نفوذ و تأثیر نظری دکترجواد طباطبایی بر بخش بزرگی از جامعه فعال ایرانی ماهیتی فرهنگی و مَنشی یافته و خوانندگان پیگیر آثار و جویندگان آرای وی را، به ملاحظه کشور، محتاط و «محافظهکار» و ایراندوستتر کرده است.
بنای استوار مشروطیت در صدوهشتمین سالگرد
بخش نخست:
مقدمهای به پاس قدردانی از دکترجواد طباطبایی
بسیار جا دارد در آستانه سالگرد انقلاب مشروطه سخن را تقدیم شخصیتی نماییم که در پرتو نظراتش معنای این انقلاب در عمیقترین لایهها آشکار شده است. و نه تنها این، بلکه همچنین تقدیم سخن به نشانه احساس سپاس با این باور که امروز دکترجواد طباطبایی برجستهترین دانشمند و فیلسوف تاریخ ایران است که هر چند حوزه درنگهای پژوهشگرانهاش در گذشته است، و خود اصرار دارد که دیگران برداشتها از حاصل پژوهشهای وی را نیز در همان حوزه تاریخ مهار کرده و به سیاست روز نکشند، اما دیدگاهها و مبانی که در همان بررسی و بحثهای تاریخی تا کنون ارائه نموده، چنان تأثیری بر خوانندگان در میان فعالین در حوزههای مختلف اجتماعی، به ویژه در میدان سیاست گذاشته است که بیاغراق بر هیچ امری در مسائل روز، چه امور داخل و چه مشکلات با خارج نیست که آنها موضع خود را پیش از اعلام و عملِ خویش را پیش از اقدام، صدبار زیر و رو و پیامدهای فکر و عمل را با آن دیدگاهها و مبانی نسنجد.
سبب این تأثیر و قدرت نفوذ را باید در دو امر موازی جستجو نمود: نخست روحیه قدرتمندی از میهندوستی و «نوعی» حس پیوند به ملت و کشور که دکترطباطبایی از آن، بر بستر بررسی وقایع تاریخی ایران، تحت عنوان «دریافتی غریزی» نام برده و در آثار خود، تفاوت این غریزه و حس را با دریافتی عقلانی که حکایت از «آگاهی ملی» دارد، آشکار و مبانی نظری امکان فراروییدن آن غریزه به این آگاهی را نشان میدهد. و دومین که به باور ما عامل اصلی چنین نفوذ و تأثیری بوده است، همان دستگاه و مبانی نظری دکترطباطبایی است که بر گرد ایران بنایی را فراهم آورده که آن روحیه تنها در این بنا و در این دستگاه نظریست که احساس امنیت و ماندگاری میکند و امکان احیای حیات ملی خویش و دگرگونه کردن زندگی فردی خود را میبیند.
به عبارت دیگر میتوان گفت که نفوذ و تأثیر نظری دکترجواد طباطبایی بر بخش بزرگی از جامعه فعال ایرانی ماهیتی فرهنگی و مَنشی یافته و خوانندگان پیگیر آثار و جویندگان آرای وی را، به ملاحظه کشور، محتاط و «محافظهکار» و ایراندوستتر کرده است. ما به عنوان خوانندگان آثار دکترطباطبایی تنها یک تن دیگر را، آن هم در حوزه سیاست روز ایران، با چنین دامنه تأثیر و نفوذی میشناسیم که توانست در طیف گستردهای ملاحظه حفظ کشور را به کانون فکر و ضابطه عمل بدل نماید؛ دو تن از اهل نظری که با فکر و نگاهی تاریخی، با تسلط بر اندیشه غرب و بر تاریخ ایران و با ارائه منسجم و پیوسته دانش خویش ـ هر یک بسته به میدان حضور و به روش خود ـ توانستهاند ملاحظات و مواضع سیاسی روز را به ذیل مصالح کشور انتقال دهند، و دست بر قضا هر دو از مفسران اندیشه مشروطهخواهی و استوارترین منادیان آموختن درست «درس» های انقلاب مشروطه به عنوان مبنای فکری معتبر برای آینده.
