بخش ۴
به سوی جنبش سبز
جنبش سبز و راه سبز امید
در رابطه با جنبش سبز البته از نظرگاههای گوناگون میشود بحث کرد. من اجازه میخواهم که یک کمیبروم به ژرفای جنبش سبز، حالا مسائل عملی و روز و سیاسی بجای خودش هست و به آن میرسیم. اما، ببینیم این جنبش سبز چیست؟ درست است که این جنبش به عنوان اعتراض به انتخابات آغاز شد و درست است که تا چندگاهی خود من هم به این جنبش میگفتم جنبش اعتراضی، ولی آیا جنبش سبز فقط جنبش اعتراضی است؟ فقط با انتخابات شروع میشود و با انتخابات کارش تمام میشود؟
اینجا من با اجازهتان بهتر است از یک جای پایهییتر شروع کنم. وظیفه هر نسل این است که جامعه خودش را به بالاترین درجه انسانیتی که جامعه بشری در آن زمان رسیده است برساند. نسل ما فکر میکرد که بالاترین درجه انسانیت در آلبانیست، در شورویست، در چین مائوست، در کوباست. یا در جامعه مدنی مدینه، مدینه النبی؛ و یا در حکومت علی بوده است. نسل کنونی این نگاه به سطح بالای انسانیت را تغییر داده است. از اینجا میرسیم به آن گفتمانی که پشت این تغییر نگاه است و یکی از سه دگرگونی است که ما در جامعه کنونی ایران با آن روبرو هستیم.
اولی دگرگونی نسلی است. میدانید که دوره یک نسل را میگویند بین ۲۵ تا ۳۰ سال است. یعنی دورهای که گروه سنی تازهای میرسد به مرحلهای که در کار جامعه موثر میشود. نه اینکه تمام جامعه میشود ۲۵ یا ۳۰ ساله، نه، منظور این است که یک عنصر جدید وارد جامعه میشود و کم کم کارها را از نسل پیشین میگیرد و جامعه ادامه مییابد و قبلیها هم بتدریج میروند.
ما این تغییر نسلی را در این ۳۰ سال طبعاً داریم. یعنی از انقلاب اسلامی به این طرف. ولی این تغییر نسلی فقط روی سنّ باز نتابیده است، فقط نمیشود گفت که یک عدهی زیادی ۲۵، ۳۰ ساله پیدا کردهایم، نه! تغییر نسلی کنونی ویژگیهایی دارد که تکلیف تاریخیاش را بسیار سنگین میکند و بالا میبرد. نخست اینکه، این نسل تازه از لحاظ وزنهای که در جامعه دارد، در طول تاریخ ایران بی مانند است، به این معنی که هرگز ما در جامعه ایرانی چنین نسبت بالایی را زیر مثلاً، ۳۰ تا ۴۰ سال نداشتهایم و گمان کنم که دیگر هم نخواهیم داشت. برای اینکه این جوانان مثل پدر و مادرانشان فرزند آوری نخواهند کرد، به دلایل بسیاری. پس وزنه این نسل از لحاظ سهمی که در جمعیت کشور دارد، بکلّی چیزی دیگری است و شمار و کمیّت هم خیلی مهم و عامل تعیین کنندهای است.
دوم، این نسل از نظر آگاهی و دسترسی به آگاهی، باز در طول تاریخ ایران بی مانند است. ما هرگز دو سه میلیون دانشجو در ایران نداشتهایم. هرگز جوانان، زنان و مردان مثلاً زیر ۴۰ یا ۵۰ سال، تقریباً همهشان با سواد نبودهاند و هرگز دسترسی به این تکنولوژی تازه انفورماتیک نداشتهاند که البته هیچجای دنیا نداشته است. خوب پس ما با یک توده عظیم جمعیت روبرو هستیم که هم وزنه کمی و مقداریاش فوقالعاده بالاست و هم آگاهیاش بیمانند. از همه ماها بیشتر و از همه ایرانیهای گذشته در موقعیت خودشان بیشتر است. این یک تغییر است و تغییر کمی نیست. تمام قضیه همین است.
