بخش ۵
سخنرانیها در دفتر پژوهش ح. م. ای
بررسی ناسیونالیسم؛ آزادی؛ ترقی و عدالت اجتماعی
ابتدا پرسش آقای فرحی. اوباما برای اینکه کشورهای دارای سلاح اتمی را که ۱۲ کشورند و بیشترشان نمیتوانند از سلاحهای خود نگهداری کنند خاطر جمع کند که به این سلاحها نیازی ندارند میگوید آنهائی که این عهدنامه را امضا کردهاند مطمئن باشند که سلاح اتمی برضدشان بکار نخواهد رفت. این قصد اصلی بوده است یعنی نتیجه منطقی این عهدنامه همین است که نیاز به داشتن سلاح اتمی را از بین ببرد که بعدا از این هم بیایند و رضایت بدهند کنترل بشود و کم بشود و کم کم از بین برود. ولی مفهوم مخالفش درست همان است که آقای فرحی میگویند. دولتهائی که در این عهدنامه شرکت ندارند ــ جمهوری اسلامی و کره شمالی و سوریه ــ در مورد آنها چنین تضمینی نیست برای آنکه آنها دنبال اسلحه اتمی هستند و یکیشان ساخته است، پس اینها باید حساب کار خودشان را بکنند که اگر نپیوندند به این عهدنامه، چتر اتمی بالای سرشان نیست.
اما بحث امروز راجع به منشور حزب است، ما این چهار ارزش را اول آوردهایم و بیست ماده منشور در واقع بیان این چهار اصل است و ترتیبات عملی برای رسیدن به این ارزشهاست در نتیجه میتوان در هر نشست دفتر پژوهش یکی از این ارزشها را در منشور دنبال کرد. بندهای منشور را که مربوط است به آن ارزش در کنار آن بحث کرد. آن بندها توضیح آن ارزشهاست و در ضمن این بحثها و ربط دادن این دو به هم ممکن است مطالب تازهای عنوان شود که آن وقت به درد کار دیگر میخورد. مثلا” روزآمد کردن کتاب حزبی برای اکنون و آینده ایران که پیشنهاد آقای موبدی است، نشست آینده مثلا بپردازد به ناسیونالیسم ایرانی، و در بندهای منشور چه جور آمده و چه تعهدی پشتش است و ما چه کردهایم و به همین ترتیب؛ و منظور آقای رحیمی هم برآورده میشود.
ما چهار ارزش اساسی داریم که بر مبنای آنها برنامه سیاسیمان را تنظیم کردهایم، این چهار ارزش را همان طور که آقای زاهدی گفتند از آسمان نیاوردهایم، از جنبش مشروطه و تجربیات صد ساله جامعه ایرانی که البته عموم آنها ریشه در اندیشه غربیها دارد گرفتهایم و بنیاد بسیار استواری برای برنامه سیاسی حزب شده است.
ناسیونالیسم را برای اینکه هر گونه سوءتفاهم از بین برود بعدا در منشور گفتهایم که دفاعی و نگهدارنده است. ما میخواهیم چهار دیواری خودمان را حفظ کنیم. نظری به هیچ کس دیگری نداریم. یک وجب نه از این خاک به کسی میدهیم و نه از کسی خاکی طلب داریم. هویت ملیمان را هم میخواهیم حفظ کنیم یعنی ایرانی باشیم، حالا آذری یا کرد و هر چه باشیم. پس هیچ نکتهای در این ناسیونالیسم ما نیست که جنبه تهاجمی داشته باشد، جنبه فاشیستی داشته باشد جهانگیرانه باشد. ابدا. دفاعی است و نگهدارنده.
ترقی خواهی؛ اصل گرفتاری همین است، تمام بدبختیها از عقبماندگی ناشی میشود. کشوری یا جامعهای که از کاروان جهانی عقب نیفتد، نه ناآگاه است نه دچار دیکتاتوری میشود، نه به دام مذهب افراطی میافتد. همهی این گرایشها را در خودش تحلیل میبرد. ناسیونالیسم یعنی حفظ این کشور به ترقی بستگی دارد. حفظ آزادی بستگی به ترقی دارد. در جامعه فقیر و بدبخت نمیشود دمکراسی بپا کرد.
