قتلهای ناموسی، سنگسار و… آینه سقوط اخلاق انسانی
نیلوفر بیضایی
تیر ماه ۱۳۸۸
ــ چندی پیش صفحات روزنامههای سراسر آلمان محل بازتاب خبر دو حادثه همزمان در شهر هامبورگ بود. یکی خبر درگذشت معروفترین روسپی این شهر ـ دومنیکا ـ و شرحی از زندگی پرماجرای وی و قدرشناسی از تلاشهایش در بهبود بخشیدن به شرایط زندگی زنان روسپی این کشور و خبر دیگر، جریان محاکمه احمد عبیدی جوان افغان بیست و چهار سالهای که به جرم قتل ناموسی خواهر ۱۶ سالهاش که به گناه انحراف از نرمهای رفتاری و ارزشهای زیستی ـ فرهنگی خانواده خود و به جرم داشتن دوست پسر و به حدس کشیده شدن به راه تنفروشی، در دل یکی از شبهای سال پیش و در گوشه تاریک یکی از خیابانهای شهر با ۲۶ ضربه چاقوی برادرش از پای درآمد. این دو حادثه برحسب تصادف همزمان شدند و همزمانی انتشار پیاپی خبر آنها در روزنامهها نیز بیتردید تصادفی بوده است. شاید برای میلیونها خوانندگان آن نیز هیچ قرابتی میان این دو یافت نشود. اما برای آگاه شوندگان افغانی، عرب مصری، ترک ترکیهئی، پاکستانی چطور؟ برای ما ایرانیها چطور که مدعی بزرگترین چالشها و نبردها با فرهنگ عقبماندگی و غیرانسانی و در تلاش جایگزینی آن با فرهنگ «انسان محور» هستیم؟ آیا این دو خبر، در لایههای ژرفتر، در درون ما جویندگان و خواستاران بنیانگزاری ساختار و سازمانهائی در خدمت انسان نباید با هم رودررو شوند؟
نیلوفر بیضایی ـ به باور من آنچه شما بدرستی فرهنگ انسان محور میخوانید هنوز حتی در میان پیشروترین بخشهای فکری جوامعی که نام بردید نیز بعنوان یک نگاه درونی شده جایی ندارد. به همین دلیل این انتظار که همزمانی این دو واقعه ژرفبینی تعداد زیادی را در چنین جوامعی برانگیزد، کمی فرا واقعی بنظر میرسد. دومینیکا زنی بود که پس سالیان دراز کار بعنوان یک روسپی و با شناخت عمیقی که از نابسامانیهای زندگی روسپیان آلمانی که بسیاری از آنها به مواد مخدر نیز معتادند پیدا کرد، تصمیم گرفت برای بهبود وضع زندگی روسپیان وارد فضای اجتماعی شود و در عرصة افکار عمومی مسئلة حقوق روسپیان را بعنوان یک موضوع قابل تعمق اجتماعی مطرح کند و در این کار بسیار موفق بود. او سالها با شرکت در میزگردهای تلویزیونی و رسانهها جامعه و دولت آلمان را در مقابل چالشهای جدی در این زمینه قرار داد و توانست در بهبود وضعیت شغلی روسپیان بسیار موثر باشد. او همچنین چندین سال بعنوان مددکار اجتماعی در ارتباط تنگاتنگ با روسپیانی که دیگر نمیخواستند به این شغل ادامه دهند قرار داشت و آنها را در راه خروج از این شغل یاری میکرد. حضور او در مجامع عمومی باعث تحولی عمیق در نگاه به انسانهایی داشت که پشت این حرفهی «نامحبوب» قرار دارند. اما در نظر بگیریم که او موفقیت خود را مدیون زندگی درجامعهای بود که این فرهنگ انسان محور در آن تاریخا ریشه دارد و این ریشههای تاریخی در تفکر فیلسوفان و ادیبان و فرهنگ سازانش بازتاب یافته و در مورد آن تعمق و تفکر ژرف انجام گرفته اما در آن حد نمانده بلکه به عرصة اجتماعی و سیاسی نیز تسری پیدا کرده تا به صورت اصل یک قانون اساسی آلمان در این جمله تجلی یافته است: «حرمت انسان خدشه ناپذیر است. دفاع از حرمت انسان و گرامیداشت آن وظیفة تمامی ارگانها و نهادهای حکومت است…». در اینجا انسان خاصی با خصوصیات عقیدتی مشخصی منظور نیست، بلکه هر انسانی با هر تفکر و خصوصیتی مد نظر است. اساس هومانیسم را حرمت و ارزش انسان تشکیل میدهد و جهت آن بسوی تک تک افراد بشری با فردیتهای گوناگون است. در اینجا رواداری، دوری از خشونت و آزادی وجدان سه اصل اساسی این دیدگاه را تشکیل میدهند.
