مشروطیت، هم آیندۀ پیکار پیروز جنبش ملیست هم آن آتمسفریست که پیکار ملی ما، از هماکنون در آن شناور است. جنبش ملی هم بر شالودهها و دستاوردهای مشروطیت استوار ایستاده و هم از بنیادهای آن ریشه و قدرت میگیرد. هیچ شاخه، هیچ وجه و هیچ جزیی از جنبش و پیکار ملیِ امروز ما، خواه زنان، خواه کارگران، خواه روشنفکران، خواه احزاب و سازمانهای سیاسی، خواه دانشگاهیان، خواه ارتشیان، خواه پیکر دیوان و دولت ایران نیست که سرچشمۀ حیات اجتماعی خود را در تاریخ مشروطیت نداشته و جای پای خویش را در روند و حرکت آن نیافته باشد. مشروطیت ما، هم صورتی از آغاز دوران جدید و مدرن ـ مدرنیته ـ ما و هم منبع و سرچشمۀ پیشرفت کشور ما بوده است. از درون آن، از ظرفیت ماهوی آن، اراده و حاکمیت ملت، آزادی و حقوق برابر، مناسبات اجتماعی یک جامعۀ با فرهنگ، طرح توسعه و برنامۀ ترقی روییده و میتواند، پس از گذر از این فترت سیاه اسلامی، به رویش خود ادامه دهد. مشروطیت ما هم اساس حیات و هم طرح احیای دولت ملی ما را در خود دارد و هم جامعۀ مدرن ما برخاسته از آن بوده و خواهد بود.
مدرنیته و مشروطۀ ما
فرخنده مدرّس
مقدمه: پویایی دیروز و ایستایی امروز در قیاسی تاریخی
آن درجه از فرهیختگی و معرفتِ پدران جنبش مشروطهخواهی و منورالفکران انقلاب مشروطه و آن میزان از آگاهی، نسبت به آرمانهای تجددخواهانه و اهداف مشروطهخواهیِ آن نسلهای ایرانخواه، از دو سدۀ پیش، در قیاس با شیوه و سطحِ بحثهای جاریِ امروز، در بارۀ مشروطیت، و جدالهای درگیر میان «فعالان سیاسی»، آنهم در جبهۀ هواداران بازگشت به پادشاهی مشروطه، گاه حسرتی بزرگ بر دل مینشاند. این کجا و آن کجا؟! وقتی دریابیم که جنبش مشروطهخواهیمان چگونه، و بر مبنای کدام آگاهیها، رو به آغاز نهاد! در سرآغاز آن جنبش ملی، یعنی نزدیک به دویست سال پیش، قائممقام وزیرِ بزرگِ ایران ایستاده بود و میدانست که چرا میگوید؛ خود او و «قبلۀ عالم»، یعنی شاه، هر دو «نوکر دولت ایران» هستند! او همچنین معنای این گفته را در تجربههای تاریخی جنگ و سیاستهای روزانهاش دریافته بود که «این گردونه بر محور ایران میگردد» یعنی چه! چند دههای پس از او، که بهجرم تلاش برای «احیای نهاد وزارت» و بهجرم همان زبان سرخ، سرِ سبز بر بادِ خودکامگی «قبلۀ عالم» داد، امیرِ بزرگِ ایران، که به خیال ایجاد «قنستیطوتسیون» جان برکف نهاد، میدانست که چه، را میخواهد و آنچه را که میخواهد، چرا میخواهد! لذا قربانی خودکامگی «قبلۀ عالم» بعدی شد. دهههایی بعد که جنبش مشروطه پیروز شد، منورالفکران مشروطهخواه، علاوه بر آنکه دریافته بودند، که نه تنها تشکیل «دولت بااساس»، الزام به قبول «حاکمیت ارادۀ ملت»، «تأسیس نهاد قانونگذاری عرفی» و لاجرم «تأسیس حکومت قانون»، تأسیس مدارس، تحصیل زنان، ایجاد بانک و تأسیس دانشگاه و گسترش صنعت و کارخانه، و هزاران طرح کوچک و بزرگِ دیگر برای کشور لازم است، همچنین، به رأی روشن، میدانستند که حفظ پادشاهی کهن ایران، با ریشههایی در تاریخ دراز این سرزمین و در پاسخ به ضرورتهای تاریخی کشور، مهم است و همچنین مهم است که با دمیده شدن روح تازۀ مشروطیت، در آن آغازِ صدواندی سال پیش، که همه چیز در بحرانِ نو شدن غرق شده بود، نظام کهن پادشاهی با آیین نو میتواند به الزامات و به ضرورتهای پاسداری و نگهبانی از یک کشور کهن و یک ملت ریشهدار و سراسر گوناگونی و رنگارنگی، پاسخ گوید و آن کشور را در وحدتش حفظ و در کثرتش پاس دارد. اینها شمایی فشرده از دریافتها و خواستهای بخش بزرگی از مشروطهخواهان در زمان پیروزی انقلاب مشروطه بود، که با آمدن اقتدار رضاشاهی آن خواستنها بهدرجات مهم و بالایی به توانستن نیز بدل گردید.
