Author's posts

غزل برای درخت

‌‌

غزل برای درخت

 

تو قامت بلند تمنايي اي درخت!

همواره خفته است در آغوشت آسمان
بالايي ‌‏اي درخت،

دستت پر از ستاره و جانت پر از بهار
زيبايي اي درخت،

وقتي كه بادها
در برگ‌‏هاي درهم تو لانه مي‌‏كنند
وقتي كه بادها
گيسوي سبز فام تو را شانه مي‌‏كنند
غوغايي اي درخت،

وقتي كه چنگ وحشي باران گشوده‌‏ است
در بزم سرد او
خنياگر غمين خوش آوايي اي درخت،

در زير پاي تو
اينجا شب است و شب‌‏زدگاني كه چشمشان
صبحي نديده ‌‏است
تو روز را كجا؟
خورشيد را كجا ؟
گردن کشیده غرق تماشايي ‌‏اي درخت؟

چون با هزار رشته تو با جان خاكيان
پيوند مي‌‏كني،
پروا مكن ز رعد
پروا مكن ز برق

 كه بر جايي اي درخت.

سر بر كش اي رميده كه همچون اميد ما
با مايي ‌‏اي يگانه و تنهايي ‌‏اي درخت.

سیاوش کسرایی

معنای حضور داریوش همایون در حزب مشروطه ایران / فرخنده مدرس

farkhoned B

معنای حضور داریوش همایون در حزب مشروطه ایران

فرخنده مدرس

هموطنانم با درود

با سپاس از اینکه خواستید در این شرایط سخت ما در کنارتان باشیم. اما از ما نخواهید به رسم و سنت، سخن را با تسلیت آغاز کنیم. چون زبان ما در باره داریوش همایون به تسلیت نمی‌گردد. ما به یک معنا هیچ باوری به اینکه ایشان دیگر در میان ما و در کنار ما نیست نداریم. تلاش که امروز من در اینجا در جمع شما به نمایندگی دست درکارانش سخن می‌گویم، هستی خود را با انگیزه و آرزوی خدمت‌گزاری به فکر و اندیشه در حوزة سیاست گذاشت، خیلی زود با اندیشه‌های داریوش همایون گره‌ای ناگسستنی خورد. افکار و اندیشه‌هائی که یکبار در توصیفشان، با وام گیری از ادبیات گذشته‌امان گفتم که مانیفست پنجاه سال آینده ایران است. به معنای راهنمای عمل ما در دستیابی به آزادی به حقوق برابر انسان‌ها و افتادن ایران به راه ترقی و توسعه ایست که جهان پیشرفته تجربه می‌کند و خواهد کرد.

ما در اینجا گرد آمده‌ایم، که هفت دهه حضور و خدمات داریوش همایون را گرامی داریم. گرامی داشتن حضور و خدمات اجتماعی چنین شخصیتی تنها می‌تواند با درک مضمون و اهمیت این خدمات معنا داشته باشد و آنچه که ما به عنوان پیروان و ادامه دهندگان راه ایشان می‌خواهیم با آن دستاورد‌ها انجام دهیم. آقای همایون و زندگی اجتماعی ایشان را می‌توان در حوزه‌های مختلف مورد بررسی قرار داد. اما من اجازه می‌خواهم در اینجا تنها در باره معنای حضور ایشان در حزب شما صحبت کنم.

دوستان همه در عمل دیده و تصدیق می‌کنند که ما یعنی دست درکاران تلاش همواره هستی شما، مواضع شما و عمل شما را به مثابه یک سازمان سیاسی جدی گرفته و زیر نظر داشته‌ایم. ما هرگز نسبت به حزب شما بی‌اعتنا نبودیم و نمی‌توانستیم باشیم. در بارة شما و در بارة آنچه که در افکار و اندیشه‌های آقای همایون در مورد شما می‌گذشت، برخوردی بسیار فعال و از سر مسئولیت داشتیم و نمی‌توانستیم نداشته باشیم. زیرا ما می‌دانستیم و خیلی زود به این مسئله پی‌برده بودیم که آقای همایون شخصیت سیاسی متفکری هستند که به آنچه که می‌گویند و می‌نویسند، در عمل نیز بسیار پایبندند. و خودشان در عملی ساختن آنچه فکر می‌کنند و پایه‌گزاری نهادهائی که برای تحقق عملی افکارشان لازم است گام برمی‌دارند. ما در تجربه‌های پیشین ایشان دقیق شده و دریافته بودیم که آقای همایون در حوزه‌های عملی جدیدی که وارد می‌شوند، اولاً پشتوانه نظری غنی دارند و ثانیاً می‌دانند که چه می‌خواهند و با آن عمل می‌خواهند چه تأثیری بر پیرامون خود و بر روی جامعه بگذارند. به عنوان نمونه به تاریخ پایه گزاری آیندگان نگاه کنید، به سخنانی که امروز از دهان و زبان بهترین و صاحب‌نام‌ترین روزنامه‌نگاران میهنمان در باره این روزنامه و در بارة نقش و تأثیر آن در جامعه مطبوعات شنیده می‌شوند، دقت کنید. بعد نظرات آقای همایون در باره نقش روزنامه‌نگاری در ایران که در عمل وظائف عظیم سازمان‌های سیاسی و مدنی را دهه‌های طولانی است که به دوش می‌کشد را قبل از تأسیس آیندگان و همچنین بعد از آن نیز بخوانید، به عنوان نمونه مقاله «صد سال از روزنامه‌نگاری به سیاست… بخش پنجم کتاب پیشباز هزاره سوم» را، بعد خواهید فهمید که چرا و با کدام هدف این روزنامه توسط آقای همایون تأسیس شد و چرا و چگونه آیندگان از مضمون عمیق فکری و تأثیرگزاری فرهنگی غنی‌تر و ماندگارتری برخوردار شد. درست است که روزنامه آیندگان نماند، آن را از میان بردند و نابود کردند، اما آیا توانستند تأثیر آنچه که با فکر بنا شده بود از میان ببرند؟ خیر! امروز فرهیختگان ما متوجه آن پایه‌های فکری شده و آن را به زبان می‌آورند. از مکتب روزنامه‌نگاری و از مکتب آیندگان سخن می‌گویند که در حوزة روزنامه نگاری بوجود آمده و امروز شاگردان و پیروان بسیاری دارد. جالب است که بدانید یکی از دانشمندان و محققان تاریخ اندیشه سیاسی در ایران که یکی از بزرگ‌ترین فرزانگان روزگار ماست، گفته است که بسیاری از خدمات به حوزة اندیشة سیاسی ما در عمل و بدست سیاستگران صاحب اندیشه صورت گرفته است. به نظر من آقای همایون نیز در زمرة چنین سیاستگرانی قرار دارند.

من، برخلاف خیلی‌های دیگر، در باره حوزة دیگر زندگی اجتماعی آقای همایون یعنی حوزه فعالیت تشکیلاتی و حزبی هم همین طور فکر می‌کنم. در این میدانِ فعالیت‌های ایشان هم اگر ژرف‌تر نگاه کنیم، می‌بینیم که دستاوردهای نظری و مبانی فکری بسیار غنی و پر اهمیتی بدست داده‌اند. ایشان میراث گرانبهائی را در این حوزه نیز از خود بجا گذاشته‌اند.

اگر چه شاید نه همه شما اما تعدادی در میان شما هستند که به خاطر دارند، چند سال پیش در همین شهر برمن و به مناسبت دهمین سال پایه‌گزاری حزب در جمع شما به عنوان سخنران میهمان حضور داشتم. در آن زمان این سنت پسندیده‌ای که طبق آن کسانی را از بیرون از خانواده سیاسی خود یعنی طرفداران نظام پادشاهی و بیرون از حزب به گردهمائی‌های رسمی خود فرا می‌خوانید را ستودم و تشویق کردم. همچنین در آن روز به صورت معترضه گفتم که چرا تا کنون این میهمانان سخنران شما در فرصتی که فراهم کرده‌ و می‌کنید در باره خود شما و حزب شما صحبت نمی‌کنند. چرا هر کس که می‌آید در بلندگوئی که در اختیارش قرار می‌گیرد، به همه چیز می‌پردازد به مسائل روز به مباحثی که مورد جدال نیروهای سیاسی دیگر است می‌پردازد و نظرات خود را تبلیغ می‌کند و می‌رود! چرا در باره حزب شما سخنی و ارزیابی نمی‌دهد، چرا اصلاً نظرش را در باره اینکه ضرورت وجودی شما چیست نمی‌گوید، چرا نمی‌پرسد که این تشکل برچه پایه و با چه هدفی بوجود آمده است. آن روز، برخلاف رفتاری که میهمانان سخنران جلسات پیشین شما داشتند، من عزم کردم که در آنجا و در فرصتی که داده بودید، با خود شما و در بارة خودتان صحبت کنم و کردم. و ارزیابی خود را تا آن لحظه از حزب شما بیان داشتم. اگر خاطرتان باشد، متن آن سخنان حتماً در آرشیو‌هایتان موجود است، به آن مراجعه کنید، حتماً تصدیق خواهید کرد، که در آن سخنان این نکته را ستودم که حزبی و سازمانی سیاسی را بنا کرده‌ و متشکل شده‌اید. در آنجا بر روی مسئله اهمیت و ضرورت استقلال سیاسی حزبی به عنوان یک نهاد و مستقل از افراد تکیه کردم. چون افراد می‌آیند و می‌روند اما یک حزب سیاسی باید ماندگار باشد. مثلاً ببینید در همین کشور در حزب سوسیال دمکرات آلمان چه شخصیت‌های برجسته‌ای آمده و رفته‌اند، اما این حزب مانده است و چیزی نزدیک به دو سده تاریخ دارد.

البته در آن زمان نگاه من بیشتر به شما و تشکل شما و به پروسه‌ای بود که به مثابه یک حزب سیاسی جدی و مستقل باید طی می‌کردید. کمتر به معنا و عمق عملی که آقای همایون در زمینة تأسیس سازمان و حزب شما در پیش گرفته بودند، توجه داشتم. اما طی این سال‌ها، پس از پیگیری و توجه عمیق‌تر و دنبال کردن جدال‌ها و بحث‌های درونی که شما داشتید و ایشان یکی از سرچشمه‌های زلال آن بودند، و خاصه پس از انتشار کتاب اخیر ایشان که شامل مجموعه سخنرانی‌های ایشان است، متوجه شدم که تأسیس حزب نیز میدان و فرصتی برای عمل اجتماعی مهم و با مضمون دیگری برای ایشان بوده است که در آن طی چالش‌های اجتناب ناپذیر و در عمل مهم‌ترین اصول و مبانی و نظریه را در باره چگونگی و مشخصات یک حزب دمکرات و کارآمد اندیشیده و تدوین کرده‌اند.

خانم ژینوس همایون خواهر ایشان در انتهای گزارش کوتاه خود در باره چگونگی و علت درگذشت آقای همایون، جمله بسیار زیبا و با معنا و ژرف آورده‌اند که در باره آقای همایون به نظر من نیز بسیار درست است. ایشان در آنجا نوشته‌اند:

 «داریوش همایون…. به جای نشستن در انتظار فرصت و امکان، با دلاوری فرصت‌ها را برای خود و دیگران می‌آفرید.»

این جمله خانم ژینوس همایون به تعبیری دیگر،‌‌ همان جملة معروف خود آقای همایون است. ایشان همواره در پاسخ کسانی که انتظار داشتند ایشان را تنها در حوزة صرف روشنفکری و نویسندگی ببینند، می‌گفتند که «در عمل و برای عمل است که می‌اندیشند.»

به نظر من داریوش همایون با هدف تأسیس حزبی با مبانی فکری لیبرال دمکراسی برای جامعه ایرا ن آن هم در خانواده سیاسی که فرهنگ حزبی و تشکل‌گرائی چندان سابقه‌ای در آن نداشت، میدان عمل و فرصتی تازه آفرید.

شما به عنوان اعضا و هواداران حزب مشروطه ایران سالیان ممتدی نه تنها این فرصت را داشتید که پا به پای شکل‌گیری این نظرات و افکار در عمل گام بردارید، بلکه آقای همایون با همه مقام ارجمند و والای خود همه گونه تسهیلات را برای شما فراهم کردند، تا با این افکار درگیر شده و آن‌ها را در عمیق‌ترین سطح ممکن دریابید. شما که بسیاریتان در این مراسم، از اعضا و هواداران حزب مشروطه ایران هستید و این امتیاز و این اقبال را داشتید که آقای همایون در صدر رهبری و رایزنیتان بنشینند، برای درک عمیق‌تر این گفته، خوب است که به سرگذشت حزب خود بازگردید و آن را در پیوند با آنچه که آقای همایون در بارة یک حزب کارآمد و واقعی گفته‌اند و نوشته‌اند، دوباره بررسی کنید. کار سختی نیست ماده آماده است و در دسترس همگان. در کنار آثار دیگر آقای همایون، بیش از همه کتاب «مشروطه نوین ـ نوآوری‌ها و پیکار‌ها» مجموعه ایست که نشان می‌دهد؛ از تقریباً دو دهه پیش که پایه «سازمان مشروطه خواهان ایران» گذاشته شد و درطی این پانزده سالی که این سازمان نام حزب را برخود نهاد، آقای همایون چگونه در بیان و در برخورد به مسائل روز و آنچه که باید در دستور کار حزب شما قرار می‌گرفت و همچنین با به چالش کشیدن روحیه‌های افراد حزبی و پیکار با افکار نادرست در میان جنبش سیاسی و به طور خاص در میان طرفداران نظام پادشاهی، در عمل اصول و مبانی نظری یک حزب لیبرال دمکرات را که برای ایران مناسب است، و این مبانی با روح امروز و آینده ایران پیوند شگفت انگیزی دارد، یا بهتر بگویم قابل تحقق برای آن کشور و سراسر در خدمت آینده آنست، را بیان کرده‌اند.

اما پس از این گفته و بلافاصله باید تکیه کنم؛ باید به این نکته توجه‌اتان را جلب کنم که اولاً تبیین نظری اصول و مبانی با تحقق عملی آن‌ها هنوز فاصله دارد و یکی نیست، ثانیاً وقتی ما در بارة اصول و مبانی نظری و فکری که تدوین و منتشر شده و در دسترس همگان قرار گرفته‌اند، صحبت می‌کنیم، معنی‌اش آنست که این اصول و مبانی به سرمایه و دستاورد همگانی بدل شده و می‌تواند سرمشق، الگو و راهنمای عمل همگان قرار گیرد. همه کس می‌تواند از این سرچشمه بنوشد و سیراب شود و آن را بکار بندد. چه کسی موفق‌تر خواهد بود؟ بی‌تردید آن کس و کسانی که به این مبانی و اصول مسلط‌تر بوده و آن‌ها را بهتر و عمیق‌تر فهمیده باشند.

باز هم از شما سپاسگزارم.

سخنرانی در مراسم یادبود داریوش همایون به دعوت شاخه برمن حزب مشروطه ایران

یکشنبه ۶ فوریه ۲۰۱۱

162

 

Ayande t

داریوش همایون از نگاه محمد قائد و مسعود بهنود / در گفتگو با بی بی سی

bbc

داریوش همایون از نگاه محمد قائد و مسعود بهنود / در گفتگو با بی بی سی

  • بی‌بی‌سی ــ آقای قائد، شما از جمله روزنامه‌نگاران در روزنامه آیندگان بودید و در مورد همین روزنامه هم گویا مشغول نگارش کتابی هستید. به نظر شما نقش آقای همایون در موفقیت این روزنامه چقدر بارز بود؟

قائد ــ داریوش همایون، زمانی که روزنامه را تأسیس کرد روزنامه نویس برجسته و نویسنده بسیار خوبی بود. در طی سال‌ها، از منتها الیه سمت راست طیف سیاسی به میانه آمد اما، همواره گرایش‌های چپ را هم تحمل می‌کرد حتی در روزنامه‌اش می‌پذیرفت مادام که آن‌ها خوب بنویسند و معتقد و منتظر معجزه نباشند. من البته باید اینرا هم اضافه بکنم که آن آیندگانی که من درباره‌اش دارم کتاب می‌نویسم، ۱۶۳ شماره‌ای که در شش ماه بین دی تا مرداد سال ۱۳۵۸ بود، غیر از روزنامه او بود و او در روزنامه دخالتی نداشت و در واقع در حبس بود و بعد متواری. بود

  • بی‌بی‌سی ــ آقای بهنود، خب آقای همایون بعدآً وارد کار سیاست شد و تا پست وزارت اطلاعات و جهانگردی نیز ترقی کردند. چقدر فرق بود بین آقای داریوش همایونِ روزنامه نگار و آقای داریوش همایون وزیر که اتفاقا سر و کارش با روزنامه نگار‌ها بود.

مسعود بهنود ــ ببنید، فرق که حتماً هست بین کسی که وزیر می‌شود و یک نفر که روزنامه نگار بود. ولی داریوش همایون فرق نداشت. بخاطر اینکه آقای همایون همیشه یک آدم فرهنگی بود و در عین حال همیشه یک آدم سیاسی بود. برای ما که با او کار می‌کردیم و حتی من قبل از اولین شماره آیندگان تا سال ۱۳۵۵ با او بودم، بیشترین چیزی که از او به چشم می‌آمد، یک نفر درست نویس، کسی که شفاف فکر می‌کرد، درست فکر می‌کرد و خیر می‌خواست. این بزرگ‌ترین موجودیت او بود. در طول ۸ سال کار کردن، هرگز آقای همایون به من و یا به ما نگفت که در مورد مسائل سیاسی اینطوری فکر کنید. یا حتی اینطوری درست است هیچوقت نگفت. ولی بسیار پافشاری داشت که درست نوشته بشود؛ خبر دقیق باشد؛ بیطرفی روزنامه رعایت بشود و همه مسائلی که در آن روز‌ها چیزهای نایابی بود. بگذارید درهمین اول بحث بگویم که حضور کسانی مثل خود آقای قائد که در اینجا تشریف دارند، به عنوان آدم‌ها متفکر در روزنامه نویسی ایران خیلی با سابقه نیست. روزنامه نویسی ایران بیشتر سابقه‌اش مربوط به آدم‌هایی است که مقالات تند می‌نوشتند. این حضور از همایون شروع می‌شود. همایون است که اولین کسی است که حضورش در روزنامه به عنوان یک متفکر بانفوذ است تا می‌رسد به نسل کنونی.

