«

»

Print this نوشته

تهرانِ خشک / از ماندانا زندیان

Tehran khoshek

تهرانِ خشک

تهرانِ بی زمین،

 بی زمان،

 بی صدا

از سازِ عود وُ سوزِ کُندُر می‌گذشت وُ

بام‌هایش،

 که زخمِ رسیدۀ آفتاب‌ است وُ

خیالش از خیالِ تو پُر،

باد را به راه می‌خواند وُ

راه را

به روزهایی

که چشم در چشم شب

آواز می‌شدند.

‌‌

ما راه بودیم

می‌رفتیم وُ

از تمام درزهای شهر

 سوز می‌آمد

سکوتمان را می‌گَشت وُ گلویمان را

در رگ‌های سفید عابر پیاده

می‌تکاند.

سفر می‌شدیم

تاریک‌روشنای سَحَر را می‌خواندیم وُ

می‌نوشتیم‌:

شب‌های دراز

از شاخه‌های فصل هَرَس می‌شوند.

 نشد سبُک بباری، بنشینی، ببینی

شانه‌هایت

هنوز

زیر بال راه‌ ایستاده‌اند‌ وُ

ماه

ردیف صدایت را

در آواز بام‌ها نشا زده…

…و در ادامهٔ این راه‌بندان

ما خورشید سایه‌های خویشیم.

ماندانا زندیان