«

»

Print this نوشته

نگاهی به گفت‌وگوی بابک مینا و مهدی نصیری / فرخنده مدرّس

 در آغاز آن «گپ و گفت» که رشتۀ سخن را مهدی نصیری این نوانس «جدید» اصلاح‌طلبی و ظاهراً میزبانِ نشست، بدست گرفت، چند میخی را، از همان ابتدا، بر زمین «گپ» کوبید و استوار کرد تا به خیال، زیرکانه، آبی بر التهاب احتمالی گوش‌های تیز شده، به ویژه کسانی که سابقه را می‌شناسند و صبغه را تشخیص می‌دهند، ریخته و احتیاطاً اعتماد سخنران را بیشتر جلب کند که؛ گویا «ما» هم دیگر در جبهۀ مقابل نیستیم و فروتنانه آمده‌ایم تا «گپی» در «مورد دمکراسی، موضوعی که ما از این پس برای ایران نیاز داریم» بزنیم، و خود نیز «دردآشناییم» و می‌دانیم: «فتنه از عمامه خیزد نی ز خُم»!

‌ ‌

Banisadr-bazargan-khomeini (1)

نگاهی به گفت‌وگوی بابک مینا و مهدی نصیری

فرخنده مدرّس

بخش اول: «استیج‌های» اصلاح‌طلبی

مهدی نصیری: «ما اگر بگوییم که رهبران و ایدئولوگ‌های انقلاب ۵۷ کی‌ها بودند، لیست‌ش این می‌شود: آیت‌الله خمینی، دکتر علی شریعتی، بیش از همه که به او می‌گفتند معلم انقلاب که تحت تأثیر بیشتر چپ بوده است، جلال آل‌احمد، سید قطب و بعد مارکس و لنین.»

بابک مینا: «نکتۀ خوبی‌ست می‌خواهم روی لنین تکیه کنم»

این دو گفتاوردی‌ست از: «گپ و گفت» زنده و اینستاگرامی‌، که قرار بوده است، میان دو نفر؛ بابک مینا از یک سو و مهدی نصیری از سوی دیگر، ادامه یافته و هر هفته یک‌بار برگزار شود. تا کنون دو جلسۀ برگزار شدۀ آن، با خود، دو عنوان متفاوت را حمل نموده است. بابک مینا، در آغاز گفتارش، از بررسی «خاستگاه‌های فکری انقلاب» سخن می‌گوید. اما مهدی نصیری این «گپ و گفت» را بررسی «علل و ریشه‌های انقلاب» نامیده و تحت همین عنوان نیز معرفی و در خلال سخن نیز بر همین عنوان تکیه داشته است. البته روشن است که موضوع و مضمون این دو عنوان الزاماً یکی نیست. «علل و ریشه‌های انقلاب» عنوان‌ کلی‌تری از «خاستگاه‌های فکری انقلاب» است و ناروشن، در آنچه که باید مورد بحث قرارگیرد. عنوان عامی‌ست که مجزا و بدور از هر ریشۀ حقیقی، می‌توان به «علل» بی‌پایان و کوچک و بزرگ مفروضی توسل جست که، به دلخواه، دست در آن بسیار توان برد. به عنوان نمونه می‌توان گفت؛ علت انقلاب این بود که؛ «شاه انقلابیون را سرکوب نکرد»! «ژنرال آمریکایی آمد و دستور داد، ارتش کودتا نکند، شاه برود تا مردم به راحتی و سلامت انقلاب اسلامی کنند»! «دمکراسی در ایران وجود نداشت»! «سازمان امنیت وجود داشت»! «رسالۀ ولایت فقیه را نگذاشتند خوانده شود. ولایت فقیه به مردم توضیح داده نشد»! «در اثر اصلاحات ارضی کشاورزان از روستاها مهاجرت و شهرهای بزرگ را محاصره کردند»! «مردم فقیر بودند»! «برق دائم قطع می‌شد.»! «قیمت‌ها بالا رفته بود»! «پول نفت زیاد شده بود»! خلاصه می‌توان، به روش‌های جامعه‌شناسانه، یک برش عرضی و غیر تاریخی، در لحظه‌های پرکاستی و حتا بحرانی جامعه ایجاد و لیستی به عنوان «علل و ریشه‌های انقلاب» درست کرد و آن را با چنین به اصطلاح ریشه‌ها و علل سطحی و نسنجیده‌ای لبریز نمود و خود را نیز به نادانی زد که؛ چنانچه بنیاد هر انقلابی برچنین «عللی»، همچون اقیانوسی به عمق دو سانت، قرار می‌گرفت، که در اثر تابش نور و گرما تبخیر شده و به هوا می‌رود، پس ما می‌بایستی، هر روز در هر گوشۀ جهان شاهد و ناظر انقلابی می‌بودیم!

