلیدی و شکست را گرفته است و اگر نگرفته است وظیفه همه ماست که بگیریم. ما به یک معنی دوران پالایش ملی را می‌گذرانیم ــ پالایش فرهنگ و سیاست، پالایش روان‌های یکایک ما ــ و می‌توانیم به جنبش چنان نیروی اخلاقی و سیاسی ببخشیم که ما را به عنوان افراد و به عنوان ملت از آن ‌هاویه بالا بکشد؛ از آن بیماری همه سویه که انقلاب اسلامی ‌دمل سرباز کرده آن شد درمان کند. زیرا بی هیچ پرده‌پوشی می‌باید بپذیریم که یکی از بیمارترین جامعه‌های جهان بوده‌ایم.

جنبش سبز به هر بهانه آغاز شد طغیان بهترین لایه‌های اجتماعی ایران بر وضع موجود ما بود. این وضع موجود را هر کس چنانکه خواسته تعریف کرده است، از دور افتادن از راه خمینی تا رفتن تا پایان بر راه او. اما این بس نیست. وضع موجود ما به سی سال و صد سال، و به دو هزار سال کشیده است. وضع موجود ما رخت بربستن خرد و عنصر اخلاقی از سیاست و اجتماع است؛ خشونت و دین اندیشی است، آن تفکر مذهبی که (چه بی دین و دیندار) همه حق را به خود می‌دهد و در ایمان و یقین کور و کور کننده‌اش می‌تواند از مرز‌های حماقت و جنایت به آسانی بگذرد؛ فرو رفتن در خرافات است، مذهبی یا سیاسی، که چشم‌ها و ذهن‌ها را بر هر واقعیتی می‌بندند؛ روحیه استبدادی و آن سوی دیگر‌ش، بندگی‌ست که به ویژه در روزگار ما سرامدان را هیولا‌ها و توده‌ها را زباله‌های انسانی کرد.

یک فرصت بی‌مانند به ما روی آورده است. توده بزرگی، به یک معنی آن توده تعیین کننده critical mass که می‌تواند وضع موجود را بشکند و دگرگون کند، برای بیرون آمدن از آن‌هاویه در جامعه پدید آمده است. ممکن است هنوز همه دست در کاران‌ش ندانند که با آن چه بکنند و اصلا دارای چنان قدرتی هستند؛ ممکن است هنوز بیشمارانی در جنبش در ژرفای روان خود هنوز از آن‌ هاویه بیرون نیامده باشند. ولی فرصت برای همه پیدا شده است. جنبش سبز پوشیده در رنج در هر گام، درست همان مرحله میانی، پالایشسرای purgatory “کمدی الهی،” است که ما برای درمان یکی از بیمارترین جامعه‌ها که یکی از ملت‌های بزرگ جهان نیز هست، لازم داریم (ملت ما به آسانی در تعریف نمی‌گنجد.)

مسائل و هدف‌های روزانه و کوتاه‌مدت جنبش سبز هر چه باشد ــ با همه اهمیت آنها ــ نمی‌باید بلندترین نگاه را از ما بگیرد. هر جنبشی یک دید vision می‌خواهد. دید، که با نگاه و نگرش تفاوت دارد، از امر روزانه، از آدم‌ها و موقعیت‌ها بالاتر است. جلو بسیاری کژروی‌ها را می‌گیرد. آن را نمی‌باید به عنوان ایدئالیسم خوار شمرد. در خود ایدئالیسم هیچ چیز بدی نیست. ایدئالیسم انسان را از آنچه هست والاتر و پست‌تر می‌گرداند؛ بسته به اینکه ایدئال مثلا جامعه شهروندی باشد یا بی طبقه توحیدی. می‌باید بیشترین و بهترین را برای این کشور خواست. ما ظرفیت فرهنگی و تاریخی آن را داریم و ظرفیت انسانی‌اش را یافته‌ایم که به بالاترین سطح انسانیت امروز برسیم که مسلما نه در بیابان‌های خاور میانه است نه فیضیه قم. نبردی که در گرفته است برای رسیدن به قله‌های بلند است، هر چند از ژرفاهای این ویرانه به بالا می‌جوشد.

* * *

من دو نمونه از این ژرفا‌ها را در اینجا می‌آورم. رویداد‌هائی بی اهمیت و در سطح بسیار کوچک که با اینهمه نشانه‌های بیماری بزرگ‌تری است که به درجات گوناگون ما همه از آن رنج می‌بریم. طرفه آنکه هر دو این رویداد‌ها به کسی بر می‌گردد که من از همان دوره آدمکشی‌های زنجیره‌ای ریاست جمهوری رفسنجانی ستاینده مبارزات و رویکرد دوری از انتقامجوئی‌اش بوده‌ام. در اعتصاب غذائی که به ابتکار آقای اکبر گنجی در برابر سازمان ملل متحد در نیویورک بر پا شد آنها که می‌خواستند با پرچم شیر و خورشید در همان اعتصاب غذا و به همان منظور شرکت جویند اجازه نیافتند، و به آنها اخطار شد که ساحت خودی‌ها را نیالایند. اعتصاب غذا کوچک ماند و مزه تلخی در دهان جنبش سبز گذاشت که در خود ایران از این مراحل دور شده است و می‌تواند میان امر ملی و شخصی و گروهی تفاوت بگذارد. همان آقای گنجی هفته پیش در استکهلم سخنرانی داشت و گروه کوچکی از کمونیست‌ها و سلطنت‌طلبان با هیاهو و سخنان ناشایست گرد همائی را موقتا بر هم زدند.

این درست است که در نیویورک برخلاف استکهلم آزادی گفتار زیر حمله نبود ولی هر دو رویداد تاسف‌آور از کاستی‌های فرهنگ سیاسی ما بر می‌خاست؛ دو روی یک سکه، یکی بسیار زشت‌تر و هر کدام دنباله دیگری (پرچم شیر و خورشید در استکهلم نیز هوا شد.) ما داریم آزادیخواه می‌شویم ــ از بابت همه گروه‌ها مطمئن نیستم ــ و نمی‌دانیم که آزادیخواهی برخلاف دمکراسی‌خواهی اختراعی نوآموختگان، قطره چکان ندارد. انسان نمی‌تواند تقریبا آزادیخواه باشد. آزادیخواهی و جامعه شهروندی نخست از برابر شمردن حقوقی همه افرادبشر با همه اختلافاتی که دارند برمی‌آید و تا همکاری در امر همگانی می‌رسد. (جامعه شهروندی، جامعه اتباع یک کشور نیست که از یک نواندیش دینی به تندی تحول یابنده و رو به تکامل شنیدم).

امروز در این گردهمائی می‌خواهم از این موقعیت بهره‌ای بگیرم و آن جامعه شهروندی را که آرمان جنبش سبز است تا آنجا که به من مربوط می‌شود پیش‌تر ببرم. من گذشته هیچ کسی را، حتا گذشته تا ۱۶ آذر او را که می‌باید نام بسیج و نیروی انتظامی‌ و “قانون” را لکه‌دار کند، سزاوار کیفر نمی‌دانم (دادرسی و محکومیت مجرمان امر دیگری است ولی برای ریشه کن کردن خشونتی که دیگر آن را مانند هوا تنفس می‌کنیم یک‌بار برای همیشه می‌باید از کیفر دادن گناهکاران چشم پوشید.) هر گرایش فاشیستی را به هر نام و برای هر آرمانی باشد، تازه‌ترین جلوه‌اش در استکهلم، سزاوار نکوهش و نیازمند اصلاح و آموزش می‌دانم.

به نظر من هر کس را که به این جنبش بپیوندد اگر چه تا نیمه راه می‌باید استقبال کرد. خانم عبادی، آقایان گنجی و مخملباف و مانند‌های فراوان‌شان در بیرون، خانم رهنورد و آقایان حجاریان و ابطحی و موسوی و کروبی و خاتمی ‌و باقی و سحرخیز و صد‌ها و هزاران دیگر، رهبران و اندیشه‌مندان مذهبی در درون و بیرون ایران، همه انقلابیان اسلامی ‌پیشین که اکنون در صف آتش به مبارزه پیوسته‌اند و در خدمت این ملت کمر بسته‌اند زنان و مردانی شایسته احترام‌اند و امیدوارم تا پایان بر آرمان‌های جنبش سبز بایستند. همه زندگی من نفی باور‌های سیاسی پیشین آنان بوده است، با بسیاری از آنان در مسئله اتمی ‌و تحریم جمهوری اسلامی ‌موافقت ندارم و مواضع آنان را گریز از برابر مشکل می‌دانم؛ ملی مذهبی نیستم و نمی‌خواهم جمهوری اسلامی ‌را نگهدارم. ولی اینکه آنان با من مخالف باشند ارتباطی به اصولی که در جنبش سبز برای همه ما یکی است ندارد. اساسا آنچه موافق و مخالف می‌اندیشند نمی‌باید کمترین مداخله‌ای در موضع‌گیری‌های اصولی هیچ یک از ما داشته باشد. کسانی هم که به گذشته این شخصیت‌ها می‌تازند یک صدم تاثیر آنان را در پیشبرد امر ملی نداشته‌اند.

ممکن است بگویند که بردن نام مبارزان در ایران در چنین مجمعی وضع آنان را دشوارتر می‌کند. اما کار جنبش سبز و کوشندگان‌ش از این‌ها گذشته است. دیگر نمی‌باید از این ترسید که دو سر بیرونی و درونی جنبش به هم بپیوندند. نه آنها مسئول مایند و نه ما مسئول آنها. راهی است گشوده شده و هر کس می‌تواند گام در آن بگذارد. باز بر می‌گردم به آن فرصت تاریخی، به آن چرخشگاه و پالایش ملی؛ آن دید و ایدئال که ما را از این ژرفنا به آن قله‌ها خواهد رساند.

سخن گفتن در نهاد آلمان ـ امریکا و نیوشندگان audience ایرانی، آلمانی مرا به یاد همانندی‌های تاریخ ایران و آلمان و نیز روسیه می‌اندازد. ما ملت‌های تراژیکی هستیم و تاریخ تراژیکی داریم. آلمان به رستگاری رسیده است، روسیه در کشش و کوشش است و ما در آغاز کاریم.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــ

 * سخنرانی به دعوت هواداران جنبش سبز در نهاد آلمان ـ امریکا،‌ هایدلبرگ، دسامبر ۲۰۰۹

بخش ۴ / به سوی جنبش سبز / جنبش سبز و راه سبز امید

بخش ۴

به سوی جنبش سبز

 

جنبش سبز و راه سبز امید

در رابطه با جنبش سبز البته از نظر‌گاه‌های گوناگون می‌‌شود بحث کرد. من اجازه می‌‌خواهم که یک کمی‌بروم به ژرفای جنبش سبز، حالا مسائل عملی‌ و روز و سیاسی بجای خودش هست و به آن می‌رسیم. اما، ببینیم این جنبش سبز چیست؟ درست است که این جنبش به عنوان اعتراض به انتخابات آغاز شد و درست است که تا چندگاهی خود من هم به این جنبش می‌‌گفتم جنبش اعتراضی، ولی‌ آیا جنبش سبز فقط جنبش اعتراضی است؟ فقط با انتخابات شروع می‌‌شود و با انتخابات کارش تمام می‌‌شود؟

اینجا من با اجازه‌تان بهتر است از یک جای پایه‌یی‌تر شروع کنم. وظیفه هر نسل این است که جامعه خودش را به بالاترین درجه انسانیتی که جامعه بشری در آن زمان رسیده است برساند. نسل ما فکر می‌‌کرد که بالاترین درجه انسانیت در آلبانی‌ست، در شوروی‌ست، در چین مائوست، در کوباست. یا در جامعه مدنی مدینه، مدینه النبی؛ و یا در حکومت علی‌ بوده است. نسل کنونی این نگاه به سطح بالای انسانیت را تغییر داده است. از اینجا می‌‌رسیم به آن گفتمانی که پشت این تغییر نگاه است و یکی از سه دگرگونی است که ما در جامعه کنونی ایران با آن روبرو هستیم.

