امیدوارم در اینجا با تأکید دوباره بر احساس احترام فائقه خود نسبت به روشنگریهای دکتر طباطبایی و فراتر از آن حس وامداری خویش و بسیاری از ایرانیان دیگر در وارد ساختن سیلیهای نقد و سخت ایشان بر گونۀ تعهد ما به حفظ ایران، که در حال از دست رفتن است، و بیدار ساختنمان از خواب و خیال شیرین بر بستر حلواهای نسیه افکار امتی ـ اسلامی و طبقاتی ـ مارکسیستی، خراش و جراحت دوبارهای به روان «فروتنپسند» اما تنگنظر و کوچکمنش در تحسینِ آقای خسروی وارد نساخته باشم، که در نوشتۀ خود (تندیس زندۀ موبد فرهمند ـ در نقد ایدئولوژی سیدجواد طباطبایی) از ابراز علاقه و احترام هواداران نظری دکتر طباطبایی به ایشان چنان برافروخته شدهاند که در توهین، چه به دکتر طباطبایی و چه به خوانندگان، بند ادب را از زبان زشتگو برداشته و در میدان بیادبی مهار از دست داده، تاخته و گردوغبار کردهاند.
درک برکهای کمال خسروی از اندیشۀ مارکس
فرخنده مدرس
دکتر جواد طباطبایی در «مانیفست سیاستنامه» ـ سیاستنامه ـ سال اول شمارۀ ۱ دی ۱۳۹۴ ـ در عبارت زیر به نکتۀ مهمی اشاره دارد:
«از سدهای پیش، اندیشۀ سیاسی جدید اروپایی، در دورههای مختلف و در صورتهای متنوع آن، به یکی از افقهای اندیشیدن در بارۀ سیاست در ایران تبدیل شده است و نسلهایی از ایرانیان، به هر حال، با نظری به نظام مفاهیم اندیشۀ سیاسی جدید اروپایی ـ حتی در مخالفت با آن ـ اندیشیدهاند. در دهههای اخیر این توجه به اندیشۀ سیاسی جدید با شتابی بیشتر رشد پیدا کرده اگر چه در فهم ما نسبت به آن دگرگونی مهمی صورت نگرفته است.»
این نکته، یعنی تبدیل شدن اندیشۀ سیاسی جدید اروپایی به یکی از افقهای اندیشیدن در بارۀ سیاست ایران، شاید از دید برخی از روشنفکران ایرانی، چنان بدیهی و «پیش پا افتاده» به نظر آید که لحظهای به ذهنشان نرسد، و نرسیده است، آن را به زبان آورند و جایگاه و تأثیر آن را بر سرنوشت ایران و بر طرز تفکر ایرانیان و سرآمدانشان، در این یک سده، بگشایند، با آن که، تعدادی از همین روشنفکران، مثلاً مانند آقای کمال خسروی، بعضاً بخش مهمی از عمر را صرف ترجمه یا دستیاری ترجمه چند اثر مارکسیستی کرده و یا در تبلیغ و ترویج این طرز تفکر و جهانبینی در میان ایرانیان کوشیده باشند.