و اما، با اقتداء به عنوانِ بابک مینا، می‌شود، «علل و ریشه‌های انقلاب» را، در بنیاد‌های «فکری» آن و ایدئولوژی نیروهایی جستجو و شناسایی کرد که گفتمان آن انقلاب را تدارک دیده و در پی تحقق اهدافی مبتنی بر ایدئولوژی‌های خود دست به انقلاب زدند. زیرا هر انقلابی نیازمند «فکر»، هدف، به انضمام ارادۀ انقلابی‌ست، که بر ماهیت و سمت و سوی آن انقلاب نیز دلالت خواهد داشت. چنان‌که، چندین سال پیش از وقوع انقلاب ۵۷، «مانیفست‌های انقلابی» متعددی، از جمله برای ایجاد یک حکومت «دیکتاتوری پرولتاریایی» یا «جمهوری خلقی» یا «جمهوری شورایی» و یا تأسیس «حکومت اسلامی به رهبری و زعامت فقها»، نوشته شده، و در عمل نیز در جهت فراهم آوردن «شرایط امکان» تحقق آنها، بسته به نیروهای پشت، انواع و اقسام تئوری‌ها و روش‌های انقلابی از روسیه و چین و آمریکای لاتین و لبنان و فلسطین، وارد، و افرادی هم به همان کشورها، برای پروراندن نیروی چریک و تروریست صادر شده و به آن اقدامات موضوعات تبلیغاتی، نظیر همان یاوه‌های مندرج در لیست فوق، افزوده تا جامعه و دولت را، بسته به درجۀ فزایندۀ وادادگی نیروها و پایه‌های اجتماعی‌ نظام حاکم، در هرکجا که می‌شد و می‌توانستند، متزلزل و آشوب‌زده نمایند. جالب آن است که از میان آن‌همه مانیفست‌ها و نظام‌ها و تئوری‌های رنگارنگِ وارداتی، تز «ایرانی ـ اسلامی» ولایت فقیه «متن پایه‌ای» آن انقلاب نحس قرارگرفت و برپایۀ آن «چه فتنه‌ها» که از عقل‌های با، یا بی عمامۀ نشسته بر تخت سیاست ایران به نام دین برخاست.

حال اگر «علل و ریشه‌های انقلاب» را از این منشور رصد کنیم، در درجۀ اول می‌توانیم، در ملغمۀ انقلاب ۵۷، با چشم مسلح به آگاهی تاریخی نگاه کرده و بفهمیم که چرا آن انقلاب، اسلامی از آب درآمد؛ چون «اژدهای اسلامیِ» ضد مدرنیته و امت‌گرا، در آن جامعۀ در حال گذار به دوران تجددش، بوی خطر حذف، به عنوان مدعی قدرت، آزارش می‌داد و می‌دانست که هنوز، در آن جامعۀ واپس‌مانده از کاروان تمدن، نفوذ و دست بالا را دارد. در ضدیت با روند مدرن شدن جامعه، آن «اژدها» مترصدِ «شرایط امکان» بازگشت به اریکۀ قدرت بود و در آن «شرایط امکانِ» گسترش جهل روشنفکری، دست بالا را نیز، به دلیل پایگاه اجتماعی قوی‌تر، در آن انقلاب نحس یافت و لاجرم انقلاب اسلامی شد. حال اگر این‌طور به قضایا بنگریم، آنگاه، در مرحلۀ بعد، خواهیم توانست، بهتر بفهمیم؛ رابطۀ «عمل و نظر» و معنای برهم زدن آرایش نیروها، با تبلیغات به نفع جهل، برپایۀ ایدئولوژی‌ها و ارادۀ کسب قدرت، یعنی چه! علاوه بر آن، قادر خواهیم شد؛ رابطه و پیوندِ آنچه که امروز تنها یک فاجعۀ محضِ در عمل، علیه کشور و ملت ایران‌ست، را با افکار و گفتمان و سازندگان و عوامل این انقلاب فاجعه‌بار، با ماهیت دشمنی‌شان با ملت و کشور را برقرار کنیم. و در نهایت، البته در پیوند با اموری که امروز در جریانند، دست آنانی را بهتر بخوانیم که همچنان در صدد پاشیدن خاک یاوه به چشمانند و به صرافت و ارادۀ حفظ قدرت و حفظ آن انقلاب نحس، جای اصل و فرع را درهم می‌ریزند، تا مانع از آن شوند که ملت ایران به جایگاه خود بازگشته و تصور و رؤیای تاریخی «ایران اسلامی» را، با تکیه به آگاهی تاریخی و ملی خود، برای همیشه از هم فروپاشد.