  • بی‌بی‌سی ــ در مسند وزارت چه؟

مسعود بهنود ــ در مسند یازده ماهه وزارت، یازده ماه تغییر دهنده‌ای بود. سوء تفاهم همیشه در زندگی همایون نقش بسیار مهمی داشت. از ۱۶ سالگی که وارد عرصه شد و زمین خالی که مین در آن بود و نشناخت و سوء تفاهم او را به آنجا کشاند و پایش لطمه دید، همیشه این سوءتفاهم او را دنبال کرد تا سال‌های آخر در غربت. یکی از موارد هم صدمه‌ای بود که در وزارت دولت به او وارد شد.

  • بی‌بی‌سی ـ اجازه بدهید همین سئوال را از آقای قائد بپرسم. آقای قائد، شما چه تفاوتی می‌بینید بین آقای داریوش همایون روزنامه‌نگار که با او کار کردید و آقای داریوش همایونِ وزیر؟

محمد قائد ــ داریوش همایون به عنوان آدمی که نظریه‌پرداز بود و نظریه می‌ساخت، به پیامد‌ها و تبعات نظریات دیگران توجه داشت. داریوش همایون به معنی ساده کلمه، سیاست باز و سیاستچی نبود بلکه بیشتر خودش را یک خواجه نظام الملکی می‌دید که می‌تواند به حکمران کشور و به خود کشور و ملت اعتبار بدهد. و این چیزی نبود که مورد علاقه شخص شاه باشد. پرویز راجی، آخرین سفیر شاه در لندن، در خاطراتش نوشته است که شاه از او به عنوان همایون «نکبت» یاد می‌کرد و خوشش نمی‌آمد. خیلی ساده بگویم در حالیکه شاه آدمی بود که شکلات را با زرورقش می‌خورد، همایون در این مثل و تعبیر می‌شود گفت که آدمی بود می‌توانست شکلات بسازد و بداند اینکه تعریف و تعبیر نظریه چه هست.

  • بی‌بی‌سی ــ آقای قائد، پس از اینکه آقای همایون به خارج از ایران رفتند چه؟ مسیر زندگی ایشان آیا تغییر کرد؟

محمد قائد ــ من تحولات سیاسی گروه‌های سیاسی خارج از ایران را واقعاً با دقت و شاید با علاقه‌ای نه چندان زیاد دنبال کردم و یا دنبال نکرده‌ام. اما می‌توانم بگویم که همایون آدمی بود که یک سر و گردن از اطرافیانش بالا‌تر بود. نگه داشتن حافظه و چیزهایی که انسان آموخته و سعی می‌کند یادش نرود، خود کاری است بسیار مشکل. او می‌توانست به دیگران خط بدهد، نظریه بدهد. همانطور که عرض کردم، او انسجام فکر و احساس و عمل داشت و می‌توانست آدم خویشتن‌داری باشد و تعادل و اعتدال را رعایت بکند. من این نکته را لازم می‌دانم در گزارش شما عرض بکنم، درباره آن مقاله جنجالی سال ۱۳۵۶، آن مقاله به دستور شاه نوشته شد هویدا آنرا در وزارت دربار نوشت و دستیارش شخصی بود به نام فرهاد نیکوخواه و بعداً او را با پرویز نیکخواه عوضی گرفتند و این جرم را پای پرویز نیکخواه گذاشتند که آن نوشته و آن مقاله را او ننوشته بود و بعداً گفتند که داریوش همایون نوشته. من بسیار بعید می‌دانم که داریوش همایون یک چنین مطلب سستی در یک شرایطی که کل سیستم به گرداب بلاست و در طوفان گیر کرده به یک فرد واحد حمله بکند و حتی به پدر آن آدم. شاه با آن مقاله در واقع برای خودش جانشین تعیین کرد و اگر الآن زنده می‌بود یا از داریوش همایون نظر خواسته شده بود می‌شد حتما او با نوشته شدن آن مقاله کلا مخالفت می‌کرد و چه برسد به چاپ آن.

  • بی‌بی‌سی ــ آقای بهنود، خیلی از رجال و شخصیت‌های عصر پهلوی که هنوز زنده هستند، خیلی علاقه زیادی به مسائل سیاسی روز ندارند. ولی من می‌دیدم که آقای همایون همچنان می‌نوشتند و حتی نظریات خاصی هم درباره آنچه که بعد از انتخابات رخ داد و درباره آن ناآرامی‌ها داشتند. می‌شود اینبار هم بگویید؟

مسعود بهنود ــ ببینید، آقای همایون، همانطور هم که آقای قائد هم اشاره کردند، یک نظریه‌پرداز سیاسی بود و نظریه می‌پرداخت. حتی نوشته‌ای که تازگی‌ها وزارت اطلاعات کشف کرده و آقای همایون هم خبر نداشت در کتابی که در تهران چاپ شده بود و دید و خیلی هم خوشحال شده بود که نوشته‌های دوران نوجوانی‌اش را پیدا کرده بودند، در آن هم پیداست که نظر دارد. ببینید، برای اطلاعتان بگویم که در سال ۱۳۴۲، در اطلاعات سالانه، مقاله‌ای هست از داریوش همایون در مورد اصلاحات ارضی. بسیاری معتقدند که اگر‌‌ همان چیزی را که همایون می‌گفت مورد توجه قرار می‌گرفت، این طرح مترقی شکست نمی‌خورد. در سال ۱۳۴۵ مقاله‌ای هست از همایون در مجله بامشاد درباره بحرین. برای اولین بار یک کسی می‌گوید بحرین را که در دست ما نیست می‌شود واگذار کرد و خلیج فارس را بدست آورد. این اولین باری است که مفهوم بطور کلی در فضای سیاسی ایران می‌چرخد. در شماره هفتم آیندگان مقاله‌ای هست ــ به مناسبت اینکه برخورد کرده بود با ماه محرم ــ درباره اینکه چرا الگوی آزادگی؟ درباره امام حسین. هنوز باید آن مقاله را خواند. به هر حال مقصوم این است که در همین اواخر یعنی دو ماه پیش، اظهار نظری که کرده بود در مورد جنبش سبز، اظهارنظر تکان دهنده‌ای بود که گروه‌های سیاسی خارج از کشور را بطور عجیب و غریب تکان داد و به ا ندازه کافی هم سوژه داد به روزنامه کیهان برای حمله کردن به این جنبش. او همیشه توانایی این را داشت که با قلم‌ش همیشه حرف جدیدی بزند و آن حرف جدیدش را بدون مهابا بگوید. شفاف و روشن. این مهم‌ترین مشخصه او بود. همایون نمی‌توانست ننویسد. یعنی اگر مجبورش هم می‌کردند که در یک دورانی هم کردند، نمی‌توانست. مثل این بود که از او بخواهیم فکر نکند.

  • بی‌بی‌سی ــ آقای قائد شما هم اگر مختصر نظر خودتان را بگویید راجع به مواضع آقای همایون درباره اعتراض‌های بعد از انتخابات، خصوصاً جنبش سبز.

محمد قائد ــ داریوش همایون از جنبش مردمی و این بحث‌های جدیدی که شده بود، سعی می‌کرد به بهترین نحو تا آنجایی که من دیدیم و به دستم می‌رسید و می‌خواندم دفاع بکند از جنبه‌های مثبت‌ش و در واقع بیشتر به دنبال وجوه اشتراک می‌گشت تا وجوه جدا کردن. به نظر من داریوش همایون را در تاریخ فکری و سیاسی ایران در یک لژ کوچکی است در کنار آدم‌هایی مثل مستوفی الممالک، عبدالحسین تیمورتاش، داور و البته شاپور بختیار که تعداد اینگونه آدم‌ها در تاریخ ایران بسیار کم بوده.

  • بی‌بی‌سی ــ متشکر از آقای محمد قائد روزنامه نگار در تهران و همین طور از آقای مسعود بهنود.

***

به نقل از بی بی سی

مفهوم “ملت” و “هویت” در نگاه داریوش همایون

mehdi

م. موبدی

مفهوم ملت و هویت در نگاه داریوش همایون

نظریات داریوش همایون در مورد مفاهیم بنیادی “هویت” و “ملت”؛ از مهم‌ترین و پر ارزش‌ترین تلاش‌های فکری او است. او در بررسی رویدادهای سده اخیر و پیروزی انقلاب اسلامی؛ به نقد مقوله “هویت” پرداخته و می‌گوید: “اسلامیان با یکی جلوه دادن هویت و فرهنگ و استقلال با دین، بحث سیاسی را در دهه پنجاه/ هفتاد بردند” (۱)

کشمکش بر سر مفهوم و چیستی “هویت” بعد از انقلاب نه تنها ادامه یافت، تغییر مفهوم “ملت” نیز این بار از سوی بخش دیگری از پیروزمندان غیرمذهبی انقلاب به عرصه سیاسی وارد شد.

مفهوم “ملت” از سوی نیروهایی از چند دهه پیش با عنوان‌های هویت طلب، فدرالیست و جدایی خواه و مدعی ایران کثیرالملله خود را به عرصه سیاسی نمایاندن و در زمینه‌سازی فکری و اجرای مرحله‌ای برنامه‌های خود از بزرگنمایاندن خود نیز فروگذار نشدند. تضعیف خودآگاهی ملی در سوی ایجاد درگیری‌های قومی و تجزیه کشور، بهمراه هرگونه تحریف مفاهیم و تاریخ برای برآورده کردن خواب‌های آشفته خود در دستور کار قرار گرفت. این نگرش‌های ارتجاعی پیش سرمایه‌داری به مثابه رویکردی ضد مدرنیته و همراه با آن لزوم ایستادگی در برابر خطرات گسترش این عوام‌فریبی در رابطه با کشور و ملت ایران؛ مسائلی نبودند که همایون یا هر میهن پرستی در برابر آن بی‌تفاوت باشد. شوربختانه این بحث نیز از روی ناچاری در گستره پیکارهای نظری داریوش همایون قرار گرفت.

هویت چیست

او در تعریف “هویت” می‌نویسد:

“هویت اگر از دلالت‌های فرهنگی ـ سیاسی خود آزاد شود معنایی ساده‌تر از آن دارد که نزد ماست. برای بیشتر مردم پیشرفته جهان هویت، آگاهی به خویش و درباره خویش است؛ هم از سوی خود، هم از سوی دیگران. هویت یک ملت یا اجتماع چنان آگاهی درباره وابستگی به یک ماهیت تاریخی است”. ۲

روشن است که آگاهی مرتبط به یک ماهیت تاریخی، پویایی خود را دارد. هر چه آدمی یا اجتماع پیش می‌رود و روندهای مختلف را پشت سر می‌گذارد یا مراحل کودکی و جوانی و پیری را طی می‌کند، افکارش تغییر و تحول می‌یابند، ولی همواره‌‌ همان است که برای خودش و دیگران است. از نظر همایون، دلالت‌های فرهنگی ـ سیاسی تعیین کننده هویت نیستند. فرهنگ فرد و اجتماع با دگرگونی اوضاع و شرایط، دگرگون می‌شوند ولی هویت او ماندگار است. تنها در صورتی که خود بخواهد ـ تحت فشار افکار عمومی یا با زور و تهدید ـ آنگاه از تغییر هویت می‌توان سخن گفت.

از این روست که او یکسانی هویت با فرهنگ را نادرست می‌داند و معتقد است پافشاری بر حفظ فرهنگ (عادات و ارزش‌های فرد و جامعه) واپسماندگی است و زیستن در تاریخ؛ تاریخی که جوامع پویا‌تر مدت‌ها است از آن گذشته‌اند ولی همچنان هویت خود را دارند.

او می‌گوید جامعه‌ای که بر واپسماندگی خود اصرار می‌کند به “بحران هویت” گرفتار می‌شوند و “بحران هویت” چیزی نیست مگر سنت و عادات و ارزشهای فرد و اجتماع، که با “هجوم فرهنگی” و میل ناگزیر جوامع واپسمانده به پیشرفت، در تناقض افتاده‌اند.

به این ترتیب، هویتی که از فرهنگ و مناسبات فرهنگی جدا شده است دیگر مانع دگرگونگی فرهنگی نخواهد شد و جامعه و فرد بیش از بیش برای گذر از سنت و واپسماندگی آماده خواهد گشت. با این تعریف مدرن و پویا، می‌کوشد فرد ایرانی را از وادی نگرش به فرهنگ مذهبی بازدارنده و باستانگرایی قبل از اسلام بیرون آورده و هر چه بیشتر او را به جهان امروزی و فرهنگ پویای غرب نزدیک کند. او در رابطه با فرهنگ‌پذیری و رابطه آن با هویت می‌گوید:

 «هویت ایرانی در فرایند فرهنگ پذیری که چند باری در تاریخ دراز ما روی داده است کمتر به خطر افتاد تا در هنگامی که ایرانیان سخت در زندان سنت‌های دینی، از سده سیزدهم به بعد در خودآگاهی کمتری بسر می‌بردند و اراده دفاع از هویت ایرانی خود را از دست می‌دادند. عنصر ایرانی و پس نشستن آن در برابر نفوذ بیابانگردان آسیای مرکزی. زیرا ایرانیان در همزیستی پرکشاکش خود با اسلام و عرب و پس از سده‌ها فرمانروایی بیگانگان فرسوده شده بودند و اندک اندک خود را فراموش می‌کردند. آن‌ها با پیروزمندی از غلبه عربی بر آمدند ولی از ترکی به مقدار زیاد فرو ماندند. زبان ایرانیان در دویست سال عرب عربی نشد ولی بخش‌های بزرگی از ایران ترکی را پذیرفت.. بازگشت به خودآگاهی ایرانی در بر خورد با اروپائیان روی داد.. این همه ایرانی غیر شیعی مگر چیستند؟. هویت ما نظام ارزش‌های ما نیست که بسیار جای دگرگونی دارد بلکه تاریخ ماست ـ دستاورد‌ها و ناکامی‌های ما به عنوان مردمی با سه هزاره تجربه زندگی باهم. آن‌ها را کسی از ما نخواهد گرفت.. ما ایرانی مانده‌ایم و خواهیم ماند تا هنگامی که خود را ایرانی بشناسیم ـ ایرانی در مجموعه رنگارنگ خود. اما اگر به تاریخ و دستاوردهای گذشته خود بسنده کنیم جز متولیان امامزاده‌ها و نگهبانان موزه‌ها نخواهیم بود…. سر بلندی امروز ما نیز به‌‌ همان پوست انداختن‌های فرهنگی بر می‌گردد” ۳

ملت و ملت ایران

علت پرداختن به مفهوم ملت و تعریف آن، یکی تلاش فزون یابنده گروه‌ها و سازمان‌هایی بود که به تغییر مفاهیم و معنای ملت و تاریخ ایران روی آوردند. دیگری تلاش‌هایی بود و هست که به بهانه ایجاد کنگره ملی، اتحاد و شورای رهبری در بیرون ایران، و در جهت جلب رضایت قوم‌گرایان به شرکت در این اتحاد‌ها؛ حاضر شدند زیانبار‌ترین توافقات را به بهای تحریف مفاهیم کلیدی و حیاتی ملی بکنند و از دادن امتیازات بسیار اساسی دریغ نکنند.

یکی از مهم‌ترین نکات مورد اشاره همایون در تعریف ملت این است که مفهوم ملت در عهدنامه وستفالی (۱۶۴۸) اختراع نشده است بلکه به رسمیت درآمده و تجاوز ناپذیر شده است. افزون بر آن، در کشورهایی مانند چین و ژاپن و ایران با سابقه بسیار طولانی و داشتن حکومت و سرزمین، عناصر مهمی از دولت ـ ملت وجود داشته است. این نگاه افزون بر اینکه نگاهی تاریخی به مقوله دولت ـ ملت است، در برابر کوشش تاریخ زدایی از ملت ایران و به زعم ملت سازان، نو آفریدگی آن توسط رضا شاه و “شوونیسم” او، قرار می‌گیرد. با توجه به آنچه در مورد هویت گفته شد روشن است که قوم‌گرایان و اسلامیان، هر دو واپسمانده، از دو سوی مختلف برای بزیر کشیدن ملت ایران می‌کوشند. یکی با هدف ناکام امت محوری و دومی با قوم محوری؛ هر دو بیزار از معاهده وستفالی و توطئه خواندن آن پیمان. پیمانی که برای یکی، نقطه پایانی بر امپراطوری اسلامی و جنگ‌های مذهبی است و پائین کشیده شدن مذهب در سیاست و حکومت و برای دیگری، به رسمیت شناخته شدن کشور‌ها و ملت‌ها و زوال نگرش‌های پیشامدرن و رویش مدنیت مدرن و قرار گرفتن فرد انسانی و حقوق طبیعی‌ش در مرکز بحث سیاسی و قانون.