دکتر طباطبایی در آن عبارت، به زبانی نرم، محترمانه و بسیار مشوقانه، بر اندیشۀ جدید سیاسی اروپا به مثابۀ افق اندیشیدن روشنفکری ایران انگشت گذاشته و در همانجا به برخی کم و کاستیها و موانع فهم ما از آن افق ـ افقی گسترده اما همچنان دوردست ـ اشارتی کرده است. البته ایشان در آن نوشتۀ کوتاه، که باید جوانان ایرانی را به تلاشهای فکری و پژوهشهای کنجکاوانه، چه در آثار و فرهنگ خود و چه در فرهنگ غرب امیدوار سازد، خیلی مته بر عمق موانع فهم ما نگذاشتهاند. اما آنان که مجموعۀ آثار دکتر طباطبایی را خواندهاند و نسبت به مندرجات و محتوای آن مجموعه، از جمله روشنگریهای ایشان در بارۀ کیفیت اسفبار و تٌنک و بیمایه برداشتهای منتقل شده به ما از آثار و متون فکری و فرهنگی غرب، حضور ذهنی دارند، میدانند که آن سخن دکتر طباطبایی در بارۀ بسیاری از روشنفکران ما و محافل فکری آنان تعارفی بیش نیست. وگرنه در زیر آن پرنیان نرم تشویق، اما در سراپردۀ کل آثار ایشان، روشن است که برای بسیاری از این جریانات روشنفکری، اندیشۀ جدید نه افقی در هیأت و هیبت اقیانوسی پهناور، که ما در تخمین ژرفای آن درماندهایم، بلکه آبگیریست که آن «ماهی سیاههای کوچولو» در آن افتاده و اسیرند و راه به آن اقیانوس نمییابند.
امیدوارم در اینجا با تأکید دوباره بر احساس احترام فائقه خود نسبت به روشنگریهای دکتر طباطبایی و فراتر از آن حس وامداری خویش و بسیاری از ایرانیان دیگر در وارد ساختن سیلیهای نقد و سخت ایشان بر گونۀ تعهد ما به حفظ ایران، که در حال از دست رفتن است، و بیدار ساختنمان از خواب و خیال شیرین بر بستر حلواهای نسیه افکار امتی ـ اسلامی و طبقاتی ـ مارکسیستی، خراش و جراحت دوبارهای به روان «فروتنپسند» اما تنگنظر و کوچکمنش در تحسینِ آقای خسروی وارد نساخته باشم، که در نوشتۀ خود (تندیس زندۀ موبد فرهمند ـ در نقد ایدئولوژی سیدجواد طباطبایی) از ابراز علاقه و احترام هواداران نظری دکتر طباطبایی به ایشان چنان برافروخته شدهاند که در توهین، چه به دکتر طباطبایی و چه به خوانندگان، بند ادب را از زبان زشتگو برداشته و در میدان بیادبی مهار از دست داده، تاخته و گردوغبار کردهاند. آقای خسروی شاید بهتر میبود، بجای تظاهر به «پهلوانی» ناسزاگویانه و گستاخی عامدانه و بخل تنگبینانه نسبت به مقام فرزانگی دکتر طباطبایی، نگاهی به ریشههای تلخکامی خویش میافکنند که یا از ناکامیهاست یا از احساس حقارت دیده نشدن در زیر سایهای بلند. و یا ـ به احتمال قویتر ـ سرچشمه گرفته از خصومتی کهنه با امریست که چهره نامدار و نامآوری چون دکتر طباطبایی در برافراشتناش، در حفظ و پاسداری هستیاش، در دوام و قوامش دهههای گرانقدر عمر را ـ با نتایج چشمگیر و کامیابیهای آشکارـ گذاشته است.
و اما اگر، برخلاف آن امیدواری، زخمی هم وارد ساختهام، باکی نیست؛ به عنوان یک ایرانی دلبستۀ آن ملت و مردمان و سرزمین و تاریخ و فرهنگش، و بیش از همه دلمشغول بقا و دوامش، بار همۀ ناسزاهای آقای کمال خسروی را با گردنی افراشته در هواداری نظری دکتر طباطبایی به گرده میگیرم تا بلکه راهبندان خشم و کینۀ ایشان باز شود و ببینیم که اصل مسئله چیست. و شاید با فرونشاندن گرد و غبارهای بیادبانۀ ایشان در نوشتۀ ـ تندیس زندۀ موبدِ فرهمند ـ بتوانیم ببینیم، کدام ادب را میتوانیم بیآموزیم.
