«

»

Print this نوشته

سخنرانی علیرضا نوری‌زاده

علیرضا نوری‌زاده یکی دیگر از چهره‌های روزنامه‌نگاری و از روزنامه‌نگاران جوان همان دوره‌های حساس تاریخی است. نه تنها همایون را در شرایط استثنائی تجربه کرده بلکه در دهه‌های زندگی در تبعید نیز مواضع همایون و نوشته‌هایش را دنبال نموده است. او نیز امروز پس از پشت سر گذاشتن سال‌ها وتجربه‌های بسیار در این حرفه و به عنوان یک روزنامه‌نگار به قول همایون تجربه‌آموخته ارزیابی‌های شنیدنی در باره همایون، این سرمشق روزنامه‌نگاری مدرن ایران، دارد. آقای نوری‌زاده بفرمائید.

‌‌

Nouryzad

‌‌
سخنرانی علیرضا نوری‌زاده

با سپاس از فرخنده عزیز و علی و همینطور عزیزانی که هر‌کدام را که بخواهم درباره‌شان صحبت بکنم، باید بحث امشب را به آنها اختصاص دهم. امشب استاد عزیزم دکتر آموزگار تشریف دارند همینطور مهندس اشراق و مهدی خانبابا تهرانی که بنده هر بار زبان می‌گشایم، بدون ذکر ایشان امکان پذیر نیست چون از او بسیار آموخته‌ام.

بنده مسافری هستم خورجین بر دوش و شاید حدود ۲۷- ۲۸ ساعت است که نخوابیده‌ام و همینجور در سفر بودم تا خود را به اینجا برسانم. این برایم بسیار مهم بود که باشم. من افتخار شاگردی آقای داریوش همایون را نداشتم در ایران، من شاگرد مکتب زنده‌یاد سناتور مسعودی بودم و اطلاعاتی هستم. نه اطلاعات به معنای امروزی ولایت فقیه.

اطلاعاتی به معنای آن فرشته و شیپوری که تصویرش هنوز هست و خدا پدر این آقای دعائی را بیامرزد که حداقل انقدر شرافت و انسانیت داشت هم آن علامت را حفظ کرد، هم موزة مسعودی را و هم وقتی به ساختمان جدید رفت، پسر مسعودی در آنجا بود و نوه مسعودی عکاسی آن مراسم را بر عهده داشت.

مسعود بهنود وقتی صحبت می‌کرد از تیراژ یک میلیونی آیندگان، بنده هم باید به یک میلیون تیراژ اطلاعات اشاره کنم در آن روزهای انقلاب که ما نیز یک میلیون و سه/چهار چاپ داشتیم.

امشب می‌خواهم سه تصویر از داریوش همایون به شما ارائه دهم که هیچکدام از شماها با این سه تصویر آشنا نیستید و آنها را ندیده‌اید. چون خیلی خصوصی است.

تصویر اول: در افغانستان چپ‌ها روی‌کار آمده بودند. آقای تَرَه‌کی رئیس جمهور افغانستان است بنده هم دبیر سیاسی روزنامه اطلاعات، جوانترین دبیر سیاسی که جای آقای دکتر همایون نشستم. یعنی ایشان یک روزی آنجا بودند (و فراموش نمی‌کنم مقاله‌ای نوشته بودم راجع به جنگ شکر در کوبای سارتر، آقای احسنی ـ حالا نمی‌دانم زنده است یا رفته ـ نماینده ساواک ایراد گرفته بودند و اصرار که بنده ممنوع‌القلم بشوم بخاطر آن مقاله. این بزرگوار جلوی آن حُکم را گرفته بود.) انقلابی در افغانستان شده بود و به علت آشنایی‌ای که من با افغانستان داشتم چندین مقاله و گزارش و از جمله مصاحبه‌ای با ت تَرَه‌کی را در اطلاعا چاپ کردم. چند روز بعد اول صبح آقای صالحیار آمدند گفتند که شما که دبیر صفحات داخلی روزنامه هستید، بفرمایید اینجا میزی که متعلق به آقای جعفر مدنی بود و ایشان در آستانه سفر به خارج بودند. بنده شدم دبیر سیاسی روزنامه اطلاعات. یک سال بود که از انگلیس برگشته بودم و ۷-۲۶ سال عمرم بود. بنابراین، بخاطر حضورم در آنجا وقتی که در افغانستان کودتا شده بود، وقتی فردی به نام دکتر نجیب‌الله به سفارت افغانستان آمد به دیدنش رفتم…

دکتر نجیب‌الله که بعدها رئیس خاد شد و بعد از اینکه ببرک کارمل و حفیظ‌الله امین آمدند (که اینها را بعداً کنار زدند) ایشان به مقام ریاست جمهوری رسید. ایشان سفیر افغانستان در ایران شد. اولین سال انقلاب ثور (یا انقلاب اردیبهشت در افغانستان) سفارت جشن گرفته بود و من نیز دعوت داشتم هم به علت آشنایی‌ای که با افغانها دارم و نیز چون دبیر سیاسی روزنامه اطلاعات بودم.
جناب دکتر همایون بعنوان وزیر اطلاعات، و آقای منوچهر ظلّی به عنوان معاون وزارت خارجه بجای وزیر خارجه که دعوت شده و نیامده، تشریف آوردند آنجا.

