«

»

Print this نوشته

«بخشودن و فراموش نکردن»، دعوتنامه‌ای به پالودن وابستگان از پلیدی رژیم

«بخشودن و فراموش نکردن»، دعوتنامه‌ای به پالودن وابستگان از پلیدی رژیم

 ‌

دکتر مهرداد پاینده

آبان ۱۳۹۰

 ‌

ــ در آخرین گفتگو اشاره‌ای گذرا داشتید به مسئله «بخشودن و فراموش نکردن». نخست باید بپرسیم که آیا شما با کسانی موافقید که اخذ این «موضع» را از امروز برای رسیدن به دمکراسی لازم می‌دانند؟

مهرداد پاینده ـ «بخشودن و فراموش نکردن» یکی از مهم‌ترین چالش‌هایی‌ست که باید از همین امروز به سراغ آن رفت و تکلیف خود را با معضل خشونت که با تاریخ سیاسی ما، از دوره‌هائی، هم‌وجود بوده است، معین کرد. من وقتی به انقلاب و بویژه به دهة شصت نگاه می‌کنم، بار اندوه سینة مرا می‌فشارد. اندوه از اینکه همة گروه‌های سیاسی آن زمان، چه حاکمین اسلامی و چه اکثریت مطلق اپوزیسیون، بگونه‌ای غرق در تقدس خشونت و فرهنگ مقابلة فیزیکی با مخالفین و حس انتقام‌گیری بودند. در آینة چنین تقدسی چیزی جز اعدام‌ها و ترور‌ها را نمی‌توانست دید. این «تقدس خشونت» به آن فاجعه‌هایی کشید که عاملین و مجریان آن باید روزی در دادگاهی مدنی به آن پاسخگو باشند و اگر جرمشان به اثبات رسید، کیفر قانونی خود را خواهند گرفت. اما مجرم اصلی چنین جنایاتی همة آن کسانی هستند که در باور خود حذف فیزیکی دگراندیش را به گونه‌ای توجیه سیاسی می‌کردند. و این امر بُعد فرهنگی آن است که نباید از آن گذشت. ما امروز باید مجرمین بیشماری را که در تقدس ذهنی و عینی فرهنگ خشونت و مرگ از هم پیشی می‌گرفتند، ببخشیم. اکثر آن‌ها امروز آنچنان در عذاب وجدان بسر می‌برند که از آن فرهنگ جهالت فاصله گرفته‌اند، و در فاصله گزیدن بخش بزرگی از آنان می‌توانند به نگهبانان جامعة مدنی فردا تبدیل شوند. ما باید، با همة زخم‌هایی که از هم خورده‌ایم، خود را از چالة دردناک کینه‌پرور این فرهنگ خشونت بالا بکشیم و با گذشت از فرهنگ انتقام و کینه از منجلاب این تاریخ ننگین بدر آییم.

محک اصلی در برخورد با چنین فرهنگی چگونگی برخورد ما با جنایات رژیمی است که در آن سال‌های سیاه و خون به دست افراد معینی، اما به عنوان مجریان یک جنون عمومی، دست به نابودی فیزیکی مخالفین سیاسی خود زدند. محاکمة این عده شاید امکان‌پذیر و حتا ضروری باشد، ولی محاکمة بسیاری از آن «سربازان گمنام امام زمان» که مخالفین سیاسی را برای حفظ حکومت اسلامی و در راه خدمت به خدا، یا به هر دلیل دیگری لو می‌دادند، لزومی ندارد، مگر آنکه شخصا در قتل کسی مستقیما شرکت کرده باشند. البته این جنایت فرهنگی را که گریبانگیر انقلابیون آن نسل بوده است، باید با کرامتی بزرگ‌منشانه بخشید ولی همیشه یادآور آن بود. زیرا میهن ما باید یک خط پایان بر این فرهنگ خشونت بکشد، وگرنه هر خشونتی خشونت دیگری را توجیه می‌کند و آنهم با آنچنان توجیه‌های دمکرات منشانه‌یی که من و شما هم در آن می‌مانیم.

