بایگانی موضوعی: رضاشاه کبیر / سفرنامة خوزستان

اقبال‌ و اراده‌

‌‌

اقبال‌ و اراده‌

 ‌

   امروز صبح‌ در ایوان‌ جلو اطاق‌ قدم‌ می‌زدم‌. همراهان‌ ایستاده‌ بودند. صحبت‌ از ختم‌ غائله‌ و فتح‌ کامل‌ و انجام‌ کار به‌میان‌ آمد. عموماً اصرار داشتند که‌ این‌ کامیابی‌ را فرع‌ بخت‌ و اقبال‌ من‌ قرار بدهند. تنها رئیس‌ کابینه‌ منکر عقاید آنها بود و خودداری‌ نکرد از اینکه‌ عقاید خود را صریحاً بگوید. پس‌ از آنکه‌ در حقیقت‌ شانس‌ و اقبال‌ مذاکراتی‌ کرد، با دلایل‌ پسندیده‌ موضوع‌ آنها را تقریباً منتفی‌ جلوه‌ داده‌ و تنها اراده‌ و جسارت‌ مرا در انجام‌ امور علت‌ غائی‌ فتح‌ خوزستان‌ شمرد. این‌ عقیده‌ را از خود من‌ شنیده‌ بود که‌ بدون‌ داشتن‌ یک‌ ارادة‌ قوی‌ و تزلزل‌ ناپذیر، انتظار کامیابی‌ از شانس‌ و اقبال‌ نباید داشت‌.

   مثلاً در روز ورود به‌اهواز که‌ قونسول‌ روس‌ با آن‌ اضطراب‌ آمد و ما را به‌خطر تهدید کرد، و امیرلشکر و سایر همراهان‌ بنای‌ ضجّه‌ و بیقراری‌ گذاردند، اگر به‌قوت‌ جسارت‌ و نیروی‌ اراده‌ به‌شهر وارد نمی‌شدم‌، و یکه‌ و تنها در شهری‌ که‌ شش‌ ماه‌ است‌ بر ضد من‌ مسلّح‌ گشته‌ داخل‌ نمی‌گردیدم‌، آیا این‌ توفیق‌ و فیروزی‌ دست‌ می‌داد؟ آیا ورود به‌اهواز فرع‌ اقبال‌ من‌ است‌ یا جسارت‌ من‌؟

   مثلاً روزی‌ که‌ به‌دریا نشستم‌، و خبر غرق‌ قریب‌الوقوع‌ یا اسارت‌ کشتی‌ را از منابع‌ موثقه‌ و مقامات‌ مطمئنه‌ راپرت‌ دادند، اگر ابراز جسارت‌ نکرده‌ و دل‌ به‌دریا نمی‌زدم‌ و تسلیم‌ مرگ‌ نمی‌شدم‌ و از عزم‌ خود باز می‌گشتم‌، آیا خوزستان‌ به‌دست‌ می‌آمد و نفوذ ایران‌ مجدداً در سواحل‌ کارون‌ و خلیج‌ فارس‌ استقرار می‌یافت‌؟

   واقعاً امروز که‌ کارها به‌کام‌ و افق‌ روشن‌ شده‌ است‌، از جسارت‌ خود راضی‌ و خوشنودم‌ و در این‌ مملکت‌ خموده‌ و افسرده‌ و مسموم‌ چنین‌ موفقیتی‌ را خارق‌العاده‌ می‌پندارم‌.

   در هر حال‌، هر چند قطعاً نمی‌توان‌ بخت‌ و اقبال‌ را که‌ اساس‌ آن‌ بر اتفاق‌ و پیشامد است‌ انکار کرد، ولی‌ در این‌ مورد به‌خصوص‌ تصور می‌کنم‌ ایران‌ باید خود را فقط‌ مرهون‌ ارادة‌ من‌ بداند و بس‌. اعتقاد به‌اقبال‌ و طالع‌ از ضعف‌ دربارها در این‌ موارد رسوخ‌ یافته‌ است‌. این‌ کلمات‌ نقلی‌ است‌ که‌ متملقین‌ و خوشامدگویان‌ در مجلس‌ شاه‌ و وزیر می‌پاشند و جز گمراه‌ کردن‌ زیرکان‌ و سست‌ عنصر کردن‌ مستعدان‌ نتیجه‌ای‌ از آنها گرفته‌ نمی‌شود. من‌ معتقدم‌ که‌ اساس‌ زندگانی‌ بر عزم و اراده‌ و جسارت‌ و شهامت‌ گذارده‌ شده‌، منتهی‌ از راه‌ معقول‌ و با پیش‌بینی‌ دقیق‌.

   در همین‌ محاجّه‌ و گفت‌وگفتگوی‌ بین رئیس‌ کابینه‌ و سایر همراهان‌، تصمیم‌ گرفتم‌ که‌ متملقین‌ اطرافی‌ خود را به‌چشم‌ حقارت‌ نگاه‌ کنم‌، و به‌وسائل‌ مختلفه‌ اصول‌ تملق‌ و چاپلوسی‌ را که‌ فرع‌ عدم‌ علم‌ و صنعت‌ و لیاقت‌ ذاتی‌ و ضعف‌ نفس‌ است‌، برکنم‌. عزم‌ کردم‌ که‌ دربار مملکت‌ را از وجود متملقین‌، که‌ خطرناکترین‌ و گمراه‌ کننده‌ترین‌ عناصراند، پاک‌ سازم‌.

   وقتی‌ که‌ در اردوها و در صفوف‌ نظام‌ بودم‌ و در زیر دست‌ مستشارهای‌ خارجی‌ کار می‌کردم‌، موقعی‌ که‌ طوفان‌ چاپلوسی‌ در اطراف‌ آنان‌ جوشش‌ و غرش‌ داشت‌، من‌ مقاومت‌ کردم‌ و به‌واسطة‌ تهّور و جسارت‌ و صفای‌ قلب‌ خود نه‌ تنها متملقین‌ را متوحش‌ ساخته‌ بودم‌، بلکه‌ خود مستشاران‌ و رؤسای‌ قزاقخانه‌ را مرعوب‌ استقامت‌ فکر خود گردانیده‌ بودم‌. اکثر مردم‌ پیشرفت‌کار خود را در خوشامدگویی‌ و مداهنه‌ می‌دانند. من‌ عملاً و حقیقتاً منافع‌ خویش‌ را در جسارت‌ و شهامت‌ و صراحت‌ اخلاق‌ و استقامت‌ فکر تشخیص‌ داده‌ام‌. یقین‌ دارم‌ بعدها نیز نتیجة‌ این‌ استواری‌ رأی‌ و راستی‌ بیان‌ و اندیشه‌، نصیب‌ و عاید من‌ خواهد گشت‌.

جنگ‌ رامهرمز

‌‌

جنگ‌ رامهرمز

 ‌

   دو شنبه‌ ۱۶ قوس‌

   شب‌ تلگرافی‌ از سرتیپ‌ محمدحسین‌ میرزا فرماندة‌ اردوی‌ اعزامی‌ اصفهان‌ واصل‌ گردید. معلوم‌ شد در «تنگ‌ کله‌»، نزدیک‌ «سلطان‌ آباد»، امیر مجاهد را پس‌ از شش‌ ساعت‌ جنگ‌ شکست‌ داده‌ به‌طرف‌ رامهرمز رانده‌اند، و روز ۱۵ قوس‌، اردو به‌رامهرمز وارد گردیده‌ است‌.

   «سلطان‌آباد» واقع‌ است‌ در روی‌ خط‌ بهبهان‌ و نزدیک‌ شعبة‌ رود جراحی‌ و از آنجا به‌رامهرمز راه‌ دو جهت‌ دارد. بدواً، به‌امتداد مغرب‌ پیش‌ می‌رود و در شش‌فرسخی‌ نزدیک‌ ملتقای‌ دوشعبه‌ مهم‌ جراحی‌، «قلعه‌ شیخ‌»، به‌طرف‌ شمال‌ متمایل‌ شده‌ پس‌ از چند پیچ‌ و خم‌ به‌رامهرمز می‌رسد. این‌ قسمت‌ شمالی‌ راه‌ نیز هشت‌ فرسنگ‌ مسافت‌ دارد.

   تلگراف‌ سابق‌الذکر بدین‌ مضمون‌ است‌:

 ‌

اهواز

 ‌

   مقام‌ امارت‌ جلیله‌ لشکر جنوب‌

   «در تاریخ‌ ۱۴ قوس‌ در اول‌ «تنگ‌ کله‌» یک‌فرسخ‌ و نیمی‌ «سلطان‌آباد» که‌ تنگ‌ مهمی‌ است‌ برای‌ جنگ‌ تدافعی‌، پیش‌ قراولهای‌ سوار در ساعت‌ هفت‌ونیم‌ صبح‌ با دشمن‌ مصادف‌ و مشغول‌ زدوخورد گردیدند. کلیة‌ ارتفاعات‌ و جنگل‌ و دهات‌ در تصرف‌ سوار و پیادة‌ دشمن‌ بود. ستون‌ اول‌ قوای‌ ما که‌ مرکب‌ بود از یک‌ گردان‌ از فوج‌ سلحشور، یک‌ گردان‌ از فوج‌ نادری‌، دو گروهان‌ مسلسل‌، یک‌ رسد کوهستانی‌ و یک‌ گروهان‌ مهندس‌، شروع‌ به‌تعرض‌ نمودند. ستون‌ دوم‌ که‌ بقیه‌ قوا را تشکیل‌ می‌داد در احتیاط‌ مانده‌ پس‌ از شش‌ ساعت‌ که‌ دائماً قوای‌ ما تعرض‌ می‌کرد، و سواره‌ و پیادة‌ دشمن‌ هم‌ استقامت‌ می‌کرد دشمن‌ مجبور به‌عقب‌نشینی‌ گردید. کلیه‌ مواقع‌ و قراء اطراف‌ و جنگل‌ و قریه‌ سلطان‌آباد که‌ مرکز قوای‌ دشمن‌ بود به‌تصرف‌ قوای‌ ما درآمد. دشمن‌ با حال‌ بی‌نظمی‌ و با تلفات‌، هزیمت‌ اختیار نمود. توپخانه‌ و مسلسل‌ دشمن‌ در مقابل‌ توپخانه‌ و مسلسل‌های‌ ما فقط‌ چند تیراندازی‌ کرد و مجبور به‌خاموش‌ شدن‌ گردیدند. شب‌ را در سلطان‌آباد توقف‌ نموده‌، یوم‌ ۱۵ قوس‌ وارد رامهرمز شدیم‌. دشمن‌ در بین‌ راه‌ ابداً توقف‌ ننمود، و از رامهرمز عبور کرد و به‌قرای‌ اطراف‌ پراکنده‌ شد. صاحبمنصبان‌ و نظامیان‌ رشید اردو از هیچگونه‌ فداکاری‌ مضایقه‌ ننموده‌، با کمال‌ تهوّر دشمن‌ را منکوب‌ و متواری‌ نمودند. قوای‌ دشمن‌ بالغ‌ بر هشتصد الی‌ نهصد نفر بود. امیر مجاهد شخصاً سرکردگی‌ آنها را دارا بود و خوانین‌ بختیاری‌ هم‌ که‌ اسامی‌ آنها ذیل‌ تلگراف‌ نمره‌ ۸۷ عرض‌ شده‌ جزو قوای‌ مشارالیه‌ بودند.»

                                                  رامهرمز مورخة‌ ۱۵ قوس‌

  فرماندة‌ قوای‌ اعزامی‌ اصفهان‌ – سرتیپ‌ محمدحسین‌ میرزا

                                                      نمر ۸۹

   اشرار پراکنده‌ شده‌، در دهات‌ اطراف‌ رامهرمز بنای‌ قتل‌ و غارت‌ و اجرای‌ نیات‌ و عادات‌ خود گذاشته‌ بودند. چند تلگراف‌ از کلانتران‌ و کدخدایان‌ آن‌ نواحی‌ رسید که‌ تظلّم‌ و دادخواهی‌ کرده‌ بودند. جواب‌ دادم‌ خود را به‌پناه‌ اردو بکشند و اشرار را بیرون‌ بکنند.

   به‌فرماندة‌ قوای‌ رامهرمز هم‌ امر نمودم‌ در جانبداری‌ اهالی‌ و رعایت‌ حال‌ کلانتران‌ کمال‌ سعی‌ را نموده‌، نگذارند به‌هیچ‌ کس‌ آسیبی‌ برسد و بقایای‌ متمردین‌ را کاملاً قلع‌ و قمع‌ نمایند.

   خزعل‌ و مرتضی‌قلی‌خان‌ شدیداً متوحش‌ شدند که‌ مبادا آتش‌ دیوانگی‌ امیر مجاهد دامن‌ آن‌ها را بگیرد و من‌ در صدد تنبیه‌ آنها برآیم‌، و این‌ اوضاع‌ اخیر را از چشم‌ آنها ببینم‌. رئیس‌ کابینه‌ را برای‌ رفع‌ سوءظن‌ نزد من‌ فرستادند و شفیع‌ قرار دادند. به‌آنها اطمینان‌ بخشیدم‌ که‌ تا مستقیماً برخلاف‌ تسلیم‌ و انقیادی‌ که‌ اظهار کرده‌اند رفتاری‌ از آنها سر نزند، در امان‌ خواهند بود. به‌علاوه‌ امیر مجاهد شخصی‌ است‌ دیوانه‌ و بی‌مغز، البته‌ اعمال‌ او را نباید از همراهان‌ سابقش‌ مؤاخذه‌ نمود. راپرتی‌ که‌ بعد رسید مشروحاً  قضیة‌ مصادمة‌ اردوی‌ رامهرمز را شرح‌ داد. معلوم‌ کرد طرفین‌، مصاف‌ توپ‌ و توپخانه‌ داده‌ و تجهیزات‌ آنها از بهترین‌ اسلحة‌ سیستم‌ جدید بوده ‌است‌.

   قوای‌ انتظامی‌، استقامت‌ رشیدانه‌ به‌خرج‌ داد. با وجود مشقت‌ این‌ راه‌ خطیر که‌ حقاً باید همه ‌را خسته‌ و ناتوان‌ ساخته‌ باشد، در حالت‌ و روحیة‌ آنها تزلزل‌ و فتوری‌ راه‌ نیافته‌، طوری‌ در مقابل‌ دشمن‌ استقامت‌ ورزیده‌ و غیورانه‌ مبادرت‌ به‌حملات‌ نمودند، که‌ بختیاریها مجال‌ درنگ‌ در خود ندیده‌، هر دسته‌ از یک‌ طرف‌ متواری‌ و راه‌ عبور قوای‌ انتظامی‌ را از هر طرف‌ باز گذاردند.

   امیر مجاهد یکی‌ از خوانین‌ بختیاری‌ است‌، و همین‌ شخص‌ است‌ که‌ پارسال‌ غفلهًٌ در گردنة‌ معروف‌ به‌«شلیل‌» (خاک‌ بختیاری‌)، به‌قوای‌ نظامی‌ اعزامی‌ به‌خوزستان‌ هجوم‌ کرده‌، قریب‌ به‌هشتاد نفر از آنها را با کمال‌ بیغیرتی‌ و عدم‌ رشادت‌ کشت‌.

   این‌ شخص‌ در بین‌ خوانین‌ بختیاری‌ از متمولین‌ درجة‌ اول‌ و شخصی‌ است‌ فطرتاً دزد و لاابالی‌ و مراتب‌ جنون‌ او نیز ضرب‌المثل‌ بختیاریهاست‌. با وجود تمول‌ زیاد، گدامنش‌ و پست‌فطرت‌ است‌، و در عضویت‌ کمیتة‌ قیام‌ نیز تمام‌ مهارت‌ و زبردستی‌ خود را به‌کار برده‌ تا سوار و پیادة‌ خود را از پول‌ خزعل‌ تجهیز و آماده‌ نماید. می‌شنوم‌ در گرفتن‌ پول‌ از خزعل‌ گاهی‌ طوری‌ رویه‌ افراط‌ را پیموده‌ است‌ که‌ باعث‌ رنجش‌ خاطر رفیق‌ خود شده‌، اگر پس‌ از ورود من‌ به‌این‌ صفحه‌ مُلجاء و مضطر نمی‌شدند، ممکن‌ بود که‌ گزارشات‌ بین‌ آنها به‌مراحل‌ باریکتری‌ امتداد یابد. این‌شخص‌ دارای‌ علاقه‌ و املاک‌ وسیع‌ و نقدینه‌ گزاف‌ و تمول‌ فراوان‌ است‌. لیکن‌ عادتاً و فطرتاً طوری‌ است‌ که‌ هنوز توقف‌ در سر یک‌ گدوک‌ و گردنه‌ و سرقت‌ یک‌بار جو و یونجه‌ را ترجیح‌ می‌دهد بر عایداتی‌ که‌ شرافتمندانه‌ از مستغلات‌ خود دریافت‌ نماید.

   معروف‌ است‌ که‌ اگر در داخلة‌ بختیاری‌ و در تمام‌ این‌ ایل‌ بزرگ‌ الاغ‌ و یا گوسفندی‌ مفقود شود، صاحب‌ مال‌ بدون‌ مزاحمت‌ به‌اشخاص‌، یکسره‌ به‌منزل‌ همین‌ خان‌ رفته‌، گمگشتة‌ خود را از او استفسار می‌نماید، او هم‌ اتفاقاً از زیر چشمهای‌ سفید و موهای‌ سرخ‌ خود هنوز جواب‌ منفی‌ به‌کسی‌ نداده‌ است‌.

   فوق‌العاده‌ مضحک‌ است‌ که‌ چنین‌ شخصی‌ وسیلة‌ انعقاد کمیتة‌ قیام‌ سعادت‌ گشته‌، و از پرتو این‌ اخلاق‌ و این‌ آزمایش‌ می‌خواهند جامعه‌ را به‌ترقی‌ و تعالی‌ و به‌سعادت‌ ابدی‌ سوق‌ دهند.

   با وجود این‌ احوال‌، من‌ درجة‌ حماقت‌ و بلاهت‌ و کج‌ سلیقگی‌ خزعل‌ را از این‌ دزد معروف‌ بالاتر می‌دانم‌، که‌ حاضر شده‌ است‌ پول‌ و نقدینة‌ خود را با دست‌ کسی‌ به‌مصرف‌ برساند که‌ اساساً هنر او در جامعة‌ ایران‌ فقط‌ و فقط‌ بی‌ثباتی‌ و رهزنی‌ است‌.

   امیر مجاهد، در نتیجة‌ همین‌ یک‌ جنگ‌، متواری‌ شد. همراهانش‌ در کوهها و دهات‌ فراری‌ ودر میان‌ اهالی‌ ذوب‌ شدند. خود او از دهی‌ به‌دهی‌ گریزان‌ گشت‌. گفتند قصدش‌ ورود به‌خاک‌ بین‌النهرین‌ است‌.

حرکت‌ به‌شوشتر

‌‌

حرکت‌ به‌شوشتر

 ‌

   چون‌ در اهواز کاری‌ باقی‌ نبود، لازم‌ دانستم‌ که‌ شهرهای‌ مهم‌ خوزستان‌ را نیز ببینم‌ و اهالی‌ را حساً آگاه‌ سازم‌ که‌ مرکزی‌ جاذب‌ و قشونی‌ منتقم‌ و عدلی‌ شامل‌ و سرپرستی‌ مراقب‌ دارند. فریب‌ اشرار نخورند و به‌دسایس‌ آنان‌ طوفان‌ خرابی‌ را به‌مولد و منشاء خود جلب‌ نکنند. همیشه‌ به‌قوای‌ دولت‌ مستظهر باشند و بدانند که‌ جزء لایتجزّای‌ ایران‌ هستند.

   بدواً مایل‌ شدم‌ که‌ به‌شوشتر بروم‌، نه‌ از این‌ حیث‌، که‌ فقط‌ مهمترین‌ شهرهای‌ خوزستان‌ شمالی‌ است‌ و آثار قدیمة‌ حیرت‌افزا و لذت‌بخش‌ دارد، بلکه‌ از آن‌ روی‌ که‌ عده‌ای‌ از نظامیان‌ رشید و وفادار در این‌ شهر مدتی‌ محصور بوده‌اند، و با سختیهای‌ محاصره‌ مقاومت‌ نموده‌ و شرافت‌ قشون‌ ایران‌ را حفظ‌ کرده‌اند. می‌خواستم‌ به‌این‌ عدة‌ قلیل‌ که‌ از ساخلوی‌ سابق‌ خوزستان‌ باقی‌ مانده‌ و از وعده‌ و وعید خزعل‌ فریب‌ نخورده‌ و در قلعة‌ «سلاسل‌» خود را محفوظ‌ داشته‌ و با تمام‌ قوای‌ خزعل‌ ایستادگی‌ کرده‌ بودند، سرکشی‌ نموده‌، آنها را تبریک‌ بگویم‌ و پاداش‌ دهم‌.

   از اهواز به‌شوشتر دو راه‌ است‌. یکی‌ از آب‌ و یکی‌ از خشکی‌. از طریق‌ اول‌ که‌ در کشتی‌ بخار یا شراعی‌ برخلاف‌ مجرای‌ رودخانه‌ باید طی‌ شود قریب‌ ۲۷ فرسنگ‌ مسافت‌ است‌، و راه‌ دوم‌ که‌ از خشکی‌ و در کنار رودخانه‌ سیر می‌کند و از پیچ‌ و خمهای‌ بسیار رود کارون‌ احتراز می‌جوید قریب‌ ۲۰ فرسنگ‌ است‌ و از هر حیث‌ ترجیح‌ دارد.

   این‌ راه‌ تا «ویس‌» که‌ قریب‌ چهارفرسخ‌ بالاتر از اهواز است‌، در امتداد لوله‌های‌ نفت‌ سیر می‌کند. رود کارون‌ نیز، که‌ هم‌ در «ویس‌» و هم‌ در اهواز با حواشی‌ این‌ راه‌ مصادف‌ است‌، در فاصلة‌ میان‌ دو نقطة‌ مزبور چند بار حلقه‌های‌ اژدهاآسای‌ خود را تا نزدیکی‌ جاده‌ می‌رساند.

   این‌ لوله‌های‌ قطور را که‌ از کوهستان‌ مسجدسلیمان‌ تا آبادان‌ در کنار خلیج‌ فارس‌ کشیده‌ شده‌ است‌، یکی‌ از شاهکارهای‌ تمدن‌ باید محسوب‌ داشت‌. در واقع‌ این‌ لوله‌ها که‌ به‌امتداد شط‌ کارون‌ سیر می‌کند و همیشه‌ نفت‌ در آن‌ جاری‌ است‌، یک‌ رودخانة‌ کوچک‌ و مفیدی‌ است‌ که‌ با کارون‌ رقابت‌ و مسابقه‌ دارد. در «ویس‌» خط‌ فرعی‌ لوله‌ منشعب‌ می‌شود و در مسافت‌ کمی‌ به‌چشمه‌ای‌ می‌رسد که‌ گویا امروز متروک‌ است‌. لولة‌ اصلی‌ از «ویس‌» تا بند «قیر» در کنار جاده‌ و به‌ امتداد کارون‌ که‌ در این‌ فاصله‌ پیچ‌ و خمش‌ خیلی‌ کم‌ است‌ تقریباً به‌خط‌ مستقیم‌ سیر می‌نماید. در نزدیکی‌ بند «قیر» متدرجاً متمایل‌ به‌مشرق‌ شده‌ و به‌میدان‌ «نفتون‌» واصل‌ می‌گردد.

نظامیان‌ محصور

‌‌

نظامیان‌ محصور

 ‌

   بعد از عبور از شهر یکسر به‌قلعة‌ «سلاسل‌» رفتیم‌، که‌ نظامیان‌ در آنجا بودند. دکتر سلطان‌ سیداحمدخان‌ پیش‌ آمد و قضیة‌ محاصرة‌ خود و این‌ سیصد نفر را با بیانی‌ مؤثر شرح‌ داد، و راپرت‌ ذیل‌ را که‌ خلاصه‌ وقایع‌ است‌ به‌رئیس‌ کابینه‌ سپرد. عین‌ آن‌ را که‌ جنبة‌ تاریخی‌ دارد در اینجا درج‌ می‌کنیم‌:

راپرت

   «در تاریخ‌ ۲۳ سنبله‌ سنة‌ ماضیه‌ در تحت‌ ریاست‌ سرهنگ‌ باقرخان‌ مویان‌ عده‌ای‌ قریب‌ به‌سیصد نفر، حسب‌الامر حرکت‌ نموده‌ و در تاریخ‌ ۱۸ میزان‌ وارد شوشتر، حاکم‌نشین‌ و مرکز خوزستان‌ شدیم‌.

   سرهنگ‌ باقرخان‌ و سایر صاحبنمصبان‌ و افراد کاملاً شروع‌ به‌انجام‌ وظایف‌ مرجوعه‌ نموده‌ و همه‌ نوع‌ احترامات‌ و شوؤنات‌ نظامی‌ و سیاست‌ دولت‌ را در آن‌ نقطه‌ حفظ‌ نموده‌، پس‌ از هشت‌ ماه‌ سرهنگ‌ سابق‌ قشونی‌ رضاقلی‌ خان‌، با درجة‌ یاوری‌ از قسمت‌ غرب‌ به‌ریاست‌ امنیة‌ خوزستان‌ منصوب‌ و وارد گردید. از همان‌ بدو ورود بر عکس‌ رویه‌ سرهنگ‌ باقرخان‌، با کلیة‌ طرفداران‌ شیخ‌ خزعل‌ در دزفول‌ به‌اسم‌ «سیاست‌ امروزة‌ دولت‌»، بنای‌ دوستی‌ و رفت‌ و آمد را گذارده‌، و پس‌ از جزئی‌ توقف‌ به‌توسط‌ قطب‌السادات‌ دزفولی‌ نمایندة‌ خزعل‌ در دزفول‌، به‌شیخ‌ معرفی‌ شد، و از آن‌ به‌بعد باخزعل‌ هم‌ بنای‌ دوستی‌ و رفت‌ و آمد را گذاشت‌.

   خزعل‌ هم‌ نظر به‌عملیات‌ سرهنگ‌ باقرخان‌ که‌ کلیتاٌ برخلاف‌ آمال‌ مشارالیه‌ بود (مثلا ًخلع‌ سلاح‌ آدمهای‌ او و تبعیدشان‌ از شوشتر)، شکایت‌ از سرهنگ‌ باقرخان‌، به‌رضاقلی‌خان‌ نمود و از او تقاضای‌ دفع‌ ضدیت‌ و همراهی‌ سرهنگ‌ باقرخان‌ با خود را کرد. سرهنگ‌ رضاقلی‌خان‌ در بدو ورود کاملاً با سرهنگ‌ باقرخان‌ طرح‌ دوستی‌ انداخته‌ و با هم‌ مکاتبات‌ دوستانه‌ داشتند. پس‌ از آنکه‌ رضاقلی‌خان‌، پیغام‌ خزعل‌ و مقاصد دوستی‌ خود را به‌سرهنگ‌ باقرخان‌ می‌گوید، مشارالیه‌ جواباً اشعار می‌دارد که‌ من‌ در حدود وظایف‌ اداری‌ و شرافت‌ مقام‌ و شغل‌ با خزعل‌ ضدیتی‌ ندارم‌، و چون‌ دیده‌ و می‌بینم‌ که‌ مشارالیه‌ برخلاف‌ مقاصد دولت‌ رفتار می‌نماید، تا بتوانم‌ جلوگیری‌ نموده‌ و راپرت‌ می‌دهم‌. از آن‌ به‌بعد میان سرهنگهای‌ مذکور نقاری‌ دست‌ داده‌، و سرهنگ‌ رضاقلی‌خان‌ از همان‌ تاریخ‌ بنای‌ بدرفتاری‌ با سرهنگ‌ باقرخان‌ گذارده‌، از جمله‌ تمام‌ قضایای‌ خوزستان‌ را که‌ به‌ترتیب‌ آیین‌ خدمت‌ نظامی‌ به‌امیرلشکر غرب راپرت‌ می‌داد و امیر لشکر غرب‌ هم‌ رجوع‌ به‌رضاقلی‌خان‌ می‌کرد، او کاملاً برخلاف‌ راپرت‌ می‌داد و ضمناً مراتب‌ امر و عملیات‌ سرهنگ‌ باقرخان‌ را به‌شیخ‌ خزعل‌ اطلاع‌ می‌داد. بالاخره‌ در نتیجة‌ تلگرافی‌ که‌ دولت‌ در خصوص ضبط‌ اراضی‌ کارون‌، توسط‌ ادارة‌ مالیه‌، به‌خزعل‌ مخابره‌ نمود، رضاقلی‌خان‌ مجدداً این‌ پیشامد را در نزد خزعل‌ از وجود سرهنگ‌ باقرخان‌ ناشی‌ دانست‌، و خزعل‌ را وادار نمودکه‌ به‌دولت‌ بگوید که‌ من‌ با عملیات‌ دولت‌ بهیچوجه‌ مخالف‌ نیستم‌، فقط‌ با شخص‌ سرهنگ‌ باقرخان‌ طرفیت‌ و مخالفت‌ دارم‌.

