در حاشیۀ نوشتۀ آقای مصطفی نصیری، درج شده در همین سامانه تحت عنوان «پای از گلیم خویش چرا بیشتر کشیم»، نقد آقای الحایر بهآن نوشته و همزمان با آن، پاسخ آقای نصیری را خدمت خوانندگان تقدیم میکنیم و امیدواریم در برجستگی و دریافت کامل نکته محوری نوشتۀ اصلی یاری دهنده باشد.
نقدی بر مقاله مصطفی نصیری
الحایر
۱ ـ ابن اثیر میخواهد یک نکته فنی را بیان کند: آیا شعر همچون نثر این ظرفیت و قابلیت را دارد که حامل معانی و مفاهیم گوناگون و متکثر شود؟ پاسخ وی مثبت است. و با ذکر شاهنامه فردوسی بهعنوان شاهد بر مدعای خود، درمییابیم که مطلب اساساً هیچ ربطی به توانایی و برتری فرهنگ و تمدن ایرانشهری ندارد. بلکه فقط و فقط به توانایی و هنرمندی شخصی فردوسی مربوط میشود. گرچه ابن اثیر با چنین صراحت و روشنی نمیگوید. اما مگر بیش از یک شاهنامه در زبان فارسی خلقشده؟! یا عجم بیش از یک فردوسی، داشته است؟!
این مثل این میماند که بحثی راجع به رمان دربگیرد که آیا رمان این ظرفیت و قابلیت را دارا میباشد که مجموعهای از معارف و آداب و علوم را در خود بگنجاند؟ و شخصی بگوید: آری این ظرفیت در رمان هست. و از کسانی همچون تولستوی یا پروست نام ببرد که با خلق رمانهایی همچون جنگ و صلح یا زمان از دست رفته، توانستند مفاهیم بلند و عمیق فلسفی و تاریخی و جامعهشناختی و روانشناختی و… را به قالب رمان درآورده و تبیین کنند.
آیا جنگ و صلح تولستوی یا زمان از دست رفته پروست، دلیلی بر برتری قومی و فرهنگی روس و فرانسه بر سایر اقوام و فرهنگهاست؟! و اگر درمیان ایرانیان کسی همچون تولستوی یافت نشد که رمانی همچون جنگ و صلح بنویسد، دلیلی بر عقبماندگی فرهنگی و ادبی و فکری ایرانیان از روسها است؟!
تولستوی و شکسپیر و پروست و فردوسی قهرمانان انسانی هستند، متعلق به همه بشریت چون توانستهاند با هنر و تکنیکشان، در امکانات محدود و مضیق و بالقوهای همچون شعر و رمان و نمایشنامه دست به آفرینشهای عظیم و جاودانه بزنند.
این افتخاری برای فرهنگ و ادب روس و انگلیس و پارسی و فرانسوی نیست اگر شاهکارهایی چون جنگ و صلح یا زمان از دست رفته یا شاهنامه و مکبث و هملت در آنها پدید آمده. بلکه هرچه افتخار هست از آن “افراد تاریخی مشخص و معینی” است که این قابلیت و هنر را از خود به جاودانگی سپردهاند. این شاهکارها جهانی شدهاند و متعلق به همه جوامع و فرهنگها. گرچه به زبان و فرهنگ قومی خاص پدید آمده باشند.
۲ ـ پدیدههایی که متضمن “جذبهی امر خارقالعاده” هستند (یعنی جذبهای که جریان عادی ادراک عقلانی مجذوب، در مواجهه با آن، دچار تحول شده و احساس و عواطف دیگری بر ذهن و روان مجذوب حاکم شود. مثل متون مقدس یا منظومههای اساطیری)، این پدیدهها، بنیانگزار و آغازگرند، درحالیکه فرهنگ و تمدن در بستر تداوم و تکرار جریان مییابد.
مرکز ثقل و محور اصلی شاهنامه قهرمانی اسطورهای است بنام رستم که زاییده خیال خلاق فردوسی است. قهرمان بزرگ و محبوب زردشتی گرشاسب بوده که جایگاهی در شاهنامه ندارد!. از همین نکته اساسی میتوان دریافت که فردوسی در پی ابداع اسطورهی ایرانشهری نوین بوده که تضادهای عمیقی با ایرانشهر کهنه پیش از اسلام داشته (به دلیل دستکاریهایی که در فره و جذبه کرده). مثلاً گشتاسب در آثار زردشتی محبوب است ولی فردوسی تعمداً از او چهرهای منفور ترسیم میکند. تضادهای شاهنامه با میراث پهلوی و زردشتی را در مورد کیومرث یا اسکندر و بسیاری موارد دیگر میتوان احصا کرد. شاهنامه جذبه و فره را از قهرمانان اسطورهای یا دینی ایرانشهر کهن، منتزع کرده و به قهرمانان دیگری که در ایرانشهر برساخته فردوسی، آفرینش نوین یافتهاند، بخشیده (مثل قرآن که جذبه را از شعر و اسطوره عرب پیش از اسلام، نزع و به قهرمانان و ایدههای نوینش میبخشد)
آیا شاهکاری مثل شاهنامه با اینهمه رگههای برجسته و آشکار تضاد با زردشتیگری و ایرانشهری کهنه، و این تغییرات بنیادینی که در حاملهای “جذبه امر خارقالعاده” پدید آورده، میتواند نماد وحدت فرهنگی کلی و جامع یک قوم از آغاز پیدایشش تا امروز باشد؟!
اینکه ابن اثیر، شاهنامه را قرآن قوم عجم میخواند، باید از این زاویه، نگاه کرد. (که جواد طباطبایی هیچگونه شناخت و درکی از آن ندارد. چون “جذبهی امر خارقالعاده” را نمیشناسد.)
یعنی همانطورکه قرآن کانون آغازین “جذبهی خارقالعاده “مقدس بود و نه تداومدهنده منظومههای اساطیری گذشتهی عرب، یک گسست بوده نه پیوست. شاهنامه نیز چنین است (وگرنه قرآن القوم بودنش بیمعنی میشود). این دو کتاب در دو زبان و میان دو قوم پدید آمدند. و هردو منسوخ کننده فرهنگ و تمدن کهنهی آن دو قوم و جذبههای مسحورکننده قدیمی آنها شدند. هردو بر اطلال فرهنگ و تمدن گذشته و جذبههای فروپاشیده دو قوم، فرهنگ و تمدن و فرهها و جذبههای نوین را خلق و ابداع کردند.
گرچه از مواد و عناصر زبانی و ادبیاتی و نمادها و نشانههای معهود و رایج میان آن دو قوم، در این دو پدیده خارقالعاده، آثار فراوانی به چشم میخورد، اما تغییرات بنیادینی که در هسته و مرکز ثقل آنها بهوجود آمده (جابجاییهایی که در امر فرهها و جذبههای خارقالعاده صورت گرفته) میان ماقبل و مابعد این دو پدیده شکاف و گسستی عمیق به وجود آورده.
Sayer Alhayer