بحث امروز ما در باب این معضل برای آیندة دمکراسی در ایران حیاتی است. چند سال پیش آقای اکبر گنجی آن را دامن زدند و زنده یاد آقای داریوش همایون آن بحث را صیقل دادند. ولی هر چه بر جنایات رژیم و گسترش خشونت دولتی افزوده می‌شود، بازهم تاکید دوباره بر درستی ضرورت گذار از فرهنگ کینه و انتقام به عنوان مرز میان دو فرهنگ دیکتاتوری و دمکراسی از اهمیت بیشتری برخوردار می‌شود.

اگر به پرسش شما برگردیم، باید بگویم، آنکس که امروز «دمکرات مآبانه» نمی‌بخشد، نمی‌تواند فردا آن شخصیتی را دارا باشد که در مقابل احساسات جریحه‌دار صد‌ها هزار ایرانی برانگیخته مقاومت کند، که خواهان انتقام‌گیری از حاکمین اسلامی هستند. دمکراسی به آرامش و صلح نیاز دارد و نمی‌تواند با کینه و انتقام آغاز شود. کینه و انتقام حتا در زندگی شخصی دردی را دوا نکرده، اما در زندگی سیاسی فاجعه‌ها ببار آورده است.

ــ می‌بینیم این «میوة تلخ» احساسِ شما را نیز برانگیخته است! اما اجازه دهید در حد ممکن از احساس و همچنین از خودِ موضوع که به نوعی به هریک از ما به عنوان ایرانی و مالک این تاریخ تلخ مربوط می‌شود فاصله گرفته و با دیدن بهتر واقعیت‌های نادیدنی بر برخی نکات طرح شده در پاسختان اندکی بیشتر تکیه کنیم:

در درجه نخست، «تقدس خشونت»، به نظر نمی‌آید به این صورت و در قالب چنین عبارت صریحی در ادبیات انقلابی گذشته یافت شود. حتا آن سازمان‌های سیاسی که جان سپردن و جان ستاندن در راه آرمان‌های خود آن را لازم شمردند، به خودی خود برای این نبودند که خشونت را مقدس شمارند. حتا آخوندهائی که بر بستر نظریه ولایت فقیه به قدرت دست یافتند، شاید قبل از آنکه به قدرت رسند، اصلاً به فکرشان هم خطور نمی‌کرد، که برای برپا کردن و حفظ نظام خود مجبور شوند، این همه بکشند و البته هواداران خود را نیز به کشتن دهند. نمونه آن آیت‌الله منتظری و برخی آخوند‌ها و افراد دیگر از دست در کاران حکومت ولایت فقیه است که به قول شما در عذاب وجدان از سفره خون و خشونت برای قدرت کنار کشیدند. تمام پرسش ما در این است که چگونه می‌توان پیش از «آلودگی» به خشونت، مرزهای اخلاقی و وجدانی را چنان پررنگ و بلند کشید، تا عبور از آن‌ها تا حد ممکن ناممکن گردد؟ اساساً چرا رژیم‌ها در ادامه خشونت دنبالة یکدیگر بوده‌اند، بدون آنکه بخواهیم قرار گرفتن رژیم اسلامی را در دوران جدید ایران بر سکوی اول مسابقه خونریزی نادیده بگیریم؟

 ‌

مهرداد پاینده ـ پاسخ اینکه «چرا رژیم‌ها در ادامه خشونت، دنبالة یکدیگرند» در خودش و فضای فرهنگ عمومی است که هر دسته فقط خشونت از سوی «دشمن» خود را زشت می‌پندارد. بنابراین ابتدا تصمیم بگیریم از این سلسله بسته پا بیرون بگذاریم. برای این اقدام به این حرف کاملا درست شما می‌پردازم که وظیفة هر فرد دمکراتی است که کوشش در بالا بردن این دیوار اخلاقی و وجدانی کند. هرچه این ارزش‌های اخلاقی در میان مردم و گروه‌های سیاسی گسترش بیشتری داشته و راهنمای زندگی روزمرة همة ما باشد، به‌‌ همان اندازه خطر استقرار دوبارة خشونت در جامعة ما کمتر می‌شود.