آقای محمد نعیم با سازشان وسط حیاط می‌زدند و می‌خواندند و ترانه قشنگ «من آمده‌ام» و… را می‌خواند و ما هم گوش می‌کردیم نرم نرمک شام را که دادند و صراحی‌ها که خالی شد و سرها که گرم شد، منتقل شدیم به یک اطاق دیگری که آقای سفیر افغانستان آنجا بود، آقای دکتر همایون و آقای ظلی و بنده و دو سه نفر دیگر. بحث هیرمند پیش آمد. آقای ظلی عصبانی ـ حالا که خاطرات علم را می‌خوانم می‌گویم احتمالاً آقای ظلی هم جزو مکتب علم بودکه این قرارداد هیرمند را خیانتی به ایران می‌دانست ـ برگشت به نجیب‌الله گفت شما اگر صداقتی در وجودتان هست، این قرارداد را کان لم یکن اعلام می‌کنید و به آتشش می‌اندازید. چون این قرارداد بلوچستان را به سرزمینی خشک تبدیل کرده. خیلی برایم جالب بود. آقای دکتر همایون یک ناسیونالیست ایرانی که من از اول می‌دانستم ایشان چه عشقی به این گربه نشسته به دیوار آسیا دارد و صحبت از ایران بزرگ می‌کند، از ایران فرهنگی و آسیای میانه و… ناگهان به میان حرف پرید و آقای ظلی را ساکت کرد. خیلی هم جالب، ایشان وزیر بود و او معاون.

و بنابراین طبیعتاً او در مقابل آقای همایون ساکت شد. من نشسته ام دارم نگاه می‌کنم، بزرگان مملکت را… ایشان شروع کرد به گونه‌ای صحبت کرد که دکتر نجیب‌الله کمونیستِ پرچمی ‌آنروز، چشمهایش پُرِ از اشک شد. چی گفت دکترهمایون؟ شگفتا که استعمار در دو نوع سرخ و سیاهش کاری کرده که ما دو ملت یگانه که باید یگانگی زبان و فرهنک و تاریخ‌مان را مبنای قدرت و وحدت خود قرار بدهیم، نشسته‌ایم داریم سرِ هیرمند با هم دعوا می‌کنیم و معاون وزارت خارجه ما آزرده از خشکسالی سیستان و بلوچستان است و شما به عنوان یک افتخار که به برادرت ضربه‌ای زده‌ای و برادرت را خونین کردی خوشحالی. بعدها دکتر نجیب‌الله به کابل احضار شد اما نرفت زمانی که حفیظ‌الله خان امین کودتا کرده بود. در شانزه لیزه پاریس جلوی ایران ایر ایشان را دیدم. بعد از انقلاب و آواره از ایران. همدیگر را دیدیم گفتم آقای دکتر نجیب‌الله چطورید، خوشید، خوبید؟ گفت، بله خوبم و…

گفتم یادتان هست آنشب در سفارت چه بحثی بود؟ گفت بله. کجاست همایون؟! گفتم، نمی‌دانم. ایشان لابد مخفی هستند، نمی‌دانم. و نجیب‌الله برگشت به افغانستان و بعد از آمدن ببرک کارمل و تحولاتی که رُخ داد و… به ریاست جمهوری رسید و در روزی که طرحی داشت برای اینکه کابینه آشتی ملی در افغانستان تشکیل بشود، بخاطر خیانت انسانی به نام ژنرال دوستُم، نتوانست آرزوی خود را تحقق بخشد در نتیجه افغانستان رسید به آنجایی که دیدیم. حکومت مجاهدین که جز جنایت در افغانستان کاری نکرد روی کار آمد و کابلی را که ـ من یادم هست در زمان نجیب دختر و پسر در کنار هم راه می‌رفتند و شهری آباد شده بود ـ به ویرانستان تبدیل کردند بعد طالبان آمد و آنجور وحشتناک نجیب را کشت چون نجیب حاضر نشد آن تکه مرز با چین را ۹۹ ساله به اجاره پاکستان بدهد. آن روز حمیدگُل با طالبان آمد جلوی سفارت فرانسه که دکتر نجیب‌الله سند واگذاری را امضاء بکند. نکرد و با آن وضع فجیع او را کشتند. این یک تصویر از دکتر داریوش همایون.

