رضاشاه محصول انقلاب مشروطه بود
پرفسور گوئل کهن
مهر ۱۳۸۳
مطبوعات نمایة حقایق تاریخ
ــ دکتر کهن، علاقمندان به تاریخ یکصدسال گذشته با آثار شما در مورد ارتباطات و تاریخ مطبوعات و سانسور در ایران آشنا هستند. ما در این میان شنیدهایم که شما سالهاست روی دورهای مشغول به کار هستید که اخیراً از آن دوره بهعنوان سالها یا دورة «رضاشاهی» نام میبرند. چه جنبههائی از این دورة تاریخی نظر شما را جلب نموده است با توجه به اینکه رشتة آکادمیکی شما فنی و مهندسی است، آیا تحقیقات شما در این دوره ربطی هم به زمینههای دانش آکادمیک شما دارد؟ پرسش دیگر ما این است که شما در بررسی و کار روی این دورة مشخص تاریخی یعنی تاریخ مشروطه و دوران رضاشاه تنها نیستید. در این سالها یک رویکرد گستردهای از سوی تعداد قابل توجهای از مورخین، محققین و بعضاً حتی دستدرکاران ادبیات به این دوره ملاحظه میشود، دلایل این رویکرد را شما چه میبینید؟
دکترگوئل کُهن ـ البته آن زمینهای را که اشاره کردید در اصل بخشی از کاری بوده است که من تاکنون دنبال کردهام. من تاریخ را از زاویة تحقیقات و مطالعات دانشگاهیام یعنی درکنار کار اصلی دانشگاهی خود در زمینة مدیریت مهندسی و مطالعات راهبردی ـ تکنولوژیک دنبال میکنم که خود جای بحث دیگری دارد. کار بر روی دورهای که شما نام بردید، برای من از دو جنبه مطرح است؛ یک جنبه کار تحقیقی در مورد تاریخ مطبوعات یعنی بررسی این زمینه از زمان تولد روزنامه بعنوان مهمترین عنصر مدنیت در دورة قاجار یعنی از همان آغاز فرهنگ نوینِ ارتباط جمعیِ نوشتاری که به این دوره مربوط میشود. و جنبة دیگر به نگرشی که من بدرستی یا به غلط در چهارچوب آن بخش از تحصیلات آکادمیک خود که در زمینة فنی ـ مهندسی داشتهام، باز میگردد. بنابراین بررسی این دورة تاریخی از سوی من صرفاً جنبة مطالعات تاریخ مطبوعات یا تحولات اجتماعی موجود در آثار قبلیام را ندارد بلکه به موازات و در کنار آنهاست. کار تحقیقات امروز من در چارچوبی فراگیرتر، روی محور و موضوع توسعه به مفهوم عام، یعنی توسعة فکری و صنعتی یا توسعة نهادهای مولدة اجتماعی در این دوره متمرکز است؛ با این توضیح که علاوه بر درگیریام با علوم نوین مدیریت مهندسی و تدوین استراتژی و توجه به سیر تحول آن در روند تاریخی، همچنین در ادامة مطالعات گذشته روی تاریخ مطبوعات، تاریخ احزاب، جنبشهای سیاسی، نوع تفکر و اندیشهورزی مردم و توجه به ساخت حکومتها و تحولات اقتصادی، به دوران سیدضیاء، رضاخانمیرپنج و سردارسپه و سوم اوت ۱۲۹۹ خورشیدی رسیدم و یک دورة حدود دو دهه و اندی پیش از این را بررسی کرده بودم که حاصل آن دو جلد کتابی است که در مورد تاریخ سانسور در مطبوعات منتشر شد. امّا در ادامة سیر مطالعات دورههای مختلف تاریخی به دورة رضاشاه رسیدم. در این دوره علاوه برتوجه به مسائل مربوط به ارتباطاتجمعی و همچنین نکاتی که پیشتر ذکر کردم در عین حال و ضمن مطالعاتم به موضوع دیگری برخوردم که در چهارچوب کار قبلی نمیگنجید و با آن متفاوت بود و بیشتر در چهارچوب بحثهای تخصصی زمینههای آکادمیک یعنی صنعت، توسعة اقتصادی، تکنولوژی و مانوفاکتورها قرار میگرفت. به این مفهوم که من متوجه شدم این درست است که دورة مشروطیت دورة پراهمیتی در تحول تاریخی سیاسی معاصر است و بیشتر جنبه فرهنگی و اجتماعی داشته، امّا در عین حال مطالبات معین مادی را هم مطرح میکرده که دارای جنبههای اقتصادی، توسعهای و مولده را نیز در بر داشته است. خواستهائی مانند برابری، برخورداری از مواهب زندگی و برخورداری از حداقلها و نیازهای زندگی انسانی! یا هنگامی که از برابری زنان سخن گفته میشد طبعاً این برابری ناظر بر برابری زنان و مردان در مشاغل یا استخدام هم مطرح بود. در اینجا بود که متوقف شدم: توقف به این معنا که دیدم مفهوم مطالبات در مشروطه تنها در بُعد سیاسی از جمله آزادی بیان، قلم، تحزب، پارلمانتاریسم و شعارهای صرفاً فرهنگی ـ سیاسی خلاصه نمیشود بلکه دستاورد پیشرفتهتر آن طرح مسئله تولید و توسعة همه جانبة کشور است. به اعتقاد من، بر اساس نظریهها و تئوریها، توسعه هر کشوری یا هر ملتی برای دستیابی به مواهب سیاسی ـ اقتصادی و اجتماعی طبعاً به یک حداقلی از توسعه ملی نیازمند است.
در این زمینه به واقعیتهای درخور توجهای در هنگام ورق زدن مطبوعات سال ۱۳۰۰ خورشیدی دست یافتم. در این باره ابتدا لازم است توضیحی از نحوة کار بدهم. در زمینه کارهای تحقیقیام ناگزیر از مراجعه به منابع دست اول هستم، یعنی چه؟ یعنی منابع و اسنادی که مربوط میشود به حکومتها وگروههای سیاسی و آنچه در مطبوعات دورههای تاریخی مورد نظر درج شده است. یک بخشی از کار جستجوی اسناد رسمی و غیررسمی و ورق زدن این مطبوعات در کُنج کتابخانهها و در آرشیوهای پرگردوغبار و مخازنِ نگهداری مطبوعات قدیمی است! ما که متأسفانه سیستمهای مدرن آرشیو الکترونیکی نداریم که پای کامپیوتر با فشار یک تکمه با گزینش یک واژه به اطلاعاتی که میخواهیم دست یابیم. چنین چیزی را ما آن زمان نداشتیم، الان هم البته نداریم! بنابراین من ناگزیرم پروندهها را بازبینی کنم و به موازات آن روزنامهها را ورق بزنم. البته موضوع دسترسی به بایگانیها و اسناد در سازمانهای دولتی و محدویتها و مشکلات موجود در این راه متاسفانه خود بحث مفصلی دارد که فرصت دیگری را میطلبد. در ادامة این کار، تحولات یا زمینهسازیهائی را که از ۱۳۰۰ به بعد ملاحظه کردم، بشدت مرا تحت تأثیر قرار داد. یعنی انواع و اقسام مطالبی که به زمینهها و جهتگیریها یا پیششرطهای یک توسعه همه جانبه ملی و توسعه بخش مولد، اشاره داشت، نظرم را جلب کرد و مجبور شدم توقف بیشتری روی آنها بکنم. بویژه آنکه به یکباره تعداد روزنامهها و مجلات بشدت تغییر کرد، انواع آنها، محتوای آنها و حتی کیفیتها تغییر کرد. اصلاً نوع چاپ و ساختار، حتی در زمینه تکنولوژی چاپ هم متوجه شدم که اینها تغییر یافتهاند، دیگر با چاپ قبلی یا صحافی قبلی نیست. نه تنها تکنولوژی بکار گرفته شده کیفیت چاپ را تغییر داده و امکان صحافی دگرگونهای را بوجود آورده، بلکه باعث شده که سهولت در دسترسی نیز بیشتر شود. یعنی سهولت دسترسی به انواع و اقسام روزنامهها و مجلات. بویژه روزنامه و مجلاتی که از نظر موضوعی ما قبلاً از آنها برخوردار نبودیم. مثلاً مجلات مربوط به صنعت، مربوط به اقتصاد یا فلاحت، آموزش وپرورش و جنبش زنان که قبل از این تاریخ به آنها برنخورده بودم. حتی جالب است که در این دوره به مجلهای برخورد میکنید که در سال ۱۳۰۰ خورشیدی که مربوط به امر بهداشت است یا مربوط به تعلیم و تربیت همگانی است. خوب اینها نه تنها منابعی است که کار پژوهشگر را در زمینة تحولات بیشتر میکند و وقت او را بیشتر میگیرد، بلکه مطالبی که در این مطبوعات یعنی منابع دست اول وجود دارد و گسترهای که در این دوره فراهم شده بسیار بسیار وسیعتر است. چشماندازی را در جهتها و ابعاد گوناگون نشان میدهد، در جهت صنعت، نظامیگری، جهت بهداشت، حقوق زنان، در جهت روابط خارجی، تجارت بینالمللی، دانشگاه و دانشگاهی بودن، کارهای آکادمیک که هیچ یک قبلاً وجود نداشت، در زمینة سوادآموزی و حتی راهسازی و جادهسازی و انواع و اقسام مطالبی که میتواند در یک سیستم یا یک نظام توسعة همه جانبه، محقق را برای تجزیه و تحلیل درگیر نماید.
این بود که من از ۶۱ ـ ۱۳۶۰ که جلد دوم کتاب تاریخ سانسور در مطبوعات منتشر شد و بعد نایاب شد و دیگر اجازة چاپ نیافت. بعد هم من امکان تجدید چاپش را پیدا نکردم، از آن زمان همچنان روی دورة رضاشاه باقی ماندهام. البته یکسری مسائل و محدودیتهای دیگری نیز وجود داشته که نتوانستهام مجلدات بعدی را منتشر نمایم. در داخل پرانتز باید اشاره کنم که در این فاصله به موضوعات دیگری هم برخوردهام که تاریخ دربارة آنها سکوت کرده است بعنوان مثال مسئله پولادین است. سرهنگ محمودخان پولادین که نظامی فرهیختهای بود که خدمات بسیار ارزندهای را هم در دورة پس ازمشروطیت و هم در دوره مهاجرت در خلال جنگ یکم جهانی انجام داده است. امّا به یکباره ایشان با تعداد دیگری دستگیر میشوند. او خیلی زود اعدام میشود و برادرش تا شهریور ۱۳۲۰ در زندان میماند همراه وی چندی بعد فرد دیگری هم اعدام میشود، نمایندة مجلس پنجم فردی بنام هایم که نمایندة کلیمیها و مرد دانشور و زباندانی بود. گرچه اشاراتی در اینباره وجود دارد امّا کاملاً معلوم نیست که به چه دلیل و به چه ترتیب این وقایع پیش میآید. اینها هم از نکاتی بود که باعث توقف من روی این دوره شده است.
ــ بعبارتی که شما توضیح دادید، پروسه کار تحقیقی شما در زمینة تاریخ مطبوعات، بطور اتفاقی شما را با تحولاتی از ۱۳۰۰ خورشیدی روبرو میسازد که عرصه آنها بسیار گسترده بوده و دامنهاش به همة ابعاد جامعه و عرصههای مختلف اجتماعی، سیاسی، اقتصادی، فرهنگ، صنعت، بهداشت و… میرسد. در اثر این دریافت جدید، به این نتیجه رسیدهاید که باید در مورد این دوره کار اساسی، ویژه و متمرکزی صورت گیرد!
دکترگوئل کُهن ـ بله کاملاً! فقط نکتهای را باید اضافه کنم؛ وقتی من اسناد و روزنامهها یعنی منابع دست اول را ورق میزدم، چیزی که از سال ۱۳۰۰ خورشیدی به بعد یکباره مرا جذب کرد، این بود که مطالب صرفاً موضوع درگیریهای سیاسی، حزبی و فرهنگی نیست، بلکه نشانههائی را در متن مطبوعات در محتوای اسناد ملاحظه میکنید که با دورة قبلی کاملاً متفاوت است، ماهیتاً متفاوت است. هر خوانندة بیطرفی که مطبوعات پیش از ۱۳۰۰ را دیده باشد و به این دوره هم نظری بیاندازد، بعقیدة من متوجه خواهد شد که مطالبی که از ۱۳۰۰ به بعد مطرح میشوند، اصلاً یک بُعدی و دو بُعدی نیستند بلکه همه جانبهاند. به عنوان نمونه میبینید که در مورد مسئلة خرید هواپیماها یا انواع هواپیما (هواپیمای مشقی، آموزشی و موضوع مقایسة آنها…) صحبت و بحث میشود. گفتنی است که تجهیز ناوگان نوبنیاد هوایی طی یک دورة بسیار کوتاه تا به آنجا میرود که تنها در سال ۱۳۱۲ خورشیدی یکباره ۱۲۰ هواپیما به تعداد اندک هواپیماهای مشابه پیشین افزوده میشود. اینجاست که فکر میکنم جای تأمل دارد و پژوهشگر موظف است بنشیند و اینها را مطالعه نماید.
ــ البته این تجربة خاص شما یا محققینی نظیر شماست که در ضمن بررسی تاریخی به حقایق دیگری نیز دست مییابند. امّا پرسشی که در مورد ابعاد گستردة رویکرد به این دورة تاریخی در پرسش اول طرح کردیم، همچنان باقی است. فکر میکنید عامل اصلی این رویکرد گسترده چیست؟
دکترگوئل کُهن ـ عامل اولیه، میتواند تعصبگریزی، فراخ نگری و ساختار منطقی باشد در ذهن محققی که جویای یافتن، پی بردن بدون پیشداوری است. به اعتقاد من این پروسه و تجربة کار شخصی بیشتر در خور توجه است، زیرا بدون هرگونه پیشداوری به حقایقی در حین بررسی برخورد کردهام که بیتردید این میتواند دقیقتر و با واقعیتها نزدیکتر باشد. در مورد این دوره متأسفانه بیانصافی شده و در انعکاس روند تحولات این دوره، با نظرات آغشته به تعصب، سوءنیت و تنگنظرانه برخورد شده است. برای محقق بیطرف و خواهان کشف واقعیت جای تأمل بیشتری وجود دارد. البته این بدان معنا نیست که من از این دوره هیچ شناختی نداشتهام، حتماً داشتهام. شاید هم این بیانصافیهای تاریخی که نسبت به این دوره صورت گرفته، مرا بیشتر در این دوره نگه داشته است. بدین معنا که متوجه شدهام، اغلب گزارشگران تاریخ با تک بُعدینگری و دستبردی در آن، واقعیتها را آنطور که بود انعکاس ندادهاند. سعی شده با ابر سیاه و جنبه منفی دادن به حقایق پردهپوشی یا منفیبافی شود. البته به این معنا نیست که در آن دوره مشکلات یا انحرافاتی و یا خطاهایی وجود نداشته امّا این تمام واقعیت نبوده است. همه مسائل طرح نشده است. همین جا بود که من بعنوان یک ایرانی مؤمن به امانتداری در گزارش حقایق تاریخی ـ اجتماعی، بشدت ناراحت شدم. چرا که معتقد به صداقت در گزارش تاریخ و پدیدهشناسی و رابطه شناخت علت و معلول در تاریخ هستم. انسان محقق درهنگام گزارش تاریخی خود باید سعی نماید در آن شرایط تاریخی قرار گرفته و بعد قضاوت کرده یا رأی دهد. در چارچوب متدولوژیک، اگر ما این دوره را یک سیستم در نظر بگیریم، میدانیم که در یک سیستم مجموعه عواملی که بهم پیوستهاند، در جهت یک هدف مشخص حرکت میکنند. اگر از این تعریف بسیار ساده از سیستم بعنوان متدولوژی خود استفاده کنم و در نظر بگیریم که input یا دادههای ما به این سیستم در سال ۱۳۰۰ چه بوده و در ۱۳۲۰ output یا ستاده ما از آن چه بوده، معتقدم اینجاست که شما میتوانید رأی خود را صادر کنید. بعبارت دیگر باید در نظر گرفت ما در ۱۳۰۰ کجا ایستاده بودیم و بعد در ۱۳۲۰ در کجا؟ در واقع، این ایستگاهی است که هم مسافرانی از ایستگاههای قبلی به آن وارد میشوند و هم مسافرانی که مقصدشان ایستگاههای بعد است. سرنشینی که به ایستگاه ۱۳۲۰ میرسد نمیتواند از ده بیست ایستگاه قبلی به یکباره به این ایستگاه رسیده باشد. چگونه ممکن است بیمشاهدة مسیر راه، سنگلاخها و یا چراغ قرمزها و تصادفات و سیلوارههای جادهای را ببیند اما به جادة صیقلی اسفالته و امنیت جادهای، نشانهگذاریهای راهنمائی و انضباط ترافیکی، امکانات ایمنی و وجود تعمیرگاهها یا مکانیکهای بینجادهای توجهای نداشته باشد؟ حتی مهندسین درگیر در عملیات راهسازی و صفوف عبوری غروربرانگیز دختران و پسران مدرسهای در کنار مسیر عبور خود را نبیند! در شرایط معمولی، این ندیدنها امکان ندارد. به بیان سادهتر، تنها زمانی یک مسافر منصف نمیتواند مشاهدات عبوری خود را پیش از رسیدن به ایستگاه گزارش کند که در این سفر یا عینک سیاهی به چشم داشته یا پنجرهها با پردة ضخیم و تیره پوشانیده شده و یا متاسفانه نابیناست و یا سراسر، طی این سفر به خوابی عمیق فرو افتاده بوده است. در یک نظام، در یک سیستم باید مجموعة عوامل در نظر گرفته شود. همانطور که شما در یک کارخانه برای تولید یک محصول، مواد متفاوت را میدهید، تحت شرایط، فشار، آتمسفر، حرارت، کاتالیزاتورها و بقیة عوامل مربوط به آن فرآیند تولید، محصول خود را بدست میآورید و بعد براساس کیفیت و چگونگی آن محصول شما کار سیستم را ارزیابی میکنید. بنابراین نمیتوانید تنها حرارت یا بعنوان مثال یک مادة اولیه موجود در آن را در قضاوت در نظر بگیرید، باید مجموعة آن را در نظر گرفت. بنظر من در مورد قضاوت درباره این دورة ۲۰ ساله چون در واقعیتهای آن کجاندشی و اعمال نظر و حتی دستبرد صورت گرفته، به همین دلیل اغلب کُتبِ موجود بسیار غیرمنصفانه و یکجانبه است.
مطالبات تاریخی و عوامل انحراف
ــ ما هم فکر میکنیم در عمل از همین روش استفاده کردهایم. به این معنا که در کار فراهم نمودن این شمارة ویژه که به یک دورة ۳۵ سالة تاریخی میپردازد و طبعاً شخصیت محوری آنهم رضاشاه است، ابتدا به ساکن از طرح یک مجموعه پرسشهائی آغاز کردیم که فکر میکنیم این پرسشها در فضای فکری ایرانیان موج میزنند، پس باید به آنها پرداخته شود. یکی از اساسیترین پرسشهائی که ما به آن برخوردیم این است که اساساً ما در نهضت مشروطه چه میخواستیم و مطالبات چه بود. و بعد باید ببینیم برای تحقق این مطالبات ـ که اگر متحقق میشد یا شده باشد، حکایت از پیروزی جنبش مشروطه میکند ـ چه امکانات مادی و انسانی در اختیار داشتیم؟ یعنی اگر اینجا بخواهیم از متدولوژی شما در طرح پرسش استفاده کنیم، باید ببینیم این مطالبات چه بود و برای تحقق و بدست آوردن آنها بصورت یک محصول تولید شده، در این پروسة تولید ما به چه شرایط یا فاکتورها یا عوامل دیگر تولید نیاز داشتیم، آیا دارای همة آنها بودیم یا نه یا اینکه اگر نبودیم، چگونه آنها را فراهم آوردیم؟
دکترگوئل کُهن ـ در تشخیص مطالبات در تاریخ ایران یک نقطه عطفی وجود داشت. آنهم وجود عباس میرزا است. این فرد یکی از کسانی بود که به تفاوت فاحشی که میان موقعیت اجتماعی ـ اقتصادی و سیاسی ایران و کشورهای پیشرفته وجود داشت پی برد. در این اکتشاف، پیروزیهای گسترده و کشورگشائیهای ناپلئون بسیار نقش داشت. بعد پیشرفت ژاپن و موفقیت آنها در شکست دادن روسیه. برای گروه محدود روشنفکران و افراد باسواد آن دوره، خیلی عجیب بود که چگونه روسیه تزاری به این بزرگی و قدرتمندی از ژاپن شکست میخورد. اینها پرسشهائی بود که در ذهن این گروه یعنی روشنفکران و نخبگان آن دوره شکل گرفته بود. آنها با مقایسهای که میان ایران و دیگران انجام میدادند هرچه بیشتر متوجه عقبماندگی ایران میشدند. و در پاسخ به این عقبافتادگی هم مسئله تجدد و پیشروی بسوی رشد و توسعه و پیشرفت را مطرح کردند.
