آمیختگی فارسی به عربی از حد معقول تجاوز کرده است به این معنی که شمارۀ لفظهای عربی از عدد لفظهای فارسی در زبان ما بیشتر شده است و آن لفظها از همه قسم است یعنی هم از اشیاء مادی و هم از امور معنوی و هم چیزهایی که معادل آن در فارسی نبوده است و هم چیزهایی که معادل آن در فارسی بوده و هست و محل احتیاج نبوده و نیست و از این بدتر آن که الفاظ عربی با صیغهها و قواعد نحو و صرفی و ترکیبات عربی در زبان ما داخل شده و بنا بر این در شیوۀ بیان فارسی تأثیر و تصرف کرده است.
پیام من به فرهنگستان
محمدعلی فروغی
فصل دوم
عیب زبان فارسی و چگونگی رفع آن
آمیختگی فارسی را به عربی عیب خواندیم از آن رو که البته اصل در هر زبان این است که از عوامل بیگانه پاک باشد هر چند این ممکن نمیشود زیرا که اقوام و ملل همواره با هم ارتباط دارند و باید داشته باشند. گذشته از مهاجرتهای فردی و جمعی که نزد یکدیگر میکنند و خونها و نژادها بهم آمیخته میشود به قصد تجارت و سیاحت و زیارت با هم رفت و آمد و از یکدیگر استفاده مینمایند و این کار عامل مهم ترقی نوع بشر است که علاوه بر فواید مادی که میبرند از یکدیگر آداب و رسوم و افکار و عقاید و معلومات فرا میگیرند و این جمله در زبان طبعاً تأثیر دارد و هر اندازه در خالص نگاه داشتن آن کوشش کنند ممکن نمیشود زیرا که زبان امری است طبیعی و متعلق به عموم مردم است و در هیچ قومی یک نفر پیدا نمیشود که با زبان کار نداشته باشد مگر کر و گنگ باشد و زبان از چیزهایی است که در اختیار کسی نیست مگر آنها که حسن بیان دارند و سخن ایشان از جهت لفظ و معنی طرف توجه مردم میشود که البته بیش از کسانی که این خصایص را ندارند در افکار و اقوال مردم تأثیر و تصرف میکنند.
بنا بر آنچه گفته شد کمتر زبانی است بلکه شاید هیچ زبانی نباشد که با زبانهای بیگانه آمیزش نکرده باشد ولیکن این آمیزش معمولاً حدودی دارد یعنی در هر زبان آن الفاظ خارجی وارد میشود که برابر آنها در خود زبان نباشد چنان که چای از چین و قهوه از عربستان به کشورهای دیگر رفته و همه ملل چون آن اجناس را پذیرفتهاند نام اصلی آنان را هم عیناً یا با کم و بیش تحریف و تصحیفی قبول کردهاند.
آمیختگی زبانها در این حدود چاره ندارد و بیضرر است هر چند عدد لفظهای دخیل به صدها و هزارها برسد مخصوصاً اگر ورود عناصر بیگانه در چگونگی بیان و سخنگویی مردم تأثیر نکند و طبیعت زبان را تغییر ندهد و اگر فارسی به همین اندازه و همین قسم با عربی مخلوط شده بود عیب نبود چنان که با بسیاری از زبانهای دیگر از هندی و چینی و ترکی و یونانی و روسی و فرانسوی و انگلیسی و غیر آنها در همین حدود آمیخته شد و زیانی ندیده است.
اما آمیختگی فارسی به عربی از حد معقول تجاوز کرده است به این معنی که شمارۀ لفظهای عربی از عدد لفظهای فارسی در زبان ما بیشتر شده است و آن لفظها از همه قسم است یعنی هم از اشیاء مادی و هم از امور معنوی و هم چیزهایی که معادل آن در فارسی نبوده است و هم چیزهایی که معادل آن در فارسی بوده و هست و محل احتیاج نبوده و نیست و از این بدتر آن که الفاظ عربی با صیغهها و قواعد نحو و صرفی و ترکیبات عربی در زبان ما داخل شده و بنا بر این در شیوۀ بیان فارسی تأثیر و تصرف کرده است.
علت این پیشآمد را همه کس میداند که چیرگی عرب بر کشور ما بوده است و استوار شدن حکومت عربی در چندین قرن در این جا که به آن واسطه نوشتههایی که به این زبان بود از میان رفت و نزدیک به سیصد سال زبان فارسی جز نزد روستائیان و طبقات عوام بکار نرفت و مخصوصاً نوشته نشد و از این رو چون ایرانیان در مائه چهارم هجری خواستند باز به فارسی سخن بگویند و بنویسند بسیاری از لفظها فراموش شده بود و چاره نداشتند جز این که بجای آنها لفظهای عربی بکار ببرند.
و پوشیده نیست که یک امر دیگر نیز این پشآمد را قوت داد و عیب و نقص زبان فارسی را تمام کرد و آن این بود که هنگامی که مسلمانان به علم و ادب توجه کردند اقوام بیشمار بودند از حدود چین گرفته تا اقیانوس اطلس و با آن که جهت جامعۀ اسلامی داشتند طبیعی بود که عربی را زبان عمومی و اشتراکی خود قرار دهند. یک نفر ایرانی اگر کتابی به فارسی مینوشت فایدۀ آن تنها به فارسی زبانان میرسید. اما چون به عربی مینوشت همۀ مسلمانان جهان که شمارۀ ایشان چندین برابر فارسی زبانان بود از آن بهره میبردند و همین امر در پنج شش قرن اول اسلام سبب رواج و رونق فوقالعاده علم و ادب در میان مسلمانان گردید چنان که امروز هم اگر یک زبان مشترک در میان مردم بود گذشته از سهولتهای دیگر که در کار زندگانی دست میداد به نشر و ترقی علم و تمدن به اندازه مدد میکرد و از همین روست که خیراندیشان عالم انسانیت کوشش دارند یک زبان بینالمللی رائج و شایع گردد و لیکن متأسفانه اختلافات دینی و سیاسی و تعصبهای گوناگون نگذاشته است و این مبحث از گفتگوهای ما بیرون است.(۱)
مشترک بودن زبان عربی در میان مسلمانان خاصیتی را که گفتیم داشته است ولیکن به زبان فارسی لطمۀ سخت زده است که علماء و فضلاءِ ایرانی هم تقریباً همۀ آثارشان به عربی نوشته شده و از این رو گذشته از زبانهای دیگر که محل حاجت است فقیر مانده و نیازمند به زبان عربی گردیده و نیز فارسی چنان که باید ورزیده نشده و برای بیان همه قسم مطالب پخته نگردیده است.