   در همین‌ موقع‌ ثقهٌ الملک‌، حکومت‌ خوزستان‌، به‌همراهی‌ ارفع‌الممالک‌ نایب‌الحکومه که‌ هر دو از طرفداران‌ وثوق‌الدوله‌ و کاملاً مخالف‌ و بر ضد کابینة‌ حضرت‌اشرف‌ سردارسپه‌ بودند، به‌اهواز وارد شدند. ثقهٌ الملک‌ پس‌ از اخذ دوهزار لیره‌ و معاون‌ او هزار لیره‌، کاملاً بر ضد سرهنگ‌ باقرخان‌ قیام‌ نموده‌ و درحقیقت‌ اساس‌ خیانت‌ و تمرد خزعل‌ در مقابل‌ اوامر دولت‌ و مخالفت‌ رضاقلی‌خان‌، نتیجة‌ ورود و تحریک‌ این‌ دو نفر بود. در هر صورت‌ سرهنگ‌ باقرخان‌ عزل‌، و سرهنگ‌ رضاقلی‌خان‌ به‌ریاست‌ قوا منصوب‌، و روز بیستم‌ برج‌ سنبله‌ به‌شوشتر وارد و پس‌ از بازدید قشون‌ چنین‌ اظهارداشت‌:

   «نظر به‌اینکه‌ سرهنگ‌ باقرخان‌ نتوانست‌ حفظ‌ سیاست‌ دولت‌ را در این‌ قسمت‌ بنماید به‌ مرکز احضار و من‌ به‌ریاست‌ شما منصوب‌ گردیدم‌.»

   بعد بلاواسطه‌ به‌طرف‌ اهواز حرکت‌ و هنوز مراجعت‌ ننموده‌، در آنجا با خزعل‌مشغول‌ بعضی‌ اقدامات‌ شد. عملیات‌ سرهنگ‌ رضاقلی‌خان‌ رفته‌ رفته‌ کاملاً مشهود گردیدکه‌ علناً بر ضد سیاست‌ دولت‌ بوده‌ و می‌باشد. بدین‌ واسطه‌ عموماً رأی‌ دادیم‌ که‌ برخلاف‌ احکام‌ مشارالیه‌ رفتار نموده‌ و علناً علم‌ مخالفت‌ برافرازیم‌. این‌ بود که‌ قرار شد در تحت‌ ریاست‌ سلطان‌ حسین‌ آقاخان‌ عظیمی‌ شروع‌ به‌تصرف‌ کلیة‌ شوشتر نموده‌، و طرفداران‌ خزعل‌ را نیز که‌ در آنجا ضد دولت‌ تبلیغ‌ می‌نمودند، دستگیر نماییم‌. طرفداران‌ خزعل‌ از شوشتر فرار نموده‌ و به‌اهواز رفته‌ نزد رضاقلی‌خان‌ شکایت‌ نمودند. مشارالیه‌ هم‌ فوری‌ سلطان‌حسین‌ آقا را به‌اهواز احضار نموده‌ که‌ پس‌ از چند روز مراجعت‌ کرد. در مراجعت‌ اظهار داشت‌ که‌ رضاقلی‌خان‌ مدارکی‌ به‌من‌ ارائه‌ داد که‌ معلوم‌ است‌ عملیات‌ مشارالیه‌، بدون‌ اجازه‌ و اطلاع‌ دولت‌ نیست‌ و حکم‌ نمود که‌ شوشتر و مواقع‌ متصرفه‌ را تخلیه‌ نماییم‌. بعد از چند روز دیگر، یعنی‌ در روز ۸ میزان‌، مجدداً سلطان‌حسین‌ آقا را احضار ولی‌ این‌ دفعه‌ مراجعتش‌ نداد.

   در تاریخ‌ ۹ میزان‌ عموم‌ صاحبمنصبان‌ را در تلگرافخانه‌ احضار و سؤال‌ نمود، که‌ آیا این‌ اقدامات‌ و تصرف‌ شوشتر بدون‌ اجازة‌ من‌ به‌چه‌ علت‌ بوده‌، در صورتیکه‌ مسؤول‌ قضایای‌ اخیر خوزستان‌ من‌ هستم‌. از طرف‌ عموم‌ صاحبمنصبان‌ توسط‌ دکترسلطان‌ سیداحمدخان‌ ابراز گردید که‌ مقصود ما فقط‌ حفظ‌ شرافت‌ نظام‌ و حفظ‌ درجه‌ و مقام‌ خود است‌. مشارالیه‌ اظهار داشت‌ که‌ مسؤول‌ حفظ‌ شوؤنات‌ و اسلحه‌ و جان‌ و مال‌ شما و حتی‌ حفظ‌ مقام‌ سلطنت‌ و مملکت‌ ایران‌، من‌ هستم‌. در همین‌ تاریخ‌ طرفداران‌ خزعل‌ از اهواز به‌شوشتر مراجعت‌ نموده‌ و عده‌ای‌ تفنگچی‌، قریب‌ سیصد الی‌ چهارصدنفر، به‌شوشتر وارد، و جمعی‌ از اهالی‌ هم‌ به‌کمک‌ آنها مسلّح‌ شده‌ شوشتر و نظامیان‌ را محاصره‌ نموده‌، یعنی‌ نظامی‌ را از خروج‌ از دروازه‌ شهر ممانعت‌ می‌نمودند، و علناً اظهار می‌داشتند که‌ یا بایستی‌ اسلحه‌ خود را تسلیم‌ نموده‌ و خزعل‌ را بشناسید، یا آنکه‌ داخل‌ جنگ‌ شوید. اوایل‌ وقوع‌ این‌ قضایا، غالب‌ اهالی‌ شوشتر طرفدار دولت‌ و نظامیان‌ بودند، ولی‌ پس‌ از مدتی‌ که‌ دیدند دولت‌ توجهی‌ ننمود و گویا قوای‌ خوزستان‌ را فراموش‌ کرده‌ بود، مردم‌ هم‌ از طرف‌ دولت‌ مأیوس‌ شدند و دسته‌ دسته‌ بعضی‌ از ترس‌ خزعل‌ و بعضی‌ برای‌ تملّق‌ و جمعی‌ هم‌ به‌طمع‌ لیره‌های‌ خزعل‌ بنای‌ بدرفتاری‌ را نسبت‌ به‌نظامیان‌ گذاشتند. چنانچه‌ در فوق‌ اشاره‌ شد، جمعی‌ از اهالی‌ به‌کمک‌ خزعلیان‌، مسلّح‌ شده‌ و مخالف‌ نظامیان‌ بودند. اما با آنکه‌ نظامیان‌ در قلعة‌ «سلاسل‌» سخت‌ محصور و قادر به‌بیرون‌ آمدن‌ نبودند، غیر از جملة‌ «زنده‌ باد نجات‌ دهندة‌ ملت‌ و پدر قشون‌ و محیی‌ مملکت‌ ایران‌»، کلمه‌ای‌ از نظامیان‌ شنیده‌ نشده‌ است‌. خلاصه‌ از آن‌ تاریخ‌ تا ۱۰ قوس‌ که‌ درست‌ سه‌ ماه‌ می‌شود این‌ عده‌ نظامی‌ فداکار در این‌ قلعه‌ خود را حفظ‌ کرده‌ و شرافت‌ نظامی‌ را از دستبرد خائنان‌ مصون‌ داشته‌اند. تمام‌ اطراف‌ محاصره‌ بود. هیچ‌وقت‌ تلگراف‌ یا مکتوبی‌ نمی‌رسید. هر کاغذی‌ که‌ مهر سانسور رضاقلی‌خان‌ را نداشت‌، اگر چه‌ از خود خزعل‌ بود، باز و تفتیش‌ می‌شد. اهالی‌ شهر نیز که‌ رفته‌ رفته‌ ما را فراموش‌ شده‌ و بیچاره‌ می‌دیدند، دست‌ به‌شرارت‌ برآورده‌ بودند. وجه‌ هم‌ بهیچوجه‌ در میان‌ نظامیان‌ پیدا نمی‌شد. قریب‌ پنج‌ ماه‌ بود که‌ دیناری‌ نگذاشته‌ بودند به‌ما برسد. معذلک‌ افراد نظامیان‌ ثابت‌ قدم‌ مانده‌ و فریب‌ تطمیع‌ و تهدید فرستادگان‌ شیخ‌ را نخوردند. گاهی‌ قاصدی‌ را با هزار زحمت‌ یافته‌ و به‌«بهبهان‌» یا میان‌ «چهارلنگ‌» می‌فرستادیم‌ که‌ شاید خبر ما را به‌مرکز برسانند و از حال‌ ما اطلاع‌ بدهند. اما اگر آن‌ اخبار هم‌ به‌مراکز مهمه‌ رسیده‌ باشد، ما از جواب‌ و تصمیم‌ مربوط‌ به‌آن‌ اطلاعی‌ نمی‌توانستیم‌ حاصل‌ کنیم‌. واقعاً در این‌ قلعه‌ و به‌ آن‌ وضع‌ محاصره‌ سه‌ ماهه‌، این‌ افراد معدود در میان‌ آتش‌ و دشمن‌، ثبات‌ قدمی‌ به‌خرج‌ دادند، که‌ فقط‌ از ایرانیان‌ قدیم‌ و رومیان‌، معهود و مسموع‌ است‌. چون‌ بعد از مدتی‌ سلطان‌حسین‌ آقا مراجعت‌ نکرد، از حال‌ او به‌وسایلی‌ استفسار کردیم‌، معلوم‌ شد مشارالیه‌ را هم‌ در اهواز توقیف‌ کرده‌ و تحت‌الحفظ‌ به‌محبس‌ فیلیه‌ (در محمّره‌) برده‌اند و رضاقلی‌خان‌ شب‌ و روز در صدد است‌ که‌ راهی‌ به‌قلعه‌ «سلاسل‌» یافته‌ و ما را تسلیم‌ خزعل‌ نماید، یا افراد را بتدریج‌ بفریبد و از ما جدا کند. فقط‌ پشت‌گرمی‌ ما به‌این‌ حصار منیع‌ بود که‌ فی‌الحقیقه‌ لایق‌ تعمیر و توجه‌ کامل‌ است‌. و هر وقت‌ فکر می‌کردیم‌ که‌ این‌ قلعه‌ را چه‌ مردمان‌ با همت‌ و پهلوانی‌ ساخته‌اند و ما از نسل‌ آنها و حافظ‌ نام‌ آنها هستیم‌ خون‌ در بدن‌ همگی‌ به‌جوش‌ می‌آمد. هر روز در مواقع‌ مختلفه‌ برای‌ افراد نطق‌ می‌کردیم‌ و آنها را به‌صبر و ثبات‌ تشویق‌ و ترغیب‌ می‌نمودیم‌. طرفداران‌ خزعل‌ روز به‌روز از جنگ‌ «زیدون‌» اخبار موحش‌ می‌دادند و ما را محزون‌ می‌کردند. تا اینکه‌ در روز ۱۰ قوس‌ عده‌ای‌ از دزفول‌ وارد شدند، و بعد از آنکه‌ آنها را با اشرار و محاصرین‌ در زد و خورد دیدیم‌ هورا کشیده‌ نام‌ مبارک‌ را بر زبان‌ راندیم‌، و از قلعه‌ خارج‌ شده‌ از عقب‌ سر بر آنها تاختیم‌ و شهر را کاملاً تصرف‌ کردیم‌. سرمنشاءهای‌ فساد را بعضی‌ مقتول‌ و بعضی‌ دستگیر نمودیم‌. جمعی‌ هم‌ متواری‌ شدند. از جمله‌ کاظم‌ داود و اتباعش‌ که‌ از اشرار معروف‌ بودند، هنوز دستگیر هستند و اهالی‌ از این‌ فتح‌ نظامیان‌ و مغلوبیت‌ اشرار شادمانی‌ و تشکر کردند و بر دولت‌ و اقبال‌ حضرت‌ اشرف‌ دامت‌ عظمته‌ دعاگو شدند.»

   هر چند کیفیت‌ این‌ محاصره‌ و مقاومت‌ پهلوانانه‌ را به‌اجمال‌ شنیده‌ بودم‌، لیکن‌ اصغای‌ آن‌ از زبان‌ شخصی‌ که‌ خود شاهد تمام‌ وقایع‌ بلکه‌ عامل‌ عمدة‌ این‌ قضیه‌ بود، هیجان‌ و تأثیری‌ فوق‌العاده‌ در من‌ ایجاد کرد. گویی‌ خودم‌ در تمام‌ این‌ مصائب‌ با آن‌ عده‌ شریک‌ بوده‌ام‌. پس‌ دکتر را نوازش‌ کردم‌ و از این‌ ابراز وطن‌پرستی‌ و مردانگی‌ تمجید گفتم‌ و به‌طریق‌ ذیل‌ نظامیان‌ را مخاطب‌ ساختم‌:

سربازان‌ فداکار،

من‌ و ایرانیت‌، از شما خوشنود هستیم‌. شما مقدمهٌ الجیش قوای‌ ایران‌ بودید در مرکز اشرار. شما نمونة‌ قدرت‌ ایران‌ بودید در میان‌ دسایس‌ و تجهیزات‌ دشمن‌. سه‌ ماه‌ تمام‌ بی‌آذوقه‌، بی‌ مونیسیون‌ و بی‌ مخارج‌، با اشرار مقاومت‌ کردید. قلعة‌ «سلاسل‌»، بعد از زمان‌ ساسانیان‌، چنین‌ سکنه‌ و مستحفظین‌ باشرافتی‌ در خود ندیده‌ بود. هزاروپانصد سال‌ بر او گذشت‌ و در و دیوارش‌ از انعکاس‌ فریادهای‌ وطن‌پرستانه‌ به‌اهتزاز نیامد. پانزده‌ قرن‌ از عمر او سپری‌ شد و یک‌ عده‌ سپاه‌ جدی‌ و جنگجوی‌ وطن‌پرست‌ را در آغوش‌ نکشید. دیوارهای‌ این‌ حصار پرافتخار سالها بود که‌ بیرق‌ جنگی‌ ایران‌ را بر فراز خود نمی‌دید. شما در مقابل‌، علی‌رغم‌ تمام‌ قوای‌ خصم‌، این‌ بیرق‌ را سه‌ ماه‌ تمام‌ بر پای‌ نگاهداشتید. در مدتی‌ که‌ از خیانت‌ تباهکاران‌، صفحه‌ خوزستان‌ برای‌ سوختن‌ شما و سوختن‌ ایرانیت‌ کانون‌ فروزانی‌ شده‌ بود، شما در این‌ قلعه‌، میخی‌ در چشم‌ دشمن‌ بودید. شما فهماندیدکه‌ هنوز جوانان‌ ایران‌ در عروق‌ خود، خون‌ همراهان‌ شاپور و سپاهیان‌ بهرام‌ و قشون‌ نادرشاه‌ را ذخیره‌ دارند. شما به‌خزعلیان‌ خیانتکار، مبرهن‌ کردید که‌ ایرانی‌ شرافت‌ و استقلال‌ و قدرت‌ مملکت‌ خود را به‌پول‌ و نعمت‌ سهل‌ است‌، بر جان‌ خود هم‌ ترجیح‌ می‌دهد. شما مرا بیش‌ از پیش‌ امیدوار کردید که‌ زحمات‌ چند ساله‌ام‌ به‌هدر نرفته‌ و چنانکه‌ مفسدین‌ می‌گویند، در زمین‌ شوره‌ تخم‌ سنبل‌ نکاشته‌ام‌.

شما قشون‌ ایران‌ را بهتر از هر لشکر عظیمی‌ معرفی‌ کردید. شما پشت‌ دشمن‌ را به‌لرزه‌ درآوردید. اگر شجاعت‌، نخستین‌ صفت‌ سرباز است‌، ثبات‌ و پایداری‌ دومین‌ صفت‌ او محسوب‌ می‌شود. اکنون‌ مژده‌ می‌دهم‌ که‌ برادران‌ شما نیز در جبهة‌ سلطان‌آباد و رامهرمز بر بقیة‌ اشرار غلبه‌ کردند و امیر مجاهد و همراهانش‌ را به‌زمین‌ فرو بردند. امروز خوزستان‌ که‌ زندان‌ شما محسوب‌ می‌شد، تفرجگاه‌ قشون‌ جوان‌ است‌. مخصوصاً شما را به‌اهواز احضار می‌کنم‌ که‌ مرکز خصم‌ خود را بی‌ سپر نظامیان‌ ببینید و به جبران‌ سختیهای‌ صدروزه‌ از لذت‌ فتح‌ برخوردار شوید.

پس‌ از آن‌ به‌تماشای‌ این‌ قلعه‌ منیع‌ و محبوب‌ که‌ از عهد افتخار ایران‌ حکایت‌ می‌کند، و جان‌ و شرافت نظامیان‌ پهلوان‌ ما را حفظ‌ کرده‌ است‌، پرداختم‌. عصر امر دادم‌ ابلاغیه‌ ذیل‌ را برای‌ آگاهی‌ اهل‌ شوشتر تهیه‌ نمایند و چون‌ چاپ‌ نیست‌، چند نسخة‌ خطی‌ تدارک‌ کنند.

 ‌

ابلاغیه

 ‌

   عموم‌ اهالی‌ خوزستان‌، از وضیع‌ و شریف‌ و عشایر، و مخصوصاً ساکنین‌ شوشتر، باید بدانند که‌ مقصود من‌ از عزیمت‌ از تهران‌ به‌دورترین‌ ایالات‌ این‌ مملکت‌ برای‌ تصفیة‌ امور جاریة‌ این‌ حدود و رفع‌ قضایای‌ وارده‌ بر آن‌ نبوده‌ و نیست‌، زیرا این‌ موضوع‌ اهمیت‌ آن‌ را نداشت‌ که‌ من‌ به‌شخصه‌ عزیمت‌ این‌ صفحه‌ کرده‌، و کافی‌ بود که‌ یکی‌ از صاحبمنصبان‌ را مأمور تصفیة‌ قضایای‌ این‌ خطه‌ نموده‌ و حل‌ معضلات‌ را به‌سرنیزة‌ نظامیان‌ فداکار حوالت‌ نمایم‌، بلکه‌ یگانه‌ منظور من‌ از تحمل‌ زحمات‌ و متاعب‌ و طی‌ این‌ مسافت‌ بعید، فقط‌ برای‌ آن‌ است‌ که‌ شخصاً به‌دادخواهی‌ هموطنان‌ خود و آن‌ رعایای‌ بیچاره‌ که‌ هر روز در معرض‌ تجاوزات‌ بی‌موضوع‌ واقع‌ می‌گردند، قیام‌ نموده‌ باشم‌. در این‌ موقع‌ که‌ لطف‌ پروردگار و توجّهات‌ ائمه‌ اطهار سلام‌الله‌ علیهم‌ اجمعین‌ زمام‌ مقدرات‌ این‌ کشور را به‌دست‌ من‌ سپرده‌ است‌، ناچارم‌ که‌ به‌نام‌ مسوؤلیّت‌ مملکتی‌ و مسوؤلیّت‌ وجدانی‌، هرگونه‌ زحمت‌ و مشقّت‌ را برخود هموار کرده‌ و شخصاً به‌اطراف‌ و اکناف‌ مملکت‌ توجه‌ نموده‌، مظلومین‌ و ملهوفین‌ را نوازش‌ کرده‌، داد قلوب‌ آنها را از دست‌ ستمکاران‌ بستانم‌.

همین‌ اراده‌ و همین‌ عقیده‌ است‌ که‌ اکنون‌ مرا به‌جانب‌ خوزستان‌ رهبری‌ کرده‌، و در تحت‌ همین‌ منظور و مطلوب‌ است‌ که‌ به‌کلیة‌ اهالی‌ اجازه‌ می‌دهم‌ که‌ هرگونه‌ مطلب‌ و شکایتی‌ دارند به‌من‌ مراجعه‌ کرده‌، و ایفای‌ حقوق‌ از دست‌ رفتة‌ خود را مطالبه‌ نمایند. اگرچه‌ درشوشتر جماعتی‌ گرد آمده‌ بودند که‌ شرارت‌ و فضولی‌ را بر آسایش‌ خلق‌ ترجیح‌ داده‌ و به‌یک‌ طریق‌ بی‌رویه‌ قدمهای‌ شرارت‌آمیزی‌ برداشتند، و حق‌ آن‌ بود که‌ به‌نام‌ حفظ‌ مصالح‌ جماعت‌ تمام‌ آنها را محو و نابود و نصیب‌ چوبه‌ دار نمایم‌، معهذا چون‌ این‌ شرارتها را فرع‌ عدم‌ شعور مرتکبین‌ آن‌ دانسته‌ و در این‌ موقعی‌ که‌ همه‌، اوضاع‌ کنونی‌ را با ترتیبات‌ سابق‌ مقایسه‌ کرده‌ و فهمیدند که‌ دولت‌ از کمترین‌ خطایی‌ صرفنظر نخواهد کرد و برای‌ مجازات‌ متجاوزین‌ تا آخرین‌ حدود مملکت‌ تصمیم‌ خواهد گرفت‌، و در این‌ موقعی‌ که‌ همه‌ فهمیدند اوضاع‌ سابق‌ واژگونه‌ شده‌ و امروز، روز اطاعت‌ و انقیاد است‌، من‌ هم‌ با توجهی که‌ دولت‌ همیشه‌ نسبت‌ به‌رعایا و اهالی‌ مبذول‌ داشته‌، به‌اهالی‌ شهر عفو عمومی‌ می‌دهم‌ و مایلم‌ که‌ بدون‌ خوف‌ و خشیّت‌ در آرامگاه‌ خود زیست‌ نمایند.  ولی‌ در ضمن‌ بدانند که‌ این‌ حس‌ رأفت‌ و عطوفت‌ و عفو و اغماض‌ برای‌ گذشته‌ است‌ و تصور نکنندکه‌ باز می‌توانند از عواطف‌ دولت‌ استفاده‌ نمایند. صریحاً می‌گویم‌ که‌ از این‌ به‌بعد هرکس‌ برخلاف‌ مصالح‌ مملکتی‌ قدمی‌ بردارد، با شدیدترین‌ اقسام‌، مجازات‌ خواهد شد و از احدی‌ صرفنظر نخواهم‌ نمود. چون‌ روزگار شرارت‌ و تجاوز و جسارت‌ سپری‌ شده‌، مردم‌ باید آزادانه‌ به‌کار زراعت‌ و فلاحت‌ خود پرداخته‌ و در صدد ترقّی‌ تجارت‌ و صنایع‌ باشند، که‌ هم‌ خود به‌فیض‌ دسترنج‌ خود رسیده‌ و هم‌ مملکت‌ آباد و از وجود آنها استفاده‌ نماید.

اینک‌ برای‌ حفظ‌ همین‌ ترقّی‌ و تعالی‌ و آسایش‌ خیال‌ مردم‌ است‌ که‌ سوق‌ مقداری‌ قوای‌ نظامی‌ را به‌پشتیبانی‌ اهالی‌ امر می‌دهم‌، و همانطور که‌ حفظ‌ حدود اهالی‌ به‌آنها توصیه‌ شده‌ و می‌شود، عموم‌ اهالی‌ نیز باید وجود آنها را مغتنم‌ دانسته‌ و بدانند که‌ قشون‌ برای‌ حفظ‌ رعیت‌ و آبادانی‌ مملکت‌ و آسایش‌ اهالی‌ است‌. به‌پشتیبانی‌ قشون‌ تمام‌ مردم‌ می‌توانند به‌فراغت‌ خاطر به‌مصالح‌ امور خود بپردازند، و با کمال‌ اطمینان‌ و امنیت‌ در اماکن‌ خویش‌ بیارامند و نظر به‌اینکه‌ قشون‌ ایران‌ برای‌ ایران‌ و برای‌ رفاه‌ حال‌ ایرانی‌ تأسیس‌ یافته‌، بدیهی‌ است‌ وسایل‌ آسایش‌ اهالی‌ به‌دست‌ قشون‌ فراهم‌ خواهد گردید، و مردم‌ هم‌ باید در پرتو این‌ امنیت‌ و عدالت‌، پیوسته‌ نظر خود را به‌مرکز مملکت‌ دوخته‌، اوامر دولت‌ را مطیع‌ و منقاد باشند. برای‌ تکمیل‌ آسایش‌ اهالی‌ به‌همة‌ مردم‌ آزادی‌ و اختیار می‌دهم‌، که‌ مطالب‌ خود را مربوط‌ به‌هر کس‌ و هر نقطه‌ باشد، مستقیماً به‌خود من‌ مراجعه‌ نمایند، تا با وسایل‌ لازمه‌ موجبات‌ ترفیه‌ حال‌ آنها، آن‌ طوری‌ که‌ مقتضی‌ حقانیت‌ است‌، تمهید گردد.»

                                       رئیس‌الوزرا و فرماندة‌ کل‌ قوا

   از جمله‌ تلگرافات‌ متعددی‌ که‌ در این‌ دو شب‌ اقامت‌ شوشتر واصل‌ گردید مشروحة‌ ذیل‌ است‌ که‌ حکومت‌ نظامی‌ تهران‌ مخابره‌ نموده‌ است‌.

   معلوم‌ می‌شود وکلای‌ خائن‌ از شنیدن‌ خبر تسلیم‌ خزعل‌ و تصفیة‌ کار خوزستان‌ به‌هیجان‌ آمده‌ و خودنمایی‌ و دست‌وپایی‌ می‌کنند. قصد دارند افکار مرا به‌جانب‌ مرکز متوجه‌ سازند که‌ کاملاً  امر خوزستان‌ تصفیه‌ نیاید. این‌ است‌ خلاصة‌ مذاکرات‌ جلسة‌ سری‌ در عصر ۱۵قوس‌:

   «داور نطقی‌ که‌ پایه‌ آن‌ بر مخالفت‌ بود ایراد کرد. از جمله‌ گفت‌ که‌ بایستی‌ کلیة‌ عملیات‌ خود را از صلح‌ و جنگ‌ در خوزستان‌ به‌تصویب‌ مجلس‌ برسانند. اشخاص‌ دیگر از قبیل‌ میهن‌، سرکشیک‌زاده‌، و غیره‌ مخالفتهای‌ شدیدی‌ کردند. معلوم‌ نیست‌ خیال‌ آنها چیست‌؟ ظاهراً جز مشوش‌ کردن‌ افکار حضرت‌ اشرف‌ منظوری‌ ندارند. این‌ اقدامات‌ هم‌ دنبالة‌ تحریک‌ انگلیسیها است‌.»

                                                     حکومت‌ نظامی‌ تهران‌

نفت‌

‌‌

نفت

 ‌

   رئیس‌ کمپانی‌ نفت‌ ایران‌ و انگلیس‌ دعوت‌ کرده‌ بود که‌ از معدن‌ بازدیدی‌ کنم‌.

   در سال‌ ۱۹۰۱ (شهر صفر ۱۳۱۹)، امتیاز نفت‌ تمام‌ ولایات‌ ایران‌ به‌استثنای‌ خراسان‌ و استرآباد و مازندران‌ و گیلان‌ و آذربایجان‌، به‌مستر ویلیام‌ ناکس‌ دارسی‌ داده‌ شده‌ است‌ که‌ تا شصت سال‌ به‌استخراج‌ مبادرت‌ ورزد و از عواید، صدی‌ شانزده‌ به‌دولت‌ ایران‌، سهم‌ بدهد.

