بدیهیست برای فهم منظور دکتر جواد طباطبایی از «ایران به عنوان یک مفهوم» باید با دستگاه نظری و «گردونه» فکری وی که بر «محور» ایران میگردد، آشنا بود و در خواندن آثار وی، به منظور این آشنایی، دقیق و پر شکیب.
بنای استوار مشروطیت در صدوهشتمین سالگرد
بخش دوم:
سیری در عنوان «مکتب تبریز» و نگاهی به مواضع دکتر جواد طباطبایی در باره ایران
فرخنده مدرس
عنوان «مکتب تبریز» تصویر نوشتاری موجز و کاملیست از آن چه که در این اثر در توضیح معنای واقعیتهای تاریخی آمده است. و در شرایط پرخطر کنونی و آسیبهای فراوان به وحدت ملی ایران، تأثیر نام «مکتب تبریز» و انتشار این اثر بزرگ در این شهر، از نظر سیاسی، به هیچ روی کمتر از بیان واقعی مکان جغرافیاییِ معینی در ایران و نقش تاریخی تبریز در آغاز و شکلگیری مقدمات انقلاب مشروطه نیست که برای تبیین و تدوین آن نقطه آغازین باید کتابی نزدیک به هفتصد صفحه نوشته میشد؛ اثری، که حتا بر سطری از آن، برای فهم مقدمات تاریخی و پیچیده انقلاب مشروطه، نمیتوان چشم فروبست و از اهمیت نام و پیوند آن با مضمون کتاب نیز به آسانی نمیتوان گذشت.
برخلاف درستی و پرمعنایی این عنوان، اما همزمان با انتشار کتاب و با استناد به نام «تبریز»، پراکندن سوءتعبیرهایی آغاز شد که گویا عنوان «مکتب تبریز» نمایانگر گرایشات “قومی ـ ناسیونالیستی” نویسنده آنست! برداشتی بغایت نادرست که میتوانست حکایت از بیحوصلگی در خواندن آنچه در کتاب آمده و یا نشان از خشم تعبیرکنندگان نسبت به فاشگوییها و روشنگریهای “نامهربانانه” نویسنده “مکتب تبریز” در باره روشنفکری ایران داشته باشد. زیرا اگر کتاب خوانده میشد یا غرضی در کار نبود رابطه نویسنده با اصل موضوع و نقطه کانونی دلمشغولیهایش، یعنی ایران، آشکار بود. بنابراین پاسخ این نارواگویی نه تنها در اثر مورد توجه بلکه در مجموعه آثار دکتر طباطبایی نهفته است.
«مکتب تبریز» به مثابه بخشی از یک «تاریخنگاری پیوسته» روشن میکند که در حوزه اندیشه سیاسی، نطفه «آگاهیهای نوآیین» کجا، چرا و چگونه بسته شد، نسبت آن با پایتخت و دربار وقت چه بود و چرا و چطور توانست در آن «مکانِ بیرون از مرکز خودکامگی»، با همه دشواریها و ناکامیها، بنیانهایی را بنا نهد و فکری را پایه گذارد که صدسال بعد به تجربهای عظیم در سراسر ایران بدل و با دستاوردهای خود قادر شد کشور و ملتی را در قعر عقبماندگی بیدار و به حرکت درآورد، یا به عبارت درستتر به جلو پرتاب نماید. آنگاه بر بستر پاسخگویی به این پرسشهاست که نام تبریز و مکتبی که از آن مکان رو به روییدن نهاد، پدیدار گشته و نمود مییابد. اما از آنجا که ممکن است اخذ چنین دریافتهایی از دل مطالعه اثری هفتصد صفحهای و دربرگیرنده نظریههای تاریخی نوین و توضیح مفاهیمی نو برای تدوین آن وقایع و شرح رابطه آنها با کل ایران، برای برخی دشوار و یا از حوصلهشان خارج باشد؛ لذا از فرصت بهرهای جسته و در مقام پاسخی به آن سوءظنِ بیاساس در باره “گرایش قومی” نویسنده، به برخی گفتهها ازخودِ دکتر طباطبایی در باره پارهای موضوعات قومی و کجاندیشیهای تازه و شکلگرفته حول ایدئولوژیها و گرایشات “ناسیونالیستی ـ قومی” استناد کرده و نمونههایی میآوریم:
«ایران امروز، بخشی از ناحیه بسیار بزرگ جغرافیایی بوده که به تدریج از همدیگر جدا شدهاند… ایران امروز در قلب و مرکز این ناحیه واقع شده است و به رغم فراز و نشیبهای تاریخی هنوز استواری و استحکام خود را حفظ کرده است.» (از گزارش سمینار تخصصی «مکتب تبریز» با سخنرانی دکتر طباطبایی به عنوان میهمان اصلی در شهر تبریز)