اولی دگرگونی نسلی است. می‌دانید که دوره یک نسل را می‌‌گویند بین ۲۵ تا ۳۰ سال است. یعنی‌ دوره‌ای که گروه سنی‌ تازه‌ای می‌‌رسد به مرحله‌ای که در کار جامعه موثر می‌‌شود. نه اینکه تمام جامعه می‌‌شود ۲۵ یا ۳۰ ساله، نه، منظور این است که یک عنصر جدید وارد جامعه می‌‌شود و کم کم کار‌ها را از نسل پیشین می‌گیرد و جامعه ادامه می‌یابد و قبلی‌‌ها هم بتدریج می‌‌روند.

ما این تغییر نسلی را در این ۳۰ سال طبعاً داریم. یعنی‌ از انقلاب اسلامی ‌به این طرف. ولی‌ این تغییر نسلی فقط روی سنّ باز‌ نتابیده است، فقط نمی‌‌شود گفت که یک عده‌ی زیادی ۲۵، ۳۰ ساله پیدا کرده‌ایم، نه! تغییر نسلی کنونی‌ ویژگی‌‌هایی‌ دارد که تکلیف تاریخی‌اش را بسیار سنگین می‌‌کند و بالا می‌‌برد. نخست اینکه، این نسل تازه از لحاظ وزنه‌ای که در جامعه دارد، در طول تاریخ ایران بی‌ مانند است، به این معنی که هرگز ما در جامعه ایرانی‌ چنین نسبت بالایی‌ را زیر مثلاً، ۳۰ تا‌ ۴۰ سال نداشته‌ایم و گمان کنم که دیگر هم نخواهیم داشت. برای اینکه این جوانان مثل پدر و مادران‌شان فرزند آوری نخواهند کرد، به دلایل بسیاری. پس وزنه این نسل از لحاظ سهمی‌ که در جمعیت کشور دارد، بکلّی چیزی دیگری است و شمار و کمیّت هم خیلی‌ مهم و عامل تعیین کننده‌ای است.

دوم، این نسل از نظر آگاهی‌ و دسترسی به آگاهی‌، باز در طول تاریخ ایران بی‌ مانند است. ما هرگز‌ دو سه میلیون دانشجو در ایران نداشته‌ایم. هرگز جوانان، زنان و مردان مثلاً زیر ۴۰ یا ۵۰ سال، تقریباً همه‌شان با سواد نبوده‌اند و هرگز دسترسی‌ به این تکنولوژی تازه انفورماتیک نداشته‌اند که البته هیچ‌جای دنیا نداشته است. خوب پس ما با یک توده عظیم جمعیت روبرو هستیم که هم وزنه کمی ‌و مقداری‌‌اش فوق‌العاده بالاست و هم آگاهی‌‌اش بی‌‌مانند. از همه ما‌ها بیشتر و از همه ایرانی‌های گذشته در موقعیت خودشان بیشتر است. این یک تغییر است و تغییر کمی ‌نیست. تمام قضیه همین است.

دگرگونی دومی‌ که با آن روبرو هستیم، دگرگونی گفتمان است. یعنی‌ این نسل بر خلاف نسل گذشته، بالاترین درجه انسانیت را در دوره صفوی یا در دوره حکومت علی‌ یا در تیرانا، ‌هاوانا، مسکو و پکن و مانند‌هاشان جستجو نمی‌‌کند. این نسل بالاترین درجه انسانیت زمان کنونی را در جاهای درست‌ش شناخته است، یعنی‌ در اروپای غربی و آمریکای شمالی. حالا ما موافقیم و یا مخالفیم بحث دیگری است. ولی‌ این نسل مدل‌ش و آرمان‌ش آنجاهاست. یعنی‌ به کلی‌ با آنچه که ما با آن سر و کار داشتیم و آشنا بودیم، متفاوت است. بکلّی از ریشه با آنچه حکومت، حکومت اسلامی‌ هم می‌‌خواهد و بر آن بنا شده است، مخالف است. مخالفتی که برای نخستین‌بار، مخالفت سیاسی نیست، مخالفت عقیدتی‌ نیست، مخالفت وجودی است، Existential است. شما با من اختلاف‌تان سیاسی بود، اینها اختلاف‌شان با حکومت کنونی Existential است. اینها نمی‌توانند، اصلاً وجودشان همدیگر را نفی می‌کند. شما وجودتان ما را نفی نمی‌‌کرد. کافی‌ بود ما یک کمی ‌شل می‌دادیم و شما هم کمی ‌عاقل‌تر می‌شدید، با هم کنار می‌‌آمدیم. ما هم کمی ‌عاقل‌تر می‌شدیم، شما هم کمی ‌شل می‌دادید. اشتباه از هر دو طرف بود

از این تغییرات، تغییر سوم ناشی‌ می‌‌شود، که چیست؟ تغییر این رژیم است. مگر می‌‌شود یک جامعه‌ای، اکثریت‌ش با رژیم حکومتی خود اشکال وجودی داشته باشد، نه فقط سیاسی، نه فقط به سبب بدی حکومت، و به این همه آگاهی‌ دسترسی‌ داشته باشد (و رژیم حکومتی هم واقعاً سراپا نادانی و خرافات باشد و فساد باشد) و این وضع دوام بیاورد؟ امکان ندارد. مسئله زمان است. در این که رژیم اسلامی ‌نابود خواهد شد، سرنگون خواهد شد، بر کنار خواهد شد، تغییر خواهد کرد، حالا هرچه، راجع به آن می‌توانیم بحث کنیم. اما در خود این شکی نیست. مسئله این است که کی‌ و چگونه؟ چگونه‌اش خیلی‌ مهم‌تر است از کی‌! اینجا اشاره شد و بسیار هم حرف درستی‌ست که ما نمی‌‌خواهیم خون از دماغ کسی‌ بیاید، نمی‌‌خواهیم حتا خون از دماغ خامنه‌ای بیاید، از بینی احمدی‌نژاد بیاید، (اصلاً آدم از بردن این نام چندشش می‌شود، مشکل وجودی گفتم، ولی از آن هم بدتر است.) بهرحال… مجبوریم. نمی‌خواهیم خون از دماغ کسی بیاید، آن بجای خود، ولی‌ در این که اینها کارشان تمام است شکّ نداشته باشید، نمی‌‌توانند این‌ها را نگاه دارند، دیگر از این حرف‌ها گذشته است. برای اینکه جوششی که از پائین جامعه شروع شده، این اجازه را نخواهد داد.

حالا، ما با این سه دگرگونی روبروئیم. دوتا را در جریان‌ش هستیم و یکی هم شروع شده است. جنبش سبز از این دگرگونی‌ها آمده است و ببینیم چه ویژگی‌هائی دارد؟

بیشتر آنچه مربوط به جنبش سبز می‌شود، نه در ایران سابقه داشته است و ما با آن آشنا بوده‌ایم و نه تقریباً در دنیا. برای اینکه این انقلابات رنگ نشان، به اصطلاح، آبی، ارغوانی، نارنجی که انقلابات مخملی نام گرفته‌اند، اینها در جامعه‌هایی سر گرفته‌اند که زیر ساخت‌های اجتماعی زیاد داشته‌اند؛‌ ارتباطات اجتماعی‌شان قوی بوده است و مثل ما این قدر به سر و کله همدیگر نمی‌‌زدند و در همه آنها یک رهبری خود بخود از درون‌ در آمده بود. رهبرانی داشتند. در چکسلواکی‌ هاول بود و بیانیه ۷۷ یا در لهستان والسا بود و به همین ترتیب. در ایران این جنبش یک چیزی است به معنی‌ واقعی‌ خود جوش.

من آن اوایل به نظرم ‌‌رسید که این جنبش سبز را با ویکیپیدیا مقایسه کنم. ویکیپیدیا که آشنا هستید. هرکس یک چیزی به آن می‌‌افزاید، بر داده‌هایی‌ که آنجا هست. یک ماهیت پیش ساخته فراهم و موجودی نیست، پلاستیک است، پلاستیک که می‌دانید، یعنی شکل پذیر. این هنرهای تجسمی ‌مانند نقاشی و مجسمه سازی و معماری را می‌‌گویند هنر‌های پلاستیک، برای اینکه شکل می‌‌گیرد. جنبش سبز هم یک پدیده پلاستیک است، همین طور دارد تشکیل می‌‌شود. من هیچ حکمی ‌را در مورد جنبش سبز قبول ندارم. برای آنکه دیروزش با امروزش فرق داشته است و فردای‌ش با امروزش فرق خواهد داشت و این یکی از ویژگی‌های یگانه آن است، برای اینکه چند ویژ‌گی یگانه دارد، که یکی‌ش همین است که به طور قطع نباید تعریف‌ش کرد، برای اینکه فردا می‌‌بینیید یک چیز دیگری می‌‌شود.

جنبشی است باز، بکلّی گشاده، بر اندیشه‌های تازه، تجربه‌های تازه. گفتیم رهبر ندارد و ما خیال می‌کردیم (من خوشبختانه جزوش نبودم)، بسیاری خیال می‌کردند که رهبر نداشتن ضعف است، شما رهبر ندارید، فایده‌تان چیست؟ نه! اصلاً تمام قدرت این جنبش سبز همین است که رهبر ندارد و دارد شکل می‌گیرد. مثل کوه مرجانی است، این کوه‌های مرجانی که زیر فشار سنگین آب با استفاده از هر ترکیبات در دسترس به این زیبایی شکل می‌گیرند و می‌‌آیند بالا. این جنبش سبز هم همین حالت را دارد. در نتیجه نمی‌‌توانیم حکم بدهیم که ضعیف شد، تمام شد، شکست خورد، موفق شد! نه هیچ کدام این‌ها نیست، دارد شکل می‌‌گیرد. چرا این طور است؟ این ویژگی‌ها از کجا ناشی‌ می‌‌شود؟ از این که این جنبش نه بر گرد یک فرد، نه بر گرد یک رویداد، بلکه بر گرد یک گفتمان شروع شده است. آن گفتمان چیست؟ آن گفتمان همان مدلی است که عرض کردم، همان رساندن جامعه ایرانی‌ به بالا‌ترین سطح امروزی انسانیت که اگر شما تعریف سیاسی‌اش را بخواهید، می‌‌شود دموکراسی لیبرال. همین که در این کشور هم هست. حالا دوستان چپ حتماً اینجا زیاد هستند و به محض اینکه من گفتم لیبرال خارش‌هایی‌ در تن‌شان احساس کردند. نه! لیبرال آن نیست که شما فکر می‌‌کنید. سوسیال دموکرات‌ها هم لیبرال هستند. برای اینکه لیبرالیسم سیاسی چیز دیگری است. با لیبرالیسم اقتصادی فرق دارد. لیبرالیسم اقتصادی، بد‌ترین صورت‌ش که در دنیا وجود ندارد و هیچ وقت هم تقریباً وجود نداشته است، “لسه فر” است، هرکس هر کاری دلش می‌‌خواهد بکند! این طور نیست. همه‌جا حکومت خیلی‌ موثر است. ولی‌ آن بجای خود. منظور من از دموکراسی لیبرال، دمکراسی‌ای است که با اعلامیه جهانی‌ حقوق بشر محدود می‌‌شود. یعنی‌ با حکومت اکثریت، ولی‌ نه هرچه که اکثریت گفت، یعنی‌ اکثریتی که فقط در چارچوب اعلامیه بتواند کار بکند. یعنی حقوق یک نفر را هم نمی‌‌تواند پایمال کند، یعنی‌ همه با هم برابرند، یعنی اقلیت وجود ندارد، بر اساس رواداری است، تبعیض وجود ندارد. این دموکراسی لیبرال تعریف سیاسی گفتمانی است که جنبش سبز بر آن بنا شده است.

