«

»

Print this نوشته

دوران رضاشاهی در آینه مطبوعات

دوران رضاشاهی در آینه مطبوعات

 ‌

پرفسور گوئل کهن

مرداد ۱۳۸۴

 ‌

ــ مطبوعات بعنوان «منابع دست اول» عبارتی است که شما در گفتگوی قبلی با تلاش بکار بردید. اگر ممکن است ابتدا در مورد معنا و ابعاد این عبارت توضیح بفرمائید.

 ‌

پرفسورکهن ـ در پاسخ به این پرسش ما نیازمند یک بحث متدولوژیک یا روش‌شناسی علمی هستیم که گمان نمی‌کنم در اینجا فرصتی برای پرداختنِ کامل و همه‌جانبه به آن را داشته باشیم. اما در هرحال، چنانچه بخواهیم چکیده‌وار به تبیین ابعاد این موضوع بپردازیم (که به اعتقاد من از مهم‌ترین عوامل کج‌روی در تحلیل تاریخی دوران معاصر ایران به شمار می‌آید) به ناگزیر باید از اصول روش‌شناسی خاص در تحلیل تاریخی براساس متون مطبوعاتی یاد کنیم. البته باید تاکید کنم که تاریخ‌نگاری معاصر ایران، از عدم توجه یا کم‌توجهی به این معیار‌ها و حتی از ناآگاهی نسبت به ابعاد این نوع تحلیل‌گری روشمند و عقلایی در تاریخ رنج می‌برد.

به‌طورکلی، روش‌شناسی پژوهش‌های تاریخی، «کلیدی» است برای بازکردن «قفل تاریخی». مثل این می‌ماند که شما بخواهید یک قفل بسته را باز کنید. الزاما باید در «صحنة تاریخی» حضور پیدا کنید و مجهز به دانش و انصاف لازم باشید تا بتوانید آن صحنه را به درستی شناخته و آن را درچارچوب واقعیت خود، تحلیل و گزارش کنید. یک نفر قفل‌ساز که درون قفل را نمی‌داند و از زیر و بم یا پستی و بلندی بستر درونی قفل ـ که باید با کلید جفت شود ـ آگاه نیست، چنانچه این قفل را به زور باز کند، قفل را می‌شکند! اگر هم با کلیدی اشتباه بخواهد قفل را بازکند یا کلید یا قفل و یا هر دو را از حیض انتفاع می‌اندازد! یعنی گرچه قفل باز شده اما این قفل، دیگر جز یک قفل شکسته، چیز دیگری محسوب نمی‌شود. درست به همین ترتیب چنانچه باز‌شناسی پدیده‌ها و دوره‌های تاریخی را به مثابه قفل بسته‌ای تلقی کنیم، «روش‌شناسی علمی یا تاریخ پژوهشی روشمند» همچون کلیدی است که توسط یک محقق آگاه به این اصول (به عنوان قفل‌ساز) به کار گرفته می‌شود تا به درستی در قفلِ بستة تاریخ چرخانیده شود و بدینوسیله دریچة واقعیت تاریخی، بسلامت باز گردد. بی‌تردید، صحت و شفافیت صحنة تاریخی، به‌سطح بینش و آگاهیِ تحلیل‌گر تاریخ و میزان روشمندی و الگوی پژوهشی او بستگی پیدا می‌کند. برهمین اساس است که می‌گوئیم شناخت تاریخ و پرسه‌زدن آگاهانه در بستر واقعیت‌های تاریخی، ضمن اینکه پیش‌نیازهای خاصی را برای هر پژوهندة مسئول ایجاب می‌کند، دسترسی به ابزار و آگاهی مناسبی را نیز در استفادة بهینه از آن‌ها الزام‌آور می‌سازد.

به طور خلاصه به منظور شناخت یک واقعیت و یا یک پدیده در بستر تاریخی آن، به دو طریق می‌توان حرکت کرد: یکی براساس «کیفیت‌ها و چگونگی‌ها» در گذر تاریخی، و دیگری براساس «کمیت‌ها و معیارهای مقداری». این دو روش‌‌ همان موضوع «چند و چون» شناسیِ عالمانه از پدیده‌ها و واقعیت‌ها در پژوهش تاریخی است. مراد از روش کیفی، بررسی چگونگی‌ها در چارچوب زمانی و مکانی موجود است. حال آنکه روش کمی یا مقداری، به معنای دستیابی به شناخت در محدودة معینی از تاریخ با تکیه بر اعداد و ارقام است. در واقع به «چرائی» یک پدیدة تاریخی، برمبنای درک مقداری و محاسبة «چندانی» آن پاسخ داده می‌شود.

شناخت وقایع و پدیده‌های تاریخی برمبنای روش کیفی می‌تواند از طریق قوم‌نگاری (Ethnography)، مطالعه الگوهای رفتار انفرادی و اجتماعی، زمینه‌شناسی و استدلال‌های پراکنده، گفتار‌ها و شنیده‌ها و در ‌‌نهایت، از طریق «تجزیه و تحلیل متون» انجام گیرد. مراد از «متون» در این‌جا، همة انواع نوشته‌های چاپی یا غیرچاپی است که البته «کتاب‌ها، روزنامه‌ و مجلات» در زمرة مهمترین‌ها قرار می‌گیرد. از سوی دیگر، کسب حقایق تاریخی برپایة روشهای مقداری یا کمی از طریق گردآوری آمار و اطلاعات موجود و داده‌پردازی زمینه‌های گوناگون مرتبط به موضوع و در مقطع مورد نظر انجام می‌پذیرد. تجزیه و تحلیل ضمنی این کمیت‌ها به دو صورت «مستقل» یا «ترکیبی» نیز به نوبة خود، بخشی از واقعیت‌های تاریخی در آن محدوده را نمایان می‌سازد. در این‌جا، عوامل و متغیرهای اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی، سیاسی و آموزشی در کنار و یا جدای از همدیگر مورد بررسی و تحلیل قرار می‌گیرند تا به تبعِ آن‌ها، صحنه‌ای از تاریخ ظاهر گردد.

نباید فراموش کرد که نظریه‌پردازی و تلقی‌ها همراه با نقطه‌نظرات و دیدگاه‌های شخصی محقق، بی‌تردید در ارائة تفسیرهای ضمنی یا صریح از آن مقطع تاریخی تأثیر دارد. در هرحال، حاصل این پدیده‌شناسی تاریخی که برمبنای روش‌ها و فنون سیستماتیک یا نظام یافته انجام می‌گیرد صرفا درک واقعیت و رویداد مورد نظر با توجه به شرایط و جوانب زمانة خود می‌باشد. بنابراین اگر به آنچه در بالا متذکر شدم، برگردیم و بیشتر دقت کنیم متوجه خواهیم شد که «مطالعة متون» یکی از اساسی‌ترین الزامات درک تاریخی به شمار می‌آید. سوای سنگ نوشته‌های تاریخی و دست‌نوشته‌ها یا کتب خطی، مراد از متون در تاریخ معاصر، کلیة اقلام چاپ شده برکاغذ است که در اصطلاح زبانی ما از آن به عنوان «مطبوعات» یاد می‌کنیم: جمع مطبوعه یعنی آنچه از مطبعه یا چاپخانه بیرون آمده باشد. این مجموعه شامل کتاب، اعلامیه، روزنامه، مجله و انواع نشریات دیگری می‌شود. شناخت علت و معلولی رویداد‌ها و ادوار تاریخی با استفاده از متون موجود با ورود چاپ فلزی به ایران که مدت‌ها پس از انتشار نخستین روزنامة فارسی زبان در ایران به نام «کاغذ اخبار» (که شرح مبسوط آن در جلد یکم کتاب تاریخ سانسور در مطبوعات ایران آمده است) وارد مرحلة تازه‌ای می‌شود. در واقع، از آن زمان به بعد ـ بویژه در سال‌های انقلاب مترقیانة مشروطیت است ـ که محققان با حجم گسترده‌ای از متون چاپی به صورت روزنامه‌ها و مجلات متنوع برمی‌خورند که از محدویتِ شمارگانیِ متونِ دست‌نویس و خطی کاملا به دور است.

از آنجا که این متون چاپی می‌باید در دسترس همگان قرار می‌گرفته، در هرحال، چه در یک فضای آزاد ارتباط اجتماعی منتشر شده باشد و چه پس از گذر از صافی‌های قانونی و غیرقانونی از زیر چاپ بیرون آمده باشد، حاوی مطالب، داده‌ها و اطلاعات تاریخی است که ما از آن به عنوان منابع دست‌اول یاد می‌کنیم. چرا دست اول؟ به علت اینکه همه یا بخشی از آن، بیان کنندة شرایطی است که بر آن مقطع تاریخی حاکم می‌بوده است و بنابراین همراه با مطالعه سایر منابع دست‌ اول مانند اسناد و دست نوشته‌های گوناگون می‌توان به درک بهتر و در ‌‌نهایت به شناخت موضوع دست یافت.

به طور کلی، مطبوعات آینة واقعیت‌ها و شرایط آشکار و پنهان زمانه است. درست مانند آن است که شما وقتی در مقابل آینه قرار می‌گیرید، تصویر خود، یعنی نموداری از واقعیت خود را در آن مشاهده می‌کنید. حال اگر ماسک یا پوششی به صورت خود بزنید و یا گریم کنید، آینه، شمای ماسک‌دار یا گریم‌زده را نشان می‌دهد. بنابراین تصویر آینه، تصویر واقعی شما نیست گرچه غیرمستقیم تصویر شما هم هست! و این را خودتان می‌دانید. دیگران هم سرانجام درگذر زمان به بدلی بودنِ تصویر پی‌می‌برند. می‌پرسید چگونه؟ اجازه دهید به مطبوعات برگردیم که خود، آینه‌های متنوعی محسوب می‌شوند در انعکاس حقایق نهفته در دل هر دورة تاریخ. در واقع روشمندی تحقیق تاریخی براساس متون مطبوعاتی، شما را قادر می‌سازد تا چنانچه ماسکی یا پوششی بر متن چاپ شده پوشانیده باشد، بتوانید پشت تصویر آینه (و به اصطلاح زیر ماسک) را نیز ببینید.

تجزیه و تحلیل متون مطبوعاتی،‌‌ همان مشاهدة شکل و شمایل یک دورة تاریخی در آینه‌هایی است که به دستِ آینه‌سازانی متشکل از روزنامه‌نگاران، جامعه، قوانین و آئین‌نامه‌های موجود و دولت یا قدرت حاکم ساخته شده است. هر آینه، به گونه‌ای تصویر شما را نشان می‌دهد، یکی کج و معوج و یکی دقیق‌تر. نکته اساسی در پژوهش تاریخی از این دست،‌‌ همان توانمندی علمی، تجربی و شخصی محقق و نیز میزان روشمندی تحلیل‌گر تاریخ است که مقایسة این آینه‌ها ـ که‌‌ همان صفحات روزنامه‌ها و مجلات است ـ تصویر درست یا «دست اول» را از اوضاع و احوال زمانه به دست می‌دهد. بنابراین‌‌ همان طور که یک آئینة صاف و شفاف، تصویر دست اول شما را نشان می‌دهد، مطبوعات هم به هر ترتیب در یک فرایند تطبیقی، تصویری بی‌واسطه و دست‌اول از واقعیات را فراروی شما قرار می‌دهد.

شرط احراز آن شفافیت، کاربرد دقیق روش‌شناسی کیفی است. به بیان دیگر، بخشی از شناخت، به عوامل موجود در زمان انتشار روزنامه‌ها و مجلات وابسته است، (عواملی مانند حکومت، گروه‌های فشار یا نهادهای قدرتمند دولتی و غیردولتی، ارباب جراید و قوانین مطبوعاتی و محدویت‌های مالی) و بخشی هم به پایگاه محقق و توان علمی و امکان دسترسی او به سایر متون و منابع ارتباط پیدا می‌کند. در واقع، اگر سانسوری یا قلب ماهیتی هم انجام گرفته بوده، یا به اصطلاح، گردوغباری برآن آئینة تاریخی و اجتماعی نشسته باشد، او با تکیه بر این بینش می‌تواند به واقعیت یا به تصویر شفاف دست یابد. بحث تاریخی ما در دورة بیست‌سالة حکومت رضاشاه، بیش از همه، براستفاده از این منبع متمرکز است. نکته ظریف نهفته در شناخت تاریخی آن دوره برمبنای این روش، همانا طرز استفاده یا چگونگی برخورد با متون مطبوعات است که میزان اعتبار هر تحقیق مستندی را در این زمینه معین می‌سازد. زیرا چنانچه بخواهیم از منابع مطبوعانی استفاده کنیم، در واقع یک روش تحقیق کیفی را برگزیده‌ایم که خود الزاماتی دارد. بدین معنا که تجزیه و تحلیل عالمانه و حقیقت‌جویانة متون مطبوعاتی، کاملا با مطالعة معمولی آن متون متفاوت است. در این موقعیت، محقق سوای دانشِ تاریخی لازم، باید از دانش روزنامه‌نگاری، از نحوة پردازش خبری و فنون تنظیم خبری، از تحلیل محتوایی و روش‌های گزارش‌دهی و گزارش‌نویسی رسانه‌ای و حتی از صفحه‌بندی و آرایش صفحات و اصول چاپ و ارائة آگهی نیز به‌طور نسبی مطلع باشد تا بتواند به تصویر روشنی از آن دورة تاریخی دست یابد. در این روش، در واقع، یک نوع «گفتمان» خاصی وجود دارد که تحلیل‌گر تاریخ ملزم به تسلط به عوامل و عناصر آن گفتمان است. گفتمانی که در شکل یک ارتباط متقابل و دوطرفه در میان سطور متون مطبوعاتی با واقعیت تاریخی و یا در پشت آن واقعیات وجود دارد. بدین‌ترتیب، دیگر، وجود سانسور یا عدم وجود سانسور، پیدایی یا ناپیدایی و همچنین درست یا نادرست بودن محتوای متون مطبوعاتی نمی‌تواند برای چنین پژوهنده‌ای یک عامل بازدارنده تلقی شود. او به زبان و به ساختار و چگونگی تکلم با آن زبان آگاه است و بنابراین نگران نکات دستوری یا گرامریِ آن نخواهد بود. شناخت حقایق تاریخی برمبنای تجزیه‌وتحلیل محتوایی و ارزیابی متون مطبوعاتی در ایران ـ به‌ویژه در دورة رضاشاه ـ مستلزم دو مرحلة اساسی است: یکی «درک» و دیگری «نمایش یا شناساندن آن ادراک» به صورتی که واقعیت داشته و منصافه توسط او دریافت شده است. در اینجا مهم‌ترین اصل، ارائة «علمی» تاریخ بیست‌ساله است که جایگزین ارائه یا قضاوت «شخصی» می‌شود. این را باید‌‌ همان ارائة تصویر شفاف بی‌نقاب و خالی از هرگونه آرایش و پیراش تاریخ نامید. در واقع تحلیل‌گر یا محقق تاریخی برپایة این روش کیفی، کنکاش خود را در زمینة موضوع مورد نظر در لابلای صفحات مطبوعات «به عنوان منابع دست اول» دنبال می‌کند و با انجام قیاس محتوایی هر مطلب در نشریات گوناگون، نوعی محک‌زنی را انجام می‌دهد تا به جوهر واقعیت موضوع دست یابد و آن را گزارش کند.

 ‌

ــ شما در آن گفتگو بطور خاص در مورد سال‌های ۱۳۰۰ ببعد زاویه نگاه و بررسی مطبوعات را گسترش داده و اعلام داشتید که توجه از دریچه‌های دیگری به مطبوعات آن دوره از جمله تکنولوژی چاپ و نشر، گسترش موضوعات مورد بحث روز در مطبوعات، گسترش انواع مجلات و روزنامه‌ها و پیدایش مطبوعات تخصصی، ما را به شمای دقیق‌تری از ابعاد توسعه و رشد در سطوح مختلف اجتماعی آن دوره می‌رساند. از چه زاویه‌های دیگری می‌توان مطبوعات این دوره را مورد بررسی و توجه قرار داد؟

 ‌

پرفسورکهن ـ نباید فراموش کرد که مطبوعات در این دوره، نقش تسهیل کنندة برنامه‌ها و طرح‌های رضاشاه را نیز بر عهده داشتند. علیرغم محدودیت آزادی بیان و سانسور دوگانه که از سوی شهربانی و نیز توسط ادارة مطبوعات (انطباعات قبلی) اِعمال می‌شد، روزنامه‌ها و مجلات موجود، زمینه‌ساز اعلام و اجرای برنامه‌های حکومت بودند، چندان که ضمن توجیه اهداف و برنامه‌ها، افکار عمومی را هم آماده و هم تشویق می‌کردند تا به گونه‌ای در بسیج ملی و در اجرای آنچه معروف به «منویات شاه» بود مشارکت جویند.

به عنوان مثال، با آغاز سلطنت رضاشاه، مطالب و مقالات متعددی دربارة «آزادی زنان» و لزوم سوادآموزی و مشارکت آنان در امور جامعه در مطبوعات به چاپ می‌رسید. این تبلیغات که در لابه‌لای صفحات روزنامه‌ها و مجلات ابتدا به طور غیرمستقیم دنبال می‌شد، رفته رفته از صراحت بیشتری برخوردار شد و لزوم تجدد و تحول، آشکارا مورد تجزیه و تحلیل قرار می‌گرفت و استدلال می‌شد که «آزادی زنان و تجددخواهی» با «دین» ممانعتی ندارد. کشف حجاب و دلایل انجام آن از سال ۱۳۰۶ به مراتب و از زوایای گوناگون در مطبوعات مطرح می‌شد که واکنش روحانیون را پدید آورد. سرانجام پس از انتشار اخبار و تصاویری از حضور همسر و دختران رضاشاه با لباس ساده بلوز و دامن در جشن دانشسرای عالی و بدون چادر و روبنده در برخی نشریات، در ۱۷ دی ماه سال ۱۳۱۴ طرح کشف حجاب رسمیت یافت.

مورد یا نمونة دوم در این زمینه، انتشار فزاینده مطالبی در جهت روشنگری نسبت به گذشتة ایران و شکوه امپراتوری پارس پیش از حملة اعراب و ورود اسلام به کشور بود. مطبوعات به ویژه پس از تاج‌گذاری رضاشاه، نوعی باستان‌گرایی و ناسیونالیسم مبتنی بر احیای شاهنشاهی شکوه‌مند کورش، داریوش و نوشیروان و جایگاه بر‌تر ایران زمین در جهان را مطرح می‌ساختند. بر این مبنا، حکومت و گروهی از روشنفکران و تحصیل‌کردگان اروپا دیده به منظور پیشبرد برنامه‌های خاص در زمینه‌های اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی و ایجاد نهادهایی به سبک ممالک پیشرفتة آن روز، به زعم خود تلاش می‌کردند تا نوعی بسیج ملی فراهم آورند. بستر ایدئولوژیک این بسیج و این نهادسازی بر «رجعت به خود» و «یافتن خود» در ناسیونالیسم ایرانی، ارزش‌ها و پاک نهادی‌های ملی در نظام شاهنشاهی پیش از اسلام متمرکز شده بود. البته سوای روزنامه‌ها و مجلات که در این رهگذر، بخش عمده‌ای از این بسترسازی ایدئولوژیک را بر عهده گرفته بودند، متون تحقیقی و کتاب‌های تازه‌ای نیز در این زمینه منتشر و در دسترس مردم قرار می‌گرفت تا به نوعی رنسانس یا تجدید حیات فرهنگی و فکری را پدید آورد و ملت را از نظر ذهنی، پنداری و اعتقادی با روند تجددخواهی و اصلاحات آمرانه تجهیز سازد. تألیف کتاب سه جلدی «ایران باستان» توسط مشیرالدوله پیرنیا همراه با انتشار کتبی مانند «ایران قبل از اسلام» اثر رومن گیرشمن، «تاریخ ادبیات ایران» از پروفسور ادوارد براون، «ایران در زمان ساسانیان» از کریستان سن، «تحولات اجتماعی و مدنی ایران درگذشته» از سیدحسن تقی‌زاده، «زرتشتی‌ها» اثر اسماعیل پورداود، «تاریخ ایران قبل از اسلام» از خانم آن لمبتون، «مزدیستا و ادب پارسی» از دکتر محمد معین، «تاریخ اجتماعی ایران» اثر سعید نفیسی و برخی متون دیگر را باید در زمرة مجموعه ادبیات ایدئولوژیک حکومت رضاشاه در کنار مطبوعات به شمار آورد.

این گونه استفاده‌ها از مطبوعات در دورة رضاشاه و در جهت تسهیل طرح‌های تمرکزگرایانه و نهادینه سازی را در بهره‌برداری از روزنامه‌نگاری خاص آن دوران به عنوان بسترساز خوراک فکری و یا وسیلة تربیت و تجهیز و توجیه کنندة اصلاحات و یا نهادسازی‌های فرهنگی می‌توان در اقداماتی که برای بسیج همگانی در فارسی‌نویسی انجام گرفت نیز مشاهده کرد. در اردیبهشت ماه ۱۳۱۴ با آغاز به کار فرهنگستان ایران، قرار بر این شد که مجدانه به جای واژه‌های بیگانه عربی و لاتین، معادل‌های فارسی آن‌ها در تمام متون اعم از روزنامه‌ها، مجلات، کتاب‌ها و مکاتبات اداری و ارتباطات به کار گرفته شود. به دنبال آن، در مرداد ماه‌‌ همان سال نیز روزنامه‌نگاران و تنظیم کنندگان مکاتبات ادارات دولتی ملزم به پیروی از فرمان لغو القاب مرسوم مانند، خان، بیک، میرزا، امیر، دوله و مانند این‌ها شدند. بدین ترتیب توجه می‌فرمایید که مطبوعات به طور کلی هم بعنوان یک کاتالیزور در واکنش‌های شیمیایی (که فرایند شیمی ـ فیزیکی را تحت شرایط لازم و فراهم آمده، امکان پذیر یا تسهیل می‌کند) در روند اجرای برنامه‌های بسترسازی و مدیریت نهاد سازی ُمبتنی بر آن بستر‌ها، مورد استفاده قرار می‌گرفت و هم به نوبة خود، بسترساز نوع دیگری از مطبوعات بود. در این نقش دوم، چنانچه روند تاریخی شکل‌گیری مطبوعات در ایران را مورد تجزیه و تحلیل قرار دهیم، متوجه خواهیم شد که علیرغم کمبود و یا محدودیت شدید روزنامه‌نگاری آزاد سیاسی در ده سال پایانی دورة رضاشاه، ظهور نشریات غیرسیاسی رفته رفته، بستر تازه‌ای را برای ایجاد نهادهای مطبوعاتی تخصصی نوید می‌دهد. اگر به بیان ساده‌تری بخواهیم این پدیده را مطرح کنیم باید بگوییم که وجود سانسور سیاسی بر مطالب چاپی و محتوای مطبوعات مانع از پیدایش یک زمینة تازه‌ای در فعالیت‌های مطبوعاتی به صورت انتشار متونِ پشتوانه‌ساز یا مکمل طرح‌های اجرایی و تخصصی در سطح ملی در قالب مجلات علمی و ویژه کار‌شناسانه نبود. یعنی نه اینکه مطبوعات بر راستای روند بسترسازی برای نهادهای مدنی تازه قرار می‌گرفتند، بلکه خود نیز بسترساز نهادی دیگر در دل و در عرصة تلاش‌های مطبوعاتی، یک روند تکوینی تازه‌ای را به صورت درون‌زا، شکل می‌داد: ـ یکی توجیه و تشریح و ترغیب در انجام و پیشبرد برنامه‌ها و طرح‌های مورد نظر و کسب پشتوانة افکار عمومی در چارچوب خط مشی دولتی از طریق مطبوعات سیاسی تحت کنترل؛ دوم، ایجاد زمینه‌های دیگری در روزنامه‌نگاری غیرسیاسی مجاز از نظر حاکمیت. از این جنبة دوم که به اعتقاد بنده، خود نوعی بسترسازی برای نهادینه کردن «نهاد نوخاستة مطبوعات تخصصی» در این دوره است که با همت و تلاش گروهی از دانش آموختگان و آشنایان به علوم و فنون و دانستنی‌های دنیای مدرن آن روز و با پشتیبانی و یا هم راستای نهاد‌ها و بخش‌های دولتی از‌‌ همان نخستین سال‌های دورة بیست ساله شکل می‌گرفت. از آن جمله باید به مجلة وزین تعلیم و تربیت یا آموزش و پرورش بعدی اشاره کرد که با حمایت وزارت معارف و با سردبیری فرهیختگان و کوشندگان به نام فرهنگ و ادب پارسی از سال ۱۳۰۴ به صورت ماهانه، نیازهای تخصصی و مطالب مکمل برنامه‌های اصلاحی نظام نوین آموزش ملی را از نظر مطالعات فراهم می‌آورد. سردبیران آن اندیشمندانی همچون علی‌اصغر حکمت، نصراله فلسفی، محیط طباطبایی، دکترلطفعلی صورتگر، حبیب یغمایی می‌بودند.

نشریة ایدئولوژیک آینده نیز با مدیریت دکترمحمود افشار (پدر استاد بسیار ارجمند و دانشمند آقای ایرج افشار) با محتوایی تاریخی ـ ادبی و ناسیونالیستی از تیرماه ۱۳۰۴ به زیر چاپ رفت.

نشریة علوم بانکداری به نام «نامه بانک ملی» با سردبیری دکترابوالضیا به سه زبان فارسی و انگلیسی و فرانسه با حمایت بانک ملی ایران از سال ۱۳۱۲ منتشر شد که به نوبة خود کاملاً تازگی داشت. به همین ترتیب «نامة اقتصاد و بازرگانی» نیز از سوی وزارت بازرگانی در همین دوره انتشار یافت.

انتشار مجلة تخصصی «دامپزشکی» در آن زمان جالب توجه است. زیرا معدود جوامعی در آن مقطع در این رشته سرمایه‌گذاری کرده بودند. این نشریه که به صورت ماهانه ابتدا با مدیریت دکترعبداله حامدی از سال ۱۳۱۶ منتشر شد از پشتیبانی وزارت کشاورزی و دانشگاه تازه تأسیس تهران برخوردار بود.

در زمینه راه‌سازی که یکی از اولویت‌های اولیه در برنامه‌های مدرن سازی و پروژه‌های ملی نهادین محسوب می‌شد نیز در همین دوره است که صاحب مجله‌ای علمی ـ تخصصی می‌شویم. «نامة راه» توسط محمد سعیدی از کار‌شناسان عالی رتبة دولتی انتشار می‌یابد. همسر مدیر همین نشریه، خود نشریة خاص دیگری را به نام «بانو» منتشر کرده است.

