واپسین فصل، که خود نویسنده به عنوان حُسن ختام بر این مجموعه مقالهها افزوده، آیتی در فارسیدانی و فارسینویسی است که نظایر اندکی در نوشتههای فارسی دارد. اگر سخن نویسنده را بپذیریم که همۀ متن کتاب را خود او بازبینی کرده تا «خطاها و ابهامات» اثر را کمتر کند میتوان گفت نویسنده نه تنها موفق نبوده، بلکه سطح دانش خود را نیز لو داده است. اینجا من تنها به غلطها و اشتباههای صوری اشاره میکنم و وارد بحث اصلی نمیشوم.
زبان فارسی و تاریخ ایران بازیچهای در دست استادان
دکترجواد طباطبایی
بخش پایانی
برای اینکه خواننده تصوری از علم نویسنده پیدا کند میتوان به یکی دو فصلی که به قلم خود او به فارسی نوشته شده ــ نه ترجمه از انگلیسی ــ نظری انداخت. گفتم فصل چهارم به «مواجهه» میرزا ابوالقاسم قائممقام «با تهدید و توسعهجوی (!) امپراتوری روسیه» اختصاص یافته است. نویسنده میافزاید : «به ویژه (در جاهای دیگر «بویژه») در این فصل با بهره (کذا) از نظم و نثر قائممقام کوشیدهام دریچه تازهای به سوی یک نوینگانی بومی (indigenous modernity) در اندیشه بگشایم.» (ص. ۸) «نوینگانی» باید از جعلیات خود نویسنده باشد که سابقۀ استعمالی ندارد. اگر خواننده اندکی انگلیسی نداند، یا اگر نویسنده معادل انگلیسی این «نوینگانی» را نمیآورد، بعید بود که او بتواند حدس بزند که «نوینگانی» چه معنایی دارد.۱ مُتخصِّص دورۀ قاجار میداند که ایرانیان صد و پنجاه سال با این مباحث وررفته و معادلهایی هم برای اصطلاحهای آن پیدا کردهاند. اگر در این صد و پنجاه سال معادلی برای برخی از اصطلاحات پیدا نشده بهتر است هر آدم مُتفنِّن وارد این مباحث نشود و به فرهنگستان یا دستکم به اهل فنّ اعتماد کند. آیا تاکنون در هیچ زبانی، که سابقهای علمی دارد، دیده شده که مهاجران، با آن درجه از زباندانی که مهاجران ما دارند، برای دهها میلیون نفری که به زبان خود سخن میگویند، واژۀ بیمعنا جعل کنند؟
البته، نکتۀ اساسی در این فصل جعل اصطلاحی نیست، که هیچ کس نمیفهمد، بلکه ادعای دیگر نویسنده است که میگوید : «با بهره از نظم و نثر قائممقام …» اگر نویسنده وقتی را صرف خواندن جدّی نوشتههای قائممقام میکرد، و البته چیزی از تاریخ اندیشه میدانست، این فصل (ص. ۱۲۹ و بعد) مهمترین بخش کتاب میتوانست باشد، اما وقتی صفحههای این فصل چهارم را ورق میزنیم با شگفتی بسیار درمییابیم که نویسنده تنها به بررسی سطحی چند شعر و یک منظومه از قائممقام بسنده کرده و منشآت و دیگر نامههای او را که در چندین مجلد منتشر شده ندیده است. در یادداشتهای همین فصل، نویسنده اشارهای به وجود منشآت و حتیٰ در یک مورد به دیگر نامهها کرده، اما هیچ بحثی دربارۀ آنچه در آنها آمده نکرده است. (ص. ۱۷۲ و بعد) خواندن این فصل تردیدهایی جدّی در ذهن خواننده نسبت آشنایی نویسنده با قائممقام ایجاد میکند. اینکه کسی از همۀ نوشتههای مهم قائممقام صرف نظر کند و همۀ یک فصل را به نقل و شرح چند ده بیت از شعرهای بسیار سخیف و یک منظومۀ سطحی با عنوان جلایرنامه اختصاص دهد اندکی کملطفی است. بدتر از این نمیشد میرزا ابوالقاسم بار دیگر به قتل آورد. من در فصلی از مکتب تبریز مجموعۀ این نامهها را تحلیل کرده و گفتهام که در همین نامهها و در مدیریت جنگ با روسیه است که قائممقام به اندیشۀ سیاسی جدید نزدیک میشود و طرحی از «نوینگانی بومی»، به قول نویسنده، عرضه میکند که نه «نوینگانی»، در معنای مجهول آن، است و نه «بومی»! اندیشۀ بومی همان بود که شاعران و رجال دربار تهران دو بار با تکیه بر آن از روسیه شکست خورده بودند. قائممقام، و رجال دارالسلطنۀ تبریز، به مقیاسی که در جنگ درگیر شدند، و تجربهای از امور دنیای جدید پیدا کردند، متوجه شدند که باید از هرچه بومی است فاصله بگیرند، زیرا بومی «نوینگانی» نمیشود، همچنانکه این هم آن نمیشود.۲ آنچه قائممقام در جریان جنگ و مدیریت شکست ایران در دو دور جنگهای با روسیه اندیشیده غیر بومی است و به اندیشهای دربارۀ سیاست و جنگ نزدیک میشود که بومی نمیتوانست باشد. اندیشیدن یا جهانی است یا اندیشیدن نیست؛ اندیشیدن سیاسی نیز اگر اندیشهای باشد باید ناظر بر منطق مناسبات سیاسی باشد و نه بومی! بومی بودن مقولهای در توضیح کشورهای عقبمانده است و گرنه در اروپا، و غرب به طور کلّی، که اندیشیدن آنها گویا «بومی» است، زیرا پیش از آن شیوۀ اندیشیدن جدید در جای دیگری ابداع نشده بود، هرگز کسی نگفته که «تجدد بومی» بوده است و وارداتی نیست.