باز یکی از دلایل قدرت و شکست ناپذیری جنبش سبز همین است که بر گرد این گفتمان است، نه بر گرد راه سبز امید. حالا برسم به راه سبز امید. چون بسیار بحث زیاد است و میزبانان ما هم امشب از راه سبز امید هستند و خیلی‌ هم من به آنان علاقه و اعتقاد دارم. ولی‌ بگذاریم هر چیز سر جای خودش قرار بگیرد. راه سبز امید سازمان سیاسی است که در جریان زد و خورد و اندرکنش یا ارتباط دوسویه و تأثیر دو سویه بر روی هم با دستگاه حکومتی است. جنبش سبز با دستگاه حکومتی چنان ارتباطی ندارد و نباید داشته باشد. جنبش سبز آن حالت اعتراضی‌ش را حفظ کرده است و گسترش داده است و حالا البته شامل همه چیز شده است. ولی‌ این جنبش سبز یک دستگاه سیاسی لازم دارد، نه از آن خودش. باید این دو تا را از هم جدا کرد. ما یک راه سبز امید داریم و یک جنبش سبز داریم. جنبش سبز باید کار خودش را بکند. باید شکل بگیرد، باید بر گرد آن گفتمان تکامل پیدا کند و باید بسیج کند، در سطح ملی‌، ملی نه به معنی ملی قومی، چون ملی قومی ‌نداریم یا ملی است یا قومی، در سطح ملی، یعنی‌ کشور، ملت. ولی‌ راه سبز امید باید آزاد باشد، امکان داشته باشد که در چارچوب حکومت بتواند مبارزه کند و‌ کار کند. اگر ما این دوتا را از هم جدا بکنیم، بسیاری از این مسائل که بیرون و درون، و البته درون کمتر، برای اینکه در درون این جدایی حاصل شده است. در بیرون متوجه نیستیم، اینها را قاطی‌ می‌‌کنیم با هم. اگر اینها را جدا کنیم از هم، نه آن بد‌بینی‌ را پیدا می‌‌کنیم به را ه سبز امید و نه به جنبش سبز.

بسیاری ایراد می‌‌کنند که چرا راه سبز امید در چارچوب حکومت کار می‌‌کند، شعارهای حکومتی را می‌‌گوید، با خمینی خوب است، خمینی را ستایش می‌‌کند، قانون اساسی‌ جمهوری اسلامی ‌را قبول دارد. اولاً اینطور نیست. راه سبز امید در طول این هشت نه‌ ماه همین طور کوشش کرده است که خیلی‌ از جنبش سبز عقب نماند. آخرین‌ش هم همین است که گفتند که قانون اساسی‌ وحی منزل نیست. از آسمان نیفتاده. دوم اینکه، چنانکه عرض کردم جنبش سبز به تنهایی برای این مبارزه کافی‌ نیست. ما با یک رژیم سرکوبگری روبرو هستیم که این رژیم سرکوبگر خوشبختانه درش اختلاف و شکاف فراوان شده است و یکی از عوامل اختلاف و شکاف همین راه سبز امید است. یعنی‌ یک جایی‌ پیدا شده است که جلوی این دستگاه حکومتی راه حلی گذشته، که می‌‌توانید از این طریق، اگر تغییر را لازم می‌‌دانید وارد شوید و تغییر دهید. اما راه سبز امید متکی است به جنبش سبز، برای اینکه اگر جنبش سبز نباشد، اگر زور مردم نباشد، راه سبز امید همان خاتمی‌ است، هیچ‌! سخنرانی‌ است، شعار است، تمام می‌‌شود می‌‌رود. یک اصلاحاتی است و تمام شد. چالش اصلی‌ که ما با آن روبرو هستیم در همه جا، این است که ارتباط ارگانیک جنبش سبز و راه سبز امید حفظ بشود، در عین حال که از هم جدا باشند. نه آن بتواند جلوی جنبش سبز را بگیرد، که نمی‌‌تواند و نه جنبش سبز آزادی عمل راه سبز امید را محدود بکند، که نمی‌خواهد. ما الان اتفاقاً به نظر من در بهترین شرایط هستیم.

خوب حالا بعد از این مقدمات یک نتایجی بگیریم، چون در فضایی بیرون از ایران داریم بحث می‌کنیم. من یک مقداری به برکت جنبش سبز در جریان صحبت‌ها و اندیشه‌های پاره‌ای از فعالین جنبش سبز در ایران هستم. یکی از پیامدهای جنبش سبز همین بود که ارتباطات بین درون و بیرون را خیلی‌ زیاد کرد. و حتا پاریاهایی مثل من یک راه مختصری پیدا کردند، پاریا می‌دانید این نجس‌های هندی را می‌گویند پاریا، حالا خیلی نجس نیستم، ولی از نظر سیاسی می‌گویم. یعنی ما هم توانستیم یک ارتباطاتی‌ پیدا کنیم. بسیاری از این گرایش‌هایی‌ را که من در بیرون از ایران می‌بینم در بین هواداران جنبش سبز، از نظر دوستان درون ایران، ویرانگر محسوب می‌‌شود. این را خدمتتان عرض می‌‌کنم. این دسته بندی‌ها، این کوشش‌ برای اینکه هر گروهی خرج خودش را سوا کند، یک گوشه کار را بگیرد، یکی دنبال انتخابات، یکی دنبال سکولاریسم، یکی پشتیبانی‌ از این، یکی پشتیبانی‌ از آن. این برای آنها در درون به هیچ وجه دلگرم کننده نیست. این را خدمتتان عرض کنم. حداقل برای آن دسته که من آشنا هستم.

من شنیده‌ام مثلاً در این شهر پنج تا گروه‌بندی است. در شهر‌های دیگر هم که رفته‌ام همین‌طور، یک دو سه چهار، هستش. حقیقتاً دوستان بنشینید و این روحیه‌ای که در جنبش سبز هست، این را به بیرون از ایران انتقال بدهند. جنبش مرزها را برداشته است. این آقای نوری‌زاده یک وقت یک جمله‌ای گفت که خیلی‌ به دل من نشست. گفت که جنبش سبز مرزها را برداشته است، همه را، منظورش بیشتر داخل ایران بود. آن وقت که او گفت، بیرون هم همین طور بود. ولی‌ الان متأسفانه مرزبندی دوباره شروع شده است. دوستان بنشینند و فکر کنند. البته من نمی‌‌دانم. هرکس هوای کار خودش را دارد. ما در خارج از ایران کار راه سبز امید را نمی‌‌توانیم بکنیم. ممکن است دوستان پشتیبان راه سبز امید باشند، خیلی هم خوب است. اما کاری که شما اینجا می‌‌کنید ربطی‌ به راه سبز ندارد. راه سبز امید با خامنه‌ای، احمدی‌نژاد، رفسنجانی‌ و این و آن درگیر است. درگیری روزانه؛ معامله، تعامل، این روزها تعامل مد شده است. آنها تعامل می‌‌کنند. شما که از این کارها نمی‌‌کنید. شما اساساً پشتیبان جنبش سبز هستید. شما جزء جنبش سبز هستید. شما راه سبز امید نیستید. راه سبز امید ضمنا برای فعالیت‌های سیاسی درون رژیم است و با مقامات سیاسی سر و کار دارد. شما اینجا با توده مردم سر و کار دارید. به نظر من پشتیبانی‌ از جنبش سبز کارسازتر است تا اینکه همچنان اختلاف بیفتد و آن برای خودش از یک گوشه‌ی کار کند، این یکی برای خودش از یک گوشه پشتیبانی‌ کند و این جز دلسرد کردن درونی‌ها نتیجه‌ای نخواهد داشت. و نکته آخری که خدمتتان عرض کنم این است که فاصله ما با درون ایران‌ دارد بیشتر می‌شود. فاصله سنی‌ که چه عرض کنم ولی‌ فاصله سیاسی فوق‌العاده است. اجازه بدهید که لااقل فاصله سیاسی زیاد نشود. همان فاصله سنی‌ کافی‌ است.

استکهلم، ۲۰۱۰

بخش ۵ / سخنرانی‌ها در دفتر پژوهش ح. م. ای / افزودن عبارت لیبرال دموکرات به نام حزب مشروطه ایران

بخش ۵  

سخنرانی‌ها در دفتر پژوهش ح. م. ای

افزودن عبارت لیبرال دموکرات به نام حزب مشروطه ایران

غیر از کسانی که معتقد بودند مطلب مهمی نیست و متعرض نشویم و رهای‌ش کنیم سه دلیل روی‌همرفته آوردند که لیبرال دمکرات را پس از نام حزب نیاوریم. یکی این که قبلا” دو بار رد شده است. بعد آقای قطبی گفتاوردی از من آوردند که باید توضیح دهم. آنچه من گفته‌ام “هر کس یک رای یک بار” تایید نیست، انتقاد است از روش‌های دیکتاتوری‌هائی که با دموکراسی روی کار می‌آید؛ از حکومت‌های دیکتاتوری که با دموکراسی روی کار می‌آیند. خمینی طرفدار این نظر بود. هر کس یک رای یک بار و دیگر تمام شد. نظر دادید دیگر آزادی انتخاب ندارید. نه، ما معتقدیم هر روز می‌شود اگر قانون اجازه دهد راجع به مطلبی رای گرفت و این را در همه دنیا می‌بینید. البته دلایل را آقای رحیمی شکافتند چرا ۶ سال پیش مخالفت شد. اصل قضیه این بود که دوستانی از تاکتیک بدی استفاده کردند و گفتند این اسم را عوض کنیم و قرار بود اصلا” اسم حزب را عوض کنند نه اینکه پسوند اضافه شود. ـ می‌رویم از حزب فلان پول می‌گیریم؛ این همه را برانگیخته کرد. آن آقایی که این حرف را زد نمی‌دانست چه کار دارد می‌کند و آن بحث دیگری است. در هر حال موضوع عوض شده است.

 دو سال پیش با فشار شدید من این دموکراسی لیبرال آمد در منشور. وگرنه آن را هم حاضر نبودند. دلیل دیگر این که ما نباید از ترس این که ما را سلطنت‌طلب بشناسند این پسوند را اضافه کنیم. راجع به این مطلب باید عرض کنم که هیچ اشکالی ندارد که اگر یک چیزی هستیم و اسم‌ش را هم در منشور آوردیم اعلام هم بکنیم چون مردم منشور ما را نمی‌خوانند. شما فکر می‌کنید چند نفر در دنیا منشور ما را تا حال خوانده‌اند؟ ولی مردم اسم ما را می‌شنوند و وقتی این نام با این صفت همراه می‌شود اثر دیگری دارد. در این تردیدی نیست. چون “حزب مشروطه ایران” معنای خاصی ندارد حداکثر دلالتی دارد. می‌گویند این‌ها طرفدار پادشاهی‌اند که البته هستیم ولی دیگر کسی برود منشور را بخواند ببیند این برنامه ما چیست، وقت این کارها را ندارند. اما لیبرال دمکرات فورا” یک چیزهایی را می‌رساند. این موضوع دلالت که من گفتم در منطق فوق‌العاده مهم است که واژه‌ای دلالت بر چه معنایی می‌کند و پشت‌ش چیست. پشت این خیلی چیزها می‌آید. این توضیحات را از این نظر عرض کردم که بعضی سوء تفاهمات برطرف شود.