ما هنگامی با آثار و آرا دکترطباطبایی، از جمله با مقدماتی از دیدگاههای ایشان در باره جایگاه انقلاب مشروطه و دستاوردهای آن در تاریخ ایران آشنا شدیم که، در پی دههها بیاعتنایی روشنفکری ایران به تاریخ جنبش مشروطیت، به تدریج و به موازات رونق مبارزه با حکومت اسلامی، موجی از رویکردهای دوباره به انقلاب مشروطه برآمدی گسترده یافته بود. بحث اصلی در آن روزها بر این محور میچرخید که آیا انقلاب مشروطه «شکست» خورده یا «پیروز» شده است. برای ما صرف نظر از اهمیت این بحث در آن روزها، آن موجِ تازه اوج گرفته در میان روشنفکران و فعالین سیاسی نیز مهم و توجه ما را به خود مشغول میداشت. به عبارت دیگر برای ما علت آن «رویکرد فکری» تازه به انقلاب مشروطه و همچنین چشمانداز سیاسی که میشد از آن انتظار داشت، کمتر از اهمیت بحث بر سر پیروزی یا شکست آن انقلاب نبود.
حدود دوازده سال پیش یعنی چهارسالی پیش از آنکه پرتو روشنگر «مکتب تبریز» بر اهمیت تاریخی مقدمات انقلاب مشروطه، یعنی تاریخ صدساله جنبش مشروطیت افکنده و اقبال مطالعه این اثر فراهم گردد، با پرسشهایی با مضامینی برخاسته از همان بحثها به نزد نویسنده «مکتب تبریز» رفتیم و پرسیدیم که ایشان در این آینه اقبال همگانی و رویکرد گسترده همه گروههای روشنفکری و گرایشهای سیاسی به مشروطیت و انقلاب آن، چه میبینند؟ آیا این نشانه بیداری تازه و پدیدار شدن آگاهی تاریخی نسبت به اندیشه مشروطهخواهی نیست که شاید بتواند راهنمای عمل ما برای خروج از بنبست کنونی باشد؟ پاسخ دکترجواد طباطبایی، که به آهنگ سیاسی و امیدوار پرسشگر نیز نظر داشت، در باره گروهها، «آگاهی تاریخی» و «خروج از بنبست» چندان امیدوارانه نبود، اما سخن وی در باره اهمیت تاریخیِ تحولی که انقلاب مشروطه به جامعه ایرانی داده و در باره غفلت روشنفکری زمان و ناتوانی آن در دریافت درست درسهای آن جنبش، بستر تازهای برای تأمل، همراه با پرسشهای بیشتری، میگشود که نتیجه ناگزیر آن کاهش بیتابی سیاسی، درنگ بیشتر در جستن اتحادهای تازه در مبارزه «برای آینده» و پرهیز از رویکردهای عجولانه سیاسی به مشروطیت و نتیجهگیریهای ساده از آن بود:
«البته من به اندازه شما به اینکه بسیاری از گروههای فکری ایرانی توجهی به اهمیت جنبش مشروطهخواهی و دستاوردهای آن برای تجدد ایران پیدا کردهاند خوشبین نیستم، اگر چه با اصل این مطلب و توجه برخی ایرانیان به اهمیت تاریخی جنبش مشروطهخواهی موافقم. با وصف این اعتقاد دارم که از دیدگاه تاریخ اندیشه ـ اگر از پژوهشهای پر اهمیت فریدون آدمیت و برخی نوشتههایی که در سالهای اخیر منتشر شدهاند، صرف نظر کنیم ـ هنوز کاری جدی صورت نگرفته است. به نظر من، جنبش مشروطهخواهی مهمترین حادثه تاریخ ایران در سدههای اخیر است و به لحاظ تحولی که بویژه از دیدگاه نظری صورت گرفت، نمیتواند توجه ما را به خود جلب نکند. با پیروزی جنبش مشروطهخواهی دگرگونی بنیادینی در بسیاری باورها و دریافتهای ایرانیان پیدا شد، اما متأسفانه با کمال تأسف زوال اندیشه به درجهای رسیده بود که روشنفکری ایران توان بسط اندیشه سیاسی آن را نداشت… به نظر من، تا زمانی که درسهای جنبش مشروطهخواهی ایران را به درستی نفهمیده باشیم، تصور روشنی از آینده پیدا نخواهیم کرد…» (مصاحبه با دکتر جواد طباطبایی ـ فصلنامه تلاش شماره ۱۵ـ سال ۱۳۸۲)
