نگاهی در آینه تاریخ / گفتگوی خودمانیِ شروین محبی با فرخنده مدرّس / بخش دوّم
بایگانی موضوعی: فرخنده مدرس
بحث در بارۀ این عدم اتفاق در صف ایرانگرایی لازم است و نباید اجازه داد که در صف جنبش ملی همچون شکافی بر سر تعهد به اولویت حفظ ایران، در تمامیت ارضی و یکپارچگی ملیاش باقی بماند، که اسکلت و چهارچوب اصلی و بنیادین ایرانگراییست و هر تأملی بعد از آن میآید. پاسخ و ایستادگی، و البته آمادگی، در برابر خطر علیه این اولویت، از هر سو که ظاهر شود، باید یگانه و یکپارچه باشد. اما پرسش آنجاست که اگر به قول دوستی، «دشمن اصلی ایران در تهران نشسته است» و الویت ما را تهدید میکند و به خطر میاندازد، با این دشمن چه باید کرد؟ در پاسخ به این پرسش، ایراندوستان حاضر در حاشیههای رژیم با هر ملاحظۀ قابل قبول و قابل احترامی که داشته و دارند، اما نمیتوانند، در پاسخ، نگاهشان را از نگاه ایراندوستان حاضر در صف مخالفین این رژیم، که دیگر تعدادشان قابل اغماض و انکار نیست، بدزدند!
به نظر من اولین پرسش مهمی که در برابر ضرورت ایستادگی و پیکار علیه رژیم اسلامی خود را به ما تحمیل میکند، این است که؛ ما برای چه امری، برای چه غایتی علیه رژیم مبارزه میکنیم؟ فرض من بر این است که شما به این پرسش پاسخ میدهید؛ برای ایران، برای رهایی کشور برای آزادی و سعادت ملت! و تردید ندارم در هنگام چنین پاسخی در ذهنتان این آرزوها را برای وجب به وجب خاک ایران و برای تک تک ایرانیان، صرف نظر از وابستگی قومی، جنسیتی، دینی، فرهنگی، آیینی، زبانی یا اعتقادیشان، دارید. یعنی در حقیقت غایت شما سعادت همۀ مردمانیست که در چهارچوب مرزهای کنونی ایران بسر میبرند و برای شما نیز در حق بهرهمندی از سعادت و آزادی و همۀ چیزهای خوب دیگر هیچ تمایزی باهم ندارند. و از نظر شما نیز، به صورت عادلانه و پسندیدهای، از حق انسانیِ برابریِ حقوقی برخوردارند.
هدف مشترک احزاب تجزیهطلب یعنی «تجزیۀ ایران» ـ و تجزیۀ همۀ مناطق کردنشین ـ که معادل مفهومی آن در میان تجزیهطلبانی نظیر مهتدی «استقلال» یا «رهایی ملی ملت کرد»ست، اصل است. برای آنان تقسیم ملت ایران به ملل و تجزیۀ سرزمین ایران اصل است. به همان میزان که برای ما حفظ تمامیت ارضی و یکپارچگی ملی اصل است. طبعاً حفظ این دو اولویت، به مثابۀ مهمترین امر ملی، برای ما، در هیچشرایطی نمیتواند موضوع بحث باشد. سیاستِ اهل سیاست ما تابعیست از این دو اولویت ملی. بنابراین، در تعهد به این دو اولویت، با دشمن ایران نمیتوان سیاست کرد، عهد و پیمان بست و او را به حریم وحدت و اتحاد ملی فراخواند و به او امتیاز داد، حتا به ملاحظۀ پیکار علیه جمهوری اسلامی.
سقوط اهل علم، در ورطۀ توجیه ماندگاری رژیم اسلامی، که خود آیت نازلی در ضدیت با حکم علم و عناد با فرمان عقل است، دیریست، جز آشفتگی زبان عالم و پریشانی معنای علم فرجامی نیافته است. چنین اهل علمی دیرزمانیست، بدان خطر کردهاند که نه شوقی به آموختنشان و نه شرارهای به احترامشان برنیانگیزند. توسل به منطق و زبان علم، که برای توضیح الزامات زندگی در فرآیند بهتر و سالمتر زیستن است، در قرابت و آمیزش با پدیدۀ سراسر ناراستی چون نظام اسلامی و در بیاعتنایی به نظام فرهنگی همه سویۀ این فرقۀ تبهکار که خلاف نفس زندگیست، جز به نمایشی اسفبار، از سقوط جایگاه علم و مقام عالم، نیانجامیده است.