همایون در توضیح اجزاء تشکیل دهنده دولت ـ ملت، از مردم، حکومت و سرزمینی که مردم در آن و تحت اداره یک حکومت توانسته‌اند ارتباط و بستگی‌ها برقرار کنند نام می‌برد. او می‌افزاید جمع شدن این سه عنصر یعنی مردم، حکومت و جغرافیا در یک فرایند تاریخی است که ایجاد دولت ـ ملت را سبب می‌شود و نمی‌توان یک شبه ملت شد. از اینجا روشن می‌شود که دولت ـ ملت ربطی به قرن هفده یا نوزده و انقلاب فرانسه ندارد چون همیشه ظرف جغرافیایی و عنصر مردمی و نظام حقوقی و سیاسی و تاریخی طولانی و سرنوشت مشترک مردم وجود داشته و از این رو پیمان وستفالی نقطه آغازین دولت ـ ملت‌ها نبوده است؛ رسمیت یافتن بین الملی آن بوده است. او سپس بر تفاوت ملت و مردم تاکید کرده و نسبت آن دو را در تشبیهی زیبا همراه با تاکید بر ناپیوستگی فرهنگ و زبان و فرهنگ با ملت؛ که در پائین آورده‌ام توضیح می‌دهد:

 “ملت عبارت است از چهارچوبی ـ من تشبیه کرده‌ام ملت را به بستر یک رودخانه و مردم در آن چهارچوب شکل می‌گیرند ـ آبی هستندکه در آن رودخانه جریان دارد. این مردم عوض می‌شوند. آن آب هیچوقت یکی نیست و هر لحظه عوض می‌شود ولی بستر رودخانه دایما عوض نمی‌شود. ملت بستر رودخانه است. آن ظرفی است که مردم در آن ریخته شده‌اند. نه ظرف فیزیکی ظرف تاریخی فرهنگی و معنوی و منافع مشترک. ظرف بستگی‌ها و ارتباطاتی که افراد این مردم به خودشان و همدیگر و به آن بستر که آب و خاک باشد ولی فقط آب و خاک هم نیست متعلق می‌شوند. کمی پیچیده است و به سادگی نمی‌توان این مفاهیم را دریافت” ۴

 “همه پرسش شما از اشتباه گرفتن ملت با مردم در آن ترجمه می‌آید و به همین دلیل است که می‌گوئیم ملی و قومی با هم فرق دارند و

نه ملی را به جای قومی می‌باید گذاشت و نه ملی قومی بکار برد. ملت با مردم تفاوت دارد. ملت اساسا یک مفهوم تاریخی ـ جغرافیائی ـ سیاسی است. مردمانی است که با گذشته و سرزمین و منافع مشترک، که جز با تشکیل حکومت نمی‌شود ــ به هم پیوند خورده‌اند و بسا اشتراک‌های دیگر از جمله فرهنگی با هم یافته‌اند، ـ اشتراک یا ارزش‌هائی که ‌گاه این و‌گاه آن دست بالا‌تر را می‌یابند. ملت عموما نام خود را به سرزمین می‌دهد زیرا یک ماهیت جغرافیائی است؛ مردمان پیشین یک سرزمین را نیز دربر می‌گیرد زیرا یک ماهیت تاریخی است؛ و در روابط بین‌المللی بسیار همراه و بجای دولت به کار می‌رود زیرا ماهیتی سیاسی است. چنانکه اشاره شد ارزش‌های ملی در گذر زمان اهمیت بیشتر و کمتر می‌یابند. هر نسل ممکن است تاکید را بر اشتراک‌ها یا تفاوت‌های معینی بگذارد. ولی تاکید‌های هر نسل، ملت تازه‌ای نمی‌سازد و لازم نیست ما تاریخدان باشیم تا بدانیم که مردمان در طول زمان چه جابجائی‌های زبانی و مذهبی و فرهنگی داشته‌اند. عناصری مانند زبان یا مذهب یا تصوری که از منافع مشترک (یا نبود آن) می‌توان داشت همواره در روان جمعی یک ملت به یک سان نمی‌مانند؛ برداشت‌های (نه همواره پایدار) گروه‌هائی از مردم‌اند. پدران‌‌ همان گروه‌ها چنان برداشت هائی نداشته‌اند و فرزندانشان نیز ممکن است نداشته باشند.

ملت بستر رودخانه است و به دشواری تغییر می‌کند که عموما جز با زور و جنگ نیست. مردم آبی هستند که در رودخانه روان است و هیچ‌گاه به یک صورت نمی‌ماند. اکنون از ما می‌خواهند به خواست گروه هائی که هیچ معلوم نیست نمایندگی چه کسانی را دارند رودخانه را شاخه شاخه کنیم ــ نخواهیم کرد.” ۵

چند دهه تلاش نظری همایون برای دگرگونی فرهنگ سیاسی ایرانیان بر‌‌ همان “دلالت‌های فرهنگی ـ سیاسی هویت” و دگرگونی فرهنگی “عنصر مردم” از دولت ـ ملت و آن هم سرآمدان آن متمرکز است. کوشش او بر این است که با جدا سازی عناصر سازنده متغییر در آن‌ها، نه تنها پیکار نظری و ایستادگی در برابر کوشش‌هایی است که درهم ریختن مفاهیم و معنای آن‌ها که مرگ و زندگی ملت ایران را هدف قرار می‌دهد است، علاوه بر آن کوششی است برای افزودن توانایی‌های خود و دیگران در راهیافت دگرگونی آن‌ها. او بخوبی قدرت و ضعف ملتی که پیشرفت و بدرآمدنش از چنبره واپسماندگی بزرگ‌ترین آرزوی‌ش است می‌شناسد و با فراز و فرودهای تاریخی آن آشناست. او برای کشورش و ملت‌ش بالا‌ترین‌ها و بهترین‌های ممکن را می‌خواهد و هستی و ماندگاری آن را چون مردمک چشم‌ش مراقب است. نگاه او به تاریخ دور و دراز ایران، رد یا پذیرش صرف نیست. او سهم ایرانیان را در فرایند دمکراسی لیبرال، دولت عرفی‌گرا پیش از اسلام و بعد از آن بر می‌شمرد و از آن سرمشقی برای بازسازی روحیه سرکوب شده و بخواب رفته سده‌های طولانی ایرانیان می‌سازد. پیام او ایده برانگیزاننده‌ای است بنام “والایی” که نه تنها بتوان از موقعیت فعلی خارج شد و بیشترین‌ها را خواست، بلکه با این رویکرد می‌خواهد ایران و ایرانی؛ در گوشه‌هایی از جهان آینده حرف‌هایی برای گفتن داشته باشد. گفتاوردهایی از او، همه به مناسبت، پایان بخش این نوشته است:

 “اصل تجدد همین دریافتن و باور داشتن دیالکتیک دگرگونگی است:” خود “ی که پیوسته دیگر می‌شود.‏‏” خود “بودن و دیگر شدن از دشوار‌ترین کارهاست. اما اگر دشوار نمی‌بود ما پس از صد سال کشاکش با ‏تجدد هنوز در جمهوری اسلامی ولایت فقیه بسر نمی‌بردیم”۶

 “… ما در زرتشت انسان محوری را می‌بینیم. اول بار انسان می‌شود محور جهان هستی. ما در آئین زرتشتی مسئولیت انسانی را می‌بینیم. نه تنها انسان مسئول خودش است، بلکه مسئول کیهان و جهان هستی است. حال، غیر از اینکه جدایی دین از حکومت را می‌بینیم. این‌ها یکی بودند. پادشاه ـ کاهن. دین و دولت همزاد هستند ولی یکی نیستند. این اولین شکاف. و ما در زرتشت نیکی و پاداش را می‌بینیم. نیکی برای رسیدن به قدرت و رفتن به بهشت نیست. خود نیکی اهمیت دارد. خوب، این یک بخشی از ایده ایران است. حالا کورش را گفتید. کوروش اولین گلوبالیست (جهانگرای) جهان است. چرا؟ چون همه برایش یکی هستند. همه دنیا یکی است. هر جا که می‌رود، آنهایی که در آنجا هستند، هر جور هستند به‌‌ همان صورت قبولشان دارد. نمی‌خواهد مثل خودش بشوند. که چه پیش از او و پس از او رسم همه بوده. یعنی جهان را در تنوع‌اش قبول دارد. حال بغیر از رواداری و نکشتن و… او فاتح استثنایی است. کمترین تلفات را وارد کرده. چه به سربازانش و چه به دشمنانش. هیچ جا را هم نسوزاند و از بین نبرد. همه این کار‌ها را کردند ولی او نه…” ۷

 “… بعد شما می‌آیید می‌بینید که یک امپراتوری ۲۰۰ سال طول می‌کشد. این اولین بار یک دولت جهانی است. به این معنا که از حدود مرز‌ها خارج است و همه را در یک اندازه و ترتیب در بر می‌گیرد و برای اولین بار یک زیرساخت بوجود می‌آورد که نمونه آنرا انگلیس‌ها و عثمانی‌ها گرفتند…” ۸

 “… حکومت قانون. هخامنشی‌ها بقدری حکومتشان قانونی‌گرا بود، نه قانونی ـ برای اینکه دمکراتیک نبود ـ . بعد از آن مرحله رد می‌شویم و گرفتار اعراب می‌شویم. خوب، همه در برابر اعراب به زانو در می‌آیند، ایرانی‌ها ۲۰۰ سال مبارزه می‌کنند. این دو قرن سکوت بکلی خلاف واقع اسـت. دو قرن مبارزه اسـت در همه جبهه‌ها و اعراب را مسـتحیل می‌کنند و تمام می‌شـود. اصلاً تسـلط عـرب از بین

می‌رود…”۹

 “… بعد می‌رسیم به عصر جدید و زمان‌های نو. باز اولین انقلاب مشروطه را ما می‌کنیم. اولین انقلاب آزادیخواهی در تمام آنچه که بعد شد جهان سوم. خلاصه می‌خواهم این نتیجه را بگیرم این‌ها همه مجموع‌اش و آن ادبیات استثنایی. خلاصه خیلی چیز‌ها داریم که به دنیا بگوییم و بیاموزیم.

“… ایران بار‌ها ققنوس وار از خاکس‌تر برخاسته است و این بار نیز برخواهد خاست. جمهوری اسلامی‌ در بد‌ترین جلوه‌های خود نیز به پای حمله اول عرب نمی‌رسد…”۱۰

“… ایرانی بمثابة بزرگ‌ترین دشمن خود، خود را به آتش می‌افکند. ولی در ‌‌نهایت از خاکس‌تر خویش چون ققنوس زنده و چالاک سربرمی‌آورد…”۱۱

“… من یک اصطلاحی بکار می‌برم: “ایده ایران” که امیدوارم بیشتر بکار بروند. من معتقدم که ایران یکی از معدود کشورهایی است که می‌شود از ایدة آن کشور نام برد. آن کشور را یک ایده تلقی کرد. چرا؟ چون در تاریخ و ادبیات و فرهنگ ما همیشه عناصری بوده که راهنمای دیگران قرار گرفته. یعنی یک راه‌های تازه‌ای را گشوده…”۱۲

“… ما یک ایده برانگیزنده می‌خواهیم. اگر شما مجموع این تاریخ را در نظر بگیرید و پیامش را در نظر بگیرید، پیام والایی است. ایده برانگیزنده ما باید والایی باشد. به این معنا که در جهان، در گوشه‌هایی بشویم یک مشعلی. من کاملاً این اعتقاد را دارم که ما می‌توانیم دوباره یک مشعلی برای گوشه‌هایی از دنیا بشویم. و این ایده برانگیزنده ماست. در یک جاهایی بهتر از همه بشویم و ما می‌توانیم بهترین باشیم در یک زمینه‌هایی…”۱۳

او عناصر درخشـان تاریخ میهن‌ش را برشـمرد و به نقش آن‌ها در شکل‌گیری ایده‌های انسان امروزی انگشت گذاشـت، همه برای بیرون

آمدن از حال و گذر به آینده؛ نه برای ماندن در گذشته. او کوشید انگیزه ملت‌ش را، ملتی که به گفته او دشمنی بالا‌تر از خود ندارد ولی همیشه چالاک و سرزنده از کوران مرگبار حوادث تاریخی برآمده و ایستاده است بالا ببرد و به اوج برساند. اما نکته آخر:

آیا زندگی او، برآمدن او، برخاستن آن پرنده نیست؟ مانند ملت‌ش؟

۲۱/۱۰/۲۰۱۱

 ــــــ

۱: ن. ک صد سال کشاکش با تجدد ص ۲۰۴

۲: همانجا ص ۲۱۰

۳: همانجا ص 174۲۱۵

۴: ن. ک مشروطه نوین، نوآوری‌ها و پیکار‌ها ص ۲۴۰

۵: مصاحبه با تلاش آنلاین

۶: ن. ک صد سال کشاکش با تجدد ص ۱۷۸

۷: مصاحبه تلویزیون اندیشه با داریوش همایون

۸: مصاحبه تلویزیون اندیشه با داریوش همایون

۹: مصاحبه تلویزیون اندیشه با داریوش همایون

۱۰: مصاحبه تلویزیون اندیشه با داریوش همایون

۱۱: ن. ک صد سال کشاکش با تجدد ص ۴۳۸ ـ ۴۳۹

۱۲: مصاحبه تلویزیون اندیشه با داریوش همایون

۱۳: مصاحبه تلویزیون اندیشه با داریوش همایون

داریوش همایون از نگاه فرخنده مدرس در گفتگو با حسین مهری از رادیو صدای ایران

farkhondeh

داریوش همایون از نگاه فرخنده مدرس در گفتگو با حسین مهری از رادیو صدای ایران

  • حسین مهری: سرکار خانم مدرس صبح شما بخیر

فرخنده مدرس: شب شما هم بخیر آقای مهری عزیز

  • حسین مهری: متشکرم از اینکه پذیرفتید در این گفتگو شرکت کنید. بار اولی که با شما صحبت کردم، در حال و هوایی نبودید که بتوانم درباره داریوش با شما صحبت کنم.

فرخنده مدرس: بله، در هر حال امیدوارم که امروز بتوانم. من بر خلاف ظاهر و برخلاف پرسش‌های گاهی اوقات بسیار سخت و گستاخانه، انسانی هستم بسیار عاطفی وقتی دل می‌بندم به کسی، به هر حال این عواطف گاهی اوقات وجودم را تسخیر می‌کند  در مورد آقای داریوش همایون، شما خودتان بارها به این نکته اشاره کرده‌اید. این دلبستگی و پیوند آنقدر عمیق است که امیدوارم بتوانم امروز بر احساساتم مسلط باشم.

  • حسین مهری: خانم فرخنده مدرس، با آقای داریوش همایون همفکر و همگرایش بودید؟ چون تا آنجایی که می‌دانم، در دورانی که شما در ایران بودید، در جناح چپ فعالیت می‌کردید.

فرخنده مدرس: بله، ما از خانواده چپ می‌آییم، اندیشه‌ها و گرایش‌های چپ داشتیم، در انقلاب اسلامی بعنوان نیروهای کاملاً جوان، دانشجویان جوان شرکت داشتیم. به هر حال، یک گرایش اساسی مهمی در من و همسرم وجود داشت که این مسئله باعث شد و شاید نقش بسیار اساسی داشت در آشنایی و پیوند جدانشدنی ما و آقای همایون. و آن مسئله ایران بود. مسئله عشق به ایران که البته این روحیه عمومی آن جامعه است. این عشقی که به این سرزمین در دل همه‌ی ما نهفته است و در هر صورت انکارناپذیر است. ما با همین گرایش و با همین بحث‌ها با آقای همایون آشنا شدیم. نقطه آشنایی ما با ایشان هم از همین زاویه بود. به همین دلیل و چون همین گرایش در هر دو سو بسیار بسیار قوی بود این پیوند ناگسستنی و روزبروز این پیوند ابعاد گسترده‌تری پیدا کرد، شعاع‌های بیشتری پیدا کرد، عمق بیشتری پیدا کرد و گسست ناپذیرتر شد. به این عبارت باید بگویم حقیقتاً اگر گرایش سیاسی صرف را کنار بگذاریم، در مبانی فکری، اعتقاد به دمکراسی، حقوق بشر و بالا‌تر از همه این‌ها ــ چون همه اینها در رابطه با آن سرزمین و آب خاک معنا پیدا می‌کند ــ برای هر دوی ما، هم آقای همایون و هم تلاش، همه این ارزش‌ها در خدمت به ایران معنا پیدا می‌کرد و از این نظر می‌توانم بدرستی بگویم که ما همفکر بودیم.

  • حسین مهری: خانم فرخنده مدرس، شما سال‌ها بود که با داریوش همایون همفکری داشتید و در زمینه انتشار آثار ایشان پیشگام بودید و همچنین همفکران و نزدیکان فکری ایشان. بفرمایید داریوش همایون را چگونه شناختید؟ یعنی می‌خواهم از شما خواهش کنم که برای شنوندگان‌ ما شخصیت او را به علت نزدیکی فکری‌ای که با هم داشتید، تشریح بفرمایید.

فرخنده مدرس: البته بسـیار کار مشکلی است. به این جهت که آقای همایون شخصیت بسیار برجسته‌ای هستند. در حوزه‌های مختلف، از کاراکتر شخصی گرفته تا اندیشه و افکار. افکار به معنی بنیان‌های ارزشی تا گرایش‌های سیاسی. و در هر زمینه از این‌ها می‌شود مدت‌های طولانی درباره آقای همایون صحبت کرد. ولی اگر بخواهم حوزه فکری را که الان شمه‌ای از آن را خدمتتان عرض کردم و اگر مسئله اولویت‌ها و ارزش‌هایی را که آقای همایون نسبت به آنها اعتقاد داشتند،  کنار بگذارم و بیشتر تکیه بکنم بر روی شخصیت و کاراکتر فردی ایشان، در درجه اول باید بگویم که ایشان یک جنتلمن به تمام معنا بود. با رفتاری فاخر، با روشی فاخر، انسانیتی بسیار عمیق و بیش از همه انسانی بسیار بسیار وفادار و اصولی. در همه چیز آقای همایون انسان وفاداری بودند. بسیار انسان با پرنسیپی بودند. براحتی هر روز به رنگی در نمی‌آمدند. روی اصولش پافشاری می‌کردند و وفادار به انسان‌ها بودند. برای انسان‌ها از هر نظری ارزش قائل بودند. جدیشان می‌گرفتند ایرانی‌ها را بسیار دوست داشتند. ملت ایران را دوست داشتند، ایران را بسیار دوست می‌داشتند. به این سرزمین چون عشق می‌ورزیدند، هرگونه استعداد مثبتی را در آن، هرچقدر کوچک، جدی می‌گرفتند و در خدمت آن سرزمین می‌دیدند و برایش احترام قائل بودند.