سمینار تخصصی «مکتب تبریز» با سخنرانی دکتر طباطبایی
«آذربایجان، مانند همه ایالتهای دیگر ایران، بخشی تجزیه ناپذیر از ایران است. گمان نمیکنم در این باره بحثی وجود داشته باشد. البته وقتی این وحدت سرزمینی پذیرفته شد میتوان درباره چگونگی اداره آن بحث کرد.» («تاریخ نویسی جز با تکیه بر آگاهی ملی امکان پذیر نیست» ـ گفتگوی مهرنامه با دکتر جواد طباطبایی)
«برای من وحدت سرزمینی ایران همیشه یک اصل غیر قابل بحث بوده است.» (همان گفتگو)
و در برابر پرسش از نظرات ضد وحدت سرزمینی ایران و نقش “تعارضی ایدئولوژیهای جدید” دکتر طباطبایی با برندگی زبان میگوید:
«…زمینه رشد پانترکیسم اشکالات مدیریتی در کشور است اما قدرتهای منطقهای نیز در تداوم و انتشار آن نقشی اساسی دارند. بیشتر پانترکیستها ـ مثل اکثریت روشنفکری ایران ـ چیزی از پیچیدگیهای سیاست در نمییابند. گروهی نیز در خارج از ایران وجود دارند که دانسته یا ندانسته آب در آسیاب دشمنان ایران میریزند. ایدئولوژی پانترکیسم مبتنی بر نوعی فراموشی تاریخی است که با آمیخته شدن با افسانه بافیهای به ظاهر تاریخی به ملغمهای از بیسوادی و بیشعوری تبدیل شده است. تلویزیون جمهوری آذربایجان را نگاه کنید خواهید دید عقبماندگی و ابعاد بیسوادی تا کجاست. من برنامهای دیدم که ثابت میکرد ابنسینا از فیلسوفان آذربایجان بوده است. به این دلیل که ابنسینا در همدان وزیر بوده و در همان شهر نیز فوت کرده است و از آنجا که همدان یکی از شهرهای آذربایجان “جنوبی” است، پس او آذربایجانی است. یعنی ابنسینا متعلق به آذربایجان و آذربایجان متعلق به جمهوری آذربایجان به ریاست الهام علی اف و شرکا است. فکر نمیکنید این طور جعل تاریخ بیش از حد ابلهانه است. البته، الهام علی اف نه سوادی دارد و تجربه و نمیتواند بداند، اما رفیق حیدر علی اف میدانست که همه دانشگاهها و علمای اتحاد جماهیر هفتاد سال از این افسانهها میبافتهاند. امروزه از آن همه علم جز انبوهی کاغذ باطله برای خمیر کردن باقی نمانده است. سالها پیش دوست کُردی هم میگفت که چون مادر ابنسینا کُرد بوده باید او را کُرد به شمار آورد. در واقع، این عقبماندگی را اگر با فلسفه ابنسینا ترکیب کنیم باید بگوییم: فلسفه عقبماندگی!» (همانجا)
«در این منطقهای که ما قرار داریم، ایران، با همه تنوع قومی، زبانی و فرهنگی، ملت است و یکی از کهنترین کشورهایی است که ملت شده است. اینها را بر سبیل اشاره آوردم تا توجه شما را به نکتههایی در پیچیدگی نام ایران ـ یعنی ایران به عنوان یک مفهوم ـ جلب کنم.» (دکتر طباطبایی ـ «کجا ایستادهایم؟» سایت: جدال قدیم و جدید)
بدیهیست برای فهم منظور دکتر جواد طباطبایی از «ایران به عنوان یک مفهوم» باید با دستگاه نظری و «گردونه» فکری وی که بر «محور» ایران میگردد، آشنا بود و در خواندن آثار وی، به منظور این آشنایی، دقیق و پر شکیب. و چنانچه بر این کوشش همتی نباشد، اما پیام و مواضع نویسنده «مکتب تبریز» در نمونه سخنان فوق، که در این سالها، به مناسبتهای گوناگون و به اقتضای بحثهای مختلف، بسیار از وی شنیده شدهاند، بقدر کافی صریح و روشن هست که، به هر اندازه از انصاف و قدرت درکی، بتوان به پیوند وی با ایران پی برد و از نام «مکتب تبریز» رفع “شبهه” نمود.
