«

»

Print this نوشته

بخش ۳ / ملت ایران و اقوام ایرانی / ملت سازی‌های نافرجام

بخش ۳

ملت ایران و اقوام ایرانی

 

ملت سازی‌های نافرجام

علت اینکه من به این موضوع علاقمند شده‌ام و مدت‌هاست در این باره کار می‌کنم، این است که ما داریم یک میراث زهرآگین تاریخ معاصر ایران را به جاهای خیلی بدی می‌کشانیم. این میراث زهرآگین، در یک کلمه اگر خلاصه کنم، ناتوانی ما از توافق با یکدیگر و شکاف پر نشدنی میان گرایش‌های مختلف سیاسی و گروه‌های مختلف است. موضوع خودی و غیرخودی است. به بهترین صورت در این دو واژه خلاصه می‌شود و این واژه منحصر و مخصوص جمهوری اسلامی‌ نیست، گرچه مثل همه مفاسد در جامعه ما به صورت یک دُمل در جمهوری اسلامی ‌تظاهر کرده است. ولی ما این را از دوران مشروطه شروع کرده‌ایم و تا اینجا رسانده‌ایم.

در دوران مشروطه ما برای اولین بار نبرد سیاسی در تاریخ مان داشتیم ــ بجای نبرد مذهبی و یا نبرد سلسله‌ای و قبیله‌ای. نبرد سیاسی به معنای امروزی از دوران مشروطه شروع شد. دو طرف بر سر گرایش‌های سیاسی یکدیگر را تا حد کشتن زیر حمله گرفتند.

در دوره رضاشاه ما با مفهوم جرم سیاسی آشنا شدیم. تا آن موقع جرم، جنبه مذهبی داشت، و جنبه جنایی که در هر جامعه‌ای هست. رضاشاه روی مبارزه با کمونیست‌ها جرم سیاسی را وارد فرهنگ سیاسی ایران کرد. کسانی که به مرام اشتراکی و کمونیستی اعتقاد داشتند دستگیر و محکوم می‌شدند. آنها را نمی‌کشتند ولی در زندان می‌انداختند.

در دوره مصدق ما مفهوم مخالفت یعنی خیانت را وارد فرهنگ سیاسی‌مان کردیم. هر کس مخالف بود، خائن و مزدور بیگانگان بود. در دوران محمدرضا شاه خودی و غیرخودی را پیش‌تر بردیم: هر کس که نمی‌خواهد، می‌تواند برود. همین است که هست. البته اظهار نظر خیلی بدی بود و نتایج بدی هم به بار آورد. این پیشینه در کشور ما، در جامعه ما و در فرهنگ سیاسی ما بوده است.

امروز با ۲۸ سال سابقه جمهوری اسلامی ‌و با آن انقلاب، این مفهوم خودی و غیرخودی به آخرین درجه‌اش رسیده است. این دُمل در جمهوری اسلامی ‌مثل بقیه دُمل‌ها سر باز کرده. ما الآن جامعه‌ای داریم که از هر نظر به خودی و غیرخودی تقسیم شده است. یکی از این خودی‌ها و غیرخودی‌ها که به مقدار زیاد باز محصول جمهوری اسلامی ‌است، موضوع اقوام است.

تا جمهوری اسلامی ‌ما گرایش‌های تجزیه‌طلبی گاه گاه این سو و آن سوی ایران داشتیم ولی اینها موضعی بود و محلی و کوچک و در جامعه ایران انعکاسی نداشت. در دوران جمهوری اسلامی، به سبب اینکه تبعیض اساس حکومت را تشکیل می‌دهد، به ویژه مذهبی، خودی و غیرخودی شدیدتر از همیشه بر فرهنگ سیاسی و بر فرهنگ جامعه تسلط پیدا کرده است.

یکی از جلوه‌های‌ش که به عرایض امروز من مربوط می‌شود، موضوع قوم بجای ملت و در برابر ملت است. ما تاکنون اگر هم در میان کسانی که غیرفارسی صحبت می‌کردند مخالفت‌هایی می‌دیدیم، جنبش‌هایی می‌دیدیم، این در مقابله با ملت ایران نبود. می‌گفتند: ما ایرانی هستیم ولی این خواست‌ها و این شکایت‌ها را داریم. امروز ما یک ملت ایران داریم که برای بسیاری از ما واقعیت دارد و یک سلسله ملل ایران داریم. برای بسیاری از سازمان‌هایی که در میان اقوام ایران فعالیت می‌کنند، ملت ایران برای آنها جای خودش را به ملت‌های ایران داده است.