   دارسی‌، بدواً در قصرشیرین‌ شروع‌ به‌استخراج‌ معدن‌ کرد، ولی‌ به‌واسطة‌ دوری‌ راه‌ و مصارف‌ لوله‌ کشی‌، دست‌، باز داشت‌ و در صدد فروش‌ حق‌ خود به‌سرمایه‌داران‌ آلمانی برآمد. بحریه‌ دولت‌ انگلیس‌ که‌ کاملاً به‌اهمیت‌ نفت‌ ایران‌ برای‌ جهازات‌ خود پی‌برده‌ بود، مانع‌ از فروش‌ شد و وسایل‌ خرید سهام‌ و تشکیل‌ کمپانی‌ را فراهم‌ آورد، و دولت‌ انگلیس‌ خود نصف‌ سهام‌ را برداشت‌. سپس‌ در خوزستان‌ مشغول‌ کار شدند. هنگامی‌ که‌ باز می‌رفتند نا امید شوند، یکی‌ ازچاهها فوران‌ عجیبی‌ کرد، و دریایی‌ از نفت‌ بیرون‌ ریخت‌ به‌قسمی‌ که‌ آلات‌ و اشیاء غرق‌ نفت‌ و عمله‌جات مشرف‌ به‌هلاکت‌ شدند. از آن‌ وقت‌ به‌بعد توسعه‌ غریبی‌ در کار داده‌اند. این‌ امتیاز نیز از عجایب‌ کارهای‌ قاجاریه‌ است‌. هیچ‌ نکتة‌ جدی‌ و عمیقی‌ در امتیازنامه‌ دیده‌ نمی‌شود که‌ دلالت‌ بر تعمّق‌ و تفکر درباریان‌ ایران‌ داشته‌ باشد، مگر یک‌ نکته‌ که‌ خنده‌آور است‌. شاه‌ و وزرای‌ ایران‌ بعد از گم‌ کردن‌ مرکوب‌ به‌فکر پالانش‌ افتاده‌ و به‌کمپانی‌ گفته‌اند، چون‌ دولت‌ علیه‌ از نفت‌ «قصرشیرین‌» و «دالکی‌» و «شوشتر» سالی‌ دوهزار تومان‌ استفاده‌ می‌کرده‌، و پس‌ از این‌ امتیاز، از آن‌ محروم‌ خواهد ماند، باید مبلغ‌ مزبور را کمپانی‌ جبران‌ نماید. مسیو دارسی‌ هم‌ حاتم‌بخشی‌ کرده‌، و دوهزار تومان‌ را علاوه‌ بر حق‌الشرکه‌، بر عهده‌ گرفته‌ است‌ به‌خزانه‌ عامره‌ تقدیم‌ دارد.

   نفت‌ این‌ سرزمین‌ به‌قدری‌ زیاد و خوب‌ است‌ که‌ نظیری‌ برایش‌ معلوم‌ نیست‌. بعد از تماشای‌ معدن‌، کثرت‌ نفت‌ ثابت‌ می‌گردد. اغلب‌ چاهها را مُهر کرده‌ و علامت‌ زده‌ و بسته‌ بودند، زیرا که‌ پس‌ از فراهم‌ آوردن‌ مقدمات‌ استخراج‌، معلوم‌ کرده‌اند که‌ میزان‌ نفت‌ به‌قدری‌ است‌ که‌ صدور آن‌ امکان‌ پذیر نیست‌، و مجبور خواهند بود بالاخره‌ آتش‌ بزنند. پس‌ مسدود بودن‌ را بهتر دیده‌اند. چاههای‌ این‌ محوطه‌ را باید به‌سه‌ نوع‌ تقسیم‌ نمود:

   اول‌ – چاههایی‌ که‌ حفر شده‌ و موجبات‌ خروج‌ نفت‌ از آنها فراهم‌ گردیده‌ ولی‌ عجالتاً ذخیره‌ نگاهداشته‌اند.

   دوم‌ – چاههایی‌ که‌ نفتش‌ در حالت‌ خروج‌ و مورد انتفاع‌ کمپانی‌ است‌.

   سوم‌ – نقاطی‌ که‌ هنوز حفرش‌ تمام‌ نشده‌ و به‌کار آنها مشغول‌اند.

   کمپانی‌ تاکنون‌ موفق‌ به‌حفر ۴۳ حلقه‌ چاه‌ گردیده‌ و یقین‌ به‌وجود نفت‌ آن‌ نموده‌ است‌، اما کلیة‌ عایدات‌ امروزه‌، فقط‌ از سه‌ چاه‌ است‌ و نفت‌ همین‌ سه‌ چاه‌ هم‌ به‌قدری‌ زیاد است‌ که‌ مجبور شده‌اند از قسمتی‌ استفاده‌ ننمایند. رئیس‌ کمپانی‌ گفت‌:

   «تا حال‌ از یک‌ چاه‌ معروف‌ به‌(ف‌ هفت‌)، شش‌ میلیون‌ تن‌ (تقریباً بیست‌ میلیون‌ خروار)، استفاده‌ کرده‌ایم‌ و هنوز هم‌ نقصانی‌ در آن‌ دیده‌ نمی‌شود.»

در ثلث‌ فرسخ‌ دورتر، چاه‌ دیگری‌ هست‌ موسوم‌ به‌ (ب‌ هفده‌)، که‌ روزی‌ ۵۶۷۰ خروار از آن‌ استخراج‌ می‌شود. این‌ قبیل‌ چاه‌، بسیار است‌ که‌ در نقاط‌ دور و مختلف‌ واقع‌اند و مخصوصاً آنها را بسته‌اند، زیرا که‌ نه لولة‌ کافی‌ و نه‌ کارخانة‌ تصفیه‌ و کشتی‌ نقّاله‌ برای‌ حمل‌ آن‌ موجود دارند. هرجا را حفر می‌کنند، همین‌طور به‌چاههای‌ پرنفت‌ مصادف‌ می‌شوند.

   اگر تمام‌ چاهها را باز کرده‌ و به‌کار بیندازند، میزان‌ محصول‌ در سال‌ به‌ده‌ میلیون‌ تن‌ (تقریباً۳۵ میلیون‌ خروار)، خواهد رسید و این‌، با وسایل‌ موجوده‌، دور از عقل‌ و اسباب‌ اتلاف‌ و به‌هم‌ خوردن‌ بازارهای‌ نفت‌ دنیا خواهد شد. بنابراین‌ به‌همین‌ میزان‌ قناعت‌ کرده‌ و بتدریج پیشرفت‌ می‌دهند.

عزیمت‌ به‌دزفول‌

‌‌

عزیمت‌ به‌دزفول‌

 ‌

   یکشنبه‌ ۲۲ قوس‌

   صبح‌ اتوموبیلها را به‌وسیلة‌ قایق‌ از کارون‌ عبور دادند، و تقریباً سه‌ ساعت‌ به‌ظهر از ساحل‌ یمین‌ رودخانه‌ به‌طرف‌ شمال‌ عازم‌ گردیدیم‌.

   دزفول‌ شهر دورافتاده‌ای‌ است‌ که‌ تا خط‌ آهن‌ کشیده‌ نشود و راه‌ خرم‌آباد کاملاً مفتوح‌ و مأمون‌ نگردد امید ترقّی‌ برای‌ آن‌ نیست‌.

   در منزلی‌ که‌ مهیا شده‌ بود، فرود آمدم‌. شب‌، ابر تیره‌ آسمان‌ را فرو پوشید. چون‌ می‌دانستم‌ که‌ بارانهای‌ این‌ حدود چقدر زیاد و تند است‌ و اراضی‌ به‌واسطة‌ نرمی‌ چگونه‌ در اثر باران‌ به‌باتلاق‌ مبدل‌ می‌شود، عزم‌ کردم‌ حتی‌الامکان‌ قبل‌ از شروع‌ باران‌ حرکت‌ نمایم‌، زیرا که‌ اگر می‌بارید، دیگر اتومبیل‌رانی‌ امکان‌ نداشت‌ و مجبور می‌شدیم‌ چند روزی‌ به‌انتظار خشکی‌ زمین‌ در دزفول‌ بمانیم‌ و این‌ پیشامد هم‌ با عجله‌ای‌ که‌ من‌ به‌بازگشت‌ به‌تهران‌ داشتم‌، وفق‌ نمی‌داد. پس ‌برخلاف‌ نقشة‌ خود که‌ می‌خواستم‌ یک‌ روز دیگر در دزفول‌ توقف‌ کنم‌، شبانه‌ به‌همراهان‌ امرکردم‌ حاضر شوند، که‌ صبح‌ زود حرکت‌ کنیم‌. سرهنگ‌ عبدالعلی‌خان‌ اعتمادمقدم‌ رئیس‌ قشون‌، چون‌ در نظر داشت‌ جشنی‌ در اردو بدهد، خیلی‌ اصرار کرد که‌ یک‌ روز توقف‌ کنم‌، ولی‌ به‌جهات‌ مذکور نپذیرفتم‌. به‌رئیس‌ کابینه‌ امر دادم‌ بیانیة‌ ذیل‌ را تهیه‌ نماید که‌ بعد انتشار داده‌ شود:

ابلاغیة‌ ریاست‌ وزرا و فرماندهی‌ کل‌ قوا

   «چنانکه‌ به‌همه‌ تذکر داده‌ شد، اهالی‌ دزفول‌ نیز باید بدانند که‌ مقصود من‌ از عزیمت‌ از تهران‌ به‌دورترین‌ ایالت‌ این‌ مملکت‌، برای‌ تصفیة‌ امور جاریه‌ و رفع‌ قضایای‌ وارده‌ نبوده‌، و این‌ موضوع‌ اهمیت‌ آن‌ را نداشت‌ که‌ من‌ شخصاً عزیمت‌ در این‌ صفحه‌ نمایم‌، وکافی‌ بود که‌ یکی‌ از صاحبمنصبان‌ را مأمور تصفیه‌ قضایای‌ این‌ خطه‌ نموده‌ و حل‌معضلات‌ را به‌سرنیزة‌ نظامیان‌ فداکار حوالت‌ نمایم‌، بلکه‌ یگانه‌ منظور من‌ از تحمل‌ زحمات‌ و متاعب‌، فقط‌ برای‌ آن‌ بود که‌ شخصاً به‌دادخواهی‌ هموطنان‌ خود، و آن‌ رعایای‌ بیچاره‌ای‌ که‌ هر روز در معرض‌ تجاوزات‌ بی‌موضوع‌ واقع‌ می‌گردند، قیام‌ نموده‌ باشم‌.

   در این‌ موقع‌ که‌ لطف‌ خداوند، و توجهات‌ ائمة‌ اطهار سلام‌الّله‌ علیهم‌ اجمعین‌، زمام‌ مقدرات‌ این‌ کشور را به‌دست‌ من‌ سپرده‌ است‌، ناچارم‌ که‌ به‌نام‌ مسوؤلیّت‌ مملکتی‌ و مسوؤلیّت‌ وجدانی‌، هرگونه‌ زحمت‌ و مشقّت‌ را بر خود هموار کرده‌ و شخصاً به‌اطراف‌ و اکناف مملکت‌ توجه‌ نموده‌، مظلومین‌ را نوازش‌ کرده‌ و داد قلوب‌ آنها را از دست‌ ستمکاران‌ بستانم‌. همین‌ اراده‌ و همین‌ عقیده‌ است‌ که‌ اکنون‌ مرا به‌جانب‌ خوزستان‌ رهبری‌ کرده‌، و در تحت‌ همین‌ منظور و مطلوب‌ است‌ که‌ به‌کلیة‌ اهالی‌ اجازه‌ می‌دهم‌ هرگونه‌ مطلب‌ و شکایتی‌ دارند، به‌من‌ مراجعه‌ کرده‌ و ایفای‌ حقوق‌ از دست‌ رفتة‌ خود را مطالبه‌ نمایند.

اگرچه‌ تجاوزاتی‌ که‌ اخیراً بر ضد امنیت‌ و آسایش‌ خلق‌ شده‌ بود، بایستی‌ به‌شدیدترین‌ مجازات‌ محوّل‌ و مفوّض‌ می‌گشت‌، لیکن‌ چون‌ بحرانهای‌ مزبور غالباً فرع‌ عدم‌ شعور مرتکبین‌ بوده‌، و در این‌ موقع‌ که‌ عموم‌ مردم‌، اوضاع‌ کنونی‌ را با ترتیبات‌ سابق‌ مقایسه‌کرده‌ و فهمیدند که‌ دولت‌ از کمترین‌ خطایی‌ صرفنظر نخواهد کرد، و برای‌ مجازات‌ متجاوزین‌ تا آخرین‌ حدود مملکت‌ تصمیم‌ خواهد گرفت‌، و در این‌ موقعی‌ که‌ همه‌، قویاً ادراک‌ کردند وضعیّات‌ سابق‌ واژگونه‌ شده‌ و امروز روز اطاعت‌ و انقیاد است‌، من‌ هم‌ با توجهی‌ که‌ دولت‌ همیشه‌ نسبت‌ به‌رعایا و اهالی‌ مبذول‌ داشته‌، از گذشته‌ها صرفنظر می‌کنم‌ و میل‌ دارم‌ همه‌ بدون‌ خوف‌ و وحشت‌ در آرامگاه‌ خود زیست‌ نمایند.

در ضمن‌، شدیداً به‌همه‌ تذکر می‌دهم‌ که‌ این‌ حس‌ رأفت‌ و عطوفت‌ و عفو و اغماض‌ برای‌ تقصیرات‌ گذشته‌ است‌، و تصور نکنند که‌ باز می‌توانند از عواطف‌ دولت‌ استفاده‌ نمایند.

صریحاً می‌گویم‌ که‌ از این‌ به‌بعد، از ابتدای‌ خوزستان‌ گرفته‌ تا انتهای‌ لرستان‌، هر کس‌، در تحت‌ هر عنوان‌، قدمی‌ بر ضد مصالح‌ مملکتی‌ بردارد، بلاتردید تعقیب‌ و دستگیر و با شدیدترین‌ اقسام‌ مجازات‌ خواهد شد، و از احدی‌ صرفنظر نخواهم‌ نمود. چون‌ روزگار شرارت‌ و فضولی‌ و تجاوز و جسارت‌ سپری‌ شده‌، لهذا مردم‌ باید آزادانه‌ به‌کار زراعت‌ و فلاحت‌ و کسب‌ و کار خود پرداخته‌ و در صدد ترقّی‌ تجارت‌ باشند، که‌ هم‌ خود مستفیض‌ شده‌ و هم‌ مملکت‌ از وجود آنها استفاده‌ نماید و آباد گردد.

در این‌ موقع‌، زاید نمی‌دانم‌ عطف‌ توجهی‌ به‌جانب‌ ساکنین‌ لرستان‌ کرده‌، اعم‌ از طوایفی‌ که‌ در حوالی‌ دزفول‌ سکنی‌ دارند، و یا عشایر و قبایلی‌ که‌ در دوردست‌ متوقف‌ هستند، و در ضمن‌ نصیحت‌ و اندرز، به‌همة‌ آنها عموماً خطاب‌ می‌کنم‌ که‌ قشون‌ دولت‌، نه‌ تنها آنها را رعایای‌ این‌ مملکت‌ و جزو این‌ مملکت‌ دانسته‌ و با هیچیک‌ از آنها طرفیت‌ ندارد، بلکه‌ باید چشم‌ و گوش‌ خود را باز کرده‌، بدانند و بفهمند و دقّت‌ کنند که‌ مقصود من‌ و تمام‌ زحمتی‌ که‌ در این‌ راه‌ می‌کشم‌، و تمام‌ مقاومتی‌ که‌ در انتظام‌ لرستان‌ به‌عمل‌ می‌آورم‌ صرفة‌ آن‌ عاید خود آنهاست‌، و برای‌ آن‌ است‌ که‌ آنها بهره‌مند شده‌ لذت‌ امنیت‌ و عدالت‌ را چشیده‌، و از این‌ زندگی‌ وحشیانه‌ و این‌ اسلوب‌ زشت‌ و نامطبوع‌ خلاصی‌ و رهایی‌ یابند.

اگر لرها به‌این‌ طرز و اسلوب‌ بی‌ موضوع‌ خو گرفته‌ و نفهمند که‌ در چه‌ مرحلة‌ زشتی‌ امرار حیات‌ می‌کنند، من‌ با نهایت‌ دلسوختگی‌ مجبورم‌ که‌ آنها را از این سرگردانی‌ همیشگی‌ خلاص‌ کنم‌ و برادران‌ خود را به‌طرف‌ تمدن‌ و انسانیت‌ سوق‌ دهم‌. همین‌قدر که‌ مختصر آسایش‌ و سکونی‌ برای‌ آنها حاصل‌ شد، آن‌وقت‌ همه‌ خواهند فهمید که‌ من‌ همیشه‌ با نظر پدرانه‌ به‌آنها نگاه‌ کرده‌ و همه‌ آنها را از خود و بستة‌ خود دانسته‌ام‌. دزدی‌ و ولگردی‌ و غارت‌ و چپاول‌ و بیابان‌ پیمایی‌، کار انسان‌ نیست‌. لرستانیها عموماً، از اول‌ تا آخر باید رویة‌ انسانها را پیش‌ بگیرند. باید بتدریج‌ قراء و قصباتی‌ از خود درست‌ کرده‌ باکمال‌ فراغت‌ خاطر و آسایش‌ خیال‌ با عیالات‌ خود به‌کار زندگی‌ و تعالی‌ و ترقّی‌ بپردازند. این‌ رویّة‌ حالیه‌، همة‌ آنها را نابود خواهد ساخت‌. به‌همین‌ لحاظ‌ و از روی‌ کمال‌دلسوزی‌ مجبور از افتتاح‌ راه‌ خرم‌آباد به‌خوزستان‌ شدم‌، و تمام‌ طوایف‌ باید از موقعیت‌ خود استفاده‌ کرده‌ در عوض‌ سرگردانی‌ در بیابانها، شروع‌ به‌مراوده‌ با خوزستان‌ و بروجرد و اطراف‌ نموده‌ از راه‌ تجارت‌ و مراوده‌، قدر زندگانی‌ را بفهمند.

چون‌ این‌ نظریه‌ در وجود من‌ تردید پذیر نخواهد بود و مجبور از حفاظت‌ و امنیت‌ هستم‌، این‌ نکته‌ را نیز به‌ناچار خاطرنشان‌ عموم‌ می‌نمایم‌، که‌ همان‌طور که‌ حس‌ رأفت‌ دولت‌ متوجه‌ اهالی‌ است‌، همان‌طور هم‌ از این‌ به‌بعد اگر از کسی‌ اقدام‌ بیرویه‌ای‌ ناشی‌ شود، یا یک‌ طایفه‌ و عشیره‌ای‌ در مقام‌ تجاوز نسبت‌ به‌هم‌ برآیند، امر خواهم‌ داد که‌ آن‌ طایفه‌ را از صغیر و کبیر محو و نابود ساخته‌، و همه‌ را به‌سزای‌ اعمال‌ خود برسانند. از این‌ به‌بعد گناه‌ احدی‌ عفو و اغماض‌ نخواهد شد، و این‌ آخرین‌ عفوی‌ است‌ که‌ به‌متجاوزین‌ خوزستان‌ و اشرار لرستان‌ داده‌ می‌شود. همه‌ باید بدانند قشون‌ به‌هر طرفی‌ اعزام‌ می‌شود، برای‌ آسایش‌ اهالی‌ است‌. اهالی‌ باید به‌وجود قشون‌ دلگرم‌ باشند و با کمال‌ اطمینان‌ در اماکن‌ خویش‌ بیارامند.

برای‌ تکمیل‌ توجه‌ دولت‌، به‌همه‌ مردم‌ و ساکنین‌ این‌ حدود، آزادی‌ و اختیار می‌دهم‌ که‌ حقوق‌ حقة‌ خویش‌ را تشخیص‌ داده‌، قدر آن‌ را بدانند و نگاهداری‌ کنند، و اگر تجاوزی‌ از طرف‌ هر کس‌ شد به‌من‌ اطلاع‌ بدهند، تا وسائل‌ آسایش‌ آنها به‌طوری‌ که‌ مقتضی‌ حقّانیت‌ و عدالت‌ است‌ تهیه‌ گردد.

نظر به‌اینکه‌ موقع‌ اقامت‌ در دزفول‌ به‌واسطة‌ گرفتاری‌ و اشتغالات‌ مهمه‌ مجال‌ انتشار این‌ بیانیه‌ نشد، این‌ است‌ که‌ برای‌ تذکر اهالی‌ و عموم‌ طوایف‌ تلگرافاً از اهواز ابلاغ‌ و اعلام‌ می‌گردد.»

                                     رئیس‌الوزرا و فرمانده‌ کل‌ قوا

                                            ۲۳ قوس‌ – نمره‌ ۷۱۳۱

   صبح‌ زود به‌راه‌ افتادیم‌. در محاذات‌ خرابه‌های‌ شوش‌، بارانی‌ که‌ پیش‌بینی‌ کرده‌ بودم‌، شروع‌ به‌باریدن‌ کرد و با کمال‌ اشتیاقی‌ که‌ بار دیگر به‌دیدن‌ آثار شوش‌ داشتم‌، مرا از پیاده‌ شدن‌ در آن‌ مکان‌ تاریخی‌ مانع‌ آمد. در این‌ نواحی‌ با جزیی‌ بارندگی‌ رودخانه‌ها می‌جوشند و دشتها به‌دریای‌ گِل‌ مبدل‌ می‌گردند، به‌قسمی‌ که‌ برای‌ اتومبیل‌، دیگر حرکت‌ سریع‌ امکان‌ ندارد.

   ظهر در کلبة‌ یکی‌ از افراد، که‌ علی‌الظاهر مباشر خزعل‌ بود، ولی‌ از ظلم‌ و شقاوت‌ او ناله‌ و زاری‌ داشت‌، پیاده‌ شدم‌. با کمال‌ میل‌ گوسفندی‌ قربانی‌ کرد. از پذیرایی‌ صمیمانه‌ای‌ که‌ در خور حوصله‌ و استطاعت‌ خود نمود، بسیار محظوظ‌ شدم‌. واقعاً از بذل‌ مقدور مضایقه‌ نکرد.

   در این‌ حدود، هیچ‌ اثری‌ از تمدن‌ دیده‌ نمی‌شود. طرز زندگی‌ اهالی‌ به‌بهایم‌ بیشتر شباهت‌ دارد تا انسان‌. محض‌ اینکه‌ انعامی‌ به‌او داده‌ باشم‌، به‌رئیس‌ کابینه‌ امر کردم‌ هفت‌تیری‌ را که‌ با خود دارد به‌او بدهد. بعد از صرف‌ ناهار حرکت‌ کردیم‌. حوالی‌ غروب‌ به‌اهواز رسیدیم‌.

اسناد مهم‌

‌‌

اسناد مهم‌

 ‌

   شب‌ ۲۴ قوس‌، دوسیة‌ مهمی‌، مشتمل‌ بر چند سند مختلف‌، از طرف‌ یک‌ نفر از علاقه‌مندان‌ به‌وطن‌ برای‌ من‌ فرستاده‌ شد. در حقیقت‌ با سوابقی‌ که‌ داشتم‌ این‌ اسناد چیز تازه‌ای‌ بر اطلاعات‌ من‌ نیفزود، ولی‌ مورث‌ حیرت‌ و تلخکامی‌ و تأسف‌ فوق‌العاده‌ شده‌، به‌قسمی‌ که‌ آن‌ شب‌ تا نزدیک‌ صبح‌ به‌خواب‌ نرفتم‌. راپرتهایی‌ که‌ در همین‌ زمینه‌ها سابقاً  می‌رسید، مرا از نیات‌ خارجیان‌ و احوال‌ عشایر داخلی‌ کاملاً مستحضر می‌گردانید. لیکن‌ دیدن‌ خطوط‌ و امضاهایی‌ که‌ حقیقتاً و عمداً برای‌ خرابی‌ ایران‌ و تزلزل‌ افکندن‌ به‌اساس‌ قدرت‌ مملکت‌، و تجزیة‌ ایالات‌ و برانگیختن‌ عشایر آن‌، بر کاغذ رسم‌ شده‌، مرا مبهوت‌ و بار دیگر ثابت‌ کرد که‌ «شنیدن‌ مانند دیدن‌ نیست‌.»

   بهت‌ من‌ از این‌ بود که‌ یک‌ ایل‌ قدیمی‌ و نجیبی‌، مثل‌ بختیاری‌، که‌ در مرکز ایران‌ قرنهاست‌ بساط‌ تنعّمش‌ گسترده‌ بود، و حقیقتاً از نظر تاریخ‌ و از لحاظ‌ موقعیت‌ جغرافیایی‌، ایرانی‌ حقیقی‌ باید تصورش‌ کرد، با خارجیان‌ قرارداد داشته‌، از آنها پول‌ و تفنگ‌ می‌گرفته‌ و برای‌ درهم‌ شکستن‌ قوای‌ ایران‌، مانند چرخی‌ از چرخهای‌ معدن‌ نفت‌، متحرک‌ بلااراده‌ بوده‌ است‌.

   تأسّفم‌ از این‌ بود که‌ یک‌ دولت‌ معظم‌ و ثروتمند و متمدنی‌ مثل‌ انگلیس‌، با وجود محبت‌ همیشگی‌ ملت‌ ایران‌، و با وجود سیاست‌ متین‌ و موافق‌ و ملایم‌ دولت‌ من‌، مأمورینی‌ به‌نقاط‌ مهمه‌ ایران‌ فرستاده‌ است‌ که‌ شب‌ و روز کارشان‌ طرح‌ نقشة‌ برانگیختن‌ قبایل‌، وارد کردن‌ قشون‌، تادیه وجه‌، تسلیم‌ اسلحه‌ به‌طوایف‌، منع‌ جریانهای‌ اداری‌ ایران‌، ضعیف‌ ساختن‌ قوای‌ دولتی‌ و وارد کردن‌ خسارت‌ و تلفات‌ به‌خزانة‌ مملکت‌ و به‌قشون‌ مملکت‌ است‌.

   این‌ مأمورین‌ فی‌الحقیقة‌ سپاه‌ و قدرت‌ دولت‌ خود را، مهرة‌ شطرنج‌، و سرزمین‌ ایران‌ را صفحة‌ شطرنج‌ محسوب‌ داشته‌، و برای‌ سرگرمی‌ یا شهرت‌ خود، کودکانه‌ در صدد پیش‌ آوردن‌ بازیهایی‌ هستند که‌ ابداً  لزومی‌ نداشته‌، و بدون‌ مبادرت‌ به‌آنها هم‌ همیشه‌ اوضاع‌ به‌این‌ حال‌ باقی‌ می‌مانده‌، بلکه‌ بهبودی‌ و حسن‌ جریان‌ می‌یافته‌ است‌.

   عجب‌ این‌ است‌ که‌ در هر مورد، نفت‌ و حفظ‌ معادن‌ نفت‌ را دستاویز کرده‌ به‌آن‌ بهانه‌ مایل‌اند قشونی‌ و پولی‌ به‌اختیار خود درآورند. در صورتیکه‌ اگر یک‌ سال‌ مأمورین‌ انگلیس‌ از دسایس‌ و تحریکات‌ خودداری‌ می‌نمودند، و می‌گذاشتند بدون‌ کشمکش‌ و اتلاف‌ قوا، دولت‌ ایران‌ درخوزستان‌ و لرستان‌ ادارات‌ خود را دائرکند، و به‌جزئیات‌ کارها مسلط‌ شود، و اشرار و قبایل‌ را خلع‌ سلاح‌ نماید، و قشونش‌ در نقاط‌ لازمه‌ مستقر گردد، معدن‌ نفت‌ از آفات‌ موهومی‌ وخطرات‌ مصنوعی‌ محفوظ‌ می‌ماند. نمایندگان‌ انگلیس‌ برای‌ اینکه‌ پولی‌ به‌اختیارشان‌ گذاشته‌ شود، که‌ هرطور میل‌ دارند بپاشند و صرف‌ کنند، و قشونی‌ به‌ایران‌ وارد کرده‌ که‌ قدرت‌ آنها بی‌مانع‌ و استبدادشان‌ بی‌عایق‌ باشد، علی‌الاتّصال‌ به‌مراکز مهمه‌ خود راپرتهایی‌ داده‌، و اوضاع‌ را قابل‌ ورود قشون‌ و مستلزم‌ صرف‌ وجه‌ و بذل‌ اسلحه‌ جلوه‌گر ساخته‌اند، و برای‌ اینکه‌ به‌هوش‌ و لیاقت‌ آنها تحسین‌ بگویند، گره‌ دست‌ را به‌دندان‌ می‌اندازند. اگر تلخکامی‌ مانع‌ نبود، از خواندن‌ این‌ تلگراف‌ رمز و این‌ مراسلات‌ مختلفه‌ جای‌ آن‌ بود که‌ مدتی‌ بخندم‌.