علاوه بر این، همان گونه که در بخش پیشین این نوشته به پاس تقدیر گفته شد، پیام چنین زبان صریح، روشنگر، فاشگوی و برندهای به لحاظ سیاسی مؤثر است و پر نفوذ. نخست این که دل آنان را که دلمشغول ایرانند و تلاش میکنند به ملاحظه حفظ کشور و ملت، آرام و سنجیده گام بردارند، محکمتر و استوارتر میکند. و دیگر آن که کسانی را که از ضعف کشور و از”بیمتولی” ماندن این سرزمین ـ باز هم به قول خود دکتر طباطبایی ـ به خیالاتی افتاده و دلی خوش کردهاند، علیالحساب، تا فرصتی که روشنفکران «تیرهاندیش» و حاکمان غافل اما اختیاردار قدرت کشور به خود آیند و چشم عقل بر خطرات، ناتوانیها و بیش از همه بر کاستیهای سیاست و اهداف قدرت خویش بگشایند، این مواضع چنین کسانی را سرجایشان مینشاند.
و اما عنوان «مکتب تبریز» بر این اثر تاریخی، در جایگاه اصلیاش، یعنی تاریخ، حکایت از حضور «مکتبی» در کشوری دارد که تاریخ مکاتب فکری(۱) آن پیوسته تداوم داشته است. در میان نامهایی چون مکتب شیراز، اصفهان، خراسان و کرمان و یا حتا “مکتب تهران”، نام «مکتب تبریز» عنوانی تازه و پیش از این سابقه نداشته است. به طور منطقی این مکتب، نوآیین بودن خود را میبایستی وامدار تعارضی بوده باشد که در کار سلطه مکاتب فکری پیش از خود وارد نموده بود. چه نوآیین بودن بدون تعارض در وضع حاکم معنا ندارد. تدوین این تعارض در حوزههای گوناگون و از همه مهمتر در حوزه اندیشه سیاسی و توضیح رابطه و معنای فکری آن با وقایع دوره معینی از تاریخ ایران و میدان نبرد و “آرایش نیروهای” آن، نوآیینترین شیوه تاریخنگارییست که دکتر طباطبایی تقدیم نوع تفکر ایرانی نموده است.