در قرنهای اخیر فضیلت فروشی هم در این امر دخالت تمام داشته که چون علم عربیت در نظرها اعتبار و شأن داشت بلکه تقریباً فضیلت منحصر به عربیت بود نویسندگانی که میخواستند خود را به فضل و علم معروف کنند در نوشتهها بلکه گفتههای خود تا میتوانستند به ضرورت یا بیضرورت بجا یا بیجا کلمهها و جملههای عربی بکار میبردند و هیچ لفظ و جملۀ عربی را در فارسی بیگانه نمیشمردند بلکه برای معانی که لفظ فارسی داشت نیز عربی را برتری میدادند و در عبارت فارسی ترکیبات عربی را بیمضایقه میآوردند و به رعایت قوانین عربی قید داشتند و حد و شرطی برای گفتن لفظها و صیغهها و جملههای عربی در فارسی نمیگذاشتند. این است که امروز با آن که نه آن فضیلتفروشی خریدار دارد و نه هیچگونه اجباری از خارج برای ایرانیان در عربی گفتن و نوشتن هست و کمتر کسی هم علم و سواد عربی درستی دارد ما همه به واسطۀ انس و عادت چند ساله و فراموش کردن بسیاری از لفظهای فارسی و در واقع به واسطۀ ناتوانی که در ادای مراد به زبان خود پیدا کردهایم بسا هست که در گفتهها و نوشتههای خویش غالباً بیضرورت عربی بیش از فارسی بکار میبریم و با زبان فارسی چنان بیگانه شدهایم که هر وقت معنایی در ذهن داریم که اندکی از درجۀ مطالب عادی و عامیانه بالاتر است هیچ به خود زحمت نمیدهیم که تعبیر فارسی برای آن بیابیم و فوراً لفظی مفرد یا ترکیبی از عربی میآوریم و بکار میبریم و من بسیاری از اهل علم و فضل را دیدهام که اصلاً از تعبیر فارسی عاجز بودهاند و مخصوصاً هر وقت مطالب علمی میخواستند بیان کنند یا یکسره جملههای عربی میگفتند و مینوشتند یا ترکیبی درست میکردند که به هیچ وجه مناسبتی با فارسی نداشت.
این است آنچه من عیب زبان فارسی میشمارم؛ اکنون ببینیم این عیب را چگونه و تا چه اندازه میتوان رفع نمود.
در این باب اختلاف آرا بسیار شدید است و نظرهایی در کار هست که من از هر دو طرف افراطی میدانم. بعضی اصلاً آنچه را عیب زبان فارسی شمردیم عیب نمیدانند و معتقدند که به هیچ اصلاحی حاجت نیست و بکار بردن لفظها و جملهها و صیغههای عربی در زبان فارسی بیحد و شرط روا بلکه نیکوست.
بعضی در افراط دیگر افتاده میخواهند زبان فارسی را یکسره از لفظهای عربی پاک کنند.
آنها که این جنبههای افراطی را ندارند شیوۀ معینی پیشنهاد خود نکردهاند و کاری نمیکنند به این سبب کار به دست افراطیها میافتد و زبان فارسی دستخوش کشمکش آن دو دسته شده از دو جانب زخم میخورد و گزند میبیند.
از این رو من معتقدم که آنها که جنبۀ افراطی ندارند باید روش معینی پیش بگیرند و در این رساله میخواهم نظر خود را در بارۀ آن روش معلوم کنم اما پیش از آن خوبست قدری در باب جنبههای افراطی به تحقیق بپردازیم.
مبدأ و منشأ این جنبههای افراطی چند چیز است:
آنها که آمیختگی فارسی را به عربی عیب نمیدانند به علت آنست که در تحصیل زبان عربی کوشیده و از آن برخوردار گردیده و طبعاً نسبت به آن زبان مهر و تعصب دارند و این مهر و تعصب نمیگذارد به عیب آمیختگی فارسی به عربی برخورند. بعضی احساسات دیانتی و تعصب مذهبی را دخیل میکنند و چون زبان عرب را زبان اسلام میدانند آمیختگی فارسی را به عربی حسن و شرف آن میپندارند بعضی هم شاید هیچ گونه تعصب به خرج نمیدهند ولیکن در این باب درست فکر نکردهاند و آمیختگی به عربی را برای زبان فارسی کمال میدانند و اگر هم عیب بدانند باور ندارند که چاره داشته باشد.
اما آنها که از طرف دیگر افراطی هستند بعضی تعصب ملی و وطنی را دخیل میکنند نظر به این که عرب با ایران دشمنی کرده است پس ایرانی باید از هر جهت با عربیت مخالف باشد و از جمله کارها این است که زبان فارسی را از مواد عربی پاک کنند. بعضی از دشواری زبان عرب آزرده شده میل دارند فارسی از عربی پاک باشد تا فارسیزبانان محتاج به تحصیل عربی نباشند و از این رنج آسوده شوند و آنها که هیچ نتوانستهاند سواد عربی پیدا کنند البته عداوتی را که هر کس نسبت به آنچه نمیداند دارد دانسته یا نداسته در این مورد به کار میبرند. بعضی هم نظرشان از آلایش و تعصب و اغراض پاک است ولیکن گمان دارند بیرون کردن لفظهای عربی و تبدیل آنها به فارسی ممکن و آسان است.
از این هر دو جماعت با آنها که محرکشان مهر و کین و تعصب است کار بسیار دشوار است و تا این مهر و کین و تعصب را دارند چندان امید نیست که عقیدۀ خود را تغییر دهند. مهر و کین و تعصب چشم و گوش راه عقل را میبندد پس کوشش در اقناع آن جماعت بیهوده است.
