چنانکه شاهدیم؛ شاهزاده رضا پهلوی در اعلام مواضع و صدور بیانیههای خود، هرگز چنین تصوری به مردم ایران و هواداران خویش ندادهاند که گویا حفظ ایران وظیفهای تنها برای بعد از جمهوری اسلامیست. ایشان هرگز جایی، برای این خیال نادرست باز نگذاشتهاند که گویا، تا وقتی که قدرت سیاسی در دست «ما» ـ ایرانگرایان ـ نباشد، حفظ ایران و تعهد و پایبندی به امنیت و سلامت میهن و ملت، به ما مربوط نمیشود! بنا بر روش و منش ایراندوستی شاهزاده، برای ایرانیان، حفظ ایران وظیفهای تنها برای بعد از جمهوری اسلامی نیست. منطق قاطع این اصل، منطقیست که در همان نیمبیت «چو ایران نباشد تن من مباد» آمده است.
کاوشی در معنای «ایرانگرایی» و پرسشی از «راهکار» دفاع از ایران
فرخنده مدرّس
یکی از موضوعاتی که بسیاری از «ما» سخت داعیهدار آن هستیم، «ایرانگرایی»ست. ایرانگرایی، هرچند بهظاهر بسیار بسیط به نظر میآید و همچون شاخص و صفتی شده است فراگیر برای همۀ ایرانیان، البته تا زمانی که خود را ایرانی بدانند، لیکن، برخلاف این ظاهر سادۀ فراگیر، ایرانگرایی ـ که من شخصاً از آن، به عنوان یک موضوع کانونیِ و شایستۀ تأملات و دلمشغولیهای جدی، بهجای ایرانگرایی، تحت عنوان رویکرد به ایران یاد میکنم ـ اما این مقوله در حوزۀ سیاست، مفهوم مهمیست و دارای مضمونی موسع، چند لایه و دارای ژرفا و وسعت گستردهایست که در مرکز آن حفظ ایران به عنوان بالاترین اولویت قراردارد. به عبارت دیگر حفظ ایران هستۀ اصلی و کانونی رویکرد به ایران است و امر بنیادین ایرانگراییست. البته حفظ ایران خود مقولهای چند وجهی و دارای ابعاد گوناگون و ملزم به امور مختلفی، در حوزههای گوناگون حیات جامعه است. به معنای دیگر حفظ ایران، در عمل، معنا و محتوای خود را در رابطه با زمینهها و حوزههای متفاوت حیات اجتماعی، و در پیوند با دگرگونیهای جاری در زمان، بازتاب میدهد. به عنوان نمونه رشد و توسعۀ اقتصادی، گسترش آزادیهای فردی و اجتماعی، بالا رفتن سطح مناسبات فردی و جمعی و سطح تکوین حقوق فردی و شهروندی، همچنین ارتقاء سطح آموزش و علم، رشد و گسترش مراودات، روابط و مبادلات جهانی و منطقهای، افزایش و ارتقاء توان دفاعی و امنیتی کشور… همۀ اینها از اجزاء و شاخههایی هستند که در مضمون الزام به حفظ کشور، بر بستر زمان، مستتر و به عنوان ضرورت، برای این حفظ، ناگزیرند.