پس از آنکه زمان تاریخیِ بسته شدن علقۀ جنبش ملی و عامل مزید روشن شدن آتش آن جنبش، یعنی آن «بزرگترین اشتباه» را از زبان و به بیان چشمهای مسلح و نورهای دیدۀ خود، ارائه کرده و نشان دادهایم که «با چنین ملتی نمیشد بازی کرد»، امیدواریم به محمد قوچانی، آقای سردبیر نشریات فلهای جمهوری اسلامی وطنفروشِ بیملت، توانسته باشیم بفهمانیم؛ به بیهودگی طرح پرسش غلط انداز، اما توخالی و غلط نکند که «کدام انقلاب ملی؟» و اینقدر «با استراتژی چراغ خاموش» بیهوده گردِ «ایرانشهر» نگردد و در پی توطئۀ ایجاد تشتت و پراکندن افکار مشوب و به دنبال درست کردن «انقلاب ملی» تخیلی و بیبنیاد نباشد!
قوچانی هم بهتر است، اگر فکر میکند، هنوز ظرفیتی برای ملیگرایی و یادگیری ایرانگرایی در خود سراغ دارد و میتواند، مانند سایر ایراندوستان، سر در راه ایراندوستی بگذارد، و بر مشاورهها و نظرات «استاد ایراندوستی» باریک شود و معنای آنها را بفهمد، اول از همه باید یاد بگیرد؛ در سخنان دکتر طباطبایی تحریف نکند و مغلطه نبافد و اگر فکر میکند که فکری و ایدهای، در تعبیر و تفسیر از آن سخنان به فکرش رسیده، فروتن باشد و، بدون گستاخی، از برداشت خود سخن گوید… و دوم اینکه؛ از پایین کشیدن این جایگاه و مقام والای فردوسیوار ایشان، یعنی تعلق به همۀ ایران، بپرهیزد و سعی در رساندن آن جایگاه به حد مدافعان بیمایه «خادم ایران از راه اسلام»، دست بردارد و خود را خوارتر از آنچه که هست نکند.
تردیدی نیست که بخشهایی از نیروهای سیاسی و روشنفکری ایران، با نگاه از سر آگاهی و هشیاری به وضعیتهای واقعی پرمخاطرۀ ایران، در زمان دو کودتای مهم در کشور، یعنی کودتای سوم اسفند ۱۲۹۹ و کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲، پیشگامتر از دیگران، در ضمیر آگاه خود، با قیاس با خطراتی که ایران را تهدید به نابودی میکرد، از این مفهوم تابوزدایی کرده و اقدام به کودتا و مَقدَم آن، در رفع آن خطرهای مرگبار علیه کشور را، مُقدَّم شمردند. … در اذهان عمومی دیریست که کودتا اگر حفظ کشور حکم کند، مقدمش گرامیست، مشروط برآنکه ضامن حاکمیت ملت و استقلال کشور باشد و تمامیت سرزمینی را حفظ کند.
گنجینه و میراث گرانسنگ آثار برجای مانده ازدکترجواد طباطبایی، همچون ابزار، اسباب و سلاحی برای دفاع از ایران و برای دفاعِ ایرانیان از خود و از خویشتن سرزمینی و ملی خویش، در دست فرزندان این آب و خاک نهاده شده است. به نشانۀ گرامیداشت و قدردانی از ایشان و از آن میراثِ گرانبها، این «یادنامه» به نام و یاد جاودانشان تقدیم میگردد.
ارادۀ ملی جمع عددی ارادههای افراد، گروهها و دسته و طبقاتِ ناظر بر منافع خاص آنها نیست. به عبارت دیگر با پدیداری ملت ساحتی فراهم میآید که همۀ آن منافعِ متفاوت در درون آن به وحدت و تعادلی پایدار دست مییابند تا اگر بردی دارند، نفع برخاسته از آن برد موجب «بیشترین خوشبختی برای بیشترین مردمان» گردد. خُب پس از این مقدمات میتوان نتیجه گرفت که ملتبودگی ساحتیست یا ساحتی دارد که در آن تعارض و تضاد و تفکیک طبقاتی یا اکثریت و اقلیت راه ندارد، هر چند که همۀ این امور واقعیتی جاری بر بستر جامعه بوده باشند که هستند.