صحبت ۶ سال پیش شد؛ من اصلا” یاد این موضوع افتادم که چرا این ۶ سال طول کشیده است؟ چرا این موضوع این قدر طول کشیده است؟ من می‌خواهم دوستان را ببرم به سال ۱۹۹۹ تا امروز. شما فکر می‌کنید آنچه الان هستید و دارید صحبتش را می‌کنید در ۹۹ این جور بود؟ در ۹۹ اکثریت بزرگ شما این جور بودید؟ همین حرف‌ها را آن موقع می‌زدید همین ترس‌ها را همان موقع داشتید: آقا این‌ها دارند پادشاهی را از بین می‌برند. مگر نمی‌گفتید؟ مگر هرروز امثال شمای آنوقت‌ها نمی‌گفتند این سلطنت‌طلب‌ها چرا با ما دشمن‌اند؟ می‌گویند این‌ها با پادشاهی مخالف‌اند. ما اگر با پادشاهی مخالف بودیم ــ من یکی را شما می‌شناسید ــ من از احدی باک ندارم. اگر نظری داشته باشم می‌گویم. اصلا” مهم نیست برایم کی دوست دارد کی دوست ندارد. شما می‌شناسید مرا. تا حالا دیده‌اید من جایی بترسم و از ملاحظه دیگران نظرم را نگویم؟ اگر می‌خواستم پادشاهی نباشد از روز اول این حرف‌ها را نمی‌زدم و اساسنامه و منشور را نمی‌نوشتم. می‌گفتم نمی‌خواهم و تمام شد. چنانکه خیلی چیزها را گفته‌ام. خیلی چیزهای مقدس را گفته‌ام نمی‌خواهم. گفتم اصلا” مقدس را قبول ندارم. این است که نه؛ نقشه‌ای نیست.

اما چرا این داستان ۶ سال طول کشید برای این که شما حاضر نیستید با آینده روبرو شوید. بسیاری از شما هنوز در گذشته‌اید و یک پایتان در گذشته است. عوض شده است همه چیز. ایران عوض شده است. نمی‌خواهید این را متوجه شوید. نمی‌خواهید این را قبول کنید ولی من در جریان ایران هستم. به شدت عوض شده. اگر آقای زیبا کلام می‌آید جرئت می‌کند این حرف را می‌زند این شوخی نیست. آخر چطور می‌شود آدمی نزدیک به دستگاه این حرفها را می‌زند. آخر الان وقت این حرف‌هاست که می‌زند که بریزند و بگیرندش. برای این است که می‌فهمد. ما بیست سال پیش که این حرف‌ها را می‌زدیم الهام نشده بودیم.

ببینید ما از کی ــ این کتاب تازه من به زودی در می‌آید، سخنرانی‌های من است در این چهارده ساله در حزب و مقداری سخنرانی‌های دیگر ــ شما ببینید دست‌کم از ده سال پیش داریم از مقدمات جنبش سبز گفتگو می‌کنیم. ما دنبال این کار بودیم از اول. الان از پیشروان این کار هستیم. حالا ما از این افزوده شدن صفت لیبرال دمکرات بترسیم؟ به چه دلیل می‌ترسید از چیزی که هستید؟ چرا نمی‌خواهید بگوئید؟ چون پادشاهی ضعیف می‌شود؟ پادشاهی که با لیبرال دموکراسی ضعیف شود که به درد نمی‌خورد و بختی ندارد. شما نگاه کنید در این ۲۰ سال چه کسی برای پادشاهی آبرو خریده؟ غیر از شاهزاده که بیشتر از همه کار کرده، جز ما؟ ما به قیمت نفرتی که این سلطنت‌طلب‌ها از ما دارند. حرف‌هائی که درباره دمکراسی و لیبرالیسم زده‌ایم به نفع پادشاهی تمام شده است. ایرانی‌ها سلطنت‌طلب نیستند. اگر چنین خیال می‌کنید اشتباه می‌کنید. پادشاهی مشروطه لیبرال دموکرات را قبول می‌کنند، ممکن است قبول کنند ـ نمی‌دانم ـ ولی کاملا امکان دارد قبول کنند. اما سلطنت‌طلب را قبول نمی‌کنند. این است که ببینید در آنجا چه می‌گذرد و آینده کجاست. این آخرین شانس ماست در دو سال آینده. در دو سال آینده خیلی‌ها این را از ما خواهند گرفت. آخر چه مشکلی دارد زیر حزب مشروطه ایران بنویسیم لیبرال دموکرات؟ خود عنوان حزب مشروطه ایران چیز مشخصی را نمی‌رساند. همه‌جا می‌گویند مشروطه یعنی قانون، یعنی مشروط. حالا مقاله بنویسیم که مشروطه خیلی عمق دارد ولی این است در ذهن مردم. انگاره‌ای، ایماژی در ذهن مردم است که نمی‌شود به این سادگی عوض کرد. ولی این لیبرال دموکرات هزار چیز درش است. تمام آینده بشریت درش است برای اینکه از دموکراسی و حقوق بشر دیگر چه بیشتر می‌خواهید؟ این هر دو لیبرال دموکراسی است. تعریف‌ش را هم کردیم و گفتیم دموکراسی محدود به اعلامیه حقوق بشر.

گفتند باید صد تا پسوند بدهید. لیبرال دموکراسی همه آن پسوند‌ها را دارد. شما وقتی بگوئید لیبرال دموکراتم هیچ پسوند خوبی نیست که نداشته باشید. از ناسیونالیسم درش هست چون در اعلامیه حقوق بشر شدیدا” از تمامیت ارضی کشورها دفاع کرده است تا دموکراسی و حقوق بشر و حقوق شهروندی، و پسوند دیگری لازم ندارد. اگر بگویید سوسیال دموکرات باید ثابت کنید لیبرال دموکرات هم هستید. آقای عسگری درست گفتند دیگران سعی می‌کنند این صفت را به خودشان بچسبانند.

برای کسانی این نگرانی هست که اگر بگوئیم لیبرال دموکرات هستیم دیگر طرفداران پادشاهی ما را قبول ندارند و می‌گویند اینها لیبرال دموکرات‌اند و دیگر طرفدار پادشاهی نیستند. بله ممکن است یک عده‌ای این حرف‌ها را بزنند چنانکه همین الان هم می‌گویند ما طرفدار پادشاهی نیستیم. با این حرف‌ها نباید از میدان بدر رفت. ببینید کار درست چیست؟ این جنبش سبز را دوستان دست‌کم نگیرید. آقای آجرلو جوان‌اند. از یک جهاتی از ما خیلی روشن‌تر می‌فهمند. تازه از ایران آمده‌اند و هنوز رفقای‌شان در ایران‌اند. ایشان با قاطعیت می‌گویند جوان‌ها دنبال این کار‌اند که من می‌دانم هستند، برای این که چیز دیگری نیست و بهتر از این وجود ندارد. آن جرئت که آقای رحیمی گفتند فوق‌العاده مهم است. جرئت کنید آنچه که هستید بگوئید. از هیچ چیز نترسید.

آخرین عرض من این است که، این حزب دو راه در پیش دارد یعنی دو میدان فعالیت بزرگ دارد یک میدان فعالیت‌ش دموکراسی لیبرال است با حفظ پادشاهی؛ یک میدان فعالیت‌ش تاکید روی پادشاهی. من از حالا خدمت‌تان عرض می‌کنم تعارف هم ندارم. ولی همین است که می‌گویم: پادشاهی تنها وسیله پیشرفت برای خود امر پادشاهی هم نیست. با تکیه بر روی پادشاهی، بر روی پهلوی که این‌ها کار کردند، نمی‌توانیم این کشور را پادشاهی کنیم. اما پادشاهی لیبرال دموکرات، پادشاهی مثل انگلیس، هلند پذیرفتنی است و با زحمت. ما هم نباشیم نمی‌شود. پادشاهی به تنهایی نخواهد شد. نقش ما فوق‌العاده مهم است. ما اعتبار درست کردیم برای این نهاد و این را باید حفظ کنیم اما به شرط اینکه برویم در آن میدان اصلی. جایی را که شایسته ماست بگیریم. لیبرال دموکراسی مقداری در ایران مرهون حزب مشروطه ایران است. کمک کردیم به مقدمات تئوریک‌ش. خوب به چه مناسبت از این موضوع استفاده نکنیم؟ چرا این سرمایه را بکار نبریم؟ از ترس این که مبادا یک وقت نام حزب عوض بشود؟ از ترس اینکه مبادا اتفاقی بیفتد هیچ کار درستی نکنیم. خوب اگر روزی یکی آمد این پیشنهاد را کرد رد می‌کنیم. رودربایستی از کسی نداریم. اگر مخالف باشیم الان می‌گوئیم.

اگر بنده و امثال بنده مخالف باشیم که اسم پادشاهی را بیاوریم همین الان می‌گوئیم لازم نیست و دوره‌اش تمام شد و می‌رویم پی کارمان. چه دلیلی دارد تاکیدی که دائما” روی پادشاهی می‌کنیم. کی بیشتر از ما از پادشاهی دفاع می‌کند؟ دفاع موثر، نه اینکه یک پرچم ببرند تظاهرات را بهم بریزند با یک عکس ببرند و همه چیز را به هم بزنند.

خیلی زیاد صحبت کردم ولی از دوستان جدا” تقاضا دارم تعصبات گذشته و پیشداوری‌ها را بگذارید کنار. بیائید به میدان امروز و آینده ایران. جرئت کنید. باز کنید سینه‌تان را. یک جایی نوشته بودم این مردم سینه‌شان را به خورشید باز کردند. شما سینه‌تان را به این مردم باز کنید. بیائید به این مردم بپیوندید و بزرگ بشوید. این گونه یک حزب کوچک محصور؛ هر دو سال یک بار عده‌ای جمع بشویم هیچ پیشرفتی هم در کار نباشد. پیوستن به موج دمکراسی لیبرال میدان بکلی تازه‌ای را به روی ما باز می‌کند. وگرنه حقیقتا” این حزب به بحران حسابی خواهد افتاد. نمی‌شود. فرصتی پیش آمده است باید از آن استفاده کرد. نکنیم، بحران خواهد بود برای این حساب‌های بکلی بی‌پایه. این حساب‌ها بی‌پایه است. هیچ ترسی نداشته باشید. هیچ نقشه‌ای نیست و همین است که هست. پادشاهی فقط با لیبرال دموکراسی در ایران شانس دارد و بس و کسی که بیش از همه در این ۲۰ سال دنبالش بوده من بودم و دنبال خواهم کرد اما در این چهارچوب.

August 09, 2010

بخش ۵ / سخنرانی‌ها در دفتر پژوهش ح. م. ای / نظر کلی به منشور حزب

بخش ۵  

سخنرانی‌ها در دفتر پژوهش ح. م. ای

 

نظر کلی به منشور حزب

درباره مطلبی که یکی از دوستان فرمودند، الان بیشترین بازتاب نسبت به فعالیت حزب مربوط می‌شود به همین دفتر پژوهش و کارهای این دفتر توجه بسیاری را جلب کرده چون تا کنون هیچ حزبی اصلا وارد این بحث‌ها نبوده و به این ترتیب و نظم و گشادگی و در برابر چشمان عموم همه موضوعات سیاسی و فرهنگی مربوط به کشور را بحث نکرده و راه حل پیشنهاد نکرده است.

