«

»

Print this نوشته

پیامدهای انقلاب و مسئولیت «ما» / فرخنده مدرّس

هر عمل اجتماعی در حوزه سیاست، مسئولیت پیامدها را نیز با خود و در خود حمل می‌کند.  جداکردن یک عمل اجتماعی از نتایج و پیامدها، ستودن آن عمل و بی‌اعتنایی در قبال پیامدها، دلالت بر فقدان حس مسئولیت است که ضخیم‌ترین پوستۀ بی‌اخلاقی آن بر چهرۀ کسانی نمودار می‌باشد که از وقوع انقلاب و از شرکت خود در آن همچنان احساس سربلندی و رضایت می‌نمایند، اما سهم خود و نقش خود در پیامدها و سرچشمۀ جوشان کاستی‌‌ها، آسیب‌ها و ناروایی‌های ناشی از آرمان‌ها و ایدئولوژی‌های آن انقلاب و تداوم چهل‌سالۀ آن، نادیده گرفته و از خود سلب مسئولیت می‌کنند.

‌ ‌

FM2

پیامدهای انقلاب و مسئولیت «ما»

فرخنده مدرّس

‌ ‌

پس از گذشت چهل سال از «پیروزی» انقلاب اسلامی و ببار آمدن میوۀ تلخ آن درخت بدسرشت، یعنی نظام اسلامی، هنوز سرخی گونه‌های نیروهای انقلابی، از شور دفاع از آن انقلاب، رنگ نباخته و گلگونی آن کاستی نگرفته است. اما برخلاف گونۀ این مدافعان، رخ میهن و رخسار مردم روز به روز از رنجوری فزاینده، به زردی بیشتر گراییده و پیکر آنان زیر وزن هیولایی نظام اسلامی تکیده‌تر و خمیده‌تر می‌شود.

صرف‌نظر از جمع مدافعان انقلاب اسلامی در بیرون و درون نظام که به یک نسبت همچنان، طلب‌کارانه، خود را در وقوع انقلاب و استقرار نظام ولایت مطلقۀ فقیه، محق و «سربلند» می‌شمارند، اما آن گروه از افراد و نیروهای شرکت کننده در انقلاب که همۀ حوادث و وقایع رخداده در مسیر تحقق آن انقلاب و استقرار نظام اسلامی را به طبع خود سازگار نمی‌شمرند نیز تا کنون کوچک‌ترین تردیدی به درستی اصل واقعه یعنی وقوع انقلاب وارد نمی‌دانند.

دفاع از «انقلاب»، گویی، پیمان مشترکی‌ میان همۀ این نیروهاست که بر وفاداری و پایداری بر آن سوگندی خلل‌ناپذیر یاد کرده‌اند. از نظر همۀ آنان در «ضرورت» و «درستی» وقوع انقلاب، هیچ تردیدی روا نیست، ثمرۀ آن هر چه می‌خواهد باشد! در این میان بسیاری از آنان که دسته دسته و به نوبت در صف مخالفان رژیم اسلامی جای گرفتند، در مقابل پیامدهای فلاکت‌بار انقلاب، بر این استدال تشبث می‌کنند که؛ ثمره «مال دزدی» از آب درآمد و انقلاب به  یغما رفت. و لاجرم، از نظر آنان، آنچه در مسیر تحقق و تداوم انقلاب صورت گرفته و از آن، این‌همه، آسیب به کشور و ملت و مردم وارد شده است، ربطی به خود انقلاب و آرمان‌های آن و ربطی به «آنان» نداشته است و «گناه» آن به گردن این یا آن فردِ «نظام» یا کل نظام اسلامی بوده است! به معنای دیگر؛ سلب مسئولیت کردن از خود با طیب خاطر!

هر عمل اجتماعی در حوزه سیاست، مسئولیت پیامدها را نیز با خود و در خود حمل می‌کند.  جداکردن یک عمل اجتماعی از نتایج و پیامدها، ستودن آن عمل و بی‌اعتنایی در قبال پیامدها، دلالت بر فقدان حس مسئولیت است که ضخیم‌ترین پوستۀ بی‌اخلاقی آن بر چهرۀ کسانی نمودار می‌باشد که از وقوع انقلاب و از شرکت خود در آن همچنان احساس سربلندی و رضایت می‌نمایند، اما سهم خود و نقش خود در پیامدها و سرچشمۀ جوشان کاستی‌‌ها، آسیب‌ها و ناروایی‌های ناشی از آرمان‌ها و ایدئولوژی‌های آن انقلاب و تداوم چهل‌سالۀ آن، نادیده گرفته و از خود سلب مسئولیت می‌کنند. صرف‌نظر از حاکمان اسلامی که در بی‌اخلاقی روی عالَم و آدم را سپید کرده‌اند، اما گویی این گفته که سیاست «اخلاق نمی‌شناسد» از روی همین نمونۀ انقلابیون دست‌درکار و همچنان مدافع آن در ایران بوده است.

