«

»

Print this نوشته

به پاس مبارزات زنان، پیشگامان جنبش مدنی ایران!

به پاس مبارزات زنان، پیشگامان جنبش مدنی ایران!

 ‌

نیلوفر بیضایی

فروردین ماه ۱۳۸۶

ــ سرکار خانم بیضایی پیش از هرچیز باید بگویم خسته نباشید و بعد سپاسگزاری کنم که در این موقعیتی که بیشتر در سفر و سخت درگیر کار تأ‌تر و نمایش دو اثر جدید خود هستید، به خواهش ما برای انجام این گفتگو پاسخ مثبت دادید.

هشت مارس روز جهانی زن آمد و گذشت و به روال همه ساله مراسم و جلسات بحث و گفتگوهائی حول آن توسط محافل و مجامع مختلف برگزار گردید. از قضا خود شما نیز از سوی «بنیاد خوئی» به مناسبت همین روز برای انجام سخنرانی به آمریکا دعوت شده بودید. تجمعاتی نیز از سوی زنان مبارز در داخل ایران تشکیل شد که خبر رودرروئی خشونت‌آمیز نیروهای سرکوبگر رژیم با این تجمعات باز هم تأسف و تأثر همگان را برانگیخت. ما تا کنون بار‌ها به مناسبت این روز با شما در فصلنامه تلاش گفتگوهائی داشته و هر چند نه به طور منظم و همه ساله اما به دفعات نظرات شما را در باره وضعیت و موقعیت مبارزات زنان ایران جویا شده‌ایم.

مبارزات زنان ایران از انقلاب اسلامی تا کنون مراحل گوناگونی را پشت سر گذارده و در طول این مدت هرگز متوقف نشده است. اگر شما بخواهید نگاهی فشرده به این مسیر سه دهه‌ای طی شده بی‌اندازید، بر کدام یک از مهم‌ترین برجستگی یا برجستگی‌های این مبارزات انگشت می‌گذارید؟

نیلوفر بیضایی ـ با درود به شما و سپاس از آنکه من را برای شرکت در این گفتگو دعوت کردید. بله، من بمناسبت روز زن و بدعوت بنیاد اسماعیل خویی سفری به آتلانتا داشتم و در آنجا دربارة «زنان و انقلاب اسلامی» سخن گفتم. در آن مراسم نیز هم شرکت کنندگان و هم خانم شهلا عبقری و هم من که سخنرانان بودیم، نگران زنان ایران بودیم و مسئلة دستگیری و سرکوب فعالین جنبش زنان ایران در مرکز توجه قرار داشت. مسئلة زنان «پاشنة آشیل» حکومت دینی است و هر خواسته‌ای را که جنبش زنان مطرح کند، خواه نا‌خواه قوانین دینی را بزیر علامت سوال می‌برد. بعبارت دیگر طرح مسئلة زنان بطور بالقوه از نظر حکومت اسلامی یعنی نفی علت وجودی آن.

انقلاب اسلامی از‌‌ همان ابتدا با حضور گستردة زنان همراه بود. در جریان انقلاب میان سه قشر و گروه از زنان یک هم‌گرایی بوجود آمد. دو گروه اول از زنانی تشکیل می‌شدند که در یکسو از بخش مدرن و در سوی دیگر از بخش سنتی طبقة متوسط برخاسته بودند. در گروه اول با زنان مدرن شهری روبروییم که بسیاری از آن‌ها دارای تحصیلات دانشگاهی بودند و در زمان شاه حدود ۹ درصد از کل زنان کشور را تشکیل می‌دادند. اکثر این زنان شاغل بودند. بخش عمدة این گروه را زنان سکولار تشکیل می‌دادند. در گروه دوم که بخش وسیعی از کل زنان را تشکیل می‌داد (حدود ۷۰ درصد) زنانی حضور داشتند که اکثرا کم سواد و یا فاقد تحصیلات دانشگاهی بودند. درصد بالایی از این زنان، خانه‌دار بودند و نسبت به گروه اول، تعداد زیادی از آن‌ها مذهبی بودند و بجز خانه بیشتر در مجالس مذهبی حضور داشتند. گروه سوم از زنان شاغل شهری و روستایی تشکیل می‌شد که با جریان صنعتی شدن در برنامه چهارم و پنجم عمرانی شاه بعنوان کارگر وارد بخش صنعتی شده بودند. زنان این گروه از سطح سواد بسیار پایینی برخوردار بودند و اکثرا بیسواد بودند.

در حالیکه بسیاری از زنان گروه اول، در مخالفت با استبداد حاکم به خیابان‌ها آمدند و اسلامی بودن انقلاب را امری ثانوی یا گذرا تلقی می‌کردند، زنان گروه دوم بدلیل ماهیت مذهبی انقلاب و بدین دلیل که آن را حرکتی دینی و شرعی می‌دانستند، در انقلاب شرکت کردند. زنان گروه سوم بیش از هر چیز به امید تغییر شرایط اقتصادی زندگیشان به انقلاب پیوستند. آنچه مسلم است برای هیچیک از این گروه‌ها مسئلة حقوق زن مطرح نبود و در جریان انقلاب، حجاب بسرعت به یک سمبل مبارزه با غرب، «غربگرایی» و «بی‌بند و باری» بدل شد و بسیاری از زنان گروه دوم بسرعت به اهرم‌های سرکوب بدل شدند و در نقش «خواهران زینب» در سرکوب زنان سکولار فعالانه شرکت کردند.

پس از انقلاب، تظاهرات زنان در اعتراض به حجاب اجباری در ۸ مارچ سال ۱۳۵۸ اولین نشانة آگاهی زنان به فاجعه‌ای بود که در حال بوقوع پیوستن بود: از دست رفتن تک تک حقوق انسانی و اجتماعی آن‌ها. در آن تظاهرات دو شعار بسیار عمده مطرح شد: «ما انقلاب نکردیم تا به عقب برگردیم» و «آزادی نه شرقی، نه غربی، جهانی‌ست».

