خواندنیترین بخش کتاب، گفت وگوی پژوهشگر محترم با آقای ابراهیم گلستان است. خانم میلانی، در این جا (صرف نظر از یکی – دو مورد) نه مصلحتاندیش است و نه در کار اسطوره سازی. گرچه گلستان، در آغاز، همان گلستان بد قلق و طفرهرو از پاسخگویی است، اما خانم میلانی، هر جا به بنبست میخورَد، با حضور ذهن بالا و ظرافت و زیرکی، جا خالی میکند و با طرح همان پرسش به گونهای دیگر، گلستان را به راه میآورد و حتی به گله و شکایت وامیدارد، که «من هر مثالی بزنم، شما بدجوری میچرخانیدش»؛ در ادامهی گفت و گو، گلستان عاقبت به حرف میآید و ناگفتههای بسیاری را (که در تمام این سالها از گفتنش سرباز میزد) بر زبان میآورد.
فروغ به روایت خانم فرزانه میلانی ( بخش پایانی)
احمد افرادی
گرچه گفتی در مورد کتاب «فروغ، زندگی نامهی ادبی» بسیار است، اما برای اجتناب از اطالهی بیشترکلام، با ذکر چند نکتهی ضروری، این مقال را به پایان میبرم.
کتاب خانم میلانی، حاوی اطلاعات گسترده و بعضاَ نویافته، درمورد فروغ فرخزاد است. پژوهشگر محترم، با فراهم آوردن این اطلاعات، گوشههای تاریکی از زندگی فروغ را روشن میکند. دراین معنا، میتوان به گفت و گوهای مندرج در کتاب اشاره داشت، که اطلاعات دست اولی از زبان وابستگان و نزدیکان فروغ بهدست میدهد.
محرومیت فروغ از دیدار با فرزندش کامیار، شایعات بسیاری را(علیه پرویز شاپور) بر سر زبانها انداخت. مصاحبهی خانم میلانی با کامیار شاپور، میتواند به بسیاری از این شایعات پایان دهد و یا، دست کم، آنها را کمرنگ کند.
خواندنیترین بخش کتاب، گفت وگوی پژوهشگر محترم با آقای ابراهیم گلستان است. خانم میلانی، در این جا (صرف نظر از یکی – دو مورد) نه مصلحتاندیش است و نه در کار اسطوره سازی. گرچه گلستان، در آغاز، همان گلستان بد قلق و طفرهرو از پاسخگویی است، اما خانم میلانی، هر جا به بنبست میخورَد، با حضور ذهن بالا و ظرافت و زیرکی، جا خالی میکند و با طرح همان پرسش به گونهای دیگر، گلستان را به راه میآورد و حتی به گله و شکایت وامیدارد، که «من هر مثالی بزنم، شما بدجوری میچرخانیدش»؛ در ادامهی گفت و گو، گلستان عاقبت به حرف میآید و ناگفتههای بسیاری را (که در تمام این سالها از گفتنش سرباز میزد) بر زبان میآورد.
به گفتهی خانم میلانی :
«این گفت و شنود… گزیدهای از چندین مصاحبهی رو در رو، در انگلستان و گفت و گوهای متعدد تلفنی در چهارده سال اخیر است، که امیدوارم در آیندهی نزدیک همهی آنها را تمام و کمال منتشر کنم…» ص۱۸۲
در بالا گفتم که پژوهش خانم میلانی، حاوی نو یافتههای بسیاری در مورد فروغ است. به گمان من، هر پژوهشگری که، از این پس بخواهد در زندگی فروغ فرخزاد کنجکاوی کند، ناگزیر از مطالعهی این کتاب و همینطور، بهره بردن از منابعی است که خانم میلانی معرفی کرده است.
فرصت مناسبی است تا بگویم (عطف به گفتهی خانم میلانی) دو کتاب دیگر در مورد فروغ (یکی، از خواهر کوچکش گوریا فرخزاد و دیگری، از فرزند خواندهاش حسین منصوری) در راه است.
