«

»

Print this نوشته

بخش ۴ / به سوی جنبش سبز / مرحله ناگزیری در مبارزه

بخش ۴

به سوی جنبش سبز

 

مرحله ناگزیری در مبارزه

سیزده سال پیش در نوشته‌ای زیر عنوان استراتژی پیکار سیاسی مردمی ‌امری بدیهی را بررسی کردم که به زودی به عنوان استراتژی پیکار حزب مشروطه ایران با جمهوری اسلامی‌ پذیرفته شد. بدیهی از این نظر، که استراتژی‌های دیگر ــ ضربت نظامی ‌یا حمله خارجی ــ یکی تخیلی و دیگری با منافع ملی ناسازگار بودند. پیکار سیاسی مردمی ‌چنانکه از عنوان‌ش بر می‌آید بر بسیج نیرو‌های اجتماعی برای رسیدن به منظور‌های معین و استوار بر زمینه زندگی روزانه در زیر یک نظام فاسد سرکوبگر؛ و گسترش دادن تدریجی مبارزات صنفی و محلی به پهنه سیاسی و عمومی ‌استوار است. در این استراتژی، نافرمانی مدنی و اعتراضات و تظاهرات و اعتصابات و بهره‌گیری از اختلافات درونی گروه فرمانروا و شرایط مساعد خارجی، سلاح‌های اصلی هستند. نیرو گرفتن مخالفان، یک سر این استراتژی است، ناتوان شدن حکومت سر دیگر آن. خاستگاه هردو نیز بی‌تناسب بودن رژیم حکومتی با خواست مردم و نیاز‌های جامعه است.

در آن هنگام استراتژی پیکار سیاسی مردمی ‌به جائی نمی‌رسید، با آنکه اساسا درست بود. چند سالی پس از پایان جنگ و در گرماگرم یک دوران “سازندگی” به معنی ثروت‌اندوزی بی‌بند و بار آخوند و بازاری و “طبقه جدید” دلالان و بساز و بفروشان، کمتر می‌شد انتظار جنبش عمومی ‌را داشت. از درامد فزاینده نفت چیزی هم به پائین‌تر‌ها نشت می‌کرد و دست آزادی که رئیس جمهوری “میانه رو و عملگرا” در کشتار مخالفان در هر جا، و به گلوله بستن تظاهر کنندگان از زمین و هوا، داشت گروه‌های اجتماعی را از نظر سیاسی کم اثر می‌ساخت. مردم فرسوده از انقلاب و جنگ، راه سلامت می‌جستند و اگر هم تظاهراتی در می‌گرفت از عنصر سیاسی بی‌بهره بود. روشنفکران به کار فکری بسنده می‌کردند و همگان درپی آسان‌ترین و کم هزینه‌ترین راه‌های بهبود نسبی و تعدیل فشار‌ها بودند. ته مانده‌های گفتمان انقلابی و گرایش ملی مذهبی هنوز بر جامعه چیرگی داشت و توده‌های مردم پاک از عوالم انقلابی نبریده بودند. دانشجویان که پیشتاز خیزش‌های سیاسی ضد دیکتاتوری هستند از انجمن‌های اسلامی پا فراتر نمی‌گذاشتند.

چهار سالی بعد منظره تغییر یافت. کار فرهنگی چند ساله روشنفکران و بیرون آمدن نسل تازه دانشجویان و دانش آموختگان دانشگاه، مرحله تازه‌ای را در مبارزه سیاسی مردمی‌ آغاز کرد که بزرگ‌ترین ویژگی آن گشادگی نسبی سیاست و بالا گرفتن کشاکش درونی رژیم بود. از پرده بیرون افتادن راز آدمکشی‌های زنجیره‌ای و نقش سران رژیم در ترور رهبران حزب دمکرات کردستان ایران؛ و رسوائی خودکشی کارگردان اصلی کشتار مخالفان رژیم، بیم مرگ در هر لحظه را برطرف کرد. روزنامه‌هائی که به آزادی و فراوانی بی‌سابقه انتشار می‌یافتند با افشاگری‌های خود مردم را دلیرتر کردند و به بحث‌هائی دامن زدند که در تغییر گفتمان سیاسی موثر افتاد. جنبش دانشجوئی که فراورده مستقیم دوم خرداد بود با نخستین تظاهرات سراپا سیاسی تاریخ جمهوری اسلامی‌ که در ۱۸ تیر برضد رژیم درگرفت خط سیر آینده مبارزه را کشید. بی‌مبالغه می‌توان گفت که پیکار سیاسی مردمی ‌از دوره گشادگی دوم خردادی نخستین فرصت خود را یافت.