   این‌ نمایندگان‌ کار کرده‌ و با علم‌ و اطلاع‌ مثل‌ اینکه‌ در مملکت‌ دشمن‌ ایلچی‌ هستند، و سرنوشت‌ حیاتی‌ مملکتشان‌ به‌پیشرفت‌ فلان‌ ستون‌ قشون‌، یا تصرف‌ فلان‌ قلعه‌ منوط‌ است‌، بدواً اساسی‌ موهوم‌ طرح‌ ریخته‌اند، سپس‌ روی‌ آن‌ بنیان‌، قصر خیالی‌ ساخته‌ و در جزئیاتش‌ بحثها کرده‌اند.

   در ابتدا این‌ قضیة‌ باطله‌ را، مسلم‌ گرفته‌اند که‌ دولت‌ ایران‌ خیال‌ دارد معادن‌ نفت‌ خود را خراب‌ کند، یا اگر دولت‌ در این‌ نواحی‌ قوی‌ باشد، معدن‌ نفت‌ منافعی‌ نخواهد داشت‌ و دچارخساراتی‌ خواهد شد، و شاید چیزهای‌ دیگر، که‌ خدا و مغزهای‌ بی‌عمق‌ و بی‌رحم‌ خود آن‌ مأمورین‌ از آن‌ آگاه‌ است‌. بعد از طرح‌ریزی‌ این‌ اساس‌، آن‌وقت‌ در صدد برآمده‌اند که‌ چگونه‌ جلوگیری‌ از این‌ آفت‌ و خسارت‌ نمایند. گاهی‌ بختیاری‌ را مهمترین‌ عامل‌ جلوگیری‌ از قشون‌ ایران‌ شمرده‌، وقتی‌، خزعل‌ را مناسبترین‌ مسحفظ‌ معادن‌ نفت‌ خوانده‌، و موقعی‌ ورود قشون‌ را به‌ اهواز و مسجدسلیمان‌ لازم‌ دانسته‌اند.

   تمام‌ این‌ زحمات‌ و این‌ راپرتها برای‌ چه‌؟

   برای‌ اینکه‌ دولت‌ انگلیس‌ مضطرب‌ و نسبت‌ به‌ایران‌ عصبانی‌ شود، و عده‌ای‌ را بگمارد که‌ با دست‌ عشایر و قبایل‌ ایران‌ شط‌خونی‌ در این‌ مملکت‌ راه‌ انداخته‌، و جمعی‌ بیگناه‌ را در طوفان‌ انقلابات‌ مستاصل‌ و نابود سازند.

   دولت‌ انگلیس‌ خرجی‌ را متحمل‌ شود، و مملکت‌ ایران‌ ضررهای‌ جانی‌ و مالی‌ هنگفتی‌ بنماید، و در نتیجه‌ خودشان‌ در محافل‌ سیاسی‌ لندن‌ و بغداد و کلکته‌ یک‌ ناپلئون‌ کوچکی‌ خوانده‌ شوند، و به‌ از پیش‌ بردن‌ نقشه‌های‌ جنگی‌ و سیاسی‌ خود مباهات‌ کنند!

   واقعاً در این‌ باب‌ چه‌ بنویسم‌ که‌ هیچ‌ منطقی‌ در کار نیست‌ و اساساً موجبی‌ نمی‌بینم‌ که‌ در رد آن‌ بحثی‌ بکنم‌. تمام‌ از غرور و بی‌انصافی‌ و شهرت‌طلبی‌ است‌ و بس‌.

   بهتر این‌ است‌ که‌ عین‌ اسناد را که‌ با امضای‌ نمایندگان‌ رسمی‌ و خوانین‌ بختیاری‌ و شیخ‌خزعل‌ در دست‌ است‌، درج‌ نمایم‌، و ترجمه‌ تحت‌اللفظی‌ آنها را هم‌ اضافه‌ کنم‌، تا ثابت‌ شود که‌ چه‌ دسایس‌ درکار بوده‌ و من‌ در این‌ سفر با چه‌ عوائقی‌ مقابله‌ کرده‌ام‌، و از آن‌ طرف‌ چند نفر خائن‌ و دربار قجر، چگونه‌ فداکاریهای‌ مرا به‌عکس‌ جلوه‌ دادند و در تهران‌ چه‌ شایعه‌های‌ بی‌مغزی‌ منتشر ساختند؟

اقتباس‌ از کتاب‌ سری‌

صفحه‌ ۱۹۰، سند ۱۹۱۶

 ‌

کی‌ هست‌ کی‌؟

متنفذین‌ در ایران‌

 ‌

   «خزعل‌ خان‌ (شیخ‌) کی‌. سی‌. آی‌. ئی‌ و کی‌. جی‌. سی‌. آی‌. ئی‌ * ., شیخ‌ محمره‌، «سردار ارفع ‌» در سنه‌ ۱۸۶۱ متولد گردیده‌، در سنه‌ ۱۸۹۷ جانشین‌ برادر خود شد.

   در ایران‌ از هر حیث‌ مستقل‌ مطلق‌ است‌ و پیوسته‌ با دولت‌ انگلیس‌ به‌طور صمیمانه‌ و صادقانه‌ دوستی‌ نموده‌ و اکنون‌ در کبر سن‌، بیش‌ از پیش‌ نسبت‌ به‌دولت‌ بریتانیا علاقه‌مند و مطیع‌ و موافق‌ است‌. مشارالیه‌ مردی‌ است‌ لایق‌ و باهوش‌. نفوذش‌ تا دزفول‌ می‌رسد، حتی‌ لرها هم‌ او را محترم‌ می‌دارند. املاک‌ زیادی‌ در خاک‌ ترک‌ دارد. در سنه‌۱۹۱۵ با ترکها مخالفت‌ کرده‌ است‌.»

 ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

 *علائم اختصاری نشانهای: «شوالیه امپراطوری هند» و «فرماندهی امپراطوری هند» که بترتیب در ۱۵ اکتبر ۱۹۱۰ و ۱۰ دسامبر ۱۹۱۷ از طرف دولت انگلستان به‌شیخ خزعل داده شد.

 ‌

نمره‌ ۱۵

مورخه‌ ۱۶ اپریل‌ ۱۹۲۳

در تاریخ‌ ۱۷ آپریل‌ ۱۹۲۳ واصل‌ شد

از طرف‌ لرن‌ تهران‌

به‌ پیل‌ در اهواز

 ‌

تلگراف‌ محرمانه‌

 ‌

«اخیراً فیمابین‌ وزیر جنگ‌ و خوانین‌ بختیاری‌ مشاجره‌ و بحرانی‌ حادث‌ شده‌ که‌ مبداء آن‌ قضیه‌ «شلیل‌» است‌ که‌ سال‌ گذشته‌ واقع‌ گردید. وزیر جنگ‌ مشغول‌ تهیه‌ و اعزام‌ قواست‌ به‌بختیاری‌، زیرا که‌ خوانین‌ ایل‌ مزبور در ادای‌ مبلغ‌ غرامت‌ اظهار عدم‌ استطاعت‌ و بی‌میلی‌ می‌کنند. من‌، شاه‌ و رئیس‌الوزرا و خوانین‌ را از مخاطره‌ جدی‌، که‌ به‌علت‌ تصادف‌ قوای‌ مسلحة‌ بختیاری‌ و قشون‌ دولت‌ ایران‌ ظهور خواهد کرد، آگاه‌ ساخته‌ام‌ و خاطرنشان‌ کرده‌ام‌ که‌ دولت‌ انگلیس‌ نمی‌تواند خطرات‌ و تهدیداتی‌ را که‌ متوجه‌ معادن‌نفت‌ خواهد شد، با بی‌اعتنایی‌ بنگرد. هر سه‌ طرف‌ مذکور به‌وخامت‌  اوضاع‌ و سختی‌ موقع‌ برخورده‌، و تصدیق‌ دارند، لیکن وزیر جنگ‌ هنوز اصرار و ابرام‌ خود را ترک‌ نگفته‌ است‌.

امیدوارم‌ نفوذی‌ که‌ من‌ مجهز و مجری‌ کرده‌ام‌، قضیه‌ را حل‌ کند و مداخله‌ قوایی‌ را ایجاب‌ ننماید.

خوانین‌ را متقاعد کرده‌ام‌ که‌ اختلافات‌ داخلی‌ خود را تصفیه‌ نمایند. البته‌ موقعیت‌ آنها، به‌واسطة‌ انتصاب‌ حکومت‌ طایفگی‌ جدیدی‌، بلاتأخیر استحکام‌ خواهد گرفت‌.»

                                           قونسولگری‌ دولت‌ بریتانیا در خوزستان‌

                                                       اهواز مورخه‌ ۱۸ اپریل‌ ۱۹۲۳

سواد جهت‌ اطلاع‌ نایب‌ قونسول محمّره‌ ارسال‌ می‌شود.

                                                 امضاء: ئی‌ جی‌ پی‌پیل‌ – قونسول‌ خوزستان‌ مقیم‌ اهواز

 ‌

‌ ‌‌

سرّی‌ است‌

تلگراف‌ رمز نمره‌ ۱۲۳/ ۲۷ مورخه‌ ۸ می‌۱۹۲۳

از طرف‌ پیل‌ در اهواز

به‌ لرن‌ در تهران‌ تحت‌ نمره‌ ۲۷ و ناکس‌ در بوشهر تحت‌ نمره‌ ۱۲۳

 ‌

خیلی‌ محرمانه‌

 ‌

«خواهشمندم‌ به‌تلگراف‌ تهران‌ نمره‌ ۷۲ مورخه‌ ۴ می‌۱۹۲۳ مراجعه‌ فرمایید.

کلیه‌ اطلاعات‌ واصله‌ حاکی‌ است‌، که‌ قشون‌ ایران‌ از خط‌ بهبهان‌ وارد خوزستان‌ گردیده‌ است‌. از منابع‌ موثقه‌ راپرت‌ رسیده‌ که‌ ۴۵۰ نفر نظامی‌ از قمشه‌ به‌امتداد بهبهان‌ حرکت‌ کرده‌ و مقصد نهایی‌ آنها رامهرمز است‌. علی‌الظاهر، مقصود وزیر جنگ‌ این‌ است‌ که‌ با اعزام‌ این‌ قشون‌ به‌رامهرمز، اراضی‌ و بلوکی‌ را از قبیل‌ چهارمحال‌، جانکی‌ و رامهرمز که‌ سابقاً تحت‌ اداره‌ دولت‌ ایران‌ بوده‌ و در این‌ اواخر بختیاریها به‌آن‌ دست‌ انداخته‌اند، منتزع نماید، و سپس‌ پیش‌ آمدن‌ به‌جانب‌ میادین‌ نفت‌ و اهواز سهل‌ خواهد بود.

در این‌ موارد لازم‌ و اصلی‌ به‌نظر می‌رسد، که‌ بدواً نسبت‌ به‌مراسلة‌ ضمانت‌نامه‌ که‌ درتلگراف‌ نمره‌ ۱۰۸ مورخه‌ ۱۸ اپریل‌ ۱۹۲۲ به‌آن‌ اشاره‌ فرمودید تصمیم‌ قطعی‌ اتخاذ شود.

شیخ‌ اعزام‌ هریک‌ از قوای‌ ذیل‌ را به‌منزلة‌ تجاوز به‌منطقه‌ و اراضی‌ خود خواهد نگریست‌:

۱- قشون‌.

۲- پلیس‌.

۳- حاکم‌.

۴- مأمور عدلیه‌.

۵- تحصیلدار مالیاتهای‌ غیرمستقیم‌.

دولت‌ ایران‌ چندی‌ است‌ که‌ قصد خود را راجع‌ به‌اعزام‌ (۲)، (۳) و (۵) ابراز داشته‌ است‌. موضوع‌ بحث‌ این‌ است‌ که‌ آیا ما هم‌ باید مثل‌ شیخ‌ تعبیر و تأویل‌ کنیم‌، و اگر بکنیم‌ با دولت‌ ایران‌ چه‌ معامله‌ باید نمود؟ طبعاً شیخ‌ محمّره‌ از حضور قشون‌ ایران‌ درحدود منطقة‌ خود بیم‌ دارد، زیرا اگر ما ضمانت‌ ننماییم‌ که‌ از طرف‌ آنها مداخله‌ نخواهد شد، این‌ قوا برای‌ شیخ‌، یک‌ تهدید دائمی‌ خواهد بود.

ممکن‌ است‌ راجع‌ به‌اراضی‌ و قلمرو شیخ‌ با دولت‌ ایران وارد عقد قراردادهای‌ الزام‌آوری‌ شد، و یا بدون‌ تعریضاتی‌ ترتیب‌ صحیحی‌ برقرار نمود.»

 ‌

به‌ عنوان‌ بوشهر تحت‌ نمره‌ ۱۲۳

سواد به‌تهران‌ تحت‌ نمره‌ ۲۷

                                      قونسولگری‌ دولت‌ فخیمه‌ انگلیس‌ در خوزستان‌ اهواز

                                      مورخه‌ ۱۸ می‌ ۱۹۲۳ – نمره‌ ۴۶  Sـ ۸/۲۲

با کمال‌ احترام‌ سواد تلگراف‌ فوق‌ جهت‌ اشخاص‌ ذیل‌ ارسال‌ می‌گردد:

۱- منشی‌ کمیسر عالی‌ بریتانیا در عراق‌ – بغداد.

۲- نایب‌ قونسول‌ بریتانیا در:

- محمره‌.

- بصره‌.

۳- صاحبمنصب‌ سرویس‌ اطلاعاتی‌.

 ‌

‌ ‌

تلگراف‌ رمز نمره‌ ۱۲۶/۲۹ مورخه‌ ۴ می‌۱۹۲۳

 ‌

خیلی‌ محرمانه‌

   از طرف‌ کاپیتان‌ پیل‌ – اهواز

   به‌سر پرسی‌ لرن‌ در تهران‌ ۲۹ و ناکس‌ در بوشهر ۱۲۶

 ‌

«خواهشمندم‌ به‌تلگراف‌ نمره‌ ۲۵ خودتان‌ رجوع‌ کنید.

به‌ عقیده من‌ وارد نمودن‌ قشون‌ منوط‌ به‌وقت‌ و فرصت‌ خواهد بود، و اطمینانات‌ وزیرجنگ‌ که‌ در آخرین‌ قسمت‌ تلگراف‌ خود به‌آن‌ اشاره‌ فرموده‌اید، با اساس‌ و قابل‌ تصدیق‌ است‌. نقشه‌های‌ وزیر جنگ‌ در نهایت‌ خوبی‌ طرح‌ شده‌ و در عین‌ حال‌ هیچ‌ موجب‌ و بهانة‌ رضایت‌بخشی‌ در مداخلة‌ ما برای‌ کمک‌ به‌خوانین‌ بختیاری‌ به‌دست‌ نمی‌دهد. همچنین‌ من‌ گمان‌ نمی‌کنم‌ خوانین‌ مزبور مستحق‌ و شایسته‌ بیش‌ از این‌ محبت‌ باشند. امروز من‌ قوای‌ بختیاری‌ را از اثر سه‌ پیشامد ذیل‌ در هم‌ شکسته‌ و ضعیف‌ می‌بینم‌:

۱- وضعیّت‌ حاضره‌ آنها به‌مناسبت‌ گروهائی‌ که‌ در تهران‌ دارند.

۲- مواقع‌ مستحکمه‌ که‌ قوای‌ دولت‌ در چهارمحال‌ اشغال‌ نموده‌ است‌.

۳- اختلاف‌ و تباعدنظر عشایر چهارلنگ‌ و کهکیلویه‌.

در صورتی‌ هم‌ که‌ خوانین‌ غرامت‌ مطلوبه‌ را بپردازند بهیچوجه‌ قابل‌ قبول‌ نیست‌ که‌ قشون‌ از چهارمحال‌ عودت‌ نماید، زیرا که‌ قشون‌ همه‌ قسم‌ حقی‌ برای‌ توقف‌ در این‌ نواحی‌ دارد. پس‌، خوانین‌ بایستی‌ از دو کار، یکی‌ را اختیار کنند، یا به‌دولت‌ ایران‌ تسلیم‌ شوند، یا فاشافاش‌ طغیان‌ نمایند. در صورت‌ اول‌، قشون‌ ایران‌ عاقبت‌ وارد معادن‌ نفت‌ خواهد شد و گمان‌ نمی‌کنم‌ بدتر از این‌ موقعیتی‌ برای‌ کمپانی‌ باشد. در صورت‌ اجرای‌ شق‌ ثانی‌، به‌ اعتقاد من‌ نظر به‌علل‌ فوق‌ خوانین‌ مغلوب‌ خواهند گردید. عاقبت‌الامر خود آنها حاضر می‌شوند که‌ خسارت‌ عمده‌ به‌معادن‌ نفت‌ وارد آوردند تا ما را مجبور به‌مداخله‌ علنی‌ و جدی‌ نمایند.

چون‌ فقط‌ از طرف‌ طوایف‌ بختیاری‌ ممکن‌ است‌ خساراتی‌ به‌اراضی‌ نفت‌خیز وارد آید، من‌ پیشنهاد می‌کنم‌ که‌ در ابتدای‌ ظهور مقدمات‌ اغتشاش‌، یک‌ دسته‌ از قشون‌ ما وارد میادین‌ نفت‌ شود. این‌ دسته‌ قشون‌، دارایی‌ کمپانی‌ را حفظ‌ می‌نماید و حضور آنها را می‌توان‌ هم‌ برای‌ مساعدت‌ بختیاریها و هم‌ برای‌ امداد قشون‌ ایران‌، به‌حساب‌ آورد.

این‌ عده‌ را می‌توان‌ به‌منزلة‌ یک‌ قوة‌ میانجی‌ قرار داد که‌ از طرف‌ دولت‌ فخیمه‌ بریتانیا شیخ‌ محمّره‌ را در مقابل‌ دولت‌ ایران‌ صیانت‌ نماید. اگر بهانه‌ برای‌ اعزام‌ قشون‌ به‌دست‌ نیاید، و سپاهیان‌ دولت‌ ایران‌ برای‌ اشغال‌ اراضی‌ و قلمرو شیخ‌ ابراز عزم‌ راسخ‌ نمایند آن‌وقت‌ ما بایستی‌ شورشی‌ در میانه‌ هواداران‌ خزعل‌ تولید کنیم‌ تا از طغیان‌ آنها خطراتی‌ برای‌ لوله‌های‌ نفت‌ پیش‌ بینی‌ بشود. سپس‌ با پیاده‌ کردن‌ قشونی‌ در اهواز، نقشه‌ وزیرجنگ‌ را باطل‌ نموده‌ و بر او سبقت‌ بجوییم‌.»

به‌ تهران‌ تحت‌ نمره‌ ۲۹

سواد به‌بوشهر تحت‌ نمره‌ ۱۲۶

قونسولگری‌ خوزستان‌ در اهواز

مورخه‌ ۱۴ می‌۱۹۲۳ – نمره‌ ۵۱- ۸/۲۲

سواد تلگراف‌ فوق‌ با کمال‌ احترام‌ تقدیم‌ اشخاص‌ ذیل‌ میشود:

۱- منشی‌ کمیسر عالی‌ بریتانیا در عراق‌ – بغداد

۲- نایب‌ قونسول‌ دولت‌ فخیمه‌ در:

- محمره‌.

- بصره‌.

۳- صاحبمنصب‌ سرویس‌ اطلاعاتی‌.

                                                              امضاء: ئی‌جی‌پی‌پیل‌

                                     قونسول‌ دولت‌ فخیمه‌ بریتانیا در خوزستان‌ مقیم‌ اهواز

‌ ‌

‌‌

یادداشت‌ قونسول‌ اهواز در خصوص‌ موجباتی‌ که‌ باعث‌ می‌شود مشارالیه‌ اعزام‌ قوایی‌ را تقاضا کند.

 ‌

«کلیات‌ ۱- کاملاً موافق‌ عقل‌ و احتیاط‌ است‌ که‌ حضور یک‌ قشون‌ انگلیسی‌ را در خوزستان‌ یا در بختیاری‌ نه‌ تنها موجب‌ آرامش‌ و سکون‌ ندانیم‌، بلکه‌ اسباب‌ تهییج‌ بشناسیم‌. مگر اینکه‌ قشون‌ مزبور به‌قدری‌ قوی‌ باشد که‌ کاملاً بتواند پیشرفت‌ سیاستی‌ را تأمین‌ نماید که‌ محض‌ تقویت‌ آن‌ اعزام‌ گردیده‌ است‌.

۲- قوّه‌ای‌ که‌ در طرح‌ (الف‌) پیش‌بینی‌ شده‌، به‌عقیده‌ من‌ برای‌ حصول‌ کامیابی‌ کافی‌ نیست‌ و در نتیحه‌، حفظ‌ دارایی‌ و اعضای‌ کمپانی‌ نفت‌ ایران‌ و انگلیس‌ چه‌ در سر معادن‌ و چه‌ روی‌ خط‌ لوله‌ها بهتر میسر می‌شود، هرگاه‌، اسلحه‌ و مهمات‌ و وجوه‌ به‌رؤسا و قبایل‌ متفق‌ و دوست‌ خودمان‌ برسانیم‌. در صورتیکه‌ این‌ دو طریقه‌ به‌کلی‌ بی‌نتیجه‌ و بلااثر شود، هیچ‌ چاره‌ به‌نظر نمی‌رسد، جز اینکه‌ اهالی‌ و جمعیت‌ غیرنظامی‌ را خارج‌ کرده‌، و به‌ جای‌ آنها در صورت‌ لزوم‌ قشونی‌ را که‌ در طرح‌ نمره‌ (الف‌) پیش‌بینی‌ شده‌ بگنجانیم‌.

۳- معادن‌ نفت‌ – گمان‌ نمی‌رود که‌ حفظ‌ اراضی‌ نفت‌خیز در مقابل‌ تهاجم‌ قوای‌ متخاصم‌ بختیاری‌ به‌خوبی‌ میسر شود، مگر اینکه‌ لااقل‌ یک‌ دیویزیون‌ از همه‌ قسم‌ قوایی‌ به‌انضمام‌ دستجاتی‌ که‌ برای‌ خطوط‌ ارتباطیه‌ لازم‌ است‌، اعزام‌ گردد و چون‌ تهیه‌ چنین‌ قوه‌ای‌ در عراق‌ انتظار نمی‌رود، پس‌ طریقه‌ای‌ را که‌ در قسمت‌ (۲) فوق‌ مذکور شد، بایستی‌ به‌مقام‌ عمل‌ گذاشت‌، از این‌ قرار طرح‌ نمره‌ (ب‌) هم‌ بایستی‌ کنار گذارده‌ شود، زیرا هر خسارتی‌ که‌ باید به‌معادن‌ نفت‌ وارد شود، قبل‌ از آنکه‌ تمرکز قوای‌ مصرحه‌ در طرح (ب‌) انجام‌ بگیرد، بالطبیعه‌ واقع‌ خواهد گردید.

۴- یک‌ پیشامد دیگر نیز ممکن‌ است‌ واقع‌ شود که‌ با اوضاع‌ مذکوره‌ در قسمت‌ (۳) فوق‌ مباین‌ و مختلف‌ باشد، و آن‌ چنین‌ است‌ که‌ ممکن‌ است‌ بختیاریهای‌ هفت‌ لنگ‌، یا درتحت‌ فشار قشون‌ ایران‌ که‌ از طرف‌ اصفهان‌ بر آنها فشار خواهد آورد، یا در تحت‌ تأثیر عشایر چهارلنگ‌، که‌ قشون‌ ایران‌ از بهبهان‌ و طرف‌ جنوب‌ شرقی‌ به‌آنها مساعدت‌ و کمک‌ خواهد کرد، سوق‌ داده‌ شوند و خود را به‌معادن‌ نفت‌ رسانده‌ و آن‌ مؤسسه‌ را تهدید به‌خرابی‌ و خسارت‌ نمایند، تا شاید دولت‌ انگلیس‌ مداخله نموده‌ و عملاً به‌مساعدت‌ آنها برخیزد.

   در این ‌وقت‌ اعزام‌ یک‌ عدة‌ کوچکی‌ که‌ ابداً مهیا و آماده‌ جنگ‌ نباشند، تهدیدات‌ مزبوره‌ را مرتفع‌ و برطرف‌ خواهد ساخت‌، مشروط‌ بر اینکه‌ خود بختیاریها تقاضای‌ اعزام‌ عدة‌ مذکور را بنمایند. اما از طرف‌ قونسول‌ اهواز ارسال‌ این‌ عده‌ تقاضا نمی‌شود مگر آنکه‌ قبلاً وزیر مختار انگلیس‌ در تهران‌ آن‌ را تصویب‌ نموده‌ باشد، زیرا که‌ ایشان‌ فقط‌ می‌توانند بگویند که‌ آیا ممکن‌ است‌ به‌واسطه‌ فشار بر دولت‌ مرکزی‌ تهران‌، رفع‌ غائله‌ را نمود یا نه‌؟

۵- لوله‌ و نقاط‌ کشیدن‌ نفت‌ – تنها خطری‌ که‌ توجه‌ به‌آن‌ لازم‌ است‌، هرج‌ومرج‌ است‌. این‌ هرج‌ومرج‌ از یکی‌ از سه‌ علت‌ ذیل‌ ممکن‌ الحدوث‌ خواهد بود:

(الف‌) وفات‌ شیخ‌ محمّره‌.

(ب‌) یک‌ قیام‌ و شورش‌ بر ضد شیخ‌ محمّره‌.

(ج‌) مناقشه‌ و منازعه‌ قشون‌ دولت‌ ایران‌ و قوای‌ شیخ‌ محمّره‌.

اینک‌ راجع‌ به‌علل‌ مذکوره‌، یکان‌ یکان‌ سخن‌ می‌رانم‌:

(الف‌) هیچ‌ تهدید نزدیکی‌ به‌لوله‌ها و به‌نقاطی‌ که‌ نفت‌ را با تلمبه‌ می‌کشند نزدیکتر از این‌ تهدید نخواهد بود. در این‌ موقع‌ باید به‌طوری‌ که‌ در قسمت‌ (۲) فوق‌ اشاره‌ گشت‌ شروع‌ به‌ اقدام‌ شود، و اگر لازم‌ باشد قضیه‌ تخلیه‌ افراد نیز عملی‌ گردد.

   باید به‌خاطر آورد که‌ مداخله‌ قشون‌ انگلیسی‌ به‌کمک‌ شیخ‌، یک‌ جنبه‌ تعصبی‌ هم‌ به‌قضیه‌ خواهد افزود و موجب‌ تکثیر عده‌ و افزایش‌ حس‌ مقاومت‌ مخالفین‌ خواهدگردید.

(ب‌) متمنی‌ است‌ به‌ضمیمة‌ نمره‌ ثانی‌ مراجعه‌ فرمایید.

(ج‌) از مخاطرات‌ لوله‌های‌ نفت‌ و نقاطی‌ که‌ نفت‌ کشیده‌ می‌گردد، لازم‌ نیست‌ پیشگیری‌ قبل‌الوقوع‌ بشود. علل‌ بسیار مهم‌ سیاسی‌ برخلاف‌ دخالت‌ قشون‌ انگلیس پیش‌ خواهد آمد و مسأله‌ حفظ‌ دارایی کمپانی‌ در واقع‌، فرع‌ قضیه‌ بزرگتری‌ خواهد شد و آن‌ این‌ است‌ که‌ تا چه‌ درجه‌ دولت‌ بریتانیا حاضر است‌ از عهدة‌ تعهدات‌ خود برآمده‌ و هنگام‌ تجاوز دولت‌ ایران‌ نسبت‌ به‌شیخ‌، مشارالیه‌ را حفاظت‌ و تقویت‌ کند.

