هر چیزی را که بشر بسازد نقص دارد. هرکس فکر بکند که بشر میتواند نظامی بسازد که کامل خواهد بود، میتواند با ماشین زمان برگردد برود به سیبری شوروی و آنجاست که میتواند بفهمد که نمیشود! چون تا آن سرمای سیبری به او اثر نمیکرد، نمیفهمید. جالب است؛ ذهنهای یخزده در سرمای سیبری میفهمیدند که واقعیتهای جهان بیرون چه هست. از این جهت است که وقتی ایرانیهای شیفته در آن جهان کامل و بدون عیب و به آن بهشت روی زمین و بهشت موعود میرفتند، وقتی میرسیدند به سیبری، میفهمیدند که چه کلاه گشادی سرشان رفته و تازه بیدار میشدند و میگفتند که شوروی چه جای بدیست و باید از آنجا فرار کرد.
اهمیت بازگشت پادشاهی برای ایران
پاینده ایران!
با درود خدمت دوستان عزیز و گرامی! با سپاس از خانم عبدی و دوستانی که تدارک این برنامه را دیدند. سپاسگزارم از تک تک دوستانی که به این جلسه تشریف آوردند.
شعر بسیار خوبی را بانو عبدی خواندند. منتهی من میخواهم از ایران بانو خواهش بکنم که بچه بیاورد، فرزند بیاورد، تا ما دوباره از دل این فرزندانی که به دنیا میآورد، به فردا امیدوارتر باشیم. بخاطر اینکه ملت ایران روزهای سیاه و تلخ و تاریک زیاد داشته، اما همواره از دل این روزهای تیره و تاریک و سیاه قهرمانانه، پهلوانانه و حماسی بیرون آمده و روزهای نوینی را رقم زده است. این روزهای سیاهی را که نزدیک به ۵ دهه بر ایران گذشته، در برابر تاریخ بزرگ، طولانی و درازآهنگ ایران چیزی نیست. واقعاً به اندازۀ یک شب تاریک است که با دمیدن صبح، با برآمدن خورشید، با دلیریها و با دانش و فهمی که در ایران در حال پدیدار شدن است، از هم پاشیده خواهد شد. تکلیفش روشن میشود، این شب سیاه و تاریک جمهوری اسلامی.
و البته همانطور که بارها به مناسبتهای مختلف عرض کردم، این یک نبرد بزرگیست که نه تنها با جمهوری اسلامی، بلکه با انقلاب ۵۷ و یکبار با همۀ آنهایی که تصمیم داشتند ملت و دولت ایران را درهم بکوبند، بتوانیم همآوردی کرده و تکلیفشان را روشن بکنیم. خُب این ملت ایران است که، طبیعتاً، با این لیست بلندی که بانو عبدی خواندند، نشان میدهد که در تب و تاب و تکاپوست برای پیروز شدن و پیروز خواهدشد.
خُب برگردیم به موضوع بحثمان، که عبارتست از ضرورت و تداوم پادشاهی. طبیعتاً میدانید که ما وقتی از پادشاهی صحبت میکنیم، داریم از پادشاهی مشروطه صحبت میکنیم. بخاطر اینکه دو شکل از پادشاهی در ایران وجود داشته؛ یکی پادشاهی پیشامشروطه است که مبانی خاص خود را دارد. البته اینهم دستِکم به دو صورت قابل تقسیم است؛ یکی پادشاهی آرمانی که بازتابی دارد در حماسههای ما، در شاهنامه و خداینامکها، که کیخسرو درونش هست، ایرج هست و دیگر شاهان آرمانی ما. یکی دیگر هم پادشاهانی هستند که بعد از شاهان آرمانی که سعی کردند پادشاهان آرمانی را الگوی خودشان قرار بدهند و به مقتضای آن توانستهاند سامانه پادشاهی را حفظ بکنند. اما در دوران جدید ایران، چیزی که آغاز شده پادشاهی مشروطه است. در مورد مشروطه، که داریم به سالگرد آن نزدیک میشویم، وارد توضیح مفصلتری میشوم تا تعیین تکلیفی بکنم با این مفاهیمی، با این کلماتی که بکار میبرم. در مورد پادشاهی مفصلتر خواهم گفت که منظورم چیست. ولی مشروطه را به طور مختصرتری توضیح بدهم و اینکه منظور ما از مشروطه چه هست.
تعاریف مختلفی از مشروطه شده است که میتوان به کتابهای مختلفی مراجعه کرد و در بارهشان خواند. اما آن چیزی که میخواهم در مورد مشروطه بگویم این است که حکومت مشروطه یعنی رفتن به سوی حکومتهایی که مبنایشان قرارداد است. یعنی عقد قراردادی مابین حکومت، به فراخور این که در مقابل حکومت چه کسی هست فرق میکند. چرافرق میکند؟ بخاطر اینکه در انگلیس اسناد و منابع مشروطیت انگلیسی طولانیست و شامل قراردادهایی میشود که شاه با کسان مختلف بسته. همۀ آن قراردادها منابع مشروطیت انگلیس را تشکیل میدهند. در ایران هم به همین صورت، در شکل پادشاهی کلاسیک، یا در شکل سلطانی، بوده است. این پادشاه است که برگزیدۀ خداوند بود، ظلّالسلطان بود و حق الهی حکومتداری را بر زمین داشت. بر مردمان داشت، بر ایرانیان داشت و این حق را خداوند به او داده بود. البته برای اعمال آن حق پادشاه حقوقی داشت، بر رعیت و رعیت هم حقی داشت بر گردن پادشاه. در مقدمۀ بعضی از کتابهای ادبی که تقریباً اخلاقی و یک مقدار هم سیاسی هستند، در مقدمۀ اغلب آنها آمده است که پادشاه حقوقی بر رعیت دارد و رعیت هم همینطور حقوقی بر پادشاه دارد. در قابوسنامه آمده، در کلیله و دمنه هم آمده، در گلستان سعدی هم میشود پیدا کرد، که خُب بحث ما اینجا این نیست. به کوتاهی به این اشاره کردم و عبور میکنم.
و اما همانطور که در انگلیس هم این اتفاق افتاد؛ پادشاه آنجا قراردادی را امضاء میکند با طرف مقابل قرارداد و در آنجا حقوق به صورت قرارداد بین حاکم و محکوم یا به اصطلاح آنان که مورد حکومت هستند، امضاء میشود، یا فرمان صادر میشود و آن مبنای رفتار دو طرف را تشکیل میدهد. به همین خاطر منابع مشروطیت انگلیس را وقتی نگاه میکنیم باید به چندین و چندصد سال تحول و قراردادها و دستورات و احکامی که مابین شاه و مردم به عمل آمده مراجعه بکنیم و از این جهت هیچکس نمیتواند تاریخ مشروطیت انگلیس را به یک فرمان و به یک قانون کوتاه بکند و خلاصه بکند، بلکه شامل تمام آن تحولاتی است که آنجا رخ داده است.
مشروطیت ایران هم با فرمان مظفرالدینشاه آغاز میشود و از آن به بعد مبتنی بر همان فرمان، به اساس پادشاهی بر ایران، به اساس حکومت بر ایران، یعنی مبتنی بر قرارداد میشود. یعنی طرفین بر اساس اینکه چگونه باید امور پیش برود، اداره بشود، به یک اساس و اصولی دست پیدا میکنند که مبنا و اساس آن قرارداد است. این نکتۀ مهم را از این جهت گفتم که بسیاری از آنهایی که مخالف پادشاهی هستند، البته انواع مختلفی مخالف پادشاهی داریم، اما برخی از مخالفان پادشاهی بر اصولی از قانون اساسی انگشت میگذارند. و میگویند که این اصول در قانون اساسی مشروطه بوده و با ارزشهای امروزی یا با فهم ما از مسائل در حال حاضر همخوان نیست. و اینها به سوی درست کردن مشکل است و به این اعتبار قانون اساسی مشروطه، کل نظام مشروطه ناکاراست. بنابراین باید پروندۀ آن را بست و یک چیزی را دو باره باید از نو خلق کردکرد.
