«

»

Print this نوشته

… / هادی خرسندی

khorsandi 1یکشنبه‌ای معاون سردبیر همین کیهان خبر داد که شب قبل مراسمی برای بزرگداشت داریوش همایون در آلمان برگزار شده به مناسبت هشتادمین زادروزش! (می‌توانست البته خبر را با یک هفته تأخیر هم بدهد!)
دریاچه‌ی لمان در سوئیس مثل خلیج فارس خودمان مدعی زیاد دارد. ژنوی‌ها می‌گویند دریاچه‌ی ژنو، لوزانی‌ها می‌گویند دریاچه‌ی لوزان، اما اسم اصلی و خلیج فارسی آن همان دریاچه‌ی لمان است که مونتروئی‌ها می‌گویند.

مونترو شهر شیک و کوچکی است در نزدیکی ژنو که یکی از جاهای جالب آن «پاله اورینتال» است. (اورینتال پالاس!)

این «قصر شرقی» را همت یک جوان زحمتکش ایرانی تبدیل به رستورانی درندشت و چند وجهی کرده که سفر یک سیخ کوبیده‌ی تازه از نایب‌چلوئی بازار تهران به ساحل دل‌انگیز دریاچه‌ی لمان، چشم ایرانی دل به سیخِ وطن خوش‌ کرده را روشن می‌کند. سوئیسی‌ها و توریست‌ها هم که کباب ما را با سیخش می‌خورند! عرب‌ها از این که اینجا به یک شاهزاده مراکشی تعلق داشته، هنوز کیف می‌کنند و با غذای دریائی و منوی اروپائی قلیان می‌کشند!

شهریار غریبی، در قصر شرقی‌اش، تاجی از مهربانی بر سر و تختی از مردمداری زیر پا دارد. او طبقات بالائی قصر را به موزه آثار ایرانی و نمایشگاه موسمی نقاشان هموطن اختصاص داده و اورینتال پالاس را یکی از دیدنی‌ترین و خوردنی‌ترین جاهای شهر مونترو کرده است!

وقتی من دوست نقاشم محمود زنده‌رودی را به او معرفی کردم، نمایشگاه نقاشی‌های «زنده» به اندک زمانی در آنجا برگذار شد. (محمود تابلوهایش را «زنده» امضا می‌کند تا با برادرش «حسین زنده‌رودی» به اشتباه گرفته نشود.)

نمایشگاه بسیار موفقی بود. من برای شب افتتاحش خودم را رساندم. آخرین باری که داریوش همایون را دیدم، در آنجا بود. چند ماه پیش بود.

آقای همایون که نظرش به تابلوی هفت‌پیکر زنده‌رودی جلب شده بود، مجبور بود زودتر برود تا با آخرین اتوبوس شب به منزل برسد. من ایشان را تا دری که از پشت بار به بیرون می‌رفت بدرقه‌اش کردم و افسوس خوردم از یاد سال‌های بسیاری که ماها از هم دور بودیم، به تقسیم‌بندی راست و چپ!

من و داریوش همایون با چند سال اختلاف، هردو کارمان را از شعبه‌ی تصحیح (غلط‌گیری مطبعه‌ای) روزنامه اطلاعات شروع کردیم. بعدها او در سردبیری آیندگان درخشید، من در ستون‌نویسی اطلاعات.

ژورنالیستی درجه یک، با نوآوری‌هایش در نثر روزنامه و پرورش روزنامه‌نگارانی که امروز استاد شده‌اند، و با فاصله‌ای بین ما و ماها به اندازه‌ی فاصله کمونیزم و سرمایه‌داری! در حالیکه فی‌المثل نه من کمونیست بودم نه او سرمایه‌دار.

امروز که به گذشته می‌نگرم و ایستادگی همایون بر مواضعش را با پشتک و وارو زدن خیلی از «چپ‌ها» مقایسه می‌کنم، با خود می‌گویم «تو را سنه نه!» وقتی انقلاب شد من کارمند همان وزارتخانه‌ای بودم که داریوش همایون وزیرش بود. بعد از سی سال ـ در این تبعید ـ من ستون‌نویس همان نشریه‌ای هستم که همایون تفسیرگرش است. هردومان هم مشروطه‌خواه. تفرقه‌ی گذشته ماها، در از دست دادن مملکت بی‌تأثیر نبود. در این سی‌ ساله خیلی از «چپ‌ها» شروع کردند به لاس زدن با رژیم مذهبی. حالا که دیگر کتاب‌شان را هم می‌دهند به وزارت اطلاعات رژیم و با افتخار اجازه‌ی چاپ می‌گیرند. پیرانه‌ سر، سرخاب سفیدآب چهره‌ی منحوس رژیمی شده‌اند که به مخالفانش هم فرصت حرف زدن می‌دهـد!! چه باک اگر همسر منصور اسانلو در شکوه از تبعید شوهرش به زندان گوهردشت بگوید: «گفتند آوردیمش اینجا چون حرف می‌زد!»

شاعر چپ تبعیدی مشاطه‌ی رژیم، اگر ـ با حفظ سمت! ـ با مشروطه‌خواهان هم از اینطرف لاسی بزند، معلوم می‌شود سوسیالیسمش برکت دارد و ری (ریع) می‌کند! اما داریوش همایون شرافتمندانه همانجا ایستاده است که چهل پنجاه سال پیش ایستاده بود.

به حکم دمکراسی، سوسیالیسم و سرمایه‌داری، همیشه می‌مانند و همیشه با همدیگر می‌جنگند، اما معتقدان به سوسیالیسم و به سرمایه‌داری قرار نیست تک تک با هم بجنگند و فرد فرد به همدیگر حسادت کنند. وقتی پرویز ناتل خانلری وزیر فرهنگ شد، اجله روشنفکران فحشش دادند. هیچکس شاه را تشویق نکرد!

این هم شاخه گلی از من برای بزرگداشت روزنامه‌نگاری که تیر تهمت و ملامت بسیار خورد، آنهم از کسانی که امروز به دریوزگی آخوند می‌روند.

khorsandi 2khorsandi 3