به هر تقدیر اما آن دو گفتاوردی که در بالا ارائه شده است، در حقیقت ماحصلِ یگانۀ یک «گپ» دوساعته در دو نوبت است که بدون هر تعارفی، به دلیل ظاهر دوستانه و همدلانه و همسویی‌های آمیخته به ادب و فروتنی‌های لسانی از دو سو، آن «گپ و گفت» کسل‌کننده می‌شد، اگر برخی ارتعاشاتِ برخاسته از «کامنت»‌های چهرۀ جدید اصلاح‌طلب، اما قدیم اصولگرا، یعنی مهدی نصیری، به عنوان «طرف» بحث مینا، نمی‌بود. ارتعاشاتِ برانگیزانندۀ کنجکاوی، نه تنها به دلیل آنچه که در آن «کامنت»‌ها به گوش می‌رسید، بلکه بخاطر آنچه هم که در آنها باید می‌بود، اما مفقود افتاده و بگوش نمی‌رسید.

البته تا اینجا بابک مینا، به عنوان میهمان، را ظاهراً حرجی نبوده است، جز قبول نابجای طرف «گپ» خود. چه مینا آمده بود، با چپ وطنی و تاریخ «چهار دوره‌ای» این جریان، تسویه‌ حسابی بکند؛ از وارداتی‌های باکویی و روسی ۱۹۰۵ و حزب توده گرفته تا جریان تروریستی دهه‌های ۴۰ و ۵۰، و سپس مترصدان «انقلاب در انقلاب» در آشوب‌های خونین دهه شصت و بعد از آن چپ نویِ تبعیدیِ بی‌وطن و آنارشیستِ ضد نهاد و ضد دولت و هویت‌سازِ مقلد آمریکا و فرانسه.

بابک مینا در نظر داشت سه چهارم تاریخ این جریان را به عنوان یکی از «خاستگاه‌های فکری انقلاب» معرفی نماید، که نمود. اما، به دلیل افراط در گذاشتن وزنِ بیش از حد بر نقش افکار چپ در انقلاب ۵۷، مباحث وی همچون خلل و خدشه‌ای بر حقیقت ماجرا جلوه نمود. گذشته از این ضعف، شاید اگر، بجای یک اصلاح‌طلب برخاسته از جریان اصولگرا مانند مهدی نصیری، مثلاً محمدرضا نیکفر، مدافع سرسخت ارانی، توده‌ای، مارکسیست ـ لنینیست‌های تروریست، پیکاری‌ها و خلاصه این داعیه‌دار همۀ تاریخ و کارنامۀ چپ در ایران و در تبعید، طرف «گپِ» مینا می‌بود، حتماً بحثی سرزنده‌تر، و در مورد چپ روشنگرانه‌تر از آب درمی‌آمد، که یک وجه مهم آن «گپ»، بی‌تردید، نمایان‌تر شدن بی‌اعتنایی چپ به ایران و بی‌ربطی «افکار» این نیرویِ بی‌اعتبار و بی‌ریشه در تاریخ این کشور می‌توانست باشد که در عین حال پرده را برای نمایاندن چهرۀ اصلی این انقلاب ـ یعنی نیروی اسلامی‌ ـ بالاتر می‌برد که افکارش نسبت‌های اساسی و بغایت قابل تأملی، با تاریخ ایران، داشته است.

