طباطبایی دو دهه پس از آغاز سالهای نگونبختی، آنگاه که «شوکران تباهی» چنان درارکان و نهادهای کشور رخنه کرده بود، در سطحی از آن «تامل» در عرصه سخن با «مردانگی» در دفاع از «میهن» قد برافراشت، او برای ما توضیح داد که دفاع از «میهن»، وجهی است اساسی از معنای تاریخی ملت و ملیت ایران، که در طی هزاران سال، «به طور خودجوش» معنا یافته و در نام «میهن» ظاهرگشته است.
یادبود جواد طباطبایی
منصور هدایتی
نام جواد طباطبایی با ایران گره خورده است و هم چون ایران، بزرگ، ارجمند و پاینده خواهد ماند. آن گونه که خود میگفت جرقههای «تاملی در باره ایران» آن هنگام در ذهن او زده شد که از پاریس به تهران بازگشت به قصد مشاهده آنچه که در ایران در حال وقوع بود! در نیمه دوم سال پنجاه و هفت! در هنگامهای که او، در پیادهروهای خیابان «شاهرضا»، که بعدها به نام «انقلاب» نامیده شد، حیرتانگیز در نهایت استیصال، نظارهگر آغاز سالهای «نگونبختی ایران» شد!
درآن روزهای پرهیاهوی پیرامون دانشگاه تهران، جواد طباطبایی، در حوالی سی و سه سالگی، مضطرب و مجبور، به تماشای حادثهای ایستاده بود که اگرچه نام انقلاب «عدالت»خواهانه و حتی «آزادی» بر آن گذاشته بودند، اما او با اتکا به اندوختههایی که داشت، در ذهن خود گرفتار هجوم تصاویر گنگ در «دورنما»یی هولناک برای ایران بود. او چهاردهه بعد در سخنرانی خود در دانشگاه پتسدام در آلمان به آن بازگشت به ایران، به قصد مشاهده وقوع انقلاب ۵۷ به مناسبتِ بحث اشاره کرده است.
طباطبایی در آن روزها، شهودی از وحشت باریدن «سنگ فتنه از آسمان» را در چشمانداز دید، اما پارادایم مسلط در ایران به پشتوانه همه امکانات جهانی، آن «فتنه» را همچون مائدهای آسمانی برای برقراری «عدالت» در ایران، فریاد زد و آن را خیالپردازانه و مغرضانه در تابلوهایی رنگارنگ از نقاشی و تصویر سازی، به کشور و مردم ایران «اهدا» کرد.
دیری نپایید که آن پردۀ پندار پاره، و آن تصاویر زیبا و خیالبافانه در صورت واقعیتی هولناک همۀ تار و پود کشور را در نوردید.
از پس آن زلزله که هر روز ابعاد ویرانی فاجعهبار آن نمایانتر میشد، جواد طباطبایی، به تامل درباره ایران پرداخت که به تدریج طی چند دهه در حجم بزرگ آثار او نمایان گردید. اگر چه پژوهشهای او ژرفا و گسترهای باور نکردنی یافت، اما هرگز چرایی آن «طوفان بینیازی»۵۷ در ایران، تا لحظه مرگ، گریبان او را رها نکرد.
طباطبایی دو دهه پس از آغاز سالهای نگونبختی، آنگاه که «شوکران تباهی» چنان درارکان و نهادهای کشور رخنه کرده بود، در سطحی از آن «تامل» در عرصه سخن با «مردانگی» در دفاع از «میهن» قد برافراشت، او برای ما توضیح داد که دفاع از «میهن»، وجهی است اساسی از معنای تاریخی ملت و ملیت ایران، که در طی هزاران سال، «به طور خودجوش» معنا یافته و در نام «میهن» ظاهرگشته است.
طباطبایی ضمن هشدار در مورد «ضربههایی که در دهههای گذشته بر جان و تن ایرانیان وارد آمده»، و ایران را بر لبه یکی از «پرتگاههای هولناک» تاریخ خود قرار داده است، نوشت «ایرانیان در چنین شرایطی، دریافت خود از بحران ژرف را به ژرفای خودآگاهی تبدیل کردهاند».
بخش مهم و اساسی پژوهشهای طباطبایی، نظریهپردازی مشروطیت ایران است، او جنبش مشروطهخواهی را «بهمثابه آغازِ پایان نظامهای خودکامه» توضیح داد. حادثهای که ایرانِ تازه بیدار شده از خواب سنگین سدههای میانه را در راستای «تاریخ جهانی آزادی و حکومت قانون» به حرکت در آورد.