اما، همانطور که گفته شد، در ژرفترین لایه و در مرکز ثقل مقولۀ حفظ ایران، ماده و معنایی وجود دارد که «ما» آن را به دفاع از تمامیت سرزمینی، یکپارچگی ملی و حفظ استقلال کشور میشناسیم. منطق این دفاع برخاسته از وجودیست که این وجود در حقیقت مقدمه و پیششرط تحقق سایر امور ضروریست. آنچه دفاع از ایران را به بالاترین اولویت ارتقاء میدهد، همان جایگاه پیششرط و مقدمۀ وجودی سایر امور است. به عبارت دیگر امکان تدارک، تحقق و روند آن امور به تداوم وجودی آن بستگی دارند. دقیقاً به همان معنا که در این سروده آمده است؛ «چو ایران نباشد تن من مباد»! هستی این ایران ـ این وجود ـ تعیین کنندۀ چیزهای دیگر است. اگر آن نباشد، چیزهای دیگر هم نخواهند بود. صرف نظر از وجود تهدیدی بالقوه یا بالفعل، دفاع از چنین موجودی، در هر لحظه و بدون قید و شرط است و تحت هیچ شرایطی نمیتوان وظیفه و مسئولیت و آمادگی در این دفاع را به تعویق انداخت، به هیچ عذری، حتا به عذر و به نام پیکار با رژیم اسلامی نمیتوان، در آن دچار خطا، سهلانگاری، کوتاهی یا تعلل شد. از قضا در این معنا و در تعریف و تفسیر این هستۀ کانونی و لایۀ ژرف ایرانگراییست که «ما»، عموماً در موضعگیری در قبال پیشامدهایی، که امنیت ایران را به خطر انداخته و سه اصل فوق را متزلزل کرده و میکنند، عموماً در صفوف خود، یعنی در صف طرفداران نظام پادشاهی مشروطه، دچار آشفتگی، اختلال، اختلاف و تنش شدهایم. وجود اختلاف و مواضع آشفته و پرتنش، آنهم در مورد دفاع از ایران، آنههم در درون نیرویی که تاریخاً و سنتاً مدافع و حافظ ایران شناخته میشود، شگفتآور و دور از انتظار است. نمونههای پیشآمده، و مواضع آشفته، پراختلاف و پرتنش ناشی از آن پیشامدها، خاصه در این جبهه، اندک نبودهاند. از جمله نزدیکترین آنها؛ عملیات تروریستی در راسک، عملیات تروریستی در کرمان، موضعگیری در برابر تنشآفرینیهای جمهوری اسلامی در بیرون از مرزهای ایران که موجب رودررویی جبههای گسترده از کشورهایی که به نام دشمنی با رژیم اسلامی ولی در عمل علیه ایران صفآرایی کردهاند، در برخورد به چالش مرزها و موقعیت ژئوپلیتیکی کشور و… خاطرههای تلخ نه چندان نادری، از مواضع خلافِ معنای ایرانگرایی، از سوی عناصر و چهرههایی در این جبهه برجای مانده که هنوز هم تصحیح نشدهاند. در نهایت تأسف و نگرانی لیست چنین نمونههایی، در پیوند با تبهکاریهای بیپایان جمهوری اسلامی هر روز درازتر میشوند. اما «ما» در جبهۀ پیکار علیه این فرقۀ تبهکار حاکم، برای نجات و حفظ ایرانی که هویتبخش «ما»، لذا حفظ آن بالاترین اولویت ما است، اما در عمل نشان دادهایم که به درستی نمیتوانیم رابطۀ میان مفهوم ایرانگرایی و وظیفۀ کانونی آن یعنی حفظ ایران را برقرار کنیم. حتا بعضاً در اثر فشار سنگین دشمنی و بیزاری بهحق از جمهوری اسلامی تاب از دست داده، خود را آمادۀ افتادن به بیراهه و خطاهای جبرانناپذیری میکنیم.
وقتی ما میگوییم بالاترین الویت ما حفظ ایران است، این گزارۀ مهم، بلافاصله، در نخستین تجزیۀ انتزاعی به سه جزء یا سه عنصر مشخص و ملموس و عینی، و البته در پیوندی ارگانیک با یکدیگر، معنای خود را بازمییابد: نخست؛ در معنای حفظ تمامیت ارضی، یعنی حفظ وجب به وجب خاک ایران در چهارگوشۀ کشور و حفظ مرزهای کشور و تأمین امنیت آنها در برابر هرگونه تجاوز زمینی، هوایی و دریایی. دوم؛ در حفظ یگانگی ملی، یعنی اینکه؛ ایران یک ملت و تجزیهناپذیر است و حاکمیت، یعنی بالاترین قدرت ـ «قدرت فائقه» ـ و همۀ قوا در این کشور، برخاسته از ارادۀ ملت است و این قدرت باید تنها در جهت تأمین مصالح ملی و منافع عمومی این ملت صَرف شود. صَرف قدرت، یعنی اعمال اقتدار از مخزن قدرت فائقه، در صورتی مشروع است که در جهت اهداف ملی و در مسیر دوام، قوام، پیشرفت، بهبود و ارتقاء سطح مادی و معنوی کشور و ملت ایران صورت گیرد. طبیعیست که هر اِعمال قدرتی الزاماً به معنای خدمت به اهداف فوق یعنی اهداف ملی نیست. و سومین عنصری که در معنای حفظ ایران مستتر است و باید از آن دفاع شود، استقلال کشور است، یعنی تمامیت ارضی و اصل حاکمیت ملی در تمامیت و یکپارچگیِ تقسیمناپذیرش، باید از دستاندازی هر نیروی بیگانه محافظت گردند. یعنی تعیین سرنوشت این کشور در دست ارادۀ ملت ایران و در ید و اختیار او باید بماند.