در اینجا باید بگوییم؛ هیچ چیزی را هیچکس نمیتواند از هیچ خلق بکند. تنها موجودی که،حالا به باور قدیمیها توانسته از هیچ چیزی خلق بکند، قادر مطلق بوده که فردوسی اشاره میکند؛ «ز ناچیز چیز آفرید» حالا این که این «ناچیز» عدم هست یا نه، بحث دیگریست. اما در قلمرو انسانی چیز را نمیشود از هیچ خلق کرد. بنابراین آنهایی که فکر میکنند میشود سنت پادشاهی را در ایران کنار گذاشت، یعنی سنت حکمرانی را و به یکباره چیزی را ابداع کرد، چیزی از ابداع نمیدانند. بخاطر اینکه هر ابداعی باید با تکیه بر سنت اتفاق بیافتد. به این دلیل ابداع، یعنی نوآوری و مشروطیت ایران همان نوآوریست که هر نوآوری دیگری در درون آن معنا پیدا میکند.
از طرف دیگر، همانطور که عرض کردم تاریخ مشروطیت را نمیشود فقط به یک سند محدود کرد. همانطور که شما نمیتوانید تاریخ مشروطیت انگلیس را فقط به یک سند محدود بکنید و براساس ایرادهایی که در آن سند وجود دارد کلیت مشروطیت انگلیس را بخواهید تعیین کنید و ناکارآیی آن را بخواهد نشان بدهید. مهم این است که ما با مشروطه یک اصل بنیادین را در نظام سیاسی خود پذیرفتهایم و آن این است که حکمرانی مبنایش قرارداد است و آن قرارداد است که دارد مدام کار میکند و رابطۀ بین حاکم و مردم را تعیین میکند. و این رابطه میان حاکم و مردم در روزگاران مختلف در قانون اساسی بازتاب پیدا میکند.
از این جهت همانطور که تاریخ مشروطیت انگلیس یک تاریخ درازآهنگ است که در درون آن، هر چیزی را که فکر میکردند ناقص است، تکمیل میکردند، تاریخ مشروطیت ایران هم یک تاریخ تکاملی اصلاحی دارد و هر چیزی که درون آن احساس بکنیم با زندگی روزگار نوی ما سازگار نیست، قابلیت این را دارد که اصلاح بشود، مخصوصاً با توجه به این که در تاریخ مشروطیت ایران اصل متمم قانون اساسی هست. یعنی یک سنتی وجود دارد به نام سنت متمم. بعد از فرمان شاه قاجار و بعد از تدوین قانون اساسی، ما مسئلۀ متمم را داشتیم که نشان میدهد که اگر طرفین قرارداد احساس بکنند که آن سند نمیتواند همۀ نیازها را برآورده بکند، بنابراین این شامل اصلاح میشود. از این جهت وقتی در مورد پادشاهی مشروطه صحبت میکنیم، یعنی صحبت میکنیم در مورد نظامی که مبتنی بر اصل قرارداد است و در آن شهروندان یک کشور طرف قرارداد هستند. و به نام آن چیزی که در مشروطیت به آن اشاره و اذعان شده و در آن فرمان هم مشخص شده و متعاقب آن همۀ قوا و حق حاکمیت از آن ملت است. یعنی ما وقتی در بارۀ پادشاهی مشروطه صحبت میکنیم، در مورد چنین نظام سیاسی و حقوقی پیچیده و پیشرفتهای داریم صحبت میکنیم که نمیشود با آن مخالفت کرد. مگر اینکه با این نظام سیاسی، فلسفی و حقوقی اول بتوانیم مخالفت بکنیم و نشان بدهیم که این نظام سیاسی، حقوقی و فلسفی دچار انجماد شده و نمیتواند خودش را تصحیح بکند، که خُب چنین چیزی نیست و نظام پادشاهی مشروطه قابلیت تصحیح درونی دارد. خُب در مورد اینکه منظورم از مشروطه چه هست، اشارۀ کوتاهی کردم و برمیگردم به پادشاهی.
خُب در مورد پادشاهی! بر اساس تعاریفی که از پادشاهی شده، در درونش نظمی وجود دارد و اشا و رسته و راستی. این نظم و راستی را البته باید اینطور بفهمیم که اشاره میکند به سامان. یعنی نظم را باید در قالب سامان بفهمیم. پادشاه یا شاه کسی است که دارد از سامان دفاع میکند. و سامان شکل نمیگیرد، مگر نظم درستی باشد. و نظم درستی اتفاق نمیافتد، مگر اینکه از یک قاعدۀ درستی تبعیت بکند، که ایرانیها اسم این قانون درست را که بر کل هستی حکومت میکرد، حاکم بود، داد و راستی گذاشته بودند. بحثشان این بود که؛ برای اینکه این سامان باشد، یعنی امور مملکت به سامان باشد، و این سامان شکل بگیرد، باید عدالت و راستی حاکم باشد. منظور از عدالت و راستی هم این بود که همۀ اجزاء در جای خودشان قرار بگیرند و با هم کار کنند. هرچیزی اگر سرجای خودش قرار میگرفت و آن سامان شکل میگرفت، آن حُسن در مجموع، همانطور که فلاسفۀ یونانی میگفتند، شکل میگرفت.
یعنی وقتی آن دستگاه درست میشد، آن چیزی که آن دستگاه را حفظ میکرد، همان عدالت بود، که ایرانیان روی آن به عنوان داد تأکید میکردند. اما باید در نظر بگیریم که ایران از یک جهتی، منهای دوران باستان و قدیمش، یک کشوریست متعلق به دریای خلیج فارس و جنوبی و شرقی، یعنی کشوری است که میشود ریشههایش را در خلیج فارس وشرق و در جیرفت، و در سمت عراق، یعنی بابل و دل ایرانشهر، تیسفون، یافت. از طرف دیگری ایران همانقدر کشور دریاییست در جنوب که کشوریست در مدیترانه. یعنی ایران تمدنی مدیترانهای هم هست. دستِکم یک دورهای ایران تمدن مدیترانهای شده است. در این تمدن مدیترانهای ما دو تمدن مدیترانهای دیگر هم داشتیم؛ یکی یونان بود و یکی رُم. در نظر بگیرید که هم یونان و هم رُم، اینها تمدنهای غربی به آن معنا نیستند. بلکه اینها همه تمدنهای مدیترانهای هستند.
خود یونان زمانی در تاریخ ظاهر میشود و روشن میشود، که پادشاهان هخامنشی ایران به سمت مدیترانه حرکت میکنند. و این جزایر در نسبتی که با هخامنشی پیدا میکند، وارد تاریخ میشود. قبل از آن وارد تاریخ نیستند. البته آریاییها در ۱۱۰۰ قبل از میلاد، به سمت یونان رفته بودند. اما یونان البته نه به اسم یونان، بلکه به اسم همان جزایری که وجود داشتند و برخی اسمشان را گذاشتهاند؛ دولت ـ شهرها و واحدهای شبه سیاسی؛ آن چیزی که پدیدار میشود در تاریخ، جایی هست که ایران میرود. یعنی هر قدرتی در برخورد با ایران در تاریخ ظاهر میشود.
در دورانی یک نامۀ مهمی هست، مابین شاه ایران و سزار رُم. خُب هم ایران و هم رُم در آن زمان مرکز جهان متمدن بودند و پیرامن هر دوی اینها را بربرها و وحشیها تشکیل میدادند. نامۀ مهمی که نوشته میشود، اشاره میکند به اینکه؛ ما نظمی هستیم، مملکی هستیم در میان بربرها. به همین خاطر متوجه بودند که ایران نظمیست یا سامانیست در میان بیسامانی. نظمیست درون آشوب. تمدن ایرانی نظمی را ساخته بود در جایی که پیرامون همه بینظمی بود. جایی که نیروهای متخاصم و ضدتمدن بود. به همینخاطر است که یکی از وظایف مهم پادشاهی ایران صیانت از ایران بود، در برابر همۀ این حملهها، از سمت شمال دیوار بزرگی کشیده بودیم و هم از سمت جنوب، یعنی از آن سمت فرات، که پادگانهای قوی درست کرده بودیم، مثل انبار کوچک و انبار بزرگ، که این انبار کوچک و انبار بزرگ در عراق است.