پیرو شکل‌گیری نهاد نوبنیاد و اصلاح شده دادگستری، مجله رسمی وزارت «عدلیه» یا‌‌ همان مجلة «مجموعة حقوقی» بعدی از سال ۱۳۰۷ با تناوب بیشتری نسبت به نشریات مشابه به صورت سه شماره در هفته از چاپ بیرون می‌آید. (از سال ۱۳۱۶ شمس‌الدین امیرعلایی سردبیری آن را بر عهده داشت). دربارة دانش تأمینی و دانستنی‌های نیروهای پلیس مجله‌ای هفتگی به نام «نامه شهربانی» از سوی ادارة شهربانی و پلیس در سال ۱۳۱۴ وارد عرصة مطبوعات می‌شود. دکترمسعود کیهان، دانش‌آموختة اروپا ماهنامه تخصصی «عصر اقتصاد» را از آبان ماه ۱۳۰۸ منتشر می‌کند. به دنبال آن، دکترمرتضی گلسرخی مجلة تخصصی «فلاحت» را به صورت ماهانه از جانب وزارت کشاورزی در سال ۱۳۰۹ وارد فهرست نشریات نوبنیاد این دوره می‌سازد. «مهنامه ارتش» نیز که از‌‌ همان سال‌های آغازین دوره ۲۰ ساله مسئولیت انتشار اطلاعات نوین نظامی و ارتقای دانش ارتشیان را بر عهده داشت، به طور مرتب منتشر می‌شد. نشریه مذهبی «کمال» نیز در سال ۱۳۰۹ به صورت هفتگی در همدان منتشر می‌شود تا در کنار روزنامه «کوشش» که با سردبیری شکراله صفوی در تهران به چاپ می‌رسد، مطالب مذهبی را بر مبنای دیدگاه خود منتشر سازد.

مجلة «گمرک ایران» به دو زبان انگلیسی و فارسی از جانب وزارت گمرکات و انحصارات به صورت ماهانه از آبان ۱۳۰۸ انتشار پیدا می‌کند. «ایران امروز» با مدیریت محمد حجازی نویسنده و داستان‌نویس مشهور نیز از سوی اداره تبلیغات دولتی از سال ۱۳۱۷ به تجزیه و تحلیل مدیریت دولتی و اقدامات انجام گرفته می‌پردازد.

این نوع بسترسازی مطبوعاتی دارای دو جنبة حمایتی است. نخست به عنوان پشتوانه‌ای برای سایر بستر‌ها و تلاش‌های مربوط به نهادسازی، و دوم به عنوان بستری برای نهادینه کردن مطبوعات تخصصی در زمینه‌های صرفاً فرهنگی و هنری. چندان که در این دوره بر می‌خوریم به انتشار مجلة «موسیقی» که توسط سرگرد مین‌باشیان و زاون هاکوپیان در تلاش برای شناساندن موسیقی ملی و هنر آهنگین ایرانیان به صورت ماهانه در تهران منتشر می‌شود. مجلة موسیقی وابسته به ادارة موسیقی کشور و اداره‌ای نوبنیاد به نام «هنرهای زیبا» بود.

تقویم رسمی کشور و معرفی سازمان‌های دولتی همراه با رویدادهای سال با حمایت وزارت معارف و اوقاف و صنایع مستظرفه از بهمن ماه ۱۳۰۴ در «سالنامة پارس» گرد هم می‌آمد و با سردبیری امیرمجاهد همه ساله منتشر می‌شد. مجلة فرهنگی ـ ادبی «یغما» نیز با مدیریت حبیب یغمایی (شاعر و ادیب) از همین دوره وارد پیش‌خوان روزنامه فروشی شد. ماهانه ادبی ـ تخصصی «مهر» نیز در خلال سال‌های پیش از شهریور ۲۰ به طور مرتب منتشر می‌شد. ظهور نشریة جیبی «گل‌های رنگارنگ» به شکل و اندازه‌ای که تا آن زمان در ایران تنها در «جُنگ آشفته» در خراسان با همت عماد عصار منتشر شده بود و الگوی جدیدی از ُ جُنگِ مطبوعاتی در اروپا محسوب می‌شد نیز به صورت ماهنامة ادبی از سال ۱۳۱۲ در تهران منتشر شد. همچنین نشریة تخصصی «عرفان» از شهریور ۱۳۰۳ در اصفهان به زیر چاپ رفت و جُنگ دیگری به سبک مطبوعات اروپای آن روز و مشابه با «گل‌های رنگارنگ»، توسط علی‌اصغر امیرانی و با نام «خواندنی‌ها» به قطع جیبی از اواخر دورة بیست ساله انتشار خود را آغاز کرد. مجلة «پیام» که از سال ۱۳۱۴ به صورت هفتگی در تهران منتشر شد، ناشر افکار سازمان نامه‌نگاران بود که در نوع خود یگانه بود.

لازم می‌دانم در اینجا از نشریة «ایران باستان» نیز یادی کنم که در چارچوب آنچه در زمینة متون تخصصی و مطبوعات بسترساز مطرح شد، به تنهایی موضع‌گیری خاصی را اتخاذ کرده بود. این هفته‌نامه که از یکم بهمن ماه ۱۳۱۱ توسط عبدالرحمان سیف‌آزاد در تهران منتشر شده بود، در سال ۱۳۱۶ به علت مسافرت مدیر آن به اروپا از حرکت باز ایستاد. متأسفانه این مجله حتی پیش از آغاز جنگ جهانی دوم، آرم صلیب شکسته دولت نژادپرست و ضد انسانی نازی‌ها را به نشانة حمایت از آلمان هیتلری در صفحة نخست خود به چاپ می‌رسانید و عجبا که ادارة سانسور شهربانی یا ادارة تبلیغات و مطبوعات را با آن کاری نبود! با نگاهی اجمالی به صفحات این نشریه در می‌یابیم که نخستین دورة این روزنامه صرفاً در جهت تبلیغات نژادپرستانة آلمان نازی تنظیم می‌شده است. این نشریه بار دیگر پس از پایان جنگ در سال ۱۳۲۶ نیز به زیر چاپ رفت که چندان دیری نپایید.

نکتة دیگر اینکه در سراسر دوران سلطنت رضاشاه، گرچه دستگاه کنترلی و ممیزی شدیدی بر مطبوعات سیاسی حاکم بود، اما چندین نشریه سیاسی خبری توانستند انتشار خود را در سرتاسر این دوران تداوم بخشند که از جمله معروف‌ترین آن‌ها باید آفتاب شرق در مشهد، آفتاب تابان در تهران، آیندة ایران به صاحب امتیازی عبدالرحمان فرامرزی در تهران، اخگر در اصفهان، نشریه فکاهی «ارژنگ» (که در تهران چاپ و در اصفهان توزیع می‌شد)، استوار در قم، روزنامه اطلاعات توسط عباس مسعودی در تهران، امید در تهران، ایران در تهران، پیمان توسط احمد کسروی (مورخ نامدار تجددطلب در تهران)، تجدد ایران توسط محمد طباطبایی در تهران، صدای کرمان در کرمان، «نسیم شمال» (یکی از معروف‌ترین نشریات جنبش مشروطه‌خواهی که تا پایان عمر سیداشرف‌الدین گیلانی در رشت و تهران و به طور مرتب چاپ می‌شد)، سهند توسط میرزامحمود غنی‌زاده در تبریز، سالنامة شرق در مشهد و عصر آزادی از سال ۱۲۹۹ تا شهریور ۱۳۲۰ در شیراز را نام برد. در این میان تداوم هفته نامة سیاسی و قدیمی «بدر منیر» جالب است که همچنان با سبک اولیة خود و با چاپ سنتی از فروردین ۱۲۹۸ و حتی پس از شهریور ۱۳۲۰ در بندر پهلوی و رشت نیز منتشر می‌شد. دربارة این نشریه تا پیش از کودتای سوم اسفند ۱۲۹۹ به تفصیل در جلد دوم کتاب تاریخ سانسور در مطبوعات ایران سخن رفته است.

در این دوره نباید از ظهور نشریات سیاسی به زبانی غیر از فارسی غافل ماند. امکان حضور این روزنامه‌ها و مجلات در آن فضا خود جای تأمل دارد که بحث دربارة آن، فرصتی دیگری می‌طلبد. در زمرة این نوع روزنامه‌نگاری سیاسی، روزنامه و هفته‌نامه «آلیک»، هفته نامة «آروسیاک»، مجله هفتگی «بوبوخ» و روزنامة «ورادزنوند» به زبان ارمنی و «ژورنال دو تهران» به صورت روزانه و به زبان فرانسه و نشریه فرانسه زبان «مساژه دو تهران» از سوی رهبر جامعة آشوری را باید ذکر کنم. از میان تحولات تکنولوژیک و امور فنی صنعت چاپ مطبوعاتی باید به ورود دستگاه مدرن حروفچینی لاینو تایپ توسط روزنامه اطلاعات اشاره کنم که در اواخر دورة بیست ساله موجب تحولی دیگر در صنعت چاپ روزنامه در ایران شد. به طور کلی، این دوره را باید عصر کادرسازی در بسیاری از زمینه‌ها از جمله بستری برای روزنامه‌نگاری آتی به شمار آورد.

 ‌

ــ شما پژوهشگر تاریخ سانسور مطبوعات از آغاز مشروطه هستید. لطفاً بفرمائید تعداد روزنامه‌ها، مجلات یا کتبی که در یک دوره معین منتشر می‌شوند، تا چه اندازه ملاک دقیقی برای تخمین و ارزیابی میزان آزادی یا بعبارت عکس، کم شدن جرائد تا چه میزان می‌تواند حاصل سخت‌گیری دستگاه کنترل و سانسور باشد؟

 ‌

 پرفسورکهن ـ در پاسخ به این پرسش باید احتیاط کرد. زیرا از نظر مباحثات علمی در زمینه رشد و توسعه، «شاخص سرانة مصرف کاغذ» و «شمارگان یا تیراژ سرانة نشریات» در هر کشور به مثابه شاخص‌های توسعه‌ای دیگری همچون «درآمد سرانه» یا «تولید ناخالص ملی» و یا «درصد بی‌سوادی» و حتی شاخص «امید به زندگی» (Life Expectancy) مورد توجه و ارزیابی قرار می‌گیرد. البته تنوع مطبوعات در یک کشور و میزان شمارگان مطبوعاتی را نمی‌توان به صورت خام و یا انتزاعی ملاک قرار داد و در زمینة نظام سیاسی و یا ارتباط جمعی موجود در آن کشور قضاوت کرد. زیرا سطح سواد و اصولاً امکان دسترسی به روزنامه‌ها و مجلات از نظر توان اقتصادی و سبد هزینه‌های کالایی خانوار‌ها در یک جامعه، عوامل تعیین کننده در این گونه ارزیابی‌ها محسوب می‌شوند. چندان که در جامعه‌ای با رفاه نسبی بالا‌تر و درصد بی‌سوادی کمتر و سطح دانش یا تحصیل بالا‌تر، بی‌تردید تقاضا برای روزنامه و مجله، هم به صورت کمّی (از نظر شمارگان) و هم از نظر کیفی (از نظر نوع نشریه و محتوای سلیقه‌ای خواننده)، نسبت به همین تقاضا در جامعة دیگری با شاخص‌های پایین‌تر، به مراتب بیشتر خواهد بود. افزون بر این چنانچه بخواهیم، عوامل سیاسی و نوع مدیریت دولتی و امکانات یا محدودیت‌های نظام ارتباطی موجود در هر جامعه را نیز در این ارزیابی وارد کنیم، به ناگزیر با یک مجموعة عوامل تأثیرگذار و تأثیرپذیری در عرصة مطبوعات مواجه می‌شویم که باید به دقت، سطح تعاملی و شدت و ضعف متقابل هر یک آن عوامل را مورد تجزیه و تحلیل قرار دهیم تا به گونه‌ای منصفانه بتوانیم، به طور نسبی سطح آزادی و تأثیر سانسور و ممیزی را در روند انتشار مطبوعات مشخص سازیم و ملاک کم و بیش دقیقی را در اختیار خواننده یا محقق و یا مورخ بی‌طرف این مقوله در آن مقطع تاریخی قرار دهیم. بنابراین با این چند نکته که عرض کردم، بی‌شک در پاسخگویی به این پرسش ما نیز به آمار و اطلاعات حداقلی از شرایط اقتصادی و اجتماعی آن دوره از تاریخ معاصر ایران نیازمندیم تا بر مبنای روش‌شناسی علمی و مناسب، وابستگی «میزان یا سطح انتشار مطبوعات» و به طور کلی متون گوناگون را با «سطح کنترلی نظام حاکم بر عرصة روزنامه‌نگاری و نویسندگی»، یعنی «شاخص آزادی» را در فضای فعالیت مطبوعاتی تعیین کنیم. اما در هر حال، در شرایط کنونی که بنده آن آمار و ا طلاعات پایه‌ای را در اختیار ندارم، صرفاً بر مبنای مطالعات قبلی و ذهنیت خود باید عرض کنم که به طور کلی در هرگونه ارزیابی کیفی یا کمّی ما با چنین رابطه‌ای مواجه خواهیم بود. در شرایطی که رضاشاه به سلطنت رسید شاخص باسوادی در ایران به شدت پایین بود اما این دلیلی بر عدم علاقة مردم به مطالعة محتوای مطبوعات نمی‌تواند باشد. چنان که در صدر مشروطیت، باسوادان، مطالب روزنامه‌ها و مجلات مورد علاقة خود را برای بی‌سوادان می‌خواندند و از این طریق آنان را با مسایل روز و با دیدگاه‌های روشنفکران و کوشندگان آشنا می‌کردند. از طرف دیگر، در‌‌ همان سال‌های نخستین دهة ۱۳۰۰ نوعی جدال مطبوعاتی و پرخاشگری قلم، فضای روزنامه‌نگاری سیاسی ایران را آلوده ساخته بود که حاصل آن سوءظن و بی‌اعتقادی و تنش اجتماعی بود. البته این وضعیت، علیرغم وجود دستگاه سانسور دولتی مشاهده می‌شد که به همین دلیل، روزنامه‌ها و مجلات سیاسی مرتب با توقیف مواجه می‌شدند. برخی از صاحبان جراید نیز وابسته با پایگاه طبقاتی یا منافع صرفاً شخصی خود و یا وابستگی به دو سفارت، عرصة آزادی در فعالیت مطبوعاتی را مورد سوءاستفاده قرار می‌دادند. با این حال، روزنه‌هایی برای تنفس سالم قلم در نگارش متون روزنامه‌ها وجود داشت. از سویی، اخلاق سیاسی و فردی بسیار نازل بود به گونه‌ای که میان گفتار و نوشتار اکثر روزنامه‌نگاران شکاف عمیقی به وجود آمده بود. عین‌السلطنه در یادداشت‌های خود شرایط حاکم بر گسترة مطبوعات را پیش از آغاز سلطنت رضاشاه به صورت زیر ترسیم می‌کند:

«روزنامه خیلی زیاد شده، دکان و محل ارتزاق خوبی شده است. گویا چهل روزنامه هفتگی و یومیه چاپ می‌شود. بعضی از جراید هست که به‌‌ همان نصب تابلو و نشر دو سه نمره قناعت نموده است. برخی فقط هفته‌ای یکی دو بار… حساب کردیم هر روزنامه که روز چاپ شود پنجاه تومان خرج دارد. از تک فروشی و آبونمان هر قدر کوشش کنند بیش از سی تومان واصل نمی‌شود. بیست تومان در هر نمره ضرر است و این ضرر با تمام آن خرج‌هایی که دارند، تمام یا از سفارتخانه‌ها گرفته می‌شود و یا از مردم دیگر… حالا طوری شده که از کاغذ روزنامه، شناخته می‌شود مال سفارت روس است یا انگلیس…»!

نکتة بسیار حساسی که در اینجا مطرح است اینکه شما چگونه در چنین شرایطی می‌توانید نسبت «آزادی مطبوعات» را با «تعداد نشریات»، به طور عقلایی و واقعی ربط دهید؟ آن دسته از مطبوعاتی هم که بدون وابستگی، صرفاً وظایف شغلی روزنامه‌نگاری را در تنویر افکار و پردازش خبری رویداد‌ها دنبال می‌کنند و نهاد کنترلی یا سانسور دولتی را نیز پشت‌سر گذارده‌اند،‌ گاه و بی‌گاه در اثر فشار‌ها و اِعمال نفوذهای دو سفارت روس و انگلیس از حرکت باز می‌ایستند. در این زمینه به اشاراتی می‌توان دست یافت که آشکارا در برخی مطبوعات آن دوره مشاهده می‌شود؛ به عنوان نمونه در سرمقالة طولانی مندرج در روزنامه شفق سرخ در ۱۲ خردادماه ۱۳۰۳ نوشتة دشتی را می‌خوانیم که «گویا لازم نباشد بگویم توقیف «شفق سرخ» و «عصر انقلاب» و «عهد انقلاب» که منجر به توقیف یک عده زیادی از جراید شد، بر اثر مراسله سخت و شدیداللحنی بود که سفارت انگلیس به دولت وقت نوشته بود…». کم و بیش این شرایط بر فضای مطبوعات حاکم بود تا اینکه مادة واحدة خلع و انقراض سلطنت قاجاریه در نهم آبان ماه ۱۳۰۴ به تصویب مجلس شورای ملی رسید و دوران تازه‌ای از حاکمیت رضاشاه بر ایران ـ یعنی سلطنت در چارچوب یک نظام آمرانة توسعه مدار ـ آغاز شد. پس از این دوره تا سال ۱۳۱۰ و تصویب قانون ممنوعیت فعالیت کمونیستی و همچنین در خلال سالهای بعد تا اوج‌گیری جنگ جهانی دوم و استعفای رضاشاه، فضای مطبوعات ایران وضعیت‌های متفاوتی به خود گرفت. اما آنچه می‌تواند ارتباط موجود میان عاملِ «تعدد نشریات» و عامل «اختیارداری حکومت» و بر عکس را شفاف سازد، موضوع چگونگی محدودیت و چیستی اولویت دستگاه حکومتی از یک سو و ظهور نوع دیگری از مطبوعات، از سوی دیگر است که نه در کمیت بلکه در کیفیت خود قابل طرح است. بنابراین گرچه نوع و میزان برخورد حکومت با مطبوعات مطرح می‌شود، اما زمینه‌سازی برای پیدایش و فعالیت روزنامه‌ها و مجلات توسعه‌ای را نیز باید وارد معادله کرد. بده بستانی که در یک طرف، سانسور جهت‌دار، راه را برای بخشی ناهموار می‌سازد (که خود جای سئوال دارد و ناپذیرفتنی) و در طرف دیگر، مشوّق و هموار کنندة راه برای بخشی یا نوعی دیگر از مطبوعات کار‌شناسانه و منطبق بر برنامه توسعه از بالاست. در واقع، ابتدا باید مطبوعات این دوره را به دو گروه «سیاسی» و «غیرسیاسی» تقسیم کرد. البته در این میان، کیفیتی دیگر از مطبوعات غیرسیاسی را نیز باید بر این مجموعه افزود که در روند بسترسازی و ایجاد نهادهای نوین، نقش حمایتی و مکمل را ایفا می‌کردند که در نوع خود در تاریخ مطبوعات ایران به گونه‌ای تازگی داشت.

از نقطه نظر سخن‌پراکنی و فعالیت‌های مطبوعاتی در خلال دوران بیست‌ساله، با اندک پراکندگی‌هایی، به چهار دورة قابل تکفیک است: از سوم اسفند ۱۲۹۹ تا تصویب مادة واحدة انقراض سلطنت قاجار در آذر ماه ۱۳۰۴ و آغاز پادشاهی رضاشاه، از این زمان تا اوایل دهة ۱۳۱۰، دورة ۱۳۱۷ ـ ۱۳۱۱ و آغاز تبلیغات و گرایش‌هایی به سوی آلمان و در ‌‌نهایت، از اوج‌گیری جنگ جهانی دوم تا شهریور ۱۳۲۰ و پایان سلطنت رضاشاه.

در نخستین دوره، آزادی نسبی احزاب باعث شده بود تا عرصة روزنامه‌نگاری نیز با پستی و بلندی‌هایی در کنار گردهمایی سیاسی، به شدت فعال شود. گر چه در این دوره، مجموعة مطبوعات را نمی‌توان از نظر حفظ مسئولیت اجتماعی و ملی در قبال نفوذ و دست‌اندازی عوامل خارجی به فضای مطبوعات و اِعمال نظرهای وابستگان ایرانی به سفارت انگلیس و سفارت دولت نوبنیاد شوروی، یک مجموعه سالم و مسئول تلقی کرد، اما به طور کلی، نقش مثبتی را در تنویر افکار و تجهیز و هدایت افکار عمومی ایفا نمود.

در فاصله میان سال‌های ۱۳۱۱ـ ۱۳۰۵ عرصة فعالیت مطبوعات سیاسی، رفته رفته تنگ شد اما در مقابل، زمینة دیگری برای شکل‌گیری مجلات تازه‌ای به صورت تخصصی و مکمل طرح‌های کلان کشوری به شدت مورد تأکید قرار گرفت. این جهت‌یابی همگام با شکل‌گیری سریع نهادهای نوبنیاد در سطح کشور گسترش یافت. «آزادی» صرفاً آزادی سخن‌پراکنی در معنای «بسترسازی و نهادینه کردن» توسعة اقتصادی، رشد تولید و صنعت، اصلاحات فرهنگی و تجددگرایی و تغییر بافت اجتماعی در سراسر کشور با تاکید بر تعلیم و تربیت همگانی خلاصه شد؛ به طوری که در سال‌های ۱۸، ۱۳۱۷ با عناوین تازه‌ای در فهرست مطبوعات آن دوران بر می‌خوریم.

سرانجام در دوره کوتاه چهارم که به سقوط حاکمیت آمرانة رضاشاه در شهریور بیست منجر شد، رفته رفته بار دیگر فضایی از تبلیغات شدید نوشتاری و گفتاری در سطح کشور که چاشنی نه چندان کم رنگ آلمان‌گرایی را نیز در خود داشت، پدیدار شد. به طور اجمال، از جمله افراد تحصیل‌کرده و روشنفکران و نویسندگان سر‌شناسی که در زمرة گروه اول در کنار رضاشاه و یا در جهت حمایت از نگرش فرهنگی ملی‌گرایانة حاکم قرار گرفتند و در راه پیشبرد اهداف آن نظام، نقش بسیار فعالی ایفا نمودند، باید به داور، تدین، علی‌اصغر حکمت، احمد کسروی، دکترعیسی صدیق، دکتراحمد متین دفتری، محمد حجازی، سیدحسن تقی‌زاده، علی دشتی، دکترمهدی ملک‌زاده، حسین دادگر، دکتراحمد افشار، دکترعلی‌اکبر سیاسی، مجتبی مینوی، مسعود فرزاد، صادق هدایت و عبدالحسین نوشین اشاره کرد.

با منع سراسری فعالیت‌های کمونیستی و ممنوعیت تبلیغات مارکسیستی و تصویب قانون ضد کمونیستی در سال ۱۳۱۰ و با تبعید و بازداشت چند تن از مخالفان، فعالیت گروه‌های مذهبی بنیادگرا نیز به شدت محدود شد. در این شرایط نشریات سیاسی نیز به شدت قطبی شدند.

در این میان انتشار مجلة «دنیا» توسط دکترارانی را باید به عنوان پدیدة خاصی در فعالیت‌های روزنامه‌نگاری دهة دوم دورة بیست ساله به شمار آورد. ارانی از روشنفکران مارکسیست و تحصیل کردة آلمان بود که پایگاه علمی و فرهنگی ویژة خود را داشت. «دنیا» اگر چه با امتیاز قانونی و موافقت شهربانی امکان انتشار یافته بود، اما کمی بعد به عنوان ناشر افکار حزب تجدید ساختار شدة کمونیستی شناخته شد. این مجله به ظاهر به عنوان یک نشریه علمی در قالب مباحثات علوم و تمدن جدید، پندارهای مارکسیستی را به گونه‌ای در مقالات خود، ولو با تیراژی محدود، عرضه می‌داشت. با از هم‌پاشیدن گروه کمونیستی موسوم به ۵۳ نفر و دستگیری آنان در سال ۱۳۱۶، این مجله نیز که با همکاری بزرگ علوی و ایرج اسکندری منتشر می‌شد نیز از ادامة انتشار باز ایستاد. اینکه این حرکت و اصولاً فعالیت‌های سیاسی و ایدئولوژیک از منظر مارکسیسم در آن مطقع تاریخی تا چه حد پذیرفتنی و در مسیر منافع ملی و نیازهای اساسی زمانة خود بوده، بحث مفصلی را می‌طلبد که فکر می‌کنم محققان و آگاهان باید با استفاده از اسناد و شواهد موجود کنونی، و به دور از هرگونه پیش‌داوری و تنگ نظری ـ صرفاً برای شفّاف‌سازی تاریخی و آموزندگی‌های نسل کنونی ـ در یک فضای گفتمانی روشنگرانه به تجزیه و تحلیل آن بپردازند. در این زمینه جالب است به آنچه بزرگ علوی چند سال پیش (۱۹۹۰ میلادی) بیان نموده و در کتاب «قربانیان باور و احزاب سیاسی» آمده اشاره کنم:

«… اساساً نمی‌دانم این موضوع گرفتاری پنجاه و سه نفر اهمیتی دارد تا کسی در این حد، وقت گرانبهای خود را صرف پژوهش آن کند. جمعی جوان بی‌تجربه که چند تا چند تا با هم دربارة امور کشورشان نشسته و گپ می‌زدند، رئیس شهربانی وقت آن‌ها را گرفت، حبس کرد و از آن‌ها هیولایی ساخت که هیچ نبودند. حالا یکی بیشتر سخت‌جانی کرد و دیگری کمتر. چه اهمیت تاریخی دارد؟ قضاوت من درباره ۵۳ نفر چیزی بیش از این نیست. بسیاری از ۵۳ نفر اصطلاح کمونیسم را از شهربانی مختاری آموختند…»

سوای این‌ها، با هر دیدگاهی که به مطبوعات دورة بیست ساله و به عوامل کنترلی و ممیزی مطبوعاتی نگاه کنیم، محتوای‌‌ همان مطبوعات سیاسی در مقاطع گوناگون از این دوران قابل تأمل است و گاهی حتی در چارچوب‌‌ همان اولویت‌های حکومت، پرسش‌انگیز می‌نمایاند. به عنوان مثال، در اواخر سلطنت رضاشاه نشریات سیاسی که در سطح کشور منتشر می‌شدند، صفحات خود را با اخبار جنگ بین‌المللی دوم انباشته و سهم زیادی را به نیروهای آلمانی و پیشرفت آنان در جبهه‌ها اختصاص می‌دادند. و اما احزاب و گروه‌های سیاسی…‌‌ همان وضعیتی که برای مطبوعات در دوران چهارگانة مورد اشاره در بالا وجود داشت، با اندک تفاوتی، شاملِ احزاب و گروه‌های سیاسی نیز می‌شد. اصولاً در این دوران، چهار مجموعه سیاسی به صورت کمتر آشکار و بیشتر غیرعلنی در ایران فعال بودند: نخست، روشنفکران و گروه‌هایی که به پیشرفت به سبک ممالک توسعه یافتة غربی توجه داشتند و از مشی ملی‌گرایی پیروی می‌کردند. دوم، گروه‌های کمونیستی یا چپ‌گرایان مارکسیست؛ سوم، چندین گروه جدایی‌طلب و شورشی و چهارم گروه‌هایی از اسلام‌گرایان و رهبران مذهبی شیعه که با نمادهای غربی و کم رنگ شدن اصول اسلامی مخالف بودند و از رانده شدن به حاشیه و برکنار ماندن از سیستم‌های اقتصادی و تعلیم و تربیتی که پیش از آن در اختیار داشتند، گله‌مند بودند.

