بایگانی موضوعی: جشن‌نامه داریوش همایون

دکتر داریوش همایون از نگاه من! بمناسبت هشتا سالگی وی! / حبیب تبریزیان

 

tabrizi 1حبیب تبریزیان

 

دکتر داریوش همایون از نگاه من! بمناسبت هشتا سالگی وی!


بیست هفتم سپتامبر، دکتر داریوش همایون هشتاد ساله (شد) می‌شود. به عنوان کسی که او را کم و یابیش می‌شناسد، نمی‌توانم ازسالروز هشتاد سالگی این پیکارگر خستگی‌ناپذیر سیاسی بی تبریک و اظهار نظر بگذرم. و این یادداشت کوتاه در باره وی و بمناسبت هشتاد سالگی اوست.

دکتر داریوش همایون را، به عنوان یک فرد و یا رجل سیاسی، از زوایای مختلف می‌توان مطرح کرد و به چند و چون شخصیت فردی، خصوصیات اخلاقی و شخصیت سیاسی وی پرداخت. در اینجا، طبعاً خصوصیات فردی وی مورد نظر نیست ولی لازم می‌دانم شناخت خودم را از وی ، تا آن حد از آشنائی و دوستی (اگر فقط تلقی شخصی نباشد) که بین ما، در مدتی کوتاه برقرار گردید و اجازه می‌دهد بیان کنم.

برای اولین بار حدود هشت یا نه سال قبل بود که من او را در خانه یکی از دوستان مشترکمان بنام (شادروان) نریمان صابر عضو شورای مرکزی حزب مشروطه ایران ملاقات کردم. نریمان خود یکی از شریفترین انسان‌هائی بود که در تمام زندگیم دیده بودم. انسانی که همه دیوار‌های مناسبات سیاسی را شکسته بود و در شهر مورد اقامت خود مورد مهر چپ و راست ـ سیاسی و غیر سیاسی بود. نمونه‌ائی از سادگی و صمیمیت. پاکی در گفتار، در کردار و در اخلاق فردی و باور سیاسی.

تصور من که طی چند دهه تصویری چرکین از نیروهای راست و دولتمردان عصر پهلوی، در ذهن خود، ترسیم کرده بودم با دیدن این دو مرد در هم ریخت. دنیای ایدئولوژیک به من تلقین کرده بود که، نه تنها حقانیت سیاسی و تاریخی بلکه حقانیت اخلاقی و رفتاری هم در انحصار ما انسانهای برگزیده تاریخ است. در اولین ملاقات، همایون را شخصی، نه تنها اندیشمند که از مایه دانش سیاسی، تاریخی ادبی و هنری و.. برخوردار بود، بلکه انسانی بی‌تکلف، صمیمی، خونگرم، کم‌ادعا، با روحیات خوب و از همه مهمتر اخلاق انسانی یافتم. انسانی که از دست‌انداز انقلاب و تبعید و زمین‌خوردگی‌های هولناک گذشته ولی نه تنها در برابر شکست‌ها و نامرادی‌ها…. به زانو نیفتاده و روحیه نباخته است بلکه انرژیک با روحیه‌ائی خستگی‌ناپذیر، برای آنچه بدان باور دارد می‌کوشد و مبارزه می‌کند و گوئی در این مبارزه خستگی نمی‌شناسد. برداشت من از او که تا امروز هم همچنان پا‌برجاست این است که بعید است کسی با همایون بنشنیند و صحبت کند و در پایان از دیدارش، حداقل، با او ناخرسند باشد، نمی‌گویم مجذوب شخصیت او نشده باشد.

بهر روی از کم‌بضاعتی من بود یا پر مایگی داریوش همایون، آشنائی با او، مرا وادار کرد به آنچه، دانسته‌های خود می‌دانستم و این دانسته‌ها را تمام و کمال می‌پنداشتم از نو بیندیشم. بیندیشم که لیبرالیسم و راست و حتی سرمایه‌داری آن نبود که من در مکتب چپ آموخته بودم! ملاقات با داریوش همایون به من آموخت که لیبرالیسم را نه از جزوه‌های رونویس شده از شبه اکادمی‌های روسی بلکه باید از کلاسیک‌های آن ـ ولتر ، جان استوارت میل، جرمی بنتام و… بیاموزم. از داریوش همایون آموختم که ناسیونالیسم، نگتیو یا عکس برگردان انتر‌ناسیونالیسم سوسیالیستی یا پرولتاریائی نیست. ناسیونالیسم بسی فراتر از آن تصویر مغشوش زشتی است که، طی چند دهه در ذهن من و امثال من، ناشیانه و یا غرض‌ورزانه تصویر گردیده است.

داریوش همایون مرا تشویق کرد که به نوشتن بپردازم، که این کار را آغاز کردم و از او کمک گرفتم و نوشتن همین سطور را هم مدیون او هستم. لذا او به لحاظ شخصی، برای من، نه تنها، یک انسان شایسته و سزاوار احترام بود بلکه معلمی بود که سخاوتمندانه دانش وسیع ژورنالیستیک و سیاسی خود را با دیگران تقسیم می‌کرد.
برای تعیین جایگاه داریوش همایون در تاریخ میهن ما، باید گفت، همانند همه کشور‌های دیگر، میهن ما شاهد ظهور شخصیت‌هائی بوده است که از آنها بعنوان شخصیت تاریخی نام برده می‌شود. این عنوان معمولاً برای آن چهره‌هائی بکار برده می‌شود که نقش ویژه‌ائی در تاریخ سرزمین خود داشته‌اند. برخی از این شخصیت‌ها در دوران خود این عنوان را یافته‌اند و برخی پس از خود. در بسیاری موارد هم، شتابزدگی در قضاوت تاریخی و یا تاریخ‌نگاری هدفمندانه سیاسی، یا از چهره‌های خوب تاریخ ما دیو ساخته است و یا از دیوان و اهریمنان تاریخ‌مان فرشته!

امروز به جرعت می‌توان گفت که همایون یکی از شخصیت‌های تاریخی میهن ماست که نام، آثار و تولیدات فکری او به عنوان یک سیاستمدار مدرن راست و حتی تنها نماد راست مدرن ایران برای همیشه در تاریخ میهن ما ثبت خواهد شد. حال اگر این راست مدرن نفرین کرده تاریخ هم باشد باز تفاوتی در این گزاره ایجاد نمی‌کند.

بورژوازی مدرنی که در دو دهه‌ی پایان حکومت شاه جان گرفت و بدست ائتلاف نیروهای اسلامی، ملیون جهان سومی و چپ، طی انقلاب اسلامی، تقریباً، از صحنه میهن ما محو شد آثار و میراث تاریخی خود را در میهن ما به جای گذارد. بنظر من جان‌یابی و فراروئی چنان بورژوازی مدرنی از نو، از درون سرمایه‌داری برخاسته از بازار و اقشار و لایه‌های رانت خوار آن، که کرکس‌وار نه به ارزش‌آفرینی نوع بورژوازی بلکه به سرمایه‌ربائی و تالانگری مشغولند، در چند دهه آینده قابل تصور نیست. ولی بهر صورت اندیشه‌های سیاسی راست مدرن ایران که همایون بهترین نماد آنست جای خود را در درون جامعه سیاسی و روشنفکری ایران گشوده و مهر و نشان خود را، بر سیر تفکر سیاسی در میهن‌مان بجا‌گذاشته است.

شوربختی راست مدرن در عرصه سیاسی کشور ما در این است که بدیل چپ آن، نه شکل گرفته است تا زبان آنرا بفهمد و نه دور‌نمائی برای شکل‌گیری یک چپ و نیروی میانه مدرن در افق سیاسی میهن‌مان به چشم میخورد. این تصورکه از درون چپ سنتی ما چپ مدرن بروید جز یک توهم سیاسی بیش نیست.

اینکه پیام داریوش همایون به کنگره سازمان اکثریت در کنگره این سازمان خوانده نمی‌شود، خود بازتابی ازاین ناهمخوانی پارادایمیکالِ سیاسی و تاریخی میهن ماست.

ممکن است برخی مرا به خاطر این نوشته به قصیده سرایی متهم کنند ولی:
اگر که مفتی شهر، مرا به کفر فتواداد!
خود این نشانه‌ای ز ایمان و اعتقاد منست.

آنها که مرا می‌شناسند می‌دانند مرابا قصیده سرائی میانه‌ائی نیست. وجدان سیاسی به من حکم می‌کند قضاوت خود را در باره شخصی که شناخته‌ام، هم با معاصران و هم با آیندگان در میان بگذارم.

دو سال است که با آقای داریوش همایون ارتباطی ندارم ولی به لحاظ احساسی، عاطفی، سیاسی، اخلاقی وی را دوست و استاد خود می‌دانم و در پایان این نوشتار، بمناسبت هشتادمین سال تولدش به او تبریک می‌گویم و اگر باشم امیدوارم بتوانم در جشن صد سالگی او شرکت کنم.

حبیب تبریزیان
پنجم اکتبر دو هزار هشت

*****

توضیح اینکه، این نوشتار قبل از بیست و هفتم سپتامبر نگاشته شده بود ولی به دو علت، درچ آن به تأخیر افتاد. دلیل اول خرابی کامپیوتر بود و دلیل دوم که مزید برعلت شد، مسافرتی برنامه ریزی نشده! روی این اصل زمان بندی گرامری با زمان واقعی قدری ناخوانائی دارد که ترجیح دادم آنرا تغیر ندهم.

tabrizi 2از آقای مهدی فرمانی  نروژ

… / هادی خرسندی

khorsandi 1یکشنبه‌ای معاون سردبیر همین کیهان خبر داد که شب قبل مراسمی برای بزرگداشت داریوش همایون در آلمان برگزار شده به مناسبت هشتادمین زادروزش! (می‌توانست البته خبر را با یک هفته تأخیر هم بدهد!)
دریاچه‌ی لمان در سوئیس مثل خلیج فارس خودمان مدعی زیاد دارد. ژنوی‌ها می‌گویند دریاچه‌ی ژنو، لوزانی‌ها می‌گویند دریاچه‌ی لوزان، اما اسم اصلی و خلیج فارسی آن همان دریاچه‌ی لمان است که مونتروئی‌ها می‌گویند.

مونترو شهر شیک و کوچکی است در نزدیکی ژنو که یکی از جاهای جالب آن «پاله اورینتال» است. (اورینتال پالاس!)

این «قصر شرقی» را همت یک جوان زحمتکش ایرانی تبدیل به رستورانی درندشت و چند وجهی کرده که سفر یک سیخ کوبیده‌ی تازه از نایب‌چلوئی بازار تهران به ساحل دل‌انگیز دریاچه‌ی لمان، چشم ایرانی دل به سیخِ وطن خوش‌ کرده را روشن می‌کند. سوئیسی‌ها و توریست‌ها هم که کباب ما را با سیخش می‌خورند! عرب‌ها از این که اینجا به یک شاهزاده مراکشی تعلق داشته، هنوز کیف می‌کنند و با غذای دریائی و منوی اروپائی قلیان می‌کشند!

شهریار غریبی، در قصر شرقی‌اش، تاجی از مهربانی بر سر و تختی از مردمداری زیر پا دارد. او طبقات بالائی قصر را به موزه آثار ایرانی و نمایشگاه موسمی نقاشان هموطن اختصاص داده و اورینتال پالاس را یکی از دیدنی‌ترین و خوردنی‌ترین جاهای شهر مونترو کرده است!

وقتی من دوست نقاشم محمود زنده‌رودی را به او معرفی کردم، نمایشگاه نقاشی‌های «زنده» به اندک زمانی در آنجا برگذار شد. (محمود تابلوهایش را «زنده» امضا می‌کند تا با برادرش «حسین زنده‌رودی» به اشتباه گرفته نشود.)

نمایشگاه بسیار موفقی بود. من برای شب افتتاحش خودم را رساندم. آخرین باری که داریوش همایون را دیدم، در آنجا بود. چند ماه پیش بود.

آقای همایون که نظرش به تابلوی هفت‌پیکر زنده‌رودی جلب شده بود، مجبور بود زودتر برود تا با آخرین اتوبوس شب به منزل برسد. من ایشان را تا دری که از پشت بار به بیرون می‌رفت بدرقه‌اش کردم و افسوس خوردم از یاد سال‌های بسیاری که ماها از هم دور بودیم، به تقسیم‌بندی راست و چپ!

من و داریوش همایون با چند سال اختلاف، هردو کارمان را از شعبه‌ی تصحیح (غلط‌گیری مطبعه‌ای) روزنامه اطلاعات شروع کردیم. بعدها او در سردبیری آیندگان درخشید، من در ستون‌نویسی اطلاعات.

ژورنالیستی درجه یک، با نوآوری‌هایش در نثر روزنامه و پرورش روزنامه‌نگارانی که امروز استاد شده‌اند، و با فاصله‌ای بین ما و ماها به اندازه‌ی فاصله کمونیزم و سرمایه‌داری! در حالیکه فی‌المثل نه من کمونیست بودم نه او سرمایه‌دار.

امروز که به گذشته می‌نگرم و ایستادگی همایون بر مواضعش را با پشتک و وارو زدن خیلی از «چپ‌ها» مقایسه می‌کنم، با خود می‌گویم «تو را سنه نه!» وقتی انقلاب شد من کارمند همان وزارتخانه‌ای بودم که داریوش همایون وزیرش بود. بعد از سی سال ـ در این تبعید ـ من ستون‌نویس همان نشریه‌ای هستم که همایون تفسیرگرش است. هردومان هم مشروطه‌خواه. تفرقه‌ی گذشته ماها، در از دست دادن مملکت بی‌تأثیر نبود. در این سی‌ ساله خیلی از «چپ‌ها» شروع کردند به لاس زدن با رژیم مذهبی. حالا که دیگر کتاب‌شان را هم می‌دهند به وزارت اطلاعات رژیم و با افتخار اجازه‌ی چاپ می‌گیرند. پیرانه‌ سر، سرخاب سفیدآب چهره‌ی منحوس رژیمی شده‌اند که به مخالفانش هم فرصت حرف زدن می‌دهـد!! چه باک اگر همسر منصور اسانلو در شکوه از تبعید شوهرش به زندان گوهردشت بگوید: «گفتند آوردیمش اینجا چون حرف می‌زد!»

شاعر چپ تبعیدی مشاطه‌ی رژیم، اگر ـ با حفظ سمت! ـ با مشروطه‌خواهان هم از اینطرف لاسی بزند، معلوم می‌شود سوسیالیسمش برکت دارد و ری (ریع) می‌کند! اما داریوش همایون شرافتمندانه همانجا ایستاده است که چهل پنجاه سال پیش ایستاده بود.

به حکم دمکراسی، سوسیالیسم و سرمایه‌داری، همیشه می‌مانند و همیشه با همدیگر می‌جنگند، اما معتقدان به سوسیالیسم و به سرمایه‌داری قرار نیست تک تک با هم بجنگند و فرد فرد به همدیگر حسادت کنند. وقتی پرویز ناتل خانلری وزیر فرهنگ شد، اجله روشنفکران فحشش دادند. هیچکس شاه را تشویق نکرد!

این هم شاخه گلی از من برای بزرگداشت روزنامه‌نگاری که تیر تهمت و ملامت بسیار خورد، آنهم از کسانی که امروز به دریوزگی آخوند می‌روند.

khorsandi 2khorsandi 3

دو مکث / ماندانا زندیان

MZ1

ماندانا زندیان
من و روزگارم ـ داریوش همایون (در گفتگو با بهمن امیرحسینی)
نشر تلاش، آلمان ۱۳۸۷ خورشیدی


اگر انسان چنان رفتارکند که حقیقت دشمن او نباشد سرانجام وضع بهتری خواهد یافت.

داریوش همایون

 

دو مکث

یک:
(جای آن است که خون موج زند در دل لعل
زین تغابن که خزف می‌شکند بازارش) حافظ

ابراهیم گلستان می‌گوید: «شمع را روشن کردن، کاری است و آفتاب زدن اتفاق نجومی. شمع روشن کن و باز شمع روشن کن و قانع نشو به نور حقیر حباب. بس کن از این نشستن و گفتن که صبح می‌آید و آفتاب در خواهد آمد. این‌ها کلیشه است. سی بار صبح در هر ماه سی بار آفتاب زدن بس نیست؟ »

«من و روزگارم» حکایت قانع نشدن به نور حقیر حباب است و نیز به نشستن و گفتن که صبح می‌آید. حدیث تنهایی را در لیوان صبوری نوشیدن و زحمت روشن نگاه ‌داشتن چراغ را در باران تاب‌ آوردن. حکایت انسانی که می‌کوشد این امکان شگرف را که وطن نام دارد، بر چشم بگذارد و میان دود و باد و آتش به دیگران ‌ـ‌ گذشتگان و آیندگان ‌ـ‌ نشان‌دهد. «من و روزگارم» یک زندگینامۀ سراسر سیاسی است که با شگفتی رنگ کاشی ایرانی دارد و عطر شعر: «روزی که من از زندان گریختم روز مرگ مسلم من می‌بود و وقتی از مرگ مسلم به درآمدم زندگی نوینی را ازسرگرفتم. و زندگی را از سرگرفتن به معنی بازاندیشی موقعیت و نقشم بود… من تقریباً در همه زندگی سیاسی‌ام از بسیاری چیزها دفاع کرده‌ بودم که نمی-پسندیدم. دیگر حاضر به سازشکاری نبودم… توقع را برداشتم. دنبال محبوبیت نرفتم. از بدگویی و دشمنی نه تنها نترسیدم؛ اگر بی‌ارزش بود اصلاً اهمیت ندادم… خودم را آزاد کردم. من همیشه در زندگی دنبال آزادی بودم، دنبال پرواز بودم… توانستم خودم را آزاد کنم و با آن توانایی که در پرهای من بود به پرواز درآیم. به نظرم رسید که نقش من تغییر جهان‌بینی و فرهنگ سیاسی ایران است. نه این که من تنها این کار را بکنم، ولی یکی از کسانی هستم که باید این کار را بکنند. و فکرکردم توانایی‌ها و شرایطش را دارم… به نظرم می‌رسد که سال‌های تبعید برایم دوران بهتری بوده ‌است، نه از لحاظ امکانات زندگی ولی از آنچه به دلم نزدیک‌تر است.»