شاه ایران، یعنی نظام حکمرانی ایران متوجه بود که باید امنیت و نظم را در کشور بوجود بیاورد. والا کشور دچار آشوب خواهد شد و از درون آشوب شیرازۀ همۀ امور از بین میرود و دیگر نه دین میماند، نه سعادت میماند و نه خانواده میماند و نه هیچ چیز دیگری. خُب حالا میخواهم این را عرض کنم که این فهم از نظم و نظام و امنیت همین امروز هم بدرد ما میخورد، در توضیح اینکه چرا پادشاهی مشروطه در ایران بهترین نوع نظام است و باید تداوم پیدا کند.
مسئلۀ اساسی که در ایران رخ داد این بود که نیروهای ایدئولوژیک که صفآرایی کرده بودند در برابر نظام سابق و جنگ خود را جنگی علیه شاه نامگذاری کرده بودند که این نامگذاری، نامگذاری دروغینی بود. زیرا آنها صفآرایی کرده بودند علیه نظام پادشاهی مشروطه که شاه یکی از عناصر آن بود. یعنی همۀ نظام پادشاهی مشروطۀ ما شخص شاه نیست. نظامی داشتیم که ارزشهای آن دستگاه، قانون اساسی آن دستگاه، فلسفۀ سیاسی یا فلسفۀ حقوقی آن دستگاه جزو آن نظام بود. به عنوان نمونه وقتی مردم ایران میدیدند که محمدعلیشاه خلاف قرارداد خودش عمل کرده، محمدعلیشاه را از پادشاهی عزل کردند. اما میدانستند که محمدعلیشاه همۀ پادشاهی و همۀ نظام نیست. چون آن دوره دشمنیشان با نظام نبود، بلکه دشمنیشان با فردی بود که آن قرارداد را زیرپا گذاشته بود. اما انقلابیون سال ۵۷ بالعکس آن چیزی را میگویند، ما دشمن پادشاه بودیم، دشمنیشان با فرد پادشاه نبود. در واقع دشمنیشان با پادشاهی بود و با نظام مشروطه بود. به همین خاطر اتفاقاً خلاف آن روایت و آن حکایتی که آنها ساختند، که شاه قانون را زیرپا گذاشته بود، پاسخ این است که شما میتوانستید شاه را عزل بکنید، اما نمیتوانستید کل نظام را از بین ببرید. میتوانستید ایشان را کنار بگذارید و فرزندش پادشاه بشود یا هر روش دیگری که در آن موقع بود. اما چون شما با اساس پادشاهی ایران مخالف بودید، به همین خاطر کل نظام را ساقط کردید و دشمنی خودتان را در اساس با ریشههای پادشاهی تبدیل کردید. به این دلیل، از طرف دیگری، به کرات میگفتند که ما با دولت ۲۵۰۰ سالۀ ایران مشکل داریم. یعنی به عبارت دیگر خودشان روشن میکردند که دعوای آنها حتا فقط با نظام مشروطه نیست، بلکه با نظام و دولت ایران است. به این اعتبار که آن نیروهای ایدئولوژیک تصمیم داشتند این دولت و این ملت را از هم بپاشانند تا این ملت و دولت پاشیده، این مردمانی که نه دیگر ملت هستند و نه دولت، بشود در درون کارگران جهان یا در درون آن امپراتوری سرخ شوروی ادغام بکنند، یا در چین یا در دیکتاتوری پرولتاریا و آن دیگری در درون امت اسلام.
اصلاً بهخاطر همین علائق بود که آلاحمد نوشته بود که؛ ایکاش ایران از عثمانی شکست میخورد، یعنی به این اندازه وقیحانه میتوانستند بنویسند، که ایران اگر از عثمانی شکست میخورد، ما بخشی از جهان اسلام میشدیم. دقیقاً مسئلۀ اینها شاه نبود. اینها با شاه بد بودند، چون شاه هم نگهدار نظام مشروطه بود و هم دولت ـ ملت ایران.
برای دههها یک کیفرخواستی ارائه دادهاند، که در آن کیفرخواست، یک به یک شاه را به فقراتی متهم کردند، که تخلف کرده. ما امروز موظف هستیم که به تمام اجزاء این کیفرخواست، از جانبی که ایستادهایم، پاسخ بدهیم. یعنی مسئله این نیست که ما بتوانیم بگوییم حالا ایرادی بود، بله میدانیم که شاه هم ایرادهایی داشت، نظام پادشاهی هم ایرادی داشت. این را یک بچه هم میداند که هر نظامی که بشر بسازد، تا خود فردای قیامت، هر چیزی را که بشر بسازد نقص دارد. هرکس فکر بکند که بشر میتواند نظامی بسازد که کامل خواهد بود، میتواند با ماشین زمان برگردد برود به سیبری شوروی و آنجاست که میتواند بفهمد که نمیشود! چون تا آن سرمای سیبری به او اثر نمیکرد، نمیفهمید. جالب است؛ ذهنهای یخزده در سرمای سیبری میفهمیدند که واقعیتهای جهان بیرون چه هست. از این جهت است که وقتی ایرانیهای شیفته در آن جهان کامل و بدون عیب و به آن بهشت روی زمین و بهشت موعود میرفتند، وقتی میرسیدند به سیبری، میفهمیدند که چه کلاه گشادی سرشان رفته و تازه بیدار میشدند و میگفتند که شوروی چه جای بدیست و باید از آنجا فرار کرد. کسی مثل بیریا که وزیر فرهنگ فرقۀ آذربایجان بود و دستنشاندۀ استالین، خودش را به آب و آتش میزد، سه بار هم گرفتند و بردنش، که بتواند بیاید داخل ایران و به سفارت ایران پناهنده بشود و به ایران پناه بیاورد.
وقتی که تک تک ایرادهای نظام سابق را میشمارند، میشود اینطور بحث کرد، که بله ما هم میدانیم، آن دوره همه ایراد بوده، حق با شماست و از این حرفها. ولی این نیست. موضوع اساسی این نیست که چون ایراداتی بوده، آنها انقلاب کردند. اصلاً ریشۀ انقلاب وجود نارضایتیها نبود. این یک دروغ محض است، که انقلابیون مطرح میکنند. انقلاب از درون آن نارضایتیها نبود. در آلمانی که دوستان زندگی میکنند، مگر نارضایتی نیست؟ مگر در فرانسه نارضایتی نیست؟ مگر فرانسه چند وقت پیش روی هوا نرفته بود؟ مگر در آمریکا نارضایتی نیست؟ هر نارضایتی که به انقلاب منجر نمیشود. مسئلۀ اساسی انقلابیون در آن موقع این بود که با اساس دولت ـ ملت ایران مشکل داشتند. مسئله این بود که چرا به فلان اصل قانون اساسی عمل نشد! چرا فلان روزنامه بسته شد! موضوع این است که در تمام آن دوران که این دو بال ارتجاع که دشمن ملت ـ دولت ایران بودند، کوچکترین اجازهای برای ایجاد فضای دمکراسی نمیدادند، بلکه هر آزادی در آن دوره تبدیل میشد به آنارشیسم و آزاد شدن نیرویی برای درهم کوبیدن هم دولت و هم ملت ایران. تمام مهارت در آن دوره حکومت ایران، در آن دورۀ ایران این میتوانست باشد که بنایی در این «آشوبشهر»، در اینجا این دو کلمۀ متضاد را عمداً بکار میبرم، در فضایی که کلاً آشوب کردن در حال پیشروی کردن است، فضایی را درست بکند که در آن حداقلهایی از آزادی پدیدار بشود. هنر حکومت پهلوی در این بود. در حالی که همۀ نیروهای ضدآزادی نیرو بسیج کرده بودند و به نام آزادی و دمکراسی داشتند تلاش میکردند. حکومت پهلوی تلاش کرد با ایجاد سد و موانعی در برابر این نیروهایی که من نامشان را گذاشتهام «قوۀ مخربه»، سدهایی درست بکند که در درون آنها آزادیهایی شکل بگیرد. به همین خاطر آزادیهای مدنی در ایران، آزادیهای اجتماعی در ایران، با پهلوی پدیدار میشود و به کمک پهلوی میماند و وقتی که انقلابیون پیروز میشوند آن آزادی از بین میرود. تمام آن چیزهایی که به نام آزادی، زن یا زندگی و چیزهایی که امروز شعارش را میدهند، همان چیزهایی بود که حکومت پهلوی از آنها صیانت میکرد؛ در نبردی که با پنجه در پنجه انداختن با همین نیروهای مخرب و ارتجاع بود. خُب پس آن چیزی که در اساس و در ریشه مسئله بود، این بود که چگونه میشود قوۀ مخربه را مهار کرد، تا در درون آن اشکالی از آزادی پدیدار بشود؟
فکر نکنیم که فقط نیروهای ارتجاعی در سال ۴۰ و ۵۰ پدیدار شدند. نه! وقتی که مجلس اول مشروطیت شکل گرفت، نیروهای چپ و نیروهای ارتجاع سیاه، هر روز بسیج میکردند. البته در دو شکل مختلف. ارتجاع سیاه میگفت؛ قانونگذاری حق خداوند است و بشر را نمیرسد به اینکه بخواهد قانونگذاری بکند، که شیخ فضلالله نوری سردمدارش بود. خُب بیهود نیست که همین الان در تهران خیابان شیخفضلالله نوری داریم و هم پارلمان خودش را در ادامۀ شیخفضلالله میداند.