مشروطیت آمد و پادشاهی ماند. مشروطهخواهی، که دیگر دامنهاش به چند «رجل» دولتی و «میرزای» درباری و «شاهزادگان» تحصیلکرده در فرنگ محدود نمانده بود، طرح نو و الهامبخشی شد، به بزرگی کشوری که زیر کهنگی، همۀ مناسبات سیاسی، اجتماعی و فرهنگی و هستیاش، از خشک و تر، در حال نابودی بود. طرح اصلاح دولت ایران و در رأس آن پادشاهی و طرح اصلاح ملت ایران در صدر آن فرهنگش، همه در ظرفیت مشروطیت ایران جا میگرفت. به این ترتیب مشروطیت ایران صورت یک جهان معنایی همسو با جهان مدرن و طرح بلندپروازی بهخود گرفت و کلید دری شد، رو به دوران جدید.
اما امروز در بحثهای جاری و در جدلهای لفظیِ برخی فعالان سیاسی در جبهۀ پادشاهی مشروطه، از آن جهان معنایی، کمتر نوایی بگوش میرسد. آن معرفت و خلاقیتی که، در تفسیر بنیادها به سمت و سویی که مبانی زندۀ تجدد در مشروطهخواهی را نگه دارد و کاستیها را بزداید، دیده نمیشود. عدهای از آن میگریزند و میخواهند، با چند عبارت عاریهای جایگزینش کنند و دستهای دیگر آن روح سرکش تازگی و پویایی را در بند آغاز تاریخ آن اسیر نگه داشته و میخواهند آن جهان معنایی عمیق را در قانون اساسی مشروطه، و نه حتا در معنای ژرف حکومت قانون، میخکوب کنند! و برخی نیز در معنا مغلطه میکنند و هر یک از سویی، در میدان «نبرد توئیتری» بجان هم افتاده و در عمل از هم رویگردانند!
معنای تجدد در عسرت سیاستبازی!