از همین جاست که اعزام به خارج را ترتیب میدهند. گروهی برای تحصیل به فرانسه میروند. در آنجا میرزاصالح شیرازی را میبینند که بجای اینکه در رشته تعیین شده تحصیل کند به موضوع چاپ و چاپخانه علاقمند میشود. روزنامههای آنجا را میبیند، ملاحظه میکند که در آنجا هر روز محصولی به خیابانها میآید و در مغازهها ارائه میشود که به آن Newspaper میگویند. از طرف او این محصول عامل ترقی، اطلاع، آگاهی و رشد ارزیابی میشود. از چگونگی فرایند تولید آن تجربه میآموزد و با فن چاپ آشنا میشود. به همین دلیل وقتی هم به ایران برمیگردد، میرود به دنبال تولید چنین محصولی و نامش را هم از ترجمه تحت اللفظی همان Newspaper گرفته و میگوید؛ «کاغذ اخبار». این نخستین روزنامة فارسی است که در ایران منتشر میشود. از همان موقع هم میبینیم که مطالبات مشروطه در زمینه تجددخواهی نیز بر بستر حجم رو به گسترشِ انتشارات جلو میرود. حتی اعتمادالسلطنه خود مسئول تنظیم و کنترل روزنامهها میشود و من در جلد یکم کتابم از ایشان بعنوان وزیر انطباعات که سانسور را هم ایشان دنبال میکرده، یاد کردهام. خود این آقا هم کتابهای بسیار ارزشمندی را در زمینه تاریخ و تحولات اجتماعی اروپائیان ترجمه کرده است. و نهضت ترجمه به این صورت شکل میگیرد، با وجودی که ما در آن زمان افراد باسواد یا افراد زباندان خیلی کم داشتیم. بنابراین نخستین پرسشی که طرح میشود این است که چرا عقب افتادهایم! بویژه در مسافرت دوم ناصرالدین شاه، گروهی که همراه وی بودند، سعی میکنند، آنچه راکه در غرب میگذرد به وی نشان دهند. بعد هم تلاش میکنند فضای بستة ایران را از طریق انتشارات، آوردن نهادهای مدنی با سنبلهای تجدد، باز کنند. به اعتقاد من شعار یا مطالبهای که برای نخبگان ما مطرح بود، این بود که جبران این عقبماندگی و رسیدن به شرایط نوین مستلزم رفتن از یک سیستم بسته به یک سیستم باز است، تا بتوان جامعه را به طرف مساوات، آزادی، پیشرفت سوق داد. مراد از مساوات مفهوم گستردة آن در پهنة عدالت اجتماعی و امکان برخورداری آحاد ملت از امکانات موجود و مواهب طبیعی میبود. به همین علت است که شما میبینید، همین که فراماسونری مطرح شد، بسیاری از نخبگان ما به آن جلب میشوند زیرا شعار برابری، آدمیت و تجدد را طرح میکند، هرچند این مجموعه بعداً از بسیاری جهات در جهت انحرافی گام برمیدارد. ولی در آن هنگام شعارش با ذهنیت ایده آقایان میخواند. مساله زنان در آن دوره بسیار مطرح بود. روشنفکران میدیدند که نیمی از افراد جامعه محکوم به جدا بودن از متن اصلی جامعهاند که این امر اهمیت مسئله مساوات میان افراد را مطرح میسازد. بعد بتدریج شعارهای عدالتخواهی و ظلم و ستم فئودالیسم ریشهدار مطرح میشود. و به تبع آن دو نوع استبدادی که در آن زمان وجود داشت. یکی استبداد سیاسی و دیگری استبداد مذهبی که باهم و در کنار هم حرکت میکردند و منافع همدیگر را هم مورد حمایت قرار میدادند. البته بخشی در یک زمان نسبت به دیگری قویتر میشد و در زمانی دیگر برعکس آن دیگری پرزورتر. شعار عدالتخواهی نیز در مقابله با ایندو شکل میگیرد.
ما متأسفانه در درک این همراهی به کجراهه رفتیم! در فهم این آلیاژی که بین دو حاکمیت بهمپیوسته یعنی حاکمیت مذهبی و سیاسی وجود داشت. من معتقدم ما هنوز هم دچار مشکل فهم درست قضیه هستیم. یعنی فهمی که بتواند این دو مقوله را از هم تفکیک کند. به دلیل همین فهم نادرست، در آن زمان سعی شد یک گسترش یا توسعه سیاسی در چهارچوب مفاهیم مذهبی قالب گرفته شود. در این دوره میبینیم که مفاهیم اصلی دمکراسی غربی، تجدد غربی، مفهوم واقعی یا جوهرة مساواتی که در آن زمان در غرب مطرح بود، گرفته نمیشد یعنی ظاهر این مفاهیم از غرب گرفته شده و نه باطن و محتوای آن بنابراین حاصل این برداشت ملغمهای میشد تهی از مبداء و مختصات زادگاهی خود. بطوری که چه بسا ماهیت آن مفهوم اصلی، بالکل تغییر میکرد. البته کمی بعد برای شناخت و درک درست آن مفاهیم گروههای کوچکی شکل گرفتند مثل تقیزاده و گروه روشنفکران برلیننشین که سعی میکردند، مضمون واقعی این مفاهیم را به همان صورت که در غرب وجود داشت باز کنند. امّا متأسفانه روشنفکران آن زمان در بخش بزرگتری دچار این کج فهمی بود و سعی میکردند با آشتی میان صورت آن اصول با مضامین سنتی و دینی اسلامگرایانه این مفاهیم گرفته شده از غرب را تغییر و تفسیر کنند، که این امر به نوعی به قلب ماهیت انجامید. هرچند در دورة کوتاهی بعد از استبداد صغیر آن مطالبات توانستند در جایگاه خودشان مطرح شوند، امّا این کج فهمی تا سالهای ۱۳۰۰ خورشیدی ادامه مییابد. بعد که رضاشاه میآید، بدون هرگونه رودربایستی با همة محدودیتهائی که در جامعه با آنها روبروست ـ با موانعی که نه تنها از طرف سنتگرایان و مذهبیون بلکه از طرف همین روشنفکران ایجاد میشود ـ اما سعی میکند به دقت سیاست را از مذهب جدا کند. رویهمرفته در عمل ملاحظه میکنید در این زمان حرکتی منطقی در جهت توسعه را آغاز میکند و مفهوم اصلی تجدد میرود که در بستر مناسب خودش قرار گیرد.
ــ این کج فهمیها چقدر در عدم دستیابی به سایر مطالبات جنبش مشروطه نقش داشته است؟ بعنوان نمونه خواست استقلال که یکی از خواستههای نخستین جنبش بود. مجلس اول نیز تلاش میکند در همان گام نخست در جهت دستیابی به استقلال اقداماتی بکند. بهعنوان مثال؛ استقراض خارجی که یکی از عوامل مهم وابستگی سیاسی و اقتصادی کشور به بیگانگان بود، را بصورت منع قانونی تصویب میکند. بعدها بهتدریج مسئله استقلالطلبی بهصورت نوعی ستیز با غرب درمیآید. اساساً حضور کشورهای قدرتمند غربی و رفتارشان در ایران که بعضاً به حق زمینة پیدایش کینه و نفرت به آنها بوده است، تا چه میزان پایة پیدایش تفکر غربستیز میشود؟
دکتر کُهن ـ ما در بحثمان صحبت کردیم که بیشتر روی عوامل داخلی تکیه کنیم. ولی مشخص است در تجزیه و تحلیل این دوره نمیتوان تأثیر این دخالتها را ندیده بگیریم و آنها را کم تأثیر بگیریم. به اعتقاد من اینها اتفاقاً از جنبههائی در این جهتگیریها تأثیر داشتهاند، آنهم تأثیر غالب. گروههای معروف به آنگلوفیل یا روسفیل در بخشهای گوناگون سیاسی در حقیقت در درجة نخست منافع و اولویتهای خود را دنبال میکردند. امّا با تمام اینها در مقاطعی از تاریخ ملتهای کشورهای عقبافتاده یا عقب نگه داشته شده یا (به مفهوم امروزین ملتهای در حال رشد)… یک همخوانی سیاسی پدید میآید. بدین معنا که در مقاطعی از تاریخ سیاسی ـ اجتماعی کشورها ممکن است هماهنگی و همجهتیای میان منافع این ملتها و این کشورهای پیشرفته پدید آید. بعنوان مثال در هنگام مشروطهخواهی، منافع دولت پادشاهی انگلیس با بخشی از تجددخواهی ما میخواند. در حالی که با روسیه تزاری اینطور نبود. روسها نقش بسیار عمدهای را در تعطیلی موقت مشروطیت و در به توپ بستن مجلس یکم و بسته شدن آن و در بازگشت استبداد صغیر بر عهده داشتند. بنابراین میتوانیم بگوییم؛ در «یک ساعت تاریخی»، منافع ما با آنچه که انگلیسیها دنبال میکردند انطباق داشت. طبعاً انگلیس بدنبال آوردن دمکراسی به ایران نبود، تنها میخواست با توجه به شرایط موجود، منافع مالی و سیاسی خود را راحتتر دنبال کند. در پیروی از همین منافع است که بعدها با تاخت و تاز آنها در جنگ جهانی اول با جریان قرارداد ۱۹۱۹ میلادی روبرو میشویم. کشورهای دیگری هم بودند نظیر عثمانیها و بعد آلمانها هر یک سعی میکردند در جهت پیشبرد منافع خود در سیستم اداری، سیاسی و حتی اندیشهورزی ما نفوذ داشته و یارگیری کنند. بنابراین عوامل خارجی و در رأس آنها روسیه و بریتانیایکبیر بودند که خط فکری و اندیشهورزی ما را تحت تأثیر خود قرار دادند. با همه اینها چه بسا در برههها و در زمانهای تاریخی، این منافع همسو در میآید. نمونه دیگر از آن «ساعت تاریخی» شرایطی است که در آن کودتای اسفندماه سال ۱۲۹۹ خورشیدی اتفاق میافتد. در اینجا هم آن ساعت و یا تلاقی زمانی است که منافعی را که انگلیس دنبال میکند و منافع ما روی هم منطبق میشود. امّا این تطابق ابدی نیست یعنی به این معنا نیست آنچه که اتفاق افتاده، کماکان در جهت منافع انگلیس ادامه پیدا کند. این امر بستگی به آن عوامل داخلی دارد که چگونه این روند را پیش میبرد و چگونه بتواند در این معادلات جهانی، معادلات پیچیدة استعماری بازی کند. بعنوان نمونه برآمدن رضاشاه را در نظر بگیرید که نتیجه یک همسوئی و انطباق منافع ایران و انگلیس است. امّا در ادامة روندها و حوادث سیاسی میبینیم که مجموعة حرکت و کنش و واکنشها همجهت با منافع انگلیس نیست. در دورة مشروطیت هم میبینیم در «لحظهای» این انطباق در مواجهه با جنبش آزادیخواهی و عدالتخواهی ایجاد میشود. اما بعد که عقربة ساعت از این همخوانی زمانی دور میشود، این انطباق نیز قطع میشود. اگر به دورة پیش از کودتای ۱۲۹۹ و ظهور سردار سپه برگردیم آشکارا مشاهده میکنیم همین که انگلیسها نتوانستند به نتایج مطلوب خود برسند، قرارداد ۱۹۱۹ را میآفرینند. بعد هم که قرارداد موفق نشد میآیند از حرکتی، خواستهای یا فرآیندی که در حال شکلگیری بود یعنی ضرورت ایجاد یک دولت نیرومند درآن «ساعت تاریخی» حمایت میکنند. البته این درهمتنیدگی، در ادامة حرکت به جای خود باقی نمیماند. حال در برخورد به آن بخش از پرسش شما که اینعوامل خارجی چقدر مؤثر بودهاند، به اعتقاد من آنها در سراسر تاریخ ۱۵۰ ساله گذشتة ما حاضر بوده و تا توانستهاند، منافع خود را به گونههای مستقم و غیرمستقیم پیش بردهاند. امّا مهمتر از نظر ما همانا وجود آن هوشیاری و روشنبینی عوامل نقشآفرین در حکومتهایمان بوده است که تا چه اندازه توانسته از این لحظهها و ساعات تاریخی بهره گرفته آنها را در مسیر منافع ملی ما جهت دهند و بکار گیرند.
ــ در ادامة بحث تأمین استقلال بویژه استقلال مالی کشور میبینیم که مجلسهای مشروطه در دورههای مختلف هم مشکل را بدرستی تشخیص داده بودند و هم طرحها و برنامههائی که در نظر گرفته میشد، کم و بیش صحیح بود. بعنوان نمونه لزوم اصلاحاتی در سیستم مالیه، ضرورت ایجاد نظم در جمع آوری مالیات، تعیین مخارج دولت، دربار و تعیین بودجه، نیاز به ایجاد بانک ملی و… اینها هم در درجه نخست میبایست بنیه مالی دولت را افزایش داده و خزانه را پُر میساخت. امّا این طرحها هیچیک در تمامیتاشان بدست آن مجلسها و کابینهها اجرا نشد و نتایج چندانی بدست نیامد. کابینههائی هم که مرتب در حال تغییر و در حال رفت و آمد بودند، مرتب از خالی بودن خزانه و فقر مالی دولت مینالیدند. علت یا علل اصلی این عدم موفقیت چه بود؟
دکترگوئل کُهن ـ البته ما در این برهه نمیتوانیم تنها شرایط داخلی خودمان را در نظر بگیریم. اگر توجه کنید، آغاز کار مجلس مصادف است با جنگ جهانی یکم. عمر این مجلسها کوتاه است و نباید فراموش کرد که این نخستین تجربة ما در انتخاب افرادی به عنوان نمایندگان مردم است. طبعاً قدرتهای استعماری نیز بیکار نمینشستند و سعی میکردند عوامل خود را وارد مجلس کنند. بسیاری اوقات مسائلی طرح میشد که در یک بُعدش قدرتهای خارجی قرار داشت. علاوه بر عوامل یا پیروان دولتهای خارجی همچنین ترس شدیدی هم در درافتادن با منافع بیگانگان وجود داشت. با همة اینها، قاطع میتوان گفت که مجلس در جهت منافع مردم حرکت کرده و تمام تلاشش احراز استقلال واقعی در کشور و حرکت در جهت رشد و توسعه ملی بود. امّا فرصت بسیار کوتاه بود. در دورة نخست مجلس پس از مدت کوتاهی بگیر و ببند و بعد بسته شدن مجلس و آمدن استبداد صغیر که سیزده ماه بطول انجامید. بسیاری از نیروها پراکنده شدند، تعدادی هم با حمایت شیخفضلالله نوری و پیروانش طاغی یا مفسد شناخته شده و اعدام شدند، دیگر افراد اهل قلم و فکر چون صوراسرافیل و دیگران حضور نداشتند. در مجلس دوم هم تا نمایندگان واقعی مردم به خود آیند، ارتجاعیون و فرصتطلبان چهره عوض کرده و قدرتمدارانی چون عینالدوله در جامة مشروطهخواهی در میآیند. علاوه براین، درگیریهای درونی مجلس میان دو جناح سنتی و طرفدار تجدد. در چارچوب مجلس برای تحقق خواستهای دوران مشروطه، و نیز از یکسو نفوذ خارجیها و از سوی دیگر موانع ناشی از خردسالگی نظام مشروطه و شکلبندی جناحی و بیتجربهگی مدیریت پارلمانی، موانع مهمی بودند. علاوه بر اینها بُعد سوم یا سرمنشاء دیگری نیز برای ایجاد مانع بر سر راه مشروطهخواهان وجود داشت و آن کسانی بودند که در تمام مدت جنبش مشروطه، ضد آن بوده و بلافاصله تا ورق برمیگردد خود را طرفدار سرسخت آن قلمداد میکنند. کسانی چون حاج خمامی رهبر دینی در رشت که مورد وی در جلد دوم کتاب تاریخ سانسور در مطبوعات ایران آورده شده است. بعنوان نمونه او که نماینده شیخفضلالله در شمال بود، در هنگام سرکوب مجلس یکم و زمانی که شیخفضلالله با کالسکه به قصر محمدعلی شاه رفت و آمد میکرد، در پاسخ فردی که در مورد مشروطه نظرش را پرسیده بود میگوید:
«قلع و قمع آن بر هر فردی لازم است زیرا ابداً سازگاری با قواعد اسلام و مسلمانی ندارد. قانون حریت و سویت یعنی آزادی و مساوات با قوانین مقدسه شریعت مطهر منطبق نیست. کدام از عضو از اعضای انسانی در شرع انور به حریت موسم است، خداوند متعال برای هر عضوی حدی مقرر فرموده نه گوش، نه چشم و نه زبان یا سایر اعضاء را آزادی نداده. سویت در طبقات افراد انسان چه وقت بوده و شریعت کی آن را مقرر فرموده؟ این مشروطه که ملحوظ افتاده جز فتنه و فساد و ترویج باطل و توهین به اسلام نیست و بر قاطبة اهل قبله و اهل اسلام است که در اطفاء این فتنه مشروطه به جان و مال کوشش نمایند و از شرّ این مشروطه آسوده سازند.»
این سخنی است که حاج خمامی در آغاز استبداد صغیر میگوید، امّا بعد از پیروزی مشروطهخواهان و فرار محمدعلیشاه و شکست استبدادیون و هنگامیکه مجاهدین و مشروطهخواهان مبادرت به برگزاری انتخابات برای مجلس دوم میکنند و به هر سوی کشور اعلامیههائی فرستاده میشود ـ یعنی زمانی که به اصطلاح «ورق برمیگردد» ـ ایشان به گونهای کاملاً متفاوت و متضاد با نظر پیشین خود واکنش نشان میدهد! از جمله تلگرافی به رشت و به رهبران مذهبی شمال فرستاده میشود و در مورد شرکت در انتخابات کسب تکلیف میشود. همین فرد یعنی حاج خمامی پاسخ میگوید: «واجب و لازم است اهتمام در امر مشروطه، شک نیست و هر کس اخلال در امر مشروطه نماید، داخل در جیش یزیدابن معاویه است.» ! ببینید، با چنین عواملی روبرو هستیم. بنابراین، این سه عامل مانع از آن میشوند که مجلس مطالبات مشروطه را به جلو برده و در جهت تحقق آنها گام قطعی بردارد. علاوه بر این ناامنی فراگیر و اوضاع نامطلوب داخلی، وضع در بیرون از کشورمان نیز حتی نامطلوبتر است، یعنی به هنگام جنگ اول جهانی و تبعات آن که موجب میشود مجلس دوم و سوم دچار مشکل شود. در کنار اینها دوپارچگی دولت، چند پارچگی کشور، دولت در تبعید و مهاجرت تشکیل میشود و عدهای به تشخیص خودشان و تحت شرایطی که در آن قرار گرفته، درست و یا نادرست، به سمت عثمانی و آلمان گرایش پیدا میکنند و آنان که در تهران ماندهاند طبعاً به سوی روس و انگلیس میروند.
ــ شما در صحبتهایتان به عناصری اشاره کردید که عوامل استبداد بوده ولی بعد چهره عوضکرده و خود را طرفدار مشروطه قلمداد میکردند و روی عینالدوله بعنوان نمونه انگشت گذاشتید. امّا تا جائیکه از مذاکرات مجلس اول برمیآید، مشروطهخواهان مجلس خود وی را به تشکیل کابینه فراخواندند. زیرا آنها معتقد بودند که در برابر اغتشاشات و آنهمه ناامنی و سرپیچی از فرمان دولت مرکزی، تنها کسی که میتواند بایستد، عینالدوله است که وزیر مقتدری است. حتی نامآورترین مشروطهخواهان مجلس از صدراعظمی او دفاع کردند، چرا که مجلس در مقابل سد بسیار مهمی قرار گرفته بود، آنهم ناامنی در داخل بود و عدم اقتدار مجلس و دولت مرکزی در سراسر کشور. مجلس شورای ملی برای اجرای طرحها یا تحقق برنامههای خود به امنیت، آرامش و یکپارچگی نیاز داشت.
دکترگوئل کُهن ـ حتماً میدانید، مظفرالدین شاه تا زمانی که فرمان مشروطیت را امضاء کند، نمیدانست موضوع از چه قرار است و بعد هم بدلیل بیماریش نسبت به کُنه جریان بیاطلاع بود. هنگامی که مجلس تشکیل شد، درهم ریختگی در اوضاع وجود داشت، مشروطهخواهان نیز که تا حدودی به راحتی به پیروزی مشروطیت دست یافته بودند، با خود شکل و فرم جدیدی از ادارة کشور را آوردند، امّا برای انجام عملی ادارة کشور فاقد شناخت لازم و نیروها و عناصر خودشان بودند، لذا با نگرانی از وضعیت، خواهان این بودند که هرچه زودتر امنیت برقرار شود و نمیتوانستند منتظر بمانند، لذا اختیار را به عناصر گذشته واگذار کردند که چندان عملکرد صحیحی به دنبال نیاورد. زیرا این عناصر قادر نبودند در چهارچوب نظمی که مورد نظر و جوهر مشروطهخواهی بود کشور را اداره کنند. البته به این نکته مهم نیز باید توجه داشت که همه چیز بسرعت انجام میگرفت و آنان نیز از آن پختگی و شناخت لازم برخوردار نبودند و آنچه را که راحتتر و دم دست بود مورد استفاده قرار دادند که این نحوة برخورد و نگرش همواره در تاریخ معاصر ما مشکل آفرین بوده است.
