شش سال از مرگ داریوش همایون گذشت. اندیشمندی که بهکرد فرهنگ سیاسی آنچنان که بتوان آن را فرهنگ شهروندانه نامید، از دلمشغولیهایش بود. آمادگی همایون برای گفتوشنود با طیفها و دیگر گرایشهای سیاسی ـ چه نزدیک به او چه دور از او ـ ادا نبود، گوهر اخلاقی اندیشه و کنش او بود. آنچه همایون میجست فراهم آوردن زمینهای برای دستیابی به همرایی بر اصول بود تا همکاری هم بتواند بر مبنای همان اصول انجام گیرد. چنین رهیافتی که از آرمانِ پویش والایی سرچشمه میگرفت، از چارچوب فرهنگ سیاسی چیره که همکاری را تنها با دوستان میخواهد درمیگذشت. رویارویی با چنین فرهنگی از درونمایههای همیشگی پیکار همایون بود، پیکاری که فراتر از پیکار با رژیم جمهوری اسلامی، رویکرد چیره در فرهنگ سیاسی ما را نشانه میگیرد. همان رویکردی که همایون از فاشیستی خواندنش پروایی نداشت و آن را تنها به حاکمان ایران بازنمیبست :«فاشیسم به معنی خودی و غیر خودی شمردن آدمیان و حذف کردن غیر خودی است.» شش سال پس از مرگ او، کمتر نشانهای از این بهکرد مییابیم. هرکس که همرای ما نیست را یا وطنفروش میخوانیم یا دستنشانده جمهوری اسلامی. ایدههای سیاسی ما، در سپهر همگانی، پندارى است در کنار پندارهای دیگر. در این سپهر، حساب جانیان به کنار، پیکار سیاسی با سخن پیش میرود و نه با فرابافتن (تهمت و افترا زدن) به هم، و شرمآورتر، دستاویز ساختن اعترافهای ساختگی زندانیان.