البته باید توجه داشت که شدت و ضعف فعالیت‌های سیاسی در هر یک از ادوار یادشده در بالا متفاوت بود و به موازات آن، وضعیت انتشار مطبوعات سیاسی نیز تغییر می‌کرد. به طوری که از سال ۱۳۱۱ زمینة کاری روزنامه‌نگاری سیاسی به شدت محدود شد. با لو رفتن فعالیت یک گروه کمونیستی یکباره عرصه بر مطبوعات نیز تنگ‌تر شد. در این شرایط که فضایی سرشار از سوءظن، گرداگرد حکومت و شخص رضاشاه را فرا گرفته بود، نظام موجود، روز به روز متمرکز‌تر می‌شد. آنچه بیش از همه به صورت یک اصل خدشه ناپذیر، محورِ این سیستم را فرا گرفته بود، همانا جلوگیری از هرگونه صدای مخالف به عنوان عاملی بازدارنده در مسیر حرکت ماشین توسعة زیربنایی و نهادسازی بود که می‌باید به سرعت حرکت کند. بنابراین هرگونه نوشتار، بیان و یا اقدام سیاسی خارج از این مسیر، به مثابه ایجاد یک سنگلاخ و یا چاله‌های پنچر کنندة لاستیک‌های این ماشین سریع تلقی می‌شد. بی‌تردید سلب آزادی‌های سیاسی و در اولویت قرار نگرفتن بخشی از حقوق دموکراتیک، توجیه پذیر نیست. عرصة مطبوعات سیاسی ایرانیان در آن دوران علیرغم اقدامات بی‌سابقة عام‌المنفعه و رشد و توسعة ملی در غالب بخش‌های اساسی، عرصه‌ای محدود بود. بی‌اعتقادی و شرایط رواج سوءظن که ناشی از بروز چندین توطئه داخلی و کودتاهایی در برخی از کشورهای جهان بود همراه با ویژگی ناشی از نظامی‌گری حکومت، ذهنیت بسیاری از رجال نیک‌اندیش را نیز نا‌ایمن ساخته بود. این فشار و تنگی شرایط بر دگراندیشان سیاسی در سال‌هایی که رکن‌الدین مختاری در مقام رئیس شهربانی قرار داشت، شدید‌تر شده بود.

به طور کلی در کمبود یا نبود مطبوعات آزاد، بازار پرونده‌سازی و تسویه حساب‌های شخصی بر سر جاه و مقام، گرم و اختلاف عقیده و یا تضادهای سلیقه‌ای و فکری در میان گروهی از مسئولان دولتی منجر به گرفتاری و آزار برخی از افراد می‌شد. گر چه مجموعه حکومت در این زمینه مسئول است و هیچکس را در سلسله مراتب قدرت نمی‌توان از مسئولیت مُبرا دانست. اما به اصطلاح کانالیزه شدن اطلاعات از پایین به بالا در ساختار حکومت رضاشاه، و حتی دست‌کاری مقطعی آن اطلاعات در این ساختار، غفلت‌ها و کج‌روی‌هایی را پدید می‌آورد تا آنجا که مثلاً رئیس شهربانی، خود برای پوشش ضعف مسئولیتی و یا خوش‌خدمتی و حتی تسویه‌حساب با روزنامه‌نگار و یا کوشندة سیاسی، بر علیه وی از کاه کوهی می‌سازد! حاصل این عملکرد، به زندان، تبعید و حتی جان او تمام می‌شود. حال آنکه در پناه آزادی مطبوعات و وجود مجرای ارتباط جمعی مناسب و برخورداری از امنیت روزنامه‌نگاری سیاسی، اطلاعات در واقعیت خود در همة رده‌های اجتماعی و در ساختار حکومتی جریان یافته، تا حد امکان از بروز چنین مواردی جلوگیری می‌کند. همین شرایط را می‌توان به عنوان مثال در پرونده‌سازی پاکروان استاندار خراسان و سایر مقامات محلی علیه اسدی در واقعة گوهرشاد مشهد که به اعدام وی منجر شد، مشاهده نمود.

ــ در کتاب «شهریور ۲۰ و مطبوعات ایران» که پژوهشی است در «ساختار مطبوعات ایران» از ۱۳۲۰ تا ۱۳۲۶، پرفسور ساتن لیستی ارائه داده که مشتمل بر ۴۶۸ عنوان مجله و روزنامه است. البته شما ـ که در تدوین، تصحیح، ترجمه و تکمیل این اثر مشارکت داشته‌اید ـ این لیست را کامل ندانسته و آنرا تا تعداد ۶۳۱ عنوان تصحیح نموده‌اید. در هر صورت در مقدمه این کتاب شما توجه خوانندگان را به این نکته جلب می‌کنید که تنها ۹۸ عنوان از این مجموعة ۶۳۱ عددی، تا شهریور ۱۳۲۰ ـ یعنی در دوره حکومت رضاشاه تا تاریخ ترک کشور ـ منتشر می‌شده و انتشار بقیه در خلال سال‌های ۱۳۲۰ تا ۱۳۲۶ بویژه در شش‌ماهة دوم سال ۱۳۲۰ بوده است.

دکتر محیط طباطبائی در کتاب «تاریخ تحلیلی مطبوعات ایران» این تعداد را در سال ۱۳۱۸ حتی خیلی کمتر تخمین می‌زند. وی در مقدمه این کتاب می‌گوید: «جمع روزنامه‌هائی که آن تاریخ در تهران منتشر می‌شد، شاید از شماره انگشتان دو دست نمی‌گذشت.»

خوب، با توجه به اینکه تهران آن روز (سال ۱۳۱۸) مانند امروز حتماً مرکز جنبش‌و جوش بوده، می‌توان همین تخمین را به سراسر کشور سرایت داد و به تعداد باز هم کمتری از آنچه شما و پرفسور ساتن اعلام داشته‌اید، رسید.

آیا این ارقام و نظرات، کنایه‌ای از تیغ سانسور و شدت کنترل و محدود نمودن آزادی قلم و بیان در زمان اقتدار رضاشاهی است؟

پرفسورکهن ـ در مجموع دو نوع سانسور وجود داشته است: یکی سانسور از طریق ادارة سیاسی شهربانی که در اثر جولان عناصر خودسر و مجیزگو به رهبری رؤسای شهربانی مانند درگاهی و مختاری، شدت می‌گرفت. دیگری سانسور مبتنی بر آیین‌نامه و قانون موجود مطبوعات که توسط ادارة انطباعات یا ادارة مطبوعات بعدی در دولت اِعمال می‌شد. البته تمرکزگرایی، احراز هویت ملی و عنصر شاهنشاهی و همچنین اولویت بخشیدن به اجرای طرحهای کلان و نهادسازی توسعه‌ای به طور ضمنی خمیرمایة مدیریت دولتی محسوب می‌شد. در چارچوب این سیاست‌ها، اصل نانوشته‌ای وجود داشت که مرزبندی کم و بیش دقیقی را در کنترل و ممیزی مطبوعات و خط قرمز روزنامه‌نگاری سیاسی پدید آورده بود. این محدودیت بر عرصة فعالیت‌های مطبوعاتی، به علت تأکید بر سایر اولویت‌ها و در واقع، در اولویت قرار نگرفتن روزنامه‌نگاری سیاسی دنبال می‌شد. اولویت بخشیدن به ایجاد هماهنگی بامدیریت اجرایی و با سیاست‌گذاری برای توسعة بخش‌های اقتصادی، صنعتی، بهداشتی، آموزش و قضایی و بسترسازی در یک فضای خالی از تنش‌های سیاسی، بر اولویت بسیار مهم وجود مطبوعات آزاد سیاسی غالب آمده بود. حکومت در این دوره، به زعم خود، ایجاد و تقویت نشریات غیرسیاسی را ارجح می‌شمرد.

با بررسی و تحلیل متون مطبوعاتی موجود در آن دوره و با مطالعة آمار و ارقام بخش‌های گوناگون اقتصاد کشور و با دقت نظر به آنچه از سایر متون و آثار و گفتارهای شفاهی کوشندگان آن دوره در اختیار داریم، می‌توان گفت که سوادآموزی و حتی آموزش تخصصی از طریق ایجاد و گسترش نشریات حرفه‌ای و کارشناسانة مرتبط با هر یک از نهادهای نوبنیاد و یا سازمان‌های اصلاح شده، اولویت برتری نسبت به نشریات صرفاً سیاسی در گسترة روزنامه‌نگاری دورة بیست ساله تلقی می‌شده است. بدین معنا که به زعم مجموعه حکومتی رضاشاهی، رشد و توسعة اولیه در سایر شئون، پیش‌شرط حضور مطبوعات صرفاً سیاسی و لازمه قلم و بیان آزاد بوده و از این رو، راه برای انتشار انواع روزنامه‌ها و مجلات تخصصی هموار می‌شده است. البته به اعتقاد من، چه این توجیهات را غیرقابل قبول بدانیم و چه آن را حتی به عنوان نوعی به عنوان بسترسازی مکمل، همانند سایر جنبه‌ها بپذیریم، باید با این واقعیت مواجه شد که اصولاً از یک نفر نظامی یعنی فردی که از ردة سربازی (به ویژه در فضای قزاق‌خانه) حضور داشته که اصل اولیة حاکم بر آن فضا، «وحدت فرماندهی» (Unity of Command) و حفظ سلسله مراتب ارشدیت و اجرای بی‌چون و چرای فرمان‌های صادره بوده است، مفهوم آزادی بیان و قلم بیرون از چارچوب مزبور معنای خود را از دست می‌دهد. تجربه‌ای که ما کم و بیش در همة دولت‌های نظامی در سراسر قرن بیستم شاهد بوده‌ایم. اصولاًَ در چنین شرایطی است که سانسور و نظارت متمرکز، عنصری از مجموعه عناصر عادی یک «دولت سربازخانه‌ای» قرار می‌گیرد. در واقع، اولویت به مطبوعات و حقوق روزنامه‌نگاری سیاسی، به ندرت در رده‌های اولیه اولویت‌های نظامیان در مدیریت و هدایت برنامه‌هایشان جای دارد. بر این منوال و در پناه دولت سربازخانه‌ای در این دوران، رضاشاه تلاش می‌ورزیده تا در کمترین زمان و با عدم اولویت بخشی به نهادهای سیاسی و روزنامه‌نگاران دگراندیش، فضای آرام و خالی از تنشی را برای جامه عمل پوشانیدن به سایر اولویت‌های مورد نظر خود فراهم آورد. اولویت‌هایی که به زعم خود، بسترساز و زمینه‌ساز ایجاد نهادهای مترقی و ساختارهای زیربنایی در واماندگی کشور پس از جنگ اول جهانی محسوب می‌شد. صادقانه باید عرض کنم که به منظور ارزیابی این اولویت‌بندی و تعیین وزن یا اهمیت و یا ارزش مربوط به اولویت یک نهاد دموکراتیک مطبوعاتی در آن وضعیت و در مقابل اولویت‌هایی مانند ایجاد نهادهای نوینی مانند ارتش، دادگستری، آموزش و پرورش و طرح اعزام محصل به خارج، بهداشت، فرهنگ و حقوق زنان، صنعت، اقتصاد و راه‌سازی و یکپارچگی کشور، نیازمند یک بررسی همه جانبه از شرایط داخلی و بین المللی، امکانات و منابع انسانی موجود آن روز ایران خواهیم بود. بی‌شک عدم سانسور قلم و بیان و حضور مطبوعات مسئول و آزاد، «وزنی» دارد که چندان با معیارهای کیفی قابل سنجش نیست. چرا که خود، الگویی است برای محک‌زنی خط مشی‌ها و عملکرد‌ها. حال تا چه اندازه این بحث پیچیده در جامعة روشنفکری ما گشوده شده است، جای سئوال دارد. بحثی که به دور از هرگونه پیش‌داوری، تنگ‌نظری عقیدتی و یا بزرگ‌نمایی، باید در برابر پرونده‌ای گشوده شامل اسناد و متون معتبر و محتوای مطبوعات و به دور از هرگونه جااندازی شرایط مربوط در ایدئولوژی‌ها یا شبه ایدئولوژی‌ها، به یک گفتمان روشنگرانه تاریخی تبدیل شود. گفتمانی که تجربه‌ساز آینده‌ای شفاف برای دستیابی به نظامی مترقی و مردم‌سالار باشد. نظامی که در آن هم مطبوعات آزاد، حلقة اتصال دولت و ملت باشند و هم روزنامه‌نگاران مسئولانه و مستقلانه با امانت‌داری، هدایت فرآیند ارتباط جمعی را در بستر منافع ملی بر دوش کشند. چندان که تعامل سازندة ارتباطی، احقاق حقوق افراد را تضمین کند تا راه و بی‌راهه‌ای به سانسور و قوانین ممیزی وجود نداشته باشد.

باید دید رضاشاه حتی در رده‌های نظامی، غالباً چه افرادی را در اختیار داشت. نظامیان و همکاران او یا از گروه قزاقان بودند که از نظر کیفیت و سواد علمی ـ تخصصی، چنگی به دل نمی‌زدند. و یا از ژاندارم‌ها که البته تربیت شدة سوئدی‌ها بودند و نسبت به وابستگان به بریگاد قزاق، از معلومات نظامی بالاتری برخوردار بودند. نوع شخصیت و همچنین کیفیت اکثر نظامیان و افرادی که در اطراف و در اختیار سیستم قرار داشت، خود بیانگر معضل دیگری است در اِعمال مدیریت و به طور کلی ادارة امور در آن روزگاران. به عنوان مثال، چنانچه هدف از زندان را در چارچوب تأدیبی و قضایی آن در نظر بگیریم، نقش و مسئولیت زندانبان، بسیار حساس و شکننده است و فرد زندانی ـ چه بی‌گناه و چه گناهکار ـ در جرگة روزنامه‌نگار و نویسنده و یا بزهکاران، در هر حال در این چارچوب، دارای حداقل حقوقی است که می‌باید رعایت شود. هدف از بیمارستان هم که کاملاً معلوم است… حال شما توجه کنید آنان که در چنین جایگاهی نشسته‌اند، یعنی از یک سو کادر زندان، (همچنان که دکتر عطا اقراری نیز شاهد بوده) بیشتر پاسبانان زندان بنگی باشند. به ویژه شب هنگام که در حال پاسداری، بنگ بکشند… از سوی دیگر، تریاک و بنگ به یاری دو گروه به زندان برسد. نخست به یاری پاسبان‌ها و گروهبان‌ها و شاید برخی افسران، دوم به یاری پزشکیاران و پرستاران بیمارستان زندان!… سانسور، چه به عنوان مصلحت و چه به صورت الزامات حکومت‌های استبدادی ـ که جای دفاع ندارد – اما عقب‌ماندگی، پدیده‌ای سراسری بوده است که ذهنیت و رفتار جامعه را در بر می‌گرفته و همین واقعیت است که ما مشاهده می‌کنیم تأدیب‌خانه یا زندان نیز چنان وضعیتی را داشته باشد.

در چارچوب قانون مطبوعات وزارت معارف و اوقاف و صنایع مستظرفه مسئول رسیدگی به امور مطبوعات از نظر صدور امتیازنامه و اِعمال محدودیت‌های قانونی بر کار نشر بود. گر چه‌‌ همان طور که قبلاً نیز اشاره شد، اداره سیاسی شهربانی نیز نظارت سانسورمآبانه خود بر مطبوعات را مستقلانه انجام می‌داد.

به طور کلی گرچه روزنامه‌نگاری سیاسی و فعالیت‌های نشر به گونه‌ای نظام‌مند و محدود شده بود که روزنامه‌نگاری صرفاً در جهت انتشار نشریات و مجلات تخصصی و سنگین هدایت می‌شد. در واقع، آزادی قلم و بیان، گویی فقط در جهت نوعی بسترسازی و تمرین حرفه‌ای در چارچوب هویت تازه تعریف شده برای ایران و ایرانی، مجاز دانسته شده بود. این وضعیت از نظر حکومت رضاشاه، مکمل برنامه‌ای توسعه‌ای و تجددگرایی از طریق نهادسازی در کلیه بخش‌ها با «اهرم هدایت از بالا» بود که به نظر می‌رسید ایمن‌ساز فضای اجرای سیاست‌ها و طرح‌ها باشد. رویهم رفته، راه برای انتشار مطبوعات عمرانی و تخصصی باز شده بود که نمونه‌هایی از آن را در پاسخ‌های قبلی عرض کردم.

در همین زمینه نکته بسیار جالبی که در مطالعة متون و بررسی کیفی اسناد همراه با تحلیل تطبیقی محتوای مطبوعات دوران بیست ساله با سایر متون اسنادی، ذهن پژوهشگر کنجکاو را به خود مشغول می‌سازد، نوع نگرشِ ارباب جراید به مسائل استراتژیکی نظام حاکم است که آن را می‌توان از نحوة طرح درخواست امتیازنامه‌های مطبوعاتی به وزارت معارف دریافت. به عنوان نمونه، روزنامه‌نگاری که علاقمند به انتشار نشریه‌های روشنگر در زمینة «تجدد و تمدن» است، برای بیان مفهوم دقیق مقصودِ خود عرضة پیشنهاد یک مجله با موضوع و نام «مدنیت»، از ذکر اصطلاح انگلیسی آن یعنی «Civilization» در تقاضانامة خود مدد می‌گیرد:

وزارت متبوع معارف و اوقاف و صنایع مستظرفه

«نظر به مواعیدی که از دیرگاه نسبت به این خدمت‌گذار صمیمی قدیمی مبذول و بالاخره به اضافه بودجه امسال موکول گردید، اینک برای اینکه بیش از پیش خدمتی شایان و نمایان بر طبق منویات و آمال وزارت متبوع خود به منصّه شهود آرد، تمنی دارد، اجازه نشر مجله مدنیت Civilization به این بی‌مقدار مرحمت فرمایند و ضمناً در مقابل خدمات دیرین فَدوی و برای پیشرفت این مقصود یک ماهانه هر قدر که مقتضی و صلاح دانند، کمک و مساعدت فرمایند. امید است در مقابل به واسطه نشر مقالاتی اخلاقی و ترجمه‌های مفید علمی و تجارتی موجبات رضایت و خشنودی عامه فراهم گردد.

طرز اسلوب و چگونگی مجلة مدنیت:

۱ ـ عنوان مجله یا نامه مدنیت

۲ ـ کاملاً اخلاقی و ادبی و اجتماعی و اقتصادی بوده و معترض مسایل سیاسی نخواهد شد.

۳ ـ به طور هفته‌وار طبع و نشر خواهد شد (در صورت امکان مصور)

۴ ـ تمامی بضاعت شخصی و مِلک محقر شمیران یا شهر را گروگان خواهد نهاد که بر طبق مقررات دارای اعتبار و سرمایه باشد و دچار وقفه نشود.

۵ ـ هرگونه اعلانات و نشریات وزارت متبوع در قبال آن همه زحمات و صدمات وارده در طریق نشر معارف و تعلیم و تربیت و اخلاق جامعه از این مساعدت دریغ نخواهد فرمود».

فدوی جان نثار قدیمی معارف ایران

سید حسن مترجم مدنی

حاشیه: حسب‌الامر مقام وزارت برای اقدام مقتضی به اداره انطباعات فرستاده شود. ۲۷/۷/۱۳۱۴

سوای تشریح خط فکری و تعریف مبانی تخصصی مجلة پیشنهادی، آنچه در این تقاضانامه ذکر شده است تا احتمال کسب امتیازنامه افزایش یابد، خود گواه شرایط موجود برای نوع خاصی از فعالیت روزنامه‌نگاری و نیز نمایانگر جوّ حاکم بر الگوی اجرایی برنامه‌های دولت و اولویت‌بندی‌های دوران رضاشاه است. به عبارت دیگر، متقاضی با شناخت موقعیت و جهت‌گیری اساسی حکومت، به طور مستقیم، غیر سیاسی بودن نشریه مورد نظر خود را مورد تأکید قرار داده است. در واقع، پیش از دریافت مجوز، وی موضوعیت سانسور خاص در قالب عدم ‌پرداختن به مسایل سیاسی (تعریف شده بر مبنای هویت ملی‌گرایانه) را پذیرفته است. متقاضی سعی نموده که محور نشریة مورد نظر را با اولویت‌های عملی و شاید صنفی رضاشاه، یعنی بسترسازی و نوین‌سازی و نهاد‌پردازی در چارچوب سیستم متمرکز مدیریت یک نظام سکولار همگام سازد و بر آن مبنا، به تنویر افکار بپردازد و به تعبیر خود، مدنیت را معرفی نماید.

این درست است که تعداد نشریات در دهه ۱۹ـ۱۳۱۰ نسبت به شمار روزنامه‌ها و مجلات در سال‌های اولیة دورة بیست ساله و همچنین نسبت به شمار مطبوعات پس از شهریور ۱۳۲۰ کمتر است، اما همچنان که بار‌ها خاطرنشان ساخته‌ام ابداً نمی‌توان گفت که تیغ سانسور شهربانی و یا محدودیت‌های قانونی وزارت معارف و ادارة انطباعات دلیل این تفاوت کمی است.

عامل سیاسی و فشارهای نظارتی تنها بخشی با گوشه‌ای از صحنه را در فهرست مطبوعات دوران بیست ساله نشان می‌دهد. دشواری‌های مالی، عدم وجود زمینه‌های غیرحرفه‌ای در خرید و فروش امتیازنامه‌ها، عدم فعالیت گروه‌هایی از سیاسیون و یا عدم امکان حضور پیروان ایدئولوژیک همسایة شمالی و بسته شدن و یا بی‌رونقی بازار مطبوعاتی وابستگان به سفارت انگلیس و عوامل دیگری که پرداختن به روزنامه‌نگاری سیاسی را پرهیزگارانه می‌نمود، از جمله این تفاوت کمی است. اما با نگاهی به فهرست مطبوعات دوران رضاشاه، بی‌آنکه بخواهیم معضل سانسور را اغماض کنیم، متوجه می‌شویم که اگر چه این فهرست در خلال بیست سال همگون و یا یک دست نیست و در هر چهار دوره، طبیعتی متفاوت دارد، با این حال، از نظر تنوع روزنامه‌نگاری غیرسیاسی، نه تنها فعال بوده بلکه بسترساز نوعی از روزنامه‌نگاری مجله‌ای یا ژورنالی (به مفهوم علمی) نیز بوده است. گر چه چندان آزادی تحزب و قلم به مفهومی که ما امروز می‌گوییم یا در دوران مشروطیت اعتقاد داشتیم، مشاهده نمی‌شود اما همانند نوآوری در سایر زمینه‌های توسعه‌ای، در زمینة مطبوعات نیز بستر تازه‌ای دیده می‌شود که پیش از دورة رضاشاه در عرصة فعالیت‌های مطبوعاتی ایرانیان آن گونه که باید پردازش نشده بود. در غیبت تعدد روزنامه‌های صرفاً سیاسی و دگراندیش، باید گفت بسترسازی نشریاتی قالبمند و اسلوب‌مدار مطرح است که بر مبنای آن، نهادینه‌سازی فعالیت‌های همه جانبه در فضای مطبوعاتی می‌تواند تصور شود. به موازات ظهور مجلات تخصصی در زمینه اقتصاد، صنعت، کشاورزی، حقوق، تاریخ و تمدن ایران زمین، بهداشت، زنان، تعلیم و تربیت، فرهنگ و ادب، هنر و موسیقی مشاهده می‌کنیم که راه برای انتشار نشریه خاص جوانان و نوجوانان توسط گروهی از محصلین مدرسة البرز نیز باز است تا به قول زین‌العابدین مؤتمن مدیر «جوانان ایران» در سرمقاله‌های نخستین و دهمین شماره از سال دوازدهم آن به تاریخ ۲۱ آبان ۱۳۱۵ و ۳۱ خرداد ۱۳۱۶:

«طی آن نامة محقر که هر دو هفته یک‌بار منتشر می‌شد، نمایندة افکار و ترقیات محصلین این مدرسه باشد و آثار برگزیده و افکار ایشان در صفحات آن انتشار یابد… یگانه نامه‌ای که هیات مدیره و تحریرة آن را محصلین خوش‌قریحه و با ذوق که از گوشه و کنار میهن عزیز برای تحصیل به این مدرسه می‌آیند، تشکیل می‌دهد… نشریه‌ای در هشت صفحه به دو زبان فارسی و انگلیسی به صورت یک نامة عام‌المنفعه و سودمند… مشتمل بر یک سلسله مقالات ادبی، اخلاقی، ورزشی، اجتماعی و تربیتی و همچنین قسمت‌های منظوم از آثار شعرای متقدم و جوانانی که تازه می‌خواهند افکار نوین خود را به سبک و اسلوب جدیدی به رشتة نظم درآورند…

غالب خوانندگان «جوانان امروز» را محصلین مختلفه تشکیل می‌دهند. پس می‌بایستی در اطراف مسایلی بحث نماید که بیشتر مورد احتیاج این طبقه از مردم باشد و سعی ما نیز در این است که حتی‌المقدور مطالب و مندرجات روزنامه‌ها متناسب با روحیات طبقه جوان و محصل و از حدود احتیاجات آنان تجاوز ننماید… این نشریه به تقلید کلیه مؤسسات معارفی و دبیرستان‌ها و دانشکده‌های ممالک خارجه… مطالبی را منتشر می‌کند… که در تقویت و توسعة قوای فکری و دماغی طبقه جوان کشور که به تحصیل علم و هنر اشتغال دارند مؤثر بوده و غرور ملی و حس میهن‌پرستی و سایر ملکات فاضله و سجایای عالیة اخلاقی را در وجود آن‌ها ایجاد و استوار سازد…».