دگرگونی دومی که با آن روبرو هستیم، دگرگونی گفتمان است. یعنی این نسل بر خلاف نسل گذشته، بالاترین درجه انسانیت را در دوره صفوی یا در دوره حکومت علی یا در تیرانا، هاوانا، مسکو و پکن و مانندهاشان جستجو نمیکند. این نسل بالاترین درجه انسانیت زمان کنونی را در جاهای درستش شناخته است، یعنی در اروپای غربی و آمریکای شمالی. حالا ما موافقیم و یا مخالفیم بحث دیگری است. ولی این نسل مدلش و آرمانش آنجاهاست. یعنی به کلی با آنچه که ما با آن سر و کار داشتیم و آشنا بودیم، متفاوت است. بکلّی از ریشه با آنچه حکومت، حکومت اسلامی هم میخواهد و بر آن بنا شده است، مخالف است. مخالفتی که برای نخستینبار، مخالفت سیاسی نیست، مخالفت عقیدتی نیست، مخالفت وجودی است، Existential است. شما با من اختلافتان سیاسی بود، اینها اختلافشان با حکومت کنونی Existential است. اینها نمیتوانند، اصلاً وجودشان همدیگر را نفی میکند. شما وجودتان ما را نفی نمیکرد. کافی بود ما یک کمی شل میدادیم و شما هم کمی عاقلتر میشدید، با هم کنار میآمدیم. ما هم کمی عاقلتر میشدیم، شما هم کمی شل میدادید. اشتباه از هر دو طرف بود
از این تغییرات، تغییر سوم ناشی میشود، که چیست؟ تغییر این رژیم است. مگر میشود یک جامعهای، اکثریتش با رژیم حکومتی خود اشکال وجودی داشته باشد، نه فقط سیاسی، نه فقط به سبب بدی حکومت، و به این همه آگاهی دسترسی داشته باشد (و رژیم حکومتی هم واقعاً سراپا نادانی و خرافات باشد و فساد باشد) و این وضع دوام بیاورد؟ امکان ندارد. مسئله زمان است. در این که رژیم اسلامی نابود خواهد شد، سرنگون خواهد شد، بر کنار خواهد شد، تغییر خواهد کرد، حالا هرچه، راجع به آن میتوانیم بحث کنیم. اما در خود این شکی نیست. مسئله این است که کی و چگونه؟ چگونهاش خیلی مهمتر است از کی! اینجا اشاره شد و بسیار هم حرف درستیست که ما نمیخواهیم خون از دماغ کسی بیاید، نمیخواهیم حتا خون از دماغ خامنهای بیاید، از بینی احمدینژاد بیاید، (اصلاً آدم از بردن این نام چندشش میشود، مشکل وجودی گفتم، ولی از آن هم بدتر است.) بهرحال… مجبوریم. نمیخواهیم خون از دماغ کسی بیاید، آن بجای خود، ولی در این که اینها کارشان تمام است شکّ نداشته باشید، نمیتوانند اینها را نگاه دارند، دیگر از این حرفها گذشته است. برای اینکه جوششی که از پائین جامعه شروع شده، این اجازه را نخواهد داد.
حالا، ما با این سه دگرگونی روبروئیم. دوتا را در جریانش هستیم و یکی هم شروع شده است. جنبش سبز از این دگرگونیها آمده است و ببینیم چه ویژگیهائی دارد؟
بیشتر آنچه مربوط به جنبش سبز میشود، نه در ایران سابقه داشته است و ما با آن آشنا بودهایم و نه تقریباً در دنیا. برای اینکه این انقلابات رنگ نشان، به اصطلاح، آبی، ارغوانی، نارنجی که انقلابات مخملی نام گرفتهاند، اینها در جامعههایی سر گرفتهاند که زیر ساختهای اجتماعی زیاد داشتهاند؛ ارتباطات اجتماعیشان قوی بوده است و مثل ما این قدر به سر و کله همدیگر نمیزدند و در همه آنها یک رهبری خود بخود از درون در آمده بود. رهبرانی داشتند. در چکسلواکی هاول بود و بیانیه ۷۷ یا در لهستان والسا بود و به همین ترتیب. در ایران این جنبش یک چیزی است به معنی واقعی خود جوش.
