«

»

Print this نوشته

«آیندگان» فرازی در زندگانی داریوش همایون / فرخنده مدرس

داریوش همایون چه در نوشته‌ها و چه در پرسش و پاسخ‌ها سعی وثیقی داشت که هرگز در محدودۀ بحث‌های شخصی و فردی نماند. هیچ رفتار و گفتار و عمل فردی و شخصی نبود که محل پرسش از او باشد و او خود را در برابر اجبار به پاسخ و موضع‌گیری، وادار به برخوردی شخصی و فردی نماید، مگر در بیان نیکی‌ها و نقطه قوت‌ها. داریوش همایون، در نگاه گسترده و سراسریی که به جامعه، فرهنگ و سیاست داشت، اصولاً جز در بارۀ نتیجه‌گیری‌های عام در حوزۀ فرهنگ، سیاست و اجتماع و در خدمت و فراتر بردن آنها سخن نمی‌گفت.

 Ayandegan 2017

«آیندگان» فرازی در زندگانی داریوش همایون

فرخنده مدرس

تاریخ روزنامه‌نگاری در ایران با «آیندگان» آغاز نشد و با از میان برداشتن «آیندگان»، به قهر و ارادۀ رهبر انقلاب اسلامی، نیز پایان نیافت. اما تقدیر تاریخ به گونه‌ای گردید که هنوز پس از نزدیک به چهاردهه از برچیدن این «روزنامۀ صبح» ایران، سخن و روایت در بارۀ آن پایان نیافته و هر، بار به مناسبتی، اوج تازه‌ای می‌گیرد. «آیندگان»، مانند بسیاری از کانون‌ها و بلندگوهای فرهنگی و فرهنگ‌سازی پیش از انقلاب، که به تسخیر و مصادره حکومت اسلامی و بکار یا به خدمت «فرهنگ‌سازی» آن در نیامدند، از زمین ایران برچیده شد. اما خاطره و تأثیر آن به مثابۀ یک تجربۀ پر قدر باقی ماند.

در بارۀ «آیندگان»، و پیش‌تر و بیش‌تر از آن در بارۀ داریوش همایون بنیانگذار این روزنامه، سخن بسیار رفته است. داریوش همایون به آن دسته از ایرانیان اهل نظر، سیاست و فرهنگ ایران تعلق داشت که بخش مهمی از عمر را بیرون از میهن و در تبعید بسر بردند. در این سال‌ها برخی از آنان، از جمله همایون، را خاک سرد تبعید و سرزمین‌های بیگانه سرای ابدی شده است. اما روح و جان و شیرۀ کلامِ بی‌توقف و پرمهرشان، که همواره با ایران و در بارۀ ایران بود، همچنان زنده و محل بازنگری‌های تازه شده است. داریوش همایون سی سال در تبعید، پرکار و پرتوان، زیست. در آغاز زندگی تبعیدی، و البته از سال‌هایی پیش از آن، یعنی در سال‌هایی که مقدمات انقلاب اسلامی چیده می‌شد، هر چه در برابر وی بود ضدیت بود، گاه تا حد دشمنی که، در اینجا دیگر، نیاز به یادآوری گستردگی‌‌‌‌ دلگیر کننده‌ آن دشمنی و موارد آن نیست. اما او بی‌پروا و بی‌اعتنا به این فضای عمومی آلوده به کین، به کار و تعهدی که به ایران، به سیاست کشور و روزنامه‌نگاری سیاسی آن داشت، ادامه داد. داریوش همایون تنها از مسیر کار و تلاش بی‌وقفه و بر پایۀ نوشته‌ها و گفته‌هایش، و بی‌تردید به دلیل رفتار و منش استثنایی‌اش، بود که در مقام اعتبار و احترام به جایی رسید که حقش بود؛ به جایی که دیگر چشم دوست و مخالف دانا جز به احترام بر او گشوده نمی‌شد.