نوشتن خود زندگینامه، برای نسلی که انقلاب اسلامی زندگی‌اش را ربود و گذشته‌اش را پاک‌ کرد و آنسان که می‌خواست از نو به تصویرش کشید، یک مسئولیت اخلاقی ـ ‌انسانی است در قبال نسل‌های بعد و از جمله نسل من که هزار بار از واژۀ جراحت به جستجوی حقیقت پناه برد، در مِه غرق شد، بارید، رؤیاهایش را در سپیده‌دم در آفتاب پهن‌کرد و در پیچ و خم دقیقه‌های بی‌تسلی گم شد و باز گشت تا دریابد در کدام سمت زمان بایستد. «من و روزگارم» می‌تواند دست ما را بگیرد.

حکایت آنچه حکومت اسلامی با زندگی و زندگینامۀ نسل نویسنده می‌کند، یادآور رمان معروف «لولیتا» از نویسندۀ بنام روس ولادیمیر نابوکاف است که در آن هامبرت، مردی میان‌سال، شاعر و نویسنده، به هر طریق ممکن روح و جسم دخترک دوازده ساله‌ای را مورد تعدی و تجاوز قرار می‌دهد، انکارش می‌کند، نامش را تغییر می‌دهد، گذشته‌اش را از او می‌گیرد تا دوباره بازش بیافریند و هویتش را آنسان که می‌خواهد شکل ‌دهد. نابوکاف در کمال زیرکی قصه را از زبان هامبرت تعریف ‌می‌کند، یعنی لولیتایی که ما می‌شناسیم ، از طریق هامبرت به ما معرفی ‌می‌شود و ما هیچ از گذشتۀ حقیقی او، حتی نام حقیقی او نمی‌دانیم. هامبرت با بهره‌گیری از قدرت نافذ کلام شاعرانه‌اش می‌کوشد تا افکار ما را به سود خود و بر ضد لولیتا شکل ‌بخشد و یک بار دیگر زندگی لولیتا ( یا داستان زندگی او) را برباید.

واقعیت آنچه بر نسل درگیر با روزهای وقوع انقلاب اسلامی و تمام سال‌های بعد از آن گذشته ‌است، برای همیشۀ سرزمین‌مان کافی است. روایتش را باید خودمان به محضر دادگاه آیندگان ببریم تا قدری حقیقی‌تر دیده شود، اگر که حرمتی برای سرزمین‌مان قائلیم.

از این منظر «من و رزوگارم»، خود زندگینامۀ دکتر داریوش همایون، روزنامه‌نگار و سیاستگر اثرگذار سال‌های پیش از انقلاب اسلامی، و وزیر اطلاعات و جهانگردی دولت جمشید آموزگار، تاریخی است انسانی که حرمت دارد و حقیقی است: «خود زندگینامه مانند خواب ‌دیدن است. بدترین کابوس‌ها پیش از فاجعه به بیداری می‌رسند. هیچ‌گاه آن ضربۀ نهایی و کشنده به خواب ‌بیننده وارد نمی‌شود. صمیمانه‌ترین خود زندگینامه‌ها باز تصویری بهتر، از خود به دست می‌دهند.»

«من ادعایی ندارم جز آن که کوشیده‌ام تا آنجا که در توانم بوده از بیرون به زندگی‌ام بنگرم. ولی آن که از بیرون نگریسته «من» بوده است و آنچه نگریسته شده زندگی «من» بوده است ‌ـ‌ آن «من» که اگر پاک از خودش و مصلحت خودش آزاد شود دیگر نخواهد بود.»

دو:
(کوه با نخستین سنگ‌ها آغازمی شود/ انسان با نخستین درد) ا. شاملو

زیبایی ویژه (و میان خود زندگینامه‌های ایرانیان، یگانه) این اثر در نگاه بی‌پروا و منتقد نویسنده به خویشتن خود و باورهایش و نظامی است که دستاوردهای او را بر بیشتر برگ‌های تقویمش دارد، و نیز در استواری تعهد وی به آرمانی عمومی که اساسنامۀ زندگی خصوصی و عمومی نویسنده می‌شود. کودکی او در «پرورش فکری آغشته به ادبیات فارسی» در دورۀ رضاشاه و سال‌های بازسازی ایران می‌گذرد: «… سال‌های بازسازی ایران بود. دورۀ رضاشاهی و سال‌های آشنایی با تاریخ ایران، و برآمدن روح ناسیونالیستی مردم ایران … در آن ایران نوینی که از ویرانه‌ها روی پایش می-ایستاد ذهن تأثیر‌پذیر کودکانه‌ام از افتخارات ایران کهن سرشار شد. زندگی من بایست وقف بازسازی و رساندن ایران به جای شایسته‌اش در جهان می‌گردید. »

و تمام زندگی او بر این « بایست» ساخته می‌شود: « من در خوراک هم نگاه می‌کنم ببینم که آشپزی ایرانی را چکار می‌شود کرد که جهانگیر بشود. از خیابان که می‌گذرم به فکر حمل و نقل شهری در ایران می‌افتم. این کار من است. همۀ زندگی‌ام در چاره‌جویی برای این کشور گذشته است. انتقاد هم که کرده‌ام همیشه همراه با راه‌حل بوده است. زیرا عیب گرفتن را سترون می‌دانم.»

«من و روزگارم» تصویر انسانی است در اندیشۀ اصلاح کردن و ساختن و بالیدن و پیش رفتن، نه فقط برای خویشتنش که برای رؤیایی که نام میهن ما را بر خود دارد؛ و از این رو به فرهنگ‌سازی و پیش از آن، تعریف کامل هر آنچه می‌خواهد در آن فرهنگ‌ ـ در آن فرهنگ سیاسی ـ نهادینه‌ کند می‌پردازد: «زندگی و جهان به نظر من از تغییر و برای تغییر است.» و این باور را زندگی ‌می‌کند «… مسئله‌ای که مرا به خود مشغول می‌داشت روشن بود؛ جز آن مسئله‌ای نبود. چرا ما صد ساله (در آن زمان هشتاد ساله) تجدد ایران را از دست ‌دادیم؟… دیگران می‌توانستند به انقلاب خلقی خود یا توجیه نقششان در انقلاب و پیش از انقلاب، یا امامزاده‌‌سازی محمدرضا شاه و مصدق بپردازند، یا از اسلام نسخۀ دمکراسی درآورند، یا به هرکه جز خودشان بتازند و تقصیر را به گردن این و آن بیندازند…. بحث‌هایی که از چپ و راست همه جا می‌کردند مرا بیشتر متقاعد می‌ساخت که می‌باید به ریشه‌ها رفت و هیچ ملاحظه‌ای جز حقیقت نکرد… می‌توانستم آنچه را تام استوپارد در نمایشنامه‌اش می‌گوید دریابم: «این بهترین زمان ممکن برای زیستن است، هنگامی که تقریباً هرچه فکرمی‌کردی می‌دانی اشتباه است.»… به جنبش مشروطه همواره بسیار علاقه‌مند بودم و آغاز عصر نو ایران را از آن می‌دانستم… شروع‌ کردم به تعریف حتی بدیهیات برای خودم… از تعریف مبارزه آغاز کردم. مبارزه در شرایط ما چیست و برای چه منظوری؟ این برایم مکاشفه‌ای بود… به نظرم آمد آیندگان ما را نخواهند بخشود اگر باز به آن ادعاهای بی‌مایه، بلندپروازی‌های میان‌تهی، نوکیسگی‌های مبتذل روی‌ کنیم. مقصودم تنها حکومت نیست، سرتا سر جامعه‌ای است که در جشن هنر شیرازش گل‌های سرسبد طبقۀ متوسط و اشرافیت نوکیسه در بیرون از تالار کنسرت اشتوکهاوزن لذتشان را از ترانۀ آمنه می‌بردند. حکومتی که دلش را به این خوش می‌کرد که جلال و جبروت میان‌تهی خود را به رخ جهانیان بکشد و طبقۀ متوسط میان‌مایه‌ای که تشخصش همسانی با روحیه‌ ـ و نه شیوۀ زندگی‌ ـ جهان سومی ‌و آویختن به اصالت قرون وسطایی اسلام در صورت فولکلوریک آخوندی شده بود»

«این فضا نیاز به افزودن عنصر تفکر دارد، و ما نه پول کم داریم نه آدم، بلکه اندیشه کم داریم، برنامه کم داریم… استراتژی می‌توانست به امور بنیادی‌تری مانند پروراندن یک اندیشۀ سیاسی تازه، دگرگون کردن فرهنگ سیاسی ایران با کار آموزشی و گذاشتن سرمشق در عمل، و کار سازماندهی ریشه‌گیر و پی‌گیر بپردازد. آن اندیشۀ سیاسی کلیدی، قالبی بهتر از مجموعه راه حل‌هایی که زیر عنوان مشروطه نوین آمد نمی‌یافت. زنده‌ کردن جنبش مشروطه در صورت نوین آن، که نه یک بویه نوستالژیک، بلکه ضرورتی حیاتی برای ایران است، بی یک سازمان سیاسی نیرومند دور نمی‌رفت…»

تلاش‌های نویسنده در دو بازۀ زمانی پیش از انقلاب اسلامی و پس از آن، در ذات خود تفاوت چندانی ندارند، راه رسیدن به آرمان‌های این تلاش-هاست که در دست «روزگار» سوی متفاوتی می‌گیرد: «دو طرح مطبوعاتی در دست اجرا داشتم که می‌توانست آثار درازمدت سازنذه‌ای داشته ‌باشد. با شرکت ناشر اینترنشنال هرالد تریبون به توافق رسیدیم که یک چاپ تهران داشته باشد. آن روزنامه در همان وقت در چند شهر اروپایی و آسیایی همزمان منتشر می‌شد و موافقت کرد تهران را هم بر آنها بیفزاید. طرح را به تصویب هیأت وزیران رساندم و تاکید کردم که سانسوری در مورد آن روزنامه نباید باشد زیرا یک اسکاندل بین‌المللی به ‌پا خواهد شد. حسابم این بود که اگر روزنامه‌ای در سطح بین‌المللی بتواند آزادانه دربارۀ ایران گزارش ‌دهد روزنامه‌های خودمان نیز کمتر دچار سانسور خواهند شد و به تدریج مشکل سانسور را برطرف خواهیم‌ کرد. همچنین در کار ساختن یک خانۀ مطبوعات برای تمرکز دفترهای خبری بین‌المللی و مصاحبه‌های مطبوعاتی و سخنرانی‌ها بودم و با سندیکای نویسندگان و خبرنگاران صحبت‌ کردم که اداره آن را برعهده گیرد. به نظرم می‌رسید که تماس هر روزی روزنامه‌نگاران ایرانی با همکاران خارجی‌شان به بالا بردن سطح مطبوعات کمک خواهد کرد.»

آفریدن یک فرهنگ سیاسی نوگرا، سرزنده و آفریننده؛ برای رساندن ایران به جهان امروز تمامیتی است که همایون در برابر روزگار از آن برآمده است.

نوشتن دربارۀ روایت حادثه‌های تاریخی کتاب، اندیشۀ این معرفی نیست، که بسیار در این باره نوشته‌‌اند، از جمله آقای محسن کردی، که بحثی چنین را باز می‌کند: «اگرچه در این آینه، سرنگونی‌طلبان تندرو تصویر جالبی ندارند (آنچنانکه خود نظام پهلوی نیز تصویری بسیار انتقادی دارد) اما نکته قابل توجه در روایت منصفانه همایون کاستی‌های رژیم پیشین در راندن این قشر به سوی اندیشه‌های ویرانگرشان بود و اینکه مانند بسیاری شکست خوردگان چپ و راست تمامی بار گناه را بر دوش طرف مقابل نمی‌نهد.» و بعد به روایات کتاب می‌پردازد.
حقیقت این است که خواندن بخش آخر کتاب‌ ـ خاطرات به یغما رفته‌ ـ که برگرفته از یادداشت‌های شخصی نویسنده در سال‌های ۱۳۳۶ـ۱۳۲۶ خورشیدی است، و یک بار در ایران با عنوان «وزیر خاکستری» به قصد ترور شخصیت نویسنده به چاپ رسیده ‌است، در نگاه نخست، به ویژه برای خوانندۀ زن، می‌تواند بسیار آزار دهنده باشد. نگاهی تند آن گونه که خود می‌گوید «با جسارتی که در این مورد از نداستن، نه نادانی، می‌آمد… سراپا ناخشنود از روزگار، با اعتمادی بی‌اندازه و بی‌جا به توانایی‌های خویش… به بی‌بهرگی خود در آن فضای بی‌بهرگی همگانی تن در نمی‌دهد و می‌خواهد از کوتاه‌ترین راه‌ها به جبران هر دو برسد. اما کوتاه‌ترین راه‌ها معمولاً درازترین و پرهزینه‌اند.»

آنسان که در فصل‌های پیشین کتاب دربارۀ باورهایش در سال‌های بعد از این یادداشت‌ها نوشته‌است: «همه مخالفان و معترضان حق داشتند که به جد در پی تغییر اوضاع ایران باشند. خود ما که نزدیک بودیم به دستگاه حکومتی در پی تغییر اوضاع می‌بودیم. منتها فکر می‌کردیم این کار را باید از درون کرد. …مشکل آنها در روش‌هایشان بود. آنها رابطه بین هدف و وسیله و آرمان و روش‌ها را درک نکرده بودند. خیال می‌کردند آرمان‌های بلند و هدف‌های نجیبانه و شرافتمندانه می‌تواند هر روش و هر وسیله‌ای را توجیه‌کند…. سازمان‌های چریکی توجه نکردند که راه حل ایران در خود آن رژیم بود. اصلاح ایران بر خلاف این رژیم غیرممکن نبود.»

اما تصویر نویسنده و تلاش‌هایش در مسیر سال‌ها «آرام‌تر و متعارف‌تر» می‌شود و رنج ناب نهادینه‌ کردن آن فرهنگ سیاسی که آرمان‌های آزادی، ناسیونالیسم، نوگرایی و عدالت اجتماعی(انصاف) را از انقلاب مشروطه تا امروز با خود و در خود حمل ‌می‌کند، راه درست خود را در دست‌های او و اندیشه و عاطفۀ مخاطبانش باز می‌یابد: «سال‌ها باید می‌گذشت تا گروه‌های روزافزونی از آنها به این نتیجه برسند که مسئله اصلی ایران تجدد و مدرنیته است نه پاره‌ای شخصیت‌ها یا روزهای تاریخی یا شکل پادشاهی یا جمهوری حکومت؛ و پاسخ مسئله مدرنیته را می‌باید از میان سنت لیبرال دموکراسی غرب به در آورد و نه ایدئولوژی‌های جهان سومی یا ضد دمکراتیک.»

و این یکی دیگر از ویژگی‌های کتاب است که در نگاه من یگانه‌ است.

«من و روزگارم» را باید خواند، نه به خاطر داریوش همایون که با این اثر ـ از جمله با این اثر‌ ـ‌ سیاستگر و وزیر سبز فرهنگ سیاسی ما می‌ماند، که به احترام آن فرهنگ سیاسی که می‌تواند همۀ ما ایرانیان را «آرام‌تر و متعارف‌تر» کند.

مرداد یکهزار و سیصد و هشتاد و هشت خورشیدی


* تمام نوشته‌های داخل گیومه از کتاب«من و رزوگارم» برگرفته شده‌اند.

MZ2

به داریوش همایون / ماندانا زندیان

 

MZ3

به داریوش همایون،
با فروتنی و احترام


همین که سایۀ واژه‌هایت
پیشانی روز را روشن‌کند؛

همین که تاریخMZ4
در کشف تردیدهایت
جوانه‌زند،
باران به گفت‌وگوی خاک بیاید
سنگ سبز شود
و پنجره‌های خانه
نور را از ذهن باد
پس‌گیرند؛

همین که می‌دانی
جهان بر شانه‌های گذشته
نمی‌خوابد،
امید
بر بام خانه پرواز می‌پاشد،
تو روزگارت را به من می‌سپاری
من واژه‌هایت را ادامه می‌دهم؛

همین که می‌مانی،
می‌بخشی،
می‌نویسی؛

آزادی
طاقه‌ای سبز به بهار صله می‌دهد
تا نقشی از خاکستری
بر قامت خانه نماند.

ماندانا زندیان
خرداد یکهزار و سیصد و هشتاد و هشت

داریوش همایون، جنبش سبز / مهتاب ص.

Mahtab1

داریوش همایون، جنبش سبز

 

مهتاب ص.

جایی نوشته بودم: تاریخ این قرن را که بنویسند، فصل اولش را با ما شروع خواهند کرد. خواهند نوشت که ما اولین جنبش اجتماعی‌ای بودیم که رهبرش همه‌مان بودیم، برنامه‌ریزش هم همه‌مان و آن کسی هم که نامش را صدا می زدیم، حداکثر سخنگوی بخشی از مطالبات ما بود. در همین فصل خواهند نوشت که ما آخرین روزهای تفنگ و گلوله را زندگی کردیم و نشان دادیم که هر کجا که آگاهی و اطلاعات و مسیرهای کافی برای ارتباط انسانی وجود داشته باشد، گلوله بی‌معنی است.

اما ما لازم نیست برای نوشته شدن آن تاریخ انتظار بکشیم. تاریخ این عصر را همین آگاهی و اطلاعات و ارتباط‌های انسانی ما دارد همراه شکل‌گیری‌اش می‌نویسد ‌ـ‌ با هزار نگاه گوناگون، هزار سبک نویسندگی و به همۀ زبان‌های دنیا.

خوب که فکر می‌کنم می‌بینم این تاریخ حتی پیش از آن که اتفاق افتد نوشته شده بود! ما تاریخ را خواندیم و خوانده را خلق کردیم. میان این خلقت شگفت‌انگیز هزارۀ سومی تاریخ را می‌شود و می‌باید در کتاب‌های گوناگون نوشت‌ـ‌ برای خوانندگان گوناگون، و من امروز می‌خواهم مقدمۀ یکی از آن کتاب‌های تاریخ را بنویسم ‌ـ‌ پیش از فصل نخست، پیش از عنوان انقلاب سبز، انقلاب آگاهی. پیش از فرارسیدن روزی که آخرین جملۀ این متن اتفاق بیفتد.