ازهمپاشیدپی و گسست شیرازهها در آستانة کودتای ۱۲۹۹
ــ بهر صورت مسئله امنیت و یکپارچگی کشور همواره موضوعی پراهمیت در تاریخ مردم و کشور ما بوده است. متأسفانه روشنفکران و نیروهای سیاسی در گذشته از وضعیت ناامنی و اغتشاش و عدم یکپارچگی در کشور در دوران مشروطه، کمتر سخن به میان میآوردند. شاید از این جهت که میخواستند با این کتمان تاریخی، به اقدامات رضاشاه که موفق به استقرار یکپارچگی و بازگرداندن امنیت به کشور شده بود، مشروعیتی نبخشند. امّا در هر صورت حقیقت تاریخی کتمانپذیر نیست. آنچه مسلم است و همه مورخین جدی امروز به این موضوع اذعان دارند، اینکه مجلس مشروطه از همان دورة نخست خود با معضل عدم امنیت سراسری و همچنین عدم یکپارچگی در کشور روبرو بود. حتی به نظر میرسد، تصویب قانون دستورالعمل حکام و قانون انجمنهای ایالتی و ولایتی را به ملاحظه چنین مشکلی به تصویب رساند و همچنین به منظور از میان برداشتن حکومت خانخانی و ملوکالطوایفی. شاید با در نظر گرفتن شرایط این دوره، درک اینکه چرا سالهای ۱۲۹۹ ـ ۱۳۰۰ و آمدن رضاخان اجتناب ناپذیر شد، راحتتر باشد.
دکتر کُهن ـ اجازه دهید من این دوره را از سالهای ۱۲۹۹ یا ۱۳۰۰ جدا کنم. به این ترتیب که ما در زمان ناصرالدینشاه یک انسجامی و حداقل یکپارچگی به میزان قابل قبول داشتیم. امّا بعد از مشروطیت به آن وضع نبود. وضع بتدریج رو به وخامت نهاد و نقطة اوج آن هرج و مرج و از همپاشیدگی به سال ۱۲۹۹ کشید. پس از جنگ جهانی و پیامدهای آن در سراسر کشور، عدم انسجام و ملوکالطوایفی بشدت رو به افزایش میگذارد. بعبارت دیگر این از همپاشیدگی در دورة اول مجلس، بشدت دورة آمدن رضاخان سردارسپه نبود و از این نظر باید این دو را از هم جدا نمود. اگر بخواهیم به شرایطی که موجب آمدن رضاخان میرپنج شد برخورد کنیم، باید اجازه دهید متمرکز روی آن صحبت کنیم و ببینیم در این مقطع او چه کشوری را یا کشور را در چه وضعیتی تحویل گرفت. به اعتقاد من اگر نخواهیم هیچیک از اقدامات رضاشاه را بطور غیر منصفانه بپذیریم، تنها به دلیل همین یک اقدام یعنی امر یکپارچه ساختن دوبارة کشور وی نمرة قبولی تاریخی را میگیرد. یعنی چه؟! یعنی زمانی که سرتیپرضاخان آمد، بطور کلی هیچ نقطهای از ایران آرام نبود، خوب یکییکی میتوانیم مثال بزنیم؛ بختیاریها در اصفهان، قشقائیها در فارس، میرزاکوچکخان در گیلان و مازندران که خوب به دنبال جمهوری شوروی بود. شیخالسلطنه در ماکو، آدمخواری بنام اسماعیل سمیتقو در کردستان و آذربایجان، مشکلاتی که ایلات در لرستان ایجاد کرده بودند و یاغیگری را به حد اعلاء رسانده بودند که در تمام کتابهای تاریخی و حتی بصورت خاطره سینه به سینه از پدر بزرگها نقل شده است. هیچ جادهای امن نبود و هیچ شهری سامان نداشت. ترکمنها درگرگان، ایلات هزاره و عضدانلو در نوار مرکزی و شمال خراسان تا سیستان، بعد، از آن طرف، پلیس جنوب که فارس و بلوچستان و حتی تا کرمان را در اختیار داشت و ارتشی برای خود تشکیل داده بود که تحت اختیار انگلیسیان بود. از سمت دیگر دوستمحمدخان در بلوچستان. در این وضعیت ناامید کننده، مسئله اعمال اقتدار حکومت مرکزی در خراسان و آذربایجان به مشکل برخورد نموده بود. در جنوب هم که شیخخزعل حکومتی تشکیل داده و منابع مالی خوبی هم در اختیارش قرار داشت و در سایة حمایت دولت انگلیس نام خوزستان را عربستان گذاشته و میخواست بگونهای اعلام استقلال نموده و حکومتی مورد خواست استعمار را در آنجا تداوم دهد. وقتی شما همة اینها را کنار هم قرار میدهید میبینید حیطة اقتدار حکومت مرکزی تنها تهران و بخشهائی در اطراف تهران را در بر میگیرد و به این ترتیب مسئله عدم امنیت و یکپارچگی کشور که شاید در سالهای ۱۲۸۵ ـ ۱۲۸۶ خورشیدی آنچنان عمده نبود در سال ۱۲۹۹ ـ ۱۳۰۰ خورشیدی به اوج میرسد. علاوه بر این شما با مفهوم دیگری از حکومت ملوکالطوایفی در این زمان در ایران روبروئید. نوعی از ملوکالطوایفی مذهبی هم حاکم است. یعنی ما تنها ملوکالطوایفی سیاسی نداشتیم بلکه ملوکالطوایفی مذهبی هم وجود داشت. بعنوان نمونه مردی بنام شیخعبدالحسین لاری درلارستان جنوب ایران را میتوانیم ذکر کنیم. این شیخ مفتن که فتنههای بسیاری هم کرده است، یک حکومت اسلامی واپسگرا تشکیل داده و بنام خودش تمبر هم میزند! و خیلی جالب است که به این مطلب بندرت در تاریخ اشاره شده. اغلب روحانیون در هر منطقهای عملاً بعنوان رهبران سنتی بنا به میل خود عمل میکردند و برای خودشان هم دم و دستگاهی داشتند. نقطة اوج همة اینها سال۱۲۹۹ بود.
ــ بهرصورت و با توجه به توضیحات شما، باید توجه داشت که شرایط اجتماعی به یکباره ظهور نمیکنند. از آغاز کار مجلس و کابینههای مشروطه تا کودتای ۱۲۹۹ یک دورة یکدهه و نیمه قرار دارد. حال باید دید در این فاصلة زمانی دولت و مجلس در چه وضعیتی قرار داشت یا چگونه حکومت میکرد و از عهدة چه کاری برنیامد که بتدریج اوضاع بدتر و بدتر شده و سرانجام شیرازة مملکت از هم پاشید.
دکترگوئل کُهن ـ من عرض کردم سه عامل یعنی حضور خارجیها، درگیری دو جناح سنت و تجدد، یعنی کجفهمی تجددخواهان و در حالیکه با سنتگرایان درگیری داشتند، امّا خودشان هم مفاهیم واقعی دمکراسی و لیبرالیسم را نمیشناختند؛ آنان تصویر یا شمائی از این مفاهیم داشتند. عامل سوم هم گروه ضد آزادیخواهان و طرفداران استبداد که ظاهر آزادیخواهی بخود داده و با فرصتطلبی اهدافخود را پیش میبردند. بر بستر چنین وضعی و در بطن این فرآیند، طبعاً کاری از پیش نمیرفت. علاوه بر این بتدریج با شکلگیری مجلس، بسیاری از حکام شهرها و ولایات آن قدرت اولیه را نداشتند. زیرا دیگر پادشاه قادری نبود که برای همه تعیین و تکلیف کند و این حاکم حال باید تحت اقتدار نهاد دیگری بنام مجلس قرار گیرد. خوب بسیاری از اینها مجلس را قبول داشتند و بسیاری هم قبول نداشتند! این دوگانگی عملاً موجب پیدایش ضعف قدرت میشد و این امر موجب سردرگمی در کشور میشد. و طبعاً بیش از هرچیز تحت چنین شرایطی است که امنیت تضعیف مییابد. در آستانه ۱۲۹۹ وخامت اوضاع بقدری است که حتی خرید و فروش انسان رواج مییابد، بدون آنکه دولت درموقعیتی باشد که بتواند با آن مقابله کند!
ــ پرسش بعدی ما تا حدی از مضمون جدالی سیاسی اقتباس میشود. شاید این مضمون چندان مورد توجه شما بعنوان یک پژوهشگر تاریخ نباشد، امّا بهرحال در این زمینه اختلاف نظرات اساسی موجود است که باید به آنها نیز پرداخت.
شما از عوامل و فاکتورهای مختلفی در ایجاد شرایط نانظمی، از هم پاشیدگی و عدم امنیت سخن گفتید و بدون آنکه به مضمون و محتوای مطالبات افرادی که در گوشه و کنار کشور به این شرایط دامن میزدند بپردازید، این اقدامات را نیز، جزئی از آن عوامل قرار دادید. امّا در میان اینعوامل یا عناصر ایجاد اغتشاش و آشوب، چهرههائی دیده میشوند که مدعی مشروطهخواهی و آزادیخواهی و استقلالطلبی در کشور بوده و بعضاً در راه استقرار مشروطه حداقل تا مرحله تشکیل مجلس نیز فداکاریهای بسیاری کردند. ولی بعدها از فرمان دولت مرکزی سرپیچیدند و مشکلات بسیاری بر سر راه آن ایجاد نمودند و عملاً به وضعیت اغتشاش و آشوب در کشور دامن زدند. کسانی مانند کوچک خان، کلنلمحمدتقیخان پسیان یا شیخمحمد خیابانی.
جدال سیاسی بر سر ارزیابی حرکت این چهرهها همچنان ادامه دارد! در حالیکه برای گروهی اقدامات این افراد در عمل و بدون توجه به مطالباتشان در کنار عمل سیمیتقو و شیخ خزعل و… قرار میگیرد و در نهایت کارشکنی در امر استقرار اقتدار دولت مرکزی و حکومت مشروطه بحساب میآید، امّا برای عدهای دیگر اینها مبارزان راه آزادی، دنبالة دمکراسیخواهی و ادامه دهندگان مشروطه واقعیاند. حتی این عده در تقدس جایگاه آنها تاجائی پیش میروند که ترجیح میدهند، از ذکر واقعیتها دیگر یعنی شورشها، غارتها و ناامنیها و تجزیهطلبیهای دیگران نظیر شیخ خزعل، سیمیتقو، خانها و قبائل، سخن به میان نیاورند تا مبادا نام این چهرهها آلوده شود. و امّا در این میان دسته دیگری هم به نوعی به توجیه اینحرکتها میپردازند و آنها را در اصل اعتراض یا مبارزه با کابینههای «ارتجاعی« و یا «وابسته» بهبیگانگان بویژه انگلیسیها که در مرکز تشکیل میشد، ارزیابی میکنند. نظر شما در مورد ایندیدگاههای متفاوت و بعضاً متضاد چیست؟
دکترگوئل کُهن ـ البته این نکتهای بود که من خیلی علاقه داشتم در قسمت بحث در مورد دوران رضاشاه به آن میپرداختم. امّا در توضیحات شما نکتة بسیار مهمی مطرح است و برای من اتفاقاً همیشه جالب بوده که این موضوع را دنبال کنم که چگونه است که جدائیطلبان یا کجاندیشانِ وابسته به قدرتشمالی و وابستگان به بلشویکها و بیگانهگرائی بلشویکی همواره در تاریخ ایران نمرة قبولی میگرفتند یا میگیرند و مثبت ارزیابی میشوند. ولی وابستگان به انگلیسیها منفی بوده و مردود میشوند؟! این همان دستبرد تاریخی است که عرض کردم! این از آن جمله برخوردهائی است که از آن بعنوان بیانصافی، تک بُعدی نگری به تاریخ معاصرمان نام بردم. توجه کنید جدائیطلبی یا خودمختاری به آن گونهای که آنها مطرح میکردند ما در هر سه دورة تاریخیمان داشتهایم. زمانیکه آذربایجان میخواهد جدا بشود و به منافع دولت بلشویکی وابسته است درکتابهای تاریخی ما از آن بعنوان حرکتهای آزادیخواهانه، جنبشهای مترقی و پیشرو، نام برده میشود. در گیلان، میرزاکوچک خان که خود را رئیس جمهور حکومت شوروی گیلان میخواند و لاهیجان را مرکز این حکومت شوروی قرار میدهد، از ایشان هم میبینیم که بسیار به نیکی یاد میشود. مسئله «آزادیستان» را شیخ محمد خیابانی در آذربایجان راه میاندازد، درتاریخ از او خیلی پشتیبانی میشود. آنجائی که کلنل میآید و جمهوری اعلام میکند ـ محمدتقی خان پسیان را عرض میکنم ـ از او باز هم به خوبی یاد میشود. پس چرا نباید از شیخ خزعل به نیکی یاد شود؟! او هم میخواسته حکومت عربستان راه بیندازد و مستقل شود! اگر از زاویة نکوهش وابستگی حرکت میکنیم، پس وابستگی، وابستگی است چه به همسایه شمالی باشد و چه به همسایه جنوبی و این نمرة منفی را باید قاعدتاً به همة آنها داد. منفکر میکنم این نوع برخورد به تاریخ معاصرمان، در حقیقت ریشه در برخورد و تفکر استالینیستی داشته باشد. اینها میخواهند تاریخ معاصر را در قالب مورد نظر خودشان بگذارند و اگر در آن قالب نگنجید و با آن نخواند، مثل آن «شیوة تولید آسیائی« یک چیزی تبصره گونه بیاورند تا به هر ترتیبی هست با آن بخواند. از همین جاست که من معتقدم نه تنها دورة رضاشاه بلکه کل تاریخ معاصر ما از صدر مشروطه به بعد باید بازخوانی و بازنویسی شود. بویژه از زمان پیدایش دولت بلشویکی روسیه!
ــ حال اگر زاویه وابستگی یا جدائیطلبی در بررسی این حرکتها را کنار گذاشته تنها بخواهیم از زاویة مصالح ملی و از زاویة اولویت امر دولت مرکزی و مجلس مشروطه و نیاز آن به امنیت و آرامش، آن حرکتها را مورد ارزیابی قرار دهیم، آیا با توجه به شرایط تاریخی آن دوره، باز هم تفاوتی میان اقدامات شیخ محمد خیابانی یا کلنل تقیخان با شیخ خزعل و راهزنانی چون سیمیتقو یا قبائل لُر وجود ندارد؟ آیا آنها را باید به یک میزان در شکست طرحها و اهداف دولت مرکزی مؤثر شمرد؟
دکترگوئل کُهن ـ دقیقاً اینگونه میتوانیم این پدیده را خلاصه کنیم که ما نهایتاً از مشروطه یک سیستم یا نظام دولت ـ ملت را میخواستیم که نداشتیم. چنین نظامی زمانیکه ملت در قلمرو سرزمینی یکپارچه قرار گرفته باشد، شکل میگیرد. در دورة پیش از ۱۲۹۹ و دو سه سال بعد از آن، در کنار آن راهزنیها، یاغیگریها و مطالبات ایلی، در چند نقطه ایران بطور کاملاً آشکارا دولتهای محلی تشکیل میشوند و همگی نیز داعیه آزادیخواهی و مشروطیت دارند و خواهان گسترش آن هم به سراسر ایران هستند، امّا از آنجا که دولت مرکزی را در سمت و سوی اعتقادات خود ارزیابی نمیکنند، میگویند ما فعلاً دولتی دمکراتیک در منطقه خود ایجاد نمائیم و بعد این را به سراسر کشور گسترش دهیم. نخستین پرسش علت حمایت نیروهای خارجی از این دولتهای محلی است و اینکه آنها چگونه، روابط حسنه با یک قدرت خارجی برقرار کردهاند. پرسش دیگر افتراق و واگرائی آنها نسبت به حکومت مرکزی است، در شرایطی که بیش از هر چیز به همگرائی همة نیروها نیاز بود، بنابراین این حرکتها، حرکت ناب و با اصالتی در آن مقطع نبودند و بنظر من چنین اقداماتی زمینهساز تزلزل و تضعیف بیشتر دولت مرکزی و نوعی فشار سیاسی برای بازگرداندن استبداد بود. بعنوان نمونه بحثی که در مورد رفتن سیدضیاء و آمدن قوام وجود دارد. میدانیم قوام در دوران سه ماه نخست وزیری سیدضیاء و به دستور وی دستگیر میشود و به زندان میافتد و کلنلمحمدتقی خان پسیان مأمور دستگیری وی بود. امّا بعدها قوام به ریاست الوزرائی میرسد، امّا حاکم نظامی محل یعنی کلنل از دستورات وی در محل سرپیچی میکند، بعد هم کار به مقاومت مسلحانه و دستگیری فرستادگان دولت میانجامد. دولت مرکزی چندین بار فرستادگانی را اعزام میدارد تا از طریق مذاکره قضیه حل شود و خونریزی صورت نگیرد، که هیچیک از آنها ثمری نمیدهد. به این ترتیب شخصی نظیر کلنلمحمدتقیخان پسیان با اینکه فرد شایسته و نظامی دلیری بوده است ولی عملاً با اینگونه اقدامات خود نشان میدهد که بیشتر تابع منافع خود بوده تا منافع مجموعه و مصالح دولت ـ ملت. در اختلافات میان خیابانی و تهران هم کم و بیش همین موارد را میبینیم. در مورد میرزاکوچک خان هم همینطور. در مورد وی میبینیم گر چه فرد پاکسرشتی بود اما در آن حرکت بطور رسمی و آشکارا اهداف انحرافی و جدائیخواهانه دنبال میشد و این جدائی عملاً با اعلام جمهوری گیلان صورت میگیرد و همراه با وابستگی شدید به همسایة شمالی. همینحرکتها عملاً به مسئله ناامنی دامن میزنند. به اعتقاد من در این مقطع ما با نوع تازهای از ملوکالطوایفی در کنار اشکال قدیمیتر آن که ذکرشان رفت، مواجه هستیم و آنهم «ملوکالطوایفی روشنفکری» است. با این نوع، در گذشته کمتر روبرو بودهایم. یعنی برخی از روشنفکران و عناصر مشروطهخواه قبلی، داعیه حکومتهای مستقل محلی داشته و سر از فرمان دولت مرکزی میپیچند. همینهاست که دولت مرکزی را تضعیف کرد و حاکمیت یکپارچة کشور را خدشهدار ساخت. اگر به مذاکرات مجلس رجوع کنید میبینید که این بحرانها تا چه حد وقت مجلس، توان مالی و انسانی آن را بخود مشغول داشته بود.
ــ بعضاً ادامة درگیریهای دمکراتهای تبریز و به رهبری شیخمحمد خیابانی در زمان کابینة مشیرالدوله و اعزام مخبرالسلطنه هدایت برای ختم آن، حداقل این استدلال را بیپایه میسازد که گویا این گونه حرکتها در اعتراض و بر علیه «کابینههای وابستهای« بود که در مرکز تشکیل میشد. با توجه به اینکه هیچگاه و از سوی هیچ فردی استقلال رأی و مشروطهخواهی افرادی چون مشیرالدوله یا مخبرالسلطنه مورد تردید قرار نگرفته است، با وجود این در زمان کابینة مشیرالدوله خیابانی دست از مخالفتهای خود نکشیده و با دستکاری نام آذربایجان یا انتشار تمبر به نام آزادیستان عملاً پایه این سوءظن را که وی نیز قصد جدائی دارد را تقویت مینماید.
دکتر کُهن ـ عرض کنم؛ گرچه ممکن است از نظر فردی و شخصی اینگونه افراد ارزیابی مثبت شوند، امّا از نظر نقشی که در آن شرایط و موقعیتها در چهارچوب نظام کشور ایفاء کردند، نمره قبولی تاریخی را نمیگیرند. جمهوری خراسان یا گیلان به چه معناست؟ اگر قرار است جمهوری خراسان تشکیل شود، تکلیف کلیت و یکپارچگی کشور کارش به کجا خواهد کشید؟ صرف نظر از اینکه چقدر قدرتهای خارجی آنهم نه تنها همسایة شمالی بلکه همچنین همسایة جنوبی از چنین شورشهائی در جهت تضعیف هرچه بیشتر دولت بهره گرفته و منافع استعماری خود را گام بگام پیش میبرند. همانگونه که گفتم ما در این زمان در کنار سایر اشکال ملوکالطوایفی با شکلی از ملوکالطوایفی متعلق به روشنفکران هستیم که متأسفانه مورخین ما از آن سرسری عبورکردهاند. و پیامدش را بی توجه گذاشتهاند. واقعاً توجه کنید که پیامد چنین حرکتهائی چه بوده است؟ بهنظر من تضعیف تفکر یک سیستم دولت ـ ملت و متزلزل ساختنِ دولت مرکزی، تلف نمودن وقت و از دست دادن زمان برای مجلس و انحراف آن از مسائل و اصلاحات اساسی در کشور. حقیقتاً نکتة تأسف باری است که صفحات روزنامهها و بخش زیادی از مذاکرات مجلس به چنین مسائلی مشغول بوده است. پرسیدنی است که شما با داعیه عنصری مترقی و ملی چگونه میتوانید بخشی از کشور را به زور جدا سازید و با شعارهایی با منشاء بیرونی، خود را وطنپرست و مدافع ملت ایران معرفی کنید؟ مساله که در شعار و انشاءنویسی خلاصه نمیشود… با عمل و حاصل آن است که باید ارزیابی شود.