اما این سه رکن اساسی و در پیوند ارگانیک و جدایی ناپذیر از یکدیگر، بدون دولت ـ یک نظام فرمانروایی سیاسی ـ برقرار نخواهند ماند و استوار نخواهند شد. دولت آن نهاد یا آن ظرفیست که قدرت فائقه در آن قرار میگیرد، تا کارگزاران آن دولت بتوانند به صورت اِعمال اِقتدار برای پیشبرد اهداف ملی از طریق اخذ تصمیمها، سیاستها و وضع قانونها پا بر جایگاه خدمت و انجام وظایف گذارند. این ظرف و این نهاد، یعنی دولت، که مکان قرارگرفتن قدرت برخاسته از ارادۀ ملت برای ادارۀ کشور است، باید، همانطور که اشاره شد، از خطر چنگاندازی بیگانگان به هر نحوی از انحاء دور نگه داشته و حفظ گردد. دولت کارگزار بیگانگان، نماد فروپاشی ایران است. وارد ساختن هیچ قید و شرطی به هیچ یک از این عناصر معنابخش به وظیفه و اولویت حفظ ایران، در هیچ زمانی و به هیچ عذری مجاز و مشروع نیست. به عبارت دیگر؛ بیقید و شرط باید خاک و تمامیت ارضی ایران و امنیت مرزهای ایران حفظ شود! یعنی بیقید و شرط باید اصل یکپارچگی ملی حفظ گردد و یعنی بیقید و شرط باید استقلال ایران، در برابر دستدرازی بیگانگان حفظ شود. هر زد و بندی در این زمینه و هر دعوت و تشویق بیگانگان به حمله محدود و نامحدود به ایران، به هر عذر و بهانهای، حتا به نام مبارزه با رژیم اسلامی، نه تنها در معنای ایرانگرایی نمیگنجد و در اصل نقض غرض آن است، بلکه همچنین هیچ محلی از اعراب مشروعیت و پذیرش در جبهۀ طرفداران نظام پادشاهی مشروطه ـ به ویژه در این جبهه ـ نداشته، بلکه بر عکس، و از اساس خلاف سنت پادشاهی در ایران، خاصه خلاف سنت پادشاهی پهلویست که در برنامه و سیاست و آیین کشورداریشان حفظ ایران و دفاع از ایران همواره در رأس و در الویت قرار داشت.
چنین سنت درخشانی، در میان طرفداران بازگشت به نظام پادشاهی مشروطه، همچون یک اصل بنیادین باید پایدار بماند. بدون کمترین تردید، یکی از بزرگترین نقاط قوت و موجب اعتبار فزایندۀ شاهزاده رضا پهلوی در میان مردم ایران و اعتماد فزایندۀ آنان به ایشان، این است که شاهزاده نماد و پیرو همان سنت درخشانند. چنانکه شاهدیم؛ شاهزاده در اعلام مواضع و صدور بیانیههای خود، هرگز چنین تصوری به مردم ایران و هواداران خویش ندادهاند که گویا حفظ ایران وظیفهای تنها برای بعد از جمهوری اسلامیست. ایشان هرگز جایی، برای این خیال نادرست باز نگذاشتهاند که گویا، تا وقتی که قدرت سیاسی در دست «ما» ـ ایرانگرایان ـ نباشد، حفظ ایران و تعهد و پایبندی به امنیت و سلامت میهن و ملت، به ما مربوط نمیشود!