این مقدمه داستانی است از آشنایی من با آن تاریخ نوشته شده که سبز شد و زندگی شد. دوستم می‌گوید جنبش سبز جنبش زندگی است، من می‌گویم جنبش سبز خود زندگی است، زندگی ایران در هزارۀ سوم، همراه جهان و هم‌نفس امید.

روح سبز این زندگی را من در آن تاریخ نوشته شده خوانده‌ام ‌ـ‌ می‌دانم عجیب است زندگی کردن آنچه پیش‌تر نوشته شده است ‌ـ‌ همین است که جنبش سبز خود زندگی است، زندگی‌ای که ما فراموشش کرده بودیم، باخته بودیمش به روزمرگی، به دشمنی یا دستکم بی‌تفاوتی، به نخواستن، نخواندن، نشناختن، به امر عمومی را در دست سیاستمداران گذاشتن و با خیال راحت همه را سرزنش کردن.

نسل من مانند مسافر کوچک کتاب اگزوپری در جستجوی یک ارتباط انسانی بود تا دنیایش را زیباترکند. باور نمی‌کنید اگر بگویم همان خواهش مشهور شازده کوچولو را هم از دوست بزرگ خلبانش کرد: گوسفندی که بوته‌های مزاحم سیاره‌اش را بخورد. و باز باور نمی‌کنید که آن خلبان جهاندیده چه اندازه وقت صرف کرد تا ما دریابیم راه رهایی از بوته‌های مزاحم بائوباب در دست‌های ماست:
«جامعۀ مدنی تنها یک شعار انتخاباتی یا اختراع یک نفر نبود و بیش از صد سال است که ایران جامعۀ مدنی به معنی امروزی¬اش را دارد می‌سازد. روی¬آوردن بخش¬هایی از حکومت اسلامی به مردم، تنها در ذهن خیال¬اندیش پاره‌ای مخالفان رژیم صورت نمی¬گرفت… بیست و یک سال پیش جامعۀ ایرانی، از گروه فرمانروا تا نیروهای مخالف، از سرامدان سیاسی تا طبقۀ متوسط آمادگی داشت که یا به موج انقلاب تسلیم¬شود و یا با سر به گرداب انقلاب اسلامی بیفتد. امروز گروه فرمانروا در برابر موج انقلابی دیگر، انقلاب جامعۀ مدنی، به دو پاره شده است؛ حرکت انقلابی آن را فرومی¬گیرد؛ و طبقۀ متوسط با استراتژی و هدف¬هایی شایسته سدۀ بیست و یکم این حرکت را گام به گام پیش¬می¬برد.»

این بخش از تاریخ امروز جنبش سبز ده سال پیش نوشته شده بود. چه کسی می‌تواند امروز ما را کامل‌تر از این تصویرکند؟

تاریخ می‌گفت امر عمومی به عموم مردم مربوط است. با نشستن و نق زدن ریشۀ هیچ بائوبابی خشک نمی‌شود. می‌گفت ما باید از کشور اسلامی بودن، به جهان سوم محدود ماندن و عنوان خاورمیانه را همراه بردن به در آییم. می‌گفت معجزه‌ای که روی می‌دهد در ماست، ما ایرانیان که از آنچه هستیم بهتریم.

ما با آن نوشته‌ها‌ ـ‌ آن تاریخ از پیش نوشته شده‌ ـ‌ دوست شدیم. باز باور نمی‌کنید اگر بگویم دوست مشترکمان چقدر شبیه دوست روباه شازده کوچولو بود. همان حرف‌ها، همان مهربانی‌ها، همان به یادماندن‌ها که گاه تا گریستن می‌بردمان ولی ارزش اهلی ماندن را داشت.

روباه می‌گفت: ارزش هر کس و هرچیز در زندگی به اندازۀ عمری است که پایش صرف می‌کنیم.

عمر ما بسیار به خواندن و اندیشیدن بر آن تاریخ رفته بود، عمر جنبش سبزمان پیش از تولد با آن نوشته‌ها آغاز شده بود. آن تاریخ، اندیشه‌ای بود که نوشته می‌شد و هستی می‌یافت.

جنبش سبز یک اندیشۀ نه ماهه نیست، اگر این را هم باور نمی‌کنید می‌توانید کتاب‌های آقای داریوش همایون را مطالعه کنید. جنبش سبز یک جریان فرهنگ‌ساز است، همان که آقای همایون‌ ـ‌ دوست آن سوی آب‌ها و آسمان‌های ما سال‌ها درباره‌اش نوشته‌اند.

***

انسان‌هایی هستند که با نوشته‌هایشان زندگی یک فرد را تغییر می‌دهند، انسان‌هایی هستند که با نوشته‌هایشان زندگی یک ملت را تغییر می‌دهند، انسان‌هایی هم هستند که با نوشته‌هایشان‌ ـ‌ که در بیشتر موارد نقدهای تند، بلکه مغرضانه می‌گیرند ‌ـ‌ و با امید و خوش‌بینی و باوری که به بهتر بودن ملت خود از آنچه هستند دارند، چنان تغییر عمیقی در فرهنگ و سیاست ملت خود ایجاد می‌کنند که در این عصر ارتباطات تغییر جهان را منجر می‌شود.

جنبش سبز ‌ـ‌ داریوش همایون ‌ـ‌ پدیده‌ای نو را به جهان نشان داد: نام این پدیده ملت ایران است، من این مقدمه را به نویسندۀ تاریخ سبزشدن این پدیده، داریوش همایون تقدیم می‌کنم که دو چشم نسل مرا بر جهان امروز گشود.

جنبش سبز زیستن فرهنگی است که نویسنده‌ای با زندگی‌اش نوشته است.

Mahtab2Mahtab3

داریوش همایون هم نسل من است / ‌احسان
داریوش همایون هم نسل من استEhsan1
‌احسان

تفاوت میان نسل‌ها چنان مسئلۀ طبیعی و پذیرفته شده‌ای است که دیگر کسی درباره‌اش حرف نمی‌زند، بحثی است که در سرتاسر جهان به انجام خودش رسیده است. در یک بستر تاریخی هر نسل امروز و آینده‌ای متفاوت و دیروزی آشنا و مشابه با نسل پیش ازخود دارد. افراد هر نسل برای صحبت از گذشته به گفته‌ها و نوشته‌های نسل پیش از خود استناد می‌کنند و مثلا می‌گویند مادرم می‌گفت در زمان نخست وزیری آقای الف اقتصاد کشور رشد خوبی داشت و مردم زندگی آسوده‌ای داشتند. اما همین مسئلۀ طبیعی و پذیرفته شده، مثل خیلی مسائل طبیعی و پذیرفته شدۀ دیگر در این دنیا، در کشور ما صورتی کاملا متفاوت دارد تا آنجا که تنها بین دو نسل که سال‌های زندگی‌شان چندان هم از هم دور نبوده است، نسل من و نسل انقلاب، تقریبا هیچ فصل مشترکی پیدا نمی‌شود که دل به توافق بر آن خوش کرد، تنها اشتراک ما کاربرد کلماتی است که هرگز معنای یکسانی را منتقل نمی‌کنند. از ساده‌ترین کلمات مانند غذا، شادی، خنده، دانشگاه گرفته تا سیاست، آزادی، ملت، انقلاب اسلامی و غیره.

دو نسل ما ایران‌ی چنان متفاوت را تجربه کرده است و گذشته‌ای چنان بی‌ارتباط با هم دارد که جای رسیدن به هیچ اشتراکی جز در زبان فارسی پیدا نمی‌کند. ایرانی که من می‌شناسم همۀ آن چیزی است که پدرم با آن که دارد در آن زندگی می‌کند، نمی‌خواهد باورکند تا تصورش از ایران به هم نریزد؛ و ایرانی که او تعریف می‌کند همۀ چیز‌هایی که برای من به داستان‌های هزار و یک شب می‌مانند، نه مکانی مشابه را به یاد من می‌آورد نه حتی زمانی متعلق به همین تاریخ معاصر را.

حالا اگر به این واقعیت مهاجرت بسیاری از شناخته شده‌ترین‌های آن نسل را هم اضافه کنیم مسئله اساسی‌تر می‌شود، یعنی ما عملا آدم‌های مشترک معاصر هم نداریم، از خوانندۀ پاپ گرفته تا رروزنامه‌نگار و به خصوص سیاستمدار. آدم‌هایی که نسل قبل از آنها حرف می‌زند با همان آدم‌ها، طوری که ما می‌شناسیم، باز هم فقط در یک نام ایرانی مشترکند. انقلاب اسلامی حقیقتا انقلابی‌ترین حرکت بود، چیزی در این کشور نمانده است که دگرگون نشده باشد، حالا مثبت یا منفی، نمی‌دانم، ولی تفاوت‌ها باورنکردنی است.

نام‌هایی هستند که در تاریخ هر کشور ثبت می‌شوند، این نام‌ها را از هر نسلی که بپرسی دستکم تعریف رسمی یکسانی تحویلت می‌دهند، مثلا نویسنده، رروزنامه‌نگار، وزیر کشور، معاون رئیس جمهور یا…. در کشور ما بین این دو نسل توافق بر رسمی‌ترین تک جمله هم بر سر همین گونه نام‌ها نیست. کافی است به ده نفر از نسل انقلاب بگوییم دکتر مصدق که بود، یا رضا شاه یا ساده‌تر از این‌ها مثلا جلال آل‌احمد یا مهشید امیرشاهی… بعید می‌دانم دو پاسخ یکسان بشنویم، هر کس بخشی از شخصیت آن آدم را که بیشتر می‌پسندد یا اصلا نمی‌پسند توضیح می‌دهد و در نهایت هم معلوم نمی‌شود نقش تاریخی آن شخصیت مثبت یا منفی یا اصلا چه بوده که نامش را همه می‌شناسند.

یکی از این شخصیت‌ها، یکی از جنجال برانگیزترین این شخصیت‌ها آقای داریوش همایون است. شما از صد نفر از نسل اول انقلاب بپرسید داریوش همایون کیست؟ بیش از نود نفرشان می‌گویند وزیر اطلاعات زمان شاه و بعضی هم تأکید می‌کنند که: مقاله‌ای توهین آمیز به آیت‌الله خمینی نوشت و به شورش مردم دامن زد. از این نود و چند نفر بپرسید که آیا آن مقاله را خوانده اند بالای هشتاد نفرشان پاسخ منفی می‌دهند.

نسل من اما داریوش همایون وزیر را اصلا نمی‌شناسد، آن مقالۀ سطحی را هم خوانده است و خوب می‌داند چگونه آن نوشته به نام آقای همایون تمام شد. اگر از صد نفر از هم نسلان من بخواهید آقای همایون را تعریف کنند بیش از ۹۵ نفرشان حتما می‌گویند رروزنامه‌نگار و سیاستمدار، و احتمالا بالای پنجاه نفرشان همان موقع چند جمله‌ای هم از نوشته‌های ایشان را برایتان بازگو می‌کنند و اگر گفتگو ادامه یافت شاید بعد از ساعتی صحبت وزارت ایشان هم به میان آید و زود رد شود.

من نمی‌دانم آیا ایرانی که ما می‌شناسیم هم با ایرانی که نسل قبل می‌شناسد همین اندازه متفاوت است، و آیا آرزوهایی که ما برای این ایران داریم با آرزوهای آنها برای آن ایران همین قدر فاصله دارد؛ ولی هر چه بیشتر به انقلاب اسلامی و انقلاب سبز خودمان نگاه می‌کنم بیشتر باورمی‌کنم که پاسخم مثبت است.

از این رو من آقای داریوش همایون را هم‌نسل خودم می‌دانم و در ایران نسل خودم جای می‌دهم. نسلی که روزنامه و کتاب می‌خواند، به جامعه اهمیت می‌دهد، سیاست را در دست انتلکتوئل‌ها می‌خواهد، ایران را دوست دارد، به دمکراسی لیبرال معتقد است، از خشونت و خراب کردن پرهیز می‌کند، اندیشۀ ساختن دارد، و همانطور که آقای همایون گفته‌اند می‌خواهد رأی را جایگزین گلوله کند. نسلی که همراه آقای همایون تصمیم گرفته است و متعهد شده است زندگی‌اش باید وقف ساختن ایران شود. نسلی که احترام به منشور جهانی حقوق بشر مهم‌ترین و نخستین خواستش است.

یک نسل لازم بود بگذرد تا ما به آنچه ایشان از مدرنیته و جامعۀ مدنی می‌گویند پی ببریم. یک نسل باید ایشان را وزیر می‌شناخت و در بیشتر موارد حتی نمی‌دانست ایشان تمام زندگی‌شان رروزنامه‌نگار بوده‌اند و یک سالی وزیر، و روزنامۀ آیندگان از فکر تا عمل کار ایشان بوده و نمایندگی شرکت فرانکلین و نشر کتاب‌های جیبی با دست‌های توانای ایشان انجام شد، یک نسل باید از حرف‌های امروزی ایشان رو برمی‌گرداند و به ارزش‌های اصیل گذشته رو می‌کرد تا ارزش حرف‌ها و کارهای داریوش همایون برای نسل من روشن شود.

ایرانی که نسل من می‌شناسد با ایرانی که در نوشته‌های آقای همایون است یکی است. ما مردمان بزرگی هستیم و شایستۀ بهترین‌هاییم. ما برای رسیدن به بهترین‌ها کشورمان را ویران نخواهیم کرد که یادگرفته‌ایم بر ویرانه نمی‌شود آبادانی ساخت.

ما بسیار خوشحالیم که به جشن هشتادمین زادروز استادمان نشسته‌ایم، وزیر حکومت پیشین یا رروزنامه‌نگار همیشه، هر کس هر کدام را دوست دارد انتخاب کند، مهم این است که ما تردید نداریم که داریوش همایون را و ایران را می‌شناسیم و دوست می‌داریم و برای آیندگان درست تعریف می‌کنیم.

Ehsan2

برگ سبز قدرگزاری / رضا

Reza1

برگ سبز قدرگزاری

رضا

 

نوشتن از آقای داریوش همایون بی ذکر نام دو دوست برای من ممکن نیست.

دوستی دارم اهل افغانستان، نویسنده است، ایران درس خوانده و ما در همان دوران دانشکده با هم آشنا شدیم.

درسش که تمام شد به کشورش بازگشت، ایران را دوست داشت، اما همیشه از افغانستان می‌گفت، دلش آنجا بود، با این که اینجا زندگی خوبی داشت، خوب‌تر از کشور خودش؛ یک بار نوشت:
«استاد حسینی گفت: “بچه که بودیم، همیشه پدرمان می‌گفت دعا کنید آدم در غربت نمیره؛ ما نمی‌فهمیدیم؛ فکر می‌کردیم حتما بی‌پولی و فقیری را می‌گه… حالی فهمیدیم که بی‌وطنی را می‌گفته…” و چشم‌هایش را اشک زد… دیگران فهمیدند یا نه، من فهمیدم… خوب هم فهمیدم که پروفسور چی گفت. شاید او می‌توانست از چشم‌هایم بفهمد که شب گذشته چقدر حسود بودم وقتی که دخترها و پسرهای ایرانی مغرورانه می‌خندیدند، می‌گفتند، می‌رقصیدند… در رفتار و حرکاتشان چیزی بود، یک دلگرمی بزرگ بود، یک تاریخ، یک هویت، یک چیزی که به تک تک آنها انرژی می‌داد… اما من شاد نبودیم؛ ایرانی‌ها بودند… من نبودم! من غریب بودم! همین بود که وقتی به دختر ایرانی به شوخی گفتم: «بی‌وطنی، آغاز جهان‌وطنی است» از لبخندم فهمید که دروغ می‌گویم. من باید به افغانستان برگردم.» و برگشت.

نام کوچکش عاصف بود، زیاد کتاب می‌خواند. به سیاست علاقه داشت و یکی از شخصیت‌های مورد توجهش آقای داریوش همایون بود. پیش از شلوغی‌های چند‌ماهۀ اخیر ایران، که ارتباط مجازی ما با دنیا این اندازه مختل نبود، هر نوشته‌ای از آقای همایون پیدا می‌کرد، می‌خواند و در پرونده‌ای نگا می‌داشت.

ما زیاد دربارۀ سیاست حرف نمی‌زدیم، او می‌گفت اینجا کشور توست و خود بهتر می‌دانی، در واقع می‌دانست من هوادار جمهوری اسلامی هستم و او نبود و نمی‌خواست در امری که به نظر او مسئلۀ ملی من بود با من مخالفت کند.

آشنایی او با آقای همایون از طریق دوست نویسنده و شاعری که آن سوی دنیا زندگی می‌کرد پیش آمده بود. عاصف و او هر دو به ادبیات و سیاست علاقه داشتند، همدیگر را در همین فضای مجازی پیداکرده بودند و متوجه شده بودند نگاه سیاسی‌شان بسیار مشابه است. نام آن دوست مانداناست. عاصف آقای همایون را از طریق ماندانا شناخته بود، می‌گفت هیچ مفهومی در این دنیا به اندازۀ نوشته‌های آقای همایون در بارۀ «تجدد» و « دموکراسی لیبرال» زندگی‌اش را تغییر نداده است.

جملاتی هم از آقای همایون می‌آورد، در هر مناسبت و هر جایی، و همیشه هم معنی می‌داد و من لجم می‌گرفت! راستش زیاد دوست نداشتم از آقای همایون بشنوم، تنها چیزی که از ایشان می‌دانستم و آن را هم از معلم تاریخ دبیرستانمان شنیده بودم این بود که داریوش همایون وزیر اطلاعات و جهانگردی زمان شاه بوده و مقاله‌ای اهانت‌آمیز به آیت‌الله خمینی نوشته که از مهم‌ترین عوامل اوج گرفتن اعتراضات انقلابی مردم در سال ۵۷ بوده است. و می‌دانستم ایشان همچنان هوادار نظام پادشاهی در ایران هستند. همین‌ها برای من کافی بود که نخواهم بیشتر آقای همایون را بشناسم.