لحظة تصمیم و نقشآفرینی تاریخی
ــ با توجه به توضیحاتی که از شرایط عمومی و اوضاع اجتماعی ـ سیاسی ایران در آن زمان بویژه از وضع امنیت دادید ـ که در اصل تصویر بنبستی همه جانبه است ـ آیا فکر میکنید آمدن رضاخان سردارسپه و قدرتگیری او یک حادثة نابهنگام، غیرقابل توضیح و دور از انتظار بوده است؟
دکترگوئل کُهن ـ نمیتواند این برآمدن اتفاقی باشد. درست نکته همینجاست. دقت باید کرد که در واقع، در چنین فرآیند تاریخی این امر شکل میگیرد و پیدایش آن را ایجاب میکند. به اعتقاد من در آن بستر تاریخی، شرایطی پدید آمده بود که بهرصورت کشور یا باید ازهم پاشیده میشد و به شکل مثلاً جمهوریهای گوناگون در سه منطقه و بعد هم جدا شدن بخشهای دیگر کشور در میآمد و یا باید کشور دوباره یکپارچه میشد و دولت مرکزی قوی بوجود میآمد. نقش آفرین تاریخی، در اینجا نقش خود را در این مرحله به محک میزند، که آیا میتواند با شایستگی که در خود سراغ دارد، در جهت یکپارچگی و استقلال و تمامیت ارضی قد عَلَم کند؟ کسی که بیش از «حرف» به «عمل» پردازد. شاید افرادی در این دورة تاریخی باشند که داعیهای داشته باشند، امّا در مقایسه آنها با رضاشاه میبینیم که آنها تنها شعارهای تجددخواهی روز را دنبال میکردند، ولی او در لباس یک سرباز بدون این شعارها و صرفاً در جهت نیت یکپارچگی، خارج شدن از یوغ خارجیان ـ که خودش بشدت از آن رنج میبرده ـ و جلو بردن کشور حرکت میکند. شما با مطالعه مذاکرات محرمانة رضاخان با کحالزاده منشی سفارت آلمان متوجه میشوید که این نقش آفرین تاریخ با چه حساب دقیقی حرکت میکند. متن این مذاکرات منبع بسیار جالبی است. اینطور نبود که ایشان فیالبداهه و بدون هیچ زمینة قبلی در کودتای ۱۲۹۹ شرکت نماید. بر مبنای این اسناد میبینیم که او تقریباً از ۸ سال پیش از آن چنین فکری را در سر میپرورانده، از جمله اینکه ما تاکی باید در خدمت یا در چهارچوب هدایتهای خارجیان باشیم، هیچکس مسئولیتی در قبال اوضاع نابسامان نداشته، عمر دولتها یکی دو ماهه باشد، منافع شخصی ارجح بر منافع مملکت باشد… طبق مذاکرات باکحالزاده منشی سفارت، او به مقامات آلمانی پیام میفرستد که روس و انگلیسکشور ما را گرفتهاند و متأسفانه رجالی هم که ما داریم بیلیاقتند، همه چیز ما تنها در جهتمنافع خارجیان حرکت میکند، امنیت و ثبات وجود ندارد و کشور در حال اضمحلال است و اگر من با گروهی از همفکران خود بتوانم از طریق کودتائی حکومت را از دست این رجال بیکفایت خارج کنم، آیا دولت امپراتوری آلمان از من حمایت خواهد کرد یا خیر؟ کحالزاده در آن زمان جوانی بود که کمتر از ۳۰ سال داشته و همة ماجرا را با جزئیاتش در خاطراتش ذکر کرده است. در این خاطرات او توضیح میدهد که چگونه با رضاخان ارتباط داشته و سر قرارها حاضر میشده است. البته پاسخ آلمان به رضاخان مثبت بود امّا دیگر دیر شده بود و بدلیل شروع جنگ عملاً همه چیز متوقف میشود تا زمانی که شرایط دیگری در وقت دیگری یعنی سال ۱۲۹۹ فراهم میشود. علاوه بر شرایط و بستر مناسب یا اجتنابناپذیری، فراهم آمدن وضعیت و موقعیتی مناسب برای چنین ظهور و نقشآفرینی اهمیت دارد، همچنین نقشآفرین تاریخ، خود نیز باید از پتانسیل لازم برخوردار باشد در غیر اینصورت موفق نخواهد شد. بهمین دلیل میبینید که کلنل پسیان، میرزاکوچک خان یا شیخمحمد خیابانی که داعیه حرکت در جهت منافع کشور و ایجاد یک حکومت ملی و مترقی دارند امّا فکر میکنم فاقد آن تفکر درونگرایانه و فراگیر و نیز پتانسیل و شخصیت لازم بودند. البته حتی اگر این پیش فرض را قبول داشته باشیم که آنها اساساً چنین داعیهای را میداشتند و حرکتشان در جهت منافع کشور بوده و در چهارچوب یک ایدئولوژی محدود و تک بُعدی نبوده و انحرافی در آن خطوط یعنی منافع ملی نداشتهاند که البته متأسفانه اینها همگی دارای یک نوع گرایش واگرایانه بودند نه همگرایانه.
ما در آمار اصطلاحی داریم بنام «تورش» به اعتقاد من اینها تورش به یک جهت خارجی و یا به شخص خود داشتهاند، امّا رضاشاه چنین جهتگیری نداشت و این یکی از تفاوتهای عمدهای است که ـ اگر بپذیریم اهداف همهاشان یکی بوده ـ در بین آنها موجود بوده است. این نکته جالب را هم اضافه کنم که عموماً افراد و شخصیتهای تاریخ ساز، جهتگیری به سمت مجموعهنگری (نه تکنگری یا محدودنگری و منافع گروهی) دارند توجه آنها به منافع همگانی است. بعنوان نمونه همین درگیریهای کلنلتقیخان را در نظر بگیرید. انواع و اقسام تمهیدات صورت میگیرد تا مسئله را صلحآمیز حل کنند. حتی قوامالسلطنه میپذیرد که وی را عفو کرده و امکان سفر وی را به خارج فراهم نمایند. امّا این، صورت وقوع نمییابد. ملکالشعرای بهار در خاطرات خود به نقل از پیامی که کلنل برای وی فرستاده مینویسد: «من آرزو دارم بیرق جمهوری خراسان را روی دوشهای خود بکشم و محمود و اسماعیل (که من فکر میکنم این دو نفر همان سرهنگ پولادین و برادرش هستند) اینها طرفین و جناحین مرا محافظت نمایند!». این در واقع دورنمایه تفکر کلنل در توجیه اقدامات خودسرانة خود است. حتی سفارت انگلیس که از طریق مأمور خود در این منطقه از مسائل اطلاع میباید، دولت را مجاب میکند که شرایط کلنل را بپذیرند که ایشان بدون جنگ صحنه را ترک گفته و کشور دچار نابسامانی بیشتر نشود. حتی برای وی و معتصمالسلطنه معروف به اسماعیل خان که در کنارکلنل بود، تا دو سال حقوق هم تعیین کرده و قرار میشود مهلتی قانونی نیز به کلنل بدهند تا محاسبات خود را به آستان قدس رضوی تحویل دهد و بعد بدون هرگونه مزاحمتی امکان خروج وی از ایران فراهم شود. اما میبینیم او هیچیک از اینها را به بهانه اینکه دولت مرکزی »عامل خارجی» است نمیپذیرد و قضیه صورتی به خود میگیرد که متأسفانه با کشته شدن خود وی خاتمه مییابد و از این طریق زیانهای زیادی به منطقه و به گروهی از روشنفکران کشور وارد میشود. از جمله عارف که میدانید حالت افسردگی شدیدی پیدا میکند. او ناراحتی و تأثر شدید خود را در شعری که به مناسبت سالگرد کشته شدن کلنل سروده بیان میکند. افزون بر او، بخش دیگری از نیروهای فعال در صحنة سیاسی کشور نیز سرخورده میشوند. خوب این پیامدهای منفی وقتی بروز میکند که ما نتوانیم جنبش روشنفکری را با یک حکومت مترقی و متجدد آشتی دهیم. این ضررها نه تنها ضررهای فیزیکی است و به وحدت و یکپارچگی کشور صدمه وارد میسازد، همچنین از نظر زبان و احساس و جنبههای عاطفی هم در جنبش روشنفکری اثر منفی برجای میگذارد. به همین صورت و البته با توجه به متغیرهای دیگر هم میتوان در مورد جنبش جنگل سخن گفت.
ــ و بعد هم یک پیراهن عثمان میشود برای روشنفکران نسل بعد!
دکترگوئل کُهن ـ بله! بله! برای اینکه ما به مرثیهخوانی عادت داریم. همیشه ما کسی را که موفق میشود محکوم میکنیم و کسی را که موفق نشده، پیروز جلوه میدهیم. کسی را که موفق نشده نمرة قبولی تاریخی میدهیم و نمرة ردی را به کسی میدهیم که موفق شده است. اینهم از مسائلی است که در تاریخ، نیاز به بازنگری دارد. ما باید سعی کنیم این مظلومنمائی را از تاریخ خود خارج کنیم. در مورد رهبری مشروطیت هم میبینید. به یکی نمرة صد میدهند به دیگری صفر! در دوره بعدی میبینیم به مدرس پیروانش صد میدهند و به رضاشاه صفر! خوب اگر مدرس را بیطرفانه مورد بررسی قرار دهیم میبینیم که ایشان هم مشکلاتی داشته و دریک ارزیابی منصفانه نمره صد را دریافت نخواهد کرد.
ــ در صحبتهای قبلی خود به لحظات تاریخی و ساعات تاریخی اشاره کردید که ممکن است منافع ملی همسو با منافع کشورهای خارجی بوده و در نقطهای با هم هماهنگی داشته باشند. بنظر میرسد یکی از این لحظهها شاید لحظه سوم اسفند ۱۲۹۹ بوده باشد. در توضیحاتی هم که در پاسخ به پرسش قبلی دادید، از خاطرات کحالزاده شواهدی آوردید که نشان میدهد که رضاشاه سالها پیش از این کودتا در ضمیر آگاه خود و در پس یک احساس ملی میدانسته که باید در مملکت اتفاقی بیفتد تا کشور از این وضع نابسامانی خارج شود. در حقیقت این سرباز بنوعی سالها در وضعیت آمادهباش بسر میبرده است تا لحظه مناسب فراهم شود. خوب این لحظه از نظر وی با کودتای ۱۲۹۹ فراهم شد و او به صحنه تاریخ قدم گذاشت. بسیاری ازمورخین و مؤلفین ما بویژه در سالهای اخیر بخش اعظم نیروی خود را متمرکز ساختهاند تا ثابت کنند که چون انگلیسیها در کودتای ۱۲۹۹ دست داشتهاند، پس رضاشاه نیز عامل وابسته و سرسپردة منافع آنها بوده است. شما همچنین در صحبتهایتان اشاره کردید که ممکن است «لحظههای هماهنگی» میان «منافع ملی» و «منافع خارجیها» هم بسرآید و این منافع رو در روی هم قرار گیرند. به نظر میآید در سرکوب شیخخزعل در خوزستان، منافع ملی ایران با منافع دولت انگلیس نه در هماهنگی و همسوئی باهم، بلکه مقابل همدیگرند و «نقشآفرین» این حرکت پراهمیت که خوزستان را برای ایران حفظ کرد، رضاشاه بود. نمونه دیگر درگیریها، خشونت و قهری که رضاشاه نسبت به سیاستمدارانی که گرایشی بسمت انگلیس داشتند، خلاف نظریة «وابستگی» رضاشاه به منافع خارجی را نشان میدهند.
دکترگوئل کُهن ـ خیلی دلم میخواست یادداشتهایم کنار دستم بود که متأسفانه اینطور نیست، تا یکی یکی اینها را مستند خدمتتان بگویم که در آن شرایط تاریخی چه وضعی بر ما حاکم بود. این خیلی بلاهتآمیز است که به مجموعة رضاشاه ـ من رضاشاه را فرد در نظر نمیگیرم از نظر من او مجموعهای بود. به مثابه یک نهادی که در مورد آن چندان کار نشده است ـ اینطور برخورد شود که وی آنجا نشسته بود و یکی آمد، پیشنهاد کاری را به او داد و او هم گفت چشم! ما چاکر شما هم هستیم! خیر اینطور نیست. اصولاً منش و مختصات شخصیتی یا Personality او چنین پذیرشی را نداشت. متأسفانه اسناد را همراه خود ندارم، یادداشتهایی از آرشیو ملی بریتانیا، و یا گزارشهای محرمانهای که قبل از کودتا به وزارت خارجة انگلیس فرستاده میشود، تا متن آنها را برایتان کُد کنم. از این اسناد به عیان میبینید که اینطور نبوده که کسی ایشان را پروردانده باشد، اتفاقاً ایشان پرورش یافته روسها بود. یعنی در نظام و دستگاه قزاق تربیت یافته بود و به هیچ عنوان هم ارتباطی با انگلیسیها نداشت. دوران کودکی سختی را پشت سر گذرانده و مردی خودساخته بود. در نیروی نظامی قزاق رشد میکند و مراتب و درجات نظامیاش را طی مینماید. با توجه به چنان شرایطی، از تحصیلات آکادمیک یا تحصیلات مکتبی بدور بوده. بهمین دلیل در کنار سیدضیاء قرار میگیرد که فردی روزنامهنگار و اهل سواد و به اصطلاح مکتبی بوده است. شاید اگر به جای سیدضیاء فرد دیگری بود خود رضاشاه در آن موقعیت رهبر نمیشد، هرچند که پتانسیل آن را داشت. بهرصورت ایشان به نظر من این درایت را داشت که تشخیص دهد در کجا باید قرار گیرد. او به لحاظ شخصی، همواره سعی میکرد کسانی را در کنار خود داشته و از آنها برای رسیدن به اهدافش استفاده نماید و به این ترتیب درگیری کمتری هم بوجود میآمد. بهمین دلیل میبینیم همینطور که به تدریج جلو میآید، دیگر این چهرهها بدردخور نیستند و کنار میروند. شما میبینید سیدضیاء بعد از ۹۹ روز کنار میرود. بالاجبار باید کنار برود و رضاشاه یک قدم بهجلو میآید و این حرکتها منظم و دقیق صورت میگیرد تا سرانجام او خود به مقام رئیسالوزرائی میرسد. رئیسالوزرائی نظامی و نه مکتب دیده و مسلح به شعارها و گُندهگوییهای روشنفکرانه به آنگونهای که در آن زمان سنت بود. بنابراین اینکه گفته میشود انگلیسیها او را آوردهاند بیانصافی است. در آن لحظه یا ساعت تاریخی، انگلیس از یکسو با توجه به وحشتی که از بلشویکها و حکومت جدید مستقر در شمال ایران داشته، از سوی دیگر پارلمان انگلیس مرتب در مورد سنگینی هزینهای که بابت نگهداری نیروی نظامی در ایران، فشار میآورد و به آن انتقاد داشت، و دولت را برای خروج هر چه سریعتر آن پس از جنگ تحت فشار قرار میداد، علاوه بر اینها در آن شرایط قرارداد ۱۹۱۹ میلادی هم شکست خورده و نتوانسته بود منافع انگلیس را تأمین نماید. مسئله امنیت نیروهای انگلیسی بشدت مطرح بود، بنابراین باید کسی پیدا میشد که این شرایط سیاسی بیثبات را از بین ببرد. همان ناامنی و بیثباتی که ملت و دولت ایران هم در آن گرفتار آمده و از آن رنج میبرد و به دنبال راه نجاتی بود. در این جا سیدضیاء خود را جلو میاندازد. امّا از نظر رضاشاه آن لحظه تاریخی فرا میرسد که او خود را با چنین حرکتی هماهنگ سازد و در آن درگیر شود. که بدین ترتیب در یک تقاطیِ سیاسی ـ تاریخی، این امر با منافع ملی همخوانی پیدا کرده است.
جالب اینجاست که شما وقتی اسناد محرمانة خود انگلیسیها را که برای خودشان نوشتهاند، (یعنی برای این نگارش نشدهاند که من و شما بعداً آنها را بخوانیم) ، بررسی میکنید، میبینید که از همان نخستین برخوردها او را شخصیت متفاوتی میدیدند. او را فردی نمیدیدند که صرفاً و فقط در جهت منافع آنها حرکت کند. در گزارش محرمانه از نمایندگان دولت انگلیس در تهران به لندن که برای نخستین بار از او نام میبرند خواندم که واژة «ملی« را در مورد وی بکار برده بودند. در آن اسناد میگویند که او به کشورش علاقمند است. شما اینگونه گزارشها و اظهارات را مشاهده میکنید. در عین حال شما میبینید که بطور مرتب درگیریهائی غیررسمی میان رضاشاه و انگلیسیها وجود داشته. رضاشاه مدام سعی میکرده، مستقل عمل نماید و خط خود را دنبال میکرد. و برای سفارت بریتانیا که به لحاظ سنت تاریخی به رئیسالوزراهائی عادت داشت که مرتب تابع دستورالعملها و سیاستهای آنها بوده و دائم نظر مشورتی آنها را جویا شوند، امّا در برخورد با سردارسپه مشاهده میکنند که او چنین نیست. نه تنها در دوران ریاست دولت، حتی رضاشاه در زمان پادشاهی خود روزی را برای ملاقات با خارجیها معین کرده بود یعنی چهارشنبهها را تا سفرا و نمایندگان خارجی به حضورش شرفیاب شوند ـ این مطالب در خاطرات بهبودی به تفصیل آمده است ـ غروب یک روز نمایندة سفارت انگلیس وقت ملاقات میخواهد، بهبودی مینویسد که به نزد پادشاه رفته و درخواست ملاقات نماینده انگلیس را بهعرض پادشاه میرساند، رضاشاه بشدت عصبانی شده و خطاب به او میگوید: قیافة نحس اینها را روز هم نمیخواهم ببینم، حالا شب هم وقت ملاقات میخواهند و اجازه ملاقات نمیدهند. البته بسیاری مواقع این برخوردها با نیات خاص نبوده و اصولاً این منش شخصی رضاشاه بود که میخواست در چهارچوب استقلال رأی خود حرکت کند. نمونة دیگر از این منشها را در هنگامی میبینیم که میرود تا کار خزعل را یکسره سازد. در بین راه تلگرافی از نمایندة انگلیس بدستش میدهند که حاوی پیام شیخخزعل بود. شیخ بجای اینکه به رئیس دولت جواب بدهد، پیام خود را برای نمایندة انگلیس میفرستد تا از این طریق او (که این خود نوعی گستاخی و اعلام وابستگی علنی به انگلستان را نشان میدهد) به اطلاع رئیس دولت یعنی سردارسپه برسد. اما او بیدرنگ به نماینده انگلیس پاسخ میدهد که شما در مسئلهای که امر داخلی است و من در حالرسیدگی به آن هستم، دخالت نکنید. شما بهتر است سعی کنید در مسائل داخلی که مربوط به ماست دخالت نکنید. متن این تلگراف در منابع متعددی موجود است.
بازتاب اوضاع و افکار جامعه در آئینة مطبوعات
ــ متن کامل این مذاکرات در سفرنامه خوزستان رضاشاه درج شده است.
دکترگوئل کُهن ـ بله در سفرنامه خوزستان هم صورت این مذاکرات آمده است. خوب واقعاً کدام رئیسالوزرائی تا آن زمان توانسته بود با منافع انگلیس و با آنها اینگونه برخورد کند! کار خوبی که در زمینة مطالعه این اسناد صورت گرفته، یعنی چگونگی وقوع کودتا، آمدن رضاخان سردارسپه و بعد رضاشاه و پس از آن رفتن او، کتاب دکتر سیروس غنی است. البته بنظر من هنوز جای کار بسیار بیشتری هست، امّا همان کتاب برپایه اسناد معتبر منش و عملکرد رضاشاه را به دقت نشان میدهد و آشکار میسازد که رضاشاه در مسیر خود و در زمینة برخورد به انگلیسیها چگونه عمل نموده است. ایشان زمانیهم مزاحم منافع انگلیسیها میشود. اینطور نبود که تنها در شهریور ۱۳۲۰ این درگیری وجود داشت. درگیری با منافع انگلیس از قبل از ۱۳۱۰ صورت میگیرد، امّا در آن هنگام امکان جابجائی رضاشاه برای آنها فراهم نبود. به این معنا که با منزلت و جایگاهی که در جامعه کسب کرده بود، این امکان وجود نداشت و انگلیس نمیتوانست دست به چنین کاری بزند، اگر میتوانستند، مطمئناً خیلی زودتر دست بکار میشدند.