اما، به هر صورت، تقدیر و تصمیم بر این نبود. مقدر آن بود که پشت پردۀ تُنُک و نَزارِ «افکار» چپ در ایران، دوباره «اژدهای اسلامی»، پنهان گردد. آن‌هم با بازکردن حساب دوباره‌ای روی غفلت و سستیِ روشنفکرانۀ خود «ما»! اژدهایی که بعد از مشروطیت و در پی اصلاحات اجتماعی پادشاهان پهلوی، و پیش از گفتمان‌سازی روشنفکری انقلابی، «از بی‌آلتی افسرده شده بود»! اژدهای اسلامیِ داعیه‌دار قدرت البته، زخم‌خورده اما همچنان مدعی قدرت مانده بود. لیکن در غفلت و سستی خدمت روشنفکرانۀ ما بود که التیام یافت و دستش به «آلت» رسید. و امروز به آتش او، یعنی به دلیل به چنگ آوردن آلت زر و زور، و تشکیل حکومت، جان و روان کشور را یکسر به سوختن سپرده است. اما این نیروی «آلت‌ساز»، حتا اگر، بر فرضِ درستِ مهارت در «ابزارسازی» برخلاف نظر بابک مینا و تأیید حظ‌آمیز نصیری، البته تنها «چپ» نبود. چنین نگرشی متأسفانه یادآور و تکرار و تداوم خیال‌‌پروری‌هایی، از نوع آخرین نخست‌وزیر‌ ۳۷ روزۀ محمدرضاشاه است، که خیال می‌کرد، رهبر انقلاب، به محض رسیدنِ پایش به کشور، به «واتیکانش» خواهد رفت! و آن خوش‌خیالِ نگون‌بخت، از شوق و مسرت، و ناپاکی در پیمان به منافع ملت، اولین اقدامش پس از دور شدن شاه از کشور، آویختن عکس مصدق به دیوار بود! چه کسی وجود داشت که اصلاً به قدرت رهبری آخوند، و از «خودگذشتگی» و قدرت سازماندهی انواع و اقسام ابراهیم یزدی و قطب‌زاده و بنی‌صدر، چمران، بازرگان، سحابی، امیرانتظام، صباغیان، پیمان «امتی»، نبوی و موسوی و هزاران عوامل کوچک و بزرگ دیگر، باور داشته باشد؟! از خیل گستردۀ جماعت، در کسوت آخوندی، نام نمی‌آوریم که دیگر طشت رسوایی‌شان از «ارض ملکوت» فروافتاده، آبرو و عزت‌باخته، قتل‌گاه‌شان، البته در سطح تبلیغات برای فریب مردم، امروز بدست اصلاح‌طلبان بدون عمامه و عبایی نظیر مصطفی تاجزاده تدارک دیده می‌شود! می‌گوییم برای فریب، زیرا چه فراوان آخوندهایی که پشت اصلاح‌طلبان ایستاده‌اند و چه تعداد از آنان که، مانند مهدی نصیری، کسوت بدر آورده و به ضرورت زمانه به جلوی صحنه آمده‌اند! بگذریم!

بدیهی‌ست؛ افکار منحرف و روش‌های وسوسه‌انگیز تبه‌کارانه در جهان دور و نزدیک برای آموختن و اثر‌گذارگذاشتن همواره وجود داشته‌اند، اما این‌که کدام نیرو زیر این وسوسه به تقلید و پیروی افتد، منطق دیگری دارد که به ماهیت ایده‌ها و افکار همان نیروی مقلد باز می‌گردد، نه به جامه و کسوت و تحصیلاتشان در حوزه یا در دانشگاه‌های معتبر جهان آزاد! از این روست که می‌گوییم؛ این اژدهای اسلامی، به صرف «افسردگی از بی‌آلتی» ماهیت اژدهایی خود را از دست نداده و همواره در وسوسه و مترصد فرصت، برای بازگشت به قدرت بود. حال اگر کسانی که در نقش و نفوذ تاریخی اهل دینِ در قدرت و اندیشۀ اسلامیِ طالبِ قدرت، و علت مهم آن طلب و نسبتش با مبانی این دین، در تاریخ این کشور تردید روا می‌دارند، خوبست در آثار و سخنرانی‌های دکتر داود فیرحی، فقیه آرزو به‌دل «فقه مشروطه»، در مورد تاریخ «دولت دوسر» ـ یکسر سلطان ظل‌الله و سر دیکر علما و فقها ـ تا پیش از انقلاب مشروطه، تورقی بنمایند. البته اگر هنوز سخن آیت‌الله نائینی در مورد «دو شاخۀ استبداد در ایران» ـ بازهم یک شاخ همان سلطان ظل‌الله و شاخ دیگر باز هم علما و فقها ـ یا تاریخ قدبرافراشتن «علمای شیعه» و تعبیۀ آنان در دربار، وردستِ شاه‌صوفی‌های با کراماتِ صفوی، تا کنون به گوششان نخورده و یا خورده اما نمی‌خواهند، آن را به یاد آورند، در این‌ صورت ما را چاره‌ای نمانَد که تاریخ را به یادشان آوریم. زیرا منطق درونی و ژرفای جنبش ملی ما، علاوه بر به زیرکشیدن جمهوری اسلامی، همچنین بازگردان سیادت عقل و خرد به سیاست و لاجرم پایین کشیدن اهل دین در قدرت و پاک کردن سیاست از آلودگی به دیانت هم هست که در عین‌حال برای ما ایرانیان یک پیکار همه‌جانبۀ تاریخی با «خود» و سست‌عنصری‌های خویش نیز هست! معیار مبانی فکری‌ست، نه البسه و سرپوش!