برای عاصف اما مسئله به کل جور دیگر بود، آقای همایون برای او نویسنده‌ای بود که به جهان تعلق داشت و حرف‌هایی می‌زد که به درد کشور او هم می‌خورد. یک بار به من گفت آقای همایون معتقدند ایران می‌تواند و می‌باید از کشور اسلامی و جهان سومی و خاورمیانه‌ای بودن رها شود و گفت ایران می‌تواند اما کشور او با این حرف‌ها فاصله‌های بسیار دارد و او باید آقای همایون را به مردم اهل مطالعه و سیاست در کشورش معرفی کند تا کم کم این اندیشه‌ها وارد نوشتار و گفتار آنان نیز بشود. و من فکرمی‌کردم او متوجه نیست که این حرف‌ها همه از سر دشمنی با جمهوری اسلامی است، ما یک کشور اسلامی هستیم و دمکراسی لیبرال یک شعار شیک غربی است که تنها از وزیر آخرین پادشاهی این سرزمین برمی‌آید و من هم اگر وزیر و نظریه‌پرداز سیستمی می‌بودم که اساسا با نوع دیگری از نظام حکومتی جایگزین شده بود، حتی اگر می‌دانستم بختی برای بازگرداندن آن نظام ندارم، تمام زندگی‌ام را برای دفاع از آن نوع نظام می‌گذاشتم تا گذشتۀ خودم را انکار نکنم.

نام ماندانا هم این میان می‌آمد و می‌رفت، عاصف و ماندانا ادبیات و سیاست را با هم آمیخته بودند و آقای همایون بی‌آن‌که آنان را بشناسد، استادشان بود و من از هر سۀ آنها دور می‌ایستادم. دوستی‌ام با عاصف هم کاملا از این جنبه‌های شخصیت او دور بود.

بعد از انتخابات دهم ریاست جمهوری، یک‌روز عاصف به من زنگ زد و گفت دوستش‌ـ‌ ماندانا‌ـ‌ علاقه‌مند است نظرات هواداران آقای ‌احمدی‌نژاد را دربارۀ آنچه در کشور می‌گذرد بداند و با آنها گفتگو کند و نظراتشان را به تحلیل‌گران باتجربۀ ایرانی بسپارد تا همه بتوانیم به نتایجی برسیم. خواست من با دوستش که هموطن من بود، گفتگو کنم و من نپذیرفتم. نام آقای همایون هم به‌میان آمد و گفت برخی دوستان پرسش‌ها و نظراتشان را در اختیار آقای همایون قرار داده‌اند و بحث جالبی درگرفته است و ما هواداران آقای احمدی‌نژاد اگر با آن دوستان حرف نزنیم این بحث‌ها به جایی نمی‌رسد. هیچ راهی نبود که مرا قانع کند. گفت نشانی ایمیل مرا به دوستش داده است و او به من خواهد نوشت و من هم کلی دلخور شدم.

دو روز بعد نخستین نامه را از آن دوست دریافت کردم و آنقدر جواب ندادم تا نامۀ دوم آمد و نامۀ سوم و دیدم با آدمی متفاوت با عاصف سرو کار دارم. البته یادداشت‌های آن دوست سخنی از آقای همایون نداشت ولی صحبت کردن از جنبش سبز به اندازۀ صحبت کردن از آقای همایون برای من ناخوشایند بود.

سومین نامه را با بی‌میلی و تندی و کمی خشن پاسخ دادم و گفتم حرفی برای گفتن ندارم. نامۀ بعد سراسر در قانع‌کردن من به نوشتن چرایی مخالفتم با جنبش سبز بود و ابراز علاقه به دانستن این‌که من چه می‌اندیشم و چند مقاله از آقای همایون را هم همراه داشت که من با عصبانیت نگاهی به آنها انداختم و این داستان به نامۀ هفتم رسید و بالاخره من سؤال‌هایم را با لحنی بد و ناشایست فرستادم، با این اطمینان که داریوش همایون هرگز برای پاسخ‌دادن به‌من وقت نمی‌گذارد و اگر هم چیزی بنویسد همه برضد من و پرسش‌هایم خواهد بود و برضد جمهوری اسلامی و به سود پادشاهی.

اما آقای همایون پاسخ تک تک پرسش‌های مرا دادند، هیچ بر‌ضد من ننوشتند، هیچ از شکل نظام آیندۀ ایران نگفتند، و از همه بدتر! از من تشکر کردند که آن رابطه را آغازکرده بودم.

آن روز من برای نخستین‌بار مقاله‌های دستچین‌شده توسط ماندانا را که به ایمیل‌های متعددش ضمیمه بود خواندم، به سایت اینترنتی تلاش و سایت شخصی آقای همایون رفتم و برای مدتی کارم این‌شد که شب‌ها تا دیروقت دربارۀ دمکراسی لیبرال و مدرنیته بخوانم و از خودم خجالت بکشم که نوشته‌های یک نویسندۀ ایرانی را حتی به‌زور یک دوست افغان نمی‌خواندم چون او به نظامی تعلق داشت که من هوادار براندازانش بودم.

ارتباط من با آقای همایون این گونه آغازشد.

این حرف‌ها شاید برای دوستان هم‌نسل آقای همایون که تجربه‌ای از ایران سی سال گذشته ندارند، معنای چندانی نداشته باشد، برای من اما هزار معنا دارد.

من از آقای داریوش همایون یادگرفتم آنچه سزاوار مبارزه و ایستادگی است «انسان» است. سیاست برای دفاع از حقوق انسان ـ مخالف یا موافق باورهای ما‌ ـ‌ شکل می‌گیرد و استبداد شکست این دفاع است که به واسطۀ کوتاهی تک تک ما در جامعه رخ می‌دهد.

آموختم هدف از گفتگو و بحث قانع کردن طرف مقابل و به اصطلاح برنده شدن نیست، هدف خود گفتگوست که اگر پی برد و باخت نباشد آدم بهتری را از درون ما بیرون می‌کشد.

آموختم درهر نظامی ‌ـ‌ موافق یا مخالف رای من‌ ـ‌ آدم‌های بسیار خوب هم کار می‌کنند که سیاست را برای ساختن ایرانی بهتر به‌دست گرفته‌اند.

آموختم که جنبش سبز جنبشی آگاه و انسانی است و می‌تواند آدمی مانند مرا که روزی دشمنش بودم و بعد مخالفش شدم، در خود بپذیرد و از خود کند.

آموختم من دشمن مخالفین خودم نیستم.

آموختم ایران یک کشور اسلامی و جهان سومی و خاورمیانه‌ای نیست.

آموختم سیاست حتما پدر و مادر دارد و فرهنگ دارد و من باید به آن اهمیت بدهم.

آموختم و پذیرفتم که من بسیار اشتباه می‌کردم و آنقدر مطالعه کردم تا سبز شدم.

چند ماه پیش که دانشگاه همدان به پاخاست به عاصف زنگ زدم و برایش تعریف کردم مکان‌هایی که ما در آنها بسیار با هم وقت گذرانده بودیم سبز و پر از نوشته‌هایی بود که او همیشه دوست داشت و من هم دیگر دوست داشتم. گفتم: «می‌دانی خانم هما زاهدی ‌ـ‌ همسر آقای همایون ‌ـ‌ حق بسیار بر گردن همدان و دانشگاه همدان دارند و به قول ماندانا همه چیز را به ما سپرده‌اند و رفته‌اند بی‌آن‌که از آنچه کرده‌اند حظی ببرند ‌ـ‌ در حد تماشا حتی، و روییدن این نهال‌های سبز قدرگزاری از تلاش آنهاست که نگذاشتند بمانند تا برگ‌های سبز بذرهایی را که پاشیده بودند ببینند؟» گفت می‌داند و گفت کتاب «من و روزگارم» نخستین هدیه‌ای بوده که با پیام «رسیدن به خیر» در خاک کشورش از همان دوست دریافت کرده است.

گفتم من هم روزی آن کتاب را خواهم خواند، گفت: «من روزی آن کتاب را زندگی خواهم کرد.»

و ما برای نخستین بار از لیبرال دمکراسی حرف زدیم.

جشن نامۀ آقای همایون جای حرف‌های مهم‌تری است. حرف‌هایی از هشتاد سال زندگی یک انسان استثنایی ایرانی. هفت ماه آشنایی من با ایشان حکایت همان برگ سبز است که دوست می‌گوید قدرگزاری است.

من از آقای داریوش همایون آموختم چگونه سبزشوم.

تعهد به زبان،یا شاعری سیاستگر / مهشید

Mahshid1

تعهد به زبان،
یا شاعری سیاستگر
مهشید


زمستان ۵۷ رؤیای نوروز ۵۸ را داشت. رؤیایی که شاعران ما تعبیرش را نه نوروز پنجاه و هشت و نه هرگز، به چشم‌های خویش دیدند و امروز شاید ما قرار است تعبیر رویایی را ببینیم که در سال پنجاه و هفت تعبیر نشد. همه‌چیز از رویا، تا شادی، تا تردید تا تازیانه به سرعت می‌گذرد. این شتاب فرزند اشتیاق بی‌پایانی‌است که در دل ماست. عجله داریم برای چیزی که قرن‌هاست از آن محروم شده‌ایم. اما ضربان تند این شتاب که در جان خیابان‌هاست، سیاستگران واقعی را هیجان‌زده نمی‌کند. من سیاستگری را می‌شناسم که شاهد است و شهادت می‌دهد بر شرابی مردافکن که در جام هواست و بر شگفتی خویش که او را بدین مستی شوری نیست.

گرچه بالنده‌ترین سروی است که سایه‌اش بر جنبش شهر گسترده است و ما پاسخ هر سردرگمی را از سایۀ امن او می‌پرسیم. عاشورای خونین هشتاد و هشت، دفتری تازه را بر دیدگان ما، ساکنان جنبشی که آن را جنبش سبز و جنبش زندگی می‌نامیم، گشود. دفتری که در آن وقایع شتاب گرفتند‌ ـ‌ بار دیگر. پرسش تاریخی «رای من کجاست؟» که فردیت فراموش شده‌ی انسان ایرانی را روایت می‌کند به «مرگ بر دیکتاتور» بدل می‌شود و ریشه‌ی این فراموشی تاریخی را در حضور دیکتاتورها می‌یابد. روشی که برای رسیدن پیشنهاد می‌کند، نوآوری زندگی است، نه کهنگی مرگ.

ما ساکنان امروزیم و من چند هفته است می‌خواهم از سیاستگری بنویسم که یک روز دست ما را گرفت و و دروازه‌های امروز را باز کرد و ما را به اینجا آورد، و نمی‌دانم چرا هر چه از او آغاز می‌کنم به ایران می‌رسم و به جنبش سبز و انگار نمی‌شود این سه را از هم جداکرد.

من هرگز داریوش همایون را ندیده‌ام، اما هرگز فکر نکرده‌ام اگر او را دیده بودم، اگر زمانی که او سردبیر آیندگان بود یا وزیر اطلاعات یا قائم ‌مقام حزب رستاخیز یا هر کدام از این نام‌ها که من دقیقا می‌دانم چه تعریفی دارند، او را می‌شناختم،.. نه، حتی اگر او را با آن نام‌ها می‌شناختم و می‌دیدم، نمی‌توانستم بیش از این بشناسمش، درکش کنم و شاگرد محضرش شوم.

تعهد به زبان نیمی از تعهد نویسنده ‌است. من این تعهد را از آقای همایون آموخته‌ام. اهمیتی که به ساختار متن می‌دهند برابر وسواسی است که در انتقال مفهوم دارند، موجز، به اندازه، دقیق و شگفت‌آور می‌نویسند، شاعرند بیشتر، شاعری با حساسیتی که توانسته سیاست را درونی کند، پیش از آن که امر عمومی باشد در نوشته‌هایش. یعنی مسئلۀ سیاست مانند موضوع شعر در روان شاعر با پرسش «چگونه» روبرو شده است، اما همانجا ختم نشده، سیاستگری که بیرون آن روان حساس شاعرانه نشسته است، آن پرسش را پاسخ داده و متنی آفریده که بر فرازش نمی‌توان جز نام داریوش همایون را دید.

آدم باید روی ترس خودش دویده باشد، روی خون خودش سرد شده باشد و باز خواسته باشد برود و به دست آورد تا بتواند بفهمد آقای همایون (همیشه در جمع‌مان اینگونه خطابشان می‌کنیم.) برای این سرزمین چه‌ها کرده است.

من در خیابان‌های تهران شاهد لحظاتی بودم که مدام از خود می‌پرسیدم فاصله‌ی میان دفاع شخصی و حمله چیست؟ رابطه‌ی میان مبارزه‌ی منفی بدون خشونت و این دو گزینه‌ی دفاع و حمله چگونه‌ است. شاهد لحظه‌ای بودم که یکی از اعضای گارد ویژه اسیر شد و دعوا بر سر آن است که او را کتک بزنند یا رهایش کنند، پسری جوان می‌گوید که این مرد برادر ماست، زن چادری میانسالی خشمگین فریاد می‌زند که نه، ‌نیست! و بعد عباراتی چون «فتح میدان ولی‌عصر» و رویاهای بسیار دیگر از فتح، تا فتح‌الفتوح گفته می‌شود که شاید در رویای خیابان‌هاست و من باز به آقای همایون فکر می‌کنم و به فرهنگ سیاسی‌ای که به ما می‌آموزند و به تعهدی که به زبان دارند.

تعهد به زبان، تعهدی کلیدی است. (شاید این مهم‌ترین درسی است که من از آقای همایون آموخته‌ام.) در سیاست ما، شیوه‌ی رفتاری که بر محور تقابل «مومن» و «غیر مومن» یا «خودی» و «غیر خودی» بناشده ‌است، با کلام سعدی تعارضی عمیق دارد. همان کلامی که امروز بر پیشانی سازمان ملل نقش بسته‌است: «بنی آدم اعضای یک‌ پیکرند». سعدی،‌که یکی از نخستین جرقه‌های انسان‌گرایی در تاریخ ماست، به جای آن‌که به تقابل‌های کهنه و خطرناک تاریخ‌مان متوسل شود روشی دیگر پیش پا می‌گذارد. روشی که جنبش سبز می‌رود تا آن رویا را محقق کند. در همین چند ماه، پختگی، فرزانگی و شعوری از مردم‌مان به چشم دیدیم که کلماتش می‌تواند بر پیشانی رویای انسان حک شود.‌ وقتی جهان را بر محور تقابل «خودی» و «غیر خودی» تعبیر می‌کنیم، آن آناتومی واحد انسانی را فراموش کرده‌ایم. اگر عضوی بیمار است، فوری قطع‌اش می‌کنیم، آن را بایکوت می‌کنیم یا به حصرش فرمان می‌دهیم. آسان‌ترین راهی که تاریخ ما برگزید و ویرانه شد. امروز رودرروی ما گروهی از انسان‌ها ایستاده‌اند که بر طبل تاریخی «خودی» و«غیر خودی» می‌کوبند و من می‌پرسم آیا ما هم باید در تقابل چنین کنیم؟ کلام سعدی این رفتار را از ما نمی‌پذیرد. شایع است که گروهی از اعضای گارد ویژه از فرمان شلیک سرپیچی می‌کنند، اگر این شایعه به واقعیت نزدیک باشد، چطور می‌توانیم با عبارت «نه! نیست!» به دیگر اعضای بیمار کالبد انسانی‌مان امید سلامت دهیم؟ جنبش سبز تا امروز فاتح دل‌ها بوده‌است، آن‌که دل‌ها را فتح می‌کند، بر آن‌که میادین را فتح می‌کند پیروز می‌شود. چنان که آقای همایون برجریان سیاست امروز ما پیروز شد. نسل من آقای همایون را در دل خود جای داده است، نه در بیانیه‌هایی که در حافظۀ کامپیوترش حفظ می‌کند، و دل مکان تعهد است و آغاز، آغازی که کلمه بود و دیگر هیچ.

تعهد به زبان تعهد به انسان بودن است، ما آن چیزی می‌شویم که بر زبان می‌آوریم. چنان که آقای همایون است و ماییم. این است که نمی‌شود ایشان را از ایران و از جنبش سبز جدا کرد، او خود همۀ این‌ها را تعریف کرده است، همه این‌ها را به ما آموخته است، همه این‌ها شده است.

و زمین با انسان چنین گفت: «آن افسون‌کار به تو می‌آموزد که عدالت از عشق والاتر است. ــ دریغا که اگر عشق به کار می‌بود هرگز ست‌می در وجود نمی‌آمد تا به عدالتی نابه‌کارانه از آن‌دست نیازی پدید افتد. ــ آن‌گاه چشمانِ تو را بر بسته شمشیری در کف‌ات می‌گذارد، هم از آهنی که من به تو دادم تا تیغه‌ی گاوآهن کنی!
اینک گورستانی که آسمان از عدالت ساخته است!
دریغا ویرانِ بی‌حاصلی که من‌ام!»
این کلمه‌ها، این درس‌ها دیروز و امروز او و امروز و فردای من‌اند.

Mahshid2

گفت و گوی جواد طالعی با داریوش همایون در سالروز ۸۰ سالگی او

tal1اشاره:
شامگاه شنبه بیست و هفتم سپتامبر امسال (۲۰۰۸ میلادی)، جشن هشتادمین سالگرد تولد داریوش همایون در یکی از هتل‌های شهر کلن آلمان برگزار شد. حدود صد نفر از رروزنامه‌نگاران، دانشگاهیان، فرهنگ‌ورزان و چهره‌های سیاسی سرشناس خارج از کشور، در این جشن حضور داشتند. تازه‌ترین کتاب داریوش همایون (روزگار من) همراه با آخرین شماره نشریه تلاش (ویژه داریوش همایون) هدیه‌ای بود که کانون فرهنگی و سیاسی تلاش، به عنوان برگزار‌کننده جشن، تقدیم همایون و حاضران کرد.

داریوش همایون، از قدیمی‌ترین رروزنامه‌نگاران و از پایه‌گذاران سندیکای نویسندگان و خبرنگاران مطبوعات ایران، در سال‌های دهه ۴۰ شمسی روزنامه آیندگان را در ایران پایه‌گذاری کرد. این روزنامه، با جذب بسیاری از روشنفکران سرشناس اهل قلم، در مدتی کوتاه جای خود را در ایران باز کرد، به لحاظ نفوذ اجتماعی از روزنامه اطلاعات پیشی گرفت و توانست اگر نه به لحاظ تیراژ، دست‌کم در زمینه جذب قشرهای تحصیلکرده و روشنفکر، با کیهان به رقابت بپردازد. آیندگان، پس از انقلاب، به خواست شخص آیت‌الله خمینی توقیف و چاپخانه و اموال آن مصادره شد. توقیف آیندگان در زمانی روی داد که داریوش همایون، پس از فرار از زندان، مخفی شده بود و یک شورای سردبیری با عضویت فیروز گوران، عمید نائینی، مسعود مهاجر و دو تن دیگر آن را اداره می‌کردند. مسعود بهنود، که تا چند سال پیش از آن با آیندگان همکاری داشت و مدت کوتاهی نیز سردبیر آن شده بود، در جشن هشتادمین سالگرد تولد همایون گفت: “داریوش همایون، نه تنها بنیانگذار آیندگان، بلکه بانی مکتبی بود که من از آن به عنوان مکتب آیندگان نام می‌برم”.