در آغاز، کلمه خلق و قوم را بکار می‌بردند؛ خلق عرب، قوم عرب، خلق کُرد، قوم کُرد و امثال آنها. بعد، ملیت کُرد، ملیت عرب، ملیت بلوچ، ملیت تُرک. امروز صحبت از ملت عرب است، ملت تُرک است، ملت کُرد است، ملت بلوچ است و برای بقیه که بیشتر، من و شما باشیم، یک ملت دیگری اختراع شده است: ما ملت فارس هستیم. ما نمی‌دانستیم که تابحال نام ما فارسی زبانان ملت فارس است. ما ملت ایران نیستیم، ما ایرانی نیستیم، ما فارس هستیم. این بازی با واژه‌ها، البته به هیچ وجه تصادفی نبوده است بلکه یک طرح پیش اندیشیده خیلی پردامنه‌ای است و نتیجه اول‌ش، چنانکه کاملاً آشکار است، از همان آغاز، از میان بردن ملت ایران است.

ما اگر روی ملت‌های ایران تکیه بکنیم، ملت تُرک در ایران یا ملت کُرد در ایران، ملت ایران را حذف کرده‌ایم. وقتی شما ملت ایران را حذف کردید، راه برای حذف کشور ایران باز می‌شود. ملت‌ها با کشور شناخته می‌شوند. این مطلبی است که این دوستان جعل کننده این واژه‌ها ممکن است که از نظر تاریخی ندانند، ولی از نظر سیاسی به آن آگاه هستند. یک گوشه ای بزنم به پیشینه این موضوع.

شما Nation State شنیده‌اید در انگلیسی و Etats Nation در فرانسه. Nation State همیشه وجود داشته و خود ما در دوران ساسانی به صورت ابتدائی آن داشته‌ایم. ولی از قرن هفدهم در حقوق سیاسی وارد شد. منظور، مردمانی هستند که در یک محدوده جغرافیایی با مرزهای معین زیر یک حکومت و قانون زندگی می‌کنند. و دیگران حق تجاوز به مرزهای آن را ندارند. در قرن هفدهم، در آلمان، در شهر مونستر که یک شهر وستفالی است در سالنی نمایندگان شماری کشور‌های اروپائی جمع شدند و عهدنامه وستفالی را بستند که به موجب آن، ملت دولت‌ها رسما موجودیت تاریخی ـ سیاسی و حاکمیت ملی پیدا کردند و از زیر نفوذ کلیسا خارج شدند ــ شما می‌دانید که کلیسا حاکمیت برین داشت بر همه حکومت‌های اروپا ــ و دولت‌ها از تجاوز به همدیگر منع شدند. البته دست‌شان آزاد بود خارج از قاره اروپا هر کاری دل‌شان خواست بکنند و کردند.

این روزها هم با تکیه بر ملت، ملتی که با این تعریف ملت ـ دولت سازگار نیست برای اینکه هیچ یک از این اقوام هیچ وقت حکومتی و یا مرزهای شناخته شده‌ای نداشتند. ولی با تکیه بر ملت اختراعی، وقتی شما جزء ملت را قبول کردید و به کُرسی نشاندید، جزء دولت‌ش هم باید بیاید. ملت به تنهایی وجود ندارد. ملت، عرض کردم، مربوط است به سرزمین و حکومت. و ملتی که سرزمین و حکومت مشخص ندارد، ملت نیست. ولی اینها دارند ملت‌هایی را که سرزمین و حکومت مشخصی ندارند سر زبان‌ها می‌اندازند تا بعد سرزمین و حکومت‌ش هم مشخص بشود. این کاری است که دنبال‌ش هستند.