ارتجاع سرخ در آن دوره نوپا بود و از قضا از قفقاز آمده بود، ولی پرقدرت بود. در کسانی مانند حیدرخان عمو اوغلی میتوانیم ارتجاع سرخ را ببینیم. اینها قفقازیها بودند. اینها هر جایی که آمدند با خودشان رادیکالیسم و بمب دستی آوردند. پارلمان اولمان، که پارلمان مؤسس است، تاریخ پارلمان اول و دوم را باید خواند، مهم است. فقط برای اینکه در آن یک سنت قانونگذاری جدید شکل بگیرد، که البته خیلی مهم است، سنت حقوقی جدید، اما در کنار آن و به همان اهمیت، این که؛ چگونه نیرویی پدیدار شده که اجازه نمیدهد، مجلس کار کند؟ مجلس اول و دوم را زمینگیر کردند. یعنی هم نمایندگان را تهدید میکردند، هم ترور میکردند و هم نظم را بهم میزدند و هم نخستوزیر، رئیسالوزرا، را ترور کردند. در درون آن وضعیت هیچکاری پیش نمیرفت. هدف از مشروطیت این بود که کشور سروسامان بگیرد. هدف سروسامان گرفتن بود. اما همۀ آن نیروهایی که پدیدار شده بودند، اجازه نمیدادند، نه در مجلس قانون درستی وضع شود و آن قوانینی که وضع میشود، اجرا شود. از طرف دیگری قوۀ مجریه هم نمیتوانست کار بکند. یعنی هم قوۀ مقننه و هم قوۀ مجریه، در نتیجۀ کوششهای ارتجاع سرخ زمینگیر شده بود. این ارتجاع سرخ که یکی از آنها حیدرخان عمواوغلی بود، وقتی رفته بود به مشهد تا در آنجا کارخانۀ برق درست کند، آنجا را بهم ریخت. وقتی که آمد رفت تهران کلی بمباندازی کرد. به او میگفتند حیدر ترقه. همه جا را منفجر میکردند. و بعد هم آمد رفت در گیلان، جمهوری سوسیالیستی شوروی ایران را درست کردند، که خُب خوشبختانه آنجا دعوایی بینشان افتاد که او حذف شد. یعنی با اختلاف، جریان میرزاکوچکخان زد، در درگیری بوجود آمده. خُب این نیرویی که عرض میکنم، پدیدار شد و ارتجاع سرخ بود، اجازه نمیداد مشروطه کار بکند، نه پارلمان کار بکند و نه قوۀ مجریه.
و این بحث مهمیست که اینجا نگهش میداریم تا بحث دیگر را انجام بدهیم و آن این است که این پارلمانی که کار نمیکرد و کشور دچار گسستی هم شده بود، بخاطر اینکه جنگ جهانی اول رخ داده بود، یعنی داشتیم میرسیدیم به جنگ جهانی اول. در جنگ جهانی اول ایران فتح شده بود، اشغال شده بود و از درونش آشوب ایجاد شده بود و نکتۀ مهم این است که اندیشههای جمهوریخواهیِ قوی شکل گرفته بود. این هم یکی از آن سیاهههای کیفرخواستیست که صادر شده و ما باید پاسخ بدهیم. آنها میگفتند که تاریخ پادشاهی در ایرا استبدادی است. البته که تاریخ پادشاهی در ایران تا موقعی که استبداد کار میکرده، استبدادی بوده، اما این را نمیگویند که پادشاهی مشروطه از درون پادشاهی بیرون آمده است.
اما تاریخ جمهوری در ایران سیاهتر از این حرفهاست که بتواند کیفرخواستی علیه پادشاهی ارائه بدهد. اولین جمهوری در ایران جمهوری سوسیالیستی شوروی بود که در شمال ایران تشکیل شد. میرزاکوچکخان بود با عدهای از کمونیستها از جمله حیدرخان عمواوغلی، جوادزاده و کسان دیگری که بعداً رفتند به فرقۀ دمکرات و آنجا همه کاره شدند. بسیاری مثل بیژن جزنی و بعد از او و البته همۀ انقلابیون میگفتند که علت انقلاب و مخالفت ما با شاه این است که شاه قانون اساسی را زیر پا گذاشت. در عین حالی که دارند میگویند، البته گل سرسبد که نه، خار سرسبدشان الان مجاهدین خلق است که میگویند؛ ستارخان و باقرخان و مشروطیت و بعد میگویند که شاه قانون اساسی را زیرپا گذاشت و بعد عکس میرزاکوچکخان را میگذارند پشت سرشان! خُب مگر میشود شما بگویید که شاه قانون اساسی مشروطه را گذاشته بود زیرپایش، بعد عکس کسی را بگذارید پشت سرتان که جمهوری اعلام کرده بود! جمهوری با کدام بخش قانون اساسی مشروطه سازگار بود؟
اولین جمهوری که شکل گرفت، کلیت قانون اساسی مشروطه و نظام مشروطه را زیرپا گذاشته بود. اولین جمهوری که در ایران شکل گرفت، نه تنها کلیت مشروطه را تعطیل کرد، بلکه در واقع با توجه به اینکه خودش را ادامۀ انقلاب بلشویکی شوروی میداند، الگویش لنینیستیست. همانقدری لنین و استالین میتوانند از دمکراسی و آزادی صحبت بکنند که اولین جمهوری ایران میتواند از آزادی و دمکراسی صحبت بکند، که هیچکدام نمیتوانند. به این دلیل ساده که در جمهوری اولی که شکل میگیرد، این جمهوری کاملاً لنینیستیست. آن شبکهای که آن جمهوری را درست میکند، همۀ آنها دستدرکار رسیدن نشریهها و امکانات بلشویکی روسیه هستند. چون ایران خیلی مهم بود، در رساندن نشریاتی مانند ایسکرا یا جرقه لنین به قفقاز روسیه. پس اولین جمهوری در ایران همانطور که از اسمش مشخص است، نه تنها علیه مشروطه و قانون اساسی بود، بلکه به همان میزان لنین استبدادی بود. اینها هم استبدادی بودند و ضد دمکراسی. جمهوریهای بعدی هم همین هستند. یعنی جمهوریهایی که اتفاقاً همزاد و همسرشت آنها و با این جمهوری یکسان بود. جمهوریهای مهاباد و جمهوری پیشهوری یا فرقۀ دمکرات که یک دمکرات و دمکراسی را به خودشان میبستند و میچسباندند، اما به همان میزان ضد دمکراسی بودند. این جمهوریها هم اتفاقاً استالینی بودند و سومی هم خمینیستیست.
