«

»

Print this نوشته

بخش ۵ / سخنرانی‌ها در دفتر پژوهش ح. م. ای / ناسیونالیسم ایرانی در منشور حزب و تعهد‌های ما

بخش ۵  

سخنرانی‌ها در دفتر پژوهش ح. م. ای

 

 ناسیونالیسم ایرانی در منشور حزب و تعهد‌های ما

بحث آقای رحیمی ‌از روال معمول ما خوشبختانه بیرون رفت و گوشه‌هایی از موضوع را برجسته کرد که مایه سوءتفاهم است و لازم بود که به آن بپردازیم. دوستان هم دنبال همین مطلب را گرفتند و ادامه دادند و حالا خیلی بحث ما بهتر خواهد شد. اینکه تاکید فوق‌العاده ما بر ناسیونالیسم ـ نگهداری ایران ـ ممکن است سوءتفاهم بوجود بیاورد کاملا درست است وخوب است که موضع‌مان را روشن‌تر کنیم. اصل گرفتاری در دو جاست. یکی سوءاستفاده‌هایی که از ناسیونالیسم شده است و یکی تضادی که ممکن است میان دموکراسی و یا لیبرالیسم با ناسیونالیسم پیدا بشود که شده است.

راجع به سوءاستفاده ـ سوءاستفاده از همه چیز شده است و نمی‌شود بابت سوءاستفاده‌ای که از چیزی در جائی شده آن را کنار گذاشت؛ باید راه سوءاستفاده را بست. مثلا دوستان چپ خیلی به ما راجع به ناسیونالیسم ایراد می‌گیرند. من عرض می‌کنم که از سوسیالیسم و صورت به اصطلاح کامل‌ترش کمونیسم آیا بیشتر سوءاستفاده نشده است؟ امروز بسیاری از تاریخ‌دانان و ناظران امور بشری معتقد شده‌اند که کمونیسم و سوسیالیسم مارکسیستی بزرگ‌ترین اشتباه بشریت بوده است. یعنی از هنگامی ‌که جامعه بشری تاریخ‌ش شناخته شده تا کنون بشریت اشتباهی بزرگ‌تر از این نکرده است. دیگر انحراف و سوءاستفاده بیشتر از این که نمی‌شود. سوسیالیسم و کمونیسم اساس‌ش جامعه و بشریت و بهروزی و کم کردن بی عدالتی است و حرف‌های خوب. اما به درجه‌ای سوءاستفاده شده است که می‌گویند بزرگ‌ترین اشتباه تاریخی است و راست هم می‌گویند. شما از روسیه، از آلمان شرقی بگیرید تا کامبوج تا چین مائو، ببینید چه بلایی سر مردم آوردند. در نتیجه ما سوءاستفاده را باید کنار بگذاریم. باید آنچه که بیشتر از ناسیونالیسم فهمیده می‌شود و در دنیا عمل شده است آن را بگیریم.

دوم تضادی است که لیبرالیسم ممکن است با ناسیونالیسم پیدا کند، یا دموکراسی. بله اگر شما فقط روی عنصر ناسیونالیسم تکیه کنید ممکن است که به بقیه عناصر صدمه بزند. در نتیجه اول باید ناسیونالیسم را تعریف کنیم. ناسیونالیسم احساس تعلق است به دولت ـ ملت و احساس تعهد به دفاع از آن و پیشبرد آن. این ملت ـ دولت فرمولی است که در قرن ۱۷ پذیرفته شد و رسمیت پیدا کرد ولی وجود داشته است. شما چین را نگاه کنید از اول تاریخ، چین بوده است، یک کشور و یک حکومت، و زیر و بالا البته زیاد شده است ولی به ۲۳۰۰ سال پیش برمی‌گردد یا ژاپن یا ایران. این کشورهای تاریخی همیشه عنصری از دولت ـ ملت داشته‌اند که گاهی ضعیف‌تر و گاهی قوی‌تر بوده است. درست است، پدیده‌ی مدرنی است ولی اختراع نشده است. در قرن هفدهم آنچه که بود تعریف شد و حدودش معین شد و رسمیت پیدا کرد و عهدنامه نوشتند. کتاب نوشتند و مطالعه روی‌‌‌ش صورت گرفت.