داریوش همایون در نوشته‌ها و آثار روشنگرانه‌اش، در این سی‌سالۀ تبعید، موضوعات بسیاری را طرح و مورد بحث و بازبینی قرار داد. از جمله او در این آثار بر دهه‌های پیش و پس از انقلاب اسلامی و بر بسیاری از رخدادها و روندها، نهادها و مناسبات اجتماعی سیاسی و فرهنگی دریچه‌های تازه‌ای گشود، از جمله بر «آیندگان». به عبارتی آشنایی دوباره با داریوش همایون و دیدگاه‌هایش دریچه‌ای بود که برای بازشناسی تجربۀ «آیندگان» گشوده شد.

«بنیان‌گذاری آیندگان»، به گفتۀ محمد قائد: «مهمترین تحول زندگی» داریوش همایون بود. و از نظر وی؛ این «آیندگان» بود «که او [همایون] را وارد تاریخ اجتماعی و سیاسی ایران کرد»، که البته از نظر ما، اگر چشم‌ها به انصاف گشوده و همه جانبه‌نگر باشند، و به کل زندگانی داریوش همایون نظر بی‌افکنند، «آیندگان» یکی از فرازهای مهم زندگی داریوش همایون و نتیجۀ منطقی سیر آن زندگانی بود. در فرصتی دیگر به تفاوت ظریف، اما نه چندان کم اهمیت، میان این دو دیدگاه و دو سنجش بازخواهیم گشت. اما تا پیش آمدن آن فرصت، در بارۀ آنچه که تنها به جایگاه «آیندگان» در زندگی داریوش همایون مربوط می‌شود، لازم به یادآوریست که؛ داریوش همایون پیش از تأسیس «آیندگان» به مقام روزنامه‌نگاری برجسته و مطرح ارتقاء یافته بود و در سی سالۀ تبعید، و بالطبع بدون «آیندگان»، مقام و نام وی به عنوان روزنامه‌نگاری اهل سیاست و سیاست‌‌ورزی اهل نظر، و در خدمت ایران، تثبیت گردید.

بی‌تردید، و به تأیید بسیاری، او در هنگام تأسیس «آیندگان» به درجه‌ای از توانایی، تشخیص، فکر و تجربه رسیده بود که به رغم همۀ موانع و مشکلات آن روزگار «آیندگان» را آن گونه پایه‌گزاری کند، بسازد و نضج و رشد دهد که تصور و طرحی پخته از آن را در سر پرورانده و سال‌ها در راه تحقق آن سخت کوشیده بود. فضای فرهنگی پر متانت و جدی و پراعتبار و مسلط بر آن روزنامه، بازهم به گفتۀ دیگران و به شهادت آرشیو و صفحات آن، چنان بود که بسیاری از نویسندگان صاحب نام آن روزگار و با گرایش‌های گوناگون به رغبت و به مسالمت در آن روزنامه و در کنار یکدیگر کار می‌کردند، و استعدادهای جوان بدان جذب می‌شدند و به رغم محدودیت‌های سیاسی وفشارها از بیرون آزادی عمل خود را داشتند. آنها، باز هم به شهادت دیگران، در فضای روزنامه‌نگاری «آیندگان» و در همکاری تنگاتنگ با روزنامه‌نگار ورزیده‌ای چون همایون رشد کرده، ورزیده شده و از او ـ به گفتۀ خودشان ـ بسیار آموختند.

پایه‌گذاری چنین نهاد و ساخته شدن چنین فضا و دوام دهسالۀ آن را دشوار بتوان از منش، شخصیت و مدیریت و کارآزمودگی داریوش همایون جدا نمود. چنان که دوام و کارکردِ آن فضا، بدون او با فرهنگ انقلابی که جز «اعمال هژمونی»، انحصارطلبی ایدئولوژیک و حذف مخالف، نمی‌شناخت، ممکن نبود و ممکن هم نشد. حقیقت آنست که پیش از برچیده شدن انقلابی بساط «آیندگان» آن فضا و آن نظم مسالمت‌آمیز و احساس مسئولیت جدی نسبت به کار روزنامه‌نگاری و تعهد به کل جامعه، زیر تأثیر و فشار پر زور فرهنگ حزبی ـ سیاسی انحصارطلبانه آن دوره آسیب دیده و با رخنۀ کامل آن بدرون «آیندگان»، فروریخته و با روحیه و رفتار کل جامعۀ انقلابی و اسلام زدۀ آن زمان ایران همرنگ شده بود.