کمال خسروی در آن نوشته، به عنوان مدعی فهم درست مارکس و متولی مارکسیسم ظاهر شده و با تظاهر به وسواس و دقت در «غلطگیری» از دکتر طباطبایی و «درافتادن» با فهم او از مارکس و هگل، در قالب تکههای بریده و گسسته از متنهای نفهمیده، بدون رعایت علامت گذاریهای رایج و گم و گیج کردن خواننده در نوشتهای پالایشنیافته، اما در هیچ مورد از آن «غلطگیریها» و «وسواسهای» لغتی و ترجمهای، نظر و درک خود را ارائه نمیکند، تا بر خوانندهای که با بزرگمنشی در تحمل بار توهینها و با شکیبایی به مطالعۀ آن متن نارفته ادامه میدهد، صورت اصلاحی و صحیح موارد مورد ایراد روشن شود. اما نویسندۀ «تندیس زنده…» آنجا که بر وجوه اقتصادی اندیشۀ مارکس انگشت میگذارد، بدون آن که فهمیده باشد، از دل بحث و نقد مارکس بر محور اقتصادی کدام نتایج پردامنهدارتر و بسیار مهمتری از «علم» مبارزات طبقاتی و توجیه تاریخی و اجتماعی آن مبارزات بدست آمده است، همچنان در آبگیر «مارکسیستی» خود و در تهماندۀ گلآلودتر و کدرتر آن از چرک زخم و خشم در توهین به دکتر طباطبایی، به تکرار سخنان و شعارهای به جنون جنایت آلودۀ صدساله در فرهنگ «شرق» میپردازد و در واقع تنکمایگی فهم بخشی از روشنفکری ایرانی، نه تنها از فکر و فرهنگ غرب و اندیشۀ جدید اروپا، بلکه گرفتاری روشنفکران انقلابی مارکسیست ما از فهم بسیار مهمتر و شایستهتری در بیان جایگاه اندیشۀ اندیشمندی چون مارکس در فرهنگ غرب را نیز به نمایش میگذارد.
از این دست نویسنگان و مترجمین وطنی که عادت کردهاند تنها به گوشهای از یک دستگاه نظری، باب میل و جدا شده از مجموعه متن تفکر اندیشمندان غربی بیآویزند و بودوباش اجتماعی و فرهنگی کنند، نمیتوان انتظار داشت ارج کاری را که دکتر طباطبایی کرده است، بفهمند؛ کاری که، طی سالهای طولانی و از طریق پژوهشهای پیگیر و بیوقفه، سیرت و صورت و سیر در همآمیختگی و در همپیچی، تحول و تکامل اندیشه ـ و البته اندیشۀ سیاسی ـ اروپایی، در دورهها و دورانهای مختلف آن و از دل نظریههای جاری اندیشمندان بنام در آن فرهنگ را نشان داده است. دکتر طباطبایی، به عنوان سنتشناس اندیشه و نظریهپرداز سنت فکری، فرهنگی و تمدنی، به رغم درنگهای عمیق بر متن تفکر بسیاری اندیشمندان غربی، اما در هیچ یک گرفتار و متوقف نشده و از این رو توانسته است در گشایش نقطههای عطف و دگرگونیهای آن نظریهها به دست نقادی اندیشۀ اندیشمندی و سپس تحول و تکامل آن به یاری اندیشمند دیگر غربی در این فرهنگ، که هر یک به سهم کوچک و بزرگ خود عمقی بدان بخشیده و لحظهها و دقیقههای آن را پیش بردهاند، به نتایج مهمی نائل و آثار ارجمندی ـ و مفید به حال ما ـ تألیف نماید. بنابراین نقش مارکس و درجۀ اهمیت نظری وی را ـ آنجا که برای جهان و برای ما اهمیت عمیقتر و اساسیتری داشته ـ بهتر است در آثار و تلاشهای فکری رودخانهای و بیتوقف دکتر طباطبایی و به مثابه بحری عظیم و وسیع میان دو فرهنگ جستجو کنیم، تا بتوانیم در پرتو آن، درک برکهای و کوچک و بستۀ مارکسیستهای وطنی را بهتر مشاهده نماییم. در اینجا باید اضافه کنم که این از اقبال بلند مردم ایران است که در میان «رشتۀ صد نسل نگاهدارندۀ» این ملت، هر چند با فاصله، گوهرانی درشت یافت میشوند که نگذاشتهاند و نمیگذارند، این ملت به رغم ناتوانیها و کمو کاستیهای بسیار، به پارگین سیاهی، نادانی، فلاکت و نابودی خود در غلتد. دکتر طباطبایی گوهر درخشانیست که او را نادیده نمیتوان گرفت. مخالفین بقای ملت ایران کمتر از همه.
