«

»

Print this نوشته

بخش ۵ / سخنرانی‌ها در دفتر پژوهش ح. م. ای / آزادی خواهی در منشور حزب مشروطه ایران

بخش ۵  

سخنرانی‌ها در دفتر پژوهش ح. م. ای

آزادی خواهی در منشور حزب مشروطه ایران

بحث آقای موبدی بحث جامعی بود از این جهت که ارتباط میان این چهار ارزش را تا آنجا که به بحث‌شان مربوط بود نشان دادند. این مفاهیم جدا جدا نیست و باید در ارتباط با هم نگاه کرد والا تکیه روی هر کدام بگذارید به زیان آن یکی است. همیشه تضادهایی هست بین ارزش‌های مختلف. در همه جامعه‌ها هم پیدا می‌شود اگر اینها با هم در نظر گرفته نشوند. مشکل ما در همین صد ساله همین بوده است. وقتی ربط این موضوعات را درنظر نگیریم یک جایی جامعه نمی‌چرخد و از عهده برنمی‌آید و این اتفاقی است که برای ما افتاد. نکته اساسی در نظام سیاسی ما، نگهداری این کشور است. هر چه هم نباشد باز باید از آن آب و خاک دفاع کرد. عقب مانده‌ترین جامعه‌ها هم این کار را می‌کنند پیشرفته‌ترین هم می‌کنند. در دیکتاتوری یا دموکراسی هر دو دفاع از آب و خاک و یکپارچگی کشور و ملت هست.

اما آزادی‌خواهی. وقتی ما تکیه را می‌گذاریم روی آزادی، آزادی هم از جهت ارزش خود به خودش که سخنران بحث مفصلی در این باره کردند و هم اثری که روی ارزش‌های دیگر دارد که باز اشاره کردند مهم است. یعنی اگر شما قصدتان حفظ کشوری باشد در برابر دست‌اندازی‌ها، یک جامعه آزاد بهتر از خودش دفاع می‌کند. چون علاقه به آن سیستمی‌ که امکانات داده و او را آزاد کرده است افزوده می‌شود بر وطن‌پرستی. در امر توسعه هم آزادی‌خواهی ــ و دموکراسی و حقوق بشر و نظام سیاسی باز که از آن می‌آید ــ بسیار موثر است برای اینکه جامعه را تکان بدهد و از زمین بکند و از عقب افتادگی ببرد بیرون. برای اینکه نیروی تولیدی همه‌ی جامعه آزاد می‌شود و فقط دولت نیست که همه کار را می‌کند.

یک وقت‌هایی دولت مجبور است. آن قدر جامعه عقب مانده است که دولت باید ابتکار را در دست گیرد ولی دولت به بن بست می‌رسد و جاهایی است که دیگر جامعه پیش نمی‌رود مگر اینکه آزاد شود و اگر دستگاه اجرایی (این دولت ـ ملت چنان که اشاره کردند گرفتاری تاریخی ما است) زیاد فشار بیاورد ممکن است کار به انقلاب و شورش بکشد. همین‌طور در موضوع عدالت اجتماعی که بحث خواهد شد. منظور این است که این تکیه‌ای که آقای موبدی روی برقراری ارتباط بین اینها کردند بسیار لازم است مثلا بدون دفاع از آب و خاک یک کشور آیا آزادی و توسعه معنی خواهد داشت؟ دیگران می‌آیند و تو سر مردم می‌زنند و هر کاری خواستند می‌کنند جلوی توسعه را هم می‌گیرند. این اتفاقی است که در جنگ دوم جهانی در ایران افتاد.