۶- آبادان‌ – اما راجع‌ به‌صیانت‌ دستگاههای‌ تصفیه‌ کمپانی‌ آبادان‌، اگر مقتضیات‌ نظامی‌ فقط‌ ایجاب‌ نماید، به‌هر عامل‌ و وسیله‌ پلتیکی می‌شود دست‌ زد.»

                                                               ئی‌جی‌پی‌ پیل‌

                                          قونسول‌ دولت‌ فخیمه‌ بریتانیا در خوزستان‌ – اهواز

                                                               مورخه‌ ۱۱ جون‌ ۱۹۲۳

 ‌‌‌

‌‌

قونسولگری‌ بریتانیا مقیم‌ اهواز

نمره‌ ۱۱۶ ـ ۴/۲۲

به‌ تاریخ‌ ۲۰ جون‌ ۱۹۲۳

 ‌

خیلی‌ محرمانه‌

 ‌

   به‌کمیسر سیاسی‌ محترم‌ دولت‌ فخیمه‌ مقیم‌ بوشهر

   دفاع‌ از معادن‌ نفت‌ جنوب‌

 ‌

   «۱- افتخاراً توجهات‌ حضرتت‌ را به‌مدلول‌ مراسله‌ نمره‌ ‌۹۱۸ . s . o مورخه‌ ۳۰ ماه‌ می‌۱۹۲۳ و ملفوفات‌ کمیسر بغداد به‌عنوان‌ وزیر مختار انگلیس‌ مقیم‌ تهران‌، مشعر بر حفاظت معادن‌ نفت‌ جنوب‌ ایران‌ معطوف‌ می‌دارد.

   ۲- در موقع‌ ملاقات‌ گروپ‌ کاپیتان‌ بریکس‌ در اهواز، بر حسب‌ تقاضای‌ مشارالیه‌، راپرتی‌ تهیه‌ نمودم‌ راجع‌ به‌وضعیاتی‌ که‌ باعث‌ گردد قونسولگری‌ اهواز تقاضایی‌ راجع‌ به‌اعزام‌ قشون‌ به‌خوزستان‌ نماید.

اینک‌ محض‌ استحضار خاطر مبارک‌ سواد راپرت‌ مزبور را ایفا می‌دارم‌.

   ۳- راست‌ است‌ که‌ در تلگرام‌ نمره‌ ۲۹ مورخه‌ ۱۵ می‌۱۹۲۳ که‌ به‌وزیر مختار دولت‌ انگلیس‌ مقیم‌ تهران‌ مخابره‌ کرده‌ام‌ شمّه‌ای‌ از طرق‌ اعمال‌ و فوائد اعزام‌ قشون‌ را در بعضی‌ مواقع‌ و حوادث‌ شرح‌ داده‌ام‌، اما آن‌ وقت‌، من‌ محدودیت‌ قوای‌ هوایی‌ را که‌ ارکان‌ حرب‌ عراق‌ می‌تواند گسیل‌ نماید، در نظر نگرفته‌ بودم‌. ممکن‌ است‌ اکنون‌ میزان‌ قوایی‌ را که‌ فوراً برای‌ حفظ‌ معادن‌ و لوله‌های‌ نفت‌ لازم‌ خواهد بود کمتر از اندازه‌ برآورد کرده‌ باشم‌، اما در این‌ مورد توجه‌ جناب‌عالی‌ را به‌تلگراف‌ نمره‌ ۸/۱۱ مورخه‌ ۲۸ اکتبر۱۹۲۰ سر آرنولد ویلسن‌ از بوشهر، و تلگراف‌ خودتان‌، نمره‌ ۴۳۸ مورخه‌ ۱۳ می‌۱۹۲۳خطاب‌ به‌وزیر مختار تهران‌ جلب‌ می‌نمایم‌.

در تلگراف‌ اول‌ سر آرنولد ویلسن‌ می‌گوید:

«به‌ نظر من‌ یک‌ بریگاد پیاده‌ نظام‌ و یک‌ رژیمان‌ سوار و یک‌ باطری‌ توپ‌ کوهستانی‌ برای‌ اعزام‌ به‌خوزستان‌ در مواقع‌ اغتشاش‌ کفایت‌ خواهد کرد.»

در تلگراف‌ دوم‌، شما چنین‌ اظهار عقیده‌ کرده‌اید که‌ یک‌ باتالیون‌ در اهواز و یک‌ باتالیون‌ در میدان‌ «نفتون‌» کافی‌ است‌، در صورتی‌ که‌ بختیاریها و مشایخ‌ عشایر نیز به‌ما کمک‌ نمایند. اما من‌ معتقدم‌ که‌ در مواقع‌ سخت‌ ما با قوای‌ معتنابهی‌ از مشایخ‌ عشایر مخالف‌ سروکار خواهیم‌ داشت‌، به‌این‌ لحاظ‌ من‌ طرفدار این‌ عقیده‌ هستم‌ که‌ بایستی‌ ذخیره‌ کافی‌ از اسلحه‌ و مهمات‌ و وجوه‌ به‌رؤسای‌ قبایل‌ موافق‌ خود بدهیم‌ تا به‌اعمال‌ هوائی‌ که‌ ارکان‌ حرب‌ عراق‌ می‌تواند به‌اختیار ما بگذارد و از محدودیت‌ آن‌ نیز مطلعیم‌، محتاج‌ نشویم‌.

   ۴- اگر ادلة‌ من‌ صحیح‌ باشد، در نتیجه‌ لازم‌ بلکه‌ حیاتی‌ به‌نظر می‌آید که‌ معادل ۵۰۰۰ الی ‌۱۰۰۰۰  تفنگ‌ و مقدار متناسبی‌ مهمـات‌ در بصره‌ ذخیره‌ نماییم‌، تا در موقع‌ ظهور حوادث مهمه‌ به‌اختیار شیخ‌

محمّره‌ گذارده‌ شود. به‌نظر من‌ اکنون‌ ۵۰۰۰ تفنگ‌ حاضراست‌.»

                                                                        با کمال‌ افتخار ملازم‌ بسیار مطیع‌ شما

                                                                            ئی‌جی‌پی‌ پیل‌

                                     قونسول‌ دولت‌ بریتانیا در خوزستان‌ مقیم‌ اهواز

سواد مراسله‌ فوق‌ با عرض‌ ارادت‌:

۱- به‌حضرت اجل‌ کمیسر عالی‌ عراق‌ (بغداد)

۲- به‌وزیر مختار و ایلچی‌ فخیمه‌ انگلیس‌ در تهران‌ تقدیم‌ می‌گردد.

پیام‌ تلگرافی‌ وزیر مختار انگلیس‌ به‌شیخ‌خزعل‌

 ‌

خیلی‌ محرمانه‌

   تلگراف‌ رمز نمره‌ ۱۳۰۱ مورخه‌ ۲۳ جولای‌ ۱۹۲۲

   از طرف‌ ترور از بوشهر به‌عنوان‌ والیس‌ – اهواز

 ‌

   «در تعقیب تلگراف‌ نمره‌ ۱۲۹۰ حسب‌الامر تلگرافی‌ وزیر مختار، مورخه‌ ۲۲ جولای‌۱۹۲۲ خیلی‌ فوری‌ پیغام‌ محرمانه‌ ذیل‌ را به‌شیخ‌ محمّره‌ ابلاغ‌ نمایید:

   «میل‌ دائمی‌ این‌ جانب‌ به‌شرافت‌ و سلامتی‌ آن‌ حضرت‌ از پیغام‌ ذیل‌ مستفاد می‌گردد. چندی‌ پیش‌ با نهایت‌ تعجّب‌ و تألم‌ گسیل‌ شدن‌ قشون‌ ایران‌ را از اصفهان‌ از طریق‌ بختیاری‌ به‌عزم‌ خوزستان‌ استماع‌ کردم‌. از قرار راپرت‌، عدة‌ آنها پانصد نفر و دارای‌ چند توپ‌ می‌باشند. رئیس‌الوزرا تاکنون‌ اطمینان‌ می‌دهد که‌ فقط‌ ۲۰۰ نفر نظامی‌ اعزام‌ شده‌. بدواً به‌وزیر جنگ‌ و رئیس‌الوزرا اعتراضات‌ جدی‌ نموده‌ اظهار داشتم‌، ارسال‌ قشون‌ به‌خوزستان‌ غیرلازم‌ بلکه‌ خطرناک‌ است‌. خاصه‌ که‌ امنیت‌ کامل‌ در خوزستان‌ حکمفرماست‌ و قشون‌ به‌جهت‌ اطفای‌ اغتشاش‌ و هرج‌ومرج‌ آذربایجان‌ و گیلان‌ و لرستان‌ و سرکوبی‌ دستجات‌ سارقین‌ که‌ سر راههای‌ تجارتی‌ را گرفته‌اند واجب‌تر می‌باشد، در نتیجه دولت‌ ایران‌ اظهار موافقت‌ نمود که‌ از پیشرفت‌ قشون‌ ممانعت‌ به‌عمل‌ آورد. رئیس‌الوزرا دیروز شخصاً مرا ملاقات‌ و خواست‌ که‌ در……. خود تجدیدنظری‌ بکنم‌، ولی‌ من‌ استنکاف‌ ورزیدم‌. مشارالیه‌ بیان‌ داشت‌، چنانچه‌ مستحضر بودیم‌ که‌ اعزام‌ قشون‌ موجب‌ اعتراض‌ شما می‌شود، اقدام‌ نمی‌نمودیم‌. فعلاً هم‌ رجعت‌ آن‌ اشکال‌ دارد، زیرا که‌ حیثیّات‌ دولت‌ کاسته‌ می‌شود و در مجلس‌ مشکلاتی‌ تولید خواهد گشت‌. من‌ پاسخ‌ دادم‌ هرگاه‌ نخست‌ با من‌ مشورت‌ می‌کردید، نظریات‌ مرا درک‌ می‌نمودید. تقریباً دو ماه‌ قبل‌ نظریات‌ خود را وضوحاً به‌سردار سپه‌ گفته‌ بودم‌. در این‌ مورد هم‌ اضافه‌ کردم‌ که‌ من‌ با این‌ نقشه‌ کاملاً مخالف‌ و از آن‌ متنفرم‌، و می‌ترسم‌ دخول‌ قوای جدید در ولایتی‌ که‌ انتظام‌ و امنیت‌ در آن‌ برقرار بوده‌ فقط‌ مورث‌ و موجد اغتشاشات‌ و مشکلات‌ شود، و مایلم که‌ این‌ نقشه‌ متروک‌ بماند. حضرت‌ اشرف‌ گفتند که‌ خودشان‌ و وزیر جنگ‌ حاضرند رسماً به‌جنابعالی‌ (سردار اقدس‌) اطمینان‌ بدهند که‌ این‌ دستجات‌ فقط‌ محض ‌خدمت و نگاهبانی‌ حکومت‌ شوشتر اعزام‌ شده‌اند، و ابداً مداخله‌ در کارهای‌ شما و منطقه‌ شما نخواهند نمود. گویا در همین‌ زمینه‌ مشارالیهم‌ به‌جناب‌‌عالی‌ تلگرافی‌ خواهند کرد، و جناب‌عالی‌ نیز بلاشبهه‌ به‌نحوی‌ که‌ مطابق‌ مصالح‌ خودتان‌ باشد جواب‌ خواهید داد.

در این‌ باب‌ من‌ و صمصام‌السلطنه‌ و سردار جنگ‌ کاملاً مذاکره‌ کرده‌ و در این‌ نکته‌ اتفاق‌ کرده‌ایم‌ که‌ شما و ایشان‌ باید به‌دولت‌ ایران‌ فشار وارد آورید، تا بداند که‌ اعزام‌ قشون‌ خطرناک‌ و از لحاظ‌ اوضاع‌ محل‌ غیر لازم‌ و بیهوده‌ است‌، و تمام‌ وسایل‌ ممکنه‌ را بایستی‌ به‌کار برد که‌ دولت‌ ایران‌ این‌ تصمیم‌ را ترک‌ بگوید، و شما و خوانین‌ سابق‌الذکر دنباله‌ اقداماتی‌ را که‌ من‌ کرده‌ام‌ و کاملاً به‌منافع‌ شماست‌ گرفته‌، مجری‌ آن‌ بشوید. خوانین‌ می‌توانند به‌قوه‌ قهریّه‌، قشون‌ را مانع‌ شوند، اما اگر ما و شما و آنها بالاتفاق‌ کار بکنیم‌ این‌ اقدام‌ لزومی‌ نخواهد داشت‌.

امید است‌ مزاج‌ جناب‌عالی‌ خوب‌ باشد مرا از طرف‌ خودتان‌ بی‌اطلاع‌ نگذارید.»

خواهشمندم‌ پیغام‌ محرمانه‌ فوق‌ را به‌شیخ‌ محمّره‌ بدهید. اگر خودتان‌ بدون‌ استعانت‌ منشی‌ نمی‌توانید به‌خوبی‌ از عهده‌ ترجمه‌ برآیید ممکن‌ است‌ این‌ نسخه‌ را به‌خط‌ انگلیسی‌ ماشین‌ کرده‌ و به‌حاجی‌ مشیر بدهید که‌ برای‌ شیخ‌ ترجمه‌ نماید.»

 ‌‌

وزیر مختار دولت‌ فخیمه‌ انگلیس‌ – تهران‌

   «احتراماً اطلاع‌ می‌دهد وکلایی‌ که‌ در ایالت‌ خوزستان‌ انتخاب‌ شده‌اند از قرار ذیل‌ است‌:

۱- شوشتر و اهواز – میرزا سیدحسین‌خان‌.

۲- دزفول‌ – حاجی‌ عزالممالک‌.

۳- محمّره‌ – انتخابات‌ به‌اتمام‌ نرسیده‌.

۴- بنی‌طرف‌ – انتخابات‌ به‌اتمام‌ نرسیده‌.

میرزا سیدحسین‌خان‌ اخیراً رئیس مالیه‌ خوزستان‌ بوده‌ و در اسرار شیخ‌ همه‌ قسم‌ دخالت‌ داشته‌، و فعلاً هم‌ عامل‌ مخصوص‌ شیخ‌ در تهران‌ است‌. نظریات‌ او سالم‌ و او را نسبت‌ به‌خودمان‌ قابل‌ اعتماد می‌دانیم‌.

   حاج‌ عزالممالک‌، عضو مالیه‌ فارس‌ بوده‌ است‌، از سوابق‌ او اطلاعاتی‌ در دست‌ نیست‌.

   محتمل‌ است‌ که‌ مشارالدوله‌، حکومت‌ اخیر خوزستان‌، از طرف‌ محمّره‌ وکیل‌ شود، و سردار اجل‌ پسر دومی‌ سردار اقدس‌ از طرف‌ بنی‌طرف‌ منتخب‌ گردد.»

                                       امضاء ک‌ ئی‌جی‌پی‌ پیل‌

                                          ۲۲ اکتبر ۱۹۲۳

 ‌

 ‌

 

 ‌

اقتباس‌ از کتاب‌ آدمیت‌ عراق ص ۳۹

 ‌

   «خزعل‌خان‌، شیخ‌ محمّره‌، کی‌. سی‌. آی‌. ئی‌ و کی‌. جی‌. سی‌. آی‌. ئی‌. رئیس‌ قبیله‌ محیسن‌ و حکمران‌ قسمت‌ جنوبی‌ خوزستان‌ مرتبه‌ای‌ را که‌ حائز است‌ اسماً از شاه‌ و فی‌الحقیقه‌ موروثی‌ می‌باشد.

   مشارالیه‌ جانشین‌ برادر خود، مزعل‌ که‌ در سنه‌ ۱۸۹۷ کشته‌ شد، گردید. قبل‌ از اشغال‌ مسند ریاست‌، ما را سرّاً مطمئن‌ ساخت‌ از تصمیمات‌ خودش‌ در پیشرفت‌ و ترویج‌ مقاصد بریتانیا. وقتی‌ که‌ به‌ریاست‌ نائل‌ شد، به‌وعده‌های‌ خود کاملاً وفا کرده‌، و از زمان‌ درازدستی‌ خود همیشه‌، نسبت‌ به‌ما فرمانبرداری‌ و به‌طور شایستگی‌ خدمت‌ کرده‌ وهیچگاه‌ جزئی‌ اشکالی‌ برای‌ ما فراهم‌ ننموده‌ است‌. در سنه‌ ۱۹۰۹ به‌لقب‌ K.C.I.E مفتخرگشته‌، و در آن‌ وقت‌ به‌دولت‌ ایران‌ ابلاغ‌ شد که‌ ما مناسبات‌ خصوصی‌ با مشارالیه‌ داریم‌، و در موقعی‌ که‌ نسبت‌ به‌او دست‌درازی‌ شود، اتّکاء او بر ما خواهد بود، و او را حمایت‌ خواهیم‌ کرد.

   در سنه‌ ۱۹۱۵ به‌توسط‌ حضرت‌ اجل‌ فرمانفرمای‌ هندوستان‌ در محمّره‌، به‌رتبة‌ K.G.C.I.E سرافراز شد. شیخ‌ خزعل‌ بهترین‌ شرایط‌ دوستی‌ و اتحاد را با شیخ‌ مبارک‌ کویت‌ داشت‌ و از قبل‌ از ۱۸۹۰ شیخین‌، به‌سیدطالب‌ نصراوی‌ مساعدت‌ و کمک‌ نقدی‌کردند. Q-V مشایخ‌ گردنکش‌ که‌ در طول‌ دجله‌ واقع‌ اند که‌ مشهور آنها غضبان‌ ابنیه‌ از بنی‌لام‌ و فالح‌ ابن‌یهود از آل‌بومحمد عادت‌ کرده‌ بودند به‌پناه‌ بردن‌ به‌طور موقت‌ در خاک‌ ایشان‌. شیخ‌ خزعل‌ نفوذ طایفگی‌ زیادی‌ در جایی‌ که‌ ملک‌ ترک‌ بود و فعلاً متصرفی‌ بریتانیا می‌باشد، دارد. به‌واسطه‌ کثرت‌ طوایف‌ که‌ در طول‌ شط‌العرب‌ واقع‌اند و در همة‌ مهمات‌ به‌مشارالیه‌ متوجه‌ هستند و املاک‌ وسیعی‌ که‌ در ولایت‌ بصره‌ داراست‌، از زمان‌ بروز جنگ‌ نسبت‌ به‌حال‌ خودش‌ همه‌ گونه‌ مساعدت‌های‌ ممکنه‌ کرده‌، معزّی‌ الیه‌ عمارت‌ عالی‌ بر حسب‌ دستور خودمان‌ در نزدیکی‌ بصره‌ جهت‌ مریضخانه‌ بنا نموده‌است‌ که‌ به‌ما واگذار کرده‌.

     در بهار ۱۹۱۵ طوایفی‌ که‌ در خاک‌ او هستند به‌تحریک‌ ترکها و به‌ذریعة‌ واعظین‌ جهاد، فتنه‌ و شورشی‌ برپا ساخته‌ به‌ترکها حمایت‌ می‌نمودند که‌ به‌قشون‌ ساخلوی‌ اهواز ما حمله‌ آورند و خط‌ لوله‌های‌ نفت‌ را قطع‌ کنند، ولی‌ از ثبوت‌ قدم‌ و اعتقاد تغییرناپذیر که‌ به‌ما دارد، با کامیابی‌ ما در شعیبیه‌ متفق‌ گردیده‌ از بسیاری‌ از انقلابات‌ جلوگیری‌ نمود و در تسریع‌ اعاده‌ انتظام‌ و اعتبار نظارت‌ ما در خوزستان‌ کمک‌ کرده‌، به‌طوری‌ که‌ به‌زودی‌ ترکها به‌وسیله‌ دیویزیون‌ قسمت‌ ۱۲ ما از رود کرخه‌ رانده‌ شدند.

   تا کنون‌ در حفظ‌ انتظام‌، اتفاق‌ ایشان‌ با ما باقی‌ است‌. اما بنی‌طرف‌ گاهگاهی‌ خود را جوابده‌ و مطلق‌العنان‌ نسبت‌ به‌اقتدار او معرفی‌ کرده‌ و انتظام‌ شمال‌ خوزستان‌ محتمل‌التهدید است‌. از آنجایی‌ که‌ شیخ‌ رئیس‌ بزرگی‌ است‌، در نزد همة‌ طوایف‌ جنوب‌ عراق‌ محترم‌ می‌باشد. او در سنه‌ ۱۸۶۴ متولد گردیده‌، شخصی‌ است‌ طویل‌القامه‌، صاحب‌مرتبه‌، ولیکن‌ احتمال‌ دارد مزاج‌ خوشی‌ نداشته‌ باشد. در تمام‌ امورات‌ مملکتی‌ با وزیر مستقل خویش‌ حاجی‌ محمدعلی‌ بهبهانی‌ رئیس‌التجّار مشورت‌ می‌نماید. پسر بزرگش‌ جاسب‌ در سنه‌ ۱۸۹۱متولد شده‌، مشارالیه‌ ناپسند است‌، و در نزد طوایف‌ وجهة‌ جانشینی‌ او خوش‌نما به‌نظر نمی‌رسد. اولاد جوانترش‌ در مدرسه‌ امریکایی‌ بصره‌ تحصیل‌ کرده‌ است‌. بزرگتر آنها عبدالحمید در سنه‌ ۱۹۰۱ متولد شده‌، پسری‌ است‌ باهوش‌ و خوش‌مزاج‌. شیخ‌خزعل‌ در فیلیه‌ زندگانی‌ می‌کند، و در محلی‌ که‌ در دومیلی‌ محمّره‌ است‌ قصر ممتازی‌ بنا نموده‌ است‌.»

انتظام‌ امور

‌‌

انتظام‌ امور

 ‌

   بعد از رفع‌ خستگی‌، لازم‌ دانستم‌ هرچه‌ زودتر ترتیبی‌ در امور این‌ صفحه‌ داده‌، و مأمورجدی‌ و عاقلی‌ بگمارم‌ که‌ اهالی‌ را بعد از آنهمه‌ صدمات‌ و اجحافات‌ شیخ‌ خزعل‌، چندی‌ به‌نعمت‌ آسایش‌ متنعّم‌ دارد. پس‌ سرتیپ‌ فضل‌الله‌خان‌ رئیس‌ اولین‌ اردوی‌ اعزامی‌ را که‌ در شکست‌ دادن‌ هواداران‌ خزعل‌ و گرفتن‌ مواقع‌ مهمة‌ آنان‌ ابراز کمال‌ رشادت‌ و فداکاری‌ کرده‌ بود، خواستم‌ و در تعقیب‌ امری‌ که‌ قبل‌ از رفتن‌ به‌شوشتر داده‌ بودم‌، حکومت‌نظامی‌ خوزستان‌ را به‌طور قطع‌ به‌وی‌ مفوّض‌ نمودم‌. این‌ تیری‌ بود به‌چشم‌ خزعل‌. شنیدم‌ پسر خزعل‌ که‌ نامزد حکمرانی اهواز بود از اصغای‌ این‌ خبر مریض‌ شده‌ بود. به‌فرماندهان‌ قشونی‌ نیز امر کردم‌ که‌ درمورد این‌ ایالت‌ دستور سرتیپ‌ فضل‌الله‌خان‌ را بپذیرند و اطاعت‌ کنند. به‌حاکم نیز احکام‌ لازمه‌ دادم‌، که‌ به‌چه‌ نقاطی‌ لازم‌ است‌ نمایندة‌ نظامی‌ اعزام‌ دارد، و در چه‌ محلهایی‌ ساخلو بگمارد، وچگونه‌ رفتار و اطوار خود را کاملاً مطابق‌ میل‌ من‌ قرار دهد، و این‌ ایالت‌ را بر وفق‌ آرزوی‌ من‌ نیکبخت‌ سازد، و قوایی‌ که‌ در تحت‌ فرماندهی‌ اوست‌ تدریجاً در اهواز متمرکز کند، و حکّام‌ نظامی‌ به‌بنادر و شهرهای‌ خوزستان‌ اعزام‌ دارد.

   به‌سرهنگ‌ عبدالعلی‌خان‌ نیز تلگراف‌ کردم‌ که‌ با قوای‌ ابواب‌جمعی‌ خود در دزفول‌ برای‌ خلع‌سلاح‌ عمومی‌ آن‌ حدود بماند.

   به‌سرتیپ‌ محمدحسین‌میرزا نیز امر دادم‌ که‌ قوای‌ خود را حدود کهکیلویه‌ و بختیاری‌ نگاه‌ دارد، تا دستور ثانوی‌ برسد و در این‌ ضمن‌ امنیت‌ و انتظام‌ را کاملاً برقرار سازد.

   به‌سرتیپ‌ ابوالحسن‌خان‌ نیز امر دادم‌ که‌ تا وصول‌ من‌ به‌خاک‌ کرمانشاهان‌، قوای‌ خود را در مقابل‌ والی‌ پشتکوه‌ کماکان‌ نگاه‌ داشته‌ و متوقف‌ باشد.

   سپس‌ قدغن‌ کردم‌ که‌ ابلاغیة‌ ذیل‌ را صادر و به‌تهران‌ مخابره‌ نمودند:

 ‌

ابلاغیه

 ‌

«۱- امروز که‌ روز دوشنبه‌ ۲۳ است از بازدید قوای‌ اعزامی‌ عموماً، و معاینة‌ شهرها و معادن نفت‌ و دیدن‌ طوایف‌ و عشایر فراغت‌ حاصل‌ کرده‌، مجدداً به‌اهواز مراجعت‌ و بحمدالله‌ تعالی‌ کار خوزستان‌ را خاتمه‌ یافته‌ می‌بینم‌.

۲- تحکیم‌ انتظامات‌ آتیه‌ خوزستان‌ را به‌طریق‌ ذیل‌ امر دادم‌:

تا زمانی‌ که‌ انتظامات‌ عمومی‌ اساساً استوار گردد، قوای‌ اعزامی‌ مأموریت‌ خود را در این‌ صفحه‌ ادامه‌ دهد.

سرتیپ‌ فضل‌الله‌خان‌ به‌حکومت‌ کل‌ خوزستان‌ منصوب‌ و حکومتهای‌ نظامی‌ از طرف‌ مشارالیه‌ به‌شهرها تعیین‌ و حکومت‌ عشایری‌ نیز از جانب‌ او معین‌ و منصوب‌ خواهند شد.

۳- راه‌ خرم‌آباد به‌خوزستان‌ مطابق‌ مشهوداتی‌ که‌ شخصاً به‌عمل‌ آورده‌ام‌، افتتاح‌ قطعی‌ یافته‌ و قوافل از طریق‌ شروع‌ به‌عبور و مرور نموده‌اند.

۴- چون‌ در این صفحه‌ دیگر کاری‌ ندارم‌ و انتظامات‌ کامله‌ مقرر گشته‌ به‌شکرانة‌ آسایش‌ و رفاهیت‌ تامّه‌ که‌ برای‌ عموم‌ اهالی‌ تحصیل‌ شده‌ است‌، پس‌ فردا روز چهارشنبه‌ ۲۵ قوس‌، از طریق‌ عتبات‌ عالیات‌ عرش‌ درجات‌، عزیمت‌ تهران‌ خواهم‌ نمود. فقط‌ یک‌ هفته‌ در آنجا به‌زیارت‌ مشاهد متبرّکه‌ و اقناع‌ آمال‌ دیرینه‌ خود پرداخته‌ و بعد عزیمت‌ مرکز می‌نمایم‌.

بدیهی‌ است‌ مسافرت‌ از راه‌ بین‌النهرین‌ به‌کلی‌ غیر رسمی‌ خواهد بود.»

