«

»

Print this نوشته

شاهنامه ستیزی در جامه‌ای دیگر! / جواد رنجبر درخشی‌لر

رابطه شاهنامه و ملت ایران اظهر من‌الشمس است. اگر کسی فقط چند صفحه درباره اسطوره و حماسه خوانده باشد (البته نه در این دانشگاه‌های بی علم ستیزگر با ایران) خواهد دانست که ملتی صاحب اسطوره می‌شود که قرن‌ها زیسته باشد. نسل‌ها در پی هم آمده باشند و هر نسلی قصه خود را گفته باشد. خاطره جمعی ساخته شده باشد. چنان که امروز در جای جای ایران نوروز رسمی کهن است و جمشید نامی برای مردان و ضحاک چهره‌ای پلید. فرق نمی‌کند آذربایجان باشد یا سیستان یا کردستان. اسطوره‌ها به شرط تداوم ملی (در حافظه یک ملت) می‌توانند شکل حماسی بگیرند. یعنی ملتی باید باشد تا حماسه‌ای باشد تا کتابی حماسی چون شاهنامه نوشته شود. برعکس نیست. یعنی با شاهنامه ملت ساخته نمی‌شود.

‌ ‌

شاهنامه ستیزی در جامه‌ای دیگر!

جواد رنجبر درخشی‌لر

فردی ناشناس به نام “عبدالنبی قیم” با عنوان نویسنده و پژوهشگر در سایت “عصر ایران” مطالبی بر علیه ایران و شاهنامه و استاد علامه دکتر جواد طباطبایی نوشته است.

درباره آقای دکتر طباطبایی نوشتن که اشکالی ندارد. نه شرعا و نه قانونا. بلکه واجب است و طبیعی، رسم زمانه است و عامل بزرگی و کسب عنوان‌های آکادمیک و راه نان در آوردن.

بنابراین با این بخش سخنان او کاری ندارم. استاد هم نیازی به دفاع ندارند. اما خنده‌دار نیست؟

خنده‌دار نیست که صدها استاد با درجه و مراد و مامور و معذور سی سال است که دست در دست هم انداخته‌اند و دست در دست دولت‌ها گذاشته‌اند تا پاسخی درخور به یک استاد اخراجی بدهند، اما هر روز که می‌گذرد بی‌آبروتر می‌شوند؟ دار و ندارشان را حراج کرده‌اند اما کالایشان خریداری ندارد. بازارشان چنان کساد شده است که دور نیست کم کم از ایران فروشی به چیزهای دیگر فروشی هم بیفتند تا بلکه خریداری پیدا کنند اما شگفتا که در این زمانه ایران ستیزی نسل ما گواهی شد بر شکوه و پایداری ایران و دانستیم و باید به نسل‌های آینده هم منتقل کنیم که اندیشه ایرانشهری چنان عظیم است که هیچ سنگی شیشه آن را نشکست و هیچ لجنی سیمای روشن آن را مکدر نکرد.

بگذریم! که عادت مالوف است و گویا هر کس درجه‌ای در علم می‌خواهد باید افزون بر مقاله و کتاب (دزدی یا غیر دزدی) دشنامی هم به استاد علامه ما داده باشد که اگر نداده باشد بررس‌ها می‌پرسند: همه چیز درست است، شما از فردا دانشیاری، فقط دشنامی به جواد طباطبایی بده تا همه مدارک کامل شده باشد.

اما این نویسنده و پژوهشگر افزون بر استاد بر ایران و ایرانیان و شاهنامه هم تاخته‌اند و این دیگر جای مماشات ندارد. باید پاسخی دندان شکن به این یاوه‌ها داد تا هر تازه از راه رسیده‌ای به فکر نان خوردن از راه ایران ستیزی نیفتد.

ایشان نوشته‌اند: “من نمی‌دانم این چه عادتی است که برخی نویسندگان ما برای تعریف و تمجید از تاریخ و فرهنگ ما از دیگران مایه می‌گذارند و دیگران را تخریب می‌کنند؟ و این دیگران کسی نیست جز عرب.”

در پاسخ او باید بگویم من هم نمی‌دانم این چه عادتی است که عده‌ای به ایران و افتخارات تاریخی آن آلژری (آنهم نه فصلی که سالی) گرفته‌اند و هر جا نام ایران می‌آید گویا دشنامی زشت شنیده‌اند.

کدام عرب ستیزی؟ آیا سخن گفتن از تاریخ و فرهنگ و تمدن ایران را هم باید فراموش کنیم تا به تریج قبای دیگران برنخورد؟ در طول تاریخ نشانه‌ای هر چند ناچیز از بیگانه ستیزی در ایران دیده نشده است. اتفاقا هر چه بوده تساهل و تسامح بوده و از این در هر چه قوم وحشی و بدوی بوده به ایران تاخته و فرهنگمند شده است.

چرا یک بار درباره تساهل ایرانیان در برابر عرب‌ها سخن گفته نمی‌شود؟

اگر پدران و مادران ما نبودند عرب‌ها حتی جانشین و نوه پیامبر خود را فراموش کرده بودند. از این هم بگذریم که در بین ملت‌ها نمونه‌ای سراغ نداریم که چنین به کشور خود تاخته باشند. هر چند این کشور به آب حیات و خاک مطهری سرشته شده است و از این یاوه‌گویی‌ها گزندی بر آن نمی‌رسد.