متاسفانه به عقب برگشتیم و «آزادی» فدای «استقلال» و «هویت دینی» شد، اما آنچه مسلم است نطفة پدیده‌ای بنام جنبش زنان نیز در‌‌ همان دوران زده شد. هر چند که آن زنان شدیدا سرکوب شدند، هر چند که سرکوب آن‌ها نه تنها توسط اسلامیون بلکه با همراهی «انقلابیون ضد امپریالیست» (اعم از زن و مرد) و همچنین مردانی که اینک احساس قدرت می‌کردند و از رانده شدن زنان به پستوی خانه چندان ناراضی نبودند، انجام شد…

در دهة شصت بدلیل جنگ و گستردگی فضای سرکوب که از «برکات» جنگ برای حاکمین بود، فضای حرکت و اعتراض برای زنان بسیار کاملا بسته بود. بسیاری از زنانی که بطور بالقوه می‌تواستند جزو فعالین حقوق زن باشند، در سازمان‌های سیاسی فعالیت می‌کردند. بسیاری از آن‌ها اعدام شدند یا به زندان افتادند، بسیاری به تبعید ناخواسته تن در دادند. این دوران، دوران رکود و سقوط بود. سقوط اخلاقی، سیاسی، انسانی و اجتماعی ایران بدست خشک مغزان کوردلی که خشونت پرچمشان بود و خود مطلق‌بینی راهدارشان. همچنین جنگی که برای آن‌ها برکت الهی بود و آمده بود تا ماندگارشان کند. شباهت‌های حیرت‌انگیز شکل‌گیری نظام ایدئولوژیک اسلامی با نظام فاشیستی هیتلر، امری است غیرقابل انکار. نظام‌هایی که مغزهای متفکر و سازمان دهندگانشان مردانی هستند که می‌خواهند اوج قدرت خود را بنمایش بگذارند و توسط یک اکثریت بی‌تفاوت یا موافق همراهی می‌شوند. اصلا اتفاقی نیست که هر دو نظام حق قضاوت را از زنان می‌گیرند، از زنان بعنوان ابزار تحکیم قدرت خویش بهره می‌جویند و از آن‌ها بعنوان ماشین تولید مثل برای زاییدن فرزندانی که برای «اهداف والای» اینان به جنگ فرستاده می‌شوند، بهره می‌جویند. اصلا تصادفی نیست که هر دو مهم‌ترین وظایف زنان را «مادر بودن» و «همسر بودن» می‌خوانند و تلفیقی از ناسیونالیسم، سکسیسم، سوسیالیسم و راسیسم یا اسلامیسم را به ملغمة ایدئولوژیک خود بدل می‌سازند.

بهر حال پس از پایان جنگ و با بالا گرفتن نارضایتی عمومی، زنان ایران پس از یکدوره سکوت و رکود و علیرغم اینکه حتی در‌‌ همان دوران نیز در عکس‌العمل به هویت تحمیلی حکومت، نوعی مقاومت در اعماق جامعه و همچنین در میان زنان در برابر پذیرش حجاب تحمیلی، روی آوردن به موسیقی و هنر و تحصیل، وجود داشت، در دهة هفتاد شاهد رشد تلاش‌های زنان بسوی تشکل و بیان اعتراض به قوانین ضد زن هستیم. رشد تعداد روزنامه‌نگاران زن، تلاش زنان برای ایجاد تشکل‌های غیر دولتی، رشد گرایش سکولار در میان زنان، گسستن بخشی از زنان مذهبی از ایدة حکومت دینی و پیوستن آن‌ها به جنبش سکولار زنان، تاسیس سایت‌های اینترنتی مربوط به مسائل زنان، تاسیس وبلاگ‌های دختران جوان، رشد تعداد زنانی که در زمینة مسایل زنان می‌نویسند و تحقیق می‌کنند، رشد تعداد نویسندگان، شاعران و هنرمندان زن که مسئلة زنان و برخورد با ممنوعیت‌ها و باید و نباید‌ها را در مرکز توجه قرار می‌دهند و بسیاری مثال‌های دیگر، نشان از مقاومت و تلاش برای تغییر دارد که در تمام این ۲۸ سال به اشکال گوناگون وجود داشته است.