آزادی که ما از آن صحبت می‌کنیم در اینجا در جامع‌ترین تعریف‌ش گرفته‌ایم. خیلی‌ها صحبت دموکراسی می‌کنند. ما به نظرمان رسید که دموکراسی کافی نیست. این موردی است که شاید ما را جدا می‌کند از به قول خودشان دموکراسی‌خواهان. دموکراسی برای یک جامعه بس نیست برای اینکه دموکراسی یک شیوه‌ی حکومت است و تعریف‌ش هم این است که رای اکثریت اعتبار دارد. ولی چه در تجربه و چه در عرصه نظر می‌بینیم که دموکراسی می‌تواند دیکتاتوری اکثریت باشد، اکثریت یک نظام سیاسی را با رای خودش روی کار بیاورد. که اول حقوق اقلیت را پایمال می‌کند، بعد حقوق همان اکثریت را و این اتفاق در تاریخ افتاده و در ذات خود دموکراسی هم هست. وقتی بگویند اکثریت هرچه گفت همان است اکثریت خیلی چیزها می‌تواند بگوید . پس ما رفتیم روی تاکید بر اعلامیه حقوق بشر. از صدور این اعلامیه حدود ۶۱ سال می‌گذرد و پیشرفت بسیار بزرگی است در تاریخ انسان. من جایی نوشتم این فتحنامه لیبرالیسم است برای اینکه از ۲۵۰۰ سالی پیش متفکران و فیلسوفان و سیاستگران و فعالان سیاسی تلاش کردند برای اینکه حقوق فرد انسانی را به کرسی بنشانند و در مرکز تفکر سیاسی و نظام سیاسی قرار دهند و به صورت جامع‌ش در اعلامیه حقوق بشر آمد ــ نتیجه‌‌ی همه‌ی کوشش‌های ۲۵۰۰ سال ــ و به همین دلیل می‌شود گفت فتحنامه لیبرالیسم. لیبرالیسم ازحقوق طبیعی فرد انسان بر می‌خیزد که جدایی ناپذیر است. ما آزادی‌خواهی را در مفهوم وسیع‌ش که دموکراسی لیبرال باشد و جامعه شهروندی که کشفیات تازه‌تر ما در این مسیر است تکمیل می‌کنیم و خوشبختانه این کشفیات با هیچ کدام از اصولی که ۱۷-۱۸ سال پیش به صورت منشور نوشته شد، تناقض ندارد و دنباله همان‌ها‌ست منتها طرز فکر و بیان ما تکامل پیدا کرد.

تکیه ما بر آزادی و حقوق شهروندی، جامعه را از جنگ طبقاتی مارکسیستی آزاد می‌کند چون معنی ندارد که همه افراد از حقوق برابر برخوردار باشند ولی یک طبقه با طبقه دیگر در جنگ باشد. آن دیگر جامعه نیست اردوهای متخاصم است. بهمین دلیل در بخش عدالت اجتماعی می‌رسیم به راه‌حل‌‌هایی که چنان جنگی اصلا لازم نباشد و همه چیز در چهارچوب حقوق برابر افراد بتواند فیصله پیدا کند. یا این موضوع هویت‌طلبی که بی معنی می‌شود چون هویت‌طلبی مثل جنگ طبقاتی بر این اساس استوار است که افراد به دلیل بستگی به یک ماهیتی، طبقه باشد، زحمتکش بودن باشد، به زبان خاصی صحبت کردن، یا در منطقه خاصی بودن باشد، دارای حقوقی می‌شوند وگر نه به خودی خود حقوقی ندارند. اعتقاد به این جدا کردن‌ها در حد با حق و بی حق کردن افراد در واقع جامعه را مستعد فاشیسم می‌کند. برای اینکه فاشیسم ــ باز این تعریف را تازگی کشف کردیم ــ همین است که جامعه بشری عبارت است از خودی و غیر خودی و غیر خودی را باید حذف کرد.

ما با تکیه بر هویت‌طلبی، یا جنگ طبقاتی این مرزها را بین افراد می‌گذاریم ، می‌گوییم شما یک هویت دارید ، اینها یک هویت دارند با هم اختلاف دارند و بالاخره هم کارشان به حذف همدیگر در جا‌هائی که زورشان بچربد می‌رسد. یا شما طبقه زحمتکش‌ید او طبقه استثمارگر است و باید از بین برود.