میرسیم به عدالت اجتماعی، عدالت اجتماعی یکی از ظریفترین ارزشهاست. برای اینکه از عدالت اجتماعی همه چیز میشود درآورد. میشود دولت رفاه درآورد. از گهواره تا گور دولت مسئول مردم است. در اسکاندیناوی این طور بود. در انگلیس مدتها این طور بود، که باعث رکود و عقبماندگی شد. میشود از آن تور امنیتی گرفت یعنی مردم کارشان را بکنند زندگیشان را بکنند ولی اگر از آن بالا افتادند به هر دلیلی، زمین نخورند و از بین نروند. یک ده سالی است John Rawls نظریه تازهای آورده است و میگوید عدالت اجتماعی مبهم است و قابل تعبیرهای گوناگون است ما به فرایافت انصاف در جامعه باید روی بیاوریم. جامعه باید منصفانه باشد و به همه چیزی برسد. از یک لحاظی شاید این تعریف بهتری است از عدالت اجتماعی ولی اساسا همان است. یعنی مثل مدیران بانکها نباشد که بانکهایشان عملا نابود شده است. ۸۰۰ میلیارد از کیسه مردم گرفتند و ریختند توی صندوق اینها که ورشکست نشوند. بعد آخر سال بابت این شاهکارهایی که کردهاند دویست سیصد میلیون دلار جایزه میگیرند. این منصفانه نیست، این دیگر صحبت عدالت نیست. ما در مورد عدالت اجتماعی نظرمان این است که مردم مسئول خودشان هستند. دولت لله مردم نیست. دولت موظف نیست که زندگی مردم را تامین کند، موظف نیست پول افراد را به عنوان مالیات بگیرد و مردم را اداره کند. اجاره مردم را بپردازد، غذای مردم را تا مین کند. این کار دولت نیست. آقای رحیمی در سوئد زندگی میکنند. سوئد به پیشتازی این تعبیر از عدالت اجتماعی معروف است و ۷۰ سال تقریبا به این نحو اداره شده است. البته سوئد یک کشور استثنائی است ولی در آنجا هم متوجه معایب این نطام شدهاند. هر جا دنبال آن رفتند نتایج خیلی بدی دیدند.
آقای رحیمی گفتند این شگرد سوسیال دموکراتها بوده که از مردم مالیاتهای سنگین ۷۰ درصد و بالاتر میگیرند. آن وقت بر میگردانند به مردم و مردم وابسته به دولت میشوند این دولت میشود روزیرسان مردم و در ضمن این وسیلهای برای کنترل سیاسی مردم میشود ما این را قبول نداریم. ما میگوئیم مردم باید کار خودشان را بکنند ولی جامعه یعنی دولت وظیفه دارد به کمک کسانی برود که نمیتوانند. میخواهند ولی نمیتوانند. امکان ندارند. حاضر به کار هستند، قبلا کار میکردهاند ولی بیکار شدهاند و تقصیر آنها نیست. به اینها دولت باید کمک کند ولی به کسی که سالم است، به خرج خانوادهاش رفته مدرسه درس هم خوانده است، ولی حالا نمیخواهد کار کند و میخواهد راحت باشد اینها دیگر مسئولش جامعه نیست. مسئولیت جامعه فقط در مورد کسانی است که نمیتوانند. این ترتیب تلقی از عدالت اجتماعی که مردم مسئول خودشاناند، ضمنا از حکومت بزرگ جلوگیری میکند. یعنی حکومتی که همه کارها دستش است.
چپها میگویند “دولت رفاه” دموکراتیک است چون به همه میرسد و برابری برقرار میکند این طور نیست، به گفته درست آقای رحیمی، تسلط یک حزب را به خرج مردم برقرار میکند. سوسیال دموکراتها بیشتر ۷۰ سال گذشته به همین دلیل سر کار بودند.