طبیعیست وقتی بحثی به اهمیت و ژرفای مشروطیت، با آن تاریخ دراز و با آن قدرت دگرگونکنندگی دوران، تنها از منظر سیاسی و آنهم تنها از منظر مبارزه با یک نظام حکومتی نگریسته، و یا بدتر از آن، به عنوان ابزار رقابت گروهی و فردی بکار گرفته و به زیرِ دستِ توییتنویسانِ سیاستباز بیافتد، انتظاری جز این نیز نمیتوان داشت که سطح بحث یک سیر بیشتر نیابد، سیر نزولی! صرفنظر از جدلهای جاری، اما پرسش اساسی این است که آیا جایگاه حقیقی مشروطیت، توسط «ما» درست فهمیده شده است؟ ماهیتِ بحرانی که ما امروز درگیرش هستیم و از نظر تاریخی از همان آغازِ جنبش مشروطهخواهی با آن درگیر بودهایم، آیا فهمیده شده است؟ بحرانی که، به تسامحی در بارۀ درازای تاریخیاش، از آن به درستی میتوان با عنوانِ «صدسال کشاکش با تجدد» یاد کرد؟ تجددی که بیشتر از آنکه از بیرون به چالش کشیده شود، موضوع کشاکشهای درونی یک جامعۀ واپسمانده بوده است؟
حتا ارج و اهمیتِ محتوای ملی و تاریخی پیکاری که امروز از سوی ایرانیان، علیه رژیم اسلامی جاریست، که وجوه اساسی آن را، در مفهوم مخالف، ماهیت همین نظام ارتجاعی ـ استبدادیِ برخاسته از انقلابی ضدملی و ضدمشروطیت و ضدآزادی و ضدحقوق برابر انسانی، تعیین میکند، اما این مضامین مهم هنوز نتوانستهاند بسیاری از ما را متوجۀ اهمیت پیوند تاریخی مشروطیت ایران با جنبش ملی و وجود نسبت تداومی میان این دو نمایند. در هشدار بدین فرآیند، یعنی سیر نزولی بحث در بارۀ مشروطیت، یعنی موضوعاتی که در رقابتهای سیاسی ـ و نه حتا در خدمت یک پیکار ملی ـ گرفتارند، تنها میتوان، برای خنثی کردنِ پتانسیل منفی این سیر نزولی، به تلاشهای محافلی امیدوار ماند، که سر در کار جدیِ فکری و نظری روی موقعیت و معنای تاریخی مشروطیت و تبیین دستاوردهای آن دارند.
اما تنها بسنده کردن به چنین امیدی، همچون نقض غرضیست. زیرا کار کشور، زیر سلطۀ رژیم اسلامی، به جایی رسیده که جز یک پیکار جدی در سطح ملی، برای از میان برداشتن این رژیم ضد ایرانی و فروپاشیده، چارهای نمانده است. ما ناگزیر از پیکاری هستیم، علیه رژیمی که همۀ ارکان پایندگی میهن را به مرزهای سستی و نابودی رسانده، پیکاری که لاجرم در صف نخست آن نیروی مردمی و فعالان سیاسی ایستادهاند. ضرورت وجودی نیروی فعال، در هیچ پیکاری، را نه میتوان انکار و نباید نفی کرد. اما آیندۀ جنبش ملی، که در پیروزی جز تداوم مشروطیت نیست، را نیز نمیتوان بدست سطحینگری یا به خدمت اغراض گروهی و فردی سپرد و در سیاستبازی بیسیرتش نمود!
ملاحظاتی در بارۀ اصول و شروط پیکار ملی
وقتی ما هوادار و منادی آن هستیم که جنبش ملی در افق پیروزی خود «باید» بازگشت به نظام پادشاهی مشروطه را قرار داده و در راه آن تلاش کند، طبیعیست که مدافعان و منادیان این «بازگشت»، به آن دو محورِ «بازگشت»، یعنی هم پادشاهی و هم مشروطیت، باید بپردازند. یعنی در مرتبۀ اول باید، فروتنانه، هر دو را به مثابه قید ـ و ـ شرطی در مرحلۀ کنونی پیکار بنگرند. از آن فعالان انتظار میرود؛ در توضیح اهمیت آنچه مردم را بدان فرامیخوانند، یعنی پادشاهی و مشروطیت، حداقل اشرافی بر مضامین اندیشیدۀ مبتنی بر تاریخ و تجربه، و نه داستانسرایی و روایتپردازی، هم پادشاهی و هم مشروطه داشته باشند. این حداقل انتظار از آنان است، که به مردمان و ملت و خود احترام بگذارند و بدانند؛ در مورد مبانی و اصول جنبش ملی، در همین چهلواندی سال، منابع مهمی فراهم آمدهاند. از آنان اینقدر هُشیاری و تواضع انتظار میرود که صفوف جنبش ملی را چندان فاقد معیار سنجش و داوری نشمارند!