به هر صورت، و با هر نگاهی که به آن گذشته و آیندگان نگریسته شود، واقعیت این است که تا هنگامی که مخالفت‌ها و تبلیغات زهرآگین علیه داریوش همایون هنوز پررنگ بود و فضای عمومی انباشته از زهر آن، کمتر کسی به «آیندگان»، به عنوان نوآوری دیگری در تاریخ روزنامه‌نگاری ایران، به عنوان یک دستاورد دگرگون‌کننده و تجربۀ موفق دهساله می‌اندیشید. سال‌ها تنها خاطره‌‌ای که در حافظه‌ها، به ویژه در حافظۀ طرفداران «انقلاب در انقلاب» از «آیندگان» باقی مانده و تکرار می‌شد، تعلق به ماه‌های پایانی آن روزنامه داشت، این که؛ با تشکیل شورای سردبیری روزنامۀ آیندگان، البته پس از راندن داریوش همایون، بنیانگذار و مدیر مسئول آن روزنامه، و پس از شکست دادن «ضدانقلابیون» در آن مؤسسه و اخراج آخرین سردبیرش، هوشنگ وزیری، به جرم نوشتن مقاله‌ای علیه انقلاب ـ «دستکش آهنین» ـ آن شورا نخستین باروی مقاومت علیه انقلاب اسلامی معرفی و آخرین برج دیده‌بانی آزادی بشمار آمده و حرکتی که براه انداخت؛ یعنی انتشار صفحات سفید به نشانۀ اعتراض، فروش صدها هزاران نسخه از آن صفحات و سپس فراخواندن حمایت مردم و براه انداختن تظاهرات خیابانی چندین هزار نفری، اوج آن مقاومت و آن آزادیخواهی به حساب می‌آمد. حال آن که در همان هنگامه، مُهرهای تحریم و فرمان‌های ممنوعیت و محکومیت و دستور اعدام‌های انقلابی که دمادم می‌رسید، معترضی نیافت و هیچ فراخوان مردمی برای اعتراض داده و گردنی افراشته نشد. و تا کنون نیز هیچ سند و خط و نوشته‌ای دال بر اعتراض علیه مُهر ممنوعیت بر نام، آثار و افکار داریوش همایون، بنیانگزار «آیندگان» یافت نشده است، که البته، از نظر افکار عمومی برانگیخته و از دید قریب به اتفاق روشنفکران و روزنامه‌نگاران انقلابیِ آن زمان امری بدیهی بشمار می‌آمد و اعتراضی نیز برنمی‌انگیخت.

در آن هنگامه و در آن فضای برانگیختگی انقلابی، اگر، در کنار بسیاران دیگری که به خشونت و قهر انقلابی به «سرای باقی» فرستاده شدند، فرمان قتل داریوش همایون، به عنوان یک «ضدانقلابی» دیگر، نیز اجرا شده و صدای او برای همیشه ساکت و قلمش از کار افتاده بود، و سی سال تلاش و روشنگری بعدی فرصت آمدن نمی‌یافت، شاید آنگاه بسیار آسان می‌شد، «آیندگان» را از بنیانگذار آن و روح افکارش جدا و حاصل آن تجربۀ دهساله را به نام دیگری و به نام همان ماه‌های «آزادیخواهی» انقلابی مصادره نمود. صرف نظر از این تردید که آیا اساساً پروندۀ آن روزنامه دوباره گشوده می‌شد؟