البته امکان آشنایی با مقدماتی از دیدگاههای نظری دکترطباطبایی در آثار منتشر شده تا آن زمان در باره انقلاب مشروطه فراهم و با مطالعه دقیق آن آثار میشد حدس زد که با همان محک و معیار بررسی تاریخ اندیشه رو به زوال در ایران و بر بستر شرایط امروز، قضاوت ایشان در باره عاقبت روشنفکری در کار مشروطیت به کجا خواهد رسید. اما تا ما به دیگاههای نظری دکترطباطبایی در «مکتب تبریز و مبانی تجددخواهی» و «نظریه حکومت قانون در ایران»، یعنی دو اثر در باره تاریخ جنبش مشروطیت و تفسیر و بسط دستاوردهای انقلاب آن و نگاه کاملتری به کارنامه روشنفکری پس از پیروزی مشروطه برسیم، ایشان در همان مصاحبه و به اقتضای پرسشی در باره یک مفهوم کلیدی و مؤکد در آثار پیشین خود، یعنی منافع ملی و مصالح عالی توضیح و پاسخ اشارهواری دادند که سراسر نشان دهنده غفلتی بزرگ از سوی آن روشنفکری بود و گویای اینکه چرا ایشان همچنان بر توانایی آن روشنفکری در فهم جایگاه انقلاب مشروطه تردیدهای اساسی وارد میکنند، تردید به توان فهم روشنفکری که با سربلندی انقلابی در تدوین «قانون اساسی» حکومت دینی با ضابطه دفاع از منافع دین و امت اسلامی دستی داشته و هنوز هم به متن نخستینی آن افتخار میورزد. دکترطباطبایی در آن پاسخ فشرده در باره جایگاهی که مفهوم مصالح عمومی و منافع ملی، به عنوان ضابطه قانونگذاری و کل سیاست در انقلاب مشروطه و تا دهههایی پس از آن به خود اختصاص داده بود و اینکه ذهنیت انقلابی روشنفکری در انقلاب اسلامی و در دهههایی پیش از آن، از این مفهوم «پاک» بود توضیح دادند که:
«…با پیروزی مشروطیت در ایران، و درقانونهایی که در نخستین مجالس تدوین شد، مانند هر قانونگذاری جدید، مصلحت عمومی به ضابطه تدوین قانونها تبدیل شد، و از آن پس نیز، به تدریج، منافع ملّی ایران ــ که پیوندهای ناگسستنی با مفهوم مصلحتعمومی دارد ــ ضابطه سیاست خارجی ایران شد. به نظر من، در تاریخ دوره اسلامی ایران، مفهوم مصلحتعمومی، و در سدههای اخیر مفهوم منافع ملّی، بیشتر بهغریزه فهمیده شده و به همین دلیل، تداوم تاریخی نداشته است. انقلاب اسلامی، از دیدگاه نظری، چنان ابهامی داشت که به هر حال، حتی همین دریافت غریزی مصالح عمومی و منافع ملّی را غیرممکن میکرد و میتوان گفت که در کمتر دورهای از تاریخ ایران این همه ضرر به منافع ملّی ایران وارد شده است. این نکته را نباید از نظر دور داشت که سدهها پیش، دورانی نو درمناسبات سیاسی میان کشورها و ملتها آغاز شده است که مفهوم بنیادین آن دولت ملّی و تأمین منافع ملّی است، ماکیاوللی میگفت: «به ننگ یا به نام«. حتی اگر در زمان سلطنت شاه عباس، ادارهی کشور بر پایه دریافتی غریزی از مصالح عالی امکانپذیر بود، امروز، بیش ازهر زمان دیگری، جز به عقل و درایت و البته تصوری روشن ممکن نیست. امروزه، دولت ملّی در کانون مناسبات سیاسی قرار دارد و هیچ رابطهای سیاسی میان ملتها وجود ندارد که از منطق منافع ملّی تبعیت نکند. بنابراین، ایجاد مناسباتی بیرون دولت ملّی و ورای منافع ملّی توهمی بیش نیست. در اینجا نیز مورد سیاست خارجی جمهوری اسلامی نمونهی بارزی ازافتادن در چاه ویل این توهم است. نظریهپردازان خوابنمایی مانند ابوالحسن بنیصدر که مقدمه قانون اساسی جمهوری اسلامی سرشار از ترهات او و رفقای اوست، با خیالاندیشی و توهمهای خود، با مطرح کردن نظریههایی نامربوط در روابط بینالمللی، مانند «حذف زور» که تصور میکردند برای نخستین بار کشف کردهاند، در قلمرو سیاست خارجی، آسیبهایی به کشور زدهاند که حتی در یورش مغولان وارد نشده بود.» (همانجا)