به اعتقاد بنده با مراجعه و مطالعة مطبوعات دوره بیست ساله، شما با سوژه‌ها و عناوین تازه‌ای در امور جاری مملکت و ساخت و کارهای جدیدی مواجه می‌شوید که بی‌سابقه است. همه چیز سریع انجام می‌گیرد و انعکاس سرعت پیشرفت پروژه‌های رضاشاه در مطبوعات فهرست‌وار است. اگر مسئله قلّت و تعدد مطبوعات سیاسی و نبود کشمکش‌های حزبی در مجلس و در سطح جامعه را یک کمبود تلقی کنیم، خبر تصویب قانون منع بردگی (خرید و فروش برده) در هجده بهمن ماه ۱۳۰۷ و اخبار مربوط به ساختن بیمارستان هزار تختخوابی در اسفند ۱۳۰۷، اعزام نخستین گروه از محصلین ایرانی به اروپا در آن دوره، ایجاد مدرسه عالی فلاحت (کشاورزی) در آذرماه ۱۳۰۸، گشایش پل کارون در اهواز در اسفند ماه آن سال و تصویب قانون مالیات بر شرکت‌ها و تجارت و اصناف و دلال و حق‌العمل کار و وکلای عدلیه و اطبا در فروردین ماه ۱۳۰۹ (که قبل از آن چنین حساب و کتابی در ایران مطرح نبود) و بسیاری خبرهای دیگر را هم در جای خود باید به تأکید آوریم. بنابراین به زعم حکومت، روزنامه و مجله‌ای که بر این راستا حرکت می‌کرد می‌توانست اعلام وجود کند.

ایدئولوژی تشکیل یک دولت ـ ملتِ مدرن بر مبنای الگوهای اروپایی در همین دوره است که به اوج می‌رسد و هویت‌بخشی به تفکر ایرانی در جهت آرمان ناسیونالیستی در یک «ایران نوین» محور آن تلقی می‌شود. در این میان نگرش‌های دیگر، بیگانه محسوب شده و بنابراین ایدئولوژی کمونیستی و یا آرمان اسلامی راهی در مطبوعات نداشت و روزنامه‌نگار نیز ـ اگر واقعاً مستقل و حرفه‌ای بود ـ می‌باید خود را در این قالب جا دهد. گر چه سانسور شهربانی را نیز به عنوان واقعیتی نامیمون در مقابل خود می‌دید. سانسوری که چندان تعریف نشده، سایه‌ای آگاهانه و هم ناآگاهانه داشت.

 ‌‌

ــ شما در‌‌ همان مقدمه اشاره کردید «تنها یک سوم از آن‌ها (روزنامه‌ها و مجلات) توانستند بیش از یکسال دوام آوردند»

بنابراین تعطیل چهارصد و اندی از آن مجموعة ۶۳۱ عنوانی، ربط چندانی به دستگاه سانسور و بگیر و ببند نداشته است. یا حداقل ما اینطور برداشت می‌کنیم، زیرا سال‌های میان ۱۳۲۰ تا ۱۳۲۶ از زمره‌‌ همان «بهارهای آزادی» است که با «خط طلا» در حافظه روشنفکری نسل‌های بعدی ثبت شده است. شما علل این کاهش چشمگیر ظرف‌‌ همان یکسال اول را چگونه توضیح می‌دهید و مشکلات روزنامه‌نگاری دوران حکومت رضاشاهی را در کنار سانسور و فشار کنترل چه می‌دانید؟

 ‌

پرفسورکهن ـ برای پاسخ به این پرسش باید به پرسش قبلی برگردم و دو نکته را خاطر نشان سازم. نخست اینکه در ادامه جستجو‌ها و مطالعات پیشین که پس از انتشار کتاب «شهریور بیست و مطبوعات ایران» به عمل آمده باید عرض کنم که در حال حاضر حتی‌‌ همان عدد ۶۳۱ هم باید اصلاح شود و همچنین ما از مرز ۹۸ عنوان نشریه در اواخر دورة رضاشاه نیز عبور می‌کنیم. تا این لحظه ۱۱ نشریة دیگر را باید به فهرست پس از شهریور بیست افزود. به همین ترتیب تعداد روزنامه‌ها و مجلاتی که در چارچوب قانون مطبوعات و شرایط کنترلی دولت و نیز تحت لوای اولویت‌بخشی‌ها در حکومت رضاشاه منتشر شده نیز از مرز یکصد عنوان می‌گذرد. چه بسا هنوز تعداد دیگری نشریات منتشر شده (چه پس از شهریور بیست و چه پیش از آن) وجود دارد که ما هنوز از آن بی‌اطلاع هستیم. از سوی دیگر با توجه به برخی اسناد قابل دسترس، مشاهده می‌کنیم که در سال‌های ۱۳۱۸ و ۱۳۱۹ حجم صدور امتیاز انتشار جراید رو به فزونی بوده است. در این زمینه، پس از کسب امتیاز، برخی صاحبان امتیاز یا به علت مشکلات فنی و عدم تأمین مالی یا توجیحات شخصی، هنوز نشریة خود را منتشر نکرده و برای برخی دیگر، تهیه مقدمات حتی تا پس از شهریور بیست به طول انجامیده بود. «مجله خواندنی‌ها»ی مرحوم علی‌اصغر امیرانی به سبک اروپا و الگوی Readers digest در شهریور ۱۳۱۹ آغاز به کار کرد. همچنین «راهنمای زندگی» با مدیریت حسین‌قلی مستعان و سردبیری خانم ماه‌طلعت پسیان از آبان ماه ۱۳۱۹ به زیر چاپ رفت. گردانندگان «نامة اقتصاد و بازرگانی» نیز موفق شده بودند تا نخستین شمارة خود را در خرداد ماه ۱۳۲۰ منتشر سازند. در اصفهان نیز هفته‌نامة «صدای اصفهان» انتشار خود را از اواخر ۱۳۱۹ آغاز کرد. شماره یکم مجلة «اطلاعات هفتگی» که همچنان در حال حاضر نیز منتشر می‌شود نیز از فروردین ماه ۱۳۱۹ منتشر شد.

به طول کلی به نظر می‌رسد در این سال‌ها (از ۱۳۱۷ به بعد) پس از اجرای بخش اعظم برنامه‌ها و طرح‌های نوسازی در جدول اولویت‌های حکومت رضاشاه، نوبت به اولویت تنویر افکار و روشنگری ملی و سامان‌دهی نوین در فرایند ارتباط جمعی کشور می‌رسد. «سازمان پرورش افکار» که اسناسنامة آن در زمستان ۱۳۱۷ به تصویب رسید، مهم‌ترین نهاد فرهنگی متمرکز و تجددگرایانه است که در خلال سلطنت رضاشاه ایجاد می‌شود. مطبوعات آن روز که تشکیل سازمان پرورش افکار را آغازی بر یک نهضت جدید قلمداد می‌کردند، آن سازمان را به مثابه مکملی بر روند برنامه‌های کلی نوین‌سازی اقتصادی ـ صنعتی و نیز طرح‌های مشارکت‌جویی زنان، لباس متحد، ایجاد مجامع نوبنیادی مانند کانون بانوان، کانون ایران باستان، فرهنگستان ایران، انجمن آثار ملی و دانشگاه تهران مورد توجه قرار می‌دادند. فکر می‌کنم ما باید تشکیل وزارت فرهنگ و هنر را در حدود سه دهة بعد حاصل همین فکر بدانیم که اکنون بخشی از وظایف آن در دل وزارت ارشاد اسلامی جای داده شده است.

عمده‌ترین وظایف سازمان پرورش افکار «آماده‌سازی اذهان عمومی برای پذیرش اصلاحات سیاسی ـ اجتماعی»، اقدام در جهت «ایجاد یکپارچگی در مردم» و جلب حمایت افکار عمومی از برنامه‌ها بود. این سازمان مرکب از شش کمیسیون از جمله کمیسیون مطبوعات بود:

«کمیسیون سخنرانی، کمیسیون رادیو، کمیسیون کتب کلاسیک، کمیسیون نمایش‌ها، کمیسیون موسیقی و سرانجام کمیسیون مطبوعات». فکر می‌کنم بخشی از روزنامه‌نگاران فعال پس از شهریور بیست و دهة ۱۳۲۰ را باید حاصل و تربیت شده در چارچوب همین طرح به شمار آورد.

نکتة جالب از نظر فعالیت‌های مطبوعاتی و کادرسازی یا بسترسازی برای حرفة روزنامه‌نگاری به سبک نوین، وظایفی است که برای کمیسیون مطبوعات در نظر گرفته شده بود: «کمیسیون مطبوعات مکلف است در سبک [روز]نامه‌نگاری، اصلاحات اساسی به عمل آورده زمینه‌های مفیدی برای نشر مقالات مؤثر، تصاویر جالب تهیه کرده و اهتمام نماید که عدة کافی نویسنده تربیت و آماده شود و وسایل طبع از مرغوبیت کاغذ و چاپ فراهم گردد». در اواخر‌‌ همان سال ۱۳۱۸ ملاحظه می‌کنیم که کمیسیون مطبوعات به دستور رضاشاه با هدف هم‌سو کردن مطبوعات با اصلاحات جدید و معرفی دستاوردهای چند ساله، بر تنویر افکار و توسعة فرهنگیِ فراگیر پای می‌فشارد و متعاقب آن، مطالعة مجله آموزشی ـ توجیهی «ایران ا مروز» طی بخشنامه‌ای به همه نهادهای دولتی به شدت مورد تأکید قرار می‌گیرد:

 ‌

«نخست وزیر

شماره: ۱۰۵۱

تاریخ: ۲۵/۸/۱۳۱۸

بخشنامه

وزارتخانه‌ها و ادارات مستقل

چنان که استحضار دارید یکی از وسایل مؤثر برای شناساندن ترقیات و حیثیّات کشور در داخله و خارجه، مجلات مصوّر است. در تمام دُوَل متمدن از این گونه مجلات دایر و برای بسط و تکمیل آن، اقدامات جدی می‌شود. مجلة «ایران امروز» نیز برای این مقصود ایجاد شده. بر افراد روشنفکر واجب است که برای کمک به تعمیم فرهنگ بین اهالی و آشنا کردن آن‌ها و کلیه مردم جهان به ترقیات و حیثیّات روزافزون کشور در حفظ این مجله کوشیده خودشان مشترک بشوند و دیگران را به اشتراک ترغیب نمایند.

البته پس از اینکه کارمندان آن اداره وزارتخانه را به این نکته آشنا و علاقه‌مند فرمودند، لااقل آنهایی که هزار ریال در ماه حقوق دارند به رغبت قبول اشتراک مجلة ایران امروز را خواهند نمود. لازم است صورت نام و نشانی کلیه کارمندان ادارة وزارتخانه را در تمام کشور که حقوقشان به هزار ریال می‌رسد بفرستید که مجله برایشان ارسال شود. قیمت اشتراک را مستقیماً به اداره مجله ایران امروز خواهند فرستاد»

بدین ترتیب آشکار است که علیرغم وجود دستگاه کنترلی دوگانة سانسور شهربانی و ادارة مطبوعات وزارت معارف، روزنامه‌نگاری سیاسی نیز در قالب تعیین شده‌ای حرکت می‌کرد. همچنان که بعداً اشاره خواهم کرد امکان فعالیت روزنامه‌نگاری در جهت خلاف برنامه‌ها و طرح‎های رضاشاه وجود نداشت. فعالیت مطبوعاتی وابستگان به روس و انگلیس و یا خرید و فروش امتیازنامه‌ها یا به اصطلاح، کاسب‌کاری مرسوم مطبوعاتی در شرایطی که رضاشاه حکومت می‌کرد، امکان پذیر نبود. از همین روست که مشاهده می‌کنیم در خلال نخستین سال پس از استعفای رضاشاه، در فضای نابسامان و جنگ‌زدگی کشور و گشوده شدن مرزهای سیاسی (به مثابه بهاری دیگر در روزنامه‌نگاری آزاد و مطبوعات سیاسی)، شرایط برای حضور هر پنج گروه (یعنی مطبوعات جدا‌طلبانه، کمونیست‌ها، اسلام‌گرایان، آزادیخواهان و دموکرات‌های دگراندیش و حتی فرصت‌طلبان دنیای مطبوعات) نیز فراهم آمد. همچنان که ردیابی مواضع و جهت‌گیری‌های اغلب مطبوعات منتشره پیش از روی کار آمدن رضاشاه و پس از استعفا و تبعید وی در سال‌های پس از شهریور ۱۳۲۰ خورشیدی نشان می‌دهد، بسیاری از صاحبان جراید، به صورت پایگاه تبلیغاتی و وسیلة دفاع از منافع مالکان و حامیان ثروتمند خود درآمده بودند (مانند «اقدام») که هیچ قدمی هم در راه انجام اهداف ملی بر نمی‌داشتند و صرفاً ابزاری برای قدرت‌نمایی و یا کسب قدرت شخصی محسوب می‌شدند. وحدت ملی به فراموشی سپرده شده و بی‌ثباتی، نابسامانی اقتصادی، کابینه‌های لرزان، تحریکات عشایر و ضعف دولت مرکزی و کمبود شدید مایحتاج اولیة مردم، چندان مورد توجه نبود. گویی به دور از این واقعیت‌ها، مردم را به انقلاب ـ که معمولاً زیان بخش است ـ دعوت می‌کردند. آزادی مطبوعات بار دیگر به بازی گرفته شده بود، چندان که مسئولیت ملی و اجتماعی روزنامه‌نگاران در شرایط ویژه‌ای که پدید آمده بود، به فراموشی سپرده شده بود. در همین سال‌های پس از شهریور بیست بود که توقیف مطبوعاتی ـ چه به صورت جمعی و چه گروهی و چه پراکنده ـ هم از جانب دولت‌های ناپایدار و هم با فشار و دخالت نیروهای اشغالگر خارجی انجام می‌گرفت. جالب اینجاست که بزرگ‌ترین هجوم و تعطیلی دستجمعی مطبوعات، نه در دورة رضاشاه، بلکه پس از او در زمانی اتفاق افتاد که نیروهای متفقین در سراسر ایران پراکنده شده بودند و دولت قوام بر سر کار بود. ۱۷ آذر ۱۳۲۱ روز توقیف و یا تعطیلی سراسری مطبوعات ایران در خلال سه دهة ۱۳۳۰ ـ ۱۳۰۰ محسوب می‌شود که در باز ایستادن سریع بخش اعظم مطبوعات نوانتشار پس از شهریور بیست نیز به شدت مؤثر بود. حتی بسیاری از نشریات که در خلال دورة بیست ساله نیز دوام آورده بود، به مُحاق تعطیل درآمد (مانند ایران باستان، اطلاعات، ایران، تجدد ایران، ستاره، کوشش).

از سوی دیگر پس از شهریور بیست، بار دیگر، خرید و فروش امتیازنامه‌ها رونق گرفت و حزب توده همراه با برخی گروه‌های سیاسی دیگر از این بابت در جهت تداوم انتشار نشریات توقیفی خود بهرة بسیار بردند. توهین به افراد و بازار اتهام بار دیگر ـ همانند سال‌های نخست ۱۳۰۰ ـ عرصة مطبوعات را تحت‌الشعاع قرار داد. این امکان در خلال دورة سلطنت رضاشاه برای روزنامه‌نگاران وجود نداشت. از آنجا که این بار نیز بخشی از روزنامه‌نگاری سیاسی، وسیله‌ای برای سوءاستفادة عده‌ای قرار گرفته بود، طبعاً نمی‌توانست پایدار بماند. گروهی نیز به علت ضعف مالی و همچنین محدودیت‌های جدیدی که از جانب نیروهای اشغالگر روس و انگلیس بر فضای مطبوعات تحمیل شده بود، ناگزیر به توقف بودند. بحران کاغذ و ملزومات چاپ نیز محدودیت‌های دیگری را بر فعالیت حرفه‌ای روزنامه‌نگاران تحمیل می‌کرد که در ‌‌نهایت به توقف نشریه می‌انجامید. در شرایط حکومت نظامی، نه تنها سانسور و توقیف‌های پی در پی توسط دولت‌های ناپایدار، بلکه سانسور تحمیلی سفارتخانه‌های شوروی و انگلستان مزید بر علت در تعطیلی زود هنگام بخش اعظم روزنامه‌ها و مجلات محسوب می‌شد. «کلید نجات» که از اواخر دهة ۱۲۹۰ به صورت مرتب در تبریز منتشر شده بود، در دورة پس از شهریور ۱۳۲۰ با انتشار نخستین شماره از دورة جدید خود از سوی کنسولگری شوروی توقیف شد. «هور» به سردبیری علی جواهرکلام نیز به دستور روسیه شوروی در تهران به مدت هفت ماه به مُحاق توقیف درآمد. نشریه «صبا» نیز که با مدیریت ابوالقاسم پاینده در تهران منتشر می‌شد، به علت چاپ کاریکاتوری از استالین توقیف شد.

و اما نکتة دوم بر می‌گردد به اشارة مرحوم استادمحیط طباطبایی در زمینة تعداد و وضعیت مطبوعات در حال انتشار در سال ۱۳۱۸. این درست است که تعداد روزنامه‌های فعال در تهران محدود بوده است. مُراد در اینجا «روزنامه» است که همواره در تاریخ مطبوعات ایران و همچنین در همة دنیا، تعداد نشریات روزانه در مقایسه با تعداد مجلات هفتگی، ماهانه یا فصل‌نامه به مراتب کمتر است. این شکاف به علت تفاوت موجود در ماهیت تولید این دو نوع محصول حرفة روزنامه‌نگاری است. اصولاً برای انتشار «روزنامه» در همه جای دنیا به امکانات وسیع فنی، منابع انسانی بیشتر و سرمایه‌گذاری گسترده‌تری نیاز است ضمن اینکه ماهیت خبری آن، تسهیلات تکنولوژیک ویژه‌ای را نیز طلب می‌کند.

ــ روزنامه‌نگاری بعنوان آئینة سطح فرهنگی جامعه! از این نظر رفتار مطبوعاتی روزنامه‌نگاران ما در مقاطعی از دوران ۱۷۰ سال روزنامه‌نگاری ایران از مسائل گرهی و قابل تعمق بوده است. بویژه از نظر نقش آن در نزول سطح افکار عمومی، ایجاد اخلال و آشفتگی فکری در جامعه، بعضاً در مواقعی بسیار حساس، در ایجاد لطماتی به اعتبار این حرفه نزد مردم بویژه اهل فکر بی‌تأثیر نبوده است. حتی کم نبوده‌اند روزنامه‌نگارانی که پس از سپری شدن دوره‌های التهاب و آشفتگی اجتماعی خود، سرخورده از این وضعیت، داوطلبانه این عرصه را ترک گفته، بعضاً خانه‌نشین شده‌اند یا عمدتاً بکارهای فرهنگی دیگری روی آورده‌اند. بعنوان نمونه یکی از این دوره‌های آشفتگی و نقش نه چندان مطلوب روزنامه‌ها در سال‌های نخستین پیروزی انقلاب مشروطه می‌باشد. دکتر محیط طباطبائی در باره این دوره می‌گوید:

«… کشمکش روزنامه‌ها در پیرامون مسائل و قضایائی ـ منظور هرج و مرج در گوشه و کنار ایران و مشکلات و درگیری با کشورهای استعمارگر و اشغال و تقسیم عملی خاک کشور ـ بود که بدین بی‌سامانی کمک می‌کرد.»

یا بار دیگر سال‌های پس از شهریور ۱۳۲۰ است که شما و پرفسور ساتن در‌‌ همان کتاب «شهریور ۲۰ و مطبوعات ایران» بار‌ها و البته تلویحی از مواضع «ستیزه‌جویانه»، «ناآرامی» و «بی‌انضباطی» مطبوعاتی سخن گفته‌اید. بویژه در قسمتی که به شروع انتشار «کیهان» پرداخته‌اید این انتقاد تلویحی آشکار‌تر می‌شود. در این کتاب در مورد کیهان آمده است:

«بینش مترقیانه‌ای که مصباح‌زاده در اثر تجربه‌های خارجی خود بدست آورده بود، موجب کوچک دانستن و بچگانه شمردن روش‌های روزنامه‌نگاری همکاران ایرانی شد.»

در خور توجه است که نزول سطح روزنامه‌نگاری عموماً با افزونی تعداد جرائد همراه بوده است. حال اگر بخواهیم از همین زوایه یعنی رفتار و منش روزنامه‌نگاران به دوره رضاشاه بپردازیم ـ بدون آنکه خواسته باشیم از نامطلوبی امر سرکوب و سیاست قهر بکاهیم ـ به چه ارزیابی می‌رسیم؟

 ‌

پرفسورکهن ـ چنانچه ما قبل و بعد از رویداد‌ها و شرایط دوران رضاشاهی ـ یعنی سال‌های پیش از ۱۳۰۰ خورشیدی و پس از شهریور ۱۳۲۰ ـ را مورد توجه قرار دهیم و حرکاتی که به وسیله نیرو‌ها یا گروه‌های سیاسی ـ عقیدتی و یا احزاب وابسته به بیگانه صورت گرفت را مورد تجزیه و تحلیل قرار دهیم، به همین ترتیب می‌توانیم مطبوعات و فعالیت‌های روزنامه‌نگاری در آن مقاطع و به تبع آن، وضعیت مطبوعات در خلال دورة بیست ساله را نیز باز‌شناسی کنیم. به زبان ساده، همچنان که پیش از روی کار آمدن رضاشاه، آشفتگی اوضاع و بی‌ثباتی سیاسی، فضای روزنامه‌نگاری ایران را نیز آلوده و مغشوش کرده و وجود آزادی نسبی قلم ـ کم و بیش ـ با حلقه‌ای از دشنام، خون و مرگ همراه شده بود، پس از شهریور بیست نیز به یکباره با پیدایش انواع گروه‌ها و احزاب سیاسی، گسترة فعالیت‌های مطبوعاتی بار دیگر با تندبادهای ستیزه‌جویی، دشنام و اتهام مواجه شد. نه تنها در پایتخت، بلکه در سایر مناطق نیز خواسته‌های سیاسی همراه شد با حرکت‌های ضد ملی، جداسری و اغتشاش سیاسی تا مرزِ تجزیه‌طلبی.

در این فضای تب‌آلود، مطبوعات به عنوان تنها منابع اطلاع رسانی و تبلیغاتی این گروه‌ها، یک تنه، وظیفة مجرای ارتباط‌جمعی احزاب و گروه‌های سیاسی با مردم عادی را نیز انجام می‌دادند. حال ما با توجه به این نکتة ظریف که در دوران حکومت رضاشاه، مطبوعات همة گروه‌های عقیدتی ـ به طور نسبی یا کلاً ـ امکان انتشار نداشته بودند، بنابراین با مراجعه به مجموعه نشریاتی که پس از شهریور بیست (یعنی بعد از پایان حکومت رضاشاه) منتشر شدند، می‌توانیم به عوامل و عناصر نهفته در کارزار سیاسی مطبوعاتی دورة رضاشاه پی‌ببریم. به عبارت دیگر، اگر بخواهیم منع‌شدگان عرصة روزنامه‌نگاری سیاسی در خلال سلطنت رضاشاه را باز‌شناسی کنیم، یکی از مناسب‌ترین راه‌ها، شناخت و بررسی روزنامه‌نگاری پس از شهریور بیست است. بدین معنا که با نگاهی عمیق بر مطبوعات سال‌های قبل از نهضت ملی شدن نفت و شناسایی خاستگاه روزنامه‌ها و مجلاتی که هر روز بر تعداد و یا تنوع آن‌ها افزوده می‌شد، قادر خواهیم بود تا به طور غیرمستقیم اما با یک تحلیل ساده، دریابیم که چه کسانی و یا چه گروه‌هایی با چه عقایدی در پشت پردة آهنین حکومتِ «هویت‌پرداز» و «توسعه‌مدار» دورة بیست ساله به انتظار نشسته و در مقابل ایدئولوژی ملی‌گرای حاکم، بر فضای روزنامه‌نگاری آن دوران، یا پنهان یا ساکت و یا محکوم می‌بوده‌اند. همچنین مقایسه منابع مادی مطبوعات قبل از دورة رضاشاه با منابع مادی مطبوعات پس از رضاشاه مشخص می‌سازد که روزنامه یا مجلة مربوط در جهت چه کسی یا چه جریانی بوده است. به طور کلی رضاشاه خود چندان اعتمادی به روزنامه‌نگاری سیاسی آن دوره نداشته است، علت آن هم، یکی همین نکته و یکی هم واقعیت تفکر نظامی‌گری او بوده است. او به عنوان فردی پرورش‌یافته در یک محیط نظامی، اقتدارگرا و تابع سلسله مراتب شدید و حفظ وحدت فرماندهی (به عنوان اصل بنیادی در این مقوله)، مطبوعات سیاسی دگراندیش را بر نمی‌تافت.

دربارة نکتة اول، همچنان که «عین‌السلطنه» نسبت به منابع مالی بسیاری از روزنامه‌ها پیش از روی کار آمدن رضاشاه به شدت اظهار تردید کرده، برخی از اسناد موجود نیز متأسفانه حاکی از عدم استقلال و نوعی دکانداری در بخشی از فعالیت صاحبان جراید در دو دورة پیش و پس از او است. در این زمینه فکر می‌کنم باید توضیح بیشتری بدهم. برای این کار اگر کمی به عقب برگردیم، در سال‌های پیش از به قدرت رسیدن رضاشاه ـ همانطور که پیش‌تر نیز در مصاحبة قبلی عرض کردم ـ بسیاری از صاحبان و یا مدیران مطبوعات، به نوعی وابسته به عناصری از داخل کشور و یا سفارتخانه‌های خارجی ـ به ویژه روسیه شوروی و انگلستان ـ بودند. چندان که حتی مرحوم فرخی یزدی مدیر «طوفان» (بر اساس سندی که موجود است) یک مقرری از سفارت شوروی دریافت می‌داشت. گروهی نیز با دریافت‌های پولی یا مالی مستقیم و غیرمستقیم از صاحبان قدرت و یا برخی سیاست‌پیشگان منفعت‌طلب، محتوای نشریة خود را جهت می‌دادند. این واقعیات تلخ، بار دیگر، پس از شهریور ۱۳۲۰ در میان بسیاری از مطبوعات نوانتشار مشاهده شد به طوری که حتی رواجی عادی به خود گرفت.