همین قدر یادآوری میکنم که هر چند مهر و کین و تعصب طبیعی انسانست و در مواردی شاید مفید و لازم هم باشد اما به عقیدۀ من موضوع گفتگوی ما امری عقلی و علمی و هر کس در امور عقلی و علمی مداخله میکند اول شرط این است که خود را از آلایش مهر و کین پاک کند وگرنه زیان میبیند و کار را خراب میکند مثلاً هر گاه یک نفر آلمانی کشفی و اختراعی بکند اگر فرانسویان نظر به بغض آلمان با تعصب فرانسوی بودن آن کشف را منکر شوند و آن اختراع را دور بیندازند جز این که خود را از فواید آن کشف یا اختراع بیبهره کنند چه نتیجه میبرند؟ پس به کسانی که به زبان عرب مهر دارند میگوییم مهر شما بسیار بجاست اما مستلزم آن نیست که زبان فارسی را آمیخته به عربی کنید. من مستشرقین خارجی میشناسم که به زبان و ادبیات فارسی عاشق بودند و بیش از بسیاری از ایرانیها در این زبان کار میکردند و آن را ترویج مینمودند و کتابهای فارسی را میجستند و به چاپ میرسانیدند یا به زبان خودشان ترجمه میکردند و با ایرانیها نهایت مهربان بودند و به عشق زبان فارسی رنج مسافرت ایران را بر خود هموار میساختند. مختصر عمر خویش را وقف زبان ادبیات فارسی میکرند اما هیچ گاه یک کلمۀ فارسی در زبان خود نمیآوردند پس شما هم که به زبان عربی مهر دارید هر اندازه میتوانید در ترویج و معرفی و بازنمودن محسنات و مزایای آن بکوشید هیچ کس بر شما حق بحث و سرزنش ندارد و بلکه اهل علم و ادب از شما ممنون میشوند و اگر هم بتوانند به شما دستیاری میکنند اما مهر ورزیدن به زبان عرب مستلزم این نیست که فارسی را به عربی آمیخته کنید فارسی و عربی هر یک برای خود باید مستقل باشند. بسیار سودمند و بجاست که همه ایرانیان زبان عربی بیاموزند ولیکن لازم نیست بیجهت لفظها و جملههای عربی در فارسی به کار برده شود. من خود زبان فرانسه و انگلیسی را فراگرفتهام و ادبیات آنها را بسیار دوست میدارم و دائماً با کتابهای فرانسه و انگلیسی سروکار دارم اما هرگز در نگارشهای خود یک کلمه فرانسه یا انگلیسی جز آنچه چاره ندارد مانند تلگراف و تلفون نمینویسم و هر کس بنویسد عیب میدانم.
آنها هم که به واسطۀ تعصب دینی روا میدارند یا نیکو میپندارند که زبان فارسی به عربی آمیخته باشد جوابشان مانند همانست که گفتیم و باز میگوییم اگر نظر به دلبستگی به اسلام بکوشید که همه کس زبان عربی را بیاموزد و به حقایق و معارف اسلامی آشنا شود کاری است بسیار بجا و ثوابست اما از این که زبان فارسی آمیخته به عربی باشد چه سود به دیانت اسلامی ایرانیان میرسد؟ اگر اسلام را میخواهید قوت دهید حقیقت آن را به مردم بیاموزید و محسنات آن را معلوم کنید و وسایلی اختیار نمایید که طبایع به دیانت راغب شود و سعادت دنیا و آخرت را در مسلمان بودن بیابند وگرنه هرگاه ایرانیها به حقایق و اصول تعلیمات اسلامی پینبرند به عقیدۀ من هر قدر لفظهای عربی در فارسی به کار برده شود برای اسلام سودی ندارد و تنها آمیخته بودن فارسی به عربی ایمان مردم را استوار نمیسازد و حتی این که بسیاری از مردم روی زمین زبانشان اصلاً عربی است و مسلمان نیستند.
اما آنها که از راه تعصب وطنی و هر نوع تعصب دیگر با زبان عربی مخالفت میکنند حالت ایشان هم مانند حالت کسانی است که از راه تعصب از عربی حمایت میکنند و جوابشان این است که در کارهای علمی و عقلی با تعصب و مهر و کین نباید وارد شد باید زشتی و زیبایی را سنجید و اگر عیبی به نظر رسید در چارۀ آن عاقلانه کوشید و این کاری است که میخواهیم بکنیم و در این باب به نظر من بهتر از هر استدلالی استشهاد به زبان فرانسه و انگلیسی است چه گمان میکنم هیچ شخص با اطلاعی شک نداشته باشد که ملت فرانسه و ملت انگلیس هر دو به اعلی درجه وطنپرست و با غیرت و حمیت بوده و هستند با این تفصیل زبان این هر دو قوم همان حالت زبان فارسی را دارد به این معنی که چون کشور فرانسه را که در قدیم گالیا نام داشت قیصر روم مسخر کرده و جزء ایالت روم گردانید و ملت گالیا از هر جهت مقهور رومیان و مستهلک در وجود ایشان شد زبان قدیم گالیا متروک گردید و زبانی که امروز فرانسویان به آن سخن میگویند و مینویسند و یکی از معتبرترین زبانهای دنیاست زبان رومی (لاتین) شکستۀ تحریف شده است که شاید پنجاه یک کلمات آن هم از زبان قدیم قوم گالیا نیست، گذشته از این که عدۀ زیادی هم از الفاظ یونانی و زبانهای دیگر در آن داخل شده است.
با این تفصیل فرانسویان همین زبان را بسیار دوست میدارند و به هیچ وجه در پی زنده کردن زبان گالیا نیستند و اگر بگویید زبان فرانسه هر چند از رومی گرفته شده زائیدۀ طبع فرانسویان است. زبان انگلیسی را شاهد میآوریم که چون نزدیک به نهصد سال پیش جماعتی از خاک فرانسه به جزیرۀ انگلیس تاختند و سلطنت انگلیس را برچیده به خود منتقل ساختند عیناً همان امری که از زبان عرب نسبت به فارسی واقع شده برای انگلیسی از زبان فرانسه پیش آمد چنان که امروز لااقل نصف کلمات انگلیسی عیناً یا با جزئی تصرفی از فرانسه گرفته شده است و انگلیسیها به هیچ وجه لازم ندانستهاند آن کلمات را از زبان خود بیرون کنند و راضی بودن فرانسویان و انگلیسیان به این هر دو زبان از غفلت و بیقیدی و بیحمیتی نیست این هر دو ملت کمال اهتمام را در کار زبان خود دارند و همواره در پی تکمیل و تهذیب آن میباشند و اگر به خیال بیرون کردن عناصر خارجی نیستند بنا به مصالح و ملاحظاتی است که در کار زبان ما هم هست و از این پس نشان خواهیم داد. (۲)
در مقابل کسانی که از روی تعصب و مهر و کین با آمیختگی زبان فارسی به عربی موافق یا مخالفند بیش از این طول کلام نمیدهیم و روی سخن را به کسانی میکنیم که موافقت و مخالفتشان از آلایش اغراض نفسانی پاک است پس گوئیم:
آمیختگی زبانی به زبان دیگر به وجهی عیب است و به وجهی عیب نیست اگر محدود به حد ضرورت و قسمی باشد که طبیعت زبان را فاسد نکند عیب نیست، اما اگر برای عناصر بیگانه در باز باشد چنان که بیحد و شرط و به غیر ضرورت داخل شوند و جا را بر مواد زبان اصلی تنگ کنند خصوصاً اگر صیغهها و جملهها و ترکیبات بیگانه بیحد و شرط داخل زبان شود بسیار عیب است و باید از آن دوری جست. این عیب از ششصد هفتصد سال پیش در زبان فارسی خاصه در نثر روی داده و باید آن را مرتفع نمود.