در آن دوران اصلاح از درون که هشت سال را دربر گرفت آرزوی مبارزه آسان و کم هزینه بر واقعیت بیرنگی اصلاحات و فساد و سازشکاری اصلاح‌طلبانی که مانند رقیبان انحصارگر خود جامعه را به خودی و غیرخودی بخش می‌کردند چیره بود. بیشتر مردم ترجیح می‌دادند ظاهر سازی‌ها و اصلاحات زبانی دوم خردادیان را تا می‌توانستند باور کنند و لحظه حقیقت را عقب بیندازند. خستگی انقلاب و جنگ هنوز گروه‌های بزرگی را از پذیرفتن ناممکن بودن اصلاحات از درون یک حکومت هیولاوش که همه پلیدی نظام‌های ایدئولوژیک و مافیائی را دارد و فساد و بی اخلاقی محض را در جامه ایمان مذهبی پوشانده است، باز می‌داشت. پایان دوران دوم خرداد که مانند آغازش در انتخابات صورت گرفت، مرحله تازه‌ای در جمهوری اسلامی‌ و پیکار سیاسی مردمی ‌شد.

این مرحله تازه را می‌توان از جمله با واژه ناگزیری بیان کرد. مردم را ناگزیر کرده‌اند با واقعیت رژیم روبرو شوند و رژیم ناگزیر شده است هر ظاهرسازی و مصالحه را کنار بگذارد و به طبیعت سراسر ارتجاعی و آخرالزمانی خود برگردد. رویاروئی گروه‌های اجتماعی با رژیم نیز ناگزیر شده است زیرا حکومت اسلامی ‌در صورت خالص‌تر انقلابی خود به چنان رویاروئی در هر گام دامن می‌زند. حکومتی که خود را نه در برابر مردم بلکه امام زمان و چاه جمکران مسئول می‌داند کار کشور را به مقدار زیاد گذاشته است و به اداره بحران می‌رسد؛ و بحران به سبب این شیوه و روحیه کشورداری، هر روزه و فزاینده است. ما نمی‌باید توانائی‌های رژیم را در اداره بحران دست‌کم بگیریم ولی این “سندان اهریمنی،” به قول فردوسی، رژیم‌های نیرومندتر از جمهوری اسلامی‌ را سائیده است. با زندگی در بحران نمی‌توان عمر دراز داشت. سیاست‌های رژیم همه را از بیرون و درون از آن بیگانه می‌کند، و بی‌میل‌ترین را نیز به جبهه گرفتن وا می‌دارد. پیوستن سه کشور اروپائی به پیکار ضد برنامه اتمی ‌جمهوری اسلامی، و رای‌های موافق روسیه و چین به قطعنامه‌های مخالف میل بمب سازان نطنز نمونه‌هائی از این ناگزیری به شمار می‌رود. در درون نیز نومید شدن مردم از اصلاحات بی‌هزینه، و گستاخی و زیاده‌روی سران حکومت، به شدت گرفتن اعتراضات انجامیده که اعتصابات صنفی و بازتاب‌های سیاسی آنها نمونه‌ای از آن است. ما بطور قطع وارد سخت‌ترین دوران برای جمهوری اسلامی ‌شده‌ایم. در هشت ساله جنگ با عراق، ایران با دشمنی کوچک‌تر از خود می‌جنگید و مردم در کنار حکومت می‌بودند. چه کسی جز مجاهدین خلق می‌خواست عراق پیروز بدر آید؟

***

تغییر رژیم در ایران امروز دیگر نه یک شعار است و نه، تنها از سوی کشور‌هائی که با دورنمای یک رژیم تروریست دارای بمب اتمی ‌روبرویند و بهترین راه جلوگیری از برخورد نظامی ‌را در روی کار آمدن یک نظام دمکراتیک می‌بینند پیش کشیده می‌شود. نیرو‌های سیاسی ایران پس از بحث‌های دراز درباره دگرگشت تدریجی رژیم آخوندی، اکنون به این واقعیت سر فرود آورده‌اند که دگرگشت رژیم به سوی ریشه‌های اسلامی ‌و انقلابی آن است و این در طبیعت نظام مافیائی ـ مذهبی است که هر چه فاسدتر و زورگوتر شود. دگرگشت اصلی در جامعه ایرانی است که از کوردلی اسلام انقلابی به سرهم بندی ملی مذهبی، و از آن به دمکراسی لیبرال گذر کرده است. خواست تغییر رژیم، دیگر از سوی سازشکارترین عناصر مخالف نیز به عنوان انتقامجوئی و خشونت و قدرت‌طلبی رد نمی‌شود. دیگر به دشواری کسی را جز در هواداران نظام می‌توان یافت که پاسخ مشکل ایران را در جانشین کردن جمهوری اسلامی ‌با یک رژیم مردمی‌ نداند.