در دوره سلطنت رضاشاه به علت دقت‌نظر و حساسیت شدید او (که گاهی به مرز سوءظن می‌رسید) نسبت به هرگونه وابستگی از این دست ـ به ویژه به نمایندگی‌های دُول بیگانه ـ چنین امکانی وجود نداشت. همچنین محدود شدن فضای روزنامه‌نگاری سیاسی و اِعمال نظر ادارة انطباعات و هراس اندازی‌ها و توطئه‌چینی‌ها و خودسری‌های دستگاه سانسور شهربانی سرهنگ محمد درگاهی (در سال‌های آغازین این دوره) و مختاری (در سال‌های پایانی) نیز عرصة فعالیت مطبوعات سیاسی را تنگ کرده بود. اما در میان جراید فعال در‌‌ همان دوره نیز بودند روزنامه‌نگارانی که همچنان بر این عادت مانده و مترصد و متقاضی دریافت وجوه خاص از دولت به عنوان کمک برای جهت‌دهی به نشریة خود و تنظیم جهت‌دار و خاص مطالب بودند. نمونة جالبی از این مقوله را می‌توان از سند زیر دریافت که درخواستی است از میرزامحمدعلی مکرم مدیر و صاحب روزنامه «صدای اصفهان» در یکم دی ماه ۱۳۰۹ خورشیدی که به وزیر یا نخست وزیر نوشته است. البته این سند بُعد دیگری از شرایط روز را نشان می‌دهد که خود بحثی جداگانه را می‌طلبد:

«تصدق وجود مقدست شوم

 عجالتاً با یک دنیا ثبات و استقامت بر علیه آخوند و عمامه و روضه‌خوان و مداح و درویش و تمام کسانی که عمامه بر سر دارند باقی هستم. ولیکن خیلی بر ضد من از طرف اتباع شریعتمدار و پسران حاجی آقا طویل‌الحیه ضدیت می‌شود. بنده هم آدمی هستم در زندگی قانع و ثابت و بهترین قاضی را وجدان بندگان حضرت اشرف می‌دانم. کمک مختصری است مکرر استدعا کرده‌ام. مجله بلدیه را در اصفهان به ماهی بیست تومان به من داده‌اند. مستدعی هستم مقرر فرمایید به ماهی سی تومان بدهند که امور بنده هم در اصفهان بگذرد. روزنامه بنده هم یک نواخت تا من زنده‌ام آنتی پاپ است. تمنا دارم مساعدت بفرمایید به کفیل بلدیه دو کلمه اشاره بفرمایید مطلب تمام است و بنده همیشه دعاگو هستم. محمدعلی مکرم».

 ‌

برگردیم به نکته‌ای که دربارة مقایسه نوع و پایگاه مطبوعات پس از شهریور بیست ذکر کردم و دریافتی که می‌توانیم از این شناخت نسبت به فضای روزنامه‌نگاری در دوران رضاشاه داشته باشیم. به طور کلی، پنج گروه متفاوت را در این زمینه می‌توان تشخیص داد. این پنج گروه در دوران رضاشاه هر یک بنا به علت یا علل خاص خود، در مقابل ماشین نوسازی، تجدد به سبک اروپائیان و نهادآفرینی مدنی، یا با پنهان‌کاری و یا با سکوتِ خود و یا به علت اِعمال محدودیت، از فعالیت مطبوعاتی باز ایستاده بودند. به بیان ساده، گروه‌های پنج‌گانة زیر تا پیش از شهریور بیست، سهمی از روزنامه‌نگاری فعال نبرده بودند:

مطبوعات وابسته به گروه‌های جدایی‌طلب

مطبوعات دسته‌ها یا پیروان عقاید کمونیستی

مطبوعات بنیادگرایان اسلامی و یا اسلام‌خواهان اصول‌گرا

مطبوعات ناراضیان دموکرات‌منش

مطبوعات وابسته به گروه‌ها یا افراد فرصت‌طلب و سوءاستفاده کننده از حرفه روزنامه‌نگاری.

البته نباید فراموش کرد که چندین نشریة مذهبی در خلال دوران بیست ساله در ایران منتشر می‌شد. در زمینة نشریاتی با زیربنای مارکسیستی «مجله دنیا» توانسته بود در قالب علمی مدتی فعال باشد. این مجله را دکترتقی ارانی از تحصیل‌کردگان نخستین گروه اعزام شدگان به اروپا بنیان نهاده بود و در آن می‌کوشید تا مباحث تمدن نوین را با منطق دیالکتیک و اصول مارکسیسم مورد بحث قرار دهد. وی در اردیبهشت ماه ۱۳۱۶ همراه با مجلة «دنیا» توقیف شد. در شهریور ماه‌‌ همان سال که مجلس یازدهم گشایش یافت، عناوین اصلی مطبوعات به نطق افتتاحیه رضاشاه اختصاص پیدا کرد مبنی بر اینکه: «باید بکوشیم بیش از پیش فروغ حیات‌بخش تمدن، در تمام شئون کشور بتابد و ایران به سوی ترقی و تعالی پیش رود».

به منظور انجام یک بررسی یا مباحثه اصولی در زمینة روزنامه‌نگاری دوران بیست ساله همچنان که پیشتر اشاره کردم با مقایسه فهرست مطبوعات منتشر شده در ایران در دوران پیش از شهریور ۱۳۲۰ با آنچه پس از حملة متفقین به ایران و استعفای رضاشاه انتشار می‌یافته، می‌توانیم به خطوط فکری موجود در سال‌های دهة ۱۳۱۰ و به ویژه واپسین سال‌های حکومت رضاشاه در میان گروه‌های سیاسی وابسته یا ناوابسته پی ببریم. به عبارت دیگر، محتوا و گرایش‌های نشریاتی که پس از ساقط کردن حکومت رضاشاه در دهة ۱۳۲۰ منتشر شد، نشان می‌دهد که کدام گروه‌ها بیش از همه در دورة سلطنت رضاشاه امکان بیان عقاید سیاسی یا عقیدتی خود را نداشته، چه گروه‌هایی وابسته به دو سفارتخانه روس و انگلیس بوده‌اند، چه افرادی به نام روزنامه‌نگار به دنبال اهداف تجارت‌پیشگی قلم بوده و در ‌‌نهایت چه احزاب و یا گروه‌ها و افرادی، منشِ صرفاً دموکراتیک و آزادیخواهانه‌ای در جهت رشد و توسعه واقعی اندیشه‌های نوین داشته و در بطن جامعة آن روز ایران، خواهان قلمی آزاد و فضایی آزاد برای نشر افکار در مطبوعات سیاسی می‌بوده‌اند. در واقع،‌‌ همان طور که اشاره شد، وجود سانسور فراگیر بر فضای روزنامه‌نگاری سیاسی در دهة ۱۳۱۰ امکان فعالیت چندین گروه عمده را در این زمینه محدود و یا ناممکن ساخته بود: جدایی‌طلبان، چپ‌گرایان مارکسیست، رهبران مذهبی و دین‌مداران بنیادگرا (که مواضع پیشین خود را در بخش‌های قضایی، تعلیم و تربیت و حوزه‌های مذهبی از دست داده بودند)، معدودی که باطناً دلمشغولی آزادی و دموکراسی را در جامعه خود داشتند و سرانجام تعدادی افراد فرصت‌طلب که روزنامه‌نگاری را دکانی برای خواسته‌ها و امیال صرفاً شخصی و نامسئولانه خود در نظر می‌گیرند و پس از شهریور ۲۰ با استفاده از آشوب سیاسی و به هم‌ریختگی انتظام دولتی به یکباره بازار مناسبی را برای فروش کالای خود فراهم می‌بینند.

در این میان، شعار مطبوعات حزب تازه تأسیس توده که به صورت علنی و غیرعلنی پیرو مشی مارکسیستی حزب در اقصا نقاط کشور منتشر می‌شدند جای تأمل دارد. این نشریات سوای نشریاتی است که سایر کارگزاران ایرانی استالین به عنوان بولتن یا مجلة رسمی از جانب سفارت شوروی در ایران منتشر می‌کردند. عمق موضوع در آنجا هویدا می‌شود که تنها به ذکر برخی از عناوین شبکه مطبوعاتی حزب مارکسیستی توده اشاره کنیم:

 «راستی» با مدیریت پروین گنابادی در مشهد، «راه راست» ارگان ولایتی حزب توده در قزوین، «راهنما» در همدان، «رزم» در تهران، «رهبر» در تهران، «رهبر یزد» در یزد، «زبان معلم» در تهران، «ستارة آذربایجان»، «دنا» و «سروش» در شیراز، «سعادت غرب» در کرمانشاه، «سیاست» در تهران، «شعله‌ور» در تهران، «شهباز» به صورت روزانه در تهران، «صفا» ارگان علنی حزب توده در ساری، «صورت» در رشت، «طوس» در مشهد، «ظفر» در تهران با سردبیری رضا روستا و دبیرکل اتحادیه زحمتکشان، «فرشته آزادی» (چپ افراطی) در تهران، «کار و دانش» توسط خدیجة کشاورز (همسر فریدون کشاورز) در تهران، «مصلحت» در تهران، «مردم» در تهران، «گیتی» (ارگان روزانه اتحادیه کارگران حزب توده) در تهران، «دادگستری» در تهران، «ندای گرگان» (به دو زبان فارسی و ترکمنی با سردبیری احمد قاسمی) در گرگان، مجله تئوریک مارکسیست ـ لنینیست «انترناسیونالیست» (با سردبیری عبدالحسین کوپال) در تهران.

ازاین گذشته نشریات حزب دموکرات کردستان را باید ذکر کرد که در آن خطّه بار دیگر به دنبال خودمختاری از دولت مرکزی بود و پیگیری آن را مشی خود می‌خواند؛ نشریاتی همانند «آرزو»، «راه»، «کردستان ایران»، «کودکان کُرد»، «هه لاله»، «میهن» و «فریاد کُرد» (در مهاباد و بوکان).

افزون بر این‌ها باید به مجموعه‌ای دیگر از مطبوعاتی پرداخت که موج تازه‌ای از وابستگی را در تاریخ روزنامه‌نگاری ایران نشان می‌دهد؛ موجی که پیش از شهریور بیست و در چارچوب‌‌ همان فضای کنترلی مطبوعات از سوی شهربانی وجود خارجی نداشت. این گروه از مطبوعات در جهت توسعة تبلیغات عقیدتی ـ سیاسی نیروهای اشغالگر و به ویژه دو سفارتخانه شوروی و انگلیس در اختیار مردم ایران قرار می‌گرفت. نشریاتی که یا مستقیماً توسط نیروهای بیگانه و یا به دست معدودی ایرانیان وابسته به آن سیاست‌ها یا ایدئولوژی‌ها تهیه و منتشر می‌شدند. از آن میان باید به نمونه‌های زیر اشاره نمود:

«افکار خلق» که به صورت هفتگی از مهرماه ۱۳۲۰ توسط محمدباقر مشایخی و به عنوان نشریة تبلیغاتی در جهت منافع شوروی در نواحی زیر اشغال ارتش شوروی آزادانه و با کمال وقاحت توزیع می‌شد.

«دوست ایران» که از نهم بهمن ماه ۱۳۲۱ از سوی سفارت اتحاد جماهیر شوروی به صورت مرتب در تهران و یا مسکو چاپ و در تهران توزیع می‌شد.

«سرباز سرخ» نشریة تبلیغاتی سیاست شوروی به دو زبان فارسی و تُرکی از دی ماه ۱۳۲۰ در رشت منتشر می‌شد و در سایر بخش‌های اشغالی ایران توسط روس‌ها به فراوانی در اختیار مردم قرار می‌گرفت.

«اخبار تازة روز» توسط ارتش شوروی مستقر در خراسان از‌‌ همان نخستین روزهای حمله در شهریور ۱۳۲۰ به صورت روزانه در مشهد منتشر می‌شد. این روزنامه به عنوان ارگان رسمی نیروهای اشغالگر تا اردیبهشت ۱۳۲۵ و زمان تخلیة ایران از این نیرو‌ها به طور مرتب انتشار می‌یافت. این نشریه حتی پس از توقیف سراسری مطبوعات در آذرماه ۱۳۲۱ منتشر می‌شد.

«شفق» به زبان آذری و اندکی فارسی به عنوان ارگان انجمن ایران و شوروی با مباحث تبلیغاتی شدید دربارة فرهنگ شوروی در تبریز منتشر می‌شد.

«وطن یولوندا» (در راه میهن) به زبان آذری از ۱۹ مهرماه ۱۳۲۰ (کمتر از یک ماه از استعفای رضاشاه) با سردبیری رضاقلی اُف و جعفر خندان به عنوان مجلة تبلیغاتی ارتش شوروی در آذربایجان اشغالی انتشار یافت.

«نووستی دینا» بلافاصله پس از اشغال ایران در پاییز ۱۳۲۰ روزانه به عنوان نشریه سفارت شوروی (سوای بولتن خبرگزاری تاس شوروی به زبان روسی) در تهران منتشر می‌شد.

«پیام نوین» به سردبیری مهدی بیانی به صورت ماهنامه از سوی انجمن روابط فرهنگی ایران و اتحادجماهیر شوروی منتشر می‌شد.

 انگلیسیان نیز که طی چند سال گذشته به شدت با واکنش سرد حکومت مواجه شده بودند و طی سال‌های دهة ۱۳۱۰ ناشر افکار مناسبی در میان معدود مطبوعات سیاسی دوران رضاشاه در اختیار نداشتند، به یکباره همراه با انتشار نشریات گوناگونی در ایران به شدت به تبلیغ سیاست‌ها و منافع خود پرداختند. جالب اینجاست که انتشار مطبوعات در ایران آنچنان برای نیروهای اشغالگر اهمیت داشت که حتی به تهیه و توزیع نشریات تخصصی برای گروه‌های متفاوت اجتماعی نیز دست زدند. به عنوان مثال، سفارت انگلیس دست به انتشار نشریة «عالم زنان» (ویژه بانوان ایرانی) و مجلة «نونهالان» (ویژة کودکان ایرانی) زد که به ترتیب به صورت ماهانه و هفتگی در تهران منتشر می‌شدند. سفارت انگلیس نشریة انگلیسی زبانی را نیز به صورت روزانه به نام «تهران دیلی نیوز» (Tehran Daily News) منتشر می‌ساخت. مجلة ماهانة «شیپور» نیز از پاییز ۱۳۲۰ توسط سفارت انگلستان و به عنوان ناشر افکار نیروهای متفقین در ایران و برخی کشورهای همجوار منتشر می‌شد. «تفسیر خبرهای جهان» نیز نشریة ادارة اطلاعات سفارت انگلیس بود که به صورت کاملاً آزاد و به وسیله پست دولتی در ایران توزیع می‌شد. نیروهای آمریکایی نیز خود فعالیت مطبوعاتی داشتند که البته به وسعت نشریات انگلیس‌ها و روس‌ها نبود.

گروه عمدة دیگری که نشان داده شد در دوران سلطنت رضاشاه از امکان انتشار نشریات خود آنچنان که می‌خواسته‌اند، برخوردار نبوده‌اند. نشریات به شدت مذهبی، دین‌مدار یا اصول‌گرا یا بنیادگرایانة شیعی می‌بودند که همانند گروه مارکسیست پس از شهریور ۱۳۲۰ به سرعت در صحنة مطبوعات ایران ظاهر شدند. از بین این نشریات به شدت مذهبی باید از «نور» یاد کرد که توسط محمد خالصی‌زاده به صورت هفتگی و به پشتیبانی سیدضیاءالدین طباطبائی منتشر می‌شد. همچنین «طوفان شرق» توسط اسداله طوفانیان به عنوان ناشر افکار جمعیت نگهبانان اسلام با مواضعی به شدت راست‌گرایانه در تهران و اهواز انتشار یافت. از دیگر مطبوعات سیاسی ـ دینی و مبلغان مذهب شیعی می‌توان به موارد زیر اشاره کرد، که حال مجال سخن‌پراکنی یافته و انتقادات و مخالفت‌های خود را با طرح‌های تجددخواهانه حکومت رضاشاه در زمینه کشف حجاب، افزایش سن ازدواج دختران، خارج نمودن حاکمان شرع از نظام قضایی، آموزش نوین و مدارس غیردینی و مانند این‌ها در صفحات روزنامه‌ها و مجلات خود منعکس سازند:

«اقدام» که پیشتر در خلال سال‌های ۱۲۹۹ تا ۱۳۰۱ خورشیدی نیز با مطالب آتشین توسط عباس خلیلی منتشر می‌شد، از دی ماه ۱۳۲۰ بار دیگر به زیر چاپ رفت.

«وظیفه» توسط سیدمحمد باقر موسوی حجازی که هم پیمان خالصی‌زاده و نشریة «نور» بود و با مواضع دست‌راستی و مذهبی از حزب ارادة ملی سیدضیاء پشتیبانی می‌کرد.

«کاروان» که به صورت هفتگی با مدیریت سیدمحمد باقر نیّری در تهران منتشر می‌شد و حامی سیدضیاءالدین طباطبائی بود.

«نیروی ملی» با مدیریت محمدعلی برهانی به صورت هفتگی با مواضعی دینی و وابسته به حزب ارادة ملی سیدضیاء، عنوان ارگان اتحادیه اصناف و کارگران و پیشه‌وران را برخود داشت.

«آئین اسلام» که نصرت‌الله نوریانی در تهران منتشر می‌کرد و خواهان «تجدید حیات اسلام» بود.

«دنیای اسلام» را نیز سید محمدعلی تقوی به صورت هفتگی در تهران منتشر می‌کرد.

هفته‌نامه «امواج» در تهران، «عقیده» به صورت سه بار در هفته و ارگان انجمن کمال در تهران، هفته‌نامة «نیت» به عنوان ناشر افکار «مجمع جوانان اسلامی» در تهران، فصل‌نامة «تاریخ اسلام» به دو زبان عربی و فارسی در تهران، هفته‌نامة «جهاد اسلامی» در اهواز، روزنامه «رستاخیز خوزستان» در خرمشهر، هفته نامه «ستارة اسلام» در تهران، هفتگی «قدرت اسلام» در تبریز، هفته‌نامة «کارون خوزستان» در اهواز که به جای «جهاد اسلامی» منتشر می‌شد. «منشور نور» به صورت هفتگی در تهران و دو هفته‌نامة «نور دانش» به عنوان ناشر افکار انجمن «تبلیغات اسلامی» در تهران را نیز باید در زمرة مطبوعات سیاسی دین‌مدارانه به شمار آورد که از فرصت پدید آمده پس از شهریور بیست در جهت تبلیغ و انتشار افکار خود استفاده می‌کردند.

در هر حال با یک جمع‌بندی از این مقایسه میان فضای مطبوعاتی قبل و بعد از شهریور بیست می‌توان گفت که ایجاد مجلات و روزنامه‌های خاص در جهت ایجاد پشتوانة فکری برنامه‌ها و طرح‌های این دوره، و ارائه متون آموزشی و کار‌شناسی لازم برای تسهیل اجرای آن برنامه‌ها و پایداری نهادهای تازه و پیشبرد امور توسعه‌ای در زمینه‌های گوناگون، وجه غالب بر فضای روزنامه‌نگاری دوران رضاشاه بوده است. چندان که در جهاتِ گوناگون و در اغلب زمینه‌های تخصصی، سازمان‌ها و نهاد‌ها و نیز افراد تشویق می‌شده‌اند تا نشریات ویژه‌ای را منتشر سازند. از این جنبه، مشاهده می‌شود که تسهیلات چاپی و ورود تکنولوژی بر‌تر در آن دوره از آلمان ـ مانند ماشین‌های هایدلبرگ ـ به شدت مورد توجه قرار می‌گیرد و معافیت‌های تشویقی متفاوتی اِعمال می‌شود. سند زیر مُبتنی بر وجود همین جهت‌گیری است. به منظور «شناساندن ترقیات و حیثیات کشور در داخله و خارجه» رضاشاه در سال ۱۳۱۸ دستور می‌دهد تا مجله‌ای را وزارت کشور منتشر سازد. این مجله «ایران امروز» نام‌گذاری می‌شود و مدیر آن در چارچوب هویت ملیِ تعریف شده، استقلال عمل دارد:

 ‌

وزارت کشور

اداره جغرافیایی و بررسی‌های علمی

شماره ۱۵۷۸/۲۰۷۶۷

به تاریخ ۹/۳ ماه ۱۳۱۸

جناب آقای نخست وزیر

چنان که خاطر مبارک مستحضر است با امتثال اوامری که از پیشگاه اعلیحضرت همایون شاهنشاهی شرف‌صدور یافته و به وسیلة ریاست دفتر مخصوص شاهنشاهی ابلاغ گردید… انتشار یک مجلة ماهیانه با قطع بزرگ و عکس نیز لازم تشخیص شد. مجلة مزبور که‌‌ همان «ایران امروز» است از شرف عرض همایون شاهنشاهی گذشت اساساً تصویب و دستور تکمیل آن را صادر فرمودند و مخصوصاً مقرر فرمودند «که متدرجاً کوشش و اهتمام شود تأسیساتی مثل مطبعة مجلس ایجاد نمایند که از هر حیث کامل و آراسته بوده و اسبابِ خوبیِ مجله و نتایج دیگر فراهم گردد». اینک در امتثال اوامر شاهانه، اساسنامه برای مجله «ایران امروز» تهیه شده که به اطلاع جنابعالی می‌رساند…».

در واقع همچنان که بسترسازی برای ایجاد نهادهای نو و تجدید ساختار در پیکرة سیستم دولتی در اولویت برنامه‌های اجرایی در بخش‌های گوناگون ـ از دادگستری تا آموزش و پرورش و از تجارت و صنعت تا هنر و موسیقی ملی ـ انجام می‌گرفته است، در زمینة مطبوعات نیز به نظر می‌رسد نوعی بسترسازی و اولویت‌گذاری برای فعالیت در فضای محدود روزنامه‌نگاری سیاسی مطرح بوده است؛ گر چه عدم وجود آزادی قلم و یا فشار سانسور در قلمرو مطبوعات از نظر ما پذیرفتنی نتواند بود.

 ‌

ــ در دوره آغازین روزنامه‌نگاری در ایران یعنی با انتشار «کاغذ اخبار» میرزاصالح شیرازی و در دهه‌های نخستین جنبش مشروطه، روزنامه و روزنامه‌نگاری در بخش مهم آن در خدمت اشاعة ایده‌های مدرن و اندیشه‌های تجددخواهی و در مسیر آشنا ساختن جامعه با فرهنگ غربی بود. هرچند روزنامه‌های فارسی‌زبانی که به ایران می‌رسید یا بعد در ایران منتشر می‌شد، بسیار کم و رساله‌ و مقاله‌نویسان آن هرچند انگشت شمار، اما حاصل کار آئینة صافی از سطح بالای تفکر اجتماعی بود، که به خوانندگان بسیار محدود اما مشتاق آن دوره‌ها ارائه می‌شد.

در سالهای نخستین پیروزی انقلاب مشروطه هر چند روزنامه‌ها و نویسندگان آن‌ها به نسبت فزونی یافته و عمده آن‌ها در خدمت بسیج افکار عمومی در دفاع از مجلس مشروطه در مقابل استبداد و طرفداران آن نقش پراهمیتی را برعهده گرفتند، اما جوهره کار بویژه در ادامه، در عرصه اندیشه و طرح‌هایی که راهگشای مسائل سرنوشت‌ساز حقوقی، توجیه بنیان‌های فکری نظام جدید، شکل‌گیری نهادهای مدنی و توضیح و گسترش مفهوم آزادی در همة سطوح اجتماعی، چندان از سطح چشم‌گیری برخوردار نبود. چرا؟

 ‌

پرفسورکهن ـ شرایط نابسامان ایران به گونه‌ای شده بود که همه به دنبال رهبری قدرتمند و جدی بودند. صفتِ «دیکتاتوری» و نمادِ «دیکتاتور» یک عنوان پسندیده و صالح تلقی می‌شد تا همچون عاملِ ایجاد نوعی حکومت آمرانه به پیشبرد مدیریتی دستوری ـ اما ملی ـ در سطح کشور اقدام ورزد. چندان که سیدضیاءالدین طباطبائی نخست‌وزیر دولت کودتا در سوم اسفند ۱۲۹۹ به احمد شاه اصرار می‌ورزد تا او را به عنوان «دیکتاتور ایران» منصوب کند که وی این اصطلاح را در فرمان نمی‌گنجاند. جالب اینجاست که سیدضیاء در موقعیت یک روزنامه‌نگار پُرجنب و جوش، از عرصة مطبوعات به گسترة سیاست خرامیده بود. او که با سفارت انگلیس روابط حسنه‌ای داشت و سید معمّمی بود و از خانواده‌ای روحانی برآمده بود، قبل از این، مطالب پرشور خود را در روزنامة «شرق» می‌نوشت که با اعتراض روحانیون مواجه شده بود. سرانجام پس از توقیف «شرق»، «برق» را منتشر نمود و با توقیف «برق»، «رعد» را به زیر چاپ برد. اما خود زمانی که به قدرت رسید، مطبوعات را به تعطیلی کشانید. در هر حال باید توجه داشت که گرچه گروه‌های سیاسی علنی و غیرعلنی در خلال سال‌های ۱۲۸۴ تا ۱۳۰۴ خورشیدی، کم و بیش، به صورت احزاب سیاسی فعالیت می‌کردند و هر یک به نوبة خود ناشر افکاری را در چارچوب یک روزنامه یا یک هفته‌نامه منتشر می‌کردند و افزون بر آن، مطبوعات وابسته به خود نیز داشتند، اما در دوران سلطنت رضاشاه که فعالیت علنی احزاب وجود نداشت، طبعاً نشریه یا نشریات حزبی یا وابسته به آن‌ها نیز منتشر نمی‌شد. این وضعیت، در جای خود، روزنامه‌نگاری سیاسی را با رکود بیشتری مواجه می‌نمود. البته با پیدایش شرایط پرآشوب بعدی پس از حملة متفقین به ایران در شهریور ۱۳۲۰، بار دیگر فضای مطبوعات انباشته از نشریات حزبی یا روزنامه‌ها و مجلاتِ هوادار احزاب شد که در سه گروه «مارکسیستی»، «ملی‌گرایانه» و «مذهبی ـ اسلامی» افکار و اهداف حزبی خود را منتشر می‌ساختند.