ارتباط این موضوع با خودی و غیرخودی، حالا آشکارتر می‌شود. ما دیگر به عنوان ایرانیان با هم ارتباط نداریم. در گذشته همه ایرانی بودیم و آذربایجانی و کُرد پهلوی هم می‌نشستند و تهرانی با مازندرانی. امروز شما به دلیل زبان مادری‌تان ناگزیر باید از بقیه جدا باشید. ممکن است با همدیگر دوست باشید و زندگی کنید، اما تا وقتی دعوای تقسیم پیش نیامده است. فعلاً در این مورد بحثی نداریم. این خودی و غیرخودی، تا این درجه که می‌رسد به چه آسیب می‌زند؟ به دو چیز: یکی استقلال و تمامیت ارضی ما و یکپارچگی کشور ایران، یکی به دمکراسی. خیلی جالب است که تمام تکیه ملت‌سازان و این سازمان‌های قومی‌ که این تفکر را نمایندگی می‌کنند، بر ارتباط حیاتی و تنگاتنگ شناخت حقوق ملت‌ها با دمکراسی است. می‌گویند، برای اینکه دمکراسی در ایران برقرار بشود باید حقوق ملت‌ها شناخته بشود. که آخرین حرف ملت‌ها چیست؟ حق تعیین سرنوشت. یعنی جدایی.

اگر ملت کُرد یک روزی تصمیم گرفت، حق دارد از ایران جدا بشود. ولی وقتی شما به عنوان کُرد، به عنوان عرب و به عنوان ملت فارس شناخته می‌شوید، ناگزیر یک سیستم واحد برای همه کشور که مبتنی بر حق همه افراد آن ملت، در هر جا که زندگی می‌کنند و با هر زبان که صحبت می‌کنند و با هر مذهبی که هستند، آن را از بین می‌برید.

شما فقط در یک ملت و در یک کشور یکپارچه می‌توانید از حق فردی صحبت بکنید. فرد ایرانی در هر جای ایران که باشد، با بقیه افراد ایرانی هیچ تفاوتی نباید داشته باشد. این اصل دمکراسی است. ولی وقتی دیوار کشیدند و گفتند این فرد ایرانی حقی ندارد مگر اینکه عضو یک ملتی باشد، حق این فرد ایرانی وقتی تحقق پیدا می‌کند که عضو ملت کُرد و فارس باشد، اولاً دارند راه را برای جدایی و یا به قول خودشان حق تعیین سرنوشت باز می‌کنند و دوم، دمکراسی را در ایران بی معنی می‌کنند. برای اینکه من، به عنوان فارسی زبان، در آن کشوری که بعداً ملت کُرد تشکیل خواهد داد، حق سخن گفتن به فارسی نخواهم داشت. هم اکنون در عراق که می‌دانید یک حکومت کُرد هست، و اگر شما دمکراسی را می‌خواهید ببینید، بهتر است یک سفری به آن منطقه کردستان بکنید. ببینید یعنی چه؟ دمکراسی در جامعه قبیله‌ای چه صورتی پیدا می‌کند؟ یا می‌توانید به پاکستان بروید و ببینید خان خانی و دمکراسی و فئودالیته، چه ترکیبی است و چه آش در هم جوشی است.

به هر حال، در کردستان عراق، که حکومتی را تشکیل داده و رئیس جمهوری‌اش هم آقای بارزانی است. می‌دانید که طالبانی و بارزانی رهبران دو قبیله کُردستان عراق هستند که قدرت را همیشه در آنجا در دست داشتند. یکی‌شان الآن رئیس جمهوری عراق است و دیگری رئیس جمهوری کردستان عراق که پسرش هم رئیس سازمان امنیت کردستان عراق است؛ و چه به روز روزنامه‌نگاران و آزادی بیان می‌آورند، قابل بررسی است. من این اواخر چند گزارش تکان دهنده خوانده‌ام از این وضع. به هر حال، در این کشور و به اصطلاح در این حکومت، قانون گذرانده‌اند در مجلس محلی‌شان که سخن گفتن به فارسی قدغن شده است. این اتفاقی است که فردا در سنندج خواهد افتاد، اگر قرار باشد که آن ملت کردستان، ملت کُرد، حکومت کردستان را تشکیل بدهند. و فردا در خوزستان اتفاق خواهد افتاد.