بخشودن، اما بالا‌ترین تقاضای اخلاقی از کسی است که عزیز‌ترین پارة تنش را با استناد به امری بدون هیچ توجیه اخلاقی، وجدانی و انسانی از او گرفته‌اند. در اینجا «حس انتقام» چون سایه‌ای شوم همیشه در کمین می‌ماند و ‌گاه نمی‌شود به آسانی ـ در اینجا آسان تنها کنایه‌ای از لحظة یک تصمیم با همة دشواری غلبه بر خشم و کین است، نه دست کم گرفتن روح زخم‌خورده ـ با اتکا بر گرمای شمع «بخشش و گذشت» بر سرمای این سایة شوم غلبه کرد. لغو حکم اعدام نیز به نوعی «بخشودن» حقوقی یک جامعه و صرف نظر کردن دسته جمعی از «حس انتقام» است. ولی به هر حال ما باید در کل بستری را بوجود بیاوریم که نه یک شمع بلکه میلیون‌ها شمع در وسعت یک جامعه بر سرمای «حس انتقام» چیره شوند. و اگر ما امروز پایه‌های فرهنگی چنین فردای فرهنگی را نریزیم، در فردای پس از جمهوری اسلامی نخواهیم توانست جلو فجایع انسانی چون کشتن معمر قذافی را بگیریم.

کشور و کل جامعة ما همین امروز ـ و نه در فردای پس از جمهوری اسلامی ـ به تک تک افرادی نیاز دارد که با همة خشونت دولتی ندای بخشش و گذشت را سر می‌دهند، حتا اگر به بهای مورد سرزنش قرار گرفتن از طرف کسانی باشند که زیر سایة حس نفرت بسر می‌برند یا این احساس را دست مایه بسیج سیاسی علیه حکومت می‌پندارند. نیاز ما به میلیون‌ها انسانی است که با حضور گرمابخش خود جلوی خروش «حس انتقام» از همین افراد معدود کنونی را نیز بگیرند.

اگر اجازه دهید می‌خواهم به بخشش میلیون‌ها انسانی اشاره کنم که خود و یا عزیزانشان قربانی جنون جمعی آلمان‌ها در دوران نازیسم بودند. این بخشش بزرگوارانة آن‌ها بود که به آلمانی‌ها این امکان را داد که با گذشته‌شان رو در رو شوند و از فاجعه‌ای که برای دیگران بوجود آورده بودند به عنوان فاجعه‌ای برای خود و کل جامعه بشری یاد کنند. من به جرئت می‌توانم بگویم که کمتر خانوادة آلمانی پیدا می‌شود که به نوعی در این جنون جمعی آلوده نبوده باشد. آن‌ها هم «سربازان گمنام امام زمان» خود را داشتند، وگرنه شناسایی و قتل ۶ میلیون یهودی که در جامعة آلمان آن زمان ذوب شده بودند، و صد‌ها هزار دگراندیش کمونیست، سوسیال دمکرات، کاتولیک، سندیکالیست و… به این آسانی‌ها امکان پذیر نبود. دست بسیاری از آلمانی‌ها ـ آگاهانه یا ناآگاهانه ـ به خون آلوده بود. ولی «بخشودن و فراموش نکردن» آغاز راهی بود که به دمکراسی امروزین در این کشور نازیسم زده انجامید.