در این چند روزه، با تعداد بسیاری از افراد، در حوزه‌های مختلف سیاسی و اجتماعی، از فعالین سیاسی و از چهره‌های سیاسی که سال‌ها عمرشان را در این راه گذاشته‌اند، نویسنده، شاعر، جوان و پیر صحبت کردم، همه بدون استثناء یک واژه را در مورد آقای همایون بکار بردند، اینکه درگذشت ایشان ضایعه بسیار بسیار بزرگی بود. اما یک تعبیر و توصیف بسیار زیبایی را یکی از همکاران جوان تلاش آقای پاینده شنیدم، ایشان از طرفداران سرسخت و اراداتمندان آقای همایون هستند، او در حالیکه بغض بسیار سختی در گلو داشت گفت: می‌دانید خانم مدرس، آقای همایون یک integre Person بود. گفتم که توضیح بدهید یعنی چه؟ گفت ایشان می‌توانست اندیشه‌ها و افکار درست را تشخیص بدهد و integre بکند. به این عبارت که برای پیدا کردن چنین توانایی و استعدادهایی شما یک پیش شرط‌های کاراکتری لازم دارید. اول باید برای انسان‌ها ارزش قائل باشید؛ باید وسعت دید داشته باشید؛ تنگی نظر نداشته باشید؛ بلد باشید که به انسان‌ها گوش فرا دهید. خیلی از ما‌ها قادر نیستیم گوش بدهیم. فقط حرف‌های خودمان را می‌زنیم و حرف‌های خودمان را گوش می‌دهیم و حرف‌های خودمان را می‌خوانیم. ایشان افکار و اندیشه‌ها و سخنان دیگران را جدی می‌گرفتند، می‌خواندند و گوش می‌دادند و با هوشیاری تمام گوش می‌دادند. و چون از دانش بسیار قوی برخوردار بودند، انسان تجربه آموخته‌ای بودند و حوادث بسیاری را تجربه کرده و بسیار خوانده بودند، فرهنگ دیده بودند، قدرت تشخیص سریع درست از نادرست را داشتند و اگر سخنی را درست تشخیص می‌دادند، هیچ تنگ نظری‌ نداشته و آن سخن درست را سعی می‌کردند بازگو و بیان بکنند و در بستر عمومی پیش ببرند. و به این ترتیب سخن درست در جریان عمومی انتگره می‌شد و مورد پذیرش قرار می‌گرفت. چون شخصیت ایشان شخصیتی بود که دیگران قبولش داشتند. بنده اگر خیلی حرف‌ها هم بزنم که درست هم باشد، از من ممکن است جنبش سیاسی و جامعه فرهنگی نپذیرد. ولی همین حرف را اگر آقای همایون می‌زدند، چون آتوریته داشتند، چون integre Prson  بودند جامعه آنرا می‌پذیرفت و پیش می‌برد. از این نظر، واقعیت این است که جای ایشان بسیار بسیار خالی است. و آن ضایعه‌ای که همه از آن اسم بردند واقعیت پیدا می‌کند.

  • حسین مهری: خانم مدرس، بفرمایید که شما اطلاع دارید که سبب ضایعه فوت ایشان چه بوده؟

فرخنده مدرس: تا وقتی که نوشته خانم ژینوس همایون، خواهر ایشان، به دست ما نرسیده بود ما روایت‌های بسیاری را شنیدیم. و دیدیم که هر کسی بنا بر تعبیر و احساس خودش چیزی را به این واقعه اضافه و کم می‌کند. من خودم خیلی اجتناب داشتم، با توجه به اینکه، دوستان و آشنایان همه از رابطه ما با آقای همایون اطلاع داشتند، از ما می‌پرسیدند و فکر می‌کردند که ما باید از واقعه اطلاع داشته باشیم. ولی متأسفانه با اینکه می‌دانستیم ایشان در بیمارستان هستند، ولی نمی‌دانستیم علتش چیست. اما اکنون با نوشته خانم همایون واقعه روشن شد. منتها، یک نکته‌ای را اینجا باید توضیح بدهم که باز هم بازتاب و تصویری است از نقش آقای همایون در میان جامعه ایرانی. ببینید اصولاً اینطوری است، وقتی که یک شخصیتی عمومی باشد و متعلق به یک مجموعه‌ای باشد، حساسیت افکار عمومی نسبت به او بالاست. هرچند مرگ امری بسیار خصوصی است اما در مورد ایشان اگر اطلاعات دقیقی از یک کانال مطمئنی از سوی اعضای خانواده انتشار پیدا می‌کرد  ــ که ما اکنون از خانم ژینوس همایون اطلاع پیدا کرده‌ایم، و سپاسگزاریم که این کار را کردند ــ شایعه و گفته‌های مختلفی گفته نمی‌شد. بخاطر اینکه افکار عمومی نسبت به ایشان در درجه بسیار بالایی حساس بود. خاصیت افکار عمومی این است، وقتی اطلاعات درستی وجود نداشته باشد از خودش اطلاعات می‌سازد. و چون آقای همایون شخصیتی مثبت و محترم و دوست داشتنی بودند، بنابراین به صورت افسانه یا اسطوره در می‌آید. یا به قول آلمانی‌ها Legende می‌شود. اسطوره سرایی و افسانه سرایی می‌شود و با واقعیت فاصله زیادی دارد. و این خود نشاندهنده شخصیت مثبت خود آقای همایون است. مورد احترام بودن ایشان را می‌رساند. اما ما باید انسان‌های واقع‌گرایی باشیم و حقیقت را همیشه آنطور که هست ببینیم و پایبندش باشیم.

من از خانم ژینوس همایون بسیار سپاسگزارم که این اقدام را انجام دادند و اطلاعات دقیق در مورد درگذشت ایشان که بسیار ناگهانی بود، و شاید سخت باشد صحبت کردن در این مورد، ولی شایسته آقای همایون بود. این را هم توضیح خواهم داد که چرا شایسته آقای همایون بود.

  • حسین مهری: ایشان چه اطلاعی دادند؟

فرخنده مدرس: نوشته ایشان روی سایت تلاش هست. ایشان نوشته‌اند که روز چهارشنبه در حالی که آقای همایون برای آوردن کتابی به زیرزمین منزلشان رفته بودند، تعادلشان را نتوانسته‌اند حفظ بکنند و زمین خورده و دچار شکستگی استخوان پا شده‌اند. به بیمارستان انتقال پیدا کرده‌اند، البته هوشیار بودند. و یک جراحی روی پای ایشان صورت گرفت و چند روزی ایشان را به کومای مصنوعی برده‌اند ـ البته اطلاعاتی هستند که ایشان تلفنی به من گفتند ــ عمل جراحی موفقیت آمیز بوده ولی به دلیل آمبلی ریه مجدداً به کومای طبیعی رفتند، و اینطور که معلوم است، آقای همایون اصلاً مایل نبودند که به کومای مصنوعی برده شوند و با دستگاه زنده نگه داشته بشوند. ایشان تابع طبیعت بودند قانون طبیعت را قبول داشتند، و به هر صورت وقتی که به کومای طبیعی فرو رفتند، دیگر بیدار نشدند و جمعه ساعت ۱۱ شب به وقت اروپای مرکزی با ما بدرود گفتند. آقای شاپور همایون، برادر کوچکترشان بالای سرشان حضور داشتند.

  • حسین مهری: البته من این نوشته و خبر را قبلا در رادیو برای شنوندگان‌مان خوانده بودم، اما خواستم بار دیگر شما نیز آنرا بیان نمائید. اما خانم مدرس عزیز، آقای همایون یک بار نوشتند که با نوشتن و سخن گفتن و عمل کردن با دقت و وسواس می‌کوشم به تغییر فرهنگ سیاسی ایران و به ارتقاء بخشیدن سطح گفتمان سیاسی و ایجاد یک حزب سیاسی واقعی یاری بدهم. تنها از این دنیا وقت می‌خواهم. برای چنین آرمان شریفی باید از خود فرا‌تر رفت. بعد از خواندن این عبارت از شادروان همایون، می‌خواستم از شما بپرسم، همایون چه می‌خواست؟ دقیقاً چه «ایرانی» می‌خواست؟

فرخنده مدرس: آقای همایون در جاهای مختلف دیگری هم گفته‌اند که چه «ایرانی» را می‌خواستند. ایرانی را می‌خواستند که برابری بکند با بهترین نمونه‌های امروز جهان. مناسباتی که در پیشرفته‌ترین بخش‌های جهان حاکم است، در ایران هم حاکم بشود. که اگر بخواهیم خلاصه بکنیم، در يک عبارت، یعنی ایرانی به عنوان انسان حق انسانی خودش را داشته باشد و از برابری حقوقی برخوردار باشد؛ از آزادی برخوردار باشد؛ بتواند در سرنوشت خود و در سرنوشت میهن خودش نقش تعیین کننده و نهایی را داشته باشد. از حاکمیت خودش برخوردار باشد؛ از استعداد‌ها و ثروت‌های خودش در پیشبرد آن مملکت بتواند ‌‌نهایت بهره‌برداری را بکند. از فرصت‌هایی که برایش پیش می‌آیند و پیش آمده‌اند و همواره وجود داشته‌اند، و متأسفانه باز با ارزیابی آقای همایون بسیار اوقات بر علیه خودش استفاده کرده، بتواند این فرصت‌ها را به نفع خودش و به نفع آیندگان خودش بهره ببرد. این‌ها مجموعه آرزوهای آقای همایون بود برای ایرانی که عمیقاً دوست داشت.

  • حسین مهری: بفرمایید که در ارتباط با دگرگونی‌هایی که مرتب در تلاطم‌های سیاسی در ایران رخ داده، چگونه آقای همایون اندیشه می‌کردند؟

فرخنده مدرس: البته کتاب بعدی ایشان را ما در دست انتشار داریم. همیشه چاپ کتاب‌هایشان به این صورت بود که ــ کتاب‌هایی را که ما چاپ کردیم ــ متن کتاب را ایشان تنظیم می‌کردند، و در یک پروسه رفت و آمد متعدد، تصحیح می‌شد؛ اضافه می‌شد؛ کم می‌شد و در آخر چاپ می‌شد. اکنون هم مجموعه مصاحبه‌هایشان را در حال تنظیم داشتیم. و آخرین‌ ایمیلی هم که از ایشان بدستمان رسید، یکشنبه قبل از آن چهارشنبه‌ای بود که آن اتفاق افتاد. ایشان وعده داده بودند که ظرف یکی دو روز آینده بخشی دیگر از این مصاحبه‌ها را برای ما خواهند فرستاد. همینجا ذکر کنم که این کتاب همچنین شامل بخش‌های زیادی از مصاحبه‌هایی است که شما با ایشان انجام دادید. و اینجا هم ذکر بکنم که شما یعنی آقای حسین مهری یکی از پایدار‌ترین افرادی بودید که در کنار آقای همایون در اشاعه افکار و اندیشه‌های ایشان نقش بسیار بسیار مهمی داشتید. و در این کتاب آینده، با اجازه شما بخش‌های زیادی از آن مصاحبه‌ها که در دسترس ما و در دسترس شما هستند، خواهد آمد. سیر این مصاحبه‌ها عموماً در بستر جریان تحولات ایران است. بخش بزرگی از آن. به عبارتی، در بستر جنبش سبز است.

آقای همایون از سال‌ها منتظر چنین واقعه‌ای بودند و تحولات فکریی که در جامعه ایرانی که پس از انقلاب اسلامی آغاز شده بود، این سیر تحولی را می‌دیدند. جنبش سبز را و تسلط یابی گفتمان لیبرال دمکراسی در ایران را. و خیلی زود و سریع این ظرفیت را در برآمد جنبش سبز مشاهده کردند و روی آن انگشت گذاشتند و شروع کردند در حول آن کار نظری کردن.

واقعیت این است که وقتی صحبت از آقای همایون به عنوان اندیشه‌پرداز در حوزه سیاست می‌کنیم، همانطور که شما در‌‌ همین قطعه خواندید انسانی بودند که در عمل سیاسی؛ در تجربه و سیاست روز و همزمان و بطور موازی می‌اندیشیدند و اندیشه تولید می‌کردند.

ما بسیاری از سرآمدان جامعه‌مان را می‌شناسیم در حوزه اندیشه، که می‌نشینند کتاب می‌نویسند، مقالات متعددی می‌نویسند راجع به یک سری ارزش‌هایی که اندیشمندان گذشته راجع به آن بحث کرده‌اند. آنان نیز در مجردات و ذیل این بحث‌ها بحث می‌کنند. آقای همایون این سبک و روش را نداشتند. آقای همایون، به قول خودشان، در عمل می‌اندیشیدند و برای عمل بود که می‌اندیشیدند. اندیشه آقای همایون بر مبنای واقعیت، حرکت روز و تجربه‌های روز و برای آینده بود. این ویژگی استثنایی بود که آقای همایون داشت. ما اگر بخواهیم سرآمدان فعالین اجتماعی و کسانی که دل مشغولی‌شان اساساً با مسائل اجتماعی و خیر عمومی، مسائل مردم، لایه‌ بندی بکنیم و اگر از یک فعال سیاسی که می‌رود رأی‌اش را می‌اندازد در صندوق و اگر تظاهراتی است و می‌رود به خیابان، و از همانجا شروع کنیم و بیائیم بالا، آقای همایون از‌‌ همان ابتدا جزو تعداد انگشت شماری هستند که در بالا‌ترین حوزه فعالیت اجتماعی قرار داشتند. اندیشه‌پرداز، متفکر و سیاستمدار بودند.  و آقای همایون، همه این‌ها را با هم داشتند. ما اندیشه‌پرداز داریم، محقق تاریخ داریم، نظریه‌پرداز تاریخ داریم، فلیسوف داریم… همه این‌ها را ما داریم. ولی این مجموعه در آقای همایون به دلیل اینکه با سیاست روز درگیر بودند، جمع بود. به این دلیل که دانش عمیقی داشتند، تجربه آموخته بودند؛ حوادث بین‌المللی مختلفی را دنبال کرده بودند؛ ولی همه این‌ها را بلافاصله با جریان‌ها و حوادث روز ایران، می‌توانستند همراه با هم در یک ظرف جمع آوری بکنند و نتیجه گیری کنند و نظریه جدیدی را ارائه کنند.

یکی از نظریه‌پردازان بسیار مهم جنبش سبز، به اعتقاد من و به اعتقاد خیلی از افراد دیگر، آقای همایون بودند. همانطور که جریان جنبش سبز برآمد کرد و پیش می‌آمد، آقای همایون نظریه‌های خودشان را ارائه می‌کردند. در رابطه با رواداری در این جنبش و بیرون آمدن از لاک خودی و غیر خودی؛ مسئله تغییر فلسفه حکومت بجای سرنگونی؛… این‌ها بحث‌های بسیار و نظریه‌های عمیقی است که پشتوانه صد‌ها سال را دارد. در اروپا، در آمریکا. آقای همایون این دانش عمیق سیاسی را به مثابه آینه‌ای می‌کردند که تصویر حوادث روز را در این آینه می‌دیدند و می‌توانستند جایگاه آن حوادث را تعیین بکنند که کجای آن مثبت است و باید ادامه پیدا بکند و چگونه باید تقویت بشود و اگر انحرافی هست چگونه باید با آن مقابله بشود. این ویژگی‌ها از آقای همایون یک شخصیت استثنایی در حوزة سرآمدی ایران ایجاد می‌کرد. و از این نظر حقیقتاً باید دوباره گفت: ضایعة بزرگی است و جای ایشان را سخت بتوان پر کرد. ایشان معتقد بودند که در سیاست هیچ چیزی نیست که نشود جایگزینش کرد. ولی ما الآن در این لحظه کنونی در یک شخصیت، در آن واحد همه این‌ها را متأسفم که بگویم نداریم.

حسین شریعتمداری با آن ادبیات بسیار زننده‌اش، یک چیزی را درست تشخیص داد. به قول نوشته‌ای که دوستداران آقای همایون از ایران فرستاده‌اند: حقیقتاً باید به جنبش سبز تسلیت گفت بابت این خسران.

  • حسین مهری: خانم مدرس، شـما دو سال پیش هشـتادمین سال زندگی داریوش همایون را با کمک دوسـتانش در آلمان برپا کردید. من فیلم این مجلس را دیدم که بسیار طولانی است و چند تن از شخصیت‌ها در آن سخن می‌گویند. آخر سر خود آقای همایون. در یک جایی آقای همایون یک نکته‌ای می‌گویند که به نظرم باید با زبان شما باز‌تر بشود. و آن اینکه می‌گفتند: من در عرصه روبرو در جناح روبرویی‌ام (جناح چپ) دو تا من می‌شناسم، که منِ من هستند. یکی مهدی خانبابا تهرانی است و دیگری بهزاد کریمی. منظورشان چه بوده؟

فرخنده مدرس: البته آنجا اضافه می‌کنند: بابک امیرخسروی، حشمت رئیسی… این‌ها «من»‌های آقای همایون بودند در جناح مخالف. البته با اینکه خودشان در آنجا شاید این مسئله را به زبان نیاوردند، ولی یکی از دلایل توجه ویژه ایشان به این افراد، از جمله باور این افراد به ایران بود. این افراد در جناح مخالف آقای همایون، که جناح چپ بود، به ایران با تمام وجود عشق می‌ورزند و از این نظر هیچ اختلاف نظری میان آقای همایون و آقای خانبابا تهرانی، آقای بابک امیرخسروی، آقای حشمت رئیسی و به عبارتی آقای بهزاد کریمی نیست. این‌ها تمامیت ایران را می‌خواهند، هستی ایران یکپارچه را می‌خواهند با همه توضیحاتی که هر کدام به فراخور افکار و اندیشه‌های خودشان می‌دهند.

اما نکته اساسی که آن روز آقای همایون روی آن انگشت گذاشتند، و به اعتقاد من، خود ایشان هم همین بودند و هستند. آری هستند! زبانم نمی‌گردد که فعل گذشته را در مورد ایشان بکار ببرم. این بود که این افراد، با تمام هستی و زندگی خودشان، با مسئله ایران و مبارزه برای ایران مواجه شدند. همه هستی خودشان را در این راه گذاشتند و آقای همایون هم چون به عبارتی خودشان هم اینطور بودند، این افراد را بازتابی از خودشان در جناح مخالف می‌دیدند.

توضیحی بود که ایشان آن شب می‌دادند و برای ما کاملاً قابل درک است. البته که به هر حال، ما افراد بسیار زیادی را داریم در ایران که با همه هستی خودشان با مسئله ایران روبرو شدند و در راه ایران با اَشکال مختلفی مبارزه کرده‌اند. و خب، این افراد به دلیل حوزه‌ای که آقای همایون در آن فعال بودند، هستند، حوزه سیاست از نظر ایشان برجسته‌تر بود.