داریوش همایون، پس از سال‌ها فعالیت مطبوعاتی، مسئولیت وزارت اطلاعات و جهانگردی را در کابینه جمشید آموزگار به عهده گرفت. این اقدام، میان او و دوستانش در جامعه مطبوعات و سندیکای نویسندگان و خبرنگاران فاصله ای انداخت که دیگر پر نشد.

داریوش همایون، که در روز۲۲ بهمن ۵۷ توانسته بود از زندان بگریزد، پس از حدود یک سال و نیم زندگی مخفی در ایران، سرانجام موفق شد از مرز غربی کشور بگذرد و خود را به اروپا برساند. او، بعدا همراه با گروهی از همفکران خود در خارج از کشور حزب مشروطه ایران را تشکیل داد. این حزب، که اخیرا خود را یک حزب لیبرال دموکرات معرفی کرده است، بهترین شکل حکومت برای ایران را، یک مشروطه سلطنتی با الگوی نظام‌های سلطنتی اروپا می‌داند که شاهان در آن‌ها نقشی در حکومت ندارند و تنها به عنوان سمبل وحدت ملی عمل می‌کنند.

پایه‌گذار آیندگان، در کنار فعالیت‌های سیاسی، به عنوان یک متفکر راستگرا، از فعالیت‌های رروزنامه‌نگاری نیز باز‌نمانده و در تبعید، صدها مقاله در تبیین نظرات خود منتشر کرده است. او، با اعتقاد به ضرورت همکاری نیروهای معتقد به منشور حقوق بشر، در این سال‌ها کوشیده است با بسیاری از رهبران و کادرهای احزاب و سازمان‌های سیاسی چپ ارتباط برقرار کند. در جشن هشتادمین سالگرد تولد همایون، ده‌ها تن از این چهره‌ها، بعضا با همسران خود حضور داشتند. در این جشن، به ترتیب مهدی خانبابا تهرانی، مسعود بهنود، علیرضا نوری زاده، سیروس آموزگار و دکتر مهرداد پاینده زندگی سیاسی و فرهنگی همایون را، از منظرهای مختلف ارزیابی کردند. پس از همه، همایون ضمن سپاس گوئی از ترتیب‌دهندگان مراسم و حاضران، با یک سخنرانی تقریبا ۴۵ دقیقه‌ای، نشان داد که در هشتاد سالگی، همچنان از یک نظم فکری منسجم، تفکری فلسفی و بیانی شیوا برخوردار است.

سیروس آموزگار، یار و همکار قدیم همایون در آیندگان، پس از حدود نیم ساعت شوخی و مطایبه، که بدون وقفه با شلیک خنده‌های حاضران همراه بود، درباره وی گفت: “می‌توان با همه یا بخشی از افکار همایون مخالف یا موافق بود، اما، در هر حال، او را نمی‌توان نادیده گرفت”.

یک روز بعد، هنگامی که در هتل محل اقامت همایون، پرسش‌های صریح خود را با او در میان می‌نهم، در واکنش آرام و صمیمی و در صراحت و سنجیدگی پاسخ‌های کوتاهش مفهوم سخن آموزگار را بهتر می‌فهمم. او، به راستی همان بود که مهدی خانبابا تهرانی، یک شب قبل معرفی کرده بود: “یک متفکر راست که به آنچه می‌گوید و می‌کند، پای‌بند است”.

در این گفت و گو، همایون، حاشیه‌روی نمی‌کند و نشان می‌دهد که معجزه ایجاز را در سخن می‌شناسد، زیرا که او، پیش از هرچیز، یک رروزنامه‌نگار مانده است. از هر پاسخ او، برای من که با برخی از پایه‌های نظری او موافق نیستم، ده‌ها پرسش تازه بر می‌خیزد. اما او خسته است و زمان کوتاه. پس، به امید وقت و فرصتی دیگر، به “ممکن” بسنده می‌کنم: یک گفت و گوی ۹۰ دقیقه‌ای:

ج/ط

 

***

 

  • آقای همایون! شما در هشتاد سال زندگی خود شاهد فراز و فرودهای بی‌شماری در ایران بوده‌اید. اگر قرار باشد یک اتفاق را در این هشتاد سال به عنوان بزرگترین بداقبالی مردم ایران معرفی کنید، کدام است؟


‌ـ‌ انقلاب اسلامی، به نظر من نه تنها بدترین اتفاقی بود که در این هشتاد سال افتاد، بلکه بعد از حمله عرب و ایلغار مغول، بدترین اتفاق تاریخ ایران بود. این انقلاب، جامعه ما را یک باره از نظر اخلاقی، سیاسی و اجتماعی از هم گسست و بنیادهای قدرت ایران را متزلزل کرد. جبران آن‌چه در این ۳۰ سال با ایران کردند، پنجاه، شصت سال طول خواهد کشید.

 

  • زنده یاد دکتر محمد مصدق، تا آخرین روز نخست وزیری خود، در برابر فشاری که برای خلع سلطنت بر او وارد می‌آوردند، تاکید می‌کرد که حکم نخست وزیری خود را از شاه دریافت کرده و براساس قانون به آن وفادار است. فکر نمی‌کنید اگر شاه، پیش از آن که انتظام امور از هم بپاشد و کار به مداخله خارجی بیانجامد، به سلطنت قناعت می‌کرد و اداره کشور را به دولت منتخب مردم می‌سپرد، ما اصلا نیازی به این انقلاب اسلامی نمی‌داشتیم؟


ـ مسلم است. دوران مصدق یکی از دو سه موردی بود که ما بخت رسیدن به یک پادشاهی مشروطه را داشتیم و می‌توانستیم به جای انقلاب اسلامی، انقلاب شکوهمندی مثل انقلاب ۱۹۶۸ انگلستان را تجربه کنیم. اگر دکتر مصدق و جبهه ملی تمرکز را روی مبارزه برای ملی کردن نفت و احقاق حقوق ملی ایران گذاشته بودند و از مبارزات داخلی چشم پوشیده بودند، ما به آن جا می‌رسیدیم و مصدق هرچه می‌خواست می‌توانست با نهاد پادشاهی بکند و پادشاه در اختیارش بود. شاه، چنان که اسناد تاریخی نشان داده است، با فشار شدید خارجی حاضر شد مصدق را برکنار کند. متاسفانه دلمشغولی به تسویه حساب‌های شخصی و سیاسی، مانع از آن شد که مصدق و شاه بتوانند با هم کار کنند و ایران را به یک نظام مشروطه برسانند که در نتیجه زمینه‌های انقلاب اسلامی فراهم نشود.

 

  • در سخنرانی دیشب‌تان اشاره به ضرورت انباشت ثروت برای توسعه داشتید. منظور شما بی‌تردید ثروت مولد بود. یعنی آن ثروت ملی که سبب رشد تولید و اشتغال و در نتیجه توسعه اقتصادی و سیاسی می‌شود. در حیات تاریخی ما، به نظر من یک خلاء بزرگ مانع از توسعه پایدار شده و آن عدم حضور یک دوره دست‌کم سی ساله حاکمیت بورژوازی ملی است. انباشت سرمایه مولد، تنها در شرایط حاکمیت بورژوازی ملی عملی است. اگر دوران مصدق ادامه پیدا می‌کرد، زمینه پرشدن این خلاء فراهم نمی‌شد؟


ـ منظور من از انباشت ثروت، انباشت دارائی ملی بود. یعنی زیرساخت‌ها، چه در عرصه فرهنگ و اقتصاد، چه قدرت سیاسی و چه قدرت نظامی. منظور من انباشت پول نبود. پول، بخشی، شاید هم مهمترین بخش دارائی ملی است. اما چون شما موضوع را اصولا از یک دریچه دیگر دیدید، من نظرم را می‌گویم: تولید ثروت، جز توسط بورژوازی ممکن نیست و ممکن نبوده است. امروز هم ثروت در جاهائی تولید می‌شود که به قول شما بورژوازی ملی عمل کند. در جامعه بسته، ثروت تولید نمی‌شود. این در جامعه باز و گشاده، اما نه بی مقررات است که انباشت ثروت عملی می‌شود. یعنی با نظارت دموکراتیک، نه مثل آنچه مثلا در بحران مالی آمریکا پیش آمده است. من، اصلا نمی‌توانم با این گذاره موافق باشم که ما بتوانیم اصلا خارج از اقتصاد آزاد ثروتی تولید کنیم.

 

  • شما دیشب به این نکته هم اشاره داشتید که تمرکز مانع توسعه است. دو هفته پیش من مصاحبه خانم شیرین فامیلی را با شما خواندم. در آنجا، ضمن تاکید بر ضرورت حفظ حقوق فرهنگی اقلیت‌های قومی، با ایجاد یک نظام فدراتیو در ایران ابراز مخالفت کرده و آن را آغاز از هم پاشی جامعه ایران دانسته بودید. یکی از راه‌های تجربه شده برای تمرکز زدائی و مشارکت مردم در قدرت، همین فدرالیسم است. شما، به عنوان مخالف این راه حل، کدام راه حل را برای جامعه ایران می‌پسندید؟


ـ منظور من این است که جامعه ما باید غیرمتمرکز شود. این به معنای تقسیم حکومت است. شما وقتی نظام حکومتی را تقسیم می‌کنید، نظام غیرمتمرکز خواهید داشت. اما فدرالیسم به معنای تقسیم حاکمیت است. ما، در ایران، با توجه به مخاطراتی که ما را از اطراف تهدید می‌کند، از نظر اصولی نمی‌توانیم حاکمیت را تقسیم کنیم. از نظر عملی هم این کار غیرممکن است، برای این‌که ایران یک کشور فدرال نیست. ایران را باید اول فدرال کرد و بعد از آن یک اتحادیه فدرال به وجود آورد. این کار به معنای از هم پاشیدن کشور و به جان هم انداختن اقلیت‌های قومی ساکن در آن است. به خاطر این که مرزهای زبانی ما در هم آمیخته است. این کار، بازکردن در برای مداخلات خارجی از روسیه گرفته تا آمریکا و هر کشور دیگری هم هست. فدرالیسم در بیشتر کشورهای جهان وجود ندارد، اما بیشتر کشورهای دموکراتیک جهان غیرمتمرکز هستند. اصولا دموکراسی با تمرکز نمی‌خواند. پس ایران باید غیرمتمرکز شود. فدرالیسم، برای کشورهائی که به لحاظ تاریخی از هم جدا بوده‌اند یک راه‌حل است. مثل آمریکا، آلمان و سوئیس. پاکستان از اول به عنوان یک کشور فدرال تشکیل شد، اما ببینید در واحدهای فدرال پاکستان چه بساطی از خشونت و دیکتاتوری و عقب‌ماندگی حاکم است؟ ایران هم همینطور خواهد شد. تصور نکنید که واحدهای فدرال نمونه‌های دموکراسی خواهند شد. به عراق نگاه کنید. دموکراسی یک روحیه و فرهنگی می‌خواهد که ربطی به این اشکال ندارد.

 

  • فدرالیسم اگر هم تضمین کننده دموکراسی نباشد، نمی‌تواند به تقسیم عادلانه منابع، شکوفا کردن امکانات و استعدادهای محلی و مشارکت مردم در سرنوشت خودشان منتهی شود؟ ما در قانون اساسی مشروطیت، انجمن‌های ایالتی و ولایتی را داشتیم.


ـ آن چه شما می‌گوئید نامش عدم تمرکز است، نه فدرالیسم. عدم تمرکز همه این امتیازات را دارد، اما قانون انجمن‌های ایالتی و ولایتی، که قانونی بسیار مفصل است و جزئیات را پیش‌بینی کرده، یکی از سندهای درخشان دوره مشروطیت است. مجلس اول مشروطه، همایش غریبی بود. این مجلس، ظرف دو سال، آنقدر قوانین استوار و نوین و به دردخور نوشت، که هیچوقت در تاریخ ایران تکرار نشده است. قانون انجمن‌های ایالتی و ولایتی قانون بسـیار سـنجیده ای اسـت که البته امروز باید براسـاس تحولات تغیـیراتی در آن داد، اما چارچــوب آن به نظـر من هـنوز پاسخگوی مساله عدم تمرکز در ایران هست.

 

  • طرفداران نظریه تمرکز زدائی، معتقدند که هر استان ایران باید این حق را داشته باشد که در زمینه مسائل فرهنگی و آموزشی، پلیس محلی و تقسیم منابع محلی خود در پارلمان محلی یا بگوئیم همان انجمن‌های ایالتی و ولایتی مستقیما تصمیم بگیرد. در اینجا، به لحاظ نظری، تفاوت زیادی با نظام‌های فدراتیو نمی‌بینیم و سپردن این اختیارات به ایالات هم سبب نقض حاکمیت مرکزی نمی‌شود. در همین آلمان، این مسائل مربوط به ایالات است، اما دولت حاکمیت خود را در زمینه مسائل امنیتی و نظامی، دفاع ملی، برنامه‌های اقتصادی کلان و سیاست خارجی، با اقتدار اعمال می‌کند. طبعا میان آلمان و ایران تفاوت‌های زیادی هست، اما وقتی مرزهای تعریف این قدر به هم نزدیک هستند، آیا گرهگاه ما این نیست که راه‌های عملی متناسب با ویژگی‌های ایران را جست و جو نکرده‌ایم؟


ـ نه. میان این دو تفاوت هست. آنچه به عنوان فدرالیسم طرح می‌شود، در بافتار و کانتکس زبانی و هویت‌طلبی است، که کار آن به ملیت‌های جداگانه می‌انجامد. این خطرناک است. ما، زبان را نمی‌توانیم تعیین‌کننده هویت یک فرد ایرانی بدانیم. ایرانی صرفنظر از زبانی که به آن صحبت می‌کند و مذهبی که به آن اعتقاد دارد، ایرانی است. جمهوری اسلامی مردم را روی مذهبشان تعریف می‌کند. این دوستان مردم را روی زبانشان تعریف می‌کنند. ما، باید هرکس را در هرکجای ایران زندگی می‌کند، صاحب این حق بدانیم که به زبان مادری خودش هرکاری که می‌خواهد بتواند بکند. در طرح فدرال، مثلا در منطقه کردنشین، دیگر کسی نخواهد توانست با زبان غیرکردی زندگی کند. هرچه می‌خواهند بگویند. الان در کردستان عراق ترکمن‌ها و عرب‌ها و کردها افتاده‌اند به جان یکدیگر. در ایران هم همین خواهد شد. ما باید اصولا صورت مساله را عوض کنیم. استان‌های ایران باید مجالس ایالتی داشته باشند، شهرها باید مجالس شهری داشته باشند، اما این فرق می‌کند با آن که شما کشور را به لحاظ زبانی مرزبندی کنید.

 

  • زمانی که شما مسئولیت وزارت اطلاعات و جهانگردی کابینه جمشید آموزگار را به عهده گرفتید، من عضو هیئت مدیره سندیکای نویسندگان و خبرنگاران مطبوعات بودم. در سندیکا، دوستان قدیم شما دستخوش شوک شده بودند. آن‌ها به سختی می‌توانستند باور کنند یکی از نخستین پشتیبانان سندیکا، مسـئول وزارتخانه‌ای شده باشد که یکی از وظایف آن سـانسـور و کنترل مطبوعات است. آیا به هنگام پذیرش این مقام، به این نکته فکر نکردید؟


ـ پیشنهاد وزارت اطلاعات و جهانگردی را، جمشید آموزگار به صورت ناگهانی و غیرمنتظره، در میهمانی خانه شاپورغلامرضا با من در میان گذاشت. این پیشنهاد، با سکوت و تردید من روبرو شد. همسرم (هما زاهدی) هم توصیه کرد که این پست را نپذیرم، اما طرح ایجاد فضای باز سیاسی در دستور کار قرار گرفته بود. من، پس از تامل بسیار، این پست را پذیرفتم، زیرا می‌خواستم سه طرح را پیش ببرم. اول مشخص کردن حدود سانسور که تا پیش از آن روشن نبود و همه ما رروزنامه‌نگاران را گرفتار کرده بود.

دوم ایجاد خانه مطبوعات ایران و سپردن آن به سندیکا و سوم انتشار همزمان هرالدتریبون در ایران. مدیران هرالدتریبون تصمیم گرفته بودند این روزنامه را همزمان در چندین کشور جهان منتشر کنند. شرطشان هم این بود که حکومت‌های محلی هیچ سانسوری را بر این روزنامه اعمال نکنند. من فکر کردم انتشار یک روزنامه معتبر خارجی، آن هم بدون سانسور در ایران، آغاز فروریختن سد سانسور در کشور ما خواهد بود. بخشنامه مربوط به حدود سانسور صادر شد که به موجب آن، از مطبوعات خواسته می‌شد در مسائل مربوط به دربار و ساواک محتاط عمل کنند، اما در سایر امور آزادند. اما دگرگونی‌های شتابناک مجال تحقق دو طرح دیگر را نداد.