                                          رئیس‌الوزرا و فرمانده‌ کل‌ قوا

تلگرافات‌ تبریک‌

 ‌

   در مدت‌ مسافرت‌ به‌دزفول‌، و شب‌ مراجعت‌ به‌اهواز، تلگرافات‌ بسیار از نقاط‌ مختلفة‌ ایران‌، خاصه‌ نمایندگان‌ مجلس‌ رسید، که‌ جواب‌ دادن‌ به‌آنها خود مدتی‌ وقت‌ مرا مشغول‌ داشت‌. وکلای‌ مذبذب‌ مجلس‌ نیز تلگرافات‌ بالابلند و با حرارت‌ کرده‌ و بعد از آن‌ که‌ خزعل‌ را بر زمین‌ افتاده‌ دیدند، از لگد کوفتن‌ بر سر او هیچ‌ مضایقه‌ ننموده‌ بودند. واقعاً این‌ دورویی‌ و خیانت‌ که‌ سیاسیون‌ خودروی‌ تهران‌ آنرا پلتیک‌ می‌گویند، از جمله‌ زشت‌ترین‌ کارهای‌ انسان‌ است‌ و بهیچوجه‌ شایسته‌ یک‌ نفر ایرانی‌ نیست‌. ایرانی‌، که‌ در دنیا معروف‌ است‌ دروغگویی‌ را معصیت‌ کبیر و ذنب‌ لایغفر می‌شمرده‌ و حتی‌ از خیال‌ دروغ‌ هم‌ اجتناب‌ می‌کرد، البته‌ از این‌قسم‌ اشخاصی‌ که‌ فکراً و قولاً و فعلاً دروغ‌ می‌گویند و فریب‌ می‌دهند بیزار و متنفر است‌.

   در نظر من‌ این‌ مردمان‌ پلتیکی‌ یا سیاسیون‌ دروغی‌ پست‌ترین‌ افراد انسانی‌اند، زیرا که‌ به‌اسم‌ سیاست‌ و تعقیب‌ نظریات‌ عمیق‌ پلتیکی‌ مثل‌ شریرترین‌ و دزدترین‌ مردم‌ دروغ‌ می‌گویند و دزدی‌ می‌کنند. دزدی‌ در اعتماد و حسن‌ نظر مردم‌ خیلی‌ خطرناکتر از سرقت‌ مال‌ خلق‌ است‌. کسی‌ که‌ دوست‌ و رفیق‌ خود را بدون‌ هیچ‌گناهی‌ به‌چاهسار بلا افکنده‌ و خنده‌ زنان‌ پشت‌ به‌او کرده‌ و پیش‌ می‌رود و چون‌ از او بپرسند می‌گوید پلتیک‌ پدر و مادر ندارد، یا سیاست‌ برادری‌ و رفاقت‌ نمی‌فهمد، از حیوان‌ هم‌ پست‌تر است‌. این‌ بدبختها حتی‌ به‌خودشان‌ هم‌ بدی‌ می‌کنند، زیرا که‌ بعد از مدتی‌ نه‌ دوست‌ و نه‌ دشمن‌، به‌قول‌ آنها اعتماد نمی‌کند و هیچ‌ نقشه‌ای‌ را تا آخر نمی‌توانند پیشرفت‌ بدهند. این‌ پناه‌ بردن‌ به‌پلتیک‌ و دروغ‌ و خیانت‌ را سیاست‌ نام‌گذاردن از ضعف‌ نفس‌ است‌، کسی‌ که‌ جرئت‌ ندارد در مقابل‌ دشمن‌ یا در برابر خطر بایستد، و بگوید این‌ است‌ عقیدة‌ من‌، این‌ است‌ تکلیف‌ تو، همیشه‌ به‌این‌ قسم‌ دورویی‌ و خیانت‌ مبادرت‌ می‌ورزد و زود است‌ که‌ خداوند راستی‌ و پروردگار درستی‌، او را به‌کیفر خیاناتش‌ می‌رساند.

   از جملة‌ تلگرافات‌ تهران‌ خلاصة‌ مذاکرات‌ مجلس‌ بود. در حالی‌ که‌ من‌ با مشت‌ پولادین‌ خود گردن‌ اشرار را نرم‌ کرده‌ و خوزستان‌ را قرین‌ امن‌ و آسایش‌ نموده‌ام‌، باز وکلای‌ مجلس‌ امید دارند که‌ کار را به‌مجرای‌ مجلس‌ انداخته‌، و کمسیونها بکنند و موضوع‌ را مثل‌ نفت‌ شمال‌ یک‌ دوسالی‌ به‌این‌ طرف‌ و آن‌ طرف‌ بکشند و طول‌ بدهند و استفاده‌هایی‌ بکنند، و عاقبت‌ یک‌ رأی‌ سست‌ و علیلی‌ بدهند که‌ نه‌ تکلیف‌ دولت‌ معلوم‌ باشد و نه‌ وظیفه‌ اشرار. نمایندگان‌ صالح‌ ساکت‌ نمانده‌، مدافعه‌ کرده‌اند. مذاکرات‌ آنها مختصراً از این‌ تلگراف‌ مفهوم‌ می‌شود:

 ‌

مقام‌ منیع‌ بندگان‌ حضرت‌ اشرف‌ رئیس‌الوزرا و وزیر جنگ‌ دامت‌ عظمته‌

   «محترماً معروض‌ می‌دارد در تاریخ‌ ۲۱ برج‌ قوس‌ جاری‌، مجلس‌ دو ساعت‌ به‌غروب‌ مانده‌ به‌طور سرّی‌ تشکیل‌، از قرار اطلاع‌ حاصله‌ تلگرافی‌ از خزعل‌ رسیده‌ مبنی‌ بر اینکه‌ مفسدین‌ مرا محرک‌ شده‌ بودند که‌ مبادرت‌ به‌این‌ اقدام‌ خلاف‌ کرده‌ و حالیه‌ که‌ حضرت‌اشرف‌ تشریف‌ آوردند و مرا عفو فرمودند، من‌ از گناهان‌ گذشته‌ خود معذرت‌ می‌خواهم‌. پس‌ از قرائت‌ تلگراف‌ مزبور مدتی‌ وکلا سکوت‌ نموده‌ سپس‌ شیخ‌محمدعلی‌ پشت‌ تریبون‌ رفته‌ اظهار داشت‌:

از آنجایی‌ که‌ عادت‌ مشرق‌زمین‌ بر عفو و اغماض‌ و جلوگیری‌ از خونریزی‌ است‌، ما هم‌ این‌ معذرت‌ را می‌پذیریم‌. کازرونی‌ در این‌ موقع‌ اظهار داشت‌ که‌ همچو اختیاری‌ از طرف‌ مجلس‌ به‌رئیس‌ دولت‌ داده‌ نشده‌ بود. بعضی‌ از وکلا، به‌خصوص‌ اقلیت‌ گفتند صحیح‌ است‌.

طهرانی‌ اظهار داشت‌ روزی‌ که‌ تلگراف‌ رئیس‌ دولت‌ در صورت‌ تسلیم‌ قطعی‌ آمد و شما هم‌ موافقت‌ کردید، همان‌ اختیار بوده‌ است‌. جواب‌ تلگراف‌ را هم‌ که‌ آقای‌ رئیس‌ مجلس‌ بنویسد و یا جلب‌ نظر دولت‌ در این‌ باب‌ بشود، مسکوت‌ مانده‌ است‌.»

                                            حکومت‌نظامی‌ تهران‌ و توابع‌ – سرتیپ‌ مرتضی‌

                                                                     مورخه‌ ۲۲ برج‌ ۱۳۰۳ – نمره‌ ۴۴

 ‌

   در این‌ چندروزه‌ اوضاع‌ اهواز تغییرات‌ کلی‌ یافته‌ بود. رؤسای‌ قبایل‌ که‌ به‌واسطه‌ تسلط‌ شیخ‌ از این‌ شهر جداً بیزاری‌ داشتند، همگی‌ جمع‌ شده‌ و نزد من‌ آمده‌ بودند. از آنها دلجویی‌ نمودم‌ و به‌ سرپرستی‌ خود امیدواری‌ دادم‌. شکایات‌ مختلف‌ نیز از شیخ‌خزعل‌ می‌رسید و اعمال‌ گذشته‌ یادآوری‌ می‌شد لیکن‌ نظر به‌قولی‌ که‌ داده‌ بودم‌، سزاوار نمی‌دیدم‌ فوراً این‌ شخص‌ را به‌محاکمه‌ جلب‌ کرده‌، پاداش‌ کلیة‌ خیانات‌ و اجحافات‌ او را به‌کنارش‌ بگذارم‌. همه‌ را به‌سرپرستی‌ حاکم‌ جدید مستظهر ساختم‌ و دلداری‌ دادم‌.

   ناصرلشکر کازرونی‌ را که‌ با جمعیت‌ خود همراه‌ اردوی‌ ما شده‌ و همه‌ جا ابراز خدمت‌ و وطن‌پرستی‌ کرده‌ بود، تمجید و به‌توجه‌ دولت‌ امیدوار گردانیدم‌.

   خیلی‌ مسرور شدم‌ که‌ در مراجعت‌ دزفول‌ دیگر صدای‌ نامطبوع‌ موزیک‌ خزعل‌ را نمی‌ شنوم‌. در روزهای‌ اول‌ توقف‌ در اهواز، هر صبح‌ و عصر یک‌ دسته‌ موزیک‌ با لباس‌ مخصوص‌ می‌دیدم‌ که‌ آمده‌ در مقابل‌ عمارت‌ خزعل‌ مترنم‌ می‌شدند. در موقع‌ حرکت‌ به‌شوشتر امر دادم‌ این‌ موزیک‌ را پراکنده‌ کنند، زیرا که‌ برای‌ من‌ ناگوار بود یک‌ نفر رعیت‌ ایران‌ دستة‌ موزیک‌ با لباس‌ مخصوص‌ داشته‌ باشد. این‌ جلال‌ خاص‌ دولت‌ است‌ و شیخ ‌خزعل در موقعی‌ که‌ سلطنت‌ موهوم‌ خوزستان‌ را از آن‌ خود می‌دانست‌ به‌تهیة‌ این‌ دسته‌ موزیک‌ مبادرت‌ کرده‌ بود.

از اهواز به‌محمّره‌

‌‌

از اهواز به‌محمّره‌

 ‌

سه‌ شنبه‌ ۲۴ قوس‌

   صبح‌ به‌کشتی‌ سوار شدیم‌. این‌ کشتی‌ کوچک‌ بخاری‌ است‌ دارای‌ اطاقهای‌ پاکیزه‌ و اثاثیة‌ نو، خزعل‌ و پسرانش‌ نیز در کشتی‌ دیگر همراه‌ بودند.

 ‌

چهارشنبه‌ ۲۵ قوس‌

   شب‌ در کشتی‌ توقف‌ کردیم‌. فردا هنگام‌ عصر به‌نواحی‌ محمّره‌ رسیدیم‌. کشتیها و قایقهای‌ بسیار پر از جمعیت‌ که‌ اغلب‌ بیرقهای‌ الوان‌ در دست‌ داشتند به‌ما رسیدند صدای‌ «هورا» هوا را به‌تموّج‌ انداخته‌ بود.

   خزعل‌ و بستگانش‌ هم‌ برای‌ آنکه‌ از دیگران‌ عقب‌ نمانند تصنعاً ابراز مسرت‌ کرده‌ و با دیگران‌ شرکت‌ می‌جستند.

فیلیه‌

‌‌

فیلیه‌

 ‌

   اهالی‌ محمّره‌ در ساحل‌ رودخانه‌ اجتماع‌ کرده‌ و از هر طرف‌ بانگ‌ شادی‌ بلند بود. فیلیه‌ قدری‌ بالاتر از شهر واقع‌ شده‌ و از بناهای‌ شیخ‌ جابر و محل‌ خوشگذرانی‌ و جنایات‌ خزعل‌ است‌، چندی‌ قبل‌ نظامیان‌ و مأمورینی‌ را که‌ از شوشتر و اهواز گرفته‌ و تحت‌الحفظ‌ به‌محمّره‌ آورد، در این‌ عمارت‌ محبوس‌ کرده‌ بود.

   در میان‌ اظهار شادمانی‌ و غوغای‌ تبریک‌ و تهنیت‌ قدم‌ به‌ساحل‌ گذاردیم‌. جمعیت‌ فراوان‌ در سر راه‌ ایستاده‌ و ازدحام‌ می‌کردند. بعدها معلوم‌ شد که‌ در تمام‌ این‌ خط‌ چند نفر تروریست به‌ریاست‌ جلیل‌الملک‌ شیبانی‌ برادر وحیدالملک‌ وزیر سابق‌ معارف‌، با لباس‌ مبدل‌ از دنبال‌ ما می‌آمده‌اند. این‌ جانیان‌ را اقلیت‌ مجلس‌ به‌پول‌ دربار مجهز و عازم‌ ساخته‌ بود که‌ در موقع‌ فرصت‌، مقصود آنها را به‌عمل‌ آورند.

   این مردمان‌ خائن‌ که‌ هیچ‌وقت‌ نمی‌خواهند مملکت‌ را امن‌ و متمرکز ببینند و مرکز را قوی‌ و آباد بیابند، دائماً به‌این‌ فکر هستند که‌ با هر قوّة‌ تازه‌ که‌ برای‌ مملکت‌ حیاتبخش‌ باشد مقاومت‌ و مخالفت‌ نمایند. زیرا که‌ می‌دانند رئیس‌الوزرای‌ نیرومند و دولت‌ بی‌احتیاج‌ و بی‌تزلزل‌ به‌حرف‌ آنها گوش‌ نداده‌ و به‌توصیه‌ و نقشة‌ آنها رفتار نخواهد کرد، می‌خواهند دولت‌ ضعیف‌ و افتاده‌ باشد، تا هر موقع‌، معالجة‌ مزاج‌ خود را از این‌ اطبای‌ خبیث‌ طلب‌ کنند، و آنها هم‌ فقط‌ به‌سدّ رمق‌ او مبادرت‌ ورزند، و از تقویت‌ کاملش‌ مضایقه‌ کنند، تا همیشه‌ مریض‌ در مطب آنها مقیم‌ باشد، و از نسخه‌ و تجویزشان‌ سرپیچی‌ نکند. البته‌ نمی‌توانستند ببینند که‌ من‌ ریشة‌ ملوک‌الطوایفی‌ را که‌ بازیچه‌ یا معدن‌ طلای‌ آنهاست‌ از میان‌ برداشته‌، و هر قوّه‌ را در مقابل‌ قوّة‌ مرکزی‌ خاضع‌ ساخته‌ام‌. چون‌ مشاهده‌ کردند که‌ از تهدیدات‌ اجانب‌، لشکرکشی‌ خزعل‌ و بختیاری‌ و انسداد راه‌ لرستان‌ در عزم‌ من‌ تزلزلی‌ رخ‌ نداد، این‌ چند نفر بیمایه‌ و جانی‌ را فرستادند، تا مرا درخوزستان‌ به‌قتل‌ رسانند و نتیجة‌ کار را معکوس‌ سازند. دورویی‌ و خیانتکاری‌ این‌ مردم‌ را از این‌ مثل‌ می‌توان‌ دریافت‌. هنگام‌ قشون‌کشی‌ به‌صولت‌الدوله‌ تلگراف‌ کردم‌، قوای‌ خود را حاضرکرده‌ به‌کمک‌ اردوی‌ بهبهان‌ بفرستد. شنیدم‌ فوراً اطاعت‌ کرد و عده‌ای‌ گرد آورد. اما در نقاط‌ معیّنه‌ و معابر صعب‌العبور گذاشت‌ که‌ پس‌ از شکست‌ خوردن‌ اردو، سر راه‌ بر آنها گرفته‌، بقیهٌ السیف را معدوم‌ سازند. این‌ هم‌ یک‌ عشیرة‌ قدیم‌ و نجیب‌ که‌ محبت‌ من‌ نسبت‌ به‌رئیس‌ آن‌ معروف‌ و اسباب‌ رنجش‌ رقبای‌ او گردیده‌ بود!

   خلاصه‌ هر وقت‌ به‌صفای‌ قلب‌ و خلوص‌ نیت‌ خود می‌نگرم‌، که‌ با چه‌ روح‌ مطمئن‌ و عشق‌ بی‌آلایشی‌ به‌این‌ صفحه آمده‌ام‌ و دیگران‌ تا چه‌ پایه‌ در صدد ایذای‌ من‌ و تخریب‌ کارهای‌ من‌ هستند متأثر می‌شوم‌. در حالتی‌ که‌ من‌ از احساسات‌ مردم‌ در بحبوحة‌ شادمانی‌ مسرور بودم‌ و لذت‌ می‌بردم‌، چند نفر هم‌ در میان‌ تماشاییان‌ جای‌ داشتند که‌ برای‌ انجام‌ مأموریت‌ خود انتظار فرصت‌ می‌کشیدند، فی‌الحقیقه شخص‌ چقدر غافل‌ و دست‌ ناپاکان‌ تا کجا گسترده‌ است‌؟

   خزعل‌ هر چه‌ در قوه‌ داشت‌ پذیرایی‌ نمود، و در آیین بندی‌ شهر و منازل‌ شخصی‌ خود و آتشبازی‌ کامل‌ و تهیه‌ اطاق‌ و مستخدم‌ جداگانه‌ چیزی‌ فروگذار نکرده‌ بود.

   عمارت‌ او شکل‌ عجیبی‌ است‌. با اسلوب‌ ابنیة‌ تهران‌ شباهتی‌ ندارد هر چه‌ در آیینه‌کاری‌ و شیشه‌گذاری‌ مصارف‌ زیاد شده‌ است‌، و یا اینکه‌ درهای‌ اطاق‌ به‌روی‌ صفحة‌ بی‌نظیر شط‌ّ باز می‌شود، معهذا به‌واسطة‌ قدمت‌ بنا چندان‌ جالب‌نظر نشد. دیوارهای‌ بلند و فضای‌ تنگ‌ حیاطها و اطاق‌ها، این‌ عمارت‌ را به‌«لابی‌ رینت‌» (سردابه‌ و دهلیز)های‌ قدیم‌ بیشتر شبیه‌ کرده‌ است‌ تا به‌قصر یک‌ متمول‌ درجه‌ اولی‌ که‌ نسبت‌ به‌ایران‌ در دروازة‌ اروپا جای‌ دارد.

   اطاقهای‌ این‌ عمارت‌ به‌حیاطهای‌ متعدد باز می‌شود. از قرار مسموع‌، در این‌ عمارت‌ خزعل‌ شصت‌ زن‌ دارد، و برای‌ هر یک‌ از آنها دستگاهی‌ فراهم‌ کرده‌ است‌، با وجود این‌ همه‌ عیال‌ و جلال‌ و عمارات‌ مختلف‌، خزعل‌ شبها را عموماً از ترس‌ در کشتی‌ و میان‌ شط‌ّ بسر می‌برد. می‌ترسد که‌ بستگان‌ یا اولاد خودش‌، در خشکی‌ موفق‌ شده‌ صدمه‌ به‌او برسانند و در سرنوشت‌ برادر مقتول‌ خود شریکش‌ سازند. امشب‌ نیز رویة‌ معمولی‌ را از دست‌ نداد و هنگام‌ خواب‌ به‌کشتی‌ رفت‌.

   واقعاً اگر من‌ می‌خواستم‌، به‌هجوم‌ متظلمین‌ اعتنایی‌ کرده‌ و یکی‌ از هزاران‌ جرائم‌ و جنایات‌ او را مورد توجه‌ و محاکمه‌ قرار دهم‌، از ساعت‌ اول‌ باید این‌ مرد به‌کیفر می‌رسید. اما مصلحت‌ نبود و من‌ خیالات‌ دیگر در سر داشتم‌ و مسالمت‌ و اغماض‌ را بهتر می‌دانستم‌.

   معلوم‌ شد، کار این‌ شخص‌ روزها کشیدن‌ تریاک‌، و شبها تعیّش‌ و معاشرت‌ با مطربهایی‌ است‌ که‌ از مصر و شامات‌ و بین‌النهرین‌ با مبالغ‌ گزاف‌ می‌طلبد. به‌قسمی‌ که‌ این‌ حالت‌، طبیعت‌ ثانویه‌ او شده‌ و هیچ‌ شبی‌ را و روزی‌ را بدون‌ این‌ مکیفیّات‌ آسوده‌ نیست‌. چون‌ مضار این‌ نوع‌ زندگانی‌ برای‌ من‌ روشن‌ است‌ هر وقت‌ فکر می‌کنم‌، خنده‌ بر من‌ مستولی‌ می‌شود که‌ دست‌ تحریک‌ خارجی‌ چقدر نیرومند بوده‌، که‌ چنین‌ عنصر خمودة‌ عیّاش‌ را بلند کرده‌ به‌میدان‌ آورده‌ است‌!

خنجر مرصع‌

‌‌

خنجر مرصع‌

 ‌

   امروز صبح‌ چهار نفر از رؤسای‌ طوایف‌ ساوجبلاغ‌ مکری‌ آذربایجان‌، نزد من‌ آمدند.

   این‌ خوانین‌ راه‌ دور آذربایجان‌ تا بوشهر را طی‌ کرده‌ و از آنجا با کشتی‌ خود را به‌محمّره‌ رسانیده‌ بودند. در موقعی‌ که‌ خزعل‌ و پسرانش‌ در مقابل‌ من‌ ایستاده‌ بودند، این‌ چهار نفر واردشده‌ و خنجر مرصعی‌ را که‌ به‌عنوان‌ قدرشناسی‌ از زحمات‌ من‌ در انتظام‌ صفحة‌ پرآشوب‌ آذربایجان‌ تهیه‌ کرده‌ بودند به‌من‌ دادند. درجة‌ مسرت‌ من‌ از این‌ قدردانی‌، درست‌ به‌اندازة‌ تحیّر و تلخکامی‌ خزعل‌ بود، که‌ این‌ قبیل‌ احساسات‌ را از عشایر ایران‌ باور نداشت‌.

   دخول‌ این‌ اشخاص‌ با لباس‌ مخصوص‌ خود که‌ تا حال‌ اهالی‌ محمّره‌ نظیرش‌ را ندیده‌ بودند، و تقدیم‌ خنجر جواهر نشانی‌ که‌ علامت‌ کمال‌ قدردانی‌ این‌ عشایر جنگجو و شجاع‌ است‌، در دماغ‌ خزعل‌ اثر عمیقی‌ کرد. تحیّر و اضطراب‌ او در چهره‌اش‌ خوانده‌ می‌شد. فهمید که‌ کارهای‌ من‌ منحصر به‌خوزستان‌ نیست‌. در آذربایجان‌ و سایر ایالات‌ نیز خزعلهایی‌ بوده‌اند که‌ مدتی‌ با سازوسرنای‌ اجانب‌ رقصیده‌ و امروز بر زمین‌ سرد نشسته‌اند.

   چون‌ دید من‌ به‌جانب‌ او می‌نگرم‌، سر پیش‌ انداخت‌ و فوراً تجلّدی‌ کرد و تبریک‌ گویان‌ جلو آمد، و به‌قدری‌ اظهار مسرت‌ و شادمانی‌ نمود که‌ مجلس‌ به‌طور طبیعی‌ خاتمه‌ یافت‌.

   من‌ نیز از خوانین‌ دلجویی‌ و نوازش‌ کردم‌. واقعاً این‌ تحفه‌ که‌ برای‌ من‌ آورده‌ بودند، خیلی‌ مناسب‌ و مؤثر بود. عشایر آن‌ صفحه‌ خنجر را حربة‌ عزیز و منتخب‌ خود ساخته‌اند. در بکار بردن‌ آن‌ مهارت‌ و در حمل‌ و نگاهداری‌ آن‌ اصرار و احترام‌ به‌خرج‌ می‌دهند. غالب‌ جنگهای‌ سابق‌ آنها با این‌ حربه‌ بوده‌ است‌، و امروز هم‌ که‌ سلاح‌ آتشین‌ دارند از این‌ حربة‌ قدیم‌ و عزیز صرفنظر نکرده‌اند. خنجر یعنی‌ کلید عشایر کردستان‌ و آذربایجان‌. من‌ عملاً این‌ کلید را سال‌ گذشته‌ به‌دست‌ آورده‌ بودم‌ و امروز این‌ خنجر را به‌علامت‌ آن‌ می‌پذیرم‌ و به‌یادگار نگاه‌ می‌دارم‌.

   خزعل‌ فوراً به‌پذیرایی‌ واردین‌ پرداخت‌ و وسایل‌ راحتی‌ آنها را فراهم‌ ساخت‌.

   علما و کسبه‌ و تجار و اصناف‌ بدیدن‌ آمدند و پذیرایی‌ شدند. شاگردان‌ مدارس‌ با خطب‌ مبسوط‌ در زیر بیرقهای‌ ایران‌ آمدند و گذشتند. سرودهایی‌ که‌ می‌خواندند، در بیان‌ اوضاع‌ گذشتة‌ ایران‌ و فجایع‌ قاجار و اعمال‌ این‌ چند سالة‌ من‌ خاصه‌ اوضاع‌ این‌ صفحه‌ بود که‌ در دهان‌ این‌ اطفال‌ معصوم‌ و نسل‌ مظلوم‌ آهنگ‌ مؤثری‌ به‌خود می‌گرفت‌.

     برای‌ استظهار و دلگرمی‌ عموم‌ اهالی‌ ابلاغیه‌ای‌ به‌مضمون‌ لوایح‌ منتشره‌ در شوشتر و دزفول‌ صادر و امر به‌الصاق‌ به‌دیوار شهر نمودم‌.

بصره‌

‌‌

بصره

   حکمران‌ نظامی‌ را خواستم‌، و آخرین‌ دستور قطعی‌ راجع‌ به‌ اوضاع‌ این‌ صفحه‌ و حوادث‌ آینده‌ آن‌ را داده‌ و امر نمودم‌ که‌ تدارک‌ حرکت‌ به‌ بصره‌ را ببیند.

   کشتی‌ خزعل‌ با زینت‌ و آرایش‌ کامل‌ به‌ حرکت‌ آمد. شیخ‌ نیز تا بصره‌ مشایعت‌ کرد، شط‌العرب‌ تقریباً منظره‌ روز پیش‌ را تجدید نمود. جز اینکه‌ این‌بار تیر باران‌ باران‌ بر صفحة‌ آب‌ دیده‌ نمی‌شد و شط‌ّ با طمأنینه‌ و وقاری‌ که‌ از توانگران‌ و بازرگانان‌ عراق‌ قدیم‌ معهود است‌، امواج‌ بزرگ‌ و سریع‌ خود را به‌سوی‌ خوابگاه‌ ابدی‌ پیش‌ می‌راند. کشتیها و قایقهای‌ فراوان‌ به‌بدرقه‌ و استقبال‌ ما آمده‌، یا مسیر تجارتی‌ خود را طی‌ می‌کردند. هر چه‌ به‌بصره‌ نزدیک‌ می‌شدیم‌ در کنار شط‌ّ جداول‌ و نهرهای‌ فرعی‌ زیادتر دیده‌ می‌شد. بلمها با سرعت‌ و چابکی‌ در روی‌ آب‌ پرواز می‌کردند.

   منظرة‌ بصره‌ با سفاین‌ بیشماری‌ که‌ در میان‌ شط‌ّ لنگر انداخته‌ و به‌ بارگیری‌ یا باراندازی‌ اشتغال‌ داشتند، بسیار با شکوه‌ بود. جنگلی‌ از دکل‌ در کنار شط‌ّ گسترده‌ و گروهی‌ عظیم‌ از حمّالان‌ و دلاّلان‌ و عمّال‌ و تجّار در کنار ایستاده‌ و با چشمی‌ حریص‌ و با چهرة‌ دژم‌ به‌ این‌ ذخایر و نفایس‌ که‌ بر سینه‌ شط‌ّ قرار دارند نگریسته‌، و با اضطراب‌ تمام‌ انتظار داشتند که‌ بالاخره‌ طعمه‌ خود را دریابند. کشتی‌ تا نقطة‌ مناسبی‌ پیش‌ رفت‌ و لنگر انداخت‌. هر چند قونسولخانه‌ از طرف‌ تجّار و اتباع‌ ایران‌ با تکلفی‌ تمام‌ تزیین‌ شده‌ و مهیای‌ ورود ما گشته‌ بود، ولی‌ من‌ عزم‌ داشتم‌ در این‌ نقاط‌ پیاده‌ نشده‌ و حتی‌المقدور به‌ خاک‌ خارج‌ قدم‌ نگذارم‌ به‌ این‌ لحاظ‌ از رفتن‌ به‌ شهر خودداری‌ نمودم‌ وزیر پست‌ و تلگراف‌ را با چند نفر از همراهان‌ به‌ شهر فرستادم‌ که‌ در قونسولخانه‌ از تجّار و اتباع‌ اظهار رضایت‌ و قدردانی‌ کنند.