توضیح آن که میدانید و در آغاز سخن اشاره کردیم که پس از برچیده شدن دولت ساسانی نزدیک به سیصدسال فارسی زبان عوام شد و خواص آن را رها کردند چنان که هیچ اثر کتبی از فارسی که در آن مدت نوشته شده باشد در دست نداریم. همین که ایرانیان به روی حکومت عرب پنجه زدن گذاشتند و مخصوصاً از زمانی که سامانیان در شمال شرقی ایران حکومت مستقل تشکیل دادند در پی زنده کردن زبان فارسی افتادند و کتاب نوشتن و شعر گفتن به فارسی آغاز شد. اما سیصدسال متروکی و از میان رفتن کتابهای قدیم و تغییراتی که در دین و عقاید و افکار و آداب و رسوم ایرانیها روی داده بود در زبان فارسی تصرف فاحش کرده بود از جمله این که بسیاری از لفظها فراموش شده بود و چاره نداشتند جز این که از زبان دیگر بگیرند و در آن موقع طبیعی بود که از زبان عرب عاریه کنند. مراجعه به کتابها و شعرهائی که آن زمان نوشته و گفته شده این معنی را به خوبی میرساند که نویسندگان و شعرا با آن که پیداست که در استعمال عربی تعمد نداشته بلکه شاید بعکس بوده است نتوانستهاند از آمیختن فارسی به عربی بپرهیزند بهترین شاهد این مدعا شاهنامۀ فردوسی است. دلبستگی آن یگانه مرد به ایران و ایرانیت و زبان فارسی از آفتاب روشنتر است با این همه در شاهنامه هم لفظ عربی بسیار دیده میشود پس کاری که مردم آن زمان در استمداد از زبان عرب کردهاند هر چند جای تأسف است مایۀ سرزنش نتواند بود چون از ناچاری بوده و افراط روا نداشتهاند و مخصوصاً صیغهها و ترکیبهای عربی را بسیار بکار نبردهاند به این وجه است که میگوئیم آمیختگی زبانی به زبانی عیب نیست عیب آن کاری است که پس از آن دوره مخصوصاً از مائۀ هفتم ببعد کردهاند که حد و شرطی در استعمال لفظها و صیغهها از عبارتهای عربی قرار ندادهاند و در بسیاری از موارد لفظ عربی را با آن که معادلی در فارسی داشته است و میدانستهاند بر او ترجیح دادهاند تا آنجا که بسا لفظهای فارسی که تا مائۀ چهارم و پنجم فراموش نشده بود از آن پس متروک گردید و بسیار لفظهای فارسی هست که هماکنون میدانیم ولیکن استعمال آنها را در نوشتهها و کتابها رکیک میپنداریم و خود را مجبور میدانیم که به جای آن لفظ عربی به کار بریم.(۳)
امیدوارم دانشمندان فرهنگستان که محتاج به این شرح و بسطها نیستند از درازی سخن آزرده نشوند که این نامه ممکن است بدست کسانی بیفتد که به این توضیحات محتاجند و بنا بر این اجازه میخواهم چند نمونه از انشاء سادۀ قدیم و عبارتهای ناشایستۀ منشیان افراطی نقل کنم تا به مقایسه مطلب بخوبی روشن شود و این قطعهها که در اینجا میآورم بر حسب انتخاب نیست کتاب را باز میکنم و چند سطر آن را مینگارم.(۴)
بلعمی در تاریخی که روی کتاب محمدبن جریر طبری به امر منصور سامانی در اوائل نیمۀ دوم از مائۀ چهارم هجری نوشته و آن یکی از اولین کتابهائی است که به زبان فارسی نگاشته شده در سلطنت قباد ساسانی مینویسد:
«روزی تنها از پی صیدی رفت و وقت انگور رسیدن بود. قباد بسر کوهی رسید نظر کرد به زیر آن کوه دیهی دید چشم او به زنی افتاد که بر سر تنوری ایستاده نان میپخت و پسرکی سهساله پیش وی ایستاده ناگاه بباغ در آمد و خوشۀ انگور بگرفت و خواست که بخورد آن زن پسرک را بزد و نگذاشت و آن انگور از وی بگرفت و بر شاخ رز بست قباد را از آن عجب آمد از بخیلی آن زن از کوه فرود آمد و بدر آن باغ رفت و آن زن را گفت، این رز از آن کیست، گفت از آن من، گفت این کودک از آن کیست، گفت از آن من، گفت انگور را چرا از وی گرفتی و او را بزدی و این مقدار انگور را به فرزند خود روا نداشتی. زن گفت ما را بر خواستۀ خویش امر نیست زیرا که ملک را در این نصیب است تا کس ملک نیاید و از بهرۀ ملک جدا نکند ما دست بدین رها نیاریم کردن. قباد را دل بسوخت بر رعیت و گفت من این نپسندم که کس خواستۀ خود را نیارد تصرف کردن از جهت من و درخت بنشاند و بارآورد و از بهر من دست بدان نیارند برد این را تدبیری کنید که مرا بر ایشان وظیفه بود و خواستههای ایشان بر ایشان مباح بود تا هر چه خواهند کنند.»
ملاحظه میفرمائید با این که مقید نبوده است که فارسی خالص بنویسد عربی او نسبت به فارسی بیش از پنج درصد نیست.
از قابوسنامه که در اواخر مائۀ پنجم نوشته شده از باب بیستوهفتم نقل میشود: «چون گشتاسپ از مستقر خویش بیفتاد و آن قصه دراز است اما مقصود این است که وی به روم افتاد در قسطنطنیه رفت با وی هیچ چیز نبود از دنیا و عیبش آمد نان خواستن. مگر اتفاق چنان افتاده بود که وی به کوچکی در سرای پدر خویش آهنگران را دیده بود که کاردها و تیغها و رکابها ساختندی و کار کردندی مجاور و مگر در طالع او این صناعت افتاده بود هر روز گرد ایشان همی گشتی و همی دیدی این صناعت را بیاموخته بود و آن روز که به روم درماند، هیچ حیلت ندانست، به دکان آهنگری رفت و گفت این صناعت میدانم، وی را مزدور گرفتند و چندان که آنجا بود از آن صناعت میزیست و به کسی نیازش نبود.»