اما این سکه روی دیگری نیز دارد که بدون توجه به آن و بدون درک تناقضات آن، هر تحلیلی از وضعیت زنان بطور اخص و اوضاع کلی جامعه بطور اعم ما را دچار اشتباه خواهد کرد. سوی دیگر ماجرا این است که هرچند این حکومت موفق نشد (علیرغم تلاشی که کرد) از این مردم و از این زنان، آدم آهنی‌های بی‌اراده بسازد، اما در شکستن این مقاومت و در جلوگیری از گسترش یافتنش و همچنین در تبدیل عقب‌ماندگی به یک نورم اجتماعی چندان هم ناموفق نبوده است. این حکومت تفکری را نمایندگی می‌کند که در بخش سنتی جامعة ایران ریشه دارد. بخشی که با تمام نیرو در مقابل پیوستن ایران به جامعة جهانی مقاومت می‌کند. برای روشن شدن منظورم، تنها به یک مورد اشاره می‌کنم: نظام آموزشی ایران در ۲۸ سال گذشته مبتنی بر سمتگیری ایدئولوژیک، مذهبی و سیاسی بوده و هدف رسمی خود را «الویت تزکیه بر تعلیم» خوانده است. در چنین نظامی، مدرسه نه یک پروژة تربیتی و آموزشی، بلکه یک پروژة سیاسی است. کل نظام آموزشی کشور بر پایة تبعیض جنسی استوار است که در آن حتی حق برابر آموزش برای دختران و پسران برسمیت شناخته نشده و دختران از حق تحصیل در ده‌ها رشتة تحصیلی محروم هستند. در کتاب‌های درسی نابرابری جنسی بصورت آشکار تبلیغ می‌شود. مدرسه مکانی است که علاوه بر آموزش در روند شکل‌گیری هویت اجتماعی، جنسیتی و شخصیتی انسان‌ها و همچنین آموختن همزیستی و مشارکت نقش مهمی ایفا می‌کند. دختر متولد شدن در جامعة ایران از‌‌ همان سنین کودکی با باید‌ها و نبایدهای بیشمار با ممنوعیت‌ها و محرومیت‌های بی‌پایان همراه است. در مدرسه این محرومیت‌ها و محدودیت‌ها هنجار رسمی به خود می‌گیرد و تثبیت می‌شود. مجموعة این عوامل از یکسو باعث پذیرش فرودستی از سوی بسیاری از دختران و در عین حال بروز اختلالات روحی، دپرسیون، خودکشی… می‌شود یا به شکل‌گیری نوعی طغیان کور در مقابل همه چیز و همه کس منتهی می‌شود (عدم تعادل و ثبات شخصیتی، خمودگی تناثض میان گفتار و کردار و بسیاری نشانه‌های دیگر). از سوی دیگر، هر چند وجود ۶۰ درصد دانشجوی دختر بسیار مثبت است، اما تحصیل به خودی خود نمی‌تواند تحول اساسی در نگرش بوجود بیاود. بهمین دلیل ما امروز با هزاران دانشجوی دختر روبروییم که الگوی زندگی بسیاری از آن‌ها (شوهرداری، تربیت فرزند…) هیچ تفاوتی با مادران یا مادربزرگ‌های بیسوادشان ندارد. هر تخصصی که کسب می‌شود، اگر به کار نیاید و در زندان مناسبات ضدزن گرفتار شود، پوسیده و نابود می‌شود. این است وضعیت امروز زنان، با‌‌ همان تناقضاتی که گفتیم. جنبش زنان راهی بس دشوار در پیش دارد. اکثر تئوریسین‌ها و مغزهای متفکر جنبش زنان به نسل پیش از انقلاب تعلق دارند.‌‌ همان نسلی که در سنین جوانی در انقلاب شرکت فعال داشت، در بقدرت رسیدن حکومت دینی سهیم بود، در دهة شصت سرکوب شد و خوشبختانه توانست زنده بماند. امروز تعداد زیادی از دختران جوان به این جنبش پیوسته‌اند. جوانانی که متولد بعد از انقلابند و تنها نوع عملی زندگی که می‌شناسند، به دوران پس از انقلاب مربوط می‌شود. آن‌ها هرگز تجربة آزاد بودن در انتخاب پوشش، در انتخاب رشتة تحصیلی و شغل، در معاشرت با جنس مخالف… را در عمل نداشته‌اند. اما بسیاری از شنیده‌ها و در عین حال آشنایی با دنیای بیرون از ایران، رسیدن به ابتدایی‌ترین حقوق انسانی را برای آن‌ها به یک آرزوی دست نیافتنی بدل کرده است. نسل زنان انقلاب، درس بزرگی گرفته است: طرح مساله و خواست‌های زنان به هیچ بهانه‌ای نمی‌بایست به تعویق بیفتد و به زمانی نامعلوم موکول شود. تجربة اشتباه دیگر در نزدیکی به اصلاح‌طلبان حکومتی نیز درس بزرگتری به آن‌ها داد. حفظ استقلال این جنبش، یکی از مهم‌ترین تضمین‌های تداوم آن است.

 ‌

ــ اهمیت نقش و جایگاه مبارزات زنان را از نظر تأثیر بر ژرفای مبارزات آزادی‌خواهانه کنونی چگونه ارزیابی می‌کنید؟ آیا می‌توانیم از نظر عمق آگاهی نسبت به اهداف آزادی‌خواهانه و تساوی‌طلبانه، این مبارزات را به عنوان معیار سنجش گستره و ژرفای جنبشی که در ایران از آن تحت عنوان جنبش مدنی نام می‌برند، قلمداد کنیم؟

 ‌

نیلوفر بیضایی ـ صد در صد. امروز جنبش زنان یکی از اصلی‌ترین مولفه‌های جنبش دمکراسی‌خواهی در ایران است. شاید بتوان به جرات گفت که زنان بیشترین صدمه را از حکومت دینی خورده‌اند. اصل «کنترل» که یکی از اصول بقای حکومت تام‌گرای دینی و اصولا حکومت‌های توتالیتر است، از کنترل بر جسم زنان آغاز شد و به کنترل روان جامعه گسترش پیدا کرد. حجابی که به زنان ایران تحمیل شد، بسرعت به حجاب و پرده‌های ضخیم در مغز‌ها و هنجارهای اجتماعی بدل شد و جامعة ایران را به یک جامعة بی‌تعادل و ناهنجار بدل کرد. حضور خلاق و پویای زنان در مبارزات مدنی امروز، نشان از ناتوانی حکومتی دارد که علیرغم در دست داشتن همة ابزارهای ممکن، از نظامی گرفته تا اقتصادی، از دستگاه‌های تبلیغاتی گرفته تا سوءاستقادة ایدئولوژیک از امری بنام «باورهای مردم»، نتوانست سایة شوم خود را بتمامی در اعماق جامعه بگستراند. توانست جامعه را بیمار و مختل کند، اما نتوانست عامل خلاقیت و فکر آزادی را از جامعة ایران حذف کند. جنبش زنان ایران، هر چند تعداد فعالین عملی‌اش هنوز کم است، اما توانسته نقش ماندگار خود را بر این تاریخ سی ساله بنشاند… و هنوز حرف آخر زده نشده است.

 ‌

ــ سخن از نقش مبارزات زنان در جنبش مدنی به میان آمد، می‌دانیم که در سال‌های اخیر بکارگیری واژگانی نظیر «جامعه مدنی»، «جنبش مدنی» یا «سازمان‌های مدنی» بسیار متداول شده است. از نظر برخی صاحب نظران سیاسی این‌ها مفاهیم جدیدی برای ما ایرانی‌ها هستند و لازم است به عنوان مفاهیم پراهمیت اندیشه سیاسی جدید برخاسته از فرهنگ دمکراسی نسبت به مضمون واقعی و صحیح آن‌ها با تعمق و دانش کافی برخورد کنیم و از تزریق تخیلات خود به درون آن‌ها و در نتیجه بی‌محتوا کردنشان بپرهیزیم.

از سوی دیگر به نظر می‌رسد ایرانی‌ها تحت تأثیر مبارزات مسالمت‌آمیز در کشورهای سوسیالیستی سابق و به تدریج برداشت‌هائی از این نوع مبارزات و مطالبات درونی این جوامع را به ایران انتقال دادند. امروز ما شاهدیم که در ایران تعداد بیشماری سازمان‌ها و تشکل‌هائی وجود دارند که از آن‌ها تحت عنوان «سازمان‌های مدنی» نام می‌برند.