 ‌

ــ شاید نگاه دقیق‌تر به تجربه آلمان و گذشته‌‌‌‌‌ی ناسیونال ـ سوسیالیستی آن ما را در فهم موضوع و شرایط و الزامات بیرون آمدن از سلسله خشونت یاری دهد. در مورد جنایت انجام شده آلمان نازی، «بخشش» از سوی قربانیان نیز از مقدمات بسیاری گذشت: تشکیل دادگاه و محاکمات نورنبرگ، اعدام تعدادی از سران، حکم زندان برای تعدادی دیگر، تقسیم کشور به دو بخش، تعقیب عوامل و کارگزاران و قاتلین اردوگاه‌ها تا همین امروز! علاوه بر همة این مقدمات ما با ملت سراسر آلوده به جنایتی روبرو بودیم که نه تنها از نظر نظامی بلکه در همه جبهه‌های دیگر شکست خورده بود. برای نشان دادن این وضعیت، کلام هلموت اشمیت صدراعظم سابق اما بسیار محبوب این کشور را به یاری می‌گیرم که به تازه‌گی گفته است؛ ما نه تنها جنگ، بلکه اخلاق را باخته بودیم، اعتماد به نفسمان را از دست داده بودیم.

به نظر می‌رسد تقاضای بخشودن کس یا ملتی در ژرفای شکست و ناتوانی، اسیر در دست پیروزمندان در زیر کنترل نظم قانونی نوین نباید چندان دشوار باشد. اما ما در ایران با رژیمی رو در روئیم که هنوز در قدرت است و برای ماندن در قدرت، مرزی در جنایت کردن نمی‌شناسد. سخنان مخالفین کنونی «بخشودن و فراموش نکردن» جنبه‌های منطقی و درخور تأملی دارد، از جمله اینکه: اول مبارزه و دستیابی به پیروزی بر رژیم و بعد، در فردای پیروزی، تکلیف جنایتکاران امروز را نظم آینده روشن خواهد کرد. آیا این سخن انطباق بیشتری با آنچه در آلمان گذشت ندارد؟

مهرداد پاینده ـ به گمان من نه! بحث ما بر سر گذار از فرهنگ کینه و انتقام به عنوان اولین قدم برای مدنی کردن روابط اجتماعی است و نه سنجش موقعیت تاریخی برای به اجرا گذاشتن چنین فرهنگی. تحول فرهنگی را نباید با صدور حکم، تعیین تکلیف و امثالهم اشتباه گرفت، اصول و ارزش‌های اخلاقی که مشروط به زمان و مکان نیستند. در آلمان آن زمان هم چنین نبود. دو امر را نباید نادیده گرفت: یکی اینکه نیروهای اشغالگر عاملان اصلی نظام ناسیونال ـ سوسیالیسم را مجازات کرده ولی از مجازات عمومی آلمانی‌ها گذشتند. در ضمن این مجازات در دادگاه و در چارچوب نظم مدنی آن زمان صورت گرفت. آدمکشان نازیست را چون معمر قذافی بخاطر حس انتقام نکشتند. اول جرمشان را در دادگاه ثابت کردند و پس از آن میزان مجازات را معین نمودند. دوم اینکه آن‌ها عموم آلمانی‌ها را بخشیدند و به آن‌ها کمک کردند که از این تجربة تاریخی درس بگیرند. در دستگاه‌های اداری پاکسازی‌ها تنها مختص به کسانی شد که دستشان به خون آلوده بود.

مسئلة ما مشکلی‌ست اخلاقی و بدین خاطر فرهنگی و مسئلة فرهنگی را که نمی‌شود به آینده موکول کرد و به نظام سیاسی آینده واگذار کرد. شما امروز باید تکلیفتان را با این معضل تاریخی روشن کنید، زیرا در شکل‌گیری نظم آینده تاثیرگذار هستید. در ضمن باید به این پرسش پاسخ گوئید، که تکلیف کسانی که در استقرار جمهوری اسلامی شریک بودند و دست هزاران هزار از آن‌ها، آگاهانه یا نا‌آگاهانه، خواسته یا ناخواسته، مستقیم یا غیرمستقیم در جنایت‌های رژیم آلوده بوده است، چه می‌شود، آنهم پس از بیش از سه دهه؟