اما در مورد بحث امروز، این حزب پیش از این که تشکیل بشود، یک مقدار کارهایی پیرامون‌ش صورت گرفت مهمترین‌ش یکی این بود که از ۱۹۸۰ ما برای اولین بار تاریخ نگاری دوره همروزگار ایران را بازنگری کردیم. تاریخ نگاری ایران همین حرف‌ها بود، تاریخ ایران صد سال را در مصدق خلاصه کردن. ما این را عوض کردیم و یک چشم‌انداز دیگری در این تاریخ صد ساله بر گزیدیم که پرسپکتیو یا نظرگاه مصدقی نداشته باشد بلکه نظرگاه توسعه داشته باشد ــ تاریخ صد ساله و صد و بیست ساله‌ی گذشته ایران، از نظرگاه توسعه. این جامعه چه کرد برای اینکه خود را توسعه دهد و امروزی کند. در این تاریخ مصدق گوشه کوچکی را می‌گیرد. حالا کم کم به نظرم دارد معمول می‌شود. کتاب‌های تاریخی هم که به انگلیسی توسط ایرانی‌ها نوشته شده مثل آقای یرواند آبراهامیان تکیه‌اش بر همین است، آقای آجودانی هم که روی مشروطه کار کرد علیرغم گذشته، کارهای جدیدترش نشان داد که خود رضاشاه یکی از مهمترین عوامل اجرای برنامه‌های مشروطه خواهان بود.

ما سهم تاریخی پادشاهان پهلوی به ویژه رضاشاه را در این تاریخ صدساله تاکید کردیم، البته نه فقط با کوشش‌های ما، بلکه با کتاب‌هایی از دیگران که بعدا در همین راستا نوشتند. دومین کاری که کردیم معنی مشروطه‌خواهی را به آن باز گرداندیم. مشروطه‌خواهی شده بود پادشاهی پهلوی و این را باز کردیم و نشان دادیم مشروطه‌خواهی جنبش خیلی عمیق‌تری است و فقط مربوط به دموکراسی هم نیست، و فقط مربوط به مجلس هم نیست و اصل جریان روشنگری ایرانی با مشروطه شروع می‌شود. ما اگر از روشنگری ایرانی صحبت کنیم در واقع راجع به مشروطه باید صحبت کنیم، این جنبش سبز هم مرحله دوم‌ش است. بر اساس این دو نوآوری به اصطلاح، حزب مشروطه ایران تشکیل شد. منشور حزب از اول همین کاراکتر را که امروز دارد داشت همین مطالب درش آمد اما این منشور به کنگره‌ای عرضه شد که ۹۹ درصدشان سلطنت‌طلبانی بودند که خارج از این عوالم بودند. حقیقتا، من نگاه می‌کردم به اطراف سالن، ده نفر هم پیدا نمیکردم وارد این بحث‌ها باشند، همه روی این که نوشته بودیم طرفدار پادشاهی هستیم و رضاشاه دوم، و خوب اول هم پایه این سازمان را خود دفتر شاهزاده گذارد. این است که عده‌ای جمع شدند به این نام و به این دلیل. حالا چطور شد این‌ها این منشور را پذیرفتند برای اینکه اصلا جدی نگرفتند همان طرفداری از پادشاهی کافی بود. نرفتند وارد عمق قضیه بشوند که این فرق دارد که ما فقط یک حزب سلطنت‌طلب باشیم و طرفدار پادشاهی، خیلی چیزهای دیگرهم هست. این منشور روی آن زمینه‌سازی نوشته شد.

پس ما دو کار عمده به نظر من کردیم که حتما خدمتی است به تاریخ نگاری و نگاه به دوره صد ساله معاصر ایران، یکی از چیز‌هایی که ازین نگاه تازه بر آمد و یکی از نتایج این نگاه تازه به تاریخ ایران این بود که ما عناصرگوناگون جنبش مشروطه را زیر یک کاسه آوردیم. زیر یک طرح کلی آوردیم و این عناصر را تعریف کردیم که ناسیونالیسم است، آزادیخواهی است، توسعه است و عدالت اجتماعی. عدالت اجتماعی چندان ربطی به خود جنبش مشروطه ندارد البته باز نخستین قدم‌ها در آن جا برداشته شده است. قانون کار و ساعات کار پیشنهاد شد، آموزش همگانی پیشنهاد شد ولی آنچه که در این زمینه‌ها انجام گرفت از طرف دو پادشاه پهلوی بود. پس این عناصر را برجسته کردیم و در یک مجموعه کلی آوردیم. گفتیم، انقلاب مشروطه برای رسیدن به همه اینها بود نه فقط برای رسیدن به قانون اساسی یا برای محدود کردن پادشاه و تشکیل مجلس. نه؛ تمام جنبه‌های زندگی ملی را در بر می‌گرفت. این ناسیونالیسم را آن وقت تعریف کردیم. انقلابیان مشروطه این کار را نکرده بودند ولی ما بعد از صد سال می‌توانستیم بگوئیم که ما بدنبال ناسیونالیسم دفاعی و نگهدارنده هستیم، این اصطلاحات در فارسی تازه بود و خیلی ما را نجات داد از سو استفاده‌هائی که دیگران از ناسیونالیسم کرده‌اند و ما را از آنها جدا کرد. حالا در برنامه حزب می‌بینیم که این ناسیونالیسم به صورت تعهد خدشه‌ناپذیر ما به دفاع از استقلال و تمامیت ایران است و گفتیم به هر قیمت و در هر شرایط و این بعدها خیلی به ما کمک کرد در مقابله با این سازمان‌های قومی‌ یعنی اینها متوجه شدند که به هیچ وجه داستان شوخی نیست و با مقاومت فوق‌العاده جدی روبرو خواهند شد ما در این مورد ذره‌ای عقب‌نشینی نخواهیم کرد.

در “حزبی برای اکنون و آینده ایران” ما ناسیونالیسم را در ضمن به جهانگرایی ربط دادیم. این دو با هم مخالف هستند(در ظاهر) ولی گفتیم نه؛ ناسیونالیسم ما جهانگراست یعنی ما شخصیت و هویت و جایگاه و قدرت ایران را می‌خواهیم در عرصه جهانی و دنیای گلوبال تعیین کنیم و در این دنیای جهانگرا، به جای اینکه دورمان دیوار بکشیم می‌رویم می‌پیوندیم به روند جهانی. سهم می‌خواهیم و سهم خود را بالا می‌بریم. به جای برداشت و رویکرد انزواجو و ترسیده و با حالت دفاع از موجودیت کسی که به خطر نیستی افتاده است. آن را بزرگ‌تر می‌کنیم. این ماهیتی را که به نام ایران است فرافکنی می‌کنیم در سطح جهان. سهم بیشتری در علم، تکنولوژی، فرهنگ و امور جهانی بر عهده می‌گیریم و این می‌شود ناسیونالیسم ایرانی. ناسیونالیسم ایرانی از نظر ما برای آینده ایران ناسیونالیسمی ‌است که با جهانگرائی در پیوند نزدیک است. این به نظر من پیشرفت بزرگی است در تفکر سیاسی ایرانیان که جهانگرایی برای‌شان خطری است. نه، برای ما یک فرصت است. ما نمی‌خواهیم در مقابل جهانگرایی موضع بگیریم، نمی‌خواهیم تسلیم بشویم می‌خواهیم سر سفره دارندگان بنشینیم.

کار دیگری که کردیم گفتیم آن تابوهایی که در سیاست خارجی ایران وارد شده بود آنها را باید شکست. سیاست خارجی ایران در نظر نیروهای سیاسی به این ترتیب تعریف می‌شد که وظیفه ما دفاع از مظلومین است در دنیا. مظلومین هم فلسطینی‌ها بودند. بقیه مظلومین اصلا به نظر ما نمی‌آمدند، هنوز هم نمی‌آیند. ماهی ۵۰۰-۶۰۰ نفر در دارفور دارند کشته می‌شوند انگار نه انگار، اما ده ترک روی کشتی که به قصد زدوخورد و جنگیدن مسلح به سلاح سرد بودند و می‌رفتند که حلقه محاصره اسرائیل را بشکنند و با سرو صدا هم بشکنند، اگر در زدوخورد با اسرائیل‌ها کشته می‌شوند، آنوقت ببینید این سازمان‌های سیاسی بشر دوست چه سروصدایی می‌کنند. دارفوری‌ها یادشان نمی‌آید ولی این شده است جنایت علیه بشریت و تمام‌شان اعلامیه داده‌اند. ما گفتیم نه. ما اصلا تعهدی به هیچ کس نداریم، ما الان باید کلاه خودمان را نگهداریم به خودمان برسیم و هیچ بدهی به فلسطین نداریم و این خیلی شجاعانه بود. ولی امروز انعکاس‌‌ش را در ایران بصورت نه غزه نه لبنان می‌شنویم. جانم فدای ایران. این جانم فدای ایران نه غزه نه لبنان، بیست سال پیش به اینصورت گفته شده که ما نه تعهد و بدهی به کسی داریم نه چشمداشتی به منافع دیگران داریم و دفاع از حقوق فلسطین و شیعیان لبنان و هر کشور دیگر وظیفه ما نیست. تمام شد رفت. این همه عرب در دنیا هست، بروند از فلسطین دفاع کنند به ما چه مربوط است؟ مگر یک نفر ار آن‌ها تا کنون از ما دفاع کرده است؟ و این به نظر من خیلی کمک کرد به کار ما.

یا این که در زمینه فرهنگی گفتیم ما جزو فرهنگ جهانی هستیم و ارتباط بین هویت و فرهنگ را قبول نداریم، فرهنگ باید تغییر کند؛ هویت هم سر جای‌ش می‌ماند و انسان می‌تواند چند فرهنگ داشته باشد و باید ایرانی وارد فرهنگ جهانی بشود. تازه‌ترین در این زمینه که هنوز در ادبیات حزبی نیاورده ایم‌ش؛ این است که ایرانی وظیفه‌اش این است که جامعه خود را به بالاترین سطح انسانیت زمان ما که الان در غرب دنیا است برساند. این وظیفه نسل ماست و در این هیچ اثری از دفاع در برابر هجوم فرهنگی نیست.

در مورد آزادی‌خواهی ما تکیه را روی دو چیز گذاشتیم یکی این که مردم ایران حاکمیت دارند و آن‌ها باید تعیین کنند که حکومت‌شان چیست و سیاست‌شان چیست و بتوانند آن‌ها را عوض کنند، دوم اینکه پذیرفتیم با همه اعتقادمان به ناسیونالیسم، که جامعه بین‌المللی حق دارد که در جاهائیکه حقوق بشر تجاوز می‌شود مداخله کند. این با استقلال و ناسیونالیسم تضاد دارد، تعبیر سنتی از ناسیونالیسم و استقلال این است که هیچ کس حق مداخله در امور دیگران ندارد. ولی ما معتقدیم که جامعه بین‌المللی حق دارد در جاهائی که به حقوق بشر‌ تجاوز می‌شود مداخله کند؛ تحریم و مجازات و اخطار کند، جنایتکاران را اگر دست‌ش رسید بازداشت کند و تکیه آزادیخواهی‌مان را نه روی دموکراسی، بلکه روی لیبرالیسم گذاشتیم. یعنی نگفتیم که اگر مردم بروند در انتخابات آزاد شرکت کنند همه چیز درست می‌شود. گفتیم اگر انتخابات و موضوع انتخابات با حقوق بشر منافات داشته باشد به درد نمی‌خورد و کافی نیست. انتخاباتی درست است که موضوع‌ش منطبق با اعلامیه جهانی حقوق بشر باشد.