اجزای این دولت ـ ملت عبارتند از یک: مردم. ما ملت را در فارسی نه تنها به نادرست بجای مردم بکار می‌بریم. بلکه حتی افراد حاضر در یک سالن را می‌گوییم ملت. مثلا می‌‌گوئیم آتش سوزی شد، ملت پا به فرار گذاشتند. این قدر سهل انگار هستیم. هزار اشکال هم در تعریف‌ها و نتایجی که می‌گیریم پیدا می‌شود. نه؛ ملت، مردم نیست، ملت عبارت است ازچهارچوبی ـ من تشبیه کرده‌ام ملت را به بستر یک رودخانه و مردم در آن چهار چوب شکل می‌گیرند ــ آبی هستند که در آن رودخانه جریان دارد. این مردم عوض می‌شوند. آن آب هیچوقت یکی نیست و هر لحظه عوض می‌شود ولی بستر رودخانه دائما عوض نمی‌شود. ملت بستر رودخانه است، آن ظرفی است که مردم در آن ریخته شده‌اند. نه ظرف فیزیکی، ظرف تاریخی، فرهنگی و معنوی و منافع مشترک، ظرف بستگی‌ها و ارتباطا‌تی که افراد این مردم به خودشان و همدیگر و به آن بستر که آب و خاک باشد ولی فقط آب و خاک هم نیست متعلق می‌شوند. کمی ‌پیچیده است و به سادگی نمی‌توان این مفاهیم را دریافت.

عنصر دوم حکومت است یعنی این مردم اگر پراکنده باشند اگر یک حکومت که به هر ترتیب انتخاب شده باشد یا تحمیل شده باشد، یک اقتداری، یک توانائی اجرائی نباشد که این مردم را زیر یک سقف بیاورد چه به میل خودشان یا حتی به زور (که بسیار بوده است،) ملت تشکیل نمی‌شود. تاریخ پر از این نمونه‌هاست. پس باید یک چهارچوب حقوقی که عبارت است از حکومت، آن هم باشد تا مردم پراکنده بتوانند آن ارتباط را با هم برقرار و بستگی‌ها را به هم پیدا کنند. خاکی را که آن مرجع اداری سیاسی حقوقی بر آن تسلط دارد از خودشان بدانند والا فرض کنید سه هزار سال پیش در کشور ما یک عده این ور و آن ور زندگی می‌کردند و ربطی به هم نداشتند. این سرزمین هم بود، کوه‌ها بود و آب و خاک بود ولی ربطی به ایران نداشت. آنها هم ایرانی نبودند. پس آن ظرف، یک عنصر مردمی ‌دارد؛ یک عنصر حقوقی دارد، که آن عنصر مردمی ‌را به هم پیوسته است و یک عنصر جغرافیایی دارد یعنی یک حد و مرزی دارد که آن مردم را از دیگران جدا می‌کند. نمی‌شود تمام کسانی که بستگی و ارتباط دارند همه را یک ملت تصور کرد. مثلا زبان انگلیسی به درجاتی زبان ۵۰ ملت دنیاست ولی این زبان کافی نبوده برای اینکه دو همساله همزبان هم یک ملت شوند. آن سه عنصر باید با هم جمع شوند که دولت ـ ملت در یک فرایند تاریخی به وجود بیاید زیرا نمی‌شود یک شبه ملت شد. با این ترتیب دولت ـ ملت ربطی به قرن هفده یا نوزده و انقلاب فرانسه ندارد. همیشه به صورتی بوده، همیشه یک ظرف جغرافیایی، یک بستر ملی، یک عنصر مردمی ‌که اصل قضیه است و نظام حقوقی و سیاسی بوده و تاریخی که مدت‌های دراز آن مردم سرنوشت مشترک داشته‌اند، با هم بوده‌اند.

با این تعبیر می‌شود ناسیونالیسم حقوق فردی را گاهی زیر پا بگذارد برای اینکه وقتی شما بر عنصر تاریخی یا بر عنصر حکومت تکیه گذاشتید، آن عنصر فردی و مردمی ‌ضعیف می‌شود، حکومت می‌گوید من همه کاره‌ام و باعث شده‌ام آب و خاک و چهاردیواری محفوظ بماند و مرزها حفظ شود و هر کاری خواستم می‌کنم و بیشتر تاریخ همین کار را کرده‌اند. منتها برای اینکه شما یک نظام سالم داشته باشید یعنی مردم نه به زور، به رضا و رغبت، از حکومتی اطاعت و از آن در برابر دیگران دفاع بکنند، بر ضد آن نشورند باید دموکراسی و لیبرالیسم داشته باشید.

بله این تضاد وجود دارد و ما سعی کرده‌ایم در منشور خودمان با خط کشیدن زیر عنصر آزادی و حقوق بشر و دموکراسی چاره کنیم. همچنین در مورد توسعه ممکن است حکومتی موقتا ــ و موقتا را بخواهند دائمی‌ هم بکنند ــ بگوید به من اختیارات کافی بدهید کارها را جلو ببریم بعد نوبت دمکراسی هم می‌رسد، که خیلی‌ها هم به آن وعده عمل نکردند. بعضی‌ها هم کردند ولی این تضاد نیز ممکن است پیدا شود.