او در بحثِ مربوط به اندیشه و مفاهیم دوران جدید با استناد به واقعیتهای تاریخ کهنسال ایران نشان داد که ما ایرانیان باید، ضمن آموختن تاریخ اندیشه و مفاهیم غرب، بکوشیم از عکسبرداری و بکارگیری مفاهیم و واژههای جدید غربی که به واقعیتهای تاریخ ما ارتباطی ندارند، خودداری کنیم. و، «برای تبیین قانونمندیهای ایران» از به کارگیری نظریههای «جهانشمول» امتناع ورزیم.
برای ملت ایران که «نخستین دولت تاریخ» را تاسیس کرد، بکارگیری نابجای مفاهیمی همچون «ناسیون» و ناسیونالیسم، که سدههایی طولانی پس از آن در متن تاریخ اروپا ظاهر شدند، نمونههایی از این دست هستند که دههها کشور ما را گرفتار خود کرده است.
معنای «ملت» و «ملیت» ایرانی که ریشههای ژرفی در تاریخ ایران دارند، سدهها پیشتر، واقعیت وجودی خود را نمایان کردند. آن معانی در یکپارچگی ساکنان ایران زمین جاری و ساری بوده است و تبدیل به رمز ماندگاری ایران شده است.
او به ما یاد داد در دوران جدید و مناسبات بین ملل، «ناسیونالیسم ایدئولوژی ملتهای نو ظهور در تاریخ است تا (اگر) بتوانند شالوده ملیت خود را استوار کنند».
اشارات فوق به قصد معرفی آثار و نظرات طباطبایی نیست که ناقصتر و ناتوانتر از آن است که بتواند به چنین امری بپردازد، تنها قصد آن است که در این لحظات خطیر تاریخ ایران برای حفظ موجودیت و یکپارچگی ایران «به نام یا به ننگ» و نقش بیبدیل مشروطهخواهی در این برهۀ حساس در نگاهبانی از ایران اشارهای داشته باشم.
در«انقلاب ملی» ۱۴۰۱ ، پرواز دوباره «ققنوس فرهنگ و تمدن ایرانشهری» بر آسمان کشورِ ایران به نمایش در آمد و جلوههایی از وجوهی از اندیشه ایرانشهری را که طباطبایی بیش از چهاردهه خستگیناپذیر آن را توضیح داد تجسم یافت و در ادامه، راه نجات دوباره ایران، در بازگشت به مشروطیت جستجو گردید.
«انقلاب ملی» ۱۴۰۱ زایندگی مفهوم «ایران» را یکبار دیگر نمایان کرد و خیز و اراده «ملت» ایران را در برپا کردن دوباره «دولت ملی نوین ایران» به نمایش گذارد؛ و همانگونه که انتظار میرفت، جبههای گسترده و رنگارنگ از دشمنان ایران را در داخل و خارج به تقلا وا داشت. در این لحظات خطیر طباطبایی نه در بستر بیماری که در بستر مرگ و زندگی در نبردی سخت طاقتفرسا با عفریت مرگ، از دورترین نقطه جهان روح و قلبش با ایران بود. واپسین نوشته کوتاه او در واپسین روزهای زندگی، در دفاع از هستی و یکپارچگی کشور و ملت ایران نوشته شد و از آن پس بود که قلم از دستان بی جان او از حرکت باز ایستاد.
میتوانیم تصور کنیم جواد طباطبایی نگرانتر از همیشه دور از ایران چشم بر جهان فرو بست. ایرانی که او آن را عاشقانه از «جان دوست تر» میداشت.
از«خلاف آمد عادت» و یا شاید از «موافق عادت» بود، که حتی آنجا که به قول داریوش همایون، سیاستمدار فقید و ارجمند معاصر ایران، جواد طباطبایی در مرتبۀ یک «دانشمند» قرار میگرفت، بویژه درمیان دستاندرکاران «مراکز دانش» ــ مدعی ــ «ایرانشناسی» مخالفانی تا سطح دشمن پیدا کرد. طباطبایی بارها گفته بود که هرگز حاضر نیست با دانش، تشخیص و شخصیت مستقل علمی خود در هیچ صورتی سوداگری کند.
۳۰ مارس ۲۰۲۳