ندای بازگشت به پادشاهی مشروطه، در این مرحله از پیکار، به مثابۀ قید ـ و ـ شرط است. در برابر هر قید ـ و ـ شرطی، تودههای بیقرار و بیزار از جمهوری اسلامی که زیر فشار فلاکتهای آن خواهان «اتحادی» برای براندازیاند، حق دارند بپرسند: با توجه به اینکه اصل و هدف «عبور» از جمهوری اسلامیست، پس چرا باید شرط «بازگشت» به مشروطیت، یا به همان میزان چرا باید قید بازگشت به پادشاهی را گذاشت، که هر دو، مانند؛ حفظ تمامیت ارضی و یکپارچگی ملی، تعهد به حقوق بشر، بستن راه بر نفوذ دین در نظام سیاسی و حقوقی و مرجع قرار دادن صندوق رأی برای انتخاب صورتِ نظام آینده، در هر حال، قیود و شروطی هستند که به هر صورت، صفِ پیکار را با محدودیتها و ملاحظاتی مواجه کرده، دستها را بسته و برخی را نیز هراسانیده و مخالفتهایی را برمیانگیزنند که لاجرم جز به معنای قرار دادن موانعی در برابر امکان «اتحاد» گسترده نخواهند بود! زیرا هر قید ـ و ـ شرطی، اعم از آنکه شاهزادهرضا پهلوی بگذارند، یا دیگران، طبیعیست که در چشم مخالفان آن، مانع «وحدت» و باری بر گردۀ پیکار شمرده شود. به عنوان مثال، از اصلاحطلبان از یکسو و از قومگرایانِ به دنبال فدرالیسم و تجزیۀ کشور بپرسیم که چرا با «پیششرطهای چهارگانۀ» شاهزاده سرِ «اتحاد» ندارند؟! از جمهوریخواهان پنجاهوهفتی و چپهای پستمدرن و از ملی ـ مذهبیها پرسیدن بیفایده است! چون میدانیم آنها، اساساً، با خود شاهزاده مخالفند و به نام پهلوی حساسیتی مرگآور دارند!
بهرغم همۀ این موانع اما در حال حاضر، در کل جنبش ملی و در میان مردم بیزار از رژیم اسلامی، هیچ فکری گسترده از این نیست که؛ بدون «اتحادی» وسیع، این رژیم را نمیتوان برانداخت! البته که هیچ فکری داهیانهتر از این نیز نیست. اما شاید یادآوری این تجریه نیز بیجا نباشد که؛ «آسانترین» پیکارهای سیاسی، برای سرنگون کردنِ یک رژیم، بیقید و شرطترین آنهاست! و سهلتر از همه، پیکاری آلوده به دروغ و خدعه است، که قادر است «همه» را «از پندارِ خود» یار نموده و همه را به «وحدت همه با هم» برساند. مبنای چنین «اتحادی» ناروشنی در آیندهایست که عناصر آن ارائه میکنند. بدیهیست که نیتهای مردمی در خواست «اتحادِ همه با هم» همیشه «خیر» است! اما مردم عموماً در خوشبینی زود باور و در بدبینی نیز زود رها میکنند و مبنای هردو ندانستن است.
بنابراین داشتن اصول و چشمانداز و هدفهای روشن، بسیار مهمند، اما نیازمند بحث، توضیح، استدلال و توجیه مبتنی بر دانش و نیازمند جلب اعتماد و آگاهی مردم نسبت به پایبندی به آنهاست. به هر تقدیر مردم اگر منطق شروط و کارکردِ اصول را، به مثابه شالودۀ پیکار خود بفهمند و بپذیرند، آنگاه نه تنها آنها را باری بر دوش پیکار خود نمیبینند، بلکه وسیعترین نیروهای خود را در فداکاری برای آیندۀ پیکار و کشور خویش اعطاء خواهند کرد. دانستههای امروز ضامن پیروزی فرداست!