این بود فارسی مائۀ چهارم و پنجم اینک نمونهای هم از نویسندگی فضایلمآبان بیاوریم، از کتاب وصاف الحضرة نقل میشود:
«وای عجب در وقتی که جمالالدین دستجردانی در حیص و بیص سرگردانی مخمور از شراب امانی با صاحب اعظم صاحبقران حاوی قصب السباق فی حلبةالرهان عن نوعالانسان ناشرالعدل و الاحسان باسط الوجود والکرم ببرهان الیراع و البنان:
لوکان آصف حیا کان متخذا من نور آرائه فیاللیل نبراسا
اعظم صدر جهان بساط مکاوحت و مناوشت گسترده بود غافل از شرط:
اذا انت عادیت امرء ابعده خلة فدع فی غدللعقد و الصلح موضعا
و فارغ از جزاء یوم تجزی کل نفس بما عملت نهارا جها را لا بارکالله فی لیله و نهاره آستین معادات بر زده و اقدام اصرار در دامن خذلان کشیده غمز و نمامی چون اظهار ناتمامی میکرد او نیز بر قضیت جنسیت که علت ضم باشد علیالابتداء دلالت رفعی مینمود و به آن چهار سو خود را مضافالیه میساخت و نصب تماثیل احتیالی به طریق اضمار علی شریطة التفسیر میفرمود (چاپ بمبئی صفحۀ۳۳۵)
اگر بفرمائید تاریخ وصاف مشهور به افراط در عربیت و کم نظیر است از تاریخ حبیبالسیر که این شهرت را ندارد شاهد میآورم:
«بر مرآت طباع فلک و مشکوة ضمایر خورشید شعاع صورت این معنی عکس پذیر خواهد بود که نهال اقبال هر صاحب شوکت که به اشعۀ لمعات رأی منیر نشو و نما یافته مقتضای فحوای کانها کوکب دری یوقد من شجرة مبارکه نعمت حال خجسته مآل او شود هر آینه بخت بلندش با موار پیروزی آثار یهدیالله لنوره من یشاء ساحت عالم را منور سازد و پایۀ گرانمایۀ بخت ارجمندش از مداد عنایت استفاده ولله یهدی من یشاء الی سراط مستقیم سر رفت برافرازد گاه از شعشعه شمشیر آبدارش بر طبق گفتار الجنة تحت ظلال السیوف ریاض تمنای اولیای دین و دولت سمت نضارت گیرد و گاه از اهتراز رأی اصابت نمایش موافق نص و ارسلنا علیهم ریحاً صر صراً عاتیه خرمن عمر و زندگانی ملک و ملت کر ما داشتدت به الریح فی یوم عاصف صفت هباء منثو را پذیرد.» ( صفحۀ ۳۵۵ مجلد سوم چاپ تهران)
خواهید فرمود حبیبالسیر چهارصد سال پیش از این نوشته شده و امروز این قسم چیز نویسی منسوخ است. تصدیق میکنم که در مائۀ سیزدهم و همین مائۀ چهاردهم هجری بعضی نویسندگان فارسی که ذوق سلیم داشتهاند به این کار خدمتی به سزا کرده و مبلغی پیش رفتهاند ولیکن هنوز راهی دراز داریم که باید بپیمائیم از این گذشته همین امروز گاهی از اوقات چیز نویسهای عجیب دیده میشود. اینک سطر مکتوبی که یکی از اشخاص معاصر که زنده است نوشته و به خط خود او نزدِ من موجود است:
«اعلان تنبیه و تنبه و تشکی و نظم و بیم و بشارت به عموم اهلالارض سیمااسلامیان لاسیما ایرانیان مینماید…. در ضمن چندین هزار اخبار حتمیه و معلقه قبلالوقوعی که در خصوص وقایع و حوادث آتیۀ دنیا از طرق اشراقات الهیه و الهامات قلبیه و اسرار معنویه و افاضات غیبیه که اعلی و اجلی و اکمل و اشرف و ارفع و احسن و ابسط از استنباطات نجومیه و استخراجات سایر علوم غربیه است متوالیاً و نثراً و مختصراً و مفصلاً داده و اختلافی در کل حتمیات و اکثر از معلقانش نبوده و نمیباشد مگر آن که جزئی اوقات تحقیقیه آنها غیر از تقریبیه و تخمینیهشان تقدیم و تأخیر شده….»
گمان میکنم هر ذوق سلیمی تصدیق کند که این عبارت را نمیتوان فارسی نامید و این قسم فارسی نوشتن عیب است و باید این عیب را رفع کرد و اگر کسی بگوید این نتیجۀ انس تام نویسندگان ما به زبان عرب بود و از این پس این عیب در پیش نخواهد بود اشتباه است.
چه اولاً در نتیجۀ آنچه در گذشته واقع شده زبان فارسی چنان به عربی آمیخته است که اگر راه صحیحی در پیش نگیریم آن عیب مرتفع نخواهد شد ثانیاً من امیدوارم این بیرغبتی به تحصیل زبان و ادبیات عرب که امروز در میان ما دیده میشود باقی نماند به چندین دلیل: اول این که پدران ما در زبان و ادبیات عرب به قدری کار کرده و آثار گذاشتهاند که میتوان گفت رونق و اعتبار ادبیات عرب از دولت سر ایرانیان است و ما در بنای تمدن عرب به قول معروف حق آب و گل داریم و نباید بیجهت این حق را از دست بدهیم و زحمات پدران خود را یک باره باطل کنیم و رشتۀ پیوستگی خود را با آنها ببریم.
دوم این که اگر ما بخواهیم دولت و ملت و کشور ما چنان که در گذشته بود در آینده هم مرکز یا لااقل یکی از مراکز فرهنگ مشرق زمین باشد با بیگانگی به زبان و ادبیات عرب این مقصود را نخواهیم توانست بدرستی حاصل کنیم.
سوم این دلبستگی ما به اسلام و وظیفهای که نسبت به ترقی و تکامل آن داریم مستلزم احاطۀ ما به زبان و ادبیات عرب است.
