و پایان تذکره این بود / که میلههای سُربی / شبستان سفر شدند، وُ قفل، / …
***
و پایان تذکره این بود
که میلههای سُربی
شبستان سفر شدند، وُ قفل،
قناری سبزی که رواقِ آوازش
رگبار قلمکاریِ آینهای
که قرار بود به یاد نیاورَد
که مرگ،
مرگ مهربان
که صدایش در اضلاع بادگیر قدیمی شناور بود وُ
صورتش در معرّقهای آبی، معلّق وُ
نامش در ایوان کویر، آزاد،
دستش را از آب گرفته بود وُ
نقطه چین یاد تو را روشن می کرد.
ماندانا زندیان