در هر حال چنانچه برای درک بهتر موضوع، کمی به عقب و به پیش از روی کار آمدن رضاشاه برگردیم متوجه می‌شویم که نخستین احزاب علنی، در واقع، پس از انجام انتخابات مجلس دوم در سال ۱۲۸۸ خورشیدی فعالیت خود را آغاز کردند. در این میان عمدتاً دو «حزب اعتدالیون یا فرقة اجتماعیون ـ عامیون» و «حزب یا فرقة دموکرات» خودنمایی می‌کنند. جالب اینجاست که حضور افرادی از جرگة مطبوعات و از میان روزنامه‌نگاران فعال در هر دو حزب به خوبی آشکار بود. حزب دموکرات توانسته بود پنج روزنامه‌نگار را به مجلس راه دهد و روزنامة «ایران نو» به سردبیری رسول‌زاده نیز ناشر افکار این حزب محسوب می‌شد. البته پس از انحلال مجلس دوم و دوران دیکتاتوری ناصرالملک (که شرح آن به روشنی در جلد دوم کتاب «تاریخ سانسور در مطبوعات ایران» آمده) یعنی نایب‌السلطنة احمدشاه، همزمان با فروپاشی احزاب، اکثر مطبوعات نیز به تعطیلی و توقیف کشانیده شد. نابسامانی اوضاع و شورش‌های محلی و جداسری‌های منطقه‌ای و ایالتی دامنگیر دولت‌های ضعیف و ناپایدار شد.

شرایط فعالیت مطبوعاتی در خلال دوران جنگ جهانی یکم همچنان آزار دهنده بود و با شدت و ضعف‌هایی همراه می‌شد تا اینکه کودتای سوم اسفند ۱۲۹۹ به وقوع پیوست و وضعیت تازه‌ای پدید آمد. مطبوعات پس از یک وقفة کوتاه بار دیگر صحنه‌پرداز کشمکش‌های سیاسی و عقیدتی شد. فعالیت‌های حزبی بار دیگر رونق گرفت و این بار در خلال پنج سال (۱۳۰۴ ـ ۱۲۹۹) همزمان با فعالیت ادوار چهارم و پنجم مجلس شورای ملی، احزاب تازه‌ای (سوسیالیست و اصلاح طلب) همراه با مطبوعات حزبی و نشریات پشتیبان آن‌ها و همچنین با غیبت‌های طولانی احمدشاه از ایران، موجبات طرح مسایل متنوع و حساس سیاسی در عرصة روزنامه‌نگاری سیاسی ایران فراهم آمد.

کش و قوس‌های چهار پنج ساله در بطن اقدامات و تلاش‌های دولتمردان و کوشندگان سیاسی، در کنار عملکرد رضاخان سردارسپه در یکپارچه سازی کشور و ایجاد یک مرکزیت مقتدر دولتی در تهران در جهت احراز امنیت و قوام سراسری باعث پیدایش یک موقعیت سرآمد برای رضاخان سردارسپه شد، به طوری که فاصلة او را با احمدشاه که بیشتر در اروپا به سر می‌برد روز به روز زیاد‌تر کرد تا آنجا که مطبوعات به طور علنی دریچة انتقاد از قاجاریه و شاه غایب را در صفحات خود گشودند و همصدا با احزاب، رضاخان سردارسپه را شایستة رهبری کشور قلمداد کردند. گرچه در این میان مخالفینی در برابر این نگرش وجود داشت و آیت‌الله مدرس در رأس منتقدان قرار داشت، اما چه پیش از نهضت جمهوری‌خواهی و چه پس از تعطیلی آن، صفحات مطبوعات آکنده از مطالب و جهت‌گیری‌های مخالفت‌آمیز با احمدشاه شده بود. همین امر،‌گاه و بی‌گاه باعث توقیف شماری از روزنامه‌ها می‌شد. این اقدام بر طبق قانون موجود مطبوعات مبنی بر عدم توهین به شاه قاجار انجام می‌گرفت. سرانجام با تشکیل مجلس پنجم و پشت سرگذاشتن تنش‌های حزبی و مطبوعاتی بر سر ملغی نمودن سلطنت احمدشاه با روی کار آمدن سلسلة تازه‌ای به نام پهلوی در آذر ماه ۱۳۰۴، سلطنت رضاشاه بنیان نهاده شد. پیش از آن، بخشی از جراید که ناشیانه وارد این درگیری شده بودند، به مُحاق تعطیل درآمده بودند.

شرایط عقب‌ماندگی و موقعیت درهم‌ ریخته ایران در آن زمان، ضرورت یک ساخت اقتدارگرا را ایجاب کرد که به سرعت به یک اتوکراسی با قدرت مطلق تبدیل شد. چندان که انتظام نظامی‌گری بر کلیة امور اجرایی حاکم شد. با الهام از اندیشة اروپایی دولت‌سازی نوین، ایجاد یک دولت متمرکز و مدرن در ایران ضروری می‌نمود. در این دوران است که برای نخستین بار و با سرسختی آمرانه، سرانجام پارادایم مسلط گفتمانی مبتنی بر جدایی دو نهاد سیاست و دین جا می‌افتد. نقش روحانیون نسبت به قبل به شدت کاهش می‌یابد و با جایگزین شدن قوانین مدنی اروپایی با بخشی از قوانین مذهب شیعه، رضاشاه تشکیلات آنان را منزوی می‌کند. جوّ روانی حاکم در این دوره، در برگیرندة سوءظن، بی‌اعتمادی و ترس بود. مجالس دورة رضاشاه، همة لوایح ارسالی دولت را با اندک اصلاحاتی به تصویب می‌رسانیدند. تبلیغ سیاسی در مطبوعات یک‌جانبه بود و آنچه اولویت داشت سخن از «توسعه» بود و نه «سیاست». «آزادی» هم فقط در «توسعة آمرانه» معنا پیدا می‌کرد. حال پرسیدنی است، سهم و نقش غیردولتیان چگونه و کجاست و نهادینگی ذهنیت‌ها یعنی چه؟

در اغلب مواقع در برخورد‌ها و مباحثات دوستانه و روشنفکرانه، کم و بیش مشاهده می‌کنم که بسیاری معتقدند مقولة «مرگ‌اندیشی» در میان ایرانیان و در متون فارسی معاصر ایران امری تازه است. البته درست است که در سال‌های اخیر، این باور حتی در ادبیات محاوره‌ای نیز گسترش داشته است، اما در واقع، مرگ‌اندیشی شاعرانه، در زمرة بخشِ جداناپذیری از آثار نویسندگان و شعرای ما و همچنین روزنامه‌نگاری ما بوده است که به اعتقاد من ناشی از یک ساختار فرهنگی نهفته در بطن جامعة ایران است. در روزنامه‌نگاری سیاسی سال‌های آغازین دورة ۲۰ ساله، ما با نقطة اوج این پدیده مواجه می‌شویم که همانا کشته شدن روزنامه‌نگار و شاعر آزاده و نوین‌گرای ایران، یعنی میرزادة عشقی در سال ۱۳۰۳ بوده است. در واقع، این مرگ‌گرایی و مرگ‌اندیشی، در رأس پدیدة دیگری به نام «انفعال و ظلم‌پذیری اجتماعی» قرار می‌گرفت و در فعالیت‌های کوشندگان سیاسی به اوج رسانیده می‌شد. روزنامه‌نگاران دیگری را نیز می‌توان نام برد که کم و بیش در نخستین سال‌های دهة ۱۳۰۰ در عرصة مطبوعات ایران خودنمایی کردند. از آن جمله می‌توان به مطالب نظم و نثر فرخی یزدی، عباس خلیلی و خالصی‌زاده در آن دوران اشاره نمود که بی‌هیچ رودربایستی باید بگویم، همگی به دنبال استشمامِ «بوی خون و مرگ» بودند! البته خاستگاه عشقی و جایگاه روزنامه‌اش ـ قرن بیستم ـ بی‌تردید متفاوت است با آنچه در «طوفان»، «اقدام»، و «نور» می‌بینیم. تأسف اینجاست که پذیرش و موفقیت روزنامه‌نگاران ایرانی در جامعه، نه تنها در آن دوره، حتی در فضای کاملاً متفاوت بعد از شهریور ۱۳۲۰ و سال‌های ملی شدن نفت نیز بیش از پیش از طریق اشاعة ادبیاتی از این دست فراهم آمده است. ساده‌تر بگویم، بخشی از روزنامه‌نگاری، نویسندگی و شاعری این دوران که می‌باید وظایف و تعهدات خود مبنی بر تنویر و هدایت افکار و روشن‌گرایی و پویندگیِ ذهنی و اندیشه‌ورزی را بر بستر «زندگی» ارائه کند، تلاش می‌ورزد تا خوراک فکری مردم را با چاشنی «مرگ» و «نیستی» همراه سازد! البته نباید چاشنی دیگری را به صورت «فحاشی و حرمت شکنی» ـ چه در دوران مشروطیت و چه در اوائل دورة بیست ساله و چه در خلالِ سال‌های پس از شهریور ۱۳۲۰ را نیز فراموش کرد. بد زبانی و تهمت‌زنی و به کارگیری واژه‌ها و اصطلاحاتی مانند «امپریالیست، مزدور، ارتجاعی» همراه با دشنام گویی‌های سیاسی ـ عقیدتی به جای نقد بی‌طرفانه و روشنگر، گسترة مطبوعات این دوره را فرا گرفته بود. فضایی که پس از گذشت شانزده هفده سال بار دیگر به گسترة مطبوعات بازگشت. از زمانی که مطبوعات سیاسی در اوایل دهة ۱۳۰۰ از آزادی نسبی برخوردار بودند و طی دو دورة دیگر در خلال حکومت رضاشاه، از آن محروم شدند یعنی دورانی که مطبوعات سیاسی در حالت رکود به سر می‌برد تا پاییز ۱۳۲۰، روزنامه‌ها و مجلات فارسی درون کشوری خالی از این گونه واژه‌ها و اصطلاحات بود.

کنکاش با زاویة دید غیرمتعصبانه و با نگرشی منصفانه به متون مطبوعاتی و نیز با تعمّق به موضع‌گیری‌های نویسندگان و روشنفکران، همراه با تجزیه و تحلیل رویدادهای تاریخی و نقاط عطف در تاریخ معاصر ایران، انسان پژوهنده را با این پرسش مواجه می‌سازد که «آیا مشکل ایران، روشنفکران و تحصیل‌کردگان هستند که در بزنگاه‌های تاریخی با جهت‌گیری‌های نامناسب، همواره فرصت برای ورود به دورة بهروزی و نیک‌اندیشی را از دست ملت ایران خارج کرده‌اند و به جای دموکراسی، راه حضور نظام دیکتاتوری را همواره ساخته‌اند؟!» اصولاً بنده فکر می‌کنم که عدم وجود یا ناپایداری و عدم بقای مطبوعات آزاد در ایران، و همچنین تنگیِ فضای دموکراتیک، نه اینکه به کم‌سوادی یا بی‌سوادی و زمینه‌های فرهنگ اعتقادی مردم ما مربوط نمی‌شود، اما بی‌شک باید نوع نگرش روشنفکران ایران ـ به ویژه روشنفکران چپ ـ و واکنش تحصیل‌کردگان را نیز به عنوان استوارکنندگان پایه‌های استبداد و حکومت‌های غیردمکراتیک مورد تأکید قرار داد. آخر چگونه است که افرادی در سطح بالای دانش‌آموختگی در اروپا سال‌ها در کنار و در درون وحشتناک‌ترین سیستم حکومتی و بسته‌ترین نظام دولت‌مداری که در سایة آن، بویی از عطر مطبوعات آزاد به مشام نمی‌رسد همچون شوروی استالین یا آلمان شرقی (که نماد کاملی از یک سیستم آمرانه و صد در صد مستبدانه است) زندگی کنند، آن را تأیید کنند و چشمان خود را به آن واقعیات ببندند و اما، با انتقادات کوبنده، دم از «دموکراسی» در ایران بزنند و «الگوی آزادی» برای مردم ایران نسخه پیچی کنند.

 ‌

ــ با توجه به اینکه در دهه‌های بعد یعنی در دوران اقتدار رضاشاهی. اقدامات گسترده‌ای در عرصة پایه‌گذاری یا تکمیل نهادهای مهم اداری کشور، در جهت گسترش آزادی‌ها و حقوق فردی، ایجاد نهادهای آموزشی و مدنی صورت گرفت که همگی در خدمت نهادینه شدن مفهوم فردیت انسان ایرانی و شکل‌گیری مفهوم شهروندی بود، روزنامه‌ها و روزنامه‌نگاران در این دوره چه سهمی در تشریح و اشاعه پایه‌های فکری و فرهنگی این اقدامات داشتند؟

پرفسورکهن ـ چنانچه به متون و اسناد پراکنده به زبان انگلیسی و فرانسه و مربوط به آن دوران نیز مراجعه کنیم، به موازات اینکه از محدودیت در فضای روزنامه‌نگاری سیاسی یاد می‌شود، همگی در یک تحلیل از شرایط تاریخی، اتفاق نظر دارند که در خلال سال‌های ۴۱ـ۱۹۲۱ (یعنی ۱۳۲۰ـ۱۳۰۰ خورشیدی) انبوهی از پروژه‌های «توسعه» (توسعه به مفهوم علمی آن یعنی Development که بنده نیز در کتاب اخیرم به زبان انگلیسی در زمینة انتقال تکنولوژی Technology Transfer به کشورهای در حال توسعه به تفصیل شرح داده‌ام) در بخش‌های صنعتی، شهرسازی، آموزش همگانی و نهادینه کردن نظام ملی آن، بهداشت، اصلاحات اداری، ایجاد دادگستری، هنرستان و موسسات مهارت‌های فنی، ایجاد راه‌آهن سرتاسری و پیاده‌سازی طرح‌ها و برنامه‌های زیربنایی دیگر، ایران به کلی تغییر شکل یافت. گرچه خطاهای بسیاری در این دوران از نظر نوع حکومتی یا روش برخورد با دگراندیشان سیاسی و برخی صاحبان قلم مطرح است و اتهامات یا شواهدی در حمایت اولیه دولت انگلیس از روی کار آمدن دولت کودتا به رهبری سیدضیاء مطرح بوده است، اما سرعت اجرای طرح‌های زیربنایی و رشد فزایندة تأمنیات اجتماعی و آموزش عمومی، طبقات جدیدی را در بافت اجتماع پدید آورد که از آن میان باید به مهم‌ترین آن‌ها یعنی ظهور طبقه حرفه‌ای و طبقة کارگران صنعتی اشاره کرد.

رضاخان سردارسپه که پس از سقوط دولت مستعجل۹۰ روزة سیدضیاء در خلال چهار سال، خود را در موقعیت قدرتمند‌ترین شخص در سطح کشور استحکام بخشیده بود، با اسلوب آمرانه و به شدت نظام‌گرایانه خود، با این اعتقاد که وجود یک حکومت مرکزی نیرومند که توسط پرسنل تحصیل‌کرده و آموزش دیده اداره شود، قادر به اجرای برنامه‌های ملی و طرح‌های توسعه‌ای در سطح کشور خواهد بود. او بیش از اینکه حمایت فنی طرح‌های بلند پروازانة خود را از جانب انگلیس یا دولت نوبنیاد سوسیالیستی شوروی کسب کند، ترجیح داد تا کمک‌های صنعتی و دانش فنی را از سایر ممالک اروپایی و در رأس آن‌ها از آلمان، فرانسه و ایتالیا به دست آورد. به همین علت مطبوعات موجود نیز به ناگزیر می‌باید خود را با این نگرش وفق داده و در این جهت به حمایت از سیاست رضاشاه بپردازند. بخشی از روزنامه‌نگاری سیاسی همراه با آن دسته از مطبوعاتی که دل در گرو دو سفارت انگلیس و روس شوروی داشتند یا به انزوای نگارشی در غلتیدند و یا از انتشار باز ایستادند. این دسته از مطبوعات بار دیگر پس از شهریور ۱۳۲۰ به زیر چاپ رفتند که با مطالعة متون آن‌ها به راحتی می‌توان جهت‌گیری‌های خاص ایدئولوژیک یا سیاسی آن‌ها به سوی انگلیس یا روسیه شوروی را دریافت. این گرایش رضاشاه به منابع فنی آلمان، فرانسه و ایتالیا که البته از حمایت بخش بزرگی از روشنفکران و نویسندگان و تحصیل‌کردگان ایرانی در آلمان و فرانسه برخوردار بود، با بروز جنگ میان آلمان و انگلیس، موقعیت حکومت رضاشاه را با شرایط و تهدیدات تازه‌ای از خارج از کشور مواجه می‌ساخت. عدم وجود فضای لازم برای انتشار مطبوعات سیاسی آزاد و در جهت تحلیل مناسب رویداد‌ها و به دور از سانسور شهربانی، امکان چالش فکری و ابراز واکنش یا سخن از تغییر خط مشی‌ها را محدود نموده بود. رضاشاه که در مقابل درخواست‌های پی در پی دولت انگلیس مبنی بر اخراج متخصصان و مهندسان آلمانی، آشکارا مخالفت می‌ورزید و خروج آنان را موجب نیمه‌کاره ماندن یا صدمه خوردن به پروژه‌ها و طرح‌های توسعه‌ای خود می‌دانست، با اعلام بی‌طرفی در جنگ جهانی دوم، موضع سرسختانه‌ای در مقابل دولت انگلیس اتخاذ نمود. نباید فراموش کرد که متأسفانه بخش عمده‌ای از مطبوعات موجود و نیز رادیو دولتی تهران، اخبار خود را به گونه‌ای شفاف «قطبی» کرده و در جهتِ فتوحات آلمان‌ها هیجانی عمومی پدید آورده بودند! در این زمینه نیز باید اذعان داشت که فقدان فضای لازم برای روزنامه‌نگاری آزاد سیاسی در آن شرایط، پیامدهای آن هیجان کاذب و انحرافی را دو چندان ساخته بود. این همه منجر به آن شد که انگلستان با همکاری و هم‌پیمانی دولت شوروی در شهریور ۱۳۲۰ به ایران حمله‌ور شده و از شمال و جنوب کشور، پایتخت را نشانه روند. متعاقب این حمله و استعفای رضاشاه، نوع تازه‌ای از سانسور مطبوعات که در چارچوب ممیزی و سانسور دوران رضاشاه وجود نداشت، یعنی سانسور مطبوعات ایران توسط نیروهای نظامی متفقین، بر عرصة روزنامه‌نگاری سیاسی ایران تحمیل شد.‌‌ همان گونه که پیش‌تر نیز اشاره کردم، به منظور درک ماهیت فعالیت روزنامه‌نگاری در دوران حکومت رضاشاه، مجبوریم که شرایط و فضای کلی موجود در آن دوران را باز‌شناسی کنیم. نهاد مطبوعات نیز در واقع همانند دیگر نهاد‌ها، تابع فشردگی شرایط تازه‌ای بود که بر محور توسعة آمرانه قرار داشت. فضای این دوره کاملاً با فضای بینشی و سیاسی ـ مدیریتی پیش از سال ۱۳۰۰ و پس از شهریور ۱۳۲۰ متفاوت بود. به بیانی ساده، در این دوره گویی که به شخصی در یک زمان محدود مأموریتی داده شده تا با عجله، یک سری کارهایی را انجام دهد. هر لحظه از روز و شب بر اساس دستورالعمل خاص باید پُر شده و امور زمان‌بندی یا برنامه‌ریزی شدة مربوط به آن لحظه باید «با دستور از بالا» عمل شود. شاید مثال پدرسالاری در یک خانوادة سنتی بتواند این موضوع را روشن‌تر سازد. پدری مستبد که برای هر یک از فرزندان و به زعم خود در جهت عاقبت بخیری آنان برنامه یا نقشه و طرحی در نظر دارد. هر فرزند به دستور پدر و در چارچوب فرمان تعیین شدة محدود، به منظور دستیابی به هر یک از آن اهداف باید با سرعت و با ‌‌نهایت تلاش ـ و البته بی‌چون و چرا ـ عمل کند. چرا که پدر می‌پندارد این در واقع تنها اوست که با تجربة شخصی و شناخت شرایط حال و آینده، می‌تواند صلاح بهتری را برای فرزندان ترسیم کند. بنابراین فرصتی یا جایی برای دریافت نقطه نظرات و یا سلیقه و شاید مخالفت فرزند نمی‌ماند جز اینکه چنین امکانی به غیر از اتلاف وقت و ایجاد وقفه در کسب اهداف تعیین شده به صورت کاملاً آمرانه، چیز دیگری نخواهد بود. او به دنبال «ثمر» است. پس بی‌چون و چرا حرکت کن. صفحات مطبوعات نیز بر این اساس باید تنظیم شود. این در واقع وضعیتی است که در محیط‌های نظامی حاکم است. آنچه اصل اساسی است همانا اجرای فرمان در ساختار سلسله مراتب موجود و از ردة فرماندهی تا رده سربازی است. تعلّل در اجرای فرمان، تضعیف امکانات دفاعی کشور و در ‌‌نهایت ضربه‌پذیری مرزهای ملی و ورود دشمن به خاک میهن است. پس عامل تعلّل، نابخشودنی و حتی «خائن» است. وظیفة روزنامه‌نگار نیز در این چارچوب تعریف می‌شود. البته دیگر عواملِ راهگشا یا فشار‌ها و مقاومت‌ها در تغییر بنیانهای فکری نظام جدید را نیز در این میان نبایداز نظر دور داشت.

واکنش روحانیون شیعه در مقابل اصلاحات و اقدامات رضاشاه بر این اصل از جانب آنان صراحت داشت که «راه اصلاح مملکت فقط و فقط همراه شدن با علماست». در مقابل، بخشی از محتوای مطبوعات دوره‌های دوم و سوم از حکومت رضاشاه، روحانیون را به عنوان عواملی مرتجع و واپسگرا، مخالف اصلاحات اجتماعی و نوسازی جامعه معرفی می‌نمود و دین اسلام را دینی تحمیلی که پس از حملة اعراب به ایران، به زور مسلّط شده است، اعلام می‌کرد. از سوی دیگر با ابراز مخالفت روحانیون نسبت به برنامه‌های گاردن پارتی و به راه انداختن کاروان‌های شادی به عنوان نیاز ملت به روحیة نشاط انگیز و تبلیغ این امر که ملت ایران، «ملت گریه» است، فاصلة آنان با دولت حاکم بیشتر شد. البته باید توجه داشت که روزنامه یا مجله یا حزب علنی برای اعلام نظر رهبران مذهبی در مخالفت با تغییر لباس مردان و کشف حجاب زنان و محدود شدن قضاوت شرعی روحانیون و ایجاد مدارس دخترانه به سبک نوین و اشتغال زنان در ادارات وجود نداشت.

روحانیون و رهبران اسلامی کشور برنامه‌های رضاشاه را یک سیاست غربی کردن ایران و مذهب ستیزی می‌دانستند و چون امکان انتشار روزنامه‌ای نداشتند، کم و بیش به صورت غیرمتمرکز به برگزاری جلسات مخفیانه و اقدامات غیرعلنی می‌پرداختند که گاهی به ظهور می‌رسید. از آن جمله واقعة گوهرشاد در مشهد است که هنوز نحوة شکل‌گیری و ابعاد آن جای بحث دارد. در مجموع باید گفت که روحانیون و کمونیست‌ها دو نیروی مخالف رضاشاه محسوب می‌شدند.

در هر حال چنانچه متون مطبوعاتی و اسناد باقیمانده از روشنفکران دورة مشروطیت و پیش از روی کار آمدن رضاشاه را مطالعه کنیم، به روشنی در می‌یابیم که موضع‌گیری اصلی در مقابل روحانیون و جوهرة کلی زمینة هدایتی موجود در ذهنیت تجددخواهان در آن شرایط در جملاتی از آخوندزاده خلاصه می‌شود که:

«‌‌نهایت منافع ملت و آبادی مملکت و وطن مقتضی آن است که در میان ملت و سلطنت، اتحاد و الفت پیدا شود و سلطنت، استقلال باطنی و ظاهری حاصل کند و خودش تنها مرجع ملت گردد و علما را در ادارة امور شریک خود نسازد. به همین تدبیر که اشاره شد، بنا بر اعتقاد ما، به مرور ایام مغایرت از میان ملت و سلطنت رفع تواند شد».

ماحصل بینش تجددخواهی، سرانجام در اثر بروز شرایط از هم گسیخته و سردرگمی روشنفکری مشروطیت، منجر به شکل‌گیری اندیشة «دیکتاتوری مصلح» شد که رضاشاه تبلور آن بود.‌‌ همان رضاخانی که با عنوان سردارسپهی، در آن مقطع، در نقش «ناجی ایران» ذهنیت یافت و ظاهر شد. همه چیز در این مقطع و بر پایة این نگرش، «سرند» شد که البته عرصة روزنامه‌نگاری سیاسی نیز از این فرایند پالایشی جدا نبود. گرچه این پالایش، به توفانی تبدیل شد در فضای مطبوعات سیاسی، اما زمینه‌های تازه‌ای را در بستر چالش‌های مطبوعاتی برای ظهور نشریات تخصصی غیرسیاسی پدید آورد تا روزنامه‌نگاری توسعه‌پندار بتواند در سایة سنگین سانسور نظامی و اداری به حق حیات دست یابد.

این الگو در خلال سلطنت رضاشاه نه در پادگان‌ها بلکه در مطبوعات و در مجموعة سیستم نوپای دولت ـ ملت در مفهوم بوروکراتیک آن حاکم بود. نمونه‌های متعددی از به مرحلة اجرا درآوردن هر طرح از طریق سلسله مراتب دولتی را می‌توان در زمینه‌های گوناگون طی این دورة بیست ساله مشاهده کرد. از راه‌سازی تا ارتش ملی و از آموزش همگانی تا کارخانه‌سازی و یا طرح لباس و کلاه متحدالشکل برای خروج مردان از عبا و عمامه و یا کشف حجاب و خروج زنان از روبنده و چادر که در سراسر کشور می‌باید به اجرا در آید. روزنامه‌نگاری، چاپ، کتاب و قلم هم در این جهت حرکت می‌کند. آنچه بی‌چون و چرا در چارچوب طرح‌ها و برنامه‌های پیش‌رو در سطح ملی انجام می‌پذیرد باید مورد شناسایی مطبوعات و سیستم ارتباط جمعی نیز قرار گیرد.