آقای امینی که ذکر خیرشان را کردم، ایشان یک نظر بسیار جالبی آن روز ارائه کرد. گفت که، همه گرایش‌های قومی ‌و پان و همة اینها، هم یک رگة فاشیستی دارند و هم به فاشیسم ختم می‌شوند، و کاملاً نکته درستی گفت. برای اینکه اینها روی خودی و غیرخودی تنظیم می‌شوند. وقتی شما جامعه را به خودی و غیرخودی تقسیم کردید، یعنی فاشیسم. هر که زورش بیشتر است، به بقیه زور خواهد گفت. ما با دامن زدن به گرایش‌های تجزیه‌طلبانه قومی ‌در ایران هم دمکراسی را از لحاظ نظری بی پایه خواهیم کرد هم از نظر عملی. و اینجاست که من به دو خطری که در این زمینه متوجه ماست، یعنی در این بحث متوجه ماست، وارد می‌شوم.

یکی از این خطرها همین است که ما دمکراسی را کنار خواهیم گذاشت. اگر کار به مبارزه برای احقاق حقوق ملت‌ها در ایران برسد و قرار باشد «ملت‌های» ایران به جان هم بیفتند، ملت‌های ایران در همه جا پراکنده اند و اگر قرار باشد ماهیت‌های متفاوت و مستقلی باشند، غیر خودی‌هائی را هم که در آن منطقه ملی‌های هستند، باید بیرون کرد. یکی از اولین رزمگاه‌های این آش ملی که برایمان دارند می‌پزند، آذربایجان غربی است. آنجا آذربایجانی‌ها و کُردها که باهم زندگی می‌کنند، البته آذربایجانی‌ها زورشان بیشتر است، همه کُردها را یا بیرون خواهند کرد یا خواهند کُشت. و این تهدیدها از حالا شروع شده است. وقتی قرار شد کار به اینجاها برسد ما عملاً دمکراسی را خواهیم بوسید. من و شما همه با هم. برای اینکه مسئله مهم‌تری در میان خواهد آمد. خواهیم گفت، فعلاً ما جلوی این جنگ داخلی و برادرکشی و چند پارچه شدن ایران را بگیریم، تا بعد به دمکراسی برسیم.

دوم اینکه، الآن در این شرایط بسیار حساس، ما فقط این را کم داریم که در مبارزه برای آزادی و دمکراسی در ایران، برای حقوق بشر در ایران، موضوع دعوای مان جنگ میان ملت‌های کُرد و فارس باشد. باز طبیعی است که اگر کار به اینجا بکشد و مسئله جنگ بین اقوام مختلف باشد، ما مبارزه با جمهوری اسلامی ‌را فراموش خواهیم کرد. موقتاً، این را هم می‌گذاریم کنار. برای اینکه باز یک مصلحت بزرگ‌تری در میان است. ما نمی‌توانیم به نام دمکراسی یا به نام مبارزه با جمهوری اسلامی، شرایطی را تحمل کنیم که نتیجه‌اش تکه پاره شدن ایران است و از آن بدتر، افتادن ایرانی‌ها به جان یکدیگر.

شما دیده‌اید همسایه‌ها چه در عراق ـ در عراق همچو خبری نبود ـ و چه در یوگسلاوی که نمونه زننده‌تر آن بود، شروع کردند همدیگر را کُشتن (در یوگسلاوی میان صرب‌ها و کروات‌ها صد هزار تن کشته شدند.) همسایه‌هایی که سال‌ها با هم زندگی کرده بودند. خانواده‌های مرکب که مثلاً صرب و کرُوات با هم ازدواج کرده بودند از هم پاشیدند چون شروع کردند به کشتن همدیگر. کار به آنجاها خواهد کشید. ما نخواهیم گذاشت این اتفاق بیفتد. به نام مبارزه با جمهوری اسلامی ‌یا به نام دفاع از دمکراسی.

این مخاطرات است که عرض کردم و با توجه به وضعی که ایران پیدا کرده است باید ما را شدیداً به فکر بیندازد. در بیرون ایران نیروهایی هستند که از فرط دشمنی با جمهوری اسلامی، هر وسیله‌ای را الآن دارند بررسی می‌کنند برای اینکه ضربه‌ای به این رژیم بزنند. و یکی از این وسایل دامن زدن به این اختلافات قومی‌ است. به هیچ وجه تصادفی نیست که از وقتی در کردستانِ عراقِ یک واحد حکومتی تشکیل شد زیر سایه هواپیماهای آمریکایی در آغاز و بعد ارتش آمریکا از سال ۲۰۰۲، ما می‌بینیم که حزب دمکرات کردستان که در گذشته می‌گفت: خودمختاری برای کردستان، دمکراسی برای ایران، امروز می‌گوید فدرالیسم برای کردستان و همه ایران، و رهبرش و دبیرکل و معاون‌ش صحبت از استقلال کردستان می‌کنند در فرصتی که مناسب باشد. این را در کنگره ملل ایران گفته‌اند. دیگر صحبت از استقلال ملل ایران است تا فرصت مناسب.