خُب این کل کارنامۀ جمهوری در ایران است. همۀ آنهایی که الان هنوز از جمهوری صحبت میکنند، ولی یک دل سیر برای برای مشروطیت گریه میکنند، نمیگویند که چطور میشود که، هم طرفدار مشروطیت بود و هم طرفدار همۀ آن کسانی که مشروطیت را زیرپا گذاشته بودند؟ و چطور میتوانید شما طرفدار همۀ آنهایی باشید که کل مشروطیت را تعطیل کرده بودند و بعد یقۀ شاه را بگیرید و بگویید که چرا به مشروطیت عمل نکرد؟ این مهم است. در درون آن آشوب و بیسامانی، که پدیدار شده بود، موضوع این بود که چطور باید انتظام بدهیم و چطور این نیروی مخرب چپ را کنترل بکنیم و ارتجاع سیاه را که اجازه نمیداد، نظام حقوقی و قانونی کشور کار بکند.
نکتۀ مهم دیگری هم بود که مردم و روشنفکران نمیدانستند که در نتیجۀ خبط و خطای عباس میرزا، در قراردادی که میان ایران و روسیه بسته شد، که روسیه ادامۀ پادشاهی و سلطنت را در قاجار، یعنی برای اولاد عباس میرزا، تضمین میکرد، به این ترتیب پای مداخلۀ روسیه در ایران را باز میکند. به کمک همان قانون اساسی بود، که با تکیه بر ایجاد نظم و امنیت و همینطور برای اینکه از استقلال کشور بشود دفاع کرد، به هر دو معنایی که الان اشاره کردم، تصمیم گرفتند، بر همان اساس پادشاهی بماند، هرچند که شخص پادشاه و دودمان پادشاه تغییر بکند. با عزل قاجار رضاشاه سرکار میآید. هدف از آمدن رضاشاه هم مسئلۀ امنیت بود، این امنیتی که میگویم؛ حفظ امنیت در برابر اشرار و دزدان نیست که البته بود. در چهارگوشۀ ایران دزدان و اشرار دست درازی میکردند. اما مهمتر از آن و در کنار آن این بود که همۀ این نیروهای مخربی که پدیدار شده بودند و اجازۀ هیچ نوع کاری به پارلمان و قوۀ مجریه نمیدادند، را بتوانند سرجایشان بنشانند، تا کشور کار بکند. به این دلیل است که ما از سالهاییست که میگوییم که اتفاقاً رضاشاه است که مشروطه را زنده نگه داشت. بخاطر اینکه وقتی رضاشاه نبود، فقط یک روز قبل از ظهور رضاشاه، اگر آن دوره را بررسی بکنید، هم پارلمان کار نمیکرد و هم مجریهای وجود نداشت. یعنی ارکان مشروطیت تعطیل شده بود و قانونگذاری اتفاق نمیافتاد. هم کشور اشغال شده و هم جمهوری در ایران پدیدار شده بود.
برای آنکه مشروطیت نجات پیدا کند، رضاشاه باید سرکار میآمد. البته کتابهایی در این مورد نوشتهاند، کتابهایی که به چاپ چند ده یا چند صد رسیدهاند. بخاطر اینکه اینها همه کتابهای درسی برای دانشجویان بیچارهای هستند که اغلب، مثل من، از راه دور به دانشگاه میروند، با این هزینههای سنگین، تا یک چیزی بخوانند، تا وقتی به خانه میروند، بگویند ما درسی خواندیم و دانش جدیدی داریم. این کتابهایی که باید تهیه بشوند، کتابهای سرفصل دانشگاهیست. این سرفصلهای دانشگاهی هنوز در ایران، کتابهایی از نسل کتابهای «ایران میان دو انقلاب» آبراهامیان کمونیست ـ تودهای است. یا کتاب «گذشته چراغ راه آینده» از نوع «جاما» یعنی گروههای آشوبطلب و خرابکار است. از داستانهای تلخ و بامزۀ ما این است که هنوز در این دوران کتابی را که باید دانشجوی ایرانی بخواند و روشن بشود، از بد حادثه کتاب همان خرابکارهاست. یعنی کتاب خرابکارها را میخوانیم تا راه پیدا کنیم. این از عجایب روزگار است. به این دلیل است که شکلگیری یک جریان آگاهساز روشنفکری از بیرون مرزهای ایران مهم است. یعنی این تبعید که برای ایرانیها اتفاق افتاده، با همۀ تلخیهایش که هر روز میشود برایش دل سیر گریه کرد و ناراحت شد و غم خورد، بانو مدرس، ولی یکی از مهمترین اتفاقاتی که فرصتهایی ساخته و این است که بشود در این سد بسیار طویل قدرتمند رخنه ایجاد کرد. یعنی آن دانشجویی که میرود آنجا و قرار است بخواند و تاریخ ایران را بفهمد و بفهمد که چه شده که ایران به اینجا رسیده، کتابی را که به دستش میدهند که بخواند و باید بخواند، تا از آنجا آگاهیاش را بدست بیاورد، برای فوق لیسانس که باید امتحان بدهد، آن کتاب را میخواند، زیر سطر به سطر آن را خط میکشد و امتحانش هم تستیست. امتحان تستی هم اینطور است که باید همۀ کتاب را بخواند، زیر سطر به سطرش را هم باید خط بکشد. دکترا هم همین است. یعنی از عجایب بود که از لیسانس، که من درس خواندن را شروع کردم، دیدم که این کتاب آبراهامیان در دست من تکه تکه شده بود. چون تمامش را خط میکشیدیم. در لیسانس این بود، میخواندیم و خط میکشیدیم. فوق لیسانس هم دوباره همین بود. دکترا هم که امتحان دادیم همین بود. تازه اگر استادی میخواست بگوید که منابع بیشتری را بخوانید، «گذشته راه آینده» را معرفی میکرد. یعنی کتاب چریک شدن و خرابکاری کردن را. این یعنی خراب شدن ذهن. دانشگاهی که در آنجا درست کردهاند، برای خراب کردن ذهن است. دستگاهی درست کردهاند که ذهن را خراب کنند. بنابراین در بیرون ماندن مهم است. بیرون ماندن اما کنار ایران ایستادن. این هنریست که ما از دور بتوانیم کنار ایران بایستیم و در این سد سکندرجهل رخنه ایجاد بکنیم. و اینکه دانشگاهیان ایران بفهمند که کتابها عین دستورالعمل خرابکاری است. نه کتابیست برای آگاهی. دانشجوی بیچارهای که شهریه میدهد، یا با هر زحمتی از راههای دور میرود در دانشگاهی، با این هزینههای سنگین، درس بخواند، کتاب و جزوات خرابکاری را یاد میگیرد، نه آگاه شدن را. ما باید این را از بیرون بتابانیم و آگاه بکنیم که این تکه پارهها را اگر حالا مجبورند برای امتحان بخوانند، بخوانند اما بفهمند که نباید چطور به تاریخ نگاه کنند. این قضیۀ ادب از که آموختیست. یعنی اینجور بخوانند و بدانند که نباید اینجور بفهمند. هرچیزی که در آنجا هست، دستورالعمل خرابکاریست، نه ساختن.
خُب بحث این بود که رضاشاه در چنین دورهای آمد، تا چنین وضعیتی را اصلاح کند، تا در درون آن بشود به مسائل پاسخ داد. پیش از رضاشاه مشروطه بهکل تعطیل شده بود. هرکس بگوید که با آمدن رضاشاه مشروطه تعطیل شد، رضاشاه مشروطه را تعطیل کرد، اگر به او اصرار بکنید، حتماً میتواند از کلاهش بیرون بیاور، چون شعبدهباز بزرگیست. و البته این نوع شعبدهبازی هم از مهارتهای روشنفکری معاصر ایران است. بخاطر اینکه در آستانۀ ظهور رضاشاه مشروطیت به تمامی تعطیل شده بود. مجلس نه قانونی میتوانست وضع بکند، یعنی قوانین موضوعه برای ادارۀ کشور را، و نه قوۀ مجریه جرأت داشت فرمان براند، فرمان بدهد و اجرا بکند. قوۀ عدالت یا عدالتخانه ما هم که اصلاً وجود نداشت و تعطیل بود.