همۀ بیتهایی را که نویسنده از دیوان اشعار و جلایرنامۀ قائممقام نقل میکند گواهی بر این نکته است شعر میرزا یکسره فاقد اهمیت است و به هیچ وجه به نقل آن نمیارزید. به عنوان مثال، من بعید میدانم که در تاریخ ادب فارسی شعری سخیفتر از بیت زیر پیدا کرد : زآن مهدی فرخفال در معرکۀ دجّال/نه واپس و نه دنبال، بل اسبق و اقدم باش! (ص. ۱۳۷) اندکی پائینتر نویسنده این بیتها را نقل کرده است : رو به خیار و کدو نهند چو رستم (کذا!)/پشت به خیل عدو کنند چو گرگین/با سپهی این چنین و یک دو سپهدار/کرد ولیعهد رو به معرکه کین! (ص. ۱۴۱) بدیهی است نویسنده مشکل میتوانست از چنین ابیاتی «نوینگانی بومی» دربیاورد، در حالیکه بسیاری از نامههای قائممقام، بویژه آنهایی که در جریان جنگ و مذاکرههای بعدی با روسها نوشته شده، و بیشتر از این برخی از نامههایی که در آنها میرزا دستور لازم برای مذاکره را به فرستادههای دولت ایران میدهد، شاهکارهایی در نثر فارسی و اندیشیدن سیاسی است. شعر قائممقام هیچ ربطی به نثر او ندارد، اما جای شگفتی است که نویسنده در نهایت بیاعتنایی از کنار نثر او گذشته است. این بیاعتنایی چنان اسفانگیز است که خواننده میتواند به این فکر بیفتد که شاید نویسنده یا آن نامهها را نخوانده یا اگر تورقی در آنها کرده، نثر میرزا برای او قابل فهم نبوده و به اهمیت آن نامهها پی نبرده است. به نظر من، نویسنده هیچ تصور روشنی از جایگاه میرزا ابوالقاسم قائممقام در نظام حکومتی ایران پیدا نکرده و، از اینرو، آنچه بر پایۀ شعرهای بسیار سست دربارۀ او نوشته سخت سطحی است. یکی از دلایل اینکه من گمان میکنم نویسنده فهم درستی از قائممقام پیدا نکرده این عبارت اوست : «چندی طول کشید تا قائممقام از رؤیای آخرالزمانی بیدار شود و با واقعیت جدّی رویارویی با روسیه قدرتمند رو به رو شود.» (همانجا) اینکه با تکیه بر چه سندی تاریخنویس قاجار برای میرزا ابوالقاسم «رؤیایی آخرالزمانی» تدارک دیده من نمیتوانم بفهمم. هر نسبتی که بتوان به خاندان قائممقام داد این یکی اندکی زیادی است. در هیچ جایی از مجلدات بسیار نوشتههای میرزا کوچکترین قرینهای بر وجود این «رؤیای آخرالزمانی» نمیتوان پیدا کرد و احتمال دارد نویسنده دلمشغولی شخصی خود را به قائممقام نسبت داده باشد. البته، نویسنده این عبارت را در توضیح نخستین بیتی آورده که بالاتر از قائممقام نقل کردم و در آن ترکیب «مهدی فرخفال» آمده است. برای اینکه مفسری بتواند از آن بیتی که هیچ معنایی ندارد نظریه یا «رؤیای آخرالزمانی» برای قائممقام دربیاورد به مقدار زیادی خیالپردازی آخرالزمانی نیاز دارد، ولی عامّۀ خوانندۀ بیت میرزا چنین استنباطی از آن نمیتواند داشته باشد.