«فریب» نیروهای انقلابی، که گویی در «آزادیخواه» بودنشان تردید روا نتوان کرد، توسط رهبر اسلامیِ «دزدان  سرگردنۀ انقلاب» نیز «برهان» دیگریست که انقلابیون سابق همچنان، بیاری آن، سال‌هاست، گونه‌های خود را در دفاع از آن انقلاب، سرخ نگه داشته‌اند. آنان همچنان سخت بر این «برهان» می‌کوبند اما طنین توهینی را که با این «برهان» به خود روا می‌دارند، نمی‌شنوند. و آن پیام تلخی را که در «برهان فریب‌خوردگی»‌ بزبان می‌آورند، درنمی‌یابند. «انقلابیون فریب‌خورده» طبعاً هنوز درنیافته‌اند که ریشۀ هر فریبی، حتا اگر صحت داشته باشد، در جهل و نادانی «فریب‌خورده» است! اگر آنها این معنا رامی‌فهمیدند، لاجرم، در جهل مرکب خود، این‌همه آن را تکرار نمی‌کردند و مصرانه دامنۀ جهالت خود را تا به امروز نمی‌کشانند!

البته دامنۀ جهل در آن انقلاب بس گسترده‌تر از اینهاست و ژرفای آن به عمقی اندازه‌ نگرفتنی می‌رود و بحث روشنگرانه در بارۀ هر جلوه‌ای از آن حدیث هفتادمن کاغذ خواهد بود. اما جلوۀ دیگری از آن، نزد مدافعان انقلاب، این‌ است که آنان از فهم رابطه و پیوند میان آرمان‌های انقلاب اسلامی و سرشت نیروی رهبری آن و آنچه ببار نشسته است می‌گریزند. گویی از نگاه به هیولایی که به دست خویش به ظهورش مجال داده‌اند در هراسند.

به هر تقدیر جامعۀ ایرانی، در توده‌های میلیونی، بخش بزرگی از عامۀ مردم از روی ایمان یا خوش‌باوری، که بر آنان حرجی نیست، و اکثریت بزرگی از طبقات تحصیل کرده و لایه‌های «روشنفکری» و سرآمدان فرهنگی، همان «گل‌های سرسبد»، چهل سال پیش، در غفلت یا از سر نادانی و جهل، این فرصت را به متولیان دین در جامۀ «روحانیت»دادند و دست آنان را بر حیات کشور گشودند و سرنوشت میهن و ملت را بدانان سپردند. نتیجۀ آن «تصمیم» انقلابی این وضعیتی‌ست که امروز در آن بسر می‌بریم: اشاعۀ خرافات، تحجر، فساد، دزدی، دروغگویی و رقابت پرخدعه در «بالا» و گسترش عقب‌ماندگی، فلاکت و از هم‌گسیختگی و استیصال و غلبه خشم و نفرت ناشی از ظلم و تبعیض در «پایین». این تصویریست که امروز از ایرانِ زیر سلطۀ چهل‌سالۀ نظام اسلامی مبتنی بر ولایت مطلقۀ فقیه در اذهان برجای مانده است. این تصویر نه ذهنی‌ست، نه خیالی و نه برخاسته از تبلیغ مخالفان نظام، بلکه، واقعیتی‌‌ست که حتا صاحبان قدرت اعم از کانونی یا حاشیه‌ای، نیز آن را، خواسته یا ناخواسته، آگاهانه یا ناآگانه انکار نمی‌کنند.

در این تصویر، شوربختانه، شبح خوف‌آور از هم‌پاشی و نابودی کشور و ملت، خود را نیز می‌نمایاند و بسیارکسان به ویژه ایراندوستان و دلبستگان به ملت و کشور را به هراس می‌اندازد؛ شبحی که در تداوم حکومت اسلامی، هر لحظه خوف‌آورتر می‌شود. اما کیست که نداند، ماندگاری حکومت اسلامی در پایداری ارزش‌های همان انقلابی‌ست که از آن برآمده است. ما تا وقتی که دست از دفاعِ آن انقلاب نکشیم و نظام ارزشی آن را به نقد نکشیم و کنار نگذاریم، حتا به قیمت کنار گذاشتن، گذشته‌های خود، همچنان در خدمت دوام نظام اسلامی خواهیم ماند. آیا چهار دهه برای دست برداشتن از دفاعِ همان ارزش‌ها و از آن گذشته‌ها کافی نیست؟ آیا نیروهای مدافع انقلاب نسبت به سهم و مسئولیت خود در تداوم این حکومت و لاجرم نابودی و از هم‌پاشی کشور، اندیشه‌ای به خود راه می‌دهند؟