بازگردیم به موضوع «مارکسشناسی» کمال خسروی و «نقد ایدئولوژی سیدجواد طباطبایی»! از آنجا که، به استثنای ترجمه مقالاتی از آلتوسر در سیونه سال پیش، هر چه تا کنون دکتر طباطبایی گفته و نوشته، از نظر آقای کمال خسروی، جای تردید دارد و در خدمت «داستانبافی»، «نقالی» است و بالقوه مظنون به «زمینهساز»ی برای «ایدئولوژی نژادپرستانه و مغازلهای با عظمتطلبی تاریخاً سپری شده» است، لاجرم ما در اینجا، به شرط احتیاط و برنیانگیختن سوءظن ایشان، ابتدا به همان ترجمه، و در اصل به مقدمۀ مترجم رجوع میکنیم، که حاوی سخن روشن در بارۀ نظر و ارزیابی سیونه سال پیش مترجم در بارۀ جایگاه اندیشۀ دگرگونکننده و تکاملبخش مارکس و رابطۀ آن با فلسفه هگل نیز هست. دکتر طباطبایی در آن مقدمه در ارائۀ ارزیابی خود، از معنای گفتۀ مارکس مبنی بر «واژگونه ساختن» دیالکتیک هگل و با استناد به انگلس و نقل سخن وی میآورد:
«فلسفه بطور کلی با هگل خاتمه مییابد زیرا از طرفی سیستم او ترازنامۀ با عظمتی است از سراپای تکامل پیشین فلسفه و از طرف دیگر خود او…. راهی را به ما نشان میدهدکه ما را از تنگنای پرپیچ و خم سیستمها برون کشیده بسوی معرفت واقعی مثبتۀ جهان هدایت میکند.» و دکتر طباطبایی ادامه میدهد: «انگلس تصریح میکند که دوران فلسفه بسرآمده و علم به معنای دقیق کلمه ـ “معرفت واقعی و مثبتۀ جهان” ـ را به ما ارائه میدهد. علوم خاص جای رشتههای مختلف فلسفه را گرفته و موضوع فلسفه را محدودتر مینماید. آخرین این علوم و گستردۀ جدید آن در برابر انسان با کشف مارکس شروع شده است: انگلس توضیح میدهد که چگونه این گسترۀ جدید مکشوف شد؛…..»