 

  • آن چه در جوامع دموکراتیک سبب جلوگیری از دیکتاتوری می‌شود، وجود ابزار کنترل قدرت سیاسی، مثل احزاب، اتحادیه‌ها و رسانه‌های جمعی آزاد است. شما می‌گوئید که ما می‌توانیم در ایران یک نظام مشروطه سلطنتی شبیه اسپانیا داشته باشیم. در اسپانیای دوران فرانکو، این نهادها سرکوب شدند، اما چنان ریشه ای داشتند که پس از مرگ فرانکو به سرعت متشکل شدند و بنیادهای دموکراتیک را پی ریختند. ما، در ایران دارای چنین امکاناتی نیستیم. پس چه تضمینی وجود دارد که یک پادشاه مشروطه، در غیاب ابزار کنترل قدرت سیاسی، به سرعت به یک دیکتاتور تازه تبدیل نشود. جلوی چنین خطری را چگونه می‌توان گرفت؟


ـ فرانکو پیش از آن که قدرت را به خوان کارلوس بدهد و بمیرد، به خوان کارلوس و اطرافیانش گفت: “کسانی که اسپانیا را ترک کرده‌اند، دشمنان من بودند، نه دشمنان اسپانیا. پس باید بتوانند به کشورشان بازگردند”. خوان کارلوس، با این روحیه دروازه‌های کشور را گشود. نخستین نخست وزیر او نیز یک فرانکیست فالانژ بود. ولی او و رهبر سوسیالیست‌ها، با هم کار کردند و گذار اسپانیا را به دموکراسی میسر ساختند. ایدآل من آنست که چنین روندی را در ایران هم تجربه کنیم، اما این که چقدر عملی باشد، می‌رسیم به مشکل شما. بله. دموکراسی بدون نهادهای جامعه مدنی، یعنی احزاب، انجمن‌ها، رسانه‌های آزاد و غیره تحقق پذیر نیست، اما این طور نیست که در ایران چنین چیزهائی وجود نداشته باشد. چون چپ ضعیف و جبهه ملی ویران شده است، نباید فکر کرد که ما هیچ چیزی در ایران نداریم. ما، به طور غیررسمی و یا حتی بعضا رسمی، سازمان‌های بی‌شمار مدنی داریم. یعنی نهادهائی که مستقل از قدرت، تا آنجائی که بتوانند کار می‌کنند. این‌ها منتظر فرصت هستند. چنانچه در چند سالی که فضا اندکی باز شد، دیدیم که این نهادهای مدنی چه رشد چشمگیری کردند. فقط حدود هشت هزار انجمن صنفی تشکیل شد. ایران، زمینی است مستعد. کافی است که ما سایه سنگین جمهوری اسلامی را از سر آن برداریم تا آفتاب بر آن بتابد. آن وقت خواهید دید که هزاران گل بر این زمین می‌روید. امیدواری دیگر من این است که نیروهای سیاسی خارج از کشور، بالاخره پس از سی سال بر سر و کله هم زدن، چیزی از این فضا آموخته باشند و آن را با خود به ایران ببرند.

 

  • اخیرا عنوان مقاله ای را در جائی دیدم، اما فرصت خواندن متن آن را نیافتم. عنوان این بود: “چرا لیبرال دموکرات شدیم”. چرا لیبرال دموکرات شدید؟


ـ ما از حدود دو سال پیش دفتر پژوهش را در حزب مشروطه ایران ایجاد کردیم. نشست‌های این دفتر، هر دو هفته یک بار در تالار پالتاکی تشکیل می‌شود. در این نشست‌ها، مباحث گوناگون طرح می‌شود. از دو سه نشست پیش، این پرسش مطرح شد که رابطه ما با لیبرال دموکراسی چیست؟ کنگره حزب نزدیک است و یکی از پیشنهادها این است که عبارت لیبرال دموکرات، به عنوان صفت حزب، در منشور آن گنجانده شود. این، باید در کنگره به بحث گذاشته شود و امیدوارم که به تصویب برسد. جریان بحث‌ها، به تنظیم یک فرمول برای تعریف لیبرال دموکراسی منتهی شد. گفتیم: دموکراسی به معنای حکومت اکثریت در چارچوب حقوق بشر است. یعنی اکثریت حق تجاوز به حقوق یک نفر را هم ندارد. پس از گشایش این بحث، این پرسش مطرح شد که چرا حزبی مثل حزب مشروطه ایران می‌گوید من لیبرال دموکرات هستم؟ در آن مقاله‌ای که شما عنوانش را دیده‌اید، به تفاوت‌هائی اشاره شده است که ما با سلطنت‌طلبان داریم. ما کجا سلطنت‌طلب نیستیم؟ آنجا که لیبرال دموکرات هستیم. ما دیدیم که بین این دو یک تمایز هست. این تمایزها را برجسته کردیم. این گرایش ما درست از بعد از انقلاب آغاز شد. بعد از انقلاب، مساله ما این نبود که برگردیم و قدرت را پس بگیریم. بلکه در جست و جوی چیز تازه‌ای بودیم که ۱۶ سال پیش به عنوان منشور حزب نوشتیم و بعدا دیدیم در عمل این همان لیبرال دموکراسی است. پس فکر کردیم حالا که چنین است، این را به عنوان صفت حزب خودمان در منشور آن بگنجانیم.

 

  • شما به عنوان یک مشروطه خواه، قانون اساسی انقلاب مشروطیت را قبول دارید یا معتقدید که باید تغییر کند؟


ـ در قانون اساسی انقلاب مشروطه آمده است: “مشروطیت تعطیل بردار نیست”. اما مشروطیت سی سال است در کل و جزء تعطیل شده. پس تمام است. ما، البته از روح آن قانون می‌توانیم استفاده کنیم. اما اصول آن قانون متعلق به صد سال پیش است و اصلا ربطی به امروز ندارد. ما برای آینده ایران نیاز به طرح دیگری داریم. البته این طرح جدا از تاریخ ایران نیست. ما، دو سه هزار سالی در این دنیا وجود داشته‌ایم و بارهائی روی دوشمان هست.

 

  • به رغم سی سال قطع رابطه، سرنوشت ایران همچنان با آمریکا گره خورده است. فکر می‌کنید در صورت پیروزی کدام یک از نامزدهای انتخاباتی آمریکا، ممکن است گره‌هائی در مناسبات ایران و آمریکا باز شود؟


ـ رابطه ما با آمریکا بسیار پیچیده است. از نظر من، تا پایان جنگ سرد، رابطه با آمریکا بزرگترین نگهدارنده موجودیت ایران بود، زیرا خطر شوروی همواره ما را تهدید می‌کرد. آمریکائی‌ها نه تنها سایه این خطر را از سر ما برداشتند، بلکه صدام حسین را هم که یک جنگ هشت ساله را به ما تحمیل کرد، از صحنه برداشتند. یعنی اصلا مشکل استراتژیک ایران را در عمل آمریکا حل کرد. این که می‌گویند آمریکائی‌ها با سیاست‌هاشان آخوندها را تقویت کردند، درست است، اما من می‌گویم سیاست آن‌ها در نهایت ایران را تقویت کرد، زیرا آخوندها می‌روند، اما ایران می‌ماند. و آن چه پس از آخوندها می‌ماند، نه مشکل شوروی دارد، نه مشکل عراق، و نه نیاز به مسابقات تسلیحاتی. از نظر مدل اجتماعی و اقتصادی هم، چیزهائی در آمریکا هست که می‌توان گرفت، اما ما نمی‌توانیم آمریکائی بشویم. ما بیشتر به اروپائی‌ها نزدیکیم. اما در مورد نامزدهای ریاست جمهوری: چون بسیاری از دوستان حزبی ما در آمریکا از دوره‌های پیش جمهوری خواه بوده اند و هنوز هم هستند، نمی‌خواهم آن‌ها را برنجانم، ولی از منظر روشنفکری، من اوباما را ترجیح می‌دهم. اوباما اصولا طرفدار راه‌حل‌های دیپلماتیک است و حقیقتا توسل به زور را آخرین چاره می‌داند. او فکر می‌کند که حتی می‌تواند با روس‌ها و اروپائی‌ها کنار بیاید تا با فشار مشترک بر ایران، جلوی برنامه اتمی این کشور را بگیرند. شاید مک کین چنین انعطافی کمتر داشته باشد، اما در نهایت مساله انتخابات به ما مربوط نیست و باید منتظر بمانیم.

 

  • پرسش اصلی من این بود که کدامیک از این دو می‌توانند گره‌گشای مشکل ایران و آمریکا باشند؟


ـ ( با مکث و خنده): من به این دلیل نمی‌خواستم پاسخ بدهم که مایل نبودم احساسات دوستان حزبی خودم را جریحه دار کنم، اما مشکل ایران و آمریکا در حال حاضر این است که ایران دنبال تسلیحات اتمی است، که من سخت مخالف آن هستم. زیرا ایران برای این کار هزینه فوق‌العاده سنگین سیاسی و اقتصادی و امنیتی خواهد داشت. جمهوری اسلامی ضمنا مداخلاتی هم در اطراف دنیا می‌کند. آمریکائی‌ها این مشکل را با جمهوری اسلامی دارند. مشکل جمهوری اسلامی هم با آمریکا این است که با طرح مسائلی مثل تغییر رژیم و محور شرارت، خود را مورد تهدید آمریکا می‌بیند. من طرفدار یک معامله بزرگ آمریکا و جمهوری اسلامی هستم. به این ترتیب که تضمین‌های لازم به جمهوری اسلامی داده بشود و مسائلی نظیر تغییر رژیم را هم کنار بگذارند. این مساله آمریکا نیست، مساله خود ما است و بالاخره کاری با آن خواهیم کرد. در عوض، جمهوری اسلامی هم از برنامه اتمی صرفنظر کند. امید من این است که هرکدام از کاندیداها که پیروز شدند، با توجه به مشکلات داخلی و خارجی آمریکا، ناگزیر به این راه بیافتند. تصور هم نمی‌کنم که در این زمینه تفاوت زیادی میان مک کین و اوباما باشد.

 

  • این معامله بزرگ میان ایران و آمریکا در نهایت به زیان مردم نخواهد بود؟ یعنی این امر نمی‌تواند باعث تثبیت بیشتر موقعیت جمهوری اسلامی و تداوم سرکوب و فشار و به عقب راندن سریعتر جامعه شود؟


ـ اقتصاددانان می‌گویند که اقتصاد قلمرو کمبود است. یعنی همیشه نیازهای شما بیشتر از امکانات شما است. این، در مورد سیاست هم صدق می‌کند. در سیاست، شما امکان گزینش بهترین گزینه‌ها را ندارید. سیاست اصولا برگزیدن گزینه کمتر بد است. من، در شرایط کنونی، گزینه کمتر بد را تثبیت جمهوری اسلامی می‌دانم، تا حمله نظامی و تجزیه ایران و از هم گسیختن کشور. متاسفانه این سبب خواهد شد که شب بماند. اما ما خودمان این بلا را به سر خودمان آوردیم و باید تحمل و جبران کنیم. اگر در برابر این گزینه، گزینه بهتری می‌بود، البته من آن را ترجیح می‌دادم، اما چنین چیزی وجود ندارد. جامعه باید به لحاظ روانشناختی و افکار عمومی به جائی برسد که ما بتوانیم بالاخره گزینه بهتری را داشته باشیم.

 

  • نظریه دیگری می‌گوید که فشار داخلی و استبداد خشک و خشن و تلاش برای اتمی شدن، حاصل ترس جمهوری اسلامی از تهدید خارجی است و اگر این ترس از میان برود، رژیم دیگر توجیهی برای سرکوب و خشونت نخواهد داشت و ممکن است راه برای رشد نیروهای مخالف داخلی هموار شود.


ـ موضوع اصلی برای رژیم ماندن است. با تهدید خارجی به این دلیل مخالف است که بقایش را به خطر می‌اندازد. اگر تهدید خارجی برداشته شود، حتی با آزادی عمل بیشتری سرکوب خواهد کرد. رژیم، در هر حال هرچه بتواند فشار خواهد آورد و کشور را به عقب خواهد برد و آن را امام زمانی خواهد کرد.

 

  • از امام زمان گفتید، یاد بخشی از سخنان دیشب شما افتادم. شما، “امام‌زاده سازی” را یکی از موانع رشد و دلایل عقب ماندن جامعه ما خواندید. اما برخی از دوستداران خودتان، دست کم در لحظاتی از مراسم هشتادمین زادروزتان، از شما امام‌زاده ساختند و شما هم اعتراض نکردید. آیا ما هر تحولی را نباید از خودمان شروع کنیم؟


ـ ( خنده‌ای بلند): در میان سخنرانان هیچکس عضو حزب ما نبود.

 

  • می‌دانم. اما مثلا خانم فرخنده مدرس، یا آقای دکتر مهرداد پاینده، در ستایش شما بسیار اغراق کردند. البته شما انسان قابل احترامی هستید، اما….


ـ ( باز هم خنده‌ای بلند): ایرانی‌ها، پس از مرگ، همه محاسن را به مرده نسبت می‌دهند و هر کار بدی کرده فراموش می‌کنند. هشتاد سالگی در گذشته معادل مرگ بود. این روحیه دیشب بود!

 

  • ناخواسته به صحبت مرگ رسیدیم. پرسشی هست که با خودم خیلی کلنجار دارم که آیا مطرح کنم یا نه…..


ـ مطرح کنید.

 

  • همه ما روزی، جائی این جهان را ترک می‌کنیم و نمی‌دانیم چه روزی و کجا. دلتان می‌خواهد روزهای آخر عمرتان را در میهن بگذرانید یا در اینجا؟


ـ صحبت مرگ صحبتی بسیار طبیعی است. انسان، هرچه سنش بیشتر می‌شود، به مرگ نزدیک‌تر و آماده پذیرفتن آن می‌شود. من، برعکس دیگران که ترسشان بیشتر می‌شود، هیچ ترسی از مرگ ندارم. همه زندگی من، انگار نه انگار بوده است. مرگ هم برای من جدی نیست. آدم بالاخره می‌میرد. اشکالی هم ندارد. اما مسلم است که من ترجیح می‌دهم در ایران بمیرم. به نوه دوم خودمان که وکیل دعاوی است و دختری فوق العاده درخشان و استثنائی، گفته‌ام که پس از مرگ، مرا بسوزانند و هر زمانی که میسر بود، خاکستر مرا در ایران پخش کنند. در یک بیابان، هرجا که شد…. این، درست مثل مردن در ایران است.

tal2

مصاحبه حسین مهری با فرخنده مدرس

FM1

مصاحبه حسین مهری با فرخنده مدرس

 

  • مُهری: هم‌میهنان گرامی، در چند برنامه به شما گزارش دادم، به کوتاهی گاهی، که برای آقای داریوش همایون؛ نویسنده، مفسر، مبارز سیاسی، در کلن روز ۲۷ سپتامبر ۲۰۰۸ مراسمی برگزار می‌شود به مناسبت ۸۰ سالگی‌شان که بسیاری از دوستان، آشنایان، شخصیت‌های اپوزیسیون از دور و نزدیک به این مراسم دعوت شده‌اند. که البته آنها که توانسته‌اند و امکانش را داشتند، رفتند. موتور محرک و متحرک این همایش در حقیقت، بانو فرخنده مدرس بوده‌اند. خانم فرخنده مدرس سردبیر مجله تلاش هستند که سال‌هاست در راستای تحقیق سیاسی ـ فرهنگی در هامبورگ منتشر می‌شود. اجازه بفرمایید با ایشان گفتگویی کنم، ببینیم شنبه شب گذشته که این مراسم برگزار شد در کلن، چگونه همه چیز انجام شد؛ پیش رفت؛ آقای همایون چه گفتند؛ دوستانشان چه گفتند؛ چه گذشت. سرکار خانم فرخنده مدرس، درود بر شما


فرخنده مدرس: سلام عرض می‌کنم، جناب آقای مُهری عزیز. شبتان بخیر.

  • ممنونم. آقای همایون می‌گفتند خسته نباشید نگویید برای اینکه ….


بله، ایشان از این واژه‌ها خیلی خوششان نمی‌آید.

  • بعدها یکی از ایران زنگ زد وگفت که بجای خسته نباشید، اصطلاحات دیگری بکار ببرید. چند تا پیشنهاد داد از جمله اینکه گفت: مثلاً بگویید پُرتوان باشید.


به، به، به.

  • حالا ما هم به شما می‌گوییم پُرتوان باشید خانم مدرس.


ما نیاز داریم به این آرزوی دیگران که توانمان هر روز افزوده بشود.

  • شما که پُرتوانید، ولی دستتان چرا در فیلمی که دیدیم از مراسم، شکسته؟


متأسفانه یکی دو هفته قبل از مراسم خوردم زمین، دقت نکردم و حواسم پرت بود دستم شکست. ولی تأثیری در انجام مراسم نداشت.

  • خانم مدرس، بفرمایید که چه شد و چرا شما تصمیم گرفتید که به مناسبت ۸۰ مین سال حیات آقای داریوش همایون مراسمی برگزار کنید همراه با یاری‌های دوستانتان در کُلن؟


عرض شود که آقای مُهری، به هر حال، بعضی از پدیده‌ها آنقدر طبیعی و بدیهی هستند که آدم روی انگیزه‌هایش زیاد فکر نمی‌کند. ما سال‌ها بود که به دنبال فرصتی بودیم تا مراسم بزرگداشتی برای آقای همایون برگزار کنیم. برای اینکه بنظر ما ـ بخصوص این دهة اخیر و سال‌های گذشته‌ ـ آقای همایون با نظراتی که اتخاذ کرده‌اند و تأثیراتی که گذاشته‌اند، در واقع مرز خانواده‌های سیاسی و اندیشه‌های مختلف را در نوردیده‌اند. و مجموعه‌ای از دوستان و دوستداران ایشان فراهم آمده‌اند که هر یک از خانواده‌های مختلف، اندیشه‌ای مختلف می‌آیند. طبیعتاً مایی که به دنبال مسئله والاترین و بالاترین حلقه‌های توافق ملی هستیم؛ خودِ وجود آقای همایون و این تحول و دگرگونی‌ای که بر محور نظرات ایشان ایجاد شده بود را فکر کردیم باید به نمایش گذاشته بشود. و این بزرگداشت و نمایش در واقع انگیزه اصلی ما برای برگزاری مراسم بود. که فکر کردیم که خب، در هشتاد سالگی برای یک شخصیت اجتماعی‌ ـ فرهنگی ـ سیاسی، زمان مناسبی است و باید این را ما منتظرش باشیم، تدارک ببینیم و برگزار کنیم. خوشبختانه این اتفاق افتاد و بسیار بسیار بخوبی برگزار شد.

  • خانم مدرس، شما و همسر گرامی‌تان برآمده از خانواده چپ ایران هستید، اگر اشتباه نکنم. چطور توانستید با آقای همایون که به هر حال روشنفکر راست محسوب می‌شوند، ‌ـ‌ البته می‌دانم که تغییر و تبدل‌هایی در این سال‌ها در اندیشه‌های‌شان رخ داده‌ ـ چطور توانستید با ایشان همراه بشوید و چطور باصطلاح دو عنصر مانعه الجمع توانستند با هم جمع بشوند؟!