در مورد آموزش میرسیم به فرصتهای برابر. این نکته که آقای زاهدی تاکید کردند که فرق ماست با بقیه، حالا خوشبختانه احزاب محافظه کار و راست و راست میانه رسیدهاند به اینجا، ما جزو اولینها بودیم که به اینجا رسیدیم. ما باید فرصت برابر را به جای سطح برابر زندگی فراهم کنیم. امکان ندارد مردم را از نظر پاداشی که میگیرند برابر کرد. برای اینکه استعدادها فرق میکند و فرصتهائی که در زندگی پیش میآید مساوی نیست. به هرحال تولد در یک خانواده مرفه با فرهنگ، بچه را جلوتر میاندازد، کاریش نمیشود کرد. نمیشود آن خانواده را مجازات و محروم کرد. مثل کمونیستها که مبادا بچه امکانات بیشتری داشته باشد. این زشت است و همان است که آقای رحیمی گفتند. اجتماعی کردن فقر است. ولی جامعه موظف است بکوشد فرصتهای برابر فراهم بشود. یعنی اگر بچهای استعداد داشت ولی پولی نداشت برود دانشگاه، آن را باید دولت کمک کند. ولی هر کسی بخواهد برود دانشگاه دولت به او کمک کند مثل دورهای که ما این کارها را میکردیم، این فقط تنبلخانه درست میکند. یک عدهای بتوانند خرج خودشان را بدهند ولی دولت به عنوان عدالت اجتماعی این کار را در دست گیرد. فقط آن جاهائی که احتیاج هست باید دولت کمک کند. مطمئنم که این بحث عدالت اجتماعی یکی از پیچیدهترین بحثها خواهد بود و دموکراسی لیبرال هم درش وارد خواهد شد که خیلی بحث لازم و خوبی است و اصلا ممکن است تمام فضای بحث سیاسی درون و بیرون ایران را کمی روشنتر کند.
آزادی خواهی: آزادی خواهی ما از همان اول بدون این که بگوید تفاوت آزادی با دموکراسی را بیان کرده است، آزادی خواهی ما روی لیبرالیسم متکی است نه روی دموکراسی. برای اینکه در لیبرالیسم دیکتاتوری غیرممکن است، در دموکراسی بسیار ممکن است. در لیبرالیسم بیداد و تبعیض وجود نخواهد داشت در دموکراسی بیداد یا تبعیض به شدت میتواند وجود داشته باشد. خوشبختانه ما آزادی خواهیمان را در بافتار لیبرالیسم آوردهایم و به همین دلیل بود که در کنگره ششم توانستیم این را بقبولانیم که ما از اول لیبرال دموکرات بودیم و نمیدانستیم. چون این بند مربوط به آزادیخواهی ما عینا یعنی دموکراسی لیبرال. گذاشتن فرد و نه اکثریت در مرکز جامعه، در مرکز زندگی اجتماعی و این جلوی سوءاستفاده از قوم بازی و هویتطلبی را میگیرد برای این که ما نگفتهایم فرد به دلیل تعلق به قوم حق دارد. گفتهایم فرد وقتی به دنیا میآید به خودی خود و در خودش دارای حقوقی است. حالا این فرد ممکن است زبانش ترکی باشد ولی وقتی بزرگ شد و گفت من نمیخواهم ترکی حرف بزنم، مجبورش نمیشود کرد که چون تو در خانواده ترک زبان به دنیا آمدهای و در فلان جای آذربایجان به دنیا آمدهای، باید ترکی صحبت کنی و کردی یا فارسی صحبت نکنی، نه. فرد آزاد است. از این جهت است که آقای زاهدی تعریف کردند از این ارزشها که بعضیهایشان آگاهی امروزی هم دربارهشان وجود نداشت، همانطور به دنبال هم آمد ــ “از اثر صحبت پاک” به قول حافظ، حالا ما روی این ارزشها داریم میسازیم و جلو میرویم.