اصلاح طلبان درون حکومت ـ که این مبارزات و سازمان‌های درونی آن در مقاطعی در خدمت به این جناح از حکومت درآمدند ـ و همچنین پیروانشان در صفوف اپوزیسیون، با استناد به روش مبارزات مسالمت‌جویانه این سازمان‌ها و طرح مطالبات محدود و در چهارچوب قوانین اسلامی توسط آن‌ها، نتیجه می‌گیرند که این مبارزات در چهارچوب حفظ حکومت اسلامی هم می‌توانند به رشد و گسترش خود ادامه داده و در ‌‌نهایت با طرح خواست‌های اصلاحی به اصلاح شدن حکومت یاری رسانند. چنین تعبیری البته با نتایجی که جنبش مدنی و بدور از خشونت انقلابی در کشورهای سوسیالیستی ببار آورد، یعنی فروریختن قدرت احزاب کمونیستی و فروپاشی نظام‌های توتالیتر آن‌ها، تفاوت آشکار دارد. امروزدر هیچ یک از کشورهای بلوک شوروی گذشته حکومت اصلاح شده کمونیستی وجود ندارد. با توجه به این تجربه آیا رشد جنبش مدنی در ایران هم به تلاشی حکومت اسلامی خواهد انجامید؟

نیلوفر بیضایی ـ نقطه نظراتی که در پرسش خود مطرح کردید، خود نشانه‌ای است از آشفتگی و سردرگمی واقعا موجود در میان نیروهای اجتماعی و سیاسی در ایران امروز. مسئلة نخست معضل استفاده از واژگان است. ما با حاکمیتی روبروییم که به آسمان وصل است یا بعبارت دیگر با وصل کردن خود به آسمان، حل معضلات زمینی و اینجایی را به یک زمان و مکان نامعلوم حواله می‌دهد. فرهنگ «قناعت» و «پذیرش خواست الهی» همان فرهنگ فرودستی ملی است در مقابل ارادة ماوراءالطبیعه. این فرهنگ در جامعة ایران نیز ریشه دارد. برای همین است که برای ملت ما مقابله با شخص بعنوان حاکم مستبد، امری ممکن بود و ایستادن در مقابل حاکمی که قدرتش به آسمان وصل است، امری است در حال حاضر ناممکن. اهرم محرک جنبش اجتماعی در ایران، طبقه متوسط است. تشکل‌ها و سازمان‌های مدنی، تلاش برای ترویج فرهنگ «شهروندی» را سازمان می‌دهند. این یک تز نظری کلی است که در جزئیات آن باید دقت کنیم. با توجه به اینکه بسیاری از این تشکل‌ها‌‌ همان نهادهای موازی هستند که به نام «تشکل مدنی» در خدمت باندهای دولتی عمل می‌کنند، آن معدود تشکل‌های نسبتا مستقل امکان عمل بسیار محدودی دارند که در زمان اصلاح‌طلبان حکومتی به کار می‌آمدند، چرا که یک باند حکومتی از حمایت آن‌ها برای کنار راندن باند دیگر سود می‌جست. اما بمحض اینکه آن تشکل‌ها خواستند خواسته‌های خود را در سطح جامعه مطرح کنند،‌‌ همان باند‌ها در مقابلشان ایستادند، چرا که بقای حکومت دینی را به خطر می‌انداختند. بهمین دلیل نیز حکومت دینی و همة باندهای ذینفع در بقای آن از گسترش رابطه میان این نهاد‌ها و مردم هراس فراوان دارند. امکان گسترش ارتباط میان این تشکل‌ها و فعالین با مردم، با توجه با زبدگی حاکمیت در محدود کردن، سرکوب و بعضاً تخریب و مخدوش جلوه دادن هویت آن‌ها، تقریبا نزدیک به صفر است. برای همین ما با جنبش‌های مدنی گوناگون و پراکنده روبروییم که با توجه به محدود بودن تعداد فعالین آن‌ها براحتی سرکوب می‌شوند. لازمة رشد این تشکل‌ها وجود حداقلی از آزادی و امکان رشد است که در فضای کنونی وجود ندارد و در فضای «دوخردادی» بصورت مجازی وجود داشت، برای مدت معینی مورد استفادة حاکمین قرار گرفت و سرکوب شد. رشد یک جنبش به رشد ارتباط میان بدنه و سر منوط است. نکتة دیگر انکه در درون همین جنبش‌های مدنی ما با نشانه‌هایی از هژمونی‌طلبی‌های کاذب روبروییم که ریشه در گروهبندی‌های ایدئولوژیک دهة ۵۰ دارد. عامل دیگر، حربة همیشگی جمهوری اسلامی در نسبت دادن جنبش‌های مدنی به «بیگانه» است که متاسفانه نه تنها در میان حامیان حکومت، بلکه در میان مخالفین نیز هنوز کارآمد است و ریشه در یک بیماری تاریخی دارد. جمهوری اسلامی با آگاهی کامل بر اثر گذار بودن اتهاماتی چون «وابستگی به بیگانه»، از این ابزار برای بی‌اعتبار کردن فعالین این جنبش در اذهان عمومی بهره می‌جوید.

اما این نکتة بسیار مهم که اصولا ضرورت ایجاد تشکل‌های مدنی و تقویت جامعة مدنی برای تضعیف اتوریته و تسلط تام‌گرایانة قدرت سیاسی بر بسیاری از فعالین ما روشن شده است، امری مثبت است.

نکتة دیگر عامل خارجی است. پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی بعنوان زادگاه «اردوگاه سوسیالیستی» و با شکست اخلاقی، سیاسی، اقتصادی و فرهنگی نظام‌های توتالیتر کمونیستی، امکان رشد و گسترش سریع جنبشهای مدنی در اروپای شرقی بوجود آمد. این جنبش‌ها از حمایت کامل بلوک غرب برخوردار بودند که با انعکاس وسیع حرکتهای مدنی و تنگ کردن همزمان عرصه‌ها بر دولت‌های توتالیتر به پیروزی این جنبش‌ها یاری رساندند. در منطقة ما، حکومت اسلامی بعنوان زادگاه فکری و عملی بنیادگرایی اسلامی بدلایل فراوانی که از حوصلة این بحث خارج است، هنوز بعنوان الگویی برای بخش‌های نیروهای ارتجاعی اسلام‌گرا و شدیدا ضدغرب از اعتبار برخوردار است و حتی بخشی از هواداران اردوگاه شکست خوردة سوسیالیستی همراه با طرفداران تئوری «نسبی گرایی فرهنگی» در غرب و لابی‌ایست‌های حکومت دینی در سطح بین‌المللی، به ایجاد فضایی یاری رسانده‌اند که حمایت از جنبش مدنی داخل ایران را با توجه به هراس‌هایی که در فعالین خود این جنبش از اتهام «وابستگی» بوجود آمده است، با موانع جدی روبرو می‌کند.