من اول یک نکته‌ای را خدمتتان بگویم که به هر حال یک واقعیتی است. تلاش، مجموعه‌ای که الآن در آن فعالیت می‌کنم، چه آنهایی که اهل قلم هستند؛ می‌نویسند؛ بحث می‌کنند؛ و چه آنهایی که به هر حال در کارهای تشکیلاتی و فراهم کردن امکاناتش نقش دارند، خودش در واقع ظرفی است؛ یک نمودی است از این تحولاتی که ایجاد شده. و آن را الآن خدمتتان عرض می‌کنم. و زمینه همکاری و نزدیکی ما با آقای داریوش همایون در تلاش بوده. خب، در همین مراسم کمیته‌ای که تشکیل شد، علاوه بر من، آقای کشگر همسرم، آقای احسانی پور، یکی از فعال‌ترین کسانی بود که بسیار بسیار زحمت کشید. چون ایشان در کُلن ساکن هستند و ما خودمان در هامبورگ. بسیاری از زحمات برگزاری این مراسم به عهده ایشان بود. خیلی از مهمانان را ایشان انتخاب کردند، دعوت کردند و به ما معرفی کردند. به هر صورت خودِ آقای احسانی پور از خانواده و از طرفداران نظام پادشاهی می‌آیند. ما گذشته چپ داریم. و این نزدیکی‌ها در واقع تبلورش در اندیشه‌های آقای همایون کاملاً بارز است. این که ما اعضای یک ملت هستیم و اهدافی را که داریم که به نظر من والاترین و بالاترینش حفظ ایران و حفظ تمامیت و یکپارچگی ایران است؛ بازگشت به ارزش‌های دمکراتیک و رواداری و اینکه ما به عنوان اعضای یک ملت باید بتوانیم نه تنها در کنار همدیگر زندگی کنیم بلکه، با همدیگر زندگی اجتماعی داشته باشیم. اینها عناصر اصلی در واقع، آن ارزش‌ها و آن اندیشه‌هایی بود که خب، طبیعتاً ما را هر روز به آقای همایون نزدیک‌تر و نزدیک‌تر کرد.

  • شما یک شماره مخصوص هم داده بودید در مورد آقای داریوش همایون. آنهم همچنان به عنوان یک اثر ماندگار خواندنی است.


بله، بله. البته، در این مراسم ما سه محصول ارائه دادیم.

 

  • هر سه هم جالب.


یکی از آنها که متعلق به خودِ آقای همایون بود. کتاب «من و روزگارم» که البته ایده بخش نخستینی‌اش که به صورت مصاحبة مفصلی است که توسط آقای بهمن امیرحسینی ارائه و انجام شد. بعد بخش دیگری که سرگذشت آقای همایون از زمانی که به زندان افتادند و بعد گریز ایشان از ایران آمده و بخش سوم روزنگاری‌های دوران جوانی آقای همایون است که ….

‌‌

  • خیلی درخشان است آن بخش

بسیار درخشان است. یعنی اصلاً ….

  • یعنی نشان می‌دهد که …..


… روال زندگینامه‌نویسی ایرانی را اساساً دگرگون کرده و بقول معروف محک را بسیار بالا برده و به سطح استثنایی رسانده. و این روزنگاری‌ها در واقع در کتابی که در ایران بر علیه ایشان چاپ شده بود آمده بود ولی بصورت پراکنده، یعنی مثلاً دو تا سه خط از این روزنگاری‌ها آمده بود و چند صفحه تفسیرهایی که دشمنان ایشان به آن اضافه کرده بودند. و یکی از دوستداران جوان ایشان زحمت کشید تمام این‌ها را جمع‌آوری کرد به صورت یک مجموعه منسجم درآورد. اول این مجموعه تحت عنوان «خاطرات به یغما رفته داریوش همایون» در ایران چاپ شد و بعد در اختیار آقای همایون قرار داده شد که خیلی اصرار همسر من بود و از آقای داریوش همایون خواهش کردیم که حتماً به عنوان ضمیمه سوم این کتاب بیاورند. سال‌ها بود که آقای کشگر به دنبال این بود که این خاطرات چاپ بشود. برای اینکه به هر حال، خودش یک الگوی استثنایی است در رابطه با به هر حال سرنوشت یک جوان، یک نوجوان، وکلنجاری که با خودش می‌رود تا رشته زندگی را در اختیار بگیرد. بسیار زیبا و جذاب است و این بخش سوم به کمک آریا پارسی به این کتاب اضافه شد و مجموعه بسیار ارزنده ای را ارائه کرد.

 

  • مجموعه‌ای به نام «من و روزگارم». از روز شنبه‌ای که به دستم رسیده، همچنان آنرا می‌خوانم.


بسیار عالی. امیدوارم که لذت ببرید.

 

  • بله. خواهش می‌کنم.


در هر صورت، این یکی از آثاری بود که ما آنجا در آن شب ارائه دادیم. سعی کردیم که آنرا برسانیم چون می‌دانستیم که این مراسم باید برگزار بشود و ما تمام تلاشمان را کردیم تا این چاپ و ارائه بشود.

محصول دیگری که آنجا به آقای همایون تقدیم شد، شمارة دیگری از تلاش است که باز اینجا فراتر از نُرم‌های عادی بود. به این معنا که اگر شمارة ۱۸ تلاش دربارة آقای همایون بود، اما در این شماره علاوه بر اینکه مطالبی دربارة نظرات آقای همایون هست، ولی شامل مطالب مستقلی است که نظرات دوستانی است که با این شماره همکاری کرده‌اند…

 

  • خانم مدرس، یک مقاله هم دیدم از همین آقای مهرداد احسانی پور که با همة علاقه‌شان به خط فکری آقای همایون، ولی انتقادات خودشان را هم کرده‌اند از حزب مشروطه ایران.


به نظر من، در حوزة خاص فعالیت سیاسی و حزبی که امروز آقای همایون دارند، یعنی فعالیت سیاسی در چهارچوب حزب مشروطه ایران، این مطلب یکی از برجسته‌ترین مطالبی است که در این مجموعه آمده ـ در این حوزه البته‌ ـ اتفاقاً همین را می‌خواهم نشان بدهم، کیفیت کار دوستان و همکاران تلاش را می‌خواهم رویش تکیه کنم. ایشان با اینکه خودش از خانواده طرفدار نظام پادشاهی است، ولی به نظر من اتفاقاً یکی از مصادیق و نمونه‌های اندیشه درست است. تفکر مستقل سیاسی است. و ایشان از این زاویه حزب مشروطه ایران و وجود آقای همایون در این حزب را زیر ذره‌بین برده‌اند و واقعیت‌های بسیاری را به درستی و به زبان بسیار متین و دوستانه مطرح کرده‌اند. به نظر من باید اینطور باشد. نگاه نقادانه از موضع سازندگی که البته این‌ها را همه ما از خود آقای همایون آموخته‌ایم، نگاه درست کرده‌اند. و ایشان توانسته‌اند نگاه درست را بازتاب بدهند در این نوشته.

 

  • ممنونم خانم مدرس. حالا بفرمایید که اثر سوم چه بود؟


اثر سوم که در واقع در آغاز برنامه پخش شد، یک پرتره تصویری و صوتی بود که به صورت DVD تهیه شده بود توسط تلاش، و آن پخش شد. سرنوشت و زندگی آقای همایون از کودکی تا امروز و دوران تبعید، بررسی شده بود و خب، طبیعی است از نگاه تلاش. به کمک یک متن نوشتاری تصاویر بسیار متعددی از آرشیوهایی که ما در اختیار داشتیم که این‌ها به صورت فیلم پرتره‌ای، تصویری ـ صوتی ارائه شد و آنجا تقدیم آقای همایون شد و بسیار بسیار مورد استقبال قرار گرفت. بسیار زیاد.

 

  • شما وقتی تصمیم گرفتید که همایش ۸۰ مین سال آقای داریوش همایون را برگزار کنید، اصلاً به خودشان گفتید؟


بله، بله. نظر همسرم بود… خب، خانم‌ها معمولاً دوست دارند کاری را که می‌کنند اولاً خودشان بر اساس ابتکارات خودشان انجام بدهند و یا سعی می‌کنند اینطور باشد. ولی آقایان نه، خب، طبیعتاً می‌خواهند که در واقع همه چیز از قبل روشن باشد و به همه گفته شده باشد. و نظرشان این بود که این موضوع را باید به آقای همایون بگوییم ‌ـ‌ البته درست هم بود ‌ـ‌ برای اینکه مهمانانی که ما مورد نظرمان بود نمی‌توانستند آنهایی را که آقای همایون مایل بودند در این مراسم باشند را در بر بگیرد. ما که همه افراد را نمی‌شناختیم. بخصوص اعضای خانواده ایشان را و دوستان نزدیک ایشان را…. به همین خاطر این‌ها را می‌بایست به آقای همایون می‌گفتیم. برای اینکه در اولین گام در تنظیم این لیست مهمانان ایشان می‌بایستی نقش اساسی را می‌داشتند. این بود که اصل قضیه را می‌بایست به ایشان لو می‌دادیم. که انجام شد و دادیم.

به هر حال یک سری مسائل مانند ارائه کتاب خب، طبیعتاً ایشان می‌دانستند ولی بخش‌های دیگری را حتی الامکان سعی کردم من با پافشاری از دانستن ایشان مخفی نگهدارم که برای ایشان هم در واقع سورپریز بشود. و شد تا حدودی. ولی ایشان در جریان عمومی کار بودند.

 

  • خانم مدرس، در مجموع اولاً چند نفر را دعوت کردید، چند نفر توانستند بیایند، و دعوت‌ها با انتخاب آقای همایون بود یا دعوت‌ها به انتخاب شما و آقای همایون با هم؟


عرض شود که، اولاً باید اینجا از این واقعیت که دستمان تنگ بود پوزش بخواهم. ما نوع مراسم بزرگداشتی که برای آقای همایون در نظر داشتیم، مراسمی بین یک جلسه رسمی و ضیافت بود. و برای اینکه حالت یک ضیافت را داشته باشد باید تدارک دیده می‌شد، پذیرایی می‌شد و پذیرایی که واقعاً در خورِ ایشان می‌بود، در خورِ مهمانان آن شب می‌بود، و این از عهده مالی ما برای برگزاری جلسه‌ای که مثلاً صدها نفر در آن شرکت داشته باشند، ناممکن بود. و از اینجا باید پوزش بخواهم از صدها نفر دیگری که واقعاً مایل بودند در مراسم آقای همایون شرکت بکنند، پوزش بخواهم که ما این امکان را نداشتیم. هیچوقت دست تنگ تلاش نتوانسته آرزوهای این مجموعه را درواقع پاسخ بدهد. بنابراین، ما محدود کردیم خودمان را به حدود ۱۰۰ نفر مهمان برای آن شب. دوسوم این مهمانان انتخاب تلاش بودند و بعد از اینکه ما لیست را فراهم کردیم، به آقای همایون نشان دادیم. و گفتیم که بقیه‌اش را شما لطفاً پر بفرمایید. خب، طبیعی است وقتی از هفت ماه پیش شروع کردم به ارتباط‌گیری با مهمانان، تعدادی مثل خودِ شما و متأسفم که جایتان خیلی خالی بود آنجا…

 

  • خیلی ممنون


و ما سعی کردیم دوستانی که «نه» گفتند، با کسانی که مایل هستند بیایند، جایگزین بکنیم. مراسم با تعدادی حدود ۱۰۵ نفر برگزار شد. البته این لیست خیلی تغییر کرد. به مناسبت اینکه تعدادی نتوانستند بیایند و ما از آنهایی که توانستند و مایل بودند جایگزین کردیم. ولی ترکیب لیست به هر حال، در اصل انتخاب تلاش باضافه انتخاب آقای همایون بود که ما این را به اطلاع آقای همایون هم رساندیم.

 

  • خانم مدرس، به عنوان یک گزارشگر، گزارش بدهید از ابتدا تا انتهای جلسه. کی شروع شد دقیقاً و چه گذشت؟


عرض شود که به عنوان یک گزارشگر و شخص سوم، طبیعی است که من خودم خیلی از نحوه برگزاری جلسه راضی هستم و این بازتاب خواهد داشت در گزارش من. ورود به جلسه را ما پنج و نیم اعلام کردیم که بتوانیم رأس ساعت شش شروع کنیم. علیرغم آن تا حدود ۲۰ دقیقه‌ای با تأخیر آغاز شد. ابتدا چند کلمه‌ای از سوی من به عنوان گرداننده آن مجلس اعلام شد و همگی دستجمعی آرزوی سلامتی و طول عمر بیشتر آقای همایون را کردیم و همگی همزمان با هم به ایشان ادای احترام کردیم به زندگی پُرقدر ایشان. بعد روند جلسه توضیح داده شد این که چه قسمت‌ها و چه برنامه‌هایی را در بر خواهد گرفت. که بخش اول پخش آن پُرتره بود که خدمتتان عرض کردم. حدود ۵۰ دقیقه طول کشید. که بسیار بسیار مورد استقبال قرار گرفت. ما سفارش زیادی گرفتیم، دوستان زیادی هستند که الآن این پرتره را می‌خواهند داشته باشند. امیدواریم بتوانیم همراه با یک ساعت، یک ساعت و نیم فیلم از آن مجموعه در سامانه تلاش قرار بدهیم. بعد نوبت به سخنرانی‌ها رسید …

 

  • خانم مدرس، بفرمایید الآن جایش است که بفرمایید سامانه تلاش آدرسش چیست؟


سامانه تلاش www.Talashonline.com بعد بخش سخنرانی‌ها رسید که از اینجا باید تکیه کنم واقعاً در طول این هفت ماه بسیار بسیار برای تصمیم‌گیری اینکه چه کسانی سخنرانی بکنند در آن جمع دچار سختی و دشواری شدیم. علتش هم این بود که تعداد بسیار زیادی از افرادی که در آن جمع حاضر بودند خودشان اهل قلم، اهل سیاست، اهل فکر بودند و انتخاب از میان این‌ها برای ما بسیار مشکل بود. ناگزیر آمدیم زندگی آقای همایون را مبنا قرار دادیم آنهم نه درازایش بلکه ژرفایش و شاخه‌های مختلف آن را. و آمدیم آنرا به حوزه‌های مختلفی تقسیم کردیم و بر اساس این حوزه‌ها دیدیم چه کسانی می‌توانند مناسب‌ترین افراد باشند برای سخنرانی در آنجا. اولین حوزه‌ای را که انتخاب کردیم، حوزة سیاست بود. طبیعتاً ما برای اینکه طبق صحبت‌های اولم، نشان بدهیم که آقای همایون شخصیتی است که مرزهای جدایی‌های سیاسی و اختلافات سیاسی را در نوردیده و پشت‌سر گذاشته و شخصیت ملی آن جامعه است، سرنوشت ملی آن جامعه در دست همه ماست و ایشان متعلق به همه آن ملت و یک سرمایه ملی است، طبیعتاً انتخاب چهره از داخل طرفداران نظام پادشاهی دیگر معنا نمی‌توانست داشته باشد. ما اینجا سعی کردیم که از چهره‌های در واقع چپ، یعنی جبهه مقابل و مخالف یا رقیب سیاسی آقای همایون را انتخاب بکنیم که در واقع روی پیام اصلی‌ای که آقای همایون سال‌هاست رویش تلاش می‌کنند این که «ما اعضای یک ملت هستیم» و باید بتوانیم در کنار هم فعالیت اجتماعی داشته باشیم چهره‌ای را انتخاب کردیم که خودش سال‌ها پیام‌آور این پیام است. و خانبابا تهرانی انتخاب آن کمیته‌ای بود که برای تصمیم‌گیری برای نحوه و چگونگی برگزاری این بزرگداشت تشکیل شده بود.

آقای خانبابا تهرانی را انتخاب کردیم و سیاست اولین حوزه‌ای بود که با آن برخورد کردیم. خیلی هم طبیعی است که پایگاه اصلی تلاش سیاست است و سیاست را از شخصیت آقای همایون مطلقاً نمی‌شود جدا کرد. و ایشان را به عنوان سخنران اول انتخاب کردیم. بعد رفتیم توی حوزه روزنامه‌نگاری که روزنامه‌نگاران برجسته و صاحب‌نامی در آن جلسه حضور داشتند و بسیار هم فعال بودند. بعد در این حوزه تقسیم بندی کردیم به هر حال سعی کردیم از روزنامه‌نگارانی که در شرایط بسیار حساس با آقای همایون تماسی داشتند و ایشان را تجربه کردند یا همکاری‌هایی که داشتند انتخاب کنیم. آقای بهنود سخنران این جمع بودند. بعد آقای علیرضا نوری زاده بعنوان روزنامه‌نگاری که نه تنها در یک شرایط استثنایی آقای همایون را تجربه کرده بودند، بلکه مواضع ایشان را مثل خیلی از ماها و خیلی از سخنرانان دیگر مو به مو دنبال کرده بودند، ایشان سخنرانی کردند.

بعد یک زاویه بسیارمهم دیگری را که ما انتخاب کردیم: ببینید ما برای فردی بزرگداشت می‌گرفتیم که تنها به دلیل شش دهه فعالیت گذشته‌اش نبود. بلکه تأثیرات نظر و افکار و پرتو اندیشه‌های ایشان در آینده برایمان خیلی مهم بود که این را نشان بدهیم. این را چگونه توانستیم تبیین‌اش کنیم، بیانش کنیم و نمایش‌اش بدهیم؟ با انتخاب یک چهره جوانی که جای اگر نگویم نوة آقای همایون، جای فرزندشان حتماً هست. جوان ایرانی که از سن ۱۸ سالگی از مناطق جنگ‌زده ایران به امید کسب دانش و پرورش استعدادهایش می‌آید به خارج کشور و در اینجا بزرگ می‌شود و در اینجا پرورش پیدا می‌کند و به مدارج عالی می‌رسد. چهره‌ای که در حال حاضر یکی از نیروهای بسیار فعال جامعه آلمان است، پست بسیار بالا و در خورِ توجهی دارد، رئیس هیئت متخصصین سیاست‌های اقتصادی سندیکای سرتاسری آلمان است، در حوزة مسائل بین‌المللی و اروپا، خب این فرد علیرغم اینکه ساعتی را با آقای همایون به طور کامل ننشسته و ارتباط مستقیم نداشته، ولی «واوی» نبوده که آقای همایون نگفته باشد که ایشان دنبال نکرده باشند. و بسیار متأثر از اندیشه‌های آقای همایون بود. ما از ایشان خواستیم که به عنوان نمونه نسل جوانی که پیام آقای همایون را به بهترین شکل گرفته‌اند، سخن بگویند.