اما احمد عبیدی، جوان افغان که نه تنها این حق را برای خود قائل است که جان دیگری که خواهرش مرسل باشد را بگیرد، بلکه این کار را بعنوان یک وظیفه مینگرد از فضای فکری، اجتماعی و فرهنگی برخاسته که با این نوع تفکر بیگانه است. در نگرشی که احمد با آن بزرگ شده «فردیت» انسان موضوعیتی ندارد، بلکه این «قبیله» یا «کلان» یا «توده» است که سرنوشت انسانها را تعیین میکند. اگر به مصاحبههایی که با افراد خانوادة این جوان شده دقت کنید، میبینید که اهمیت اینکه «دیگران» یعنی خویشاوندان و افغانهای آشنا با خانوادهاش چه فکر میکنند، بسیار بالاست. در عین حال زن در این نگرش موضوع تملک است که در دست پدر و برادر قرار دارد که این حق تملک بعدها به همسر تفویض میشود. از این منظر، مرسل میبایست پذیرنده و اجرا کنندة حکم نگاه پدرسالاری باشد که چگونه زیستن و چگونه بودن او را تعیین کرده است و هر نوع تخطی از این قانون نانوشته از او «مجرم» لایق «مرگ» میسازد.
ــ چگونگی رودرروئی اعضای خانواده عبیدی، دوستان و همراهان افغان آنها با حکم حبس ابد پسرشان از سوی دادگاه بسیار دراماتیک بود. تهدید دادستان، فحاشی با زنندهترین واژهها، از هوش رفتن خواهر ۲۵ ساله و انتقال وی به بیمارستان، اشکهای دوست دختر افغانی (دانشجوی حقوق دانشگاه هامبورگ) جوان محکوم، خشم پدر نسبت به اجتماع کنندگان جلوی ساختمان محل برگزاری دادگاه و به اعضای گروه فمینیستی ـ Terre des Femmes ـ که خواهان برخوردی قاطع از سوی دستگاه قضائی به قتلهای ناموسی بودند، پدری که بزودی بدلیل رفتار خشونتبارش با دختر مقتولش به دادگاه فراخوانده میشود. فریادهای جگرخراش مادر و قصد پرتاب خود از پنجره راهروهای دادگاه به خیابان. روزگار این مادر در مراسم تدفین دختر نوجوانش نیز بسیار نزار بود. در این فاجعه فرهنگی این پدر و مادر کجا ایستادهاند؟ مهر و عشق به فرزند در زیر سایه سنگین فرهنگ؟
نیلوفر بیضایی ـ تصاویر بسیار دلخراشی است. اما وقتی میبینیم در این برخوردهای هیجانی و شدیدا احساساتی و در عین حال حق به جانب، آنچه فراموش شده حق حیات آن دختر نوجوان مرسل است که گویا حتی برای مادری که او را زاده موضوعی کم اهمیت مینماید، حسی از انزجار نه نسبت به این خانواده، بلکه نسبت به این سنتهای غیرانسانی پیدا میکنیم که با تار و پودشان چنان درهمآمیخته که جان عزیزشان در برابر این سنتها بیاهمیت میشود و از سوی دیگر متوجه این همسویی ناگفته میان آنها و عمل عزیز دیگرشان که قاتل خواهر خود است میشویم. آری، عشق به فرزند در سایة سنت آمیخته به دینمداری کورکورانه و فرهگ قبیلهگرا مشروط میشود به تعهد یا عدم تعهد او نسبت به «باورها». همین انگیزهها بود که پس از انقلاب ایران باعث شد که مادر فرزندش را لو بدهد، برادر خواهرش را…