روزنامه‌نگاری این دوران با چالش دیگری مواجه می‌شود که باید از آن به عنوان آغاز رویارویی یا نقش‌آفرینی دوگانة «طبقه متوسط سنتی» و «طبقه متوسط مدرن» یاد کنیم. هر یک از این دو طبقه نیازمند خوراک فکری از طریق کتاب و روزنامه و مجله است. در واقع خاستگاه طبقه متوسط سنتی به عنوان بدنة اصلی جامعه، از پیش از ورود ایران به دورة تلاش برای مدرنیزاسیون، مبتنی بر سنت‌ها و باورهای مذهبی و قومی بوده است. از همین رو بود که مقاومت‌های پراکنده‌ای را در میانة دهة ۱۳۱۰ به ویژه در سال ۱۳۱۴ در مقابل برنامه‌های غیرسنتی و تجددخواهانه مشاهده می‌کنیم و مطبوعات آن دوران جنبه‌هایی از آن را نشان می‌دهند. با شکل‌گیری بوروکراسی مدرن و حضور بخش عمده‌ای از تحصیل‌کردگان و روشنفکران ملی‌گرا در آن، طبقه‌ای فارغ از مناسبات سنتی قدرت، سیر تکوینی خود را آغاز کرد. با تحول ساختاری در نظام‌های آموزشی، اداری، قضایی و حقوقی کشور، رفته رفته هویت تازه‌ای در اقشاری از جامعه پدید آمد که ضمن پشتیبانی از روند مدرن‌سازی با الگوی غربی، نیازهای تازه‌ای را در عالم مطبوعات مطرح می‌ساخت. بخشی از این نیاز‌ها در مطبوعات سیاسی تحت سانسور و بخشی نیز از طریق مجلات غیرسیاسی نوبنیاد ولو در تیراژ محدود قابل تأمین بود. کادرسازی مطبوعات پس از شهریور ۲۰ ـ به اعتقاد بنده ـ در همین بستر انجام گرفت.

 ‌

ــ حضور روزنامه‌نگاران در دستگاه حکومتی در تاریخ مطبوعات ایران امر استثنائی و محدود به دوره خاصی نبوده است. حتی باید توجه داشت که نطفه‌های این حرفه در داخل ایران بعضاً بدست دولتمردان روشن‌بین در دستگاه حکومت قاجار گذاشته شد. از این نظر فکر می‌کنیم دوران حکومت رضاشاه استثنائی نبوده است. روزنامه‌نگارن صاحب نامی نظیر عبدالرحمان فرامرزی، علی دشتی، علی‌اکبر داور، حسن تقی‌زاده، رهنما و… اما آنچه در مورد این دوره جلب توجه می‌کند؛ سکوت و انکار نسل‌های بعدی در باره حضور روزنامه‌نگارن برجسته‌ای از نسل‌های قبل و نسل‌های جدید در درون دستگاه حکومتی و همراهی و همرأی با آن می‌باشد. علت چنین سکوت و انکاری چیست؟

 ‌

پرفسورکهن ـ بلی حق با شماست. این سکوت و به مراتب بد‌تر، انکار این واقعیت، بسیار غیرمنصفانه و حتی مغرضانه است. اصولاً در تاریخ روزنامه‌نگاری ایران، انتشار مطبوعات، اغلب، به همت کسانی شکل گرفته است که می‌توانسته‌اند بخشی از امکانات دولتی را در این راه جهت دهند. حتی کسی مانند اعتمادالسلطنه که (همچنان که به تفصیل در کتاب «تاریخ سانسور در مطبوعات ایران» شرح داده‌ام) خود از متولیان اولیه نظام ممیزی مطبوعاتی محسوب می‌شود، برای انتشار و ترجمه کتب ارزنده نیز تلاش می‌ورزید و مشوق جدی انتشار روزنامه و روزنامه‌خوانی در آن شرایط بسته نیز بود.

نباید فراموش کرد که سطح سواد و همچنین جمعیت باسواد ایران در آستانة کودتای سوم حوت ۱۲۹۹ بسیار محدود بوده است. کسانی که مأمور دولت و کارگزار حکومت بوده‌اند، الزاماً می‌باید از سطح معینی سواد و دانش روز برخوردار باشند. از سوی دیگر، خانواده‌ها و آنان که از امکانات مالی مناسبی برخوردار می‌بودند، فرصت بهتر و بیشتری برای باسواد شدن نیز می‌داشته‌اند. پس ملاحظه می‌شود که مدت‌ها عمده فعالیت روزنامه‌نگاری ایران به دست باسوادانی انجام می‌گرفته است که یا شاغل در ادارات دولتی و یا خود صاحب امکانات مالی بوده به نوعی نیز مانند گروه نخست در ردیف مرتبطان دولتی، از توانمندی بیشتری برای انجام این کار برخوردار می‌بوده‌اند. این البته جدا از معدود نشریات چپ مارکسیست وابسته به مسکو و یا راستِ دل بسته به انگلستان است که منابع مالیشان از مراجعی بیرون از مرزهای ایران تأمین می‌شده است.

پس از کودتای سوم اسفند و در خلال دورة بیست ساله، افرادی مانند داور، تقی‌زاده، رهنما، دشتی، فرامرزی، محیط طباطبایی، دکترصورتگر، حبیب یغمایی، نصراله فلسفی، علی‌اصغر حکمت، عبدالرحمان سیف‌آزاد، خسرو اقبال، ملک‌الشعرای بهار، احمد کسروی، دکترمیمندی‌نژاد، حسین‌قلی مستعان، محمد حجازی، مسعود کیهان، ابراهیم فخرایی، دکترمرتضی گلسرخی، شمس‌الدین امیرعلایی، عماد عصار، محمدعلی امیرمجاهد، مین‌باشیان، سعید نفیسی، علی‌اصغر شمیم، ابوالقاسم پاینده و شمار دیگری از تحصیل‌کردگان و روشنفکران ملی‌گرا، در هدایت و انتشار هر دو نوع مطبوعات سیاسی و یا علمی ـ تخصصی فعالانه مشارکت داشتند. در واقع، روزنامه‌نگاری آن سال‌ها، در هر چهار دورة اقتدار رضاشاه که پیشتر از آن‌ها یاد شد، بیش از پیش بر دوش این گونه افراد بود که خود ضمن دانش‌آموختگی، نقش یا مقامی در دولت نیز داشتند و در پیشبرد طرح‌ها و برنامه‌های نوین‌سازی در حکومت اقتدارگرا و متمرکز رضاشاه سهیم بودند.

البته آنان که در جرگة سیاسیون بودند، نقش غالبی را نیز در روزنامه‌نگاری سیاسی آن دوران ایفا می‌کردند که در مقاطع گوناگون طی این بیست سال، متفاوت بود. عده‌ای زود و عده‌ای دیر و تعدادی نیز به تناوب آمد و شد داشتند، به صحنة مطبوعات بیست ساله وارد شده و فعال بودند و گاهی نیز غیبتشان محسوس بود. جذب این حجم با این وزن شایسته از روشنفکران و تحصیل‌کردگان در بدنة بوروکراسی نوبنیاد رضاشاهی بود که فرایند پیاده‌سازی و پیشبرد مجموعه پروژه‌ها و برنامه‌های زیربنایی و تجددطلبانة رضاشاه را امکان‌پذیر ساخت. علیرغم کاستی‌ها رضاشاه با استفاده از این جذب، به موازات بسترسازی، با هدف یک توسعة همه جانبه، برپایی سریع نهادهای مدرن را نیز به پیش برد. البته حمایت و مشارکت این گروه از تحصیل‌کردگان و روشنفکران در کارهای فرهنگی ـ به عنوان مکمل و پشتنوانة برنامة توسعة کلان کشوری ـ از آن جهت هم بود که الگوی رضاشاه (که برخی از آن به عنوان «دیکتاتوری مصلحانه» یاد کرده‌اند) اجازة دخالت در سیاست را به همگان نمی‌داد. این گروه از آشنایان به مسائل روز و شرایط تمدنی جهان پیرامون خود، همچنان که در مصاحبة پیشین عرض کردم، با درک واقعیت موجود و آشوب و نابسامانی در ساختار کهنة کشورداری به ویژه در خلال و پس از جنگ جهانی یکم، به دنبال رهبر یا مدیر توانمندی بودند که بتواند با قدرت کشور را به سامان رسانیده و به اصطلاح، آن را جمع و جور کند و اهداف رشد و توسعه و پیشرفت مورد نظر روشنفکران و آگاهان و میهن‌دوستان را هم برآورده سازد. همراه با این گروه که دستی یا ذوقی و مهارتی نیز در قلم‌پردازی و روزنامه‌نگاری داشتند، بخش دیگری از روشنفکرانی که به گرد رضاشاه درآمدند، عمدتاً از هرج و مرج سیاسی، سرخورده و از آن آشوب، چنگی به دل نزده بودند. آنان گویی که جدول اولویت‌های رضاشاهی را یا تأیید و یا باز تنظیم نموده، پذیرای تقدمِ اولویت «سازندگی و نظم و امنیت» بر «آزادی‌های سیاسی» شده بودند. وضعیت روزنامه‌نگاری سیاسی در آن دوران نیز در همین چارچوب فهمیده می‌شود. فراموش نکنیم که از نقطه نظر توسعه به مفهوم علمی آن، این الگوی مدیریت استبدادی دولتی در کشورهای توسعه نیافته در امریکای لاتین، آسیا و حتی اروپا رواج داشت و از نماد امروزینی که نسبت به مفهوم دیکتاتوری وجود دارد، به دور بود.

حال چرا نقش ارزندة این گروه، در فعالیت‌های مطبوعاتی آن دوران با سکوت و یا انکار مواجه است، بر می‌گردد به نگرش مخالف و یا حتی عنادآمیز گروه‌های ایدئولوژیک و شبه ‌ایدئولوژیک نسبت به آن دوران. بی‌تردید در آن دوران نارسایی‌ها و نقطه ضعف‌هایی وجود می‌داشتند، اما بی‌انصافی است که انسان محقق و یا مورخ صادق، یکباره دو چشم خود را بسته و یا اینکه یک چشمی به صحنه نگاه کند و ضمن انکار کل مجموعه، نقش گروهی از روشنفکران و دولتیان روزنامه‌نگار را نیز حتی در حدی که وجود داشته است، منکر شود. فراموش نکنیم که منابع مربوط به تاریخ معاصر ایران ـ به ویژه دورة سی و چند ساله پس از سال ۱۳۰۰ ـ دستکاری شده و «داشتی‌ها» در یک «قالب انکار» در کنار «کاستی‌ها» قرار گرفته و «انصاف» در عملکرد تاریخی و حصول تاریخی، تحت‌الشعاع تنگ‌نظری عقیدتی و یا شخصی درآمده و با آن درآمیخته است. این برخورد را، حتی در‌‌ همان سال‌ها در چند نشریة چپ‌گرایی که در اروپا بر ضد حکومت رضاشاه به وسیلة چند محفل مارکسیستی منتشر می‌شد نیز می‌توانید مشاهده کنید. اگر چه در این باره در مصاحبة قبلی اشاراتی داشتم، اما تحلیل همه جانبة از این نشریات، به نوبة خود موضوع دیگری است که باید به فرصتی دیگر واگذاریم.

 ‌

ــ قابل تصور است، روزنامه‌نگاری که وظیفة دولتمداری را بر عهده دارد یا بالعکس دولتمردی که دست در کار مطبوعات یا قدرت قلمی دارد، طبیعی است که از بهره‌گیری از این امکان در توجیه اقدامات و سیاست‌های دولت خود صرف‌نظر نکند. در این صورت در حیطة «استقلال»، برای چنین روزنامه و روزنامه‌نگارانی چه اعتباری باقی می‌ماند؟

 ‌

پرفسورکهن ـ این البته به بینش فرد، به شخصیت فرد و به طور کلی، به خاستگاه او بر می‌گردد. مفهوم «استقلال» در این شرایط، بسیار دقیق و حساس است. روزنامه‌نگاری که از جایگاه و یا امکاناتی که در اختیار دارد، استفاده کند تا پیام درستی را در چارچوب منافع ملی (و نه منافع فردی یا گروهی) از طریق صفحات نشریة خود منتشر سازد، او ضمن حفظ استقلال ـ در مفهوم بنیادی آن ـ مسئولیت خود را نیز انجام داده است. زمانی که این فرد صاحب نفوذ یا صاحب مقام و یا به اصطلاح «دولت‌مدار» ـ که البته این بار، درس‌خواندة فرنگ و روشنفکر نیز هست ـ کلیّت حکومت رضاشاه را در جهت مصالح کشور می‌بیند و ضمن آگاهی از الاهم فی الاهم‌های توسعه‌مدارانة نظام موجود، پذیرش و همگامی سایر روشنفکران با روند تجددخواهی را نیز مشاهده می‌کند، در واقع، یک «روی هم افتادگی مفهومی» در ذهن او پدید می‌آید. «استقلال»، مفهومی دوجانبه پیدا می‌کند که در یک هماهنگی قرار دارد. او استقلال خود را در نقش‌آفرینی در اموری می‌بیند که مفهوم استقلالِ دامنه‌دارتری را می‌پوشاند. او مشارکت در روند اصلاحاتی که مورد تقاضای نهضت مشروطیت بوده و فعالیت در آن چارچوب ـ چه در حیطة روزنامه‌نگاری و چه در نهادسازی‌های مربوط به امور دادگستری، آموزش و پرورش، کشاورزی، تجارت، راه و ساختمان، مالیه و امور فرهنگی و تنویر افکارـ را «استقلال» تعبیر می‌کند. او در واقع استقلال خود را در نمود استقلال کلیتری معنا می‌دهد که ناشی از توسعة زیربنایی و جهت‌گیری تلقی و بیانی در آن راستاست. حال چه این فرد، خود صاحب نشریه باشد و مستقل از عضویت در ساختار دولت؛ و چه شاغل در آن و به اصطلاح دولت‌مدار، و در عین حال، نشریه‌ای را نیز اداره کند.

البته روزنامه‌نگاران و صاحب‌مقامان دولتی دیگری نیز وجود دارند که برعکس، این گونه فرصت‌ها (یعنی هر دو امکان شاغل دولت بودن و مدیر یا سردبیر نشریه‌ای بودن) را صرفاً در جهت منافع شخصی و یا ایدئولوژیک خود مورد سوءاستفاده قرار می‌دهند. در اینجا، این موضوع که فرد فقط «یک دولتیِ روزنامه‌نگار» و یا «روزنامه‌نگارِ دولتی» باشد، تغییری در اصل قضیه نمی‌دهد. آنچه برای او مطرح است (و به عبارتی اولویت او)، ربطی به ترجیحات کلان و ملی ندارد و بنابراین «استقلال» خارج از این مرزبندی، فقط و فقط معنای تأمین منفعت شخصی پیدا می‌کند.

چنانچه به فهرست اسامی افرادی نگاه کنیم که در ضمن دارا بودن شخصیت فرهنگی، علمی و تخصصی، مسئولیتی را نیز در بدنة دولتی داشتند و همچنین در عرصة روزنامه‌نگاری دورة بیست ساله هم حضوری فعال داشته‌اند، مفهوم این «استقلال» را کم و بیش می‌توانیم در آنان مشاهده کنیم و بنابراین به ندرت با لغزش «استقلال» در آنان ـ به مفهوم گستردة آن ـ مواجه می‌شویم.

به طور کلی، آنان که بیرون از مسئولیت دولتی، نشریه‌ای را در اختیار می‌داشته‌اند، بیشتر لغزش داشته‌اند و به سختی در چارچوب مفهوم گستردة «استقلال» قرار می‌گرفته‌اند. که این پدیده نه تنها از ابتدایی‌ترین مفهوم استقلال حرفه‌ای روزنامه‌نگاری و مسئولیت شخصی برخوردار نیست، بلکه در بسیاری موارد به نوعی «باج‌گیری» از افراد و حتی دولتیان نیز می‌انجامیده است. در اینجا دیگر نه «اعتبار شخصی» و تعهد اخلاقی مطرح است و نه مفهوم بایسته و مقدس استقلال در دو عرصه یا دو دامنة خُرد (فردی) و یا کلان (ملی) آن. جالب اینجاست که روزنامه‌نگاران زبردست و معروفی مانند دشتی، عبدالرحمان فرامرزی، ابوالقاسم پاینده و ابوالقاسم شمیم که خود چه پیش و چه پس از آن دوران صاحب قلم بودند، چند سالی از زندگی شغلی خود را در ادارة سانسور شهربانی کشور گذرانده و هر یک مسئولیت‌هایی را در زمینه ممیزی حکومت بر عهده داشتند. به طور کلی، ادارة سیاسی شهربانی در آن زمان، نسبت به ادارة انطباعات یا مطبوعات در وزارت معارف، از توان و اهمیت و احاطة بیشتری برخوردار بود. این اداره عملاً آشکارا نظارت شدیدی را بر چاپخانه‌ها، هیات‌های تحریری و متون مطبوعاتی اِعمال می‌کرد. زمانی که علی دشتی در فروردین ماه ۱۳۱۷ به سمت «رئیس دایره راهنمای نامه‌نگاری» (دایره نگارشات) که متعلق به ادارة سیاسی شهربانی بود، گمارده شد، فرامرزی، پاینده و شمیم را در کنار خود داشت که البته عبدالرحمان فرامرزی در مقام معاونت او انجام وظیفه می‌کرد.

روش کار در ادارة سانسور شهربانی بدین‌گونه بود که روزنامه‌ها ملزم به ارسال مطالب خود به این اداره بودند تا با صلاحدید مُمیزان آن، مُجوز نشر دریافت دارند. این کنترل شامل کلیة مطالب می‌بود تا مشخص شود که در جهتی غیر از استراتژی توسعه‌ای حکومت و اجرای طرحهای رضاشاه و سیاست اصلاحات و هویت ایرانی مطرح شده، نباشد. البته هیچ نشریه‌ای نیز بدون تأیید مُجوز آن از سوی ادارة سیاسی شهربانی به چاپخانه نمی‌رفت. برای درک چگونگی حرکت برخی روزنامه‌نگاران از صحنه فعالیت مطبوعاتی به عرصة مشارکت فعالانه در اجرا و پیشبرد برنامه‌های حکومت رضاشاه و نیز آشنایی با ادارة سیاسی شهربانی می‌توانیم به نمونة ابوالحسن عمیدی‌نوری مراجعه کنیم. او که از روزنامه‌نگاران با سابقه بود اظهار می‌دارد که: «با استقرار نظم و امنیت در کشور و حاکمیت سراسری قدرت رضاشاه، روزنامه‌نگاران سیاسی رفته رفته دریافتند که در شرایط موجود و فشار ابوالقاسم‌خان شمیم مأمور سانسور شهربانی در مطبوعات، بهتر است توان و وقت خود را در عرصه دیگری صرف کنند». عمیدی‌نوری در این زمینه می‌نویسد که: «از پیوستن به سازمان دادگستری نوبنیاد، زیاد راضی نبودم زیرا می‌دیدم آزادی مطبوعات دارد از بین می‌رود و توجه رضاشاه به ساختمان دستگاه‌های کشور است. بنابراین از قدرت دیکتاتوری خود در این راه حداکثر استفاده را می‌نماید و به همین جهت بازار مطبوعات کساد شده، اجازه نشر افکار آزاد داده نخواهد شد…». این به آن معناست که فعالیت و حضور مطبوعات سیاسی در فضای آن روز جامعة ایران، در زمرة نخستین اولویت‌های برنامه‌ها و اهداف رضاشاه قرار نداشت، با این حال نباید نقش کارگزاران و مأموران کنترلی شهربانی در اِعمال شدت عمل‌های نا‌بجا و‌گاه افراطی را نیز فراموش کرد. در طول تاریخ معاصر ایران، به ویژه در زمینة مُمیزی مطبوعات، تحدید تحزب و آزادی بیان در تعاملات سیاسی در بسیاری مواقع مشاهده می‌شود، آنجا که به اصطلاح، قرار به آوردن «فرد» است، یکباره ما با «سر» مواجه می‌شویم! «سری» که با خوش خدمتی و یا بی‌خردی مأمور یا کارگزار آورده شده است!

برای روشن شدن منظورم بد نیست به نمونه‌ای از نحوة اِعمال مُمیزی مطبوعات توسط مدیریت سانسور و مُمیزی در آن زمان اشاره کنم که عمیدی‌نوری مدیر روزنامه ستاره (و سردبیر «داد» پس از شهریور ۱۳۲۰) خود شاهد آن بوده است: «یک روز دیدم ابوالقاسم‌خان شمیم که وظیفه‌اش این بود عصر‌ها و صبح‌ها به ادارات چند روزنامه‌ای که آن وقت‌ها منتشر می‌شد، سرزده، اخبارش را بخواند و روی آن بنویسد «چاپ شود» و یا خط قرمز کشیده بنویسد «قابل چاپ نیست». به دفتر ستاره آمده مقاله‌ای که نوشته بودم، خواند، قدری فکر کرد آن را با خط قرمز جلویم گذاشت و نوشت «قابل چاپ نیست». من از او پرسیدم چرا؟ گفت: حقیقت مطلب این است که من هم چیزی از این مقاله نفهمیدم ولی به همین دلیل که چیزی نمی‌فهمم و به دلیل اینکه شما این را نوشته‌اید، راه احتیاط را پیش گرفته نمی‌گذارم چاپ شود! زیرا می‌ترسم فردا که منتشر شد و دیگران آن را خواندند، چیزی از آن بفهمند که اسباب زحمت شود. اصلاً آنچه شما می‌نویسید ظاهر آن‌ها قابل ایراد نیست. ولی بعد تویش حرف در می‌آید. این است که مقالات شما را اغلب باید سانسور نمایم!…»

مدیر روزنامه ستاره اعتراف می‌کند که این طرز تفکر مأمور سانسور، وی را بیشتر بیدار کرد که: «باید دوران خدمت مطبوعاتی را پایان داده و به کار قضایی خود در دادگستری نوین دلبستگی بیشتری به خرج دهم به همین جهت با روح جدی به کار دادیاری دادسرای تهران پرداختم و سعی نمودم در پُست جدید به کسب اطلاعات و پرداختن به کار جدی اشتغال ورزیده خود را جلو اندازم…»

بدین ترتیب بخشی از روزنامه‌نگاران به علت نوع برخورد اداره سیاسی شهربانی و فشار سانسور و درک موقعیت و وجود زمینه‌های دیگر و گروهی نیز همچنان که عین‌السلطنه به درستی بیان کرده بود، به علت برچیده شدن بازار مکاره‌ای به صورت سوءاستفاده از حرمت حرفة روزنامه‌نگاری، از گردونة فعالیت‌های مطبوعاتی بیرون رفتند.

 ‌

ــ روزنامه، سیاست، اخبار اقدامات حکومت و رد یا تأئید آن پدیده‌هایی جدائی‌ناپذیرند. اما بدیهی است که مسائل جامعه و مردم تنها در این امور خلاصه نمی‌شوند وضعیت جرائد از نظر دربرگیری مسائل و موضوعات دیگر در این دوره چگونه بود؟

پرفسورکهن ـ به نکتة جالبی اشاره کردید. بلی تعریف روزنامه بیشتر مُبتنی بر خبری بودنِ آن است و در تعریف مجله، بیشتر جنبه‌های تشریحی و توصیفی و کمتر خبری مطرح می‌شود. این هر دو در دوران رضاشاه به ویژه از سال‌های ۱۳۱۰ به بعد که اولویت بر روزنامه‌نگاری سیاسی نبود و مطبوعات، در فضای اقتدارگرایانه و حاکمیت به شدت متمرکز و دستوری قرار داده شده بود، «اخبار و اطلاعات سیاسی و تلاقی باور‌ها و عقاید سیاسی»، اهمیت خود را به نفع «توجیهات عمرانی و اخبار توسعه‌ای در زمینه‌های اصلی و برنامه‌های نوسازی و آموزش همگانی» از دست داده بود. هرگونه مباحثات صرفاً سیاسی مرسوم گذشته، در واقع به عنوان دگراندیشی سیاسی و مخالفت‌آمیز، به مثابه عامل ایجاد آشوب و هرج و مرج دوباره تلقی می‌شد یعنی ترمز فرایند پیاده‌سازی مجموعه اولویت‌های برنامة نوسازی که بنابراین برای حکومت، تحمل ناپذیر و غیرقابل قبول است. گویی که روشنفکران دلزده از اوضاع به هم ریختة سیاسی سال‌های پیشین، وارد یک مُبادله یا داد و ستد کیفی شده بودند. آنان گویی که «روزنامه‌نگاری و بیان آزاد سیاسی» را با مجموعه‌ای دیگر شامل «سانسور» همراه با «توسعه و امنیت و نوسازی» که از جنس دیگر بود، مبادله کرده بودند.

تناسب یا درست و نادرستی این بینش و یا دریافت روشنفکران جذب شده در بدنة بوروکراسی نوبنیاد، زمانی برای ما مشخص‌تر می‌شود که بار دیگر شرایط پس از شهریور بیست را مورد توجه قرار دهیم. شرایطی که طی آن یکباره فضای سیاسی تغییر کرد و اولویت‌های سیاسی ـ به شدت و بار دیگر ـ از جانب روزنامه‌نگاری ما حق تقدم یافت.

بی‌آنکه بخواهیم و یا بتوانیم از محدودیت‌های اِعمال شده بر مطبوعات، به ویژه در دورة سوم حکومت رضاشاه دفاع کنیم، باید اذعان داشت که تجربة مطبوعات پس از شهریور ۱۳۲۰ نشان داد که به غیر از مطبوعات واقعاً مستقل، آزاد و ملی و سوای نشریات وابسته به گروهی کاسبکار در عرصة روزنامه‌نگاری ایران، به طور کلی مابقی مطبوعات دهة ۱۳۲۰ به دو جناح چپ (روس‌های شوروی) و راست (انگلستان) وابستگی داشته‌اند (درست مانند سال‌های اواخر دهة ۱۲۹۰ و اوائل ۱۳۰۰ خورشیدی). گرچه هر یک از این دو، انتشارات خاص و حتی رسمی خود را داشت، اما با استفاده از سوابق ارتباطی با عناصر ایرانی متمایل به خود و یا به وسیلة پول یا ارائه خدمات و امکانات فنی ـ تکنولوژیک، بخش مهمی از مطبوعات موجود را در اختیار می‌گرفتند تا ضمن دفاع از مواضع آن‌ها در ایران، جایگاه و پایگاه مستحکمی را در آیندة ایران دست و پا کنند. حامیان مطبوعاتی و کارگزاران شوروی و پایگاه ایدئولوژیک آن در مقایسه با آن دسته از روزنامه‌نگارانی که در جناح راست از سیاست انگلستان پشتیبانی می‌کردند، به مراتب راسخ‌تر و وفادار‌تر عمل می‌کردند.