چهارم این که ادبیات عرب بخودی خود قدر و قیمت عالی دارد و از میراثهای گران بهای عالم انسانیت است و ما با همۀ مناسباتی که با آن داریم اگر از آن بیگانه شویم به خود ظلم کرده و غبن و محرومی ناروا در حق خویش روا داشتهایم. باری سخن را دراز نکنم به دلایل بسیار هر کس از ایرانیان بخواهد از اهل معرفت باشد باید به زبان و ادبیات عرب آشنا شود و یقین دارم این مسئله زود یا دیر روشن خواهد شد و مربیان این ملت راه راست را در این امر پیش خواهند گرفت در این صورت نباید تصور کرد بعدها ایرانیان خاصه آنها که اهل معرفتاند و نوشتههای ایشان باید محل توجه و اعتنا باشد با زبان عرب بیگانه خواهند بود و فارسی از آمیزش با عربی مصون خواهد ماند پس باید پیشبینی داشته باشیم و دستوری اختیار کنیم که این عیب برداشته شود.
آن دستور چیست؟ گفتنش آسان اما کار بستنش دشوار است. اساساً رشته کار بدست کسانی است که زبان فارسی را در مدارس به جوانان میآموزند و آنچه به نظر من میرسد اینست:
۱ ـ در کتابهائی که برای فارسیخوانی و فارسینویسی بدست جوانان میدهند انتخابی باید کرد مانند تاریخ وصاف و تاریخ معجم را یکسره رها کنند و مانند کلیله و دمنه بهرامشاهی را که از آن نمیتوان گذشت به سالها آخر تحصیل بگذارند حتی به عقیدۀ من کتاب گلستان را که بهترین کتاب فارسی است پیش از سال چهارم یا سوم تعلیمات متوسطه نباید به دست نوآموزان داد و باید برای جوانان و کودکان کتابهای تازه به این نظر نوشته شود. اما آن تعلیم و این تصنیفها را باید کسانی بکنند که هم زبان فارسی را به خوبی بدانند و هم ذوق سلیم داشته باشند که فارسی اختراعی رکیک به جوانان نیاموزند و به جای اصلاح زبان افساد نکنند.
۲ ـ چون هر کتابی را که از کهنه و نو اختیار کنند از آمیختگی به عربی مصون نیست در تعلیم همواره لفظها و جملههای عربی را که نویسنده میتوانست به جای آنها فارسی بنویسد خاطر نشان کنند و دستور دهند که از این پس تا آنجا که ممکن است باید از نوشتن عربی دوری نمود. مثلاً به جای این که بنویسند «حتیالامکان احسان کن» باید گفت «تا میتوانی نیکی کن» و بجای «احتراز از کذب و سرقت» باید گفت «پرهیز از دروغ و دزدی» و به جای «منالعجایب» باید گفت «و شگفت این که» و به جای «و قس علیذالک» میتوان گفت «و همچنین». علاوه برین صیغههای عربی را تا آنجا که ممکن است نباید به کار برد و لفظهای عربی که از استعمال آن ناگزیریم باید به صورت فارسی درآوریم. یکی از نویسندگان قدیم را دیدم در جائی که سیاق عبارت اقتضا داشت این جملۀ عربی را بنویسد که «انظر الی ما قال لاتنظر الی من قال» نوشته بود «بنگر که چه میگوید منگر که که میگوید» ملاحظه فرمائید که بجای آن عربی ناموزون چه عبارت کوتاه زیبائی به فارسی خالص آورده است و اگر همۀ نویسندگان این همت را داشتند که از فضیلت فروشی عربی دست بردارند و قدری برای ساختن عبارات فارسی زحمت بکشند منظوری که ما در دنبال آن هستیم به خوبی حاصل میشد ولی باز تکرار میکنم که این کار را هر کس قلم به دست بگیرد نمیتواند بکند ذوق سلیم و سواد و تسلط بر زبان فارسی لازم است و برای تأکید عرض میکنم نکردن این کار بهتر از بد کردن است و عیب آمیختگی به عربی بر ضایع کردن زبان فارسی برتری دارد.
۳ ـ آمیزش فارسی به عربی در شعر بسیار کمتر از نثر روی داده و به عقیده من زبان فارسی تمام عیار همان زبان شعرای ماست و با ملاحظۀ تجویزاتی که در شعر برای وزن و قافیه لازم بوده و در نثر روا نیست شعر فارسی را باید سرمشق فارسینویسی قرار داد و اگر همان اندازۀ عربی که در شعر فارسی به کار رفته است در نثر به کار رفته بود و از آن تجاوز نشده بود راضی نمیشدیم بر زبان فارسی به سبب آمیختگی به عربی عیب بگیریم و اگر توجه شود به این نکته بر خواهند خورد که همه شعرای ما اشعاری که هیچ لفظ عربی ندارد بسیار گفتهاند و علتش به عقیدۀ من باید این باشد که ذوق شعرا در سخن گوئی درستتر از نثرنویسان است و نیز در شعر کمتر نظر به فضلفروشی داشتهاند و بیشتر متوجه به فصاحت و سلامت بودهاند.
۴ ـ باید فرهنگی ترتیب داده شود که لفظها و جملههای عربی را که در فارسی به کار رفته و تبدیل آنها به لفظها و جملههای فارسی مطلوب است نشان بدهد زیرا بعضی لفظها و جملههای عربی چنان در ذهنهای ما فرو رفته که غالباً معادل آنها را در فارسی به آسانی نمیتوانیم بیاد بیاوریم و نویسندگان اگر چنین کتابی در دست داشته باشند کار برایشان آسانتر میشود به شرط این که فرهنگ را مردمان دانشمند با ذوق سلیم و بیغرض تهیه کنند که تعبیرات زشت و غلط و غیرمأنوس در کار نیاورند.
در کار بستن این دستور بسیار احتیاط باید کرد که از افراط به تفریط نیفتیم فارسی را یکسره و در اندک مدت نمیتوان از عربی پاک کرد و اگر هم بکنیم زبان خود را فقیر و ضعیف مینمائیم و از بیان مراد و معنیهائی که در ذهن داریم عاجز میمانیم. به یاد باید داشت که ظرف لفظ در هر حال برای معانی تنگ است و تا میتوانیم باید آن را وسعت بدهیم نه این که تنگتر کنیم و نباید غافل بود که چون زبان فقیر و تنگ شد فکر را هم فقیر و تنگ میکند از این رو از فقیر کردن زبان باید سخت پرهیز کرد و نباید فراموش شود که اصل نیت و معنی است و لفظ غالب آنست و زبان برای ادای مراد است نه برای دلخوشی این که زبان ما از عناصر خارجی پاک است گوینده باید مراد خود را کامل و خوب بتواند برساند و شنونده هر آن چه مراد گوینده است بدرستی دریابد و به کار بردن لفظ بیگانه اگر ادای مراد را به خوبی بنماید بهتر از خالص نگاه داشتن زبانی است که به ادای مراد وافی نباشد پس بودن لفظهای بیگانه در زبان تا آنجا که مایۀ توسعه فکر و تسلط بر بیان مطالب است زیان ندارد بلکه سودمند است و باز تکرار میکنم که آن چه عیب شمرده میشود این است که لفظها و عبارتهای بیگانه را بیهوده و بدون ضرورت بیاورند و اشکال در این است که تشخیص شود که به کدام لفظ بیگانه محتاجیم و بکار بردنش عیب نیست و اینجاست که هم معرفت بر زبان لازم است و هم ذوق سلیم و سلیقۀ مستقیم و باز روی سخن به نویسندگان است که وظیفهدار تشخیص این نکات میباشند و معتقدند که بلاغت و کمال در ادای امر بر خالص بودن زبان مقدم است.