خلاصه اینکه رشد جنبش مدنی در ایران، پیش‌شرط مهمی برای تغییر در ایران است که بدون حمایت بین‌المللی نمی‌تواند به سرانجام برسد و شدیدا سرکوب خواهد شد.

 ‌

ــ شکست «جنبش دوم خرداد» و تلاش حافظان حکومت دینی برای «اصلاح رژیم از درون» به روشن‌تر شدن مرزهای تفکیک نیروهای مخالف حکومت اسلامی از نیروهای طرفدار و نگهدار این حکومت و گسترش مخالفین رژیم اسلامی انجامید. اما گسترش و تعمیق مخالفت و ستیز با این حکومت همواره و در همه حرکت‌ها و از سوی همه نیروهای اجتماعی دارای ماهیت سیاسی ـ به معنای پویش قدرت سیاسی و تلاش برای دستیابی بدان ـ نیست و این طبعاً از ماهیت تمامیت‌خواه رژیم و میل پایان‌ناپذیر آن به اعمال کنترل و سلطه اسلامی ـ سیاسی خود بر همه وجوه زندگی فردی و اجتماعی مردم برمی‌خیزد. آیا فکر نمی‌کنید؛ اتفاقاً همین ماهیت رژیم است که در جامعه ایران و به ویژه در میان زنان ایران که پیش از آن وجوهی از زندگی فردی و بازتاب آن در حوز‌ها و عرصه‌هائی از زندگی اجتماعی را تجربه کرده بودند، به شکل‌گیری جنبش مدنی در حکومت اسلامی و اتفاقاً در ستیز با آن انجامیده است؟ توجه به این امر چه نوع وظائفی را در مقابل نیروهای سیاسی دمکرات مخالف حکومت اسلامی قرار داده و از آن‌ها چه نوع برخوردی را می‌طلبد؟

نیلوفر بیضایی ـ حکومت اسلامی، یک نظام توتالیتر است، بدین معنا که علاوه بر عرصة سیاسی، در تمام عرصه‌های زندگی فردی و اجتماعی، برای خود حقانیت ایدئولوژیک قائل است و به خود حق دخالت در تمام حریم‌های دیگر زندگی آحاد ملت را می‌دهد. خطرناک‌ترین خصلت چنین حکومت‌هایی برای یک جامعه در خالی کردن انسان از هویت انسانی‌اش است. سلب هویت از فرد است و تبدیل او به تودة بی‌شکل. سلب آزادی انتخاب از فرد است، حتی در خصوصی‌ترین عرصه‌های زندگی (در اینجا باید اشاره کنم که نهادن نام «سلطانیسم» بر چنین حکومتی را کاملا انحرافی می‌دانم). مقاومتی که در اعماق جامعه در این بیست و هشت سال همواره در جریان بوده است، علیرغم موفقیت‌هایی که حکومت در این زمینه داشته است، زنان را بدین ضرورت رسانده است که می‌بایست مقاومت‌های فردی را به مقاومت‌های جمعی بدل کنند، مقاومت جمعی در دفاع از حق فردیت. در آغاز انقلاب به بهانة «سوءاستفادة ضد انقلاب» یا در هر مقطعی به بهانه‌ای وادار به سکوت شدند و بهای سنگین آن را با محدودیت‌ها و ممنوعیت‌های بیشتر پرداختند. درسی که از این تجربه گرفتند (یا می‌بایست گرفته باشند)، این است که در سطح اجتماع به طرح خواسته‌شان بپردازند. در این مسیر هرگونه تلاش نیروهای سیاسی برای استفادة ابزاری از جنبش مدنی بنفع دریافت‌های ایدئولوژیک خود، بهیچوجه قابل قبول نیست. حمایت از این جنبش‌ها و تقویت آن‌ها، دوری گزیدن از هژمونی‌طلبی‌های ایدئولوژیک، انحصارطلبی و التزام عملی به کثرت‌گرایی و حقوق بشر از پیش‌شرط‌های همراهی و تقویت این حرکت‌هاست. برای مقابله با ایدئولوژی تام‌گرای حکومت دینی، تجهیز ما به فکر آزادی‌خواهی یک ضرورت است. در عین حال نیروی سیاسی دمکرات، می‌تواند در ایجاد ارتباط میان این جنبش‌ها و وصل آن‌ها به یکدیگر حول محور دمکراسی‌خواهی، اعلامیه جهانشمول حقوق بشر و همچنین خواست جدایی دین از حکومت بعنوان یکی از پایه‌ای‌ترین پیش‌شرط‌های رسیدن به دمکراسی بکوشد.

 ‌

ــ قبل از اینکه به دو پرسش آخرم بپردازم می‌خواستم در مورد معنای «سلطانیسم» که بسیار غریب بنظر می‌رسد بپرسم! این «ایسم» جدید ـ که بنا بر درک ما باید بیانگر یک نظام اندیشگی در حوزه سیاست باشد ـ همراه با ترکیبی از ساختار نظام سیاسی کهنه‌ای که در‌‌ همان نظام فکری «قدمائی» می‌گنجد ـ نمی‌دانیم چه صیغه جدیدی است! و از ابداعات چه کسانی است و اصلاً به چه معناست؟ و شما چرا با اطلاق آن به حکومت اسلامی مخالفید؟