این تعریف ما از دموکراسی لیبرال که دموکراسی لیبرال یعنی حکومت اکثریت در چهارچوب اعلامیه جهانی حقوق بشر، از این جا پیدا شد و الان اصلا مشکل دموکراسی لیبرال را در بسیاری جا‌ها حل کرده است. در ایران این را گرفته‌اند دیگر راحت شده‌اند. آزادی‌خواهی اگر پایه اصلی‌اش لیبرالیسم نباشد و فقط آن جور که خیلی می‌فهمند دموکراسی باشد کافی نیست و می‌تواند مخرب بشود. این باز کمکی بود که ما توانستیم به بحث سیاسی ایران بکنیم. کمک دیگری که کردیم این بود که چون تمام فشار فعالیت سیاسی، تفکر سیاسی در بیست ساله بعد از انقلاب روی پادشاهی و جمهوری بود، عده‌ای می‌گفتند پادشاهی خوب است عده‌ای می‌گفتند جمهوری خوب است و در مزایای هرکدام هم داد سخن می‌دادند ما آمدیم اصلا” موضوع بحث را عوض کردیم. گفتیم آنچه اهمیت دارد نظام سیاسی است نه شکل نظام. این شکل نظام را هم باز تاکید کردیم و می‌کوشیم جا بیندازیم. پادشاهی و جمهوری شکل نظام هستند نظام سیاسی نیستند. نظام سیاسی دموکراسی لیبرال است یا دموکراسی غیر لیبرال است یا دیکتاتوری تمام عیار است. ما دموکراسی لیبرال را گرفتیم بعنوان ماهیت نظام و شکل نظام اصلا اهمیتی ندارد و بحث‌ها بیهوده است البته ده سال طول کشید تا این جا افتاد. که حالا از طرفداران خودمان و خود شاهزاده هم این را می‌گویند تا مخالفین ما تا جمهوری‌خواهان. عمده این است که نظام سیاسی بر اساس دموکراسی و اعلامیه حقوق بشر باشد و در آن صورت فرقی در شکل حکومت نیست. الان دیگر بحث‌های پادشاهی و جمهوری دیگر به گرمای گذشته نیست مگر این سلطنت‌طلب‌های اصلاح نشده و اصلاح‌ناپذیر؛ و الا من جمهوری‌خواهان را می‌بینم که اذعان کرده‌اند که بله اگر نظام سیاسی دموکراسی و حقوق بشر باشد مهم نیست که رئیس کشور عنوان‌ش چیست. این هم یک رهگشایی بود در بحث‌های سیاسی ایران در مورد پادشاهی و جمهوری و شکل حکومت.

موضوع اقوام ایران موضوع خیلی جدی شده است و بعد از انقلاب و آمدن این “نمایندگان” اقلیت‌های قومی ‌به خارج و دستی که به رسانه‌ها پیدا کردند و تشکیل اقلیم کردستان در عراق و تشکیل جمهوری آذربایجان در قفقاز این‌ها در این سی ساله اتفاق افتاد و صورت مسئله را به مقدار زیادی عوض کرده است. در این زمینه ما به تفصیل وارد شده‌ایم. نه تنها در منشور خیلی مفصل به این موضوع پرداختیم و حقوق اقوام و عدم‌تمرکز و حکومت‌های محلی را نوشتیم؛ بلکه قطعنامه هم در این رابطه به منشور اضافه کردیم و سه اصل را پایه قرار دادیم. یکی اصل یک کشور یک ملت که بسیار شعار کوبنده‌ای است. یک کشور و یک ملت بحث ندارد. یا می‌گوئیم یک کشور است یا چند کشور است یا یک ملت است یا چند ملت و دیگر یک کشور نیست. آن جاست که یا باید منکر ایران بشوند یا قبول کنند کشوری مثل ایران وجود دارد که می‌شود یک ملت با اقوام گوناگون.

دیگری اصل تجزیه‌ناپذیری حاکمیت و تقسیم‌پذیری حکومت. این باز از تعریف‌هایی بود که به طور مشخص در ادبیات حزبی آمد. گفتیم حاکمیت با حکومت فرق دارد که در ایران قاطی شده است و دیگر همه حاکمیت می‌گویند ولی ما اینها را جدا و تعریف کردیم و گفتیم که حاکمیت را نمی‌شود تقسیم کرد. یعنی فدرال نداریم چون فدرال یعنی تقسیم حاکمیت ولی حکومت را باید تقسیم کرد یعنی اختیارات اداری و اجرایی و آن اصطلاح حکومت محلی را آوردیم و بیشتر از این نمی‌توانند بخواهند.

و بالاخره اصل حقوق فرهنگی و مدنی اقوام که آن را هم گفتیم اساس‌ش میثاق‌های اعلامیه جهانی حقوق بشر است و آن جا تعریف شده است و همه آنها را قبول داریم. دعوا را تمام کردیم. حالا هرکس حرفی دارد می‌گوئیم بیائید بر اساس این میثاق‌ها با هم صحبت کنیم. بیشتر و کم‌تر از آن هم قبول نداریم چون این را همه دنیا پذیرفته‌اند. راجع به عدم‌تمرکز هم تا حکومت محلی پیش رفتیم . ما استان‌های ایران را که جنبه تاریخی دارند نه جنبه زبانی؛ به رسمیت می‌شناسیم و این‌ها دارای حکومت‌های محلی خواهند بود و مردم اختیار کارهای خودشان را در دست خواهند داشت.

درباره توسعه ـ روی اقتصاد و توسعه کار زیادی شده است که اول باید بنیادهای اقتصادی را ساخت تا بقیه را بشود روی آن پایه گذاشت. نظام سرمایه‌داری یعنی ابتکار خصوصی که دولت همه کار را در دست ندارد و مردم به ابتکار خودشان فعالیت اقتصادی می‌کنند و ثروت تولید می‌کنند. بعد می‌رسد به بحث عدالت اجتماعی که نقش حکومت چیست. نقش حکومت در اقتصاد را گفتیم دادن خدمات عمومی؛ کمک به آموزش و پژوهش همگانی و کمک به گسترش مالکیت و دفاع از حقوق مردم و جلوگیری از انحصارها و رقابت غیرمنصفانه و حفظ محیط زیست و همه چیز‌هائی است که بخش خصوصی نمی‌تواند یا نمی‌خواهد. راجع به کمک به صنایع گفته‌ایم نباید دولت چوب زیر بغل موسسات باشد باید تا حدی کمک کند تا بتوانند از کمک بی‌نیاز شوند. پاره‌ای خدمات و صنایع استراتژیک مثل راه‌آهن و نفت ناچار باید دست دولت باشد ولی نهادهایی باید بوجود آورد که هزینه کردن درآمدهای نفتی را کنترل کنند و نگذارند صرف واردات بی‌حساب و هزینه‌های روزانه بشود. مثل الان که همه نفت دارد هزینه روزانه می‌شود.

ایران باید یک کشور صنعتی و کالاساز شود برای این کار ما باید روی آموزش خیلی سرمایه‌گزاری کنیم و بهترین تکنولوژی و دانش امروزی را بیاوریم و مردم را قابل استخدام بار بیاوریم؛ و تکنولوژی مدیریت نوین را بمقدار زیاد و هنگفت وارد این کشور بکنیم و این همراه با وارد کردن سرمایه به ایران است و دادن اجازه به سرمایه‌گزار خارجی که پول دربیاورد که هیچ مشکلی نیست. نگاه کنید به چین ببینید چه کرده است. بعد گفتیم وظیفه دولت گرفتن مالیات است نه پرداخت یارانه. افراد جامعه باید روی پای خودشان بایستند خرج خودشان و دولت را بدهند. دولت هم روزی رسان نیست بلکه پاسخگوی مردم است. از مردم مالیات می‌گیرد و به مردم امکان کار می‌دهد. مالیات هم گفتیم نقشی بیش از تامین هزینه‌های ملی و تعدیل ثروت دارد. دولت نمی‌تواند دموکراتیک باشد مگر اینکه مردم مالیات بدهند والا همین وضعی است که ما همیشه در ایران داشته‌ایم و دولت همه کاره بود، مردم هم پولی نمی‌دادند. سیاست‌های مالیاتی اصولا” در جهت تولید ثروت بایستی باشد ـ تعدیل مرحله بعد است ـ اول جامعه باید ثروت تولید کند.

یک کار تازه دیگر ما در زمینه خشونت زدایی از فرهنگ سیاسی ایران است که نه تنها از لغو مجازات اعدام دفاع کردیم بلکه برای اولین‌بار در ایران گفتیم جرم سیاسی باید حذف شود و معنی ندارد. در حالی که جرم سیاسی از سوی حکومت و مخالفان پذیرفته و امر بدیهی بوده است؛ و این را برای اولین‌بار گفتیم و تا آنجا رفتیم که از سران و عوامل رژیم نباید انتقام بگیریم. فقط جرائمی‌ که مطابق قانون مجازات عمومی ‌یک کشور دموکراتیک جرم محسوب می‌شود باید پیگرد و مجازات شوند، مثل آدم‌کشی؛ دزدی و شکنجه. ولی اشخاصی که در مقاماتی بوده‌اند و عضو جایی بوده‌اند ابدا” کیفر ندارد. برابری زن و مرد را خیلی تکیه کردیم و قطعنامه‌ای گذراندیم که جزو منشور شد.

عدالت اجتماعی اصل آخر همان چهار اصلی است که بنای منشور بر آن استوار است اما این عدالت اجتماعی دقیقا” در جنبش مشروطه جا ندارد. اشاراتی به آن شده است. عدالت اجتماعی در واقع در دوره پهلوی طرح می‌شود به صورت عملی و اقداماتی می‌شود. ما اولا گفتیم اصل عدالت اجتماعی دادن فرصت برابر است نه دادن پاداش برابر و این خیلی مهم است. اصلا” راه ما را جدا می‌کند از تمام گرایش‌های افراطی و پوپولیستی. بیمه‌ها را البته پذیرفتیم با مشارکت بیمه شده نه فقط بعنوان صدقه از طرف دولت. بیمه درمانی را اشاره کردیم که اجباری باید باشد برای همه.

روی استراتژی پیکار سیاسی خیلی کار کردیم و این استراتژی پیکار همان است که تمام مدت در ایران جریان پیدا کرده است. سرنگونی رژیم آخوندی بدون خونریزی و هرج و مرج و در فرایند گام به گام و نقش اساسی مردم و این خیلی پیشگویانه بود. عینا” همین طور دارد می‌شود.

این حزب برای اولین بار جرئت کرد و گفت ما یک حزب راست میانه هستیم. راست میانه را این جور تعریف کردیم که ما طرفدار ابتکار آزادیم و نقش اصلی دولت را دادن فرصت برابر به همه می‌شناسیم و الان راست میانه خیلی گرفته است. اصطلاحی است که تازگی و جذابیت دارد. در مقابل چپ برای اولین بار یک مکتب مشخص عرضه شده است و تشویق کرده است چپ را که چپ میانه بشود.

کار بعدی طرح نظریه بیرون رفتن از جهان‌های ما بود. گفتیم ما می‌خواهیم جامعه ی ایرانی از جهان سوم، از جهان اسلامی ‌و جهان خاورمیانه‌ای بیرون برود. این تصور می‌کنم بلندترین گامی‌ بود که در تغییر جهان‌بینی ایرانی برداشتیم ــ مشکل ما احترام، بلکه تقدسی است که به مایه‌های واپس‌ماندگی خود بخشیده‌ایم.

منشور حزب که امیدوارم در روایت تازه حزبی برای اکنون و آینده ایران با استفاده از نظر دوستان در دفتر پژوهش بیشتر توضیح داده شود تاکنون در اسناد سیاسی ایران مانند نداشته است. از نظر فراگیری که به همه موضوعات با تفصیل پرداخته است و از نظر ایده‌های جدیدی که واردش شده و بدعت‌هایی که در آن آمده بکلی متفاوت است از آنچه من از احزاب سیاسی ایران خوانده‌ام. ارزش دارد که روی‌ش کار کنیم و آنرا پیش ببریم در سطح جامعه.