باری به عقیدۀ من لفظهای عربی را باید سه دسته کرد یک دسته لفظهائی است که یک سره باید رها کرده شود چون معادل آنها را یا از فارسی داریم یا از لفظهای عربی دیگر که مأنوسترند و همه کس میداند و میفهمد مثلاً با وجود «خاکستر» «رماد» چرا بگوئیم و با وجود «دشمنی» و «عداوت» چرا «معادات و مکاوحت و مناوشت» به کار ببریم و این فقره امثال بسیار دارد که همین یکی را رعایت کنیم زبان ما به فارسی خالص نزدیک میشود.
یک دسته لفظهائی است که از استعمال آنها چاره نداریم و برای آنها فارسی نمیتوانیم پیدا کنیم یک دسته هم لفظهائی است که معادل فارسی دارد ولیکن بکار بردن و نبردن آنها باید اختیاری و بسته به ذوق نویسنده باشد و این دسته هم بر چند قسم است:
یک قسم آن که معادل فارسی آنها چنان متروک مانده که از ذهن عوام سهل است از ذهن خواص هم دور شده است مانند هبک (کف دست) و تبرخون (عناب) و تبرزد (قندنبات) این قسم لفظها را اگر بخواهند ناگهان معمول کرده و عربی آنها را رها کنند تا مدتی دراز کار بر مردم دشوار خواهد بود و مفاسد بروز خواهد کرد و باید تدریجاً اذهان را به آنها آشنا نمود.
یک قسم لفظهای عربی است که در فارسی معنی مخصوص پیدا کرده یا معادل فارسی آنها بدرستی آن معنی را نمیرساند یا نقل به معنی دیگر شده است مانند «مرکب» که عموم ایرانیها آن را به جای مداد میگویند و مداد معنی خاص پیدا کرده است و مانند «حرف» در «حرف زدن» و « در این باب حرف دارم» که بکلی با معنی عربی آن تفاوت دارد و مانند «دماغ» در جائی که میگویند «دماغ ندارم».
یک قسم لفظهائی است که فارسی آنها با عربی فرق لطیفی دارد که اگر بخواهیم عربی را ترک کنیم ممکن است به ادای مراد خلل برسد و یا این که اگر لفظ عربی را هم به کار ببریم ما را از تکرار یک لفظ باز میدارد و عبارت را شیرینتر و زیباتر میکند به شرط این که غریب و غیرمأنوس و ناهنجار نباشد.
یک قسم لفظهایی است که فارسی آنها برای خواص اگر غریب نیست برای عوام غریب شده است مانند «جواب» برای پاسخ و «طبیب» برای پزشک و این فقره مرا یادآور میشود که بسیاری از لفظهای فارسی هست که متروک شدن آنها به طبیعت واقع شده یعنی ذوق مردم آنها را وازده است چنان که من یقین دارم ایرانیها پس از آن که «جواب» و «طبیب» را شنیدهاند پاسخ و پزشک را به واسطۀ درشتی و زمختی آنها ترک کردهاند و با ذوق لطیف نباید جنگید بعدها اگر ذوق مردم این لفظها پسندید و قبول کرد چه بهتر وگرنه اجبار روا نیست در هر حال نسبت به این دستۀ سوم دستور اساسی این است که با رعایت نکاتی که گفته شد فارسی را بر لفظ عربی برتری دهند تا کم کم کار به جایی برسد که فارسی جای عربی را بگیرد و لفظهای عربی جز در مورد ضرورت به کار نرود.
کلیۀ این نکته باید رعایت شود که اصلاحهایی که در زبان در نظر داریم باید به تدریج واقع شود. هر چند این نکته در هر نوع اصلاحی در آداب و رسوم یک قوم باید مرعی باشد ولیکن در امر زبان شاید از هر امر دیگر واجبتر است. اصلاحی که به شتاب و ناگهانی بشود زیان میرساند و رنج میدهد و چون بسا هست که فکر در آن باب پخته نشده طبایع را آزرده میکند و عاقبت سرنمیگیرد و شاید که به اصلاحات سودمند و ضروری هم لطمه میزند. زبان یک قوم را اگر ناگهان تغییر دهند فرضاً که شدنی باشد ارتباط او را با گذشته پاره میکنند و این خلاف مصلحت است. گذشتۀ ملت مانند تنه و بیخ درخت است که هر چه استوارتر و تنومندتر باشد شاخ و برگش قویتر و شادابتر و بارورتر خواهد بود البته پیرایش درخت هم واجب است اما نه چنان که به تنه و ریشه صدمه برسد مخصوصاً نباید فراموش کرد که در همین زبان فارسی آمیخته به عربی پدران ما آثار گرانبهای ادبی از نظم و نثر از خود به یادگار گذاشتهاند که فخر و شرف ماست و مانند ادبیات یونان و روم و عرب و فرانسه و انگلیس و ایطالیا و آلمان و غیره جزء گنجینۀ معنوی نوع بشر است و از هیچکدام آنها کمتر نیست و ما نمیتوانیم از این میراث دست برداریم و زبان خودمان را نباید چنان دگرگون سازیم که فرزندان ما به ادبیات فارسی بیگانه شوند و از این ثروت خداداد محروم گردند.