البته در مورد زمینه تاریخی ۱۲۹۹ یعنی شرایط تاریخی پیش و پس از ۱۲۹۹ نکات بسیار زیادی وجود دارد که باید حتماً مطرح شوند. این نکات کاملاً روشن میکنند که ما در چه وضعیتی بسر میبردیم. آینه افکار جامعه و آنچه که در جامعه میگذرد را معمولاً میتوان در لابلای نوشتههای مطبوعات بدست آورد. هر چند بعضی وقتها هم فشار و سانسور وجود داشته امّا با وجود این ما در ۱۲۹۹ روزنامههای قابل تعمقی داشتیم، روزنامههایی که چالشگر بودهاند، از مستوفیالممالک گرفته تا قوامالسلطنه را مورد حمله قرار میدادند. البته توقیف و تعطیل وجود داشت، امّا نهایتاً فضا برای طرح مسائل موجود بود. چیزی که برای من بسیار جالب است و میخواهم با شما در این توجه سهیم شوم و یکسری از کارهائی را که همراه دارم و در زمینه همان کار مطبوعات است، برایتان بازگو کنم، صحنههائی از واقعیات تکان دهندهای است که انعکاس آنها در منابع موجود یا نیامده و یا به عمد نادیده گرفته شده است. بعنوان نمونه روزنامه «بامداد روشن» در شمارة ۳۵ در ۱۷ اکتبر ۱۹۱۵ ـ یعنی چهار سال قبل از کودتا و آمدن سیدضیاء و رضاخان ـ را ورق میزنیم تا ببینیم از اوضاع و شرایط موجود چه میگوید:
«سیاست خشن انگلیس در ایران ـ این سرمقالة این شمارة روزنامة «بامداد روشن« است ـ اکنون وقت آن رسیده است که بیپرده بگویم و بنویسم که دیپلماسی انگلیس در ایران از چند سال به این طرف یک وجهی را انتخاب نمود، که همواره اصلاح واقعی را دچار فلج گذارد و اقدام اساسی ما را مانع شده و نگذاشت که آنی ساکنین این مملکت برای روز سیاه خود فکری کرده و اصلاحی در پیش گیرند.»
در جای دیگری میگوید:
«ولی از جنگ اروپا، ایران را نصیب آن شده که جوانانش هر روز بعنوان فدائی، فدائی مقاصد دولت متعارف و… و خاک ایران معرکه تاخت و تاز بینالمللی گشته از یک طرف انگلیس و ازطرفی روس و از ناحیه آلمان و عثمانی هر لحظه بشکلی و هر روز به عنوانی، شرق و غرب و شمال و جنوب وطن ما را تحت کشمکش و زدوخورد قرار داده و از هیچ تشبثی که مستقیماً بیطرفی ایران را تهدید نماید مضایقه نمیکند.»
حالا جالب است که در حدود همین روزها روزنامهای بنام «شهاب ثاقب» در سرمقالة شمارة۲۱ خود تحت عنوان «رفرم حقیقی در دوائر دولتی لازم است» دولت به اصطلاح مشروطه را بعنوان یک سیستم و نظاماداری پوشالی از نظر سازمان مطرح میکند و میگوید:
«لفاظی و ظاهرسازی و عبارات عوامانه ماستمالی که در ضمیرة فطرت ما سرشته شده با این دولت و نظام اداری عجین شده است.»
در آن سالها که جلوتر میرویم، برخوردها شدیدتر شده و از فرط عصبانیت گاه با ناسزا توأم میشود. مثلاً «بامداد روشن» در سرمقالة شمارة ۸۶ خود «آئینة روسها در قزوین» وضعیت کشور را نشانمیدهد:
«آه ایران چقدر بدبخت است، آری بدبخت است. مادری که در وقت گرفتاری خود یک فرزند نداشته باشد. این چهار دیواری کثیف و مسموم تهران که مرکز شده ولی برای بدبختی تمام ایران، خدا خرابش کند که آکنده از خیانت است، این چه تهرانی است، امروز جولان تمام خائنان، مهد امنیت تمام دشمنان ایران، تمام ایران در نحوست این شهر گرفتار و در آتشخیانت به این چهار دیوار خائنین میسوزد، خیانت، ایران فروشی، اجنبیپرستی و باقیصفات رذیله هوای این شهر را به اندازهای مسموم کرده، مجالس تنفس در صفات همین…»
این اسناد نشان میدهند که خشم به جائی میرسد ـ چنانچه خواهیم دید ـ که میخواهند همه چیز را بهم بریزند در ادامة همین مطلب میگوید:
«تمام بلاهائی که از اول تا به حال بر سر ایران آمد بدست روسها بود، ولی در حقیقت علت و محرک انگلیسیها بودند.»
ــ گفتید که این مطالب از روزنامه «بامداد روشن» حدود چهارسال قبل از کودتای ۱۲۹۹ بوده است. من میخواستم در مورد وضعیت در مرکز یعنی از تهران بپرسم از فضای سیاسی پایتخت در سالهای قبل از کودتا؟
دکترگوئل کُهن ـ خوب اگر بخواهیم از رضاخان صحبت کنیم از شرایط تاریخی، سیاسی، اجتماعی در آستانة کودتا بحث کنیم، باید به این نکات هم اشاره کنیم و ببینیم چه وضعیتی حاکم بوده است. اینجا توضیحی در مورد اینکه میگویم «رضاخان» باید بدهم. بعضی اوقات من بحثهائی باکسانی داشتهام که دائماً بجای بکارگیری رضاشاه یا محمدرضاشاه میگویند رضاخان یا محمدرضاخان. اولاً محمدرضاخان که هیچوقت نداشتیم. امّا در مورد رضاشاه نیز باید چهار دوره قائل شویم؛ ایشان هنگامی که در کودتای ۱۲۹۹ مشارکت داشت رضاخان میرپنج بود، بعد هم میشود رضاخان سردار سپه تا سال ۱۳۰۴ خورشیدی که مجلس مؤسسان مطرح میشود و در دورة کوتاهی ایشان میشود آقای رضا پهلوی و بعد هم با رسیدن به مقام پادشاهی، عنوان رضاشاه میگیرد. البته در دهه ۲۰ به بعد مجلس به او عنوان رضاشاه کبیر میدهد. بنابراین با توجه به این دورههای تاریخی وقتی میگویم رضاخان مربوط میشود به دوران قبل از سردارسپهی ایشان.
ــ البته هنوز کسانی کماکان اصرار دارند ایشان را با عنوان توهینآمیزی چون «قلدر» خطابکنند، برای آنها تاریخ هیچ معنائی ندارد.
دکترگوئل کُهن ـ من در اینجا بحثی دارم در مورد امیرکبیر. البته نمیخواهم در اینجا به رضاشاه نمرة قبولی صد بدهم و به میرزاتقی خان امیرکبیر در تاریخ نمرة کمتری بدهم. نه اصلاً چنین چیزی نیست، تنها میخواهم نشان بدهم که چقدر ضروری است که ما نگرشی صادقانه و منصفانه به تاریخ ۱۵۰ سال گذشتهامان داشته باشیم. میرزاتقیخان فراهانی پسر آشپزباشی که بعدها لقب امیرکبیر به وی اطلاق شد، از بُعد فرهنگی و اثرگذاری شخصی در حوزة ادبفارسی یا فرهنگ ایرانی به هیچ روی قابل مقایسه با فروغی و قوام نیست. یعنی ایشان هیچ اثر نوشتاری یا ادبی ندارد. ولی از نظر اداری و حوزة سیاسی منشاء اقداماتی شد که البته معروفترینش تأسیس دارالفنون است که از نظر فرهنگی بسیار مهم بود. خوب ایشان پسرآشپزباشی بود، بعد هم صدراعظم شد و میبینیم که چگونه از وی در تاریخ یاد میشود. البته فرد شایسته و در خور چنین احترامی است و باید از وی چنین یاد شود. بسیار خوب! امّا برای بررسی ایشان هیچگاه از منش و رفتار شخصی وی سخن گفته نمیشود، بعنوان نمونه در سفری که ایشان به منظور ملاقات پدر و مادرش میرود، از رفتار و از اشتباهاتی که داشته صحبتی در میان نیست. بنابراین در برخورد به ایشان مجموعهای در کلیتش مورد توجه است نه یک یا دو عنصر کنشی و رفتاری. حال از همین زاویه و در همین رابطه نگاه کنیم به برخورد به رضاخان سردارسپه و رضاشاه بعدی. من فکر میکنم اگر تمام اقدامات رضاشاه را کنار بگذاریم و فقط تأسیس دانشگاه تهران را در نظر بگیریم، فکر میکنم اگر ارزش این اقدام بیشتر از تأسیس دارالفنون نباشد، کمتر هم نیست. پس چرا ما چشم خود را روی اقدامات پراهمیتی نظیر تأسیس دانشگاه میبندیم، و دائماً جنبههای منفی را مطلق میکنیم و فقط چند جنبه منفی را که حتماً در مورد رضاشاه وجود داشته، میبینیم و در مورد امیرکبیر فقط جنبههای مثبت را؟ در حالیکه در مورد وی نیز جنبههای منفی قابل ذکر وجود دارد. بعنوان نمونه اگر بخواهیم از زاویة تجددخواهی، رشد و توسعه در گذر تاریخ به قضایا برخورد کنیم، میدانیم جنبش بابیه در شرایط آن روز یک جریان ضدفئودالی بوده و از نظر فرهنگی نیز حرفی برای گفتن داشت، امّا آن قتل عامها و دستگیریهای بیرحمانه و آزارها همه بدستور امیرکبیر صورت گرفت، در صورتیکه از این اقدام وی معمولاً کمتر سخن گفته میشود و چه بسا از آن تمجید هم میکنند! در حالی که برخورد بیطرفانه و دید جامع، از پیش شرطهای نگاه تاریخی است در غیر اینصورت بیانصافی و جانبدارانه خواهد بود. اساساً اقداماتی که در زمان رضاشاه که طولانیتر از دوران امیرکبیر هم بود، صورت گرفت یعنی در فاصله ۱۳۰۰ تا ۱۳۲۰ از نظر ابعاد تأثیر اجتماعی ـ فرهنگی هیچ دورهای شاید قابل مقایسه با آن نباشد، اقداماتی که در جهت یک توسعة همه جانبة ملی بود. حال چرا ما به میرزاتقی خان فراهانیمیگوییم امیرکبیر امّا رضاشاه را «رضاخان قلدر» خطاب میکنیم؟!
ــ پرسش قبلی ما ـ پیش از ورود به بحث در مورد خود رضاشاه ـ بر سر اوضاع و احوال سیاسی مرکز در آستانه کودتا بود، شما هم داشتید مطالبی را از روزنامههای آنسالها در توضیح این پرسش قرائت میفرمودید:
دکترگوئل کُهن ـ بله بازگردیم به سئوالی که نیمه کاره گذاشتیم در مورد شرایط و اوضاع احوال پایتخت و کشورما هم چند نمونة دیگر را ارائه دهم. درست کمی پیش از روی کار آمدن سردار سپه، وضعیت قوای نظامی آن چنان بیسامان بود که به قول روزنامه شفق سرخ شماره ۲۶۹ «سربازها تمام مشغول کسبهای مختلف از قبیل کشمشفروشی، هیزمشکنی و قصابی بوده سرگذرها قمار نموده از این راه اعاشه میکردند و ایران را در نظر اجانب ضعیف و خوار مینمودند.»
در زمینة «قتل و غارت» »بامداد روشن» شمارة ۹۲ مینویسد:
«کردستان! سنجرخان دزد معروف با عدهای سوار به قریة چماق دره ریخته دو نفر… را کشته… اشرار همه جا مشغول غارت هستند!»
و جای دیگر میگوید:
«فرار از ترس غارت»
«اهر! امروز رعایای دهات از ترس غارت که مبادا موقع مقابله با یاغیان در این میان پایمال شوند، اهل و عیال خود را برداشته و میگریزند.»
یا نشریة دیگری بنام «روزنامة شورا» در شمارة ۱۳۱ خود که مربوط است به جمادیالثانی۱۳۳۳ درست حدود ۵ یا ۶ سال قبل از کودتا در مورد اوضاع مملکت مینویسد، اوضاعی که تا آستانه کودتای ۱۲۹۹ روز به روز وخیمتر میشود. این نشریه در سرمقالة خود مینویسد:
«همهمة غریبی است؛ فلاکت و افسردگی عاشقان ترقی ایران به حدی است که ما خود دیدیم جماعتی دور هم نشسته بودند و مثل زن بچه مرده، برای نبودن مرد و نداشتن فداکار صالح میگریستند. این بدبخت ایران این شیدائی برادران برای استقلال ایران، این ترس و بیم از نفوذ اجانب، این جُنب و جوش، این همهمه و ولوله از این غریو هیاهو، این گریهها و نالهها از روی کدام سرمشق و تجربه است. اگر عوام و بازاریهای محترم ما هنوز معلم حُب وطن به خود ندیدهاند، اما این فشارهای پی در پی در اثر نداشتن مرد کار در این مدت را از اجانب دیدهاند.»
باز هم در «بامداد روشن» در شمارة ۶۸ آن آمده است:
«اصفهان ـ وضع اصفهان روز به روز بدتر و بدتر میشود. در یک شب ده نفر آلمانی که صاحب منصب هستند با فدائیها و ۱۵۰ نفر بختیاری و یک بار تفنگ وارد اصفهان شدهاند. مدتی است که در اینجا منتظر ۱۰۰ نفر ژاندارم هستند که برای تأمین آسایش از شیراز حرکت میکنند. از بی پولی هنوز از شیراز هم حرکت نکردهاند. قراولهای کنسولگری آلمان با رولوسیونرها و مجاهدین متصل و زیاد میشوند. بمب سازی و تبلیغات جهاد از طرف آلمانها وسعت یافته و منتشر میگردد و از طرف دولت ایران هیچ مبارزهای و جلوگیری نمیشود.»
«کوکب ایران» نیز خطاب به هرج و مرجطلبان مدعی روشنفکری و نیز واپسگرایان میپرسد:
«تا کی باید عوضِ ترویج سلامت و امنیت، تشویق کار کردن، زحمت کشیدن و آبادکردن مملکت زارع را از زراعت، تاجر را از تجارت، کارگر را از کار بازداشته افکار ساده را به اسم عقاید سنجیده و آنتریکهای پست، مسموم ساخته و برشانة خمیدة مملکت بارهای سنگین دیگری تحمیل نمود؟».
«بامداد روشن» شمارة ۲۹ مینویسد:
«جسم اجتماعی از اثر سمیات فائقه ادوار استبداد بلکه دورة مشروطیت آنقدر ضعیف و نقاهتبار است که به دواهای عادی هرگز معالجه نخواهد شد. هزار افسوس که کار ایران از اثر ضعف سیاست داخلی به همین جا رسیده و ممکن بود که با تکامل روی اصلاح ببیند. این است که هر شکل و هر کابینهای روی کار میآوریم، باز میبینیم که اوضاع تغییر نکرده بلکه بدتر میشود. هیچ کس را نباید متهم کرد، کار به اندازهای پریشان و رشتهها بقدریگسیختگی گرفته که اصلاح از حد قدرت همه کس خارج است و واقعاً باید دستی از غیب بیرون آید و کاری بکند. یعنی باید متوسل به یک اقدام فوقالعاده شد و ایران باید آخرین رُل حیاتی خود را هم ببازد.» (یعنی بازی کند).
و جالب است بدانید که روزنامه نوبهار ملکالشعرای بهار نیز اذعان دارد «برای گردانیدن چرخة امور، مردانی در خورند که دیروز نبودند… برای گشودن گره، فرد گرهگشا لازم است».
حال این گفتهها و نوشتهها متعلق به چه زمانی است؟ پنج سال قبل از آمدن رضاشاه است یعنی همان «دست غیب»! من فکر میکنم هیچ جا چنین اسناد تاریخی را نتوانیم بدست آوریم که این چنین روشن اوضاع و شرایط حاکم بر ایران را در این دوره تصویر نماید.
مدتی پیش از سوم اسفند ۱۲۹۹ ـ که دیگر، به اصطلاح، کارد به استخوان رسیده ـ در شماره ۲۴۰ «کوکب ایران» میخوانیم که:
«امروز فساد اخلاق، دزدی غیرمستقیم و مستقیم سرتاسر مملکت را فراگرفته است! همه بدون استثناء خیانت میکنند…»
همین روزنامه در شماره دیگر خود مینویسد:
«اوضاع مشهد بینهایت رقتآور است! نه حکومت داریم و نه نایبالحکومه… حکام ولایت بیتکلیف، قائدین اشرار مشغول به قتل و غارت، هرج و مرج بیاندازه حکمفرماست… این ایام شرارت قزاقهای روسی متوقف در بارفروش (بابل) از حد گذشته است… شبها در موقع حرکت، تیرخالی میکنند… نایبالحکومة موقتی ابداً جرأت اظهار ندارد…»
در این اثنا سرکشیکزاده نیز در مقاله خود در شماره پنجم «زبان آزاد» با عنوان «قتل اجتماعی» فریاد برمیآورد که:
«یک دسته بیپروا برای کشتن هیات اجتماعیه ایران کمر بستهاند. ایران را میکُشند ولی به طور بسیار فجیع و سوزنده! ایران را در معبد خودخواهی با دشنة محافظکاری و جبن سیاسی قربانی مینمایند!…»
مرحوم «عشقی» نیز نارضایتی خود از اوضاع را پرخاشگونه به صورت درج یک رباعی در بالای صفحة یکم روزنامة «قرن بیستم» نشان میدهد؛ آنجا که میگوید:
این کاخ کهن خراب میباید کرد
این شهر، به خون خضاب میباید کرد
آزادی انقلاب اول گم شد
بار دگر انقلاب میباید کرد
جالبتر اینکه «اقتصاد ایران» در شماره ۳۸ خود به تاریخ یکم مهرماه ۱۳۰۱ (۲۴ سپتامبر ۱۹۲۲ میلادی) از ارتش قوی و از آتاتورک میگوید:
«ما قشون را که با پول ملت و از دلیران ملت تشکیل شده است برای محافظه وطن و مدافعه ملی میخواهیم. ما قشون را برای خاتمه دادن به این الیگارشی و ملوکالطوایفی… لازم داریم و نه برای منافع و اعمال نفوذهای شخصی… ما میگوئیم قهرمانان ملی کمالپاشا لازم داریم که به فوائد حقوق ملی را مدافعه کرده به ملت حساب پس بدهد… سربازی که از تودة ملت بیرون آمده احتیاجات مملکت را بفهمد…».
بعد حتی وقتی به آمدن رضاخان میرپنج میرسیم، سالهای ۱۳۰۱، ۱۳۰۲، که البته حالا دیگر رضاخان سردارسپه است، میبینیم در اثر تغییراتی که ایجاد شده، مرجع قدرت وزیر جنگ شناخته میشود، مردم برای همه امور به او مراجعه میکنند. جالب است در یادداشتهائی که متأسفانه همراهم نیست، و از مطالب آن دوره جمع آوری شده، ملاحظه میکنیم مطالبه خشونت و قهر در خواستها بیان میشود و تا حد خونریزی هم میرود، این امر را بعداً در شعارها هم میبینیم یعنی سرمقالهها هم با جوهر قرمز چاپ میشوند و میگویند: «یکی باید بیاید و بکشد، آنوقت میتواند امنیت بیاورد. باید حمام خون به راه بیاندازد تا امنیت برقرار گردد». ببینید استیصال و وحشت تاچه حد گسترش یافته بود که شما در صفحات روزنامهها در آن روزهای ۱۲۹۹ تا ۱۳۰۰ چنینمطالبی را مشاهده میکنید!
ببینید روزنامه دیگر ـ «مرد آزاد» در شمارة ۱۵۶ که در سال ۱۳۰۲ یا معادل اکتبر ۱۹۲۳ است چه میگوید:
«من گذشتهها را فراموش کردم» میدان آتیه به روی همه باز است هر که راست راه رفت بدون خصومت ـ هر که باشد ـ تحت حمایت من است. هر کس از خط مستقیم منحرف شد صاعقه غضب من او را خواهد زد.» این مطلب را «مرد آزاد» از ناپلئون نقل و بعد نتیجه میگیرد:
«ایران امروز هم (مانند فرانسه) محتاج یک رئیس با وجودی است که به این زبان حرف بزند… ما عادت کرده زمامداران متواضع داشته باشیم. رئیسالوزرائی که به حرفهای نامربوط ما اعتنا نکند، خائن و جانی است. ولی صحبت از این نیست که ما چه میخواهیم، باید دید ایران چه میخواهد.»
چقدر زیباست! ادامه میدهد: «زمامدار مفید به حال ایران کسی است که بداند درد اصلی ما فقر و بیکاری است و برای تهیه وسایل رفع آن اشخاص لایق را صرف نظر از جهات حزبی دور خود جمع کند، بهکار اندازد و در ضمن به همه بفهماند، اگر مثل آدم راه رفتید فبهاالمراد و الّا وای بر شما ـ با من بازی نمیشود کرد. ما معتقدیم زمامدار جامعالشرایطی بهتر از آقای سردار سپه برای ایران نیست و امیدواریم بیش از این مردم را در انتظار نگذارند.»