ــ هنگام قرائت حکم و در پاسخ به قاضی که گفت: این «محاکمه در شهر کابل نیز صورت میگرفت» پسر جوانتر فریاد زد: «در کابل برادرش نه تنها به حبس ابد محکوم نمیشد، بلکه حتماً آزادش میکردند.» قتلهای ناموسی تنها بدست افغانها یا در افغانستان صورت نمیگیرد. در ایران در گذشته وجود داشت و امروز روند روبه افزایشی یافته است. در مقاله هشدار دهندهای احسان هوشمند ـ جامعهشناس ایرانی و محقق منطقه کردستان ـ توجه همگان را به این فزایندگی جلب میکند. (سامانه تلاش، سرفصل دیدگاهها ـ تأملی در قتلهای ناموسی و خانوادگی مریوان ـ نوشته احسان هوشمند، دهم دسامبر ۲۰۰۸) این جنایت بدست اعضای خانواده صورت میگیرد، پدر، برادر، عمو و مردان دیگر فامیل حتا افراد قوم و عشیره و عموماً نیز با رفتار تأئیدآمیز مادران و زنان آنها. با قاتل به صورت یک قهرمان برخورد میشود، وی با سربلندی به استقبال مجازات خود میرود ـ البته اگر اساساً مجازاتی وجود داشته باشد ـ و دیگران ظاهراً بدون درهمریختگی روان به زندگی خود ادامه میدهند. پیامدهای عمومی ادامه این روند فزاینده چیست؟
نیلوفر بیضایی ـ این روند فزاینده را من نتیجة مستقیم مسیری میدانم که پس از برقراری حکومت اسلامی در ایران آغاز شد و در ادامة آن اعمال خشونت، قتل و مجموعهای از اعمال غیرانسانی و غیراخلاقی زمانیکه در نتیجة عکسالعمل به سرپیچی یا عدم هماهنگی با تفکر حاکم انجام شود، مورد پشتیبانی قانونی نیز قرار میگیرد. بعبارت دیگر فلسفة فکری و سیاسی حاکم بر ایدئولوژی دولتی در ایران راه را برای انجام چنین فجایعی باز میگذارد. قوانین موجود پشتیبان نگرش و اعمال همین عموها و پدرها و مردان فامیل هستند و قبح جنایت و خشونت در آن جامعه ریخته شده است. قتلهای ناموسی هر چند ممکن است در مناطقی مانند کردستان بیشتر صورت بگیرد، اما نمونههای آن در شهرهای بزرگ ایران و حتی تهران نیز کم نیست. تلفیق مقولاتی مانند مذهب و سنت و اخلاق از یکسو و تداخل مذهب و سیاست از سوی دیگر باعث شده که مفهوم اخلاق از زاویة دین تعریف شود. در نتیجه مسلمانی یا پیروی از «سنتها» مظهر اخلاق و فضیلت میشود و نامسلمانی و خروج از سنت برابر باطل اندیشی و خیانت به «اصول» تعریف میشود. قوانین اسلامی با توجه به مرکزیت نگاه ضد زن در آن دست این پدران و برادران را در قتل زنان باز میگذارند.
این روند فزاینده نتیجة این نگاه و روند تبلیغ شده از سوی حکومت در سیستم اجتماعی و آموزشی و سیاسی است و پیامد گسترش آن را امروز داریم در تعدد غیر قابل انکار خودکشی زنان و دختران جوان، دختران فراری و همچنین زنانی که چون پشتوانة قانونی ندارند برای رهایی از خشونت ورزی همسرانشان آنها را به قتل میرسانند و وقایع فاجعهبار دیگری از این دست میبینیم.
ــ شرکای قتل چه کسانی هستند؟ آیا تنها به اعضای خانواده ختم میشود؟ جامعهئی که در برابر جنایتهائی از این دست سکوت میکند آیا میتواند منکر دامن آلوده خود گردد؟
نیلوفر بیضایی ـ مسلما خیر. بخشهایی از این جامعه بازتاب افکار عقبمانده و غیرانسانی خود را در همین قوانین مییابند و اصلا به پشتوانة وجود چنین حمایتی این قوانین میتواند به حیات خود ادامه دهد. حتی در بخشهای مدرن شهری نیز شاهد قضاوتهای غیرانسانی، دخالت در حریم خصوصی دیگران و نگاه تایید آمیز به مجازاتهای غیرانسانی هستیم و این تراژدی دوران ماست. با این همه نمیتوان در نظر نگرفت که بخشی از جامعة ما نیز در برابر چنین جنایتهایی ساکت نمیماند، اما صدایش نارساست و در هیاهوی دستگاههای تبلیغاتی و فشار آن بخش دیگر که از پشتوانة بیشتری برخوردار است گم میشود.