دکتر طباطبایی برای آن که نسبت نوآیین بودن «مکتب تبریز» را در حوزه اندیشه سیاسی با اندیشه سنتی مسلط و مقام آن را در تاریخ و سنت اندیشه در ایران روشن سازد، ابتدا در پیشگفتار «مکتب تبریز» ـ اشارات نابهنگام در تاریخ نویسی ایران ـ به الزامات و اهمیت تاریخنگاری به عنوان یکی از عرصههای اندیشه پرداخته و به تقسیم آن به تاریخنگاری قدیم و جدید و مبانی این تقسیم اشاره و از آن مجرا به نقد تاریخنگاری مسلط بر دههها بلکه سدههای گذشته ایران پرداخته و به ناتوانیها و کاستیهای تاریخنگاری سنتی و رسمی رسیده و سپس به بحثی روشنگر در باره “تاریخنگاری” ایدئولوژیک و بیگانه با تاریخ ایران دامن زده و دست روشنفکری را، با ذکر نامهای نمونهوار و چهرههای مشخصی، در این نوع “تاریخنگاری” و زیانهای آن را آشکار مینماید. وی همچنین در همین درآمد طرحی نو از تاریخنگاری ایران و دورهبندی آن تاریخ ارائه میکند که تنها از دل مفاد و دستهبندی وقایع آن و از پیوند طولی و همسویی یا گسست تعارضی آن وقایع بیرون آمده و معنایی تازه به تاریخ ایران و سرشت دورههای مختلف آن میبخشید و روشن مینماید که چرا بر مبنای چنین تاریخ نگاری، از دویست سال پیش دوران جدیدی در تاریخ ایران آغاز شده و کانون این آغاز تبریز، یعنی دارالسلطنه ولیعهد ایران، و در اصل پایتخت دوم کشور بوده است. وی در این پیشگفتار، و پس از آن بحثهای مقدماتی در باره تاریخنگاری مینویسد:
«سبب این که در بررسی این دوره توجهی ویژه به جایگاه تبریز در دگرگونیهای فکری خواهیم داشت، و آن دوره را «مکتب تبریز» خواهیم خواند، آن است که به دنبال شکست ایران در جنگهای ایران و روس، اصلاحات و نوسازی ایران از تبریز، دارالسلطنه ولیعهد ایران، عباسمیرزا، آغاز شد و در همین شهر جنبش مشروطهخواهی مردم ایران به پیروزی رسید و حکومت قانون برقرار شد. بدین سان، “تبریز” به این معنا نه اسم خاص، بلکه مفهوم عام به عنوان «آستانه» دوران جدید، آزادیخواهی و حکومت قانون است. بدیهی است که نه اندیشه تجددخواهی، در آن دوره، به تبریز اختصاص داشت و نه همه پیشگامان فکری جنبش تجدد و آزادیخواهی از تبریزیان بودند، بلکه تبریز خاستگاه این جنبش بود، تجددخواهی در آن شهر آغاز شد و دورهای از آن با پیروزی مشروطیت به انجام رسید. از این حیث، تاریخ جدید ایران به پیش و پس از «مکتب تبریز» تقسیم میشود: با جنبشی که در تبریز آغاز شد و سدهای پس از آن به انجام رسید، دورانی از تاریخ ایران به پایان رسید و ایران، به طور بازگشتناپذیری، از سدههای میانه خود خارج شد.« (مکتب تبریز و مقدمات تجددخواهی ـ درآمد ـ اشارات نابهنگام…ص ۳۳)
و در ادامه همان توضیحات در باره عنوان «مکتب تبریز» و در باره استنثنایی بودن این دوره و ضرورت «تنقیح بسیاری از مفاهیم و روشها» سخن میگوید. و برای پرداختن به همین ضرورت فصلِ نخست «مکتب تبریز» ـ سنت قدمایی و نظریه سنت ـ را گشوده و آن را به بحث پردامنهای برای تاریخ تحولات ایران اختصاص داده که بدون مطالعه آن جایگاه دوران جدید ایران و مختصات فکری آن، یعنی دورانی که در تبریز و با مکتب آن آغاز شد، را نمیتوان تعیین نمود یا فهمید و همچنین موضوع نوآیین بودن آن مکتب و جدالی که در سنت فکری زمان خود وارد نمود را نمیتوان به درستی دریافت. دکتر طباطبایی در این فصل، میگشاید که معنای خاص سنت در ایران چیست و برای روشن ساختن منظور خود از سنت، آن را با معناهای متفاوت سنت در فرهنگهای مختلف، به ویژه مسیحیت در اروپا و اسلام در کشورها عربی میسنجد، سپس شرحی از آن را بر بستر «برخی حوزههای اجتماعی» توضیح میدهد و برای تبیین آن نظریه “ضربآهنگ” را طرح میکند که بعد در دل آن «نظریه بحران»، موضوع بحران در دورههای مختلف تاریخ ایران و تفاوت آن با «بحران در آگاهی» دوران جدید تاریخ در این کشور را روشن نماید. وی توضیح خود از «معنای