 ‌

نیلوفر بیضایی ـ سلطانیسم، مفهومى برگرفته از آثار ماکس وبر جامعه‌شناس آلمانى است. وى براى توضیح مدل سلطانیسم از مفهومى به نام پاتریمونیالیسم یا سلطة موروثی بهره گرفت. سلطانیسم از نظر وبر، یکی از اشکال حاکمیت سیاسى سنتى است که در آن یک خاندان پادشاهى قدرت جابرانه را از طریق دستگاه دیوانى اعمال مى‌کند. در سال ۱۹۲۲ و دوسال پس از مرگ وبر، کتابی تحت عنوان «جامعه و اقتصاد» توسط همسر او منتشر شد که در برگیرندة بخشی از نوشته‌های قدیمی و ناکامل و بخشی از نوشته‌های دیگر وبر است. در سال‌های اخیر، اطلاق واژة «سلطانیسم» به حکومت اسلامی ایران، با اتکا به نظریة وبر، نخست توسط سعید حجاریان و سپس توسط اکبر گنجی صورت گرفت. چرا من با اطلاق این واژه به حکومت اسلامی مخالفم؟ پاسخ ساده است. چون آن را با ساختار واقعا موجود این حکومت ناهمخوان، مخدوش و بهمین دلیل نتیجه‌گیری را نیز نادرست می‌دانم. شما وقتی در تعریف و شناخت مشخصات حکومتی که با آن روبرویید، به عمد یا به سهو، به بیراهه بروید، در ارائة راه‌حل‌ها نیز دچار خطا خواهید شد و عده‌ای را نیز در این خطا شریک خواهید کرد. برای مثال آقای حجاریان نیاز دارد که اثبات کند در حکومت دینی، حاکمیت فرد (رهبر) مطلقه است تا نتیجه بگیرد که با محدود کردن اختیارات این «فرد» می‌توان به دمکراسی رسید و بتواند تز «مشروطه خواهی» مورد نظر خود را به کرسی بنشاند.

ما سه نوع حکومت در جهان داریم: حکومت‌های دمکراتیک، حکومت‌های اتوریتر و حکومت‌های توتالیتر. در تعریف آقایان، حکومت ایران جزو حکومت‌های اتوریتر قرار داده می‌شود، که این اشتباه محض است. حکومت‌های اتوریتر حکومت‌های فردی هستند که از ایدئولوژی خاصی پیروی نمی‌کنند. این حکومت‌ها خفقان ایجاد می‌کنند، سرکوب می‌کنند، اما اگر در تنگنا یا در موضع ضعف قرار بگیرند، می‌شود آن‌ها را به عقب‌نشینی واداشت. حکومت پهلوی یا دیکتاتوری پینوشه نمونه‌هایی از این دست هستند. حکومت اسلامی اما یک حکومت توتالیتر با رگه‌های بارز تئوکراتیک (حکومتی که پایه‌های قدرت سیاسی در آن برقوانین و دستورهای دینی استوار است) است. حکومت‌های توتالیتر، حکومت‌هایی ایدئولوژیک هستند که با هدف ساختن «انسان دیگر» منطبق بر اصول ایدئولوژیک خود آمده‌اند. بهمین دلیل در کلیة حریم‌های فردی، اجتماعی، سیاسی و اقتصادی دخالت می‌کنند. همچنین با مانیپولاسیون (تقلب و فضاسازی) و پروپاگاندا (تبلیغ و ترویج روزانه و بی‌وقفة ایدئولوژی مورد نظر که به نوعی مغزشویی منجر می‌شود) ایدئولوژی را به زندگی و افکار مردم تزریق می‌کنند و برای رسیدن به این هدف از بسیج توده‌ای هواداران خود گرفته تا قانونگزاری، زور و فشار و سرکوب و کشتار گرفته تا سانسور و جلوگیری از اطلاع‌رسانی و همچنین کنترل مداوم بر حیات فردی، اجتماعی، سیاسی و اقتصادی، خلاصه از هر ابزاری برای تحکیم و تحمیل ایدئولوژی مورد نظر خود بهره می‌جویند. حکومت توتالیتر، حکومتی جان‌سخت است که می‌خواهد ایدئولوژی مورد نظر خود را نه تنها در سطح جامعة خود بلکه به جهان «صادر» کند. در چنین حکومتی شما نمی‌توانید با حذف یک جزء در کل تغییر ایجاد کنید، بهمین دلیل چنین حکومتی اصلاح شدنی نیست. در مورد ایران، باید در نظر بگیریم که حتی پس از مرگ خمینی بعنوان رهبر کاریسماتیک و بنیانگذار نظام، این نظام همچنان پا برجا ماند. در چنین نظامی تمام اجزاء حتی با وجود تضاد منافع در مقاطعی، در یک ارکستر سازهای ناهمگون، توانسته‌اند سیستمی پایدار بسازند بالا‌ترین ارجحیت تمام آن‌ها، حفظ و گسترش این نظام ایدئولوژیک است، به هر قیمتی. چنین نظامی در کلیت خود مانع اساسی جامعة ایران برای رسیدن به دمکراسی است. کسانی که بدنبال لابی‌سازی با لایه‌هایی از این نظام هستند، خود به نیروهای کمکی و اعتبار بخش به کل آن بدل شده‌اند. در پایان اضافه کنم که بر خلاف «سلطانیسم» آقایان که یک نظام سنتی است، من بر این باورم که نظام دینی حاکم بر ایران یک پدیدة دوران مدرن (اصولا بنیادگرایی اسلامی که خمینی پایه‌گذار موج جدید اواخر قرن بیستم آن است) است که از کلیة ابزار مدرن برای تحکیم پایه‌های خود سود می‌جوید که خانم شواتزر بدرستی آن را «فاشیسم قرن بیست و یک» نام نهاده است.

ــ ابتدا با عذر طولانی شدن پرسش‌ها به ضرورت طرح مقدماتی! و اما نکاتی که در عمق پاسخ‌های شما نظر را به خود جلب می‌کند، این است که مبارزات اجتماعی امروز ایران بر بنیان اصول اولیه‌ای که توسط حکومت‌گران اسلامی از‌‌ همان آغاز از میان برده و لگدمال شد، برمی‌خیزد: مبارزه برای کسب آزادی و دفاع از فردیت و حقوق فردی.