متأسفانه سطح بحثها و درگیریهای فعلی در شبکههای اجتماعی، به ویژه دعوای جاری بر سر قانون اساسی مشروطه، ما را نسبت به آن دانستهها و لاجرم نسبت به آینده به تردید میاندازد. عدهای در آن قانون اساسی میخکوب شده و هر دستبردن لازمی در بندهای معیوب آن را به منزلۀ بیاعتنایی به «حکومت قانون» جلوه میدهند و نشان میدهند که اساساً معنای «حکومت قانون» را درنیافتهاند. و دستهای دیگر، نیز با استناد به همان عیوب، حاضرند مشروطیت ایران را به مثابۀ تشت حاوی نوزاد و آب کثیف، یکجا دور بیاندازند. احتمالاً این دسته نیز در عدم شناخت تاریخ ایران، معنای تاریخی مشروطه را خوب متوجه نشدهاند. لذا در این دعوای متمرکز بر روی قانون اساسی مشروطه، چه در رد و چه در دفاع، نشانههای بیتوجهی به ژرفای معنایی مشروطیت هویداست. طبعاً بحث در اینجا نه تردید در درستی تکیه بر قانون اساسی مشروطه به عنوان تنها قانون معتبر «دورۀ گذار» است که عقل سلیم بدان حکم میکند و نه بحثی در تغییرات بعدی که امریست که هرچند سطح مطالبات و توازن نیروها و تجربۀ تلخ انقلاب ۵۷ و تجربۀ دیانت بر کرسی قدرت، بر آن تغییرات تأثیرگذار خواهند بود، اما بازهم این حکم عقل سلیم است، که آن تغییرات به دست نمایندگان مردم، که در علم مربوطه نیز شایسته باشند، سپرده شود. ما در این مقطع، یعنی در این فرصتِ پیش از واقعه، تنها میتوانیم افق وسیعتر و بازتری را، به روی مشروطه، به مثابۀ دوران جدید ایران، و بر ظرفیتهای آن، بگشاییم.
تنفس جنبش ملی در هوای تجدد و حفظ ایران
مشروطیت، هم آیندۀ پیکار پیروز جنبش ملیست هم آن آتمسفریست که پیکار ملی ما، از هماکنون در آن شناور است. جنبش ملی هم بر شالودهها و دستاوردهای مشروطیت استوار ایستاده و هم از بنیادهای آن ریشه و قدرت میگیرد. هیچ شاخه، هیچ وجه و هیچ جزیی از جنبش و پیکار ملیِ امروز ما، خواه زنان، خواه کارگران، خواه روشنفکران، خواه احزاب و سازمانهای سیاسی، خواه دانشگاهیان، خواه ارتشیان، خواه پیکر دیوان و دولت ایران نیست که سرچشمۀ حیات اجتماعی خود را در تاریخ مشروطیت نداشته و جای پای خویش را در روند و حرکت آن نیافته باشد. مشروطیت ما، هم صورتی از آغاز دوران جدید و مدرن ـ مدرنیته ـ ما و هم منبع و سرچشمۀ پیشرفت کشور ما بوده است. از درون آن، از ظرفیت ماهوی آن، اراده و حاکمیت ملت، آزادی و حقوق برابر، مناسبات اجتماعی یک جامعۀ با فرهنگ، طرح توسعه و برنامۀ ترقی روییده و میتواند، پس از گذر از این فترت سیاه اسلامی، به رویش خود ادامه دهد. مشروطیت ما هم اساس حیات و هم طرح احیای دولت ملی ما را در خود دارد و هم جامعۀ مدرن ما برخاسته از آن بوده و خواهد بود. بنابراین نه باید، در هراس از «عقبماندن»، از آن ترسید و گریخت و نه در تعریفهای خوشآیند دل، دست در مبانی آن برد و آنها را کژ ـ و ـ کور کرد. نه برای آن روایت بافت و نه در اجزایی از آن درجا زد.