یکی از مصداقهای «من میاندیشم پس هست»، محمدرضا نیکفر است و نوشتههایش. پیشتر ما با سیاهۀ طویلی از برساختههای ذهنی وی آشنا شده بودیم، از جمله اینکه؛ به هوای نَفسِ سیاستزده گفته بود: «تاریخ خشونت و تبعیضی که ریشه در جامعه دارد، به تاریخ پهلوی وصل است»! اما معلوم نکرده بود؛ به روایت کدام تاریخ؟ به روایت آن تاریخ سراسر جعلی مارکسیستی سابق در بارۀ ایران؟ یا این بیتاریخیِ انکارگرایانۀ پست مدرنی و «غربی» امروز؟ همچنین روشن نکرده بود که؛ آن راهکارهای پرخشونتِ انقلابِ چریکیِ وارداتی، از آمریکای لاتین، توسط رهبران سازمانی محمدرضا نیکفر، یا آن «نظریۀ» «جنگ مسلحانه، هم استراتژی هم تاکتیک» و یا «رد تئوری بقای» اسلافش، که سلاح، خون و خشونت و کشتن و کشته شدن پیامد انکارناپذیر آن بود، چگونه به جامعۀ ایران وارد و «به تاریخ پهلوی وصل» شد!؟
ملت ایران، در ملتبودگی درازآهنگ خویش، میل و پایبندی به نظم و ثبات و امنیت، مبتنی بر مناسبات روادارانه و احترام به حق و مسئولیت انسان را، با تأسیس نظام شاهنشاهی در نخستین صفحات تاریخ جهان سیاست و همچنین تشکیل «جامعه» انسانی در صفحات تاریخ نوشت و به صورت انکارناپذیری ثبت کرد. کیش و منش این ملت از همان آغاز و دین و آیین این ملت از همان ابتدا در یک همنوایی و هماهنگی و درآمیختگی شکل گرفت و تبلور یافت و آنگاه سیاست دولت این ملت، یعنی نخستین نظام شاهنشاهی جهان بر شالودۀ رواداری، دوستی، مهرورزی و دادگری را صورتبندی کرد و روح ملی را در تداوم تاریخاش به درون ساختار و سیاستهای نخستین دولت خویش جاری نمود.
یکی از هواداران همان احزاب تجزیهطلب، در خشم و ستیز علیه روشنگریهای دلاورانۀ حجت کلاشی، با تهدید به مرگ وی، در حقیقت همان خوی ددمنشی را آشکارتر به نمایش گذاشت و در حقیقت سند زندهای از جنایتپیشگی و خونخواری خود و سازمانش، را ارائه و در عمل به ژیار گل گفت که تو نابینایی و نمیخواهی ببینی! حال ما امیدواریم، در پی اقدام در نمایش روشن جنایتپیشگی، امثال ژیار گل و بی بی سی، زبان به کامهای زهرآلود و کینهتوزشان علیه جنبش ملیگرایی ایران فرودرکشند.
کسی که در فکر فرار به جلوست، از گذشتۀ خود میگریزد و در این گریز هر راهی را میجوید، جز آن راهی که به روشنگری ریشهها و سهم مسئولیتها در مصیبتزایی و فاجعۀ امروز برسد. فکر گریز از گذشته نسبتی با انسداد کژراههها در آینده نیز ندارد. زیرا گفتیم که حال ما معلول گذشتهمان است. امروزِ ما را گفتمان ۵۷ رقم زده است. نیرویی که بخواهد حال را تغییر دهد، اما نداند یا نخواهد بداند که این «حال» از چه برآمده است، نمیداند که چه چیز را باید تغییر دهد. کسی که نداند که عوامل و عناصر مؤثر در ساختنِ امروز چه بودهاند، یعنی وقتی نتایج افکار و عمل خویش را نشناسد یا نخواهد بشناسد، نمیتواند بگوید چگونه آیندهای را میتواند یا میخواهد از دل امروز وعده دهد یا رقم بزند. تکرار همین حال در آینده را؟ مسلماً امروز دیگر تکرار نخواهد شد. آیندۀ ایران در آیینۀ امروز کابوس بسیار بزرگتری خواهد بود.
تکیه بر فرآیند بیاثری کلام بر چشمفروبستگانِ پنجاهوهفتی، نه برای تعطیل بحث، بلکه در تلاش برای جلب نظر به سوی دیگریست، بدین سو که نباید اجازه داد؛ موضوع، مضمون و تراز سخن امروز ما را «کسانی» تعیین کنند، که نه تنها شرم از حال ندارند، بلکه همۀ همّشان وصل کردن آن گذشتۀ سرافکنده و شرمسارِ پنجاهوهفتی به آیندهایست که گویا قرار است بار دیگر وعدهگاه شعارهای پوچ و وعدههای وارونه و بیریشه گردد. طبیعیست که با چنین کسانی که پاک بازندهاند، همه چیز را باختهاند، خوشنامی در تاریخ را که سهل است، حتا آزرم وجدان را نیز باختهاند، نمیتوان و نمیباید، بیش از آنچه لازم بوده است، نرد کلام باخت.