ــ در ایران با توجه به افکار و فرهنگی که حکومت اسلامی حامل و ناشر آن است، هیچ امیدی به در پیش گرفتن برنامه و سیاست عمومی در مقابله با چنین ناهنجاری جنایتکارانه و پیامدهای آن وجود ندارد. در مقاله ذکر شده؛ نویسنده آن در کنار اشاره به ناکارآمدی نظام سیاسی، بر «بیتوجهی نخبگان و قشر فرهیخته جامعه» نسبت به چنین مسائلی انگشت گذاشته است. به نظر میرسد «نخبگان و فرهیختگان جامعه» در میان دوسنگ آسیاب عقبماندگی فرهنگی ناموسپرستانه و نظام سیاسی حامی آن در حال له شدن است. چه انتظاری میتوان داشت؟
نیلوفر بیضایی ـ ببینید، در ارتباط با قتلهای ناموسی و اصولا پدیدة زنکشی در جمهوری اسلامی، جنبش زنان ایران بسیار فعال است. زنان و مردان فعال در این جنبش نیز بخشی از همین نخبگان و فرهیختگان هستند. همانطور که بدرستی اشاره کردید، حرکتهایی از این دست با دو معضل روبرویند، یکی عقبماندگی فرهنگی که مقابله با آن کار عمیق و دراز مدت فرهنگی و روشنگرانه نیاز دارد و امکانات این جنبش با توجه به دشمنیورزیهای حکومت نسبت به آن و فشارهای مداوم در این زمینه و در کشوری با هفتاد میلیون جمعیت بسیار اندک است. معضل دیگر که بسیار نیز اساسی است نظام سیاسی نقش آن در تقویت نگاه ضد زن است. همچنین این نکته را نیز باید در نظر گرفت که در چنین نظامی بسیاری از «نخبگان» نیز برای حفظ موقعیت خود و همچنین مسائل دیگری که برای آنها الویت دارد، اصولا وارد چنین مباحثی نمیشوند. نکتة آخر و غمانگیز دیگر اینکه همچنان و شاید بیش از پیش این تفکر «بازگشت به اصل خویش» که بسیاری از سنتها و باورهای غیرانسانی را نیز در بر میگیرد، در بخشی از این نخبگان قوی است. این تنها نظام سیاسی نیست که هر گونه اعتراضی را به این برخوردهای غیرانسانی تحت عنوان «سیاهنمایی» سرکوب میکند، بلکه بخشی از «پست مدرنهای» ما نیز همسو با این نگاه در این سرکوب هستند. انتظار من قوی شدن تدریجی جنبش نوگرای و نوپای زنان در ایران است و گسترش یافتن خواستههایش در تمام سطوح جامعه. همچنین افزوده شدن به تعداد مردانی که در این جنبش فعالند. همینکه در چنین شرایطی تعداد زیادی از مردان و بخصوص زنان و مردان جوان با این جنبش همکاری میکنند نشانة مثبتی است و باید به فال نیک گرفته شود.