بنابر این تشکل‌های گوناگونی که امروز در جامعه و در حوزه‌های مختلف فعالیت‌های اجتماعی، سیاسی، فرهنگی، اقتصادی و… پایه‌گذاری شده و می‌شوند، ـ البته فرض بر اصالت و استقلال آنهاست و در اینجا حیله‌ها و موازی سازی‌های رژیم و حاشیه‌ای آن را نادیده می‌گیریم ـ خود پاسدار این دو اصل هستند. یا به عبارت دیگر یک تشکل مدنی خود در درجه نخست باید پایبند به حقوق مدنی و از جمله احترام به وجوه دیگر آزادی و شخصیت اجتماعی اعضایش باشد.

علاوه بر این تعبیر این دو اصل و رابطه آن با جنبش و نهادهای مدنی ما را به این تعریف از «فرد» می‌رساند که در زندگی واقعی وجوه شخصیتی مختلف، علائق و گرایش‌های گوناگونی داشته و بسته به حضور در حوزه‌ها و عرصه‌های مختلف آن‌ها را دنبال می‌کند. به عنوان بهترین نمونه زنان و تشکل‌های آن‌ها را در نظر بگیریم: یک زن علاوه بر نفع گسترده‌اش در مبارزه برای کسب آزادی زنان و حقوق برابر، می‌تواند مثلاً در حوزه اقتصادی از نظام اقتصادی خاصی طرفداری کند، یا ضمن دفاع از دمکراسی از شکل نظام سیاسی خاصی حمایت نماید. یا نمونه بارز دیگر دانشجویان و جنبش دانشجوئی ـ این نمونه‌ها از آنجا برجسته و بارز هستند چون در مبارزه با رژیم اسلامی در صف اول دفاع از آزادی قرار دارند ـ می‌دانیم تشکل‌های اسلامی دانشجوئی در مراحل پیشرفت مبارزه برای آزادی در جامعه بتدریج با بحران و جدائی روبرو شدند. چون بسیاری از دانشجویان دگراندیش، دیگر به اجبار رفتار اسلامی و طرح مطالبات تنها در چهارچوب نظام اسلامی تن نمی‌دادند. ظاهراً در‌‌ همان «دفتر تحکیم» برای بسیاری از دانشجویان واژه اسلامی پشت‌بند، بیشتر یک پوشش امنیتی و خطر از دست رفتن امکان فعالیت بالکل است، نه نماد هویتی.

این نمونه‌ها نشان می‌دهند که افراد در تشکل‌های مدنی حضور می‌یابند تا از خواست معینی بصورت جمعی و متشکل دفاع کنند، آن را با قدرت جمعی بدست آورند و یا به اهرمی برای فشار مؤثر بر سیاست‌های رژیم بدل شوند. به این ترتیب پرسش اینجاست که چنین حضوری در یک تشکل خاص آیا می‌تواند وجوه دیگر شخصیتی فرد را در حوزه‌های دیگر زندگی تحت تأثیر قرار داده و از میان ببرد؟ بازهم به عنوان نمونه مورد مشخص بحث ما یعنی جنبش و تشکل‌های زنان؛ یک زن برای اینکه از حقوق خود به عنوان زن دفاع کند و برای تضمین بیشتر پیشبرد آن با خواهران، دختران و مادران حقوقی خود حاضر می‌شود خود را متشکل سازد، آیا باید مثلاً حتماً کمونیست باشد، یا طرفدار نظام پادشاهی یا جمهوری؟

 ‌

نیلوفر بیضایی ـ جنبش و تشکل‌های مدنی که برای طرح خواسته‌های مشخص تشکیل می‌شوند، تنها زمانی معنا پیدا می‌کنند که تمام شرکت کنندگان درآن‌ها صرف نظر از باور سیاسی و اختلاف نظرهای سیاسی برای طرح این خواسته‌های مشخص در کنار یکدیگر قرار بگیرند. خوشبختانه بسیاری از فعالین داخل و بخشی از فعالین خارج از کشور به این آگاهی رسیده‌اند و شوربختانه بخش دیگری همچنان می‌خواهند از این حرکت‌های مدنی استفاده کنند تا «پرچم» خود را برافرازند. در اینجا توجه شما را به این نکتة مرکزی جلب می‌کنم. همانطور که در پاسخ سوال پیشین به تفضیل توضیح دادم، نظام توتالیتر دینی بر نفی فردیت، هویت و آزادی فردی استوار است. نقطة مقابل توتالیتاریسم، لیبرالیسم است. در اینجا منظور من لیبرالیسم بعنوان یک دستگاه اقتصادی نیست، بلکه بعنوان مرکزی‌ترین محمل دفاع از فردیت، آزادی و مقابله با خشونت است. اعلامیة جهانی حقوق بشر، بعنوان مانیفست و سر فصل مورد توافق همة ما برگرفته از همین فکر است. مرحلة مبارزة ما و مهم‌ترین سلاح ما در مبارزه با حکومت دینی، در دفاع ماست از حق فردیت، حق دگراندیشی و دگرباشی و مبارزه برای آزادی، آزادی و باز هم آزادی. این‌ها پایه‌ای‌ترین مبناهای مبارزات زنان ما نیز هست. مسلم است که در چنین مسیری، تشکل‌های مدنی، خود بعنوان نمونه‌ها و مدل‌هایی عمل می‌کنند که میزان درک فعالین از این مهم را بازتاب می‌دهد.

 ‌

ــ اخیراً به قصد انجام مصاحبه‌ای به اسناد یک گروه جمهوری‌خواه تشکیل شده در خارج کشور و بر محور جمهوری‌خواهی مراجعه کردم. در آن مصوبات به اهداف تعیین شده این گروه در قبال جنبش مدنی در داخل ایران برخوردم. این گروه جمهوری‌خواه در آن اسناد از وظائف اعضای خود می‌داند که در تشکل‌های مدنی و جنبش مدنی مردم ایران حضور یافته از آن‌ها حمایت کرده و آن‌ها را تقویت کنند. زمینه دیگر کار و تلاش تعیین شدة این اعضا «تقویت جمهوریخواهی» و تقویت طرفداری از شکل نظام جمهوری در جنبش مدنی و تشکل‌های آنست.