  • حسین مهری: خانم مدرس، آقای همایون در درون همین ایران کنونی هم در پی رویدادهای جنبش سبز، مخاطبان جوانی پیدا کرده بودند که گاه‌گدار می‌دیدم که گفتگوهای طولانی می‌کنند و به صورت مقاله و گزارش در می‌آید. الآن هم دیدم در سایت شما ۲۰ تن از کوشندگان جنبش سبز ایران از درون کشور، اطلاعیه‌ای منتشر کردند زیر عنوان: آخر چرا اینقدر ناگهانی و بی‌خداحافظی؟! این‌ها‌‌ همان جوان‌ها هستند؟

فرخنده مدرس: بله. به هر صورت این‌ها جوان‌هایی هستند که حتماً تعدادشان بیش از این حد است و از فعالان شبکه‌های مختلف اجتماعی هستند. شبکه‌های مختلفی که آقای موسوی هم بارها روی آن تکیه کرده‌اند. ولی اینها پیگیرترین‌های آنها هستند که در رابطه با آقای همایون قرار داشتند و از دوستداران اندیشه‌های آقای همایون هستند و به بهرحال در یک دیالوگ چندساله با آقای همایون قرار دارند. بحث می‌کنند؛ پرسش‌هایشان را مطرح می‌کنند. به هر حال، من حقیقتاً وقتی به این بچه‌ها فکر می‌کنم، قلبم خیلی سنگین می‌شود. البته این متن بسیار ما را منقلب کرد وقتی دیشب آنرا برایمان فرستادند و خواستند که روی سایت تلاش چاپ بشود. بسیار انسان را منقلب و افسرده می‌کند. ولی متن را خوب تمام کرده‌اند. واقعیت این است که استعدادهای بسیار زیاد و پشتوانه‌های بسیار قوی در ایران وجود دارد.

نوشته‌ها و اندیشه‌های آقای همایون روح انسان را تسخیر می‌کند، خود من در این حالت هستم و آقای همایون روح اجتماعی مرا خیلی تسخیر کردند. یک مقدار اگر از زیر این تسخیر انسان بیاید بیرون، و همانطوری که آقای همایون به جامعه ایرانی و فرهیختگان ایرانی نگاه می‌کند و امیدواری‌ای که دارد، روزبروز امیدوار‌تر شد نسبت به این تحولاتی که در داخل ایران می‌شود و در بخش الیت (سرآمدی) جامعه ایجاد شده است، آنقدر پایه‌ها و پشتوانه‌های محکمی وجود دارد که این بچه‌ها می‌توانند به اعتبار آن‌ها و امید به آن‌ها و اعتماد به آن‌ها کارشان را پیش ببرند. اصلاً خود این بچه‌ها سرچشمه امیدند. خود این بچه‌ها آینده‌اند. وقتی شما نگاه می‌کنید و این متن را می‌خوانید، و متن‌هایی که قبلاً نوشته‌اند و فرستاده‌اند، چاپ شده در تلاش، و در ویژه نامه سبز تلاش به مناسب جنبش سبز چاپ شده، می‌توانید ببینید که این‌ها هر کدامشان روزنامه‌نگاران بسیار بسیار قدرتمندی هستند. این‌ها حاصل‌‌ همان آموزش‌هایی هستند که از آقای همایون و افرادی نظیر آقای همایون بجا مانده. این‌ها باید امیدوار باشند برای اینکه خودشان حضور دارند. نباید ناامید شد. انسان‌ها خواهند آمد و خواهند رفت. این پروسه طبیعت را نمی‌شود تغییر داد و هیچ جای ناامیدی نیست و هیچ جای سوگواری نیست. فقط باید کار کنند و بنویسند و مسائل جامعه را به همان دقتی که از آقای همایون آموخته‌اند دنبال بکنند و آینده ایران حقیقتاً با وجود چنین بچه‌هایی روشن است. با چنین سرمشق‌هایی مانند آقای همایون.

  • حسین مهری: در پایان می‌خواستم پرسش کنم که آقای همایون هیچوقت درمورد این ناراحتی پایشان با شما صحبتی کرده بودند؟

فرخنده مدرس: اصولاً آقای همایون در مورد ناراحتی صحبت نمی‌کردند. در مورد بیماری اصولاً صحبت نمی‌کردند. البته شرایطی پیش می‌آمد که صحبتی می‌شد. در مورد ناراحتی‌های خودشان و دردهای خودشان که هیچوقت. راه و روش ما این بود که هفته‌ای یکی دو بار زنگ می‌زدیم و حالشان را به بهانه‌های مختلف می‌پرسیدیم. خب، طبیعی است سن بالا همیشه برای اطرافیان وضعیتی را ایجاد می‌کند که انسان نگران است. هر لحظه زندگی ایشان برای ما غنیمت بود. ولی اصولاً ایشان نه از درد و نه از بیماری صحبت می‌کردند و نه مرگ را جدی می‌گرفتند. هیچوقت. خوب، می‌دانستیم و در زندگینامه‌شان خوانده بودیم که چه اتفاقاتی در گذشته برای ایشان افتاده بود و از اینکه ناراحتی پا داشتند، این‌ها را می‌دیدیم و می‌دانستم. آقای همایون هر بار که تشریف می‌آوردند آلمان، بعد از سفرهای طولانی و نشست و برخاست‌های بسیار، خستگی‌شان را پیش ما در می‌کردند. بقول معروف، دو سه روزی با هم بودیم. اگر همه این‌ دو سه روزها را جمع بکنیم، شاید بگویم در این نزدیک به ۲۰ سال، چیزی حدود ۶ ـ ۵ ماه را بطور ممتد با هم سپری کردیم. طبیعی است که وقتی انسان‌ها در زیر یک سقف با هم زندگی می‌کند، از حال و روزگار هم اطلاعات دقیق‌تر و بیشتری پیدا می‌کند.

آقای مهری، شما آقای همایون خیلی بیشتر از من می‌شناسید، بسیار بسیار انسان سخت و مغروری بودند. بسیار متکی به نفس بودند. این را در رفتار و راه رفتنشان هم می‌شد دید. این اواخر به دلیل سن بالا و مشکل پایی که از دوران جوانی برایشان پیش آمده بود، قدری قدرت راه رفتن را بخصوص پایین و بالا رفتن از پله را برایشان دشوار کرده بود.

  • حسین مهری: خانم مدرس عزیز وقت ما متاسفانه تمام شد می‌خواستم از شما دعوت کنم در فرصت دیگر بازهم در باره این شخصیت بزرگ ایرانی گفتگو کنیم.

فرخنده مدرس: با کمال میل. در مورد ایشان همیشه من با عشق و علاقه صحبت می‌کنم. حرف‌هایم ممکن است جنبه صرف عقلانی نداشته باشد بسیار بار عاطفی آن سنگین باشد. ولی چه می‌شود کرد رابطه‌ها متفاوتند و این هم نوع رابطه ماست.

  • حسین مهری: خیلی ممنون از شما

پیام شماری از اعضای تحریریۀ آیندگان و همکاران دیرین داریوش همایون از ایران و بیرون از ایران

Ayandegan

پیام شماری از اعضای تحریریۀ آیندگان و همکاران دیرین داریوش همایون از ایران و بیرون از ایران

داریوش همایون شخصیتی فرهیخته و متفکر بود که چند صباحی به میدان سیاست در آمد، اما جوهره اش از فرهنگ بود. او در بیشتر زمینه های فرهنگی نوجو بود و تا پایان نوجو ماند.

با انتشار روزنامۀ آیندگان در سال 46 ، یعنی زمانی که هنوز گام در چهل سالگی نگذاشته بود، بیشتر نوجویی ها و نوآوری ها یا در واقع بخش بزرگی از آرزوهای خود را که بالا کشیدن سطح بحث در روزنامه های ایران بود، جامۀ عمل پوشاند. زبانی تازه در روزنامه نگاری ایران پدید آورد. نقد خردورزانه را در عرصه های گوناگون از تأتر و سینما گرفته تا نقاشی و موسیقی همراه باعیار سنجی کتاب وارد مطبوعات کرد. خبرنویسی و گزارش نویسی و تیتر زدن را ارتقا بخشید و همپای مطبوعات غربی مدرن کرد. تحلیل و تفسیر و مقالۀ سیاسی را تا سطحی که در ایران سابقه نداشت بالا کشید. رابطۀ و نوع کار افراد تحریری را، از حالت کارمندی که در آن زمان رایج بود، درهم ریخت و خواندن و پیوسته خواندن و اندوختن و آنگاه بازپس دادن آن را در آنچه قالب های رسانه ای مدرن می طلبید، باب کرد و در این میان اهمیت زیادی برای زبان فارسی و درست و دقیق و پاکیزه نوشتن قائل شد. حتا سعی بسیار کرد که برای بسیاری از واژگان خارجی که تا آن زمان برابری به زبان فارسی نداشتند برابرهایی بسازد که تنش زدایی و رواداری و بعدها دگراندیشی از مهمترین آنها هستند.

در مقام بنیانگذار روزنامه آیندگان، برخلاف سنت و نیروی عادت دیرینۀ همگانی به روزنامه خوانی عصر، جسارت به خرج داد و روزنامۀ صبح را وارد تصویر مطبوعات ایران کرد. به گونه ای که بیست سی سال بعد، همۀ روزنامه های ایران به رویه ای که او پایه گذاشت، گرویدند و روزنامه های صبح جای روزنامه های عصر را گرفت و حتا روزنامه های عصر تسلیم رویه او شدند.

شاید اکنون موضوع ساده به نظر برسد اما برای آیندگان به عنوان روزنامه ای نوپا و از لحاظ مالی کم بنیه و در غیاب همه سیستم های پرقدرت چاپ و توزیع که در سراسر کشور بر محور عصر قرار داشتند، برداشتن چنین گامی، شجاعتی می خواست که تنها از ذهن نواندیش همایون بر می آمد.

همایون آزاد اندیش بود و عقایدش را بر همکارانش تحمیل نمی کرد و همواره آنان را به احساس مسئولیت در برابر نوشته هایشان فرامی خواند و از آنان می خواست وقتی قلم در دست دارند بدون تعصب و غرض گامهای استوار بردارند و با آزاد اندیشی توام با مسئولیت به پیشرفت فضای روزنامه نگاری در ایران یاری رسانند.

در تحریریه آیندگان، روزنامه نگارانی از طیف های فکری مختلف از منتها الیه راست تا امتداد چپ حضور داشتند و وجود خود او بود که چنین تفاهمی را ممکن می ساخت و چنین همنشینی ای را در فضای تحریریه پدید می آورد.

سخنان سنجیده، تفکری که هم عصر اکنونیان بود، واژه هایی هر اندازه گزیده تر و بجاتر، به اضافه وقار ومتانتی که همیشه با او همراه بود، از داریوش همایون مجموعه ای ساخت که از آغاز تا انتها پیوسته پیرامون خود احترام بر می انگیخت و به بیداری ذهنها یاری می رساند.

به همه اینها باید اضافه کرد یک دستگاه فکری منسجم را که پیوسته تولید اندیشه می کرد، و منشی استوار را که گردباد حوادث گزندی بدان نمی رسانید، همراه با یک واقع بینی که در روزگار ما کمیاب است. جای او خالی است، اما تأثیرات نیرومندی که بر چند نسل از روزنامه نگاران ایرانی گذارد، باقی خواهد ماند.

شماری از اعضای تحریریۀ آیندگان و همکاران دیرین داریوش همایون از ایران و بیرون از ایران

در آرزویِ پرواز در سپهرِ زمان

در آرزویِ پرواز در سپهرِ زمان

اگر میانِ ارزش‌ها، بلندگاهِ پیشداشت‌ها را از ‌آنِ “بودمندیِ ایران” بدانیم، بی‌شک و بی‌‌هیچ بزرگ‌نمایی‌‌ای داریوش همایون در پهنه‌یِ اندیشه و نگره، تا کنون کنشگرِ پیشتازِ گاهنامه‌یِ همروزگارِ ایران بوده ‌ست. ارزیابیِ کس‌ای چون او که ارجگزاریِ چه بسیار اندیشه‌پردازانِ ایران از رشته‌هایِ گوناگونِ علومِ انسانی‌ و هنر را بایسته گردانده ـ به‌ویژه که او خویش را آدم‌ای “نابه‌هنگام” همچون نیچه می‌‌داند و خود ارزیابنده‌ای ‌ست باریک و دور ـ بین ـ کم دشوار نیست. نخستین نگره‌پردازِ ملیت‌سازِ ایرانی‌ ـ که خود را سوسیالیست نیز می‌‌دانست ـ، در دامنه‌یِ راستِ ایران نگره‌پرداز‌ای منهایِ او نمی‌‌شناخت. شاهین فاطمی گفته‌ست در بافتارِ جستارهایِ ایران و نویسندگی از هیچکس به اندازه‌ای که از او نیاموخته. داریوش آشوری هیچکس را هماوردِ او در پیشرفت و گشایشِ زبانِ فارسی به‌رویِ فرایافت‌هایِ نو نشناخته‌‌ست. احسان یارشاطر زبانِ فارسی را به او بدهکار خوانده‌ست! همچنین پهلویِ سوم او را مردِ بی‌ جانشینِ گردآوریِ نیروها و جنبش‌هایِ آزادیخواهِ ایران در رسایِ همرایی‌ای ملی‌ دانسته‌‌ست.

مایه‌ای که در این آدمِ اندیشه‌ساز یافتم، در پی‌ِ آنچه دوست‌ای مرا پیشنهادیده بود، انگیختار‌ام گشت تا در کنش‌ای ناکارشناسانه(زیرا روزنامه‌نگار نیستم) به گفت‌و‌شنود‌ای یگانه با او که هماره استاد خوانده‌ام‌اش دست زنم. این تنها گفت‌و‌شنود‌ای‌ست که داریوش همایون به‌هدف و برایِ پس از بالزاد و سوزانده شدنِ خویش انجامیده و هیچ نمونه‌یِ همسان‌ای نه میانِ ایرانیان و نه جز ـ ایرانیان توانست یافت. همایون در اینجا نخستین و واپسین بار بود که با “پرسش ـ واژه” دست‌و‌پنجه نرمانید و پس از انجامِ آن، گیرای‌اش خواند. افزون بر این آنچه پیشِ روی دارید، آبشخور‌ای‌ست بس فشرده در کمک به شناخت‌ای روانشناسیک از بنیانگذارِ فلسفه‌یِ “بهبود خواهی‌” reformism در سیاستِ همروزگارِ ایران.

واپسین نسخه‌یِ ویرایشِ این گفت‌و‌شنود که خود انجامیده بودم را از نگاهِ نکته‌سنج‌شان گذراندم. گرچه نمی‌‌پنهانم که اگر پاپیجویی‌هایِ پر تب‌و‌تاب‌ام نمی‌‌بود، واژگان‌ای چند در نگارشِ این پرسش‌و‌پاسخ جا خوش می‌‌کردند. با این همه این پافشاری‌ها جاهای‌ای نیز نافرجام ماندند. این کارساخته‌یِ جاودانه با ۸۱ پرسش از فرهوش‌ای ۸۱ ساله که در یکم سپتامبرِ ۲۰۱۰ در شهرِ کلن،کنارِ رودِ راین انجامید را با پروانه‌یِ ملی‌ باور‌ای لیبرال که در آستانه‌گی‌ِ هزاره‌یِ سوم بی‌ هیچ پوزش خود را سرآمد‌باور elitist می‌‌نامید، می‌‌سپارم به روانِ پاکباختگان و پاسبانانِ ایران‌دیار از سپهرِ گاهنامه‌یِ باستانِ ایران تا آیندگان.

***

با درود به شما آقایِ همایون. من پرسش‌های‌ای را دارم که شاید در رسمِ پرسندگان نگنجند و این چنین نپرسند، ولی‌ من می‌‌خواهم این‌چنین بپرسم! همیشه بی‌پرده پاسخ داده‌اید، می‌‌خواهم بی‌ پرده‌تر از همیشه این پاسخ‌ها را از شما داشته باشم.

  • ۱. در زندگی‌تان چه آرزو‌ ای دارید؟

ـ آرزوی‌ام این ‌ست که کره‌یِ زمین از جهتِ دست‌نخوردگی به پنج هزار سالِ پیش بازگردد و انسانیت از جهتِ فرگشت(تکامل) برود به هزار سالِ آینده!

  • ۲. بدترین اشتباهِ زندگی‌‌تان تا به کنون چه بوده ‌ست؟

ـ اشتباه‌های‌ام به میزان‌ای پرشمار بوده، که باید بجویم تا بدترین‌شان را بیابم. ولی‌ شاید بدترین‌شان این بود که پیش از هنگام دست به هر کار ای زدم. به هر کار‌ ای دست زدم “نابه‌هنگام”(زودتر از موقع) بود.

  • ۳. کدام کارِ شما بیش از سایرین، پیش از هنگام بود؟ و به چه زمان‌ای باز می‌‌گردد؟

ـ درونشد(ورود) به سیاست. در چهارده سالگی، که به هیچ روی هنگامِ (ـ درخورِ ـ) این کارها نیست.

  • ۴. الف. می‌ گویند مغزِ اندیشه‌پردازِ ناسیونال ـ دموکرات ها، داریوش همایون ‌ست. بی‌ فروتنی(تعارف)، آیا به‌راستی‌ هست؟

ـ من نمی‌‌دانم، ولی‌ کم‌کم درباره‌یِ “لیبرال‌دموکرات”‌ها نیز چنین سخنان‌ای می‌‌گویند. نمی‌‌دانم ولی‌ به‌هر‌روی من در هر دو زمینه بسیار کار کرده‌ام.

  • ب. آیا این “نمی‌ دانم” از رویِ فروتنی(تعارف) نیست؟

ـ نه، زیرا دامنه‌یِ این جویش‌ها و جستار‌ها بسیار گسترده ‌ست و بسیار‌ای در آنها انبازیده‌اند(شرکت کرده‌اند) ـ که من هم آگاهی‌ِ درست‌ای از آنها ندارم ـ بنا بر این بهتر ‌ست که به این گفته با شک بنگریم.

  • ۵. آشکار ‌ست که شمارِ نسک‌ها، نگارشنامه‌ها، کتاب‌های‌ای که شما خوانده‌اید بسیار ‌ست. آیا شما بیش از سایرین(مراد ام، اندیشه‌مندانِ ایرانی‌ِ هم‌پیشه‌یِ همایون ‌ست) نسک(کتاب) خوانده‌اید؟ [این پرسش از پاسخ‌ای که همایون سال‌ها پیش به پرسشگر‌ای که نگاهِ ایشان را در این‌باره که شمار ای او را کتاب‌خوانده‌ترین روشن‌اندیشِ سیاسیِ ایران می‌‌دانند، جویا شده بود، برآمد، که در آنجا همایون می‌‌گوید از آن هنگام که کتاب را شناخته کمتر از روز‌ ای سه یا چهار ساعت نخوانده ‌ست.]

ـ به‌هیچ‌روی چنین چیز‌ای نیست. من شاید دوره‌ای بیش از هم‌سالان‌ام می‌‌خواندم، ولی‌ پسین‌تر گرفتاری‌هایِ زندگی‌، مرا از خواندن ـ به آن میزان که می‌‌خواسته‌ام ـ بازداشت. تنها دوره‌ای که آن اندازه که در توانشِ چشمان و زمان‌ام بود خواندم، دوره‌ای بود که پس از انقلاب در ایران پنهان بودم.