من آن اوایل به نظرم رسید که این جنبش سبز را با ویکیپیدیا مقایسه کنم. ویکیپیدیا که آشنا هستید. هرکس یک چیزی به آن میافزاید، بر دادههایی که آنجا هست. یک ماهیت پیش ساخته فراهم و موجودی نیست، پلاستیک است، پلاستیک که میدانید، یعنی شکل پذیر. این هنرهای تجسمی مانند نقاشی و مجسمه سازی و معماری را میگویند هنرهای پلاستیک، برای اینکه شکل میگیرد. جنبش سبز هم یک پدیده پلاستیک است، همین طور دارد تشکیل میشود. من هیچ حکمی را در مورد جنبش سبز قبول ندارم. برای آنکه دیروزش با امروزش فرق داشته است و فردایش با امروزش فرق خواهد داشت و این یکی از ویژگیهای یگانه آن است، برای اینکه چند ویژگی یگانه دارد، که یکیش همین است که به طور قطع نباید تعریفش کرد، برای اینکه فردا میبینیید یک چیز دیگری میشود.
جنبشی است باز، بکلّی گشاده، بر اندیشههای تازه، تجربههای تازه. گفتیم رهبر ندارد و ما خیال میکردیم (من خوشبختانه جزوش نبودم)، بسیاری خیال میکردند که رهبر نداشتن ضعف است، شما رهبر ندارید، فایدهتان چیست؟ نه! اصلاً تمام قدرت این جنبش سبز همین است که رهبر ندارد و دارد شکل میگیرد. مثل کوه مرجانی است، این کوههای مرجانی که زیر فشار سنگین آب با استفاده از هر ترکیبات در دسترس به این زیبایی شکل میگیرند و میآیند بالا. این جنبش سبز هم همین حالت را دارد. در نتیجه نمیتوانیم حکم بدهیم که ضعیف شد، تمام شد، شکست خورد، موفق شد! نه هیچ کدام اینها نیست، دارد شکل میگیرد. چرا این طور است؟ این ویژگیها از کجا ناشی میشود؟ از این که این جنبش نه بر گرد یک فرد، نه بر گرد یک رویداد، بلکه بر گرد یک گفتمان شروع شده است. آن گفتمان چیست؟ آن گفتمان همان مدلی است که عرض کردم، همان رساندن جامعه ایرانی به بالاترین سطح امروزی انسانیت که اگر شما تعریف سیاسیاش را بخواهید، میشود دموکراسی لیبرال. همین که در این کشور هم هست. حالا دوستان چپ حتماً اینجا زیاد هستند و به محض اینکه من گفتم لیبرال خارشهایی در تنشان احساس کردند. نه! لیبرال آن نیست که شما فکر میکنید. سوسیال دموکراتها هم لیبرال هستند. برای اینکه لیبرالیسم سیاسی چیز دیگری است. با لیبرالیسم اقتصادی فرق دارد. لیبرالیسم اقتصادی، بدترین صورتش که در دنیا وجود ندارد و هیچ وقت هم تقریباً وجود نداشته است، “لسه فر” است، هرکس هر کاری دلش میخواهد بکند! این طور نیست. همهجا حکومت خیلی موثر است. ولی آن بجای خود. منظور من از دموکراسی لیبرال، دمکراسیای است که با اعلامیه جهانی حقوق بشر محدود میشود. یعنی با حکومت اکثریت، ولی نه هرچه که اکثریت گفت، یعنی اکثریتی که فقط در چارچوب اعلامیه بتواند کار بکند. یعنی حقوق یک نفر را هم نمیتواند پایمال کند، یعنی همه با هم برابرند، یعنی اقلیت وجود ندارد، بر اساس رواداری است، تبعیض وجود ندارد. این دموکراسی لیبرال تعریف سیاسی گفتمانی است که جنبش سبز بر آن بنا شده است.