ما توانسته‌ایم آزادی‌خواهی را در وسیع‌ترین و گسترده‌ترین صورت‌ش در این منشور بگنجانیم که جای بحث درش نمی‌ماند و همین باعث شده است که در استدلال‌های‌مان در برابر هویت‌طلبان، در برابر چپ‌گرایان دست بالاتر داریم برای اینکه بالاتر این حرف حاصل ۲۵۰۰ سال پیشرفت نمی‌شود گفت. فقط می‌شود خود را به کری زد که می‌زنند. نمی‌شنوند و حرف خودشان را تکرار می‌کنند. ولی دیگر کسی استدلال قوی در برابر این استدلال ندارد.

این جا رسیدیم به موضوع پادشاهی که آقای رحیمی ‌بسیار خوب روی‌ش انگشت گذاشتند. پادشاهی آنقدر جنبه احساسی دارد که اسم‌ش را که بیاورید رگ‌های گردن شروع می‌کند قوی شدن. گوش‌ها شروع می‌کند به کم شنیدن. نه، موضوع خیلی ساده است. آقای رحیمی ‌می‌گویند ما طرفدار پادشاهی هستیم بسیار خوب، ولی اگر بگوئید که پادشاهی از آزادی‌خواهی در می‌آید نه، در نمی‌آید برای اینکه به همان درجه جمهوری از آزادی‌خواهی در می‌آید. هیچ کدام دعوی خاص و بیشتری بر آزادی‌خواهی ندارند. این‌ها اشکال حکومتی هستند که همان‌طور که دوستان می‌فرمایند هردوشان می‌توانند دریک نظام آزادی‌خواهانه دموکراتیک ـ لیبرال بگنجند هر دو هم می‌توانند در نظام غیرانسانی دیکتاتوری توتالیتر بگنجند. اتفاقا در جمهوری بیشتر گنجیده‌اند. شاید هم پادشاهی کمتر مساعد است به دلیل موروثی بودن، به دلیل احترام به مقام بالای پادشاه که گاهی بتواند وزنه اخلاقی خود را بگذارد. این است که صحبت ایشان از این جهت وارد است و ما پادشاهی را در ارتباط با آزادی‌خواهی نباید مطرح کنیم. همان‌قدر جمهوری‌خواهی ارتباط با آزادی‌خواهی دارد که پادشاهی، هیچ‌کدام بیشتر و کمتر ندارند. بسته به این است که اوضاع و احوال یک کشور چیست. اینجاست که صحبت ایشان پیش می‌آید که بله در شرایط ایران، مردم ایران، احساس مردم ایران، پادشاهی وضع بهتری دارد و از کار بیشتر و بهتری برای ایران برمی‌آید به دلیل همان موقعیت خاصی که دارد. به شرط اینکه تمام آن مواد دیگر منشور اجرا بشود که پادشاه فیل‌ش یاد هندوستان نکند و در طول تاریخ هم نه تنها ایران، اکثریت بسیار بزرگ پادشاهان فیل‌شان یاد هندوستان کرده است و باید جلوی‌ش را گرفت. امروز البته به آن آسانی‌ها نیست. نکته این است ما در ترجیح دادن پادشاهی تکیه‌مان بیشتر روی چیست؟

 رویهم رفته سه بستگی به پادشاهی می‌توان داشت. یکی همان عاطفی است که گفتیم. علاقه‌مان به آن بیشتر است. یک کسی هم کینه و دشمنی عاطفی شدید به پادشاهی دارد و به خرج‌ش نمی‌رود که پادشاهی مثلا در اسپانیا و انگلیس و سوئد هم می‌شود. با پادشاهی در ایران کینه طولانی و همیشگی و نسلی و چند نسلی دارد.