تقدیر اما چنان گشت که مضمون آن انقلاب و معنای آن نوع آزادیخواهی روشنفکریش از پرده برون افتاد. و دیری نپایید که اینبار تیغ سانسور به معنای حقیقی‌ تیغ نزدیک شد و به نوبت بر گلوها و گلوگاه‌ها نشست و ریزش توهم‌های انقلابی آغاز گشت. به تدریج با ریزش توهم‌ها، سیل پرسش‌ها از واقعیت و ماهیت آنچه رخ داده بود، روان شد و بحث بر سر موضوعات و معماهایی درگرفت که ژرفای آنها بسیار فراتر از انقلاب اسلامی می‌رفت. رفته رفته اهمیت روشنگری بی‌ملاحظه، در بارۀ آنچه زمینۀ آن انقلاب را فراهم ساخته بود، مهمتر از کوبیدن بلافاصله و بی‌تأمل بر طبل مبارزه با رژیم استبدادی برخاسته از آن انقلاب گردید و سلوک و افکار سرآمدان «فرهنگ‌ساز» و روشنفکران انقلابی و کل فکر و فرهنگ عمومی را نشانه ‌گرفت.

هرچند تلخ اما حقیقتی‌ست که تنها بر چنین بستری، افکار و تبلیغات بدخیم زبان‌های یاوه‌گو نادیده و ناشنیده گرفته، چشم‌ها باز و گوش‌ها آمادۀ شنیدن شد، از جمله آمادۀ شنیدن سخنان داریوش همایون. همراه با این دگرگونی دفتر نوشته‌ها و کتاب زندگانی و روزگار داریوش همایون گشوده و چنان در برابر چشمان کنجکاو قرار گرفت که گویی از مسیر این زندگانی و از خلال این نوشته‌هاست که فهم روزگار و حوادث پیش و پس از انقلاب روشنتر و آسانتر و به حقیقت نزدیک‌تر می‌شود. هر آشنایی با داریوش همایون و با دیدگاه‌ها‌‌ و اندیشه‌اش، حتا به رغم مخالفت، خط پررنگی از احترام باقی می‌گذاشت. به تدریج افکار عمومی با وی مهربانتر شد و بسیاری از روشنفکران و روزنامه‌نگاران گذشته در تصورات پیشین و رفتار خویش با همایون تجدید نظر کردند و آنها که سکوت کرده بودند ـ از جمله در بارۀ آیندگان ـ به تدریج قفل‌ها از زبان برداشتند.

بحث و سخن در بارۀ «آیندگان»، و بازبینی آن به عنوان تجربه‌ای موفق و مثبت در روزنامه‌نگاری صدوپنجاه سالۀ ایران، تازه آغاز شده است. در حالی که جوانترها و کسانی که به نسل امروز روزنامه‌نگاری ایران تعلق دارند، بیشتر در سکوت، تجربۀ آیندگان را بکار بسته و بسته به نیاز زمان خود به تداوم و اصلاح آن و فراتر بردن خویش مشغولند، اما روزنامه‌نگاران نسل پیش، خاصه برخی همکاران سابق داریوش همایون و «آیندگان»، که، امروز دیگر، این سابقۀ همکاری در آن گذشته و با همایون را جای پایی معتبر و نقطۀ روشنی می‌بینند، دامنۀ سخن در بارۀ «آیندگان» را بدست گرفته‌اند. ما نیز به طبع این بحث و سخن را پی می‌گیریم؛ با علاقمندی و با علم به این که؛ میدان سخن در بارۀ «آیندگان» و در بارۀ داریوش همایون خالی نیست. به هر سو که بنگری کنجکاوی، پرسش‌ و قیاس‌ است که سریز می‌شود؛ قیاس میان گذشته و حال، میان رفتارهای پیشین و گفتارهای امروز…