و اما، در آغاز آن «گپ و گفت» که رشتۀ سخن را مهدی نصیری این نوانس «جدید» اصلاح‌طلبی و ظاهراً میزبانِ نشست، بدست گرفت، چند میخی را، از همان ابتدا، بر زمین «گپ» کوبید و استوار کرد تا به خیال، زیرکانه، آبی بر التهاب احتمالی گوش‌های تیز شده، به ویژه کسانی که سابقه را می‌شناسند و صبغه را تشخیص می‌دهند، ریخته و احتیاطاً اعتماد سخنران را بیشتر جلب کند که؛ گویا «ما» هم دیگر در جبهۀ مقابل نیستیم و فروتنانه آمده‌ایم تا «گپی» در «مورد دمکراسی، موضوعی که ما از این پس برای ایران نیاز داریم» بزنیم، و خود نیز «دردآشناییم» و می‌دانیم: «فتنه از عمامه خیزد نی ز خُم»! و پس از آن نیز، با اجازه و بی‌اجازه، به وسط حرف دویده و «کامنت»‌هایی، سخت همدلانه و در جهت بسط تأییدآمیز سخنان دکتر مینا می‌پراکند که در عین حال، باید روزنه‌هایی بر سخنرانی آتی وی بوده‌ باشند، که تا همین‌جا نیز پردۀ جهلی بر حقایق تاریخی‌اند. البته از تمامی این صحنه‌ها، نشانه‌ای بدست نیآمد که برای بابک مینا چندان مهم بوده باشد که طرفِ صحبت‌هایش، یعنی مهدی نصیریِ میزبان، چه می‌پراکند؟ زیرا نه دکتر مینا خودش داوطلب بود که در ارائۀ موضوعی که انتخاب کرده تعللی نموده و پرانتزی، از سر کنجکاوی، در برخورد به آن سخن‌پراکنی‌های نصیری باز کند، و نه «طرف»، سودای آن داشت که در بهره‌ از فرصت و فیض از صحنه‌ و «استیجی» که فراهم آورده، در تشویق و تحریض دکتر مینا، در ادامۀ تسویه حسابش با چپ، کوتاه آید.

به هر تقدیر، آشکار بود که بابک مطلقاً، نه به حظ و فیضی که «طرف» از سخنانش می‌برد توجه‌ای داشت و نه دلیل این حظ و فیضِ پیچیده در لفافۀ تعارف و چرب‌زبانی و لطیفه گویی، در فیلسوف جوان ما کنجکاوی و پرسشی برمی‌انگیخت! دیسیپلین آهنین بابک مینا در حفظ نظم و ابرام در ادامۀ سخن، از هر جایی که توسط مهدی نصیری قطع می‌شد، تحسین بیننده را همانقدر برمی‌انگیخت، که سکوت صبورانه و پرنزاکت وی، در برابر پریدن‌های گاه و بیگاه «طرفِ» گپ، به وسطِ سخنان. بابک مینا، آمده بود، تا بدون وقفه، نشان دهد؛ «اندیشۀ» چپ در ایران پدر اصلی انقلاب نحس ۵۷ بود و می‌خواست که بگوید؛ چپ ایران از همان زمان باکو و مسکو و تهران و نیویورک و پاریس، همواره مقلد بوده و هست، که البته گفت.

اما ذهن مینا چنان درگیر در اثبات این دو امر بود که اجازه به او نمی‌داد تا وقتی برای فکر کردن بیابد که؛ چطور، چرا و تحت چه مکانیسمی، نیرویی، حتا در همان محدودۀ اندکی که نصیری در گفتاورد فوق آورده، یعنی در حدِّ همان سه مسلمان اسلام‌گرا «آیت‌الله خمینی، علی شریعتی و سید قظب»، یک آخوند و دو «روشنفکر» اسلامزده و نشسته بر سابقه‌ای هزاروچهارصد ساله، چگونه می‌توانسته‌اند، تحت «تأثیر» «افکار» و «اندیشۀ» جریانی با، حداکثر، سابقۀ دویست ساله، قرار ‌گیرند!؟ حقیقت امر چه بوده است؟ عجب آن است که مهدی نصیری، این نوانس جدید، با نگاهی سراسر شگفت‌زده و غمگین از بابک مینا می‌پرسد؛ «چرا روشنفکران شیفتۀ چپ شدند؟» اما نمی‌پرسد؛ چرا این «شیفتگی» را اسلامی‌ها برگزیدند؟ اصلاً نمی‌پرسد؛ چطور ممکن است یک غول نشسته بر منابع اسلامی هزارو چندصدساله، غنوده بر قدرت تولیدی هزار هزار خروار سیاه روی سفید، هزاران تُن رسالۀ «فلسفی»، کلامی، فقهی، با وجود دالان‌های تودرتوی فکر حوزوی و مدرسه‌ای هزاره‌ای، شیفتۀ چند بچه دانشجویی بشود که اوج نبوغ‌شان در نظریه‌پردازی سیاسی نوشتن دو جزوۀ «ضرورت مبارزۀ مسلحانه و رد تئوری بقا» یا «مبارزۀ مسلحانه هم استراتژی هم تاکتیک» بوده است!؟ و یا آن غول چگونه توانسته شیدای غرغرۀ ژرژ پولیتسری و استالینی و لنینی حزب توده‌ گردد!