  • ۶. کوته‌پندِ شما به نسلِ جوانِ ایران چه ست؟

ـ که در ذهن و اندیشه جوان بمانند.

  • ۷. کدام فیلسوف بیشترین کارسازی(تاثیر) در زندگی‌ِ شما را داشته ‌ست؟ چرایِ چند‌واژه‌ای‌اش را نیز بفرمایید؟

ـ دیوید هیوم. زیرا مرا از این پنداشت که «”خردِ آدم” تنها راهنمایِ کنش و رفتارِ اوست»، به‌در‌آورد. هیوم انسانیت را سراسری(در تمامیت‌اش) نگریست و مرا پذیر‌اند که آنچه انگلیسی‌ ها،”عقلِ سلیم” common sense می‌‌نامند، بهترین راهنمایِ کنش و اندیشه‌گریِ سیاسی ‌ست.

  • ۸. چه کس‌ای الهام‌بخشِ زندگی‌ تان بوده ‌ست؟

ـ الهام‌بخشِ زندگی‌‌ام چرچیل بود و لینکلن.

  • ۹. زیباترین سخن‌ای که شنیدید،چه بوده ‌ست؟

بیشترین خوشبختی‌ برایِ بیشترین مردمان.

[از جرمی بنتام ‌ست]

  • ۱۰. زیباترین پیشکش‌ای که گرفته‌اید، چه چیز‌ ای بوده؟

یک دوره کتابِ «تاریخِ جهان» در دوازده سالگی.

  • ۱۱. اگر هم‌اکنون می‌بایست برایِ همیشه در بندِ یاخته‌ای زندانی می‌‌بودید و تنها می‌‌توانستید یک کتاب را با خود به‌همراه برید، آن کدام می‌‌بود؟

ـ دانشنامه‌یِ بریتانیا

  • ۱۲. الف.آیا به آنچه مردمان به “خدا” می‌‌شناسند، باور دارید؟

ـ خدا همان آفرینش ‌ست. آفرینش، خدا ‌ست. این دو از هم جدا نیستند.

  • ب. آیا “شما” به آنچه مردمان به “خداوند” می‌‌شناسند، باور‌مند اید؟

ـ گفتم،خداوند همان آفرینش ‌ست. مسلما به “آفرینش” باور دارم، ولی‌ خدا جدا از آفرینش انگاشتنی(قابل تصور) نیست.

  • ۱۳. چه رنگ‌ای را دوست دارید؟

ـ در فارسی می‌‌گویند “زبرجد”، کبود.

  • ۱۴.کدام دیسه(شکل)هایِ هندسه‌ای را بیشتر دوست می‌‌دارید؟ چنبر(دایره)، چهارگوش(مربع)، سه‌گوش(مثلث)، چارگوش‌دراز (مستطیل)؟

ـ دایره، که زیباترین و کامل‌ترین شکلِ هندسه‌ای ‌ست.

  • ۱۵. بزرگ‌ترین غمِ زندگی‌ تان چه بوده ‌ست؟

ـ از دست دادنِ مادر

  • ۱۶.چه شماره‌ای را دوست می‌‌دارید؟

ـ همه‌یِ شماره‌ها یکسان‌اند. ارزش‌شان بسته به بار‌ ای ‌ست که با نامیده شدن (اطلاق شدن) به چیز‌ ای پیدا می‌‌کنند، ولی‌ به خودیِ خود شماره‌ها یکسان‌اند.

  • ۱۷. در زندگی‌ دریغش و افسوسِ چه چیز را داشته‌اید؟

ـ افسوسِ زندگی‌ِ باختری، در همسنجی با زندگی‌ِ ایرانی‌.

  • ۱۸. الف.”برگِ بازنده”یِ همایون چه ‌ست؟

ـ پیش از هنگام به دنیا آمدن.

  • ب. همایون “برگِ برنده” داشته؟

ـ پیش از هنگام به دنیا آمدن.

  • پ. برگ‌هایِ برنده و بازنده تان یکی‌اند؟

ـ بله، زیرا برگِ بازنده‌ام را به برگِ برنده دگر گرداندم.

  • ۱۹. آیا کارتون دوست داشته اید؟

ـ نه،چندان دوست نداشته‌ام.

**

آقایِ همایون، من واژگان‌ای را برای‌تان می‌‌خوانم. کوتاه در یک یا چند واژه نخستین چیز‌ای را که دم‌ای پس از شنیدنِ هریک به ذهن‌تان خواهد آمد و یا چم‌ای که در شما یاداورانده خواهد شد را بفرمایید.

  • ۲۰. درخت؟

ـ زندگی‌.

  • ۲۱. جمهوریخواه؟

ـ اگر ایرانی‌ باشد،گمراه.

  • ۲۲. قلم؟

ـ ابزارِ از مًد افتاده‌یِ نوشتن.

  • ۲۳. پست ـ مدرنیسم؟

ـ ارتجاعِ عصرِ نو.

  • ۲۴. کورشِ هخامنشی؟

ـ نخستین جهانگرایِ جهان.

  • ۲۵. فریدریش ویلهلم نیچه؟

ـ فیلسوفِ انقلابی، ویرانگر در دستِ دیوانگان.

  • ۲۶. آخوند؟

ـ بهتر ‌ست به حجره و مسجد مرزمند گردد.

  • ۲۷. شاهین؟

ـ پرواز همیشه آرزویِ من بوده ‌ست.

  • ۲۸. پدر؟

ـ هر چه زودتر باید از زیرِ نفوذ‌اش به‌در آمد.

  • ۲۹. تنها؟

ـ بی‌ باکی(جرات)ِ بسیار می‌‌خواهد.

  • ۳۰. همسر؟

ـ بهترین راه‌حلِ زندگی‌.

  • ۳۱. دیوانِ حافظ؟

ـ گاه‌گاه‌ای باید خواند.

  • ۳۲. لامپ؟

ـ با لامپِ بیولوژیک جانشین می‌‌شود.

  • ۳۳. رایانه؟

ـ بدونِ آن زندگی‌ نمی‌‌توان کرد.

  • ۳۴. مرگ؟

ـ بسیار چیزِ بایسته‌ای ‌ست.

  • ۳۵. گاهنامه؛ تاریخ ؟

ـ بدونِ تاریخ انسانیت وجود ندارد. همه‌چیز تاریخ ‌ست.

  • ۳۶. زن؛ بانو؟

ـ بدونِ او هم نمی‌‌شود زندگی‌ کرد.

[مرادِ همایون از “هم”،”رایانه” ‌ست که گفت بدون‌اش نمی‌‌توان زیست.]

  • ۳۷. سیاست؟

ـ همه‌یِ زندگی‌.

  • ۳۸. سیاست برایِ همایون؟

ـ همه‌یِ زندگی‌.

  • ۳۹. ابر؟

ـ باید از آن گذشت. بر بالایِ آن جا گرفت.

  • ۴۰. کراوات؟

ـ تنها ابزار ای که مردها با آن کوشیدند به زنان همانند گردند.

  • ۴۱. نگارشنامه؛ نسک؛ کتاب؟

ـ چکیده‌یِ زندگی‌ِ خودِ من، چه در خواندن و چه در نوشتن‌اش پرداخته شد.

  • ۴۲. بهترین دوست؟

ـ چندین تن‌.

  • ۴۳. دموکراسی‌ِ لیبرال؟

ـ آینده‌یِ ایران.

  • ۴۴. شاهنامه؟

ـ به یک معنی‌، شناسنامه‌یِ ملی‌ِ ما.

  • ۴۵.کارل مارکس؟

ـ آموزگارِ بزرگترین اشتباهِ بشریت.

  • ۴۶. جنون؟

ـ جنون، گاه به “عقلِ پیش از هنگام” نامیده می‌‌شود و گاه‌ای به‌راستی‌ بار ای بد دارد.

  • ۴۷. نیک‌؟

ـ بی‌ بد وجود ندارد.

  • ۴۸. هنر؟

ـ بالابرد(اعتلای)ِ انسان در زندگی‌ِ روزانه.

  • ۴۹. تلاش؟

ـ ویژگی‌ِ موجودِ زنده.

  • ۵۰. دنیا؟

ـ همه‌یِ آن چیز‌ای که داریم، دیگر‌ اش افسانه ‌ست.

  • ۵۱. حزبِ مشروطه ایران؟

ـ یک‌ای از سنگ‌هایِ بنایِ همبودمان(جامعه)ِ آینده‌یِ ایرانی‌.

  • ۵۲. حزب مشروطه ایران(لیبرال دموکرات)؟

ـ گامه(مرحله)یِ تکاملی‌اش.

  • ۵۳. نگاه از بیرون؟

ـ برایِ همه بایسته ‌ست.

  • ۵۴. شاهزاده رضا پهلوی؟

ـ”نقش”ای دارد.

  • ۵۵. من و روزگار ام؟

ـ نگاه به یک زندگی‌ در یک بطنِ تاریخی‌.

  • ۵۶. محمد؟

ـ یک‌ای از پیروزمندترین سیاست‌پیشگانِ جهان.

  • ۵۷. محمدرضا پهلوی؟

ـ بیش از استعداد‌های‌اش می‌‌خواست.

  • ۵۸. زبانِ عربی‌؟

ـ تنها سهم‌گذاریِ مثبتِ عرب‌ها.

  • ۵۹. سایه؟

ـ بی‌ نور وجود ندارد.

  • ۶۰. مشروته‌یِ نوین؟

ـ نوساخته‌(اختراعِ)یِ ما.

  • ۶۱. هزار واژه؟

ـ تنها، گرد‌آمده‌یِ نوشتارها.

  • ۶۲. مادر؟

ـ آغازِ زندگی‌ و پی‌ریزیِ انسان.

  • ۶۳.حزبِ رستاخیز؟

ـاشتباه‌ای که می‌‌توانست اشتباه نباشد.

  • ۶۴. موسیقی‌؟

ـ بهترین سرگرمی و آموزگارِ انسان.

  • ۶۵. پول؟

ـ نداشتن‌اش بسیار بدتر ‌ست.

  • ۶۶. آسمان؟

ـ برایِ رسیدن.

  • ۶۷. کودک؟

ـ زیباترین هستنده‌ی(موجود) بشری.

  • ۶۸. عینک؟

ـ از دارندگانِ چشمانِ کم‌توان بپرسید.

  • ۶۹. گل ؟

ـ پای‌تان را بیرون بکشید.

  • ۷۰. غربت؟

ـ غربت وجود ندارد.

  • ۷۱. گذار از تاریخ؟

ـ نماندن و اراده‌یِ پیش رفتن.

  • ۷۲. بیست و هشتِ امرداد ؟

ـ افسانه‌ای که ملت‌ای را به کژراهه کشاند.

  • ۷۳. انتلکتوئلِ هاولی؟

ـ سرنمونه‌ی(سرمشق)ِ هر انتلکتوئل.

  • ۷۴. مدرنیته؟

ـ هیچ‌گاه کهنه نخواهد شد.

  • ۷۵. زرتشت؟

ـ یک‌ای از فرجود(معجزه)هایِ بشری.

  • ۷۶. خواب؟

ـ هر چه زیشمار(سنّ)ِ انسان بالا می‌‌رود، کمتر می‌‌شود.

  • ۷۷. زندان؟

ـ جایِ خوب‌ای برایِ خواندن.

  • ۷۸. درست‌پیمانی؛ وفاداری؟

ـ نسبی‌ ‌ست.

  • ۷۹. هورمزد؟

ـ پاسخ‌ای که ایرانیان برایِ وجودِ نیکی‌ و بدی یافتند.

  • ۸۰. باران؟

ـ که در لطافتِ طبع‌اش خلاف نیست.

[از سعدی ‌ست]

  • ۸۱. ایران؟

ـ برایِ ما، تنها چیز‌ای که داریم، همه‌یِ آن چیزهای‌ای که داریم.

با سپاس از شما.

بردیا پارس.

196

سپاس و پوزش

Homa DH

سپاس و پوزش

از همه دوستان گرامی که با پيامهای همدردی و مهربانانه خود کوشيدند از بار سنگين و اندازه نگرفتنی اندوه از دست دادن همسرم، داريوش همايون، بکاهند، سپاسگزاری می کنم. چنانچه نتوانسته‌ام مراتب قدردانی و سپاس خود را از همه‌ی دوستان، شخصاً و به نام و نشان، اعلام نمايم پوزش می‌خواهم، اما انبوه پيامها و ژرفای همدلی‌های شما دوستان دلم را در درستی راه انسانی که همسرم درنورديده بود، قوی داشت و از گذر عمر در کنار وی هر چه شادمان تر و هر چه سرافرازترم ساخت. بازهم از همه شما سپاسگزارم.

هما زاهدی  / 21 فوریه 2011

198

yad198

پايان سخن

پايان سخن

«يادنامه داريوش همايون»، گلچينی که در اينجا به انتهای خود رسيده است، مسلماً، با نظر به محدوديت‌های بيشمار، نتوانسته همه نام‌ها و نشان‌ها را در دل خود جای دهد، نام و نشان همه‌ی کسانی که از دور و نزديک، در لحظه‌های کوتاه برخورد، يا در درازای سال‌های طولانی همراهی، يا حتا مخالفت، دستی به شعله روشنی‌بخش زندگانی داريوش همايون رسانده و هر يک به گونه‌ای و به سهم خود دست‌های خويش را در فروزش بيشتر اين شعله و پراکندن پرتوهای آگاهی دهنده‌ی آن بکار گرفته‌اند. اين يادنامه بی‌ترديد قدرشناسی از همه‌ی آنان را در دل نهفته و سپاس و ارجشان را می‌شناسد.

اما اين دفتر را نمی‌توان بدون آوردن نام دکتر ايرج اشراقی و ابراز قدرشناسی‌های بی‌کران از ايشان به پايان برد. ما که سال‌هاست، نه تنها در eshraghi1کارهای سياسی، فکری و فرهنگی‌‌مان، چه در «مجموعه فرهنگی سياسی تلاش» و چه در پايه گزاری و آغاز فعاليت «بنياد داريوش همايون برای مطالعات مشروطه‌خواهی» همواره پشت‌مان، به پشتيبانی‌ها و تشويق‌های دلگرم‌کننده‌ی دکتر اشراقی، بوده است، بلکه همچنين خود از نزديک شاهد آمادگی و استواری اراده‌‌ی ايشان در خدمت به اشاعه انديشه و آگاهی، در ميان ايرانيان و به دست ايرانيان، با هر نگرش و از هر جهان‌بينی، بوده‌ايم، نمی‌توانيم بدون قدردانی از ياری‌های ايشان به پايان اين يادنامه برسيم و سپاس از حمايت‌های بی‌دريغ ايشان را به ويژه در ياری به انتشار افکار و انديشه‌های، داريوش همايون، اين فرزانه تاريخ معاصر ايران، بيان نکنيم؛ سپاس از انسانی که به گفته داريوش همايون و به تجربه‌ی ما در پافشاری و پايداری در اشاعه فرهنگ رواداری و فرهنگ آزاديخواهی و ايران دوستانه همواره شايسته احترام است.

200

yad200

انقلاب ناتمام ایران / آیندگان، دوشنبه ۱۴ امرداد ۱۳۴۷ / داریوش همایون

به مشروطیت باید در تمامیت آن نگریست، با همه کاربرد‌هایش. مشروطه یک چهارچوب حقوقی معمولی نیست که بنابر اقتضای موقع مورد تعبیرات مختلف قرار گیرد. این یک فلسفه حکومت است، بر اساس نیاز‌ها و اوضاع و احوال خاص ایران. در صورت واقعی خود، مشروطه از عدالت اجتماعی و توسعه اقتصادی جدائی ناپذیر است.

ادامه‌ی مطلب

ترجمه‌ی فارسی کتاب مصور «آبی گرم‌ترین رنگ است» در انتشارات ناکجا

کلمانتین: ﺗﺎ ﺣﺎﻻ ﺍﺯ ﺍﻳﻦﮐﻪ ﺍﻳﻦ ﺟﻮﺭی ﻫﺴﺘﯽ ﺧﺠﺎﻟﺖ ﻧﮑﺸﻴﺪی؟ ‌

اِما: ﻓﻘﻂ ﻋﺸﻘﻪ ﮐﻪ ﺩﻧﻴﺎ ﺭﻭ ﻧﺠﺎﺕ ﻣﯽﺩﻩ. ﻭﺍﺳﻪ ﭼﯽ ﺍﺯ ﻋﺎﺷﻖ ﺑﻮﺩﻥ ﺧﺠﺎﻟﺖ ﺑﮑﺸﻢ؟‌

‌(از متن کتابِ «آبی گرم‌ترین رنگ است»)

ادامه‌ی مطلب

.


مراسم بزرگداشت داریوش همایون بمناسبت زادروز هشتاد سالگی ـ بخش نخست

100_0058

مراسم بزرگداشت داریوش همایون بمناسبت زادروز هشتاد سالگی ـ بخش دوّم

100_0058

مراسم بزرگداشت داریوش همایون بمناسبت زادروز هشتاد سالگی ـ بخش سوّم

100_0058

..

Jashn_nameh2چاپ: نشر تلاش فروردين ماه  1389

 

Talash / Sand 13

21073 Hamburg

Germany

Tel.: 0049 40 765 50 61

Talashnews@hotmail.com

طرح جلد: تلاش

خطاطی: ماندانا زندیان

عکس: مارال کشگر و مهیار احسانی پور

فهرست مطالب

سخنرانی‌ها:

پیام‌ها، نوشته‌ها:

گفتگوها:

 

آشنایی دوباره با داریوش همایون

Sarbarg

Akse homa‌‌از مهدی فرمانی ـ نروژ

آشنایی دوباره با داریوش همایون

‌‌

برای بسياری از کسان که بيرون از دايره روابط خصوصی و خانوادگی داريوش همايون را می‌شناسند، نخستين آشنائی‌ها با وی در گردهم‌آئی‌های سياسی ايرانيان و سالن‌های سمينار و سخنرانی آغاز شده است و عموماً هم از فاصله‌ای ميان صندلی‌های سالن و تريبون سخنرانی و از لابلای سخنان او در باره سياست و فرهنگ ايران که هر بار سرشار از تازه‌گی، افق‌های روبه آينده‌ی پردامنه‌ای را می‌گسترانند.