خانم میلانی (برخلاف برخی که مترصداند یافتهها و تأملات دیگران را مصادره کنند) نشان میدهد که، به اخلاق حرفهای و امانتداری، سخت پایبند است.
در اینجا، با درنگ بر برخی نکات، نوشته را به پایان میبرم.
۱ ــ خانم میلانی، در بررسی زندگی فروغ، هر جا که فرصتی دست میدهد، از حقوق زنان میگوید و جوامع پدرسالار را به چالش میکشد، که البته، حق مسلم ایشان است. اما، میپرسم، کتابی که میکوشد، زندگی فروغ را بازسازی کند، چه جای این حرفها (آن هم به این تنوع و گستردگی) است؟
۲ ــ رابطهی فروغ با ابراهیم گلستان، جای ویژهای در پژوهش خانم میلانی دارد. البته، نه از اینرو که هشت سال پیوند تنگاتنگ این دو، میبایست محل تأمل و کنجکاوی و باریکبینی باشد، بل از این نظر که، امکانی برای خانم میلانی فراهم آورد تا از گلستان (به جبران گشادهدستی او در واگذاری نامههای فروغ به ایشان و پذیرش گفت و گو) اسطوره بسازد. در مورد رابطهی عاشقانهی فروغ با گلستان هم، همین بزرگنمایی و افسانه سازی دیده میشود.
۳ ــ خانم میلانی حدود هفت صفحه از «زندگی نامهی فروغ» را، به نقد و بررسی فیلم خشت و آینه (و در واقع، ستایش و تکریم آقای گلستان) اختصاص داده است، که سخت حوصلهسوز است.
گیریم، داوری خانم میلانی در مورد فیلم خشت و آینه، کارشناسانه و پذیرفتنی باشد، میپرسم، آیا جای این حرفها، در «زندگی نامهی فروغ» است؟
۴ ــ خانم میلانی، در انتقاد از جامعهی پدرسالار، آقای گلستان را به میدان میآورد و حرفهای نسنجیدهی او را، در مورد شاهنامه، رستم و تراژدی «رستم و سهراب»، بازنویسی میکند :
گلستان: «رستم هم که در شکار اسبش را، اسب افسانهای بی مانندش را گم کرده بود، هر چه در بیابان دوید، نیافتش…». پایان نقل قول
آقای گلستان، دراین جا نیز، در مقولهای اظهارنظر میکند، که در ربط با آن (جزعناد و لجاج) توشهای ندارد. پیشتر، درمقالهای (در ربط با همین مدعا) از جمله نوشتم (۱) :
آقای گلستان، اگر «شاهنامه» را به درستی خوانده بود و مدعیات «فردوسی ستیز»ها و «ردیه نویس»ها را ملاک نمیگرفت، مرتکب چنین خطایی نمی شد. «رخش» (بر خلاف ادعای ایشان) گم نمیشود، بلکه دزدیده میشود، تا ترکان، از آن برای جفتگیری و اصلاح نسل اسبها شان، بهره بَرَند :
در آغاز داستان «رستم و سهراب»، رستم در حول و حوش مرز توران، به شکار گور خر میرود :
چو نزدیکی مرز توران رسید / بیابان سراسر پر از گور دید
رستم، پس از شکار«نره گور» و خوردن آن، استراحت میکند… بقیه حکایت را در شاهنامه بخوانیم :
بخفت و بر آسود از روزگار / چمان و چران، رَخْش در مرغزار
سواران ترکان همی هفت هشت / بر آن دشت نخجیرگان بر گذشت
پِی ِ اسب دیدند در مرغزار / بگشتند گرد لب جویبار
چو بر دشت مر، رخش را یافتند / سوی بند کردنْش بشتافتند
گرفتند و بردند پویان به شهر/ همی هر یک از رخش بردند بَهر [برای جفت گیری]
چو بیدار شد رستم از خواب خوش / به کار آمدش بارهی دست خوش
غمی گشت چون بارگی را نیافت / سراسیمه سوی سمنگان شتافت
…»
———-
نقل از:
https://www.facebook.com/profile.php?id=100005183506683&fref=nf