واقعا هم گاهی جز با اقتدار زیاد حکومت، کار پیش نخواهد رفت، اگر قرار باشد برای ساختن یک پل سی مرجع نظر بدهند پل ساخته نمی‌شود. اگر قرار باشد از اسباب دموکراسی فقط یک مجلس باشد که نمایندگان‌ش تازه بیشتر منتخب مالکین باشند ــ مجلس‌های ایران تا اصلاحات ارضی همین بود ــ نمی‌گذارند کاری از پیش برود. ارسنجانی لایحه اصلاحات ارضی را آورد در مجلس رد شد. بعد که مجلس نبود با رفراندم قضیه را حل کردند. مطابق قانون اساسی نبود ولی منظورم این است که می‌بینند گاهی توسعه با دمکراسی در تضاد می‌افتد و چاره‌ای نیست. کره جنوبی دمکراسی را کنار گذاشت رسید به یک مرحله‌ای، حالا هم دمکراسی است و از آن مرحله گذشت این تضاد‌ها پیش می‌آید. ما از این مراحل گذشته‌ایم خوشبختانه. می‌توانیم این چهار ارزشی که گفتیم در کنار هم حفظ کنیم.

اینکه منافع فردی با ناسیونالسیم چه تضادی پیدا می‌کند این هم بحث خوبی است. درست است الان ما در عصر جهانگرایی زندگی می‌کنیم به اصطلاح Globalization (جهانگرائی از جهانی شدن بهتر است؛ لغت خوبی است و خیلی هم گویاست) در عصر جهانگرائی نمی‌شود سرمایه‌ها را حبس کرد. باید فضا برای حفظ سرمایه مناسب باشد. این برنامه‌های سوسیالیستی دوستان و شورائی کردن و این حرف‌ها را باید گذاشت کنار. سرمایه‌گذاری نباشد کاری وجود نخواهد داشت. اگر هم قرار باشد سرمایه‌گذاری را دولت بکند می‌شود اقتصاد فرماندهی شوروی و دیکتاتوری توتالیتر و آن افتضاحات. دوستان کمونیست، از چین می‌توانند بیاموزند. سرمایه باید احساس امنیت کند و شرایط برای سوددهی آماده باشد. اگر نه سرمایه را می‌برند بیرون. هیچ جوری جلوی خروج سرمایه را نمی‌شود گرفت. هزار وسیله هست. پس نظامات و شرایط باید طوری باشد که سرمایه بماند. ولی همه مردم سهم منصفانه‌ای از درامد ملی ببرند.

خلاصه این تضادها وجود دارد. ناسیونالیسم به تنهایی پاسخ این‌ها را نمی‌دهد و ما باید سرتا‌‌سر جامعه را درست کنیم و نو کنیم که بتوانیم به قصدی که از ناسیونالیسم داریم برسیم یعنی این کشور را نگهداریم، نگذاریم بدست دیگران بیفتد که به این منظور نباید از دیگران عقب بیفتد. کشور ضعیف و درمانده مثل امروز جمهوری اسلامی‌ در معرض همه گونه خطر هست. در معرض خطر جنگ هست، تجزیه هست، شورش هست، برهم خوردن هست. این که ما می‌گوئیم ناسیونالیسم نگهدارنده منظورمان فقط نیروی دفاعی نیست، این است که در همه جبهه‌ها به اندازه‌ای نیرومند و پیشرفته باشیم که اصلا هیچ‌گونه تهدیدی متوجه ما نباشد. تهدید هم فقط نظامی ‌نیست، اقتصادی هم هست. عقب افتادن از دنیا یک تهدید است. اگر شرایط جوری باشد که سرمایه‌ها بیرون بروند تهدید است. اگر سطح زندگی مردم پایین باشد که آرزوی جاهای دیگر را بکنند این تهدید است. ناسیونالیسم با اینکه جنبه تهاجمی ‌به آن داده‌اند در اساس دفاعی هم هست. از اول مردم دور هم جمع شدند زندگی کرده‌اند و شده‌اند ماهیت مستقل. بعد دیگران به آنها طمع کردند حمله کردند و تمام تاریخ دنیا جنگ است و تجاوز. گفتند آقای دکتر گفته وطن‌خواهی و ناسیونالیسم فرق دارند. این‌ها بازی با الفاظ است وطن‌خواهی همان ناسیونالیسم است.