در هر حال باید گفت که آزادی مطبوعات بار دیگر به بازی گرفته شد. گویی که مسئولیت حسّاس روزنامه‌نگاری در شرایط ویژه‌ای که پدید آمده بود به فراموشی سپرده شده که این خود، بیانگر واکنش انسدادی دورة پیشین بود که به درستی هدایت نمی‌شد. ادارة مطبوعات و تبلیغات در دورة رضاشاه از جمله نهادهای سخت‌گیر و کنترلی محسوب می‌شد که به زعم خود سعی در حفظ آرامش سیاسی مورد نیاز برای پیشبرد طرح‌ها و نیز القای احساس مسئولیت اجتماعی برای تحدید قلم در میان صاحبان مطبوعات داشت. رضاشاه که به منظور شکستن اقتدار مذهبی، سیستم قضایی جدیدی را با استفاده از مجموعه قوانین فرانسه تأسیس کرده و مدارسی به سبک نو در سراسر کشور به وجود آورده و سوادآموزی را اجباری کرده بود، چالش یا مخالفتی را در مقابل این طرح‌ها و در مقابل خود بر نمی‌تافت. او با تصویب قوانین متعدد، مردم را از اَعمال برخی عُرفیات اسلامی مانند پوشش سرِ مردان با عمّامه و حجاب و چادر به سری زنان بازداشت. این خود موجبات مخالفت شدید روحانیون شیعی را برانگیخت تا بار دیگر با بیرون رفتن از صحنة سیاسی کشور پس از شهریور بیست و حضور ارتش‌های بیگانه در پایتخت، این گروه از مخالفین به شدت فعال شوند.

شرایط پدید آمده در ایران، به ویژه در تهران در اثر اوج‌گیری جنگ جهانی دوم را نمی‌توان به طور کامل از طریق مطالعة متون فارسی و برخی از نشریات سال‌های ۱۳۲۰ـ ۱۳۱۸ خورشیدی درک کرد. زیرا همچنان که پیشتر عرض کردم، سایة حاکم بر معدود مطبوعات سیاسی آن روزگار و نیز جهت‌گیری یک جانبة اخبار مندرج در صفحات آن نشریات، تنها گوشه‌ای از فضای موجود را نمایان می‌سازد. از این روست که هر پژوهنده‌ای برای درک واقعیات سیاسی و اجتماعی در کشور به مراجعه به سایر متون و اسناد پراکنده نیاز دارد. متونی که گوشة دیگری از شرایط حاکم بر فضای ارتباط جمعی (عمدتاً مطبوعات) و چالش‌های سیاسی ـ اجتماعی آخرین سال‌های دوران سلطنت رضاشاه، را ترسیم می‌کنند. راه‌کاری که می‌تواند محقق را برای یک قضاوت درست و منصفانه آماده سازد. قضاوتی که مقاطع تاریخی و رویداد‌ها و شخصیت‌ها را «سیاه» یا «سفید» نبیند. البته این سیاه و سفید دیدن در زمانی که مردم به دور از سانسور، از دستیابی به مطبوعات آزاد و نقطه نظراتِ روزنامه‌نگارانِ آزاداندیش و مسئول برخوردار باشند، به مراتب کمتر خواهد بود.

نمونه‌ای در خور توجه از ترسیم فضای خبررسانی و ارتباط جمعی حاکم بر تهران در روزهایی از سال ۱۳۱۹ که به شدت تحت تأثیر اخبار جنگ جهانی قرار گرفته بود، نامه‌های خصوصی «سِر ریدر ویلیام بولارد» سفیر انگلستان در ایران به همسر خود است. وی در این نامه اطلاعات ارزنده و جالبی را ارائه می‌دهد. اشاراتی که جوّ حاکم بر افکار عمومی ایرانیان و تأثیر روزنامه‌های سیاسی موجود و رادیوهای فارسی زبان را برای ما شفاف‌تر می‌سازد. حقایقی از وظایف روزنامه‌نگاری مسئول که در مطبوعات هدایت شدة آن سال‌ها لااقل در این زمینه نمی‌توان مشاهده کرد. وی در نامه‌ای به زبان انگلیسی در تاریخ سه شنبه ۲۳ آوریل ۱۹۴۰ میلادی (سوم اردیبهشت ۱۳۱۹ خورشیدی) خطاب به همسرش می‌نویسد: «آلمانی‌ها [در تهران] به جز در میان ایتالیایی‌ها که با سفارت آلمان رفت و آمد دارند و آن هم به دستور است، دوستی ندارند. مردم ایران خیلی تحت تأثیر پخش برنامه‌های فارسی رادیو برلین هستند که ادعاهای عجیب و غریب می‌کند. شاید بتوان ایرانی‌ها را در مجموع کسانی دانست که نسبت به آلمان احساسات دوستانه دارند. این تا حدودی به علت ترس آنان از روسیه است و اینکه می‌خواهند شاهد یک آلمان قوی برای ایجاد توازن با روس‌ها باشند و تا اندازه‌ای هم به این دلیل است که ایرانی‌ها از سنخ هیتلر را تحسین می‌کنند!».

نکتة درخور تعمق چه برای آن دوره و چه برای درک تاریخی ما از روحیة بخشِ عمده‌ای از مردم ایران تحت هدایت‌‌ همان مطبوعات سیاسی محدود را باید از همین جملات دریافت.

بولارد در نامة دیگری به تاریخ ۱۹ ماه مه ۱۹۴۰ (۲۹ اردیبهشت ۱۳۱۹) بار دیگر از نکته‌ای ظریف‌تر خبر می‌دهد. نکته‌ای که در حال حاضر پس از گذشت بیش از شصت سال از آن دوران ما را با یک واقعیت تلخ مواجه می‌سازد که از نظر تلقی و نگرش مردم خودمان در شرایط تاریخی خاص بسیار جالب است:

«آلمانی‌های مقیم اینجا چند هفته‌ای است می‌گویند جنگ در همین بهار یا به هر حال قبل از پایان ژوئن تمام می‌شود و اگر این پیش‌بینی دروغ از آب درآید، اثر خوبی در اینجا خواهد داشت. جایی که افکار عمومی در حال حاضر به طرفداری از آلمان گرایش دارد. صد‌ها آلمانی در تهران هستند و بسیاری از آنان علناً کاری ندارند و همگی با جدیت به کار پخش مطالبی به نفع آلمان و بر ضد متفقین مشغول‌اند و از برنامه‌های زبان فارسی که از برلین پخش می‌شود، به همین منظور استفاده می‌کنند. دو روز پیش در تهران باور کرده بودند که شاه جورج (King George) [پادشاه انگلستان] به دستور برلین در حال بستن چمدان‌های خود به قصد کاناداست و حکومت فرانسه هم می‌خواهد به‌‌ همان جا نقل مکان کند. بی. بی. سی هنوز نتوانسته پخش برنامه به زبان فارسی را راه‌اندازی کند. هر چند که حالا دارند تلاش می‌کنند تا این کار را انجام دهند. ولی حتی اگر ما برنامه به زبان فارسی پخش کنیم، نمی‌توانیم امیدوار باشیم که در بهره‌برداری از آن با آلمان‌ها رقابت کنیم. زیرا زبان تُند و تیز و ادعاهای مبالغه‌آمیز آنان (که پیش‌روی زمینی آن‌ها صحت آن را تأیید کرده) بیشتر به دل ایرانیان می‌نشیند. اما اگر آلمانی‌ها نتوانند بیشتر در خاک فرانسه پیش‌روی کنند، خیلی از زور تبلیغات آن‌ها در اینجا کاسته می‌شود و اگر رادیوی ما در لندن آغاز به کار کند، مورد توجه بیشتری قرار خواهد گرفت… [در هر حال] به رغم مساعی من در وادار کردن مقامات ایرانی به حفظ تعادل، اخبار آلمان در مطبوعات تهران جلوة بهتری دارد. برای مثال یادداشت دور از ادب آلمان به بلژیک و هلند به طور کامل چاپ شده، اما وادار کردن مقامات ایرانی برای چاپ خلاصه جواب مُحکم ملکه ویلهم نیا [ملکه هلند] با فشار انجام گرفت».

این‌ها در واقع نمونه‌هایی از اشکالاتی است که از نظر هدایت افکار عمومی و یا جریان‌سازی در ارتباطات جمعی توسط بخشی از روزنامه‌نگاری سیاسی که با حاکمیت نیز هم سویی‌هایی داشته‌اند باید مورد بررسی و توجه قرار گیرد.

البته در چشم‌اندازی دیگر، در همین دورة تاریخی است که روزگارنو پدید آمده در سیر تفکر پس از مشروطیت، زمینه‌ساز تحول در سایر فعالیت‌های فرهنگی ـ ادبی نیز می‌شود. چندان که نثر فارسی، امروزی‌تر شد و شرایط پیدایش رمان فراهم می‌آید. مهم‌ترین عوامل نقش‌آفرین در این زمینه را می‌توان در هویت یافتن «ملت» و اهمیت یافتن «فردیت» در چارچوب اندیشة حاکم دوران رضاشاه، فراهم آمدن امکانات چاپ و نشر و انتشار مطبوعات تخصصی، هنری ـ ادبی، گسترش مدارس به سبک نوین، اعزام دانشجو به اروپا و ورود زنان به صحنه‌های فرهنگی و اجتماعی خلاصه کرد. نخستین مجموعه داستان کوتاه ایرانی را نیز محمدعلی جمال‌زاده در همین دوره منتشر می‌سازد و نویسندگان برجسته‌ای مانند صادق هدایت، جلال آل‌احمد، ابراهیم گلستان، صادق چوبک، بزرگ علوی، سیمین دانشور، احمدمحمود نیز پرورش یافتة همین دوران محسوب می‌شوند. حضور روزنامه‌نگاری ادبی و غیر سیاسی پیشگامانی مانند ملک‌الشعرای بهار، سعید نفیسی و فروغی، حجازی، مشفق کاظمی و دشتی را نیز در پرورش نسل جدید نویسندگی به سبک دنیای مدرن نباید از نظر دور داشت.

 ‌

ــ پرسش فوق زمینة بحث دیگری را در ارتباط با مفهوم «استقلال» روزنامه‌نگاری باز می‌کند. یعنی دیدن مسائل دیگر جامعه خارج از حیطة سیاست و بیرون از نفوذ علاقمندی سیاسی شخصی روزنامه‌نگار. آیا فکر می‌کنید در این زمینه روزنامه‌نگاران آن دوره توانستند توجه مردم را به موضوعات دیگری نظیر موسیقی، تأ‌تر، ارتباطات اجتماعی، سلامت، ورزش و… جلب نموده و رشته‌های جدیدی را در عرصه روزنامه‌نگاری پایه‌گذاری کنند؟

 ‌

پرفسورکهن ـ موضوع دشواری را شما مطرح می‌کنید. زیرا چنانچه بخواهیم نقش روزنامه‌نگاران در دوران حکومت رضاشاه را از نظر مُنوّرسازی ذهنیّت عامة مردم مورد بررسی قرار دهیم، مجبوریم به مقایسة ادواری بپردازیم. بدین ترتیب که ببینیم «تنویر سیاسی» با «تنویر غیرسیاسی» افکار چه تفاوتهایی دارد. و اصولاً ماهیت هر یک چیست و وزن هر کدام در میان اولویت‌بندی‌ها و برنامه‌های استراتژیک چه مقدار است. برای این کار شرایط تاریخی را باید در نظر گرفت و بر اساس واقعیت‌های زمانه و با توجه به بود و نبود‌ها و شدت و ضعف‌ها به ارزیابی نشست. همان‌گونه که چندین بار عرض کردم اگر چه سانسور و استبداد در کلیت خود مورد سئوال است، اما همچنان که آقای پارسانژاد هم می‌نویسد، زمانی که رضاشاه در اردیبهشت ۱۳۰۵ درکاخ گلستان با مراسم ساده‌ای تاج‌گذاری کرد، او شخصاً تاج را بر سر گذاشت تا نمادی روشن از شیوة منحصر به فردش در به دست گرفتن امور کشور باشد. رضاشاه پیروزی خود را در رسیدن به این موقعیت مدیون توانایی‌اش در رهبری ُمقتدرانه بود. او آن زمان که ایران در نابسامانی، آشوب و هرج و مرج فرو رفته بود ظهور کرد و توانست تا خود را مُنجی و تأمین کنندة امنیت و ثبات معرفی کند و با جذب و گردآوری گروهی برجسته از نخبگان و روشنفکران به دور خود، یعنی کسانی که تمرکز قدرت و آنچه بعد‌ها به «دیکتاتوری صالح» شهرت یافت را تنها راه نجات کشور می‌دانستند، به سرعت نظام جدیدی را در تمام عرصه‌ها پدید آورد. این گروه راه انجام آن برنامه‌های اساسی را هموار ساختند که راه‌گشای کشور به سوی پیشرفت بود. اعضای همین گروه بودند که اجبار در عدم پردازش به مطبوعات سیاسی را پذیرا شده و فرصت تازه‌ای را که در عرصة روزنامه‌نگاری غیرسیاسی پدید آمده بود، درک کردند. مطبوعاتی به دور از سلایق و تنش‌های سیاسی، رفته رفته شکل گرفت. گرچه دخالت‌های عدیده‌ای از سوی اداره سانسور شهربانی‌گاه و بی‌گاه دامنگیر هر چاپخانه‌ای می‌شد و مدیریت مطبوعاتی را مردد و گاهی مضطرب می‌ساخت، اما مجلاتی در قالب هفته‌نامه، ماهنامه، فصلنامه و جز این‌ها با حمایت‌های بی‌دریغ دولتی از سوی نهادهای نوبنیاد و سازمان‌ها به صورت پشتوانه‌های تخصصی آموزشی و علمی و اطلاع رسانی حرفه‌ای، تربیت نموده و کادرسازی اسلوب‌مدارانه‌ای را برای سالهای پس از شهریور ۱۳۲۰ بسترسازی کردند. با نگاهی به محتوا و عناوین متنوع این نشریات می‌توان به روشنی دریافت که آن‌ها هم زمینه ساز اسلوب تازة مطبوعات غیرسیاسی آینده بودند و هم به عنوان نهادی آموزشی، تسهیل کنندة طرح توسعة جامع و ملی، نقش آفرینی می‌کرده‌اند.

تفاوت موجود میان نوع مطبوعات این دوره با آنچه در گذشته و دوران قاجار در عرصة فعالیت‌های مطبوعاتی وجود داشت را می‌توان در تفاوت عملکردی سیستم رضاشاهی با سیستم پیش از او نیز معنا کرد. گر چه در هر دو سیستم (البته با تفاوت‌هایی)، نظام ممیزی و کنترلی بر مطبوعات وجود داشت.

باید توجه داشت که ماهیت نظام متمرکز رضا شاهی با آنچه در ادوار گذشته در دوران پادشاهان قاجار و حتی در دورة دیکتاتوری ناصرالملک (پس از سقوط محمدعلی شاه) شاهد بودیم، به شدت متفاوت است. در این دوره (یعنی حکومت رضاشاه) برنامه جامع و مشخصی وجود دارد که با تایید اکثریت نواندیشان تحصیلکردة فرنگ و روشنفکران و رهاشدگان از دوران آشوب سیاسی پس از مشروطه دوم مواجه بوده و از مشارکت و حضور فعال آنان در عرصه‌های اجرایی و برنامه‌ریزی نیز برخوردار است. این امری کاملاً شفاف و مشهود است. بنابراین، به دور از هرگونه چشم‌پوشی از نقش بازدارندة سانسور مطبوعاتی، باید این مقوله را در مجموعة عملکردی و به اصطلاح «بُرون‌دادِ» یک بوروکراسی توسعه‌مدار و نوساخته، مورد ارزیابی و توجه قرار داد. در این صورت سهم عنصر «مطبوعات نوانتشارِ غیرسیاسی» و نیز تأثیر عدم وجود عاملی به نام «مطبوعات آزاد سیاسی» در بازدهی سیستم (یعنی مجموعة حکومتی رضاشاه) به درستی شناخته خواهد شد.

گرچه بخش عمدة روشنفکران ایرانی دورة رضاشاه تحت تأثیر ناسیونال سوسیالیسم آلمان قرار داشتند، باید بپذیریم که آنان حتی فاشیسم اروپایی را نیز مورد توجه قرار داده و ضمن آموختگی از آن تجربه، مشتاقانه در پی ملی‌گرایی شدید ایرانی رفتند. به قول آقای آشوری، در شرایط پس از جنگ یکم جهانی، دیگر مسئله درجة اول برای آنان، سازندگی کشور و قدرت دولت مطرح بود. از این رو بود که روشنفکران خودشان را در سایة دیکتاتوری رضاشاه وقف این کار کردند و در پرتو امنیت آن دوران، بسیار اثربخش بودند و کوشندگی آنان در جهت شناساندن ادبیات و فرهنگ مدرن به جامعه ایران انکار ناپذیر است.

شما تصورش را بکنید در زمانی که این مباحث مطرح می‌شود که در‌‌ همان اوائل سال‌های دهة ۱۳۰۰ روزنامة «زبان زنان» خانم دولت‌آبادی را در خیابان‌ها می‌سوزانیدند و او را در کوی و برزن لعن و نفرین می‌کردند که چرا در مقالات آموزنده و روشنگرانه‌اش وضعیت زنان در کشورهای پیشرفته را به رخ زنان ایرانی می‌کشاند. هم او بود که در دورة ریاست وزرایی رضاخان سردارسپه، در مقاله‌ای با عنوان «ایران و فرانسه» طرح اصلاح و توسعة اقتصادی ایران را با همکاری دولت فرانسه ارائه داد و در سال ۱۳۱۴ که به دستور رضاشاه به علی‌اصغر حکمت وزیر جنگ «جمعیت زنان آزادی‌خواه تهران» یا «کانون بانوان» برپا شد، نقش بسیار فعالی در پیشبرد اهداف آن ایفا کرد. صدیقه دولت‌آبادی تا آنجا به صحتِ طرح نوین‌سازی ایران در دوران رضاشاه اعتقاد داشت که حتی در سال ۱۳۴۰ در لحظات پایان زندگی در وصیت‌نامه‌اش نوشت که «مرا از محل کانون بانوان به آرامگاه ابدیم ببرید و در مراسم تشییع جنازه‌ام حتی یک زن با حجاب شرکت نکند».

در ابتدای همین دوره است که مجلة «زنان میهن» ارگان «انجمن نسوان وطن‌خواه» ایجاد می‌شود و خانم محترم اسکندری به شدت تلاش می‌ورزد تا در جلسات سخنرانی برای «عده‌ای از زنان و دختران اجتماع» با برشمردن پیشرفت‌های فنی و صنعتی اروپا، به حاضران گوشزد کند که «اگر طالب رشد و سعادت هستند باید به غرب اقتدا کنند» و در مدارس نوبنیاد ایران به جای زبان عربی، آموزش زبان‌های فرانسه و انگلیسی در اولویت قرار گیرد». در‌‌ همان سالی که (سال ۱۳۰۲) رضاخان سردارسپه به صورت محرمانه به جمعیت نسوان وطن‌خواه کمک مالی می‌کرد، از سویی دیگر، اعضای این جمعیت «فاسد الاخلاق و بدکاره» نامیده می‌شدند و آنان را بی‌دین می‌پنداشتند! محترم اسکندری و سایر زنان همفکر و نواندیش فعال در این جمعیت، در موقع عبور و مرور، توسط افراد تحریک شده، خاک بر رویشان می‌ریختند و سنگ به سوی آنان پرتاب می‌کردند. در همین سال‌های آغازین حکومت بیست ساله بود که به گفتة دکترعطا اقراری «در نبودِ حداقّل امکانات بهداشتی و درمانی، وقتی برای تولد بچه‌ای مشکل پیدا می‌شد، هیچ وسیله و کمکی وجود نداشت، این بود که یکی از مردان محله بر گلدسته‌های مساجد و یا به روی بام‌ها رفته و با گفتن اذان از خدای توانا درخواست کمک می‌کرد».

در هر حال به طور خلاصه باید عرض کنم که در دوران حکومت رضاشاه از «مهنامة ارتش» تا مجلة «پیمان» به سردبیری احمدی کسروی و از دو هفته‌نامة «راهنمای زندگی» به سردبیری مستعان و از «آیندة ایران» تا «ایران باستان»، از «بدر منیر» در رشت به روش همچنان سنتی خود تا «بهار» و از «تجدید ایران» تا «کوشش»، از «دامپزشکی» تا «راه نجات» و «سعادت بشر»، از «اطلاعات» تا «ترقی» از «خواندنی‌ها» در تهران تا «خلیج ایران» در بوشهر، از «نامة شهربانی» تا «صدای کرمان» و «طوس» مشهد، از «کانون» تا «گلستان» و از «گمرک ایران» تا «مردان کار» و از «مهر» و «نسیم شمال» و «سهند» و «شاهین» تا «مهرگان» و «مجلة موسیقی» همگی در چارچوب کنترلی و ممیزی موجود، خود را مجاز به انتشار مطالب آموزشی و توسعه‌ای و مقولاتی راجع به آیین زندگی و به اصطلاح اروپائیان راجع به اصول اجتماع و امور ملی می‌دیدند. از این‌رو، صفحاتِ خود را به دور از مباحثات مرسوم سیاسی، صرفاً به این گونه مطالب عام‌المنفعه و تجددخواهانه اختصاص می‌دادند. در همین دوره است که نخستین نشریه تخصصی «کتاب» توسط محمد رمضانی در سال ۱۳۱۱ و به نام شرق منتشر شد.

اما متأسفانه آنچه هر ناظر بی‌طرفی و هر محقق منصفی را ناگزیر از اقرار می‌کند همانا نوعی کج‌رویِ‌‌ همان روزنامه‌نگاری سیاسی محدود، در مقطعی از این دوره است که به علت محدودیت آزادی قلم و شرایط حاکم بر دستگاه کنترلی دولت، فرصت یا امکان تصحیح و یا مقابله‌ای برای دگراندیشان سیاسی فراهم نبود. این ضعف استراتژیک،‌‌ همان است که در پاسخ به پرسش قبلی مطرح کردم. بدین ترتیب که مطبوعات سیاسی، یعنی آن گروه از دست‌اندرکاران روزنامه‌نگاری سیاسی در اواخر دوران رضاشاه، همزمان با جریان جنگ جهانی دوم، یکباره و به شدت به آلمان گرایش نشان دادند. این روزنامه‌نگاران همگام با خطای برخی دولتیان، با چشم‌پوشی از جنایات هیتلری و فاشیسم و نژادپرستی دو رژیم غیر انسانی آلمان و ایتالیا، در انعکاس انتشار اخبار، امتیازهای مثبتی را بر ضد متفقین اِعمال می‌کردند.

این خود مزید بر علت شد تا دولت انگلستان کینة دیرینة خود از رضاشاه را مستدل یابد و با جلب همکاری استالین و دیگر هم‌پیمانان خود، برضد مصالح ایران و منافع ملی مردم ما به اقدام برخاسته مرزهای کشور را از شمال و جنوب مورد حمله قرار داده، بخش‌های اصلی ایران را به اشغال درآورد.

رویهم رفته در تحلیل وضعیت مطبوعات در دوران رضاشاه باید توجه داشت که به کارگیری بخشی از محتوای مطبوعات در سایة حکومتی با ویژگی اقتدارگرایانه و توسعه‌مدار، در جهت بسترسازی ایدئولوژیک (ملی‌گرایی) و زمینه‌سازی ذهنی در مردم (هویت ایرانی) بود. هدف، تسهیل و بسیج سراسری و آمرانة خواسته‌های رضاشاه در اجرای سریع طرح‌ها بود تا از این طریق و بر مبنای ساختار سیاسی تازه‌ای که پایه‌های اصلی آن را بوروکراسی مدرن و ارتش یکپارچه و شبکة ارتباطی تحکمی تشکیل می‌داد، هر چه زود‌تر بتوان به نتایج مورد نظر دست یافت. نقش مطبوعات در این شرایط، مفهوم خاص خود را پیدا می‌کرد و همچنان که رضاشاه هیچ نوع نارضایتی سازمان یافته‌ای در خلاف جهت طرح نوین‌سازی خود را تحمل نمی‌کرد، «سیاست» در مطبوعات معنای محدود و هدایت شده‌ای به خود می‌گرفت که می‌باید با نظارت سازمان یافته، کنترل و جهت داده شود تا مبادا پیگیری و اجرای اولویت‌ها دچار مشکل نشود. همین‌جاست که رده یا جایگاه اولویت آزادی مطبوعات را می‌توان در سلسله مراتب اولویت‌های حکومت رضاشاه ردیابی کرد و دریافت که ترجیح «نهاد دمکراسی و آزادی مطبوعات» در زمرة ترجیحات اولیه آن نظام فکری نبوده است. همان‌گونه که جهت‌گیری کلیه فعالیت‌های دولت، ساخت و ساز و سیاست اجرایی و نوسازی بود، مطبوعات هم ابزاری در همین راه تلقی می‌شد که تنوع مطالب و جهت‌گیری‌های آن باید در راستای تنوع اجرائیات و پروژه‌های ملی قرار گیرد. سلیقه‌سازی ذهنیت خوانندگان نیز بر همین منوال دنبال می‌شد. در حقیقت در این دوره است که مجال گفتمان، به صورت صرفاً گفتمان توسعه‌ای ملی‌گرایانه و به شدت قطبی ـ و نه گفتمانِ دموکراتیک سیاسی ـ پدیدار گشت و صورت عمل به خود گرفت.

این‌که چگونه و چرا روشنفکران و دانش‌آموختگان فرنگ دیده، در فرایند اجرای حکومت بیست ساله مشارکت فعال یافتند ما را به صورت‌بندی معادله‌ای می‌کشاند که در آن، این گروه از تجددخواهان، «سامان‌دهی و توسعة ملی» را با «هزینة چشم‌پوشی مقطعی از آزادی مطبوعاتی و روزنامه‌نگاری سیاسی» به «تعادل» رسانده بودند.