در چنین شرایطی دیگر مطالبات، خواستهای دوران مشروطه نبود، دیگر مانند آن دوره عدالتخانه مطالبه نمیشد، خواستهای مردم تغییر کرده بود. آنها امنیت، کار و نان و آب میخواستند، اینها حداقلهائی بود که برای بقای زندگی مردم ضروری بود. جائی برای مطالبة عدالتخانه نمانده بود. مردم مردی را میخواستند که همة آنچه که امروز میگوییم نیازهای اولیه ـ در مفهوم فراگیر توسعه ـ را برایشان فراهم کند. این در واقع، همان چیزی است که چند سال پیش از شکلگیری کودتای ۱۲۹۹ در جای جای سرمقاله شماره ۷۸ روزنامه «نوبهار» ملکالشعرای بهار با عنوان «کاربزرگ ـ مردبزرگ» آشکارا به چشم میخورد:
«امروز اموری فوقالعاده پیش آمده است که دیروز نبودند… برای گشودن گره، مرد گرهگشا لازم است…»
نکته بسیار جالب اینکه حتی در زمینة حراست از زبان فارسی نیز که در دوران رضاشاه به عنوان عامل پیوند ملی بسیار مورد توجه قرار گرفت، از سالها پیش از کودتای ۱۲۹۹، مطالب و خواستههائی مطرح میشود. از آن جمله در شمارة ۲۶ بامداد روشن مشاهده میکنیم که در زمینة آموزش درست زبان فارسی در مقابل زبان عربی، و عدم وجود یک نظام آموزش فارسی در مدارس ایرانی در مقایسه با موفقیت مدارس آلیانس اسرائیلیت، از دولت انتقاد به عمل میآید. در این مورد «اشتغال سالانه ۴۰۰ تا ۵۰۰ شاگرد در آنکه سالی ۱۰۰ شاگرد فرانسهدان فارغالتحصیل خارج میکنند» مطرح میشود.
«مرد آزاد» در شمارة ۱ خود که در سال ۱۳۰۱ منتشر شد یعنی یکسال بعد از کودتای ۱۲۹۹ مینویسد:
«چرا ایران هنوز بیکار و گرسنه و تریاکی و بیسواد مانده است. مملکت ما برای چه ترقی نکرد، برای آنکه قائدین و عمال مشروطیت ما یا کهنه فکر بودند یا کهنه نوکر. اینها نمیفهمند تجدد چیست! کهنه نوکرها میپنداشتند بهرتقدیر تجدد مخالف منافع آنهاست. برای جماعت اول تشخیص طریق اصلاح ممتنع بود و برای دسته دوم، صورت گرفتن اصلاح، تولید ضرر میکرد. حمله و دفاع شبانه روزی همه را گرفت تهمت و افتراء حربة عامی شد. همه به جان هم افتادند. خرابه ایران به صورت خود باقی ماند. واضح است از طبقهای که تاکنون زمامدار بودند، هرگز انتظار اصلاح نمیتوان داشت. اگر لیاقت آباد کردن ایران و آدم کردن ایرانی در آنها بود، در این مدت لااقل آثاری از آن کفایت بروز میکرد. چون کاری نکردهاند باید کنارشان گذاشت و زمام امور را بدست نسل جوان داد. این طبقه از کارش در دوره مشروطه نشو و نما کرد. افتخارش به فلان شخص و سابقه درباری نیست. سرمایهاش فضائل و معلوماتی است که بیآن، تجدد ایران محال است. مرد آزاد طرفدار حکومت جوان است و میخواهد به همه بفهماند که با دست زمامداران گذشته جان تازه به ایران نمیشود داد.»
و زیر همین مطلب هم یک معادله نوشته شده است: «کار نو = مرد نو»
ــ آیا «مرد آزاد» روزنامهای نیست که به همت علیاکبر داور، پس از بازگشتش از فرنگ، منتشرمیشد؟
دکترگوئل کُهن ـ بله این روزنامه متعلق به داور است. باز در شمارة دیگری گفته میشود:
«سبک حکومت را باید تغییر داد. خمیرة سیاسی زمامدار عادی ما خراب است. این خمیره ایران را معدوم خواهد کرد. حکومت را باید از این سلسلة کهنه گرفت و به دستهای جوانانی سپرد که اگر لیاقتشان هم محقق نیست، لااقل بیعرضه بودنشان مسلم نباشد.»
بهرحال از تحلیل محتوای مطبوعات میتوان به زبان واقعی مردم پی برد و دانست که بدنبال چه چیزی بودند و چه میخواستند. روزنامهای بنام «قیام» در سال ۱۳۰۱ در مقالهای تند با عنوان «وضعیت پوشالی، مجلس پوشالی، اکثریت پوشالی»، احمدشاه را مسئول بدبختی ملت دانست.
روزنامهای دیگر بنام «فکر آزاد» در شمارة ۱۲۲ خود در حوت ۱۳۰۲، ندا در میدهد:
«ای ملت خوابزده آیا نمیخواهید با کاروان آزادی و سعادت دنیا همراه شده تو نیز در این دنیای حیات به جائی برسی؟ رسوائی و فضاحت حکومت امروزة ما به درجهای است که قابل تحمل نبوده و ما را در انظار اهل دنیا مورد مسخره و استهزاء قرار داده است.»
همین روزنامه در شماره ۱۵۳ خود زیر عنوان «بیدار شویم» فریاد میزند که «از خواب سنگین غفلت بیدار شویم!… ما باید یک دولت ثابت و مقتدر، یک حکومت فعال و غیر متزلزل، یک کابینه صالح و جدی داشته باشیم…»
با این فاکتها میخواهم نشان دهم که در آن زمان ما چه از نظر تفکر سیاسی و چه از نظر چهارچوب دولت ـ ملت و مفهوم سرزمین دچار مشکل بودیم. نه سرزمینی فراگیر که بتواند چهارچوب دولت ـ ملت قرار گیرد و نه پارادیم تفکر ما به ثبات رسیده است. یعنی نوعی سردرگمی، بی هویتی و سرخوردگی. از فرط ناامیدی بدنبال معجزهای هستیم. اینها همه از لابلای سطور روزنامهها و مجلهها و سایر اسناد در آن زمان مشاهده میشود. این فاکتها نشان میدهند که کودتای ۱۲۹۹ بر چه بستری امکانپذیر شد و چگونه این حرکت شکل گرفت و شرایط در مجموع چگونه بود. ما بدون شناخت و درک از این بستر نمیتوانیم حرکت را بدرستی بشناسیم. شاید بتوان از مثال اتوموبیلی استفاده کرد که لاستیکش برای حرکت روی جادة شنی مناسب باشد، امّا با همین لاستیکها نمیتواند روی زمین یخ زده حرکت کند و لیز میخورد. برایحرکت روی جادة یخ زده لاستیک عاجدار میخواهد. بنابراین من فکر میکنم آنچه در این مقطع اهمیت یافته تفکر بسترسازی بوده است. بستری که بتوان بر روی آن راه رفت و بنا کرد و به کمک موتور سیاست و دولت بتوان جامعه را به حرکت در آورد. در آن شرایط بنظر میرسد امنیت مقدمة همه اینها بود و در اولویت قرار داشت. نان و آب و کار تنها میتوانستند بر روی بستر اصلی یعنی امنیت، هویت، آرامش و ثبات بدست آیند و بعد سایر مسائل اجتماعی! عنصر بسیار مهم و غایب در اغلب تحلیلها و یا کتابهای منتشر شده در زمینة این دوره، همانا عدم وجود یک هویت فراگیر و یا سردرگمی و ناآشنایی بنیادین است با مفهوم «وطن». از همین جاست که باید به درستی همچنان که دوست فاضل دکترآجودانی در «یامرگ یا تجدد» نیز اذعان دارد، درونمایة بخش اعظم ادبیات آن دوره را ناسیونالیزم ایرانی همراه با تجددخواهی بدانیم. براین مبناست که «عارف» در گزارش بخشی از کارهای سترگ خود معتقد است که «اگر من هیچ خدمتی دیگر به موسیقی و ادبیات ایران نکرده باشم، وقتی تصنیف وطنی ساختهام که ایرانی از دههزار نفر، یک نفرش هم نمیدانست وطن یعنی چه. تنها تصور میکردند وطن «شهر» یا «دهی» است که انسان در آنجا زاییده باشد!».
حال باید پرسید در چنین وضعیتی چگونه شعارها و خواستههائی که جلودارانی مانند فرخی یزدی مارکسیستگرا و یا عباس خلیلی مذهبیگرا عنوان میکنند، میتواند واقعیبینانه و پذیرفتی باشد؟! فیالمثل آنجا که فرخی میگوید:
ماه نو با روی پرخون شفق را کن نگاه
کان ز داس و دست دهقانان حکایت میکند
و یا جائی که عباس خلیلی در روزنامه «اقدام» و «بیدار»، مرتب در جستجوی «خون» است!
«ای خاک ایران، تشنة خونی تو! تا زمین ایران سربهسر به خون جوانان آبیاری نشود، سر گل نمیروید. این خاک پلید هرزهخیز، تشنة خون است و بس!».
این درست همزمان با سرعتگیری اقدامات «بسترسازانه» و نهادینهسازی ثبات اقتصادی و فرهنگ و ارتقای چارچوبهای ملی و اجتماعی سردارسپه است. خلیلی آشکارا در شماره ۱۳۰ (۱۵ ژوئن ۱۹۲۳ یا ۲۵ خرداد ۱۳۰۲) در سرمقالة خود «سَر» طلب میکند و میگوید:
«سَر باید و دیگر هیچ… انقلاب، انقلاب! خوشا مرگ سرخ… ایران کهن سال ما خون میخواهد…»
از سوی دیگر، در این شرایط گروههای چپ بلشویکپرست نیز با انتشار شبنامهها و اوراق قرمز رنگ پراکنده خطاب به کارگران و دهاقین فریاد زندهباد بینالملل زحمتکشان شرق سرمیدادند! آنان با تبلیغات گستردة خود به دنبال ساختن و تزریق آمپولی بودند که نه آنکه شفا بخش میبود بلکه بیماری را دامن میزد.
گستره آیش ۱۳۰۰ خورشیدی و بذرافشانی توسعه
ــ از این توضیحات نتیجه میشود که در تاریخنگاری یا در واقع تحلیل تاریخ تنها نباید به ذکر وقایع اکتفا کرد. تفکیک روندها و حوادث تاریخی از بستر و شرایط اجتماعیشان نادرست است. و نکتة دیگر اینکه ارزیابی از وقایع را باید اساساً با توجه به پیامدهایشان انجام داد. با استفاده از این دو نکته شاید بتوان به کودتای ۱۲۹۹ به گونهای دیگر نگریست. نخست آنکه باید توجه کرد که ایران در آستانة این کودتا در چه وضعیت و شرایط اجتماعی ـ سیاسی بسر میبرد، که فاکتهائی که شما همین جا قرائت نمودید، بسیار گویا و روشنگر آن شرایط بودند؛ شرایطی که با حکومت طبقة سیاسی ایجاد شده بود که ارادة عمل نداشت، مردم در فلاکت و بینوائی بسر میبردند و بسیاری نیز بدنبال معجزهای بودند که بتواند ایران را از آن وضع برهاند. علاوه براین باتوجه به نکتة دوم باید گفت؛ وظیفة تحلیلگر تاریخ این است که پیامدهای حوادث اجتماعی را در نظر بگیرد. برای ما پیامدهای این کودتا و پیامدهای آمدن رضاشاه به قدرت اهمیت بیشتری دارد تا اینکه ثابت کنیم آیا این حرکت کودتا بوده است یا نه و یا انگلیسیها در آن دست داشتهاند یا نه، که البته خود رضاشاه بر روی صحت این نکته یعنی نفوذ انگلیسیها در امرکودتا انگشت گذاشته بود. آنچه مهمتر است اینکه باید دید اقدامات بعد از آن کودتا به کدامسمت انجام میشود به سمت حفظ گسترش منافع ملی یا بر علیه آن؟
دکترگوئل کُهن ـ انگلیسیها ضربالمثلی دارند که میگوید: «در کجا با کی برخورد میکنید». و ما باید این حادثه را بعنوان یکی از مصداقهای آن در نظر گیریم. من تعجب میکنم چرا ما ایرانیها عادت داریم حتماً زمامداران خودمان را در هر سطحی سیاه و سفید ببینیم و ترقیاتشان را به این و آن نسبت داده و ظرفیت و توانائیهای آنها را بدست فراموشی بسپاریم. شما رؤسای جمهور و رؤسای ممالک دیگر را در نظر بگیرید یعنی در همین قرن بیست و یکم به زمامداری رسیدن آنها نیز یک روند عادی مدرسه و تحصیل نبوده که پس از آن به آنها مثلاً مقام ریاست جمهوری یا پادشاهی، وزیری و وکیلی پیشنهاد شود. اینها نیز در روابط خودشان، در مکانهائی، در زمانهائی حضور داشته و برخوردهائی با حوادث یا افراد پیدا میکنند که همة اینها میتوانند بصورت نقطه عطفهائی در سرنوشت فرد مؤثر باشند و در نبود آنها سرنوشت فرد تغییر نماید. نمونه دیگر همین کنکور دانشگاه را در نظر بگیرید. شخصی میشود ذخیرة صدوپنجاه و یکم دانشگاه. این دانشگاهها هر سال در کنکور مثلاً ۱۵۰ نفر را انتخاب میکنند. بعد اگر به هر دلیلی یکی از این ۱۵۰ نفر حاضر نشود، آن نفر اول ذخیره یعنی نفر یکصدوپنجاه ویکم شانس ورود به دانشگاه را مییابد. حال در اینجا میبینید در اثر یک اتفاق مسیر زندگی آن فرد ذخیره تغییر میکند. و بدینترتیب از آنهائی که به دانشگاه راه نمییابد، مسیر زندگیش جدا میشود. مابقی راه را توان و پتانسیل خود وی است که تعیین میکند. ممکن است تمام راه را با توانائی طی کند یا اینکه نه در همان ابتدا یا میانه راه باز بماند و دانشگاه را ترک کند. همین مثالها قابل انطباق با مسائل سیاسی و عرصه سیاست هم هستند. مثلاً وزیری میآید تا آخر دورهاش هم میماند، امّا دیگری نه، در میان دوره باید برود، حال فردی در آن شرایط ایران در مسیر معینی قرار میگیرد و در یک زمان مناسب، در یک مکان مناسب و در رابطهای مناسب قرار میگیرد و بدلیل توانائیهای شخصی خودش موفق میشود. در غیر این صورت شما سندی پیدا نمیکنید ـ من که پیدا نکردهام ـ که رضاخان میرپنج از یک کارخانهای مراحل تولید را طی کرده و از آن محصولی بنام رضاشاه بیرون آمده باشد. خیر اینطوری نیست! من این را به زبان «تولید» گفتم که شاید هضم آن راحتتر باشد! یعنی اینگونه نیست که ایشان را در آب نمک خوابانده باشند و در زمان ضروری بیرونش بیاورند. در جریان کودتای اسفند ۱۲۹۹ رضاخان میرپنج اساساً نقش اول را نداشت امّا نهایتاً این به واقع، پتانسیل و توان خودش بود که بر مبنای آن توانست جلو بیاید و قدم به قدم پیش آید و بر مشکلات غلبه کند. البته او پرنسیپ و اصلی برای خود داشت و آن، این بود که دست عامل خارجی باید قطع شود!
ــ و متأسفانه این نکاتی است که طبقه سیاسی ایران در نسلهای بعد به کتمان آن پرداخت و به گونه دیگر و وارونه جلوه داد. تا اینکه این سالهای اخیر با انتشار اسناد و مدارکی که توسط خارجیها یا خود انگلیسیها منتشر شدهاند و دکتر سیروس غنی در کتاب خود به بسیاری از این اسناد استناد نموده و آنها را در کتاب خود آورده و سعی نموده است واقعیت تاریخ را آشکار سازد.
دکترگوئل کُهن ـ من در جنب کاری که در این ۱۷، ۱۸ سال کردهام رجوع به این اسناد و منابع است؛ حتیمنابع آمریکائی را نگاه کردهام، در هیچیک از این اسناد، نه تنها در اسناد و منابع دست اول انگلیسیها حتی در بخشی از اسناد فرانسویها که دیدهام، در هیچیک از آنها شما نمیبینید که رضاشاه و راهی که رفت توسط غرب طراحی شده و یا حتی بعدها در راه منافع آنها قدم برداشته باشد. من که در این ۱۷، ۱۸ سال بسیار کاووش کردم چیزی پیدا نکردم حال اگر کسی دیگری پیدا کرده، من خبر ندارم! برمبنای فرمولبندی خاص خود که در ابتدا عرض کردم، رضاشاه به عنوان متغیر اصلی و مستقل ـ به مفهوم ریاضی ـ در معادلة مربوط قرار میگیرد. بنابراین در تحلیل این معادله باید متغیرها و فاکتورهای موجود را وابسته به این متغیر اصلی تشخیص داد و بررسی کرد. همچنین اگر به کتابهایی که خارجیان منتشر کردهاند نیز نگاهی بیندازیم، به روشنی بر ناوابستگی شخصی رضاشاه صحه میگذاریم. حتی مواردی که خود روسها مینوشتهاند و متاسفانه به علت کمکاری، ضعف ترجمه ـ و یا شاید عمداٌ ـ خوانندگان فارسی و هممیهنان ما از آنها بیاطلاعند. به عنوان نمونه کارهای یک نفر نویسنده و تحلیلگر انگلیسی را ذکر میکنم. شما بیتردید مرحوم «الول ساتن» را میشناسید. لازم است عرض کنم که البته چندی پیش با تکمیل اضافات کلی یکی از مقالات وی کتابی را منتشر نمودم با عنوان «مطبوعات ایران و شهریور ۲۰» که در ایران انتشار یافت. وی در سالهای جنگ جهانی دوم وابسته مطبوعاتی سفارت انگلیس در تهران بود و خود استادی زبان و ادبیات فارسی در دانشگاهی در انگلستان را برعهده داشت. ساتن به عنوان یک انسانی منصف و واقعبین ـ گرچه کارمند دولت انگلیس به شمار میآمد ـ اما کارهای او و آثار او نشان از صداقتی قابل قبول در گزارش دورهای از تاریخ کشورمان دارد. در زمره تالیفات و مقالات پروفسور ساتن، از جمله باید به کتاب ارزندة او «ایران نو یا Modern Iran» اشاره کنم که در آن تلاش ورزیده تا فعالیتها و اقدامات عصر رضاشاه برای نوسازی و تجدید ساختار اجتماعی و اقتصادی کشور با سلیقة تجددگرایانه را توضیح دهد. ساتن در آن کتاب با صراحت معتقد است که ایران در دوران ده سالة نوسازی عهد رضاشاه بیش از چندین قرن عوض شد. هموست که در کتاب دیگرش به نام «نفت ایران یا Persian Oil» که در سال ۱۹۵۵ میلادی ـ یعنی چندی پس از وقایع نخستین سالهای دهة ۱۳۳۰ و ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ ـ منتشر شد، آشکارا از حقوق از دست رفتة ایران دفاع میکند. در واقع، ساتن در یک کتاب رضاشاه را به عنوان معمار «ایران نو» و در کتاب دیگرش، مصدق را به علت خدمت در راه احقاق «حقوق ملی» مورد ستایش قرار میدهد.
ــ حال برگردیم به توضیحات قسمت اول صحبتهایتان در مورد تحولاتی که بعد از ۱۳۰۰ در ایران صورت میگیرد. یعنی بعد از استقرار امنیت و یکپارچگی بهعنوان بستر اصلی و پیش شرط هر اقدام اجتماعی دیگر، پروسة توسعة همه جانبه در ایران آغاز میشود. همان مرحلهای که شما هنگام ورق زدن مطبوعات ۸۰ ـ ۷۰ سال پیش بطور اتفاقی متوجهاش شدید و در آرشیو این روزنامهها به عینه دیدید که از ۱۳۰۰ به بعد بتدریج همه چیز در حال تغییر است. رنگ و محتوای بحثها و مطالب در روزنامهها تغییر میکند، بعنوان نمونه بجای آشوب و بلوای هر روز در کشور، دیگر از مسئلة خرید هواپیما برای کشور سخن گفته میشود، از تأسیس و گسترش مدارس از مسئله بهداشت و… یعنی در واقع جامعه به تدریج میرود که به بخشهائی از ایدههای مشروطیتجامة عمل بپوشاند.