یک تعدادی شاعر هم با شعرهایی ملهم از چپ، آنارشیستی، مبلغ آنارشیسم بودند و به دنبال دریای خون. شعرهایشان را میشود خواند و از آنها لذت برد، اما میرزادۀ عشقی، به عنوان نمونه، عکس و نامش را مثلاً میزنند روی چوب و بالا میبرند، به عنوان شهید یا فرخی را به عنوان شهیدی نام میبرند که استبداد در حقش ظلم کرد. به این ترتیب نشان میدهند که نه معنای استبداد را میشناسند و نه معنای دمکراسی را. از همه بدتر اینکه با دمکراسی شوخی بدی میکنند. بخاطر اینکه این شاعران در ادامۀ شاعرانه شدن سیاست بودند. سیاست شاعرانهای که چیزی جز آشوب و ویرانی قرار نبود، بوجود بیاورد. از این جهت این لیستی که درست میکنند، در این مورد که فرخی در زندان بوده و میرزاده فلان شده، اینها هیچیک نشانۀ استبداد نیست، بلکه همۀ اینها نشانهایست، تلاشهاییست در جهت کنترل آشوب، آشوبی که نه تنها نمیگذاشت مشروطه کار بکند، بلکه همۀ شیرازۀ ملی ما را هدف قرارداده بود.
این جمهوری، همانطور که عرض کردم، در ادامۀ مسیر خودش را به روز کرد. یعنی ما سه آبشخور جمهوری داشتیم. یعنی جمهوری که به فرانسه فکر میکرد و آرزویشان این بود که شاه را در کاخش گردن بزنند. چپ فرانسوی ما عطش داشت و به شدت تشنۀ این بود که شاهی را دار بزند. البته میخواستند با گیوتین اما زمان گیوتین گذشته بود. بعد میخواستند دار بزنند. اصلاً چون روشنفکری فرانسه در ۵۷ قوی بود، اصرارشان بر این بود که شاه را بدهید در قفس بگذاریم. مسئلهاشان این بود شاهی را با خانوادهاش در کاخش گردن بزنند و شاهی را بخون بکشند، در این عطش میسوختند. نه تنها در دورۀ محمدرضاشاه پهلوی، بلکه در دورۀ ناصرالدین شاه هم همینطور است. آنهایی که تاریخ چپ را در دورۀ ناصرالدین شاه مطالعه کنند، میبینند که در دورۀ ناصرالدین شاه هم این بود که؛ کی خواهد رسید که ما خون شاه و خانوادهاش را در دربار بریزیم.
یک چپ آلمان هم بود که آن متفاوت بود. البته منظورم این نیست که خوب یا بد بود. در اینجا داوری ارزشی نمیکنم. منتهی به دنبال این نبود که کسی را بگیرد و بکشد. این یک بحث دیگری بود. آنها بیشتر بحثهای نظری داشتند. ملهم بودند از بحثهای فلسفی آلمان و بیشتر بحثهای روشنفکری را پیش میبردند. مثل تقی ارانی. من یک جایی گفته بودم که تقی ارانی به عکس جمهوریخواهان و چپهای فرانسه و روسیه به مباحث ملی ایران هم علاقه داشت، مثل زبان فارسی مثل زبان آذری. بعد عدهای که احتمالاً سایبری هستند، جایی از قول من گفتند که من میگویم؛ این فرد ملی بوده و رضاشاه او را کشت. چنین چیزی اصلاً منظور من نیست. منظور من روشن است. دارم میان جریانهای چپ تفکیک میکنم. و میدانم که کمونیسم یک جریان دیگریست و جریان ملی بحثی دیگر. و اما جریانهای دیگر، چپهای روسی بودند که آنها هم آرزو داشتند شاه را در کاخش بکشند.
این نحلههای چپ که بعداً هم با جمهوریخواهان اسلامی پیوند برقرار کردند، ادامۀ همان جریان پیش از رضاشاه بودند که آشوب با خود آورده بودند و همۀ آنها دوباره به عنوان نیرو و قوای مخربه در تاریخ ظهور کردند. به کرات عرض کردهام که شعاعیان و امثال او میخواستند ایران را به عنوان کارگاهی ببینند، که در آن وطیفهاشان ساختن انقلاب بود و میگفتند که انقلاب یعنی پیشرفت. یعنی شما به محض آنکه انقلاب بکنید، پیشرفت کردهاید. تاریخ را خطی میدیدند و تکامل بحثشان این بود که هر مرحله تاریخ برای رشد و ورود به مرحلۀ دیگری باید انقلاب کرد. خُب این جریان چپ در ایران بود.
اما موضوع این است که جریان جمهوریت ارتجاع سیاه ولایت فقیه میشود، یعنی جریان اسلامگرا.ارتجاع سیاه وقتی میخواهد جمهوری خودش را درست کند، میشود همین است که میبینیم. منتهی این همۀ آن جمهوری نیست که همۀ جمهوریخواهان دیگر میخواستند. اشکال دیگری از جمهوریت هست که آن گروهها و نیروهای مخرب چپ دنبالش هستند. یعنی وقتی میگویند که انقلاب ما را دزدیدند، منظورشان این است که ما میخواستیم یک جمهوری از جنس استالین درست بکنیم، یا از جنس کردۀ شمالی درست بکنیم. یک جمهوری از جنس؛ اصلاً جاهایی را اسم میآورند که اصلاً آدم حتا روش نمیشود بگوید که اینها کجاها را، به عنوان الگوی خود قرار میدادند. البته منظورشان این است که تاریخ به آنها بدهکار است، که یک جمهوری فاجعهبارتر از جمهوری اسلامی درست بکنند. اینها برای مرعوب کردن ما به خودشان مدام «دمکراتیک» و «دمکراسی» را میچسبانند و در حالی که بر لبانشان ورد دمکراسی جریان دارد، در واقع گردن دمکراسی را قطع میکنند. اینها قاتلان پیشرفت دمکراسی در ایران هستند.
از این جهت مسئلۀ مهم، پیش روی ما، کماکان این است که چگونه میتوانیم ایران را از دست همۀ نیروهایی نجات بدهیم، که امروز یکی از آنها پیروز شده، که به نظر من از بهترین نیروها در بین شر بود. یعنی اگر نیروی اشرار چند دسته بودند، بهترینشان همان است که در ایران حاکم شده، که نتیجهاش چند میلیون فراری از ایران، آواره و پناهنده و مهاجر هستند. در ایران هم میبینیم که برای حداقل آزادیها چه هزینههایی داده میشود. خُب ما چطور میتوانیم ایران را نجات بدهیم که این دفعه حرکت ما تبدیل به پیروزی یکی دیگر از این نیروهای شر نشود؟ این اتفاق نمیافتد، اگر ما بر علیه کلیت انقلاب ۵۷ و همۀ نیروهای مخرب اعلام موضع بکنیم و روبرویش بایستیم. اتحادهای تاکتیکی با اینها هم مفید نیست. بخاطر اینکه اساساً مسیری را که ما داریم طی میکنیم، نجات ایران است. اما مسیری که اینها دارند طی میکنند آشوب ایران است. اگر ما این تصور را بدهیم که اتحاد در عمل ممکن است به کمک اینها ساخته شود و بعد از این که جمهوری اسلامی را ساقط کردیم، میتوانیم از پس اینها برآییم، همان داستان آوردن اژدهای یخزده به داخل خانه است که نمیدانیم، این اژدهای یخزده وقتی که یخش باز شود، چه هیولایی خواهد شد و چقدر خطرناک میتواند بشود. به این خاطر است که در همۀ این مدت، وقتی این نوع اتحادها شکل میگرفت، دوباره کوملۀ ضدکردی و دمکرات ضدکردی و این قبیل افراد را که میخواستند بیاورند، با قدرت و جدیت جلوی آنها ایستادیم. چون میدانستیم که، اگر پای اینها به منطقه برسد، درست است که الان آنقدر قدرت ندارند، تا همۀ آنچه که دوست دارند، پیاده کنند، اما اگر به ایران برسند، توانمندتر میشوند و آن وقت کنترل این نیرو بسیار بسیار پیچیده و خطرناک خواهد شد. بنابراین هیچ نوع اعتباری به این نوع نیروها نباید داد. اینها دشمن ایران هستند و هیچ حرکت صحیحی نمیتواند از مسیر اتحاد با این نیروهای مخرب پیش برود.