ضربههای پی در پی و نهفته در گفتار دکترطباطبایی ـ و در همین دو نقل قول ـ کافی بود که زبان سیاسی و سیاستزده در برخورد به مشروطیت و تاریخ آن در کام سنگین و در سخن محتاطتر شود و شنونده و خواننده را به بازخوانی و بازاندیشی بیشتر در پرتو مفاهیم و مضامینی که در این گفتارها آمدهاند وادار سازد. نخست، در پی آن سخنان، باب بحث بر سر «ناکامی» یا «پیروزی» مشروطیت، به صورتی که از آن نتیجههای زودرس به نفع «مبارزه» جاری گرفته شود، بسته شد. اما با درکی که از معنای بدیهی «پیروزی» و «شکست» وجود داشت این پرسش پیش میآمد که پیروزمندی انقلاب مشروطه چگونه میتواند توضیح دهنده «ورشکستگی» امروزمان باشد؟ و اگر شکست خورده است، پس چگونه از عهده «دگرگونیهای بنیادین در بسیاری باورها و دریافتهای» مردم ایران برآمده است؟ اگر این مردمان تغییر کردهاند، پس نسبتشان با آن گذشته چیست، که «فهم درست درسهای آن» هنوز روشنگر آیندهشان است؟
با گام نهادن «مکتب تبریز» به میدان همه چیز در باره مشروطیت، در باره نگاه امروز ما به آن گذشته و تأثیر و نفوذش بر آیندهمان، و بحث بر سر شکست یا پیروزی آن انقلاب در پرتو نور دیگری کاملاً متفاوت و از دریچههای دگرگونهای نمودار شد. نه اینکه بحث بر سر «شکست» و «پیروزی» از میان برداشته شود، یا آن مفاهیم از اصل معنایی خود تهی گردند، بلکه بحث بر سر نتایج انقلاب مشروطه در پرتو نوری دیگر و بر گرد معناهایی فراتر از شکست یا پیروزی و بر روی موضوع تحولاتی که آن انقلاب با خود به ارمغان آورده و یا در نقاطی که متوقف شده بود، مسیر تازهای در پیش گرفت و بر آن بستر آن دو مفهوم شکست و پیروزی بارها به نوبت و در معنای بدیهی و واقعی خود پدیدار شدند. دکترطباطبایی در این باره به زبانی دیگر و با تبیینی با دامنهها و پیامدهای گستردهتری برای امروز ما میگوید:
«جنبشی که سدهای پیش از پیروزی مشروطیت با اصلاحات در دارالسلطنه تبریز آغاز شد و به ظاهر با امضای نخستین سند حکومت قانون در ایران به پایان رسید، هنوز به پایان نرسیده است، بلکه سدهای پس از پیروزی آن جنبش مشروطهخواهی خواست حکومت قانون و تلاش برای ایجاد نهادهای تجددخواهی با ضرباهنگ ویژهای در قلب دگرگونیهای تاریخی ایران جاری است و به تحولات ایران معنا میدهد.» (دکتر جواد طباطبایی ـ مکتب تبریز ـ فصل نخست ـ ص ۱۲۹)
توجه ویژه ما دراینجا، به مناسبت صدوهشتمین سالگرد پیروزی انقلاب مشروطه، به «مکتب تبریز» و فصل دوم این کتاب علاوه بر بحث جامع آن در باره نقطه آغاز فصلی نو در تاریخ ایران و توضیح شرایط این آغاز، همچنین به واسطه بحث کانونی در باره مفهومیست که امروز از زبان ما ایرانیان نمیافتد. به نظر میرسد ما بار دیگر به معنای آن باز گشتهایم و این بار با این بازگشت، گام در مرحلهای نهادهایم که امید میرود آن ناآرامیهای برخاسته از آن کشش و حس درونی میهندوستی و آن «دریافت غریزی» از منافع ملی به اندیشه و آگاهی و به ضابطه عمل بدل گردد. آن حس درونی و دریافت غریزی در ما، به صورت جمعی، همیشه هنگامی بیدار شده است که با تنشی میان واقعیتهای جاری و آن میل درونی، رودررو شدهایم. با «مکتب تبریز» پیوندی میان ناآرامیهای امروز با بحرانی بر قرار شده است که «نطفه آگاهی» بدان در دویست سال پیش بسته و بنیانهای اندیشه حل آن نیز به عنوان مقدمات انقلاب مشروطه گذاشته شد؛ بنیان اندیشهها و آرزوهایی که ما را در این بیداری تازه همچنان «در دایره جاذبه خود» نگاه داشته است. در بخش بعدی این نوشته به فصل دوم «مکتب تبریز»، و به سرچشمه شکلگیری دریافت عقلانی از «مصالح کشور» ـ و به پاس خدمات این مکتب و قدرشناسی بنای استوار نویسنده تاریخ ایران ـ رجوع خواهیم کرد.