   میرزاحسین‌خان‌ موقرالملک‌، که‌ از اعیان‌ محمّره‌ است‌، یک‌ کشتی‌ جنگی‌ کوچکی‌ به‌ من‌ تقدیم‌ نمود. من‌ نیز آن‌ را به‌قشون‌ جنوب‌ سپردم‌ و از موقرالملک‌ قدردانی‌ کردم‌.

   وزیر پست‌ و تلگراف‌ و اشخاص‌ دیگر که‌ به‌ شهر رفته‌ بودند مراجعت‌ نمودند، و از کوچه‌های‌ شهر چندان‌ تمجید نمی‌کردند.

   در قونسولخانة‌ ایران‌ از آنها پذیرایی‌ شایان‌ به‌ عمل‌ آورده‌ و لایحه‌ای‌ قرائت‌ کرده‌ بودند که‌ عین ‌آن درج‌ می‌شود:

 

لایحه‌

   آقای‌ سردار سپه‌،

   «از تشریف‌ فرمایی‌ حضرت‌ اشرف‌ یک‌ روح‌ جدیدی‌ در قالب‌ افسرده‌ ایالت‌ خوزستان‌ دمیده‌ شده‌، امروز روح‌ کیخسرو و داریوش‌ بزرگ‌ از شما شادمان‌ است‌ که‌ بذل‌ توجهی‌ به‌پایتخت‌ تاریخی‌ آنها شوش‌ فرموده‌اید. همان‌ پایتخت‌ با افتخاری‌ که آثار نفیسة‌ آن‌، موزه‌خانه‌های‌ پاریس‌ را زینت‌ و آرایش‌ داده‌ و تمدن‌ و عظمت‌ این‌ مملکت‌ باستانی‌ را به‌زبان‌ بی‌زبانی‌ بیان‌ می‌کند. ورود حضرت‌ اشرف‌ به‌ این‌ ایالت‌ به‌ منزله‌ فرج‌ بعد از شدّت‌ بود.

ای‌ قهرمان‌ ایران‌

دوره‌ زمامداری‌ حضرت‌ اشرف‌ صفحات‌ مشعشعی‌ بر تاریخ‌ نهضت‌ ایران‌ افزوده‌ و سفر مبارک‌ حضرتت‌ به‌خوزستان‌، مبداء تاریخ‌ تجدّد و ترقّی‌ این‌ ایالت‌ خواهد بود. هیچ‌وقت‌ خاطره‌های‌ فرحبخش‌ آن‌ از لوح خاطرها سترده‌ نخواهد شد. عموم‌ اهالی‌ خوزستان‌ از تشریف‌ فرمایی‌ حضرت‌ اشرف‌ امروز مفتخر و شادکام‌ هستند، و ما ایرانیان‌ بصره‌ با مسرت‌ و سعادت‌ برادران‌ خوزستانی‌ خود شریک‌ و با قلبی‌ سرشار از شعف‌ و افتخار عرض‌ تبریک‌ و تهنیت‌ و ابراز علاقه‌مندی‌ به‌ ترقّی‌ و تعالی‌ ایران‌ نموده‌ و مزید موفقیت‌ و نصرت‌ حضرت‌ اشرف‌ را از صمیم‌ قلب‌ از خداوند خواهانیم‌.

فرزند رشید ایران‌،

همه‌ ایرانیان‌ عراق‌ عرب‌، و علی‌الخصوص‌ قسمتی‌ که‌ در بصره‌ هستند، عملیات‌ برجسته‌ و خدمات‌ نمایان‌ حضرت‌ اشرف‌ را به‌ نظام‌ و قشون‌ مظفّر ایران‌ که‌ روح‌ حیات‌ و استقلال‌ مملکت‌ است‌ تقدیر و تمجید می‌نماییم‌. چون‌ به‌ شهادت‌ تاریخ‌، ایران‌ همیشه‌ یک‌ دولت‌ نظامی‌ بوده‌ و در سایه‌ برق‌ شمشیر فرزندان‌ دلیر خود به‌ اوج‌ ترقّی‌ و سعادت‌ رسیده‌، مجسمه‌ مبارکت‌ را از طلا تهیه‌ نموده‌ که‌ هنگام‌ تشرّف‌ به‌ حضور مبارک‌، آن‌ را به‌ دست‌ اخلاص‌ و احترام‌ تقدیم‌ نماییم‌، ولی‌ چون‌ به‌ واسطه‌ ضیق‌ وقت‌ و فقدان‌ وسایل‌، تهیه‌ مجسمه‌ ممکن‌ نشد، نظر به‌ مفاد «مالایدرک‌ کله‌ لایترک‌ کله‌»، عکس‌ مبارک‌ را در قاب‌طلا گرفته‌ آن‌ را به‌ عنوان‌ یادگار سفر مبارک‌ خوزستان‌ با کمال‌ فروتنی‌ و تعظیم‌ تقدیم‌ می‌کنیم‌.

   چون‌ مراتب‌ معارف‌پروری‌ و دانش‌پژوهی‌ حضرت‌ اشرف‌ مشهود و مبرهن‌ و مساعدتهای‌ مادی‌ و معنوی‌ که‌ در ترقّی‌ و تربیت‌ روحی‌ نوباوگان‌ وطن‌ مبذول‌ فرموده‌اید ملحوظ‌ خاص‌ و عام‌ است‌، ما ایرانیان‌ مقیمین‌ بصره‌ نیز به‌ نوبت‌ خود انتظار داریم‌ مشمول‌ عواطف‌ عرفان‌خواهی‌ آن‌ ذات‌ مقدس‌ واقع‌ و مکرمتی‌ درباره‌ معارف‌ ما نیز مبذول‌، و مقرر فرمایند به‌ کمک‌ دولت‌ یک‌ باب‌ مدرسه‌ ایرانی‌ در بصره‌ مفتوح‌ شود. متأسفانه‌ به‌واسطة‌ فقدان‌ مدرسه‌ ملی‌ که‌ بتواند زبان‌ فارسی‌ را ترویج‌ و مفاخرات‌ اسلاف‌ را تذکار، و عرق‌ ملیّت‌ را تولید نماید گروه‌ گروه‌ از ما دارند در میان‌ اعراب‌ مستهلک‌ می‌شوند.

به‌ انتظار بذل‌ توجه‌ در این‌ مسأله‌ و به‌ پاس‌ احترام‌ موفقیتهای‌ مشعشع‌ آن‌ زنده‌ کنندة‌ ایران‌ از صمیم‌ قلب‌ متفقاً می‌سراییم‌:

زنده‌ باد سردار سپه‌.

پاینده‌ باد ایران‌.

پاینده‌ باد نظام‌ ایران‌.

از طرف‌ عموم‌ ایرانیان‌ مقیمین‌ بصره‌

بصره‌ – ۲۵ برج‌ قوس‌ سیچقان‌ ئیل‌ سنه‌ ۱۳۰۳

حرکت‌ به‌ کربلا

‌‌

حرکت‌ به‌ کربلا

 ‌

   یکشنبه‌ ۲۹ قوس‌

   اول‌ طلوع‌ از کشتی‌ پیاده‌ و به‌ قطار سوار شدیم‌. معمولاً قطار در سه‌فرسخی‌ می‌ماند و به‌ساحل‌ آب‌ نمی‌رسد، ولی‌ محض‌ سهولت‌ مسافرت‌ ما استثنائاً قطار مخصوص‌ را به‌ کنار شط‌ فرستاده‌ بودند.

کربلا

‌‌

کربلا

 ‌

   دوشنبه‌ ۳۰ قوس‌

   ساعت‌ هشت‌ صبح‌ قطار ما به‌ ایستگاه‌ کربلا رسید. جمعی‌ کثیر از آقایان‌ علما و تجّار و اصناف‌ ایرانی‌ مقیم‌ کربلا در نزدیک‌ ایستگاه‌ چادر زده‌ بودند. حکمران‌ و رؤسای‌ دوایر محلی‌ و اعیان‌ و اشراف‌ و شاگردان‌ مدارس‌ نیز انتظار ما را داشتند. شاگردان‌ مدارس‌ در جلو، صف‌ کشیده‌ بودند به‌ محض‌ پیاده‌شدن‌ ما خطابه‌ قرائت‌ کردند.

   قونسول‌ کربلا مستقبلین‌ را یکان‌یکان‌ معرفی‌ نمود. بدواً به‌ چادر علما رفته‌ و صرف‌ چای‌ شد سپس‌ به‌ چادر تجّار و اصناف‌ رفتم‌، لایحه‌ ذیل‌ را خواندند:

   پس‌ از عرض‌ مراتب‌ احترام‌ و تعظیم‌، با یک‌ جهان‌ شادمانی‌ و سرور در پیشگاه‌ حشمت‌ و جلالت‌ اکتناه‌ بندگان‌ عظیم‌الشأن‌، حضرت‌ اشرف‌ آقای‌ رئیس‌الوزرا دامت‌عظمته‌، برای‌ تأدیه‌ و تقدیم‌ تشکرات‌ نهایی‌ و تبریکات‌ صمیمانه‌ حاضر، و مراسم‌ خلوص‌ و فدویت‌ را معروض‌ حضور مبارک‌ می‌داریم‌. بزرگترین‌ آرزو و آمال‌ فدویان‌ هیأت‌ تجّار و کسبه‌ و اصناف‌ ایرانی‌ که‌ در این‌ آستان‌ قدس‌، مجاور و همواره‌ به‌ دعای‌ ازدیاد شوکت‌ و عظمت‌ دولت‌ علیّه‌ متبوعه‌ خود اشتغال‌ دارند، همانا زیارت‌ جمال‌ محبوب‌ و طلعت‌ محمود آن‌ یگانه‌ نجات‌ دهندة‌ کعبه‌ آمال‌ ما ایران‌ بود، که‌ بحمدالله‌ تعالی‌ با نهایت‌ ظفر و فیروزی‌ موکب‌ شرافت‌ بخش‌، چون‌ شمس‌ تابناک‌ از افق‌ سعادت‌ و اقبال‌ طالع‌ و این‌ محیط‌ را به‌ فروغ‌ میمنت‌ و جلال‌، منوّر و درخشان‌ فرمود. امروزه‌ عموم‌ ایرانیان‌ سرافتخار بلند نموده‌ به‌ وجود مبارک‌ مسعود یک‌ رادمرد بزرگواری‌، چون‌ ذات‌ اشرف دامت عظمته‌ که‌ وجودش‌ مایة‌ نجات‌ وطن‌ و تحکیم‌ استقلال‌ و ترقیّات‌ مملکت‌ ما ایران‌ گردیده‌ فخر و مباهات‌ بر عموم‌ عالمیان‌ می‌نمایند.

و اینک‌ به‌ مناسبت‌ این‌ فتح‌ و فیروزی‌ عظیم‌ که‌ قوای‌ نیرومند نظامیان‌ ایرانی‌ در مقابل‌ اشرار و متمرّدین‌ احراز کرده‌اند، مراسم‌ تبریک‌ را عرضه‌ داشته‌، و همچنین‌ موکب‌ سعادت‌ نمود را به‌این‌ دیار قدسیت‌ آثار خیرمقدم‌ گفته‌، و دوام‌ تأییدات‌ و توفیقات‌ روزافزون‌ را از حضرت‌ یزدان‌ مسألت‌ و خواستاریم‌.

زنده‌باد یگانه‌ نجات‌دهنده وطن‌ و حیاتبخش‌ ایران‌ حضرت‌ سردار سپه‌.

پاینده‌ باد حضرت‌ اشرف‌ رئیس‌الوزرا و وزیر جنگ‌ و فرمانده‌ کل‌ قوای‌ نظامی‌.

                                  فدویان‌، هیأت‌ تجّار و کسبه‌ و اصناف‌ ایرانی‌ کربلای‌ معلّی‌.

   بعد از ادای‌ این‌ مراسم‌ به‌اتومبیل‌ نشسته‌، و وارد شهر شده‌، در مقابل‌ در قبله‌ پیاده‌ گشتیم‌. دکانهای‌ این‌ قسمت‌ را آذین‌ بسته‌، و زمین‌ را مفروش‌ ساخته‌ بودند. بعد از ورود به‌ حرم‌ درهای صحن‌ را بستند و زوّار را به‌من‌ و همراهان‌ مختصر ساختند. این‌ خلوت‌، هر چند محض‌ احترام‌ بود، اما برای‌ من‌ این‌ فایدة‌ فوق‌العاده‌ را داشت‌ که‌ با حضور قلب‌ و فراغت‌ بال‌ زیارت‌ کامل‌ کردم‌ و آرزوی‌ دیرینة‌ خود را در تقبیل‌ ضریح‌ مطهّر برآوردم‌.

   در این‌ وقت‌ شخصی‌ از جانب‌ آقایان‌ علما آمد و تقاضا کرد که‌ قبل‌ از خروج‌ از صحن‌ مطهّره‌، به‌مقبرة‌ مرحوم‌ میرزای‌ شیرازی‌ که‌ در زاویة‌ صحن‌ واقع‌ و علما در آنجا اجتماع‌ دارند رفته‌، و فاتحه‌ بخوانم‌. با کمال‌ میل‌ پذیرفتم‌. آقایان‌ بیاناتی‌ راجع‌ به‌ تشکر و قدردانی‌ از اقدامات‌ من‌ عموماً، و ختم‌ غائله‌ خوزستان‌ خصوصاً، نمودند. آقای‌ سیدحسین‌ مجتهد قزوینی‌ از طرف‌ سایرین‌ به‌ طریق‌ ذیل‌ پیشنهاد کردند:

   در این‌ فتح‌ نمایان‌ (خوزستان‌) خاطر عاطر عالی‌ حضرت‌ اشرف‌ دامت‌ شوکته‌ را حسب‌التکلیفی‌ که‌ جماعتی‌ از علمای‌ اعلام‌ این‌ عتبة‌ مقدسه‌ به‌ این‌ ضعیف‌ کرده‌اند، مسبوق‌ می‌دارد. در این‌ اوقات‌ که‌ اجانب‌ از هر جهت‌ مشغول‌ کشمکشهای‌ داخلی‌ و خارجی هستند و تا اندازه‌ای‌ دولت‌ علیه‌ صانهاالله‌ عن‌ کل‌ّ بلیّه‌ به‌ واسطه‌ اقدامات‌ جدّیه‌ اسلامیّه‌ آن‌ وجود مقدس‌، آب‌ و خاک‌ ایران‌ مینونشان‌ را تا این‌ درجه‌ و مرتبه‌ رونق‌ بخشوده‌ چنین‌ پیشنهاد می‌نمایند:

   اولاً – بعد از تقرّر و تمرکز قوای‌ دولتی‌ در صفحة‌ خوزستان‌، مبادرت‌ به‌ بستن‌ سدّ اهواز نمایند و قبل‌ از هر اصلاحی‌ از این‌ منبع‌ ثروت‌، دولت‌ را استفاده‌ بخشند.

   ثانیاً- برای‌ قوّت‌ و سطوت‌ دولت‌، تا آنکه‌ بتواند حقوق‌ داخله‌ و خارجه‌ خود را از تعرضّات‌ بیگانگان‌ محافظت‌ نماید، مبادرت‌ به‌ خریدن‌ دو دستگاه‌ بزرگ‌ از کشتیهای‌ دریایی‌، در جنوب‌ برای‌ خلیج‌ فارس‌، و در شمال‌ برای‌ بحر خزر کنند.

   تهیّة‌ وجه‌ ابتیاع‌، اگر چه‌ با بودجه‌ کنونی‌ دولت‌ علیه‌ موافقت‌ ندارد، ولی‌ ممکن‌ است‌ که‌ این‌ وجه‌ را به‌ طریق‌ اعانه‌ از اهالی‌ داخله‌ به‌طور معقول‌ و بدون‌ تحمیل‌ اجباری‌ مهیا نمود. بدین‌ طریق‌ که‌ هیأت‌ دولت‌ علیه‌ با نمایندگان‌ محترم‌، متفقاً هیأتی‌ مرکب‌ از علما و صاحبمنصبان‌ نظامی‌ و تجّار و جمعی‌ از نمایندگان‌، به‌ مصارف‌ دولت‌ از مرکز به‌ ایالات‌ ایران‌ مسافرت‌ نموده‌، از هر ایالتی‌ از ایالات‌ دوازده‌گانه‌، مبلغ‌ یک‌ میلیون‌ لیرة‌ طلا اعانه‌ بخواهند. اگر چه‌ در مدت‌ یک‌ سال‌ یا دوسال‌ یا سه‌سال‌ جمع‌آوری‌ شود، و نوعی‌ قرار دهند که‌ در عرض‌ آن‌ مدت‌ مزبوره‌ که‌ به‌نظر قراردهندگان‌ است‌ این‌ مبلغ‌ متدرجّاً دریافت‌ شود و متدرّجاً به‌اقساط‌ به‌ خارجه‌ برای‌ خریدن‌ دو دستگاه‌ کشتی‌ دریایی‌ پرداخته‌ آید. آنچه‌ به‌ نظر این دعاگویان‌ می‌رسد این‌ است‌ که‌ برای‌ این‌ مهمة‌ جلیله‌، حضرت‌ آیة‌الله‌خالصی‌، که‌ خدمات‌ جلیله‌اش‌ در محو انانیت ‌، خود معروف‌ عالمیان‌ است‌، بهترین‌ نمایندگان‌ است‌. باقی‌ منوط‌ به‌ رأی‌ منیر حضرت‌ اشرف‌ است‌.

                                                 والسّلام‌ علیکم‌ و رحمة‌الله‌ وبرکاته‌

 ‌

در جواب‌ اظهار داشتم‌:

   نهایت‌ تشکر را دارم‌ از اینکه‌ آقایان‌ علمای‌  محترم‌ به‌ این‌ قبیل‌ مسائل‌ عطف‌ توجهی‌ فرموده‌، و از راههای‌ جدید اقتصادی‌ و تجاری‌ و جنگی‌ برای‌ مساعدت‌ به‌دولت‌ حاضر گشته‌اند. البته‌ تأثیر این‌ توجّه‌ آقایان‌ به‌ حکم‌ نفوذ و رسوخی‌ که‌ در قلوب‌ ملت‌ دارند، بسیار مهم‌ و مفید است‌. اما راجع‌ به‌ عملی‌  کردن‌ آن‌، همیشه‌ در نظر داشته‌ و دارم‌ و پس‌ از فراهم‌ آمدن مقدمات‌، وزارت‌جنگ‌ و مالیه و فواید عامه‌ البته‌ به‌ موقع‌ اجرا خواهند گذارد.

   بعد از چند دقیقه‌ توقف‌ به‌ بازار بین‌الحرمین‌ آمدیم‌. این‌ راسته‌ بازاری‌ طولانی‌ است‌ که‌ حرم‌ امام‌ حسین‌ «ع‌» را به‌ حرم‌ حضرت‌ عباس‌ «ع‌» متصل‌ می‌کند. این‌ مسافت‌ دور را با قالی‌ مفروش‌ کرده‌ و تمام‌ دکانهای‌ جنبین‌ را آیین‌بندی‌ و تزیین‌ نموده‌ بودند. در مدت‌ عبور، غریو هلهله‌ و شادی‌ و صدای‌ کف‌ زدن‌ اهالی‌ و باران‌ دسته‌های‌ گل‌ قطع‌ نمی‌شد. در پنجاه‌ نقطه‌ گوسفند قربانی‌ کردند. در وسط‌ بازار یک‌ نفر عطار ایرانی‌ پسر و دختر خود را خوابانده‌ و فریاد می‌زد:

   چون‌ احیا کنندة‌ ملت‌ ایران‌ هستید هرکس‌ باید از بذل‌ موجود مضایقه‌ نکند، چون‌ من‌ جز این‌ دو فرزند، چیز قابلی‌ ندارم‌، باید آنها را تصدّق‌ کنم‌.

   این‌ شخص‌ در جوش‌ حرارتی‌ که‌ داشت‌، کاردی‌ برآورده‌ و بر گلوی یکی‌ از اطفال‌ نهاد و من‌ عجله‌ کردم‌ و او را مانع‌ شده‌، طفل‌ را از جای‌ بلند کردم‌ و بوسیدم‌ و نوازش‌ نمودم‌ و عطار مزبور را پرسشی‌ گرم‌ کردم‌.

   ضریح‌ حضرت‌ عباس‌ را با خلوص‌ و توجهی‌ فوق‌العاده‌ طواف‌ کردم‌. فداکاری‌ و شجاعت‌ این‌ بزرگوار، با وضوحی‌ تمام‌ در برابرم‌ تجسم‌ یافت‌ و مرا زایدالوصف‌ متأثر کرد.

   بعد از ختم‌ زیارت‌ از در قبله‌ خارج‌ شدیم‌ و در اتومبیلهایی‌ که‌ مهیا کرده‌ بودند سوار گشته‌ به‌بلدیه‌ رفتیم‌. حکمران‌ و رؤسای‌ دوایر و اعیان‌ و اشراف‌ در آنجا وسایل‌ پذیرایی‌ فراهم‌ کرده‌ و برای‌ اظهار تبریک‌ اجتماع‌ نموده‌ بودند.

   در ضمن‌ صرف‌ چای‌ و شیرینی‌، از رئیس‌ بلدیه‌ تقاضا کردم‌ متحدالمآلی‌ طبع‌ نموده‌ و از جانب من‌ به‌ اهالی‌ کربلا از پذیرایی‌ مفرط‌ و شایانی‌ که‌ کرده‌اند اظهار امتنان‌ نماید. این‌ تقاضا را فوراً انجام‌ دادند، ولی‌ قدردانی‌ که‌ در قلب‌ من‌ ثبت‌ است‌ هزاربار مفصلتر و عمیقتر از عبارات‌ آن‌ اعلان‌ است‌. زیرا که‌ این‌ قسم‌ پذیرایی‌ نسبت‌ به‌ هیچ‌ ایرانی‌، حتی‌ پادشاهان‌ سلف‌، به‌ عمل‌ نیامده‌ بود. بر من‌ مسلّم‌ شد که‌ ایرانیان‌ مقیم‌ بین‌النهرین‌، که‌ بیشتر از اوضاع‌ اخیر خوزستان‌ و جریانهای‌ سیاسی‌ آنجا مستحضرند، بهتر از ساکنین‌ خاک‌ ایران‌ قدر زحمات‌ و قیمت‌ این‌ مسافرت‌ مرا دانسته‌اند.

   از بلدیه‌، به‌ قونسولخانه‌ ایران‌ رفتم‌. این‌ محل‌ را که‌ خانه‌ نسبتاً مجللی‌ است‌، تزیین‌ و آماده‌ پذیرایی‌ من‌ و همراهان‌ کرده‌ بودند. عموم‌ ملتزمین‌ که‌ عده‌شان‌ به‌ هشتاد نفر می‌رسید در همین‌ عمارت‌ منزل‌ گرفتند، و در نهایت‌ آسایش‌ بودند. امیر اقتدار و امیرلشگر جنوب‌، در عمارت‌ ملحق‌ به‌ قونسولخانه‌ که‌ متعلق‌ به‌ یکی‌ از محترمین‌ استرآبادی‌ است‌، منزل‌ گزیدند. ناهار را در اطاقی‌ که‌ مخصوص‌ استراحت‌ من‌ ساخته‌ بودند، صرف‌ کردم‌. عصر به‌ سالون‌ بزرگ‌ آمدم‌. شاگردان‌ مدرسه‌ حسینیه‌ در خیابان‌ جلو عمارت‌ صف‌ کشیده‌، سرود و خطابة‌ ذیل‌ را خواندند:

ای‌ پدر عظمت‌مدار ما،

   امروز ذات‌ شوکت‌ و جلالت‌ سمات‌ حضرت‌ اشرف‌ که‌ به‌ منزله‌ قبله‌ آمال‌ پانزده‌ میلیونی‌ ایرانی‌ است‌، نه‌ تنها مایة‌ فخر و مباهات‌ ما، بلکه‌ باید به‌ مقام‌ ولینعمت‌ حقیقی‌ کلیه‌ طبقات‌ جامعه‌ ایرانی‌ شناخته‌ شود، زیرا وجود حضرت‌ اشرف‌ به‌مثابه‌ آفتاب‌ جهانتابی‌ است‌ که‌ پس‌ از یک‌ قرن‌ از افق‌ سعادت‌، جلوة‌ نورانی‌ خود را به‌ عالمیان‌ ظاهر و موطن‌ کیخسرو و اردشیر بابکان‌ را شعشعه‌ پاش‌ گردانید.

ای‌ پدر عظمت‌مدار ما،

امروز جهانگیری‌ دارا و عدل‌ نوشیروان‌ و کوکبة‌ شاه‌عباس‌ ماضی‌ و رشادت‌ و جلادت‌ شهریار افشار، که‌ فقط‌ در صحایف‌ تاریخ‌ عرض‌ اندام‌ می‌نمود، تجدید، و بر جهانیان‌ مدلّل‌ شد که‌ تربت‌ پاک‌ ایران‌ که‌ در آن‌ واحد دارای‌ این‌ همه‌ اولاد رشید است‌، علاوه‌ بر آنان می‌تواند در این‌ قرن‌ بیستم‌ برای‌ تجدید نام‌ شریف‌ خود، وجود معظم‌ حضرت‌ اشرف‌ سردار سپه‌ رئیس‌الوزرا و وزیر جنگ‌ و فرمانده‌ کل‌ قوای‌ کشور هخامنشیان را به‌ میدان‌ شهود جلوه‌گر سازد.

عجالتاً ما شاگردان‌ مدرسه‌ مبارکه‌ حسینی‌ ایرانیان‌ که‌ خود را از فدویان‌ صمیمی‌ حضرت‌ اشرف ‌می‌شماریم‌، در پیشگاه‌ محضر باجلال‌ سامی‌ برای‌ تبریک‌ هموطنان‌ خود به‌داشتن‌ یک‌ چنین‌ سردار عظمت‌ دثار حاضر شده‌ایم‌، و از صمیم‌ قلب‌ موفقیتهای‌ درخشان‌ حضرت‌ اشرف‌ را تبریک‌ گفته‌ و در تحت‌ قبّة‌ این‌ بزرگوار ادعیه‌ معصومانه‌ را نثار وجود فایض‌الجود سامی‌ می‌سازیم‌ و توجّهات‌ عالیه‌ را به‌ این‌ مناسبت‌ دربارة‌ مدرسه‌ حسینی‌ جلب‌ می‌نماییم‌.

پاینده‌ باد کشور ایران‌.

زنده‌باد رئیس‌الوزرا و فرمانده‌ کل‌ قوای‌ کشور ایران‌.

 ‌

از آنها اظهار امتنان‌ کردم.

   جمعی‌ از اعیان‌ و اشراف‌ و اتباع‌ عراق‌ آمدند. اول‌ شب‌، با وجود باران‌ شدیدی‌ که‌ می‌بارید پیاده‌ به‌زیارت‌ حرمین‌ رفتم‌. در تمام‌ کوچه‌ها و بازار بین‌الحرمین‌، چراغان‌ و تزیینات‌ برجای‌ بود. شام‌ نیز در قونسولخانه‌ صرف‌ شد.

   فردا صبح‌ زود، چهارده‌ اتومبیل‌ کوچک‌ و بزرگ‌ تهیه‌ شده‌ بود. سوار شده‌ به‌ جانب‌ نجف‌اشرف‌ رهسپار گردیدیم‌.

   در خارج‌ شهر مستقبلین‌ چادر زده‌ بودند، و چون‌ اهل‌ نجف‌ و شاگردان‌ مدارس‌ در آنجا انتظار داشتند، پیاده‌ شده‌، به‌ تبریک‌ و سرود و خطابة‌ آنها گوش‌ دادم‌ و اظهار امتنان‌ نمودم‌.

   بازار را آیین‌ بسته‌، چندین‌ گوسفند قربانی‌ کرده‌ بودند. مستقیماً به‌ حرم‌ مطهّر رفتم‌.