بنابراین و بنا بر اصل فوق و بر پایۀ آن سنت درخشان، و در الهام از روش و منش ایراندوستی شاهزاده، برای ایرانیان، حفظ ایران وظیفهای تنها برای بعد از جمهوری اسلامی نیست. منطق قاطع این اصل، برآمده از امروز و دیروز نیست. این همان منطقیست که گفتیم در همان نیمبیت «چو ایران نباشد تن من مباد» آمده است. این نیمبیت یک شعار نیست و هرگز هم نبوده است! سخنیست برخاسته از اندیشه و منطق گفتاری هرچند کهن، اما برای ما ایرانیان ـ از هزارهای پیش ـ روشن و پایدار و تجدید شده در جهان جدید، در جهانی که ـ تنها ـ از پانصد سال پیش گردونۀ خود را بر محور دولت ـ ملتها، به گردش درآورده است، «ما» از هزار سالِ پیش سالک این راه بودهایم. به قول دکتر طباطبایی «ما هزار سال است که برای ایران مبارزه میکنیم.» امروز نیز ماندگاری «ما» به عنوان ایرانی، تا وقتی که خود را ایرانی بدانیم، با بقای ایران به عنوان کشور ـ ملت گره خورده و معنا مییابد و هنوز، تا زمانی که چشم کار میکند، عزت و حیثیت انسانیمان، به عنوان ایرانی، در جهانی که تنها برپایۀ منافع ملتها و مصالح کشورها میگردد، به عزت و حیثیت و توانایی ملیمان وابسته است. عزتی که تنها با حضور دولت ملی و حکومت کارگزار آن منافع و این مصالح تحققپذیر خواهد بود. همه میدانیم که رژیم اسلامی نه در نظر و نه در عمل، نه چنین حکومتیست و نه شایستۀ نام دولت ایران و نه لایق ملت ایران. بنابراین جنبشی که در ایران درگرفته است محتوا و مضمون خود را از اعتبار تجدید شدۀ آن گفتار کهن یافته است. پایبندی به اصل مستتر در این گفتار یعنی اولویت حفظ ایران و تنظیم گفتار و ارائۀ طرحی مشترک برای پایبندی عملی به این دفاع، از لحظۀ کنونی، از هماکنون تا لحظۀ برکناری جمهوری اسلامی و برچیده شدن بساط این فرقۀ تبهکار، این جرثومه، تضمینیست برای پیروزی جنبش ملی در پیکار علیه نظام اسلامی. نه شعار، نه داعیۀ ایرانگرایی، نه حرفهای پراکنده این فرد و آن گروه، چنین تضمینی بدست نمیدهند. مستلزم پختگی و بلوغ سیاسیست که خود را در بافتار رفتار با یکدیگر مینماید. از «جنگ» و غوغای «توییتری» طرح سیاسی مشترک، برای دفاع از ایران، زاییده نمیشود! همه این را هم میدانیم!
امّا، در نهایت تأسف، از نقیضهگوییهایی، در جبهۀ هوداران پادشاهی مشروطه، که بگذریم که هیچ نسبتی با داعیۀ ایرانگرایی نمیتوانند داشته باشند. چندیست، که نظر و نگاهی به جنگ و جدالهای جاری در صفحۀ شبکههای اینترنتی، آنهم در میان هواداران «پادشاهی مشروطه»، کمتر مایهای از امید بهدل روا میدارد. پس از ایستادگیِ یکپارچه و هشیارانۀ این نیروی عظیم، در به شکست رساندن «منشور» ـ آن سند مرده، پس از استقامت منسجم و پسنشاندنِ نیروهای تجزیهطلبِ اخلالگر در صف پیکار ملی، پس از برافراشتن و ابقای ظفرمندِ پرچم شیروخورشید نشان ایران، در جبهۀ پیکار ملی، و همه این دستاوردهای مهم، ذیل نام شاهزاده رضاپهلوی و به قبول رهبری ایشان، دیگر کمتر همدلی و همزبانی در این جبهه بهچشم میآید.
در این فاصله تقریباً هیچ موضوعی نبوده است که افراد و چهرههایی در درون این جبهه را هر روز از یکدیگر دورتر نکند و غوغای اختلافات اینگونه افراد، به نمود بیرونی این جبهۀ گسترده، از نظر یکپارچگی و انسجام، آسیب نرساند و بعضاً به ناامیدیهایی دامن نزند. ریشۀ حقیقی این نوع جدالها، که اهدافشان ظاهراً «پوشیده» اما کاملاً آشکار است و باید در فرصت دیگری بدان پرداخت و نشان داد که ریشه در رقابت در جایی و برای امریست که اساساً رقابتبردار نیست، اما زیر نقاب بهانههای پردستاویزیست که جز به کنش و واکنشهای تند و پرتنش، سبک و ناپسند نمیانجامند. اما چهرۀ جنبش خارج کشور و مهمترین نیروی آن یعنی هواداران بازگشت به نظام پادشاهی مشروطه را به زشنی میآلایند. ما منکر اختلاف نظرها و دیدگاهها نیستیم، اما انتظار بلوغ و پختگی در بحث بر سر موضوعات، و انتظار استدلال و برهان از سوی نیروهای سیاسی، انتظار زیادی نیست، و این انتظار که باید بحثِ موضوعی کرد، از در مضامین وارد شد، بر برهان و استدلال و دانش و دانایی بنا نمود. بیشتر کنکاش و روشنگری کرد و در عین حال، در درون این جبهه در بارۀ همۀ موضوعات گفتگو و تبادل نظر کرد، نه از راهِ به راهانداختن «لشگرهای» بینام و نشان و چهره و نه از راهِ «کُشت و کشتار» سایبری!