آنها که از گذشته می‌آیند و مدعی داشتن سخنی در بارۀ این گذشته‌اند، در میان نسل‌های تازه‌تر مدعیان پرسشگر، بسیار خواهند یافت. در چنین میدانی باید آمادۀ هر پرسشی بود. همچون داریوش همایون که آمادۀ شنیدن هر پرسشی بود. از نظر وی که خود در سی سالۀ تبعید در کانون و در برابر پرسش‌های بی‌شمار از همه نوع بود، این مهم نبود که پرسش از کجا، از سوی چه کسی و به کدام نیت و هدف می‌آید و از چه سطح یا ژرفایی برخوردار است؛ اتهام برانگیز است یا «شیطنت‌آمیز»، توجیه‌گرانه یا مقابله‌جویانه، از سر مماشات و دوستی‌ست یا برخاسته از کین‌خواهی و دشمنی. داریوش همایون، در عمل، نشان داد که؛ اهمیت پرسش بجای خود، اما پاسخ نیز اگر سنجیده، از سر خرد و دانش و تعمق و از سر تجربه‌آموختگی باشد، که شکیبایی و وسعت‌نگری را با خود می‌آورد، می‌تواند هر پرسشی را همراه خود به عمق کشاند و بدان‌ معنایی تازه و شایسته بخشد و نسبت آن را با واقعیت‌ها روشن نماید و حتا پرسشگری را بیآموزاند. بر پایۀ تجربه و سنتی که داریوش همایون از خود بجای گذاشت؛ این پاسخ‌ است که باید نشان دهد که تا چه اندازه بی‌مماشات و آزاد از خوشامد دیگری و یا بدور از ملاحظۀ حفظ خویش است و تا کجا به حقیقت، که دیگر موضوع شخصی و فردی نیست، نزدیک است و این که تا کجا می‌توان حقیقت نهفته در پاسخ‌های سنجیده را بسط داد و از آن نتایجی کلی‌تر و مهمتر، و لاجرم غیرشخصی، گرفت تا به مثابۀ عبرت و درس یا دستاورد، به کار هر چه بیشتر انسان‌ها آید.

داریوش همایون چه در نوشته‌ها و چه در پرسش و پاسخ‌ها سعی وثیقی داشت که هرگز در محدودۀ بحث‌های شخصی و فردی نماند. هیچ رفتار و گفتار و عمل فردی و شخصی نبود که محل پرسش از او باشد و او خود را در برابر اجبار به پاسخ و موضع‌گیری، وادار به برخوردی شخصی و فردی نماید، مگر در بیان نیکی‌ها و نقطه قوت‌ها. داریوش همایون، در نگاه گسترده و سراسریی که به جامعه، فرهنگ و سیاست داشت، اصولاً جز در بارۀ نتیجه‌گیری‌های عام در حوزۀ فرهنگ، سیاست و اجتماع و در خدمت و فراتر بردن آنها سخن نمی‌گفت.

شاید در اینجا، برای آن که سخن در حد ادعا و کلی‌گویی نماند، اشاره به نمونه‌هایی از روش داریوش همایون بی‌مناسبت نباشد. بدین مناسبت به کتاب «آیندگان و روندگان» ـ گفتگو با داریوش همایون ـ رجوع کرده و از آن کتاب پرسش و پاسخی را، به عنوان نمونه، می‌آوریم که به نظر می‌رسد، خیلی بیشتر از مجموعۀ گفتگوهای آن اثر و بسیار بیشتر از مسائل اساسی‌تری که در پاسخ‌های همایون آمده است، توجۀ برخی، از جمله توجۀ همکاران سابق داریوش همایون در «آیندگان» را به خود جلب کرده است. اما پیش از پرداختن بدان پرسش و پاسخ نمونه، بد نیست به اجمال در بارۀ اهمیت انتشار آن مجموعه گفتگو و علت اصلی بازتاب گسترده‌ای که پاسخ‌های داریوش همایون در ایران یافت، یادآوری‌هایی بکنیم.