ــ نه تنها مضمون فعالیتهای قلمی شما در حوزه مسائل اجتماعی و سیاسی از وزن در خور توجهای در دفاع از حقوق و آزادیهای زنان برخوردار است، بلکه همچنین کسانی که با کارهای شما در زمینه تئاتر آشنائی دارند میدانند بسیاری از این آثار به همین موضوع پرداختهاند. بنابراین انتظار میرود که شما در حوزه فعالیتها و خلق آثار هنری دیگر هنرمندان کشورمان، مثلاً در زمینه شعر، داستان، رمان و نمایشنامه نویسی، نقاشی، عکاسی و… نسبت به چنین مضمونی حساس باشید. کارنامه هنرمندانمان در این زمینه را چگونه ارزیابی میکنید؟
نیلوفر بیضایی ـ رویکرد به مضامینی که هویت جویی زنانه در مرکز آن قرار دارد در شاخههای هنری گوناگون بطور بیسابقهای رشد کرده است. ما شاید در طول تاریخمان تا کنون در تمام زمینههای هنری تا به این حد که امروز میبینیم، زنان فعال در زمینههای گوناگون هنری که بخشا آثار درخشانی نیز خلق کردهاند نداشتهایم. در مورد زنان میتوان گفت که یک تحول کمی و کیفی در تولید آثار هنری ایجاد شده است. این اتفاق در مورد مردان بمراتب کمتر افتاده و سیر کیفی آثار بسیاری از آنها مسیر نزولی طی کرده است. این پارادوکس انقلاب ایران است. انقلابی که به برقراری حکومت دینی انجامید و بدلایل ایدئولوژیک محدود کردن حقوق و حضور زنان در همة عرصهها را جزو دستورات اصلی وظایف خود قرار داد. هدف حکومت دینی خانهنشین کردن زنان بود، اما بر خلاف انتظار و در مقابله با این سیاست حذفنگر و تبعیضات شدید جنسی، زنان از همه سو و با قدرتی تمام حضور خود را در لایههای اجتماع گسترش دادند. بسیاری از این زنان که خود فعالانه در انقلاب شرکت داشتند، ناباورانه میدیدند که چگونه روزبروز حقوق آنها محدودتر میشود و نگاه غیرانسانی به هویت جنسیشان شکل قانونی پیدا میکند. یکی از مظاهر بازتاب این ناباوری را در عرصة هنر باید جست. ناباوری که در عین حال زنان را به طرح پرسشهایی اساسی در مورد هویت زنانه و زنستیزی عمیق نهفته در جامعه که با برقراری حکومت اسلامی فرصت بروز یافته بود، سوق میداد. انگار تمام آن زن ستیزی ریشهدار تاریخی که تا پیش از آن در پستوی خانهها و پشت درهای بسته از محیطهای بستة خانوادگی گرفته تا حتی در برخی محافل بستة روشنفکری دیده میشد و از کنارش گذر میکردیم، پس از انقلاب چون دملی چرکین درخشونت بارترین ابعادش بیرون زده بود و گذشتن از کنارش به معنای تسلیم شدن همه جانبه در مقابلش میبود. همین چالش جدید بود که بسیاری از زنان مستعد را به عرصة هنر کشاند که از یک سو حیطة کار خلاقه است و از سوی دیگر محل تعمق در پرسشهای اساسی با اشاره به موارد مشخص و در عین حال فرهنگ سازی. در زمینههای داستان نویسی و رماننویسی به جرات میتوانم بگویم که زنان در موارد بسیاری آثاری بمراتب درخشانتر از مردان در همین زمینه عرضه کردهاند. همچنین در هنرهای تجسمی و ایجاد آثار تلفیقی و ترکیبی از عکس و فیلم زنان پیشرفتهای غیر قابل انکاری داشتهاند. در زمینة نمایشنامه نویسی و با توجه به «مردانه» بودن این حیطه حضور چند نمایشنامه نویس زن که به موضوع جنسیت و تبعیض جنسی میپردازند، بسیار مهم است. در زمینة شعر که شاید بتوان از آن بعنوان هنر ملی ایرانیان نام برد، زنان در نوآوری نقش کمی نداشتهاند، همچنین در زمینة نقاشی. حضور پر رنگ و چالش برانگیز زنان در شاخههای گوناگون هنری مطمئنا در رشد فرهنگی جامعه در درازمدت بسیار تاثیر گذار است و همین امروز نیز عرصة هنر را به محلی برای برخورد با یکی از مهمترین گرهگاههای فرهنگی، اجتماعی و حتی سیاسی جامعة ما بدل کرده است تا جایی که میبینیم بسیاری از مردان هنرمند ما نیز در رشتههای گوناگون به چالشهای جنسیتی و محدودیتهای حقوقی و اجتماعی زنان در آثارشان میپردازند. موضوع زن یکی از محوریترین مسائل جامعة ماست در گذار به سوی دمکراسی و یکی از مسائل اساسی است که تا پاسخ درخوری در سطح جامعه نیابد، تحولات جدی در جامعة ما را غیر قابل تصور میسازد.