در جوامع مدنی هر جرمی پس از مدتی «مشمول مرور زمان» Verjährung / Statutory Limitation می‌شود، مگر اینکه به عنوان «جنایت بر ضد بشریت» شناخته شود. این البته مربوط به جنبه‌های حقوقی «بخشودن و فراموش نکردن» است که در آن قانون «مرور زمان» را تعیین می‌کند و در واقع به این پرسش پاسخ می‌هد، که پس از چه مدت از مجازات جرمی باید صرف نظر کرد؟ با توجه به قوانین اکثر کشورهای جهان جرم اکثر دست درکاران رژیم اسلامی پس از سی سال «مشمول گذار زمان» شده است و تعقیب این افراد از نظر حقوقی بی‌تاثیر خواهد بود. البته مجازات معدود افرادی از سران رژیم به جرم جنایت بر ضد بشریت شاید امکان‌پذیر و حتا ضروری نیز باشد. ولی تنها چیزی که برای ما باقی می‌ماند، برخورد فرهنگی با پدیده‌ای به نام جمهوری اسلامی و ولایت فقیه است.

«بخشودن و فراموش نکردن» جنبه‌های اقتصادی و اداری هم دارد. از نظر اقتصادی مهم‌ترین امر پس از گذار از چنین رژیم‌هایی بازگشت به زندگی عادی و به راه انداختن چرخة اقتصاد است، زیرا بزرگ‌ترین چالش هر رژیمی در این نهفته است که توسعه، اشتغال، رفاه و آرامش اقتصادی، سیاسی و اجتماعی را رونق دهد. رژیم پیشین و جنایات دست درکاران آن باید از دستور کار بیرون گذاشته و به ارگان‌های دادگستری سپرده شود. جامعه نباید در گذشته و معضلات آن درجا بزند. هرچه سریع‌تر هر رژیمی خود را از گذشته دور کند و حال و آینده تمامی هم و غمش را رقم بزند، به‌‌ همان اندازه مشروعیتش بالا‌تر خواهد رفت. ولی رژیمی که چون جمهوری اسلامی حتا تا امروز می‌خواهد مشروعیتش را از مبارزه با «رژیم طاغوتی» یا «منافقین» یا «شیطان بزرگ» بگیرد و نه از توانایی در به راه انداختن چرخة اقتصاد و ایجاد رفاه برای میلیون‌ها ایرانی، به نامشروع‌ترین رژیم‌ها تبدیل خواهدشد. این امر شامل هر رژیمی و در هر گوشه‌ای از دنیا خواهد بود.

اما جنبة ادرای «بخشودن و فراموش نکردن» بدین لحاظ قابل اهمیت است که کشور دچار هرج و مرج ادرای نشود. همین رژیم بی‌کفایت هم وزارتخانه‌ها، استانداری‌ها، شهرداری‌ها، پلیس و ساختارهای مورد نیاز خودش و رژیم آینده را دارد. در چنین دستگاه‌های اداری هزاران هزار کارمند کار می‌کنند که به اجبار یا به اختیار در خدمت این رژیم هستند و شاید هم نان را به نرخ روز می‌خورند. نگاهداری چنین نظم و چنین کارشناسانی ارزش و اهمیتش برای ساختن ایران فردا بالا‌تر می‌باشد تا مجازات آن‌ها.

تنها این کار‌ها را می‌شود، به زمان پس از «دستیابی به پیروزی بر رژیم و به فردای پیروزی» واگذار کرد، اما نه جنبة اخلاقی و فرهنگی «بخشودن و فراموش نکردن» را، که به گمان من مهم‌ترین درس خواهد بود برای آیندگان کوچک و بزرگی که روزی در این خاک چشم به جهان خواهند گشود و با غرور از پیشینیانشان یاد خواهند کرد که برای آن‌ها «گنجینة سخاوت فرهنگ گذشت و بخشودن» را به یادگار گذاشته‌اند. برای این گنجینة فرهنگی باید امروز مایه گذاشت که فردا دیر خواهد بود.