همزمانی خواست تغییر رژیم در محافل خارجی و مخالفان اصلی جمهوری‌اسلامی ‌نباید به عنوان پشتگرمی ‌به بیگانگان رد شود. به مردم ایران ارتباطی ندارد که حکومت آخوندی ـ سپاهی ـ بسیجی کار خود را به جائی می‌رساند که دیگران چاره‌اش را تغییر نظام سیاسی می‌دانند. این نخستین‌بار نیست، حتا در تاریخ خود ما، که خواست مردم با منافع ملی پاره‌ای قدرت‌های دیگر می‌خواند. ما نمی‌توانیم از مبارزه خود چشم بپوشیم چون دیگران نیز همان نتیجه را می‌خواهند. مسئله عمده رابطه این دوست: نه آن اندازه بهم پیوسته که عنصر ملی را کمرنگ کند و به خدمت بیگانه ببرد و نه آن اندازه دور که از نقش گاه تعیین کننده فشار خارجی، بی‌بهره شود. زیرا این واقعیت را می‌باید پذیرفت که دیکتاتوری‌های مدرن، تکنیک‌های تسلط، و دفاع از خود در برابر فشار‌های اجتماعی و مخالفان سیاسی را تکمیل کرده‌اند، بویژه اگر از منابع مالی برخوردار باشند که موازنه را پاک به زیان مردم برهم می‌زند.

مردم در برابر چنین حکومت‌هائی هر پشتیبانی را که بتوانند لازم دارند. ما می‌بینیم که جمهوری اسلامی ‌تا کنون توانسته است از برآمدن هر نیروئی که رژیم را چالش جدی کند برآید. جنبش دانشجوئی را اگر نتوانند پراکنده و چند پاره کنند با زندانی کردن گسترده و گریزاندن فعالان آن به بیرون بی‌سر می‌سازند. در زندان‌هائی که دالان‌های مرگ است رهبران سیاسی مانند اکبر گنجی را به حال نیمه جان در می‌آورند یا چنان می‌ترسانند که در بیرون زندان آوازی از آنها بر نیاید. در برابر جنبش کارگری پاسخ آنها به زندان انداختن دسته جمعی و شکنجه رهبر اعتصاب و بیکار کردن کارگران است تا در ترکیبی از فشار مالی و بیم جان از پا درآیند. در بیرون با گشودن درهای ایران بر پناهندگانی که گویا “در بازگشت به ایران اعدام می‌شدند” اکثریت بزرگی را غیر فعال کرده‌اند. بقیه کارشان را نیز کسانی انجام می‌دهند که فضای سیاسی را در عدم اعتماد و ابتذالی فرو برده‌اند که کمتر کسی رغبت درگیر شدن با آن را می‌یابد.

چشمداشت اینکه مبارزان جدی‌تر رژیم ــ آنها که مشکل‌شان نه مبارزان دیگر بلکه سرنوشت تباه ایران است ــ خود را از پشتیبانی سیاسی و دیپلماتیک و اخلاقی قدرت‌های بیگانه بی‌بهره سازند دور از واقع و بی‌پایه است. ما می‌باید این پشتیبانی را به بیشترینه برسانیم. تجربه اروپای خاوری در دوران جنگ سرد پشت سر ماست. امپراتوری شوروی را امواج آزادیخواهی از بیرون و درون غرق کرد و هیچ جنبش آزادیخواهانه از پشتیبانی بیرون زیان ندید. در بیشتر جا‌ها پشتگرمی ‌به نیرو‌های بیرون بود که مبارزان را دلیر کرد. در این عصر جهانگرائی، راه‌های نفوذ از بیرون بسیار شده است و می‌باید از امکانات تازه‌ای که فراهم آمده به سود ملی بهره گرفت. هیچ اشکالی در این نیست که دربرابر سوریه و چین و روسیه، امریکا و جامعه اروپائی هم باشند که در کارزار با بنیادگرائی اسلامی ‌و خطر دستیابی تروریست‌های جمکرانی به سلاح اتمی‌ در کنار ملت ایران قرار گیرند.