پس مسئله این است که ما چطور باید حرکت کنیم؟ عرض کردم باید در برابر کلیت انقلاب ۵۷ و همۀ آنهایی که علیه دولت ـ ملت ایران بلند شدند و عمل کردند، بایستیم و برای اینکه به سمت یک وضعیت نامعلوم و آنارشی سقوط نکنیم باید بازگردیم به نظام مشروطه. وقتی میگوییم بازگردیم به نظام مشروطه، البته که جمهوری اسلامی از این ترسیده و از ترس دست و پا میزند. چرا ترسیده؟ برای اینکه نظام فلسفی مشروطه مشخص است. نظام حقوقی آن مشخص است. یعنی مردم قرار نیست بگویند که؛ باید چکار بکنیم، همۀ اینها مشخص است. از یک طرف کارنامهاش مشخص است و از طرف دیگر آنقدر جذابیت دارد که میتواند بیشینۀ مردم ایران را پشت این نظر جمع بکند. به همین خاطر است که گروههای متعددی را بسیج کردند که ذهن مردم را مشوش بکنند، به اینکه کدام مشروطه؟ خُب مگر ما چندتا مشروطه در تاریخ داشتیم؟ وقتی میگوییم برمیگردیم به مشروطه، مگر داریم در مورد ده هزار سال پیش صحبت میکنیم که بشود در موردش انواع و اقسام داستانها را گفت؟
ما در تاریخمان یک مشروطه داشتیم و آن پادشاهی مشروطه بوده. وقتی میگوییم؛ بازمیگردیم به نظام مشروطه، یعنی برمیگردیم به نظام پادشاهی مشروطه که قانون اساسی آن روشن است. وقتی که بحث بر این است که برمیگردیم به نظام پادشاهی مشروطه در آنجا موضوع نظام پیش میآید و چون نظام پادشاهی مشروطه دارای فلسفه حقوقی قدرتمندی است، آن موقع نیروهای مخالف نمیتوانند این نظام را متهم به دیکتاتوری و استبداد بکنند. به این دلیل است که تمام همّ خودشان را جمع کردند، جزم کردند، که دربارۀ واژۀ مشروطه هم ابهام درست بکنند. جالب است که من بعضی افراد را دیدهام که در مورد شاه در حال ایجاد تشویش هستند. میگوییم؛ ما میخواهیم به پادشاهی برگردیم. میپرسند کدام پادشاه؟! انگار که ما هزار پادشاه داریم یا داریم در بارۀ لوئی چندم صحبت میکنیم. خُب همۀ اینها مشخص است. چرا اینکار را میکنند؟ چون «جاوید شاه» در ایران در حال جا افتادن است. در حال فراگیرشدن است. در شعارهایی که ایرانیان داشتند و در گوشه و کنار جهان سردادند «جاوید شاه» بود.
مسئله این است، که اینها میخواهند در مورد چگونگی شاه هم تردید بکنند، تا همین جاوید شاهی که شما میگویید، نتوانید بگویید. از این رو از شما میپرسند؛ کدام شاه؟! اتفاقاً در هیچکدام اینها شکی وجود ندارد. در نظام پادشاهی که ما میگوییم و میگوییم؛ «بازگشت به مشروطه» در مورد هیچ جزئش شک و تردید وجود ندارد. به همین خاطر است که ما باهم دچار سوءتفاهم نمیشویم. همین الان که شما دارید «جاویدشاه» میگویید، من نمیگویم آیا منظورتان شاه قاجار است! حالا یکی پیدا شده بود و میگفت من به شاهان قاجار میرسم، آن بابک میرزا! من شک نمیکنم، تا شما بعد مجبور بشوید بگویید، نه من منظورم شاهزاده رضاپهلوی است. بعد من هم بگویم کدام شاهزاده رضا؟! شاید یک رضای دیگر هم هست! شمارۀ شناسنامهاش را هم به من بگویید، تا ببینم که آیا عینا او هست یا نه!
نظریۀ بازگشت به مشروطه بسیار روشن، قاطع و روشنگر است و چون قاطع و روشنگر است، جمهوری اسلامی را ترسانده و نه تنها جمهوری اسلامی را، بلکه همۀ شرکایش را. جمهوری اسلامی بر سر میراث انقلاب با بقیه اختلاف دارد. ولی بقیه شرکای انقلابی آن هستند. معلوم است که آنها در مورد دفاع از اصل جمهوری اسلامی همراه و همقدم هستند. همۀ آن گروههایی که میبینید جلوی ما صفآرایی کردهاند، همه شرکای جمهوری اسلامی هستند. منتهی بحثشان این است که من باید آن بالا بنشینم. مسئلهاشان بر سر جایگاهها صندلیهاست. مگر از همان شرکای انقلاب نبود که گفت؛ اگر قرار است پادشاهی برگردد، من محسن چریک میشوم؟ حالا آن آدم سیاسی نبود. همان کلهخرابیهای سال ۵۷ را داشت. فکر میکرد میتواند این حرفها را بزند و جامعه هم برایش هورا میکشد. نمیدانست که زمان عوض شده و محسن چریک شدن چقدر هزینه درست میکند. اما موضوع این است که همۀ گروههایی که شرکای انقلاب اسلامی بودند، کماکان شرکای انقلابیاش هستند.
آنها همه دیگر میدانند که قرار نیست بحث روی مسائل انتزاعی باشد، دیگر نمیتوانند کلیگویی کنند. بحثهای مشروطه روشن است. موضوعات اساسی را توضیح میدهد؛ موضوع سکولاریسم. یعنی دیگر قرار نیست در مورد مسائل انتزاعی و پیچیده و فلسفی و کلی صحبت بکنیم. با مشروطه به طور روشن به موضوعات اشاره میکنیم. وقتی میگویند؛ دمکراسی؟ میگوییم همان چیزی بود که توانست جلوی نیروهای مخرب را بگیرد، به زنان آزادی بدهد، زنان به آزادی رسیده بودند، وضع دمکراسی به مراتب بهتر از کشورهای پیرامون بود، نهادهایی ساخته شده بود که دمکراسی ایران را به سمت توسعه میبرد. اقتصادش مشخص بود. نظام حقوقی آن مشخص بود. اما محصول جمهوری اسلامی و انقلاب جمهوریخواهان همین چیزیست که میبینید. دعوای آنها در این جمهوری بر سر این است که روسری اینجا باشد، یا آنجا! وقتی زورشان نمیرسد، اجازه میدهند یکمی به عقب سُربخورد. آنجا که زورشان میرسد اجازه نمیدهند. فرقی هم نمیکند، که آیا فلان آیتالله باشد یا خواهر مریم. همین الان هم میشود دید؛ هنگامی که به «کمپ اشرف چند» حمله میکنند، خانمها آنجا اول باید حجابشان را درست کنند. فرقی نمیکند؛ هم در آنجا «خواهرم حجابت» وجود دارد، هم در پادگانهای مجاهدین. حجاب باید رعایت شود. اما چون در بیرون خواهر مریم و برادر مسعود توانستهاند پادگان درست کنند، پس قدرت کنترل کامل و مطلوب دارند، میتوانند تهدید کنند، که اگر حجاب رعایت نشود، این یا آن مجازات را اعمال میکنیم. در ایران هم هدفشان درست کردن کمپ دو و سه و چهار است. پس موضوعشان این نیست که چرا جمهوری اسلامی دمکراسی را به نفع خود کج میکند. موضوعشان این است که این ناتوانها ـ عذر میخواهم از بکارگیری این کلمه اما از قول آنها ـ این ابلهان نتوانستهاند پادگان درست بکنند و مانند خواهرمریم و برادرمسعود هیچ جنبدهای خلاف خطکش اینها تکان بخورد. از نظر آنها معنی ندارد که جامعه حق حرفزدن داشته باشد. چون اینها بهتر از سپاه بلدند نظم و نسق درست کنند.