دومین تصویر: حکومت دکتر بختیار است بنده هم نور چشم دکتر بختیار و هر روز با او مصاحبه می‌کنم و می‌بینمش. روز چهارم / پنجم، گفتم دکتر، تعدادی از مقامات بلندپایة رژیم شاه در زندان‌اند. مردم دل‌شان می‌خواهد بدانند این‌ها چکار می‌کنند. من می‌خواهم با اینها مصاحبه بکنم. بلافاصله تیمسار رحیمی‌لاریجانی را صدا کرد و ترتیباتی داد و من پا شدم رفتم به دیدن زندانیان. رفتم یک به یک این‌ها را دیدم. هیچوقت یادم نمی‌رود زنده یاد مهندس روحانی ـ چون این مرد واقعاً به مردم ایران خدمات ارزنده‌ای کرد در زمینه آب و آبرسانی به مردم و کارهای دیگر مثل کشاورزی و … ـ فایلی درست کرده بود پرونده و خدمات‌اش را ذکر کرده بود. مرحوم ولیان را دیدم که قلب‌اش را عمل کرده بودند. یک به یک این زندانیان را دیدم. به شب نشینی زندانیان حسرتی نبردم. تا رسیدم به دکتر داریوش همایون. آن منظره یادم است، دکتر همایون وزیر، حالا در زندان. ایشان ریش انبوهی هم داشت و من نشستم با ایشان صحبت کردم.

دیدم اصلاً انگار نه انگار که دکتر داریوش همایون در زندان است. به گونه‌ای که این را هم درست لحظه‌ای از زندگی فرض می‌کند. که در زندگی انسان وزارت می‌تواند باشد، رروزنامه‌نگاری می‌تواند باشد، زندان هم می‌تواند باشد. و این قدرت یک انسان در تحمل اوضاع مختلف در زمانهای مختلف برای من درسی شد. به همین دلیل گزارشی که در روزنامه اطلاعات نوشتم، اشاره کردم که عجیب بود، دو نفر را در میان زندانیان به گونه ای بودند که انگار نه انگار این‌ها در زندانند. یکی دکتر داریوش همایون و دیگری آقای ولیان.

گذشت. این امید که روزی زنده یاد دکتر بختیار بتواند تمام آن آرزوهایمان را تحقق بخشد، به جایی نرسید. به هر حال، تصویر آقا در ماه جذاب‌تر بود. و آقا هم سوار اسب قدرت شد. روز دوم انقلاب در مدرسه علوی زندانیان را آوردند. به آقای احمد خمینی گفتم دو سه هفته قبل من رفتم زندانی‌ها را در زندانهای‌شان دیدم و گزارشی نوشتم. می‌شود الآن هم بروم ببینم؟ و رفتم. خب، خیلی برایم متأثر کننده بود. وقتی مرحوم جعفریان را دیدم که ـ حق بزرگی بر گردنم دارد ـ و تیمسار جهانبانی و آدمهایی از این قبیل را دیدم که همه در یک اطاق جمع هم نشسته بودند، بهشان توهین می‌کردند، شهردار تهران راکه هیچ گناهی نداشت مورد اهانت قرار می‌دادند، افسران بلندپایه را دیدم شکسته بسته، و نمی‌دانستم چند شب بعد، شاهد تیرباران شدن چهار نفرشان در پشت بام مدرسه علوی خواهم بود و شکرگذاری امام خمینی بر بامِ خونین را خواهم دید. داریوش همایون را ندیدم. خوشحال شدم. به هر حال اهل قلم بود. در میان آن جمع اهل قلمی‌ وجود نداشت. مرحوم امیرانی را بعداً گرفتند و مرحوم فرزامی ‌را. دوستی داشتم آقای آباذری، و ایشان که فکر می‌کنم یک کار اداری در قسمتی از آیندگان داشت، مرتب به من خبر می‌داد که دکتر داریوش همایون حالش خوب است و سالم و سرِ حال و… خوشحال هم بودم از این بابت.

این ماجراها نیز گذشت. پرتاب شدیم به خارج. مقامات رژیم پهلوی به دو دسته تقسیم می‌شدند. دسته‌ای که وطن را در چمدان‌ها گذاشتند مثل آقای انصاری رفتند در آنجا جزیره‌ای درست کردند و یک ایرانی را هم استخدام نکردند و گفتند گورِ پدرِ ایران.