ــ آنچه را که به «بازگشت به اصل خویش» معروف شد و شما به آن اشاره کردید، در اصل چیزی نبود و نیست جز «هویت طلبی» و در بخش بزرگ آن، چسبیدن و در جا زدن در باورها و رفتارهای غیرانسانی و فاجعهآور. این موضوع در گذشته یکی از مضامین مهم آثار اهل فکر، فرهنگ و سیاست و هنر غیر مذهبی ما بود. و در عمل بستری بود که جریان جاری در آن را به مسیل «هویت طلبی اسلامی» پیوند داد. درست است که کسی از میان سرآمدان فرهنگی غیر مذهبی در سخن طرفدار سنگسار یا قتل ناموسی نبود، اما به نظر میرسد؛ در کلام «استقلال» و «اصالت» هویتی سحری وجود دارد که از سوی فرهنگ عمومی و مستعد جامعه و اقشار گسترده سنتی آن بهتر جذب میشود.
در آخرین پرسش از شما به عنوان یک هنرمند فعال در حوزه اجتماعی میخواهیم توضیح دهید، که چگونه و از چه طرقی میتوان ذائقه جامعهای را که حامل فرهنگ عمومی است و بر بستر استعداد پذیرش آن است که قتل و سنگسار و جنایت و بیعدالتی حقوقی صورت میگیرد، تغییر داد؟ میدانیم که سیاست حکومتی که بیشترین ابزار و امکان تغییر فرهنگی را در اختیار دارد، بسیار مهم است، اما صرف نظر از اینکه در حال حاضر این ابزار بر علیه دگرگونی به نفع فرهنگ رواداری انسانی و احترام به حقوق انسانها عمل میکند، اما نمیتوان نادیده گرفت که بخشهای بزرگی از جامعه در حالی که ظاهراً برضد همین حکومتند، یا اصلاً به آنچه که در حوزه سیاست یا قانون میگذرد نه آگاهی دارند و نه حساسیت، داوطلبانه به سنگسار میروند، به نظاره اعدام خیابانی میایستند و اگر «شانس» بیآورند و عمل «غیرناموسی» در میان خانواده صورت نگیرد تا خود مجبور به قتل نفس شوند، اما در سرزنش و بر علیه غیرت ناموسی کاری نمیکنند که نشانه مخالفت آنها با این فرهنگ باشد. شانس نفوذ فعالیتهای هنری و فرهنگی بر چنین اقشاری در جامعه تا چه میزان است، در جامعهای که گفته میشود، در آن سرانه به طور متوسط در سال ۱۵ دقیقه کتاب خوانده میشود؟
نیلوفر بیضایی ـ حق با شماست. من هم قبول دارم که بخش عظیمی از مردم ما نسبت به نقض حقوق بشر حساسیت لازم را ندارند. از این فراتر میروم و ادعا میکنم که اصولا حکومتی نظیر جمهوری اسلامی که یکی از خشنترین حکومتهای تاریخ معاصر ماست در صورت وجود مردمی که حرمت حریم خصوصی و دگراندیشی و حق انتخاب، ارزش آزادی و ضرورت جدایی دین از دولت را میشناختند امکان بقدرت رسیدن نمیداشت. من در جایی گفتهام که در هجده سالگی و در شرایطی که فشار فضای تاریک سیاسی و اجتماعی روز بروز امکان نفس کشیدن و ادامة یک زندگی عادی را بیش از پیش از من میگرفت، اتفاق اصلی که باعث شد من به این نتیجه برسم که ماندن در ایران برایم غیرممکن است، دیدن یک واقعة بسیار دردناک بود که تا امروز نیز از خاطرم نرفته است. در پارک لالة تهران مردمی را دیدم که جمع شدهاند و مشغول نظارة صحنة شلاق خوردن دست فروش بیچارهای هستند. این چهرههای بیدغدغه که نشان از خشونتپذیری و حتی خو گرفتن به خشونت داشت برای من از آن تصویر دهشتناک هراسانگیزتر بود. احساس کردم که ماشین زمان مرا به قرون وسطی در نقطهای از جهان برده است که مردمانش را نمیشناسم. حس من به آن مردم حس بیگانگی مطلق شده بود. من پیش از آن در نوجوانی، در