چون اوضاع بین‌المللی طوری است که ممکن است نادانانی در همین کشور یا درکشورهای خاورمیانه روی دشمنی با جمهوری اسلامی ‌دست به کاری بزنند که بعد به زیان خودشان تمام بشود، ما باید جلوی این کار را چه در میان خودمان و چه در کشوری که بخصوص در آن زندگی می‌کنیم، بگیریم. این آمریکایی‌ها، بدون آشنایی با وضع عراق، روی صحبت چند سیاست پیشه ناپاک و نادرست، امثال چلبی، خودشان را در ماجرایی انداختند روی دشمنی با صدام حسین که نتیجه‌اش را می‌بینیم. ایران به مراتب وضع‌ش از عراق بدتر است. اگر آمریکایی‌ها روی صلاح اندیشی این افرادی که الآن این سازمان‌ها را تشکیل داده‌اند و با این ور و آن ور دارند تماس می‌گیرند، در فکر استفاده از گرایش‌های قومی ‌برای ضعیف کردن جمهوری اسلامی ‌بیفتند، یک بازی با آتش شروع خواهد شد که دامنگیر خودشان خواهد شد. برای اینکه ایران اگر منفجر بشود، عراق نیست که حداکثر با شعاع ۵۰۰ کیلومتری، تأثیر بکنند. ما تا همه دنیا این تأثیر را خواهیم دید. تأثیر از هم‌پاشیدگی ایران و انفجار ایران را. و به هیچ وجه نباید اجازه بدهیم که کار به آنجاها بکشد. ما می‌توانیم دوستان خودمان را در کشورهای دیگر آگاه کنیم که راه مبارزه با جمهوری اسلامی ‌تقویت این عناصر نیست و این عناصر به هیچ وجه نماینده مردم ایران نیستند سهل است، نماینده اقوامی ‌که مدعی عضو آن هستند نیز نیستند. بیشتر این سازمان‌های قومی، از طرف ایلات تقویت می‌شوند و می‌دانیم هنوز هم در خوزستان، هم در کردستان و هم در بلوچستان، روحیه ایلی به شدت غلبه دارد و اینها اختیار این کار را در دست دارند. و خان زادگانی هستند که از همه چیز افتاده‌اند و می‌خواهند از این طریق مسلط بشوند بر تکه‌هائی از آن کشور. و نباید اجازه بدهیم که به نام دمکراسی چنین بازی‌هایی در ایران بشود.

من تا اینجا همه از نباید صحبت کردم. ولی با نباید کار تمام نمی‌شود. ما به هرحال یک مسئله قومی ‌داریم. مسلماً در ایران مردمانی زندگی می‌کنند و در پاره‌ای از نقاط ایران اکثریت دارند که به زبان دیگری صحبت می‌کنند. و این حق آنهاست که به این زبان صحبت بکنند، آموزش ببینند، انتشارات داشته باشند و دانشگاه درست بکنند و هر کار که خواستند بکنند. این حق همه آنهاست و حق هر کسی که در آنجاها زندگی می‌کند ولی به آن زبان صحبت نمی‌کند. گفتم، ما دنبال حقوق بشریم نه حقوق طوایف، نه حقوق اقوام، نه حقوق ملل در داخل ایران. جامعه ایرانی را نمی‌خواهیم گروه، گروه بکنیم. ما از این مراحل گذشته‌ایم. صد سال است این کشور دارد صنعتی می‌شود، دارد باسواد می‌شود، طبقه متوسط می‌سازد. صد سال. شوخی نیست. از خیلی کشورها در این زمینه‌ها جلوتریم. ما دیگر لازم نیست، البته قادر هم نخواهیم بود، برگردیم به دوران ملوک‌الطوایفی. فلان ایل اینجا، فلان خان آنجا. حالا زیر اسم مدرن حزب دمکرات فلان جا. ولی به هر حال این حق هست و باید آنرا شناخت. موضوع اکثریت و اقلیت هم نیست چون یکی از اولین چیزهایی که ما در یک جامعه دمکرات باید کنار بگذاریم، اقلیت است. اقلیت معنی ندارد در یک جامعه. اقلیت اجتماعی، اقلیت مذهبی، اقلیت قومی‌… معنی ندارد. ما همه اکثریت هستیم به عنوان ایرانی. در بحث سیاسی بله، در یک رأی گیری من اقلیت هستم شما اکثریت. فردا ممکن است من اکثریت باشم. ولی اقلیت به عنوان تبعیض حقوقی باید از این فرهنگ برداشته بشود. و در نتیجه، هیچ کس به دلیل سخن گفتن به زبان غیرفارسی نباید محروم بشود از اِعمال این حق. اینها در جای خود محفوظ است.