و اما شاهنامه. این کتاب مظلوم و غریب! که اگر فردوسی زنده بود باید حماسه‌ای می‌آفرید در برابر ستیزگران کنونی‌اش که جامه افراسیاب را به تن خود اندازه کرده‌اند و شمشیر اهریمنی را در دست گرفته‌اند و تا جا دارد بر تن این بزرگترین کتاب حماسی بشر می‌کوبند.

رابطه شاهنامه و ملت ایران اظهر من‌الشمس است. اگر کسی فقط چند صفحه درباره اسطوره و حماسه خوانده باشد (البته نه در این دانشگاه‌های بی علم ستیزگر با ایران) خواهد دانست که ملتی صاحب اسطوره می‌شود که قرن‌ها زیسته باشد. نسل‌ها در پی هم آمده باشند و هر نسلی قصه خود را گفته باشد. خاطره جمعی ساخته شده باشد. چنان که امروز در جای جای ایران نوروز رسمی کهن است و جمشید نامی برای مردان و ضحاک چهره‌ای پلید. فرق نمی‌کند آذربایجان باشد یا سیستان یا کردستان. اسطوره‌ها به شرط تداوم ملی (در حافظه یک ملت) می‌توانند شکل حماسی بگیرند. یعنی ملتی باید باشد تا حماسه‌ای باشد تا کتابی حماسی چون شاهنامه نوشته شود. برعکس نیست. یعنی با شاهنامه ملت ساخته نمی‌شود.

این درس اول اسطوره شناسی و حماسه شناسی است. تازه پس از این است که حماسه که خود به یکی از عوامل قوام ملت تبدیل شده است به شرط پایداری ملت زنده می‌ماند. ایرانیان از ابتدا ملت بوده‌اند و حماسه داشته‌اند و شاهنامه فقط بهترین شکل ادبی حماسه‌های ملی ایران است که به دست نابغه و حکیمی یگانه به نام فردوسی به نظم کشیده شده است.

اما عرب‌ها هیچ گاه ملت به معنای واقعی کلمه نبوده‌اند. حکومت هم نداشته‌اند. قبیله‌ها زمام امور عرب‌ها را به دست داشته‌اند و پیامبر اسلام برای آن‌ها افزون بر تمدن و شریعت حکومت هم آوردند که البته عرب‌ها تاب آن را نیاوردند. این جماعت‌های گسیخته و قبیله‌های از هم گسسته کی ملت بوده‌اند که حماسه و شاهنامه داشته باشند؟ جنگ و خون‌ریزی فراوان داشته‌اند اما با خود. همدیگر را کشته‌اند و دور تسلسل کشتار تاکنون ادامه دارد. اکنون هم ملت نیستند. سوریه و عراق دو نمونه برجسته. و بی گمان همه این‌ها نشانه برتری یا فروتری نیست. بیان شرایطی است که هست. گفتن تاریخ است بی طعنه و نتیجه‌گیری با تفسیر به رای.

اما برابر دانستن “معلقات سبع” با شاهنامه طعنه و تفسیر به رای است و فقط نشانه نادانی است و بس. هزاران نمونه از این قصیده‌ها را در دیوان‌های شاعران درجه دوم فارسی هم می‌توان یافت و سخن “طه حسین” را در کتاب “فی الادب الجاهلی” باید بیان کرد که ثابت کرد بسیاری از اشعار معروف به دوره جاهلی عرب پس از اسلام نوشته شده‌اند که نشانه‌ای از تاثیرپذیری اعراب از تحولات پس از اسلام و مراوده با سایر ملت‌ها به ویژه ایرانیان است.

و نیز فراموش نباید کرد که نثر عربی و صرف و نحو آن به دست ایرانیان نوشته شده است و شگفت نیست که عربی را زبانی ساخته و پرداخته به دست ایرانیان بدانیم. دوره شکوفایی تمدن اسلام هم با رهبری و میدان‌داری ایرانیان بوده است.

اما شاهدی که از مرحوم ادوارد براون آورده شده است از آن حرف‌های جالب است. حرف یک اروپایی برای برتری شعر عرب بر شعر فارسی حجت دانسته می‌شود.

ادوارن براوان با تمام دانش و سابقه خود درباره شاهنامه اشتباه کرده است. در این گزاره تردید ندارم. حتی اگر بنا بر حجت دانستن سخن اروپایی باشد صدها نفر برتر از براون نیز وجود دارد که عمری را صرف شاهنامه کرده‌اند. از استاد مرحوم ژول مول بگیرید تا استاد مرحوم هنینگ تا مرحوم برتلس تا استاد هانری ماسه و استاد ولف و صدها نفر دیگر. در این باره هم حداقل صد یک هستیم.

سخن پایانی من این است که با ایران ستیزی و تحقیر مظاهر ملی ایران شاید نانی برای سفره امروز فراهم شود، اما قطعا آینده‌ای ننگین در انتظار است.

@javadranjbarderakhshi