چنانچه در اینجا میبینیم، علاوه بر تأکید و آوردن تکیۀ انگلس بر مقام فلسفۀ هگل به مثابۀ «ترازنامۀ عظیم از سراپای تکامل پیشین فلسفه» که باید توجه ما را بیشتر از آنچه عادت ـ برکهای ـ کردهایم به خود جلب کند، همچنین نکتۀ کانونی مورد توجه دکتر طباطبایی چگونگی گسترده شدن علوم جدید با مارکس در رابطه با نقد منطق هگل است. حال همین موضوع، یعنی چگونگی ممکن شدن «معرفت واقعی و مثبتۀ جهان» از طریق راهی که هگل نشان داد و مارکس آن را «کشف» و «گسترۀ جدید» آن را در صورت علوم خاص گوناگون با مضامین مستقل، در تمدن و فرهنگ غرب گشود، با همراهی خوانندگان، در کتاب «ابنخلدون و علوم اجتماعی» تألیف دکتر جواد طباطبایی ـ چاپ اول در سالهای نخست ۱۳۷۰ خورشیدی ـ پی میگیریم تا اولاً ببینیم که دکتر طباطبایی، بیست سال بعد ـ در ادامه یا خلاف ـ در بارۀ همان نکتۀ کانونی مورد توجه چه گفته و آن را چگونه بسط داده و روشن کرد یا پسگرفته است. ثانیاً بتوانیم ادعای خود مبنی بر تفاوت نگاه و روش تبیین فراگیر دکتر طباطبایی از جریان اقیانوسی اندیشه در غرب و نشان دادن لحظهها و توضیح نقطههای تداوم و تحول و تکامل تمدنی و فرهنگی و فکری علمی آن را با آنچه که تا کنون بخش بزرگتر روشنفکری ما یعنی روشنفکری برکهای «فهمیده» است، نشان دهیم و ثالثاً تنکمایگی مارکسیستهای وطنی ـ نظیر آقای خسروی ـ را در مارکسشناسیشان نیز آشکارتر نماییم.
البته کتاب ابنخلدون تنها اثر دکتر طباطبایی نیست که بر این تفاوتها پرتو میافکند، اما در این اثر و به یاری آن، تا جایی که به بحث ما مربوط میشود، میتوان به موضوع و ماهیت رابطۀ فلسفۀ هگل و اندیشۀ مارکس و نقادیهای وی، نقطههای پیوند و لحظههای گسست آن فلسفه و این اندیشه و در نهایت ممکن شدن و گستردن علوم خاص پی برد. یعنی به موضوع اساسی و مهمی برای ما که در کانون توجه دکتر طباطبایی قرار داشته و دارد.
خوانندگان میدانند که عمدهترین بحث مقدمۀ ابنخلدون «علم عمران» است. دکتر طباطبایی در این اثر از یک سو، تفسیری از آن «علم» در پیوند با مباحث سیاسی دورۀ اسلامی بدست میدهد. از سوی دیگر، از آنجا که از نظر ایشان «بحث معرفتشناسی در علوم اجتماعی دارای اهمیت بسیاری است.» نگاهی فشرده به مبانی روش و معرفتشناختی علوم اجتماعی جدید میافکند تا بتواند پرتوی بر گسست علم عمران از مبانی علوم اجتماعی جدید بیاندازد و نشان دهد که چرا ابنخلدون در دورۀ اسلامی نتوانست پایۀ علوم اجتماعی جدید را بگذارد و چرا پس از او نیز تحقق این امر تا امروز در جوامع اسلامی و در جامعۀ ما ممکن نشده است. همچنین ایشان برای روشنتر ساختن این وجه عدمی در کشور ما، در مسیر ایجابی آن در غرب، با تکیه بر «تأسیس علم» و شرایط آن، با ترسیم و تعیین «محل نزاع» و جدالهای نظری در فلسفۀ جدید، به ویژه فلسفۀ ایدهآلیسم، آن نقطههای کانونی تحولات و دگرگونیهای ایجاد شده در غرب به بحثهای مهمترین نمایندگان فلسفۀ جدید و بنیانگذار علوم جدید، از جمله به مهمترینهای آنان، باز میگردد. بنابراین در گام نخست، در قیاس با آن «مقدمه» ـ بر ترجمه آلتوسر ـ میبینیم که اصل نظر و موضوع کانونی مورد توجه دکتر طباطبایی یعنی موضوع «تأسیس علوم جدید» عوض نشده، تنها به طور شگرفی، و در صورت تبیین «عدمی» بر مسائل و مشکلات تاریخی و فرهنگی ما نیز بسط یافته است و ما را نسبت به کاستیها و غفلتهایمان بیدارتر کرده است.