سیزده سالگی به زندان افتاده بودم و بارها از سوی سربازان «امام زمان» مورد تحقیر و توهین قرار گرفته بودم، مرتب تحت کنترل بودم و امکان حضور اجتماعیام به صفر رسیده بود. در عین حال اوج بمبارانهای هوایی تهران نیز بود. اما هیچ یک از این وقایع باعث نشده بود که در این تصمیم اینچنین مصمم شوم. پرسشی که مرتب در ذهنم تکرار میشد این بود: «چگونه ممکن است که عدهای از درد کشیدن یکنفر اینچنین لذت ببرند، انگار که دارند یک فیلم سرگرم کننده میبینند!» من بدنبال پاسخ این پرسش هنوز میگردم و پاسخهایی که یافتهام برایم در توضیح این فاجعة سقوط اخلاق انسانی ناکافی است. باز میگردم به پرسش شما. چه میتوان کرد. فکر میکنم مهمترین کاری که میتوان کرد این است که در وهلة نخست نگذاریم که این حیرتزدگی به فلج شدنمان بیانجامد. چرا که اگر واقعا به این باور برسیم که همه اینچنین بیتفاوتند و بیعدالتی را پذیرفتهاند، دیگر دلیلی برای ادامة فعالیت نخواهیم یافت و به نوعی تسلیم این «سرنوشت» که برایمان رقم خورده خواهیم شد و این خود فاجعهای است بزرگتر. واقعیت هم همین است که اینچنین نیست و در این سی ساله در همین جامعه مقاومت به اشکال گوناگون جاری بوده است. در مملکت ما «دانستن» از نظر بسیاری مایة دردسر است و هر چه کمتر بدانی، دردسرهایت نیز کمتر خواهد بود. اقشاری هستند که اصولا هر پدیدهای را که با تلاش برای شناخت همراه باشد به دیدة شک مینگرند. همچنین ما در عرصة فرهنگ و هنر نیز کم نداریم کسانی را که برای سلیقة همان عموم کار میکنند و به نوعی به تایید و یا توجیه همان نگاه غیرانسانی دست میزنند. واژههایی چون «زن ذلیل» که حتی در سریالهای تلویزیونی و فیلمها نیز بکار میرود، ساخته شدن فیلمهایی که در آن زنانی که خواهان استقلال و حضور اجتماعی هستند به سخره گرفته میشوند و بسیاری موارد دیگر نیز نشانههای همین اصلند که هر فرهنگسازی الزاما به پیشرفت نمیانجامد. بخش دیگر فرهنگ سازان و روشنفکران ما که در آثارشان این فضای فکری غیرانسانی را به چالش میکشد نیز شدیدا تحت فشار قرار دارد. در داخل کشور به یک نوع و در خارج از کشور نیز بنوع دیگر. فرهنگ و هنری که در چنین شرایطی خود را موظف به یادآوری انسانیت در برابر بربریت میداند مسلما امکان تاثیرگذاری بر آن بخش بزرگ جامعه را بطور مستقیم ندارد. اما میتواند بر روی آن بخشی که در این آشفته بازار کنونی دقیقا بدنبال آنهایی هستند که نمیخواهند همراه این موج به قهقرا بروند تاثیر بگذارد. این خود کاری بزرگ و اساسی است، چون همینها هستند که ناقل نوعی مقاومت فکری در مقابل این موج به سطوح دیگر جامعهاند. در عین حال آنچه مایة تاسف است وجود رسانههای بسیار سطحی و شعارگونه در خارج از کشور است. جایی که شما امکان حرف زدن دارید و بسیاری از مردم که از رسانههای داخل کشور فراریاند به این رسانهها روی میآورند و در اینجا نیز با سطحی نازل و شعارگونه وحتی مشابه با آنچه در داخل در جریان است روبرو میشوند. من فکر میکنم در چنین شرایطی هر کس باید در حیطة کاری خود تلاش کند که آن چهرة دیگری را که برای ایران آرزو میکند در خود و بازتاب کار و زندگیاش بسازد. هر چند که در جو مسمومی زندگی میکنیم.