 ‌

ــ در نظرات شما در مورد ضرورت تلاش از همین امروز برای تغییر فرهنگ و ارزش‌های اخلاقی، با سمت و سوی استقرار مناسبات مدنی بدور از خشونت، دو نکته گره‌ای تا حد دو مانع به نظر می‌رسد که سعی می‌کنم در دو پرسش آخر این گفتگو آن‌ها را طرح کنم:

نخست: ممکن است جرم و جنایت یا نقض حقوق انسانی طبق قوانین مشمول مرور زمان شود، اما تأثیر آن بر روان انسان، بدون مبالغه، ‌گاه نسل‌ها می‌ماند. روان‌های زخمین و قلب‌های خشمگین قربانیان ممکن است در این تصور که شعار و سیاست آتی «بخشودن و فراموش نکردن» بر بی‌عدالتی‌های رفته بر فرد خودشان یا اعضای خانواده‌شان، پرده افکند، از همین امروز روی خوشی به این تلاش‌ها نشان ندهند. به همین دلیل فکر می‌کنیم؛ هر چه دامنه قربانیان گسترده‌تر بشود، دست آن نیروهائی که می‌خواهند با دوختن نگاه به جلو و به سوی یک جامعه انسانی‌تر، پیش روند بیشتر بسته خواهد بود. با توجه به این نکته چگونه می‌توان اعتماد و نظر قربانیان رژیم که هر روز بر تعدادشان افزوده می‌شود، از همین امروز به این مجاهدت فرهنگی و اخلاقی جلب نمود؟ مگر نه آنکه این قربانیان هستند که باید ببخشند؟ بخشش به ازای چه؟ به ازای بی‌مکافات گذاشتن کسانی که چنگ در جان و مال‌ و هستی‌شان انداخته‌اند، به جای آنکه از آن‌ها دفاع کنند؟ آیا نباید چشم‌انداز بیشتری از طلب «بخشش» در بازگرداندن کرامت و حیثیت انسانی لگدمال شدة آنان ارائه داد؟ چگونه می‌توان اعتماد و امید آنان را به آینده و به سیاست «بخشودن و فراموش نکردن» جلب نمود؟

 ‌

مهرداد پاینده ـ «بخشودن» یکسوی این معضل است و «فراموش نکردن» سوی دیگر آن. ما تا اینجای این گفتگو نگاه‌مان بیشتر به سوی دلایل «بخشودن» بوده است و کمتر به راهکارهایی برای «فراموش نکردن» پرداختیم که در واقع نماد‌ها و نشانه‌های وجدان تاریخی ملتی می‌شوند. این‌‌ همان «چشم انداز بیشتری» است که ما بدان نیاز داریم و چه بهتر که مسیر گفتمان را به این سوی بکشانیم. باید کرامت و حیثیت انسانی لگدمال شدة قربانیان این نظام را از راه‌های گوناگون دوباره به آنان بازگرداند. این یکی از محورهای اساسی سیاست «بخشودن و فراموش نکردن» است؛ سر فرودآوردن جامعه‌ای به همدردی و به احترام در برابر کسانی که به ظلم و بی‌عدالتی با آنان رفتار شده است و به رسمیت شناختن حقوق پایمال شده‌شان، در بسیاری موارد می‌تواند از هر جبران مادی یا کیفری تسکین دهنده‌تر باشد. اگر عمل بخشش از سوی فرد را که حق اوست، البته در چهارچوب قانون، بدان همدردی بی‌افزائیم، قدر و منزلت بخشنده، در چشم همگان عزتی بالا‌تر می‌یابد.