خاص سنت» برای ما ایرانیان را از تکیه بر این نکته آغاز میکند که ما ـ ایرانیان ـ «بیرونِ درون جهان اسلام» بودهایم و آنگاه برای باز کردن معنای خاص سنت برای مردمانی که از آغاز برآمدن تمدن اسلامی همواره بیرون درون آن بودهاند به روشنگری در باره ابتنای سنت اندیشه در ایران بر نصوص یا متون سه گانه آن و چگونگی پدیدار شدن تاریخی و تلاشهای فکری و منابع هر یک از این رشتههای سه گانه فرهنگ ایران ـ تا آغاز دوران جدیدش ـ پرداخته و در آغاز این پرداختن مفهوم “منطقه فراغ شرع” را برای ایرانیان در سرآغاز «عصر فرهنگ زرین» تاریخشان پیش کشیده و معنا و پیامدها و سپس سیر آن را توضیح میدهد؛ و نشان میدهد که چگونه باز شدن این «منطقه« طرح رشتههای فکری و فرهنگی گذشته ممکن و با ترکیب و تعبیرهای خاصی از دینِ نو، فرهنگ جدیدی را در این کشور فراهم ساخت؛ گذشتهای که، از نظرگاه دستگاه فکری “خلافت اسلامی” عربها، به دوران “جهالت” بشری و از دیدگاه ما ایرانیان، به دوران باستان ایران و یونان شهرت دارد. برای آشنایی با شرح مفصل این موضوع پر اهمیت باید به آثار پیشین دکتر طباطبایی به ویژه به «درآمدی فلسفی بر تاریخ اندیشه سیاسی در ایران» و سپس به «زوال اندیشه سیاسی در ایران» و متون و مبانی نظری آنها رجوع نمود. و اما در این فصل نخست «مکتب تبریز» است که وی به توضیح وضعیت خاص رکن چهارم فرهنگی و سنت فکری ایران که «از دارالسلطنه وارد ایران شد» و «بینص ماندن» این «سنت جدید» میپردازد و بحث «نقش عمل در تدوین نظریه سیاسی» را باز میکند، که به همان میزان که از ابداعات دارالسلطنه تبریز بود که از نوآوریها در تاریخنگاری طباطبایی است. ایشان در صفحات پایانی این فصل میگویند:
«تأکید ما بر مختصات میدانی که دارالسلطنه تبریز و تأمل در پیآمدهای «آن وهن بزرگ» ـ ایجاد کرد، و کوشش برای توضیح برخی از جنبههای تجددخواهی، ناظر بر این واقعیت تاریخ اندیشه در ایران است که، از خلاف آمد عادت، از دیدگاه تاریخ اندیشه، سهم نظریهپردازیهای اهل عمل از سهم نظریهپردازان، در تکوین اندیشه تجددخواهی، بیشتر است. در فصلهای آتی، به تفصیل، خواهیم گفت که اهمیت تأملات میرزا محمدخان مجدالملک در باره اصلاحات سیاسی، در رساله مجدیه، کمتر از دیدگاههای ملکم خان نیست و میرزا ابوالقاسم قائممقام، در تجدید اندیشه سیاسی، چنان گام بلندی در تدوین نظریه سیاسی عملی خود در جنگ و صلح با روسیه و عثمانی برداشت که هیچ یک از روشنفکران ایرانی پیش و پس از پیروزی مشروطیت را نمیشناسیم که بتوان با او مقایسه کرد. اگر این ملاحظات مقدماتی موجه بوده باشد، میتوان این نتیجه اساسی از دیدگاه تاریخ اندیشه را گرفت که، در تاریخ تجددخواهی ایرانیان، سهم نظریههای عمل از صرف نظریهپردازیهای اهل نظر بیشتر بوده است.» (مکتب تبریز ـ ص ۱۲۷)
برای رسیدن به فصل دوم کتاب مکتب تبریز، ـ «بساط کهنه» و «طرح نو» در اندیشه سیاسی ـ که شاهکلید گشایش تفصیلی رمز نام اثر نیز هست، اشاره به این مقدمات لازم بود ـ البته به طور فشرده و بیشتر به صورت نقل به معنا ـ تا نشان داده شود که دکتر طباطبایی در روش خود چگونه ابتدا بستری گسترده در میدان نظر و میدانی فراخ در تاریخ نظری میگشاید تا به حوزهای از آن، که در اندیشه وی نقش کانونی دارد، یعنی تاریخ اندیشه سیاسی در دورهای خاص، برسد؛ که به قولی این تاریخ همان بحث “سیاسی گذشته” است که در تاریخ مشروطیت ایران صورت درست خود را نیافت و تدوین نظری نشد، و اگر در این زمینه تلاشهای مقدماتی نیز صورت گرفت، زیر فشار بیاعتنایی و نگرش سیاستزده روشنفکری به تاریخ ایران و کوشندگان اندک و استثنایی آن، همه آن تلاشها عقیم و از نظر سیاسی کاملاً بیاثر ماند، تا هنگامی که تاریخنگاری نظری دکتر جواد طباطبایی در باره تاریخ ایران و تاریخ مشروطیت در این کشور نظرها را به خود جلب نماید.