***

اکنون که زمینه‌های بالا گرفتن پیکار سیاسی مردمی ‌بیش از همیشه آماده شده است رساندن کمک به گروه‌های مبارز بالاترین جا را می‌یابد. چنان کمکی سیاسی، تبلیغاتی و مالی است. کمک سیاسی، موضع‌گیری‌های صریح مقامات و مراجع بین‌المللی از موارد مشخص است مانند آنچه درباره اکبر گنجی یا اعتصاب رانندگان شرکت واحد اتوبوسرانی شد. مردم ایران می‌باید احساس کنند که جهان در هر گام همراه آنهاست و جمهوری اسلامی ‌زیر نگاه و فشار جامعه بین‌المللی است. نمی‌توان انتظار داشت که شورای امنیت سازمان ملل متحد همان واکنش را به زیر پاگذاشتن حقوق بشر در ایران نشان دهد که در افریقای جنوبی نشان داد. ولی مجازات اقتصادی رژیم به دلائل دیگر احتمال دارد و مردم بی‌تردید ناراحتی‌های آن را با سودمندی درازمدتش در ترازو خواهند نهاد.

کمک تبلیغاتی، رساندن پیام مردم به بیرون و رساندن پیام مبارزه به درون است. مبارزه تبلیغاتی با رژیم، آن را در چشم مردم بی‌آبروتر می‌کند و در وضع ضعیف‌تری می‌گذارد. رادیو‌ها و تلویزیون‌هائی هستتد که منظره‌ای متفاوت با آنچه از منابع رسمی ‌حکومت اسلامی‌ می‌رسد به مردم عرضه می‌کنند ولی آنچه نیاز داریم رسانه‌های دسترس‌پذیر نیرومند در خدمت تغییر دمکراتیک رژیم است. رسانه‌های فارسی که اکنون در مبارزه‌اند نتوانسته‌اند نیروی انسانی و امکانات فنی و مالی لازم را بسیج کنند. در دهه‌های پس از جنگ جهانی در اروپای خاوری نقش چنان رسانه‌هائی از بیرون در دراز مدت تعیین کننده بود.

کمک مالی به مبارزه در درون، حیاتی‌ترین و حساس‌ترین است و تنها می‌تواند به یاری شبکه گسترده‌ای از بیرون بسیج و اداره شود. در اینجاست که گروه‌های مخالف هر کدام به فراخور خود تاثیرگذار خواهند بود. همکاری کلی آنها، هم منابع بیشتری را بسیج خواهد کرد هم دوباره کاری و انحراف را به کمترینه خواهد رساند. ادامه دشمنی و دوری در صف مخالفان نتیجه‌ای جز از میان بردن بخت تغییر رژیم به دست ایرانی و با کمترین هرج و مرج و خونریزی نخواهد داشت. گروه‌های مخالف غافل‌اند که چشم بستن‌شان بر مصلحت ملی، سهل است، بر منافع خودشان، چه اثر ویرانگری در تصویر بزرگ‌تر، تصویری که از نگاه تنگ محفلی و گروهی بیرون است گذاشته است و بیش از این‌ها خواهد گذاشت. مردمانی که شب و روز سرگرم کوبیدن دیگران و “افشاگری” و خرده‌گیری هستند و مانند “زاهد خودبین” حافظ “جز عیب نمی‌بینند” در نمی‌یابند که خود نیز در هوائی که به آلودن‌ش می‌کوشند به تنگ نفس افتاده‌اند.

ما با اعتقاد به ضرورت گسترش دادن پهنه مبارزه و تغییر صورت مسئله بود که خود را از نخستین ماه‌ها در خدمت جنبش فراخوان رفراندم گذاشتیم. در این جنبش است که همه اسباب توافق بر سر اصول یک جامعه دمکراسی لیبرال و تفاهم درباره فرایند انتقال قدرت از جمهوری اسلامی ‌و همکاری برای کمک به مبارزه در درون فراهم است. برای مرحله انتقالی و پس از جمهوری اسلامی ‌چه کسی راه‌حل بهتری پیشنهاد کرده است و جز سپردن حق تعیین نظام سیاسی به مردم چه می‌توان کرد؟ در آنجا هم که به مبارزه با رژیم و بوجود آوردن شرایط انتخابات و همه‌پرسی آزاد مربوط می‌شود فراخوان رفراندم نه تنها مانع مبارزه نیست بلکه زمینه‌ای طبیعی برای همکاری نیرو‌های مخالف فراهم می‌کند. جنبش رفراندم همه هواداران‌ش را سازمان نمی‌دهد و هیچ جنبشی سازمان بردار نیست ولی هر بخش جنبش حق دارد ترتیباتی میان خود بدهد. عمده آن است که متن و روح فراخوان رفراندم پابرجا بماند.

ــــــــــــــــــــــــــــــــ

کنفرانس امریکائی، سیاتل ۲۰۰۶