باز یکی از دلایل قدرت و شکست ناپذیری جنبش سبز همین است که بر گرد این گفتمان است، نه بر گرد راه سبز امید. حالا برسم به راه سبز امید. چون بسیار بحث زیاد است و میزبانان ما هم امشب از راه سبز امید هستند و خیلی هم من به آنان علاقه و اعتقاد دارم. ولی بگذاریم هر چیز سر جای خودش قرار بگیرد. راه سبز امید سازمان سیاسی است که در جریان زد و خورد و اندرکنش یا ارتباط دوسویه و تأثیر دو سویه بر روی هم با دستگاه حکومتی است. جنبش سبز با دستگاه حکومتی چنان ارتباطی ندارد و نباید داشته باشد. جنبش سبز آن حالت اعتراضیش را حفظ کرده است و گسترش داده است و حالا البته شامل همه چیز شده است. ولی این جنبش سبز یک دستگاه سیاسی لازم دارد، نه از آن خودش. باید این دو تا را از هم جدا کرد. ما یک راه سبز امید داریم و یک جنبش سبز داریم. جنبش سبز باید کار خودش را بکند. باید شکل بگیرد، باید بر گرد آن گفتمان تکامل پیدا کند و باید بسیج کند، در سطح ملی، ملی نه به معنی ملی قومی، چون ملی قومی نداریم یا ملی است یا قومی، در سطح ملی، یعنی کشور، ملت. ولی راه سبز امید باید آزاد باشد، امکان داشته باشد که در چارچوب حکومت بتواند مبارزه کند و کار کند. اگر ما این دوتا را از هم جدا بکنیم، بسیاری از این مسائل که بیرون و درون، و البته درون کمتر، برای اینکه در درون این جدایی حاصل شده است. در بیرون متوجه نیستیم، اینها را قاطی میکنیم با هم. اگر اینها را جدا کنیم از هم، نه آن بدبینی را پیدا میکنیم به را ه سبز امید و نه به جنبش سبز.
بسیاری ایراد میکنند که چرا راه سبز امید در چارچوب حکومت کار میکند، شعارهای حکومتی را میگوید، با خمینی خوب است، خمینی را ستایش میکند، قانون اساسی جمهوری اسلامی را قبول دارد. اولاً اینطور نیست. راه سبز امید در طول این هشت نه ماه همین طور کوشش کرده است که خیلی از جنبش سبز عقب نماند. آخرینش هم همین است که گفتند که قانون اساسی وحی منزل نیست. از آسمان نیفتاده. دوم اینکه، چنانکه عرض کردم جنبش سبز به تنهایی برای این مبارزه کافی نیست. ما با یک رژیم سرکوبگری روبرو هستیم که این رژیم سرکوبگر خوشبختانه درش اختلاف و شکاف فراوان شده است و یکی از عوامل اختلاف و شکاف همین راه سبز امید است. یعنی یک جایی پیدا شده است که جلوی این دستگاه حکومتی راه حلی گذشته، که میتوانید از این طریق، اگر تغییر را لازم میدانید وارد شوید و تغییر دهید. اما راه سبز امید متکی است به جنبش سبز، برای اینکه اگر جنبش سبز نباشد، اگر زور مردم نباشد، راه سبز امید همان خاتمی است، هیچ! سخنرانی است، شعار است، تمام میشود میرود. یک اصلاحاتی است و تمام شد. چالش اصلی که ما با آن روبرو هستیم در همه جا، این است که ارتباط ارگانیک جنبش سبز و راه سبز امید حفظ بشود، در عین حال که از هم جدا باشند. نه آن بتواند جلوی جنبش سبز را بگیرد، که نمیتواند و نه جنبش سبز آزادی عمل راه سبز امید را محدود بکند، که نمیخواهد. ما الان اتفاقاً به نظر من در بهترین شرایط هستیم.