ما متأسفیم که امکانات فراهم نبود که این نمونه‌ها را از داخل ایران بیاوریم. ما داریم بسیاری از جوانانی را که در حوزة تحقیق، دانش و علم سیاست حول اندیشه‌های آقای همایون دارند کار می‌کنند. متأسفانه دستمان کوتاه بود از این نیروها ولی اینجا این نمونه برجسته را داشتیم که از ایشان خواستیم سخنرانی کنند.

 

  • خانم مدرس، اسمشان چی بود؟


آقای دکتر مهرداد پاینده.

 

  • ایشان خیلی مقاله برای شما نوشته‌اند.


بله، ایشان یکی از همکاران دائمی تلاش هستند. و به هر صورت ایده دادن این مجله هم که به مناسبت آنشب در آمد، از طرف ایشان بود. خودشان هم یکی از برجسته‌ترین مقالات این مجموعه دارند و سخنرانی‌شان هم روی سایت خواهد آمد. شما ملاحظه خواهید کرد که من اغراق نمی‌کنم. از توانمندی‌های فکری و اندیشه‌ای نظرات ایشان که آقای همایون را چقدر خوب شناخته‌اند!

سخنران دیگر آقای سیروس آموزگار بودند که اصلاً کیفیت دیگری به جمع بخشیدند. شما باورتان نمی‌شود، چه سخنرانی شیرین و دلچسبی انجام دادند و در لابلای سخنان شیرین و دلچسب و طنز چه واقعیت‌های تلخی را نسبت به جامعه گذشتة ایران و بیرحمی‌هایی که نسبت به آقای همایون روا داشته شده بود، به نقد کشیدند. یکی از بهترین ساعت‌های این جلسه بود و بسیار لذتبخش بود. و من بسیار خوشحال و سپاسگزارم از سیروس آموزگار.

و جالب اینکه ما زمانی که شروع کردیم به برنامه‌ریزی در آغاز، همه توافق داشتند که سیروس آموزگار باید در این مراسم سخن بگوید. و بعد در انتهای مراسم آقای همایون صحبت کردند که سخنانشان آن لحظه مکتوب نبود و قول دادند تنظیم کنند و در اختیار تلاش بگذارند. و ایشان سخنانشان دوباره به هر حال یک افق‌های نوینی را در جلوی چشم شنوندگانشان باز کرد. بسیار سخنرانی برجسته و نکات بسیار بدیع و تازه‌ای را دارد. نمی‌خواهم بگویم این حرفها را نزده بودند، ولی تبیین جدیدی بود برای خودِ من. به عنوان نمونه ـ نمی‌دانم آیا وقت دارم یا نه ـ یک بخشی از آن را در اینجا بیان بکنیم.

 

  • خانم مدرس، قبل از اینکه اشاره بکنید به سخنان ایشان، اولاً ۱۲ دقیقه دیگر وقت داریم، دوم اینکه، می‌خواستم بپرسم آقای خانبابا تهرانی آمدند یا نه؟


بله، سخنران اول ما آقای خانبابا تهرانی بودند.

 

  • چون به من گفتند که نمی‌روند.


ایشان در باره تجربه‌های گذشته‌شان با آقای همایون صحبت کردند. از جمله اینکه، آقای همایون از همان موقع که من در صف مخالف ایشان بودم و ایشان در مخالفت با جریان من بودند، استثنایی بودند. از همان آغاز ایشان استثنایی بودند. مثالی زدند. آن موقع که آقای همایون توی حزب سومکا بودند، ایشان هم در سازمان جوانان حزب توده بودند. گفتند که خب، طبیعی است که جامعه آن موقع درگیر بود، فحاشی و زد و خورد و به هر حال، ماهیت اصلی و ظاهری و واقعی آن لحظه‌های تاریخ ایران بود، ولی ایشان با اینکه عضو سومکا بودند، و سومکا جریانی بود که می‌ریخت، می‌زد و می‌پاشید، ولی خودِ رفتار آقای همایون استثنایی بود. مثلاً می‌گفت که ایشان اساساً بر مبنای بحث و دیالوگ هم همان موقع کار می‌کرد. می‌گفت می‌آمد هر از گاهی به دفتر جوانان حزب توده و ما آنجا می‌گفتیم باز شاخ شمشاد آمد! بخاطر اینکه قد و قواره آقای همایون هم به هر حال درخورِ توجه است، و می‌گفت، می‌آمد آنجا و با ما بحث می‌کرد. گفتگو می‌کرد و می‌گفت چرا و کدام سیاست‌ها و… در آن سنین جوانی! و این خاطرات و بحث‌هایی را که آقای خانبابا آنجا طرح کردند، بسیار بسیار شیرین و درخورِ توجه است. البته همانطور که گفتم، این گفته‌های سخنرانان همه گردآوری و از روی نوار پیاده می‌شوند و تصحیح می‌شوند و بعد در یک مجموعه‌ای همراه با پیام‌هایی که هست، گزارشاتی که داده می‌شود و چند مصاحبه با افرادی که در آن مراسم حضور داشتند و فرصت صحبت کردن نیافتند در دفتری به عنوان جشن نامه مراسم بزرگداشت آقای همایون ارائه خواهد شد.

 

  • خانم فرخنده مدرس، اطلاع دارید که حزب مشروطه ایران تا آنجایی که من می‌دانم، چند رایزن داشت. یکی از آنها که فکر می‌کنم از لحاظ فکری برجستگی خودش را نشان داده، آقای داریوش همایون است و یکی دیگر از آنها شادروان اسدالله مروتی.


بله، بله، بله.

 

  • صحبتی از ایشان و این درگذشت به هرحال باید گفت واقعاً جانگداز ایشان در آنجا شد؟ در آن مراسم.


نه. به هر صورت به دلیل اینکه خب، ما به هر حال ایرانی هستیم. و یک باورها و اعتقاداتی داریم. البته به خود من شاید این بر‌می‌گردد. ما خبر درگذشت آقای اسدالله مروتی را درست یک روز قبل دریافت کردیم. خیلی متأثر شدیم. و از اینجا درگذشت ایشان را به تک تکِ اعضای خانوادة ایشان، دوستان ایشان و بویژه شما و رادیو صدای ایران تسلیت عرض می‌گویم. ولی احساس کردیم که در مراسم بزرگداشت و روز تولد آقای همایون این خبر تلخ را چگونه بیان بکنیم که به هر حال به قول معروف، آن حالت غم‌انگیز را نداشته باشد.

 

  • حالت تلخی را به جلسه ندهد


و گرد غم بر آن مجلس نپاشد. این خبر برای بسیاری از افرادی که در آنجا بودند بسیار غم انگیز بود.

 

  • خانم مدرس عزیز، الآن فرصتی است به مدت ۸ دقیقه. فرصتی است که بفرمایید که آقای همایون چه گفتند؟


آقای همایون بحث مفصلی را مطرح کردند در ادامه و اشاره به بحث‌های آقای پاینده. آقای پاینده اساس صحبت‌شان بر این محور بود که خودشان را به عنوان جوانی که جای فرزند آقای همایون است، بیشتر از هر کسی به آقای همایون نزدیک می‌دانند. و اندیشه‌های ایشان را مطابق با آرزوها و خواسته‌های نسل جوان ایران می‌دانند. و اینها را مستدل کردند و بیان کردند. نمونه‌هایی را که از اندیشه‌های آقای همایون بیرون کشیدند مثلاً ناسیونالیسم مدرن ایرانی را به نظر او، آقای همایون تدوین کردند و اینکه اساساً ایشان حتی سرنوشت خودش را اینکه در دو دوره تاریخی متفاوت اینها به دنیا آمده‌اند و نمی‌توانند از لحاظ طبیعی هم‌نسل باشند را ایشان معتقدند بر اساس برداشت‌هایی که از زندگی آقای همایون کرده‌اند از آموزش‌هایی که آقای همایون در نظراتشان دیده‌اند، حتی می‌خواهند این واقعه طبیعی را تغییر بدهند خودشان را به عبارتی هم نسل آقای همایون و آقای همایون را هم نسل جوانان ایران مطرح کردند.

آقای همایون در ادامه این بحث نسل‌های مختلف را یک تدوین جدیدی کردند، موضوع نسل‌های جدید، با توجه به افزایش دوران سن بشر مطرح کردند و نسل خودشان را که افرادی هستند که در واقع از سنین میانسالی گذشته‌اند و به دوران پیری رسیده‌اند، سالخوردگان نامیدند و وظایف این نسل را در قبال نسل آقای پاینده و نسل‌های آینده توضیح دادند. یک تکه از نظراتی که در آنجا مطرح کردند، نظرات بسیار بسیار بدیع و تازه‌ای بود. ایشان از واژه کائوس استفاده کردند. کائوس که می‌دانید در ترمینولوژی یک معنای خاصی دارد. یعنی در همریختگی همه چیز، بی‌نظمی کامل. و در اندیشه‌های دینی و در مذاهب مختلف این نظر وجود دارد که قبل از آفرینش جهان وضعیت کائوس حاکم بوده.
یعنی همه چیز در همریخته، بی‌نظم و آشفته بوده تا اینکه خداوند جهان را خلق می‌کند. نظم را می‌آفریند. شب و روز، ماه و سال. انسان، موجودات دیگر و… پروسه زندگی همه این‌ها، نیازهایشان. همه این‌ها نظمی است که بعد از آن کائوس ایجاد می‌شود.

آقای همایون وضعیت انقلاب اسلامی را که به دست همه ملت ایران در بخش‌های مختلف، از روشنفکری، توده، حکومت تا نیروهای مخالفش همه را در آن سهیم دیدند. را به تعبیری به آن وضعیت کائوس مقایسه کردند. و گفت ما در این انقلاب همه چیزمان را برهنه کردیم. از بالا تا پایین. و همه چیز را بهم ریختیم. و حالا بعد از این کائوس نوبت تنها به سازندگی می‌رسد.

دختر من هم در آنجا حضور داشت و نقش بسیار فعالی داشت در آن مراسم، صحبت می‌کردم راجع به مضمون این سخنان. البته برای ایشان بسیار بدیهی بود فهم نظرات آقای همایون خیلی روشن بود بر اساس تربیت و آموزشی که در جوامع غربی دیده ولی می‌گفت چرا برای تو این بحث تا این اندازه جذاب است؟ گفتم ببین، شماها تجربه‌ای از انقلاب اسلامی ندارید. مقایسه این کائوس با انقلاب اسلامی برای خود من یک دید نوینی است نسبت به این حادثه. گفت چگونه؟ گفتم: ببین، انقلاب اسلامی و حدوث آن و نقش من به عنوان یک جوان در آن، تمام وجود مرا تسخیر کرده بود از اینکه همیشه دچار این پشیمانی و سرزنش هستم که در تمام طول دهه‌های تبعید که چرا ما دست به این اقدام زدیم؟

اما از نگاه این ترمینولوژی یعنی کائوس، این اتفاقی که افتاد ‌ـ‌ البته می‌توانست نیفتد. اگر ملت عاقلی بودیم نباید می‌افتاد. به نحو دیگری می‌باید نارسایی‌ها و کاستی‌های ریشه‌ای آن مملکت را برطرف می‌کردیم ـ ولی حالا که اتفاق افتاده به هر حال این امکان برای ما فراهم شده که همه چیز را از نو بسازیم. و به گفته آقای همایون، مهمترین‌اش این بخش است. این بخش از صحبت‌های آقای همایون خطابش روی سرآمدان جامعه، روی روشنفکران جامعه است. که اگر می‌خواهید از این وضعیت کائوس بیرون بیایید ـ چون دخترم بحث می‌کرد که شاید ایران سال‌ها در وضعیت کائوس باقی بماند‌ ـ‌ ولی گفتم بله، اینجا خطاب آقای همایون به روشنفکران و مسئولان اِلیت آن جامعه است. که اگر می‌خواهیم از این کائوس بیرون بیاییم، این پرونده را ببندیم هیچ چاره‌ای جز سازندگی، ترقی، پیشرفت و در واقع اندیشه‌ای که به این پیشرفت و ترقی کمک بکند که به نظر ما اندیشه لیبرال دمکراسی است، هیچ چاره دیگری نداریم. و این برای خود من اندیشه رهایی‌بخش است. چون از آن تسخیر پشیمانی و آن احساس سرزنش بیرون آمدم. هر کاری را که امروز می‌کنم در پرتو پیشرفت و ترقی می‌بینم. این به من انرژی بیشتری می‌دهد. و این بحث آقای همایون برای من بسیار بسیار جذاب بود.

 

  • بسیار سپاسگزاری می‌کنم خانم فرخنده مدرس گرامی، سردبیر نشریه تلاش همراه با همسر گرامی‌شان آقای علی کشگر. آقای کِشگر یا آقای کَشگر


آقای کشگر بهتر است برای جلوگیری از هر گونه سوءتفاهم و آزار برخی از دوستان که تلفظ اسمشان نزدیک است. و همراه با ما آقای احسانی پور. که از ایشان حقیقتاً سپاسگزاری می‌کنم. البته جای تشکر نیست چون ایشان جزئی از تلاش هستند. ایشان وظیفه خودشان را بسیار خوب انجام دادند همچنانکه ما وظیفه خودمان را در قبال آقای همایون انجام دادیم.

 

  • خیلی ممنونم. یک سئوال دیگر از شما دارم.


بفرمایید

 

  • چرا روی جلدی که از آقای داریوش همایون گذاشته‌اید یک رنگ است؟


چرا سیاه سفید است؟

 

  • بله


برای اینکه الگانت است

 

  • یعنی به این ترتیب می‌خواستید الگانت جلوه کند


بله، البته نتوانستیم. متأسفانه اشتباه چاپخانه بود و چندین بار رفت چاپخانه و برگشت

 

  • عکس قشنگی است.


زیباست. یک دنیا …

 

  • شما هم خیلی به آقای همایون علاقه دارید. واقعاً در خورِستایش است.


البته خب، خیلی‌ها هم سرزنش می‌کنند

 

  • نه، چه سرزنشی؟ هر کس می‌تواند اندیشه‌های خودش را بیان بکند.


بله، حق هر کسی است که احساسات و عواطف … به هر حال رابطه ما ـ تلاش ـ با آقای همایون رابطه فکر و قلم است. اندیشه است و از این زاویه طرفداری از یک اندیشه به نظر من اگر پایه‌ای دارد، مایه‌ای دارد، به هر حال حق هر کسی است و ما تا جایی که می‌توانیم از آن دفاع کنیم، مستدل بیانش کنیم و گوش شنوایی هم برای نقد داریم. خودمان هم زبان نقد را داریم، و هر کسی را هم که زبان نقد دارد و جایی به اندیشه‌های آقای همایون و فعالیت‌های‌شان ایرادی می‌بیند اگر زبان فرهیخته داشته باشد ارائه بدهد مثل آقای مهرداد احسانی‌‌پور در مقاله‌ای که نوشته‌اند، ارائه می‌دهیم نشان می‌دهیم که به هر حال با تمام ستایشی که از اندیشه‌های آقای همایون می‌کنیم، قادر هستیم با فاصله نگاه بکنیم. و هر جا که ایرادی می‌بینیم قادر هستیم که بگوییم و مطرح‌اش بکنیم.

 

  • خانم فرخنده مدرس، من همیشه ستایش داشتم برای آقای احسانی‌پور. یک جوان آگاه و فعال. ایشان چند روز پیش که با من تلفنی صحبت کردند، به من گفتند که مقاله‌شان را بخوانم و اگر نظری داریم به ایشان عرض کنم. خوشحالم که مجله به دستم رسیده و می‌توانم بخوانم. در این شماره که شماره ۳۰ ام تلاش است، این عنوان‌ها به چشم می‌خورد:

مشروطه نوین، روایت لیبرال دمکراتیک از انقلاب مشروطیت در اندیشه‌های داریوش همایون… آریا پارسی ــ ادای سهمی به سیاست؛ داریوش همایون و پرسش بنیادین در سیاست… بهروز داودیان ــ کشف میانه (نگاهی به واژه‌هایی از داریوش همایون)… مهدی استعدادی شاد ــ حقوق زنان در گستره مشروطه‌خواهی داریوش همایون… ایران اهورائی ــ عاشق تقدیر خویش… سیروس علی‌نژاد ــ ایران و غرب… فرهاد یزدی ــ ضرورت بازگشت به پیشینه در سده‌ی بیست‌و‌یکم… دکتر مهرداد پاینده ــ دو روی اقتصاد ملی در بی‌تعادلی… دکتر حسن منصور ــ سخن اهل دل برای ایران… م.سحر ــ ملت، دولت و کشور سه عنصر یگانه… علی کشگر ــ امنیت، مفهومی به اهمیت و گستردگی زندگی انسان… حشمت رئیسی ــ دکترین نوین حق تعیین سرنوشت… دکتر محمدرضا خوبروی‌پاک ــ دگرگونی گفتمان و فرهنگ سیاسی… مهدی فتاپور ــ راه دشوار استقلال و حزب مشروطه ایران… مهرداد احسانی‌پور ــ باز هم برای دوست… جمشید طاهری‌پور ــ داریوش همایون و تلاش در جهت لیبرال دمکراسی… محسن کردی ــ روشن‌اندیشی در تاریکی دهه‌های ذهن‌های بسته، برداشت‌هائی از چهار نوشته داریوش همایون… فرخنده مدرس ــ انقلاب ناتمام ایران، نامه به امیرعباس هویدا، برای حزب چه کرده‌ایم و چه باید بکنیم؟ در گفتگو با مجله تماشاـ۱۴ اسفند ۱۳۵۵ و جشن‌های شاهنشاهی… داریوش همایون.

  • خانم مدرس سپاسگزارم.

من از شما عمیقاً سپاسگزارم که به تلاش توجه دارید و هر بار به ما فرصت می‌دهید، جریان فعالیت‌های خود را به اطلاع شنوندگان برسانیم.

نوشته‌های جدیدتر »