البته در سکوت در بارۀ این پرسش‌های مفقوده، و به صرافت «کامنت‌های» تیزکنندۀ تیغ بابک مینا برای بریدن سر چپ، و البته پوشاندن اغراض قدرت آن «اژدهای اسلامی»ست که آقای نصیری به سنت مغلطه‌گری اصلاح‌طلبی ـ اسلامی حرف‌هایی می‌پراکند که به مزاح بیشتر شباهت دارد، تا جدیت و صداقت در یافتن «علل و ریشه‌های انقلاب» چنان‌که وقتی بابک می‌گوید؛ «چپ غرب‌ستیزی و آمریکاستیزی را وارد کرد.» هنوز جملۀ بابک به انتها نرسیده، نصیری، در «تأیید» مسرورانه، وسط حرف مینا می‌پرد و می‌گوید: «اصلاً آنقدر تأثیر چپ و افکار چپ وقتی انقلاب پیروز شد، بر فضای سیاسی ایران غلبه دارد که اصلاً یکی از تحلیل‌ها… این است که آقای خمینی، برای خلع سلاح نیروهای مؤثر روی جوانان، شور شدیدتر ضد آمریکایی ایجاد کرد که چپ‌ها خلع سلاح شوند»!

از این مغلطۀ سراپا کذب، که حق تألیفش از آنِ فرخ نگهدار از رهبران فداییان اکثریت است، خنده از سنگ برمی‌خیزد، لاکن از بابک که آمده چپ را پدر اصلی انقلاب نحس ۵۷ معرفی کند، کمترین صدای اعتراضی برنمی‌خیزد! اما به هر حال، بعد از چهار دهه بحث‌های تاریخی و نظری، باید بر بسیاری، از جمله بر بابک مینا و مهدی نصیری، روشن شده باشد؛ که چپ از آن افکار ضدامپرالیستی یا تقلید از «افکار» مارکسیست ـ لنینیستی چه می‌خواست و چه مقاصدی را در خود می‌پروراند. این‌هم البته بر همگان روشن شده است که اسلامی‌ها در تغذیۀ خود از ماحصل کار و افکار دیگران، طبعاً با لاپوشانی شالوده‌ها یا نفی مبانی آن‌ها، یدِ طولایی دارند، به مصداق همان درازدستان آستین کوتاه. اما این‌هم بر اهل «گپ و گفت»های «فکری» باید روشن شده باشد که اگر در جایی، در مسئلۀ اصلی، یعنی ارادۀ معطوف به قدرت اهل اسلام به گِره و پرسشی برمی‌خوریم، بر اهل فلسفه و دیدگاه عقلی مستقل واجب است، البته اگر آن عقل‌ را سیاست‌زدگی ندزدیده باشد، که بُرشی طولی در تاریخ کشور بزنند تا به کُنه علت قدرت‌طلبی اسلامی دست یافته و آن را زیر نور دانایی قرار دهند. اما اگر در کار پژوهش تاریخی و نظری شکیبایی غور و نَفَسِ غواصی لازم را ندارند، حداقل از روشنی نور آتش خانمان‌سوزِ امروزِ همان اژدهای اسلامی یاری گیرند و بر آن گره و بر ماهیت آن دین سلطه‌جو پرتو دیگری افکنند. تکرار حرف‌های مکرر، که در اثر آن گِره‌ها، به دلیل تلنبار شدن خلاف حقیقت یا نیمه حقیقت‌ها، به چنبره‌ای بدل شده، بی‌فایده است. لذا انتظار می‌رود؛ در هر فرصت تازه‌ای، به ویژه در «گپ و گفت» با «روشنفکران» اسلامی بی عبا و عمامه، اما شیدای قدرت، این پرسش مطرح شود؛ که اسلام و اسلامیان، در این تقلید در پی چه بوده‌اند؟