آن منورالفکران مشروطه در خردمندی و فرهیختگی، صدواندی سالِ پیش خود، حق داشتند، که نوشتند: «مشروطیت جزئاً و کلاً تعطیل بردار نیست.» آنها درک درست و وسیعی از مشروطیت به مثابۀ تجدد یا مدرنیتۀ ایران داشتند. این جملۀ آنان معنای ژرف و موثقی دارد و همچنان معتبر است. آن نسلها و افرادی از نسلهای بلافصلشان که در اندیشه و عمل تا آخرین قطرههای عمر به مبانی مشروطیت و به فرهنگ تجدد پایبند و وفادار ماندند و آن فرهنگ را در نظر و در عمل پاس داشتند، نه فقط به واسطۀ این یا آن دلیل و برهان و نه تنها بخاطر این یا آن نهاد، و نه فقط در پایبندی به قانون اساسی آن، و نه تنها در وفاداری به پادشاهی پارلمانی آن، بلکه آنها در نگاه به جمیع این جهات، بود که از اساس میدانستند؛ با مشروطیت چه حادثۀ تاریخی برای ایران رخ داده است. میدانستند که دوران جدیدی در ایران آغاز شده است، و این جمیع جهات پیامد آن آغاز است. آنها میدانستند که دوران جدید در یک اجتماع انسانی، یا آغاز میشود یا نمیشود! آنها میدانستند که آن دوران، با همۀ مشکلات و بحرانهای کوچک و بزرگ آن، با مشروطیت در ایران، آغاز شده است. آنها میدانستند که چرخ تاریخ را نمیشود، به عقب بازگرداند.
«ما به دوران مشروطه مینگریم نه تنها از نظر دستاوردهایش؛ نه تنها از نظر برجستگی تاریخیش که چراغی بود که جهان تاریک مستعمراتی را روشن کرد؛ نه تنها از نظر کیفیت رهبریش در شرایط آن زمان و بویژه در مقایسه با انقلاب اسلامی، بلکه به عنوان سرمشق زندهای که میباید از آن پیشتر رفت. تا ایران برپاست میراث جنبش مشروطه خواهی ـ بازسازی دولت ـ ملت ایران در جامه مدرن آن از ممالک محروسهای که هر گوشهاش میدان تاخت و تاز کسی بود؛ و نوسازندگی جامعه ایرانی از آن ژرفاها ـ زنده خواهد ماند.» (داریوش همایون ـ در جستجوی پاسخ ـ دفتر اول ـ انقلاب مشروطه سرمشق زندهای که باید از آن پیشتر رفت ـ ص ۲۶۳)
پادشاهی ما مشروطه است، اما مشروطه تنها پادشاهی نیست!
چنین نگرش ژرف و بلندی به مشروطیت ایران، از افق بحثهایی غایب است که امروز شعار بازگشت به پادشاهی مشروطه را در صدر خود قرار دادهاند. در میان این افقهای نگرشی کوتاه، به اقتضای تنشهای رقابتی در «میدان نبرد توییتری» گاه مشروطیت را در غالب شکل نظام اسیر میکنند و عامیانه مشروطه و پادشاهی را یکی کرده و در عمل ظرفیتِ ژرف مشروطهخواهی ایران را به مثابۀ تجربۀ مدرنیته، به ویژه در نوسازندگی جامعۀ ایران، که بعداً بدان خواهم پرداخت، معطل گذاشته و دامن آن ظرفیت گسترده در سمت و سوی آزادی و مناسبات اجتماعی نوین را قیچی کرده و همه چیز را در عمل، نه در سیاست، بلکه در سیاستبازی خلاصه میکنند. اینکه در ذهنیت و زبان بدنۀ طرفدار نظام پادشاهی، یعنی بخش بزرگی از تودۀ آن، مرز تفکیکی میان مشروطیت و پادشاهی وجود ندارد، موجب خرسندی نیست. و اینکه بهرغم تلاشهای نظری و فکریِ پیوسته و روشنگرانهای که در توضیح و تفهیمِ تفکیک میان پادشاهی و مشروطیت، عرضه شده، اما، آشکارا، بهرۀ چندانی نداده، نیز موجب سربلندی نیست. اما اینکه در جدال با «جمهورخواهی» و یا در «نبرد توئیتری»، با رقبا در جبهۀ پادشاهیخواهی، پادشاهی را با مشروطیت، با استدلال همزمانی وجود انحصاری نظامهای پادشاهی، از نظر تاریخی، با انقلابهای مشروطه، از جمله در ایران، یکی کنند، موجب شگفتیست! شگفتی از آن جهت که بحث و ادلۀ تاریخی و نظری روشن و موجهی، در برابر چنین مغلطهای عرضه شده و برای ردههای بالاتری از فعالین سیاسی باید دانسته و قابل فهم بوده باشد. اما اینکه چرا و به کدام دلیل آن روشنگریهای نظری و این براهین تاریخی، همچنان نادیده گرفته و در موضوع مغلطه میشود نمیدانیم! اگر برای دفاع از اهمیت پادشاهی باشد، که خُب با مغلطه که به سرمنزل مقصود نخواهیم رسید!