***

پرسش: در رابطه با ناسیونالیسم ایرانی در کنار انترناسیونالیسم کارگری و اسلامی‌ که ملی گرایی را اصلا” قبول ندارد پرسش این است که چگونه بدون ناسیونالیسم می‌خواهند از منابع ملی کشور حمایت کنند؟ در رابطه با یارانه؛ صنایع نوپا چه زمانی می‌توانند زمانی می‌توانند یارانه بگیرند؟

همایون: انترناسیونالیسم کارگری و اسلامی ‌در آنجائی که مربوط به استفاده از منابع ملی است کار نمی‌کند و آنها چهاردستی اگر زورشان برسد و شعورشان برسد از این منابع دفاع می‌کنند. کمونیست‌های روسی یک روبل حاضر نبودند از منابع ملی‌شان بدست کسی بیفتد اسلامی ‌هم در اصل حاضر نیستند ولی سیاست‌های احمقانه کارشان را بجائی رسانده که باید به همه دنیا پول بدهند برای اینکه خودشان را نگهدارند. درنتیجه از نظر عملی هیچ تفاوتی پیدا نمی‌شود که نگاه ناسیونالیستی داشته باشیم یا انترناسیونالیستی. در عمل همه جیب خودشان را نگه می‌دارند. انترناسیونالیسم از هر دو گونه که فرمودند بیشتر از جهت توسعه‌طلبی مطرح است یعنی یک کشوری می‌خواهد نفوذ خودش را در جهان گسترش بدهد ـ نفوذ فیزیکی ـ  به اسم امت اسلامی ‌یا پرولتاریای جهانی. در زمینه‌های دیگر همه مانند دولت‌های معمولی کار می‌کنند.

پرسش دوم یارانه بود. یارانه به مصرف کننده داده می‌شود. تولید کننده نباید یارانه بگیرد و عملی نیست و یارانه کار بسیار غلطی است و اقتصاد کشور باید طوری شود که یارانه در آن نباشد. برای حمایت صنایع که نوپا و با رقابت خارجی روبرو هستند دو شیوه کمک هست مستقیم و غیرمستقیم. شیوه‌های به اصطلاح مستقیم‌تر یکی معافیت مالیاتی و دوم حمایت گمرکی است. به واردات محصولات مشابه گمرک می‌بندند که بهای‌شان به تولید داخلی نزدیک شود تا بعدا” روی پای خود بایستند. کمک غیرمستقیم دیگر پژوهش و توسعه است یعنی دولت کمک می‌کند تحقیقاتی انجام بگیرد که کالاها بهتر و تولید بهتر شود. دولت به پژوهش‌ها کمک می‌کند یا کسانی را برای تعلیم می‌فرستد.

پرسش: پیش از شروع فصل یک “حزبی برای…” گفته شده مشروطه‌خواهان نوین تناقضات و کم و کاستی‌های فلسفی و سیاسی دوران هفتاد ساله را پیراستند و آنرا به جامه پایان سده بیستمی‌ش درآورده‌ند (نقل به معنی). لطفا” در مورد این تناقضات توضیح دهید

همایون: ضعف فلسفی جنبش مشروطه، ناتوانی در فیصله دادن تعارضی است که میان دین و حکومت و اسلام و حکومت است. در همه این دوران کوشیدند یک جوری این‌ها را با هم آشتی بدهند که به بن‌بست انجامید و نگذاشت که جنبش مشروطه به ماموریت نوسازانه و مدرن خودش برسد و موفق شود علاوه بر این تکیه بیش از اندازه به پادشاهی مانع دیگری بود که جنبش مشروطه را ضعیف کرد و نفس پادشاهی در جنبش مشروطه خیلی بالا برد و نیز در قانون اساسی. در طول این هفتاد سال در عمل بیش از اندازه و به زیان کشور و پادشاهی همه‌چیز کم کم رفت روی یک شخص و این دو مشکل بزرگ فلسفی جنبش مشروطه بود یکی لاینحل بودن معضل مذهب در سیاست و حکومت و دیگری مبهم ماندن جای پادشاه که همه چیز از اوست یا نیست. همه چیز از او ناشی می‌شود یا نه. در قانون اساسی مشروطه زمینه سوءاستفاده پادشاه هست.

 

۱۸/۷/۲۰۱۰

بخش ۵ / سخنرانی‌ها در دفتر پژوهش ح. م. ای / آزادی خواهی در منشور حزب مشروطه ایران

بخش ۵  

سخنرانی‌ها در دفتر پژوهش ح. م. ای

آزادی خواهی در منشور حزب مشروطه ایران

بحث آقای موبدی بحث جامعی بود از این جهت که ارتباط میان این چهار ارزش را تا آنجا که به بحث‌شان مربوط بود نشان دادند. این مفاهیم جدا جدا نیست و باید در ارتباط با هم نگاه کرد والا تکیه روی هر کدام بگذارید به زیان آن یکی است. همیشه تضادهایی هست بین ارزش‌های مختلف. در همه جامعه‌ها هم پیدا می‌شود اگر اینها با هم در نظر گرفته نشوند. مشکل ما در همین صد ساله همین بوده است. وقتی ربط این موضوعات را درنظر نگیریم یک جایی جامعه نمی‌چرخد و از عهده برنمی‌آید و این اتفاقی است که برای ما افتاد. نکته اساسی در نظام سیاسی ما، نگهداری این کشور است. هر چه هم نباشد باز باید از آن آب و خاک دفاع کرد. عقب مانده‌ترین جامعه‌ها هم این کار را می‌کنند پیشرفته‌ترین هم می‌کنند. در دیکتاتوری یا دموکراسی هر دو دفاع از آب و خاک و یکپارچگی کشور و ملت هست.

اما آزادی‌خواهی. وقتی ما تکیه را می‌گذاریم روی آزادی، آزادی هم از جهت ارزش خود به خودش که سخنران بحث مفصلی در این باره کردند و هم اثری که روی ارزش‌های دیگر دارد که باز اشاره کردند مهم است. یعنی اگر شما قصدتان حفظ کشوری باشد در برابر دست‌اندازی‌ها، یک جامعه آزاد بهتر از خودش دفاع می‌کند. چون علاقه به آن سیستمی‌ که امکانات داده و او را آزاد کرده است افزوده می‌شود بر وطن‌پرستی. در امر توسعه هم آزادی‌خواهی ــ و دموکراسی و حقوق بشر و نظام سیاسی باز که از آن می‌آید ــ بسیار موثر است برای اینکه جامعه را تکان بدهد و از زمین بکند و از عقب افتادگی ببرد بیرون. برای اینکه نیروی تولیدی همه‌ی جامعه آزاد می‌شود و فقط دولت نیست که همه کار را می‌کند.

یک وقت‌هایی دولت مجبور است. آن قدر جامعه عقب مانده است که دولت باید ابتکار را در دست گیرد ولی دولت به بن بست می‌رسد و جاهایی است که دیگر جامعه پیش نمی‌رود مگر اینکه آزاد شود و اگر دستگاه اجرایی (این دولت ـ ملت چنان که اشاره کردند گرفتاری تاریخی ما است) زیاد فشار بیاورد ممکن است کار به انقلاب و شورش بکشد. همین‌طور در موضوع عدالت اجتماعی که بحث خواهد شد. منظور این است که این تکیه‌ای که آقای موبدی روی برقراری ارتباط بین اینها کردند بسیار لازم است مثلا بدون دفاع از آب و خاک یک کشور آیا آزادی و توسعه معنی خواهد داشت؟ دیگران می‌آیند و تو سر مردم می‌زنند و هر کاری خواستند می‌کنند جلوی توسعه را هم می‌گیرند. این اتفاقی است که در جنگ دوم جهانی در ایران افتاد.

آزادی که ما از آن صحبت می‌کنیم در اینجا در جامع‌ترین تعریف‌ش گرفته‌ایم. خیلی‌ها صحبت دموکراسی می‌کنند. ما به نظرمان رسید که دموکراسی کافی نیست. این موردی است که شاید ما را جدا می‌کند از به قول خودشان دموکراسی‌خواهان. دموکراسی برای یک جامعه بس نیست برای اینکه دموکراسی یک شیوه‌ی حکومت است و تعریف‌ش هم این است که رای اکثریت اعتبار دارد. ولی چه در تجربه و چه در عرصه نظر می‌بینیم که دموکراسی می‌تواند دیکتاتوری اکثریت باشد، اکثریت یک نظام سیاسی را با رای خودش روی کار بیاورد. که اول حقوق اقلیت را پایمال می‌کند، بعد حقوق همان اکثریت را و این اتفاق در تاریخ افتاده و در ذات خود دموکراسی هم هست. وقتی بگویند اکثریت هرچه گفت همان است اکثریت خیلی چیزها می‌تواند بگوید . پس ما رفتیم روی تاکید بر اعلامیه حقوق بشر. از صدور این اعلامیه حدود ۶۱ سال می‌گذرد و پیشرفت بسیار بزرگی است در تاریخ انسان. من جایی نوشتم این فتحنامه لیبرالیسم است برای اینکه از ۲۵۰۰ سالی پیش متفکران و فیلسوفان و سیاستگران و فعالان سیاسی تلاش کردند برای اینکه حقوق فرد انسانی را به کرسی بنشانند و در مرکز تفکر سیاسی و نظام سیاسی قرار دهند و به صورت جامع‌ش در اعلامیه حقوق بشر آمد ــ نتیجه‌‌ی همه‌ی کوشش‌های ۲۵۰۰ سال ــ و به همین دلیل می‌شود گفت فتحنامه لیبرالیسم. لیبرالیسم ازحقوق طبیعی فرد انسان بر می‌خیزد که جدایی ناپذیر است. ما آزادی‌خواهی را در مفهوم وسیع‌ش که دموکراسی لیبرال باشد و جامعه شهروندی که کشفیات تازه‌تر ما در این مسیر است تکمیل می‌کنیم و خوشبختانه این کشفیات با هیچ کدام از اصولی که ۱۷-۱۸ سال پیش به صورت منشور نوشته شد، تناقض ندارد و دنباله همان‌ها‌ست منتها طرز فکر و بیان ما تکامل پیدا کرد.

تکیه ما بر آزادی و حقوق شهروندی، جامعه را از جنگ طبقاتی مارکسیستی آزاد می‌کند چون معنی ندارد که همه افراد از حقوق برابر برخوردار باشند ولی یک طبقه با طبقه دیگر در جنگ باشد. آن دیگر جامعه نیست اردوهای متخاصم است. بهمین دلیل در بخش عدالت اجتماعی می‌رسیم به راه‌حل‌‌هایی که چنان جنگی اصلا لازم نباشد و همه چیز در چهارچوب حقوق برابر افراد بتواند فیصله پیدا کند. یا این موضوع هویت‌طلبی که بی معنی می‌شود چون هویت‌طلبی مثل جنگ طبقاتی بر این اساس استوار است که افراد به دلیل بستگی به یک ماهیتی، طبقه باشد، زحمتکش بودن باشد، به زبان خاصی صحبت کردن، یا در منطقه خاصی بودن باشد، دارای حقوقی می‌شوند وگر نه به خودی خود حقوقی ندارند. اعتقاد به این جدا کردن‌ها در حد با حق و بی حق کردن افراد در واقع جامعه را مستعد فاشیسم می‌کند. برای اینکه فاشیسم ــ باز این تعریف را تازگی کشف کردیم ــ همین است که جامعه بشری عبارت است از خودی و غیر خودی و غیر خودی را باید حذف کرد.

ما با تکیه بر هویت‌طلبی، یا جنگ طبقاتی این مرزها را بین افراد می‌گذاریم ، می‌گوییم شما یک هویت دارید ، اینها یک هویت دارند با هم اختلاف دارند و بالاخره هم کارشان به حذف همدیگر در جا‌هائی که زورشان بچربد می‌رسد. یا شما طبقه زحمتکش‌ید او طبقه استثمارگر است و باید از بین برود.