فصل ششم کتاب «ابنخلدون و علوم اجتماعی» البته مرکز ثقل آن نگاه فشرده به دگرگونیهای فلسفۀ غرب و پدیداری علوم جدید است. همین فصل را دکتر طباطبایی با اشاره دوبارهای ـ به موضوع اصلی فصل سوم کتاب ـ به پدیداری الهیات مسیحی در غرب و تحول آن با توماس قدیس و پایهگذاری دانشی ـ بررسی عقلانی و تاریخی وقوع ایمان در ذهن انسان و دادههای آن ـ آغاز میکند که در آن «عامل شناسایی» یا «سوبیکت» یا «عاقل» اهمیت مییابد و بدین ترتیب نطفۀ پیدایش فلسفۀ جدید گذاشته و راهش گشوده میشود. البته از گشوده شدن راه و گذاشتن نطفه تا بنیانگذاری آن فلسفه فاصله بسیار است و هنوز از دیدگاه نظری اندیشمندان دیگری پا به عرصۀ فرهنگ و تمدن غرب میگذارند که اشارات اجمالی آن نیز آمده است. این فلسفه با «کانت به اوج ایضاحی خود میرسد» و با کانت در این فلسفۀ جدید غربی به آن «عاقل» ـ عامل شناسایی و معرفت ـ اصالت داده شده و از این نظر در مقابل فلسفۀ قدیم علم یعنی فلسفۀ مشایی، که اصالت را به ماده و جهان بیرون میداده قرار میگیرد، بدون آن که بدیهی بودن وجود مستقل ماده و جهان بیرون را نفی کند. و از آن پس «مشکل فلسفۀ جدید و به ویژه ایدهآلیسم دیگر نزاع بر سر وجود یا عدم عالم خارج نیست بلکه مشکل اصلی این است که ربط عاقل و معقول چگونه و از چه سنخی است؟» که توضیحات دکتر طباطبایی، ابتدا در شرح معنای «معقول» و «عاقل» و ربط آنها در نظریههای گوناگون، از جمله فلسفۀ صدرالدین شیرازی، و بعد در بارۀ هگل و بحث «ایدۀ» وی در علم منطق صفحاتی از این فصل را به خود اختصاص میدهد. از جمله در همان صفحات ـ ضمن توضیح عدم فهم ما و آوردن نمونههایی در اثبات این عدم فهم ـ آمده است:
«معنای فیلسوفان ایدهآلیسم آلمانی و به ویژه هگل در این که فلسفه، تنها بر پایۀ ایدهآلیسم میتواند تأسیس شود وگرنه فلسفهای وجود نخواهد داشت جز این نیست. برای عاقل تنها همین معقول بالذات یا نفسالامر ـ ایده ـ دارای تأصل است.»
البته خلاصه نویسی کامل فصل یا بیرون آوردن گفتاوردهایی از درون متن را ما بیش از این جایز نمیدانیم و به خوانندگاه توصیه میکنیم کل کتاب و کل فصل را مورد مطالعه قرار دهند. و همین نمونه را برای ارایۀ دریافتی از نوع فراگیر روش دکتر طباطبایی در بررسی اندیشۀ غرب کافی میشماریم. اما از دیدگاه بحث خود، یعنی توضیح رابطۀ فلسفۀ هگل و منطق وی با نقد مارکس و روش وی در گسترش علوم اجتماعی، و آشکار نمودن عدم فهم اصل موضوع از سوی آقای کمال خسروی، نه در آن مقدمه بر ترجمه التوسر و نه در آثار بعدی دکتر طباطبایی، و نه به ویژه، در فهم «ابنخلدون»، نمیتوانیم از ذکر گفتاورد زیر صرف نظر کنیم:
«پیش از ورود در بحث روششناسی مارکس این نکته را باید توضیح دهیم که دیدگاه ما در این فصل با آنچه که در بارۀ او گفتهاند تفاوتی اساسی دارد، زیرا اندیشۀ مارکس را بر حسب معمول، با توجه به ایدئولوژی مارکسیستی که به طور عمده، پرداختۀ حزب بلشویک و لنین و استالین بود، فهمیدهاند، در حالی که ما در این فصل به مارکس معرفتشناس توجه داریم و از این حیث، برآنیم که باید اندیشۀ او را در ادامۀ فلسفۀ روشنگری و ایدهآلیسم آلمانی، به ویژه، هگل مورد تأمل قرار داد. از سوی دیگر، مارکس میراث دار سنت نقادی مکتب کانت بود و بحث “در شرایط امکان” را که با کانت در فلسفه به بحث روش و معرفتشناسی عمدهای تبدیل شده بود، دنبال کرد. از این حیث، مارکس، با اقتدای به هگل ـ که منطق قدیم را به گونهای بازسازی کرد تا بتواند راه را برای علوم اجتماعی جدید هموار کند ـ و کانت ـ که بحث در شرایط امکان حصول معرفت را به عنوان پرسش بنیادین فلسفۀ جدید مطرح کرد ـ نقادی از مبانی سنت فلسفی را به گونهای آغاز کرد که بتواند با محدود کردن دامنۀ فلسفه، راهی نو به سوی علوم اجتماعی جدید باز کند.»
صرف نظر از همۀ امتیازات و ارزشمندی که دکتر طباطبایی برای ما دارد، در این موضوع خاص ـ موضوع تأسیس علوم جدید و اساساً احیای علم اندیشی پس از توقف هزار ساله ـ اهمیت او برای ما و ایران حیاتیست. و ما به اهمیت این موضوع نزد خودمان وقتی پی میبریم که رنج این پرسش را در دل داشته باشیم که چرا در کشور ما چنین امکانی فراهم نشد، یا به قول دکتر طباطبایی؛ تولید علم در مملکت ما ممکن نشد. و هر چه گذشت فاصلۀ ما از تمدن مبتنی بر علم غربی نجومیتر گردید و در نیازمندی به آنها هر چه گذشت، دستانمان درازتر و دهانهایمان بازتر شد! البته روشنفکران انقلابی و «مارکسیستِ« ما را چه باک و چه رنجی از این پرسش؟ از نظر آنان هر طبقهای علم خود را دارد و «کارگران»، به علاوۀ «روشنفکران انقلابی، تهیدستان جوانان، زحمتکشان» مورد نظر آقای خسروی اگر هم فرصتی یابند، «علم» دستوری خود را تولید خواهند نمود. اصل آن است که ابتدا دستشان به زور و زر برسد و زور را نگه دارند و زر را تقسیم کنند. از این رو هر تلاشی در جهت طرح مشکلات تاریخی و آشکار کردن فقر آگاهی و برملا کردن ریشههای عقب ماندگی این ملت باشد، که لاجرم پنبۀ حلواهای نسیهاشان را زده و خواهد زد، توسط آنان به «نژاد پرستی» و «عظمتطلبی» متهم میشود. در وارد کردن این اتهامات آقای کمال خسروی تنها نیستند، امتی ـ اسلامیها و ملی ـ مذهبیها را نیز در کنار خود دارند. مشکل اصلی آنست که در دیدگاههای ایدئولوژیکِ روشنفکران مارکسیستی ـ انقلابی و همچنین امتی ـ اسلامی، مفهوم ملت، کشور و دولت ملی و مهین مخل آسایش آنان و وعدههای شیرینشان است. باید در هر فرصتی، از جمله فرصتهایی که خود اینان از طریق حملاتشان فراهم میآورند به این موضوعات بازگشت و به عنوان یک ایرانی از خود دفاع کرد. ما به اصل این حملات باز هم باز خواهیم گشت و پیشاپیش بابت فرصتی که آقای خسروی و همگنانشان فراهم کردهاند از ایشان سپاسگزاریم.
بخش دوم: http://bonyadhomayoun.com/?p=16925