امّا پیش از پرداختن به اجزای اصلاحات این دوره، پرسشی داشتیم در مورد نامگذاری یا بکارگیری مفهومی جامع و مانع در بیان آنچه که در دوران رضاشاه اتفاق افتاد. برخی از روشنفکران معتقدند ـ البته آنها که موفق شدهاند به این دوره منصفانه نگاه کنند ـ که اهمیت دوران رضاشاه در «نهادسازی« است. امّا شما در گفتههای خود «بسترسازی« را از اقدامات برجسته رضاشاه ذکر کردید. تفاوت ایندو چیست و اختلاف احتمالی شما با این عده درکجاست؟
دکترگوئل کُهن ـ این دو لازم و ملزوم یکدیگرند. به این مفهوم که منظور از «بستر» فراهم آوردن شرایط نهادسازی است. یعنی اگر شما بخواهید مثلاً نهاد دانشگاه یا نهاد آموزش عالی را پایهگذاری کنید، شما نیازمند زمین، ساختمان، پول و امکانات مالی هستید. باید استاد داشته باشید، کتاب و وسایل دیگر. منابع علمی داشته باشید و بعد دانشجو داشته باشید. همچنین منابع و امکانات مالی که بتواند بعد از شکلگیری نهاد دانشگاه یا آموزش عالی از آن پشتیبانی و حمایت کند. فرض بفرمائید زمینی که قرار است دانشگاه روی آن ساخته شود، میشود بستر آن. این بستر باید از حداقل شرایط مناسب برخوردار باشد مثلاً در جنگل نباید قرار گرفته باشد که مورد حمله حیوانات قرار گیرد. ناحیهای زلزلهخیز نباشد، از خطر رانش زمین به دور باشد، در تیررس توپ و تانک ارتشی و یا پادگان نظامی قرار نداشته باشد، همچنین امنیت اولیة شهری را باید دارا باشد یعنی مورد غارت و راهزنی نیز قرار نگیرد. بنابراین بستر نهاد دانشگاه اینجا میشود امنیت محیطی یا امنیت محلی و مکانی یا جغرافیایی. حال برای اینکه این نهاد تداوم داشته باشد، باید برای آن بطور دائم دانشجو تدارک دید برای اینکار باید از کودکستان آغاز کرد. شما میبینیند، علیرغم مخالفتهای زیادی که میشود از سال ۱۳۰۰ ما شاهد سیر ظهور کودکستان هستیم. ما در سالهای اولیة رضاشاه در ایران نهادی بعنوان مهد کودک نداشتیم. ابتدا هم از یتیمخانهها آغاز شد و از آنجا فکر آموزش کودکان بی سرپرست مطرح بود. البته همة اینها بشدت مورد مخالفت قرار میگرفت! مخالفت کسانی که خود صاحب مکتب خانه بودند. شما در سال ۱۳۰۵ در ایتالیا با۵۹۰۰ کودکستان مواجهاید. حال آمار انگلستان و فرانسه ارقام دیگری است. من ایتالیا را در نظر میگیرم. جالب است که در آنجا دختر و پسر هم در کنار هم آموزش میبینند. چنین چیزهائی را ما در ایران به تدریج از سالهای ۱۳۰۵ ـ ۱۳۰۴ میبینیم. به این ترتیب پایهگذاری نهاد کودکستان، بصورت بستری برای تربیت دانشجوی شایسته مورد نیاز نهاد آموزش عالی صورت گرفته و گسترش مییابد و در سال ۱۳۱۰ صاحب نظامنامه شده و ما دارای پروگرام کودکستانها میشویم. توجه بفرمایید این نکات خیلی مهمند. یعنی بستری بنام مهدکودک یا کودکستان آماده میشود که محصول این نهاد بنوبة خود بکار نهاد آموزش عالی، تربیت مهندس و کارشناس برای صنایع و سایر نهادهای مولد در سطوح گوناگون میخورد و بستر مناسبی برای آنها فراهم میآورد. حال همین مثالها را در مورد کارخانهها در نظر گیرید یا در زمینة مونوفاکتورها. شما برای ایجاد صنعت به کارگر نیاز دارید آنهم کارگر ورزیده، به کارگر فنی. در اینجا روی این نیاز تکیه میشود و وزارت معارف آن زمان و صنایع و فوائد عامه سعی میکند به این نیاز پاسخ گوید و بعبارتی بستر شکلگیری نهادهای صنعتی را هموار سازد. بعد هم همه اینبسترها به قانون تبدیل میشوند یعنی مقررات و قوانین مناسب، نظم و روابط آنها را تضمین میکنند. آئیننامهها، نظامنامهها، قانون کار و… درست است که شرایط حاصله از قانونمداری، بستری برای نهادهای دیگر است امّا خود قانون نیازمند نهاد قانونگذاری است. بنابراین میبینیم که رابطة نهاد و بستر در اصل یک رابطة علت و معلولی است.
ــ تحولات اجتماعی از سال ۱۳۰۴ در حالی صورت میگیرد که عنان قدرت در دست رضاشاه است. طرحها و برنامة اصلاحات یکی پس از دیگری به اجرا گذاشته میشوند. واقعیت این است که رضاشاه تنها نبود و بقول شما او را باید مجموعهای بحساب آورد. روشنفکران برجسته و توانمندی با وی همراه، همسو و همکار بودند. پرسشی که در اینجا طرح میشود، این استکه بیشتر این شخصیتها سابق بر این یعنی قبل از کودتای ۱۲۹۹ نیز از چهرههای فعال صحنه سیاست ایران بوده و بعضاً از بزرگان جنبش مشروطه یا زمامدار حکومت ملی و یا نماینده مجلسشورا بودند. امّا در این حضور فعال، آنها نتوانستند در عمل به ایده و آرمانهای خود جامة عینیت ببخشند. شخصیتهائی نظیر فروغی، داور، تیمورتاش، تقیزاده و… امّا با برآمدن رضاشاه آنها نیز به چهرههای موفق تاریخ ایران بدل میشوند.
دکترگوئل کُهن ـ البته من اینها را به دو دسته یا دو نسل تقسیم میکنم، دستهای که پرورش یافتة همان دوران هستند و کسانیکه در این دوران خودشان به بلوغ رسیده و از پیش درگیر بودند.
ــ در هر صورت پرسش اینجاست که چطور آن نسلی که به بلوع سیاسی خود رسیده بود، تجربه سیاسی داشت و ایدههای مشروطه را بخوبی میشناخت، نتوانست پیش از رضاشاه در پیشبرد آن ایدهها منشاء اثر باشد و تنها با آمدن رضاشاه آن گروه از روشنفکران توانستند به برخی از ایدههای خود جامة عمل بپوشانند؟
دکترگوئل کُهن ـ بیتردید قبل از آمدن رضاشاه بخش عمدهای از رهبری فکری ایران به این نتیجه رسیده بود که شرایط در حال معرفی پارادیم جدیدی است، میرفت که این پارادیم را برای خود تعیین نماید. این گروه متوجه شده بود که به آرمانها و آرزوهای صدر مشروطیت یعنی دمکراسی، آزادی، مساوات و عدالت باید با دید دیگری نگریست. بهعبارت دیگر این مطالبات توضیح دیگری هم لازم دارند. برای تحقق آنها شرایط دیگری ضروری است. آنها پیش از آمدن رضاشاه به این نتیجه رسیده بودند، که بر پایه ناامنی و بیثباتی سیاسی با این شرایط مجلس و آمد و رفت دائم کابینهها دستیابی به آن اهداف ناممکن است. لازمة آن بستر محکمی است که وقتی پایمان را روی آن میگذاریم زمین فرو نرود و یا نلرزد. بیثباتی سیاسی، نابسامانی و رفت و آمد دولتها از نظر من همان زلزلههای سیاسی و فرورفتن در گِل بود. ناامنی وجود داشت، راهزنی و غارت سراسر کشور را گرفته بود، ملوکالطوایفی هم در شکل سنتی ـ مذهبی و چه مدرن آن (توسطروشنفکران) مانع از آن بود که حکام دولتی وظائف خود را بدرستی انجام دهند. خوب این دسته از روشنفکران با ملاحظة این وضعیت متوجه شدند برای برخی خواستها باید اولویت قائل شد. فکر میکنم نفرات شاخص اینها همان کسانی بودند که به خارج رفته و تجربه کسب کرده بودند که برای برداشتن هر گام، ثبات سیاسی و امنیتی در درجه اول قرار دارد. نامآورترین اینچهرهها نظیر کاظمزاده ایرانشهر، محمد قزوینی، ابراهیم پورداود، اشرفزاده که به پاریس رفته بودند، محمدعلی جمالزاده، نصرالهخان جهانگیر، سعدالهخان درویش، راوندی، میرزاآقا، تقیزاده، اسماعیل کیانی اینها بودند که برای رسیدن به غرب به این نتیجه رسیده بودند، ثبات الزام آور و امنیت پیششرط است. این ثبات نیز به هیچ طریق جز ایجاد دست پرقدرت نبود. آنها حکومت مطلقه ترقیخواه را معرفی میکردند، البته بعضیها از حکومت مطلقه همان استبداد را تعبیر نمودند، در حالیکه اینطور نیست. مقصود آنها ایجاد یک دولت متمرکز و قوی یا بقولی دیکتاتور مصلح بود. در ابتدای قدرتگیری رضاخان سردارسپه آنها بلافاصله وارد کار نشدند، بتدریج وارد قضایا شده به همکاری پرداختند. هنگامی که متوجه شدند که کسی آمده و با قدرت در ایجاد امنیت است، نظام میآورد، البته منظور از نظام تنها ارتش نیست، درست است که در آن زمان نظام از ارتش بوجود آمد و مدیریت نوین ایران و نخستین استادهای مدیریت، با تحصیلات درجه یک مدیریت از ارتش گرفته شد، همان ارتشی که رضاشاه ایجاد نمود، امّا با این حال در اینجا منظور از نظام، آن انظباطی است که در یک سیستم باید وجود داشته باشد. و این نظم و انضباط در حقیقت بنیان ثبات دولتی و حکومتی و ملی قرار گرفت. ظرف یکسال و اندی با مشاهدة شرایط نظامگرایانه در کشور، متوجه شدند این همان بستری است که آنها یعنی این روشنفکران قادر خواهند بود بر روی آن ایدههای خود را محقق و نهادینه سازند. البته بسیاری از این افراد پس از ناکامی تجربه مشروطیت و سرخورده از اوضاع کشور به خارج رفته بودند، امّا با مشاهدة نیروی مقتدر جدید، متوجه شدند میتوانند امر فقرزدائی، مساوات، ایجاد شغل، برابری زنان و مردان، گسترش آموزش و پرورش و خلاصه رفتن بسمت نمایههای تمدنی که خود در غرب مشاهده کرده بودند، را در کشور و بر این بستر جدید پیاده کنند. در چهارچوب آن امنیت و یکپارچگی و از میان برداشتن ملوکالطوایفی، جا انداختن نگرش «حرکت به جلو» از میان بردن آن دیوانسالاری پوسیده و معنا دادن به تمامیت ارضی و در چهارچوب سرزمین ـ من در اینجا سرزمین را به مفهوم سیاسی بکار میگیرم ـ بعد جدائی دین از سیاست را مطرح کرده و اینکه دینمداران و رهبران دینی به امر اخلاقیات جامعه پرداخته و امور دنیوی به دولت واگذار گردد. آنها حتی در پیشبرد امر اصلاحات، حتی زبان، هنر، ورزش را مورد توجه قرار دادند. لازم است اینجا در داخل پرانتز بگویم که به اعتقاد من هرگونه برنامهریزی و تدوین یک پارادیم نوین برای شرایط کنونی ایران امروز یعنی در آغاز قرن بیست و یکم بدون مطالعه و بدون درک و فهم آنچه در آن دوران گذشت و آنچه که این آقایان در اوائل روی کارآمدن رضاشاه مطرح میکردند، ما همچنان دچار مشکلخواهیم بود. بهنظر من این میراث باقی مانده را باید فهمید. بهعبارت دیگر آنچه که آنها در آن زمان بدقت بررسی کرده و به آن پرداختند، موقعیت ایران و فهم این موقعیت بود. به اعتقاد من این دوران منبع با ارزشی برای تعیین راه آینده و حرکت ما بسوی آینده است. آنها حتی در زمینة رسمالخط فارسی نیز کار کردند. تا این حد به تحول جامعه میاندیشیدند. من فکر میکنم وظیفة هر گروهی که میخواهد به ایران بپردازد، واقعاً دلمشغولی سرزمین خود را دارد و علاقه به منافع ملی و عشق میهنی در وجودش زبانه میکشد، باید حتماً اینها را بخواند و به دور از تعصب و پیشداوری، بدرستی بفهمد. این دوره باید به بحث گذاشته شود. زیرا میان آن زمان و امروز شکافی افتاده، دستبردهای زیادی در تحلیل این تاریخ زده شده، این منابع ارزنده به فراموشی سپرده شده، زیرا قصد و عمدی در به فراموشیسپرده شدن آنها وجود داشت. یک دیدگاه استالینیستی بویژه از سال ۱۳۰۰ به بعد روی تاریخ ما سایه انداخته و همه چیز را بصورت سیاه و سفید نمایانده است. بعنوان نمونه میبینید که تقیزاده در یک خطابهای در مورد واژگان عربی که به زبان فارسی راه یافته و افراطگری که در مورد از میان بردن آنها پدید آمده بود، با چه درایتی سخن میگوید. وی در این بحث میگوید؛ شما وقتی در یک کشور غربی نظیر فرانسه یا آلمان بسر میبرید، دیگر غربی هستید، از وقتی وارد میشوید و اقامت میگیرید، دیگر به شما حقوق شهروندی آن کشور را اعطا میکنند و شما دیگر در آن کشور ایرانی، افغانی، لبنانی، اردنی و… تلقی نمیشوید. اما ۱۴۰۰ سال است که پس از حملة اعراب این واژهها وارد زبان فارسی شده، تلفظ آن و حتی ماهیت و مفهومش تغییر کرده و از آنچه عربها از آن منظور دارند و بنوعی که تلفظ میکنند جدا شده، حال آنکه شما هنوز نمیخواهید به آنها تابعیت ایرانی بدهید. این واژهها دیگر فارسی هستند و ما باید بپذیریم و به آنها تابعیت ایرانی بدهیم و تابعیت عربی را از آنها بگیریم. با آوردن این نمونه میخواهم توجه شما را به این جلب کنم که در آن دوره تا چه عمقی به مسائل توجه میشد و امور کشور به جلو برده میشد. متأسفانه تاریخنگاری عنادآمیز، این مسائل محوری را فراموش کرده و مسائل دیگری را که در جهت نگاه عقیدتی و ایدئولوژیک بوده، مطرح ساختهاند که عمدتاً این برخوردی است که نیروهای چپ یا مذهبی داشتند. شما فراموش نکنید که کم و بیش در شرایطی به سر میبردید که نهاد دیرپای سنت و دینمدارانه، تحول، نوآوری، حاکمیت قانون، آزادی زنان، هنر و نظام نوین آموزشی را همچنان سرچشمههای انحراف و بیدینی تلقی میکردند. فراموش نکنید که حدود یک دهه پیش از سوم اسفند ۱۲۹۹ بود که بسیاری از واعظان علناً میگفتند که «روزنامهخوانی» همان معنای «ارتداد» را دارد و چون روزنامه لفظی ارتدادی است و بر مبنای فتوای شیخفضلالله نوری، متفکرین و نویسندگان روزنامهها از زمرة مؤمنان خارجاند، لفظ «لایحه» را برای انتشار خطابههای خود به کار گرفتند! بنابراین برای به چرخش درآوردن موتور توسعة اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی به سوی احراز حداقلهای جامعة نوین، نیاز به چالشهای اعتباری ـ عقیدتی با آن نهاد جا افتاده در ذهنیت عامه نیز بود. این خود، در واقع، یکی دیگر از چالشهای «بسترسازی» محسوب میشود. شاید به همین دلیل تقیزاده و سایر کوشندگان تجدد در آن سالها از طریق نشریات روشنگرانة خود در برلن ـ مانند کاوه، ایرانشهر، فرنگستان و علم و هنر ـ به اتفاق معتقد بودند که «عقبماندگی اقتصادی، جهل و بیسوادی و عدم تساهل مذهبی» در زمرة دردهای اصلی ایران است. آنان آشکارا تأکید میکردند تنها چیزی که میتواند مایه نجات ایران باشد فقط و فقط تعلیم و تربیت عمومی است.
همسوئی روان روشنفکری با قدرت رضاشاهی
ــ بنابراین اگر بخواهیم از این گفتهها باز هم نتیجهگیری کنیم؛ برخلاف آن روایتهای وارونه از تاریخ این دوره یا به سکوت برگذار کردن تحولات آن، بخشی از روشنفکری ایران در همسوئی و همرأئی با رضاشاه در ایجاد تحولات اجتماعی نقش مهمی بر عهده داشته است. یا به بیان زیبای دوست جوان ما بابک پرهام، «همسوئی روان روشنفکری با قدرت حکومتی« در دوران رضاشاهی سرمنشاء تحولات بسیاری گردید و تأثیر مثبت خود را برجای گذاشت. همسوئی که در سایر دورههای تاریخ جدید ایران نظیرش را ندیدهایم. آیا میتوان گفت این بخش از نظر کمیت چه میزانی از مجموعه جریانهای روشنفکری را در بر میگرفت؟
دکترگوئل کُهن ـ البته اسامی زیادی در این مورد در خور ذکر است که من متأسفانه حضور ذهن برای ذکر نام همة آنها ندارم، از میان آنان میتوانم افرادی مانند، عباس اردلان، حسن نفیسی، احمد فرهاد، غلامحسین فروهر، فرهاد مبشرکاظمی را برایتان نام ببرم، که اینها هرکدام دارای گرایش و مرام خاصی هم برای خود بودند. گرایش عملی آنان به جنبش نوسازی ـ بویژه در نسل دومیهای برلن ـ شدت بیشتری داشت. این روشنفکران مسئول، سرخورده از مشروطیت و نهادسازی دموکراتیک، نجات ایران را در گرو یافتن مصلح یا ایدهآلمنشی قدرتمند میدانستند. براین پایه بود که اکثریت آنان ـ به جز جمالزاده و کاظمزادة ایرانشهر به ایران آمدند و در نوسازی آمرانه جدیت ورزیده و نقش سازنده و مثبتی ایفا کردند. و حتی خود آقای ارانی جالب است. گفته میشود گرایش وی به سمت نظم آن زمان حکومت رضاشاه بود. در جائی هم میخواندم که برخوردهائی هم با کمینترن پیدا میکند. حتی وقتی به مطلبی که وی در شمارة اول «دنیا» مینویسد، نگاه کنید، میبیند آنچه را که وی مطرح میکرده با آنچه که گروه تقیزاده ـ ایرانشهر میگفتند چندان اختلاف ندارد. البته خوب بعد در بستری که قرار میگیرد و متأسفانه پیش میآید موجب سوءظن رضاشاه میشود. من در بررسیهای خود سعی کردهام دنبال کنم که چرا رضاشاه هیچگاه فرد کاملاً قابل اعتمادی را در پیرامون خود نمیدید. علت شاید این باشدکه متأسفانه مسئله وابستگی به این سفارت و آن سفارت وجود داشت و با تأسف بدلیل وجود رقابتهای بسیار زنندهای که در مجموعه وجود داشته بویژه از طریق قزاقهائی که بالا آمده بودند. میدانید که رقابت تنگاتنگی همیشه در بدنة ارتش بین قزاقها و ژاندارمها وجود داشته و رضاشاه مرتب توسط اینها بمباران ذهنی میشد و همین موجب سلب اعتماد از افراد میگردید. چه بسا دست خارجی نیز در دامن زدن به این بیاعتمادیها در کار بوده است. باید در میان اسناد بیشتر جستجو کرد و بررسی نمود. جالب است در مورد ارانی در جائی میخواندم ـ فکرمیکنم مجله بخارا بود ـ که بهر حال «دستگیری ارانی در دورة رضاشاه تا حدی بیانگر استقلال رأی و فکر وی از تفکر استالینی بوده است.»
