هر انسانی میباید بتواند خود را از محدودیت زایش و پیرامون و فرهنگ بالاتر بکشد. جامعههای مسیحی توانستند بر قرون وسطای خود، بر کلیسا و تفتیش عقاید و جزم مذهبی، بر ارسطوی جامه کلیسائی پوشیده، چیره شوند زیرا لوتر به آنان آموخت که به بنیاد، به خود مسیح، باز گردند. بازگشت به بنیاد، چنانکه میبینیم، در همه مذاهب به چنان نتیجهای نمیانجامد. با این مقدمات آیا میباید نا امید شد یا چاره را در ریشه کن کردن اسلام دید، چنانکه دلخواه پارهای به جان آمدگان است که هر زمان از یک سر بام میافتند؟ ما نه نیاز به در آوردن ایران به مسیحیت داریم نه بازگشت به ایران زرتشتی. برای رسیدن به پاسخ درستتر میتوان به تفاوت میان دین و نگرش دینی نگریست.
تفاوت میان دین و نگرش دینی
داریوش همایون
اسلام و تعبیری که ما از اسلام داشتهایم سیاست و فرهنگ ما را به مقدار زیاد شکل داده است و با این جای بزرگی که در زندگی ملی ما داشته گفتمان تجدد را ناچار زیر سایه خود گرفته است. بیش از صدسال پرسش بزرگ ملی ما همین بوده است: نقش مذهب در واپسماندگی ما چیست و با آن چه باید بکنیم؟
دین اسلام مسلما گشوده بر تجدد نیست. فرایافتconcept های توکل و مشیت، فرد انسانی را از اراده آزاد بیبهره میکند؛ از او موجودی میسازد تسلیم سرنوشت، که هر لحظهاش به اراده مستقیم خداوند بستگی دارد، خداوندی که او را، شخص او را، برای پرستش و فرمانبری خود آفریده است و حساب هر کمترین کارها را دارد. حتا کفر و ایمان او نه دست خودش بلکه خدا خواسته است. اسلام دین حقوق نیست دین تکالیف است (تنها مومنان حقوق محدودی دارند و زنان از آن هم کمتر). انسانی که رفتن او به بهشت یا دوزخ نیز تقدیر شده است با سلسله دراز بایدها و نبایدها سر و کار دارد. چه، بایدها و نبایدهائی که در کتاب آمده است و چه آنها که در دویست ساله پس از مرگ پیامبر به نام حدیث نبوی از گفتار و کردار او گرد آوردهاند و افراد و اجتماعات در هر جا و تا پایان جهان میباید بر روال آنها زندگی کنند.
کار شیعیان البته دهها بار دشوارتر از بقیه مسلمانان است. یک هزارم احادیث گرد آمده در بحارالانوار که خمینی بنیادگرا میگفت همه درست هستند بس است که زندگی همه اجتماعات انسانی را در پلشتی ایران فتحعلیشاه و شاهسلطان حسین غوتهور سازد.
اسلام به انسان چنان که هست مینگرد ــ موجودی که با همه تعارفات “خلیفه خدا بر روی زمین“ جز بندهای نیست و نه میتواند و نه حق دارد روی پای خود بایستد. راه او را، گاه تا جزئیات زندگانی، پیش پایش گذاشتهاند و سختترین کیفرها را برای بیرون رفتن از آن هشدار دادهاند. بزرگترین دستاورد او در زندگی این جهانی (آنچه حقیقتا دارد) فراهم آوردن توشه آن جهانی است (آنچه تنها به نیروی ایمان باور دارد.) اکنونش همه دنباله، و تا جائی که بتوان، تکرار گذشته است. چشمان او همواره میباید به دهان مراجعی باشد که پیشینهها را باز میگویند. اگر آن مراجع با او همچون گوسفندان رفتار میکنند شگفتی نیست. در کجا او را دارای خرد مستقل نقاد شناختهاند؟ کجا به او حقشک کردن و از راه پدر و مادر و اجتماع و امت بازگشتن دادهاند؟ او به جهان آمده است تا فرائض را بجای آورد. حتی نیکی او نیز فریضهای است برای رضایت خداوند (یا ابوالفضل.) با چنین فلسفه زندگی هیچ تصادفی نیست که به گفته ژنرال مشرف، در آن سالها که آرزوی آتاتورک شدن داشت، “چرا هر کشوری فقیرتر و واپس ماندهتر است اسلامیاست؟“
برخلاف اسلام، مسیحیت در گفتار و کردار مسیح و نه کلیسا ــ همچنان که آموزه (دکترین)های زرتشت و نه مغان ــ نزدیکی بنیادی به پارهای فرایافت conceptهای مدرنیته دارد و به رغم پایگان مذهبی خود یک عامل برجسته در مدرنیته بوده است. مسیح حساب دین و حکومت را پاک از هم جدا میکند و نمونه مثالی نفی کلی خشونت است که رواداری tolerance و دوری از تعصب و برابری همه آدمیان، گذشته از تفاوتهای نژادی و زبانی و بویژه مذهبی از آن میآید: “همسایهات را مانند خودت دوست بدار“ (که از تورات آموخت.) او نه بر بتان و مشرکان، بلکه اطاعت بندهوار از مقامات، پایگان مذهبی باشد یا امپراتوری، میشورد و بهایش را بر صلیب میپردازد. خداوند او دوستدار انسان است و کاری به امر و نهی ندارد. به آسانی میتوان او را از عرصه سیاست و حکومت، و باید و نبایدهای زندگی روزانه بیرون برد.
در پیام او باور به انسان نه چنانکه هست بلکه چنانکه میباید، نهفته است (هرچند در این به پای زرتشت نمیرسد که هیچ کس نرسیده است.) زندگی برتر از دلمشغولیهای روزانه است: “not by bread alone“ نه تنها از بهر نان. هر انسانی میباید بتواند خود را از محدودیت زایش و پیرامون و فرهنگ بالاتر بکشد. جامعههای مسیحی توانستند بر قرون وسطای خود، بر کلیسا و تفتیش عقاید و جزم مذهبی، بر ارسطوی جامه کلیسائی پوشیده، چیره شوند زیرا لوتر به آنان آموخت که به بنیاد، به خود مسیح، باز گردند. بازگشت به بنیاد، چنانکه میبینیم، در همه مذاهب به چنان نتیجهای نمیانجامد. با این مقدمات آیا میباید نا امید شد یا چاره را در ریشه کن کردن اسلام دید، چنانکه دلخواه پارهای به جان آمدگان است که هر زمان از یک سر بام میافتند؟ ما نه نیاز به در آوردن ایران به مسیحیت داریم نه بازگشت به ایران زرتشتی. برای رسیدن به پاسخ درستتر میتوان به تفاوت میان دین و نگرش دینی نگریست.
نقل از: پیشباز هزاره سوم / رسالههائی در سیاست، تاریخ، فرهنگ