علاوه بر این ‌گاه ابعاد ظلم و ناروائی در جامعه چنان گسترده است که برای عدالت و برای جبران جز پذیرش تعهد از سوی جامعه و از طرف همة نیرو‌ها، راهی نمی‌نماند. به عنوان نمونه؛ از‌‌ همان فردای انقلاب مال و ثروت وابستگان نظام پیشین را با مصادره انقلابی به نام ملت و به نام مستضعفان غصب و بین خودی‌ها تقسیم کردند و صدای کسی هم درنیامد. حالا این املاک ممکن است که چندین بار فروخته شده باشند که مالک امروزین آن اصلا از گذشتة این ملک چیزی نمی‌داند. خوب، این تجربه ایران تنها نیست. ما در آلمان هم چنین مشکلاتی داشتیم و به هر حال دولت به جای بازپس دادن املاکی که در دوران سوسیالیستی غصب شده بودند، به جای ملک به بازماندگان مبالغی را به عنوان خسارت پرداخت. یا برای قربانیان نظام کمونیستی و بازماندگان آن‌ها اداره‌ای تأسیس کردند که تمام پرونده‌ها با جزئیات بی‌عدالتی‌ها و حتا نام عاملین و کسانی که در این ظلم شریک بوده‌اند را گردآوری و در آن نگهداری می‌کنند. قربانیان و بازماندگانشان حق دسترسی و بازبینی این پرونده‌ها را دارند. از جمله اقدامات دیگر، اضافه نمودن دوران زندان جزء بیمة بازنشستگی است تا حداقل با جبران مالی بار بی‌عدالتی علیه انسان‌ها سبک‌تر و تحمل پذیر‌تر گردد. چنین تجربه‌هایی در این سوی جهان، می‌توانند برای ما مفید قرار گیرند. موفقیت بیشتر آن‌ها موجب امیدواری بیشتر ما در راه اهداف نیکمان خواهند بود.

در کنار چنین اقداماتی که بیشتر جنبه تحقق وگستردن عدالت و بازگرداندن اعتماد عموم در جامعه به این ارزش اجتماعی و اخلاقی پایمال شده را دارند، جنبه دیگر «فراموش نکردن» بیدار کردن و هشیار نگاه داشتن وجدان عمومی و پرورش آن علیه تکرار نقض حقوق انسانی است که از راه‌ها و روش‌های گوناگون به ویژه از طریق آموزش ممکن است. در واقع، از نظر من، باید تمامی زندان‌ها و شکنجه‌گاه‌های رژیم چون زندان اوین و زندان‌های مخوف دیگر را به عنوان اسناد و نمادهای تاریخی نگاه داشت و گروه گروه دانش آموزان را به چنین مکان‌هایی برد، که ذهن‌های آیندگان این سرزمین روشن شوند و روشن بمانند تا بازگشت دیکتاتوری به کشورمان را برای همیشه ناممکن سازند. دانشگاه‌ها باید به پژوهش پیرامون ریشه‌ها و تاریخ چنین جنایت‌هایی بپردازند. و اینگونه اقدامات و پروژه‌ها مطمئناً بیش از مجازات هر جرمی کرامت و حیثیت قربانیان را بدان‌ها بازگردانده و تا آینده‌های دور دست از آن حفاظت خواهد کرد.

 ‌

ــ و اما پرسش دیگر اینکه: چرا باید انتظار داشت که از راه تلاش برای گسترش فرهنگ «بخشودن و فراموش نکردن»، گوش‌های کارگزاران و عوامل رژیم، یا‌‌ همان فرصت‌طلبان و به نرخ روز نان خور‌ها، به روی ندای وجدان و نگه داشتن مرزهای اخلاق انسانی باز گردد؟ چگونه می‌توان امیدوار بود که بدون ترس از کیفر و فرجام‌های سخت، عوامل رژیم پای خود را از تبه‌کاری‌های رژیم بیرون بکشند؟ به عبارت دیگر اگر ترسی از مجازات و اجرای عدالت در آینده نباشد، چرا باید مردمانی ـ هر چند اندک ـ در همدستی با جنایت‌ و غارت وزورگوئی‌های رژیم دامن خود را نیالایند؟