در اصلاح زبان فارسی و خالص کردن آن از عربی، تدریج و تأنی در نظر من چنان اهمیت دارد که معتقدم در فرهنگی که برای تبدیل لفظهای عربی به فارسی ترتیب میدهیم چند مرحله قرار دهیم:
آن که امروز تهیه کنیم منحصر باشد به لفظهایی که برای آنها فارسی مأنوس داریم پس از پنج سال مثلاً ذهنها به این ترتیب خو گرفت و شیوۀ چیزنویسی بر آن روش مقرر شد فرهنگ دیگر ترتیب دهیم که الفاظ آن برای عوام اگر نامأنوس است برای خواص نباشد و پس از ده سال دیگر مثلاً که آن لفظهای نامأنوس برای مردم مأنوس شد فرهنگ دیگری تهیه کنیم که الفاظ آن به کلی نامأنوس باشد برای این که تغییر شیوه ناگهان نشود و گمان میکنم مفسدۀ اصلاح ناگهانی زبان در همین اوقات به خوبی محسوس شده باشد که چیزنویسیهای مضحکی که این روزها دیده میشود نتیجه آن است. چیزنویسی و سخنگویی کار دشواری است و دقایق و لطائفی دارد که تا به مردم تعلیم نشود درنمییابند و اگر در این باب اهمال و مسامحه کنیم زبان فارسی ضایع و تباه میشود. در باب لغتهایی هم که در فرهنگستان وضع میشود معتقدم که روشی باید اختیار که مردم در بارۀ آنها گیج و سرگردان نشوند، گاه گاه باید از طرف فرهنگستان کتابچهای منتشر گردد که معنی الفاظی که وضع شده در آنجا توضیح شود با شاهد و مثال که به خوبی معلوم شود آن الفاظ به جای چه لغاتی وضع شده و مورد استعمال آنها کجاست ولیکن این هم کافی نیست و آن کتابچه را همه کس نخواهد دید و نخواهد فهمید باید قرار گذاشت نسبت به الفاظی که مربوط به ادارات دولتی است و دولت امر به استعمال آنها میدهد یک مدت علاوه بر لفظ تازه لفظ سابق را هم در بین الهلالین بیاورند که مردم چون یک لفظ تازه میبینند معنی آن را دریابند. نسبت به الفاظی که اداری نیست استعمال آنها از طرف دولت امر نشود و به اعلانی که از طرف فرهنگستان میشود و کتابچههایی که انتشار مییابد اکتفا کنند تا مردم به دستوری که در فوق برای تبدیل الفاظ عربی به فارسی داده شده عمل نمایند و آن الفاظ تدریجاً جزء زبان شود.
روشی که در این نامه یاد میکنم خود من همیشه آن را به کار بستهام لفظها و عبارات عربی که ترک آنها را واجب میدانم هرگز به کار نبردهام و آنها که ترکشان ممکن اما واجب و فوری نیست در چیزنوسی به تدریج ترک میکنم اما نه چنان که عمل محسوس شود چه معتقدم اگر محسوس شد بد است، و نویسندگی در هر دوره و زمان باید چنان باشد که مردم اگر دقت نکنند متوجه نشوند که عبارات این نویسنده با عبارات معمول زمان تفاوت دارد و اگر نویسندگان همه این شیوه را داشته باشند به تدریج و به طور غیرمحسوس زبان فارسی به اندازهای که لازم و مقتضی است از عربی پاک میشود و الفاظی که امروز به نظر غریب میآید از غرابت میافتد و مأنوس میگردد و تغییر شیوه ناگهانی نمیشود که هم ذهنها را بزند و هم رشتۀ چیزنویسی از دست مردم دررود و زبان فاسد گردد.
از درازی سخن معذرت میخواهم ولیکن مطلب غامض است و فکرها را بسیار مشوش و منحرف میبینم از این رو از تکرار و تأکید خودداری نکردم و با این همه داخل جزییات نشدم که پر دردسر نداده باشم اما گمان میکنم از اصول مطالب چیزی فروگذار نکردم و آن چه از این پس خواهم گفت به تکمیل این قسمت هم مدد خواهد رساند.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱ـ به گمان من صاحبان این فکر اشتباه کردهاند که زبان بینالمللی را جعل کردهاند و حال آن که میبایست یکی از زبانهای موجود را که آسانتر و مزایایش بیشتر باشد برای این مقصود اختیار نموده و اسباب شیوع آن را فراهم ساخت و برای این نظر دلایلی داریم که جای بحث آن اینجا نیست.
۲ـ شنیدهام بعضی گفتهاند اگر فرانسویان و انگلیسها از زبان یونان و لاتین استفاده کرده باشند عیب نیست. زیرا که یونانیها و رومیها مانند خود آنها از نژاد آریائی بودهاند. ولیکن استفاده فارسی از عرب عیب است چون عرب از نژاد سامی است و ما آریائی هستیم این حرف چنان کودکانه است که من آن را قابل بحث نمیدانم خاصه این که اگر بخواهم وارد این بحث شوم و از نژادها و زبانها و چگونگی آنها گفتگو کنم سخن به درازا میکشد و آن سزاوار است که خود کتابی جداگانه شود. پس این موضوع را به علم و ذوق خوانندگان وامیگذاریم. و نیز گفتهاند آمیختگی فرانسه یا انگلیسی به یونانی و لاتین عیب نیست چون یونانیان و رومیان از فرانسویان و انگلیسها متمدنتر بودند و عرب از ایرانی متمدنتر نبود. بحث این مطلب هم طولانی است که تمدن چنان که در اینجا منظور است چه معنی دارد و همین قدر میگوئیم گذشته از این که فرانسویها وقتی که زبان خود را به انگلیس بردند چندان متمدنتر از انگلیسها نبودند در آمیختگی زبانها به یکدیگر تمدن و وحشیگری مناط نیست و اگر ایرانیان ننگ دارند از این که چیزی از عرب عاریه کرده باشند بیاد بیاوند که عرب چقدر از ایرانیان استفاده کرده است. از جمله این که این زبان و ادبیات عرب را ایرانیان سروصورت و آبرو دادهاند.
۳ـ یاد دارم در جوانی که طبیبی در جائی نوشته بود «جوش پلک چشم» و طبیب دیگر زبان به طعن و سرزنش او بسختی دراز کرده بود که این عبارت عامیانه چیست و این شخص سواد ندارد و نمیداند باید گفت «بثورات جفن»!
۴ـ در مراجعۀ به شرح محققانۀ آقای عبدالعظیم قریب در مقدمۀ گلستان طبع خودشان که این روزها اتفاق افتاد برخوردم با این که همین مقایسه میان عبارات ساده و متکلف فارسی را ایشان نمودهاند به این واسطه از آوردن نمونههای بسیار که در نظر گرفته بودم منصرف شدم و به مقدمۀ آن گلستان حواله میکنم فقط به احتیاط این که شاید آن کتاب در دست خوانندگان حاضر نباشد برای این که مطلب ناقص نماند این چند فقره را نقل کردم.
منبع: مقالات فروغی