ورودش به سالن‌ها در شهرها و مکان‌های ناآشنا، بدون جمع همراهان، آرام و بدون جلب توجه ديگران می‌بود، اگر آن نام که پيشاپيش انتظار ديدن و شنيدن سخنانش را برمی‌انگيزد، نمی‌بود. ورودی موقر با تبسمی دوستانه و دعوت‌کننده، نگاهی جوينده، تا برای پيشی‌گرفتن در ادای احترام به دوست و مخالف، هيچکس را از نظر دور ندارد.

اگر حلقه مشتاقان همصحبتی و پرسشگران اجازه دهند، زودتر از هر سخنران ديگر در جای خود قرار می‌گيرد و در آرامشی که حکايت از تمرکز درون می‌کند و چشمانی که ديگر هيچکس را نمی‌جويند و نگاهی دوخته به نقطه‌ای نامعلوم، از جمع فاصله می‌گيرد و در انتظار آغاز می‌ماند.

سخن گفتن در حضور داريوش همايون آسان نيست و کسانی را که به تسلط وی به زبان فارسی و دانش گسترده‌اش در باره ايران و جهان آشنائی دارند، در قيد درستگوئی و بند سنجيدن کلام گرفتار می‌کند. در هم‌صحبتی دقيق است و با هوشياری به گفته‌های هم‌سخنانش گوش می‌دهد. در گرفتن کژی‌های فکری، زبانی نرم اما صريح و روشن دارد. خود را در تذکرهای پر‌ملاحظه و تصحيح سهل‌انگاری‌های زبانی ديگران و منع آنان از بکارگيری بی‌رويه مفاهيم، «ملالغطی» می‌نامد. اما جوانترها خود را وامدار سختگيري‌های به رايگان وی می‌دانند. از او با عنوان دائرت‌المعارف جنبش سياسی ايران ياد می‌کنند. در واژه‌نگاری و گستردن ظرفيت زبان فارسی رفتار وی با اين زبان را فرهنگستانی توصيف کرده‌اند. نزد اهل قلم معروف است که نثر وی بسيار پاکيزه است. اما در ميان خوانندگان آثارش کم نيستند کسانی که از آسان نبودن سبک و سياق او در نگارش سخت گله‌مندند. دکترصدرالدين الهی در پاسخ به اين گله‌ها، زبان نويسندگی داريوش همايون را همچون جاده کوهستانی پرخمی که راه به قله می‌برد توصيف کرده و خوانندگان نوشته‌های وی را همچون کوه‌نوردانی می‌نامد که خسته و گاه مانده به دنبال راهنمای خود روانند و هنگامی که برفراز قله می‌ايستند و سينه را از هوای صاف پُر می‌کنند و به طراوت دشتی که در زير پاي‌شان گسترده است می‌نگرند، به شگفتی و تحسين می‌افتند.

آشنائی دوباره‌ی جامعه سياسی و فرهنگی ميهنمان با داريوش همايون و عموماً با کوله‌باری از پيش‌قضاوت‌های سخت از آغاز زندگی وی در تبعيد و از مسير کار و تلاش‌های فکری و فرهنگی او در حوزه انديشه سياسی و در برخورد به سياست روز ايران بوده است. آشنائی پر‌جنجال و پر‌جدالی که از دشمنی‌های آشتی‌ناپذير بسياری با وی آغاز و در بخش بزرگتر به دوستی يا حداکثر مخالفت سياسی و فکری و هر دو سرشار از احترام و تحسين انجاميده است.

اين تغيير موقعيت، همچون موارد بسيار ديگر در زندگی داريوش همايون حاصل نبرد و جوششی دائمی است که نقطه پايانش بی‌ترديد هنوز نرسيده است، اما نقطه شروعش خيلی زود درآغاز نوجوانی گذاشته شد؛ در خانواده‌ای از طبقه متوسط بالا و نوخاسته‌ی ايران نو با فرهنگی شهری

که بشدت رنگ زمانه‌ای را داشت که خود وی از آن به عنوان يک دوره استثنائی ياد می‌کند.

داريوش همايون در مهر ماه ۱۳۰۷ در تهران در خانه پدر بزرگ مادری ديده به جهان گشود. پدر بزرگ هنگامی که رضاشاه مقرر کرده بود همه اتباع ايران بايد نام خانوادگی داشته باشند، نام جمالی را برگزيد که از نام جمالدين واعظ اصفهانی دائی مادر بزرگش و از سران جنبش مشروطه می‌آمد. گزينش نام داريوش و نام خانوادگی همايون از خوش‌سليقگی پدر و دلبستگی‌اش به زبان فارسی و تاريخ گذشته‌های دورتر ايران حکايت می‌کند.

مادرش از سوی مادری هم‌تبار با خانواده صدر و صدر عاملی بود که با پاره‌ای از رهبران شيعه از جمله امام موسی صدر نيز خويشی می‌يابد. ثريا مادرش در سنين نوجوانی در حالی که به روال آن روزهای ايران خيلی زود ترک تحصيل و ازدواج کرده بود، داريوش، نخستين فرزند خود را بدنيا می‌آورد.

داريوش همايون از دوران کودکی خود به دليل ابتلا به بيماری‌های سخت و زندگی ناموفق پدر و مادر و فضای غم‌انگيزی که در اثر اختلافات آن دو فراهم شده بود، به عنوان دوران ناشاد زندگيش ياد می‌کند. اما از همين دوران است که نبرد دائمی وی آغاز می‌شود. نخست با پدر درمی‌افتد و بی‌اعتنا به نقشه‌های او برای آينده که می‌خواست از وی پزشکی بسازد، اختيار زندگی خود را بدست خويش می‌گيرد. با چشمی در بزرگترين آثار تاريخی و ادبی و هنری ايران و جهان که خواندن آنها مهمترين مشغوليتش در هر فرصتی، بوده است، و با پائی در زندگی واقعی که برای او از همان آغاز توجه به سياست ايران و دخالت در سرنوشت کشور می‌بود، به تربيت و پروردن خود می‌پردازد. دوران دبستان را با هوش سرشار، کوتاه شده، پشت سر می‌گذارد. به پاداش کارنامه موفقيت‌آميز ششم ابتدائی پدر به او اختيار می‌دهد انتخاب کند: يک دوچرخه يا يک دوره شش جلدی تاريخ جهان اثر آلبر ماله. آن کودک تاريخ جهان را برمی‌گزيند.

ورود متفقين به ايران، اشغال اين سرزمين و تبعيد رضاشاه که برای داريوش همايون و هم‌نسالانش سمبل سازندگی و ترقی و استقلال ايران بشمار می‌آمد، مقارن است با اواخر دوازده سالگی. اين حادثه برای وی که با تاريخ ايران از طريق خواندن کتاب‌های فراوان آشنائی داشت يادآور ۱۵۰ سال تحقير ايران بدست بيگانگان و يادآور حمله، اشغال و کندن پاره‌هائی از خاک ميهن بود و تأثير عميق و نازدودنی بر وی، بر سرنوشتی که برای خود برگزيده بود، برجای گذاشت.
از همان سال‌ها با تعدادی از هم‌سالانش نخستين جمع‌ها و سازمان‌های سياسی متعدد زندگی اجتماعی خود را پايه‌گذاری می‌نمايد. دکتر علينقی عاليخانی در باره آن سال‌ها و آشنائی و همکاری خود با داريوش همايون که در نهضت محصلين که آن را چيزی شبيه يک حزب می‌خواند، آغاز شد و بعد از آن درسازمان ديگری به نام «انجمن» ادامه يافت، می‌گويد:

«من با داريوش در سن سيزده ـ چهارده سالگی آشنا شدم. يکی از دوستان مشترکمان پيشنهاد کرد دورهم جمع شده و در مورد مسائل ايران صحبت کنيم….. آنچه از همان نخستين مراحل چشمگير بود، نويسندگی داريوش بود. قدرت نويسندگی با استدلال… ما به يکباره در ميان جمع خود با فردی روبرو شديم که مسائل را به قلم می‌کشد، آنهم نه تنها بقدر کافی زيبا بلکه دارای محتوا. او با منطق سخن می‌گفت. از اين نقطه‌نظر داريوش در ميان ما فرد برجسته‌ای بود…..»

در زمستان ۱۳۲۲ پس از انشعاب در نهضت محصلين به دوشاخه، که يک شاخه آن به حزب توده پيوست، «انجمن» توسط شاخه ديگر نهضت محصلين که داريوش همايون نيز در آن بود، پايه‌گزاری شد. انجمن در اصل يک گروه مخفی بود که دست به ساختن مواد انفجاری و عمليات نظامی می‌زد، بر عليه کسانی که از نظر اعضای اين انجمن، وابستگان دو نيروی بيگانه انگليس و روسيه يا شوروی آن روزگار بشمار می‌آمدند. خوشبختانه اقدامات نظامی آن گروه صدمات جانی به کسی وارد نياورد. در سال ۱۳۲۵ داريوش همايون به همراهی دو تن ديگر از همرزمانش به منظور تهيه مواد منفجره و استفاده از مين‌هائی که برای حفظ اردوگاه امريکائيان در منطقه اميرآباد در زير خاک کار گذاشته و پس از ترک خاک ايران، آن مين‌ها همچنان به جای مانده بود، به اين منطقه می‌روند. داريوش از سيم‌های خاردار عبور می‌کند تا مينی را که از زير خاک بيرون زده بود، بياورد، مين ديگری زير پايش منفجر شده و آسيب سختی به پای او وارد شد. پس از آن، حادثه ديگری يعنی انفجار نارنجک در يکی از خانه‌های مخفی انجمن و در دست يکی از اعضا منجر به کشته شدن آن عضو و لو رفتن انجمن می‌گردد.

پس از آن، انجمن از هم می‌پاشد و همايون که در آن زمان در سن ۱۸ ـ ۱۹ سالگی بود، تصميم می‌گيرد تحصيل خود را دنبال کند. همزمان با دوره جديد ادامه تحصيل دبيرستانی، همراه چند تنی از دوستان خود نظير سياوش کسرائی، سهراب سپهری، منوچهر شيبانی، ضيا مدرس و شاپور زندنيا انجمنی هنری را پايه‌گذاری می‌کند و مجله‌ای ادبی ـ هنری با رنگ تند سياسی نيز به نام جام جم منتشر می‌نمايند. آنها از طريق آن انجمن و مجله سعی می‌کنند بر فضای فکری و فرهنگی به ويژه در ميان جوانان که در آن هنگام سراسر زير سلطه و نفوذ حزب توده بود، تأثير گذاشته و آن سلطه را بشکنند که به گفته همايون در اين امر موفق نمی‌شوند.

در سالهای اوج‌گيری مبارزات ملی شدن نفت که همزمان با قدرت‌گيری روزافزون حزب توده ايران در صحنه سياست و مبارزات اجتماعی بود، داريوش همايون به يک حزب دست راستی افراطی يعنی حزب سوسياليست ملی کارگران ايران ـ سومکا ـ می‌پيوندد. حزبی که به گفته همايون تقليدی بود از حزب نازی آلمان منهای جنبه‌های شديد ضد يهودی‌اش. در دوره فعاليت اين حزب و در زمان حکومت دکتر مصدق داريوش همايون دوبار دستگير شده و به زندان محکوم می‌شود. سومکا، به باور امروز داريوش همايون، از همان آغاز پديده‌ای ناپسند با گرايش فاشيستی زننده بود که بر بستر بدترين فضای سياسی کشور که در آن گفتار سياسی به هتاکی و ترور شخصيت تبديل شده و فعاليت سياسی را چاقو‌کشی فرا گرفته بود، برپايه ناسيوناليسم ۱۶ سالگان شکل گرفته بود. پس از سپری شدن دوره‌ای ديگر از التهاب در کشور اين حزب نيز معنايش را به تدريج برای وی از دست می‌دهد. با خروج همايون و تعدادی ديگر از اعضا، سومکا همچون «نهضت محصلين» و «انجمن» از ميان می‌رود.

پس از ۲۸ مرداد ۳۲ و پس از ترک سومکا وی تا مدت‌ها از فعاليت حزبی دست شسته و حواس خود را بر زندگی و سروسامان دادن آن متمرکز می‌نمايد. به دنبال تلاش برای يافتن شغلی به آگهی روزنامه اطلاعات برمی‌خورد. کار نمونه‌خوانی و تصحيح ستون‌های چيده شده روزنامه.

چند ماهی پس از آغاز کار نمونه‌خوانی، برای دوره دکترای علوم سياسی دانشکده حقوق در دانشگاه تهران نام نويسی می‌کند. پس از دوره دبستان اين بار دومی ‌بود که تحصيل را جدی می‌گرفت. دکترای خود را با درجه‌ای درخور و با رساله‌هائی ارزشمند اخذ می‌نمايد. پس از خاتمه دوره دکترا در همان دانشکده ترمی ‌را به تدريس توسعه سياسی می‌پردازد که از آن به عنوان يک تجربه تلخ ياد می‌کند. تجربه ناموفق استادی با انتظارات بالا از دانشجويان، که برعکس با نظام آموزش عالی روبرو می‌شود که بجای تربيت مديران آموخته و توانمند آينده کشور، به دستگاه امتياز دهی مداوم به دانشجويان بدل شده بود. در اين ميان از تصحيح نمونه چاپی مقالاتی که آنها را بی سرو ته و سرشار از نشانه‌های بیسوادی می‌دانست، زده شده و با مسعودی مدير روزنامه برای رفتن به سرويس خارجی روزنامه به عنوان مترجم صحبت می‌کند. خواستش برآورده می‌شود.

کار ترجمه مکان پرورش توانمندی ديگری در او و به خاستگاه خدمات ارزشمند وی به گسترش ظرفيت زبان فارسی بدل می‌گردد. انتقال مفاهيم از فرهنگ‌های پيشرفته جهان و واژه‌نگاری برای آنها در زبان فارسی. کار پرقدری که روح دوم کار نويسندگی وی می‌گردد و زبان فارسی و فارسی‌دانان امروز از جمله وامدار چنين تلاش‌هائی هستند.

درخشش وی در کار رروزنامه‌نگاری و در موضوعات بين‌المللی با يک روز غيبت نويسنده ستون تفسير رويدادهای بين‌المللی که از وظائف سردبير خارجی بود، آغاز گرديد. در سال ۱۳۳۷ و در سن سی سالگی به مقام سردبيری خارجی روزنامه اطلاعات ارتقا می‌يابد. در سال ۱۳۳۹ به دعوت وزارت خارجه آمريکا و به منظور آشنا شدن افراد مطلعی که در تلاش‌های خود نامی ‌يافته بودند، به عنوان يک روزنامه‌نگار کارآموخته و صاحب‌نام به آمريکا سفر می‌کند و به مدت چهار ماه با دستاوردهای گسترده اين کشور در زمينه‌های گوناگون از جمله صنعت نشر و روزنامه‌نگاری آشنا می‌شود.

همايون دوره فعاليت روزنامه‌نگاری و نويسندگی در روزنامه اطلاعات را با رفتن به مؤسسه انتشارات فرانکلين در سال ۱۳۴۱ خاتمه می‌دهد و در آن مؤسسه صنعت نشر و راه گسترش و نوسازی آن و شيوه‌های تازه نشر و توزيع کتاب را از همه و هر جا که ممکن بود و می‌شد، آموخته و همه آموخته‌ها را در ايران به اجرا می‌گذارد.

در نگاه عميق‌تری به سراسر زندگی اجتماعی داريوش همايون، سه دوره از خدمات ژرف و ماندگار فرهنگی به جامعه فکری و سياسی ايران و به استوار‌سازی پايه‌های جامعه مدنی نوپای آن برجسته است. نخست دوره‌ای که از متلاشی شدن حزب سومکا، فاصله‌گيری وی از فعاليت حزبی و آغاز کار مستمر روزنامه‌نگاری در روزنامه اطلاعات شروع و تا سفر مجدد يکساله‌اش به آمريکا به دعوت دانشگاه هاروارد برای گذراندن بورسی که هر سال به تعدادی از روزنامه‌نگاران صاحب‌نام خارج از آن کشور تعلق می‌گرفت، يعنی تا سال ۱۳۴۳ به طول می‌انجامد. از جمله فعاليت‌های اين دوره سهيم شدن در پايه‌گذاری سنديکای نويسندگان و خبرنگاران است.

ايده پايه‌گذاری سنديکای نويسندگان و خبرنگاران متعلق به همکاران ديگرش در مؤسسه اطلاعات و ساير مطبوعات بود و اصرار به پيوستن همايون به اين ايده و تلاش برای تأسيس اين سنديکا بيشتر از هرکس از سوی زنده ياد هوشنگ پور شريعتی بود. وی در باره پيوستن و نقش همايون در اين سنديکا می‌گويد:

«جای همايون در ميان بنيانگذاران سنديکا خالی بود. برآن شدم که او را در جريان بگذارم و همکاريش را بخواهم… با او در اين باره سخن گفتم و پاسخ را هيچگاه فراموش نکرده‌ام.

گفت: سنديکاليسم از نمادهای استعمار است.

گفتم: ولی بهره‌کشی از خبرنگار و نويسنده و مترجم و خبرنگار عکاس استعماری‌تر است. همايون که پذيرش سخن منطقی را يکی از ويژگي‌هايش می‌دانم پذيرفت و چندی نگذشت که خود از سردمداران سنديکائی شد.»

در انتخابات دور دوم سنديکا، همايون به دبيری آن برگزيده شد. همچنين به دليل سهم اساسی در هدايت مبارزات پيروزمندانه برعليه مديران مطبوعات و بويژه عباس مسعودی مدير صاحب نفوذ اطلاعات بار ديگر در مجمع عمومی‌ چهارم سنديکا به اين مقام انتخاب می‌شود که آن را به دليل اهداف تازه‌ئی يا به گفته پورشريعتی بدليل دلمشغولی جديدش نپذيرفت.

دلمشغولی تازه همان سفر يکساله به آمريکا و تحصيل در رشته توسعه سياسی در دانشگاه هاروارد بود. آشنائی وی در اين دوره يکساله با نظريه‌های توسعه اقتصادی، به عنوان پيش‌زمينه‌های توسعه سياسی، نظريه جامعه توانگر و نقش ارتش، موجب شد، هرچه بيشتر قدر استراتژی توسعه رضاشاهی را در ايران دريابد. وی در ارزيابی و تأثير اين دوره يکساله می‌گويد:

«خيلی سال درخشانی در زندگيم بود. بسيار استفاده کردم. از کتاب خواندن و کلاس‌ها نزد استادانی چون هنری کسينجر، گالبرايت، ساموئل هانتينگتون، برخوردار شدم. فضائی بهشتی بود و افق ذهنی‌ام را گشاده‌تر کرد.»