واپسین فصل، که خود نویسنده به عنوان حُسن ختام بر این مجموعه مقالهها افزوده، آیتی در فارسیدانی و فارسینویسی است که نظایر اندکی در نوشتههای فارسی دارد. اگر سخن نویسنده را بپذیریم که همۀ متن کتاب را خود او بازبینی کرده تا «خطاها و ابهامات» اثر را کمتر کند میتوان گفت نویسنده نه تنها موفق نبوده، بلکه سطح دانش خود را نیز لو داده است. اینجا من تنها به غلطها و اشتباههای صوری اشاره میکنم و وارد بحث اصلی نمیشوم. لازم به یادآوری است که ارجاعات این فصل در ادامۀ اصل مطلب نیامده است و اخلالی در خواندن ایجاد میکند. گویا ناظر چاپ شرکت انتشاراتی هم هیچ نظارتی بر چاپ نکرده و متن را به امان خدا به چاپخانه روانه کرده است تا کتاب با امدادهای غیبی از آن طرف صادر شود. برخی اشتباههای خندهدار : «اشارهِ ظریفی …» (ص. ۳۰۹) «آرأ» (ص. ۳۱۱٫ أ به جای اء بارها در کتاب تکرار شده) «این سودازدگی را که بیشتر به نام “غرب شناخت” از آن یاد میشود را البته نباید سرسری انگاشت …» (ص. ۳۱۳٫ دو علامت مفعول بیواسطه برای یک مفعول! نویسنده در جاهای دیگری هم بارها این اشتباه را مرتکب شده است، زیرا به نظر نمیرسد تصور درستی از جای «را» در جمله داشته باشد.) جملۀ بیمعنا : «نه تنها پیوندهای میانسرزمینی، بویژه در این فرهنگهای کهن، همواره برقرار بوده است بلکه مشکل اساسی نیز در این امر نیست که غرب و غربیان، از جمله شرقشناسان، به پدیده فراگیری به نام شرق بپردازند.» (ص. ۳۱۶، با رعایت نشانههای سجاوندی) «… در محیط چیرهجویانهِ اروپای سده نوزدهم» (ص. ۳۱۷) «دانش شرق شناخت» (همانجا، شرقشناخت در ترجمۀ اوریانتالیسم). «ذکأالملک فروغی» (ص. ۳۱۸) «مّوجه ساختن» (ص. ۳۱۹٫ تشدید روی حرف نخست کلمه هم از ابتکارهای این کتاب است). «اندیشهِ ناتاریخی» (همانجا) «روُم» (ص. ۳۲۱٫ به جای روم یا رُم) «اندیشهای که معطوف به آرمانهای (!) چون بردباری و همزیستی و پسندیدهکردارهایی از این دست است.» (ص. ۳۲۳) چنانکه گفتم، اینها تنها خطاهای صوری چند صفحۀ آخر کتاب است. این فصل به ظاهر بحثی فلسفی دربارۀ تجدد و تجددستیزی و از این قبیل مسائل است که به نظر نمیرسد نویسنده تسلطی بر مطالب مطرح شده در آن داشته باشد. فکر به همان اندازه پریشان است که نثر ناپخته. باید اعتراف کنم که من نتوانستم بفهمم نویسنده چه میخواهد بگوید. نیازی به گفتن نیست که کسی که حتیٰ جملههای ابتدایی و سادۀ فارسی را نمیتواند درست بنویسد و املای کلماتی مانند «روم» و «ذکاءالملک» را نمیداند چگونه میتوانسته است دربارۀ مدرنیته بحث فلسفی کند!؟ به خوانندۀ کنجکاو و فرد علاقهمندی که بخواهد بداند علم به ایران در یکی از بهترین دانشگاههای امریکا دستخوش چه هبوطی شده است پیشنهاد میکنم از خواندن این کتاب غفلت نکند. با خواندن این کتاب میتوان تصوری از ابعاد فرار مغزها هم پیدا کرد که برای دنیا و آخرت ما ملّت سودمند است.
ــــــــــــــــ
۱٫ اصطلاح مدرنیته را در زبان فرانسه نخست بالزاک در آغاز سدۀ نوزدهم در یک نقد ادبی به کار برده بود، اما شارل بودلر، شاعر فرانسوی، آن را رواج داد. آنچه جاعلان اصطلاح و لغتبازان در ایران نمیدانند این است که بودلر واژه درست نکرد، بلکه با تبدیل «مدرن» به یک مفهوم، «مدرنیته»، آن وضع را تثبیت کرد. مدرنیته سه سده پیش از بالزاک در ادب و اندیشه ظاهر شده بود، اما مفهوم آن با تاخیر بسیار زمانی آشکار شد که وضع دوران جدید و اندیشۀ آن تثبیت شده بود.
۲٫ این مطالعات دربارۀ بومیگرایی ایرانی از کشفیات دانشگاههای امریکایی، بویژه پس از انقلاب شکوهمند، و کوششی برای تصفیه حساب با همۀ دستاوردهای کوششهای صد و پنجاه سالۀ تجددخواهی در ایران است. دهها رسالۀ بیسرـ وـ ته در همین دانشگاهها دربارۀ بومیگرایی بویژه نوع روشنفکری آن نوشته شده است که باید در فرصت دیگری به برخی از آنها پرداخت.
ـــــــــ
نقل از: یادداشتها و جستارها / https://t.me/jtjostarha