بحث دربارۀ ضرورت پادشاهی برای ایران، بسیار اهمیت دارد و بایستی از سوی هواداران بازگشت به نظام پادشاهی از همین امروز صورت گیرد، اما این لازم است در بافتار بحث و مبتنی بر ادله و استنادات تاریخی، نظری و عملی خاص خود صورت گیرد. «ما» باید در دفاع از ضرورت پادشاهی برای ایران، با مخالفان پادشاهی، با نگاهی مبتنی بر واقعیتهای تاریخی و با تکیه بر ضرورتهای ایران، به عنوان کشوری با ویژگیهای یگانۀ خود بحث کنیم. از جمله بر سر این امر که ما نمیتوانیم مهمترین الویتهای خود را که اهم آن حفظ ایرانیست که هر گوشۀ آن رنگی دارد را به دستِ «مشیتِ» ایدهها و ایدئولوژیهای قدرت و سربرآورده از رأیهای اکثریتِ تغییریابنده بسپاریم.
البته که این حق مردم ایران است که بهترین صورت نظام سیاسی برای ایران را بشناسد، تا در موعد مقرر آن را انتخاب کنند. اما حق آنان نیز هست که بدانند مشروطه و پادشاهی یکی نیستند. از نظر اصول کلی و به شهادت تجربههای تاریخی و عینی، نه همۀ پادشاهیها الزاماً متعهد به مشروطیت هستند و نه مشروطه الزاماً فقط پادشاهیست. علاوه بر این حق مردم ایران است که بدانند، یکی از عارضهها و کاستیهای، بعضاً سرشتیِ، نظام پادشاهی در ایران «خودکامگی» بوده است که ما ترجیح میدهیم، به ضرورت کشیدن یک خط تاریخی میان پیش و پس از انقلاب مشروطه، از آن، در دورههای پیش از انقلاب مشروطه، با مفهوم «سلطنت مطلقه» یاد کنیم، که نام دیگری برای خودکامگی بود. عنوانی که بعداً البته «گل بود و به سبزه نیز آراسته شد» یعنی لقب «سلطنت مستقل» نیز یافت و بعد هم مقام سلطنت به درکات «ظلاللهی» رسانده شد. این تاریخ درازیست و نَفَسِ بلندی در شناختن میطلبد و نشان میدهد که نهاد پادشاهیمان، که اینقدر در چشم «ما» عزیز است، همیشه آن نبوده است که برخی از ما آن را، ذیل «تداوم تاریخیمان»، تا حد ستایش بالا میبریم. مضافاً اینکه نمادهای این نهادِ بلندمرتبه در ایران همواره کورش و داریوش و شاه عباس و رضاشاه و محمدرضاشاه نبودهاند. تاریخ این کشور در پیوند با نظام پادشاهیاش فراز و فرودهای بسیار داشته است. باوجود این، تاریخ نیز نشان میدهد؛ پادشاهی، به رغم همۀ کاستیها، اما همواره بر مبنا و پیمان نگهداری از ایران بوده است. تصور ما از تاریخ بر این است که نگهداری «ملک و رعیت» از همان آغاز در سرشت نظامهای پادشاهی قرار داشته و منطقی جداییناپذیر از آن محسوب میشده، حداقل اندرزنامهها و سیاستنامهها و حتا شریعتنامههای مقلد جریان قبلی اندیشۀ سیاسی ایرانی، به عنوان متون تاریخی بر چنین ارزیابی حکم میکنند. بنابراین امر دلبستگی ایرانیان به حفظ کشور و ملت خود، نه تنها تاریخیست، بلکه پیوندی نیز با پادشاهی در این کشور دارد.