البته تردیدی نیست که جلوی هیچ تلاشی را ـ تا وقتی به یاری قلم و بیان و کلام صورت می‌گیرد و نه با خشونت و زور پول و قدرت ـ نمی‌توان و نباید مسدود کرد. در اینجا نگاه ما به عمق فکر آنهاست. این اهداف تعیین شده به نظر می‌رسد به عبارتی از‌‌ همان نوع رفتارهای گذشته سازمان‌های ایدئولوژیک است اما این‌بار با ظاهری آراسته و دمکراتیک. (در گذشته افراد سازمان‌های کمونیستی و احتمالاً سایر سازمان‌های سیاسی ایدئولوژیک مثلاً در سندیکاه‌های کارگری یا کانون نویسندگان وارد می‌شدند تا هژمونی خود را اعمال نمایند و آن‌ها را به ابزار سیاسی خود بدل نمایند.) آیا بر بستر چنین نگرشی و ورود به سازمان‌های مدنی عملاً به معنای زیرپا نهادن اصل چندگانگی و روح دمکراتیک ماهوی این جنبش و تشکل‌ها از پیش نیست؟ آیا چنین تفکری عملاً به تفرقه و پراکندگی و اتمیزه شدن افرادی که میل به مبارزه سازمان‌یافته در زمینه‌ای دارند، که بسیار اصولی و مدرن است، نخواهد انجامید؟

 ‌

نیلوفر بیضایی ـ ببینید، من خود یک جمهوری‌خواهم. بدین معنا که نظام جمهوری را برای آیندة ایران نظام مناسب‌تری می‌دانم. اما همانطور که بار‌ها نیز گفته‌ام، خواهان یک جمهوری با محتوای دمکراتیک، پلورالیستی و توام با جدایی کامل دین از حکومت هستم. صرف جمهوری‌خواه بودن من، دمکراسی خواه بودن من را بازتاب نمی‌دهد. من بعنوان یک جمهوری‌خواه باید بتوانم به این مردم بفهمانم که تفاوت جمهوری مورد نظر من با جمهوری اسلامی که یک نظام جمهوری است و یا با جمهوری سوریه یا سایر کشورهای دیکتاتوری در قالب جمهوری در چیست. پس اینجاست که نه فرم و ظرف مورد نظر من، بلکه محتوای نظام سیاسی مورد نظر من است که مرکزیت می‌یابد. ما امروز با نظام سلطنتی که ۲۵ سال پیش برافتاد در جنگ نیسیتیم که بخواهیم با استفاده از جمهوری‌خواهی، نقطة مقابل آن را برجسته کنیم. تقابل ما امروز با نظام توتالیتر دینی است که در شکل جمهوری، آنهم از نوع اسلامی‌اش بر آن مملکت حاکم است. همانطور که پیش از این نیز اشاره کردم، تقابل ما با نظامی است که با فردیت، هویت فردی و در نتیجه انسانی ما سر جنگ دارد. مبارزة دمکراسی‌خواهانه و سکولار ما امروز تنها در صورتی می‌تواند موفق باشد که مبارزه‌ای در سطح ملی باشد. مبارزة فرقه‌ای و اراده‌گرایی و انحصارطلبی ما بزرگ‌ترین صدمه را به جمهوری‌خواهی ما خواهد زد. این نکته‌ای است که من بار‌ها تلاش کرده‌ام روشن کنم و به انحاء گوناگون با این تهمت روبرو شده‌ام که گویا از «سلطنت» دفاع می‌کنم و من از این بابت بسیار متاسفم. برای خودم و برای «مبارزینی» که علیرغم ادعا‌هایشان کوچک‌ترین نشانه‌ای از تجدید نظر در نحوة نگرش و برخورد با دگراندیش و با تفکر «سیاه و سفید» در آن‌ها نمی‌توان یافت. همچنین باید اشاره کنم که این دوآلیسم فکری در همة طیف‌های سیاسی ما همچنان وجود دارد و نه تنها در میان جمهوری‌خواهان.

بازگردم به پرسش شما. به باور من آن دوره که برای مثال توده‌ای‌ها می‌رفتند و با درست کردن کلاس‌های گلدوزی و خیاطی می‌خواستند به تهیدستان آگاهی طبقاتی بدهند و البته در حقیقت «عضوگیری» کنند، گذشته است. این نوع تفکر، بنوعی «صغیر» دیدن مردم است و هر کسی که حس کند گروهی می‌خواهد بطریق غیر مستقیم روی او تاثیر بگذارد و وی را با خود همسو کند، بجای ایجاد سمپاتی، بیشتر آنتی‌پاتی ایجاد می‌کند. البته این بدین معنا نیست که یک تشکل جمهوری‌خواه نمی‌بایست خواست خود را در سطح جامعه مطرح کند، اما اگر یک جمهوری‌خواه بخواهد از جمهوری‌خواهی خود یک جهان‌بینی بسازد و مثلا بگوید آزادی زن تنها در یک نظام جمهوری تامین خواهد شد، این یک دروغ و عوام فریبی محض است و در مورد هر طیف فکری دیگر نیز صدق می‌کند. زنی که در نظام حقوقی و حقیقی اسلامی مورد غیرانسانی‌ترین تبعیض‌ها قرار می‌گیرد، صرف نظر از اینکه جمهوری‌خواه باشد یا مشروطه خواه، کمونیست باشد یا سوسیالیست، فقیر باشد یا غنی، از حقوق انسانی خود بعنوان یک زن محروم است. وقتی در یک حرکت مدنی برای اعتراض به تبعیض شرکت می‌کند، هیچکس نمی‌تواند او را حذف کند یا به هر دلیلی از حق شرکت در این حرکت محروم کند. این است مفهوم جنبش مدنی. هر گونه تلاشی برای گروهی کردن و انحصاری کردن و حذف صدا‌ها از حرکت‌های مدنی، نوعی همسویی با ایدئولوژی حاکم است. حضور هیچکس به معنای نفی حضور دیگری نیست. تنها در این صورت است که درک مفهوم جنبش‌های مدرن اجتماعی ممکن می‌شود. باز هم تاکید می‌کنم که نقطة مقابل توتالیتاریسم دینی، آزادی‌خواهی و طرح خواست جدایی دین از حکومت و دمکراسی خواهی است. تنها با به هم پیوستن جنبش‌های مدرن اجتماعی است که یک جنبش ملی می‌تواند شکل بگیرد و برای درک این ضرورت، لازم است تا خود را از سایه روشن‌های فکر توتالیتر‌‌ رها کنیم.