مهرداد پاینده ـ اینکه عکس العمل کارگزاران و عوامل رژیم چگونه خواهد بود، نمی‌توان امروز پیش‌بینی کرد. آنچه که می‌توان برآن تاکید نمود این است که «بخشودن و فراموش نکردن» به معنای این نیست که هیچکس مجازات نخواهد شد. جنایت‌های ضدانسانی کسانی که در قتل عام‌های گسترده علیه مبارزات عدالت‌خواهانه و آزادی‌خواهانه و همچنین جنایت‌های بی‌بدیل علیه مبارزان جنبش سبز دست داشته‌اند، «مشمول مرور زمان» نخواهند شد، وگرنه این مقولة حقوقی محتوایش را از دست خواهد داد، که این خود ناعادلانه خواهد بود. البته باید توجه داشت که ثبت و حفظ اسناد جنایت‌ها که بعد‌ها می‌توانند در اثبات موارد نقض حقوق انسانی یاری رسانند، و همچنین ضرورت تعیین مجرم و جرم قابل مجازات و مشخص کردن عامل یا عاملین جنایت که از الزامات اثبات جرم و کیفردهی است و باید از طریق دستگاه دادگستری مستقل و عدالت‌گستر و از راه‌های قانونی صورت گیرد، پروسه‌هائی تخصصی، حقوقی و بسیار پیچیده‌اند. در برخی از کشور‌ها سال‌ها، بلکه دهه‌ها، به طول انجامیده‌اند. با وجود این باید به جنایت‌ها و جرائمی که سی سال پیش نیز روی داده‌اند، پاسخی مناسب داد. اما الزاماً همیشه کیفر پاسخ عملی و مؤثر همة آن‌ها نیست و در برخی موارد اصلاً دیگر، به دلیل فیزیکی، ممکن نیست. من در پاسخ به پرسش پیشین شما عرض کردم که اکثر آن‌ها «مشمول مرور زمان» خواهند شد، اما این امر مانع از آن نمی‌شود و نباید بشود که کرامت قربانیان را نه از طریق مجازات، بلکه از طریق به رسمیت شناختن حق پایمال شدة آنان و محکوم نمودن ظلم روا شده بر آنان و عاملین آن‌ها و همچنین ایجاد یک وجدان عمومی، ابعاد این فاجعة تاریخی را روشن و ذهن‌های آیندگان را آنچنان پرورش دهیم که برآمد چنین فجایعی در آیندة این سرزمین ناممکن گردد.

و اما اینکه «ترس از مجازات» در آینده، بازدارندة همدستی مردمی با جنایات و غارت‌های رژیم خواهد بود، به گمان من نادرست است. من حتا بر این گمانم که گذشت و زیر چتر عفو عمومی قرارگرفتن و چشم انداز آینده‌ای بهتر را جلوی پای چنین افراد و خانواد‌هاشان قرار خواهد داد. هرچه تزلزل رژیم بیشتر شود، جرئت کارگزاران رژیم در دوری جستن از رژیم و پیوستن آن‌ها به جنبش آزادی‌خواهی بالا‌تر خواهد رفت. همة چنین حرکت‌هایی را نباید به حساب فرصت‌طلبی گذاشت. بخش بزرگی از بدنة رژیم منتظر چنین فرصتی است که از رژیم بکند. راهکار «بخشودن و فراموش نکردن» در واقع دعوتنامه‌ای و ارائة آلترناتیوی است به چنین افرادی که از رژیم جدا شده و با شرکت در ساختن ایرانی آباد و آزاد دینشان را به این سرزمین ادا کنند و وجدان خود را از ننگ همکاری و همدستی با این رژیم ضد مردمی پالایش دهند. پیوستن به صف مبارزات آزادی‌خواهانه و عدالت‌خواهانه ملت ایران که رفته رفته در این سه دهه گذشته وسعت و گسترش بسیار بیشتری یافته و به تدریج افراد بسیاری از هواداران و کارگزاران همین رژیم را نیز در بر گرفته است، تجربة مثبتی برای پالایش عملی‌‌ همان روان‌هاست. مهم پوشیدن جامة خدمت‌گزاری به امر مردم و حقوق آنان است، آنگاه‌‌ همان مردم، با همه رنجی که متوجه‌شان شده است، آماده بخشودنند. ایرانیان این فضیلت را در خود حمل می‌کنند. نمونه آن حمایت تا حد جان دادن، از موسوی و کروبی و بسیاری از کارگزاران همین رژیم است که امروز در صف مبارزه مردمی قرار گرفته‌اند. اگر بخششی نبود، حمایتی هم نمی‌شد.