ــ یعنی ناخشنودی استالین و کمینترن از استقلال رأی ارانی موجب بدنام ساختن وی در دستگاه حکومتی ایران بوده است؟
دکترگوئل کُهن ـ بعد در آن مطلب آمده است که «مارکسیسم ارانی با سنجههای دولت بلشویکآئینی چندان دمساز نبود» و از همین رو برخی دستگیری او در دورة رضاشاه را پیامد ناخوشبینی کمینترنی ـ استالینی از استقلال رأی خود ارانی دانستهاند. این نکته خیلی مهم است:
ــ اگر اینطور است و اگر ارانی وابسته نبود، چرا وی در ایران دستگیر میشود؟ یعنی ممکن است، آگاهانه بدبینی نسبت به وی را در دستگاه حکومتی ایران ایجاد کردهاند؟
دکترگوئل کُهن ـ بعید نیست. البته جای دیگری هم خواندهام که رضاشاه وقتی از گزارش دستگیری مطلع میشود، میگوید؛ حیف اینهاست، اینها درس خوانده هستند و باید بیایند و خدمت کنند. ببینید میتوانید از آنها استفاده کنید؟ جالب اینجاست در هنگام گزارش دهی، رضاشاه میپرسدکه اینها چه کارهاند، وقتی میفهمد که آنها تحصیل کردهاند، میخواهد که آنها بیایند و برای جامعه کار کنند. منظور این است که شاید عامل خارجی نیز در دامن زدن به روح بیاعتمادی نقش داشته. در هرحال، برگردم به نقش مثبت و عملی مجموعة روشنفکران فعال و مسئول و همراه رضاشاه. نهایتاً باید تأکید کرد که در بُعد کیفی، مجموعهای قوی از نظر تفکر یا بعبارتی موتور فکری در کنار رضاشاه قرار گرفته بود. بعنوان نمونه تقیزاده و داور را در نظر بگیرید یا گروههائی که بعداً پیوستند. اگر بررسی کنید میبینید که همگی وزنههای پرقدرتی در عرصه تفکر بودند و جالب است که اینها میایستند و کار میکنند. در این شرایط همه چیز بسیج است در جهت رشد و توسعه در جهت امنیت اقتصادی، سیاسی و اجتماعی. به موازات این ایستادگی و کار، بعد گروههائی به مخالفت برمیخیزند مثلاً در برلین گروهی روزنامة پیکار را منتشر میکنند و با این روزنامه به جنگ رضاشاه میروند. امروز که این اسناد مورد بررسی و مطالعه قرار میگیرد آدم میگوید، خدا رحمت کند آقای فرخی یزدی را. طبق سندی که من در مورد ایشان بدست آوردهام، او برسر حقوق گرفتن از سفارت شوروی در تهران چانه میزند و میگوید ۲۲۰ روبل کم است و مطالبة ۳۰۰ روبل میکند. و خوب ایشان کسی است که در روزنامة خود «طوفان»، «طوفان» برپا میکند. میتازد، پرخاش میکند و از آن طرف جزو کسانی است که از سفارت شوروی در تهران پول میگیرد. البته من در مورد این سند در کتاب بعدیم صحبت خواهم کرد. هموست که «بیرق سرخ» را در آن شرایط در سرلوحة روزنامهاش قرار میدهد تا با «داس» و «چکش»، «خون» و «کشتن»، مساوات را برای کشور نابسامان و جامعة رو به سوی امنیت و ثبات به ارمغان آورد:
برسر نامة طوفان بنگر تا دانی
بیرق سرخ مساوات برافراشتهایم
یا
مسکنت را ز دم داس درو باید کرد
فقر را با چکش کارگران باید کشت
یا
آزادی اگر میطلبی غرقه به خون باش
کاین گلبن نوخاسته بیخار و خسی نیست
یا
آزمودیم وز ابناء بشر جز شرّ نیست
خیرخواهانه از این جانوران باید کشت
یا
در مملکتی که جنگ اصنافی نیست
آزادی آن منبسط و کافی نیست
بعد هم که به برلین میرود و نشریهای به نام «نهضت» را راه میاندازد، در آن چقدر ناسزا میگوید و قریحة شاعریش را در مفاهیم تخریبی و منفی به کار میگیرد. با اینحال تیمورتاش میرود وی را میآورد. میبینیم نهایت تلاش میشود که در جهت توسعه از همة نیروها استفاده شود و همه فعالیت کنند. همین لحظه من شمارة ۱ «نهضت» و صفحه اول آن را جلو رو دارم که در برلین ۱۰ اسفند ۱۳۱۰ (مارس ۱۹۳۱) منتشر شده است. در سرمقالة آن تحت عنوان «ما و رژیم مرتجع پهلوی« آمده است:
«امروز در مملکت ایران، تنها و یگانه امری که به طور آزادی انجام میگیرد فقط قتل و غارت و چپاول تودههای گرسنه و فقیر دهاقین و کارگران است که ملاکین و سرمایهداران داخلی به کمک و پشتیبانی سرنیزة قزاقی اجرا مینمایند.»
یعنی در کل آن شعارهای نامتجانس با شرایط روز و منفی تلقی نمودن همه کارهائی که صورت گرفته است. البته وجود نارسائیهائی نظیر مشکلاتی که از سوی شهربانی ایجاد میشد و یا حضور فردی جانی در آنجا بهنام درگاهی مورد بهرهبرداری قرار گرفته و همه چیز مدتها تحت تأثیر موقعیت وی قرار داده میشود. حال آنکه مجموعه در کل با همة کاستیهای خود، در جهت توسعه همه جانبه کشور، در جهت ایجاد نهادهای اساسی بوده و در گزارش اقدامات این مجموعه با دستبردهایی تاریخی، منفی تلقیمیشود.
همین نشریه در جائی دیگر بحران اقتصادی در ایران را طرح کرده میگوید:
«در ایران همه روزه میخوانید که اوراق مزدور تهران برای اغفال و گمراهی مردم…»
تا جایی که من اطلاع دارم و روزنامهها را ورق زدهام، چیزی در اغفال و گمراهی در صفحات این روزنامهها در این تاریخی که ایشان اشاره میکند، ندیدم. یعنی زمانی که اخبار مربوط به مبارزه با مالاریا یا بیماریهای دیگر درج میشدند. یعنی وقتی رضاشاه میآید با امراضی خطرناک و اپیدمیک نظیر سوزاک و سفلیس و مالاریا و… در سطح گستردهای مواجه میشود. شما میبینید که به موازات برنامهریزی نوین و اقدامات زیربنایی و بسترساز آموزشی و اقتصادی با چه مسائلی روبروست. خود مهار این مشکلات چه پشتکاری را میخواهد. نمونهای از اقدام برای مبارزه با مالاریا در بودجة سال ۱۳۱۰ آمده است:
«مخارج رفع ملخ و مالاریا ۱/۳۹ میلیون قران است» که از آن بعنوان «مخارج منظوره برای مصالح ملی« نام برده شده است. البته دوستان کمتر به این نکات توجه میکنند. در بودجهبندی میبینیم که وزارت جنگ بالاترین رقم را بخود اختصاص میدهد. باید از خود پرسید چرا؟ علت آن چیست؟ پس از این شناخت، قضاوت منطقی خواهد بود. نباید در همان نگاه اول آن را محکوم کرد. در حالیکه دربار (که در برگیرنده امور تازه که وظایف نظارتی ـ مدیریتی شده بود) ۵ میلیون قران هزینه دارد، مجلس شورای ملی چیزی حدود ۶ میلیون قران را بخود اختصاص میدهد، بودجهای که برای وزارت جنگ در نظر گرفته میشود ۱۳۳ میلیون قران است. خوب اینها را باید تحلیل کرد و به علل آن توجه کرد، که به نظر من در بررسی این زمینهها دقت و تعمقِ کافی نشده است. روزنامههائی مانند نهضت یا پیکار که در چهارچوب اندیشهورزی خاصی قرار دارد، طبعاً خواستار از همپاشیدگی است و همه را یکسره با دید منفی مینگرد و بهیچ عنوان قبول ندارد که هیچ گوشهای مثبت بوده است. بنظر من این منصفانه نیست.
در دورة حکومت رضاشاه میگوید؛ «توده ایران دچار مضیقه است و بدتر شده و هیچ کار مثبتی انجام نگرفته». وقتی این نشریه در آلمان تعطیل شده، آنها میروند به اتریش و انتشار آن در وین از سر گرفته میشود. که باز هم کپی شمارة ۱ آن را دارم که به مدیریت محمود پایدار است. البته مرتضی علوی و کسان دیگری هم بودند. در این شماره نخستین موضوعی که طرح شده است عبارت است از شعار «مرگ باد بر رژیم جلاد پهلوی« و بعد میگوید:
«وقایع جاریه به خوبی نشان میدهد که پریشانی ملت و عدم امنیت بیش از پیش شدت یافته است!» یعنی چیزهایی که واقعیت ندارد. بعد اجحاف به مردم را طرح میکند و اینکه همه چیز در دست رژیم پهلوی است، واردات و صادرات، تجارت و ترقی صنایع و هیچ کاری هم انجام نشده است. به طور کلی، همة کارهائی که انجام شده معکوس جلوه داده میشود.
درشمارة ششم «پیکار» عنوان اصلی روی جلد، مفهوم «جاسوس بودن رضاشاه برای انگلیسها» را دارد و در سرمقاله ادعا میکند «پس از اینکه رضاخان را انگلیسها کاملاً به سمت نوکری خود درآوردند… چنان که میدانیم پس از انعقاد عهدنامه… جنگ زرگری رضاخان و شیخخزعل خاتمه یافت…» با مطالعة این مطالب تهی از واقعیت، اکنون که اسناد طرفین در دست است و پروندههای محرمانة دولت انگلیس در اختیار هر پژوهشگر منصفی قرار دارد، انسان بسیار متأثر میشود وقتی میبیند افراد مدعی پیشرو و روشنفکر بودن، چگونه منافع ملی را در چارچوب تنگنظریهای ایدئولوژیک و یا حزبی و حتی مذهبی قربانی میکنند. به همین جملة «جنگ زرگری رضاخان و شیخخزعل»! توجه کنید! چیزی که هم اکنون پس از بیش از ۸۰ سال به وضوح برای همگان مسجل است که رفع قائله و جمع کردن بساط گستردة آن شیخ، تا چه حد برای کشور و منافع ملی ما در آن زمان اهمیت داشته و به واقع، چه اقدام شجاعانه و کلیدی بوده که صرفاً برمبنای خط و مشی مستقل سردارسپه انجام گرفته است. من این گونه برخوردها را بسیار فراتر از کجفهمی یا بدفهمی میدانم.
چمبرلین وزیر خارجة انگلیس خود اذعان دارد که سیاست ما در قبال ایران دیگر نمیتواند مانند سابق باشد چرا که رضاخان نشان داده بود که کاملاً با برخورد پیشینیان خود (اعم از شاه قاجار و صدراعظمها و دولتمداران) نسبت به دول خارجی متفاوت است. مظفرالدین شاه برای تأمین هزینة آخرین سفر خود به فرنگ ضمن مجبور ساختن دولت به وامگیری از بانک استقراضی و بانک شاهی و غیره به فروش القاب نیز دست زد. احمدشاه نیز با احتکار غلّه و فشار برگردة مردم خود کسب درآمد میکرد. وی برای قبول پست نخستوزیری افراد پیشنهادی از جانب دولت بریتانیا، از آنان مواجب میگرفت و مدام برسر دریافت پول بیشتر چانه میزد! و همواره در پی فرار از مسئولیت و سفر به اروپا تلاش میکرد. رضاشاه معتقد بود و براین اعتقاد پایدار ماند که به اروپا سفر نکند و میگفت اروپائیان باید به ایران بیایند. تنها سفر او به ترکیه بود و آنهم در جهت رفع اختلافات دامنهدار و طولانی مرزی با آن کشور و لزوم ابراز حسنتفاهم و نزدیکی بیشتر با این همسایه مهم. حالا وقتی بعد از حدود ۸۰ ـ۷۰ سال دوباره به این دوره نگاه میکنیم، متوجه میشویم که چطور به تاریخ و به همة این چیزها پرداخته نشده و چنین نوشتههایی را بعنوان منابع دست اول در اختیار جوانان قرار میدهند.
در حالیکه یک گروه ملی میآید و در جهت همکاری در حکومت رضاشاه شرکت میکند و یا از آن برنامهها و اقدامات حمایت میکند. اینگروه از افراد معمولی هم ساخته نشده. به اسامی که خدمتتان گفتم توجه کنید؛ از داور تا محمود افشار، بعد ایرانشهر، پورداود، اشرفی، جمالزاده، قزوینی، نصرالهخان جهانگیر، درویش و راوندی، غنیزاده، اسماعیل یگانه، تقیزاده و دیگران. اینها فکر نمیکنم وزن کمتری داشتند، بعد در مقابل آنها گروههائی معتقد به نشریة «پیکار» بودند. آن گروه در جهت همگرائی تلاش میکند، در صورتی که گروه دیگر کاملاً منکر آن است واگرایی را در جامعه تبلیغ میکند. حال بعد از اینهمه سال بهتر است از روی نتیجه قضاوت کنیم. واقعاً کدامیک موضعگیری درستی داشته است. اینکه گفته شود به کمک انگلیسی آمده است، کافی نیست. خوب نتیجه چه بوده است؟
شما در مقطع ۲۸ مرداد ۱۳۳۲، نیز با چنین موردی مجدداً روبرو هستید. به نظر من این وظیفه رهبری است که بتواند در مکان درست، در زمان مناسب با در نظر گرفتن همة جوانب، صلاح کشور را ببیند. در زمان حکومت مصدق با رد پیشنهاد خوب آمریکا و متأسفانه سقوط مصدق، قراردادی منعقد کردیم که بدتر از شرایط پیشنهادی آمریکا بود. حال در مقایسه با این مساله، نقش قوام در حل قائلة آذربایجان، حکومت پیشهوری و یا مساله نفت شمال را در نظر بگیرید. در اینجا شما نمیتوانید بگوئید که مصدق صددرصد نمره را میگیرد، امّا قوام خیر! صرف نظر از اینکه در وطنپرستی هر دو این شخصیتها هیچ تردیدی وجود ندارد.
قبولی تاریخی کارنامة دورة رضاشاهی
ــ یعنی سیاستمدار را باید با نتیجة کارش ارزیابی نمود؟
دکترگوئل کُهن ـ جایگاه آنها را باید درست تعیین کرد. هم مصدق و هم قوام هر دو وطنپرست بودند، امّا دو سلیقه یا دو دیدگاه در حرکت خود داشتند. بنابراین در زمینة کودتای ۱۲۹۹ باید ببینیم چه چیزی از آن بیرون تراویده است. تطبیق اسناد تاریخی، برخلاف آنچه که تاکنون گفته شده، نشان میدهند که این عملی مستقل بوده، البته بیتردید ممکن است نکات ضعفی هم در برداشته، امّا ما باید نکات قوت را هم در نظر بگیریم و دریابیم که در سال ۱۳۰۰ به بعد یک کار گسترده و فراگیر زمینهسازی و بسترسازی آغاز شد. در این دوره جهتگیری بسمت ایجاد نهادهای مدنی، نهادهای تولیدی و بطور کلی توسعه را میبینید. روزی نیست که شما روزنامهای را بعد از سال ۱۳۰۰ ورق بزنید ـ دوستان میتوانند بروند و به این آرشیوها رجوع کنند ـ و خبری از مانوفاکتورها نخوانید و اقدامات در جهت توسعه اقتصادی و اجتماعی نبینید، در مملکتی که سال پیش از آن هیچ کس تأمین نداشت، هیچ کس امیدی نداشت، مردم خواستی جز امنیت، کار و نان نداشتند.
به تازگی انتشارات بینالمللی SAGE کتاب تازهام زیر عنوان «Technology Transfer: Strategic Management in Developing Countries» را به زبان انگلیسی منتشر کرده است. در این کتاب در زمینة تئوریهای توسعه و مدیریت و انتقال تکنولوژی قسمتهائی است در مورد توسعه کشورهای رو به رشد یا به اصطلاح جهان سوم که شامل حال ایران هم میشود. در اینجا بحث بر سر پیششرطهای شکلگیری درست نهاد اقتصادی و صنعتی است. اینکه چه اولویتهائی را باید مورد توجه قرار داد تا امکان پیش برد تکنولوژی و برنامههای صنعتی امکانپذیر و به موازات آن قابلیت اجتماعیمان رشد یافته و منافع ملی و توان ملیمان ارتقاء یابد. نخستین فاکتوری که در این پیششرطها اهمیت مییابد، مسئلة درایت و فهم ملی و در کنار آن ثبات محیطی است. بیتردید ژاپن اگر فاقد ثبات سیاسی و امنیتی بود نمیتوانست به این درجه از رشد دست یابد و چنین جایگاهی را از نظر توسعه کسب کند. آنچه در تئوریهای توسعه اهمیت دارد و در همة کشورهای رو به رشد یا توسعهنیافته مطرح است، مساله اولویت بسترسازی است.
ما همخوانی با این مسائل و آنچه از نظر علمی به عوامل «فراساختاری» (Infrastructure) معروف است را در حکومت ۲۰ سالة رضاشاه میبینیم. در زمینه اقتصاد، آموزش، صنعت، هنر و حتی ما به جائی میرسیم که مرکز تنویر افکار ایجاد میشود یعنی پس از اولویت ایجاد یکپارچگی کشور و امنیت و پابهپای آنها در زمینههای دیگر پیش میرویم. با حمایت بیدریغ رضاشاه در سال ۱۹۳۲ میلادی (۱۳۱۱ خورشیدی) کنگرة بانوان شرق در تهران تشکیل میشود. جمعیت شیروخورشید ایران ـ که به منزلة صلیب سرخ اروپائی است ـ آغاز به کار میکند. در جهت تأکید بر میراث فرهنگی و تمدنی ایرانیان، شعبة خاصی از آموزش و پژوهش علمی به نام «علم و هنر باستانی» در دانشگاه تهران تأسیس میشود. در مورد تعدد زوجات و رواج صیغه نیز در جهت حمایت از حقوق زنان محدودیتها و ضوابط قانونی به اجرا در میآید. توجه داشته باشید که تا سال ۱۳۰۷ زنان تنها در ساعات معینی از روز میتوانستند با چادر و چاقچور از خانه بیرون بیایند. تا آن سال زنان اجازه رفتن به اماکن عمومی مانند رستورانها را نداشتند. جالب است بدانیم در همین دورة کوتاه است که حتی فرهنگ نوین لباس نیز نهادینه میشود. فیالمثل لباس مردان به جای شلوارهای گشاد و سیاه با جلیقهها و بالاپوشهای نمدین، تبدیل به کت و شلوار به سبک اروپائیان میشود که همچنان نیز همان است. از اینها گذشته، میبینیم در آن زمان از صنعت کشتیسازی هم صحبت میشود. شما وقتی روزنامهها را ورق میزنید میبینید ذوبآهن بعنوان زیربنای توسعه برای تمام کشورها، در آن زمان در ایران هم مورد توجه بوده و در آن دورة۲۰ ساله این موضوع فراموش نشد و کارخانهای مناسب خریداری شد، امّا هنگام انتقال به ایران مورد هدف قرارگرفته و غرق میشود.
دوستانی که نگرشی منفی به دورة ۲۰ سالة رضاشاه دارند، فکر میکنم بهتر است بروند اسناد و اوراق روزنامهها را مطالعه کنند و با هم مقایسه نمایند، تا ببینند که تراخم، وبا، مالاریا، سوزاک و سفلیس نه در بُعد یک خانواده بلکه در ابعاد یک کشور بیداد میکرد. در قرن بیستم آب آشامیدنی در ایران وجود نداشت. در زمینه کار هنری چقدر مشکل داشتیم. مسئلة تئاتر و آزادی زنان برای پرداختن به این هنر، خانمی که ابتدا در تئاتر شرکت میکند، میریزند به خانهاش و غارت میکنند و بعد هم تئاتر را بهم میریزند. مشکلات عمده در آموزش زنان در زمینه انتشارات و مطبوعات زنان که امیدوارم بتوانم به همة اینها بطور کامل در جلد سوم کتاب «تاریخ سانسور در مطبوعات ایران» اشاره کنم. ابتدا در دورة رضاشاه است که به نیازها و ضرورتهای یک توسعهملی به مفهوم علمی توجه شده و آنها را بوجود میآورند. حضور زنان در زندگی اجتماعی، تحصیل و اشتغال آنان، بدون اینها اصلاً حرکت به سوی توسعه نمیتوانست معنی بدهد. اگر در ساعات درسی فقط به شریعت میپرداختیم یا در آموزش ما تک بُعدینگری یا شریعت غالب بود مسلماً در امر توسعه و حرکت در جهت دروازههای مدنیت ـ نه غایت و نهایت آن ـ وامیماندیم. خلاصه کنم، کلیه اقدامات زیربنائی که در این دورة ۲۰ سال انجام شد با تئوریهای توسعه و با آنچه در اروپا بعد از انقلاب صنعتی یا در آمریکای لاتین و ژاپن انجام گرفت، مطابقت داشته و در یک راستا قرار دارد. من فکر میکنم در تحلیل و بررسی دورة پس از مشروطه ما بیشتر به مسائل سیاسی یا حزبی و روشنفکرانه پرداختهایم و به این جنبههای پراهمیت بیتوجه بودهایم. البته این جنبهها بایستی در جهت تقویت هم باشند. امّا اینکه بعضی وقتها وجهی تا حدودی بر جنبه دیگر غلبه میکند، این امر نباید موجب ضعف کار ما در تحلیل گردد. ما باید اینها را در کنار هم ببینیم و تحلیل کنیم. درست مثل معدل در یک کارنامه است. محصلی ممکن است در درسی ضعیف امّا در درسی دیگر قوی باشد. معدلش هم میشود ۱۷. بنابراین نمیتوانید بگویید چون در آن درس ضعیف است، پس نمیتواند قبول شود. حال شما اگر یک کشور را در نظر بگیرید که در اصل و به اعتقاد من کشوری هم نبوده به جز یک تهران و شبحی، سایهای بعنوان حکومت مرکزی، برای بقای چنین کشوری اگر شما معادلهای بنویسید که از متغیرهای قابل تفسیر و متعددی تشکیل شده باشد، در این معادله باید به همة فاکتورها یا متغیرها توجه بشود، نمیتوانیم تنها به یکی دوتا بپردازیم. بدیهی است که اینرا هم نباید فراموش کرد که در این دوره نقاط ضعفی هم وجود داشته است. بحث و تأکید من از ابتدا در صحبتی که با شما داشتم بر این است که ما باید صداقت و امانت را در تحلیل تاریخی در برخورد تاریخی مراعات کنیم. حضور و حکومت رضاشاه را از کلیه جوانب در نظر بگیریم، هنگامی که این اصول را رعایت کنیم، آنگاه در مورد رضاشاه و حکومت وی چیزی جز این نمیتوانیم بگوئیم که رضاشاه محصول انقلاب مشروطه بوده است.