نخستین بازتاب و بلندترین موج بحث و جَدَل بعد از انتشار «آیندگان و روندگان» در میان حاشیه‌های «فرهنگی» و کانون‌های«فرهنگساز» رژیم اسلامی افتاد، که نشان از تأثیر «غیر منتظرۀ» پاسخ‌های بی‌ملاحظه و روشنگرانۀ داریوش همایون داشت و موجب برانگیختن خشم آن حاشیه‌ها شد، تا جایی که برخی دست‌درکاران را، از هراس از دست دادن پست و مقام، به پوزش‌خواهی خود از یک سو و به سرزنش و تحقیر هیئت اعزامی و پرسشگران خویش و تخطئه حاصل کار آنان، از سوی دیگر، انداخت. البته بیشترین شعلۀ این خشم دامن حسین دهباشی را گرفت که به همت او این اثرِ درخور توجه در ایران انتشار یافته بود. همچنین دامنۀ آن شعله امکان چاپ دوم کتاب را نیز سوزاند که پس از نایاب شدن چاپ اول آن ظرف مدتی کوتاه لازم می‌آمد.

اما علت اصلی خشم برانگیختۀ «فرهنگ‌سازان» و«تاریخ‌نویسان شفاهی» رژیم اسلامی آن انتظاری بود که نه تنها برآورده نشد، بلکه با از پرده برون افتادن احوالات و مناسبات ناپسندتر حکومت اسلامی، همچون بومرنگ پرتاب شده‌ای بدان بازگشت. آن انتظار این بود که به قول حبیب اسماعیلی ـ از دست درکاران «تاریخ شفاهی» و انتشار «آیندگان و روندگان» ـ به داریوش همایون، «یکی از مهره‌های رژیم پهلوی»، فرصتی داده شود تا وی، ـ در کنار سایر «مهره‌ها» ـ روایت خود را از «علل درونی سقوط آن رژیم» ارائه نماید. امید و انتظار آن بود که روایت همایون نیز ـ همچون بسیاری از راویان دیگرـ چنان باشد تا ضمن کوفتن هر چه بیشتر رژیم سابق، فساد و نارسایی آن به عنوان عامل اصلی فروپاشی، تردیدناپذیر، جلوه کند و در قفا و لوای افشاگری‌های «مهره‌های» خودی رژیم سابق، انقلاب اسلامی ناگزیر و اجتناب‌ناپذیر و رهبران و دست‌درکاران سرنگونی آن «رژیم فاسد»، سرفراز بدرآیند و «پیروزی»‌شان تلألؤیی یابد، که البته نیافت.

همان گونه که از داریوش همایون انتظار می‌رفت، این انتظار از سوی او برآورده نگردید. برعکس پاسخ‌ها و سخنان وی چنان آینه‌ای شد که در آن نه تنها علل درونی فروپاشی رژیم پهلوی، بلکه همچنین مضمون آن انقلاب و تصویر حکومت اسلامی و روحیه‌هایی، که بدون آنها این انقلاب ممکن نمی‌شد، به عنوان یکی از درجات عمیق‌‌تر شکست اخلاقی و درونی ما به روشنی به رؤیت درآمد. جان کلام همایون در آن گفتگوی چندین صد صفحه‌ای این بود که؛ در کشور ما رژیم‌ها آمده و رفته‌اند، عموماً نیز به دلیل بی‌کفایتی و فساد درونی، اما عنصر سرسخت و پایدار فساد و سقوط از درون مانده و در ماندگاری خود ما را، هر بار به درجه‌ای عمیق‌تر، به تباهی کشانده است. انقلاب اسلامی و حکومت برآمده از آن تنها مرتبه‌ای پایین‌تر از آن شکست و درماندگی درونی‌ همگی ماست.

البته برای بدست دادن چنین حقیقت کلی، آن هم از مسیر گفتگویی چندین صد صفحه‌ای و به تبع پرسش‌های گوناگون در بارۀ دوره‌ها و رخدادهای مختلف، همایون ناگزیر می‌بایست به اجزاء بسیاری می‌پرداخت. اما دریافت آن حقیقت کلی و برداشت روح و نتیجۀ نهایی کلام وی از آن همه اجزا ناممکن نبود. چنان که حاجبان فرهنگی حکومت اسلامی آن را خیلی زود دریافتند و به خشم آمدند و جوانان با استعداد دست درکار، از آن حقیقت‌گویی، و همچنین از لحظه‌های چندی با همایون دمخور شدن، بی‌تآثیر نگذشتند و از ناممکنی تکرار آن لحظه‌ها، متأسف و حسرت بدل ماندند.