ادامه دارد
ــــــــــــــــــــــــــــــ
(۱) ـ برای آشنایی با مکاتب فکری در تاریخ اندیشه ایران علاوه بر آثار خود دکتر طباطبایی، مطالعه دو اثر هانری کربن: «تاریخ فلسفه اسلامی» و «فلسفه ایرانی و فلسفه تطبیقی» و هر دو ترجمه جواد طباطبایی، یاری دهندهاند. البته در اینجا توجه به نتایج اساسی که دکتر طباطبایی در باره تاریخ اندیشه و تحولات “مکاتب” فکری در ایران از دیدگاه تاریخ اندیشه سیاسی میگیرد و توجه به وجود اختلافهایی که در نوع رویکردهای دو اندیشمند وجود داشته و به نتایج متفاوتی که در باره سیر تحولی تاریخ اندیشه میگیرند، اهمیت دارد.
هر چند هر دو اندیشمند از این نقطه و از این موضع آغاز میکنند که برخلاف نظر غربیها “فلسفه اسلامی” را در قالب تنگ “فلسفه عربی” گنجانیدن به صرف آن که متون این “فلسفه” به زبان عربی نوشته شدهاند نادرست است. درست آن است که اجزاء و عناصر سازنده یک تمدن و فرهنگ و تأثیراتی که در مسیر رویارویی با فرهنگها و تمدنهای دیگر و عناصر فکری آنها دریافت داشتهاند، مورد بررسی و شناسایی و وضعیت تحولی و نقطههای عطف در آنها مورد توجه قرار گیرند. در ادامه این برداشت مشترک از نقطه آغازین، اما هانری کربن بر بستر بررسی رشد و توسعه «عرفان نظری» در “جهان اسلام” و “اسلام ایرانی” به عنوان یکی از مهمترین کانونهای ادامه حیات آن “عرفان” و جدالی که با عقلانیت عرفیگرای غربی میگشاید، متوقف میشود و دکتر طباطبایی در بسط این دیگاه نخستین، در بخشهای اساسی آثار خود، البته در مسیری دیگر، به بحث و ارائه طرحی گسترده در باره شناسایی ارکان فرهنگی و تمدنی ایران و از مسیر آن به روشن ساختن معنای سنت اندیشه و چهارپایه این اندیشه و تحولات آن بر بستر حوادث و وقایع تاریخی در ایران و در دورهها و دورانهای مختلف میپردازد و نتیجه میگیرد که در صد سال گذشته هر جریانی سعی کرده یکی از پایههای این چهار سنت را به زیان دیگری برجسته نماید. حال آن که تاریخنگاری جدید ایران باید بتواند این پیچیدگی یعنی ماحصل تلفیق این چهار سنت را که وحدتی در کثرت است، نشان دهد. بدون تدوین چنین سنت پیچیدهای رابطه ما با تجدد ممکن نمیشود. و ما بر این باوریم که چنین دیدگاهی برای آینده ما پیامدهای سیاسی بزرگی خواهد داشت و از همین امروز تأثیر آن را بر منش و روحیه روادارانه بسیاری از جریانهای سیاسی ایرانی در قبال یکدیگر گذاشته است.