خوب حالا بعد از این مقدمات یک نتایجی بگیریم، چون در فضایی بیرون از ایران داریم بحث میکنیم. من یک مقداری به برکت جنبش سبز در جریان صحبتها و اندیشههای پارهای از فعالین جنبش سبز در ایران هستم. یکی از پیامدهای جنبش سبز همین بود که ارتباطات بین درون و بیرون را خیلی زیاد کرد. و حتا پاریاهایی مثل من یک راه مختصری پیدا کردند، پاریا میدانید این نجسهای هندی را میگویند پاریا، حالا خیلی نجس نیستم، ولی از نظر سیاسی میگویم. یعنی ما هم توانستیم یک ارتباطاتی پیدا کنیم. بسیاری از این گرایشهایی را که من در بیرون از ایران میبینم در بین هواداران جنبش سبز، از نظر دوستان درون ایران، ویرانگر محسوب میشود. این را خدمتتان عرض میکنم. این دسته بندیها، این کوشش برای اینکه هر گروهی خرج خودش را سوا کند، یک گوشه کار را بگیرد، یکی دنبال انتخابات، یکی دنبال سکولاریسم، یکی پشتیبانی از این، یکی پشتیبانی از آن. این برای آنها در درون به هیچ وجه دلگرم کننده نیست. این را خدمتتان عرض کنم. حداقل برای آن دسته که من آشنا هستم.
من شنیدهام مثلاً در این شهر پنج تا گروهبندی است. در شهرهای دیگر هم که رفتهام همینطور، یک دو سه چهار، هستش. حقیقتاً دوستان بنشینید و این روحیهای که در جنبش سبز هست، این را به بیرون از ایران انتقال بدهند. جنبش مرزها را برداشته است. این آقای نوریزاده یک وقت یک جملهای گفت که خیلی به دل من نشست. گفت که جنبش سبز مرزها را برداشته است، همه را، منظورش بیشتر داخل ایران بود. آن وقت که او گفت، بیرون هم همین طور بود. ولی الان متأسفانه مرزبندی دوباره شروع شده است. دوستان بنشینند و فکر کنند. البته من نمیدانم. هرکس هوای کار خودش را دارد. ما در خارج از ایران کار راه سبز امید را نمیتوانیم بکنیم. ممکن است دوستان پشتیبان راه سبز امید باشند، خیلی هم خوب است. اما کاری که شما اینجا میکنید ربطی به راه سبز ندارد. راه سبز امید با خامنهای، احمدینژاد، رفسنجانی و این و آن درگیر است. درگیری روزانه؛ معامله، تعامل، این روزها تعامل مد شده است. آنها تعامل میکنند. شما که از این کارها نمیکنید. شما اساساً پشتیبان جنبش سبز هستید. شما جزء جنبش سبز هستید. شما راه سبز امید نیستید. راه سبز امید ضمنا برای فعالیتهای سیاسی درون رژیم است و با مقامات سیاسی سر و کار دارد. شما اینجا با توده مردم سر و کار دارید. به نظر من پشتیبانی از جنبش سبز کارسازتر است تا اینکه همچنان اختلاف بیفتد و آن برای خودش از یک گوشهی کار کند، این یکی برای خودش از یک گوشه پشتیبانی کند و این جز دلسرد کردن درونیها نتیجهای نخواهد داشت. و نکته آخری که خدمتتان عرض کنم این است که فاصله ما با درون ایران دارد بیشتر میشود. فاصله سنی که چه عرض کنم ولی فاصله سیاسی فوقالعاده است. اجازه بدهید که لااقل فاصله سیاسی زیاد نشود. همان فاصله سنی کافی است.
استکهلم، ۲۰۱۰