اینها از اعتقاد به دموکراسی و آزادی سرچشمه نمی‌گیرد. ما این بستگی عاطفی را داریم؛ ارزشی هم به عنوان همان دفاع از یکپارچگی ایران برای‌ش قائلیم. در این مورد من با آقای رحیمی ‌موافق نیستم. پادشاه مسلما همه‌جا و نه فقط ایران، اثر بیشتری در حفظ وحدت ملی دارد، البته پادشاه سمبلیک. برای اینکه یک احترامی ‌به آن مقام داده می‌شود. مداخله‌ای نمی‌کند و مسئولیتی ندارد و عیبی بر او نمی‌شود گرفت. بخصوص اگر زندگی سالم مرتبی داشته باشد. به علاوه چون وابسته به هیچ استانی و حزبی نیست، دیگر بر سرش دعوا نمی‌شود. به قول آقای رحیمی ‌هر ۴-۵ سال یک بار، داد و بیدادی بر نمی‌خیزد که از خراسان است و بار آینده باید از اصفهان باشد. مسلم بدانید در ایران به ویژه این دعوا‌ها پیش خواهد آمد.

سوم دفاع از نهاد‌های دموکراتیک. اینجا هم در شرایط ایران بخصوص که ما باید نهادهای دموکراتیک را بعد از جمهوری اسلامی ‌تاسیس کنیم و جا بیندازیم، وجود یک کسی که منافع حزبی نداشته باشد و صرفه‌اش در این باشد که این چهارچوب را همین طور نگه دارد ــ چون به محض اینکه آن چهارچوب بهم بخورد اول خودش خواهد رفت ــ سودمند است. هر کس در ایران آینده پادشاه بشود خود به خود به یاد پنج پادشاه قبلی خواهد افتاد ــ از ۱۸۹۶ یعنی ۱۱۵ سال. در این ۱۱۵ سال، اول ناصرالدین شاه کشته شد. بعد مظفرالدین شاه آمد که اگر زود نمی‌مرد بیرون‌ش کرده بودند از بس افتضاح بود. آدم خجالت می‌کشد بعد از صد سال کارهای این مرد و اوضاع دربارش را می‌خواند. بخت با او یار بود که روزهای آخر زندگی‌اش صدراعظم عاقل او پدر موتمن الملک و مشیرالدوله آزادی‌خواه فرمان را به او داد و گفت امضا کن و نیک نامی ‌همیشگی برایت می‌ماند و او همین کار را کرد و نمی‌فهمید دارد چه می‌کند. پسرش محمدعلی شاه با جنگ از ایران اخراج شد. احمد شاه نوه‌اش در پاریس مرد. خلع شده از پادشاهی برای اینکه او هم واقعا موجود نفرت‌آوری بود، به عنوان یک آدم و پادشاه. رضا شاه در تبعید ژوهانسبورگ مرد. در سیاست جهانی اشتباه کرد و نفهمید اوضاع چیست و به رایگان کشور را به اشغال خارجی داد. محمدرضا شاه در تبعید در قاهره مرد. ملاحظه بکنید تخت پادشاهی ایران خیلی لرزان و خطرناک بوده است. در بیش از صد سال فقط یک نفر روی این تخت مرد. او هم به دلیل اینکه زود مرد.

هر کس به پادشاهی ایران برسد این تاریخ پشت سر را نگاه می‌کند. نمی‌تواند خودش را از این تاریخ آزاد بکند و رعایت می‌کند. از این جهت است که وجود یک پادشاه برای حفظ وضع موجود سودمند خواهد بود برای اینکه نفع شخصی خیلی مستقیم در حفظ آن وضع موجودی که او را پادشاه کرده خواهد داشت. مردم آمده‌اند رای داده‌اند آزادانه، او پادشاه شده در چهارچوب یک قانون اساسی که دست‌ش را از همه امور اجرائی کوتاه کرده و با این کار به او خدمت کرده‌اند. به محض اینکه پادشاه پا از گلیم قانون دراز کند رفته است. مملکت طوری شده که هیچ چیزی را تحمل نخواهد کرد. از این جهت پادشاهی می‌تواند جلوی زیاده روی‌های پاره‌ای از افراد را که در صدد غصب قدرت هستند بگیرد نمونه‌های‌ش هم البته هست، در پادشاهی اسپانیا اتفاق افتاد. از این بابت‌هاست که ما از پادشاهی می‌توانیم دفاع کنیم ولی در ارتباط با بحث آقای موبدی، به آن موضوع ربطی ندارد و نظر آقای رحیمی ‌درست است.