ما توانسته‌ایم آزادی‌خواهی را در وسیع‌ترین و گسترده‌ترین صورت‌ش در این منشور بگنجانیم که جای بحث درش نمی‌ماند و همین باعث شده است که در استدلال‌های‌مان در برابر هویت‌طلبان، در برابر چپ‌گرایان دست بالاتر داریم برای اینکه بالاتر این حرف حاصل ۲۵۰۰ سال پیشرفت نمی‌شود گفت. فقط می‌شود خود را به کری زد که می‌زنند. نمی‌شنوند و حرف خودشان را تکرار می‌کنند. ولی دیگر کسی استدلال قوی در برابر این استدلال ندارد.

این جا رسیدیم به موضوع پادشاهی که آقای رحیمی ‌بسیار خوب روی‌ش انگشت گذاشتند. پادشاهی آنقدر جنبه احساسی دارد که اسم‌ش را که بیاورید رگ‌های گردن شروع می‌کند قوی شدن. گوش‌ها شروع می‌کند به کم شنیدن. نه، موضوع خیلی ساده است. آقای رحیمی ‌می‌گویند ما طرفدار پادشاهی هستیم بسیار خوب، ولی اگر بگوئید که پادشاهی از آزادی‌خواهی در می‌آید نه، در نمی‌آید برای اینکه به همان درجه جمهوری از آزادی‌خواهی در می‌آید. هیچ کدام دعوی خاص و بیشتری بر آزادی‌خواهی ندارند. این‌ها اشکال حکومتی هستند که همان‌طور که دوستان می‌فرمایند هردوشان می‌توانند دریک نظام آزادی‌خواهانه دموکراتیک ـ لیبرال بگنجند هر دو هم می‌توانند در نظام غیرانسانی دیکتاتوری توتالیتر بگنجند. اتفاقا در جمهوری بیشتر گنجیده‌اند. شاید هم پادشاهی کمتر مساعد است به دلیل موروثی بودن، به دلیل احترام به مقام بالای پادشاه که گاهی بتواند وزنه اخلاقی خود را بگذارد. این است که صحبت ایشان از این جهت وارد است و ما پادشاهی را در ارتباط با آزادی‌خواهی نباید مطرح کنیم. همان‌قدر جمهوری‌خواهی ارتباط با آزادی‌خواهی دارد که پادشاهی، هیچ‌کدام بیشتر و کمتر ندارند. بسته به این است که اوضاع و احوال یک کشور چیست. اینجاست که صحبت ایشان پیش می‌آید که بله در شرایط ایران، مردم ایران، احساس مردم ایران، پادشاهی وضع بهتری دارد و از کار بیشتر و بهتری برای ایران برمی‌آید به دلیل همان موقعیت خاصی که دارد. به شرط اینکه تمام آن مواد دیگر منشور اجرا بشود که پادشاه فیل‌ش یاد هندوستان نکند و در طول تاریخ هم نه تنها ایران، اکثریت بسیار بزرگ پادشاهان فیل‌شان یاد هندوستان کرده است و باید جلوی‌ش را گرفت. امروز البته به آن آسانی‌ها نیست. نکته این است ما در ترجیح دادن پادشاهی تکیه‌مان بیشتر روی چیست؟

 رویهم رفته سه بستگی به پادشاهی می‌توان داشت. یکی همان عاطفی است که گفتیم. علاقه‌مان به آن بیشتر است. یک کسی هم کینه و دشمنی عاطفی شدید به پادشاهی دارد و به خرج‌ش نمی‌رود که پادشاهی مثلا در اسپانیا و انگلیس و سوئد هم می‌شود. با پادشاهی در ایران کینه طولانی و همیشگی و نسلی و چند نسلی دارد.

اینها از اعتقاد به دموکراسی و آزادی سرچشمه نمی‌گیرد. ما این بستگی عاطفی را داریم؛ ارزشی هم به عنوان همان دفاع از یکپارچگی ایران برای‌ش قائلیم. در این مورد من با آقای رحیمی ‌موافق نیستم. پادشاه مسلما همه‌جا و نه فقط ایران، اثر بیشتری در حفظ وحدت ملی دارد، البته پادشاه سمبلیک. برای اینکه یک احترامی ‌به آن مقام داده می‌شود. مداخله‌ای نمی‌کند و مسئولیتی ندارد و عیبی بر او نمی‌شود گرفت. بخصوص اگر زندگی سالم مرتبی داشته باشد. به علاوه چون وابسته به هیچ استانی و حزبی نیست، دیگر بر سرش دعوا نمی‌شود. به قول آقای رحیمی ‌هر ۴-۵ سال یک بار، داد و بیدادی بر نمی‌خیزد که از خراسان است و بار آینده باید از اصفهان باشد. مسلم بدانید در ایران به ویژه این دعوا‌ها پیش خواهد آمد.

سوم دفاع از نهاد‌های دموکراتیک. اینجا هم در شرایط ایران بخصوص که ما باید نهادهای دموکراتیک را بعد از جمهوری اسلامی ‌تاسیس کنیم و جا بیندازیم، وجود یک کسی که منافع حزبی نداشته باشد و صرفه‌اش در این باشد که این چهارچوب را همین طور نگه دارد ــ چون به محض اینکه آن چهارچوب بهم بخورد اول خودش خواهد رفت ــ سودمند است. هر کس در ایران آینده پادشاه بشود خود به خود به یاد پنج پادشاه قبلی خواهد افتاد ــ از ۱۸۹۶ یعنی ۱۱۵ سال. در این ۱۱۵ سال، اول ناصرالدین شاه کشته شد. بعد مظفرالدین شاه آمد که اگر زود نمی‌مرد بیرون‌ش کرده بودند از بس افتضاح بود. آدم خجالت می‌کشد بعد از صد سال کارهای این مرد و اوضاع دربارش را می‌خواند. بخت با او یار بود که روزهای آخر زندگی‌اش صدراعظم عاقل او پدر موتمن الملک و مشیرالدوله آزادی‌خواه فرمان را به او داد و گفت امضا کن و نیک نامی ‌همیشگی برایت می‌ماند و او همین کار را کرد و نمی‌فهمید دارد چه می‌کند. پسرش محمدعلی شاه با جنگ از ایران اخراج شد. احمد شاه نوه‌اش در پاریس مرد. خلع شده از پادشاهی برای اینکه او هم واقعا موجود نفرت‌آوری بود، به عنوان یک آدم و پادشاه. رضا شاه در تبعید ژوهانسبورگ مرد. در سیاست جهانی اشتباه کرد و نفهمید اوضاع چیست و به رایگان کشور را به اشغال خارجی داد. محمدرضا شاه در تبعید در قاهره مرد. ملاحظه بکنید تخت پادشاهی ایران خیلی لرزان و خطرناک بوده است. در بیش از صد سال فقط یک نفر روی این تخت مرد. او هم به دلیل اینکه زود مرد.

هر کس به پادشاهی ایران برسد این تاریخ پشت سر را نگاه می‌کند. نمی‌تواند خودش را از این تاریخ آزاد بکند و رعایت می‌کند. از این جهت است که وجود یک پادشاه برای حفظ وضع موجود سودمند خواهد بود برای اینکه نفع شخصی خیلی مستقیم در حفظ آن وضع موجودی که او را پادشاه کرده خواهد داشت. مردم آمده‌اند رای داده‌اند آزادانه، او پادشاه شده در چهارچوب یک قانون اساسی که دست‌ش را از همه امور اجرائی کوتاه کرده و با این کار به او خدمت کرده‌اند. به محض اینکه پادشاه پا از گلیم قانون دراز کند رفته است. مملکت طوری شده که هیچ چیزی را تحمل نخواهد کرد. از این جهت پادشاهی می‌تواند جلوی زیاده روی‌های پاره‌ای از افراد را که در صدد غصب قدرت هستند بگیرد نمونه‌های‌ش هم البته هست، در پادشاهی اسپانیا اتفاق افتاد. از این بابت‌هاست که ما از پادشاهی می‌توانیم دفاع کنیم ولی در ارتباط با بحث آقای موبدی، به آن موضوع ربطی ندارد و نظر آقای رحیمی ‌درست است.

پرسش‌هایی که آقای اشکان فرمودند. ما آزادی گفتار داریم. بسیار خوب. در آزادی گفتار، فحش و فصیحت هم هست، حرف‌های هرزه هم هست. تهمت دروغ هم می‌شود زد. اگر آزادی گفتار تا اینجا می‌تواند برسد ناچار باید به مسئولیت مدنی معتقد باشید Civic Responsibility، مسئولیت مدنی یعنی رعایت حق دیگران؛ یعنی محدود شدن آزادی با آزادی دیگران و اگر نباشد اول آزادی گفتار از بین می‌رود بعد خود دموکراسی. کی می‌تواند تحمل کند که روزنامه‌های فحاش، هر روز هزار اتهام به مردم بزنند، ما این‌ها را در ایران داشته‌ایم.

فرمودند با آزادی بیشتر افراد، اقتدارحکومت کمتر می‌شود. درست است و اینها در نقطه مقابل همدیگرند. اگر حکومت فوق‌العاده مقتدر باشد افراد آزادی‌شان محدود است. اگر افراد جامعه خیلی آزادی داشته باشند مسلم است از اقتدار حکومت کم می‌شود ولی این طور نیست که ما بابت آزادتر کردن افراد، حکومت را از بین ببریم و اقتدارش را بگیریم. یک جایی باید خط کشید. آزادی افراد یک حدودی دارد و اقتدار حکومت نیز حدودی دارد. این حدود را دموکراسی در چهارچوب اعلامیه حقوق بشر تعیین می‌کند. حکومت به آن حقوق نباید دست بزند ولی باید حق داشته باشد کار کند والا کشور را نمی‌شود اداره کرد.

راجع به فرآورده‌های فرهنگی ، فرهنگ دو تعبیر دارد در زبان‌های فرنگی، یکی “فرهنگ بالا” است مثل هنرها ـ فلسفه ، حوزه مطالعات دانشگاهی، همه اینها جزو “فرهنگ بالا” است. فرهنگ بالا مربوط به آدم‌های فرهیخته است و با فرهنگ. ولی فرهنگ یک معنی وسیع و عمومی ‌دارد. همه‌ی فرآورده‌های ذهن انسانی در حوزه فرهنگ می‌گنجد. تکنولوژی هم می‌گنجد. در جهان ما این فرهنگ در معنای وسیع و اعم خود، گسترش نامحدود و سریعی می‌یابد و نمی‌شود یک جامعه دور خودش ـ مثل ج.ا. ـ دیوار بکشد که ما جلوی هجوم فرهنگی را می‌گیریم. همین می‌شود که یک مرداب درست می‌شود، یا همه کشورهای عربی. بهترین راه زندگی در این جهانی که جهانگرا دارد می‌شود این است که ما در آن شرکت داشته باشیم، سهیم بشویم و مدام سهم بیشتری بگیریم.

………

آزادی یا ناسیونالیسم یا عدالت اجتماعی یا ترقی‌خواهی ما ارزش‌هائی هستند که به خودی خود و در هر زمان و مکان اهمیت دارند. هم جنبه نظری دارند هم سودگرایانه. پادشاهی بستگی به اوضاع و احوال دارد و بیشتر از جهت سودگرایی مطرح است. استدلال آقای موبدی استدلال سود‌گرایانه است که کاملا” درست است و عرض کردم ما از سه دلیل طرفداری مان از پادشاهی؛ یکی عاطفی است که ربطی به بحث نظری ندارد یکی کمکی که می‌تواند به یکپارچگی ایران بکند یکی کمکی که می‌تواند به حفظ نهادهای دموکراسی بکند. اینها مبنای نظری ندارد. در شرایط ایران ما این نظام را سودمندتر می‌دانیم. ولی از لحاظ نظری محض بین پادشاهی و جمهوریت هیچ اختلافی نیست.

۲۶ می‌۲۰۱۰

« نوشته‌های قدیمی‌تر

نوشته‌های جدیدتر »