   بعد از زیارت‌ به‌ منزلی‌ که‌ در خانة‌ یکی‌ از خدّام‌ ترتیب‌ داده‌ شده‌ بود، وارد شدم‌. ایرانیان‌ مقیم‌ نجف‌، نهایت‌ شادمانی‌ ابراز داشتند. بعد از صرف‌ ناهار به‌ زیارت‌ مسجد کوفه‌ رفتیم‌، این‌ مسجد از آثار قدیم‌ و مخصوص‌ اسلام‌ است‌. در همان‌ نظر اول‌ که‌ شخص‌ بر صحن‌ پرریگ‌ و دیوارهای‌ کوتاه‌ آن‌ می‌افکند، به‌ یاد سادگی‌ بدوی‌ اسلام‌ می‌افتد، و مخصوصاً به‌ خاطرش‌ می‌آید که‌ در این‌ مقام‌ مبارک‌، چه‌ مرد بزرگواری‌ به‌نماز می‌ایستاده‌، و در صفّه‌های‌ این‌ مسجد چه‌ وجود مقدسی‌ به‌حل‌ و عقد امور می‌پرداخته‌ است‌، و در همین‌ محراب‌ ساده‌، چه‌ دست‌ جنایتکاری‌ اسلام‌ را از وجودی‌ که‌ عدیل‌ کتاب‌ و کَنَنده‌ در خیبر بود، محروم‌ گذارد.

   در تمام‌ مدت‌، حاکم‌ کوفه‌ همراه‌ بود و پذیرایی‌ و رهنمایی‌ می‌کرد. سایر نقاط‌ طوافگاه‌ و مناظر دیدنی‌ کوفه‌ را، خاصه‌ ساحل‌ رودخانه‌ و جسر و غیره‌ را مختصر تماشایی‌ نموده‌ و به‌نجف‌ مراجعت‌ کردیم‌. مقارن‌ غروب‌ مجدداً به‌ صحن‌ مطهر رفتم‌. آقایان‌ علمای‌ اعلام‌ آقای‌ سیدابوالحسن‌ اصفهانی‌، آقای‌ عراقی‌، آقای‌ فیروزآبادی‌، آقای‌ نائینی‌ و سایر اجلّة‌ مجتهدین‌ و علما را در صحن‌ ملاقات‌ نمودم‌. بالاتفاق‌ به‌ حرم‌ مطهّر رفتیم‌. در آنجا مدتی‌ راجع‌ به‌ مهام‌ مملکتی‌ مذاکره‌ به‌ عمل‌ آمد. بسیار مشعوف‌ شدم‌ که‌ عقاید علمای‌ اعلام‌ را با نظریات‌ خود موافق‌ و مطابق‌ یافتم‌. سپس‌ مشغول‌ زیارت‌ شدم‌. در موقعی‌ که‌ با حضور قلب‌ کامل‌ به‌ خواندن‌ زیارتنامه‌ مشغول‌ بودم‌، ناگاه‌ احساس‌ کردم‌ شخصی‌ در پای‌ ضریح‌ به‌پای‌ من‌ افتاد. متوجه‌ شده‌، شناختم‌ که‌ سردار رشید کردستانی‌ است‌. قرآنی‌ در دست‌ گرفته‌ و استغاثه‌ می‌نماید. این‌ شخص‌ بعد از آنهمه‌ یغماگری‌ و تاخت‌ و تاز و طرفیت‌ با قشون‌ و منکوب‌ شدن‌ و فرار به‌ بین‌النهرین‌، چون‌ خزعل‌ و والی‌ پشتکوه‌ را در این‌ حالت‌ دید، به‌ نجف‌ آمده‌ و علمای‌ اعلام‌ را شفیع‌ قرارداده‌، و در این‌ مقام‌ مقدس‌ طلب‌ عفو می‌نمود. هر چند قصة‌ جنایات‌ و غارتگریهای‌ این‌ شخص‌ نیز داستانی‌ مفصل‌ دارد، و کمترین‌ مجازات‌ او اعدام‌ است‌، البته‌ درین‌ مقام‌ شریف‌ بایستی‌ بخشیده‌ می‌شد. پس‌ در حضور آقایان‌ علما به‌ او تذکر دادم‌ که‌ او را می‌بخشم‌ و اگر من‌بعد مصدر شرارتی‌ بشود، قطعاً خود را بر دار خواهد دید.

   بعد به‌ تماشای‌ اثاثیه‌ و جواهر و اشیای‌ گرانبهایی‌ که‌ از ایران‌ و هند به‌ خزانة‌ حضرت‌ تقدیم‌ شده‌، پرداختم‌. قالیها و شمشیرها و قندیلهایی‌ که‌ در این‌ نقطه‌ گرد آمده‌ است‌، به‌ قول‌ قدما، هریک‌ خراج‌ مملکتی‌ است‌.

   تا پاسی‌ از شب‌ گذشته‌ صدای‌ سازوسرنا در اغلب‌ کوچه‌ها شنیده‌ می‌شد. این‌ پیشامد در نجف‌ از وقایع‌ برجسته‌ و نادر به‌شمار می‌رفت‌. زیرا که‌ وقار و ادب‌ اهل‌ شهر، فرسودگی‌ مردم‌ از گرما و بی‌آبی‌، مجاورت‌ با قبرستانی‌ که‌ وسعتش‌ از شهر هم‌ بیشتر است‌ و وجود علمای‌ اعلام‌ که‌ کاملاً مراقب‌ رفتار مردم‌ هستند، و عدة‌ کثیر طلاّب‌ که‌ جز به‌ تحصیل‌، به‌فکر دیگر نمی‌افتند، نجف‌ اشرف‌ را متین‌ترین‌ و بی‌صداترین‌ شهرها ساخته‌ است‌. غالباً ساعات‌ روز در کوچه‌ها جز فریاد مردی‌ که‌ آب‌ فرات‌ می‌فروشد، و صدای‌ خفیف‌ پای‌ مردمی‌ که‌ عبا بر سر کشیده‌ در کمال‌ آهستگی‌ عبور می‌کنند، شنیده‌ نمی‌شود.

   محض‌ ابراز احساسات‌، خود شهر نجف‌ از سکوت‌ همیشگی‌ بیرون‌ آمده‌، و غوغایی‌ در آن‌ برپا بود. ایرانیان‌ به‌ انواع‌ و طرق‌ مختلفه‌ اظهار شادمانی‌ می‌کردند.

   هر چند لوایح‌ مفصل‌ نیز در تبریک‌ ورود به‌من‌ رسید، ولی‌ محض‌ اختصار و برای‌ نمودن‌ نمونه‌، مختصرترین‌ آنها را درج‌ می‌کنم‌:

 ‌

هلاشخص‌ وطن‌ خواه‌،

«در این‌ موقع‌ که‌ موکب‌ یگانه‌ محبوب‌ ما ایرانیان‌، حضرت‌ اشرف‌ آقای‌ سردار سپه‌ که‌ در حقیقت یک‌ جهان‌ جان‌ است‌ و از قهرمانیش‌ بساط‌ عدل‌ در تمام‌ کشور ایران‌ گسترده‌ شده‌ است‌، قدم‌ به‌ این‌ آستان‌ ملک‌ پاسبان‌ علوی‌، که‌ در معنی‌ برتر است‌ از عرش‌ برین‌، گذارده‌اند، تمام‌ ایرانیان‌ این‌ سامان‌ از وضیع‌ و شریف‌، خاصه‌ تجّار محترم‌، مقدم‌ حضرتت را محترم‌ و مغتنم‌ می‌شمارند و در ختام به‌ لسان‌ حال‌ و مقال‌ فریاد می‌زنند:

زنده‌ باد محیی‌ مملکت‌ ایران‌.

پاینده‌ باد حضرت‌ اشرف‌ آقای‌ سردار سپه‌.»

ایرانیان‌ مقیم‌ نجف‌

   در مدرسه‌ علوی‌ جشن‌ باشکوهی‌ گرفته‌ و مرا دعوت‌ کردند. فرط‌ خستگی‌ مجال‌ نداد. دبیراعظم‌ را مأمور کردم‌ که‌ از طرف‌ من‌ به‌ مدرسه‌ رفته‌ و اظهار امتنان‌ نماید. او نیز نطق‌ مبسوطی‌ کرد. موضوع‌ کلامش‌ تصویر من‌ بود که‌ اخیراً منتشر ساخته‌ بودند.

   در این‌ صورت‌، به‌ یاد خدماتی‌ که‌ من‌ به‌ مملکت‌ کرده‌ام‌، مادر وطن‌ را رسم‌ نموده‌اند که‌ بر من‌ تکیه‌ دارد و از شمشیر من‌ استعانت‌ می‌جوید.

   از قرار مسموع‌، حکومت‌ بین‌النهرین‌ امر داده‌ بود، که‌ این‌ صورت‌ را هر جا بیابند جمع‌آوری‌ کنند و داشتن‌ آنرا اکیداً منع‌ نموده‌ بود. اما ایرانیان‌ نجف‌ نسخه‌ای‌ از آن‌ را به‌ دست‌ آورده‌ و در مدرسه آویخته‌ و به‌ این‌ ترتیب‌ ابراز وطن‌پرستی‌ نموده‌ بودند. دبیراعظم‌ همین‌ تصویر ممنوع‌ و مفهوم‌ آن‌ را موضوع‌ سخن‌ قرار داده‌، و مدتی‌ برای‌ این‌ جمعیت‌ پنج‌هزار نفری‌ نطق‌ کرده‌ بود. برای‌ من‌ نقل‌ کردند که‌ حضار از تذکّر مفاخر وطن‌ خود، و بیانات‌ دبیراعظم‌ چنان‌ متأثر شدند که‌ اغلب‌ گریستن‌ آغاز نهاده‌ بودند. در ضمن‌ نطق‌ تکلیف‌ هر ایرانی‌ را خواه‌ در داخل‌ و خواه‌ در خارج خاطر نشان‌ کرده‌ و ثابت‌ کرده‌ بود، که‌ وطن‌، اولاد خود را هر جا باشند به‌ یک‌ نظر نگریسته‌ و دوست‌ دارد، و اولاد او هم‌ هر جا هستند باید روز برای‌ وطن‌ کار بکنند و شب‌ رو به‌سوی‌ وطن‌ بخوابند.

   شب‌ را به‌سر آوردیم‌. فردا صبح‌ عازم‌ کربلا شدیم‌.

مراجعت‌ از نجف‌

‌‌

مراجعت‌ از نجف‌

 ‌

   سرمای‌ راه‌ به‌ درجات‌ شدیدتر از روز گذشته‌ بود به‌حدی‌ که‌ تمام‌ همراهان‌ از حس‌ و حرکت‌ افتاده‌ بودند. پسر خزعل‌ که‌ تمام‌ عمر را در گرمای‌ خوزستان‌ گذرانیده‌ و شاید تا این‌ وقت‌ سرمایی‌ ندیده‌ بود، یکمرتبه‌ دچار سخت‌ترین‌ سرماها شد. دیدم‌ بالای‌ لباسهای‌ زیاد پشمین‌ خود دو پوستین‌ هم‌ پیچیده‌ بود. چهره‌اش‌ سیاه‌ شد و از شدت‌ سرما نزدیک‌ به‌ زبان‌ بستن‌ بود.

   در نزدیکی‌ کربلا، تگرگ‌ شدیدی‌ بارید. پسر خزعل‌ اولین‌ باری‌ بود که‌ تگرگ‌ می‌دید. شنیدم‌ به‌آدم‌ خود گفته‌ بود مقداری‌ جمع‌ کند و از همراهان‌ می‌پرسید آیا برفی‌ که‌ می‌گویند همین‌ است‌.

   اهالی‌ کربلا مجدداً در ابراز شادمانی‌ و مسرت‌ بر یکدیگر سبقت‌ می‌جستند. من‌ خدا را شکر می‌کردم‌ که‌ به‌واسطه‌ خدمات‌ مخلصانه‌ که‌ به‌ وطن‌ خود و این‌ مردمان‌ نموده‌ام‌، در خور این‌ تهنیتها و مسرتها شده‌ام‌.

   خیلی‌ میل‌ داشتم‌ باز هم‌ در کربلا که‌ به‌واسطه‌ نهرها و جدولهای‌ منشعبه‌ از فرات‌ که‌ اعظم‌ آنها نهر حسینیه‌ است‌، و نخلستانهای‌ بسیار که‌ در عین‌ غمناکی‌ زیبا و قشنگ‌ است‌ توقف‌ نمایم‌. اما از طرفی‌ لازم‌ می‌دانستم‌ که‌ زودتر به‌ تهران مراجعت‌ کنم‌، تا در جریان‌ امور وفقه‌ رخ‌ ندهد. پس‌ بار دیگر به‌زیارت‌ رفتم‌ و بعد از ناهار به‌طرف‌ قطاری‌ که‌ مخصوص‌ حرکت‌ ما معین‌ بود، حرکت‌ نمودم‌.

پنجشنبه‌ ۳ جدی‌

   صبح‌ حرکت‌ کردیم‌. بعدازظهر به‌ ایستگاه‌ بغداد وارد گشتیم‌. بغداد اینک‌ پایتخت‌ عراق‌ است‌ و در سنوات‌ اخیره‌ اهل‌ عراق‌ امیرفیصل‌ را به‌ سلطنت‌ پذیرفتند. اکنون‌ مشارالیه‌ در موصل‌ است‌. چون‌ من کاملاً غیررسمی‌ حرکت‌ می‌کنم‌ مایلم‌ زودتر عبور نمایم‌ که‌ برای‌ ملاقات‌ وزرا و اعیان‌ بغداد تأخیری‌ در مسافرت‌ رخ‌ ندهد.

   شاگردان‌ مدرسة‌ ایرانیان‌ و عدة‌ کثیری‌ از کسبه‌ و اصناف‌ حاضر بودند.

بعد از پیاده‌ شدن‌، شاگردان‌ خطبة‌ ذیل‌ را قرائت‌ کردند:

حضرت‌ اشرفا،

یگانه‌ فرزند شرافتمند ایران‌،

ای‌ خادم‌ پاکدامن‌ اسلام‌،

ای‌ حافظ‌ آب‌ و خاک‌ ساسان‌،

ای‌ زنده‌ کننده‌ نام‌ نیک‌ نیاکان‌،

ای‌ مایه‌ افتخار و امیدواری‌ ایرانیان‌،

نوباوگان‌ مدرسة‌ شرافت‌ ایرانیان‌، با عموم‌ برادران‌ ایرانی‌ هم‌ آواز، ورود مسعود و مقدم‌ مبارکت‌ را گرامی‌ دانسته‌، از صمیم‌ قلب‌ تبریکات‌ خالصانه‌ خود را تقدیم‌ و خداوند را شکر گزارند که‌ به‌زیارت‌ آن‌ سردار نامی‌ موفق‌ شده‌اند. این‌ روز فیروز برای‌ ایرانیان‌ بین‌النهرین‌ بزرگترین‌ عید مقدسی‌ است‌ که‌ سالهای‌ سال‌ به‌ یادگار چنین‌ روزی‌ مسرور خواهند بود.

حضرت‌ اشرفا،

ما ایرانیان‌ به‌ مقتضای‌ قومیّت‌ و دیانت‌، در جوار عرش‌ آثار ائمة‌ اطهار علیهم‌الصلوهٌ‌والسلام‌، دعاگوی‌ فتح‌ و فیروزیت‌ بوده‌ و خواهیم‌ بود. حضرت‌ اشرفا، ای یگانه‌ دلیر ایرانی‌ پاک‌نژاد و ای فرزند رشید ایران‌! بشارتهای‌ مظفّریت‌ و پیشرفت‌ و نصرتت‌ همواره‌ فرحبخش‌ قلوب‌ دعاگویان‌ فداییت‌ بوده‌ و موجب‌ سربلندی‌ و افتخار عموم‌ هموطنان‌ عزیز است‌ و نه‌ تنها ما، بل‌ مسلمین‌ دنیا را روسفید نموده‌ است‌. از درگاه‌ حضرت‌ یزدان‌ مسألت‌ نموده‌، خواهانیم‌ که‌ روزبه‌روز بر طول‌ عمر و دوام‌ شوکت‌ و اقبالت‌ افزوده‌، همیشه‌ به‌ تأیید و نصرتش‌ مؤید و منصورت‌ داشته‌ اعدایت‌ را پیوسته‌ ذلیل‌ و منکوب‌ گرداند، و نیز امیدواریم‌، در این‌ موقع‌ که‌ از پرتو مساعی‌ عالیه‌ در تحت‌حمایت‌ شخص‌ حضرت‌ اشرف‌، سرتاسر ایران‌ را عدل‌ و نعمت‌ امن‌ فراگرفته‌ فارغ‌البال‌ به‌اصلاح‌ معایب‌ و نواقص‌ مملکت‌ و ترقّی‌ معارف‌ کوشیده‌، بذل‌ توجهی‌ به‌ این‌ فداییان‌ فرموده‌ مخصوصاً نسبت‌ به‌ مدارس‌ و مؤسسات‌ ایرانی‌ در خارجه‌، بالاخص‌ در بین‌النهرین، توجّهات‌ کامله‌ خود را معطوف‌ فرمایند، که‌ برخلاف‌ سابق‌، با داشتن‌ وسائل‌، کارکنان‌ آن‌ بتوانند تمام‌ حواس‌ خود را صرف‌ ترقّی‌ مدارس‌ نموده‌، نتایج‌ مطلوبه‌ در ترویج‌ زبان‌ فارسی‌ به‌دست‌ آید.

سامره‌

‌‌

سامره‌

 ‌

   از ایستگاه‌ خط‌ کربلا مستقیماً به‌ ابتدای‌ راه‌آهن‌ سامره‌ رفتم‌، که‌ نزدیک‌ شهر کاظمین‌ است‌. از اینجا خط‌ آهن‌ آلمانها تا ولایت‌ موصل‌ امتداد دارد. خطی وسیع‌ و محکم‌ است‌. شب‌ در ماشین‌ ماندیم‌. صبح‌ زود در ایستگاه‌ سامره‌ پیاده‌ شدیم‌. این‌ نقطه‌ ایست‌ که‌ در یک‌ فرسخی‌ مغرب‌ شهر بنا شده‌ و قرارگاه‌ متعدد برای‌ فرود آمدن‌ زوّار دارد، و از اینجا تا کنار شط‌ّ باید به‌ وسایل‌ مختلفه‌ از قبیل‌ اتومبیل‌ و الاغ‌ و ارابه‌ و غیره‌ حرکت‌ کرد.

   بعد از زیارت‌ حرم‌ مطهر عسگریین‌ (ع‌) و سردابی‌ که‌ محل‌ غیبت‌ حضرت‌ قائم‌ است‌ در سال‌۲۶۴ هجری‌ قمری‌، و تماشای‌ اطراف‌ شهر و کنار شط‌ّ و تزیینات‌ و آیین‌بندی‌ که‌ کرده‌ بودند، چای‌ در منزل‌ یکی‌ از آقایان‌ علما صرف‌ شد، و قبل‌ از ظهر مجدداً به‌ راه‌آهن‌ مراجعت‌ نمودیم‌.

کاظمین‌

‌‌

کاظمین

 ‌

   جمعه‌ ۵ جدی‌

   عصر وارد کاظمین‌ شدیم‌. بعد از زیارت‌ و یک‌ربع‌ توقف‌ در منزل‌ یکی‌ از ایرانیان‌ مقیم‌ کاظمین‌، که‌ مصارفی‌ کرده‌ و تکلّفی‌ نموده‌ بود، و ملاقات‌ با محترمینی‌ که‌ در آنجا جمع‌ بودند، با اتومبیل‌ به‌ بغداد حرکت‌ نمودم‌. اهالی‌ کاظمین‌ نیز در ابراز شادمانی‌ و تزیینات‌ خیلی‌ اهتمام‌ کرده‌ بودند.

   غروب‌، وارد ژنرال‌ قونسولگری‌ ایران‌ در بغداد شدیم‌. چون‌ مایل‌ بودم‌ هر چه‌ زودتر به‌ خاک‌ ایران‌ برسم‌، امر دادم‌ قطاری‌ را که‌ مخصوص‌ حرکت‌ ماست‌ حاضر کنند، که‌ بعد از صرف‌ شام‌ بدون‌ معطلی‌ حرکت‌ نماییم‌. از غروب‌ تا سه‌ از شب‌ که‌ غذایی‌ صرف‌ شد و حرکت‌ کردیم‌، وقت‌ به‌پذیرایی‌ بعضی‌ از محترمین‌ و تماشای‌ جسر و شط‌ّ گذشت‌. بیشتر مذاکرات‌، تبریک‌ ورود و تهنیت‌ فتح‌ بود. همه‌ می‌گفتند ایرانیان‌ بغداد در مدت‌ قیام‌ خزعل‌ سرشکسته‌ بودند، و به‌واسطه‌ اقدامات‌ سابقه‌ دولت‌ و سلطنت‌ ایران‌ روی‌ تکذیب‌ شایعات‌ خزعل‌ را در عراق‌ نداشتند. حمد خدای‌ را که‌ بر عالمیان‌ ثابت‌ گشت‌ که‌ هیچ‌یک‌ از رعایای‌ ایران‌ نمی‌تواند قسمتی‌ از آن‌ خاک‌ مقدس‌ را مال‌ خود دانسته‌، و بر جان‌ و مال‌ مردم‌ فرمانروایی‌ کند، و با دول‌ بیگانه‌ مستقلاً عهد و پیمان‌ ببندد.

   سپس‌ شرح‌ مفصل‌ از تبلیغات‌ خزعل‌ در عراق‌ و نزد علمای‌ اعلام‌ و موفق‌ نشدن او بیان‌ می‌کردند.

   اطراف‌ ژنرال‌ قونسولگری‌ ایران‌ را آیین‌ بسته‌ بودند. این‌ خیابان‌ که‌ محل‌ قونسولخانه‌ است‌، ظاهراً بهترین‌ معابر بغداد می‌باشد. همراهان‌ از سایر خیابانها شکایت‌ و مذمت‌ می‌کردند.

   ایرانیان‌ مقیم‌ بغداد به‌ دیدن‌ آمدند، پذیرفتم‌. آقا سید عبدالحسین‌ (حجت‌) با یکی‌ از پسران‌ والی‌ پشتکوه‌ در بغداد منتظر ما بود. در این‌ شب‌ نزد من‌ آمده‌ و شفاعت‌ کرده‌، تأمین‌ برای والی خواست‌. توسط‌ او مراسله‌ای‌ به‌ والی‌ فرستادم‌ و اطاعت‌ او را پذیرفتم‌.

   سردار رشید کردستانی‌ که‌ در نجف‌ اشرف‌ عفو شده‌ بود، اجازه‌ خواست‌ که‌ به‌ ایران‌ بازگردد. او را رخصت‌ دادم‌، ولی‌ به‌ آن‌ شرط‌ که از غارتگری‌ و شرارت‌ دست‌ برداشته‌ مطیع‌ و منقاد باشد، و مجدداً به‌ او خاطر نشان‌ کردم‌ که‌ اگر تجدید شرارت‌ کند کمترین‌ مجازاتش‌ اعدام‌ خواهدبود.

   چون‌ کاملاً غیررسمی‌ حرکت‌ می‌کردم‌، هیچ‌ یک‌ از سیاستمداران‌ بین‌النهرین‌ را ملاقات‌ ننمودم‌. یکی‌ از آقایان‌ وزرای‌ عراق‌ را هم‌ که‌ تقاضا کرده‌ بود از من‌ دیدن‌ کند، نپذیرفتم‌. خود امیرفیصل‌ نیز در این‌ موقع‌ به‌موصل‌ رفته‌ بود که‌ راجع‌ به‌ الحاق‌ آن‌ ولایت‌ به‌ بین‌النهرین‌ تبلیغاتی‌ نموده‌ و اهالی‌ را با خود همداستان‌ نماید.

   شب‌ را تمام‌ به‌ حرکت‌ گذراندیم‌. از مناظر میان‌ بغداد و سرحد، جز شهرهای‌ یعقوبه‌ (یعقوبیه‌) و شهربان‌ و قزل‌ رباط‌ و خانقین‌، که‌ ترن‌ در کنار آنها مختصر توقفی‌ می‌کند، سایر نقاطش‌ صحرایی‌ است‌ مسطح‌ و بی‌ تغییر، چیزی‌ نوشته‌ نمی‌شود.

 ‌

شنبه‌ ۶ جدی‌

   صبح‌ به‌ خانقین‌ رسیده‌ بودیم‌. فوراً امر دادم‌ اتومبیلها را از ترن‌ باز کرده‌ راه‌ بیندازند، اما شدت‌ سرما به‌ حدی‌ بود که‌ اتومبیلها مشتعل‌ نمی‌گشتند شوفرها مدتی‌ مشغول‌ این‌ کار بی‌حاصل‌شدند. من‌ چون‌ عجله‌ داشتم‌ که‌ زودتر قدم‌ به‌ خاک‌ ایران‌ گذارم‌، گفتم‌ بروند اتومبیل‌ کرایه‌ای‌ تهیه‌ کنند. اما هیچ‌ ماشینی‌ قادر به‌ حرکت‌ نبود. ناچار درشکة‌ کرایه‌ای‌ یافته‌ و با یک‌ نفر پیشخدمت‌ راه‌ را پیش‌ گرفته‌ همراهان‌ را به‌ جای‌ گذاردم‌.

   در سرحد به‌ قشله‌ رسیدیم‌. این‌ برجهایی‌ است‌ که‌ عثمانیها در فاصله‌های‌ مختلف‌ به‌طول‌ سرحد ساخته‌ بودند. از حدود پشتکوه‌ تا ثغور کردستان‌ هشت‌ برج‌ برپای‌ است‌. اهالی‌ این‌ نقاط‌ آنها را قله‌ رومی‌ نیز می‌گویند.

   در این‌ وقت‌ مأمورین‌ گمرک‌ عراق‌ در قشله‌ بودند. چون‌ درشکه‌ ما نزدیک‌ شد، پیش‌ آمده‌ و تذکره‌ خواستند. اما تدکره‌ همراه‌ نداشتیم‌. آنها هم‌ چون‌ نمی‌شناختند به‌ سختی‌ و ابرام‌ افزوده‌ ما را از رفتن‌ مانع‌ گشتند. من‌ هم‌ شناسایی‌ ندادم‌ و به‌موجب‌ تقاضای‌ آنها به‌ گمرکخانه‌ رفته‌، نشستم‌ و پیشخدمت‌ را با درشکه‌ بازگردانیدم‌ که‌ به‌ خانقین‌ رفته‌ تذکره‌ را از رئیس‌ کابینه‌ گرفته‌ بیاورد.

   مدتی‌ طول‌ کشید تا درشکه‌ بازگشت‌ و تذکره‌ به‌ دست‌ مأمورین‌ رسید. بعد از خواندن‌، چون‌ مرا شناختند، فوق‌العاده‌ اظهار معذرت‌ کردند و گفتند تکلیف‌ و وظیفة‌ ما این‌ بود و گناهی‌ نداریم‌. من‌ هم‌ ابراز رضایت‌ کرده‌ و تصدیق‌ نمودم‌ که‌ مطابق‌ وظیفة‌ خودشان‌ رفتار نموده‌اند و برآنها بحثی‌ نیست‌، بلکه‌ مستوجب‌ تحسین‌ هستند.

   همراهان‌ در این‌ وقت‌ رسیدند و از قشله‌ حرکت‌ کردیم‌. بعد از یک‌ربع‌ ساعت‌ طی‌ّ طریق‌، به‌مقدمة‌ قشون‌ سرحدی‌ رسیدیم‌ که برای‌ استقبال‌ به‌ آخر خاک‌ ایران‌ آمده‌ بودند، و از شنیدن‌ خبرتوقف‌ من‌ در گمرکخانه‌ به‌هیجان‌ آمده‌ و در صدد تجاوز از سرحد افتاده‌ بودند. خوشبختانه‌، زودتر مانع‌ رفع‌ گردید و الا از تجاوز آنها ممکن‌ بود اسباب‌ زحمت‌ فراهم‌ شود.

« نوشته‌های قدیمی‌تر

نوشته‌های جدیدتر »