 البته پرسش‌ها و پرتوافکنی‌هایی که بتوانند گره بر گرۀ چنبرۀ تاریخی ایران را روشن کنند، بنیادی‌تر ، پردامنه‌تر و تاریخ‌شان طولانی‌تر از آن است که بتوان این انتظار غیرمنصفانه را داشت که؛ فی‌البداهه، در یک «گپ» یکی دو ساعته، نه تنها به ذهن فیلسوف جوان ما، بلکه به ذهن اندیشمندان تاریخ فلسفۀ سیاسیِ تجربه‌آموخته‌، خطور کنند. بدیهی‌ست که پیش‌زمینه‌های ژرف‌تر و استوارتری می‌طلبند. با وجود این، اما چنین انتظاری هم نابجا نیست که، حداقل با تکیه بر تجربه‌های همین چهاردهه‌واندیِ گذشته با همان نور آتش سوزانندۀ اژدهای اسلامی در قدرت و یا با نگاه به تجربۀ انقلاب مشروطه به بعد، یعنی با نگاه به تجربه‌ها، در همان بازۀ زمانی که طی آن اژدهای اسلامی بی‌آلت و افسرده شده بود، اجازه ندهند که ژرفای بحث در حوزۀ تاریخ، نظر، اندیشۀ سیاسی و فلسفۀ حقوق، قربانی مقاصد سیاسی گردد. حتا اگر خودشان معصومانه و صادقانه خود را از چنین قصد و عملکردی بری می‌دانند، اما وقتی طرف «گپ‌ و گفت»، با حظ و فیض، از ما بهره می‌برد که بدست ما «بزه‌کار» دیگری را به قربانگاه نقادی کشیده، تا، اصل و ماهیت «بزه‌کاری» خود را در پس نقادی ما پنهان دارد، آنگاه باید آنقدر آماده و چابک باشیم که به موقع بیخ سخن «حریف» را گرفته، نخاله‌های آن را بیرون کشیده و برملا کرده و بروبیم‌. سخنان مهدی نصیری، در حد همین «گپ و گفت» دوساعته و در محدودۀ همان «کامنت‌هایش» که در مجموع‌ کمتر از سخنرانی بابک مینا زمان نبرد، نه تنها نخاله بسیار داشت، بلکه هیچ اصالتی هم نداشت. در بخش دوم این گفتار به این نخاله‌ها خواهیم پرداخت. اما در این بخش، در ادامه، به عنوان مقدمۀ بخش بعدی بر فقدان اصالت، یعنی اخذ موضع به مقتضای لحظه و باورها، پرتوی می‌افکنیم.

در اینجا برای آن‌که سخن‌مان، در فقدان اصالت، تهی از مصداق و فاکت نباشد، ابتدا باید ببینیم؛ آقای مهدی نصیری کیست؟ آیا او هم، در مأموریت سیاسی، یک سرباز اعزامی، از جبهۀ اصلاح‌طلبی برای ترمیم نیرو، نیست؟ آیا نوانس جدیدی نیست در طیف رنگین‌کمان اصلاح‌طلبی برای احیای قدرت بی‌اعتبار شده و نامشروعِ اسلامی؟ آیا یک «تدارکاتچی» برای حفظ انقلاب ۵۷، برای ممانعت از درهم شکسته شدن آن جرثومۀ فساد و تباهی، نیست؟ اگر نه! پس چرا در بارۀ تاریخِ روز روشن دروغ می‌گوید و در بنیادها مغلطه می‌کند؟ و اگر بله، نسبت و رابطه‌اش با بقیۀ نوانس‌ها در جبهۀ اصلاح‌طلبی چیست؟ در پاسخِ بله به این پرسش‌ها چاره‌ای نیست جز اشاره به فعل و انفعالات و جابجایی‌های درونی اصلاح‌طلبان، از زمان خیزش ملی ۱۴۰۱ به سرکردگی مصطفی تاجزاده و رصدی در چگونگی پیوستن نصیری به تاجزاده، که دیری‌ست در میان چهره‌های آشکارِ پوست‌انداخته، اما «پوست بر پوست» شده‌ای، نظیر سیدمحمد خاتمی، میرحسین موسوی و حسن روحانی ـ دو آخوند و یک «روشنفکر اسلامی» به عنوان اعضای افتخاری جبهۀ اصلاح‌طلبی با نوانس‌های گوناگون ـ تاجزاده می‌کوشد، جای خالی رهبری این جریان را پُر و آن را بدست گیرد.