از آن دسته باقیمانده هم یک عده‌ای بودند که ورد زبانشان این عبارت بود که: ما به شاه گفتیم، شاه گوش نکرد… در میان همة آنها داریوش همایون بود که شهامت این را داشت که بگوید چه اشتباهاتی کردیم، چکار باید بکنیم… یگانه آدم داریوش همایون بود که حاضر شد با چپ و راست و میانه و سوسیالیست و کمونیست و فدایی بنشیند حرف بزند. (ببینید من توی روزنامه‌های عربی می‌نویسم و با رروزنامه‌نگاران بزرگ عرب سر و کار دارم. الآن وقتی آقای توینی را نگاه می‌کنم دیگر نا ندارد بنویسد. یک موقعی می‌نوشت. میشل ابو جوده توی دو سه سال آخر عمرش دیگر چرند می‌نوشت. روزنامه‌نگاران به یک نقطه‌ای می‌رسند که دیگر حرفی برای گفتن ندارند. مقاله‌های مرحوم فرامرزی را من نگاه می‌کنم مقاله‌های سال‌های آخرش بی‌ربط است. داریوش همایون وقتی در ۷۹ سالگی مقاله می‌نویسد انگار یک جوان ۳۰ ساله تازه فارغ‌التحصیل شده و این‌ها را نوشته. اینجوری دنیا را نگاه می‌کند. لغت جوان، ترکیب جوان، بعد، مقوله‌هایی که ایشان بهش پرداخته. وقتی می‌آید و روی ناسیونالیسم صحبت می‌کند. دیگر مسئله سومکا و شوونیسم مطرح نیست. از حقوق اقوام ایرانی حرف می‌زند. داریوش همایون انسانی است که در تمام زندگی‌اش تهور و تحول‌اش نمود داشته. شاهد داشته. یعنی همه ما دیده‌ایم. بنده چندی قبل ستایش کردم از او به خاطر نگاهش به اسلام. اسلام را می‌شود مانند منوچهری دید و آمد فحش خواهر و مادر داد. مثل همین آقایان تلویزیون‌دارها در لس آنجلس که می‌نشینند صبح تا شب فحش به دین می‌دهند. بدون اینکه توجه کنند که در سرزمین ما این اسلام ناب چنان در روان ما ریشه دوانده که در لندن خانم‌ها سفره ابوالفضل می‌اندازند که توی کازینو برنده شوند.

این اسلام عزیز را اینجوری نمی‌شود باهاش برخورد کرد. باور نمی‌کنید. مذهب چه ریشه‌ای در جان ما دارد. آیا می‌دانید شب عاشورا در لندن چند تا مجلس عزاداری بود؟ نه فقط جلسه‌های سفارتی. ما الآن آخوند طاغوتی داریم در لندن روضة طاغوتی می‌خواند. در لوس آنجلس، در ساندیه گو ـ برادران قزاونه (قزوینی‌ها) ـ در افطار پرزیدنت بوش می‌روند به عنوان نمایندگان شیعه مترقی. آنوقت شب شهادت حضرت سکینه روضه می‌خوانند عین همان روضه خوان‌های قم. همانجوری.

این است که داریوش همایون آمده به مذهب نزدیک شده. دستش را گذاشته روی مسائل اساسی. ولی بقدری استادانه به این قضیه برخورد می‌کند که نه آخوند می‌تواند تکفیرش کند، ـ چیز بدی که نمی‌گوید ـ ناسزا که نمی‌گوید، حرمت می‌گذارد و به گمان من هر انسانی وقتی به سنتز کار و زندگیش که نگاه می‌کند، باید حس کند ـ وقتی رفت ـ از خود میراثی ارزنده به جا می‌نهد. داریوش همایون بیگمان در دل نسل‌ها جای خواهد داشت با اندیشه‌اش، کتاب‌هایش، سخنانش و.. و امیدوارم داریوش همایون (نمی‌گویم از این حرفهایی که ۱۲۰ سال عمر بکند)، که واقعاً ۱۰ / ۱۵ سالی حضورش ضروری است بماند که ایران آزاد را با هم ببینیم. من اولاً اعتقاد بسیار دارم که ما ایران را خواهیم دید و مجلسی چنین هم در ایران برپا خواهیم کرد و داریوش همایون نقش بسیار بزرگی در بازگشت ما، در روشن شدن اندیشه‌های مردم خواهد داشت. برخلاف خانم‌ها و آقایانی که در بیرون سفره می‌اندازند در ایران ما بساط سفره انداختن کم رنگتر و کم رنگتر می‌شود. دین بسیاری در این زمینه به داریوش همایون داریم. افتخار می‌کنم که امشب در اینجا بودم.

Nouryzad 1