در وضعیت امروز جامعۀ ما نوعی از نوستالژی و افسوس بوجود آمده، بگذارید این اصطلاح را بکار ببرم؛ یک پشیمانی دستهجمعی وجود دارد. تک تک مردم ایران، البته منهای یک عدهای خاص که مسئلۀ دیگری دارند، در پیشینۀ خود نسبت به انقلابی که شده پشیمانند. اصلاً نگران این نباشیدکه اشتباه کردند. اصلاً ایراد ندارد که مردم اشتباه کردهاند و میخواهند جبران کنند. ما نباید همه چیز را گردن بیرونیها بیاندازیم. مهم این است که مردم میتوانند اشتباه کنند و تصحیح کنند. اگر ما کمک کنیم تا مردم اشتباهشان را تصحیح کنند، آنوقت ما برندهایم. در ایران یک پشیمانی دستهجمعی وجود دارد و همه میگویند؛ چرا انقلاب کردیم و چه اشتباه کردیم. اما این نظر وجود نداشت که شما اشتباه کردید، که انقلاب کردید. خُب انقلاب را شکست بدهید. خُب اشتباهی کردید، چرا حالا اینقدر تأسف میخورید؟ تأسف عمل سیاسی نیست. پشیمانی آگاهی سیاسیست، اما این آگاهی سیاسی را به نظریۀ سیاسی تبدیل کنید و نظر را به عمل. موضوع این است که اگر پشیمانی دستهجمعی و افسوس همگانی بوجود آمده، نظریۀ شکست دادن انقلاب ۵۷ را باید درست کرد. مردم را به این نظر مجهز کرد. شما میتوانید، این انقلاب را شکست بدهید. و اگر این انقلاب را شکست بدهید، در همان وضع زندگی خواهید کرد که افسوس آن را میخورید. اگر از آنچه باید دفاع میکردید، نکردید از کفتان رفته، پس از آن دفاع کنید که برگردد.
چون این نظریه [بازگرداندن آنچه از دست داده شده است] کار میکند، و آگاهی میآورد، به این خاطر آمدهاند و بحث میکنند، کدام مشروطه؟ ما کدام مشروطه نداریم. ما مشروطه عینیتیافته در ایرانمان پادشاهی مشروطه است. ما هیچ مشروطه دیگری در ایران نمیشناسیم. از این جهت آن چیزی که در ایران اهمیت دارد، همزمان فکرکردن به دمکراسی، فکرکردن به سکولاریسم، فکرکردن به امنیت ملی و نظم است. هرکس که فکر بکند میتواند با دمکراسی جمله بسازد و این دمکراسی مانند اوراد و رمز و رموز، مانند آیات الهی در بیرون اثر خواهد کرد، چیزی از سیاست نمیداند. در سیاست خواستن توانستن نیست، بلکه سبب و مسبب را درست کردن، شرایط و لوازم را درست کردن در سیاست ضرورت دارد. آن چیزی که شاعر میگوید: «خواستن توانستن است» درست است. اما وظیفۀ فیلسوف سیاسی است که توضیح بدهد که در زمینۀ شعر خواستن عین توانستن است. چون شاعر در خیال بحث میکند. اما سیاست در عالم واقع است. باید شرایط را ایجاد کرد و هم لوازم را فراهم کرد. چرا که آن سروری و آن شکوه و رسیدن به آن وضعیت مطلوب اسباب بزرگی میخواهد. بدون آن اسباب فاصلۀ بین خواستن و توانستن را نمیشود طی کرد. از این جهت صحبت کردن از دمکراسی در ایران منتهی به دمکراسی نخواهد شد.
بلکه مسئلۀ اصلی این است که ما بفهمیم در ایران یک موجودی هست، یک هیولایی هست که از داخل بطری آمده بیرون. این هیولای بیرون آمده هم فرصتهایی را میبلعد، هم بسترها را میبلعد و آزادیها را میبلعد. فعل سیاسی ما برای پیاده شدن دمکراسی، اندیشیدن به همان نظم و امنیتیست که در درون آن، آن هیولا مهار بشود. اگر آن هیولا را مهار نکنیم، در درون آن سیستمی که بسیاری با نیتهای خیر از دمکراسی و آزادی حرف میزنند، در واقع هیولایی آزاد میشود که حتا اجازه نمیدهد امنیت باشد. به همین دلیل کلید یا شاهکلید رسیدن به آن وضعیت اندیشیدن است. و توامان همۀ اینها و راه رسیدن، به صورت توامان، به همۀ اینها در پادشاهی مشروطه است که ما را دچار ابهام نمیکند و ما را از ابهام درمیآورد. این مسئلۀ مهمی است که باید پیش روی خودمان ببینیم و قرار بدهیم و این را هم در نظر بگیریم. اگر ما این مسئلۀ پادشاهی مشروطه را پیش روی خودمان قرار ندهیم، هرچقدر فضا رادیکالتر بشود که خواهد شد، فرصتطلبان بیشتری به صحنه خواهند آمد و این را در نظر بگیریم که همۀ شماها و همۀ مردم انسانهای مهربان و احساسی هستید. این افراد بلد هستند که چگونه از احساسات تک تک ما استفاده بکنند. یکی میتواند اعتصاب غذای طولانی بکند، که کردند. آقای خزعلی هم داشت تبدیل میشد به الگوی اعتصاب غذا، آقای گنجی هم بود، آقای سازگارا هم بود. اینها فهمیده بودند که در درون اعتصاب غذا یک عنصری هست که مستقیماً احساسات مردم را تحریک میکند و قلقلک میدهد. آخرین نمونههایش را هم که خودتان میدانید و نیازی نیست من بگویم. بعد این مستقیماً احساس را قلقلک میدهد. علاوه بر این مظلومیت در تاریخ ایران کار میکند. هر کس که مظلوم شد، مردم خیلی دوستش خواهند داشت. حالا به شوخی بگویم؛ خیلی وقتها ادای مظلومها را درمیآورم، برای همین است. ولی وقتی که این عناصر فعال شدند، اینها یک سرمایۀ اجتماعی بدست میآورند و بعد این سرمایۀ اجتماعی را خرج آن نیرویی میکنند که دشمن ملت ایران است. خرج استبداد میکنند. شما تاریخ این چند سال مبارزه را ببینید. کسانی بودند که در سال ۸۸ به بعد شروع کردند به اعتصاب غذا، با آه و ناله و اینکه در حال مردن هستم و این نوع حرفها که رسانهها هم با آب و تاب و با سوز و آه مینوشتند، که خوب دیگر میمیرد، آخرین خداحافظی را هم کرد. و بیست بار هم وصیتنامه بیرون میدادند و میگفتند که خُب این دیگر آخرین وصیتنامه است، با آخرین تحولات روز هم سازگار شده است. به این ترتیب خیلی هم محبوبیت پیدا میکردند. اما سال ۱۳۹۲ که شد، باند رفسنجانی و روحانی و امنیتیها ظاهر شدند و گفتند، اینها میگویند؛ بروید رأی بدهید و هر کسی هم که میگفت رأی ندهیم، میگفتند ما هزینه دادیم و حالا شما جلوی این هزینه ایستادهاید. ما فقط ایران را میخواهیم، یک اشکی هم میریختند و با این کار مردم را هم به پای صندوقهای رأی کشاندند و بعد خودشان ناپدید شدند. بعد وقتی دیدند باز جمهوری اسلامی لرزان شد و مردم دیگر پایداری جمهوری اسلامی را قبول نکردند، دوباره پدیدار شدند و ادای آزادیخواهان را درآوردند.
البته آغوش ما به روی همه باز است. هرکس از هر جبههای بیاید باید استقبال بکنیم. اما باید بدانیم که قرار نیست بیایند و ما قافله را به دستشان بسپاریم، تا آن را ببرند و بدهند دست دزدها! بالاخره باید یک نظم و نسقی باشد. آنهایی که با سازمان و ساختار این طرف مبارزه میکنند، میخواهند همۀ این فداکاریها و همۀ این کوششها را بردارند و ببرند و بدهند به همان دزدی که در کمین است.
سخنرانی حجت کلاشی در شهر هامبورگ آلمان
۳۱ تیرماه ۱۴۰۲ / ۲۲ ژوئیه ۲۰۲۳