پرسش‌هایی که آقای اشکان فرمودند. ما آزادی گفتار داریم. بسیار خوب. در آزادی گفتار، فحش و فصیحت هم هست، حرف‌های هرزه هم هست. تهمت دروغ هم می‌شود زد. اگر آزادی گفتار تا اینجا می‌تواند برسد ناچار باید به مسئولیت مدنی معتقد باشید Civic Responsibility، مسئولیت مدنی یعنی رعایت حق دیگران؛ یعنی محدود شدن آزادی با آزادی دیگران و اگر نباشد اول آزادی گفتار از بین می‌رود بعد خود دموکراسی. کی می‌تواند تحمل کند که روزنامه‌های فحاش، هر روز هزار اتهام به مردم بزنند، ما این‌ها را در ایران داشته‌ایم.

فرمودند با آزادی بیشتر افراد، اقتدارحکومت کمتر می‌شود. درست است و اینها در نقطه مقابل همدیگرند. اگر حکومت فوق‌العاده مقتدر باشد افراد آزادی‌شان محدود است. اگر افراد جامعه خیلی آزادی داشته باشند مسلم است از اقتدار حکومت کم می‌شود ولی این طور نیست که ما بابت آزادتر کردن افراد، حکومت را از بین ببریم و اقتدارش را بگیریم. یک جایی باید خط کشید. آزادی افراد یک حدودی دارد و اقتدار حکومت نیز حدودی دارد. این حدود را دموکراسی در چهارچوب اعلامیه حقوق بشر تعیین می‌کند. حکومت به آن حقوق نباید دست بزند ولی باید حق داشته باشد کار کند والا کشور را نمی‌شود اداره کرد.

راجع به فرآورده‌های فرهنگی ، فرهنگ دو تعبیر دارد در زبان‌های فرنگی، یکی “فرهنگ بالا” است مثل هنرها ـ فلسفه ، حوزه مطالعات دانشگاهی، همه اینها جزو “فرهنگ بالا” است. فرهنگ بالا مربوط به آدم‌های فرهیخته است و با فرهنگ. ولی فرهنگ یک معنی وسیع و عمومی ‌دارد. همه‌ی فرآورده‌های ذهن انسانی در حوزه فرهنگ می‌گنجد. تکنولوژی هم می‌گنجد. در جهان ما این فرهنگ در معنای وسیع و اعم خود، گسترش نامحدود و سریعی می‌یابد و نمی‌شود یک جامعه دور خودش ـ مثل ج.ا. ـ دیوار بکشد که ما جلوی هجوم فرهنگی را می‌گیریم. همین می‌شود که یک مرداب درست می‌شود، یا همه کشورهای عربی. بهترین راه زندگی در این جهانی که جهانگرا دارد می‌شود این است که ما در آن شرکت داشته باشیم، سهیم بشویم و مدام سهم بیشتری بگیریم.

………

آزادی یا ناسیونالیسم یا عدالت اجتماعی یا ترقی‌خواهی ما ارزش‌هائی هستند که به خودی خود و در هر زمان و مکان اهمیت دارند. هم جنبه نظری دارند هم سودگرایانه. پادشاهی بستگی به اوضاع و احوال دارد و بیشتر از جهت سودگرایی مطرح است. استدلال آقای موبدی استدلال سود‌گرایانه است که کاملا” درست است و عرض کردم ما از سه دلیل طرفداری مان از پادشاهی؛ یکی عاطفی است که ربطی به بحث نظری ندارد یکی کمکی که می‌تواند به یکپارچگی ایران بکند یکی کمکی که می‌تواند به حفظ نهادهای دموکراسی بکند. اینها مبنای نظری ندارد. در شرایط ایران ما این نظام را سودمندتر می‌دانیم. ولی از لحاظ نظری محض بین پادشاهی و جمهوریت هیچ اختلافی نیست.

۲۶ می‌۲۰۱۰