راجع به استقلال. استقلال یک معنی ندارد یک امر نسبی است. یک وقت استقلال عبارت بود از اینکه کشوری در اشغال دیگران یا در اداره دیگران نباشد. این هنوز هست ولی اداره خیلی فرق کرده. الان اشغال کشورها دیگر صرف نمی‌کند و کمتر کشوری است که دنبال گرفتن زمین‌های دیگران باشد. آنچه که در استقلال مطرح است این است که چه اندازه منابع یک کشور صرف خودش می‌شود. اگر کشوری بیشتر منابع‌ش صرف مردم خودش بشود مستقل است، اگر بیشتر به جیب دیگران برود، صورت ظاهرش هر چه باشد، مستقل نیست. جمهوری اسلامی ‌لاف استقلال می‌زند. اما وقتی مستقل شدند که شوروی از میان رفت و نیازی به پیمان‌های نظامی ‌با دیگران نبود. اما آیا منابع ایران صرف مردم‌ش می‌شود؟ بیشترش نمی‌شود. حالا یا می‌رود بیرون در بانک‌ها، یا کشورهای دیگر یا مردمان دیگر. استقلال را باید این جور نگاه کرد والا از نظر آموزش، تکنولوژی، صنعت، بازرگانی ما و نه تنها ما، بیشتر به دنیا وابسته می‌شویم. مردم در تماس عمیق‌تر با دنیا چند هویتی می‌شوند. خلاصه کنم. ما با ملت و ناسیونالیسم به عنوان یک پدیده تاریخی ـ فرهنگی، سیاسی جغرافیایی و انسانی روبرو هستیم. همه اینها مهم است در تعریف ناسیونالیسم و در دفاع از ناسیونالیسم. همه اینها را باید مواظب بود و این تعریف پیچیده ما را قادر خواهد کرد به هدف‌هائی که برای ملت خودمان داریم برسیم. یعنی حفظ آب و خاک و مرزها، و پیشبرد این جامعه و رساندن‌ش به بالاترین و صرف کردن منابع‌ش برای مردم خودش.

راجع به عنصر تاریخی کوتاهی کردم. این عنصر تاریخی در ملت و در ناسیونالیسم فوق‌العاده مهم است. یعنی بلافاصله بعد از عنصر مردمی ‌می‌آید. زیرا تاریخ شامل جغرافیا و حکومت هم هست و در آنها جریان دارد. تاریخ ایران یکی از بزرگترین سرمایه‌های ملی ماست، از تمام منابع نفت و گاز ما مهم‌تر است که البته این تاریخ شامل فرهنگ ما هم هست. این موتوری است که دائما می‌تواند جامعه ما را پیش ببرد. جنبش سبز هم موتورش این تاریخ است: ما فرزندان آن پدران و مادران هستیم.

***

وطن پرستی و ناسیونالیسم تفاوتی ندارند. در دوره‌ای که از ناسیونالیسم سوءاستفاده می‌شد پاتریوتیسم معمول شد برای اینکه فرقی بگذارند. ولی اگر شما ناسیونالیسم را از سوءاستفاده‌هایش خالی کنید دیگر فرقی با هم ندارد.

در مورد پاره‌های یک ملت، بله مردم ایران مثل هم نیستند. نمی‌توانیم بگوئیم شیعه‌های ایرانی با ارمنی‌های ایرانی عین هم‌اند، این یک پاره ملت است آن یک پاره دیگر ملت. کسانی که می‌گویند. اگر اقوام ایرانی با هر تعریفی از ملت که آقای رحیمی ‌نقل کردند سازگار هستند حق دارند بگویند ملت هستند. ما می‌گوئیم ملت ایران مرکب است از گویندگان زبان‌ها و باورمندان مذاهب مختلف که از گذشته‌های دور دست با هم زیسته‌اند و به حکم تاریخ و جغرافیا و خودآگاهی ملی یک ملت را می‌سازند.

این جا به یاد سخنرانی شاهزاده می‌افتم گه در متن انگیسی گفته شده است (نقل به مضمون) که نمی‌توان گفت مردم ایران یک لخت monolithic هستند ولی این اقوام و مذاهب گوناگون یکپارچگی integrity ایران را حفظ کرده‌اند. مترجم نوشته است نمی‌توان گفت ملت ایران یکپارچه است. ما البته توضیح داده‌ایم، ولی تجزیه‌طلبان دست بر نمی‌دارند و کار را به فحاشی رسانده‌اند که نشانه درماندگی است. دفتر شاهزاده هم توضیح نمی‌دهد و آن ترجمه غلط جا افتاده است و از آن بهره‌برداری می‌کنند. مونولیتیک یک لخت است که من از بیهقی گرفته‌ام، یعنی مانند تخته سنگی که سراسر یکی است. ترجمه لفظی مونولیتیک می‌شود یک سنگی مانند دوران نوسنگی Neolithic. اما یکپارچه اجزاء متفاوتی دارد که به هم چسبیده‌اند.

۱۲ می‌۲۰۱۰