تاجزاده برای آن‌که بتواند، در میان آن چهره‌های عزت‌باخته کهنه‌قبا، اما همچنان پرمدعا، وجهه‌ای کسب کند، به بسیج نیرو نیازمند است و باید بتواند مهارت اصلاح‌طلبی ـ اسلامی خود را، در سوار شدن و چیره‌گشتن بر موج جنبش ملی‌ بکاراندازد. گام مقدم، بنابه طبیعت اصلاح‌طلب اسلامیِ، پیرو آموزه «امام راحل» در شیوۀ ایجاد تفرقه و انزوا و سپس سرکوب است. البته ایجاد تفرقه در جنبشی‌ست که طبیعت آن، به دلایل تاریخی، فلسفی، سیاسی و منطقی به‌طور انکارناپذیری، ملی‌ست و به طور طبیعی سیرش به سوی «بازگشت به مشروطه» و بر تارکش بازگشت به پادشاهی‌ست. صورت عملی این گام نخست، قطع سر ایران‌گرایی پادشاهی‌خواه، از پیکرۀ ملت، و سپس مصادرۀ آن جنبشِ بی‌رمق شده است، از راهِ مصادره به میلِ سکوهای جدید پرشی چون، «جنبش مهسا»، شعار «زن، زندگی، آزادی»، برجسته کردن ضدیت با حجاب و مجاب کردن زنان و جوانان، به عنوان بخش مهم نیروی «فشار از پایین».

تاجزاده باید در این راه ناهموار و سخت از خود، از«خودگذشتگی»هایی تا مرزهای امن حفظ انقلاب ۵۷، نشان دهد. اگر لازم باشد و به جَلدِ باورها یاری رساند؛ در زندان بنشیند، با لحنی شاعرانه و محزون برای «فردای بهتر» شعرهایی ببافد، در شرایط «بسیار دشوار» زندان مصاحبه‌های طول و دراز کند، از درون سلول انفرادی، و جدا شده از یارِغار، بیانیه صادر کند، شعار «وسوسه‌انگیزِ» حذف «ولایت فقیه» و «حکومت آخوندی» سر دهد، در عین‌حال در توجیه انقلاب ۵۷ و «بایستی تاریخی آن، کلان‌روایت‌های» سراپا ساختگی ببافد، از پشت میله‌های سرد زندان دانۀ دمکراسی‌خواهی و جمهوری‌خواهی و آزادی‌خواهی گرم بپاشد و اگر لازم آمد تیغ سرد و گلوله‌ داغ کانون قدرت و رهبر را به رخ بکشد و از جنگ داخلیِ ایران‌برانداز بهراساند، تا نیروها لرزان شده و سست‌ترهایشان، جَلد شوند. در این موارد ما خوانندگان را به مطالعۀ مجموعۀ بیش از ۲۷۰ صفحه‌ای «مصاحبه در زندان» تاجزاده ارجاع می‌دهیم.

اما اگر نیروها بسیج و ردیف نشدند، یا تدارکات کافی نبود و موج صدا، از پشت درهای ستبر و قطور زندان، سنگین بگوش رسید و یا مصاحبه‌های مندرج بر اینستاگرام «فردای بهتر» به دلیل طولانی بودن، با خطر نخواندن مواجه شدند، آنگاه هوادارانی، نظیرِ مهدی نصیری از این استیج اینستاگرامی به آن شوی کلوپ‌هاوسی بروند و برای مردمانی که احتمالاً رابطه‌شان با خواندن، مثل «جن است و بسم‌الله» و برای «روشنفکران» و فعالانی که جز به حرف‌های خودشان، گوش نداده و جز نوشته‌های خودشان را نمی‌خوانند، دین و ایمان و خدا و قرآن به شهادت طلبند و در شناساندن «رهبر» جدید اصلاح‌طلب، افرادی مانند نصیری، صدا در دهند که؛ ایهاالناس «من جز صراحت، صداقت، شجاعت و سلامت از تاجزاده ندیده‌ام» و در اثبات «عظمت شخصیت ایشان» از تجربۀ شخصی خود داستان سردهند که؛ «بعد از آشنایی و در اولین ملاقات به ایشان گفتم: شما هفت سال زندان رفتی، از رهبری با احترام یاد می‌کنی! من اگر جای شما بودم علیه نظام بلند می‌شدم!» البته کیست که «ندیده» و «نشناخته» شیفتۀ این «صراحت و صداقت و شجاعت … و عظمت شخصیت» نشود و در راه ایشان و اهدافشان آمادۀ خدمت نگردد!؟ و استیج پشت استیج، استودیوی تلویزیونی پشتِ استودیو را جستجو نکند و اگر لازم آمد خود مبتکر ایجاد «استیج» و صحنه‌پردازی نشود!؟ مهدی نصیری یکی از آنهاست، برای بجاآوردن چهره‌های قدیمی‌تر می‌توان از جمله به سایت زیتون سرکی کشید!

به منظور برخورد به نخاله‌های سخنان نصیری در بخش بعدی به این سخنان بازخواهیم گشت.