این همه و آن جان کلام اما، به نظر نمی‌رسد که، در چشم برخی یاران امروز و همکاران سابق همایون، چندان جلوه و اهمیتی یافته باشد، چه از میان آنان صدای چندانی برنخاست. شواهد نشان می‌دهد که برخی از آنان اصلاً اثر را ندیده و نخوانده‌اند پس بعید است که از آن همه غوغا و نارضایتی روزنامۀ جمهوری اسلامی، که در دوازده شمارۀ پی در پی آن بازتاب یافت، و از عتاب و خطاب‌های «صدا و سیما» و سمینارهای پوزشگرانۀ «تاریخ شفاهی‌نویسان» چیزی نظرشان را جلب کرده باشد. و کسانی هم که در مقطع انتشار آن کتاب، چیزی نوشتند، در نوشتۀ خود، البته بدون اشاره‌ای به موضوع و اصل ماجرا، عمدتاً به شخص همایون پرداختند و او را از نظر شخصیتی و انگیزه‌های فردی زیر و رو نموده و بعضاً به جرح و تعدیل سخنان و آمال و اهداف و موفقیت‌های وی پرداخته و در نهایت، هم از او و هم از زندگانی وی و موقعیت‌هایی که پشت سرگذارده بود، تصویرهای کج و معوجی ارائه نمودند. و شگفتا از برخی رخدادهای درونی «آیندگان» در آن ماه‌های انقلابی و از «شاهکارهای» رفتاری برخی گردانندگان آن روزهای روزنامه در قبال داریوش همایون چنان سخن به کام پر غرور گفتند، که خودِ دست‌درکاران، جز با آوردن عرق شرمی بر پیشانی وجدان معذب، آن رفتارها را به خاطر نمی‌آورند.

و دریغ آن که برخی دوستان و دوستداران نیز، از آن همه موضوعات مهم و گفتگوی پرپیامد، تنها به برخی جزییات بی‌اهمیت پرداخته و بدتر از آن به برداشت‌هایی بسیار شخصی و فردی از اجزایی از آن گفتگو و ازسخنان داریوش همایون دامن زدند که نه مطابق رویۀ وی بود و نه نظر بدان‌ها داشت. از جمله دامن زدن به پرسشی که ما در اینجا به عنوان نمونه به شرح مختصری از آن می‌پردازیم.

پرسش تکراری و پیشِ پا افتاده و بسیار شخصی و فردیست و افرادی را به رفتارهایی در قبال همایون در روزهای انقلابی متهم می‌کند. و همایون اکراه دارد به صورتی که آن پرسش طرح شده است بدان بپردازد. پرسشگر که در برابر مقاومت همایون در شخصی کردن بحث و خودداری از ذکر نام افراد قرار می‌گیرد، ادعا می‌کند که پرسش وی «از سر شیطنت نیست» و اصرار دارد بداند که، مثلاً چرا فلان «همکار» علیه همایون «اعلام جرم» کرده و یا این که چرا روزنامه‌نگاری که در روزهای اول انقلاب، و در «آیندگان»، سخنی علیه داریوش همایون گفته یا نشان داده، حال امروز در تجلیل وی سخنان ستایش‌آمیز می‌گوید.