یا در مسئله عدم تمرکز. گلة بسیاری از این سازمان‌ها، و گلة بحق، این است که همه چیز ایران، در تهران متمرکز است. و به نحو روزافزون این طور شده است. از دوره رضاشاه بخصوص. و چاره‌ای هم نداشتیم. برای ساختن دولت ـ ملت برای اینکه اول چیزی بوجود بیاوریم در ایران که بشود بعداً درش یک کارهایی کرد، باید این قدرت مرکزی را درست می‌کردیم که وجود نداشت. ولی اینها در این مسئله حق دارند که قدرت حکومت مرکزی بیش از اندازه است و باید شکسته بشود. ولی شکسته شدن حکومت به معنی شکسته شدن حاکمیت نیست. شما بسیار شنیدید در ایران حاکمیت را بجای حکومت بکار می‌برند. منظور من این است که حکومت را که Government باشد، باید تقسیم کرد. ولی حاکمیت یا sovereignty قابل شکستن نیست. یا یک قدرت مرکزی حق حاکمیت بر یک سرزمین را دارد یا ندارد. اگر ندارد، دیگر یک سرزمین نیست. دیگر یک کشور نیست. یک کشور، یک ملت، به این معناست. حاکمیت یگانه دست نمی‌خورد. ولی حکومت شکسته می‌شود و به نظرم باید هم شکسته بشود.

در این زمینه، هر چه ما بکنیم، در جهت دمکراسی لیبرال است. یک کلمه راجع به دمکراسی لیبرال بگویم و عرضم را تمام بکنم. شما اگر یک نظامی ‌داشته باشید که اکثریت حکومت بکند، اکثریت قانون بگذارد و مجریان را انتخاب بکند و این اکثریت حق نداشته باشد که از چهارچوب اعلامیه حقوق بشر یک قدم پا آن طرف‌تر بگذارد، یعنی حق یک نفر را هم پامال بکند، چه برسد یک قوم را یا یک گروه زبانی یا مذهبی را، آن وقت دمکراسی لیبرال برقرار است.

ما باید به دنبال دمکراسی لیبرال برویم که تمام این مسائل درش حل خواهد شد. در این کشور که شما زندگی می‌کنید، بهترین نمونه است. شما Ethnic Groups دارید. گروه‌های قومی. مکزیکی، کره‌ای، ژاپنی، ایرانی. شما به خودتان ملت ایران نمی‌گویید در اینجا. هیچ کس شما را ملت ایران نمی‌داند. و این است داستان. دوستانی که در ایران دارند زبان را دستاویز می‌کنند برای جدایی و ملت‌سازی، توجه نمی‌کنند که ملت تعریف دیگری دارد. و نمونه آمریکا و نمونه سویس در برابرشان است و نمی‌بینند. در سویس که من زندگی می‌کنم هیچ کس نمی‌گوید من آلمانی هستم، من فرانسوی هستم یا ایتالیایی هستم. به سه زبان هم صحبت می‌کنند. می‌گوید من سویس آلمانی هستم، سویس فرانسوی هستم، سویس ایتالیائی هستم. در آن صورت ما هیچ مشکلی نخواهیم داشت.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــ

روتاری کلاب لوس آنجلس ۲۰۰۶