***
یکی از کتابهای آدمیت عنوانش “اندیشه آزادی و ترقی” است. معتقد بود که ایدئولوژی مشروطه در این دو کلمه جمعبندی میشود و درست هم هست. به همین دلیل ما آزادی و ترقی را به این ترتیب آوردهایم. ولی نکتهای که اشاره شد نکته حساسی است برای اینکه آزادی و ترقی در تاریخ ما و در تاریخ اروپا و تقریبا در همه دنیا، در یک دورههایی در برابر هم قرا گرفتهاند. اگر دنبال آزادی رفتند، از ترقی ماندند و اگر دنبال ترقی رفتند از آزادی ماندند، اما چون ما معتقد بودیم، پیشاپیش، که جامعه ایرانی از آن مراحل گذشته است که آزادی و ترقی با هم در جنگ باشند چون حقیقتا در ایران ۵۰-۶۰ سال اول قرن بیستم نمیشد هم آزادی داشت هم به آن درجه پیشرفت رسید، امکان نداشت، تبلیغات میشد که با این حرفها رژیم پادشاهی را بزنند ولی در عمل نمیشد. ما فکر میکردیم که دیگر آن مسئله حل شده است و به اندازه کافی آمادگی داریم که بدون قربانی کردن آزادی به ترقی برسیم. آزادی ارزش بالاتری است همانطور که برای آدمیت در ایدئولوژی مشروطه ارزش بالاتری داشت. برای خود مشروطه خواهان این طور نبود و نشان دادند به وضوح که این طور نیست. ولی به هرحال آن تلقی آدمیت بود و در ذهن من اثر کرده است. دلیلش این بود.
***
ما در همین تاریخ معاصر دنیا بسیار ناسیونالیستهای افراطی و تجاوز کار و جنایتآمیز حتی دیدهایم، مثلا ناسیونالیستهای آلمان. ما برای اینکه با آنها یکی شناخته نشویم. این عنوان ایرانی را باید رویش تاکید کنیم که این ربطی به دیگران ندارد. بعد آن وقت البته تعریف کردیم که در این بحثها منظورمان از ناسیونالیسم ایرانی چیست ولی اصرار داریم که این تفکیک را همه قائل باشند که ما ناسیونالیستهای دیگری هستیم ولی در اصل همهی ناسیونالیستها میخواهند ملت خودشان بهتر بشود
زبان رسمی با زبانی که افراد بین خودشان صحبت میکنند یا در مدرسه در کنار زبان رسمی میخوانند فرق دارد. زبان رسمی زبان اسناد است و زبان مشترک همه ساکنان یک کشور. اگر قبول داشته باشیم که ساکنان یک کشور باید بتوانند با یکدیگر صحبت کنند. یک زبان لازم دارند. فارسی همیشه زبان مشترک ما بوده است. هزار سال بوده است و اگر دوستان کرد ناراحتند باید از سلسلههای ترک که هزار سال بر ایران حکومت راندند ناراحت باشند، چون زبان فارسی زبان رسمیشان بود. زبان دربار بود. زبان دیوان بود. زبان حکومت بود، زبان تجارت بود، حال مردم هم در خانه خودشان به هر زبانی صحبت میکردند، زبان رسمی از قانون اساسی پیدا شد و اندیشهمندان آذربایجانی اصرار بر آن داشتند چون نگران هویتطلبی ترکهای جوان و پانترکیستها در عثمانی بودند. قبلا فارسی زبان رسمی بود منتها قانون اساسی نداشتیم و چیزی نوشته نمیشد، آن هم تازه تحمیل نشد.
دوستان کرد که اشاره شد به هر زبانی میخواهند بین خودشان صحبت کنند و بعد هم اگر در ایران دموکراسی لیبرال برقرار شد در مدارس میتوانند به کردی بخوانند ولی فارسی را هم باید بخوانند و یاد بگیرند. هم به دردشان میخورد هم با بقیه ایرانیها میتوانند صحبت کنند. اگر شما به تعدد زبانها و نبود یک زبان رسمی رای بدهید در ایران فقط کردی نیست. کردی خودش چهار زبان است و چندین لهجه است، هر کدام اینها باید خرجشان را سوا کنند. ایران میشود برج بابل. ۶۰۰ زبان و گویش در ایران صحبت میشود، خوب کدام را بگوییم از دیگری کمتر است؟ نباید یک زبان مشترک داشته باشیم؟ آنچه که تا حالا بوده و دوستان کرد هم بلدند. از دانستن زبان فارسی چه زیانی میبرند؟ یکی از بهترین ادبیات دنیا پشت این زبان است، انسان که با یک زبان به دنیا نمیآید، میتواند چند زبان صحبت کند. دوستان آمدهاند مثلا به آلمان، آلمانی یاد گرفتهاند، آیا گله میکنند از اینکه آلمانی بلدند؟ نه، چیزی اضافه شده است.
۲۸ آوریل ۲۰۱۰