پس از توجه محافل روشنفکری ـ روزنامه‌نگاری آمريکائی و کشف توانمندي‌ها و استعدادهای داريوش همايون توسـط بورس‌دهــندگان دانشـگاه

هاروارد، نظر دولتمردان ايران نيز به وی جلب می‌شود. پس از بازگشت از آمريکا چند پست چشمگير و با حقوق و مزايای درخور توجه به او پيشنهاد می‌گردد: از سوی سردبير انگليسی کيهان اينترناشنال، رياست انجمن نفت يا رياست روابط عمومی‌ هواپيمائی ايران که نپذيرفت. دلمشغولی تازه ديگر او پايه‌گذاری يک روزنامه انتلکتوئلی صبح بود. روزنامه آيندگان. او در ملاقات‌هائی که پس از بازگشت از آمريکا به دعوت امينی و هويدا صورت می‌گرفت، از آنها درخواست صدور مجوز انتشار روزنامه آيندگان را نمود. تلاش وی برای دريافت اين مجوز از تابستان ۱۳۴۴ آغاز و پس از دوسال به نتيجه رسيد.

روزنامه آيندگان به قصد مخاطب قرار دادن سرآمدان جامعه پايه‌گزاری شده بود. در روند کار اين روزنامه به نقطه‌ای رسيد که از نظر محتوا، مخاطب و پرورش استعدادهای جوان به الگوئی نو و مدرن برای جامعه مطبوعات بدل گرديد. زنده ياد هوشنگ وزيری در اين باره می‌گويد:

«آيندگان با دو روزنامه بزرگ عصر تهران ـ کيهان و اطلاعات ـ تفاوتهای چشمگيری داشت.

مباحثی در آن مطرح می‌شد ـ مانند نقد هنری، بررسی کتاب و غيره ـ که در آن دو روزنامه به آنها زياد پرداخته نمی‌شد يا اگر می‌شد، پاسخگوی نياز جامعه ايران نبود که هنر و ادبيات مدرن در آن در حال شکفتن بود. در آيندگان دو مقوله از رروزنامه‌نگاران در کنار يکديگر همزيستی مسالمت‌آميز داشتند که اگر داريوش همايون نبود، می‌توانست همزيستی نامسالمت آميز باشد…. و ديگر اين که آيندگان از آن محذورها و موانعی که در روزنامه‌نگاری ايران وجود داشت، کمتر پروا به خود راه می‌داد….»

و باقر پرهام در باره آيندگان می‌گويد:

«آيندگان از همان روز اول در صفحه مقالات خود مقاله را جدی گرفت و ديدگاه‌های خود را انتشار داد همچنانکه در صفحه فرهنگ خود، هنر و ادبيات را جدی گرفت و به نقد جدی هنر و ادبيات پرداخت.

اين طرز نگرش سبب شد که نويسندگان جدی به آيندگان روی آورند و به مباحث ادبی و سياسی به نحوی جدی بپردازند…… از رروزنامه‌نگاران بنام، پرويز نقيبی، هوشنگ وزيری، شهرآشوب اميرشاهی، قاسم هاشمی‌نژاد، حسين مهری و از نويسندگان آزاد کسانی چون دکتر رضا باطنی، منوچهر هزارخانی، با اين روزنامه شروع به همکاری کردند… اهميت آيندگان حقيقتاً در تاريخ مطبوعات کشور نياز به تحقيق گسترده دارد.»

تا رسيدن آن زمان و امکان تحقيق گسترده، روزنامه آيندگان در روزهای وبائی انقلاب اسلامی‌ به سرنوشتی دچار شد که ساير مطبوعات ايران. با از ميان رفتن سايه همايون بر اين روزنامه ابتدا زندگی مسالمت‌آميز رروزنامه‌نگارانش به جهنم جدال ميان چپ و راست بدل شد و نيروی چپ انقلابی تقويت شده از بيرون در اين نبرد فائق آمد. سپس نيروهای مذهبی رهبری کننده انقلاب که پايشان هيچگاه به چنين روزنامه‌ای نرسيد و نمی‌توانسـت برسد، بدنبال تحريم رهـبر انقلاب که گفت: «من آيندگان نمی‌خوانم» بساط و حيات آن روزنامه صبح انتلکتوئلی از روزگار محو شد.

اما ياد و تأثيرش پس از يک‌دهه خدمت به تاريخ و فرهنگ رروزنامه‌نگاری ايران همچنان باقی است.

پيوستن به حزب رستاخيز که فرمان تشکيل آن در زمستان ۵۳ از سوی محمدرضا شاه صادر می‌شود و پذيرش پست قائم‌مقامی‌ دبيرکل حزب توسط همايون در سال ۱۳۵۵ در عمل زمينه تبليغات گسترده‌ی منفی عليه مجموعه رژيم وقت و همه کسانی که مسئوليتی در آن حزب برعهده گرفتند، از جمله همايون فراهم آورد.

همچنين پذيرش پست وزارت اطلاعات و جهانگردی در دولت جمشيد آموزگار، حادثه مهم ديگری در دوره فعاليت‌های سياسی و اجتماعی داريوش همايون بود که در چشم مخالفان آن رژيم گناهی شد که هرگز بخشيده نشد و در نزد دوستان وی سبب سرزنش‌های بسيار.

در سه دهه گذشته در باره دوره فعاليت در حزب رستاخيز و در مقام وزارت و انگيزه داريوش همايون در قبول آن مقام گفته‌ها و نوشته‌های بسياری شنيده و خوانده شده است و عموماً درجهت نفی، نقد و سرزنش و همه برخاسته از يک اصل محوری و يک حکم تغيير ناپذير در چشم روشنفکر ايرانی، يعنی ناپسند و ناشايست بودن رفتن به دستگاه قدرت برای يک روشنفکر، يک روزنامه‌نگار يا يک آرمانگرا!

اما داريوش همايون که در باره مسائل ايران، نه تعريفش از آرمانگرائی و وظائف و تعهد روشنفکری با منتقدين خوانائی دارد و نه در نگاه و تعريف از قدرت و سياست زاويه ديدش با آنها هرگز يکی بوده است، خود در گفتگوئی با مجله تلاش در ارزيابی از اقدام خويش و در پاسخ به سيل نکوهشگران می‌گويد:

«برای کسی که تقريباً در همه دوران فعاليت سياسی خود از کارکردن از درون نظام برای اصلاح آن دفاع می‌کرد، راه يافتن به هسته درونی قدرت نه نامنتظر می‌بود نه جای انتقاد می‌گذارد…. اين که در آن دو سه سال آخری به سياست در بالاترين سطحی که برايم فراهم بود پرداختم ار سر قدرت‌طلبی صرف نبود… زيرا از آغاز دهه چهل در مسير راه يافتن به «هيئت حاکمه» بودم… و پيش از رفتن به حزب رستاخيز سه بار از فرصتی که برايم پيش آمده بود چشم پوشيده بودم.»

کارکردن از درون نظام برای داريوش به گفته خود وی از سه پيش فرض برمی‌خاست:

يک: از خويشکاری سياستگری با آرمانهای روشن و روشنفکری عملگرا که برای عمل و در عمل است که می‌انديشد، کسی که ميدان سياست را به گفته ريمون آرون قلمرو کمبود می‌داند و معتقد است، همواره بايد با ذهن فعال و روشن در پی آشتی دادن آرمان و امکانات و ارائه بهترين راه‌حل‌ها باشد. دوم: برای وی که مسئله سراسر زندگيش تجدد و بيرون آمدن از جامعه و فرهنگ سنتی و نگهداری يکپارچگی ايران اولويت داشت، نظام پادشاهی هرچند سراپا کم و کاستی ولی در بافتار ترقيخواهی می‌بود…. و پيش فرض سوم را با نگاه با جايگزينان رژيم گذشته و صف منتظران فرصت براندازی بدست هرکس که می‌شد، خلاف طبيعت خود می‌ديد و پيوستن به آنها را دست زدن به خودکشی ملی.

او پاسخ خود را با پرسش و پيام آميخته به تأسفی گران ادامه می‌دهد، پرسشی که سالهاست زنگ‌ آن درگوش،‌‌ آرامش روان را از بسياری ربوده است. او با کلامی ‌آميخته نه به سرزنش اما سراسر افسوس می‌پرسد:

«آيا امروز با مزيت نگاه به پشت سر نيز می‌توان ره‌يافتی که برگزيدم به همان سختی قضاوت کرد؟… برای کسی که می‌خواست از کارهای هرچه بيشتری برآيد کدام گزينه برتری می‌داشت؟ تأسف بزرگم در زندگی اين است که دوستانی که در آن هنگام می‌شناختم و دوستانی که ـ در صف مخالفان ـ در اين سال‌ها شناخته‌ام حضور سازنده و سنگين خود را از فرآيند اصلاح از درون دريغ کردند و به چنين عناصری در انقلابی، همه‌اش باور نکردنی، پيوستند. ما باهم چه‌ها می‌توانستيم!»

در دوره کابينه آموزگار و وزرات و سخنگوئی دولت داريوش همايون بود که نخستين شورش‌های سراسری انقلابی در کشور آغاز شد. وقوع دو حادثه معروف در اين دوره هردو در جهت دميدن به آتش انقلاب و گسترش شعله‌های آن که برای بسيج احساسات مردم و به ويژه مردم مذهبی کارکرد داشت. نخست شش ماه پس از تشکيل دولت جديد، انتشار نامه معروف به امضای احمد رشيدی مطلق در هجو آيت‌الله خمينی که می‌رفت به رهبر بلامنازعه انقلاب اسلامی ‌بدل شود. مسئوليت انتشار اين نامه و حتا نوشتن آن به پای داريوش همايون گذاشته شد و وی هرچند نگارش آن را رد کرد، اما از افشای نام نويسنده واقعی تا زمانی که در قيد حيات بود خودداری نمود. به بهانه انتشار اين نامه طلاب انقلابی قم دست به تظاهرات زدند که با سرکوب نيروهای انتظامی ‌و کشته شدن چند تن از آنها روبرو گرديد. پس از اين حادثه و به بهانه برگزاری مراسم چهل افراد کشته شده در تبريز، اصفهان و چند شهر ديگر ايران شورش‌هائی برپاشد. در پاسخ به اين شورش‌ها از سوی دولت در اصفهان حکومت نظامی ‌برقرار گرديد. هرچند اين اقدامات موقتاً آتش شورش را تا حدی مهار کرد، اما حادثه ديگر يعنی آتش زدن سينما رکس آبادان موجب سقوط دولت آموزگار گرديد.

پس از فرمان تشکيل دولت نظامی ‌ازهاری و سخنرانی معروف محمدرضا شاه مبنی بر شنيدن پيام انقلاب مردم، نخستين نشانه‌های پيروی دستگاه حکومتی از سياست تسليم در برابر انقلابيون، بصورت دستگيری و روانه بازداشتگاه نمودن برخی از چهره‌ها، مسئولين، وزرا و کارگزاران رژيم، آشکار می‌گردد. داريوش همايون نيز که پيشتر به وی برای خروج از ايران هشدار داه شده ولی از آن سرباز زده بود، يکی از دستگيرشدگان است. ساعت يک بامداد روز ۱۶ آبان ۵۷ در منزلش دستگير و روانه زندان دژبان پادگان جمشيد آباد می‌شود. از آن زمان تا فروريزی کامل نظام پادشاهی پهلوی و تأسيس حکومت الهی در ايران، همه رويدادها را در بازداشتگاه و سپس در مخفیگاه از طريق روزنامه‌هائی که بدستش می‌رسيد و همه به جريان انقلاب پيوسته بودند، دنبال می‌کند.

از بازی روزگار، آزادی وی از زندان که در اصل فرار بود، بعد از ظهر ۲۲ بهمن، روز پيروزی انقلاب اسلامی ‌و پس از فتح پادگان جمشيد آباد به دست چريکهای انقلابی صورت می‌گيرد. پس از فرار از زندان با چهره‌ای مبدل که توسط انقلابيون بجا آورده نشد، داريوش همايون ۱۵ ماه در ايران بصورت مخفی در آدرس‌هائی که تغيير می‌کرد بسر برد و در مخفيگاه خود، غم‌انگيزترين و بدترين روزهای زندگی خود را می‌گذراند و شاهد اعدام دسته‌جمعی افرادی بود که می‌شناخت، کسانی که از دوستان نزديکش بودند. داريوش همايون در يادآوری آن روزها می‌گويد:

«بسيار فضای غمگين بدی بود. يعنی بدترين روزهای من همان روزهاست. بسياری از آنها که اعدام می‌شدند دوستان نزديک من بودند. خيلی فضای وحشتناکی بود. ولی من آن شب که از زندان گريختم خودم را مرده فرض کردم. فکر می‌کردم خوب من يکبار مردم، آدم يکبار می‌ميرد. ديگر تمام شده است به هر حال. اما يک چيزی در زندگی‌ام، در ته وجودم بود که مرا به زندگی اميدوار می‌ساخت. فکر می‌کردم که زنده خواهم ماند هر چه بشود و همه نيرويم را بکار بردم، همه منابع ذهنی، روان و جسم را بکار بردم و خود را نگهداشتم.»

در طول زندگی مخفی و در خطردستگيری هر لحظه، بيشترين وقت خود را صرف مطالعه می‌کند در همين دوره يک راهنمای رسم‌الخط فارسی را تدوين می‌نمايد. مدتی در تصور اين که همه چيز آرام خواهد گرفت و موج انقلابي‌گری و کشتار به پايان خواهد رسيد، تصميم به ماندن در ايران می‌گيرد. اما با اشغال سفارت و گروگانگيری ديپلمات‌های آمريکائی تصميم به خروج از ايران می‌گيرد. مقدمات اين خروج پنهانی توسط يکی از دوستان قديمش دکتر ضياء مدرس که او را نمونه‌ی دلاوری، ميهن پرستی و مصداق کامل وفاداری و استواری کاراکتر می‌داند، فراهم گرديد. دکتر مدرس در ايران ماند. وی در سال ۱۹۸۱ به دست انقلابيون می‌افتد و در دادگاه تسليم نشده و خشم دادگاه انقلاب را برانگيخته و تيرباران می‌شود.

پس از يکبار اقدام بی‌نتيجه برای خروج و بازگشت به تهران، بار ديگر به واسطه دکتر مدرس و به ياری يک خانزاده آذری و بالاخره به کمک کردهائی که در آن سال‌ها به کار ردکردن ايرانيان بسياری از مرزهای کشور می‌پرداختند، در ارديبهشت ۵۹ از راه سلماس به سوی ترکيه، برای آخرين بار با گذر از کوه‌های بلند غرب کشورمان، خاک ايران را ترک می‌گويد. از راه ديار بکر به آنکارا وارد می‌شود و از آنجا راهی فرانسه شده و به همسرش هما زاهدی می‌پيوندد.

داريوش همايون و هما زاهدی در پايان ۱۳۵۰ پس از گذشت حدود ده سال از آشنائی شان ازدواج می‌کنند. اين وصلت تا مدت‌ها زير سايه تبليغات قرار گرفته و سياسی قلمداد می‌شود.

داريوش همايون آشنائی با همسرش و زندگی مشترکشان را به اعتبار زمينه‌های يگانه علاقمندی و اين که هردو انسان‌های عمومی ‌و در خدمت حيات اجتماعی می‌بودند، مهم و دارای جنبه سياسی می‌داند. وی دوام و قوام اين زندگی را مديون ويژگی‌هائی می‌شمارد که هما زاهدی با خود داشت و آنها را به زندگانی مشترک به ارمغان آورد. و بيش از همه استواری کاراکتر و بلند همتی و قدرت اخلاقی بالائی که تا امروز محکمترين پشتوانه‌ای بوده است برای آن که داريوش همايون در سختی و تنگی زندگی در تبعيد با انديشدن و نوشتن درآميزد و در دگرگون ساختن گفتمان، فرهنگ و اخلاق سياسی جامعه ايرانی سهمی ‌در خور توجه برعهده گيرد. و دهه‌هائی را درنوردد کند که دوره سوم از خدمت و تأثيرگذاری ماندگارش را در بر دارد.

او در گذر نزديک به سه دهه زندگی تبعيدی لحظه‌ای از پا ننشسته است. بيشترين ساعات و روزهای زندگی خود را در نوشتن و سخن گفتن در جمع‌های ايرانيان فعال سپری نموده است. در هفته‌نامه‌ها، در رسانه‌های مختلف، در راديوها، ميزگردها، به کشورها و شهرهای جهان هرجا که ايرانيان خواسته‌اند، رفته است تا بسيار بيشتر از سهم خود را در قبال آينده ميهن و مردمی‌که دوست دارد بر عهده گيرد.

تا کنون حاصل نزديک به سه دهه فعاليت فکری و قلمی‌ داريوش همايون در حوزه انديشه و فرهنگ سياسی ايرانيان، گرد‌آوری و به همت دوستداران انديشه‌هايش در چند اثر منتشر شده‌اند: ديروز و فردا (۱۹۸۱) نگاه از بيرون (۱۹۸۵) گذر از تاريخ (۱۹۹۱) صدسال کشاکش با تجدد (۲۰۰۶) و هزار واژه (۲۰۰۷) و امروز نيز در آغاز ۸۰ سالگی کتاب من و روزگارم.

«من و روزگارم» نه يک زندگينامه بلکه بيشتر نگاهی است از بيرون به يک زندگی و روزگاری که از درون‌ چالش و کشاکش متقابل اين روزگار و آن زندگی، انسانی برآمده است که امروز ما می‌شناسيم. توسن انديشه‌های داريوش همايون برای دگرگون ساختن و تأثير بر روزگار همچنان به سوی آينده در حرکت است، هنوز دل سخت زمان را می‌شکافد و به پيش می‌تازد. بدون توقف! همسان لکوموتيوی که اگر همين لحظه از روی ريل‌های آفرينش‌گری و دگرگون‌سازی فکر و فرهنگ و منش و روش برداشته شود تا مدت‌ها چرخ‌ها همچنان به چرخش خود ادامه خواهند داد.