داریوش همایون، نخست با اصل قرار دادن رفتار امروز، که نه از سر بدهکاری و نه از سر انتظار و پاداش است، و خرسند و امیدوار به اصلاح و فاصله‌گیری همگانی از روحیات گذشته، و توصیه به «دیدن نیمۀ پر لیوان»، آنگاه پیش پاافتادگی و بی‌اهمیتی آن پرسش را با قرار دادنش در برابر فرهنگ غالب و روحیۀ عمومی در انقلاب و در سال‌های ویرانی و ویرانگری در ابعاد یک کشور نشان می‌دهد. و بیشتر از آن سعی می‌کند پرسشگر و یا پرسشگران را از عالَم کنجکاوی شخصی، منش تخریب دیگری و فرهنگ تسویه حساب، فرصت‌طلبی و رها کردن حس انتقامجویی در نخستین فرصت، که در گذشتۀ انقلابی بازار پررونقی داشت و همگانی بود، بیرون کشد. او در پاسخ‌های خود به همان پرسش که چند صفحه‌ای از آن کتاب را به خود اختصاص می‌دهد، و ما خوانندگان علاقمند را به خواندنش دعوت می‌کنیم، نشان می‌دهد که راه کنار آمدن با آن گذشته و وجدان‌های در آشوب آمده و ناآرام، پشت کردن بدان منش و فرهنگ و فاصل‌گیری هر چه بیشتر از آن عالَم است و نه تکرار دمادم و باززایی آن.

طبیعی‌ست که ما از «آیندگانی‌ها»، از همکاران سابق همایون و از دوستان و دوستداران دیرینه او که با وی دمی بیشتر دمخور بوده‌اند، بیش از دیگران انتظار داشته‌ایم، که ضمن بی‌اهمیت و بی‌اعتنا گذاشتن از چنین پرسش‌های پیش پا افتاده‌ای، پاسخ‌های همایون را در متن کلی و روح قالب بر نوشته‌ها و گفته‌های وی مرور کرده و چون خودِ او به نتایج کلی که به حقیقت نزدیک‌ترند توجه کنند؛ از جمله به حقیقت نهفته در متن زیر که در خاتمه، از سر تجلیل یاد او در سالگرد دیگری از درگذشت وی، از سخنرانی‌اش در مراسم هشتاد سالگی می‌آوریم. ما بارها بر این گفتاورد تکیه کرده‌ایم؛ زیرا برآنیم که این قطعه نه تنها تصویری حقیقی از روزگار همۀ ما، از گذشته‌آمدگان، است، بلکه بیشتر از آن شرحی‌ست که همۀ ما را اندکی از عالَمِ گذشته و از وضع امروزمان پیش‌تر می‌برد:

«ما امشب در‌ اینجا هستیم زیرا سی سالی پیش در ‌ایران انقلاب اسلامی ‌روی داد که پس از نخستین حمله عرب و ‌ایلغار مغول ویرانگر‌ترین رویداد تاریخ ‌ایران است. ۲۲ بهمن ۱۳۵۷ همه چیز را زیر و رو کرد و هنگامی‌ که ‌این توده انسانی از تب و تکان انقلاب به خود آمد فرصتی به همان ‌اندازه‌ شگرف در برابر خود یافت. ما با موقعیتی روبرو ‌شدیم که یونانیان، که به گفته مشهور برای هر فرایافتی واژه‌ای می‌داشتند، کائوس chaos می‌نامیدند. کائوس حالت پیش از آفرینش است، پیش از آنکه جهان هستی، هست بشود. آن انقلاب، ورشکستگی سرتاسر آنچه بود که ما را می‌ساخت و می‌شناساند ــ از سیاست گرفته تا جهان‌بینی و فرهنگ رایج؛ و از رابطه اجتماعی گرفته تا رفتار‌ شخصی. ما به عنوان یک جامعه و یک ملت در یک لحظه تاریخی، خود را برهنه کردیم. آنچه را که در واقعیت خود‌ شده بودیم بیرون ریختیم. انقلاب اسلامی ‌تنها پایان یک رژیم و یک سلسله نبود که یا بر گرد پیکر بی جان‌ش پایکوبی کنیم یا بر سر گورش بگرییم. میدان نبردی میان آنها که می‌خواستند گذشته‌های خود را برگردانند نیز نبود. بیش از هر چیز کائوس بود ــ بر هم خوردن و زیر و زبر‌ شدن همه‌چیز، از جمله گذشته‌های ما که به جان‌ها بسته بود.

سه دهه پیش به نظر من آمد که ‌ایران پس از انقلاب را بیشتر به عنوان آبستن جهان تازه‌ای ببینم تا امتداد آنچه انقلاب را، از همه سو، میسر ساخته بود…»