بنابراین «ما» هواداران پادشاهی، نیازی به فرار از واقعیتهای تاریخ خود نداریم. البته اگر آنها را بدرستی بشناسیم، که بیتردید چنین شناختی در «میدان نبرد توییتری» حاصل نمیشود. اما اگر بدرستی بشناسیم، آنگاه مقام جنبش مشروطهخواهی و انقلاب مشروطه و نهادهای مدرن برآمده از آن را، و تأثیر تعیینکنندۀ آن بر نظام پادشاهی کهن، که آن را برای انجام آن وظیفۀ تاریخی توانمندتر و تضمین شدهتر کرد، را خواهیم دانست و آنگاه در دفاع از نظام پادشاهی مشروطه دستی پُر و گردنی افراشته خواهیم داشت.
مشروطیت ایران همچون عارضۀ مبارکی بر پادشاهی ایران وارد آمد، که سُنت و قدمتی هزاران ساله به شمولیت دورههای فراز و فرود خود را داشت. بدیهیست که ما از آن فرودها آسیب بسیار دیدیم، اما هنوز هستیم! با پادشاهی مشروطه، به پادشاهی دو تن از بهترین پادشاهان ایران در زمان کوتاهی توانستیم، هر چند با کم و کاستیها، دوباره برپا بایستیم. و امروز، اما بدون پادشاه، با سیطرۀ نظام جمهوری اسلامی، هستیمان به خطر افتاده است. پادشاهی در ایران بود که مشروطیت آمد و آن را نوآیین ساخت و به آن، در صورت نوین یعنی پادشاهی پارلمانی و نظام سیاسی مبتنی بر حکومت قانون، حق ادامۀ حیات برای خدمت به ملت ایران داد. خدمت به ملتی که همچون پادشاهیاش، قدمتی هزاران ساله با فرازها و فرودهایش دارد و با مشروطیت و به یمن وجود و بدست و به یاری پادشاهان پهلوی صورتی نو به خود گرفت. هم پادشاهی و هم ملت ایران، در بقا و دوام خود، وامدار مشروطیت هستند که بدست خودشان به عرصۀ تاریخ آورده شد و هر دو را نو کرد. اما این همۀ ظرفیت مشروطیت نیست. مشروطیت نه در پادشاهی خلاصه میشود و نه با قانون اساسی مشروطه پایان میپذیرد. مشروطیت ایران و اندیشه و فرهنگ مشروطهخواهی هوای تنفس ما، پارادایم ما، برای نوسازندگیهای هر چه ژرفتر جامعۀ ایرانیست.
بحث طولانی، و بیرون از حوصله و تاب توییتخوانها، شد. اما موضوع پایان نیافته است. در بخش بعدی این نوشته، با نگاهی انتقادی به نظراتی خواهم پرداخت که فکر میکنند، که همۀ ظرفیت مشروطیت، با چند ماده و بند مشوب قانون اساسی آن به پایان رسیده، و برای روحیههای «آوانگارد» و آرزوهای «مدرن» دیگر پاسخی ندارد. آنها در شناخت تاریخ مشروطه و شناخت مادۀ آن کمحوصلهاند و اشتباه میکنند!